The Luminous Teacher Shining Through the Night of the Heart!
In the vast sky of the soul, where desires, doubts, and darkness often veil the inner light, the appearance of a luminous teacher is like the sudden rise of a radiant star — a Kawkab Durrī, a shining planet that breaks through the night of the heart.
This article explores the Qur’anic and linguistic dimensions of the word kawkab, tracing its roots in meanings of appearance, brilliance, flow, and nearness.
Drawing upon classical Arabic lexicons and the symbolism of celestial light, the teacher is presented not merely as a source of knowledge, but as a divine spring — a well of light flowing from the unseen into the hearts of those prepared.
The journey to truth, like tracking the footprints of a hidden guide in the desert night, requires patience, repetition, and trust.
And in that journey, the luminous teacher becomes both star and spring, both direction and drink.
«کبب – کوکب» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«اَلْكَوَاكِبُ: النّجوم البادية، و لا يقال لها كواكب إلاّ إذا بدت.
كَوَاكِبٌ: ستارگانى هستند كه ظاهر مىشوند و نه هر ستارهاى،
آنها را كوكب نمىگويند مگر اينكه ظاهر شوند.»
+ «وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً»
+ «نورِ این گوهر درخشان، تمامی ندارد! كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ!»
لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَهًِْ بِالنَّهَارِ
به خدا قسم نور امام در دلهای مؤمنان درخشانتر از خورشید تابنده در روز است.
+ «معرفة الامام بالنورانیة»
در آسمان گستردۀ جان، جایی که تمنّاها، تردیدها و تاریکیها اغلب نور درونی را میپوشانند، ظهورِ معلم نورانی همچون طلوع ستارهای درخشان است «کَوْكَبٌ دُرِّيّ»، ستارهای تابناک که شب دل را میشکافد. در این مقاله به بررسی ابعاد قرآنی و ریشهشناسانه واژۀ کَوْكَب میپردازیم؛
واژهای که در لغت عرب، حامل معانیِ ظهور، درخشش، روان بودن و نزدیک شدن است.
معلم در اینجا، تنها ناقلِ دانش نیست؛ بلکه چشمهای الهیست،
چاه نوری که از غیب میجوشد و به دلهای آماده، روان میگردد.
این مسیر حقیقت، چون دنبال کردن ردّ پای راهنمایی پنهان در شب کویر است؛
نیازمند صبر، تکرار و یقین.
و در این سفر انفرادی با نور،
معلم نورانی خود هم ستاره است، هم چشمه؛
هم جهت است و هم جرعهای از آب حیات.
جرعهای آرامبخش از یقین.
چشمهای از طمأنینه.
زلالیِ دلآرام.
نَفَسی از نور.
روزیِ قلب.
آبی که دل را جان میدهد.
آغاز درخشش ستارهای نورانی بنام معلّم!
به این میگن: کوکب!
کوکبِ دل، معلمِ نورانی است!
ستارهای که بر دل طلوع کرد: معلّم ربّانی!
كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ: معلمی که آسمان دل را روشن کرد!
درخششِ کلام نورانی خدا از قلبِ معلّم!
ستارهی هدایت، معلم ربانی است!
طلوعِ نورِ کوکب در آسمان تعلیم!
معلمِ نورانی؛ قبلهای که دیده میشود!
کوکبِ چاه: از اعماق زمین تا درخشش در آسمان دل!
از قعر چاه تا اوج کوکب! معلم، همان نور است!
وقتی چاه، ستاره میزاید! داستانِ کوکبِ هدایت!
معلم، همان کوکبِ درّی است که نور ولایت را میتاباند!
کوکبِ روشن در شبهای بیپاسخ: معلمِ ربانی!
چشمکِ ستارهی ولایت در دلِ اهل یقین!
نورِ هدایت، از قلب معلّم میتابد!
آسمان تعلیم، با کوکبِ ولایت روشن است!
نورِ معلم، ستارۀ درخشان! كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ!
«کَوْكَب» یکی از هزار واژه مترادف با «نور الولایة» است؛
واژهای که در دل خود، مفاهیمی از آشکارشدن، روان بودن، درخشندگی و نزدیکی را نهفته دارد؛
و چنانچه با قلبی سرشار از یقین نگریسته شود، تجلیگاه نور علم معلم ربانی خواهد شد.
معنای لغوی کوکب:
در فرهنگ لغات عربی میخوانیم:
«اَلْكَوَاكِبُ: النّجوم البادية، و لا يُقال لها كواكب إلاّ إذا بَدَت.»
کواکب: ستارگانی هستند که ظاهر میشوند؛
نه هر ستارهای را کوکب مینامند، مگر آنکه بدرخشند و پدیدار شوند.
پس «کوکب» تنها آن ستارهایست که چشم انسان را میگیرد، میدرخشد، و در آسمان دیده میشود. این ظهور و درخشش، سرآغاز داستانیست نورانی به نام: معلم!
کوکب، چشمهای از درخشش و روانی:
«كَوْكَبُ البِئْر»: چشمهٔ چاه که آب از آن روان باشد.
«كَوْكَبَ الحديدُ»: آهن درخشید و برق زد.
«كَوْكَبُ العسكرِ: ما يلمع فيها من الحديد،
درخشش شمشيرها و ابزار آهنين جنگى لشكر.»
«كَوكبُ كلِّ شيءٍ: معظمُه، مثلُ كوكب العُشْبِ، و كوكبِ الماء، و كَوكبِ الجَيش»:
«کوکبِ هر چیز»:
یعنی بخش اعظم و برجستهی آن، مانند «کوکبِ علف»، «کوکبِ آب» و «کوکبِ لشکر».
در این تعبیر، واژهی «کوکب» به معنای «چشمگیرترین»، «درخشانترین» یا «برجستهترین» جزء از یک مجموعه یا چیز بهکار رفته است؛
چیزی که چون ستارهای در میان دیگر اجزا میدرخشد و نمایانتر است.
«الكبكبة: الجماعة من الخيل»
«كبّ: بمعنى التجمّع»
شنیدی میگن: «کبکبه و دبدبه»:
به معنای آوازه، شکوه، جاه و جلال، عظمت.
در این معانی، کوکب با مفاهیم «روانی»، «درخشندگی»، و «ظهور» گره خورده است.
آبی که از دل چاه میجوشد، ستارهای که در دل شب ظاهر میشود، و نوری که از معلمی ربانی میتابد، همه یک معنا را فریاد میزنند: ظهور و جریان نور!
کوکب؛ قبلهٔ مرئی علم:
همانگونه که قبلهای مرئی برای جهتگیری ظاهری ما در نماز وجود دارد، معلم ربانی نیز قبلهٔ مرئی دل ماست برای جهتگیری علمی و نوری.
هر دلی که او را با یقین بنگرد، ذرهای شک به او و معالم ربانیاش نداشته باشد، رفتهرفته به وسیلهٔ او، نور علم آل محمد علیهمالسلام را در خود میاندوزد.
این تراکم نور، این تجمّع معرفت، همان است که از یک قلب، ستارهای درخشان میسازد.
قصۀ کوکب؛ قصۀ ظهور علم است:
علم آل محمد علیهمالسلام وقتی در دل معلمی ربانی جمع میشود، همانند ستارهای پر نور در آسمان دلها ظاهر میشود. از این ستاره، اندیشه و علم ناب محمدی، به روان اهل یقین جاری میشود.
روان میشود، ظاهر میشود، و به دلها نزدیک میشود؛
این است معنای حقیقی «نور الولایة».
کوکب؛
یعنی معلمی که درخشید،
یعنی علم جمعشدهای که ظاهر شد،
یعنی روانه شدن نوری که راه را روشن میکند.
همانگونه که قنات، آب را از دل خاک به ظاهر میرساند، معلم ربانی نیز قنات علم الهیست در دل زمین تیرهٔ ما.
پس بکوشیم ستارگان درخشان آسمان هدایت را بشناسیم و دل را با نور آنان منور سازیم.
امام علی علیه السلام:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»
«خودشناسی، آینه خداشناسی»
معنای این کلام آن است که شناخت حقیقی انسان نسبت به «نفس» خود، راهی است برای شناخت پروردگارش.
اما این «نفس» کیست؟
آن «منِ راستین» در دل ما که فطرتاً خدا را میشناسد و با نور او پیوند دارد.
نه آن منِ پرمدعا و وهمزدهای که از تمنا، حسد، و غفلت ساخته شده است.
در نگاه معرفتشناسی، نفس انسان جایگاه ظهور دو صداست:
صدای فرشته و صدای شیطان.
شناخت نفس یعنی شنیدن و تمییز این دو صدا، و تشخیص اینکه کدام صدای فرشتۀ مهربان است و کدام صدای شیطان!
شناخت نفس یعنی کشف اینکه ما خانهای هستیم که میتواند یا مأوای نور شود، یا محل تجمع ظلمت.
وقتی نفس خود را با نور معلم ربانی روشن کردی، و پردههای جهل، حسد و هوای نفس را کنار زدی، آنگاه حقیقت خود را خواهی دید.
و چون حقیقت خود را دیدی، نور فطرتت تو را مستقیم به سوی «نور ربّ» میبرد؛ چون کلام نورانی مربّی و معلّم تو در آینه دل پاکت تجلی کرده است.
…
از نگاه قرآنی
در قرآن کریم، خداوند بارها انسان را به تأمل در درون خود دعوت میکند:
وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ
«و در وجود خودتان، آیا نمینگرید؟» (ذاریات، ۲۱)
یعنی تو در خودت میتوانی جلوهای از کلام پروردگار را بیابی؛ اگر بدون حسد و صادقانه در خود تأمل کنی.
…
نورِ معلّم ربانی، همان ستارهای است که در آسمان دل تو طلوع میکند. و اگر بخواهی به این ستاره راه یابی، باید در دل خودت، با قیچی نور، ناخنهای حسد و تمنا را بچینی. شناخت خودت، یعنی دیدن همان تاریکیهایی که جلوی درخشش این کوکب نورانی را گرفتهاند.
پس:
من عرف نفسه فقد عرف کوکبه.
و من عرف کوکبه فقد عرف ربه.
هر که خود را شناخت، ستارهی درونش را شناخت.
و آنکه ستارهاش را شناخت، ربّ خویش را خواهد شناخت.
وقتی دلْ آینه باشد، نورِ کوکبِ معلمِ ربانی در آن میتابد.
این همان ستارهای است که اگر در آسمان دل طلوع کند، راه خداشناسی آغاز میشود.
شناخت نفس یعنی دیدن جایی که این نور میتابد؛
دیدن خانهای که یا بهسوی قبلهی نور گشوده شده،
یا با پردههای حسد و تمنا پوشیده شده است.
نور معلّم، ستارهای است از عالم بالا که در دلِ آماده، تجلی میکند.
و آنگاه است که میتوان گفت:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»
یعنی هر که دل خود را شناخت، ستارهی هدایتش را خواهد شناخت.
و چون آن کوکب را شناخت، پروردگارش را شناخته است؛
چراکه خدا به نور خودش هدایت میکند:
«يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ»
این آیه زیبا را این بار با درک «قبض و بسط قلبی» بخوان.
نور هدایت، نام زیبای معلم ربانی است.
نامی برگرفته از همین آیه: «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ»
در دل شرایط، تمثال نورانی این فرشته، اندیشههای محکم و نورانی معلم را به اهل یقین میرساند.
اهل یقین، در این قبض و بسطهای دل، در این پیچ و تابهای زندگی، امر و نهی ولیّ خدا را درمییابند؛ نه با صِرف عقل نظری، بلکه با شهود درونی و دل تسلیمشده.
با استعمال اندیشه و دستوراتی که از عالم بالا و از مقام نورانی ولایت در دل آنان افاضه میشود، نور آرامش، نور عمل صالح، و نور بصیرت برای خود و دیگران تولید میکنند.
درک کلام ولی خدا، یعنی درک «نور در دلِ واقعه».
درک معلم ربانی، یعنی درک «قبض و بسط نور قلب»؛
یعنی حتی وقتی دلت تنگ است، او را رها نکنی؛
که در آن قبض نور هم، علمی هست و معنایی و مفهمومی زیبا و مهم!
«از قبض تا کوکب: نور معلّم و آرامشِ شناخت نفس»
«کسی که خود را شناخت، ستارهاش را شناخت.»
درخشندهترین ستارۀ آسمان ولایت!!!
«وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْحُجَّةِ يَتَلَأْلَأُ مِنْ بَيْنِهِمْ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ»
« وَ عَنِ الشَّيْخِ الْمُفِيدِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ:
كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ زَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَقَبَّلَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَامَ أَبُو ذَرٍّ فَانْكَبَّ عَلَيْهِمَا وَ قَبَّلَ أَيْدِيَهُمَا ثُمَّ رَجَعَ فَقَعَدَ مَعَنَا
فَقُلْنَا لَهُ سِرّاً يَا أَبَا ذَرٍّ أَنْتَ رَجُلٌ شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَقُومُ إِلَى صَبِيَّيْنِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَتَنْكَبُّ عَلَيْهِمَا وَ تُقَبِّلُ أَيْدِيَهُمَا
فَقَالَ نَعَمْ لَوْ سَمِعْتُمْ مَا سَمِعْتُ فِيهِمَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَفَعَلْتُمْ بِهِمَا أَكْثَرَ مِمَّا فَعَلْتُ
فَقُلْنَا وَ مَا ذَا سَمِعْتَ فِيهِمَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ يَا أَبَا ذَرٍّ
قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لِعَلِيٍّ ع وَ لَهُمَا
يَا عَلِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ رَجُلًا صَامَ وَ صَلَّى حَتَّى يَصِيرَ كَالشَّنِّ الْبَالِي إِذاً مَا تَنْفَعُهُ صَلَاتُهُ وَ لَا صَوْمُهُ إِلَّا بِحُبِّكَ
يَا عَلِيُّ مَنْ تَوَسَّلَ إِلَى اللَّهِ بِحُبِّكُمْ فَحَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يَرُدَّهُ
يَا عَلِيُّ مَنْ أَحَبَّكُمْ وَ تَمَسَّكَ بِكُمْ فَقَدْ تَمَسَّكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى
قَالَ ثُمَّ قَامَ أَبُو ذَرٍّ وَ خَرَجَ وَ تَقَدَّمْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبَرَنَا أَبُو ذَرٍّ عَنْكَ بِكَيْتَ وَ كَيْتَ فَقَالَ صَدَقَ أَبُو ذَرٍّ وَ اللَّهِ مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ عَلَى ذِي لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ
ثُمَّ قَالَ ص
خَلَقَنِيَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَهْلَ بَيْتِي مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بِسَبْعَةِ آلَافِ عَامٍ
ثُمَّ نَقَلَنَا مِنْ صُلْبِهِ إِلَى أَصْلَابِ الطَّاهِرِينَ وَ إِلَى أَرْحَامِ الْمُطَهَّرَاتِ
قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَيْنَ كُنْتُمْ وَ عَلَى أَيِّ مِثَالٍ كُنْتُمْ
قَالَ كُنَّا أَشْبَاحاً مِنْ نُورٍ تَحْتَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُمَجِّدُهُ
ثُمَّ قَالَ ص
لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ وَ بَلَغْتُ سِدْرَةَ الْمُنْتَهَى وَدَّعَنِي جَبْرَئِيلُ ع قُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ حَبِيبِي أَ فِي هَذَا الْمَكَانِ تُفَارِقُنِي فَقَالَ إِنِّي لَا أَجُوزُهُ فَتَحْتَرِقَ أَجْنِحَتِي ثُمَّ زُخَّ بِي فِي النُّورِ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ يَا مُحَمَّدُ إِنِّي اطَّلَعْتُ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَرْتُكَ مِنْهَا فَجَعَلْتُكَ نَبِيّاً
ثُمَّ اطَّلَعْتُ اطِّلَاعَةً فَاخْتَرْتُ مِنْهَا عَلِيّاً وَ جَعَلْتُهُ وَصِيَّكَ وَ وَارِثَ عِلْمِكَ وَ الْإِمَامَ بَعْدَكَ
وَ أُخْرِجُ مِنْ أَصْلَابِكُمَا الذُّرِّيَّةَ الطَّاهِرَةَ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِينَ خُزَّانَ عِلْمِي
فَلَوْلَاكُمْ مَا خَلَقْتُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ وَ لَا الْجَنَّةَ وَ لَا النَّارَ
يَا مُحَمَّدُ أَ تُحِبُّ أَنْ تَرَاهُمْ
قُلْتُ نَعَمْ يَا رَبِّ
فَنُودِيتُ يَا مُحَمَّدُ ارْفَعْ رَأْسَكَ
فَإِذَا أَنَا بِأَنْوَارِ عَلِيٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ
وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْحُجَّةِ يَتَلَأْلَأُ مِنْ بَيْنِهِمْ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ
فَقُلْتُ يَا رَبِّ مَنْ هَذَا؟
قَالَ يَا مُحَمَّدُ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِكَ الْمُطَهَّرُونَ مِنْ صُلْبِكَ
وَ هَذَا الْحُجَّةُ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا وَ يَشْفِي صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ
قُلْنَا بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ قُلْتَ عَجَباً
فَقَالَ ع
وَ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا قَوْمٌ يَسْمَعُونَ هَذَا الْكَلَامَ ثُمَّ يَرْجِعُونَ إِلَى أَعْقَابِهِمْ بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ يُؤْذُونَنِي فِيهِمْ مَا لَهُمْ لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي.
شیخ مفید به سندی که به انس بن مالک میرسد، روایت کرده که گفت:
من، اباذر، سلمان، زید بن ثابت و زید بن ارقم نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودیم که حسن و حسین علیهماالسلام وارد شدند.
پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله آن دو را بوسید.
اباذر برخاست، بر آنان خم شد، دستانشان را بوسید، سپس برگشت و کنار ما نشست.
ما با شگفتی و بهصورت پنهانی به او گفتیم:
ای اباذر! تو پیرمردی هستی از اصحاب رسول خدا،
چگونه در برابر دو کودک از بنیهاشم بلند میشوی، بر آنان خم میشوی و دستهایشان را میبوسی؟
گفت: آری، اگر شما نیز آنچه را که من از رسول خدا درباره این دو شنیدم شنیده بودید، بیش از آنچه من کردم در حق ایشان میکردید.
پرسیدیم: ای اباذر، چه چیزی درباره ایشان از رسول خدا شنیدی؟
گفت: شنیدم که آن حضرت به علی علیهالسلام درباره آن دو فرمود:
ای علی! به خدا سوگند، اگر کسی روزه بگیرد و نماز بخواند تا آنکه چون مشکِ کهنه (از شدت عبادت) لاغر و فرسوده شود، نماز و روزهاش سودی نخواهد داشت مگر با محبت تو.
ای علی! هر که با محبت شما به خدا توسل جوید، بر خداوند است که او را بیپاسخ نگذارد.
ای علی! هر کس شما را دوست بدارد و به شما تمسّک جوید، بیگمان به ریسمان استوار چنگ زده است.
اباذر میگوید:
سپس برخاست و بیرون رفت، و ما نزد رسول خدا آمدیم و گفتیم:
ای رسول خدا، اباذر از شما چنین و چنان برای ما گفت.
حضرت فرمود:
اباذر راست گفت. به خدا قسم، آسمان نیلگون سایه نیفکنده و زمین خاکی بر دوش نکشیده مردی را که از اباذر صادقتر باشد.
سپس فرمود:
خداوند متعال مرا و اهل بیتم را از یک نور واحد آفرید، پیش از آنکه آدم آفریده شود، به مدت هفت هزار سال.
سپس ما را در صلبهای پاک و رحمهای پاکیزه منتقل ساخت.
پرسیدم:
ای رسول خدا، در آن هنگام کجا بودید و به چه هیئتی بودید؟
فرمود:
ما اشباحی نورانی بودیم در زیر عرش،
خدا را تسبیح و تقدیس و تمجید میکردیم.
و فرمود:
وقتی که به آسمان برده شدم و به سدرة المنتهی رسیدم، جبرئیل مرا بدرود گفت.
گفتم: ای جبرئیل، ای حبیب من، آیا در اینجا از من جدا میشوی؟
گفت: من اگر از اینجا فراتر روم، بالهایم خواهند سوخت.
سپس در نوری فرو برده شدم به اندازهای که خدا خواست.
و خدا به من وحی فرمود: ای محمد!
من به زمین نگریستم، و تو را برگزیدم، پس تو را پیامبر خود قرار دادم.
سپس بار دیگر به زمین نگریستم و علی را برگزیدم و او را وصی تو، وارث علم تو، و امام پس از تو قرار دادم.
و از صلب شما دو تن، ذریهی پاک و امامان معصومی را پدید میآورم که خزانهداران علم مناند.
اگر شما نبودید، نه دنیا را میآفریدم، نه آخرت را، نه بهشت را و نه دوزخ را.
ای محمد! آیا دوست داری آنان را ببینی؟
گفتم: آری، ای پروردگار من!
پس ندا آمد:
ای محمد! سرت را بلند کن.
پس ناگاه نوری دیدم از علی، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی
و محمد بن الحسن، حجّت؛ که در میان ایشان چون ستارهای درخشان (کوکب دُرِّیّ) میدرخشید.
گفتم:
ای پروردگار من!
این نور درخشان کیست؟
فرمود:
ای محمد! اینان امامانیاند پس از تو، از نسل تو، که پاکیزهاند.
و این حجّت است که زمین را از قسط و عدل پر خواهد کرد،
و دلهای گروهی از مؤمنان را شفا خواهد بخشید.
گفتیم:
پدر و مادرمان فدای تو، ای رسول خدا، چه سخن شگفتی گفتی!
فرمود:
و شگفتآورتر از این، مردمانی هستند که این سخن را میشنوند، سپس پس از آنکه خدا آنان را هدایت کرده، به پشت باز میگردند و مرا در حق ایشان میآزارند.
پس چه میشود ایشان را؟!
خداوند شفاعت مرا به آنان نرساند!
مشتقات «کوکب» 5 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ (76)
إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ (4)
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (35)
إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ (6)
وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2)
مشتقات ریشۀ «کبب» 2 مورد در آیات قرآن در معنای مذموم:
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90)
أَ فَمَنْ يَمْشي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (22)
1 مورد از ریشۀ «کبکب» در آیات قرآن در معنای مذموم:
[سورة الشعراء (۲۶): الآيات ۶۹ الى ۱۰۴]
فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (۹۴)
پس آنها و همه گمراهان در آن [آتش] افكنده مىشوند،
وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (۹۵)
و [نيز] همه سپاهيان ابليس.