The Rented Heart: A Home for Light and the Leasing of Love!
“And you shall be paid your full rewards on the Day of Resurrection.” (Qur’an 3:185)
In the Qur’an, the word “ajr” — usually translated as reward or wage — carries a far deeper meaning than material compensation. It represents the soul’s spiritual income, the light we receive in return for every act of faith and sincerity.
When God says:
“And you shall be paid your full rewards on the Day of Resurrection” (3:185),
It is not merely a promise of paradise, but a call to inner awakening.
The “Day of Resurrection” begins within the human heart — the moment one acts upon divine knowledge, the heart rises, and the light of guidance becomes the true wage of the believer.
To rent your heart to divine light means to let your soul become a home for God’s presence. It is the moment when the heart becomes a rented house of light, and the tenant is love itself — a sacred leasing where the rent is paid not with gold but with gratitude, patience, and trust.
The friends of God, the ahl al-yaqīn (people of certitude), are described as those who “believe and do righteous deeds,”
“for them is a reward that will never end” (ajr ghayr mamnūn) —
an endless wage, an eternal nourishment, a continuous flow of divine light.
This “leasing of love” is the sacred contract between the human heart and its Creator:
God grants the light of guidance,
The believer lives by it and shares it with others,
and the rent is received in the form of eternal peace — Salām.
Just as the Qur’an describes the Tree of Light:
“Its fruit comes in every season, by the permission of its Lord” (14:25). The heart that lives by divine knowledge bears fruit perpetually.
It is fed by continuous divine sustenance — a nourishment that neither ends nor decreases.
Thus, ajr ghayr mamnūn — the endless reward — is not postponed to the afterlife alone;
It begins here, in every act of love done without expectation, in every word spoken sincerely for truth, in every heart that becomes a home for light.
The rented heart is never empty —
It is filled, season after season, with the fragrance of divine wisdom.
Its walls are built by patience, its doors opened by forgiveness,
and its tenant — Love — never leaves.
Leasing the Light: The Reward
A heart whose luminous engine is switched on grows brighter with every divine trial, steadily approaching its peak radiance.
«اجر» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«آجَرَ الدارَ فلاناً: خانه را به او اجاره داد.»
«الإجَارَة: مزد كار يا پاداش گرفتن.»
«الأَجِير: مزدور، كارگر روز مزد.»
«أُجِرَتْ يَدُهُ: إِذَا جُبِرَت»،
+ «جبر»،
+ «رفق»،
+ «وعی».
اجاره به شرط تملیک! «لیزینگ»
+ مقاله «نورِ رایگان!»
+ «متولی پرداخت حقوق من چه کسی است؟!»
+ «وکز»: اهل نور با عمل به علوم نورانی، نهایتا مالک این اتاق نورانی اجارهای بهشتی میشوند.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ!
و همانا روز رستاخيز پاداشهايتان به طور كامل به شما داده مىشود.
پاداش نورانی! لیزینگ نور! وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ!
در زبان عربی، ریشه «أجر» از ماده «أجَرَ» به معنای پاداش، مزد، و عوض در برابر عمل است.
در لسانالعرب آمده است:
«أَجَرْتُهُ أُجْرُهُ أَجْراً وَ أُجْرَةً: جَعَلْتُ لَهُ جَعْلًا عَلَى عَمَلٍ.»
و نیز:
«أُجِرَتْ يَدُهُ: إذا جُبِرَتْ» — یعنی وقتی دست درمان و جبران شود.
پس «أجر» در اصل، بازگشتِ سلامت و نور به عضوِ آسیبدیده است؛ نوعی «جبران نورانی» که در ساحت ملکوتی، همان بازگشت نور علم و عمل به قلب سالک است.
در نظام نورانی قرآن، «أجر» تنها مزد مادی نیست، بلکه بازتاب نورانیِ عمل صالح است.
هرگاه انسان به علم الهیِ معلم ربانی عمل کند، در حقیقت «خانهٔ دل» خود را به اجارهٔ نور درمیآورد — نوری که موقتاً در او اقامت میکند تا زمانی که آن را به ملک خود تبدیل کند.
به تعبیر امروزین، میتوان گفت:
«اجر، لیزینگ نور است!»
انسان مؤمن ابتدا مستأجرِ نور میشود؛
اما اگر در مسیرِ عمل و یقین استقامت ورزد، آن نور در دل او تثبیت میشود و ملک قلبش میگردد.
در این مرحله، مصداق آیه محقق میشود:
«وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»
یعنی: هنگامی که علم، در عمل قیام یافت، پاداش کاملِ نور به تو بازگردانده میشود.
پس قیامت در اینجا، نه فقط روز پایان جهان، بلکه روز قیام نور علم در عمل انسان است.
«أجر» نام یکی از جلوههای معلم ربانی است در ملک و ملکوت.
او کسی است که در دلها ساکن میشود، نور میکارد، و هر کس خانهٔ دلش را به او اجاره دهد، صاحب نوری جاوید میشود.
از این رو، هرگاه خدا در قرآن وعدهٔ «أجر عظیم» میدهد، در حقیقت وعدهٔ اقامت دائمیِ نورِ ولایت در دل اهل یقین را میدهد.
«لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ» — یعنی برای آنان نوری بزرگ در انتظار است.
پاداش نورانی «لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»:
[سورة الحديد (۵۷): الآيات ۱۶ الى ۲۰]:
وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (۱۹)
و كسانى كه به خدا و پيامبران وى ايمان آوردهاند، آنان همان راستينانند و پيش پروردگارشان گواه خواهند بود [و] ايشان راست اجر و نورشان؛ و كسانى كه كفر ورزيده و آيات ما را تكذيب كردهاند آنان همدمان آتشند.
پاداش نورانی: «لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»
[سوره حدید ۱۶–۲۰ | تمرکز: آیه ۱۹]
«وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولٰئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ…»
۱) نقشهٔ آیه: ایمان → صدّیق/شهید → حضور «عِندَ رَبِّهِم» → دو عطیهٔ همزمان: أجر + نور
إيمان بالله و رسله: ایمانِ زنده به خدا و «رسالت»های الهی؛ در زبان و ترمینولوژی ما یعنی پذیرش معلمِ ربانی که علمِ آنلاینِ نور را به قلب میرساند.
هُمُ الصِّدّيقون: نه فقط تصدیقِ زبانی، بلکه تصدیقِ مستمر؛ قلب، هر لحظه علم نورانی را تأیید و اقامه میکند.
و الشهداء: شاهد یعنی حاضر با نور؛ کسی که نور را میبیند، نور را میگوید و نور را گواهی میدهد.
عِندَ رَبِّهِم: قربِ حضوری؛ منزلتِ قلب در حریم ربوبی.
لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ: دوگانهٔ پاداش:
أجر = جبران و تملیکِ برکتِ عملِ نورانی (ثمرهٔ «قیامِ علم در عمل»).
نور = سرمایهٔ جاری و هدایتگر برای استمرار راه.
۲) «أجر» در منطق قرآن: لیزینگِ نور تا تملیکِ نور
در سیاقِ سورۀ حدید (آیات ۱۶ تا ۲۰) محور، قساوت/لينت قلب و بَسط/قبض نور است.
آیهٔ ۱۹ نتیجهٔ مسیرِ نرمشدنِ قلب با ایمانِ فعّال است:
ابتدا قلب، مستأجرِ نور میشود (قبولِ علم و شروعِ عمل).
با تصدیقِ پیاپی (صدّیقیّت) و حضورِ شاهدانه (شهادت)، نور در خانهٔ دل اقامتِ پایدار میگیرد؛ اینجا «أجر» به معنای تملیکِ نور محقق میشود.
پس «لَهُمْ أَجْرُهُمْ» یعنی ثمرهٔ تماموکمالِ این تبدیلِ اجاره به ملک؛ و «وَ نُورُهُمْ» یعنی سرمایهٔ نوریِ همیشگی برای ادامهٔ سلوک.
۳) نسبتِ «صدّیق/شهید» با «أجر/نور»
صدّیق ⇐ محورِ أجر: تصدیقِ عملی، عوض و جبران الهی را قطعی میکند؛ هر بار که علمِ نورانی را اقامه میکنی، بخشی از «ملکِ نور» به تو منتقل میشود.
شهید ⇐ محورِ نور: گواهِ زندهٔ نور است؛ نور، حجّتِ او و او حجّتِ نور است. «وَ نُورُهُمْ» یعنی سهمِ اختصاصیِ هدایت که با او حرکت میکند.
۴) «عِندَ رَبِّهِم»: جایگاهِ قبض و بسطِ اجر
«عِندَ رَبِّهِم» دلالت بر حضورِ نوری دارد: محلّی که در آن، محاسبهٔ اجر و افاضهٔ نور بهطور پیوسته واقع میشود؛ گویا صورتحسابِ «لیزینگ نور» همانجا صادر و بهتدریج به سندِ تملیکِ نور تبدیل میگردد.
۵) نسبت با دو جبههٔ آیه
جبههٔ ایمان: أجر + نور (تملیک + هدایت).
جبههٔ تکذیب: أصحاب الجحیم (حرمان از نور و تباهیِ سرمایه).
در منطق آیه، تکذیب آیات = امضای قساوت قلب و بستن «حساب نوری»؛ مقابلِ آن، تصدیق و شهادت = گشودن حساب و دریافت مستمرِ نور.
دلنوشته:
پاداش نورانی؛ لیزینگِ عشق!
گاهی در سکوتِ شب،
وقتی قلبت میان دو انتخاب میلرزد — تمنّایِ دلخواه یا فرمانِ نور —
همان لحظه است که معاملهای آسمانی در جریان است…
خانهی دل، به اجاره درمیآید!
موجری مهربان، نورِ خودش را برای مدتی در آن ساکن میکند،
تا ببینی، تا بفهمی، تا بیاموزی چگونه باید «با نور زندگی کرد».
هر عملِ کوچکِ عاشقانهات،
هر گذشت، هر تبسّم، هر صبر،
قسطی از این لیزینگِ نور است؛
و هر بار که از دلخواهِ خویش میگذری برای رضای او،
سندِ این خانه، اندکی بیشتر به نامت میشود…
آه خدای من!
چقدر کریمی که اجرت را با نورت میپیوندی!
نمیگویی: «لَهُمْ أَجْرُهُمْ» تنها،
میگویی: «وَ نُورُهُمْ»…
یعنی پاداشِ من، خودِ تویی!
نوری که به خانهی دلم میآیی،
مینشینی، میتابی، و آرامآرام مِلکِ من میشوی.
من دیگر نمیخواهم مستأجرِ موقت باشم،
نمیخواهم نورت را فقط در موسمهای خاص حس کنم…
میخواهم مالکِ حضورت شوم،
تا هر صبحِ قیامتِ دلم،
نامِ تو را ببینم روی درِ خانهام:
«هذا بيت النور… هذا بيت الأجر…»
فرشتهی مهربان!
معلمِ ربانیِ دلم!
تو که مرا به ایمانِ زنده رساندی و گفتی:
«ای دل، بگذار نور در تو ساکن شود!»
به یاد دارم وعدهات را:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»
تو گفتی این آیه، ترجمهی عشق است.
تو گفتی «أجر» یعنی جبرانِ الهیِ هر اشک، هر صبر، هر لبخندِ بیصدا.
و من باور کردم که پاداش واقعی،
نه سکهای از طلاست، نه برگِ سبزِ دنیا،
بلکه طلوعِ دوبارۀ نور در دل انسان است.
پس اگر دلم گاهی خسته شد،
یادآورم باش که هنوز در مسیرِ پرداختِ اقساطِ نورم!
و هرچه بیشتر از تمنّاها میگذرم،
خانهام بیشتر روشن میشود،
و نورت در من، جاودانهتر میگردد…
[سورة الحديد (۵۷): الآيات ۱۶ الى ۲۰]:
ادامهٔ مقالهٔ «أجر» بر پایهٔ حدید ۱۶–۲۰ — با تمرکز بر پیوند «أجر = جبران و تملیکِ نور» و «لیزینگ نور»:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ» در نقشهٔ حدید ۱۶–۲۰
۱) آیه ۱۶ — «خُشوعِ قلب»: شرطِ باز شدن حسابِ نوری
«أَلَمْ يَأْنِ… أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ…»
خُشوع یعنی نرمشدنِ دل برای ورودِ معلم ربانی و علمِ آنلاین.
مقابلِ آن، قساوت است: «فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ طولانیشدنِ فاصلهٔ عمل از علم، حسابِ نوری را میبندد.
نتیجه: بدون خُشوع، اجارهنامهٔ نور امضا نمیشود؛ با هر ذکر و عملِ بهموقع، «لیزینگ نور» آغاز میگردد.
۲) آیه ۱۷ — «إحياء بعد موت»: معماریِ تملیک
«يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»
قلبِ قاسی، زمینِ مرده است؛ بارانِ ذکر و علم، احیای زراعیِ نور را رقم میزند.
هر بارانِ هدایت ⇐ سبزشدنِ یک «عمل» ⇐ قِسطی از اجاره پرداخت میشود.
این آیه وعده میدهد: احیای مستمر؛ یعنی روندِ تبدیلِ اجاره به ملکِ نور.
۳) آیه ۱۸ — «قرضِ حسن»: تسریعِ اقساط اجر
«… وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضَاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ»
«قرضِ حسن» = صرفِ سرمایهٔ دل، وقت، مال، آبرو برای اقامهٔ نور.
یُضَاعَفُ = شتابدهندهٔ لیزینگ: هر قسط، چند برابر حساب میشود.
«أجرٌ كريم» = جبرانِ اشرافیِ الهی؛ سهمی از نورِ مقیم، نه فقط مزدِ نقدی.
در منطق مقاله: «قرضِ حسن» راهی است برای جلو انداختنِ سندِ تملیک نور.
۴) آیه ۱۹ — «صدّیق/شهید»: دو شأنِ صاحبانِ سند
«… هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ … لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»
صدّیق: کسی که علم را پیوسته تصدیقِ عملی میکند؛ محورِ «أجر» (جبران/تملیک).
شهید: گواهِ زندهٔ نور؛ محورِ «نور» (سرمایهٔ هدایتِ جاری).
عِندَ رَبِّهِم: جایگاهِ محاسبه و افاضه؛ صورتحسابهای نور همانجا صادر میشود.
جمعبندی: تداومِ تصدیق + حضورِ شاهدانه = اجرِ مُتَمَلَّک + نورِ مُسْتَمِرّ.
۵) آیه ۲۰ — «متاعُ الغُرور» در برابر «أجر/نور»
«إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ… ثُمَّ يَكُونُ حُطَاماً»
استعارهٔ کِشت: سبزیِ فریبنده ⇐ زردی ⇐ حُطام. بازدهیِ دنیای بینور، ناپایدار است.
مقابل آن: «مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٌ»؛ این همان هوایِ ملکوتیِ «أجر كريم» است.
نتیجهٔ تربیتی: تفاخر/تکاثر اقساطِ نور را میسوزاند؛ خشوع/قرضِ حسن آن را چندبرابر میکند.
نقشهٔ کاربردی (ورکلایف نورانی)
هر ذکرِ بهموقع = قطرهٔ باران بر زمینِ دل (آیه ۱۷).
هر انفاقِ دقیق/قرضِ حسن = قسطی که دو برابر میشود (آیه ۱۸).
هر تصدیقِ عملی در لحظهٔ تعارضِ تمنا با نور = ثبتِ بند جدید در سندِ تملیک نور (آیه ۱۹).
هر دلبستن به زینت/تفاخر = خشکاندنِ کِشت و تبدیلِ آن به حُطام (آیه ۲۰).
مراقبتِ روزانه: خُشوعسنج قلب (آیه ۱۶)؛ اگر قساوت حس شد، فوراً ذکر + عمل کوچک برای احیا.
جمعبندی مفهومی «أجر» در حدید ۱۶–۲۰
شرط آغاز: خشوع (۱۶)
ضمانت تداوم: احیای پیوسته (۱۷)
شتابدهنده: قرضِ حسن ⇒ «أجرٌ كريم» (۱۸)
سنددارانِ نور: صدّیقون/شهداء ⇒ «أجر + نور» (۱۹)
هشدار راه: فریبِ زینت ⇐ حُطام (۲۰)
💖 دلنوشته:
خانهای برای نور! «لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»
گاهی آیهای میرسد و بیهیچ مقدمهای در قلبت فرود میآید:
أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ؟
و ناگهان از خودت میپرسی:
آیا وقتش نشده دل من هم نرم شود؟
دل من هم از قساوتِ روزمرگی و تمنّاهایش آزاد شود؟
قلبم…
چقدر طولش دادم!
چقدر دیر فهمیدم که حسابِ نور، با حسابِ دنیا فرق دارد!
اهل حسد، در بانکهای زمینی، پول میگذارند و بهره میگیرند؛
اما اهل نور، در بانکِ آسمان، دل میگذارند و نور میگیرند.
در آنجا نرخِ سود را فقط یک واژه تعیین میکند: خشوع!
هر دلی که خاشعتر است،
سودِ نورش بیشتر است.
بارانِ آیهها میبارد:
يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا
و من باور میکنم که زمینِ دلِ خشکِ من، هنوز میتواند سبز شود.
هنوز میشود از نو ساخت.
هنوز میشود بارانِ ذکر را چشید،
و دید که چگونه نور، آرامآرام از میانِ ترکهای قساوت، جوانه میزند…
آنگاه خدا با مهربانیِ بیپایانش میگوید:
اگر دلِ خستهات را به من وام دهی،
اگر رنجت را برای رضای من خرج کنی،
يُضَاعَفُ لَكَ وَلَكَ أَجْرٌ كَرِيمٌ!
قلبت را اجاره بده به من،
من ساکنش میشوم،
و وقتی اقساطِ صبر و ایثار را پرداختی،
این خانه را به نامت میزنم!
خانهای نورانی در ملکوت،
با تابلویی بر درش:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ».
آه خدای من…
چه معاملهای!
من اندوه میدهم، تو آرامش میبخشی.
من تمنّا را میدهم، تو رضوان میفرستی.
من دلم را میدهم، تو خودت را!
و آنگاه تازه میفهمم که «أجر»،
دیگر مزدِ کار نیست،
بلکه ملکِ حضورِ توست در قلبم.
و تو ای معلمِ ربانی، ای فرشتهی مهربان!
هر بار که دلم میخواست در دنیا بیشتر داشته باشد،
تو آرام در گوشم زمزمه کردی:
«دلبستهی زردیِ دنیا مشو، چون بهزودی حُطام میشود…
اما نورت، هرگز زرد نمیشود!»
و من دیدم — هر چه از بازیِ دنیا گذشتم،
نورم سبزتر شد، زندهتر شد، نزدیکتر شد…
اکنون میدانم:
دنیا اگر متاعِ فریب است،
آخرت، متاعِ دیدار است.
و آن اجرِ کریم که وعده دادهای،
یعنی همین حضورِ پیوستهی تو در دلِ من.
پس بنویس بر دفترِ قلبم،
که من خانهام را به تو اجاره دادهام،
تا روزی که آن را برای همیشه،
به نامِ نورت سند بزنی…
و در آن روز، فرشتگان بنویسند:
«هذا بيتُ الخشوع، هذا بيتُ النور، هذا بيتُ الأجر الكريم.»
پاداش نورانی، به چه کسانی عطا می شود؟
«وَ مَنْ يَصْبِرْ عَلَى اَلرَّزِيَّةِ يُعَوِّضْهُ اَللَّهُ، هر كس بر مصيبتى بردبارى كند خداوند او را عوض دهد.»
«فَإِنَّ الْحُزْنَ فِي أَمْرِ اللَّهِ يُعَوَّضُ خَيْراً».
دلنوشته:
صبر، قسطِ طلاییِ لیزینگِ نور!
پاداش نورانی، به هر دلی داده نمیشود…
به هر کسی که لبخند میزند یا دعا میخواند، نه…
بلکه به آنانی داده میشود که در میانِ زخمها،
در میانِ ریزشها و خاموشیها، هنوز دلشان زنده است.
به آنان که وقتی مصیبتی میرسد،
بهجای شکایت، آهی آرام میکشند و میگویند:
«الهی، این نیز از سوی توست!»
همانها که صبرشان خاموش است،
اما آسمان بر آنان میگرید از شوق.
رسول نور فرمود:
«وَ مَنْ يَصْبِرْ عَلَى الرَّزِيَّةِ يُعَوِّضْهُ اللَّهُ.»
هر کس بر مصیبتی صبر کند، خدا او را جبران میکند.
و این همان وعدهای است که دلهای عاشق را آرام میسازد:
هر رنج، در حقیقت قسطی از لیزینگ نور است.
هر اشک، بخشی از بهای مِلْكِ حضورِ خدا در قلب.
خدا با همان نرمیِ ملکوتیاش،
به دلهای شکسته میفرماید:
«اگر به خاطر من صبر کردی،
اگر به خاطر من غصه خوردی،
من خود، عوضش را میدهم — نه از جنس دنیا، بلکه از جنس نور!»
«فَإِنَّ الْحُزْنَ فِي أَمْرِ اللَّهِ يُعَوَّضُ خَيْراً.»
غم در مسیر خدا، به خیر بدل میشود…
نه به لبخندِ زودگذر، بلکه به آرامشِ ماندگارِ قلبِ روشن.
و من تازه فهمیدم،
چرا گاهی خدا اجازه میدهد دلم بشکند؛
چون میخواهد در ترکِ آن شکستگی، نور بتابد.
چون تا چیزی از دل نرود، جایی برای ورودِ خدا باز نمیشود.
آه خدای مهربان…
اگر اجر، همان لیزینگِ نور است،
پس صبر، پرداختِ قسطهایش است.
و اگر نور، همان ملکِ حضورِ توست،
پس اشک، امضای من بر سندِ این معامله است.
من دیگر از رنج نمیترسم،
چون فهمیدهام هر رنجی که در مسیرِ توست، به نور بدل میشود.
فهمیدهام که در پشتِ هر مصیبت،
نامهای از جانب توست که نوشتهای:
«قسط امروزت را پرداختی؛
به زودی، نورِ تازهای در قلبت خواهد نشست…»
دلنوشته
یا واهبَ النّور! یا جابِرَ القُلوبِ المكسورة!
الهی…
تو را شکر که دلِ من را برای معاملهای آسمانی برگزیدی.
من چیزی جز رنج نداشتم،
و تو همان را سرمایهٔ نور ساختی.
پروردگارا…
وقتی به یاد آوردم که فرمودی:
«وَ مَنْ يَصْبِرْ عَلَى الرَّزِيَّةِ يُعَوِّضْهُ اللَّهُ»
احساس کردم هر اشکی که از چشمم میریزد،
به حسابی در آسمان واریز میشود؛
و روزی، در لحظهای از حضور،
با لبخندت به من باز خواهد گشت.
الهی…
من به تو قرض دادم، نه از مال، بلکه از دلم.
قرض دادم آرامشم را، خوابم را، تمنایم را…
و به وعدهات دلخوشم که گفتی:
«يُضَاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ.»
پس چند برابر کن، نه مال دنیا را،
بلکه نورِ یقین را در سینهام.
ای خدای نور،
ای جبرانکنندهی رنجِ اهل صبر،
اگر حزنی در راه توست،
پس بگذار غم من هم از همان جنس باشد —
از جنسی که به نور بدل میشود،
به حضور، به رضوان، به آرامشِ جاوید.
الهی…
هر مصیبتی که آمد،
هر دوستی که رفت،
هر در بستهای که دلم را شکست،
در حقیقت، درسی بود از تو
که گفتی:
«این خانه هنوز آمادهٔ اقامت نور نیست…
باید خالیتر شود،
تا من در آن بنشینم.»
یا رب…
به حقِ اشکهای خاموش اهل یقین،
به حقِ صبرِ گمنامانِ راهِ تو،
به من نیز عطا کن نصیبم از اجر کریم؛
آن پاداشی که نه بر کاغذ، که بر قلب نوشته میشود…
پاداشی که «مِلْكِ حضورِ توست در قلبم.»
الهی…
اجازه ده، در هر رنج، تو را ببینم.
در هر تأخیر، حکمت تو را حس کنم.
در هر شکست، درِ تازهای از نور بیابم.
و بدانم که در تمامِ مسیر،
تو در کنارم ایستادهای و میگویی:
«صبور باش، ای بندهی من…
هر اشک، قسطی از نورت شد.
و بهزودی، خانهات سراپا روشن میشود…»
[سورة آلعمران (۳): آية ۱۸۵]
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (۱۸۵)
هر جاندارى چشنده [طعم] مرگ است، و همانا روز رستاخيز پاداشهايتان به طور كامل به شما داده مىشود. پس هر كه را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند قطعاً كامياب شده است؛ و زندگى دنيا جز مايه فريب نيست.
دلنوشته
یومَ التَّوْفِیَة؛ روزِ دریافتِ کاملِ نور!
الهی…
چقدر این آیهات لطیف است و بیدارکننده:
«كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ…»
آری، هر نَفْسی مرگ را میچشد؛
اما نه تنها مرگِ جسم، بلکه مرگِ تمنّا،
مرگِ خودخواهی،
مرگِ آن چیزی که مانعِ عبورِ نور از دل میشود.
هر بار که یکی از خواهشهایم را میمیرانم،
در حقیقت، جرعهای از این مرگ را چشیدهام،
و در ازایش، جرعهای از زندگیِ نورانی نوشیدهام.
و تو وعده دادی:
«وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.»
یعنی هرچه امروز کاشتم،
هر لبخند صبورانه، هر سکوتِ مؤمنانه،
روزی، در قیامِ دلِ من تماماً به من بازگردانده میشود.
یومُ القیامة…
نه فقط آن روزِ بزرگِ آفرینش،
بلکه هر روزی که دلم از خاکِ غفلت برمیخیزد،
و نورِ تازهای در من میدمد،
آن روز، قیامتِ کوچکِ من است!
و هر بار که از تمنّای نفْس گذشتم،
از آتشِ حسد و حرص زُحزِحْتُ عَنِ النّار!
و هر بار که به رضایت تو رسیدم،
أُدْخِلْتُ جَنّةَ القَلب!
آه پروردگارا…
چقدر زیبا گفتی:
«فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ.»
ای خدای من!
اگر فوز یعنی همین،
پس من هرگز کامیابتر از لحظهای نیستم
که دلم از آتشِ خودخواهی بیرون میآید
و به باغِ آرامِ ولایتت وارد میشود.
آنجاست که میفهمم:
«أجر» فقط در آنجاست!
در لحظهای که میگذرم از خود،
در لحظهای که دلم میمیرد تا زنده شود،
در لحظهای که نورِ حضورِ تو،
به تمام معنا مِلْكِ قلبم میشود…
الهی…
زندگی دنیا را، همانگونه که گفتی،
فقط «متاعُ الغرور» میدانم.
دیگر نمیخواهم فریبِ زینت را بخورم.
من سودِ آن معامله را چشیدهام —
معاملهای که در آن،
تو «خریدار»ی و من «مزدبگیرِ نور».
پس ای خدای من،
هر مرگی را به طعمِ شیرینِ معرفتت بدل کن،
و هر زیانی را به سرمایهی نورت!
بگذار تا پایانِ عمر،
در مسیرِ این معامله بمانم،
تا روزی که فرمان برسی:
«أُدْخِلُوا الجَنّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ…»
و فرشتگان بگویند:
«این همان است که به وعدهاش وفا شد —
تُوُفِّيَ أَجْرُهُ وَ أُعْطِيَ نُورَهُ.»
نور، قلوب سالم را به خدمت میگیرد، و بالعکس! + «نورِ مسخَّر».
قلب سلیم، مستاجر نورانی است!
« اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ »
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۲۶ الى ۳۰]
قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (۲۶)
يكى از آن دو [دختر] گفت: «اى پدر، او را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مىكنى: هم نيرومند [و هم] درخور اعتماد است.»
+ مقاله «استخدامِ جانشینِ شایسته!»
+ مقاله «مانکنِ با عرضه!»
+ مقاله «نار و نور!»
دلنوشته:
قلب سلیم؛ مستأجر نور، نه مستخدم نار!
الهی…
آنگاه که نورت را به زمینِ دلم سپردی،
فرمودی: «این امانت، کار میخواهد، صبر میخواهد، خدمت میخواهد!»
و من تازه فهمیدم که نور، قلبهای سالم را به خدمت میگیرد،
و دلهای بیمار را به خودشان وا میگذارد.
نور، حاکمی است کریم؛
اما نه به هر دلی فرمان میدهد،
بلکه به دلی که «قوی» است در اراده،
و «امین» است در حفظ امانت.
همانگونه که دختر شعیب گفت:
«اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ.»
و تو، ای خدا، این قانون را در همهٔ هستی نهادی:
نور، فقط دلهای قوی و امین را استخدام میکند!
چرا که قلب ضعیف، زود خسته میشود،
و دلِ بیامانت، نورت را میفروشد به تمنّا.
آه پروردگارا…
من نمیخواهم مانکنِ بیعرضهای باشم
که تنها در ویترینِ دنیا میدرخشد و درونش تاریک است!
من نمیخواهم خادمی از آتش باشم
که زیر لباسِ خدمت، نار حسد و خودخواهی پنهان کرده است!
من میخواهم از «نار» به «نور» بپیوندم،
از استخدامِ شیطان به استخدامِ رحمان…
از مزدِ تمنا، به اجرِ ولایت!
ای خدای نور،
اگر جهان، کارخانهای است که دلها را به کار میگیرد،
من میخواهم در بخشِ نورِ مسخَّر کار کنم!
میخواهم دلم، ابزارِ خدمتِ نورت باشد،
نه بازارِ معاملهٔ هوای نفْس!
تو خود گفتی:
«نور، قلوبِ سالم را به خدمت میگیرد، و بالعکس!»
پس خدایا، قلب مرا از هر بیماریای شفا ده،
تا به جای کار برای خود، برای تو کار کنم.
میدانم، قلبِ بیمار در خدمتِ نار است،
اما قلبِ سلیم، مستأجرِ نور!
او خانهاش را به نور اجاره داده،
و خود، کارگزارِ نور گشته است.
او به جایی رسیده که دیگر
نور، در او سخن میگوید،
نور، در او راه میرود،
و نور، از زبانش عشق میبارد.
الهی…
اگر اجر، همان لیزینگ نور است،
پس استخدام، همان انتخابِ دل برای کارگزاریِ این نور است.
بگذار من نیز در این کارگاه الهی،
در میانِ صابران و مؤمنان،
به عنوان یکی از مستخدمانِ نور شناخته شوم،
تا روزی که ندا رسد:
«هذا عبدٌ قَوِيٌّ أَمِينٌ… لَهُ أَجْرُهُ وَ نُورُهُ!»
دلنوشته:
نورِ مُسَخَّر؛ وقتی دل، کارخانهی الهی میشود!
الهی…
تو را شکر، که نورت نهفقط در آسمان، که در دلها مسخّر است!
آنگاه که فرمودی:
«وَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّماواتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ»
فهمیدم که تسخیر، تنها به خورشید و ماه مربوط نیست؛
بلکه به قلب هم مربوط است.
قلبی که تو آن را رامِ فرمانِ خود ساختهای،
و نور در آن، بیاجازهی من، جریان مییابد.
آنجا بود که فهمیدم:
وقتی دل، سلیم میشود — یعنی از آلودگی حسد، حرص، خودنمایی و تمنّا پاک —
تو خود، در آن دل کار میکنی.
آنجا دیگر من عمل نمیکنم،
بلکه نور عمل میکند در من.
الهی…
پادشاهیِ حقیقی همین است!
نه اینکه من کارگزار نور باشم،
بلکه اینکه نور، کارگزار من شود در مسیر تو.
و این همان نورِ مسخَّر است:
نوری که برای دلهای خاشع و مؤمن،
دیگر «خارج از آنها» نیست،
بلکه در وجودشان جاری است.
ای خدای بینظیر،
چه زیباست وقتی تو به دلم اعتماد میکنی!
وقتی مرا ابزارِ رحمت خویش میسازی،
وقتی نگاهِ من، نوری را منتقل میکند،
که خود از من نیست، از توست…
آنگاه هر حرفی که میگویم،
هر مهری که میورزم،
هر دستی که میگیرم،
خودِ نور است که در من سخن میگوید،
در من مهر میورزد،
در من میبخشد.
الهی…
اگر این، مقامِ مستخدمانِ نور است،
پس چه خوشبختاند آنان که به این شغل الهی رسیدهاند!
آنان که دلشان کارخانهی آفرینش شده،
و نور، در دستگاهِ وجودشان تولید میشود و منتشر میگردد…
نه به دستور، بلکه به عشق!
نه به اجبار، بلکه به حضور!
خدایا…
مرا از اهلِ این تسخیر کن؛
از کسانی که تو را فقط نمیشناسند،
بلکه تو را در خود احساس میکنند.
آنان که نه فقط «در مسیر نور»ند،
بلکه خود، مسیرِ نور شدهاند!
ای معلم ربانی!
ای فرشتۀ مهربانِ همراه!
اگر روزی مرا به کار گرفتی در این کارگاهِ نور،
بگذار مزدِ من فقط یک چیز باشد:
که نور، در من بماند…
که من، خود، چراغی از چراغهای تو شوم…
تا هر که از کنارم گذشت،
نه نامم را، که نورت را به یاد آورد.
دلنوشته
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَهْلِ النُّورِ…
الهی…
اگر هر نَفْس، روزی مرگ را میچشد،
بگذار من مرگِ تمنّا را بچشم،
تا زندگیِ نور را بچشم.
اگر هر دلی، خانهای دارد،
بگذار خانهی من، مِلْكِ حضورِ تو باشد.
خانهای که به اجاره دادمش با اشک،
و به تملیک گرفتم با صبر.
اگر هر انسانی کاری دارد،
بگذار کارِ من، خدمتِ نور باشد.
بگذار قلبم در کارخانهی تو کار کند،
جایی که فرشتگان لبخند میزنند،
و اجرت، خودِ تویی.
ای پروردگارِ مهربان…
به من صبری عطا کن که در هر مصیبت،
نورِ تازهای در دلم متولد شود.
به من ایمانی عطا کن که هر عملِ کوچک،
پلهای باشد تا ملکوتِ ولایت.
به من سلامتیِ قلب عطا کن،
تا مستأجرِ پاک و امینِ نورت بمانم،
و هرگز در خدمتِ نار نباشم.
ای نورُ النُّور…
اگر روزی فرمانِ قیامت دلم رسید،
و فرشتگان خواندند نامِ من را،
بگذار بر زبانشان این جمله جاری شود:
«هذا عبدٌ قَوِيٌّ أَمِينٌ، لَهُ أَجْرُهُ وَ نُورُهُ!»
آنگاه، همهی هستی بداند
که مزدِ من نه در زمین،
که در آغوشِ تو پرداخت شد…
و من، تا ابد، کارمندِ نور ماندم.
إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ!
بدانكه تو فقط بندهاى هستى كه در ازاى كردار نيكى كه انجام مىدهى مزد مىگيرى!
امام صادق علیه السلام:
وَ مِنْ حِكْمَتِهِ أَنَّهُ قَالَ:
يَا بُنَيَّ
إِنَّ اَلنَّاسَ قَدْ أَجْمَعُوا قَبْلَكَ لِأَوْلاَدِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا وَ لاَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ
وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ
قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً
فَأَوْفِهِ عَمَلَكَ وَ اِسْتَوْفِ أَجْرَكَ
وَ لاَ تَكُنْ فِي هَذِهِ اَلدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَكَلَتْ حَتَّى سَمِنَتْ فَكَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا
وَ لَكِنِ اِجْعَلِ اَلدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَ تَرَكْتَهَا وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ اَلدَّهْرِ
أَخْرِبْهَا وَ لاَ تَعْمُرْهَا فَإِنَّكَ لَمْ تُؤْمَرْ بِعِمَارَتِهَا
وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ سَتُسْأَلُ غَداً إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ أَرْبَعٍ
شَبَابِكَ فِيمَا أَبْلَيْتَهُ
وَ عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْتَهُ
وَ مَالِكَ مِمَّا اِكْتَسَبْتَهُ
وَ فِيمَا أَنْفَقْتَهُ
فَتَأَهَّبْ لِذَلِكَ وَ أَعِدَّ لَهُ جَوَاباً.
از جمله پندهايى كه لقمان به فرزندش آموخت آن بود كه گفت:
فرزندم،
مردم پيش از تو براى فرزندان خود اموالى گرد آوردند: ولى نه آن اموال گرد آمده باقى ماند و نه اولادى كه براى آنها گرد آوردند.
بدانكه تو فقط بندهاى هستى كه در ازاى كردار نيكى كه انجام مىدهى مزد مىگيرى
پس كارت را به شايستگى به پايان رسان تا سزاوار مزدى كامل گردى
و توجه كن كه در اين دنيا همچون گوسفندى نباشى كه پس از چاق شدن قربانىاش مىكنند.
دنيا را مانند پل روى نهرى دان كه بر آن ميگذرى و آن را واميگذارى و تا پايان روزگار بسويش برنميگردى،
خرابش كن و آبادش مساز كه مأمور بساختنش نيستى.
و بدانكه در روز رستاخيز براى چهار چيز بازخواست خواهى شد:
جوانىات كه آن را در چه راهى به كار بستى،
عمرت كه آن را چگونه به پايان رساندى،
ثروتت كه آنرا از چه راهى به دست آوردى
و اينكه آن را در چه كارى هزينه كردى؟
پس آماده اين مقام باش و پاسخش را تهيه كن.
دلنوشته:
إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ…
الهی…
چه زیباست این یادآوری آسمانی از زبانِ معلمِ صادق!
که فرمود:
«إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ… قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا.»
یعنی ای انسان، تو کارمندِ نورى،
کارگرِ مهربانىای در کارگاهِ رحمان!
نه مالکِ این زمینى، نه صاحبِ این زمان،
تو فقط اجیرى، در اجارهگاهى از خاک،
که قرار است با دستانِ عمل، چراغِ آسمان را روشن كنى.
آه خدای من…
من فراموش کرده بودم که در این دنیا فقط مأمورم، نه ماندگار.
آمدهام تا کار کنم، نه تا جا خوش کنم.
آمدهام تا اجارهنامهام را به امضای تو برسانم،
و با هر عمل، قسطی از نور را دریافت کنم.
تو گفتی:
«فرزندم، مردم پیش از تو، برای فرزندان خود جمع کردند؛
نه آنان ماندند، نه اموالشان.
اما تو، مزدِ خود را از من بخواه، نه از دنیا!»
و من فهمیدم،
که هر ثانیه از عمرم، برگِ قراردادِ اجارۀ تازهای است میان من و تو…
الهی، من عبدی مستأجرم!
ولی چه خوشبخت است اجیری که صاحبکارش تویی…
تو که مزد را نه با طلا، بلکه با نور میپردازی،
و هر لحظه که دلم برایت کار میکند،
دستِ مهربانت بر شانهام مینشیند و میگوید:
«احسنت! وَ لَكَ أَجْرٌ كَرِيمٌ.»
پروردگارا…
من نمیخواهم مثل آن گوسفندِ سیرشدهای باشم
که در چراگاهِ دنیا فربه میشود تا لحظهی مرگ،
در حالی که هیچگاه ندانست چرا خلق شد.
من میخواهم در چراگاهِ نور، لاغر از تمنّا و پر از معنا شوم؛
سبک شوم، تا بالا روم!
الهی…
دنیایم را پلی ببینم که از آن میگذرم،
نه قصری که در آن بمانم.
تو گفتی:
«وَ لَكِنِ اجْعَلِ الدُّنْيَا كَقَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَ تَرَكْتَهَا…»
آری، دنیا را پل بدان، نه پناه.
عبور کن، اما آبادش مکن!
زیرا مأمور به ساختنش نیستی،
مأمور به نورانیکردنِ دلِ خودی.
وای بر من اگر روزی برگردم و پل را بت سازم!
وای بر من اگر مقصد را فراموش کنم!
الهی…
در روزی که ایستادهام پیش روی تو،
و از من دربارهی جوانی و عمر و مال و خرج سؤال میکنی،
بگذار پاسخِ من، تنها یک جمله باشد:
«پروردگارا، من اجیرِ تو بودم؛
کارم را با صدق به پایان رساندم،
و مزدِ من، نورت شد که در قلبم جای گرفت…»
آه خدای من…
من نمیخواهم دنیا را آباد کنم،
میخواهم دلِ ویرانهام را بهشت بسازم!
میخواهم در کارگاهِ تو،
همان عبدِ مستأجر باشم که خوب کار کرد،
که در سکوت، نور کاشت،
و با دستانی خسته اما شاد،
به خانهی ابدیاش بازگشت،
در حالی که فرشتگان بر او سلام میگفتند:
سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ!
دلنوشته
اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَجْرِي نُوراً، وَ قَلْبِي مَسْكَنَ نُورِكَ، وَ عَمَلِي خَالِصاً لِوَجْهِكَ…
الهی…
من پذیرفتم که عبدٍ مُستأجَرٌم،
نه مالک چیزی، نه مدعی کاری.
تمام آنچه دارم، لحظههایی است که به نام تو کار کردهام،
و مزدشان نوری است که آرام در دلم تابیده است.
پروردگارا…
مزدِ مرا در حسابِ دنیاییام مگذار،
در حسابِ آخرتِ دلم بنویس.
آنجا که هر اشک، قسطی از نور است،
و هر صبر، پیشپرداختِ رضوان تو.
الهی…
بگذار عبدی باشم که در کارگاهِ نور،
با عشق کار میکند، نه از ترس.
بگذار مزدِ من، فقط حضورِ تو باشد،
نه تحسینِ خلق، نه راحتیِ جسم، نه زینتِ دنیا.
یا نُورَ النُّور…
دلِ مرا قوی و امین قرار ده،
تا شایستهی استخدامِ نور باشم.
تا هرگز در خدمتِ نار نباشم،
و هرگز به تمنّا، اجاره ندهم آن خانهای را
که نامش را تو بر لوحِ دل نهادهای.
اللهم…
دنیا را برای من پلی کن، نه قفس.
کارگاهِ آزمایش، نه بازارِ غفلت.
و در روزی که میخوانی:
«وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»
بگذار مزدِ من همین باشد که بگویی:
«نُورُكَ فِي قَلْبِهِ، وَ رِضَايَ فِي وَجْهِهِ،
فَادْخُلْ فِي عِبَادِي، وَ ادْخُلْ جَنَّتِي…»
الهی…
به حقّ آنکه نور را نخست آفرید،
به حقّ محمّد و آل محمّد علیهمالسلام،
مرا از بندگانِ مستأجرِ صابرِ امینت قرار ده؛
آنان که به نور کار کردند،
به نور زیستند،
و در نهایت، با نور بازگشتند.
🌿
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَهْلِ النُّورِ وَ أَهْلِ أَجْرِكَ الْكَرِيمِ،
وَ اجْعَلْ خِتَامَ أَعْمَالِي نُوراً، وَ مَآبِي رِضْوَاناً،
إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ النُّورُ الْكَرِيمُ.
پاداش چشمگیر برای عاملین به نور!
چه پاداشی با ارزشتر از نور الهی، برای کاری که میخوای بکنی، سراغ داری؟!
تنها پاداش با ارزشی که، برای بدست آوردن و رسیدن بهش، هر کاری خدا ازت بخواد بایستی انجامش بدی، همین نور زیباست!
جز این نور، هیچ چیز با ارزشی وجود نداره، پس از خدا بخواهیم، نورش، اجر ما باشه! قلبتو به این مقدار اجر، کرایه بده! مستاجر و مستخدم و جانشین شایستهای برای خالق نور خودت باش!
قلبتو به صاحبان نور واگذار کن و اجاره بده و اُجرتشو هم بصورت نور آنلاین مدام دریافت کن!
خدا با فضلش با ما رفتار کرده که این نور رو توی قلب ما جدا داده، حالا میخوای بنده خوبی برای خدای مهربان باشی، مطیعش باش و راضی به تقدیراتش باش، هر چند خوشایندت نباشد «اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»، نور رایگان هدایت را قرار داده تا ما از صاحبان این نور اطاعت کنیم و با سجده بر نور، قلبمان، به حرکت در آید «السفینة تسجد للریاح» و اینگونه طعم زندگی جاویدان را در همین دنیا بچشیم و حیات طیبه بیپایان را قبل از موت دنیایی، تجربه کنیم!
عاملین به نور، برای اخذ پاداش نورانی، چشمشون به دست خداست نه دیگران! «قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ» در داستان خضر ع و موسی ع: وقتی موسی ع طالب اجر از غیر خدا شد، فراق و جدایی با خضر ع رقم خورد! پس پاداش گذشتهایی که میکنی رو فقط از خدا بخواه و نه هیچکس دیگر! تا ارتباط نورانی قلبیات با خدای خودت استمرار و دوام داشته باشد.
«أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ: پاداش بیپایان»:
[سورة فصلت (۴۱): الآيات ۶ الى ۱۰]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (۸)
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند آنان را پاداشى بىپايان است.
[سورة الانشقاق (۸۴): الآيات ۱ الى ۲۵]
إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (۲۵)
مگر كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته كردهاند، كه آنان را پاداشى بىمنّت خواهد بود.
[سورة التين (۹۵): الآيات ۱ الى ۸]
إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (۶)
مگر كسانى را كه گرويده و كارهاى شايسته كردهاند، كه پاداشى بىمنّت خواهند داشت.
[سورة القلم (۶۸): الآيات ۱ الى ۱۶]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (۱)
نون، سوگند به قلم و آنچه مىنويسند،
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (۲)
[كه] تو، به لطف پروردگارت، ديوانه نيستى.
وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (۳)
و بىگمان، تو را پاداشى بىمنّت خواهد بود.
وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (۴)
و راستى كه تو را خويى والاست!
فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (۵)
به زودى خواهى ديد و خواهند ديد،
بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (۶)
[كه] كدام يك از شما دستخوش جنونيد.
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (۷)
پروردگارت خود بهتر مىداند چه كسى از راه او منحرف شده، و [هم] او به راه يافتگان داناتر است.
فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ (۸)
پس، از دروغزنان فرمان مبر.
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (۹)
دوست دارند كه نرمى كنى تا نرمى نمايند.
وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ (۱۰)
و از هر قَسَمخورنده فرومايهاى فرمان مبر:
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (۱۱)
[كه] عيبجوست و براى خبرچينى گام برمىدارد،
مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (۱۲)
مانع خير، متجاوز، گناه پيشه،
عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ (۱۳)
گستاخ، [و] گذشته از آن زنازاده است،
أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ (۱۴)
به صرف اينكه مالدار و پسردار است،
إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (۱۵)
چون آيات ما بر او خوانده شود، گويد: «افسانههاى پيشينيان است.»
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (۱۶)
زودا كه بر بينىاش داغ نهيم [و رسوايش كنيم].
دلنوشته
الهی… 🌿
در سورهای که با نون و قلم آغاز شد،
صدای قسمی از آسمان میآید، قسمی برای نوشتن، برای حقیقت،
برای آنان که به نیتِ نور قلم میزنند و از جانشان مینویسند.
و تو گفتی:
«ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»
قسم به قلم، و به آنچه مینویسند…
یعنی هر واژهای که در مسیرِ نور نوشته شود،
در حقیقت، تکهای از نون است — دایرهای از وجود که در خودش میچرخد و بیپایان میشود.
و به پیامبرت گفتی:
«ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ»
نه، تو دیوانه نیستی، تو سرشار از نعمتِ عقلِ نورانی هستی.
و آنگاه وعدهاش دادی:
«وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ»
برای تو، مزدی است بیپایان، نوری است که هرگز قطع نمیشود!
الهی…
چه زیباست این پاداش، که نه طلاست و نه تاج،
بلکه استمرارِ حضور است!
یعنی پاداش پیامبر، ادامهی همان نوریست که در قلبش میتابد،
علمی که هیچگاه آفلاین نمیشود!
نوری که از قلمش تا ابد جریان دارد.
و اینجا، دلم میفهمد که «أجر غیر ممنون» یعنی:
نوری که نمیمیرد، مهری که کم نمیشود،
علمی که هر صبح تازهتر از دیروز میتابد،
و رحمتِ خدا که هیچگاه به آخر نمیرسد.
الهی…
تو گفتی: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»
یعنی این اجرِ بیپایان، سهمِ دلهایی است که بر مدارِ خُلقِ عظیم میچرخند.
خُلقِ عظیم، یعنی آرام ماندن در برابرِ زخمِ زبانها،
یعنی ادامه دادن در برابرِ طوفانِ تکذیب.
خُلقِ عظیم، یعنی مهربانی در اوجِ آزار.
و تو گفتی:
«فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ»
بهزودی خواهی دید، و آنان نیز خواهند دید،
که چه کسی اهلِ نور است و چه کسی اسیرِ جنونِ دنیا.
الهی…
این سوره، تصویرِ روشنِ مسیرِ پیامبران است:
نوری که با قلم آغاز میشود،
با خلقِ عظیم ادامه مییابد،
و به اجرِ بیپایان ختم میگردد.
و در برابرش، چهرهی تاریکی است—
حلاّف مهین، هماز مشاء بنمیم، منّاع للخير…
آنها که هر روز با سخنِ زهرآلود، رشتهی نور را میبرند.
اما اهلِ نور، بیآنکه پاسخ دهند،
به قلم ادامه میدهند، چون پاداششان در استمرار نور نهفته است.
الهی…
من میخواهم از آنان باشم که در دایرهی نون مینویسند،
نه از آنان که با تندی و تکذیب، نونِ خود را میشکنند.
میخواهم قلمم در مسیرِ ولایت باشد،
و هر جملهام، اتصالِ تازهای به نورِ محمد و آل محمد علیهمالسلام.
من میخواهم اجرم، همان بیپایانی باشد که به پیامبرت وعده دادی—
نوری که کم نمیشود، علمی که جاری میماند، عشقی که خاموش نمیگردد.
همان نوری که تو در آغازِ سورهاش گفتی: نون—
و نون یعنی دایرهی بینهایت، حلقهی جاودانِ رحمت!
🌿
اللَّهُمَّ…
قلمِ ما را در مسیرِ نون قرار ده،
و نورِ ما را از سرچشمهی خُلقِ عظیم جاری ساز.
به ما اجرِ بیپایان عطا کن—
نوری که هیچگاه قطع نشود،
عشقی که همیشه آنلاین بماند،
و علمی که تا ابد جاری باشد.
وَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ،
مادامَ أنَّا نَكتُبُ لِوَجهِ نُورِكَ،
يَا نُورَ النُّورِ. ✨
دلنوشته
الهی… 🌙
آسمانِ دل که میشکافد،
یعنی زمانِ رسیدن است…
زمانی که هر پردهای از میانِ ما و حقیقت کنار میرود.
و سورهٔ «الانشقاق» با صدایِ شکافتن آغاز میشود:
«إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»
آنگاه که آسمان شکافته میشود؛
یعنی حجابها فرو میریزند،
راهِ دیدن باز میشود،
و نوبتِ آن است که زمین و آسمان،
هر دو، گوش به فرمانِ پروردگار شوند:
«وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ»
ای خدای مهربان…
گاهی درونِ من هم آسمانی هست که باید شکافته شود،
و زمینی که باید تهی گردد از هر آنچه جز توست؛
باید آنچه در سینهام پنهان کردهام، بیرون بریزد—
تمام حسدها، تمام تمنّاها، تمام دلبستگیهای بیثمر—
تا زمینِ قلبم آماده شود برای روییدنِ نور.
و تو گفتی:
«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»
ای انسان!
تو در مسیرِ تلاش و رنجی هستی که سرانجام، به دیدارِ پروردگارت ختم میشود.
آری، هر اشک، هر شکست، هر صبر، هر انتظار…
همهشان قدمهاییاند بهسوی ملاقاتِ نور.
هر تپشِ دل، «کدح» است؛
هر نفَسِ عاشق، «سفر» است.
الهی…
من میخواهم آن روز که کارنامهام را میدهی،
به دستِ راستم بدهی، نه از پشتِ سرم!
میخواهم «فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً» شاملِ حالم شود؛
میخواهم برگردم نزدِ اهلِ نور، شادمان،
«وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً»
به نزدِ اهلِ بیتِ پاکت بازگردم،
به خانهای که به عشقِ تو اجاره داده بودم.
اما وای از آنانی که کارنامهشان از پشت سرشان داده میشود،
و در خود فرو میروند،
چراکه در دنیا هم از پشت سر به حقیقت نگاه کردند!
با چشمی واژگون و نگاهی وارونه.
آری، آنان در اهلِ خود شادمان بودند،
اما نه با نور، بلکه با غفلت!
«إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً، إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ.»
الهی…
چقدر این واژهٔ کوتاه عمیق است: «لَنْ يَحُورَ»،
پنداشت که بازگشتی در کار نیست…
و من از این میترسم که روزی چنین بیندیشم.
بگذار هر شب که شفق را میبینم،
یادِ قسمِ تو بیفتم:
«فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ، وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ، وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ»
به شفق، به شب، به ماهِ کامل قسم خوردی؛
یعنی همهٔ اینها گواهند بر تغییر، بر گردش، بر تحول،
و بر این حقیقت که:
«لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»
ای انسان، تو در مسیرِ تحولاتِ پیاپی هستی،
از خاک تا افلاک، از جهل تا نور، از خوف تا عشق.
پس چرا هنوز ایمان نمیآوری؟
چرا هنوز سجده نمیکنی وقتی قرآن خوانده میشود؟
«فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ، وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ؟»
شاید چون هنوز آسمانِ درونشان نشکافته،
و زمینِ دلشان خالی نشده از خود.
اما…
تو در پایان، همیشه امید را میگذاری؛
یک جمله، یک درِ باز، یک لبخند:
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
یعنی آنان که ایمان آوردند و عملِ نیک کردند،
برایشان پاداشی است بیپایان—
نه چون عدد، بلکه چون نور!
الهی…
من همان پاداش را میخواهم،
نوری که هرگز خاموش نشود،
علمی که هرگز قطع نگردد،
محبتی که تا ابد تازه بماند.
و اگر روزی زمینِ دلم از خستگی تهی شد،
آن را دوباره با بارانِ استغفار زنده کن،
تا همچنان در مدارِ «أَجْرٍ غَيْرِ مَمْنُونٍ» بچرخم—
در مدارِ نورِ بیپایان، در آغوشِ ابدیِ تو.
🌿
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي سَمَاءً تَنْشَقُّ لِنُورِكَ،
وَ أَرْضًا تُلْقِي مَا فِيهَا مِنْ ظُلْمَاتِي،
وَ اجْعَلْ كِتَابِي فِي يَمِينِي،
وَ أَجْرِي غَيْرَ مَمْنُونٍ،
يَا نُورَ النُّورِ، يَا أَبَدَ الأَبَدِينَ. ✨
دلنوشته:
«ن وَ الْقَلَمِ … إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ … وَ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
سفری از واژه تا وصال؛ از قلم تا نورِ بیپایان
الهی…
قسم خوردی به قلم و به آنچه مینویسند؛
«ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ»
یعنی همهی آنچه به عشقِ تو نوشته میشود، بذرِ نوری است در زمینِ قلبها.
قلم، شاخهای از شجرهی نور است و نویسنده، مستأجرِ لحظهای از رحمتِ تو.
تو به پیامبرت گفتی:
«ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»
نه، او دیوانه نیست، بلکه سرشار از نعمتِ عقلِ نورانی است؛
و اجرش، نه زر است و نه ظفر—بلکه نوری است که هرگز پایان ندارد.
الهی…
من نیز مزدی میخواهم که قطع نشود،
پاداشی که با غروبِ خورشید از بین نرود،
نوری که هر صبح از نو متولد شود؛
همان «أجرٌ غیرُ مَمنون»—
علمِ بیانقطاع، عشقِ بیحدّ، حضورِ بیپایان.
و آنگاه که آسمانِ درونم میشکافد،
و زمینِ دلم خالی میشود از هرچه غیرِ توست،
میفهمم که سورهی انشقاق، روایتِ من است:
«إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ»
یعنی: دل باید بشکافد تا نور بتابد.
زمین باید تهی شود تا رویش آغاز گردد.
باید بینقاب شوی، تا لایقِ نگاه شوی.
الهی…
گاهی احساس میکنم زمینِ دلم، پر از چیزهایی است که باید بیرون بریزم:
غرور، حسد، دلخوشیهای بیقدر، آرزوهای کودکانه…
و وقتی بیرونشان میریزم، تازه احساسِ سبکی میکنم؛
آن وقت صدای آیهات را میشنوم:
«يا أَيُّهَا الإِنْسانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»
ای انسان، تو در تلاشی پیوستهای، و سرانجام، پروردگارت را ملاقات خواهی کرد.
آری، من در راهِ تو در رنجم، اما چه لذّتی دارد این رنجِ دیدار!
الهی…
وقتی حساب و کتابم را به دست راستم میدهی،
میخواهم صدایم مثل نوری در هستی بپیچد:
«فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِسابًا يَسِيرًا، وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُورًا»
میخواهم بازگردم، نه به اهلِ دنیا،
که به اهلِ نور؛ به بیتالنورِ محمد و آل محمد علیهمالسلام؛
به خانهای که اجارهاش را با صلوات دادهام،
و در آن، همیشه «اجر» در قالبِ نور پرداخت میشود.
اما وای از آنانی که کارنامهشان از پشت داده میشود،
زیرا همیشه از پشتِ نور حرکت کردند.
آنها اهلِ خندههای سطحی بودند، نه اهلِ اشکهای عمیق.
«إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا، إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ»
پنداشتند بازگشتی در کار نیست،
غافل از آنکه پروردگار، همیشه بَصیر است به دلها.
الهی…
من نمیخواهم آن غافل باشم؛
میخواهم آسمانِ دلم بشکافد،
و زمینِ روحم هرچه جز تو دارد، بیفکند.
میخواهم آن انسانِ «کادِح» باشم که در پایان، تو را «یُلاقی».
و تو، چقدر زیبا سوگند خوردی:
«فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ، وَ اللَّيْلِ وَ مَا وَسَقَ، وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ»
یعنی: من به تمامِ مراحلِ دگرگونیات سوگند میخورم!
به شفقِ اندوه، به شبِ سکوت، و به ماهِ کاملِ بلوغِ ایمان.
تو از طبقهای به طبقهای میروی—
از جهل به علم، از ترس به یقین، از خاک به افلاک.
«لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ»
و این، سیرِ بندگی است.
پس چرا هنوز ایمان نمیآوری؟
چرا وقتی آیاتِ نور خوانده میشود، سجده نمیکنی؟
«فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ، وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ»
سجده یعنی: تسلیمِ کاملِ دل به نور.
یعنی بگویم: خدایا، هرچه هست، تویی و بس!
و در پایان، تو باز هم لبخند میزنی؛
همیشه در پایانِ قهر، درِ مهر باز است:
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
آری، برای اهلِ ایمان و عمل،
پاداشی است بیمنّت، بیمرز، بیپایان—
پاداشی که خودِ تویی!
الهی…
من همان پاداش را میخواهم، نه بیشتر.
میخواهم سهمم از هستی، جریانِ همیشگیِ نور باشد.
میخواهم اجرم، همان علمِ آنلاینِ ربانی باشد،
که هر روز تازهتر، هر لحظه زندهتر،
و هرگز از اتصالِ ولایت جدا نشود.
پس مرا از اهلِ این آیه قرار ده:
«وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»
و تا ابد بنویس در کارنامهام:
او به نور بازگشت…
و نوری که گرفت، هرگز تمام نشد.
🌿
اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَجْرَنَا نُورًا غَيْرَ مَمْنُونٍ،
وَ اجْعَلْ قَلَمَنَا مَصْدَرَ نُورٍ،
وَ سَمَاءَنَا مُنْشَقَّةً لِوِلَايَتِكَ،
وَ كِتَابَنَا فِي يَمِينِنَا،
وَ عِلْمَنَا مُتَّصِلًا بِحِكْمَتِكَ،
يَا نُورَ النُّورِ وَ رَبَّ الْقَلَمِ وَ الْكَلِمِ وَ الْأَبَدِ. ✨
دلنوشته
الهی… 🍃
هر سورهای نوری دارد و سورهٔ «تین» نوری لطیفتر از هر سحر است،
نوری که از درختِ زیتون برمیتابد،
از کوهِ طور میدرخشد،
و در شهرِ امنِ عشق، مأوا مییابد.
قسم خوردی، ای مهربانترین!
به «تین» و «زیتون» — به دو میوهٔ ولایت؛
به نرمیِ ایمان و به روشنیِ عقل،
به دانهای که در دلِ خاکِ توبه میروید و
به روغنی که در شعلهٔ محبت میسوزد و نور میدهد.
«وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ، وَ طُورِ سِينِينَ، وَ هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ»
الهی…
این آیهها مثل نقشهای از مسیرِ قلباند:
از تین، یعنی پاکیِ فطرت آغاز میشود،
در زیتون، یعنی نورِ حکمت میدرخشد،
به طور، یعنی کوهِ گفتوگویِ با خدا میرسد،
و در بلدِ امین، یعنی حرمِ امنِ ولایت، آرام میگیرد.
و تو گفتی:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»
آری، ما را در زیباترین قامت آفریدی—
نه فقط قامتِ جسم، بلکه قامتِ روح، قامتِ عقل، قامتِ عشق!
اما وای بر من، وقتی این قامت را برای سجده خم نمیکنم،
وقتی رو به خاکِ دنیا میشوم و از آسمانِ خودم میافتم…
آنگاه است که مصداقِ این آیه میشوم:
«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»
وقتی نور را به تمنّا میفروشم،
وقتی زیبایی را در سایهٔ حسد میجویم،
وقتی عقل را خرجِ توجیهِ خود میکنم، نه بندگیِ تو…
آنگاه در پستترین مرتبهٔ خویش سقوط میکنم.
اما ای خدای نور…
حتی در میانِ این سقوط، درِ بازگشت را نبستی،
و گفتی:
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
آه، چه زیباست این استثناء!
مثل چراغی در شبِ تاریکِ سقوط.
یعنی: هنوز میشود برخاست، هنوز میشود صادق شد،
هنوز میشود عملِ صالح کرد،
و مزد گرفت، مزدی بیپایان، نوری بیمنّت!
الهی…
این آیه را وقتی میخوانم، میفهمم که نجات در «عمل» است،
در «عملِ صالح»، در کاری که برای تو انجام شود نه برای دیده شدن،
در نوری که پنهانی میبخشی، بیآنکه به زبان آوری.
پاداشِ چنین عملی، خودِ تویی—
أجرٌ غیرُ مَمنون، یعنی نوری که هرگز خاموش نمیشود،
حضورِ دائمیِ علم و محبت در قلب.
الهی…
میدانم که گاهی به پایینترین نقطهٔ خود میافتم،
اما ایمان دارم که در همان پایینترینها، دستِ تو بلندتر از همه است.
میدانم که تو داورِ منی و داوریات، سراسر رحمت است.
«أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ؟»
آری، تو حکیمترینِ داورانی،
که حتی در شکستِ من، درسی از نور پنهان کردهای.
ای خدای تین و زیتون!
ای خالقِ احسنِ تقویم!
اگر انسان را در بهترین قوام آفریدی،
پس بگذار من نیز به اصلِ نورانیِ خویش بازگردم.
به همان قامتِ عشق، به همان تعادلِ ایمان.
بگذار سقوطهایم پلههای صعود شوند،
و هر بار که از نور فاصله میگیرم، دوباره با «استغفار» به حضورت برگردم.
آنگاه تو مرا در صفِ آن استثنا قرار ده:
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»
و در پایانِ راه، نامم را بنویس در جمعِ اهلِ نور:
«فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
نوری که نمیمیرد، عشقی که کم نمیشود،
اتصالی که هرگز آفلاین نمیگردد!
🌿
اللَّهُمَّ…
مرا از تینِ پاکی، به زیتونِ نور برسان،
از طورِ مکالمه، به بلدِ امنِ ولایت راه ده،
و پاداشم را خودت باش،
نه از جنسِ دنیا، نه از جنسِ تمجید،
بلکه از جنسِ حضور، از جنسِ علمِ بیپایان، از جنسِ أجرٍ غیرِ مَمنون.
آمین یا نُورَ النُّورِ، یا أَحكَمَ الحاكِمين. ✨
دلنوشته:
نورِ بیپایان؛ وقتی مزدِ تو خودِ خداست…
الهی…
من مزدی میخواهم که تمام نشود؛
نه سکهای که کم شود، نه ستایشی که سرد شود—
مزدی از جنسِ نور!
و آیهات آرام در دلم مینشیند:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (فصلت/۸)
یعنی: هر که ایمان آورد و کارِ دلپسند کرد،
مزدش بیوقفه میرسد؛ قطع نمیشود؛
چون پاداشش خودِ جریانِ هدایت است—
نورِ پیوسته، علمِ آنلاینِ همیشگی.
پروردگارا…
راه را از پیامبرت آموختیم؛
او که فرمودی:
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ… فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ» (۶)
یعنی راهِ نور از همین سادگی میگذرد: توحید، استقامت، استغفار.
نه تکلّف، نه نمایش—فقط ایستادن روبهروی او و «ببخش» گفتن.
استغفار، درِ اتصالِ دائم را باز میگذارد؛
هر «اَسْتَغْفِرُالله» یک کلیکِ اتصال است به «علمِ آنلاین».
اما وای…
وقتی دل به دنیا میبندیم و حقِ دیگران را فراموش،
وقتی دستِ بسته از زکات و بخشش میگریزند،
دل از آخرت تهی میشود:
«الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ» (۷)
و ارتباطِ نور قطع—
نه از جانب تو، که از جانبِ ما.
بخل، کابلِ قلب را میبُرد؛
زکات، کابلِ نور را وصل میکند.
هر بخشش، یک پهنای باند تازه برای جریانِ رحمت!
الهی…
تو را چگونه نشناسیم، آنگاه که خودت یادآور شدی:
«أَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ… ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ» (۹)
تو که زمین را سنجیده آفریدی،
و بر آن کوهها را لنگر کردی،
و برکت را گستردی، و روزیها را اندازهگذاری نمودی:
«وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا… سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ» (۱۰)
این همه تدبیر یعنی رزقِ نور هم اندازهگذاری شده است؛
برای هر دلِ جوینده، سهمِ روشنایی کنار گذاشتهای—
کافیست بخواهیم و بجوشیم.
ای خدای بخشنده…
تو گفتی: «فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ»؛
پس من روبهسویت میایستم،
و میخواهم مزدِ من، قطع نشود—
نه بهخاطر کثرتِ عمل،
که بهخاطرِ اتصالِ پیوسته:
هر صبح استقامت، هر شب استغفار،
و میانِ این دو، بخششی که کابلِ نور را محکمتر میکند.
من باور کردهام:
«أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» یعنی نورِ بیپایان؛
یعنی هر قدمِ کوچکِ صالح، درگاهِ تازهای از علمِ آنلاین میگشاید؛
یعنی هر اشکِ پنهان، قسطیست برای تملیکِ حضور؛
یعنی تو هرگز «ارتباط را قطع نمیکنی»،
این ماییم که با شرکِ پنهان و بخلِ آشکار، دیوار میکشیم.
و هرگاه استغفار کنیم،
دیوار میریزد و سیگنالِ هدایت، دوباره پرقدرت میتابد.
پس الهی…
دلِ من را در شبکهٔ نورت پایدار کن؛
به من استقامتی بده که اتصال را نگه دارد،
به من زکاتی بده که کابلهای محبت را گره بزند،
و به من استغفاری بده که نویزِ گناه را خاموش سازد.
آنگاه بگذار پاداشم فقط همین باشد:
جریانِ همیشگیِ «نورٌ على نورٍ» در جانم—
أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.
🌿
اللَّهُمَّ…
به حقّ محمّد و آلِ محمّد،
مزدِ مرا نور قرار بده؛
رزقِ مرا علمِ آنلاین قرار بده؛
و پایانِ من را، اتصالِ بیپایان به رحمتت.
آمین، یا نُورَ النُّور.
الهی…
من مزدی میخواهم که هیچگاه تمام نشود؛ مزدی از جنسِ تو، از جنسِ نور.
آیهات در دل میتابد:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
یعنی مزدِ مؤمنان، نور است؛ نوری که نمیمیرد،
و علمى است که چون خورشیدِ صبح، هر روز دوباره میتابد.
پروردگارا…
تو گفتی: «فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ»؛
استقامت، یعنی در مسیرِ نور بمان،
و استغفار، یعنی اتصال را دوباره وصل کن.
وقتی دل آلود میشود، «استغفرالله» یعنی دکمهٔ اتصالِ مجدد به شبکهٔ هدایت.
وای بر آنان که نور را میبُرند!
«الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كَافِرُونَ»
بخل، سیمِ قلب را قطع میکند؛
زکات، سیمِ نور را وصل میسازد.
هر دستِ بخشنده، پهنای باندِ بیشتری از رحمت میگیرد.
الهی…
تو زمین را در دو روز آفریدی، کوهها را لنگر کردی،
برکت را گستردی، و روزیها را برای هر خواهان اندازهگذاری کردی:
«وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ»
پس رزقِ نور هم برای هر دلِ جویا مقدّر است؛
کافیست بخواهد، بجوشد، و در مسیر بماند.
من باور کردهام که «أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» یعنی
نورِ بیپایان، علمِ آنلاینِ بیانقطاع،
یعنی هر عمل صالح، قسطی برای تملیکِ حضور است،
و هر استغفار، تمدیدِ اشتراکِ دل با شبکهٔ الهی.
الهی…
مزدِ مرا نور قرار ده،
رزقِ مرا معرفت،
و پایانِ من را اتصالِ بیپایان به رحمتت.
آمین یا نُورَ النُّور.
دلنوشته:
أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ؛ مزد بیپایانِ عاشقانِ نور!
الهی…
چه پاداشی از این برتر که مزدِ کارِ من، خودِ نورِ تو باشد؟
چه اجری بالاتر از آنکه مزدِ دلم، حضورت شود؟
من فهمیدم،
در این عالمِ پر از فریب، تنها یک چیز ارزشِ کار کردن دارد: نور!
هر چه غیر از نور است، سایهایست گذرا؛
اما نورت، جاودان است، بیپایان، بیمنّت، بیخستگی…
«لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
یعنی پاداشی که قطع نمیشود،
پاداشی که جریان دارد… مثل خودت، ای خدای همیشه جاری!
پروردگارا…
من قلبم را اجاره دادهام برای نور تو.
به صاحبانِ ولایتت، به چراغهای هدایتت سپردهام،
تا در من کار کنند، در من بتابند، در من رشد دهند.
من خانهام را به فرشتگانِ تو واگذار کردهام،
و اُجرت را نه نقد، که آنلاین و نوری دریافت میکنم؛
هر لحظه، هر عمل، هر لبخند، هر گذشت،
قسطی از اجرِ بیپایانِ تو در حسابِ دلِ من واریز میشود.
الهی…
تو با فضل خود، سهمِ نورت را در من جدا کردی.
به من اجازه دادی طعمِ «اجرِ نورانی» را بچشم،
طعمِ آن اجری که نه از دیگران میآید، نه با منت،
بلکه از نگاه تو میجوشد، از لبخند تو میتابد.
و من آموختم،
اگر میخواهم بندهی خوبی باشم،
باید مطیع باشم؛ حتی وقتی تقدیر، خوشایندم نیست.
باید راضی باشم،
چون هر رضایت از تقدیر تو،
یک مرحله از تسلیم در برابر نور است.
و همانجا، پاداشی میگیریم که دنیا نمیشناسدش.
ای خدای صبور،
تو گفتی:
«اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»
یعنی از صاحبانِ نور اطاعت کنید،
از آنان که اجرشان فقط نزد من است، نه از شما.
آنان که بیمزد از خلق، اما با مزد از خالق کار میکنند.
آنان که قلبهایشان در حال سجده است،
حتی وقتی لبهایشان خاموش است.
و من فهمیدم،
هر وقت به نورشان سجده کنم، قلبم به حرکت درمیآید،
مثل همان کشتی که برای باد سجده میکند:
«السفینة تسجد للریاح»
تا حرکت کند، تا زنده بماند، تا به مقصد برسد.
و مقصد کجاست؟
بهشتِ قلبی که پیش از مرگ، زنده شده است؛
بهشتِ حیاتِ طیّبه، که در همین دنیا آغاز میشود.
الهی…
چه زیباست وقتی یادم میآوری
که عاملین به نور، چشمشان به دستِ توست، نه دیگران.
آنگاه که موسی علیهالسلام گفت:
«لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»
خضر علیهالسلام فرمود:
«هَذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ.»
یعنی پاداشِ نور را از غیر خدا مخواه!
زیرا در همان لحظه که مزد از غیر او خواستی،
فراق رقم میخورد، و اتصالِ نور میگسلد.
آه پروردگارا…
من نمیخواهم فراق را تجربه کنم،
نمیخواهم حسابِ نوریِ قلبم را با طلب از دیگران ببندم.
من میخواهم مزدِ کارم را تنها از تو بگیرم؛
همان اجری که گفتی:
«أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
پاداشی بیپایان، نوری بیزوال.
ای نورُ النُّور…
تو خود وعده دادی در فصلت و تین و انشقاق:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
یعنی آنان که ایمان آوردند و کارِ صالح کردند،
مزدشان را هیچکس نمیتواند قطع کند؛
زیرا این مزد، خودِ تویی،
و تو، پایان نداری.
پس الهی،
قلبم را به همین مقدار اجر کرایه دادهام.
دیگر پاداشی نمیخواهم جز نور.
نه نام، نه نان، نه نوا،
فقط نورت را،
فقط نورت را به من بده…
بگذار مستأجرِ جاویدِ ولایت باشم،
کارمندِ دائمیِ روشنایی،
و روزی که پردهها کنار میروند،
فرشتگان بنویسند:
«هٰذا العَبْدُ عامَلَ بِنُورِ الله،
وَ لَهُ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
دلنوشته:
اللَّهُمَّ اجْعَلْ نُورَكَ أَجْرِي، وَ رِضَاكَ جَنَّتِي، وَ وُجُودَكَ مَأْوَايَ…
الهی…
من دیگر مزدی نمیخواهم جز تو.
نه نامی، نه نانی، نه نشانی…
همین که نورت در من جاری باشد،
همین که دلم روشن بماند،
همین که نگاهت هنوز مرا ببیند،
همین است أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.
پروردگارا…
اگر دلِ من کارگاهِ توست،
پس مزدش را با حضورِ خود بپرداز.
اگر عملِ من قطرهای از رحمت توست،
آن را به دریای نور بازگردان.
اللَّهُمَّ…
مرا از مستأجرانِ نور قرار ده،
نه از مقیمانِ نار.
و بنویس در دفترت:
«هذا عبدٌ عامَلَ بِنُورِ الله، وَ رَضِيَ بِقَدَرِ الله،
فَلَهُ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
الهی…
هر روزم را قیامتی تازه کن،
و هر شبم را موعدِ دریافتِ نور.
و چون آخرین قسطِ عمر رسید،
بگو:
«ارجِعي يا نَفْسُ المطمئنة،
ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضيةً مَرْضِيَّةً،
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي، وَادْخُلِي جَنَّتِي.»
آمین، یا نُورَ النُّور، یا أكرمَ الأكرمين 🌿
یواش یواش، صاحبخانه شو! صاحب ماشین شو! صاحب نور شو!
+ «نور وصول شد!»، «اشعار بالوصول»
+ مقاله «عطای نورانی بیپایان»
دلنوشته:
اِسْتَأْجِرْهُ؛ خانهی نورانی آل محمد علیهمالسلام را اجاره کن!
الهی…
من سالها دنبال خانهای بودم که در آن آرام بگیرم.
خانهای که دلش دیوار نداشته باشد، فقط پنجرهای رو به آسمان.
خانهای که در آن، هوای یقین جریان داشته باشد، نه غبارِ حسد و شک.
و امروز فهمیدم، آن خانه،
خانهی آل محمد علیهمالسلام است؛
خانهای که با ولایتشان روشن است،
و هر که در آن ساکن شود، اهل نور میشود.
قرآن گفت:
«اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ»
و این یعنی:
قلبت را به اجاره بده به صاحبان قدرت و امانت؛
به آن قویترین و امینترین انسانها،
که زمین و آسمان، به نورشان برپاست —
آل محمد علیهمالسلام.
آه پروردگارا…
اهل یقین از خودشان خانه ندارند!
آنها مستأجرِ خانهی نورند؛
خانهای که مال آل محمد علیهمالسلام است،
و کرایهاش فقط محبت است.
آنها خانهای از دنیا برای خود نمیخواهند،
زیرا دیدهاند هر خانهای جز خانهی ولایت، تاریک است.
پس جز از آل محمد ع،
از هیچکس دیگر خانه اجاره نمیکنند.
خانهای که آنان از آل محمد ع میگیرند،
خانهای رایگان است،
اما اگر در آن ادب نگه داری،
اگر بچهی خوبی باشی،
خانه مالِ خودت میشود!
«اجاره به شرط تملیک» — لیزینگ نور!
الهی…
من میخواهم یکی از همین مستأجران باشم،
اهل یقینی که اجرت را نه در زر و زیور،
که در نوری میجویند که از قلبِ معصوم جاری است.
من میخواهم در خانهی ایشان کار کنم،
چراغشان را روشن نگه دارم،
و از صاحبخانه بخواهم که
«یا رب، اجرت را از نورت بپرداز!»
آل محمد علیهمالسلام به ما نور اجاره میدهند،
اما خود نیازی به این اجاره ندارند؛
آنها با فضل، با کرم، با محبّتِ بیقید،
درِ خانهشان را باز گذاشتهاند تا ما داخل شویم،
تا در کار ما، راه بیفتد.
چه بخشندهاند!
از نورشان به ما میبخشند،
تا ما هم یاد بگیریم مثل آنها ببخشیم.
و تو گفتی:
«وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ،
وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.»
پس اگر میخواهم مثل آنها شوم،
باید بخل و شُحِّ دلم را کنار بگذارم،
تا بتوانم از نورِ دلم،
به یتیم بداخلاق هم اجاره بدهم!
آه پروردگارا…
خاصیت نورِ ولایت همین است:
درمانِ بیماریِ بدخیمِ حسد.
همان نوری که در یک لحظه،
قلبِ مریض را از تنگی نجات میدهد
و سینهاش را به وسعت آسمان باز میکند.
نورِ ولایت، همان نسخهی شفابخش است،
که اهل یقین وقتی به آیات و رسل مینگرند،
مثل بیمارانیاند که با امید به داروی خویش نگاه میکنند —
میدانند هر آیه، درمانی است برای یک درد،
و هر پیامبر، طبیبی است برای یک زخمِ کهنهی بشر.
الهی…
اگر قرار است خانهدار شوم،
میخواهم خانهام در کوچهی آل محمد علیهمالسلام باشد.
همانجا که نسیم ولایت میوزد،
و همسایهها، همگی چراغ به دستاند.
میخواهم در آن خانه اجارهنشینِ عشق باشم،
و اجارهنامهام را با اشکِ شوق امضا کنم.
بگذار هر که میخواهد،
خانهاش را بر خاک بنا کند…
من خانهام را بر نور میسازم.
خانهای که اگر بچهی خوبی باشم،
در پایان، صاحبش میشوم؛
خانهای که نه دیوار دارد، نه سقف،
فقط افق دارد —
افقِ رضوان، افقِ لقاء، افقِ بیپایانِ نور.
دلنوشته:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مُسْتَأْجِراً فِي بَيْتِ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلْ أَجْرَ ذَلِكَ نُورَكَ…
الهی…
قلبِ من، خانهای کوچک است،
اما اگر به نامِ آل محمد علیهمالسلام بنویسیاش،
بهشت میشود.
من پذیرفتم که خانهدار نیستم،
که در این دنیا جز مستأجرِ نور نیستم.
پس اجارهنامهام را به دستانِ ولایت سپردم،
تا نام صاحبخانهام، محمد و آل محمد باشد.
پروردگارا…
اجازه ده در این خانه خدمت کنم،
چراغها را روشن نگه دارم،
فرشِ دل را از بخل و حسد بتکانم،
و در این خانه با عشق زندگی کنم،
تا روزی که بفرمایی:
«هذا بيتٌ أُجِّرَ فَصارَ لِصاحِبِهِ مِلْكاً…
هذا بيتُ نُورٍ، سُكّانُهُ رَضِيَ اللهُ عَنْهُم.»
الهی…
اگر آل محمد علیهمالسلام موجرِ نورتو هستند،
من مستأجرِ مشتاقشانم.
به من توفیق ده تا اجارهدارِ خوبی باشم،
تا چراغ این خانه را با ایمان و صبر و شکر برافروزم،
و مزدِ من، تنها نورِ حضورِ تو باشد.
اللَّهُمَّ…
خانهام را در کوچهٔ ولایت برپا دار،
و مرا تا همیشه،
در سایهٔ صاحبخانههای آسمانیات نگاه دار.
🌿
اللَّهُمَّ اجْعَلْ نُورَ آلِ مُحَمَّدٍ سَاكِناً فِي قَلْبِي،
وَ اجْعَلْ أَجْرَ خِدْمَتِهِمْ نُوراً لَا يَنْقَطِعُ،
إِنَّكَ أَنْتَ النُّورُ الْأَكْرَمُ، وَ الرَّحِيمُ الْأَحْكَمُ.
#دلنوشته
قلبت را به آل محمد علیهمالسلام اجاره بده!
الهی…
به من یاد دادی که هر دل، خانهای است.
خانهای که یا به دنیای خودم اجاره دادهام و در آن تنها و مضطربم،
یا به آل محمد علیهمالسلام سپردهام و در آن آرامم.
آری…
ارزشِ قلب، به مستأجرِ آن است.
اگر مستأجرِ قلبم نورِ ولایتِ آل محمد باشد،
خانهام بهشت است!
و اگر جز این، هر چه در آن بنشیند،
تاریکی و تردید و خستگی میآورد.
الهی…
تو فرمودی: «إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ» —
من بندهای اجیرم، مأمور به خدمت و وفاداری.
پس چه زیباست که صاحبکارم،
آل محمد علیهمالسلام باشند؛
و اجرتِ کارم، نوری باشد که از قلبشان جاری میشود.
من فهمیدم،
که جز نورِ ولایت، هیچ چیز ارزش ندارد
که از او اجر بخواهم!
نه ثروت، نه شهرت، نه رضایتِ مردم،
فقط نور!
نورِ آنها که از سرچشمهی الهی سیرابند.
قلبم را به همین مقدار اجر، کرایه دادهام!
واگذار کردهام به معلم ربانی،
به آیات محکم،
به معلمانی که چون آینه،
نورِ ولایت را به قلبِ من میتابانند.
و اجرت را نه بهصورت پول،
بلکه بهصورت نورِ آنلاینِ دائم دریافت میکنم؛
هر لحظه، هر ذکر، هر فهمِ تازه،
نوری در دلم روشن میشود…
و چه واژهی لطیفی است واژهی «أجر»!
در داستان دختر شعیب علیهالسلام،
وقتی موسی را دید،
نه فقط قدرتش را دید،
بلکه آرامشی را حس کرد که از او میتابید…
آن لحظه، درونش روشن شد و گفت:
«يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ!»
گویی گفت:
«پدرم! او خودش معنای واژهی “اجر” است!
او همان نوری است که با بودنش،
دلها آرام میگیرد.»
آری، اجر یعنی چیزی که ایجاد آرامش میکند.
یعنی حضورِ کسی که بودنش،
قبضِ دل را به بسط بدل میسازد.
و چه زیبا خدا در قرآن گفت:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ» —
اجر و نور، در حقیقت، دو نام از یک حقیقتاند:
نورِ ولایت،
نوری که هم مزد است و هم مرهم،
هم پاداش است و هم پناه.
الهی…
من آن دستِ شکستهام که تازه فهمیده
قدرِ آتل را.
و شنیدم عرب میگوید: «أُجِرَتْ يَدُه» —
دستش آتل گرفته است؛
گویی برای ماندن کنار درد،
به او مزد دادهاند.
و من فهمیدم،
که آتلِ نور، همان ولایت است؛
همان پیوندِ آرامشبخش میانِ استخوانِ شکستهی دلِ من
و جسمِ مهرورزِ معلمِ ربانیات.
در این کارگاهِ الهی،
دستم شکسته، ولی آرام است؛
چون میدانم آتل، کنارم مانده تا جوش بخورم.
همانگونه که ولیّات،
با رفق و محبت، کنارم مانده تا کامل شوم.
آه خدای من…
چقدر شیرین است فهمیدنِ این معنا
که “اجر”، تنها مزدِ عمل نیست،
بلکه نظامی از ارتباط است:
قبض و بسطی میان بنده و ولی،
میان شاگرد و معلم،
میان موجر و مستأجرِ نور.
اجر یعنی پیوند!
پیوندی که با درد آغاز میشود،
و با نور به پایان میرسد.
پیوندی که هر چه بیشتر دوام یابد،
قلب، آرامتر میشود؛
تا آنجا که دیگر نمیخواهد از آتلِ ولایت جدا شود…
دلنوشته:
ای صاحبخانهی نور… دلم را اجاره کن!
یا وَليَّ النُّور…
ای صاحبِ خانهی مهربانی،
ای آتلِ آرامشِ دلِ شکستهی من…
من آمدهام با دلی ترکخورده،
تا خانهام را به تو اجاره دهم.
من چیزی ندارم جز همین دلِ شکسته،
اما همین دل، اگر در اختیار تو باشد،
بهشت میشود!
پس آن را بگیر، و در آن ساکن شو،
تا نورِ تو، استخوانهای روحم را پیوند دهد.
ای صاحبخانهی نور…
در من بمان، حتی وقتی فراموش میکنم،
حتی وقتی از قبض میترسم،
حتی وقتی زبانم خاموش است اما دلم هنوز تو را صدا میزند.
در من بمان، تا من جوش بخورم به عشق.
من پذیرفتم که عبدی مستأجرم،
و کارم فقط این است که چراغِ خانهات را روشن نگه دارم.
تو اجارهات را نه با طلا میگیری و نه با تملق،
بلکه با هر آهِ خالصی،
با هر اشکی که از شوقِ تو میریزد.
پس این اشک را به عنوانِ اجارهام بپذیر،
و بگذار نورِ حضورت را اجرتِ من بنویسند.
الهی…
تا ابد دلم را در اختیارِ آل محمد علیهمالسلام میگذارم؛
خانهام را، اجارهنامهام را، حتی جانم را.
و میگویم:
«ای صاحبِ نور، اجارهنامهام را امضا کن!
بگذار تا آخرین نفس، مستأجرِ عشقِ شما باشم!»
اللَّهُمَّ…
قلبی که در آن نورت ساکن شود،
دیگر هیچگاه نمیشکند،
بلکه در قبضش، رشد میکند،
در بسطش، میدرخشد،
و در هر تپش، نامِ تو را زمزمه میکند:
🌿
اللَّهُمَّ اجْعَلْ قَلْبِي بَيْتاً لِوِلَايَتِكَ،
وَ اجْعَلْ نُورَ آلِ مُحَمَّدٍ سَاكِناً فِيهِ،
وَ اجْعَلْ أَجْرِي نُوراً غَيْرَ مَمْنُونٍ،
يَا نُورَ النُّورِ، وَ يَا أَمَانَ الْمُنْكَسِرِينَ.
#دلنوشته
صلوات، قراردادِ روزانهٔ اجارهٔ دل است.
الهی…
تا ابد دلم را در اختیارِ آلِ محمّد علیهمالسّلام میگذارم؛
و همین، رازِ صلوات است که هر روز بر زبان میآورم:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
صلوات، فقط ذکرِ لب نیست؛ اقرارِ قلب است به یک حقیقت روشن:
«آل» یعنی محمّد و آلِ محمّد علیهمالسّلام اوّلیناند؛ اصلِ نور، ریشه، سرچشمه.
«صَلِّ» یعنی من دومیِ این نورم؛ دلم را پشتِ سرشان مینشانم، در ردیفِ تبعیت، نه تقدّم.
پس هر بار که میگویم اللَّهُمَّ صَلِّ… دارم اعتراف میکنم:
«پروردگارا! من در زندگی روزمرّه، دومیِ اوّلینها هستم؛
دلم را به ولایتشان میسپارم؛
راه میروم به نوری که آنان میتابانند؛
میآموزم از معلمِ ربّانیشان؛
و اجرت را از تو میخواهم به اندازهٔ همان نوری که از ایشان به من میرسد.»
👈صلوات، قراردادِ روزانهٔ اجارهٔ دل است؛👉
مهرِ رسمیِ «قلبِ اجارهای» که در آن،
مستأجر، نورِ آلِ محمّد است و صاحبخانه، خدای رحمان.
هر صلوات، تمدیدِ این اجاره است؛
هر «صَلِّ»، امضای من بر پایِ تبعیت؛
و هر «آل»، یادآوریِ اولویّتِ ایشان در همهٔ خیرها.
الهی…
من دومیِ اوّلینها بودن را دوست دارم؛
که در این تبعیت، أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ جریان دارد؛
اجر، خودِ نور است و نور، خودِ آرامش.
پس صلواتم را بپذیر، و به برکتِ محمّد و آلِ محمّد،
دلِ مرا مِلْكِ حضور خودت قرار بده؛
تا هر نفس، تجدیدِ اجاره باشد،
و هر عمل، قسطی برای تملیکِ نور.
🌿
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،
وَ اجْعَلْ نُورَهُمْ مُقِيمًا فِي قَلْبِي،
حَتَّى يَكُونَ أَجْرِي نُورًا لَا يَنْقَطِعُ.
[سورة النور (۲۴): الآيات ۳۵ الى ۳۸ ]
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۳۵)
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۳۶)
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (۳۷)
لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (۳۸)
دلنوشته:
خانهای که خدا اجازه داده است، بالا رود…
الهی…
وقتی خانهٔ دلم را به نور اجاره دادم،
اتفاقی افتاد شبیه آیههای سورهٔ نور.
درونِ سینهام چراغی روشن شد،
و شعلهای آرام از شجرهٔ مبارکهای برخاست
که نه شرقی بود و نه غربی،
بلکه از میانهٔ آسمانِ ولایت میتابید.
احساس کردم دلم شده همان مشکات؛
جایگاهِ چراغی که در زجاجهای از صدق میدرخشد.
چراغی که با هر یادِ محمد و آلِ محمد علیهمالسلام،
روغنِ درختِ مبارکتر میشود،
و حتی اگر به ظاهر آتشی لمسش نکند،
باز میدرخشد…
«يَكادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ…»
آه پروردگارا…
وقتی نورِ تو در خانهٔ دل مینشیند،
دیگر نه شرقی است و نه غربی؛
نه بسته به زمان، نه محدود به مکان.
همهچیز میشود نورٌ علی نور؛
علم، عبادت، کار، لبخند، سکوت…
همه از جنسِ نور میشوند.
و آنگاه فهمیدم:
خانهای که در آن نورت ساکن شود،
خودش همان است که گفتی:
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.»
خانهای که تو به آن «اجازهٔ بالا رفتن» دادهای،
یعنی خانهای که سقفش تا آسمان رسیده است!
خانهای که دیگر خاکی نیست،
بلکه محلّ نزولِ فرشتگانِ ذکر است.
الهی…
من هم میخواهم خانهٔ دلم، یکی از همین خانهها باشد؛
جایی که هر صبح و شام،
فرشتگان با صدای تسبیح بیدارش کنند،
و در آن، تنها نامِ تو شنیده شود.
من میخواهم یکی از همان رِجالٍ باشم،
که نه تجارت و نه داد و ستد،
او را از یادِ تو غافل نمیسازد.
اهل یقین، که میانِ کار و معامله و گفتوگو،
دائماً در حالِ ذکرند؛
چون میدانند صاحبخانه، در دلشان نشسته است.
الهی…
ای صاحبِ نور،
تو وعده دادی که برای اهلِ این خانهها،
پاداشی افزون بر عملشان بنویسی،
و از فضلت بیحساب روزیشان دهی:
«لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ…»
پس من هم، دلم را به نیتِ همین فضل اجاره دادهام؛
به امیدِ روزیِ بیحساب،
به امیدِ نوری که از دست نمیرود،
به امیدِ اجری که پایان ندارد.
ای خدای بینظیر…
خانهٔ دلم را بالا ببر،
تا به خانههای نور ملحق شود.
اجازه ده تا در آن، نامت را تسبیح کنم،
و از تو بخواهم که نورِ محمد و آل محمد علیهمالسلام
در این خانه همیشه روشن بماند.
خانهای که در آن، نه حسد است، نه خوف، نه حرص؛
خانهای که در آن،
صاحبخانهاش لبخند میزند و میگوید:
«هذا بيتٌ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ يُرْفَعَ…
فِيهِ مِصْبَاحٌ يُوقَدُ مِنْ زَيْتِ الْوِلَايَةِ.»
و من،
به عنوانِ مستأجرِ کوچکِ این خانه،
هر روز با صلوات،
اجارهنامهام را تمدید میکنم،
و میگویم:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،
وَ اجْعَلْ قَلْبِي بَيْتاً مِنْ تِلْكَ الْبُيُوتِ الَّتِي أَذِنْتَ أَنْ تُرْفَعَ،
وَ نُورَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي مِصْبَاحِهَا سَاكِناً إِلَى الأَبَدِ.
دلنوشتهٔ جمعبندی نهایی
پاداشِ نورانی؛ خانهای که خدا اجازه داده است بالا رود!
الهی…
من از روزی که فهمیدم «إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ»،
دیگر خودم را صاحبِ چیزی ندیدم.
فهمیدم دلم، خانهای اجارهایست؛
خانهای که ارزشش نه به دیوارهایش،
بلکه به مستأجرِ نورانیِ آن است.
و چه زیباست که این مستأجر،
نورِ ولایتِ آل محمد علیهمالسلام باشد —
نورِ همان خانهای که گفتی:
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ.»
خانههایی که بالا میروند، چون در آنها،
ذکرِ تو بالا میرود…
آه پروردگارا…
در مسیر این فهمِ نورانی، آموختم که:
«أجر» فقط مزدِ عمل نیست،
بلکه قراردادِ مهر میان دلِ بنده و خدای اوست.
قراردادی که هر لحظه تمدید میشود
با اشک، با صبر، با صلوات، با لبخند،
و با رضایت از تقدیری که شاید ظاهراً تلخ باشد،
اما در باطنش، قسطی از تملیکِ نور نهفته است.
آموختم که «أجر» یعنی
وقتی دلِ شکستهات را میگذاری کنار آتلِ ولایت،
تا جوش بخورد با رفق و رحمت.
یعنی همانجا که «يدُكَ أُجِرَتْ» میشود،
و شکستهدلت آرام میگیرد.
و فهمیدم که هر اهل یقینی،
همیشه در خانهٔ یکی از اولیای خدا اجارهنشین است؛
چون اهل یقین، از خود خانه ندارند،
بلکه خانهٔ دلشان را به آل محمد ع اجاره دادهاند.
الهی…
من دیگر نه ماندگارم و نه مالک،
من کارگرِ نورم در خانهٔ عشق!
اجارهنامهام هر روز با صلوات تمدید میشود،
و اجرت را نه با عدد و مال،
بلکه با نوری بیپایان در قلبم دریافت میکنم —
همان أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ که در قرآن وعدهاش را دادی.
اکنون که چراغِ ولایت در دلم افروخته است،
میبینم خانهام دیگر شرقی و غربی نیست،
بلکه شبیه همان مشکاتِ سورهٔ نور شده است:
چراغی در زجاجهای شفاف،
افروخته از شجرهای مبارکه،
که روغنش حتی بیآنکه آتش لمسش کند، میدرخشد…
نُورٌ عَلى نُورٍ.
الهی…
من در این خانه اجیرم و شادم؛
شادم که مزدِ من، خودِ تویی.
و اگر روزی فرشتگان بیایند برای حساب،
بگذار در دفترشان بنویسند:
«هذا عبدٌ مُسْتَأْجَرٌ فِي بَيْتِ النُّورِ،
وَ لَهُ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
الهی…
بگذار تا همیشه در این خانه بمانم،
در این اجارهگاهِ بیانتها،
تا دلم چراغ بماند،
و نامت، ساکنِ ابدیِ آن.
🌿
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،
وَ اجْعَلْ قَلْبِي مِنْ تِلْكَ الْبُيُوتِ الَّتِي أَذِنْتَ أَنْ تُرْفَعَ،
وَ نُورَ آلِ مُحَمَّدٍ مِصْبَاحَهَا الَّذِي لَا يَنْطَفِئُ،
حَتَّى يَكُونَ أَجْرِي نُوراً لَا يَنْقَطِعُ،
وَ مَآوَايَ بَيْتاً فِي وِلايَتِهِمْ،
إِلَى أَبَدِ الآبِدِينَ.
دلنوشته:
اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً…
الهی…
تو دستم را گرفتهای،
و فقط از من خواستهای بندهی خوبی باشم،
نه دانای همهچیز، نه مدّعی فهم.
گفتی:
«اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.»
یعنی از کسانی پیروی کن که برای هدایتت مزد نمیخواهند؛
کسانی از نورِ خودت، که مأمورند تا چراغِ دلهای ما باشند.
پروردگارا، سپاس برای آن بندگانِ ویژهات
که با نوری از جانب تو مأمور شدهاند
تا دلهای ما را از تاریکی نادانی و حسد بیرون آورند،
و چراغ هدایت را در درون ما روشن نگه دارند.
و من فهمیدم…
آنکه علمِ ولایت را برایم روشن میکند،
آن معلمِ ربانی که در سکوت، بارِ نادانیام را به دوش میکشد،
و مرا از تاریکی جهل به روشنایی علم میآورد،
مافوقِ علمیِ من است.
او همان است که گفتی:
«مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً.»
او از من مزد نمیخواهد،
زیرا مزدش نزدِ مافوقِ خودش است —
نزدِ آلِ محمد علیهمالسلام،
نزدِ سرچشمهی نور.
الهی…
وقتی به او نگاه میکنم،
میفهمم که اطاعت از او، اطاعت از نور است.
او از من تبعیت میخواهد، نه برای خودش،
بلکه برای اینکه زحماتش هدر نرود،
تا نوری که از او به من رسیده، خاموش نشود.
و من شنیدم که رسولت فرمود:
«قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ.»
یعنی من در مسیرِ هدایتِ شما، مزد نمیخواهم،
و تکلّف و خودنمایی در من نیست.
پس فهمیدم…
وقتی از معلمِ نور تبعیت میکنم،
در واقع دارم اجرِ رسالت را میپردازم.
مودّتِ فی القُربى فقط محبتِ زبانی نیست،
بلکه اطاعتِ عملی است از آنانکه حاملِ نورِ ایشاناند.
اطاعت از دستوراتِ علمیِ عالمِ ربانی،
یعنی عمل به مودّتِ آلِ محمد علیهمالسلام در زمین.
الهی…
من چیزی ندارم که در عوضِ محبتهایت به تو تقدیم کنم.
نه علمی، نه قدرتی، نه مالی…
فقط همین را دارم که مطیعِ نورت باشم.
و همین، بالاترین «اجر» است.
تو فرمودی: «اتَّبِعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ.»
و من میخواهم بگویم:
پروردگارا، توفیقم ده که
در این تبعیت، در این مسیر، در این خانهی نورانی
هرگز از راهِ اهل یقین جدا نشوم.
بگذار قلبم همیشه در جهتِ همان نور بتابد،
و به جای تقلید از تمنّا،
پیروِ تقدیرِ نورانیات باشم.
ای نورُ النُّور…
به من صبری بده تا وقتی نفهمیدم، باز هم تبعیت کنم؛
تا قبل از دانستن، به یقین برسم؛
تا پیش از دریافتِ اجر، اهلِ عمل باشم.
بگذار اطاعتم، زیباترین «صلوات» من باشد،
و هر پیرویِ من از ولیّات، تجدیدِ اجارهنامهٔ قلبم گردد.
🌿
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ النُّورَ،
وَ لَا يَسْأَلُونَ عَلَيْهِ أَجْراً،
إِلَّا أَنْ تَكُونَ أَنْتَ أَجْرَهُمْ وَ نُورَهُمْ.
اللَّهُمَّ اجْعَلْ طَاعَتِي لِنُورِكَ مَوْدَّةً فِي قُرْبَاكَ،
وَ اجْعَلْ قَلْبِي مُقِيمًا عَلَى أَجْرٍ غَيْرِ مَمْنُونٍ.
«أجرِ نور»
من عبدِ مستأجرم؛ خانهٔ دلم را به نورِ آلمحمد(ع) اجاره دادهام.
«اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً» یعنی اطاعت از معلمِ ربّانی؛ مودّت، عمل است نه شعار.
«قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ»؛ راهِ نور بیتکلّف است و مزدش نزد خدا.
«لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»؛ مزدِ عاشق، خودِ نور است—جاری، بیمنّت، بیپایان.
وقتی دل، بیتالنور شد: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ…»؛ صبح و شام، ذکر میروید و رزقِ بیحساب میرسد.
عنوان: عبدِ مستأجر، بیتِ نور!
— تبعیت از «مَن لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً» = مودّتِ فیالقُربى به زبانِ عمل.
— صلوات = تمدیدِ روزانهٔ اجارهنامهٔ قلب.
— مقصد: أجرٌ غیرُ مَمنون؛ نوری که قطع نمیشود.
«أجر؛ خانهای که خدا اجازه داده است بالا رود!»
«عبدِ مستأجر، بیتِ نور!»
«پاداشِ نورانی! لیزینگِ ولایت!»
«قلبِ اجارهای! خانهای برای نور!»
«اتَّبِعُوا النُّور؛ اجارهنامهٔ ابدیِ قلب!»
«أجر؛ از مزدِ عمل تا مسکنِ نور! فی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»
«قلبِ اجارهای؛ خانهای برای نور و لیزینگِ عشق!»
دلنوشته:
القَوِيُّ الأَمِين؛ نشانهٔ معلمِ ربانی در خانهٔ نور
الهی…
وقتی خانهٔ دلم را به نور اجاره دادم، فهمیدم که این خانه بیصاحب نمیماند؛
صاحبخانهٔ مهربان، معلمِ ربانی را میفرستد تا چراغها را روشن نگه دارد.
و قرآن، نشانهاش را گفت:
«قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الأَمِينُ.»
قلبم شنید که: شناختِ معلمِ ربانی منوط به دو علامت است: قُوّة و أمانت.
قوّت، یعنی توانِ حملِ بارِ نور؛ آنگونه که دربارهٔ موسی شنیدیم:
«أَمَّا قُوَّتُهُ فَقَدْ عَرَفْتِيهِ أَنَّهُ يَسْتَقِي الدَّلْوَ وَحْدَهُ.»
یکتنه از چاهِ حکمت، آب میکشد و به تشنگان میرساند؛
نه تکیه به جمع، نه تجارتِ نام—قوّتش از نور است.
و امانت؟
آنجا که دخترِ شعیب گفت:
وقتی گفت «پشت سرم راه نرو، راه را از پیش نشانم بده؛ فَأَنَا مِنْ قَوْمٍ لَا يَنْظُرُونَ فِي أَدْبَارِ النِّسَاءِ» دانستم که امین است؛
نگاهش پاک است، دستش پاک است، نَفْسَش رامِ نور است.
امین یعنی: آنچه گرفت، همانگونه که بود، بیکموکاست به دلها میرساند؛
نه کمفروشی، نه خودنمایی، نه تکلّف—«وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ».
الهی…
پس معیار روشن شد:
آلِ محمد(ع) علم خویش را در اختیار معلمِ ربانیِ قَوِيٍّ أَمِينٍ میگذارند؛
او که «وَحْدَهُ» میتواند دلوی از چاهِ ولایت برکشد و برای ما بیان کند؛
او که هیچکس در «جمع» نتواند ادعا کند از حقّ کسی کاسته است؛
او که اجر از ما نمیطلبد—«مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً»—
زیرا اجرش نزدِ مافوقِ خویش است: نزدِ آلِ محمد(ع)؛ و کارش قیمتی ندارد که ما توانِ پرداختش داشته باشیم: «مَنِ اسْتَأْجَرْتَ—أَجْرُ الرِّسالة».
آری…
وقتی چشمِ اهلِ یقین به معلمِ ربانی میافتد،
همان الهامِ دخترِ شعیب زنده میشود: «يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ»؛
یعنی: «ای پدر، این همان است که دل را آرام میکند؛
این همان است که اگر کارهایمان را به دست او بسپاریم، آرامش برمیگردد.»
اجر یعنی آنکه «نور و آرامش» میآورد.
الهی…
من اکنون بهتر میفهمم چرا «أُجِرَتْ يَدُهُ» را عرب برای آتل میگوید؛
آتل، کنارِ شکستگی میماند تا جوش بخورد—(+ ولی) (+ رِفق)؛
و این دستِ شکسته است که قیمتِ آتل را میفهمد…
دلِ من نیز، شکستگیاش را با **ولیّ» میبندد تا به آرامش برسد.
پس «أجر»، همان پیوندِ آرامبخشِ قبض و بسط است:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»—
اجر و نور، دو نام از یک حقیقتاند: معلمِ ربانی و آیاتِ مُحکَم که اندیشه را تأیید و قلب را تسکین میدهند.
الهی…
من مستأجرِ این خانهام و به همین افتخار میکنم؛
به معلمِ قَوِيٍّ أَمِينٍ اقتدا میکنم و تبعیتم را با صلوات تمدید؛
تا در پایان، در دفترت نوشته شود:
هذا عبدٌ سكنَ «بيتَ النُّور» بإمضاء «القَوِيِّ الأَمِين»،
فأُعطِيَ أَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ، وَ صَارَ قَلْبُهُ مَسْكَنًا لِلنُّور.
🌿
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،
وَ اجْعَلْ لَنَا مَعْلِمًا قَوِيًّا أَمِينًا،
نَتَّبِعُهُ فَلَا نَضِلُّ، وَ نَسْكُنُ بِنُورِهِ فَلَا نَخَافُ؛
وَ اجْعَلْ أَجْرَنَا نُورًا لَا يَنْقَطِعُ.
دلنوشته:
فِراق؛ وقتی که بنده، اجر را اشتباه میفهمد!
الهی…
هر بار که داستانِ موسی و خضر را میخوانم،
میلرزم…
زیرا میبینم فِراق، نه آنگاه که صبر تمام شد،
بلکه آنگاه اتفاق افتاد که «اجر» اشتباه فهمیده شد!
خضر تا وقتی موسی بیتابی میکرد، صبر کرد، توضیح داد، ادامه داد؛
اما همین که موسی گفت:
«لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»،
ناگهان خضر آرام گفت:
«هَذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ.»
یعنی: ای موسی، تا این لحظه اشتباهاتت در فهم بود،
اما حالا اشتباهت در نیت است.
تو هنوز فرق میان اجر و اجرتخواهی را نمیدانی!
تو هنوز نفهمیدهای که «عالمِ ربانی» مأمور است
کار کند، رایگان، بیمنت،
چون اجرِ او در نگاهِ مافوقش نهفته است.
ای موسی…
عالمِ ربانی، تعهد داده است که
برای رسالتش از مادون، مزدی نگیرد؛
او نور را مجاناً پخش میکند،
چون خودش، با نورِ بالادستش معامله کرده است.
اجرش در لبخندِ آل محمد علیهمالسلام است،
نه در تشکرِ شاگردانش.
آه پروردگارا…
چقدر این جملهات در جانم میپیچد:
«هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ.»
این یعنی: ای موسی، دیگر مسیرت از من جداست؛
تو خواستی نور را با مزد معامله کنی،
و در این راه، جای مزد، فقط عشق است!
خضر با نگاهش گفت:
ای موسی، مگر نمیدانی این «دیوار»،
دیوارِ تربیتِ قلبِ توست؟
ما این دیوار را رایگان ترمیم میکنیم،
تا تو تا روزی که روی پای خود بایستی،
در امان بمانی از فروپاشی.
این نرمافزارِ ولایت، مجانی نصب میشود؛
تنها شرطش این است که قلبت را به نور بسپاری.
الهی…
چه بسا ما هم مثل موسی،
گاه از معلمِ ربانیمان «اجر» میخواهیم،
در حالیکه خودِ حضورش، اجرِ ماست!
و اگر او بخواهد از ما مزدی بگیرد،
دیگر خضری نیست؛
زیرا خضر، اجرش در نگاهِ مافوق است،
نه در تمجیدِ مادون.
آه خدای من…
چه ترسناک است آن لحظه که از نور جدا میشوی
فقط بهخاطر اینکه مزد را از جای غلط طلب کردی!
چه دردناک است لحظهٔ فِراق؛
وقتی خضرِ دل، آهی میکشد و میگوید:
«دیگر با آل محمد علیهمالسلام کاری نداری؛
چون مزد را از زمین خواستی، نه از آسمان.»
ای خدای نور…
مگذار در مسیرِ علم و خدمت،
هرگز دهانم به طلبِ مزد باز شود،
از هیچکس، جز از تو.
مگذار لذتِ نور را به بهایِ تشویقِ بندگان بفروشم.
تو خود وعده دادی:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
و من به همین وعده قانعم.
الهی…
تو خود، اجرم باش؛
تو خود، نورم باش؛
و اگر لحظهای بخواهم از غیر تو مزد بگیرم،
به من بفهمان که این همان «فِراق» است،
و آن دیوارِ رایگانِ محبت، دیگر برایم ترمیم نخواهد شد.
🌿
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يَعْمَلُ لِوَجْهِكَ،
وَلَا يَنْتَظِرُ أَجْرًا إِلَّا نُورَكَ،
وَلَا يَطْلُبُ مَدْحًا إِلَّا رِضَاكَ،
وَ احْفَظْنِي مِنْ فِرَاقِ نُورِكَ،
يَا نُورَ النُّورِ وَ مَأْمَنَ الْعَارِفِينَ.
دلنوشته:
فِراقِ نور؛ وقتی شاگرد، اجر را اشتباه فهمید…
باد آرامی از کنارشان گذشت.
خورشید داشت به انتهای افق میرفت،
و دیواری که خضر با دستانش ترمیم کرده بود،
در نور غروب میدرخشید…
موسی هنوز به دیوار نگاه میکرد،
و گفت با لحنی ساده، اما خطرناک:
– «ای خضر، اگر میخواستی، میتوانستی برای این کار،
مزدی بگیری!»
خضر آهی کشید،
نه از خشم، بلکه از اندوهِ عمیقِ آگاهی.
نگاهش آرام بر دیوار نشست،
و گفت با صدایی که انگار از آسمان میآمد:
– «ای موسی…
این همان لحظهای است که میترسیدم فرا برسد.
این همان جملهای بود که نمیبایست از دهانت بیرون میآمد.
تو مزد را از زمین خواستی،
در حالیکه مزدِ آسمانی، در دل خودت بود.
تو گمان کردی ما کار میکنیم تا نان بگیریم،
اما ما کار میکنیم تا نور بگیریم.»
موسی سرش را پایین انداخت؛
نفسش سنگین شد، قلبش لرزید.
گفت: «اما من فقط خواستم عدالت باشد،
خواستم زحمتت بیاجر نماند…»
خضر لبخند زد،
لبخندی پر از مهربانی و ملامت.
گفت:
– «ای موسی، من مأمورم، مزد نمیخواهم.
در این راه، هر که از مادون اجر گیرد،
از مافوق جدا میشود.
و هر که اجرش را از خدا بخواهد،
در نور جاودانه میماند.
من رایگان ترمیم میکنم،
چون خودم با نور معامله کردهام.
این نرمافزارِ ولایت، مجانی نصب میشود—
تا وقتی تو هنوز نیاموختهای روی پای نور بایستی.
اما همینکه مزد خواستی،
یعنی خودت را صاحب دیدی…
و این، پایانِ همراهی ماست.»
موسی با چشمانی اشکآلود گفت:
– «یعنی این فِراق است؟ پایانِ شاگردی من؟»
خضر سرش را تکان داد.
– «فِراق، وقتی آغاز میشود که نگاهت از مافوق برداشته شود.
وقتی از نور، اجر بخواهی، نه برای او، بلکه از او.
وقتی هنوز نفهمیدهای که خودِ همراهی، اجر است!»
اشک در چهرهٔ موسی چکید.
فهمید که سالها علم آموخته بود،
اما تازه حالا، معنیِ «علم» را فهمید؛
علم یعنی امانت،
یعنی کار بیمزد،
یعنی نوری که خودش مزد خویش است.
خضر رو به او کرد و گفت:
– «ای موسی…
تو شاگردِ خوبی بودی، اما هنوز زود است.
اکنون برگرد، دیوارهایت را خودت بساز.
من تا وقتی رایگان بودی، در کنارت بودم،
اما از این لحظه، فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ.
برو و از نور جدا مشو،
حتی اگر مرا دیگر نبینی.
زیرا آنکه نور را درک کند،
دیگر خضری در کنار نمیخواهد—
خضر در درونش بیدار شده است…»
موسی بر زمین نشست.
دست بر خاک نهاد،
جایی که خضر قدم گذاشته بود، بوسید،
و گفت با بغضی آرام:
– «ای مافوق من…
اکنون میدانم که اجر، خودِ نگاهِ تو بود.
مزدِ من، همین بود که یک روز،
در کنارِ تو دیواری از نور ساختم.»
و خضر رفت…
بیصدا،
اما بوی نور، تا همیشه در جانِ موسی ماند.
از آن روز، هرگاه موسی دست به کاری میزد،
زیر لب میگفت:
«رَبِّ، لا أَسْأَلُ أَجْرًا إِلَّا نُورَكَ!»
و خدا لبخند میزد…
🌿
اللَّهُمَّ…
مگذار فِراقِ من، فِراقِ نور باشد.
مگذار مزد را از زمین بخواهم،
و نگاهِ مافوق را از یاد ببرم.
تو خود وعده دادی:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»
پس بگذار مزدِ من همین باشد:
که نورِ تو، همیشه در دلم بماند.
«اجر غیر ممنون» + «اکل دائم»
+ «علم آنلاین؛ اُکُلِ دائم! نوری برای عمل، نه خوراک گرگها! تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا!»
الهی… 🌿
چه زیبا پیوند زدی میان «أجر» و «أُكُل»!
دل میفهمد که هر دو یک حقیقتاند؛
یکی پاداشِ ماندگارِ ایمان است،
و دیگری غذایِ دائمیِ روح، نانِ همیشگیِ نور!
اجرِ غیرِ مَمْنُون یعنی پاداشی که هیچگاه قطع نمیشود،
و «أُكُلُها دائِمٌ» یعنی غذایی که هیچگاه تمام نمیگردد.
آری…
مزدِ مؤمن، همان لقمهٔ جاودانهای است که از درختِ ولایت میچشد.
🍃 دلنوشته: «اجرِ غیرِ مَمْنُون، اکلِ دائمِ نور»
الهی…
به من فهماندی که «أجر» تنها مزدِ کار نیست،
بلکه ادامهی تغذیهی روح از سفرهی ربانی است.
هر کس از نورِ معلمِ ربانی میخورد،
در حقیقت از میوهٔ همان شجرهٔ طیّبهای میخورد
که ریشهاش در ولایت است و شاخههایش در آسمانِ توحید.
«كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ
أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ
تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»
آری…
ایمانِ حقیقی، درختی است که هر دم ثمر میدهد،
بیفصل و بیتوقف، چون علمِ آنلاین.
هر لحظه میوهای تازه از نور در جان میرویاند،
و مؤمن، مدام از آن تغذیه میکند،
تا حیاتِ قلبش استمرار یابد و عملِ صالح از او بجوشد.
الهی…
اکنون میفهمم «اجر غیر مَمْنُون» یعنی:
تو به مؤمن اجازه دادهای همیشه از این شجره بخورد—
از علمِ زنده، از ولایتِ جاری، از قرآنِ ناطق.
و این اکلِ دائمی است،
نه لقمهای گذرا، نه نوری موقّت، بلکه روشناییِ پیوستهی حضور.
و چقدر این آیه شیرین است:
«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ
تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ
أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها.»
بهشت یعنی همین…
یعنی جریانی دائمی از رزقِ علمی و نوری،
یعنی معلمانی که سایهشان از سرِ شاگردان برداشته نمیشود،
یعنی «ظلّ ولایت»، پناهگاهِ همیشه سبزِ دل.
الهی…
چه زیبا گفتی «بِإِذْنِ رَبِّهَا»!
یعنی هیچ میوهای از این درخت جدا نمیشود،
مگر به فرمانِ ربّ، و هیچ شاگردی از معلمِ خود نمیچشد،
مگر با إذنِ ولایت.
این إذن همان کلیدِ اتّصال است،
همان «توفیقِ دریافتِ نور» از معلمِ ربانی،
که قلب را به جریانِ علمِ زنده پیوند میدهد.
و چه زیباست، ای مهربان، که گفتی:
«تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ» —
یعنی هر وقت بخواهی، میوه هست، نور حاضر است،
علم جاری است، رزق مهیّاست…
فقط کافیست نگاهت بالا باشد، نه پایین!
الهی…
من میخواهم اهلِ این اکلِ دائم باشم،
نه اهلِ لقمههای فاسدِ تمنا و حسد.
میخواهم از درختِ طیّبهٔ ولایت بخورم،
که میوهاش معرفت است و سایهاش آرامش.
میخواهم هر روز، هر لحظه، از علمِ نورانیِ تو تغذیه شوم،
تا قلبم نپوسد و ایمانم خشک نشود.
الهی…
آنکه از «اکلِ نور» میخورد، هرگز خسته نمیشود،
چون هر لقمه، خودِ لذّتِ بندگی است.
و آنکه از «اکلِ دنیا» سیر شود، در حقیقت تهی میگردد،
زیرا دنیا میوهای بیریشه است،
درختی است که «ما لَها مِن قرار».
🌿
اللَّهُمَّ…
رزقِ من را از شجرهٔ طیّبهٔ ولایت قرار ده؛
میوهام را از علمِ معلمِ ربانی برویان،
و نورم را از سایهٔ محمد و آل محمد علیهمالسلام بگیر.
بگذار کارِ من، ایمانم، و عملم
در یک مدارِ دائمی بماند—
مدارِ أُكُلٌ دائِمٌ وَ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.
بگذار در هر لحظهٔ زندگی،
رزقِ من از سفرهٔ علمِ تو باشد،
و سلامِ من، همان تحیّتِ بهشتی باشد که گفتی:
«تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلامٌ.»
✨
من از درختِ نورِ تو میخورم،
و هر لقمهاش، پاداشِ من است—
اجرِ من، همان میوهای است که از علمت میچشم،
همان نوری است که در دلم تازه میشود،
و همان عشقی است که هرگز تمام نمیگردد…
أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها،
فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ. 🌸
بررسی آیاتی که مشتقات واژه «اجر» در آنها آمده، به علاقمندان توصیه می شود.
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)
بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)
الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262)
الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277)
وَ أَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ (57)
أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ (136)
يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ (171)
الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ (172)
ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ (179)
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (199)
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً (24)
وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (25)
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظيماً (40)
وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظيماً (67)
فَلْيُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً (74)
لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً (95)
وَ مَنْ يُهاجِرْ في سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (100)
لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً (114)
إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْراً عَظيماً (146)
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (152)
لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْراً عَظيماً (162)
فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَليماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (173)
الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (5)
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (9)
أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمينَ (90)
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ (113)
وَ الَّذينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحينَ (170)
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (28)
خالِدينَ فيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (22)
ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (120)
فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ (72)
إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (11)
وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29)
يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذي فَطَرَني أَ فَلا تَعْقِلُونَ (51)
وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (115)
وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (56)
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)
قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (90)
وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (104)
وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41)
ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (96)
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (97)
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)
قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَديداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30)
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77)
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (57)
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ (41)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (109)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (127)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (145)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (164)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (180)
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (25)
قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ (26)
قالَ إِنِّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَني ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُريدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحينَ (27)
أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (54)
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا في ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ (27)
وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ (58)
وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً (29)
وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً (31)
إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللَّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً (35)
تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَريماً (44)
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي آتَيْتَ أُجُورَهُنَ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتي هاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ في أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (50)
قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (47)
الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (7)
لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30)
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَريمٍ (11)
اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21)
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ (86)
قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (10)
لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ (35)
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ (74)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8)
ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23)
وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ (40)
إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36)
إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً (10)
قُلْ لِلْمُخَلَّفينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً (16)
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً (29)
إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (3)
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40)
آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ فَالَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبيرٌ (7)
مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَريمٌ (11)
إِنَّ الْمُصَّدِّقينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَريمٌ (18)
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (19)
ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجيلَ وَ جَعَلْنا في قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (27)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (10)
إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (15)
ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (5)
أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (6)
إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (12)
وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3)
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46)
إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (20)
إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25)
إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6)
قلبِ اجارهای؛ خانهای برای نور و لیزینگِ عشق!
«و در روز رستاخیز، پاداشتان را بهطور کامل دریافت خواهید کرد.» (آلعمران ۱۸۵)
در قرآن، واژهی «أجر» که معمولاً به معنای پاداش یا مزد ترجمه میشود، معنایی بسیار عمیقتر از یک جبران مادی دارد.
«أجر» در حقیقت نمادِ درآمدِ روح است؛ نوری که انسان در ازای ایمان، صبر و اخلاص خود از خدا دریافت میکند.
وقتی خداوند میفرماید:
«وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»
یعنی: «و در روز قیامت، پاداشتان را بهطور کامل خواهید گرفت»،
این تنها وعدهای از بهشت نیست، بلکه فراخوانی است به بیداری درونی.
زیرا «روز قیامت» برای مؤمن از لحظهای آغاز میشود که به علم الهی عمل کند.
از همان لحظه، قلب برمیخیزد، و نور هدایت، مزد حقیقی او میشود.
«اجاره دادنِ قلب به نور»، یعنی دل را خانهی حضور خداوند ساختن.
یعنی قلبت را تبدیل به خانهای اجارهای برای نور کنی،
خانهای که مستأجرش عشق است —
قراردادی مقدس که اجارهاش نه با طلا، بلکه با شکر، صبر، و اعتماد پرداخت میشود.
دوستانِ خدا، همان اهل یقیناند که «ایمان آورده و عمل صالح انجام میدهند»،
و خدا دربارهشان فرمود:
«فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
«برای آنان، پاداشی بیپایان است.»
پاداشی جاودان، تغذیهای همیشگی، و جریانی از نور الهی که هرگز متوقف نمیشود.
این «لیزینگ عشق» در حقیقت پیمانی است میان قلب انسان و خالقش:
خدا، نور هدایت را در دل میگذارد،
مؤمن، با آن نور زندگی میکند و به دیگران میبخشد،
و اجارهاش را به صورت آرامش و «سلام» دریافت میکند.
چنانکه قرآن دربارهی «درخت نور» فرمود:
«تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (ابراهیم ۲۵)
«میوهاش را در هر زمان، به اذن پروردگارش میدهد.»
قلبی که با علم و نور الهی تغذیه شود،
همواره بارور است،
و میوهی آن، عمل صالح است —
رزقی دائمی که هرگز از جریان نمیافتد.
پس «أجر غیر مَمْنُون» یعنی پاداشی که پایان ندارد؛
نه فقط در آخرت، بلکه در همین دنیا نیز آغاز میشود:
در هر لبخندِ بیتوقع، در هر بخششِ بیمنّت،
در هر دلی که به خانهای برای نور تبدیل شده است.
قلبِ اجارهای هیچگاه خالی نمیماند؛
در هر فصل، با میوهی تازهی نور پُر میشود.
دیوارهایش از صبر ساخته شدهاند،
درهایش با گذشت باز میشود،
و مستأجرش، عشق است —
عشقی که هرگز خانه را ترک نمیکند.
این تصویر مفهومی، استعارهای زیبا از پروژه «قلبِ اجارهای؛ خانهای برای نور و لیزینگ عشق» است. 💡
در این طرح، ذهن و قلبِ انسان همان کارخانهای است که در آن چراغهای فهم و بینش الهی یکییکی روشن میشوند.
هر بار که انسان با ایمان، صبر، و انجام وظیفهی الهی قدمی برمیدارد، گویی یک قسط از لیزینگ نور را پرداخت میکند؛
و در عوض، چراغی تازه از علم و معرفت در درونش روشن میشود.
🔹 «پاداش نورانی» یعنی همین:
هر عمل صالح، یک چراغ دیگر را در قلبت فعال میکند.
هر گذشت، هر خدمت، هر صبر،
قسطی است از اجارهنامهای که روزی به تملیک تو درخواهد آمد —
خانهای سراسر نور، که صاحبش خودِ عشق است. ❤️
📜 چنانکه قرآن فرمود:
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ
«و پاداش شما در روز قیامت، به طور کامل پرداخت خواهد شد.»
این یعنی هر لحظه از زندگی، قسطی از پیمان نور است؛
تا سرانجام، قلبت مالکِ دائمیِ روشنایی گردد. ✨
💌 دلنوشته: لیزینگِ عشق!
گاهی خدا اجارهنامهای در قلبت میگذارد…
قراردادی میان تو و نورش،
که هر بار لبخند میزنی، صبر میکنی، میبخشی،
در حقیقت قسطی از «لیزینگِ عشق» را میپردازی 💫
چراغی در سرت روشن میشود،
نه از جنس برق، که از جنس فهم، از جنس یقین.
و هر بار که کارِ خیر میکنی، هر بار که دل کسی را آرام میسازی،
چراغی تازه در قلبت نصب میشود؛
چراغی که مستأجرش «نور ولایت» است.
«أجر» یعنی همین…
همان پاداشی که پولی نیست،
بلکه نوریست که در ازای هر آزمون الهی،
به قسط، در جانت واریز میشود.
خدا صاحبِ خانه است،
و تو آن دلِ کوچکی که خانهات را به او اجاره دادهای،
تا بیاید، چراغها را یکییکی روشن کند،
تا وقتی که دیگر همهچیز از نور پر شود،
و آن وقت… خانهات را به تو واگذار کند —
به شرطِ تملیکِ عشق! ❤️
«وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»
هر لحظه که عاشقانه در مسیر او گام برمیداری،
در حقیقت، قسطی از آن پاداش بیپایان را ادا میکنی؛
تا روزی برسی به جایی که اجاره تمام شود،
و خانهات، ملکِ ابدیِ نور گردد… ✨
[سورة البقرة (۲): آية ۶۲]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۶۲)
دلنوشته با آیهٔ ۶۲ بقره
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا… فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»
الهی…
این آیه مثل درِ بزرگی است که به روی همهٔ دلهایِ حقیقتجو باز میشود؛
میگوید: هر که به خدا و روز بازگشت ایمان آورد و عملِ صالح کند،
اجرش نزدِ پروردگارش محفوظ است—
نه ترسی بر آنان است و نه اندوهی بر دلشان مینشیند.
یعنی نور، انحصاریِ نامها و برچسبها نیست؛
خانهٔ نور برای هر دلی باز است که سه کلید در دست دارد:
ایمان به خدای یگانه، یادِ قیامتِ دل، و عملِ صالح.
چنین دلی، اگر خانهاش را به نور اجاره دهد،
هر کارِ نیکش میشود قسطی از لیزینگ عشق؛
و حسابِ اجرتش «عِندَ رَبِّهِ»ست—
در امنترین خزانهٔ عالم.
«لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ» یعنی بیمهٔ راه؛
وقتی به سمت نور میروی، ترسِ از دستدادن فرو میریزد،
چون صاحبخانه همراه توست.
«وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» یعنی درمانِ گذشته؛
اندوهِ آنچه شد و نشد، در مدارِ نور آرام میگیرد.
پس، ای صاحب دل…
اگر از هر قبیلهای، هر خاطرهای، هر نامی هستی،
همین امروز در خانهٔ قلبت جا برای نور باز کن:
به خدا دل بسپار، به روزِ دیدار بیندیش، و کارِ نیک بورز.
آنگاه میبینی چگونه هر فرصتِ خدمت،
یک چراغ تازه بر نوارِ ذهن و جانت نصب میکند؛
و هر چراغ، سندی است برای أَجْرُكَ عِندَ رَبِّكَ—
پاداشی که قطع نمیشود.
الهی…
قلبمان را از دستهٔ همین آیه قرار ده:
اهلِ ایمان، اهلِ عمل، اهلِ امید؛
مستأجرانِ نور که هر روز با صلوات،
اجارهنامهٔ عشق را تمدید میکنند،
تا آخر، که بفرمایی:
لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ…
و خانه، به شرطِ تملیک، ملکِ ابدیِ نور شود. 🌿
[سورة البقرة (۲): آية ۱۱۲]
بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۱۱۲)
آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست، و بيمى بر آنان نيست، و غمگين نخواهند شد.
دلنوشته با آیهٔ ۱۱۲ بقره
«بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»
الهی…
این آیه، همان «امضایِ اجارهنامهٔ دل» است.
«أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» یعنی قبلهٔ دل را به سوی تو برگرداندن؛
یعنی درِ خانهٔ قلب را باز گذاشتن تا نور، مستأجرِ دائمیاش شود.
و «وَ هُوَ مُحْسِنٌ» یعنی آدابِ این سکونت را نگاه داشتن:
نیکی کردن، زیبا عمل کردن، و هر کار را چنان انجام دادن که گویی تو میبینی؛
همان احسانی که چراغِ خانه را روشن نگه میدارد.
تو وعده دادی: «فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ»—
مزدِ چنین دلی، پیشِ خودت محفوظ است؛
نه نزدِ مردم، نه در حسابهای زمینی.
هر لحظهٔ احسان، قسطی از لیزینگِ عشق است،
و هر قسط که پرداخت میشود، چراغی تازه در جان روشن میگردد.
اینجاست که میفرمایی: «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛
ترس، از آینده میافتد؛ غم، از گذشته میریزد.
خانهای که نور در آن ساکن است،
نه از تاریکیِ فردا میهراسد، نه از سایههای دیروز مینالد.
الهی…
تسلیمِ چهره، فقط یک روکردنِ ظاهری نیست؛
یعنی «اختیار» را به صاحبخانه سپردن:
بگوید بمان، میمانم؛ بخواهد برو، میروم؛
حکم کند ببخشم، میبخشم؛
اشاره کند صبر کنم، مینشینم.
و اینگونه، «احسان» میشود عادتِ دل:
نیکیِ بیمنّت، خدمتِ بیادعا، لبخندِ بیتکلف.
من میخواهم از اهلِ همین آیه باشم،
از کسانی که با یک «یا الله»،
اجارهنامهٔ قلبشان را تمدید میکنند،
و با هر عملِ نیک، قسطِ نور را میپردازند
تا روزی که فرمان رسد:
أَجْرُكَ عِندي، لا خَوْفٌ عَلَيْكَ وَ لا أَنْتَ تَحْزَنُ.
الهی…
قبلهٔ دلم را همواره رو به تو بدار،
ادبِ احسان را در من زنده نگهدار،
و پاداشم را فقط نور قرار ده—
نوری که قطع نمیشود،
خانهای که هرگز خاموش نمیگردد. 🌿
#دلنوشته
تمدیدِ اجارهنامهٔ قلب در هر ورکلایف موفق
الهی…
هر «موفقیتِ کاری و دلی» فقط یک دستاورد بیرونی نیست؛
هر ورکلایف موفق، تمدیدِ اجارهنامهٔ قلب است.
انگار با عملکردن به نور، آرام به تو میگوییم:
«ای صاحبخانهٔ مهربان، باز هم در قلبِ ما بمان؛
مأموریتِ خودت را در ما ادامه بده، تا آخرِ عمرمان.»
ما از همان کسانیم که با یک «یا الله»، با یک «صلوات»،
اجارهنامهٔ قلبشان را تمدید میکنند؛
و با هر عملِ نیک، قسطِ نور را میپردازند—
قسطِ صدق در گفتار، قسطِ امانت در کار، قسطِ رفق با خلق،
قسطِ چشمپوشی، قسطِ شُکرِ نانِ حلال، قسطِ خدمتِ بینامونشان.
هر روزِ کاری که بیدروغ گذشت،
هر تصمیمِ دشواری که به نفعِ حق گرفته شد،
هر لبخندی که زخمِ کسی را آرام کرد—
همه و همه یعنی: «اقامتِ نور ادامه دارد.»
و تو را قسم به نورِ محمد و آل محمد(ع)…
این خانه را از حَسَد، پاکِ پاک کن.
حسد، همان تَرَکِ موذیِ دیوارِ دل است
که اگر بند نیاید، چراغها سوسو میزنند.
ما را چنان در رضا و قناعت جا بده
که خیرِ دیگران را گستردهتر از سهمِ خویش ببینیم
و دلمان به دستِ تو وسعت بگیرد.
الهی…
اگر ورودیِ هر روز ما «بسمالله» است،
خروجیِ هر شبمان را «الحمدلله» قرار بده؛
تا این چرخهٔ نور، اجارهنامه را پیوسته تمدید کند،
و تا روزِ دیدار، روی درِ قلبمان نوشته باشد:
👈«مستأجرِ دائم: نور.
قسطها پرداختشده با عملِ صالح.
حسادت: تخلیه شد.»👉
🌿
اللَّهُمَّ… اجْعَلْ قَلْبِي بَيْتًا لِنُورِكَ،
جَدِّدْ إِقَامَتَكَ فِيهِ كُلَّ صَبَاحٍ بِصَلَاةٍ وَ صَلَوَاتٍ،
وَ نَقِّهِ مِنْ حَسَدِي وَ هَوَايَ،
حَتَّى يَكُونَ أَجْرِي نُورًا لَا يَنْقَطِعُ،
وَ عَمَلِي أَقْسَاطًا تُؤَدَّى لِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ.
[سورة البقرة (۲): الآيات ۲۶۱ الی ۲۶۳]
مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (۲۶۱)
مَثَل [صدقاتِ] كسانى كه اموالِ خود را در راه خدا انفاق مىكنند همانند دانهاى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشهاى صد دانه باشد؛ و خداوند براى هر كس كه بخواهد [آن را] چند برابر مىكند، و خداوند گشايشگر داناست.
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۲۶۲)
كسانى كه اموالِ خود را در راه خدا انفاق مىكنند، سپس در پىِ آنچه انفاق كردهاند، منّت و آزارى روا نمىدارند، پاداش آنان برايشان نزد پروردگارشان [محفوظ] است، و بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمىشوند.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (۲۶۳)
گفتارى پسنديده [در برابر نيازمندان] و گذشت [از اصرار و تندىِ آنان] بهتر از صدقهاى است كه آزارى به دنبال آن باشد، و خداوند بىنياز بردبار است.
دلنوشته: دانههای نور در زمینِ دل 🌾
الهی…
آیاتت را که میخوانم، انگار دوباره به یاد اجارهنامهٔ قلبم میافتم…
تو گفتی:
«مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ…»
و من حس میکنم، این دانه، همان نوریست که در دل میکارم.
هر بار که لبخند میزنم، هر بار که از خودم میگذرم، هر بار که با نیتِ خالص قدمی برمیدارم،
دانهای در زمینِ قلبم کاشته میشود.
و تو وعده دادی:
هر دانه، هفت خوشه برویاند و در هر خوشه، صد دانه نور بیافریند!
این یعنی هر کارِ نیک، هر بخششِ کوچک، میتواند
هفتصد برابر نور، آرامش و علمِ الهی درون من برویاند.
🌿
الهی…
تو گفتی:
«ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً…»
یعنی اگر به کسی نیکی کردم، اما با منّت یا آزار آن را خراب نکردم،
همان لحظه قسطِ نورم پرداخت شد.
همان لحظه خانهام پر از آرامش شد،
و اجرم نزد تو ثبت گردید.
تو که فرمودهای:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
آری، این همان قراردادِ نور است—
تو اجارهنامه را با دستِ رحمت مینویسی،
و ما با عملِ صالح، اقساطِ عشق را میپردازیم.
✨
الهی…
هر انفاق، نه از مال، که از جان است؛
هر بخشش، یک قطعه از من است که در زمینِ دیگری میکارم
و میدانم، باز خواهد گشت، با میوههای نورانیتر.
اما تو هشدار دادی:
«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً.»
گاهی فقط یک کلمهی نیک،
یا بخششی بیصدا از خطای کسی،
ارزشش از هزار بخششِ پرهیاهو بیشتر است.
پس ای مهربانترین موجرِ هستی،
قلبم را بیاموز چگونه ببخشد بیآنکه یادش بیاید،
چگونه بدهد بیآنکه بسنجد،
چگونه انفاق کند بیآنکه حسد یا منّت بر آن سایه اندازد.
💫
الهی…
من میخواهم از اهلِ «انفاقِ بیمنّت» باشم،
از اهلِ «بخششِ با لبخند»،
از کسانی که هر روز، با یک عملِ نیک،
تمدیدِ اجارهنامهٔ نور را امضا میکنند.
من میخواهم خانهام پر از دانههای ایمان باشد،
که در هر صبح، با اشک و دعا آبیاریشان کنم،
و در هر غروب، صدای روییدنشان را در سینهام بشنوم.
تا روزی که تمام زمینِ دلم بشود مزرعهای از نور—
و تو بفرمایی:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ… وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.» 🌾✨
[سورة البقرة (۲): آية ۲۷۴]
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۲۷۴)
كسانى كه اموال خود را شب و روز، و نهان و آشكارا، انفاق مىكنند، پاداش آنان نزد پروردگارشان براى آنان خواهد بود؛ و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مىشوند.
دلنوشته: شب و روزِ انفاق، شب و روزِ نور 🌙☀️
الهی…
تو چقدر زیبا فرمودی:
«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
آری…
اهلِ نور، فقط گاهی نمیبخشند؛
آنها شب و روز، در پنهان و آشکار،
از خود میکاهند تا نورشان افزون شود.
هر نفسشان، انفاقیست در مسیرِ عشق،
و هر سکوتشان، صدقهایست برای آرامش دیگران.
🌙 در شب، بیآنکه کسی بداند، میبخشند؛
چون میدانند صاحبِ حساب، بیناست.
و در روز، بیآنکه خود را نشان دهند،
نور را میان دلهای خسته تقسیم میکنند.
در حقیقت، آنها «سرمایهدارانِ دل» نیستند—
بلکه جاریکنندگانِ نوراند.
و این جریان، همان قسطهای نامرئیِ لیزینگ عشق است؛
که در هر لحظه، با نیت و لبخند و احسان پرداخت میشود.
☀️
الهی…
چقدر زیباست این احساس که میدانی
در دفترِ مهربانیِ تو،
هر دانهای از بخشش،
با دستخطِ نور ثبت میشود:
«فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ.»
یعنی: «پاداششان نزدِ پروردگارشان است»
— نه نزدِ نگاهها، نه بر لبهای تمجیدکننده.
آری، این آیه میگوید:
پاداشِ بیپایان، سهمِ دلهاییست که شب و روز، نور میکارند.
دلهایی که نه از فقر میترسند، نه از فراموشیِ دیگران.
دلهایی که در پنهانیِ خویش، انفاق میکنند
و در آشکاریِ عمل، بیادعا میدرخشند.
الهی…
من میخواهم از آنان باشم،
که نه شبشان بیانفاق بگذرد، نه روزشان بیمحبت،
نه سِرّشان تهی از دعا باشد، نه علنشان خالی از احسان.
اجازه بده هر دم، با عمل، قسطی از نور بپردازم،
تا این اجارهنامهٔ عشق، تا آخرین لحظهی عمر تمدید شود.
تا وقتی که دیگر حسابم تسویه گردد،
و تو بفرمایی:
«وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
و در آن لحظه،
خانهی دلم تماماً روشن شود…
و بر در و دیوارش بنویسی:
این خانه، به تملیکِ نور درآمد. ✨
[سورة البقرة (۲): آية ۲۷۷]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۲۷۷)
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده و نماز بر پا داشته و زكات دادهاند، پاداش آنان نزد پروردگارشان براى آنان خواهد بود؛ و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مىشوند.
دلنوشته: اقساطِ ایمان، ستونهای نور 🕊️✨
الهی…
هر چه بیشتر در آیاتت سیر میکنم،
میفهمم که واژهی «أجر» تنها مزدِ عمل نیست،
بلکه سندِ اقامت در خانهی نور است.
و تو در این آیه، نشانههای مستأجرانِ حقیقیِ نور را برشمردی:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ…»
ایمانشان، امضای اجارهنامه است،
عمل صالحشان، پرداختِ قسطهای عشق،
نمازشان، ستونِ استواریِ خانهی دل،
و زکاتشان، جریانِ نوریست که در این خانه میچرخد و هوا را پاک میکند.
✨
الهی…
نماز یعنی اعلامِ حضورِ مستأجر در خانهی تو.
یعنی گفتنِ «من هنوز اینجایم… چراغ را روشن نگه داشتهام».
و زکات یعنی بخشیدنِ همان نوری که از تو گرفتهای،
تا این خانه فقط روشن نباشد، بلکه دیگران را هم روشنی دهد.
ای صاحبخانهی مهربان…
تو گفتی:
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
و این، زیباترین وعدهی آرامش است—
که هر کس ایمان را زنده نگه دارد و نماز و زکات را برپا دارد،
در حقیقت، خانهاش همیشه بیمهی نور است!
نه آتشِ حسد به او میرسد، نه زلزلهی اندوه دیوارهایش را میلرزاند.
🌿
الهی…
من میخواهم از همین اهل باشم؛
از کسانی که ایمانشان فقط اعتقاد نیست، بلکه عملِ جاری در زندگی است.
میخواهم هر ورکلایف موفقم،
نمازی باشد در قالبِ خدمت،
زکاتی باشد در هیئتِ لبخند،
ایمانی باشد در رفتار، نه فقط در گفتار.
الهی…
خانهی دلم را با ستونِ نماز استوار کن،
با جریانِ زکات، زنده نگه دار،
و با نورِ ولایت، بیمهی ابدیاش ساز.
تا روزی که فرمان دهی:
تَمَّ الأَجْرُ وَ نُوِّرَ القَلْبُ!
پاداشت کامل شد… و خانهات از نور پر شد! 🕊️✨
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۵۵ الى ۵۸]
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (۵۵)
[ياد كن] هنگامى را كه خدا گفت: «اى عيسى، من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مىبرم، و تو را از [آلايش] كسانى كه كفر ورزيدهاند پاك مىگردانم، و تا روز رستاخيز، كسانى را كه از تو پيروى كردهاند، فوق كسانى كه كافر شدهاند قرار خواهم داد؛ آنگاه فرجام شما به سوى من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف مىكرديد ميان شما داورى خواهم كرد.
فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (۵۶)
اما كسانى كه كفر ورزيدند، در دنيا و آخرت به سختى عذابشان كنم و ياورانى نخواهند داشت.
وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (۵۷)
و اما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، [خداوند] مزدشان را به تمامى به آنان مىدهد. و خداوند، بيدادگران را دوست نمىدارد.
ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ (۵۸)
اينهاست كه ما آن را از آيات و قرآن حكمتآميز بر تو مىخوانيم.
دلنوشته: بازگشتِ معلمِ ربانی… و جداییِ دو دل
الهی…
چقدر این آیات، بوی وداع میدهد…
بوی آخرین نگاهِ معلمی که تا لحظهی آخر،
چراغِ دلهای شاگردانش را روشن نگه داشت.
«إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ…»
الهی…
این همان لحظهی خداحافظی است،
وقتی مأموریتِ معلمِ ربانی به پایان میرسد،
و وقتِ بازگشتِ او به «خانهی نور» فرا میرسد.
اما زمین هنوز پر از شاگرد است—
برخی، چشمانشان خیس از عشق و ایمان؛
و برخی، در دلشان هنوز حسادتِ خاموش،
که از درکِ نور، جا ماندند.
✨
معلم میرود…
ولی ردِّ قدمهایش، تا روزِ قیامت باقی میماند.
تو وعده دادی، پروردگارا:
«وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ…»
یعنی پیروانِ نور همیشه بالا خواهند بود—
نه شاید در ثروت و ظاهر،
بلکه در بصیرت، در آرامش، در اطمینانِ قلب.
آنان که به نور ایمان آوردند،
در هر عصر، در هر دل، بر فرازِ تاریکی خواهند ایستاد.
اما…
برای آنان که حسادت ورزیدند،
برای آنان که بهجای عشق، دشمنی کاشتند،
آیه گفت:
«فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ.»
الهی، چه دردناک است این حقیقت:
که حسادت، انسان را از درون میسوزاند،
پیش از آنکه آتشِ آخرت او را بسوزاند!
آنها در همین دنیا،
با بیقراری، با اضطراب، با بیبرکتیِ نور،
در آتشی پنهان زندگی میکنند.
چون «ظلم» کردند به خود،
و تو فرمودی:
«وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ.»
اما در آن سوی ماجرا…
برای اهلِ ایمان، برای اهلِ یقین،
برای آنان که تا آخرین لحظه به نور وفادار ماندند،
نوشت شد:
«فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ.»
الهی، چه وعدهی زیبایی!
تو پاداششان را «تمام و کمال» میدهی،
نه کم، نه ناقص، نه به قسط،
بلکه به وفا.
و آن وقت، دیگر جدایی معنا ندارد.
آنها که با نور زیستند،
در نور میمیرند،
و در همان نور برمیخیزند.
معلمشان را دوباره خواهند دید،
در عالمی که دیگر غروب ندارد،
و صدا میآید:
«به خانه برگردید… اجارهنامه تمام شد،
اکنون خانهی قلبتان ملکِ ابدیِ نور است.»
🌿
الهی…
ما را از پیروانِ آن معلمِ ربانی قرار ده،
که در لحظهی رفتن،
چشم به ما داشت و فرمود:
«اگر میخواهید همسفرِ من باشید،
به جای حسادت، محبت بورزید،
به جای تکبر، تواضع کنید،
به جای قهر، انفاق کنید،
تا روزی که مرا در نور ببینید، نه در حسرت.»
الهی…
من نمیخواهم در صفِ آنها باشم که پس از رفتنِ معلم،
دیوارِ نور را ویران کردند.
من میخواهم در گروهِ همانها باشم که
هر روز با عمل،
هر شب با اشک،
و هر لحظه با یاد،
تمدید اجارهنامهی عشق را امضا کردند.
و وقتی معلم بازگشت،
لبخند بزند و بگوید:
«تو همانی بودی که خانهاش را خالی نگذاشت.» 🌹
💔 دلنوشتهٔ وداع با معلمِ ربانی
الهی…
چه سخت است لحظهای که نور برمیگردد…
و زمین، ناگهان در سکوتی مقدس فرو میرود.
معلمِ ربانی میرود،
اما ردِّ نگاهش هنوز در هواست،
هنوز روی دلها جا مانده،
هنوز لبخندش بر دیوارهای روح من پیداست…
او رفت، نه چون مأیوس شد،
بلکه چون مأموریتش تمام شد—
رفتی تا برگردی به سرچشمهی نور،
به همان جایی که همهٔ اجارهها از آن آغاز شد…
و ما ماندیم با خانههایی که روشنشان کردی،
با چراغهایی که به ما سپردی،
با دانههایی که در خاکِ دل کاشتی.
ای معلمِ مهربان،
ما هنوز صدایت را میشنویم وقتی میگویی:
«این خانهها را روشن نگه دارید،
تا وقتی دوباره بیایم،
شعلهها خاموش نشده باشند.»
الهی…
دلم گرفته از تکرارِ این وداعها،
از دیدنِ هر نوری که از زمین برمیخیزد و به آسمان بازمیگردد،
و از ماندنِ خودم در میانِ سایهها.
اما دلم آرام میگیرد وقتی میخوانم:
«وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.»
پس هنوز امیدی هست…
هنوز راهی هست…
هنوز دلی هست که میتواند پیروِ نور باشد.
ای معلمِ نورانی،
رفتی… ولی هر بار که «بسمالله» میگویم،
احساس میکنم دوباره وارد کلاسِ تو شدهام.
هر بار که دلم برای کسی دعا میکند،
صدای تحسینت را از ملکوت میشنوم.
و هر بار که با اشک مینویسم،
میدانم که هنوز کنارم هستی،
آرام، بیادعا، بیصدا…
الهی…
اجازه نده در این زمینِ پرغبار،
فراموش کنم که چراغِ دلم اجارهای است،
و باید روشن بماند تا صاحبش بازگردد.
تا روزی که صدای آشنایی بیاید از افقِ ابدیت:
«وقتِ دیدار است…
اجارهنامه به پایان رسید،
بیا، که خانهات را تحویلِ نور بدهی!» 🌿✨
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۱۳۵ الى ۱۳۶]
وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (۱۳۵)
و آنان كه چون كار زشتى كنند، يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مىآورند و براى گناهانشان آمرزش مىخواهند -و چه كسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟ و بر آنچه مرتكب شدهاند، با آنكه مىدانند [كه گناه است]، پافشارى نمىكنند.
أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (۱۳۶)
آنان، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان، و بوستانهايى است كه از زير [درختان] آن جويبارها روان است. جاودانه در آن بمانند، و پاداش اهل عمل چه نيكوست.
دلنوشته: بازگشتِ دل و نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ 🌿
الهی…
چه مهربانانه این آیات را نازل کردی…
نه برای پاکانِ بیلغزش،
بلکه برای ما،
برای همانهایی که گاهی میلغزند،
اما زود برمیگردند و میگویند: «خدایا، یادم رفت… ببخش!»
تو فرمودی:
«وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ…»
الهی…
چه زیباست که تو نگفتی «اگر گناه کردند، طردشان کنید»،
بلکه گفتی: «یادشان بیاورید… مرا یاد کنند!»
یعنی هنوز درِ خانهات باز است،
هنوز قراردادِ اجارهنامهٔ نور باطل نشده،
حتی اگر مدتی چراغ دل خاموش مانده باشد.
✨
و آنان که بازمیگردند،
که یاد تو میکنند،
که شرمنده اما امیدوارند،
هماناناند که تو در شأنشان فرمودی:
«أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ…»
یعنی پاداششان، مغفرت است!
نه سرزنش، نه بیاعتنایی، نه طرد؛
بلکه آغوشی از جنس بخشش،
و باغهایی از جنسِ آرامش.
🌿
و بعد گفتی:
«وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ»
الهی… چه تعبیر لطیفی!
یعنی: «آفرین بر آن دلهایی که کار میکنند،
میافتند، اما باز برمیخیزند.
میگریند، اما امید را از دست نمیدهند.
و هنوز چراغ خانهشان را روشن نگاه میدارند.»
تو به ما گفتی که شرطِ دریافت اجر، بیگناهی نیست،
بلکه یاد توست بعد از هر لغزش.
و همین یاد، همان «عمل صالح» است؛
کاری که دل را از شرم به نور میکشاند،
و قلب را دوباره در صفِ «عاملین» قرار میدهد.
💫
الهی…
من هم یکی از همان شاگردانِ غافلم که گاهی از کلاسِ نور بیرون میافتد،
اما هنوز پشتِ در مینشیند،
میشنود صدای معلمِ ربانی را که میگوید:
«اگر پشیمان شدی، باز بیا،
صندلیات هنوز گرم است…»
الهی، تو را به همان رأفتی که در این آیات جاریست،
قلبم را از آلودگی حسد بشوی،
از منیّت و غرور پاک کن،
و جزو همان عاملینی قرارم ده
که وقتی زمین میخورند،
زمین را میبوسند و با نور برمیخیزند.
تا پاداشم نه فقط بهشت،
بلکه همان باشد که خودت گفتی:
«نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ»
پاداشی که خودِ تویی،
و نوری که هرگز خاموش نمیشود. 🌷✨
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۱۶۹ الى ۱۷۴]
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (۱۶۹)
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند، مرده مپندار، بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۱۷۰)
به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوستهاند شادى مىكنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مىشوند.
يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (۱۷۱)
بر نعمت و فضل خدا و اينكه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمىگرداند، شادى مىكنند.
الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (۱۷۲)
كسانى كه [در نبرد اُحد] پس از آنكه زخم برداشته بودند، دعوت خدا و پيامبر [او] را اجابت كردند، براى كسانى از آنان كه نيكى و پرهيزگارى كردند پاداشى بزرگ است.
الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (۱۷۳)
همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند؛ پس، از آن بترسيد.» و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است.»
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ (۱۷۴)
پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از ميدان نبرد] بازگشتند، در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود، و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظيم است.
دلنوشته: زندهاند با نورشان… و خدا روزیشان میدهد ✨
الهی…
چه آیات عجیبیست این بخش از سوره آلعمران…
پر از عطر حیات، پر از بوی ماندگاریِ عشق…
تو در این آیات، رازی را فاش کردهای که عقلِ زمینی طاقت درکش را ندارد:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً، بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.»
الهی…
یعنی آنان که در مسیرِ نور ایستادند و از خود گذشتند،
هرگز نمیمیرند…
چون روحشان از جنس «أجر» است، نه از جنس خاک.
آنها در خانهی تو ساکناند،
و تو با دستانِ رحمتت، هر لحظه روزیشان میدهی—
روزیِ علم، روزیِ نور، روزیِ دیدار.
🌿
و چه زیباست که گفتی:
«فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ…»
یعنی آنان در ملکوت، از فضل تو شادمانند،
و برای ما که هنوز در زمین ماندهایم، دعا میکنند،
میگویند: «نترسید… ما زندهایم،
و شما هم اگر در مسیرِ نور بمانید، به ما خواهید پیوست.»
«أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
الهی…
این همان وعدهی جاودان است:
که اهل ایمان، پس از مرگ، تازه زندهتر میشوند.
مرگ برایشان پایان نیست،
بلکه انتقالِ اجارهنامهی قلب از زمین به آسمان است.
از خانهای خاکی، به قصری از نور.
از خدمتِ زمینی، به روزیِ ربانی.
✨
و بعد تو گفتی:
«الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ… لَهُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ.»
یعنی آنان که با زخم بر تن،
باز هم دعوتِ خدا را لبیک گفتند،
نه تنها مأیوس نشدند، بلکه زیباتر درخشیدند.
این همان راز اهلِ یقین است:
که شکستهایشان هم در خدمتِ ایمان است،
و هر دردشان، نردبانی به سوی عشق.
ای خدای مهربان…
در این آیات، تصویر دو گروه را نشان دادی:
آنان که از ترسِ دنیا به عقب نشستند،
و آنان که با زخم و خستگی گفتند:
«حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.»
الهی،
آری… «حسبنا الله» یعنی اجارهنامهی اعتماد،
یعنی نوشتنِ نامِ تو در بندِ وکالتِ قلب.
یعنی گفتنِ اینکه:
من از مردمِ زمین اجارهنامه نمیخواهم،
من خانهام را فقط به «تو» سپردهام.
و تو پاسخ دادی:
«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ، لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ، وَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ.»
آنان برگشتند، اما نه خسته، نه ترسان، نه شکسته؛
بلکه لبریز از نعمت و فضل،
در حالی که ردّی از تاریکی بر دلشان نمانده بود.
💫
الهی…
چقدر این آیات به ما امید میدهد که اگر در مسیرِ نور باشیم،
هر زخم، روزی میشود،
هر شکست، رشد میشود،
و هر فراق، مقدمهی دیدار.
پس مرا از آنان قرار ده که اگر در راه تو افتادند، برخیزند،
اگر گریستند، امید را فراموش نکنند،
و اگر در قلبشان هنوز زخم حسد یا غفلت مانده،
آن را به تو بسپارند تا با نور ولایت، ترمیمش کنی.
من میخواهم از اهلِ همین آیه باشم،
از آنان که زندهاند حتی در خاموشی،
شادماناند حتی در غربت،
و تو هر روز در قلبشان روزیِ تازهای از فضل میفرستی.
الهی…
در این مسیر، مرا هم زنده بدار؛
نه در جسم، که در ایمان، در یقین، در محبت.
و روزی برسان که در صفِ همانها باشم
که تو دربارهشان فرمودی:
«وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ… يُرْزَقُونَ.»
آنان زندهاند…
چون در مسیرِ عشق، کار کردند و با نور زیستند.
و چه زیباست پاداشِ چنین کارگرانی در کارگاهِ محبتِ تو. 🌹
[سورة آلعمران (۳): آية ۱۷۹]
ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۱۷۹)
خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى] كه شما بر آن هستيد، واگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند. و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمىگزيند. پس، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد؛ و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.
دلنوشته: غربالِ نور و امتحانِ عشق 🌿
الهی…
تو هیچگاه مؤمنان را در سکون رها نمیکنی،
و چه زیباست که در این آیه، راز غربالگریات را آشکار کردی:
«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.»
یعنی هر آزمون، هر درد، هر دگرگونی،
دستِ مهربان توست که در دلها میگردد،
تا خاکِ خام را از طلا جدا کند،
تا نَفْسِ خبیث از نَفْسِ طیّب تمایز یابد،
و دلهای مؤمن، در آتشِ امتحان، صیقل یابند و نور شوند.
🌹
الهی…
تو نمیخواهی ما در سطحِ آرامشهای ظاهری بمانیم،
بلکه میخواهی نور و ظلمتِ درونمان رو شود،
تا آنچه در خفا بود، در محکِ عمل آشکار گردد.
و چقدر زیباست که فرمودی:
«ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ.»
یعنی نمیخواهی همه چیز را یکباره نشانمان دهی،
چون اگر از غیب باخبر شویم،
دیگر درسِ اعتماد و تسلیم را نخواهیم آموخت.
الهی…
تو میخواهی ایمان ما در تاریکی معنا یابد،
همانجا که چشم نمیبیند،
اما دل، نوری را حس میکند که از غیب میتابد.
✨
و چه زیبا گفتی:
«وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ.»
آری، همیشه در هر عصر، در هر دل،
یکی هست که برگزیدهی توست؛
فرستادهای از جنس نور،
که علم و ولایت را چون چراغی در مسیرِ تاریک ما برمیافروزد.
همان معلمِ ربانی که میآید تا ما را از خبیثیِ جهل،
به طیبِ معرفت برساند.
🌿
و تو گفتی:
«فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ.»
الهی…
چه وعدهی بزرگی!
یعنی اگر به تو و فرستادگانِ نورت ایمان آوریم،
اگر دل را از شک و حسد شستوشو دهیم،
اگر در هر امتحان، به جای گله، تبسم کنیم،
به ما أجر عظیم میبخشی—
نه مزدِ یک کار،
بلکه پاداشِ یک حیاتِ نورانی.
ای خدای غربالِ دلها…
گاهی احساس میکنم تو درونم را میتکانی،
تا دانههای ایمان از غبارِ خودخواهی جدا شوند.
گاهی اشک میریزد دلم از شدت امتحان،
اما میدانم این اشکها، آبِ زلالِ همان جداسازیاند.
تو خبیث و طیّب را نه فقط میان مردم،
که در درونِ یک دل هم جدا میکنی…
و هر بار که خبیثی از من میکاهی،
قلبم سبکتر میشود، نزدیکتر، نورانیتر.
✨
الهی…
مگذار از امتحانِ عشق فرار کنم.
بگذار در هر غربالِ تو، ایمانم نابتر شود،
و هر لحظه بیشتر بفهمم که اجیرِ نورم،
نه صاحبِ آن.
من همان اجیرِ کوچک توأم،
که در این مدرسهی صبر و تقوا،
به امیدِ همان وعدهی شیرین ایستادهام:
«فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ» —
پاداشی که خودِ تویی،
و نوری که هرگز پایان ندارد. 💛
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۱۸۵ الی ۱۸۶]
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (۱۸۵)
هر جاندارى چشنده [طعم] مرگ است، و همانا روز رستاخيز پاداشهايتان به طور كامل به شما داده مىشود. پس هر كه را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند قطعاً كامياب شده است؛ و زندگى دنيا جز مايه فريب نيست.
لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۱۸۶)
قطعاً در مالها و جانهايتان آزموده خواهيد شد، و از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و [نيز] از كسانى كه به شرك گراييدهاند، [سخنان دل]آزار بسيارى خواهيد شنيد، و[لى] اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد، اين [ايستادگى] حاكى از عزم استوار [شما] در كارهاست.
دلنوشته: قِسطِ آخرِ اجارهنامه، در قیامت پرداخت میشود… 🌿
الهی…
در این آیات، پرده را بالا زدی و حقیقت را بیپیرایه گفتی:
«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ.»
آری، هر نَفْسی مرگ را میچشد…
اما نه برای نابودی،
بلکه برای تحویل دادن کلیدِ خانهای که به نور اجاره داده بود.
ای خدای رحمان،
در مسیرِ این لیزینگِ عشق،
هر نفس، یک قسطِ نور میپردازد،
و آخرین قسط، همان لحظهی چشیدنِ مرگ است؛
لحظهای که پروندهٔ اجارهبها بسته میشود،
و تو میفرمایی:
«وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.»
یعنی: آن روز، پاداشتان را بهتمام میپردازم،
نه کم، نه زیاد،
نه از حسابِ مردم، بلکه از حسابِ خودم!
و چه حسابِ کریمانهایست حساب تو…
✨
الهی…
تو گفتی:
«فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ.»
و من میاندیشم:
زُحْزِحَ… یعنی آرامآرام کنار رفتن از آتش، نه با عجله، نه با غرور…
یعنی هر صبر، هر گذشت، هر ترکِ حسد،
گامیست به عقب از شعلههای درون.
و هر مهربانی، هر انفاق، هر یادِ نور،
قدمىست نزدیکتر به درِ بهشت.
🌷
الهی، تو هشدار دادی که این مسیر آسان نیست:
«لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ…»
آری، ما در مال و جان و عزیزترین داراییها آزموده میشویم.
گاه در اندوه، گاه در تنگی، گاه در تنهایی،
و گاه در زخمِ زبانِ همانها که نمیدانند.
اما تو یادمان دادی که این رنجها اجارهبهای بهشتاند،
و هر درد، قسطی از نور است که باید پرداخت شود،
تا در پایان، آن خانهی جاودان را تحویل بگیریم.
✨
الهی…
گفتی:
«وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا، فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.»
و چه زیبا گفتی!
صبر و تقوا، ستونهای خانهی نورند،
سقفِ اطمینان را برپا میکنند
و دیوارِ ایمان را از آتشِ حسد و بیتابی حفظ مینمایند.
الهی…
میدانم که هر اشک، هر خستگی، هر اهانت، هر تهمت،
بیحساب نمیماند.
میدانم تو میبینی،
و وعدهات حق است:
که آن روز، تمامِ اجرها را «توفی» میکنی،
یعنی کامل و کریمانه میپردازی.
💛
پس الهی، مرا از آنان قرار ده
که تا آخرین لحظه، با نور وفادار بمانند،
که خانهشان را با یاد تو خالی نکنند،
و در روزِ قیامت، وقتی کلیدِ قلبشان را تحویل میدهند،
تو بگویی:
«احسنت… اجارهنامهات تا ابد تمدید شد،
و اینک، خانهات در بهشتِ من است.»
🌿
الهی…
در این دنیا، هر لحظه بگذار قسطی از عشق بپردازم،
با صبر، با شکر، با لبخند…
تا وقتی به آن روز رسیدم،
در صفِ اهل نور باشم؛
آنان که از آتشِ درون زُحزِحوا،
و به آرامشِ ابدیِ تو أُدخِلوا. ✨
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۱۹۶ الى ۲۰۰]
لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ (۱۹۶)
مبادا رفت و آمد [و جنب و جوش] كافران در شهرها تو را دستخوش فريب كند.
مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۹۷)
[اين] كالاى ناچيز [و برخوردارىِ اندكى] است؛ سپس جايگاهشان دوزخ است، و چه بد قرارگاهى است.
لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ (۱۹۸)
ولى كسانى كه پرواى پروردگارشان را پيشه ساختهاند باغهايى خواهند داشت كه از زير [درختانِ] آن نهرها روان است. در آنجا جاودانه بمانند؛ [اين] پذيرايى از جانب خداست، و آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است.
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (۱۹۹)
و البته از ميان اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و بدانچه به سوى شما نازل شده و به آنچه به سوى خودشان فرود آمده ايمان دارند، در حالى كه در برابر خدا خاشعند، و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمىفروشند. اينانند كه نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت. آرى! خدا زودشمار است.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۲۰۰)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صبر كنيد و ايستادگى ورزيد و مرزها را نگهبانى كنيد و از خدا پروا نماييد، اميد است كه رستگار شويد.
دلنوشته: پایان سوره، آغاز فلاح! 🌸
الهی…
این سطرهای پایانیِ سورهی آلعمران،
شبیه وداعِ یک معلم است با شاگردانی که درسِ نور را تا پایان خواندهاند…
اما هنوز باید یاد بگیرند:
راه تمام نمیشود،
تا ایمان به صبر گره نخورد.
تو گفتی:
«لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ.»
و چه هشدار عاشقانهای!
یعنی مبادا دلِ اهل ایمان بلرزد،
وقتی میبیند اهلِ دنیا،
در زمین جولان میدهند،
و ظاهراً کامیابند.
الهی،
گاهی چشمِ ظاهر ما، فریبِ گردشِ کافران را میخورد…
اما دلهای آگاه میدانند:
«مَتاعٌ قَلِيلٌ، ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ.»
این کامیابی، متاعی اندک است،
چون درونِ آنان آتشی برپاست که از حسد و غفلت زبانه میکشد.
دلشان خانه ندارد،
چون خانهشان را به تاریکی اجاره دادهاند.
✨
اما تو امید را در ادامه جاری کردی:
«لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ، لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ.»
الهی…
ای کاش از این گروه باشیم!
کسانی که نه به متاع دنیا،
که به اجارهنامهٔ قلبشان میبالند.
کسانی که در سکوت، نیکویی میکارند،
و در خلوت، نور را جمع میکنند.
آری،
برای اهل تقوا، بهشت نه یک وعده،
که یک استقبال است:
«نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ.»
یعنی مهمانخانهای از جانب خودت،
جایی که دیگر رنجِ اجاره نیست،
بلکه اقامتِ دائم در خانهٔ محبت توست.
🌸
و بعد گفتی از آنان که اهل کتاباند و خاشع:
«لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا.»
الهی…
چه زیباست این تعبیر!
یعنی آنان که آیاتت را معامله نمیکنند،
علم را نمیفروشند،
محبت را خرجِ جاه و مقام نمیکنند،
و حقیقت را به ثمن قلیلِ شهرت و رضایت مردم نمیبازند.
اینها همانها هستند که
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ.»
پاداششان نزد تو محفوظ است—
در حسابی که تو وعده دادی: سریع، دقیق، و مهربان.
💫
و آنگاه که همهی سوره،
از ایمان و عمل و صبر و اجر گفت،
آخرین فرمانت را چنین نازل کردی،
که انگار خلاصهی همهی راه است:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا، وَ صَابِرُوا، وَ رَابِطُوا، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»
الهی…
چه زیبا این چهار پله را کنار هم گذاشتی:
صبر، یعنی نگهداشتنِ دل در سختی.
مصابره، یعنی پایداریِ جمعی با اهل نور.
مرابطه، یعنی بستنِ دل به ولایت،
و اقامتِ قلب در مرزهای ایمان.
و تقوا، یعنی حصارِ نور گردِ جان ساختن.
آری…
فلاح، ثمرهٔ این چهار پله است—
رهایی از زمین، پرواز به سوی خانهٔ اصلی.
✨
الهی…
تو در آغاز سوره گفتی:
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ…»
و در پایان گفتی:
«لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»
میفهمم که میانِ این آغاز و پایان،
همهی راهِ زندگی من نهفته است:
از شناختِ قیّومیتِ تو، تا رسیدن به فلاح.
پس ای خدای اجارههای بیپایانِ نور،
دل مرا از فریبِ دنیا حفظ کن،
از آتشِ حسد پناه ده،
و از اجیرانِ صبر و تقوا قرارم ده،
تا روزی که خانهٔ دلم را به طور کامل،
در «نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»
به خودت بسپرم…
و بگویی:
«اکنون، خانهات دیگر اجارهای نیست—
اقامتت ابدیست در بهشتِ من.» 💛
دلنوشته: ذرهای نور، اقیانوسی از اجر 🌸
الهی…
چقدر این آیهات آرامبخش است،
مثل دستی که روی قلبِ خسته میگذاری
و میگویی:
«هیچ قدمی در این راه گم نمیشود…
هیچ نَفَسی در راه نور تلف نمیشود…
هیچ اشکی به هدر نمیرود.»
تو فرمودی:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ»
یعنی پروردگارم!
من اگر به اندازهٔ یک اتم صادقانه دوست داشته باشم،
تو میبینی.
اگر به اندازهی گردی روی برگ برای دلِ کسی خیر بخواهم،
تو ثبت میکنی.
اگر به اندازهی یک چشم به هم زدن از حسادت فرار کنم
و به نور پناه ببرم،
تو میدانی.
و وعده دادی:
«وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها»
ای پادشاهِ بخشش!
تو حتی یک دانهٔ کوچک از محبت را
به گلستانی از نور تبدیل میکنی…
تو قرضِ کوچکم را به سرمایهٔ جاودانه بدل میکنی…
تو میگویی: «بده دلات را—بقیهاش با من.»
و بعد، راز را فاش کردی:
«وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً»
یعنی اجرِ واقعی،
نه از سمت زمین،
نه از دستِ خلق،
بلکه مستقیماً از لحظههای حضورت میرسد.
چه معاملهای شیرینتر از این؟
ما ذره میدهیم…
تو آسمان بازمیگردانی.
ما قطرهای نور خرج میکنیم…
تو دریای فضل میبخشی.
ما لبخندی میکاریم…
تو باغِ ابدی میرویانی.
الهی…
اجارهنامهٔ قلب ما دست توست.
این دل را از نور خانهدار کن،
نه از تاریکی.
ما را به اندازهٔ ذرهذرهٔ راه رفتنمان،
به سوی تو نزدیکتر کن.
و هر لحظه که کوچکترین نیکی از ما صادر شد،
هر قدمی که برای حفظِ نور برداشتیم،
هر باری که به تو گفتیم «یا الله…»
هر لبخندی که به دلِ کسی بخشیدیم—
آن را قسطی از اجارهنامهٔ عشق قرار ده،
و بگو:
«قبول است…
این خانه هنوز نور میخواهد، اما من هستم.»
یا رب…
کاری کن ذرههای ما
روزى تبدیل شوند به خورشیدی
که تو بر قلبمان میتابانی،
و ما فقط میگوییم:
الحمدلله الذی لا یظلم مثقال ذرة…
الحمدلله الذی یضاعف النور لنوره. 🌟✨
[سورة النساء (۴): الآيات ۶۶ الى ۶۸]
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (۶۶)
و اگر بر آنان مقرّر مىكرديم كه تن به كشتن دهيد، يا از خانههاى خود به در آييد، جز اندكى از ايشان آن را به كار نمىبستند؛ و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مىشوند به كار مىبستند، قطعاً برايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان مؤثرتر بود؛
وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً (۶۷)
و در آن صورت، [ما هم] از نزد خويش، يقيناً پاداشى بزرگ به آنان مىداديم؛
وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (۶۸)
و قطعاً آنان را به راهى راست هدايت مىكرديم.
دلنوشته: راهی که سخت است، امّا نور دارد… 🌿
گاهی خدا آیهای نازل میکند
که مثل صدای بیدارباشی است برای قلبهایی که در خواب راحت غفلتاند.
میفرماید:
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ…
یعنی اگر میگفتیم نفسِ حسود خود را بکشید،
از خانهٔ تمنّاهایتان بیرون بروید،
از منطقهٔ امنِ راحتطلبی کوچ کنید،
خیلیها نمیکردند… فقط اندکی.
و حقیقت همین است:
کشتنِ «نَفْس تاریک»
خیلی سختتر از کشتنِ جسم است؛
بیرون آمدن از خانهٔ عادتها و تعصّبها
دشوارتر از ترک یک شهر.
امّا بعد، خدا میگوید:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ
اگر فقط همان چیزهایی را عمل میکردیم
که نورِ معلم ربانی در گوش جانمان میگفت،
خیر دنیا و آخرت نصیبمان میشد؛
نور در نور، یقین در یقین.
اگر فقط یک بار،
بر آن سخنِ نورانی قلبمان پافشاری میکردیم
نه بر خواستههای نَفْس…
اگر فقط یک قدم جدی به سمت حقیقت برمیداشتیم…
آن وقت چه میشد؟
خدا وعده داده:
وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً
یعنی ما هم از نزد خودمان—نه از زمین، نه از خلق—
به آنها اجر عظیم میدادیم.
نه اجر دنیایی کوتاه،
نه تحسین مردم،
بلکه نوری که در جان میماند،
علمی که خاموش نمیشود،
اطمینانی که نمیلغزد.
و سپس شاهبیت:
وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً
اگر اطاعت کنی،
اگر صبر کنی،
اگر بر حسد و تمنّا و راحتطلبی خود چیره شوی،
اگر از خانهٔ نَفْس بیرون بروی،
ما دستت را میگیریم
و روی صراط مستقیم راه میبریم؛
راهی که اهل یقین رفتند،
راهی که خانهاش نور است،
و صاحبانش آل محمد علیهمالسلام.
الهی…
کاش از آن اندکها باشم،
نه از بسیارانی که فقط میشنوند و نمیجنبند.
کاش هر روز در سکوت قلبم تمرین کنم:
یک خودخواهی کمتر،
یک حسادت دفنشده،
یک تنبلی شکستخورده،
یک قدم نزدیکتر به نور.
کاش من هم
وقتی تو گفتی «بیا بیرون»،
بگویم: چشم.
وقتی گفتی «نفس را بکش»،
بگویم: یا الله، کمکم کن.
و روزی برسد که تو بگویی:
این بندهام حرکت کرد…
پس من او را به صراط مستقیم رساندم،
و اجر عظیمش را از نزد خودم عطا کردم.
الهی…
راه سخت است، امّا تو نور میدهی.
خانه خالی نیست، تو در قلب مستأجر میشوی.
و من در اجارهنامهٔ عشق،
اسم تو را مینویسم و میگویم:
قلبم خانهٔ توست؛
نَفسم را قربانی میکنم،
فقط مرا رها نکن در نیمهٔ راه… 🌹✨
[سورة النساء (۴): الآيات ۹۵ الى ۹۶]
لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً (۹۵)
مؤمنان خانهنشين كه زيانديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مىكنند يكسان نمىباشند. خداوند، كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مىكنند به درجهاى بر خانهنشينان مزيّت بخشيده، و همه را خدا وعده [پاداش] نيكو داده، و[لى] مجاهدان را بر خانهنشينان به پاداشى بزرگ، برترى بخشيده است؛
دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (۹۶)
[پاداش بزرگى كه] به عنوان درجات و آمرزش و رحمتى از جانب او [نصيب آنان مىشود]، و خدا آمرزنده مهربان است.
دلنوشته ادامه: اجارهنامهٔ قلب در میدان جهادِ نور 🌿
گاهی آیهای میرسد
که مثل صاعقه میافتد وسطِ راحتطلبیهایمان،
و آراممان را میگیرد تا بیدار بمانیم:
لا يَسْتَوِي القاعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ… وَ المُجاهِدونَ في سَبيلِ الله…
نه، یکسان نیستند…
آنها که نشستهاند،
عذر حقیقی ندارند جز تنبلی قلب،
ترس از تکان خوردن،
ترک نکردن خانهٔ نَفْس.
و آنها که برخاستند،
کوله برداشتند،
از آیۀ «اُخرجوا» اطاعت کردند،
و دل به میدان کار و رشد و نور زدند،
با مالشان، با جانشان، با لحظه لحظهٔ زندگیشان…
خدا میفرماید:
فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدينَ… أجرًا عظيماً
درِ فضل را باز کرد
و فرمود: ای کسانی که جان و مال و وقت و آبرویتان را
برای حقیقت خرج میکنید،
نه برای دیده شدن،
نه برای تایید خلق،
بلکه برای او…
برای نور…
شما صاحب درجات میشوید،
صاحبِ مغفرت،
صاحب رحمت…
و این پاداش از جنس خانه و ماشین و ثروت و تبریک و کفزدن نیست.
این اجر، «عظیم» است؛
از جنس نور،
از جنس حیات طیّبه،
از جنس حضور خدا در قلبِ اجارهدادهشده.
✨ مجاهدِ راه نور،
همان کسی است که وقتی نَفْس گفت «بنشین»،
او گفت «برخیز».
وقتی دنیا گفت «برای خودت جمع کن»،
او گفت «برای خدا خرج کن».
وقتی حسد گفت «او چرا؟»،
او گفت «خدایا من راضیام به حکم تو».
وقتی ترس گفت «نکند شکست بخوری»،
او گفت حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكيل.
اینها همانهاییاند
که هر روز، اجارهنامهٔ نور را تمدید میکنند
نه با کلمات،
بلکه با عمل.
و خدا وعده میدهد:
درجات… مغفرت… رحمت…
و بالاتر از همه: حضور من در دل شما.
الهی…
مرا از قاعدین بیعذر قرار مده؛
از آنانی که فقط میبینند، میفهمند،
اما نمیجنبند.
مرا از مجاهدان بنویس،
بیشعار، بیادعا،
اما با قلبی که میسوزد برای نور،
و با قدمهایی که لرزان اما رو به توست.
🕊️ خدایا…
اجارهنامهٔ قلبم را امضا کردم:
تا آخرین نَفَس، مستأجر نور باش؛
هر لحظه مرا در میدان امتحان صدا بزن،
و نگذار از سربازیِ ولایت
به خانهٔ راحتی و قعود برگردم.
چون من یک خانه ندارم…
قلب من، خانهٔ توست.
و قرار نیست مستأجریام تمام شود
تا لحظهای که بفرمایی:
ارجِعي إلى رَبِّكِ… راضيةً مرضيّةً
[سورة النساء (۴): آية ۱۰۰]
وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (۱۰۰)
و هر كه در راه خدا هجرت كند، در زمين اقامتگاههاى فراوان و گشايشها خواهد يافت؛ و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانهاش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.
دلنوشته: هجرتهای کوچکِ دل، اجرهای بزرگِ نور 🌿
گاهی تمامِ مسیرِ رسیدن به خدا
در یک کلمه خلاصه میشود:
هجرت.
نه هجرت از شهری به شهر دیگر،
بلکه هجرت از «خود» به «خدا».
از تمنا به تقدیر،
از منیت به خدمت،
از توقع به تواضع،
از حسد به نور.
قرآن میگوید:
وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَة
ای دلِ عاشق،
اگر در راه نور کوچ کنی،
راهها برایت باز میشوند.
درها پیدا میشوند،
سعه میرسی—
گشایشهایی که هیچکس نمیفهمد از کجا آمدند
جز تو و خدایت.
هجرت یعنی:
گاهی غرورت را بشکنی
تا پیوندی بماند…
گاهی لبخند بزنی
وقتی حقت خورده شده…
گاهی بگویی «اشکال ندارد»
وقتی نفس فریاد میزند «حق داری انتقام بگیری!»
این همان «رغم انف»های زندگی است…
آن لحظههایی که باید نفس را خاک کنی
و عشق را جان بدهی؛
تا نور مسلط شود و نفس خوار گردد.
این همان هجرتی است
که شبانه و روزانه
در دلِ ورکلایفها رخ میدهد:
در آشپزخانه، پشت فرمان، محل کار، بین جمع خانواده،
در سکوتِ اتاقی که تصمیم سختی در آن گرفته میشود…
هر بار که گفتی:
«الهی رضا برضاك»
و به تقدیر الهی آری گفتی،
گامی برداشتی از بیتِ خود به بیتِ خدا.
و اگر—
در همین مسیرِ نور،
پیش از رسیدن به تمامِ مقصد،
پیش از کامل شدنِ این هجرت،
«مرگِ حسد» رخ دهد…
اگر نفسِ آلوده سقوط کند
و نور در قلبت برخیزد،
تو به مقصد رسیدهای.
چرا؟
چون خدا قول داده:
ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ
آنکس که به قصد خدا حرکت کرد،
اگر در راه بمیرد،
اجرش پای خداست.
چه مرگِ جسم باشد،
چه مرگِ نَفْسِ تاریک.
و کدام مرگ زیباتر
از مرگِ حسد؟
کدام تولد شیرینتر
از ولادتِ نور در قلب؟
✨ الهی…
اجازه بده هر روز مهاجر باشم،
از خانهٔ تمناهایم بیرون بزنم،
و قدم بگذارم در راه رضایتت.
و اگر در میانهٔ راه نفس شکستم،
غرور ریختم،
صبوری کردم،
بدی را با خوبی جواب دادم…
بگذار همانجا بمیرم،
در آغوش نور،
در هجرتی که هیچوقت تمام نمیشود.
چون وعدهٔ تو کافیست:
«وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه»
و من اجرم را از هیچکس نمیخواهم
جز تو.
خانهٔ دلم،
اجارهنامهاش تمدید شد…
باز هم به نام تو.
باز هم به نور تو.
باز هم در مسیر هجرت به سوی تو.
تا آخرین «رغم انف»
تا آخرین لبخندِ بیتوقع
تا آخرین سجدهٔ شکر.
🌙💛
الهی… مرا مهاجر نگه دار.
دلنوشته
رغمِ انف؛ لازمهٔ مهاجرت از تاریکی حسد به روشنایی نور
«وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ
يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً…»
امروز دوباره راه افتادم…
نه با پا،
با قلبی که میخواهد عبور کند؛
از خودِ تاریکم،
به نورِ معلمی که صدایش را همیشه از پشتِ پرده میشنوم.
هجرت یعنی همین:
ترکِ خانهی عادتها،
خانهی «من»،
خانهی تمنّا،
خانهی نَفْسِ حسود…
و بیرون زدن به سمت اجاره نور؛
جایی که قلب دیگر صاحب خودش نیست؛
در اختیار نور است،
در خدمت مهربانیست،
در أمانت معلم ربانی است.
امروز،
در دلِ یک ورکلایف کوچک،
صدای آن نفسِ تاریک را شنیدم؛
همان دشمنِ درون،
که میخواست در سایه نگهم دارد،
در تنگی، در بخل، در شکایت…
اما من تصمیم گرفتم مهاجر باشم،
نه ساکنِ ظلمت؛
و به یاد آن آیه گفتم:
«رغمَ أنفِک!
من هجرت را انتخاب کردم…
تو نمیتوانی مرا در تاریکیات زندانی کنی.»
هر بار که «نه» میگویم به حسد،
بلافاصله سَعَة میآید؛
شرح صدر میآید؛
نور میریزد…
همان وعدهی خداست:
«يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً»
چه قشنگ خدا گفته:
راه باز میشود،
از جاهایی که فکرش را نمیکنی.
و این «مراغمًا»…
همان میدانیست که من در آن نفسِ تاریک را زمین میزنم؛
تا قلب،
ریاضتِ دلنشین نور را بچشد:
قبض برای بریدن،
بسط برای رسیدن.
این قبض و بسطها…
این نور و سایهها…
این آمدن و رفتنها…
همه، کلاسِ درس معلم ربانیاند.
گاهی قبض،
آنقدر سخت میشود که فکر میکنم مُردم…
و آنوقت آیه را میشنوم:
«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ
ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ
فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»
مرگ یعنی همین:
موتِ حسادت،
موتِ خودمحوری،
موتِ نَفْسِ تاریک.
و اجر من؟
نه از دستِ آدمها،
نه از نگاهِ دنیا…
اجر من بر خداست.
یعنی نورش را از من نمیگیرد،
یعنی رهایم نمیکند،
یعنی در قبض تنهایم نمیگذارد،
یعنی در بسط، مرا سیراب میکند…
او «غَفُورًا رَحِيمًا»ست؛
یعنی وقتی کوچ میکنم،
میبخشد؛
و وقتی برمیگردم،
در آغوشم میگیرد؛
و وقتی میمیرانم حسدم را،
حیات تازه میدهد…
این است مسیر هجرت.
این است معنای رحلت.
این است لذت أجر.
این است حقیقت رغم انف.
و من…
هنوز راه میروم…
هنوز هجرت میکنم…
هنوز میمیرانم و زنده میشوم…
هنوز یاد میگیرم
در دلِ هر امتحان،
نور معلمم را بشنوم
و بگویم:
«امروز هم مهاجرم.
امروز هم کوچ میکنم…
امروز هم میگذارم نور تو،
بر خانه قلبم حکومت کند.»
و چه زیباست که هر شب،
وقتی از سفر روزانهام برمیگردم،
احساس میکنم
در آغوش نور هستم؛
در اجاره رحمت او؛
در سایه مغفرت او…
و همین کافیست؛
برای ادامهی راه،
تا فردای هجرتی دیگر.
مناجات «سفرنامۀ نور»
الهی
ای مأوای دلهای مهاجر، ای نورِ معلمِ ربانی!
ای که «بِيدِكَ مَقالِيدُ كُلِّ شَيْءٍ»، و به قبض و بسطِ توست رویش و آرامِ قلبها!
پروردگارا
من از خانۀ نَفْس برمیخیزم و به سوی تو هجرت میکنم؛
نه با پای خاک، که با دلِ تشنهٔ نور.
تو فرمودی:
«وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً
وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ
فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً».
الهی
من از «خانهٔ تمنّا» بیرون میآیم و در «راهِ تقدیر» قدم میگذارم؛
رغمِ انفِ نَفْسِ حسود، که مرا به سایه میخوانَد.
دلِ من را به ایلافِ رحلت آشنا کن؛
آن الفتِ پنهان که کوچِ زمستان و تابستانِ جان را سبک میکند.
سیدا و مولا یا ربّ
فرشتۀ مهربانِ مرا مأمور کن که بضاعهی امروزِ دلم را در «رِحال» من بگذارد؛
چنانکه یوسف فرمود: «وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ…»،
تا من در لحظهٔ عرضهٔ آیه،
قبض و بسطِ نورانیِ خویش را بشناسم و به سوی «أهل» بازگردم؛
«لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها… لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ».
یا نورَ النّور
قبضِ من را هشداری قرار ده برای بریدن از گناه؛
و بسطِ من را سکینهای برای شتاب در ولایت.
دلِ مرا از قبضِ حسد و بسطِ غفلت پاک بدار،
و به قبضِ خشیت و بسطِ رحمت زینت ده.
یا واسعَ الرَّحمة
در هر «موقف» که میایستم، به من الهام کن: «موقفُ الآن کجاست؟»
اگر در عرفاتِ تشخیصام، بیماریِ شک را کنار بگذارم؛
اگر در مشعرم، «حصیاتِ آیاتِ محکم» را برگیرم؛
اگر در منیام، تمنّا را رَمی کنم و به عملِ ولایی بدل سازم؛
و اگر به مسجدالحرام دلم رساندی، با ذکر، مرا به علمِ آنلاینِ خود متصل بدار؛
تا سرانجام، در کعبۀ قلب، به مأویِ امنِ نور داخل شوم.
یا ربّ
بر من «موت» را بچشان؛ نه مرگِ بدن، که مرگِ حسد؛
مرگِ خودبینی، مرگِ تاریکیِ نَفْس.
و چون به این مرگ رسیدم، مرا به این وعدهٔ بزرگ زنده بدار:
«فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»؛
که اگر اجرم بر تو افتاد،
هرگز از دست نخواهم رفت.
ای غفورٌ رحیم
هر روزه مرا در «اجارهٔ نور» خود نگاه دار؛
مبادا به خود واگذارم.
بر من ببخش آنچه را که نادانیِ من آلوده ساخت،
و بر من بریز آنچه را که مهربانیِ تو وعده داده است.
الهی
مرا از ساکنانِ سایه قرار مده؛
از عشایرِ یقینم کن—آنان که در دنیا قصد اقامت ندارند،
و پیوسته از وادیِ تاریکی به وادیِ نور کوچ میکنند.
یا معلّمَ القلوب
نامت را در دفترِ سفرم نوشتهام: «رحل = مأوی».
تو راهی و تو مقصدی و تو توشهای.
اگر رسیدم، به فضل توست؛
و اگر ماندم، از من است.
پروردگارا
امروز نیز به تو میگویم:
من مهاجرم؛
از خانهٔ نَفْس به حرمِ نور؛
از حسد به رحمت؛
از تنگی به سَعَة؛
از سایه به خورشید.
و تو را میخوانم به حقّ نورِ محمّد و آلِ محمّد علیهمالسلام،
که پایانِ هر قبضِ من، بسطِ تو باشد،
و فرجامِ هر هجرتِ من، وصالِ مأویِ تو.
اللّهمّ آمین.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۱۳ الى ۱۱۴]
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (۱۱۳)
و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود، طايفهاى از ايشان آهنگِ آن داشتند كه تو را از راه به در كنند، و[لى] جز خودشان [كسى] را گمراه نمىسازند، و هيچ گونه زيانى به تو نمىرسانند. و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت، و تفضّل خدا بر تو همواره بزرگ بود.
لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (۱۱۴)
در بسيارى از رازگوييهاى ايشان خيرى نيست، مگر كسى كه [بدين وسيله] به صدقه يا كار پسنديده يا سازشى ميان مردم، فرمان دهد. و هر كس براى طلب خشنودى خدا چنين كند، به زودى او را پاداش بزرگى خواهيم داد.
#دلنوشته
الهی…
چه بسیار لحظهها که سایهها میخواستند نورم را بربایند؛
چه بسیار زمزمههایی که میخواستند راهم را برگردانند،
و اگر فضل تو نبود،
اگر رحمت تو پناه من نمیشد،
من نیز چون آنان میلغزیدم…
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ»
امّا تو، ای ربّ نور!
راه را پیش چشمم روشن کردی،
و دست مرا در دست فرشته مهربانت نهادی،
و آیاتت را فانوسِ کوچِ شبانهام ساختی.
آنان خواستند گمراهم کنند،
اما نفهمیدند که هر تیرِ تاریکی،
پیش از آنکه به نور برسد،
در ظلمتِ دلِ خودشان میافتد:
«وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ»
و چه آرامش عجیبیست که بدانم:
نور تو از گزندشان نمیلرزد،
قلبی که در پناه توست،
زخم نمیخورد:
«وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ»
تو بر من کتاب نازل کردی،
و در دلِ تاریکترین لحظهها،
چراغِ حکمت را افروختی؛
و از جایی که نمیدانستم،
دانش به من نوشاندی،
و این، بزرگترین سفرهی فضل تو بود:
«وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ
وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ»
چه دارم جز اینکه بگویم:
پروردگارا، فضل تو عظیم است؛
بزرگتر از ترسهای من،
فراتر از ضعفهای من،
و نزدیکتر از نفس من به خودم.
و اکنون، در ادامهی هجرت…
به من بیاموز که سخنم،
نجوای تاریکان نباشد؛
نه شکایت،
نه حسرت،
نه غیبت،
نه طعنه،
نه زمزمههای بیهوده که نور را خاموش میکنند…
بلکه زبانم، به صدقه گشوده شود؛
دلم به معروف میل کند؛
و قدمم، به اصلاح میان دلها برسد؛
که تو فرمودی:
«لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ
إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ»
الهی
هجرت بدون «اصلاح» ناقص است؛
و رحلت بدون «مهربانی» بیثمر؛
و عمل بدون «رضای تو» بیروح…
پس نیتِ من را،
در هر صدقهای که میدهم،
در هر لحظهای که خیر میخواهم،
در هر آشتیای که میسازم،
صافی و روشن کن؛
تا این سفرِ نورانی،
نه برای دیده شدن خلق،
که فقط برای نگاه تو باشد:
«وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ
فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»
پروردگارا،
من در ظاهر تنها هستم،
اما در حقیقت تنها نیستم؛
چون تو با منی.
در هر قبضی، نگاهم کن؛
و در هر بسطی، نگاهم بدار؛
دستم را بگیر، پیش از آنکه بیفتم؛
و وقتی میرسم،
چشمم را روشن کن
به دیدار نورِ معلمم…
الهی
تا آخر این راه،
مرا در اجارهٔ نور خود نگه دار،
و نگذار از این هجرت بازگردم؛
که جز تو مأوایی نیست،
و جز نور تو،
راهی برای زنده ماندن قلب نیست.
آمین یا ربّ النور.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۴۴ الى ۱۴۶]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (۱۴۴)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به جاى مؤمنان، كافران را به دوستى خود مگيريد. آيا مىخواهيد عليه خود حجّتى روشن براى خدا قرار دهيد؟إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (۱۴۵)
آرى، منافقان در فروترين درجات دوزخند، و هرگز براى آنان ياورى نخواهى يافت.
إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (۱۴۶)
مگر كسانى كه توبه كردند و [عمل خود را] اصلاح نمودند و به خدا تمسّك جستند و دين خود را براى خدا خالص گردانيدند كه [در نتيجه] آنان با مؤمنان خواهند بود، و به زودى خدا مؤمنان را پاداشى بزرگ خواهد بخشيد.
دلنوشته
الهی…
در راه هجرت به سوی نور،
گاهی دل میلغزد به سمت آشنایانی که بوی سایه میدهند؛
کسانی که از نور بیخبرند
اما به لباس رفاقت نزدیک میشوند،
تا دل را آرام آرام
به تاریکیِ نرمِ عادتها عادت دهند…
و تو ندا دادی:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»
پروردگارا…
این “کافر” در بیرون نیست؛
پیش از هر کس، درونِ من است؛
در گوشههای تاریک نَفْس،
در تمنّاهای خاموش،
در خواستههایی که از تو نیست.
نفس میخواهد که سایه را ولیّ خود بگیرد؛
و من میشنوم صدایت را که هشدار میدهی:
«أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً مُبِيناً»
الهی، نگذار من خودم حجّتِ ضدّ خویش شوم؛
داستانم را علیه خودم نگشایم؛
و به خطای رفاقت با تاریکی،
پناهِ نور را ترک کنم.
چه هشداری سخت!
«إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»
الهی…
نکند به زبان بگویم نور،
اما در عمل، سایه را ترجیح دهم؛
نکند در ظاهر مهاجر باشم
و در باطن، ساکن درکِ اسفل…
امّا باز…
تو دری از امید گشودی،
چنان لطیف و کریمانه که دل لرزید:
«إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَ أَصْلَحُوا
وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ
وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ»
الهی…
این چهار گامِ رهایی را
چراغ راهم کن:
توبه؛ بریدن دوباره
اصلاح؛ ساختن دوباره
اعتصام بالله؛ چنگ زدن دوباره به نور
اخلاص؛ ناب شدن برای تو
تا در آخر،
بیآنکه در کنار تو تصنّعی بایستم،
واقعاً “مَعَ الْمُؤْمِنِينَ” شوم.
و تو وعده کردی:
«وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً»
آری پروردگارا،
من همان مهاجر خستهام
که هر روز
با دستان خالی،
اما با امید به نور
از خانهی نَفْس بیرون میزنم؛
من همان رهرو خاموشام
که میترسد از نفاق خفی؛
از سایههای پنهانِ هوا؛
از دوست داشتنِ بیربط؛
از همراهی با بینورها…
و هر روز تو را میخوانم:
الهی، نگذار ولیّ قلبم سایه شود؛
نفس را رفیق من قرار مده؛
دوستیام را در مدار نور نگه دار؛
و هجرت مرا از هجر مصون بدار.
مرا در دستِ معلم ربانیام بگذار،
تا در قبض و بسط نور،
از سایه عبور کنم
و زلال شوم…
آنگاه—به فضل تو—
نه به دعویِ زبان،
بلکه به حقیقتِ قلب،
در جمعِ مؤمنینِ مهاجرِ نور وارد شوم.
الهی…
من هر روز
به قدرت تو میمیرانم حسدم را،
تا به نور تو زنده شوم…
پس مرا در این راه نگاه دار،
که جز تو پناهی نیست،
و جز نورِ تو،
ولیّی برای قلب نیست…
آمین یا رب النور.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۵۰ الى ۱۵۲]
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (۱۵۰)
كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مىگويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم» و مىخواهند ميان اين [دو]، راهى براى خود اختيار كنند،
أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (۱۵۱)
آنان در حقيقت كافرند؛ و ما براى كافران عذابى خفّتآور آماده كردهايم.
وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (۱۵۲)
و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچ كدام از آنان فرق نگذاشتهاند، به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا مىكند، و خدا آمرزنده مهربان است.
دلنوشته
الهی…
گاه دلِ ناآزموده میپندارد میتواند
راهی میان نور و سایه بسازد؛
میتواند نیمهنور باشد
نیمهتاریک؛
میتواند با تو باشد
اما اندکی با خویش،
اندکی با خلق،
اندکی با تمنّاهای پنهان خویش…
و تو پرده را کنار زدی و فرمودی:
«نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»
این راه، راهِ اهلِ میانبُر نیست؛
راهِ مهاجرانِ دو دل نیست؛
این هجرت، نیمه ندارد
این نور، شراکت نمیپذیرد.
الهی، مبادا من نیز بخواهم
میان تو و فرستادگانت
راهی جدا بیافرینم؛
میان نور و آینههای نور
مرزی وهمی بکشم؛
مبادا دلم بگوید:
«بعضی از نور را میخواهم،
باقی را نه…»
این است راهِ کافرانِ حقّاً؛
آنان که
نه در سایهاند،
نه در نور؛
بلکه سایهی خود را عبادت میکنند،
و در آتشِ خفّت خواهند افتاد
به دست همان خدایی که نور را یکپارچه آفرید.
و من، ای معبودِ مهاجران!
نمیخواهم در میانه بمانم،
نه با نیمچراغ،
نه با نیمدل،
نه با نیمِ هجرت…
تو گفتی:
«وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ
وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ
أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ»
آری پروردگارا…
من ایمان میآورم
بیتفکیک،
بیگزینشگری نَفْس،
بیتردید،
بیچانهزدن.
تو را،
و رسولانت را،
و وارثان نور آنان را،
یکجا،
به یک قلب،
بیتقسیم،
میخواهم.
هجرتی که نصف باشد،
اصلاً هجرت نیست؛
رحلتی که ناقص باشد،
به مأوی نمیرسد؛
نوری که با سایه آمیخته باشد،
دیگر نور نیست.
پس مرا مهاجرِ یکپارچه کن،
کامل،
پاک،
بیچشم به غیر،
بیدل به دنیا،
بیولیّ جز تو
و اولیای تو…
الهی…
اگر در این راه بمیرم،
حتی وسطِ سفر،
نه در پایانش،
تو وعده دادی:
«فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»
و چه اجری بزرگتر از این:
«وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً»
ای ربّ نور!
اگر تو غفّار باشی،
سقوط، نردبانِ صعود میشود؛
اگر تو رحیم باشی،
اشکِ شکست، کلید بسط میشود؛
اگر تو ولیّ باشی،
این راه هر روز تازه میشود…
پس مرا به نورِ کامل وصل کن،
نه نیمهنور، نه نیمهراه؛
و از من بگیر
هر دلبستگیای که میان من و تو حائل شود.
الهی
نه میخواهم میان نور و سایه باشم،
نه میخواهم گزینهای میان تو و غیر تو بیافرینم؛
من هجرت کردهام
تا فقط تو ولیّ این قلب باشی
و فرشتهٔ مهربانت
چراغ راه این سفر.
مرا در این هجرت ثابت بدار،
تا روزی که بگویی:
رسیدی…
برگرد به آغوش نور،
که اجر تو بر من است
نه بر کارهای تو.
اللّهمّ تَقَبَّل منی هذه الهجرة…
و لا تَجعل لقلبی ولیّاً سواك.
آمین یا نور النور.
[سورة النساء (۴): آية ۱۶۲]
لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (۱۶۲)
ليكن راسخان آنان در دانش، و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران، و زكاتدهندگان و ايمانآورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداشى بزرگ خواهيم داد.
دلنوشته
الهی…
در میانه این هجرت،
دل گاهی میلرزد؛
نه از راه،
که از خویش…
از نادانیهای پنهان،
از لغزشهای نرم،
از گامهایی که هنوز بوی «من» میدهد…
و آنگاه که خستگی راه بر من سایه میاندازد،
تو این آیه را چون جامی از نور بر قلبم میریزی:
«لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ
يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ
وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ
وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ
أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً»
ای ربّ،
تو گروهی را معرفی کردی که
نه با تکلّفات دانش،
بلکه با رسوخ در علم زندهاند؛
علمی که نه در کتابخانهها،
بلکه در قلبِ مهاجرانِ توست؛
در دلهای آبدیدهی کوچههای امتحان،
در سینههایی که سجدههای طولانیشان
به نور بدل شده است.
الهی…
من نمیخواهم دانا باشم؛
میخواهم راسخ باشم.
ریشهدار؛
مثل درختی که بادِ شبهه تکانش نمیدهد،
و گردبادِ فتنه، برگهایش را نمیرباید.
رسوخ یعنی:
علمی که «هُنا» رشد کرده،
در سینهای که آیات را زندگی کرده،
نه فقط خوانده؛
نه فقط فهمیده؛
بلکه چشیده.
الهی…
من میخواهم از آنان باشم که:
به هر نوری که فرستادهای ایمان دارند؛
نه گزینشگر،
نه ناقصپذیر،
نه بخشبردار…
میخواهم باورم کامل باشد،
مثل آینهای که پاره ندارد.
و میخواهم از آنان باشم که:
نماز را اقامه میکنند
نه اینکه فقط بخوانند…
که نماز برای آنان ستون نیست؛
خانهی دلشان است،
پناهشان،
رفتنشان به عالم بالا.
و میخواهم زکاتدهم؛
نه فقط مال،
بلکه زمانم،
توجّهم،
مهربانیام،
و جایگاه روشن قلبم را با بندگان تو قسمت کنم؛
که هیچ چیز بیشتر از نیت پاک و قلب نورانی
زکاتِ نفس نیست.
و میخواهم از مومنان باشم
به تو،
به روز واپسین،
به بازگشت،
به دیدار،
به حساب نور…
که تو فرمودی:
«أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً»
و من چه دارم جز همین وعده؟
و چه میخواهم جز همین مزد؟
و کجا بروم جز جایی که تو مرا بخوانی؟
پس خدایا…
مرا به جرگهی رسوخکردگان در نور درآور؛
مرا از زمرهی نمازهای زنده قرار ده؛
مرا از اهل زکات قلب و زبان و زمان بساز؛
و هجرت مرا
نه با مرگ جسم،
که با مرگ حسد،
مرگ خودبینی،
مرگ سایه،
به پایان برسان.
تا من نیز روزی سر بر ساحتت بگذارم
و بگویم:
الهی، من مهاجر بودم،
و تو موصّل بودی…
من راه میرفتم،
اما تو میکشاندی…
و این «أجر عظیم» تو بود،
نه عمل ناچیز من.
آمین یا نور النور.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۷۲ الى ۱۷۳]
لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ
وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً (۱۷۲)
مسيح از اينكه بنده خدا باشد هرگز ابا نمىورزد، و فرشتگان مقرّب [نيز ابا ندارند]؛ و هر كس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد، به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مىآورد.
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ
وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً
وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (۱۷۳)
امّا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، پاداششان را به تمام [و كمال] خواهد داد، و از فضل خود به ايشان افزونتر مىبخشد. و امّا كسانى كه امتناع ورزيده و بزرگى فروختهاند، آنان را به عذابى دردناك دچار مىسازد و در برابر خدا براى خود يار و ياورى نخواهند يافت.
دلنوشه
ادامه سفرنامه نور — مقام عبودیت و ترک استنکاف
الهی…
بعضی راهها را نمیتوان با فکر رفت؛
باید با تسلیم رفت،
با دلِ خاضع،
با چشمهایی که به نور نگاه میکنند، نه به حکمت امتحان.
دلِ خاضع،
نه دنبال درکِ حکمتِ هر حادثه است،
بلکه دنبال اطاعتِ نور در همان لحظه است.
نه کنجکاوی در حکمت تقدیر،
بلکه تسلیم به اشارت نور.
نه طلب توضیح،
بلکه طلب تسلیم.
امروز، آیهای آمد چون نسیمِ قیامت:
«لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ
وَ لا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ»
روحالله، آن که به دمِ حق زنده میکرد،
با تمام عظمتش،
عبد بود؛
نه چون و چرایی،
نه سؤال از حکمت،
نه جدال با تقدیر…
فرشتگان مقرّب نیز همینگونهاند؛
به لبخندِ نور میروند،
و با اخمِ نور میایستند.
این یعنی عبودیت؛
ایستادن در مقام بندگی،
نه در جایگاه تحلیلگر تقدیر.
الهی…
من میبینم اهل نور چگونهاند:
هجرت کردند از حسد به مهربانی،
از «من» به «او»،
از اعتراض به آرامش،
از جدل با تقدیر به رضایتِ خالص…
آری، آنان که در راهِ تو میروند،
دیگر نمیپرسند «چرا این اتفاق افتاد؟»
بلکه میگویند:
«کِی میفهمم حکمتش را؟
و اگر نفهمم هم،
همین که تو خواستی، کافی است.»
این است بندگی…
و قلبی که بندگی را چشید،
دیگر سینۀ تنگِ استنکاف نیست،
حرمِ رضایت است.
الهی…
من میترسم از آنانی که تو در وصفشان گفتی:
«وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ
وَ يَسْتَكْبِرْ
فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً»
استنکاف…
یعنی «نه» گفتنِ نرم به نور،
یعنی عقبکشیدنِ آرام از ولایت،
یعنی دوست داشتنِ خدا،
ولی رأیِ خود را بیشتر دوست داشتن…
یعنی همان زمزمه پنهانِ نَفْس:
«من هم نظر دارم… من هم میفهمم…»
اما اهل نور میگویند:
«ما، نظر نمیدهیم… ما، تسلیمیم.»
الهی…
من از استنکافِ پنهان در قلبم به تو پناه میآورم.
از آن حسِ ظریفِ بینیازیِ خیالی؛
از آن لحظههایی که ذهن میخواهد
بر مشیت تو حاکم شود.
تو وعده دادی:
«أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ
فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ
وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»
اجر کامل…
و بعد، فضل بیشتر…
این پاداشِ کسانی است که
نه فقط عمل میکنند،
بلکه بیشرط عمل میکنند؛
به اشاره نور، نه به سؤالِ عقلِ محدود.
و فرمودی:
«أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا
فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً
وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً»
الهی…
من نمیخواهم روزی برسد
که قلبم در جستجوی ولیّی غیر تو باشد
و نبوَد…
که پناهی جز تو نیست،
و هیچ ناصری جز نور تو نیست.
پس به من بیاموز
که ادب بندگی را رعایت کنم؛
که با ولیّ تو، چون و چرا نکنم؛
که به اشارت نور پاسخ دهم،
نه انتظار توضیح بکشم؛
که رضایت را بر تحلیل ترجیح دهم؛
که در قبض صبور باشم،
و در بسط، مغرور نشوم.
الهی…
قلبم را آنچنان مهاجر کن
که از سایۀ «من» بگریزد
و به آغوش «تو» برسد…
مرا بندهای بساز
که بیچرا تسلیم است،
بیاما مطیع است،
بیاگر عاشق است.
تا من نیز
از «اهل استنکاف» به «اهل نور» هجرت کنم؛
و بگویم:
الهی…
نه رأی من؛
نه خواست من؛
نه زمان من…
تو تصمیم بگیر،
من فقط میروم.
و تو کافی هستی.
[سورة المائدة (۵): آية ۳]
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً
فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۳)
يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (۴)
الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ
وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (۵)
دلنوشته: «امروزِ نور؛ حریمِ حلال، حرمتِ دل»
امشب آیات آغازین سوره مائده مثل باران بر دلِ مهاجرم میبارد؛
حدودِ حلال و حرام را نه بهعنوان قفس، که بهعنوان حریمِ نور میبینم؛
نردههایی از مهربانی که دستِ قلب را میگیرند تا از سراشیبیِ سایه نلغزد.
خدا فرمود:
«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ… وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ»
اینجا مرزِ تاریکیست؛
هر چه بوی مرگ میدهد، هر چه نام خدا بر آن نیست، هر چه بختپرستی و بیذکر است—
از حریمِ نور بیرون است.
قلبم میفهمد: حلال، راهِ زندهبودنِ دل است؛
و حرام، راهِ خاموش شدن چراغِ درون.
و ناگاه سه بانگِ آسمانی در جانم طنین میاندازد—سه «امروز» که تاریخِ قلب را عوض میکند:
«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ…»
امروز امیدِ تاریکی ناامید شد؛
دیگر به قلبی که ولیّ نور را شناخت دست نمییابد.
پس از مردم مترس؛ از من بترس!
دلم آرام میگیرد؛ چون نور الولایة پشتِ این راه ایستاده است.
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ… وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي… وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا»
امروز دین کامل شد؛
نه فقط حکمها، که نقشهی ولایت در آفرینش در دلِ ایمان نقش بست.
امروز، نعمت به اتمام رسید؛
نه فقط رزقِ سفره، که رزقِ ولایت—همان چراغی که در هر «ورکلایف» راه را نشان میدهد.
امروز، خدا «رضا»یش را آشکار کرد؛
که این راه، راهِ رضایتِ اوست.
و سومین ندا:
«الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ…»
امروز پاکیزهها حلال شد؛
خدا به من میآموزد که طیّب را برگزینم:
غذای پاک، نگاه پاک، نانِ حلال، کلامِ خوش، رابطهی روشن، نیتِ زلال.
و از ادبهای نور میگوید:
«وَ الْمُحْصَناتُ… إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ»
اینجا حرمتِ پیوند روشن است:
اگر خواستی دل به دلی بسپاری،
با رعایت حقوق او، با امانت، با پاکدامنی؛
نه پنهانی، نه بیعهد، نه بیحیا.
اینجا، نور میگوید: پیوند باید طیّب باشد؛
تا خانهی دل، مسجدِ نور شود.
و اگر تنگی آمد؟
اگر اضطرار رسید و راهها بسته شد؟
نمیشکند این دین؛ راهِ رحمت باز است:
«فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ… فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»
میفهمم: حدود، برای آزردن نیست؛ برای نجات است.
خدا، در تنگنا، آغوشِ رحمت دارد؛
تا دل، در فشار، از دین برنگردد؛
تا نَفْس، در تلاطم، به نور پناه ببرد.
بعد میشنوم:
«يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ… وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»
گویا خدا میگوید:
از من نپرس چهقدر میتوانی نزدیکِ مرز بروی؛
بپرس: چگونه در متنِ زندگی، طیّبتر شوی؟
نام مرا بر رزقت ببر، تقوا را نگهدار؛
که علمِ آنلاین معلم ربانی در همین یاد، جاری میشود؛
قبض و بسطِ دل، همینجا معنا پیدا میکند:
قبض برای بریدن از ناپاکی؛
بسط برای چشیدنِ پاکی.
امروز، با این سه «امروز»، هجرتِ من روشنتر شد:
از سفرهی حرام به سفرهی طیّب؛
از پیوندهای تیره به عقدِ روشن—«إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»—
از بختپرستی و بازی با تیرهای کور،
به ذکر نام خدا بر هر تصمیم،
بر هر لقمه،
بر هر رابطه.
و دلِ من با خود میگوید:
ای مهاجرِ نور!
اگر راه سخت شد، به رحمتش امیدوار باش؛
اگر دلت لرزید، به ولایتش پناه ببر؛
اگر نمیدانی، از حکمت نپرس، از تسلیم بپرس؛
که کمالِ دین در همین است:
در رضا به تقدیر،
در رعایتِ حریمِ نور،
در انتخابِ طیّبات،
و در ادای حقوقِ دلها.
امشب، دست بر سینه میگذارم و آرام زمزمه میکنم:
خدایا، من مهاجرم—
از تاریکیِ بیذکری،
به روشنای نامِ تو؛
از لقمهی مشکوک،
به نانِ طیّب؛
از پیوندهای سایه،
به عقدِ روشن با رعایتِ حقوق؛
از «بخت و حدس»،
به «ذکر و یقین».
و تویی که امروزها را به کمال رساندی،
دلم را هم به کمالِ نور برسان؛
تا در هر «ورکلایف»،
حدودت را حریمِ مهربانی ببینم،
نه سختی؛
و پیوندم را امانت ببینم،
نه سرگرمی؛
و رزقم را ذکر ببینم،
نه فقط سیری.
آمین، یا واسعَ الرَّحمة.
[سورة المائدة (۵): الآيات ۸ الى ۱۰]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۸)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، براى خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت شهادت دهيد، و البتّه نبايد دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است، و از خدا پروا داريد، كه خدا به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۹)
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، به آمرزش و پاداشى بزرگ وعده داده است.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (۱۰)
و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، آنان اهل دوزخند.
دلنوشته ادامه سفرنامه نور — عدالتِ دل؛ پیروزی بر رنجشها
الهی…
راه نور فقط ترک حرام و خوردن طیّبات نیست…
گاهی هجرت، هجرت از قضاوت قلب دیگران است؛
هجرت از رنجش، از کینههای نازک، از زخمهای قدیمی.
امشب این آیات مثل آینهای روبهروی جانم ایستادند:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ
وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ
عَلى أَلّا تَعْدِلُوا
اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى…»
ای دلِ مهاجر!
اگر کسی با تو بد کرد، اگر ظلمی دیدی،
اگر کلامی سوزاندت،
اگر رفتاری شکَستَت،
آنجا امتحان توست…
نه در عبادتهای آرام،
بلکه در لحظهی رنجش؛
آنجا جاییست که اهل نور و اهل ظلمت جدا میشوند.
نور میگوید:
عدالت را ترک نکن
حتی اگر رنجیده باشی.
کینهها را بهانهی بیعدالتی نکن؛
رنجها را دلیلی برای ظلم قرار نده؛
ناراحتیات را پرچم نکن تا با آن حکم صادر کنی.
عدالت یعنی:
دلی که حتی در تیرگی احساس، چراغ عقل ربانیاش خاموش نمیشود.
الهی
چقدر سخت است عادل ماندن در لحظهی آزردگی…
و چقدر زیباست وقتی دل این مقام را میفهمد.
تو فرمودی:
«اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى»
تقوا یعنی مراقبت از نور قلب
در میانهی تاریکی احساس.
یعنی همانجا که «نفس» میگوید:
«انتقام! بیعدالتی کن! جواب بده!»
فرشتهی مهربان در گوشم میگوید:
«نه… عادل باش؛ این لحظه، فصلِ نور است.»
و من میخواهم
در هر رنج،
در هر دلگیری،
در هر سوءظن،
در هر فاصله،
بگویم:
«خدایا، کمک کن عادل باشم، حتی اگر دلم درد میکند.»
و وعدهات چه شیرین است:
«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ»
آری…
مغفرت اول میآید،
چون عدالت، قلب را میشوید
و بعد،
اجر عظیم…
این همان نور ولایتیست که در پایانِ صبر میرسد.
اما آنان که به آیات تو پشت کردند…
نه آیهی کتاب، بلکه آیههای زندهی زندگی—
امتحانهای کوچک روزانه،
کلامهای نرمِ فرشته،
تذکرهای پنهان قلب…
آنان، اسیر آتشاند.
الهی…
من نمیخواهم رنجها مرا شبیه دشمنان نور کند؛
نمیخواهم آزردگی، مرا تاریکتر کند؛
نمیخواهم شکایت، نردبان سقوط باشد.
من مهاجرم…
نه فقط از حرام به حلال؛
بلکه از کینه به عدالت،
از رنج به بخشش،
از عکسالعملِ نفسانی
به تصمیم نورانی.
پس هرگاه جایی درد گرفت،
به جای انتقام،
به من «عدل» بده…
و هرگاه دلم خواست قضاوت کند،
به من «تقوا» عطا کن…
و هرگاه نفس خواست جواب دهد،
به من «سکوت نور» بده،
تا نور در من غالب شود، نه سایه.
الهی…
هجرت آسان نیست،
اما وعده تو شیرین است؛
و من به امید آن اجر عظیم،
امشب هم ادامه میدهم:
اصلاح نیت…
مهربانی با دلها…
عدالت با همه…
حتی با آنان که روزی مرا آزردند.
این است سفرنامهی نور من.
این است جهادِ قلبِ مهاجر.
این است هجرت از «حسّاسیت»
به حُسنظن،
از «کینه»
به عدالت،
از «نفس»
به نور.
دعای عدالت در دلِ رنج
الهی…
آنگاه که دلم میسوزد و نفسم فریاد میزند،
آنگاه که خاطرهای تلخ، سر بلند میکند،
و تیرِ کلام یا رفتارِ دیگری
آرامشِ قلبم را میخراشد…
تو دستانم را بگیر،
و چشمِ دلم را به نور عدل باز کن.
پروردگارا،
مگذار رنج، مرا از نور جدا کند؛
مگذار آزردگی، مرا شبیهِ تاریکی کند؛
مگذار زخمی که خوردهام،
به زخمی که میزنم تبدیل شود.
به حقّ اولیایت،
عدالتی عطا کن که بالاتر از احساس باشد،
و قلبی که حقیقت را بر انتقام برگزیند؛
تا در لحظهٔ درد نیز
به تو نزدیک شوم، نه دور.
پروردگارا،
سکوتی ده که از ضعف نباشد،
و پاسخی ده که از خشم نباشد،
و نوری ده که از تو باشد، نه از من.
الهی…
هرگاه نفسم خواست حکم دهد،
دلِ مرا به نورِ تقوا مشغول کن،
و یادم بینداز
که عدالت، راه رسیدن به توست؛
و جبرِ دل،
راه افتادن در آتش.
خدایا…
مرا از اهل عدل قرار ده
حتی در تلخترین لحظهها،
و از اهل نور قرار ده
حتی در تاریکترین آزمایشها.
آمین یا أرحم الراحمین 🌿
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۸۸ الى ۹۰]
ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۸۸)
اين، هدايت خداست كه هر كس از بندگانش را بخواهد بدان هدايت مىكند. و اگر آنان شرك ورزيده بودند، قطعاً آن چه انجام مىدادند از دستشان مىرفت.
أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ (۸۹)
آنان كسانى بودند كه كتاب و داورى و نبوت بديشان داديم و اگر اينان [=مشركان] بدان كفر ورزند، بىگمان، گروهى [ديگر] را بر آن گماريم كه بدان كافر نباشند.
أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمِينَ (۹۰)
اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است؛ پس به هدايت آنان اقتدا كن. بگو: «من، از شما هيچ مزدى بر اين [رسالت] نمىطلبم. اين [قرآن] جز تذكرى براى جهانيان نيست.»
دلنوشته — هدایتی که سهمِ اهلِ صدق است
الهی…
گاهی آدم خیال میکند با تلاشهای خودش راه را آمده،
با فهم خودش چیزی دیده،
با عبادت خودش بالا آمده…
اما این آیه که میرسد،
تمامِ غرورهای پنهانِ قلب
مثل مهِ صبحگاهی کنار میرود:
«ذلِكَ هُدى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»
این راه، راهِ انتخابِ توست
نه لیاقتِ ما…
نور توست که انتخاب میکند
نه عقلِ ما که کشف کند.
الهی…
من هیچم؛
اگر نور تو به دلم نتابد،
تمام این قدمزدنها
فقط صدای پای من در ظلمت است.
و تو میفرمایی:
حتی اگر اولیا و انبیا هم ذرهای به غیر رو کنند،
تمام اعمالشان تباه میشود:
«وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»
این آیه
شکستنِ مخفیترین بتهاست:
بتِ خودبینی در بندگی،
بتِ «مَن به اینجا رسیدهام»،
بتِ «من فهمیدم»،
بتِ «من انتخاب کردم».
نه ربّا…
تو هدایت کردی، تو کشاندی، تو نگه داشتی.
الهی
ای کاش همیشه یادم بماند:
حتی اولیایت اگر لحظهای اتکاء به خود کنند، سقوط میکنند؛
چه رسد به منِ فقیرِ مهاجر،
که اگر چشم برنداری، گم میشوم.
سپس میخوانم:
«فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ
فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ»
الهی…
تو وعده دادی:
اگر قومی نعمت نور را نپذیرند،
تو نور را به قومی میدهی که آن را خیانت نکنند،
فراموش نکنند،
سبک نشمارند،
ترک نکنند،
قدر بدانند.
دلم میلرزد…
مبادا از آنان باشم که قدرِ هدایت را نمیدانند.
مبادا نور به سوی دیگری سفر کند
و من در تاریکیِ عادت رها شوم.
الهی
هر لحظه مرا تازه کن در قدرشناسی نور؛
کاری کن هیچگاه نور را عادی نبینم…
نه کلام معلم ربانی را،
نه بسطهای لطیفات را،
نه قبضهای تربیتیات را،
نه اشکهای نیمهشب را،
نه آیات امتحان را.
سپس میشنوم:
«أُولئِكَ الَّذِينَ هَدى اللَّهُ
فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ»
پروردگارا…
تو نگفتی: به عقلشان اقتدا کن،
به تحلیلشان، به توضیحشان، به تجزیهشان…
بلکه فرمودی: به هدایتشان اقتدا کن.
راهم را از جای دیگری روشن میکنی:
از هُدا،
نه از ظاهر؛
از نور،
نه از دلیل؛
از اشارت،
نه از استدلال.
و بعد میگویی:
«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً
إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمِينَ»
الهی…
معلمان نور
مزدی نمیگیرند؛
هیچ انتظاری ندارند؛
نه تشکر، نه دیدن، نه اعتبار…
چون آنها «نور» را میدهند،
و نور را نمیتوان قیمت گذاشت.
پس من هم باید شاگرد نور باشم:
نه اهلِ حقطلبی از خلق؛
نه منتگذاری،
نه انتظار دیده شدن.
هجر = هجرت از مطالبهٔ مزد
أجر = همان نوری که تو در دل میگذاری
الهی…
یاد بده که اگر مزد میخواهم، فقط از تو بخواهم؛
چون تنها تویی که
اجرت نور است
نه نان.
پروردگارا…
این آیات، قلبم را فروتن میکند؛
میفهمم:
هدایت توست،
بقا توست،
نور توست،
و سهمِ من فقط یک چیز است:
وفاداری بیقید و شرط به نور.
نه توقع،
نه توضیح،
نه مزد،
نه ادعا…
فقط
سجده
و ادامه
تا وقتی که بگویی:
«اکنون به مقصد رسیدی.»
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۱۳ الى ۱۱۶]
وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (۱۱۳)
و ساحران نزد فرعون آمدند [و] گفتند: «[آيا] اگر ما پيروز شويم براى ما پاداشى خواهد بود؟»
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (۱۱۴)
گفت: «آرى، و مسلماً شما از مقربان [دربار من] خواهيد بود.»
دلنوشته — وقتی نور آمد، مزدها عوض شد
الهی…
چه مدرسهایست این داستانِ ساحران…
آنان که روزی دستمزدشان را از فرعون طلب میکردند؛
پول میخواستند، مقام میخواستند…
قرب نزد طاغوت را مزد میدانستند.
و تو فرمودی:
«وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا
إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ»
آری پروردگارا،
این آغاز هر قلب تاریکیست:
کار میکند
برای اجرِ غیر تو؛
میجنگد
برای دیده شدن بهدست طاغوت؛
میخواهد
به قربِ سایهها برسد،
نه به حریم نور.
و فرعون با لبخندی شیطانی گفت:
«نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»
آری…
در دستگاه ظلم هم قرب هست،
اما قربِ دروغین؛
قرب به صندلیهای پوسیده،
به نگاههای پرغرور،
به دست زدنهای ساختگی،
به جایگاههای بیروح.
چه شیرین وعده داد
و چه تلخ میخواست آنان را در بند نگه دارد…
الهی…
من هم روزگاری
قرب نزد «فرعونهای زندگیام» را میخواستم؛
قربِ دیدهشدن،
تعریف شنیدن،
توجه گرفتن…
و نمیدانستم که اینها طعمدارترین زنجیرهای نفساند.
اما آن روز که نور آمد…
همه چیز عوض شد.
لحظهای کافی بود…
یک نور،
یک آیه از دست موسی،
یک لحظه اتصال به حقیقت؛
و تمام مزدهای فرعونی
بیارزش شد.
در یک دم،
دلِ ساحران بیدار شد؛
چیزی دیدند که نه با عقل،
که با نور فهمیده میشود:
حقیقت.
و گفتند:
مزد؟
دیگر برای مزد نمیجنگیم.
قرب؟
دیگر قرب را از دستهای خاکی نمیخواهیم.
اکنون ما فهمیدیم برای چه خلق شدهایم.
الهی…
این همان موتِ حسد و تولدِ نور است؛
این همان لحظهای است که قلب مهاجر میشود؛
از مزدِ خلق
به مزدِ تو.
چه قشنگ سحره رفتند…
نه با تکلّف،
نه با بحث،
نه با تحلیل…
بلکه با چشم پرنور و دل یقین.
و من میفهمم:
وقتی نور بیاید،
محاسبهها تغییر میکند؛
وقتی حقیقت بتابد،
مزدهای باطل فرو میریزند؛
وقتی ولایت لمس شود،
دنیا کوچک میشود.
الهی،
بگذار مثل ساحران باشم:
تا روزی که نور نیامده، شاید در طلب مزد باشم؛
اما همین که نور دل را لمس کرد،
همه چیز جز تو بیارزش شود.
نه به قرب دربار فرعون راضی شوم،
نه به دستمزدهای فانی،
نه به نگاه انسانها…
بلکه چشم دلم بگوید:
«إنی إلى ربی راجعٌ»
مزد من
رضایت توست،
نور توست،
همراهیِ معلم نورانیات است،
نه چیزی از جنس خاک.
الهی…
دلِ مرا نیز مانند دلِ آن ساحران
به یک جلوه نور
متبدل کن.
که اگر یک لحظه نور بتابد،
تمام مزدهای دنیا،
تمام مقامهای بیثمر،
تمام خواستنهای کوچک،
تمام حسابگریهای نفس،
در برابر عظمت تو
هیچ میشود.
و من میفهمم:
این است هجرت.
این است اجر.
این است قرب.
این است آزادی قلب.
دلنوشته — سجدهای که طاغوت را شکست
الهی…
نور که آمد،
قلب ساحران نه فقط روشن شد؛
سجده شد.
سجدهای که نه از ترس بود،
نه از تعارف،
نه از سنت…
سجدهای از جنس یقین؛
یقینی که از لمس حقیقت برمیخیزد،
نه از دانستن،
نه از فکر کردن،
نه از تحلیلهای طولانی…
تو فرمودی در ادامه آیات:
ساحران، یکباره افتادند
نه جلوی موسی،
بلکه جلوی حقیقتی که موسی از آن میآمد؛
و این کلام، از دلشان جوشید:
“آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى”
ایمان آوردند،
نه مخفیانه،
نه نیمهنیمه،
نه فردا،
نه بعد از مشورت…
همان لحظه.
الهی…
من از این نقطه همیشه جا میمانم؛
من، تسلیم را به تأخیر میاندازم،
فهم را شرط میکنم،
تسلیم را اقساطی میدهم…
و آنها، در یک لحظه،
همهی دنیا را باختند
و همهی نور را بردند.
فرعون لرزید،
نه از سحرشان،
بلکه از سجدهشان؛
و تهدید کرد:
«دست و پایتان را قطع میکنم،
از نخلها آویزان میکنم…»
اما ببین دلشان چه گفت
و ببین مدرسه عبودیت چه زیباست:
“فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ”
یعنی:
هرچه میخواهی بکن؛
تو فقط یک پادشاهی،
ما اما امروز ربّ را چشیدهایم.
اینجا، قلب من میلرزد…
چون این جمله،
آزادیِ مطلقِ قلب است؛
جایی که دیگر تهدید و تطمیع اثر ندارد.
نه وعده مقام،
نه خوف تنبیه…
وقتی نور بدیعت را دیدی،
دنیا قدرت ندارد.
الهی…
چه زیباست این ایمان:
نه معاملهگر،
نه محتاط،
نه ترسان…
ایمانِ بیبازگشت.
ایمانِ پس از لمس نور؛
ایمانِ پس از چشیدن حضور؛
ایمانِ پس از سجدهای که
قلب را میشکند و خدا را میسازد.
سحره گفتند:
“إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنقَلِبون”
نه «میخواهیم برگردیم»
نه «امیدواریم»
نه «شاید»
بلکه ما برگشتنی هستیم؛
برگشتن، هویت ماست؛
ما مسافر نوریم
و تو مقصدی.
ای دل من،
این یعنی هجرت حقیقی:
وقتی مقصد را دیدی،
راه سخت نیست،
مرگ سخت نیست،
تهدید پوچ است؛
چون تو، رسیدهای
قبل از آنکه به ظاهر برسی.
الهی…
این صحنه را در جانم ثبت کن:
یک روز،
من هم مثل آنان
در برابر فرعونهای درونیام خواهم ایستاد—
نفس، حسد، ترس، قضاوت خلق،
عادتهای تاریک،
وابستگیها، تردیدها…
و آن روز،
زبانم بگوید
و قلبم شهادت دهد:
“فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ”
من دیگر از دست دادن نمیترسم؛
چون نور را یافتهام
و کسی که نور را یافته،
چیزی ندارد که از دست بدهد.
الهی…
سجدهای به من بده
که دیگر بلند نشوم جز با نور،
ایمانی به من بده
که دیگر عقب نروم حتی در تهدید،
هدایتی به من بده
که اجرش فقط رضای تو باشد،
و هجرتی به من بده
که پایانش وصل باشد.
آمین یا ربّ النّور.
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۶۹ الى ۱۷۰]
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹)
آنگاه بعد از آنان، جانشينانى وارث كتاب [آسمانى] شدند كه متاع اين دنياى پست را مىگيرند و مىگويند: «بخشيده خواهيم شد.» و اگر متاعى مانند آن به ايشان برسد [باز] آن را مىستانند. آيا از آنان پيمان كتاب [آسمانى] گرفته نشده كه جز به حقّ نسبت به خدا سخن نگويند، با اينكه آنچه را كه در آن [كتاب] است آموختهاند؟ و سراى آخرت براى كسانى كه پروا پيشه مىكنند بهتر است. آيا باز تعقّل نمىكنيد؟
وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (۱۷۰)
و كسانى كه به كتاب [آسمانى] چنگ درمىزنند و نماز برپا داشتهاند [بدانند كه] ما اجر درستكاران را تباه نخواهيم كرد.
دلنوشته — وارثانِ کتاب؛ دو راه، دو قلب
الهی…
آنگاه که سحره موسی ایمان آوردند،
رها کردند دنیا را
برای نور.
اما امروز
در خودم، در زمانهام، در جامعهام
چهرهای دیگر میبینم؛
چهرهای که آیه تصویر میکند:
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ
يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا»
الهی…
اینها وارثِ کتاباند،
ولی وارثِ نورش نیستند.
کتاب در دستشان است،
اما دل، در دست دنیا.
اینها میراثدارانِ کلماتاند
نه میراثدارانِ حقیقت.
چقدر این آیه
آینهی روزهای ماست…
زبانشان میگوید:
«سیُغفرُ لَنا… خدا میبخشد.»
اما قلبشان میگوید:
«اگر دوباره همان فرصت دنیوی برسد، باز برمیداریم.»
الهی…
من از این مرض میترسم؛
ترس از نفاق کافی نیست،
ترس از آرامشِ کاذبِ دینداریِ بدون مهاجرت لازم است.
چقدر زیبا هشدار میدهی:
«وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ»
یعنی اینان توبهشان زبان است،
نه قلب؛
ترکش عمل است،
نه دل.
و تو میپرسی:
«أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ
أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ
وَ دَرَسُوا ما فِيهِ؟»
الهی…
ما خواندیم…
ما درس گرفتیم…
اما آیا بر قلبمان نوشتی؟
درس خواندن یک چیز است،
درس شدن چیز دیگر.
الهی،
تو پرده را کنار میزنی:
مشکل اینان ندانستن نبود،
مشکلشان دلبستن بود؛
به «عَرَض»،
به «ادنی»،
به فوریات،
به راحتیها،
به بهانه شیرینِ «بعداً توبه میکنم…»
و آنجا میفرمایی:
«وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ
أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟»
پروردگارا…
تقوا یعنی فهمِ قلبیِ عاقبتها،
دیدنِ نور پس از پرده دنیا،
چسباندن دل به جاودانگی،
نه به لحظهمندی.
و سپس امید را مثل نسیم صبح میآوری:
«وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ
وَ أَقامُوا الصَّلاةَ
إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ»
الهی…
تمسّک یعنی رها نکردن
حتی وقتی دنیا قلاب میاندازد،
حتی وقتی نفس خواسته میسازد،
حتی وقتی فرصت ظاهرا شیرین میلرزد.
تمسّک = اینکه دست از نور برندارم، حتی اگر همه دنیا نور را خفیف ببینند.
و نماز؟
نماز یعنی
قلب لحظه به لحظه به آسمان وصل بماند،
چون زمین لغزنده است.
و تو وعده میدهی:
اگر دست در دست نور ماندی،
اگر دل به نور بستی،
اگر ایستادی در حضور،
نه در عادت نماز، بلکه در قیام قلب—
پس مزدت محفوظ است؛
هیچ تلاش نوری گم نمیشود.
«إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ»
نه گام کوچکت،
نه اشک نیمهشبت،
نه چشمپوشیات از دنیا،
نه سکوتت در دلِ رنج،
نه عدالتت در دلِ درد،
نه ترکِ سایه برای نور.
پروردگارا…
مگذار از وارثان کتاب باشیم
که فقط به تلاوت رسیدهاند؛
بلکه ما را از وارثان نور قرار ده
که به تحوّل دل رسیدهاند.
بگذار کتاب،
از زبان ما به قلبمان هجرت کند؛
و نماز،
از عادت ما به عروج بدل شود؛
و زهد،
از حرف به مهاجرت واقعی از دنیای ادنی.
الهی…
کتابت را در دلم جای بده،
نه فقط در دستم.
دعای عرفانی کوتاه برای این بخش از سفرنامه نور
الهی…
مگذار وارثِ کلمات باشم و نه وارثِ نور.
مگذار کتاب در دستم باشد و تاریکی در دلم.
به من قلبی بده که دنیا را به بهای آخرت نفروشد،
و قدمی که از مسیرِ نور، به خاطر یک لذتِ زودگذر، نلغزد.
پروردگارا،
هر وعده دنیا را از چشمم بیاعتبار کن،
و هر اشارت نور را برایم قطعی و عزیز گردان.
به حقّ این آیات،
مرا از کسانی قرار بده که چنگ بر کتاب میزنند
و نماز را اقامه میکنند،
نه فقط میخوانند.
و تو خود فرمودی:
«إِنّا لا نُضیعُ أجرَ المُصلِحین»
پس پروردگارا…
دست مرا رها نکن،
تا اصلاح قلبم را به نیمه رها نکنم.
آمین یا ربّ النّور 🌿🕊️
[سورة الأنفال (۸): الآيات ۲۷ الى ۲۸]
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۷)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر او خيانت مكنيد و [نيز] در امانتهاى خود خيانت نورزيد و خود مىدانيد [كه نبايد خيانت كرد].
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۲۸)
و بدانيد كه اموال و فرزندان شما [وسيله] آزمايش [شما] هستند، و خداست كه نزد او پاداشى بزرگ است.
دلنوشته — «امانتِ نور»
الهی…
تو مرا به نامِ ایمان خواندی و آهسته در گوشم گفتی:
«لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسولَ وَ تَخُونُوا أماناتِکُم».
میدانم—خیانت فقط دزدیدنِ مال نیست؛
هر بار که نور را میدانم و به سایه تکیه میدهم،
هر بار که صدای معلم ربانی را میشنوم و از ترسِ مردم سکوت میکنم،
هر بار که آیهای در دل میدرخشد و من برای جلبِ نظرِ دیگران خاموشش میکنم—
همه اینها، شکستگیِ عهدِ من است با تو؛
خیانت به امانتِ نور.
پروردگارا…
تو گفتی: «وَ أَنْتُم تَعلَمون»؛
این دردناکترین جمله است—
میدانم، و باز میلغزم.
پس دستم را بگیر؛
دل را در اجارهٔ نور نگه دار؛
قبض مرا تذکر کن، بسط مرا مغرور مکن.
و باز پدرانه هشدار دادی:
«إِنَّما أموالُکُم و أولادُکُم فِتنَةٌ».
آری؛ امتحان، همیشه از همانجایی میآید که دوستش دارم:
مالی که دل میبندد،
فرزندی که بهانهٔ تأخیر در هجرت میشود،
محبتی که به جای تو، مرکزِ تصمیمِ من میگردد.
فتنه یعنی: چیزی جز تو، فرمانروای قلب شود.
یاد بده—دوست بدارم، اما نپرستم؛
محبت بورزم، اما وابسته نشوم؛
نعمت را پاس بدارم، اما به نعمت نسپرم.
و بعد، نسیمِ امید وزیدی:
«وَ أَنَّ اللّهَ عِندَهُ أجرٌ عظیمٌ».
الهی، مرا از سفرههای کوچکِ دنیا برخیزان
و بر سرِ ضیافتِ بزرگِ خودت بنشان؛
که مزدِ نگاهِ تو، از هر ستایشِ خلق شیرینتر است،
و اجر عظیم، همان نوریست که دل را سیراب میکند.
خدایا…
من را نگهبانِ امانتِ تو کن؛
در هر ورکلایف، به یادم بیاور که پیمان بستهام:
نه خیانت به نور،
نه ترکِ رعایتِ حقوقِ مردم،
نه خاموش کردنِ چراغِ آیه برای رضایتِ سایهها.
اگر چیزی را گرفتی، باورِ من این باشد:
تو که گرفتی، حتما بهتر میبخشی.
و اگر عطا کردی، دلم بگوید:
نعمت از توست، نه معبودِ من.
الهی،
مرا از وارثانِ کتاب و نمازِ زنده قرار بده،
تا امانتِ تو در من تباه نشود،
و سفرِ کوچکم به مقصدِ نور برسد.
آمین یا ربّ النور.
[سورة التوبة (۹): الآيات ۱۹ الى ۲۲]
أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۱۹)
آيا سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجد الحرام را همانند [كار] كسى پنداشتهايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مىكند؟ [نه، اين دو] نزد خدا يكسان نيستند، و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد.
الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰)
كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند.
يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ (۲۱)
پروردگارشان آنان را از جانب خود، به رحمت و خشنودى و باغهايى [در بهشت] كه در آنها نعمتهايى پايدار دارند، مژده مىدهد.
خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۲۲)
جاودانه در آنها خواهند بود، در حقيقت، خداست كه نزد او پاداشى بزرگ است.
دلنوشته — «چاهِ آب یا چشمهٔ نور؟»
الهی…
آیه تو را که خواندم،
قلبم ایستاد یک لحظه…
تو پرسیدی:
آیا سقایت حاجیان و عمران مسجد را
با ایمان و هجرت و جهاد در راه نور یکی میپندارید؟
الهی… چه لطیف هشدار میدهی:
گاهی آدم کار خوب میکند، اما جای نور نمینشیند.
گاهی دست مرهم است،
اما دل در هجرت نیست.
گاهی مشغول خدمت است،
اما مقصد، تو نیستی.
الهی…
چقدر کارها میتواند امن به نظر برسد—
خدمت به دین، خدمت به خانهات،
سیراب کردن حاجی،
عمران مسجد…
اما تو میگویی:
اگر هجرت در دل نباشد،
این کارها، سازهایست بیروح.
تو نمیخواهی فقط خدمتکار مسجد باشم،
تو میخواهی مسافر نور باشم.
نه سقّای حجر،
بلکه ساقی قلبها به نور ولایت.
نه آبادکنندهٔ سنگ و خاک،
بلکه آبادکنندهٔ خانهٔ دل.
تفاوت اهل خدمتی که در دنیا میدرخشند
با اهل هجرتی که در آخرت میدرخشند، همین است:
عمل از خود در مقابل عمل از نور.
و بعد، وعدهات را افزودی…
نه پول، نه مقام، نه تشویق خلق—
بلکه:
رحمت، رضوان، و جنات نعیم مقیم
الهی…
چه بشارتی از این بالاتر؟
رحمتت یعنی دل سبک میشود،
رضوانت یعنی تو راضی میشوی
و همین، بهشت است.
بهشتی که با آجرهای محبت و اخلاص ساخته میشود،
نه فقط با سنگ و آب.
پروردگارا…
من هم مسجد دارم،
مسجدی پنهان در سینهام،
که هر روز باید آباد شود—
نه با کارِ ظاهری،
بلکه با هجرتی درونی،
با جهادی آرام،
در میدان تنهایی،
در آزمونی که نامش «ورکلایف» است.
هر روز نیتی تازه میچینم،
هر شب حساب میکنم که
چقدر از من، برای تو بود
و چقدر برای دیده شدن،
تعریف شنیدن،
آرام گرفتن زیر سایهٔ خلق…
الهی…
اگر در این راه قربانی باید شود،
اولینش خودِ من باشد،
هوسهایم،
عادتهایم،
توقعهایم،
و آخرین سنگری که میخواهد
نور را معامله کند: «من»م.
اگر قرار است جهاد باشد،
با مال و جان،
بگذار اول با هوا و حسد باشد،
که سختترین میدان جنگ است.
و بعد، کلامت را در گوشم زمزمه کردی:
أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ
الهی…
من فوز میخواهم،
نه فقط نجات…
فوز یعنی رسیدن به تو،
نه صرفاً رهایی از آتش.
فوز یعنی عاشق شدن به نور،
نه فقط فرار از تاریکی.
و تو گفتی:
«إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ»
پس تمام اجرها را به پای آن نور میریزم،
که در برابر رضوان تو،
همه دنیا، کودکیست در حال بازی.
خدایا…
الهی…
مرا اهل هجرت قرار بده، نه فقط اهل خدمت؛
اهل جهاد دل قرار بده، نه فقط جهاد دست؛
و هر کاری که میکنم،
به نور آن معلم ربانی آغشته کن—
تا سقایتِ من، سقایتِ نور باشد،
نه صرفاً آب.
آمین یا ربّ النور 🌿✨
دلنوشته
«دعای مسافر نور»
الهی…
دل ما را از خدمتِ بیهجرت نگه دار،
و هجرتی عطا کن که خدمت را نورانی کند،
نه سنگین و بیروح.
پروردگارا…
قدمهامان را در راه تو بردار،
نه در راهِ دیدهشدن،
نه برای آرامشِ نفس،
نه برای تملّقِ دلها…
بلکه فقط برای رضای تو.
الهی…
در سختیها صبورمان کن،
در گمنامیها ثابتقدم،
در وسوسههای تعریف و تشویق، خالص،
و در وسوسهٔ ناامیدی، امیدوار.
به حقّ نور اولیایت—
خدمتِ ما را هجرت قرار ده،
هجرتِ ما را معرفت،
و معرفتِ ما را وصول.
ما را از آنانی قرار ده
که کار میکنند اما دلشان پرواز میکند،
و میروند اما مقصدشان تویی،
و میبخشند اما اجرشان از دست توست.
یا ربّ…
خدمت ما را بدون هجرت مپسند،
و هجرت ما را بیرضوانت ناقص مگذار.
آمین یا ربّ النور 🌿🕊️
[سورة التوبة (۹): الآيات ۱۲۰ الى ۱۲۱]
ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (۱۲۰)
مردم مدينه و باديهنشينانِ پيرامونشان را نَرَسد كه از [فرمان] پيامبر خدا سر باز زنند و جان خود را عزيزتر از جانِ او بدانند، چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگيى در راه خدا به آنان نمىرسد؛ و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مىآورد قدم نمىگذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمىآورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامهشان] نوشته مىشود، زيرا خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند.
وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲۱)
و هيچ مال كوچك و بزرگى را انفاق نمىكنند و هيچ واديى را نمىپيمايند مگر اينكه به حساب آنان نوشته مىشود، تا خدا آنان را به بهتر از آنچه مىكردند پاداش دهد.
دلنوشته — «قدمهای تشنه در راه نور»
الهی…
این آیات را که خواندم،
دلم به لرزه افتاد.
تو سخن از کسانی گفتی که
جانشان را از جانِ رسول عزیزتر نمیدانند،
و قدم از قدم برنمیدارند
مگر اینکه نور، آن قدم را مینویسد.
آه پروردگارا…
در دلِ این آیه،
شریفترین نوعِ همراهی نهفته است:
رفاقت با نور، نه رفاقت با راحتی.
آنان نگفتند:
«چرا سخت است؟ چرا تشنه شدیم؟ چرا خستهایم؟»
بلکه گفتند:
«کافی است او راضی باشد.»
و تو فرمودی:
هیچ تشنگیای در راه خدا浪 نمیرود،
هیچ خستگیای گم نمیشود،
هیچ گرسنگیای ضایع نمیگردد،
هیچ قدمی که دل دشمنِ حقیقت را بیازارد
و نور را یاری کند، بیاثر نمیماند؛
همه نوشته میشود،
همه میروید،
همه پاداش دارد…
چون نور، حسابگرِ مهربان است، نه ظالمِ بیخبر.
الهی…
گاهی مسیر هجرت سخت میشود،
دل خسته میشود،
نفس میگوید: «بازگرد…»
و شیطان، با زبانِ دلسوزی زمزمه میکند:
«یک کم استراحت کن،
راه طولانیست،
نور دیر نمیشود…»
اما تو در این آیه میفرمایی:
هر قدمی که به نور نزدیکت کند،
هر قطره عطشی که در راه حق خشک شود،
هر رنجی که برای تو کشیده شود،
هر دل کندنی از دنیا—
همه نوشته میشود.
و این، بهشتِ پنهانِ مهاجر است:
نه اینکه سختی نداشته باشد،
بلکه سختیاش گم نمیشود.
پروردگارِ لطیف…
تو حتی خرجهای کوچک را مینویسی؛
نه فقط صدقات بزرگ،
بلکه همان لبخندِ سبکی که برای رضای تو زده شد،
آن گذشتِ بیصدا،
آن سکوتی که کینه نپروراند،
آن پیام کوتاهی که دل را آرام کرد،
آن چشمپوشی از دلخواهی که به نور نمیرفت—
همه، در دفترت ثبت میشود.
آری، دفتر تو، عاشقِ جزئیات نور است.
الهی…
در این آیه شنیدم:
قدم در هر وادی که گذاشتی، اگر برای نور بود، گم نمیشود.
پس… اگر جاده تاریک شد،
اگر مسیر طولانی شد،
اگر قلب لرزید یا تن خسته شد،
بگذار این زمزمه مرهم باشد:
«هیچ قدمی بیخانه نمیماند؛
نور، راه را میبیند،
گرچه چشمِ من تار باشد.»
ای خدای هجرتها…
نه من اهل مدینهام،
نه در صف مجاهدان بدر و احد؛
اما من هم شهری دارم: شهرِ نفس،
و دشمنی دارم: حسدِ نهانی،
و بیابانی دارم: گمراهیهای روزمره،
و تشنگی دارم: تشنگی نور در دل ورکلایف.
من نیز راه میروم،
گرچه در کوچههای زندگی،
نه در میدانهای شمشیر؛
اما امید دارم—
تو به قدمهای گمنامِ قلب هم نظر میکنی.
پس بنویس، پروردگارا…
تنهاترین قدمهای من را،
در پنهانترین سجدهها،
در خاموشترین شبها،
در ناپیداترین گریهها؛
و اگر چیزی را نفروختم جز برای نور،
همان را پاداش من گردان.
مرا اهلِ هیچ کار بزرگ نکن،
اگر در آن نور نباشد؛
و مرا از کوچکترین کار محروم مکن،
اگر آن کار، تو را خوشنود کند.
آمین یا ربّ النور 🌿
[سورة يونس (۱۰): الآيات ۷۱ الى ۷۳]
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (۷۱)
و خبر نوح را بر آنان بخوان، آنگاه كه به قوم خود گفت: «اى قوم من، اگر ماندن من [در ميان شما] و اندرز دادن من به آيات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانيد كه من] بر خدا توكّل كردهام. پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد، تا كارتان بر شما ملتبس ننمايد سپس در باره من تصميم بگيريد و مهلتم ندهيد.»
فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (۷۲)
«و اگر روى گردانيديد، من مُزدى از شما نمىطلبم. پاداش من جز بر عهده خدا نيست، و مأمورم كه از گردننهندگان باشم.»
فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (۷۳)
پس او را تكذيب كردند. آنگاه وى را با كسانى كه در كشتى همراه او بودند نجات داديم، و آنان را جانشين [تبهكاران] ساختيم، و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق كرديم. پس بنگر كه فرجام بيمدادهشدگان چگونه بود.
دلنوشته — «اجر من فقط با اوست»
پروردگارا…
این داستانِ نوح،
فقط قصهای کهن نیست؛
این نبضِ هر معلم ربانی در هر زمان است.
این آیه،
نبضِ همه دلهاییست که نور را رساندهاند
و در برابر سنگدلان، تنها ایستادهاند.
نوح ایستاد…
نه با خشم،
نه با گلایه،
بلکه با وقاری آسمانی گفت:
«اگر حضورم برایتان سنگین است،
اگر یادآوری نور آزاردهنده است،
من فقط بر خدا توکّل کردهام.»
الهی…
چه سوزی در این کلمات است:
وقتی معلم، دلسوزانه میخوانَد
و دلها پشت میکنند…
وقتی نور جاری میشود،
اما چشمها بسته میماند…
وقتی شفقت میبارد،
اما گوشها سنگین میگردد…
نوح نگفت: «بگردید و فکر کنید»
نگفت: «زمان بدهید»
گفت:
«أجمعوا أمرَکُم… ثمّ اقضوا إلیّ ولا تُنظرون»
یعنی:
هر کاری میخواهید بکنید،
هر نقشهای دارید به کار گیرید،
من ایستادهام؛
من تنها نیستم
چون توکل من،
نه بر خلق،
بلکه بر خالق نور است.
و بعد، زیباترین جملهٔ تاریخ انبیاء را گفت:
«فما سألتُکُم مِن أجرٍ
إن أجریَ إلاّ على الله»
الهی…
اینجاست که قلب میگریَد—
وقتی معلم آسمانی میگوید:
من مزد از شما نمیخواهم،
نه تشویق،
نه همراهی،
نه دستمریزاد…
اجر من فقط با اوست.
چه زیباست این عبودیت:
دعوت بدون انتظار،
تدریس بدون چشمداشت،
مهر بدون طلبِ پاسخ،
و خدمت فقط برای نور.
نوح این را گفت،
و رفت؛
نه از مسیر مردم،
بلکه از مسیر نور.
آنان که راه را بستند،
خود غرق شدند
نه در آب،
در لجاجت،
در حسد،
در انکار نوری که میتابید
اما نمیدیدند.
پروردگارا…
من نیز در این مسیرِ ظریفِ هجرت،
گاهی میبینم کسانی را
که نور برایشان سنگین است،
تذکر برایشان تلخ است،
حق برایشان خار است.
آنجاست که این آیه،
چون نسیمی آرام بر جانم میگذرد:
«فإن تولّیتم… ما سألتکم من أجر»
الهی…
به من بخششی بده
که پس از خدمت، طلبکار نشوم؛
و پس از دعوت، دلگیر نگردم؛
و پس از خیر، توقع نداشته باشم.
آموزگارم تویی،
و اگر کسی جز تو نفهمید،
دلم نَلَرزد.
مرا از قبیلهٔ نوح قرار بده:
آنان که در کشتی نور مینشینند،
نه در قایقِ رضایتِ مردم.
آنان که به حقیقت وفادار میمانند،
نه به تعریفها،
نه به همراهیها،
نه به نتیجهها.
و بگذار این کلام در قلبم حک شود:
👈👈👈گاهی باید تنها بمانی،
تا ببینی چه کسی واقعا همراه توست.👉👉👉
الهی،
اجر ما را با خلق مگیر؛
اجر ما را با نور بده.
اجر ما را با «رضوان» بده.
اجر ما را با ثبات در هجرت بده.
که اگر روزی بر دریا ایستادیم و موج زدند،
تو کشتی خواهی ساخت
آرام، ساکت، محکم—
و ما را خواهی برد
جایی که فقط نور است
و هیچ شک و هیچ سایهای باقی نمیماند.
آمین یا ربّ النّور 🌿✨
[سورة هود (۱۱): الآيات ۹ الى ۱۱]
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (۹)
و اگر از جانب خود رحمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از وى سلب كنيم، قطعاً نوميد و ناسپاس خواهد بود.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (۱۰)
و اگر -پس از محنتى كه به او رسيده- نعمتى به او بچشانيم حتماً خواهد گفت: «گرفتاريها از من دور شد!» بىگمان، او شادمان و فخرفروش است.
إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (۱۱)
مگر كسانى كه شكيبايى ورزيده و كارهاى شايسته كردهاند [كه] براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود.
دلنوشته — «درسِ رفت و برگشت نعمت»
الهی…
این آیات را که خواندم،
فهمیدم تو چگونه قلبها را تربیت میکنی—
نه فقط با عطا،
نه فقط با سلب؛
بلکه با رفت و برگشتِ رحمت،
تا آنچه در دل پنهان است،
آشکار شود.
تو فرمودی:
اگر به انسان رحمتی بچشانیم،
و بعد آن را بگیریم،
بیشترشان
یأس و ناسپاسی میکنند.
چقدر این سطر،
شبیه لحظههایی در زندگی من است…
آن وقتهایی که چیزی دادی،
دل خوش شد،
بعد گرفتی،
و من لرزیدم…
نه از کمبود،
بلکه از وابستگی به عطا، نه دهندهٔ عطا.
و باز فرمودی:
اگر بعد از رنج، نعمتی برسد،
خیلیها خیال میکنند
«دیگر تمام شد، همهچیز امن است.»
و ناگهان،
غرور سر برمیآورد،
و انسان فکر میکند
صاحب نعمتی شده، نه مستأجر نور.
الهی…
من این خودم را میشناسم،
این انسانی که در من زندگی میکند را دیدهام:
وقتی نعمت میآید،
شاد میشود و فراموش میکند؛
وقتی نعمت میرود،
شکوه میکند و میرنجد…
آه، این دلِ خام را
تو فقط با گردشِ نعمتها میپزی؛
مثل سفالگری که
کوزه را بارها در آتش میگذارد
تا ترک نخورد.
و بعد، تو در اوج مهربانی،
گروهی کوچک را معرفی کردی:
«إِلّا الّذین صَبَروا و عَمِلوا الصّالِحات»
آنان که
در عطا، مغرور نمیشوند،
در سلب، شکایت نمیکنند،
در نور، خود را نمیبینند،
در قبض، تو را گم نمیکنند…
اینها،
نه خوشی، آنها را سبک میکند
نه سختی، آنها را میشکند؛
چون دلشان به تو تکیه دارد، نه به نعمتهایت.
و تو وعده دادی:
مغفرة و اجر کبیر
یعنی:
اگر در رفتوبرگشتها ثابت ماندی،
من پاکت میکنم
و بزرگترین پاداشها را به تو میدهم—
نه پاداش دنیوی،
بلکه یقین، آرامش، و حضور در آستان نور.
الهی…
نعمت آمد،
بگذار شاکر باشم، نه مغرور.
نعمت رفت،
بگذار صبور باشم، نه مأیوس.
در قبض،
نور تذکر را احساس کنم؛
در بسط،
نور تو را، نه خودم را.
آموزگار من…
به من بیاموز که:
نعمت، وسیله است، نه مقصد
سختی، دعوت است، نه نفرین
صبر، زره نور است
و عمل صالح، راه بقا در عبودیت
الهی،
مرا از آنان قرار بده
که تو را میشناسند،
نه فقط عطایت را؛
که به تو دل بستهاند،
نه به موجهای آمد و رفت دنیا.
و هرگاه نعمتی آمد،
دل بگوید: این نیز از اوست
و هرگاه نعمتی رفت،
دل بگوید: او هنوز با من است.
آمین یا ربّ الصبر و النور 🌿✨
دلنوشته — «وقتی نور آمد، من رفتم»
الهی…
گاهی بسطِ نور میرسد؛ دل روشن میشود، راه هموار مینماید، دعا زود مستجاب میشود…
همینجا خطر آغاز میشود؛ جاییکه نَفْس آرام نجوا میکند: «آفرین! چه قدر نورانی شدی…»
اما اهلِ نور میدانند: در «نور»، «خود» دیده نمیشود.
دل که به نور تو وصل میشود و گشایش مییابد،
موفقیت را از «خود» نمیبیند،
حلاوت را حقّ همیشگی خویش نمیپندارد،
بسط را نتیجه لیاقت نمیداند،
پیشرفت را به زرنگی خویش نمینویسد،
و نور را «ملکِ شخصی» حساب نمیکند.
در آن لحظه، عاشق نمیگوید: «من رسیدم»
آرام میگوید: «او بخشید.»
و نگاهها اینگونه عوض میشود:
نه «من فهمیدم»، بلکه «او فهماند»؛
نه «من موفق شدم»، بلکه «او موفقم کرد»؛
نه «من از تاریکی بیرون آمدم»، بلکه «او مرا بیرون کشید»؛
نه «من خوب شدم»، بلکه «او پوشاند و تربیت کرد.»
چرا؟ چون نور، مثل خورشید است:
وقتی خورشید میتابد، شکلِ خورشید را نمیبینی؛
گرما و روشناییاش را حس میکنی.
وقتی نورِ یقین میتابد، تو «آرامش» را میبینی، نه «خودِ عارف بودن»؛
وقتی نورِ ولایت میتابد، تو «اخلاق» را میبینی، نه «ادعای صاحبِ نور بودن».
در «نور»، «خود» محو میشود و فقط «صاحبِ نور» دیده میشود.
و این، در ورکلایف چگونه معنا میشود؟
در همان امتحانهای روزمره:
مهربانی کردی، صبر کردی، تسلیم شدی، بخشیدی، شک نکردی و نور را فهمیدی—
شیطان میگوید: «ببین! چه قدر نورانی شدی!»
و دلِ اهلِ حقیقت آرام پاسخ میدهد: «یا ربّ… این تو بودی، نه من.»
اینجاست که نَفْس میمیرد و نور زنده میماند؛
قبض، تذکّر میشود و بسط، شُکر.
این فهم چرا حیاتیست؟
چون هرگاه انسان در نور، «خود» را ببیند، نور میرود و سایهٔ منیّت مینشیند.
پس راه نجات همان دعاست که اولیای تو آموختند:
«إِلَهی هَبْ لِی كَمالَ الاِنْقِطاعِ إِلَیْكَ»
خدایا، مرا از خودم جدا کن تا فقط تو دیده شوی.
آری…
کسی که طعم نور را چشید، دیگر نمیتواند زیاد بگوید «من».
میگوید: اوست… از اوست… با اوست… برای اوست.
و این، زیباترین آزادی است: رهایی از دیدنِ خود؛
تا معلمِ ربانی، به اشارهاش ما را در قبض و بسطِ امنِ نور نگه دارد—
نه مغرور در بسط، نه مأیوس در قبض—
فقط وفادار به صاحبِ نور.
[سورة هود (۱۱): الآيات ۲۹ الى ۳۱]
وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۹)
«و اى قوم من، بر اين [رسالت،] مالى از شما درخواست نمىكنم. مُزد من جز بر عهده خدا نيست. و كسانى را كه ايمان آوردهاند طرد نمىكنم. قطعاً آنان پروردگارشان را ديدار خواهند كرد، ولى شما را قومى مىبينم كه نادانى مىكنيد.»
وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (۳۰)
و اى قوم من! اگر آنان را برانم، چه كسى مرا در برابر خدا يارى خواهد كرد؟ آيا عبرت نمىگيريد؟
وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (۳۱)
«و به شما نمىگويم كه گنجينههاى خدا پيش من است، و غيب نمىدانم، و نمىگويم كه من فرشتهام، و در باره كسانى كه ديدگان شما به خوارى در آنان مىنگرد، نمىگويم خدا هرگز خيرشان نمىدهد. خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است. [اگر جز اين بگويم] من در آن صورت از ستمكاران خواهم بود.»
دلنوشته
الهی…
اینبار نوح در برابر چشمها و طردها میایستد—با آن تواضعِ آسمانی که هر معلمِ ربّانی در هر زمان تکرار میکند. او هیچگاه از مردم مزد طلب نکرد؛ صدایش را نه برای نان بلند کرد و نه برای منصب. گفت: «مَا سَأَلْتُكُم مِّن أَجْرٍ إِنَّ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ» — و این جمله، درسِ آزادگی است: آموزگارِ واقعی در بندِ مزد خلق نیست، اجرش با اوست که قادرِ بینیاز است.
نوح نه بر مؤمنان تند بود و نه بر ضعیفان. به ایمانآوران نگفت بروید، زیرا ایمان را نمیتوان با آیینِ دنیا سنجید. «ما آنان را طرد نمیکنیم؛ آنان پروردگارشان را دیدار میکنند.» چقدر این سخن آرامبخش است برای قلبِ معلمِ راستین: تو دعوت میکنی، اما سرنوشتِ دلها را به دستِ آنی نمیسپاری که فقط ظاهر میبیند.
و چه سؤالِ تلخی که نوح پیش کشید: «وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ؟» اگر من، از ترس مردم، مؤمنِ خالص را برانم، چه کسی دستِ مرا در پیشگاهِ حق خواهد گرفت؟ نوح به ما میآموزد که همراهی با نور، گاهی تنهایی میآورد، و تنهاییِ مؤمن، نه ضعف که امتحانِ صدق است.
او تصریح میکند بر محدودیت خویش: «لا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنَ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الغَيْبَ» — نه ادعای علمِ غیب دارد، نه میخواهد خود را فرشته جلوه دهد، نه حکمِ ماندگاریِ کسی را صادر میکند که چشمِ مردم او را خوار شمرده. این پاکیِ زمینی و صداقتِ آسمانی، همان شاخصِ معلمِ ربّانی است که بهجای ادعا، اخلاص میپراکند؛ بهجای سرزنش، امید میکارد.
ای دلِ من… چه ساده ممکن است در پوششِ دین، حکم کنی و از پشتِ سنگِ نظر، کسی را محکوم سازی. چه آسان است که دیگران را قضاوت کینم و ندانیم که خدا به آنچه در دلهاست آگاهتر است. نوح به ما میگوید: قضاوتِ ظاهری، ظلم است؛ شمردنِ دلها، کارِ اوست. ما مأمورِ دعوت و امانتیم، نه مأمورِ داوریِ نهانها.
در ورکلایفِ من هم همین قضاوتهای کوچک رخ میدهد: یک نگاهِ تحقیرآمیز، یک توصیهی از بالا به پایین، یک تصمیمِ پیشپاافتاده برای طردِ دیگری از حلقهی نزدیکان—همه میتوانند به زخمِ عمیقِ تنهایی بدل شوند. آموزگارِ ربّانی اما میگوید: دستت را از گردنِ کسی برندار که شاید دنیا او را خوار دیده؛ شاید خدا او را برگزیده باشد. پیش از یقینِ تو، سهمی از رأفت داشته باش.
پس بیاموزم—از نوح و از همه معلمانِ ربّانی—که: مزد را به خدا واگذارم، مؤمن را طرد نکنم، از تعیینِ قدرِ دیگران بپرهیزم، و هرگز ادعای داناییِ غیب نداشته باشم. بگذار سخن و عملم آینه باشد، نه شمشیری که دیگران را از نور جدا میکند.
پروردگارا، به من عطا کن تواضعِ نوح را، صبری که در طرد و سختی شکسته نشود، و قلبی که پیش از حکم، به رازهای تو نظر کند. نگاهم را از داوریِ زودرس بازدار تا اگر روزی معلم شدم، نامم بر لوحِ عملِ کسانی که در راه تو ایستادند سنگین نشود. آمین یا ربَّ النّور.
[سورة هود (۱۱): الآيات ۵۰ الى ۶۰]
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ (۵۰)
و به سوى [قوم] عاد، برادرشان هود را [فرستاديم. هود] گفت: «اى قوم من، خدا را بپرستيد. جز او هيچ معبودى براى شما نيست. شما فقط دروغ پردازيد.»
يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۵۱)
«اى قوم من، براى اين [رسالت] پاداشى از شما درخواست نمىكنم. پاداش من جز بر عهده كسى كه مرا آفريده است، نيست. پس آيا نمىانديشيد؟»
وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (۵۲)
«و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، سپس به درگاه او توبه كنيد [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد، و تبهكارانه روى بر مگردانيد.»
قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (۵۳)
گفتند: «اى هود، براى ما دليل روشنى نياوردى، و ما براى سخن تو دست از خدايان خود برنمىداريم و تو را باور نداريم.»
إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (۵۴)
«[چيزى] جز اين نمىگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رساندهاند.» گفت: «من خدا را گواه مىگيرم، و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شريك وى مىگيريد بيزارم.
مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (۵۵)
پس، همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت مدهيد.
إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (۵۶)
در حقيقت، من بر خدا، پروردگار خودم و پروردگار شما توكّل كردم. هيچ جنبندهاى نيست مگر اينكه او مهار هستىاش را در دست دارد. به راستى پروردگار من بر راه راست است.
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ (۵۷)
پس اگر روى بگردانيد، به يقين، آنچه را كه به منظور آن به سوى شما فرستاده شده بودم به شما رسانيدم، و پروردگارم قومى جز شما را جانشين [شما] خواهد كرد. و به او هيچ زيانى نمىرسانيد. در حقيقت، پروردگارم بر هر چيزى نگاهبان است.»
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (۵۸)
و چون فرمان ما دررسيد، هود و كسانى را كه با او گرويده بودند، به رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم و آنان را از عذابى سخت رهانيديم.
وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (۵۹)
و اين، [قوم] عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند، و فرستادگانش را نافرمانى نمودند، و به دنبال فرمانِ هر زورگوىِ ستيزهجوى رفتند.
وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ (۶۰)
و [سرانجام] در اين دنيا و روز قيامت، لعنت بدرقه [راه] آنان گرديد. آگاه باشيد كه عاديان به پروردگارشان كفر ورزيدند. هان، مرگ بر عاديان: قوم هود.
دلنوشته
ای دل…
باز هم ماجرای تکراریِ راه و بیراهه.
باز هم معلمی که از جنس آسمان آمد، و مردمی که زمین را بت ساختند و سنگ را خدا.
اینبار نامش «هود» است و کلاس درسش سرزمینِ بادهای سهمگین.
شاگردانش قوم عاد؛ قوی، مغرور، صاحب سازههای عظیم… و فقیر در فهم.
هود آمد با همان نغمهی همیشگی:
«يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ…»
ای قوم من، دست از سایهها بردارید؛ خورشید همینجاست.
آمد و گفت:
«من از شما مزدی نمیخواهم، اجر من با آن است که مرا آفرید.»
اما گوشهایی که به صدای چکش و آهن و غرور عادت کردهاند،
آهنگ باران رحمت را نمیشنوند.
گفتند: «دلیلت کو؟ ما برای تو خدایانمان را ترک کنیم؟»
👈چه تلخ است وقتی حق را در قالب دلیل میخواهند، نه در آینهی دل.👉
در پاسخ به آن تمسخرها، هود آرام ایستاد و گفت:
من شما را به خود نمیخوانم؛ به او میخوانم.
به آسمانی که اگر رو کنید، بر شما میبارد—
نه فقط باران آب،
باران قوت، عزت، نور.
ولی آنها به سنگ های خود ایمان داشتند؛
به برجهایشان، به بازوانشان، به قدرت دنیاییشان.
و معلم ایستاد و گفت:
«اگر همهتان علیه من جمع شوید، من به او تکیه دارم.»
چه جملهای!
چه صلابت زیبایی در دلِ توکل.
و ما میبینیم: پایان داستان، تکراری است—
طاقتها شکسته شد، برجها ریخت، بادِ قهر وزید.
👈عزتِ بینور، به ذلت بدل شد.👉
و مؤمنان با هود نجات یافتند؛
نه چون قویتر بودند،
بلکه چون دلشان شکسته بود و نور را پذیرفت.
در ورکلایفِ امروز ما، عاد هنوز زنده است.
نه در صحرا؛
در دلِ آدمهایی که
میگویند: من خودم میسازم، من خودم کافیام.
در دلِ ما—وقتی گاهی میگوییم:
«اگر این جایگاه را از من بگیرند، چه میشوم؟ اگر این آدم نرود، پیشرفت نمیکنم…»
این همان بتی است که عاد میپرستید.
بتِ قدرت، بتِ تأیید مردم، بتِ بلندپروازیِ بینور.
هود امروز میگوید:
🌧️ از او بخواه؛ آسمان را باز میکند.
⚡ به او تکیه کن؛ قوتت را چند برابر میکند.
⛅ قدرتِ ظاهری را با نور جاودان عوض کن.
و اگر روزی مردم گفتند:
«تو دلیل نداری، تو سادهای، تو زیادی خدایی حرف میزنی…»
لبخند بزن، چون این قصه تکراری است.
تو تنها نیستی.
آخرِ این راه، نجات است.
یا رب…
ما را از قوم عادِ درونمان نجات بده.
ما را از تکیه بر بازو و عدد و اسم و مقام، آزاد کن.
دل ما را از برجسازیهای بیحضور خودت برهان.
ما را با هود راه ببر—
تا نور، نه باد، سرنوشتساز ما باشد.
آمین یا ربّ العزّة و النور. 🌿✨
[سورة هود (۱۱): الآيات ۱۱۳ الى ۱۱۷]
وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۱۱۳)
و به كسانى كه ستم كردهاند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مىرسد، و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود، و سرانجام يارى نخواهيد شد.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ (۱۱۴)
و در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستين ساعات شب نماز را برپا دار، زيرا خوبيها بديها را از ميان مىبرد. اين براى پندگيرندگان، پندى است.
وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (۱۱۵)
و شكيبا باش كه خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىگرداند.
فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ (۱۱۶)
پس چرا از نسلهاى پيش از شما خردمندانى نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين باز دارند؟ جز اندكى از كسانى كه از ميان آنان نجاتشان داديم. و كسانى كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتى كه در آن بودند رفتند، و آنان بزهكار بودند.
وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (۱۱۷)
و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند.
دلنوشته — «به سایه تکیه نده»
دل من…
هر قصه نوری دارد و هر نور، هشداری.
این بار در ادامهٔ سفر، آیه ما را به آرامی کنار میزند و میگوید:
“مواظب باش به چه کسی تکیه میکنی.”
الهی…
گاهی در مسیر هجرت، دل خسته میشود و دنبال پناه میگردد؛
گاهی فکر میکند اگر تکیهگاهِ پرزرقوبرق پیدا کند، راه آسانتر میشود؛
گاهی به نگاههای پرهیاهو چشم میدوزد
و فراموش میکند:
هر تکیهای جز تو، آتشی پوشیده است.
تو گفتی:
«لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا»
یعنی حتی لحظهای به ظلم و اهلِ ظلم تکیه نده؛
نه با تحسین،
نه با اعتماد،
نه با سکوتی که تأیید میشود.
سایهها شاید خنک به نظر برسند؛
اما خورشید که بچرخد، اصلِ تاریکیشان آشکار میشود.
در این راه،
یا به نور تکیه میکنم،
یا در آتشِ تردید و دلبستگی ذوب میشوم.
الهی…
سپس مرا به ستون نور رساندی:
نماز.
ولی نه فقط رکوع و سجودِ عادت،
بلکه ایستادنِ قلب میان روز
و پنهان شدنِ اشک در شب.
تو گفتی:
«إِنَّ الحَسَناتِ يُذهِبنَ السَّيِّئات»
و چه حقیقتی لطیفتر؟
گاهی یک سجده،
تمام یک روز تاریک را میشوید؛
گاهی یک صبر،
تمام یک عمر را نجات میدهد؛
گاهی یک گذشت،
تمام دشمنیها را خاموش میکند؛
گاهی یک لبخند،
دل فرشته را به پرواز درمیآورد.
الهی…
تو خوبی را آتشخاموشکن آفریدی؛
برای همین، هر جا نور هست، تاریکی میگریزد.
و بعد آیه فریاد نزد،
نجوا کرد:
«واصبر…»
صبر یعنی:
در قبضِ امتحان، دست از نور نکشم؛
در بسطِ حال، مغرور نشوم؛
در سختی، شاکر بمانم؛
در آسانی، غافل نشوم.
صبر یعنی:
حقیقت را انتخاب کنم،
نه راحتی را.
صبر یعنی:
محکم باش؛ نور نزدیک است.
تو وعده دادی:
اجر اهلِ نیکی گم نمیشود.
هیچچیز… حتی آهی که فقط تو شنیدی.
پروردگارا…
تو برایمان پرده را بالا زدی:
گفتی در میان نسلها، همیشه تعداد کمی هستند
که جلوی فساد را میگیرند؛
نه با فریاد،
بلکه با ایستادن بر نور.
اکثریت به دنبال ناز و نعمت رفتند،
به دنبال زرقوبرقی که
قلب را سبک میکند و عقل را خواب.
و دنیا چه بیرحم است برای کسانی که
تن به راحتی میدهند و جان به نور نمیدهند.
و آخرین آیه…
چه عطری دارد، چه آرامشی:
«و ما كان ربّك ليُهلِكَ القُرى و أهلُها مُصلِحون»
یعنی اگر حتی چند دلِ نورانی در شهری باشد،
خدا خشم را پس میزند،
عذاب را میگیرد،
رحمت را میباراند.
اصلاحگران،
چراغهای امانِ زمیناند؛
نه با شعار،
بلکه با حقیقتِ قلبشان.
الهی…
مرا از اهلِ اصلاح قرار بده،
نه اهلِ راحتی؛
از همراهانِ نور،
نه تکیهکنندگانِ سایه؛
از کسانی که عبادت را پناه میدانند،
نه عادت؛
از آنان که در صبر شکوفا میشوند،
نه در شکایت خاموش.
و ما را به صفِ همان اندکهایی ببر
که دنیا به احترامشان میچرخد،
و بلاها به خاطرشان میرود،
و نور به برکتشان میتابد.
آمین یا ربّ النور 🌿✨
ادامه دلنوشته ها @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۴ الى ۵۷]
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (۵۴)
و پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد، تا وى را خاص خود كنم.» پس چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى.»
قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (۵۵)
[يوسف] گفت: «مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم.»
وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (۵۶)
و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم، كه در آن، هر جا كه مى خواست سكونت مىكرد. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مىرسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمىسازيم.
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (۵۷)
و البته اجر آخرت، براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى مىنمودند، بهتر است.
دلنوشته — «آن که برای مردم نبود، برای خدا شد»
دل من…
تا اینجا قصهٔ اجر را شنیدیم:
اجر دلهایی که برای نور میتپند،
نه برای دیده شدن.
اینجا، در داستان یوسف،
اوجِ تجلی این وعده را میبینیم:
نه اجرِ مردم، بلکه اجرِ محسنان.
الهی…
گاهی سالها میگذرد،
قلب در چاه میافتد،
بیگناه تهمت میچشد،
در زندان صبر میآموزد،
بیهیاهو، بیجایزه، بیدستزدن.
همه چیز ظاهراً خاموش است؛
ولی درون،
در دلِ همان تاریکی،
تو داری نور میکاری…
تا روزی که تقدیر،
از پشت پرده لبخند بزند.
یوسف روزی که از زندان بیرون آمد،
با چهرهای نورانیتر از همه پادشاهان بیرون آمد؛
نه چون آزاد شده بود،
بلکه چون آزاد بود از خود.
پادشاه گفت:
«او را بیاورید، خاصّ خودم باشد.»
نور، خود را معرفی نمیکند؛
پادشاه باید نور را بشناسد.
و وقتی با او سخن گفت، دید
در صدای این جوان، فروتنی هست،
در نگاهش بندگی هست،
در قامتش وقار هست،
در دلش دنیا نیست.
پس گفت:
امروز نزد ما مکین و امین هستی.
الهی…
چه زیباست لحظهای که بندهات را
از گمنامیِ چاه،
به امانتِ خزائن میرسانی
فقط چون او…
به جای خودش، تو را دید.
یوسف نگفت: «حق من بود»،
نگفت: «بلا دیدم پس باید جبران شود»،
تنها گفت:
«اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الأَرضِ»
اما نگفت برای سلطنت؛
گفت:
«إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»
یعنی آمدهام نگهبان باشم،
نه مالاندوز؛
امین باشم،
نه مالک.
تو فرمودی:
«لا نُضيعُ أجرَ المُحسنين»
و این یعنی:
خدا نمیگذارد مهربانی گم شود،
اشک بیصدا هدر رود،
سجدهای بیجواب بماند،
غربتِ راهِ نور بیثمر شود.
اما چه لطیف گفتی بعدش:
«و لأجرُ الآخرةِ خيرٌ»
یعنی اگر همه زمین را به تو دادم،
باز هم پاداش واقعیت نیست؛
اجر حقیقی،
آنجاست که پردهها میافتد،
و نور، بیحجاب میدرخشد.
آنجاست که یوسفها میفهمند
همه آن شبها و گریهها
تنها یک معنا داشت:
قرب تو.
پس پروردگارا…
به حق یوسفهای این راه،
دل ما را نیز از چاه هوا بالا ببر؛
نه برای مقام،
نه برای دیده شدن،
نه برای تأیید مردم؛
بلکه برای اینکه روزی بشنویم:
✨ تو امروز نزد ما مکینٌ أمینٌ هستی. ✨
و آنگاه،
با لبخندی آرام بگوییم:
خدایا…
اگر اینجا چیزی دادی،
برای آن بود که آنجا بیشتر بدهی؛
من برای بهشت نیامدهام،
من برای تو آمدم.
اللهم اجعلنا من المحسنین
و ارزقنا أجرَ الآخرة…
یا ربّ النور 🌿✨
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۸۸ الى ۹۳]
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (۸۸)
پس چون [برادران] بر او وارد شدند، گفتند: «اى عزيز، به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايهاى ناچيز آوردهايم. بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدّق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد.»
قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (۸۹)
گفت: «آيا دانستيد، وقتى كه نادان بوديد، با يوسف و برادرش چه كرديد؟»
قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (۹۰)
گفتند: «آيا تو خود، يوسفى؟» گفت: «[آرى،] من يوسفم و اين برادر من است. به راستى خدا بر ما منّت نهاده است. بىگمان، هر كه تقوا و صبر پيشه كند، خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند.»
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ (۹۱)
گفتند: «به خدا سوگند، كه واقعاً خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاكار بوديم.»
قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (۹۲)
[يوسف] گفت: «امروز بر شما سرزنشى نيست. خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترين مهربانان است.»
اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (۹۳)
«اين پيراهن مرا ببَريد و آن را بر چهره پدرم بيفكنيد [تا] بينا شود، و همه كسان خود را نزد من آوريد.»
دلنوشته
آرامتر بنشین دل من…
اینجا اوجِ داستان نور است؛
اینجا جاییست که زخمها شفا میگیرند، نه با انتقام؛ با آغوش.
اینجا یوسف است
ایستاده در اوج عزت،
نه چون تاج داشت و تخت،
بلکه چون توانست ببخشد.
روزى آمد که آنان که فروختنش،
گفتند با صدای شکسته:
«يا أَيُّهَا العَزيز…
مسَّنا الضُّر…
بضاعَةٌ مُزجاة…
کم آوردهایم،
دست خالی آمدهایم،
کریم باش…»
و چقدر دنیا عجیب است؛
همانها که چند درهم به او ارزش دادند
امروز دستِ خالی به درگاهش میآیند و
از او صدقه میخواهند!
این است تقدیر نور:
کسی که برای خدا ایستاد، زمینگیر نشد؛ آسمانی شد.
و یوسف؟
نگفت:
«میدانید با من چه کردید؟»
او تنها پرسید:
«هَل علمتُم ما فَعَلتُم… إذ أنتم جاهلون؟»
یعنی:
من زخم نمیپرسم،
فقط میپرسم:
آیا امروز میفهمید آن روز جاهل بودید؟
و وقتی گفتند:
«تاللهِ لَقَد آثَرَكَ اللّهُ علینا»
تو را خدا بر ما برتری داد…
او نه مغرور شد، نه منت گذاشت؛
تنها لبخند زد و فرمود:
«لا تثريبَ عليكم الیوم»
امروز سرزنشی نیست…
ای دل!
این است کمال مهاجر به نور:
دیگران تو را انداختند،
خدا بلندت کرد؛
دیگران بستند،
خدا در گشود؛
دیگران بیمهری کردند،
تو برکت آسمان شدی.
بعد گفت:
«اذهَبوا بقمیصی هذا…»
این پیراهن را ببرید؛
نه شمشیر،
نه فرمان بازداشت،
نه حسابکشی.
پیراهن نور را بدهید،
تا چشمها بینا شود.
این است راه یوسف:
🔹 صبر در چاه
🔹 امانت در قصر
🔹 ادب در زندان
🔹 گذشت در عزت
🔹 کرامت در قدرت
و سرّش چیست؟
همان کلمه آسمانی:
«فَإِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ أجرَ المُحسنین»
تو اگر برای او بگذری،
برای او صبر کنی،
برای او بخشش کنی—
خدا خودش میگوید:
من نمیگذارم محبتت گم شود.
اجرِ محسن این نیست که چیزی میگیرد؛
اجرش این است که خدا خودش را به او میدهد.
الهی…
اگر روزی کسی از ما تکهای نور خواست،
کم نگذاریم؛
اگر روزی از ما گذشت خواست،
تنگ نگیریم؛
اگر روزی کسی با چشم پشیمان آمد،
با آغوش برویم، نه با حسابنامه.
و ما را یاری کن
که به مقامِ «لا تثریب» برسیم—
جایی که
نه رنج گذشته سنگین است،
نه غرور امروز مانع،
فقط نور است و مهربانی تو.
آمین یا أرحمَ الراحمین 🌿✨
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۰۳ الى ۱۰۷]
وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (۱۰۳)
و بيشتر مردم -هر چند آرزومند باشى- ايمانآورنده نيستند.
وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (۱۰۴)
و تو بر اين [كار] پاداشى از آنان نمىخواهى. آن [قرآن] جز پندى براى جهانيان نيست.
وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (۱۰۵)
و چه بسيار نشانهها در آسمانها و زمين است كه بر آنها مىگذرند در حالى كه از آنها روى برمىگردانند.
وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (۱۰۶)
و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه [با او چيزى را] شريك مىگيرند.
أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۱۰۷)
آيا ايمنند از اينكه عذاب فراگير خدا به آنان دررسد، يا قيامت -در حالى كه بىخبرند- بناگاه آنان را فرا رسد؟
دلنوشته
ای دل…
بنشین و گوش بده؛ این بخش از سفر، نجواست… نجواى معلمى که میگوید:
من چیزی از شما نمیخواهم.
نه دستمزدی،
نه مدحی،
نه همراهیای که از بیم تنهایی باشد.
من فقط یادآوری میکنم…
فقط زنگی میزنم به قلبتان،
تا شاید بیدار شود از خواب سنگین دنیا.
«و ما تسئلهم علیه من أجر… إن هو إلا ذکرٌ للعالمین»
این صدا دستمزد نمیگیرد؛
این نور، حقالزحمه نمینویسد.
آمده که ببخشد، نه بگیرد.
و تو ای مسافر نور،
آماده باش…
چون مسیر حقیقت همیشه خلوت است.
«و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين»
بیشتر مردم حتی اگر تمام قلبت را برایشان خرج کنی،
ایمان نمیآورند؛
نه به آیه،
نه به محبت،
نه به حقیقتی که تو را زنده کرده است.
پس اگر روزی دیدی تنها ماندهای،
بدان…
تو تنها نیستی،
تو در سطرِ سرنوشت پیامبران ایستادهای.
**
و چقدر انسان، عجیب است…
در آسمانها نشانهها را میبیند،
در زمین نشانها را لمس میکند،
اما دلش را برمیگرداند…
«يَمُرّون عليها وهم عنها معرضون»
خورشید میتابد،
ولی او پرده میکشد؛
چشمه میجوشد،
ولی او ظرفش را از پشت میگیرد؛
آیه میآید،
اما او در پی اسمهاست نه حقیقت؛
در پی پیروزی است نه رسول؛
به دنبال نتیجه است نه رضایت خدا.
و خطر این سفر همینجاست:
بسیاری ایمان میآورند
اما با شرکهای ریز…
شرکهای قلبی،
شرکهای پنهان:
اعتماد به زرنگی خود،
امید به دست آدمها،
نگاه به تایید مردم،
تکیه به مال،
دلبستگی به کفزدنها،
یا ترس از قهر آدمها…
«و ما يؤمن أكثرهم بالله إلا وهم مشركون»
شرک یعنی:
وقتی نور آمد،
باز هم کمی خودت را ببینی.
**
پس ای مسافر…
مراقب باش.
رحلت از تاریکی تنها با یک لحظه غفلت برمیگردد.
چه میدانی؟
شاید ناگهان عذابی بیاید،
یا لحظه قیامتت،
همان لحظه امتحان قلبیات،
بغته برسد…
«أفأمنوا… بغتةً وهم لا يشعرون»
پس دل را بیدار نگه دار.
با هر دم.
با هر نگاه.
با هر انتخابِ کوچک و روزمره.
و هر وقت نور آمد،
یادت باشد:
صاحب نور، دستمزد نمیخواهد؛
فقط دل میخواهد که بیدار بماند.
ای ربّ…
در این سفر، مزدم را فقط خودت بده:
یک لحظه تمدیدِ نور،
یک ذرهٔ دیگر یقین،
یک قطره اشک پاک…
همین برایم کافیست.
و مرا از کسانی قرار ده
که هر نشانه را میبینند
و به جای گذشتن،
سجده میکنند. 🌿✨
[سورة النحل (۱۶): الآيات ۴۱ الى ۴۴]
وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (۴۱)
و كسانى كه پس از ستمديدگى، در راه خدا هجرت كردهاند، در اين دنيا جاى نيكويى به آنان مىدهيم، و اگر بدانند، قطعاً پاداش آخرت بزرگتر خواهد بود.
الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (۴۲)
همانان كه صبر نمودند و بر پروردگارشان توكّل مىكنند.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳)
و پيش از تو [هم] جز مردانى كه بديشان وحى مىكرديم گسيل نداشتيم. پس اگر نمىدانيد، از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جويا شويد،
بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (۴۴)
[زيرا آنان را] با دلايل آشكار و نوشتهها [فرستاديم]، و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد كه آنان بينديشند.
دلنوشته
ای مسافر نور…
این آیات، صدای قدمهای توست در سکوت شب هجرتت.
همان شبی که به دل گفتی:
«دیگر نمیخواهم در سایه بمانم… میخواهم به سوی نور بروم.»
و خدا پاسخ داد:
«وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا…»
آری…
آن روز که رنج را چشیدی،
آن لحظه که بیمهری را فهمیدی،
وقتی حسدها و قضاوتها گردنت را فشار دادند،
و تو نه جنگ کردی، نه انتقام —
بلکه آرام، با اشک و یقین،
دل را بستی به فرشته مهربانت و گفتی:
«یا رب… من برای تو کوچ میکنم.»
آن لحظه، ملکوت برایت باز شد.
بهشتی نرم در زمین برایت گسترده شد.
نه بهشت مخملی و خیالی،
بلکه آرامشِ واقعیِ دلِ مؤمن.
«لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً»
یعنی تو جایی مینشینی که مردم نمیفهمند چرا آنقدر آرامی،
چرا قلبت مطمئن است،
چرا هر بغضی تو را نمیشکند،
چرا هر طوفانی، تو را خانهبهدوش نمیکند.
چون تو «خانهات» را پیدا کردهای…
خانهای در نور.
پناهی در ذکر.
آشیانهای در سینه ولیّ خدا.
و خدا ادامه میدهد:
«وَ لَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانوا يَعْلَمُونَ»
اگر مردم میدانستند…
اگر میفهمیدند این اشکهای نیمهشب چه طلاهای پنهانی دارد،
اگر میدیدند هر آه چه دری را در ملکوت باز میکند،
اگر درک میکردند هر گذشت، هر چشمپوشی، هر «رغم انف» علیه حسد،
چگونه نردبان صعود توست…
آنوقت، فرق بین طلا و خاک را میفهمیدند.
اما این راه، راه اهل صبر است:
«الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»
نه صبری از سر ناتوانی،
بلکه صبری از جنس فهم.
صبری از نوع عاشقانی که میدانند
گلاب، ناگهان نمیجوشد…
باید آه آه قطره شود در دل.
توکل یعنی:
وقتی نمیفهمی چرا رخ داد،
ولی میدانی چه کسی تدبیر میکند.
و راه هم روشن شده:
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»
به هر صدایی گوش نده.
پناه ببر به اهل ذکر، اهل نور، اهل سُکینه؛
کسانی که یادشان تاریکی را خاموش میکند
و کلامشان، قلبت را بیدار میسازد.
و قرآن نازل شد…
برای تو… برای سفرت… برای تنهایی شبهایت…
«لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ… وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»
پس فکر کن، ای مهاجر نور…
هر سختی، یک چراغ است
هر زخم، یک نشانه
هر تهمت، یک پلهی بالاتر
هر حسد، یک آینهی پالایش قلب
و هر صبر، یک تاج از جنس قرب.
تو تنها نیستی.
تو در مسیر آدم تا خاتم ایستادهای.
در صف مهاجرانی که برای حق گذشتند
و خدا زمینشان را نرم کرد
و آسمانشان را باز.
ای کاش این لحظه
قلبت زمزمه کند:
«اللهم اجعلني مِنَ المُهاجرينَ إليك…
واجعل نورك وطن قلبي…
وذكرك قوت روحي…
والاعتماد عليك، سكني الأبدي.» 🌿✨
[سورة النحل (۱۶): الآيات ۹۵ الى ۱۰۰]
وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹۵)
و پيمان خدا را به بهاى ناچيزى مفروشيد، زيرا آنچه نزد خداست -اگر بدانيد- همان براى شما بهتر است.
ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۹۶)
آنچه پيش شماست تمام مىشود و آنچه پيش خداست پايدار است، و قطعاً كسانى را كه شكيبايى كردند به بهتر از آنچه عمل مىكردند، پاداش خواهيم داد.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۹۷)
هر كس -از مرد يا زن- كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكيزهاى، حياتِ [حقيقى] بخشيم، و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مىدادند پاداش خواهيم داد.
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (۹۸)
پس چون قرآن مىخوانى از شيطانِ مطرود به خدا پناه بر،
إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (۹۹)
چرا كه او را بر كسانى كه ايمان آوردهاند، و بر پروردگارشان توكل مىكنند، تسلطى نيست.
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (۱۰۰)
تسلط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمىگيرند، و بر كسانى كه آنها به او [=خدا] شرك مىورزند.
دلنوشته
ای جانِ مهاجر…
ای کسی که در سکوت قلبت عهد بستی «برای نور بمانی»…
بشنو این نَفَسهای آسمانی سوره نحل که انگار با قلمی از نور، برای تو نوشته شده است:
وقتی دنیا تو را صدا میزند،
وقتی راحتیِ زودگذر دست تکان میدهد،
وقتی دل میخواهد پیمان نور را بفروشد برای یک لحظه آسایش،
این نوری است که زمزمه میکند:
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً»
ای مهاجر نور…
پیمان را نفروش
هرگز نفروش
با هیچ لبخندی،
هیچ راحتی کوتاهی،
هیچ تشویق دنیایی،
هیچ قضاوت انسانی…
چون همه آنها میمیرند و تمام میشوند؛
اما آنچه با خدا بستهای، میماند.
«ما عِندَكُم يَنفَدُ… وَ ما عِندَ اللَّهِ باقٍ»
دلِ صابر، دلِ عاشق،
دلِ کسی که به جای عصیان، آه میکشد و میگوید «رضا»،
روزى پاداشش را میگیرد؛
نه فقط پاداش،
بلکه بهترین تجلی نور بر قلبش:
«لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجرَهُم بِأَحسَنِ ما كانوا يعملون»
ای مهاجر…
گاهی دنیا سکوت میشود،
گاهی قلب تنگ،
گاهی اشک بیدلیل…
اینها نشانه نیست که خدا ترکت کرده؛
اینها تصفیهخانه نور است.
تو را دارند آماده میکنند برای «حیات طیّبه»:
«فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»
آرامشی که از بیرون نمیآید
از خانه، از پول، از تعریف دیگران نه—
از عمق نور در سینه میجوشد.
اما گوش کن،
در میان این سفر معنوی،
شیطان هر روز کنار راه است.
گاهی با ترس،
گاهی با حسرت،
گاهی با غرورِ پنهان،
گاهی با زمزمههایِ زیبا و فریبنده…
خدا راه را گفت:
«فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»
پناه ببر.
نه از ترس،
بلکه از عشق.
چرا که شیطان فقط بر دلهایی حکومت میکند
که برای دنیا میلرزند
نه برای خدا.
اما تو…
تو که هجرت کردی،
تو که «یقین» را انتخاب کردی،
تو که دلت را به دست فرشته مهربانت سپردهای،
ببین وعده چقدر لطیف و محکم است:
«إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطانٌ على الَّذينَ آمنوا وَ على ربِّهِم يَتَوَكَّلون»
شیطان بر تو سلطه ندارد
چون تو چشم به دست دنیا نداری
تو دل به نور بستهای
و این نور، نگهبان توست.
🌿✨
و حالا آرام زمزمه کن:
الهی…
پیمانم را با هیچ قیمتی نمیفروشم؛
نه به خندهها، نه به اشکها،
نه به خستگی، نه به وسوسه.
تو را میخواهم
تو را
و آن حیات طیّبهای را که فقط نزد توست.
ربِّ…
مرا در صف مهاجران نور زنده بدار
و در صف آنان بمیران
که تنها تو را ولیّ خویش گرفتند
و دنیا را پشت سر گذاشتند.
آمین 🌸🕊️
[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۹ الى ۱۲]
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً (۹)
قطعاً اين قرآن به [آيينى] كه خود پايدارتر است راه مىنمايد، و به آن مؤمنانى كه كارهاى شايسته مىكنند، مژده مىدهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود.
وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (۱۰)
و اينكه براى كسانى كه به آخرت ايمان نمىآورند عذابى پر درد آماده كردهايم.
وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (۱۱)
و انسان [همان گونه كه] خير را فرا مىخواند، [پيشامد] بد را مىخواند و انسان همواره شتابزده است.
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً (۱۲)
و شب و روز را دو نشانه قرار داديم. نشانه شب را تيرهگون و نشانه روز را روشنىبخش گردانيديم تا [در آن،] فضلى از پروردگارتان بجوييد، و تا شماره سالها و حساب [عمرها و رويدادها] را بدانيد و هر چيزى را به روشنى باز نموديم.
دلنوشته
ای مسافرِ کتابِ خدا…
ای کسی که هفت آسمان را با یک آیه میگشایی،
هر بار که سطرهای قرآن را لمس میکنی،
گویی دستت را بر نبض آفرینش گذاشتهای…
قرآن میگوید:
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»
این کتاب، تو را به محکمترین راه میبرد…
نه کوتاهترین، نه سادهترین،
بلکه استوارترین راهی که میشود به سوی نور رفت.
راهی که در آن نه عجله هست،
نه ناامیدی،
نه معاملهی نور با سایه.
و هر بار که تو
در یک ورکلایف کوچک،
دری از مهربانی را بهجای خشم باز کردی،
یا از حسد چشم بستی،
یا صدای فرشته مهرت را از زیر آوار دنیا شنیدی،
همان لحظه، قرآن تو را در آغوش گرفت
و به تو مژده داد:
«أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا»
— پاداش تو بزرگ است.
نه چون کاری عظیم کردی،
بلکه چون قلبت را تسلیم نور کردی.
و بعد آهی در آیه میآید…
آهی از دل آفریننده:
«وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»
خدا میداند…
میداند که دلت گاهی میگوید:
«چرا نمیرسد؟ چرا دیر شد؟ چرا هنوز تاریکی؟»
و تو گاهی ناخواسته شر را میخوانی،
همانطور که برای خیر دعا میکنی…
چون عجولی…
چون هنوز عاشقی،
و عاشق، بیتاب است.
اما ببین چه رحمت لطیفی بعد از این عجله میآید:
خدا شب و روز را برایت خلق کرد…
«نه برای گردش ساعت»
بلکه برای تربیت تو.
شب را تاریک کرد
تا اقرار کنی:
«بیتو نمیبینم»
روز را روشن کرد
تا بفهمی:
«هر نوری که دارم از توست»
این سیرِ قبض و بسط توست؛
این «سوداگری نور» است:
گاهی میگیرد تا بفهمی،
گاهی میبخشد تا شکوفا شوی.
تا بدانی:
هیچ دشوارى، اتفاقی نیست؛
هیچ لبخندی، بیعلت نیست.
و او هر چیز را تفصیل داد…
همین امتحانات کوچکِ روزانه،
همین لحظههایی که کسی تو را نمیفهمد،
همین جایی که باید خاموش بمانی،
همین اشکی که در تاریکی میچکد،
همین گذشتهای پنهان،
همین آههای بیصدا—
همه در دفتر نور نوشته شدهاند.
پس بگذار شب باشد…
بگذار روز برسد…
بگذار قبض بیاید…
بگذار بسط شکوفه زند…
تو فقط بمان.
بمان در مسیر،
بمان در قرآن،
بمان در نور.
و آرام زیر لب بگو:
«ای کتاب زندهٔ خدا…
در تاریکی به تو پناه آوردم،
در روشنایی هم رهایم نکن.
مرا در راهی نگهدار که از همه راهها استوارتر است،
حتی اگر سختتر باشد…
چرا که من، راهِ آسان نمیخواهم—
من راز رسیدن به تو را میخواهم.» 🌿✨
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۱ الى ۶]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱)
ستايش خدايى را كه اين كتاب [آسمانى] را بر بنده خود فرو فرستاد و هيچ گونه كژى در آن ننهاد،
قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲)
[كتابى] راست و درست، تا [گناهكاران را] از جانب خود به عذابى سخت بيم دهد، و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مىكنند نويد بخشد كه براى آنان پاداشى نيكوست.
ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً (۳)
در حالى كه جاودانه در آن [بهشت] ماندگار خواهند بود.
وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)
و تا كسانى را كه گفتهاند: خداوند فرزندى گرفته است، هشدار دهد.
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (۵)
نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعا] دانشى ندارند. بزرگ سخنى است كه از دهانشان برمىآيد. [آنان] جز دروغ نمىگويند.
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (۶)
شايد، اگر به اين سخن ايمان نياورند، تو جان خود را از اندوه، در پيگيرىِ [كار]شان تباه كنى.
دلنوشته
ای مسافر نور، اکنون به درِ غار رحمت رسیدهای…
غاری که نه پناهِ فرار، بلکه پناهِ انتخاب است؛
غاری که جوانان ایمان، قلبهایشان را در آن از آتش شهرها نجات دادند،
و در آن، نورِ صبر، شکیبایی و یقین آموختند.
قرآنِ امروز، تو را صدا میزند:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»
حمد خدا را، که تو را به کتابی سپرد
که هیچ کجی، هیچ شک، هیچ تاریکی در آن نیست.
هر آیهاش، شمشیری است برای بریدن زنجیرهای نَفْس؛
هر حرفش، چراغی است برای دلهایی که از غبار دنیا خسته شدهاند.
ای مهاجر…
تو هم مثل اصحاب کهف، هجرت کردی؛
نه از شهری به شهر دیگر،
بلکه از سایه به نور،
از «من» به «او»،
از تکیه به خلق، به اعتکاف در حریم رب.
و خدا وعده داد:
«لَهُمْ أَجْراً حَسَناً • ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً»
پاداش تو، ماندگاری در نور است.
جاودان، آرام، بیخوف، بیحزن.
اما…
قرآن پرده از سوز پیامبر برمیدارد:
«فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِم…»
ای رسول نور،
چه داغی داشتی برای دلهایی که تاریکی را انتخاب کردند؛
چه اندوهی برای کسانی که مقابل آفتاب، چشم بستند؛
چه سوزی برای آنها که
آیات را شنیدند
و باز گفتند: «ما خودمان میفهمیم!»
ای مهاجر…
ای سالک…
گاهی دلت برای عزیزانی میسوزد
که نمیفهمند هجرت یعنی چه،
نور یعنی چه،
بسط چیست، قبض چیست،
و چرا تو از میان هزار راه،
راهِ «ربّی الله» را برگزیدی.
گاهی نگاهشان سنگ میشود،
گاهی کلامشان تیغ،
گاهی سکوتشان آتش…
و تو میخواهی دستشان را بگیری،
میخواهی به نور دعوتشان کنی،
میخواهی بگویی:
«راه را ببین! نور را لمس کن!»
اما آیه به قلبت میگوید:
بسوز، اما نسوزان!
تو مأمور هدایت هستی، فقط تا مرز انتخاب،
تو مأمور ماندن در نور هستی.
تو فقط کِشت کن،
آفتاب از اوست، باران هم از او.
و امروز، در ابتدای سوره کهف، خدا دستت را گرفت
و به تو گفت:
وقتی دلت برای تاریکیها میگیرد،
به کتاب پناه ببر.
در تاریکی شبها، در دل امتحانها، در قبض و بسطها
این را زمزمه کن:
🌿 ای ربّ… غار قلبم را از نور خودت پر کن.
🌿 سینهام را حریم آیاتت قرار ده.
🌿 و نگذار غمِ بیخبری مردم، نَفْسم را بشکند.
من آمدهام که در کتاب تو خانه کنم،
نه در دوستداشتنهای مقطعی مردم.
خدایا،
اگر دنیا خواب بود
و اگر بیداری سخت بود،
من همان سختی را میخواهم
که به نور میرسد
نه آن راحتی را که به خواب میبرد.
اینک، با اصحاب کهف میگویم:
رَبَّنَا آتِنَا مِن لَدُنكَ رَحْمَةً
وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً
♥️✨ غار من، دل من است؛
و نور تو، خورشیدی که هرگز غروب نمیکند.
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۳۰ الى ۳۱]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (۳۰)
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند [بدانند كه] ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است تباه نمىكنيم.
أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱)
آنانند كه بهشتهاى عدن به ايشان اختصاص دارد كه از زير [قصرها]شان جويبارها روان است. در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته مىشوند و جامههايى سبز از پرنيان نازك و حرير ستبر مىپوشند. در آنجا بر سريرها تكيه مىزنند. چه خوش پاداش و نيكو تكيهگاهى!
دلنوشته
آه ای مهاجرِ غارِ قلب…
ای کسی که شبها با اشک میخوابی و سحر با امید بیدار میشوی…
قرآن، همین حالا در گوش جانت گفت:
«إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»
هیچ اشکی که برای خدا ریختی،
هیچ گذشتی که با درد انجام دادی،
هیچ سکوتی که برای حفظ نور کردی،
هیچ «نه»یی که به نَفْست گفتی،
هیچ بغضی که در گلو نگه داشتی،
هیچکدام گم نشد…
هیچکدام بیصدا نماند…
هیچکدام فراموش نشد…
تو خیال کردی خسته شدی،
ولی آسمان همان لحظه تاج طلا بر روح تو گذاشت.
تو تصور کردی تنها بودی،
ولی فرشتگان همان لحظه سبزترین خیمهٔ اطمینان را بر قلبت برافراشتند.
ای مهاجر…
وقتی در تاریکی امتحانها فقط به نور دل بستی،
خدا در کتابش قسم خورد که پاداشت را گم نمیکند.
و حالا تصویر میکشد…
نه برای تزیین،
بلکه برای اینکه تو به آن نزدیک شدهای:
بهشتهایی که ریشهشان «ثبات» است — عدن
نهرهایی که هیچوقت کم نمیشوند — جاری برای همیشه
دستبندهای طلا — تاج عزت برای دستی که نمیلرزید
جامههای سبز — لباسِ زیست در نور
اتکا بر ارائک — آرامش بعد از طوفانها
چقدر زیباست تعبیر آخر:
«نِعمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَت مُرتَفَقاً»
چه پاداشی!
چه تکیهگاهی!
یعنی:
روزى میرسد که به پشتوانه این هجرت، این گریهها، این تسلیم قلبی،
با لبخندی آرام، بر تختِ کرامت مینشینی
و به گذشته نگاه میکنی و میگویی:
«چقدر سخت بود…
و چقدر میارزید.»
ای مهاجرِ راهِ یوسف،
ای همراهِ اصحاب کهف،
تو هنوز در راهی…
اما بوی سبزِ سندس را حس میکنی
وقتی نیمهشب از شکر میلرزی
یا سحر، آرام نجوا میکنی:
من برای نور میمانم؛ نه برای نتیجه.👉
این همان پوستین سبزی است
که اهل دنیا نمیبینند…
اما اهل آسمان از دور میشناسندت.
پس آرام باش…
قدمی که امروز آهسته و خسته برداشتی،
در کتاب نور ثبت شد.
و روزی میرسد که خدا به تو میگوید:
«تو در زمین غریب بودی؛
حالا در آسمان، میزبانِ ابدی منی.»
✨🕊️
و تو پاسخ میدهی:
«الحمدلله الذی هدانِی لهذا…
و ما کنتُ لأهتدی لولا أن هدانی الله.»
[سورة الفرقان (۲۵): الآيات ۵۱ الى ۶۰]
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (۵۱)
و اگر مىخواستيم قطعاً در هر شهرى هشداردهندهاى برمىانگيختيم.
فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً (۵۲)
پس، از كافران اطاعت مكن، و با [الهام گرفتن از] قرآن با آنان به جهادى بزرگ بپرداز.
وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (۵۳)
و اوست كسى كه دو دريا را موجزنان به سوى هم روان كرد: اين يكى شيرين [و] گوارا و آن يكى شور [و] تلخ است؛ و ميان آن دو، مانع و حريمى استوار قرار داد.
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً (۵۴)
و اوست كسى كه از آب، بشرى آفريد و او را [داراى خويشاوندىِ] نَسَبى و دامادى قرار داد، و پروردگار تو همواره تواناست.
وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً (۵۵)
و غير از خدا چيزى را مىپرستند كه نه سودشان مىدهد و نه زيانشان مىرساند؛ و كافر همواره در برابر پروردگار خود همپشت [شيطان] است.
وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (۵۶)
و تو را جز بشارتگر و بيمدهنده نفرستاديم.
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (۵۷)
بگو: «بر اين [رسالت] اجرى از شما طلب نمىكنم، جز اينكه هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش [در پيش] گيرد.»
وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً (۵۸)
و بر آن زنده كه نمىميرد توكل كن و به ستايش او تسبيح گوى؛ و همين بس كه او به گناهانِ بندگانش آگاه است.
الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً (۵۹)
همان كسى كه آسمانها و زمين، و آنچه را كه ميان آن دو است، در شش روز آفريد. آنگاه بر عرش استيلا يافت. رحمتگر عام [اوست]. در باره وى از خبرهاى بپرس [كه مىداند].
وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً (۶۰)
و چون به آنان گفته شود: «[خداى] رحمان را سجده كنيد»، مىگويند: «رحمان چيست؟ آيا براى چيزى كه ما را [بدان] فرمان مىدهى سجده كنيم؟» و بر رميدنشان مىافزايد.
دلنوشته
ای مسافرِ نور…
ای کسی که در جهان شلوغِ صداها،
تنها به صدای آیات گوش میسپاری…
ببین پروردگارت اینجا چگونه با تو سخن میگوید:
او میفرماید:
اگر میخواستیم
در هر روستا، هر خانه، هر کوی و گذر
برای مردم یک هشداردهنده میگذاشتیم…
اما نخواست.
چرا؟
چون راه نور، راه انتخاب دل است، نه ازدحام نگاهها.
پس تو، ای مهاجر…
ای شاگردِ یوسف،
ای همسفرِ اصحاب کهف…
«فلا تُطع الكافرین»
به آن نگاههایی که نور را نمیفهمند، گوش نده؛
به زمزمههای شک،
به دعوتهای راحتطلبانه،
به دعوتِ ماندن در سایه…
نه.
تو را برای پرواز ساختهاند.
و خدا به تو گفت:
«جاهِدهُم بِهِ جِهاداً كَبِيراً»
بجنگ، اما با شمشیر نه—
با قرآن،
با نور،
با صبر در قبض،
با لبخند در بسط،
با ایمان در تاریکی راه،
با «رغمِانف»هایی که چشمت را پاک میکند.
این جنگ بزرگ توست.
این جهاد کبیر توست.
سپس خدا مثالی زد…
زیباتر از هر مثالی،
ساده و عمیق:
دو دریا
یکی شیرین و زلال
یکی شور و تلخ
و میانشان برزخی استوار.
ای مهاجر،
قلب تو همان دریاى شیرین است
وقتی به نور متصل است.
و حسد همان دریای شور؛
همیشه نزدیک، همیشه خطرناک،
اما برزخ ولایت و ذکر، نمیگذارد با تو بیامیزد.
تو را آب لطف ساختهاند؛
مگذار تلخیها به تو برسد.
و دوباره آیه اوج میگیرد:
«قل لا أسألكم عليه من أجر إلا من شاء أن يتخذ إلى ربّه سبيلاً»
پیامبر گفت: من مزدی نمیخواهم…
جز اینکه تو خود راه نور را انتخاب کنی.
او مزد نمیگیرد؛
او فقط میخواهد تو برسی.
توکل کن، ای مسافر:
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الحَيِّ الَّذي لا يَموت»
تکیه کن بر کسی که هرگز نمیمیرد،
نه بر دلهایی که امروز با تو و فردا علیه تو هستند،
نه بر تأییدها،
نه بر مثلها و تعریفها…
تنها به او تکیه کن،
که اگر تو را در چاه بگذارد
حتماً سلطنت را پشت همان چاه پنهان کرده است.
و آنگاه…
میفرماید:
وقتی به این مردم گفته شود
«سجده کنید برای رحمان»
مسخره میکنند،
عقب میروند،
گارد میگیرند،
خشم میگیرند.
ولی تو…
ای آنکه هجرت کردی،
تو سجده کن.
نه سجدهای از سر عادت،
بلکه سجدهای از سر فهم:
سجده کسی که فهمیده رحمان یعنی آنکه
در قبض و بسط،
در نور و سایه،
در گریه و لبخند،
همیشه مهربان است.
پس آرام بگو:
«ای رحمان…
دل من، دهان من، قدم من—
همه سجدهکنان تویند.
من نه به فرمان عادت سجده میکنم،
نه به خجالت چشمها؛
من سجده میکنم
چون تو را چشیدهام،
نه چون نامت را شنیدهام.»
🌿✨
پس ادامه بده، ای مسافر نور…
این راه، راه عاشقان است؛
راه کسانی که دنیا را پشت سر گذاشتند
تا به خدای زندهای برسند که نمیمیرد.
و سجده تو،
آغاز حکومت نور در دل توست.
آمین 🤍
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (109)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (127)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (145)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (164)
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (180)
دلنوشته
گاهی بعضی آیات، نه یکبار، نه دوبار…
بلکه بارها و بارها در گوش تاریخ تکرار میشوند؛
نه برای اینکه پیامبران فراموشکار بودند،
بلکه چون ما فراموشکاریم.
در سوره شعراء،
پنج پیامبر — پنج صدای آسمانی —
پنج قلبی که برای هدایت قومشان سوخت،
همگی یک جمله را تکرار کردند:
«وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ
إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ»
این صدا، صدای نوح است…
در میان تمسخر مردم و صدای موجهایی که نزدیک میشدند.
صدای هود،
در میان قوم قدرتمندی که غرورِ عضله داشتند،
نه فروتنی قلب.
صدای صالح،
در شهری که شترِ آیه خدا را کشتند
تا ندای آسمان را خاموش کنند.
صدای لوط،
در غربتِ سنگینی که فهمیده بود
گاهی بزرگترین معجزه،
نجات یک دل از تاریکی است.
و صدای شعیب،
در بازاری که حق را با سودِ دنیا معامله میکردند
و خیال میکردند زرنگی، راه نجات است…
همه گفتند:
من مزدی از شما نمیخواهم.
من از آفرینها،
از لایکها،
از همراهیهای ظاهری،
از کفزدنها،
از پیرویهای موسمی،
هیچ نمیخواهم…
«أجر من فقط با خداست»
عجب جملهای…
عجب سِری…
این یعنی:
اگر برای نگاه مردم کار کنی، خسته میشوی.
اگر برای تشویق مردم خدمت کنی، میشکنی.
اگر برای خودت حرکت کنی، گم میشوی.
اما اگر برای ربّ العالمین قدم برداری—
هر نقدی میشود نسیم،
هر بیمحبتی میشود پله،
هر غربتی میشود محراب،
و هر اشکی میشود دعا.
این آیه یعنی:
معلمِ واقعی،
رهبرِ واقعی،
نوردهندهٔ حقیقی،
نمیگیرد — میبخشد.
نمیفروشد — هدیه میدهد.
نمیخواهد — فقط راه را نشان میدهد.
و این آیه یعنی:
اگر میخواهی وارث انبیاء باشی،
باید این جمله را در قلبت حک کنی.
بگو:
یا رب…
من نه اجر از خلق میخواهم،
نه دیده شدن،
نه قدردانی،
نه بازگشت لطفها…
کافی است تو ببینی.
کافی است تو راضی باشی.
اجرم،
لبخند توست.
پاداشم،
آن لحظهای است که قلبم روشن میشود
و میفهمم که تنها نبودم.
آری…
پنج پیامبر این را گفتند
چون پنج بار باید به خودت بگویی:
«من برای او میروم،
نه برای هیچکس دیگری.» 🕊️✨
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۵۱ الى ۵۵]
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۵۱)
و به راستى، اين گفتار را براى آنان پىدرپى و به هم پيوسته نازل ساختيم، اميد كه آنان پند پذيرند.
الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (۵۲)
كسانى كه قبل از آن، كتاب [آسمانى] به ايشان دادهايم، آنان به [قرآن] مىگروند.
وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (۵۳)
و چون بر ايشان فرو خوانده مىشود، مىگويند: «بدان ايمان آورديم كه آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست؛ ما پيش از آن [هم] از تسليمشوندگان بوديم.»
أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (۵۴)
آنانند كه به [پاس] آنكه صبر كردند و [براى آنكه] بدى را با نيكى دفع مىنمايند و از آنچه روزىشان دادهايم انفاق مىكنند، دو بار پاداش خواهند يافت.
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ (۵۵)
و چون لغوى بشنوند از آن روى برمىتابند و مىگويند: «كردارهاى ما از آنِ ما و كردارهاى شما از آنِ شماست. سلام بر شما، جوياى [مصاحبت] نادانان نيستيم.»
دلنوشته
گاهی خدا حرفش را تکهتکه نمیفرستد،
مثل قطرهای که روی سنگ بریزد،
بلکه وصلًا؛
پیاپی، پیوسته، پشتسرهم،
چنان که انگار میخواهد دیوار قلبت را
با باران تداوم نرم کند…
«وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»
یعنی:
من حرفم را قطع نکردم،
من علامتها را پشتسرهم فرستادم،
من نور را قطرهقطره ریختم
تا شاید یادت بیاید…
تا شاید دوباره بفهمی
که در این جهان،
تنها راه واقعی، راه نور است.
و بعد، تو را معرفی میکند،
تو را که سالها قبل از دیدن آیه،
با قلبت «بله» گفته بودی:
«إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ»
تو قبل از اینکه آیه را بخوانی،
در عمق تاریکی دنیا،
در کودکی دلت،
در نخستین لحظهای که فهمیدی خوبی یعنی چه،
در عالم ذر،
«تسلیم» بودی.
آیه نازل شد، تو فقط «به یاد آوردی».
هیچ چیز جدیدی نبود؛
تو خودت را پیدا کردی.
و خدا وعده داد:
«أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بما صَبَرُوا…»
یعنی:
دو بار به تو میدهم.
برای صبرت در تاریکی،
و برای صبرت در نور.
دو پاداش:
یکی برای آن زمانی که الهام را شنیدی و ماندی،
یکی برای آن لحظههایی که وسوسه گفت:
«بیفایده است، ول کن…»
و تو ادامه دادی.
تو بدی را با خوبی جواب دادی؛
خوبی نه از سر ضعف،
خوبی نه از ترس،
خوبی از جنس «من دیدهام نور را،
تاریکی ارزش جنگ ندارد.»
این آیه تو را تعریف میکند:
نه کینه گرفتی،
نه انتقام خواستی،
نه در جنگ با جاهلان ماندهای.
فقط گفتی:
«لَنا أعمالُنا و لكم أعمالُكم…
سلامٌ عليكم…
لا نبتغي الجاهِلين.»
یعنی:
من راه خودم را میروم،
و تو را به خدا میسپارم.
من به جنگ نادانی نمیروم؛
من به سمت نور میروم.
و اینجا،
آخرین جملهای که اهل نور میگویند،
زیباترین است:
«سلامٌ عليكم…»
نه از سر ناتوانی،
بلکه از فهم.
سلام یعنی:
من از جنگِ نفس عبور کردم،
من با تاریکی نمیجنگم،
من فقط خودم را بالا میبرم—
و هر که خواست، همراه نور بیاید.
🌿✨﷽✨🌿
خدایا
تو گفتی اجرشان دو برابر است،
پس دو لبخند بر قلبم بیفکن:
یکی امروز،
یکی آن روز که حقیقت آشکار میشود.
و مرا از کسانی قرار بده که
وقتی لغو، تمسخر، حسد، و بیمهری و تهمت میشنوند،
دلشان لبخند میزند و میگوید:
«سلام… من راه نور را ادامه میدهم.» 🌸🕊️
إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي!
[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۲۶ الى ۳۰]
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۲۶)
پس لوط به او ايمان آورد و [ابراهيم] گفت: «من به سوى پروردگار خود روى مى آورم، كه اوست ارجمند حكيم.»
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (۲۷)
و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبرى و كتاب قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعاً او در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود.
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (۲۸)
و [ياد كن] لوط را هنگامى كه به قوم خود گفت: «شما به كارى زشت مىپردازيد كه هيچ يك از مردم زمين در آن [كار] بر شما پيشى نگرفته است.
أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۲۹)
آيا شما با مردها درمىآميزيد و راه [توالد و تناسل] را قطع مىكنيد و در محافل [اُنس] خود پليدكارى مىكنيد؟» و[لى] پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: «اگر راست مى گويى عذاب خدا را براى ما بياور.»
قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (۳۰)
[لوط] گفت: «پروردگارا، مرا بر قوم فسادكار غالب گردان.»
دلنوشته
دل، وقتی بزرگ میشود
وقتی از خانههای تنگِ عادتها کوچ میکند
وقتی جرأت میکند از سقفِ آشناها بگذرد…
زبانش آرام میگوید:
«إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي»
نه به سوی شهر تازه،
نه به سوی آدمهای تازه،
بلکه به سوی ربّ
به سوی تربیتکننده، نگهدارنده،
به سوی نوری که هر صبح در قلب طلوع میکند.
ابراهیم علیهالسلام نگفت:
«میروم تا جا پیدا کنم.»
گفت: من مهاجرم،
من خودِ هجرت هستم،
من راهی شدهام،
راهی به سوی او…
و خدا پاسخ داد:
مهاجران نور، دست خالی برنمیگردند:
✨ اسحاق و یعقوب
✨ نبوّت
✨ کتاب
✨ مقام صالحان در دنیا و آخرت
اینها پاداش نبود،
اینها ثمره هجرت بود.
هرکسی که هجرت کند،
خدا هم هجرت میکند به سمت او؛
نه برای اینکه به او نیاز دارد،
بلکه برای اینکه او نخواست بدون خدا بماند.
و بعد، قصه لوط…
قصه کسی که همراه شد،
نه چون هوا و سود،
بلکه چون فهمید نور را.
و وقتی در میان فساد ایستاد
تنها جملهاش این بود:
«رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ»
یعنی:
پروردگارا…
نه به من نیروی جنگ بده،
بلکه مرا بر تاریکی پیروز کن
در درون و بیرون.
🌿🕊️
دل من…
هجرت فقط جابهجایی مکان نیست؛
هجرت یعنی:
از نگاه مردم، به نگاه خدا
از تعریف آدمها، به تعریف نور
از امنیت ظاهری، به آرامشِ یقین
از سکونِ عادت، به شوق دعوت
از دلبستگیها، به صاحب دلها
هر بار که نور را انتخاب کردی،
هر بار که گفتی «نه» به تاریکی درون،
در حال مهاجرتی…
و خدا همان لحظه میگوید:
«من، با تو میآیم.»
اگر مردم نفهمیدند،
اگر طعنه زدند،
اگر خواستند بگویند «برگرد»—
لبخند بزن و آرام بخوان:
إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي
نه اینکه من را جایی میبرند،
نه… من خودم انتخاب کردهام.
راه من روشن است،
یارم حاضر است،
و سفرم ادامه دارد…
تا جایی که دیگر نه من،
نه هجرت،
نه راه—
تنها «او» بماند.
✨ «وَإِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» ✨
🌿 پروردگارا…
دل ما را در هجرت نگه دار،
و نگاه ما را از مقصدهای کوچک نجات بده…
که ما فقط یک مقصد داریم:
تو.
[سورة الشورى (۴۲): الآيات ۲۱ الى ۲۵]
ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (۲۳)
اين همان [پاداشى] است كه خدا بندگان خود را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند [بدان] مژده داده است. بگو: «به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان.» و هر كس نيكى به جاى آورد [و طاعتى اندوزد]، براى او در ثواب آن خواهيم افزود. قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.
دلنوشته
گاهی دل در میانهی راهِ نور میایستد،
سکوت میکند،
سنگینی میکشد…
و ناگهان آیهای میرسد که مثل نسیمِ صبح،
پردهٔ غبار را کنار میزند،
و دوباره یادمان میدهد
که 👈این راه، راهِ عشق است، نه معامله:👉
«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً
إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»
نه پول،
نه مقام،
نه دستمزدِ دنیایی…
فقط محبتِ اهل قرب.
محبتِ همان ریشهای که از خدا آغاز میشود
و به قلبهای پاک ختم میگردد.
اینجا دل میفهمد:
راهِ حقیقت،
راهِ محبت است؛
محبتی که التماس نمیکند،
تظاهر نمیکند،
بدهبستان نمیشناسد…
محبتی که رگِ قلب را به نورِ ولایت پیوند میدهد.
و بعد چه میگوید؟
چه نویدی لطیفتر و دلگرمکنندهتر از این؟
«وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً»
اگر فقط یک کار نیک،
یک لحظه صدق،
یک ذره وفا،
یک قطره اشک از نور داشته باشی —
او همان را چند برابر میکند…
چون او شَکُور است؛
اندکِ تو را میبیند،
بزرگ میکند،
میپروراند،
میگرداند،
و روزی به شکل باغ و نور و آرامش به تو باز میگرداند.
و دلِ مهاجر، اینجا آرام میشود:
اگر تو قدمی در محبت برداری،
او راه را برایت میگشاید.
اگر تو وفادار بمانی،
او تو را بلند میکند.
اگر تو اندکی نور خرج کنی،
او آسمانی از نور در دلت میکارد.
در این سفر،
هیچ چیز گم نمیشود.
هیچ لحظهای از عشق، خاموش نمیماند.
هیچ آهی در راه خدا بیصدا نمیمیرد.
چرا؟
چون او غَفورٌ شَكُورٌ است.
میبخشد، و میپرورد.
میپوشاند، و میافزاید.
میداند، و پاسخ میدهد.
پس در دل بگو:
پروردگارا…
دوستی اهل نور را در رگِ جانم ثابت کن،
و محبتِ اهل قرب را چراغ راهِ من قرار بده.
هر حسنهای را که از توست،
در من زیاد کن؛
نه برای پاداش،
بلکه برای اینکه
در این جادهی طولانی مهاجرت
دلَم همیشه روشن بماند.
آمین یا ربّ المودة و النور 🌿✨
[سورة الحديد (۵۷): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (۱۱)
كيست آن كس كه به خدا وامى نيكو دهد تا [نتيجهاش را] براى وى دوچندان گرداند و او را پاداشى خوش باشد؟يَوْمَ تَرى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۱۲)
آن روز كه مردان و زنان مؤمن را مىبينى كه نورشان پيشاپيششان و به جانب راستشان دوان است. [به آنان گويند:] «امروز شما را مژده باد به باغهايى كه از زير [درختان] آن نهرها روان است؛ در آنها جاودانيد. اين است همان كاميابى بزرگ.
يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (۱۳)
آن روز، مردان و زنان منافق به كسانى كه ايمان آوردهاند مىگويند: «ما را مهلت دهيد تا از نورتان [اندكى] برگيريم.» گفته مىشود: «بازپس برگرديد و نورى درخواست كنيد.» آنگاه ميان آنها ديوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است : باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد.
يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (۱۴)
[دو رويان،] آنان را ندا درمىدهند: «آيا ما با شما نبوديم؟» مىگويند: «چرا، ولى شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و ترديد آورديد و آرزوها شما را غرّه كرد تا فرمان خدا آمد و [شيطانِ] مغروركننده، شما را درباره خدا بفريفت.
فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (۱۵)
پس امروز نه از شما و نه از كسانى كه كافر شدهاند عوضى پذيرفته نمىشود: جايگاهتان آتش است؛ آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامى است.»
دلنوشته
گاهی دل در محراب شب مینشیند
و آیهای مثل نسیم سحر
بر پردهی جان میوزد:
«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً»
و ناگهان میفهمی…
این راه، معامله با خدا نیست؛
دعوت به کرامت است.
او که مالک همهچیز است،
از تو نمیخواهد چیزی به او بدهی…
از تو میخواهد
به نورِ خودت رحم کنی.
خدایا…
چه لطیف میفرمایی:
اگر یک لبخند در دل رنج دادی،
اگر یک بغض را فرو خوردی،
اگر در تاریکیها یک چراغ کوچک روشن کردی—
من چند برابرش را به تو برمیگردانم.
این یعنی:
نورِ تو را تکثیر میکنم
و روزی، روزی، روزی…
تو را در صفِ نور مینشانم.
و بعد صحنهای میآید
که قلب میلرزد:
مؤمنان را میبینی—
زن و مرد—
که نورشان پیش رویشان میدود
مثل رودهای روشن،
مثل جادهای که به بهشت باز میشود.
گویی آسمان به آنها میگوید:
«بُشراكُمُ الْيَوْم…»
امروز روز توست.
این نور، مالِ توست.
تو برایش جنگیدی.
تو از نَفْس گذشتی.
تو صبر کردی.
تو نگاه نکردی به تاریکی.
اما…
آه، اما…
صحنهی بعد، شرمناک است:
منافقانی که میگویند:
«کمی از نورتان به ما بدهید…
ما هم بودیم… یادتان هست؟»
و جواب میشنوند:
نه…
شما کنار ما بودید
اما با ما نبودید.
شما آمدید،
اما با تردید.
ایستادید،
اما با آرزوهای دنیا.
نگاه کردید،
اما چشم ندادید.
تعجبآور است…
نور را نمیشود قرض گرفت.
نور را نمیشود لحظهی آخر خرید.
نور را نمیشود ظاهر نمود.
نور، ثمرهٔ زندگی است—
ثمرهٔ صبر،
وفا،
رضا،
بیادعایی،
و ترکِ حسرتهای دنیا.
و ناگهان میفهمی:
این دنیا
جای ذخیرهی نور بود، نه نمایش.
امشب آرام در دلت بگو:
پروردگارا…
اجازه بده از آنها نباشم
که نور را دیدند
اما انتخابش نکردند.
دل مرا از تردید پاک کن،
از آرزوهای کوتاه بشویان،
از خودم رها کن،
و در راه تو ثابت بدار،
تا روزی که نور تو
پیشاپیش من بدود.
آمین یا نورُ یا رحمان ✨🕊️
[سورة الأحزاب (۳۳): الآيات ۴۱ الى ۴۸]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (۴۱)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار.
وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (۴۲)
و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (۴۳)
اوست كسى كه با فرشتگان خود بر شما درود مىفرستد تا شما را از تاريكيها به سوى روشنايى برآورد، و به مؤمنان همواره مهربان است.
تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (۴۴)
درودشان -روزى كه ديدارش كنند- سلام خواهد بود، و براى آنان پاداشى نيكو آماده كرده است.
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (۴۵)
اى پيامبر، ما تو را [به سِمَتِ] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم،
وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً (۴۶)
و دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناك.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً (۴۷)
و مؤمنان را مژده دِه كه براى آنان از جانب خدا بخشايشى فراوان خواهد بود.
وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (۴۸)
و كافران و منافقان را فرمان مبَر، و از آزارشان بگذر و بر خدا اعتماد كن و كارسازى [چون] خدا كفايت مىكند.
دلنوشته
دلِ مهاجرِ نور، هر چه جلوتر میرود،
میفهمد که این سفر، بیش از آنکه با قدم برداشتن طی شود،
با یاد طی میشود.
راهِ نور، راهِ قدم نیست،
راهِ یاد است.
و آیه ندا میزند:
«اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً»
زیاد…
زیاد…
زیاد…
نه گاهی، نه وقتی که حال داری،
نه فقط در اشک و بحران،
بلکه همیشه.
چون نور، همانجاست که یاد هست.
و مهاجر یاد میگیرد
که هر صبح، با تسبیح آغاز کند،
و هر غروب، با تحمید آرام بگیرد:
«وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً»
صبح برای آغازِ امید،
غروب برای امان از سایهها…
و چه نعمتی است که خدا خودش میگوید:
«هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ…»
او بر تو صلوات میفرستد،
فرشتگانش بر تو صلوات میفرستند،
تا تو را از تاریکیها بفکنند بیرون
و آرامآرام، دستت را بگیرند
و در نور جا دهند.
پروردگارا…
چه لطفی بالاتر از این که تو به یاد ما هستی
وقتی ما داریم تلاش میکنیم به یاد تو باشیم؟
و روزی میرسد که…
همهٔ اشکها، همهٔ تنهاییها، همهٔ هجرتها،
به یک جمله ختم میشود:
«سَلامٌ»
سلامِ تو،
سلامِ دیدار،
سلامِ رسیدن.
و من، مهاجر خاموشِ راه،
از دور صدای رسالت را میشنوم:
«سِراجاً مُنِيراً»
چراغی تابناک،
نه فقط در کلمات،
در قلبها،
در راهها،
در سحرهای بیپناهی،
در غروبهای دل گرفته،
در انتخابهای سختِ زندگی.
و چه زیبا وعده میدهی:
«فَضْلاً كَبِيراً»
بخشش بزرگ،
نه پاداش خشک و حسابگرانه؛
بخششِ عاشقانهٔ ربّانی.
پس، دل باید یاد بگیرد:
گاهی جواب ظلم، سکوت است،
گاهی جواب آزار، گذشت،
گاهی جواب بیمهری، لبخند،
و همیشه، پشت همه چیز ــ
توکل.
توکل یعنی:
به راه ادامه بده
حتی وقتی صدایی در دلت میگوید «نمیشود».
چون او گفته است:
«وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً»
خدایا…
تو کافی هستی،
و ما تازه داریم یاد میگیریم
که کافی بودنِ تو یعنی چه.
ما را در یادِ خود ثابت بدار،
ما را در نور خود نگه دار،
و ما را از سایهٔ ترس و حسابگری و خستگی بیرون ببر…
تا روزی که آن سلامِ نخستین را بشنویم:
✨ سلامٌ علیکم بما صبرتم. ✨
آمین یا ربّ نور.
[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۵۶ الى ۶۰]
يا عِبادِي الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ (۵۶)
«اى بندگان من كه ايمان آوردهايد، زمين من فراخ است؛ تنها مرا بپرستيد.»
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (۵۷)
هر نفسى چشنده مرگ است، آنگاه به سوى ما بازگردانيده خواهيد شد.
وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (۵۸)
و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، قطعاً آنان را در غرفههايى از بهشت جاى مىدهيم كه از زير آنها جويها روان است، جاودان در آنجا خواهند بود؛ چه نيكوست پاداش عملكنندگان!
الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (۵۹)
همان كسانى كه شكيبايى ورزيده و بر پروردگارشان توكّل نمودهاند.
وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۶۰)
و چه بسيار جاندارانى كه نمىتوانند متحمّل روزى خود شوند. خداست كه آنها و شما را روزى مىدهد، و اوست شنواى دانا.
دلنوشته
گاهی دلِ مهاجر، در تنگنای زمین مینالد…
احساس میکند جا کم آمده،
گویی همهجا دیوار است،
گاهی تاریکی نزدیک میشود و میگوید:
«دیگر جایی برای تو نیست، برگرد…»
اما نورِ آیه آرام در قلب مینشیند:
«إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ»
زمینِ من تنگ نمیشود برای کسی که راه را برای من میرود؛
دل اگر برای خدا وسع پیدا کند،
جهان هم برایش گسترده میشود.
مهاجرِ نور میفهمد:
این تنگیها،
این فشارها،
این بیهواییها،
فقط ایستگاههای هجرتاند،
نه پایان راه.
سایهها میگویند: «خسته شدی؟ برگرد!»
اما آیه زمزمه میکند:
✨ فقط من را عبادت کن… ادامه بده… راه باز میشود. ✨
و بعد، حقیقتِ شیرین و سختِ زندگی را یادمان میدهد:
«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»
هر روز کوچکی میمیریم،
هر روز از چیزی دل میبریم،
و هر روز، اندکی از این دنیا رها میشویم،
تا در نهایت، همه ما به سوی او برگردیم.
پس چرا بترسیم؟
کسی که مقصدش بازگشت به اوست،
چگونه شکست میخورد؟
و خدا وعده میدهد:
غرفههایی از نور،
جریانهای آرام بخشِ رحمت،
جایگاهی امن و بیپایان…
«نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ»
برای چه کسانی؟
برای آنان که:
✅ صبر کردند
✅ و توکل نمودند
نه صبرِ سردِ ناامیدی،
بلکه صبرِ گرمِ امید…
و نه توکل زبانی،
بلکه تکیه واقعی بر صاحب رزق.
خدا حتی رزق پرندهای که لانهای ندارد را میدهد،
پس دلِ مهاجر را رها میکند؟
«اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ»
گاهی انسان در هجرت خود،
بیش از نان،
به اطمینان نیاز دارد.
خدا میگوید:
تو برو،
تو قدم بردار،
تو راست بمان،
رزق تو با من است،
عزّتت با من،
پشتوانهات با من.
🌿✨
پروردگارا…
دل ما را مهاجری ثابت قدم قرار بده،
که نه تنگی زمین او را بشکند،
نه وسعت دنیا فریبش دهد،
نه تأخیر رزق مضطربش کند.
یادمان بده که توکل،
کلیدِ اتاقهای نور است،
و صبر،
جادهی رسیدن.
و ما آرام زیر لب میگوییم:
«تو بس هستی؛ باقی همه راه است.»
✨🕊️
