دکتر محمد شعبانی راد

قرآن، نور قرائت شده در ملکوت قلب! فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏ِ!

The Qur’an:
Not merely a light in the heart,
But a radiant teacher dwells within the soul.
A divine light that speaks in verses,
illuminating the heart’s inner sanctuary.
It is a teacher of light,
opening a classroom within the chest,
guiding the soul not from without, but from within.
Whenever the heart is ready,
This luminous teacher begins to speak—
revealing truth, nurturing insight, and awakening love.

قرآن:
نه‌تنها نوری در دل، که معلمی نورانی در جان است.
او نوری است که به شکل آیه درمی‌آید تا بر دل بتابد،
و معلمی است که در محراب سینه، کلاس نور می‌گشاید.
قرآن، نوری است که هم درس می‌دهد و هم دل را تربیت می‌کند.
او از بیرون نمی‌آید؛ از درون طلوع می‌کند،
و هرگاه دل، حاضر شود، معلم آغاز به گفت‌وگو می‌کند.
نوری است که حرف می‌زند، تعلیم می‌دهد، و پرده از حقیقت برمی‌دارد.

«قرء» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«قَرَأَتِ‏ المرأة: رأت الدّم، یعنی خون (حیض) دید
«أقرأت المرأة فهي مقرئ إذا حاضت.»
«وقتی زن حیض شود، گفته می‌شود: أقرأت، و در این حالت به او مُقرِئ گفته می‌شود.»
👈مفهوم رؤیت و دیدن و مشاهده و فهمیدن و معرفت!👉 
+ «رئی»
آیۀ عِدّه: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»:
«زنان مطلقه، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن (و پاك شدن) انتظار بكشند! [عدّه نگه دارند]»
در زبان عربی، ریشه‌ی قَرَأَ به‌طور معمول به‌معنای «خواندن» گرفته می‌شود،
اما در باطن، قرائت نوعی رؤیت است.
در عبارت «قَرَأَتِ المرأة»، قرائت به معنای رؤیت و تجربه‌ی عینی و محسوس است.
در حقیقت، این رؤیت درونی، شکلی از مشاهده‌ی حقیقت در بدن است.
و دقیقاً از همین‌جاست که معنای «قرآن» و «قرائت» به سطحی عمیق‌تر از خواندن متنی و صوتی می‌رسد:
قرآن، کتابی برای خواندنِ لفظ‌ها نیست،
نوری است برای دیدنِ حقیقت؛ و این دیدن، نه با چشم، که با دل ممکن است.
قرآن، تنها کتابی برای خواندن نیست؛
چراغی است برای دیدن. نوری است که باید با چشمِ دل دیده شود، نه با نگاهِ سر.

«تَقَرَّأْتُ‏: تفهّمت، فهماندم.»
«قَارَأْتُهُ‏: دارسته، با هم مذاكره كرديم و درسش گفتم و آنرا مطالعه كردم‏.»
«اسْتَقْرَأْتُ‏ الْأَشْيَاءَ: تَتَبَّعْتُ أَفْرَادَهَا لِمَعْرفَةِ أَحْوَالِهَا و خَواصِّهَا»:
«اشیاء را استقراء کردم: یعنی افراد و مصادیق آن‌ها را دنبال کردم تا حالات و ویژگی‌هایشان را بشناسم.»
«روش استقرائی»: «از راه تتبع جزئیات، شناختن قواعد کلّی»
یعنی: «بررسی موارد جزئی و تکرارشونده برای کشف یک اصل یا حکم کلی.»
انگاری فهم «قبض و بسط نور» یک روش استقرائی است.
مثال ساده:
فرض کن بارها دیده‌ای که خورشید صبح طلوع می‌کنه.
با تکرار این مشاهده، به این نتیجه می‌رسی که:
«خورشید هر روز طلوع می‌کند.»
این نتیجه، حاصل استقراء است:
بررسی چند مصداق (طلوع خورشید در روزهای مختلف) برای رسیدن به یک قاعده‌ی کلی.
«تَقَرَّأَ– تَقَرُّؤاً [قرأ]: فقيه شد، عابد و زاهد شد.»
مثال «قرائت کنتور»:
مامورین شرکتی که به منازل مراجعه میکنند و کنتور آب و برق و گاز رو قرائت می‌کنند!
مشتقات ریشۀ «قرء – قرآن» 88 بار در آیات قرآن تکرار شده است.

«قرائت قرآن» یعنی چه؟
«قرائت» یعنی:
دیدنِ حقیقتی درونی که از نور دل برمی‌خیزد؛
حسی درونی و بی‌واسطه از یک نور جاری.
همان‌گونه که «قَرَأَتِ‏ المرأة»؛ دلِ آماده نیز، نور قرآن را می‌بیند، حس می‌کند، و در می‌یابد.
پس وقتی می‌گوییم:
“اقْرَأْ!” یعنی:
چشمان دلت را باز کن!
ببین آنچه را که نازل شده، نه فقط با زبانت، بلکه با جانت بخوان!
نور قرآن فرایندی قابل مشاهده است.
دلِ انسان، وقتی نخستین نور را می‌بیند و احساس می‌کند، وارد مرحله‌ای تازه از فهم و معرفت می‌شود: «أقرأت القَلب»: دل شاهد حضور نور شد.
قرآن، کتابی برای خواندن نیست؛ آینه‌ای برای دیدن است.
و «قرائت»، تجربه‌ای حسی، عمیق، درونی و شخصی از نور و حقیقت است.
زن، با تجربه‌ی «قَرَأَتِ‏ المرأة»، بهترین تمثیل طبیعی برای درک این‌گونه رؤیت است:
رؤیتی نه از جنس توهم، بلکه تجربه‌ای است که با تمام وجود حس می‌شود؛
و انسان درمی‌یابد که چیزی درونش دگرگون شده است.
به عبارت دیگر:
نه رؤیایی موهوم، بلکه دیداری است که با تمام وجود لمس می‌شود؛
گویی چیزی در اعماق جان به آرامی دگرگون شده است.
رؤیت نور با قلب، نه توهم، که حضوری واقعی است؛
حسی عمیق از دگرگونی در درون.
نور، وقتی نازل می‌شود، باید در دل حس شود،
پس هر دل، باید مُقْرِئ شود؛
یعنی آماده‌ی دیدن، آماده‌ی فهمیدن، آماده‌ی پذیرفتن حقیقت درونی.

قرائت کنتورهای آب و برق و گاز!

قرائت الفبای نورانی! درک حضور و غیاب نور در قلب!

بِتَأْلِيفِ‏ الْحُرُوفِ‏ الَّتِي‏ قَرَأْنَاهَا لَكَ‏!

امام باقر علیه السلام:
فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
قَالَ:
قُلْ‏ أَيْ‏ أَظْهِرْ مَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ‏ وَ نَبَّأْنَاكَ‏ بِهِ‏
بِتَأْلِيفِ‏ الْحُرُوفِ‏ الَّتِي‏ قَرَأْنَاهَا لَكَ‏
لِيَهْتَدِيَ‏ بِهَا مَنْ‏ أَلْقَى‏ السَّمْعَ‏ وَ هُوَ شَهِيدٌ
وَ هُوَ اسْمٌ مُشَارٌ وَ مَكْنِيٌّ إِلَى غَائِبٍ
فَالْهَاءُ تَنْبِيهٌ عَنْ مَعْنًى ثَابِتٍ
وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنِ الْحَوَاسِّ
كَمَا أَنَّ قَوْلَكَ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى الشَّاهِدِ عِنْدَ الْحَوَاسِّ
وَ ذَلِكَ أَنَّ‏ الْكُفَّارَ نَبَّهُوا عَنْ آلِهَتِهِمْ بِحَرْفِ إِشَارَةِ الشَّاهِدِ الْمُدْرَكِ
فَقَالُوا هَذِهِ آلِهَتُنَا الْمَحْسُوسَةُ الْمُدْرَكَةُ بِالْأَبْصَارِ
فَأَشِرْ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ حَتَّى نَرَاهُ وَ نُدْرِكَهُ وَ لَا نَأْلَهَ فِيهِ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
فَالْهَاءُ تَثْبِيتٌ لِلثَّابِتِ
وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْأَبْصَارِ وَ لَمْسِ الْحَوَاسِّ
وَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ‏ بَلْ هُوَ مُدْرِكُ الْأَبْصَارِ وَ مُبْدِعُ الْحَوَاسِّ
.
امام باقر علیه‌السلام درباره‌ی آیه‌ی شریفه‌ی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» فرمودند:
مقصود از «قُلْ» یعنی:
آنچه را به تو وحی کرده‌ایم و تو را از آن آگاه ساخته‌ایم، آشکار کن؛
با همان ترکیب خاصی از حروف که برایت تلاوت نمودیم،
تا کسی که با گوش دل می‌شنود و با حضور قلب گوش فرا می‌دهد، به‌وسیله‌ی آن هدایت شود.
«هُوَ» (او) اسمی است که به غایب اشاره دارد و کنایه از حقیقتی است که در حواس نمی‌گنجد.
حرف «هاء» در ابتدای آن، توجه‌دهنده به حقیقتی ثابت است.
و حرف «واو» اشاره‌ای است به وجودی که از دسترس حواس بیرون است؛
چنان‌که وقتی می‌گویی «این»، اشاره به چیزی است که نزد حواس حاضر و قابل مشاهده است.
اما کفار به خدایان خود با الفاظی اشاره می‌کردند که مخصوص موجودات محسوس و قابل دیدن بود،
و می‌گفتند: «این‌ها خدایان ما هستند»، یعنی چیزهایی محسوس، ملموس و قابل دیدن با چشم.
پس به پیامبر گفتند: تو هم به آن خدایی که به آن دعوت می‌کنی اشاره کن، تا ما او را ببینیم و درک کنیم، وگرنه او را پرستش نخواهیم کرد.
پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»
تا بگوید: حرف «هاء» برای تثبیت حقیقتی ثابت است،
و «واو» اشاره به غایبی است که از دیده‌ها و لمس حواس فراتر است.
و خداوند منزه است از آن‌که در حواس بگنجد، بلکه اوست که دیدگان را درک می‌کند و اوست که آفریننده‌ی خود حواس است.

+ «امر الله!»

+ «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»:
برای قلبی سلیم، قرائت نور تنها با یادآوریِ «معالم ربانیِ» صاحبان نور، در ملکوت دل امکان‌پذیر است. تنها نوری که از جانب رب بر معلم نازل می‌شود، قابلیت قرائتِ حقیقی دارد.
+ «قَرَأَ – قُری»
«تَقَرَّأْتُ‏: تفهّمت»
ادراک، مشروط به ظهور نور معلم در ملکوت قلب است؛
چرا که «تَقَرَّأتُ» یعنی فهمیدم، یعنی نوری برایم مکشوف شد.
+ مفهوم «آشکار»
انگار فهمیدن و فهماندن، بدون تجلی نور معلم در جان شاگرد، ممکن نیست!
تا این ظهور درونی رخ ندهد، هیچ آیه‌ای عرضه نمی‌شود و هیچ تقدیری فهم نمی‌گردد.
و آن‌که این سفر با نور را، در درون خویش تجربه نکرده،
از سیر انفرادی در معراج آیات، چیزی نخواهد فهمید.
+ «منی – تَمَنّى»:
تمنای ممدوح، انعکاس طلب نور در جان است؛
و درخششی از “منی” الهی‌ست،
که اگر با نور معلم پیوند نخورد،
همان تمنای مذموم حسودی است که در ظلمت تمنیات نفْس گم خواهد شد…

اقْرَأْ : یعنی صاحبان نور، نور را می‌بینند و می‌خوانند!

نورت رو ببین! به این میگن خواندن و قرائت نور!
+ «اسم الله»

[سورة العلق (۹۶): الآيات ۱ الى ۱۹]
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (۱)
بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.

صاحبان نور، نور را می‌بینند و می‌خوانند!
علم لدنّی چنین است؛
قلب، نوری برتر از خود را «مشاهده» می‌کند
و آن نور را که دیده، قرائت می‌نماید و توصیف می‌کند.
+ «مترجم»
ترجمه‌ی نور به حروف،
و تألیف کلمات و نگارش جزوات علمی،
کار همان قلب‌هایی است که از علم آل محمد علیهم‌السلام بهره‌مند شده‌اند.
همان‌گونه که در عربی گفته می‌شود:
«قَرَأَتِ المرأةُ»؛
یعنی چیزی دید و معنایی تازه دریافت.
این همان قرائت نورانی است؛
دیدن، فهمیدن، و سپس ترجمه‌ی آن به زبان فهم انسان‌ها.
حاملان نور،
انواع علوم اهل بیت علیهم‌السلام را
با قلب خود مشاهده می‌کنند،
می‌خوانند،
و آن را برای دیگران، به کلمات قابل درک ترجمه می‌نمایند.
+ «شهد – شهادت»
«أشهد أن لا إله إلا الله»
یعنی با چشم دلم دیدم که جز او خدایی نیست!
«و أشهد أن محمدًا رسول الله»
یعنی رسولی را دیدم که نور خدا را حمل می‌کرد.
«و أشهد أن علیًا و أولاده المعصومين حجج الله»
یعنی آن حجّت‌های الهی را دیدم که علم و نور را بر زمین آوردند،
و من گواهی می‌دهم که این مشاهده، در درون من واقع شده است.
+ «حدیث زیبای متمم بن فیروز!»:
که تأیید می‌کند آن‌کس که دیده،
آن‌کس که درونش تلاوت نور را شنیده،
دیگر جز با نور، سخن نخواهد گفت…

امام کاظم علیه السلام:
«… ثُمَّ إِنَّ الرَّاهِبَ قَالَ
أَخْبِرْنِي عَنْ 
ثَمَانِيَةِ أَحْرُفٍ نَزَلَتْ …
قَالَ
أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا:

أَمَّا أَوَّلُهُنَّ
فَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ بَاقِياً

وَ الثَّانِيَةُ
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهُ مُخْلِصاً

وَ الثَّالِثَةُ
نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ

وَ الرَّابِعَةُ
شِيعَتُنَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ 
بِسَبَبٍ
 …»
«فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»
این سلسله مراتب نورانی را باید «دید» و شناخت و به آنها معرفت قلبی پیدا نمود تا شهادت، دروغین نباشد و مشاهده کذب نباشد.

امام کاظم علیه‌السلام:
«… سپس راهب گفت:
مرا از هشت حرف (اصل بنیادین و نازل‌شده از سوی خداوند) آگاه کن…
حضرت فرمود:
تو را از چهار حرف (اصل محوری) آگاه می‌سازم:
اولی:
لا إله إلا الله، یکتاست، بی‌همتا و باقی.
دومی:
محمد رسول‌الله، پیام‌آوری خالص.
سومی:
ما اهل‌بیتیم.
چهارمی:
شیعیان ما از ما هستند، و ما از رسول‌خداییم، و رسول خدا از خداست، از طریق یک سبب نورانی…»
+ «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ، وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»
(از میان مؤمنان، مردانی هستند که به عهد خود با خدا وفا کردند؛ برخی پیمان را ادا کردند و رفتند، و برخی در انتظارند، و هرگز دگرگونی در عهد خود نیاوردند…)

این حدیث شریف، یک سلسله مراتب نورانی را ترسیم می‌کند:
شهادت اول:
توحید – دیدن و تصدیق کلام نورانی یکتای الهی.
شهادت دوم:
رسالت – دیدن محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌عنوان حامِل آن نور.
شهادت سوم:
امامت – دیدن اهل بیت به‌عنوان استمرار آن نور در زمین.
شهادت چهارم:
شیعه حقیقی – دیدن نور مؤمنانی که در زمره اهل‌بیت ع هستند (سلمان منا اهل البیت ع) و قلب‌شان نور را قرائت کرده است.
این سلسله، مشاهده‌محور است، نه صرفاً گفتاری.
تا کسی این مراتب را با قلب خود نبیند و نور آن را در جانش لمس نکند، شهادتش زبانی است، نه قلبی.
شهادت قلبی، یعنی دیدن نور در ملکوت قلب و ترجمه آن به زبان مُلکی.
«شِیعَتُنَا مِنَّا» یعنی همان معلمین نورانی‌ای که نور، در تار و پود دلشان دوخته شده است؛
دل‌هایی که هرگز عهد خود را با آل محمد علیهم‌السلام و با نور هدایت، دگرگون نکردند.
و چنین دل‌هایی، خود به چراغ‌های فروزان زمانه بدل می‌شوند؛
حاملان نور در هر عصر
و نشانه‌های راه، برای طالبان حقیقت.

# دلنوشته
ای خدای نور و عهد!
تو خود وعده دادی که نور را در زمین رها نخواهی کرد…
و ما، سال‌هاست که در ظلماتِ خویش می‌گردیم، تا ردّ پایی از این حاملان نور بیابیم،
آنان که دلشان به رشته‌ای از ملکوت گره خورده
و زبانشان، ترجمان آسمان است…
پروردگارا!
دل ما را به نوری پیوند بزن که از ولایت برمی‌تابد،
و ما را از جمله کسانی قرار ده که نه تنها نور را دیدند،
بلکه از آن نوشیدند،
در آن سوختند،
و به آن سوگند یاد کردند که:
«ما هرگز عهد را نخواهیم شکست…»
ای مهربان‌ترین!
اگر شِیعَتُنَا مِنَّا یعنی آن دل‌های تربیت‌شده در کوثر ولایت،
پس ما را به کوثر ببر،
به مدرسه‌ی نوری که در آن، حسین علیه‌السلام درس صدق می‌دهد،
و علی علیه‌السلام درس استقامت،
و مهدی علیه‌السلام، درسِ انتظار بی‌تبدیل…
آمین یا ربّ النور.

«قرء – قُرُوءٍ»:
معنای «قرآن»:
در زبان عربی، واژۀ قرآن از ریشۀ «قَرَأَ» گرفته شده،
که در اصل به معنای جمع کردن، خواندن، و دیدن با بصیرت است.
در تعریف دقیق‌تر:
«تفهّم و ضبط معانی مکتوبة بالبصر، مادّیّا أو معنویّا»
یعنی: فهمیدن و ثبتِ معانیِ نگاشته‌شده، چه به چشم سر و چه به چشم دل؛
چه از طریق حروف مکتوب، و چه از طریق اشارات نورانی و ربانی.
اینجا منظور این است که «قرائت» فقط خواندن با زبان نیست، بلکه دیدن و فهمیدن با دل است.
یعنی کسی که قرآن را واقعاً می‌خواند، در حقیقت دارد نور نازل‌شده از جانب خدا را می‌بیند، درک می‌کند، و در جان خود ثبت می‌نماید.
مطالب این قرآن و معلم نورانی، همیشه نو و جدید است و هیچوقت کهنه نمیشود:
«فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ»
قرآن همیشه تازه است!
این عبارت از امام صادق علیه‌السلام در توصیف قرآن است:
«فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ، وَ عِندَ كُلِّ قَوْمٍ مَصْبُوحٌ»
(قرآن در هر زمان تازه است، و برای هر قومی روشنایی خاص خود را دارد.)
یعنی: قرآن، چون نور الهی است، وابسته به زمان نیست.
هر بار که قلبی پاک شود، قرآن برای او تازه نازل می‌شود، نه به معنای تکرار لفظی، بلکه به معنای نزول معانی نو، فهم‌های تازه، و شعله‌های جدید از هدایت و بینایی.
بنابراین:
قرآن، متنی نیست که فقط یک‌بار نوشته شده باشد.
بلکه مظهر زنده‌ای از علم و نور خداوند است، که با چشم دل دیده می‌شود، با گوش جان شنیده می‌شود، و در هر زمان تازه و زنده است.
برای همین است که گفته می‌شود:
«قرآن، تا قلبی مهیّا نشود، نازل نمی‌شود.»
و اگر نازل شد، آن قلب، از کهنه‌شدن نجات یافته است…
اگر می‌خواهی قرآن را بفهمی، باید قلبت را برای «نور نازل‌شونده» آماده کنی.
باید معلم نورانی زمانه‌ات را بشناسی، تا آیاتی که او ترجمه می‌کند را ببینی، بشنوی، و ضبط کنی.
و این، معنای واقعی «قرائت» است:
دیدن نور، نوشیدن هدایت، و ضبط آن در ملکوت قلب.
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ، فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ…»

عبارت «فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ» فقط به تازگی لفظی یا معنایی قرآن اشاره ندارد، بلکه در سطحی ژرف‌تر، به یک حقیقت زنده و جاری اشاره می‌کند:
یعنی در هر زمان، تجلی تازه‌ای از نور خداوند، معلمی تازه، و وصی‌ای از اولیاء الهی بر دل‌ها عرضه می‌شود.
چرا؟ چون قرآن، نوری زنده و نازل‌شونده است؛
و این نور همیشه به دل‌های آماده از طریق معلم نورانی آن زمان می‌تابد.
همان‌گونه که یوسف برای مردم زمانش نازل شد،
و عیسی و موسی برای امت خود،
و محمّد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله،
و بعد از او، اهل بیت علیهم‌السلام که وارثان علم و نور اویند…
پس:
«فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ» یعنی در هر زمان، خداوند معلمی تازه را آشکار می‌سازد.
و این معلم، ادامه‌دهنده‌ی راه معلم قبلی است؛
وصیّ اوست؛
و حامل همان نوری است که از مصدر وحی آمده و در هر زمان، به زبان جدید، با قلب‌های جدید، سخن می‌گوید.
و این همان زنجیرۀ پیوسته‌ای است که قرآن در سوره نساء به آن اشاره دارد:
وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ
وَ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ
وَ آتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً

و در نهایت:
وَ لَقَد آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ
و این قرآن عظیم، در قلب‌های اهل نور ولایت، همچنان نازل می‌شود
و در هر زمان، با ظهور معلمی جدید، تازه می‌شود.
اگر در هر زمان، چشم دل بگشایی، خواهی دید که خدای مهربان،
قرآن را با معلمی زنده، برای تو نازل می‌کند؛
و اگر آن معلم را شناختی، نور تازه را خواهی چشید؛
و قرائت تازه‌ای از حقیقت را در قلبت خواهی شنید.
این است معنای:
«فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ»
یعنی نور قرآن، با معلم نورانی هر زمان، در دل‌های آماده، زنده و تازه می‌گردد.

امام رضا علیه السلام:
عَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ ع
أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع
مَا بَالُ الْقُرْآنِ لَا يَزْدَادُ عَلَى النَّشْرِ وَ الدَّرْسِ إِلَّا غَضَاضَةً ؟
فَقَالَ
لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ
فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
از امام رضا علیه‌السلام از پدر بزرگوارشان (امام کاظم علیه‌السلام) نقل شده است:
مردی از امام صادق علیه‌السلام پرسید:
«چرا قرآن با وجود آن‌که پیوسته خوانده می‌شود و تدریس می‌گردد، تازگی و طراوتش بیشتر می‌شود؟»
امام فرمود:
«زیرا خدای تبارک و تعالی قرآن را برای زمانی خاص یا مردمی خاص قرار نداده است.
پس قرآن در هر زمان تازه است و نزد هر مردمی نو و باطراوت است تا روز قیامت.»

سوال و جواب زیبایی در این حدیث مطرح شده که جای تدبر و تامل فراوانی دارد:
مردی پرسید:
چرا قرآن با وجود تکرار در تلاوت و تدریس، همیشه تازه و باطراوت می‌ماند؟
امام فرمود:
چون خداوند آن را برای زمانی خاص یا مردمی خاص قرار نداده؛
پس قرآن در هر زمان تازه است و نزد هر مردمی نو است تا قیامت.
پس بیایید باور کنیم که:
قرآن، موجودی زنده و نورانی است، نه کتابی تاریخی!
در نگاه ظاهری، هر کتابی با گذشت زمان کهنه می‌شود، اما قرآن این‌گونه نیست.
چون حقیقت قرآن نور است و نور، همیشه تازه است.
در مقاله‌هایی که نوشته‌ایم، توضیح داده‌ایم که قرآن «فرودگاه نور» است،
و آیه، معلمی ناطق است که درون دل انسان سکنی می‌گیرد.
این حدیث دقیقاً همین معنا را تأیید می‌کند:
قرآن کهنه نمی‌شود، چون فرود نور الهی است و هرگاه دل آماده باشد، این نور باطراوت بر او نازل می‌شود؛ مثل خورشید که هر صبح، نو است برای کسی که چشم بیدار دارد.
غَضَاضَة: طراوت قرآن یعنی زنده‌بودنِ معنا
واژه‌ی «غَضَاضَة» به معنای تازگی و طراوت است؛ و این واژه در گیاهان یا میوه‌های تازه‌چیده‌شده کاربرد دارد. امام ع می‌فرماید که قرآن با نشر و تدریس، تازه‌تر می‌شود، نه کهنه‌تر.
در این مقالات، قرآن به‌عنوان خانه‌ای از نور معرفی می‌شود که «آیه» در آن نقش معلم را ایفا می‌کند. هر بار که انسان به آیه‌ای مراجعه می‌کند، اگر دلش آماده باشد، معلمی تازه، نوری تازه و تفهّمی نو از آن آیه خواهد یافت.
قرآن، فراتر از زمان و قوم!
امام صادق (ع) در حدیث می‌فرماید که
خدا قرآن را نه برای زمانی خاص، و نه برای قومی خاص نازل کرد.
این نکته هم‌راستای آنچه در مقاله‌ها آمده است، می‌باشد:
آیات، فرودهای لحظه‌به‌لحظه‌اند، و معلم نورانیِ قرآن، در هر زمان و مکان، قادر است دل را مخاطب قرار دهد و آن را تعلیم دهد.
پس قرآن همچون خورشیدی است که طلوعش نه بسته به گردش زمان، که بسته به بیداری دل‌هاست. خورشید همواره در افق نور حاضر است؛ این دل ماست که باید آماده باشد، تا با هر سپیده‌دم، سلامی تازه و عاشقانه نثار تمثال نورانیِ معلم خویش کند.
ارتباط با تأویل و معلم باطنی
در مقالۀ «تأویل احادیث» و علم نورانی، اشاره شد که
«علم واقعی» از آیات دریافت می‌شود، نه فقط از الفاظ.
این حدیث نیز بیانگر همین نکته است:
هر زمان و هر قومی که دلشان گشوده شود، معلم نورانیِ قرآن به شکل تازه‌ای با ایشان سخن می‌گوید؛ و این سخن‌گفتن، همان تأویل زنده‌ی قرآن است که از طریق معلم درونی یا ولیّ نورانی انجام می‌گیرد.
حدیث امام صادق علیه‌السلام تأییدی است قوی بر این نگاه نورانی به قرآن:
قرآن نه متن جامد تاریخی، که نوری زنده و جاری است؛
آیات، معلمانِ نورانیِ همیشه‌تازه‌اند؛
دلِ بیدار، هر روز می‌تواند تازه‌ترین پیام را از همان آیه‌ی قدیمی بگیرد؛
و این طراوت، نتیجه‌ی نزولِ مستمر نور است، نه فقط مطالعه‌ی تکراری الفاظ.

+ «نگوییم: این کتاب! بگوییم: این معلّم! ذلِكَ الْكِتابُ، ذلِكَ الْمُعَلِّمُ!»
قرآن، انجیل، تورات و دیگر کتب آسمانی، برای تفسیر خود، معلّم داشته‌اند!
پس: عنوان «قرآن نور قرائت شده» در حقیقت همان رویت تمثال نورانی معلم در ملکوت قلب است.
و حالا بجای قرآن در جملات زیر، نام زیبای معلّم رو بگذاریم  دوباره بخوانیم:

قرآن: نوری که در سرزمین دل، رؤیت‌پذیر است!
قرآن؛ نوری که در قلمرو قلب دیده می‌شود!
قرآن؛ نوری که در جان می‌تابد و با چشم دل دیده می‌شود.
قرآن؛ پرتوی از نور الهی که تنها در آفاق دل آشکار می‌شود.

این کلام نورانی معلّم در ملک و در ملکوت است که باید توسط مخاطبین، دیده و شنیده و فهمیده شود تا ابزار هدایتی باشد برای خروج از تاریکی و درک نور آرامش در زندگی روزمره!
اینکه مدام باید گنبد علی بن موسی ع گوشۀ چشم زیر نظر گرفته بشه،
در واقع همان احراز هویت تمثال نورانی معلّم در ملکوت قلب است.

نوری در ساحت دل: تجلی قرآن در جان انسان
چشمِ دل و نورِ وحی: از رؤیت قلبی تا فهم قرآنی
قرآن؛ نوری که دیده نمی‌شود، مگر با دل
قلب، آینه‌ی نور قرآن
روشنای غیبی: جست‌وجوی نور قرآن در باطن انسان
تجلی نور قرآن در ساحت قلب: + «بصیرت و شهود»
نور در قلمرو دل
قلب به مثابه‌ی جایگاه رؤیت نور الهی مشهود در قرآن و در کلام معلّم!

اللغة:
«الإقراء أخذ القراءة على القارئ بالاستماع لتقويم الزلل،
«اِقراء» یعنی شنیدن قرائتِ قاری با هدف اصلاح اشتباهات او؛ یعنی خواندن را از قاری گرفتن از طریق گوش‌دادن، برای ارزیابی و تصحیح خطاها.
«القارئ التالي و أصله الجمع لأنه يجمع الحروف،
قاری، همان «تالی» (یعنی کسی که تلاوت می‌کند) است، و ریشه‌اش به معنای «جمع کردن» است؛ چرا که قاری، حروف را گرد هم می‌آورد و پیوند می‌زند.»

مشتقات ریشۀ «قرء – قرآن» 88 بار در آیات قرآن تکرار شده است.

إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ!

تأملی زیبا و عمیق در آیه دوم سوره یوسف:
“إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ”
در این آیه، خداوند با بیانی روشن و مستقیم، از نزول قرآن سخن می‌گوید؛
اما اگر ژرف‌تر بنگریم، در این قرآن عربی «قُرْآناً عَرَبِيًّا»، نه‌تنها واژه‌ای مدون یا کتابی مکتوب را می‌بینیم، بلکه حضور زنده و ناطقِ نورانی را در میان انسان‌ها درمی‌یابیم.
واژۀ «قرآن» از ریشۀ «قرء»:
«قرء» در اصل، معنای جمع کردن و روی آوردن، و در ریشه‌ای عمیق‌تر، از عبارت «قَرَأَتِ‏ المرأة: رأت الدّم» به معنا و مفهوم «مشاهده و رویت» را در خود دارد.
واژه «قرآن» از این منظر، نه صرفاً نوشتار، بلکه حقیقتی است قابل رویت برای دل‌های بیدار.
گویی «قرآن» نام دیگر وجود نورانی و ناطق معلم الهی است که قابل قرائت با چشم دل می‌باشد.

نازل شدن یوسف = نازل شدن قرآن:
در آیه ۲ سوره یوسف، خداوند در همان ابتدا خبر از نزول قرآن می‌دهد،
اما از آیه ۳ به بعد، قصۀ یوسف آغاز می‌شود.
پس در اینجا یک نکتۀ لطیف و بزرگ نهفته است:
انگار خداوند می‌گوید:
من یوسف را، آن نور ناطق را، آن قرآن مجسم را، برای شما نازل کردم!
یوسف، تجسم همان نورِ قرآن است.
کسی که داستان ماموریتش، کربلای زیبای دیگری رقم زده:
از رؤیا آغاز می‌کند،
در چاه می‌افتد،
از زندان عبور می‌کند،
علم تأویل می‌آموزد،
و اینگونه نور خود را آشکار می‌کند.
این یعنی قرآن نیز چنین مسیر نزولی و تجلی‌یابی‌ای دارد:
از عرش تا قلب،
از رؤیا تا حکومت نور،
از علم تا هدایت!

و ارتباط با آیۀ مهم دیگر:
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏
وقتی این نور را در دل می‌خوانی – و نه صرفاً با زبان – باید پناه ببری به خدا،
زیرا قرائت حقیقی قرآن یعنی تجلی نور معلم در قلب،
و این همان چیزی است که شیطان را می‌سوزاند.
از این رو، هر قرائت حقیقی، یک نزول جدید است،
و هر نزول، یک میدان جنگ با وسوسه‌های تاریکی.

قرآن، نور قرائت‌شده در ملکوت قلب!
هر گاه قرآن را به حقّ بخوانی، تمثال نورانی معلمی در قلب تو نازل می‌شود، رویت می‌شود…
«قرآن» فقط متن نیست، بلکه یک نزول زنده از نور هدایت است.
و یوسف نماد عینی «قرآن ناطق» است.
و «قرائت» یعنی قرار گرفتن در معرض تابش نوری که دل را به عقل، و عقل را به نور ولایت پیوند می‌زند.

قرآن، نور قرائت‌شده در ملکوت قلب!
هر گاه قرآن را بخوانی، معلمی در تو نازل می‌شود…
قرآن؛ نه یک کتاب، که حضوری است نازل‌شونده!
در نگاه نخست، قرآن کتابی است که از لوح محفوظ به زبان عربی نازل شده، اما برای آنان که دل دارند، قرآن حضور نوریِ زنده‌ای است که در شب قدر هر قلبی فرود می‌آید.
همان‌طور که در سوره یوسف، از همان آغاز، خداوند می‌فرماید:
“إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ”
اما چه چیزی را نازل کرد؟
داستان یوسف را؟ یا خود یوسف را؟
نه فقط داستان؛ بلکه نوری را نازل کرد که خودش، قرآن است.
یوسف، قرآن مجسم است.
و قرآن، یوسفی است که در دل نزول می‌کند.

نزول = حضور نورانی
نزول، یعنی فرود آمدن مهمانی عزیز.
در لغت، «نُزل» یعنی غذای مخصوصی که برای مهمان آماده شده است.
پس 👈قرآن، همان مهمان عزیزِ شب قدر است، همان غذای ویژه برای قلب مؤمنان.👉
و آن‌گاه که این نور در دل نازل می‌شود، دروازه‌های فهم و عقل گشوده می‌شود:
«لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»
یعنی اگر بخواهی بفهمی، باید اجازه دهی چیزی در تو نازل شود.
معلمی، نوری، پیامی، یوسفی…

هر قرائت، یک نزول است!
آیه‌ای عظیم در قرآن هست که می‌فرماید:
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏
قرائت قرآن، فقط خواندن با لب نیست.
قرائت یعنی، حضور دادن نوری در جان.
یعنی گشودن دروازه قلب برای فرود معلمی که از ملکوت آمده است.
+ «احراز هویت تمثال نورانی معلم در ملکوت قلب!»
و از همین روست که خدا می‌فرماید:
وقتی چنین نوری وارد قلب می‌شود،
اکنون می‌توانی به همین نور پناه ببری؛
و از شرّ شیطان، رهایی یابی.
این نور، همان علم نازل‌شده است؛
همان سنگ آگاهی که باید بر جمرات وسوسه‌های شیطان دل بکوبی.
شیطان، در تاریکی نادانی با تو نجوا میکند،
اما با هر پرتو دانشی که از فرشتۀ مهربان در قلبت زمزمه می‌شود،
او عقب می‌نشیند، فرار می‌کند، و راه دل، روشن می‌شود.
درمان وسوسه‌های شیطان، همین نکات نورانیِ علم است؛
همان نجوای علمی که فرشتۀ همراهت، آهسته در گوش جانت می‌گوید.
الهاماتی که از آسمان هدایت،
به زبان فرشتۀ درونت ترجمه می‌شود…
تا راه را بیابی،
و در تاریکی شک،
چراغی از یقین بیفروزی.

یوسف؛ تجلی قرآن در قامت یک انسان
یوسف، مظهر نزولِ قرآن در قالب انسان است.
از همان آغاز، با رؤیایی نورانی می‌آید.
به چاه می‌افتد، زندان می‌رود، اما همیشه نورش، هدایت می‌آورد.
او همان قرآنی است که نازل شده، دیده شده، و در دل پدر، مادر، و حتی برادران اثر گذاشته…
اما نه همه برادران!
آن‌ها که حسد ورزیدند، چشم خود را بر این نزول بستند.
و آن‌هایی که چشم دل داشتند، درخشیدن این نور را دیدند.

نزول قرآن = نزول یوسف = نزول هدایت
در شب قدر، قرآن نازل می‌شود.
اما چه چیز نازل می‌شود؟
کلمات؟ یا موجودی ملکوتی و هدایتگر؟
خدا می‌فرماید:
“إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ”
“تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها…”
در شب قدر، نه فقط آیات، بلکه فرشتگان با روح و نور علم نازل می‌شوند.
روح و نور علمی که تمام امر، اینگونه نازل می‌شود.
در واقع، این روح، همان نور ولایت، نور امیرالمؤمنین و هدایتگر الهی در هر زمان است.
در این نگاه، قرآن:
نوری است که در شب قدر دل‌ها فرود می‌آید.
یوسفی است که از چاه غیبت به حکومت دل می‌رسد.
معلمی است که باید با چشم دل دیده شود.
و قرائت آن، لحظه نزول نوری در باطن ماست.
بنابراین، هر وقت قرآن می‌خوانی، بدان:
اگر دلت آماده باشد، تو همان لحظه، شاهد نزول یک معلم نورانی هستی.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی