دکتر محمد شعبانی راد

حسود، این سرنوشت شوم را خودش برای خودش رقم زده! أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي‏ خُبْزاً!

The envious person has brought this terrible fate upon themselves!
Indeed, the envious person treads a precarious path—a tightrope stretched between desire and self-inflicted suffering.
Their fate, like a delicate balance, teeters on the edge of their choices.
Envy, that voracious beast, gnaws at their heart. It whispers insidiously, urging them to covet what others possess—to crave the unattainable. And so, they reach out, fingers trembling, toward the forbidden fruits of another’s fortune.
Yet, in this pursuit, they sow the seeds of their downfall. Their infatuation blinds them to the richness of their existence—the blessings hidden in plain sight. They become prisoners of comparison, measuring their worth against the glittering achievements of others.
The envious person’s fate is not predetermined; it is woven from threads of their own making. They can choose to break free, release envy’s grip, and embrace contentment. But alas, some remain trapped, their hearts ensnared by desire’s thorns.
Perhaps, in the quiet moments, they glimpse the truth: that the path to fulfillment lies not in what others possess, but in the acceptance of their unique journey. And so, we watch—the envious person, their fate hanging in the balance—wondering if they’ll find redemption or continue to dance on the precipice of their own making.

حسود این سرنوشت شوم را خودش برای خودش رقم زده است!
در واقع، شخص حسود راهی پرمخاطره را طی می کند.
طناب محکمی که بین میل و رنجی که به خود تحمیل می‌کند کشیده شده است.

سرنوشت حسود، مانند یک تعادل ظریف، در لبه انتخاب‌هایش قرار می‌گیرد.
بیماری حسادت، همانند یک جانور حریص، قلب حسود را می جود.
موذیانه زمزمه می‌کند و قلب او را ترغیب می‌کند که به چیزهایی که دیگران دارند طمع کند.
آرزوهای دست‌نیافتنی!
و بنابراین، حسود با انگشتان لرزان، به سوی میوه‌های ممنوعه ثروت دیگری، دست درازی می‌کند.

و با این اقدام اشتباهش، در این تعقیب تمناها، بذر سقوط خود را در قلب خود می‌کارد.
خودشیفتگی حسود، قلب او را از غنای نوری که خدای مهربان سر راهش قرار داده، کور می‌کند. نعمت‌های پنهانی که برای او آشکار شده است.
حسود اسیر قیاس باطل خود می‌شود و تقدیرات خودش را با تقدیرات دیگران می‌سنجد.

سرنوشت قطعی شخص حسود از پیش تعیین نشده است.
سرنوشت نهایی حسود از نخ‌های ساخت خودشان بافته شده است.
حسود می‌تواند گزینۀ رهایی از حسادت و رضایت به تقدیراتش را انتخاب کنند.
اما افسوس که اکثرا در دام تمنایی که مورد تایید شیطان هم هست، می‌ماند.
یعنی خارهای تمنا از دلش کنده نمی‌شود.

شاید حسود در لحظه‌هایی از زندگیش، نگاهی اجمالی به حقیقت بیاندازد:
اینکه راه رسیدن به حقیقت آرامش، نه در چیزی که دیگران دارند، بلکه در پذیرش سفر بی‌نظیر خودش با نورش است.
و اینک، ما تماشا می‌کنیم که شخص حسود، سرنوشتش در ترازویی آویزان است.
در این فکر که آیا رستگاری خواهد یافت،
یا به سرگرم شدن در پرتگاه لهو و لعبی که خود ساخته، ادامه می‌دهد.

«خبز» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
«تَخَبَّزَتِ‏ الإبلُ السعدانَ: إذا خبطته بأيديها»

شترسوار مثل نانوا که تندتند به خمیر ضربه میزنه و اونو آمادۀ زدن به تنور میکنه، به شتر ضربه میزنه و اونو به سرعت به حرکت وا میدارد.
مفهوم ضربه زدن با دست به منظور تسریع در کار و رسیدن به هدف منظور.
مفهوم شدت:
«کتاب لغت فقه اللغة … فصل في تفصيل الشدة من أشياء و أفعال‏ مختلفة:
الأُوَار: شِدَّة حَرِّ الشمس.
الوَدِيقَةُ: شِدَّةُ الحر.
الصِّرُّ: شدة البرد …
الخَبْزُ: شِدَّةُ السَّوْقِ …»
مفهوم شدت نیز در این واژه وجود داره یعنی ضربه زدن معمولی نه! ضربه شدیدتر که شتر رو بسرعت به حرکت در آورد و بدواند تا در مسابقه پیروز شود.
اینکه خود شخص این کار رو میکنه و اصرار هم داره، مهمه!
«تَخَبَّزَني‏ بِرِجْلِه و خَبَزَني‏: أي خَبَطَني»
ضربه شدید با دست یا با پا، بالاخره اون ضربه شدید مد نظر است.
«السَّعْدان‏: گياهى است خاردار كه از بهترين علف آذوقۀ شتر است»:
لذا «تَخَبَّزَتِ‏ الإبلُ السعدانَ» میتونه معنیش این باشه که شوق رسیدن به این آذوقه عالی کانه به شتر ضربه میزنه که هرچه زودتر خودشو به این مرتع زیبا برسونه.
+ «کتب»: صاحب نور هم تند‌تند قطعات چرمی رو کنار هم میذاره و میدوزه تا یک جزوه و مقالۀ زیبا تحویل ما بده! پس معنی این دعای رسول خدا ص حالا معلوم میشه:
[خبز – صاحبان نور]:
«اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فى‏ الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا»
یادآوری معالم ربانی صاحبان نور در ملکوت قلب اهل یقین نیز همین خاصیت رو داره، یعنی سریع قلب رو از ظلمت به نور می رساند و این ربط واژه خبز و قبض و بسط است.
تمام واژه‌ها وقتی ربطشون با مبحث نور و ظلمت و قبض و بسط معلوم میشه، کاربردی میشن!
خبّازی – نانوایی «الْخَبَازَةُ صنعة الخَبَّاز»:
در نانوایی سنگگ به حرکات و ضربه‌های تند و سریع و چالاک دستهای نانوا که خمیر رو پهن میکنه «ضربها بيده» و حالت میده، و داخل تنور میذاره دقت کن.
«الخَبْزُ: الضرب باليد و الخبز السوق الشديد»
حتی حرکات تند و ریتمیک پاهاش …
«استعير الخبز للسّوق الشّديد، لتشبيه هيئة السّائق‏ بِالْخَابِزِ»
[السائق – الخابز]:
«سوق – خبز»
واژه خَبْز در باره راندن و حركت زياد «للسّوق الشّديد»، و به خاطر شباهتى كه ساربانان و شتربانان سريع السّير در حركت «السّائق‏»، به نان‌پزى كه در پاى تنور مرتّباً مى‌‏جنبد و حركت مى‏‌كند «الْخَابِزِ» دارند به صورت استعاره در باره آنها نيز بكار رفته است.
تَخَبَّزَتِ‏ الإبلُ السعدانَ: إذا خبطته بأيديها
مفهوم «خبط الشي‏ء باليد»: 
[خبط – ضرب]
+ «خبط – خَبَطَ البعيرُ الأرضَ : ضربها بيده»: «الْخَبْزُ ضرب البعير بيديه الأرض»
شتربان وقتی میخواد شترهاشو بخوابونه همینجور تند و سریع با دستهاش کار میکنه «الخبز السوق الشديد» و شترها رو ضربه میزنه «ضربها بيده» و از این شتر به اون شتر، تا بالاخره همه شترها رو میخوابونه. [خبز – خبط]
عرب به نان میگه خبز: چون برای نان‌پختن باید با دستهاش مدام کار کنه و به خمیر ضربه بزنه و حالت بده!
«الخَبْز: ضرب البعير بيده الأرضَ في مشيه. و به سُمِّي‏ الخُبز لضربهم إياه بأيديهم»
شترسوار هم مدام با دستهاش به شتر ضربه میزنه تا تندتر حرکت کنه!
و در هر دو مورد از واژه «خبز» استفاده میشه.
الخَبْزُ : الضرب باليد
الخَبْزُ : السوق الشديد
[خبز – آرامش]:
در این واژه مفهوم آرامش وجود دارد.
چون ماحصل فعالیت و ضربه‌های شدید دست یا پا، رسیدن به هدف و تولید نان است که برای گرسنه ایجاد آرامش می‌کنه لذا برای این واژه در کتب لغت مفهوم آرامش ذکر شده است.
آیات شدیدا عرضه میشن و ضربه میزنن اما اگه با یاد معالم ربانی عمل کنی، آخرش آرامش حاصل میشه. پس «خبز» نام زیبایی برای «آیاتی و رسلی» می‌باشد.
انْخَبَزَ المكانُ : آن مكان فرو رفته و آرام شد.
الخَبَز: جاى گود و فرو رفته از زمين كه مورد اطمينان باشد.
[نفخ وجه – خبز – قبض و بسط]:
ضربه شدید به صورت بخوره که باد کنه و ورم کنه!
رَجُلٌ‏ خَبَزُوْنُ‏ و امْرَأةٌ خَبَزُوْنَةُ – لا يُصْرَفانِ- : إذا انْتَفَخَ وَجْهُه.

[حمل خبز فوق راس!]:
«أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي‏ خُبْزاً … وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ‏».
[یک نکته جالب]:
«وَ لَمْ يَكُنْ رَأَى ذَلِكَ»: اونیکه گفت «وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ‏» اصلا این خواب رو ندیده بوده! همینجوری گفت منم این خواب رو دیدم! چرا؟ معلوم نیست! میخواسته یوسف ع رو امتحان کنه؟! یا هر علت دیگر! اما جالب اینکه تعبیرِ خوابِ ندیده، درست از آب در میاد و اونیکه یوسف ع میگه، باید مقدر بشه! هر چند او انکار کنه و بگه دروغ گفتم و همچین خوابی رو ندیدم «فَجَحَدَ الرَّجُلُ وَ قَالَ إِنِّي لَمْ أَرَ ذَلِكَ».
انگاری گفتۀ یوسف ع گفتۀ خداست! و باید اجرا بشه:
«فَقَالَ يُوسُفُ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ … قُضِيَ الْأَمْرُ»
رَجَعَ إِلَى حَدِيثِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ‏
وَ وَكَّلَ الْمَلِكُ بِيُوسُفَ رَجُلَيْنِ يَحْفَظَانِهِ- فَلَمَّا دَخَلَا السِّجْنَ قَالا لَهُ مَا صِنَاعَتُكَ
قَالَ أُعَبِّرُ الرُّؤْيَا (صنعت تعبیر رویا!)
فَرَأَى أَحَدُ الْمُوَكَّلَيْنِ فِي نَوْمِهِ- كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ عَلَى‏ أَعْصِرُ خَمْراً قَالَ يُوسُفُ تَخْرُجُ وَ تَصِيرُ عَلَى شَرَابِ الْمَلِكِ- وَ تَرْتَفِعُ مَنْزِلَتُكَ عِنْدَهُ‏
وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً- تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ‏ وَ لَمْ يَكُنْ رَأَى ذَلِكَ-
فَقَالَ لَهُ يُوسُفُ أَنْتَ يَقْتُلُكَ الْمَلِكُ وَ يَصْلِبُكَ- وَ تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ دِمَاغِكَ،
فَجَحَدَ الرَّجُلُ وَ قَالَ إِنِّي لَمْ أَرَ ذَلِكَ
فَقَالَ يُوسُفُ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً- وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ- قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيان‏.
عن ابى عبد الله عليه السلام:
قالَ الْآخَرُ «إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً»
قال: أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي‏ جفنة فيها خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ‏.

[استنجاء با نان – قوم ثرثار]:
«خُبْزاً … يُنَجُّونَ بِهِ صِبْيَانَهُمْ»
« فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ » ظاهرا اینجا خبز همون نعمتی است که بهش کافر شدند اما در واقع نسبت به معالم ربانی و آیات، کفر ورزیدند.
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
إِنِّي لَأَلْعَقُ‏ أَصَابِعِي مِنَ المأدم [الْأُدْمِ‏] حَتَّى أَخَافُ أَنْ يَرَى خَادِمِي أَنَّ ذَلِكَ مِنْ جَشَعٍ وَ لَيْسَ ذَلِكَ كَذَلِكَ إِنَّ قَوْماً أُفْرِغَتْ عَلَيْهِمُ النِّعْمَةُ وَ هُمْ أَهْلُ الثَّرْثَارِ فَعَمَدُوا إِلَى مُخِّ الْحِنْطَةِ فَجَعَلُوهُ خُبْزاً هَجَاءً فَجَعَلُوا يُنَجُّونَ بِهِ صِبْيَانَهُمْ حَتَّى اجْتَمَعَ مِنْ ذَلِكَ جَبَلٌ قَالَ فَمَرَّ رَجُلٌ صَالِحٌ عَلَى امْرَأَةٍ وَ هِيَ تَفْعَلُ ذَلِكَ بِصَبِيٍّ لَهَا فَقَالَ وَيْحَكُمْ اتَّقُوا اللَّهَ لَا تُغَيِّرُوا مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ
فَقَالَتْ كَأَنَّكَ تُخَوِّفُنَا بِالْجُوعِ أَمَّا مَا دَامَ ثَرْثَارُنَا يَجْرِي فَإِنَّا لَا نَخَافُ الْجُوعَ
قَالَ فَأَسِفَ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ضَعَّفَ لَهُمُ الثَّرْثَارَ وَ حَبَسَ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ نَبْتَ الْأَرْضِ
قَالَ فَاحْتَاجُوا إِلَى مَا فِي أَيْدِيهِمْ فَأَكَلُوهُ ثُمَّ احْتَاجُوا إِلَى ذَلِكَ الْجَبَلِ فَإِنْ كَانَ لَيُقَسَّمُ بَيْنَهُمْ بِالْمِيزَانِ‏.

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ:
كَانَ أَبِي ع إِذَا رَأَى شَيْئاً مِنَ الطَّعَامِ فِي مَنْزِلِهِ قَدْ رُمِيَ بِهِ نَقَصَ مِنْ قُوتِهِمْ مِثْلَهُ وَ كَانَ يَقُولُ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ‏
قَالَ هُمْ أَهْلُ قَرْيَةٍ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَوْسَعَ عَلَيْهِمْ فِي مَعَايِشِهِمْ فَاسْتَخْشَنُوا الِاسْتِنْجَاءَ بِالْحِجَارَةِ وَ اسْتَعْمَلُوا مِنَ الْخُبْزِ مِثْلَ الْأَفْهَارِ فَكَانُوا يَسْتَنْجُونَ بِهِ فَبَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ دَوَابَّ أَصْغَرَ مِنَ الْجَرَادِ فَلَمْ تَدَعْ لَهُمْ شَيْئاً خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ شَجَرٍ وَ لَا نَبَاتٍ إِلَّا أَكَلَتْهُ فَبَلَغَ بِهِمُ الْجُهْدُ إِلَى أَنْ رَجَعُوا إِلَى الَّذِي كَانُوا يَسْتَنْجُونَ بِهِ مِنَ الْخُبْزِ فَيَأْكُلُونَهُ.

[قلب نیاز به نور ولایت داره]:
با اخذ نور ولایت، قلب پالایش میشه!
یکی از این واژه های پالایش، نسج است!
«طَحْنَهُ وَ عَجْنَهُ وَ خَبْزَهُ … نَدْفَهُ وَ غَزْلَهُ وَ نَسْجَهُ‏ … غَرْسَهَا وَ سَقْيَهَا وَ الْقِيَامَ عَلَيْهَا … لَقْطَهَا وَ خَلْطَهَا وَ صُنْعَهَا »
این واژه ها همه مترادف نور ولایت هستند و هر کدام در مقالۀ خودشان بحث می شود.

اعْتَبِرْ يَا مُفَضَّلُ بِأَشْيَاءَ خُلِقَتْ لِمَآرِبِ الْإِنْسَانِ وَ مَا فِيهَا مِنَ التَّدْبِيرِ
فَإِنَّهُ خُلِقَ لَهُ الْحَبُّ لِطَعَامِهِ وَ كُلِّفَ طَحْنَهُ وَ عَجْنَهُ وَ خَبْزَهُ
وَ خُلِقَ لَهُ الْوَبَرُ لِكِسْوَتِهِ فَكُلِّفَ نَدْفَهُ وَ غَزْلَهُ وَ نَسْجَهُ‏
وَ خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرْسَهَا وَ سَقْيَهَا وَ الْقِيَامَ عَلَيْهَا
وَ خُلِقَتْ لَهُ الْعَقَاقِيرُ لِأَدْوِيَتِهِ فَكُلِّفَ لَقْطَهَا وَ خَلْطَهَا وَ صُنْعَهَا
وَ كَذَلِكَ تَجِدُ سَائِرَ الْأَشْيَاءِ عَلَى هَذَا الْمِثَالِ.

مشتقات ریشۀ «خبز» در آیات قرآن:

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۳۶ الى ۳۸]
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ 
قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً 
وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ 
نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ 
إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۳۶)
و دو جوان با او به زندان درآمدند. [روزى‏] يكى از آن دو گفت: «من خويشتن را [به خواب‏] ديدم كه [انگور براى‏] شراب مى‌‏فشارم»؛ و ديگرى گفت: «من خود را [به خواب‏] ديدم كه بر روى سرم نان مى‏‌برم و پرندگان از آن مى‏‌خورند. به ما از تعبيرش خبر ده، كه ما تو را از نيكوكاران مى‏‌بينيم.»

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی