The Dark Pasture of Desire: How the Evil Teacher Fuels the Fire of Greed and Leads the Heart to Darkness
In the sacred light of the Qur’ān and the sayings of the Ahl al-Bayt (peace be upon them), the heart is not merely a vessel of feeling but a sacred land—a place where light can descend or where darkness can fester. The heart may become either a luminous sanctuary guided by the radiance of a righteous teacher or a pasture for demonic flames ignited by desire. This paper explores how unchecked tamannī (desire) and greed (ṭamaʿ)—when sparked by the “evil teacher”—lead the heart into a spiritually poisonous terrain described in the words of the Imams as a “dark pasture” (marʿā ẓalāmī).
The Evil Teacher and the Flame of Temptation
Imam ʿAlī (peace be upon him) warns:
“ʿAlayka bi al-waraʿ, wa iyyāka wa ghurūr al-ṭamaʿ fa-innahū wakhīm al-martaʿ”
“Cling to piety, and beware the delusion of greed, for it is a ruinous grazing ground.” (Nahj al-Balāgha, Wisdom 380)
Greed does not present itself as a dark force. It appears gentle, like a breeze in a lush field. But this “field” is deceptive. It is not a place of peace but a pasture that leads to spiritual devastation. The “evil teacher”—a false inner guide or worldly voice—lights this fire in the heart, making the pasture of the soul combustible. Instead of growing the green of divine knowledge, it nurtures the black smoke of longing.
Imam al-Ṣādiq (peace be upon him) says:
“Yā Mufaḍḍal! The people have grazed in the pasture of filth and impurity.”
Here, the grazing metaphor conveys how the soul, left unguarded, feeds on what is harmful. The pasture becomes dark when the heart ceases to recognize truth from falsehood, light from shadow. It loses its inner compass. This is not a mere moral failing—it is existential collapse.
The Role of Warʿ (Spiritual Restraint)
Warʿ acts as the heart’s shepherd. It prevents it from grazing in dangerous pastures. Without warʿ, the heart becomes exposed, like a sheep in the wilderness, vulnerable to every whisper and illusion. The evil teacher uses the absence of warʿ to whisper promises—empty ones—excite the imagination but corrupt the soul. These whispers lead the heart to confuse falsehood with fulfillment.
When the inner light of caution (warʿ) is extinguished, every desire seems like a sign from God, every temptation a form of inspiration. This inversion is the hallmark of spiritual blindness.
The Deception of Tamannī (Delusional Hope)
Satan says in the Qur’ān:
“Wa la-uḍillannahum wa la-umanniyannahum…”
“Surely I will mislead them and arouse in them false desires…” (Qur’ān 4:119)
Tamannī is not merely wishful thinking—it is the poison of false hope. Under its influence, the heart does not see the fire, only the illusion of light. It feels warm, but it is the warmth of hell, not of heaven. The evil teacher—whether internal or external—knows this and plays upon it. He does not force the heart but stirs its fire.
The Consequence: A Heart No Longer Fit for Guidance
When desire consumes the heart, it can no longer receive light. As the article’s theme suggests, it becomes a discarded heart, a heart that has become a dwelling of shadow. Even when divine rays descend, it cannot absorb them. It is like dry grass in a toxic field—it burns, but it does not grow.
The role of the evil teacher is not always dramatic. He whispers gently, praises ambition, and beautifies worldly goals. But in doing so, he derails the heart from its higher purpose. In this way, even noble-seeming desires become fuel for the fire.
Conclusion: Returning to the Shepherd of Light
The cure lies in returning to the muʿallim al-nūrī—the teacher of divine light—whose presence can distinguish the false pasture from the true. Under his guidance, warʿ becomes strong, and the flames of longing are cooled. The heart becomes green again—not with envy, but with spiritual fertility. Only in the field of warʿ and truth can the heart grow into a sanctuary for divine light.
Thus, the heart must choose its pasture wisely. Not every field that glows is light; not every fire is guidance. The evil teacher fuels desire, but the true teacher waters the soul.
“God is the Light of the heavens and the earth…” (Qur’ān 24:35)
«رتع» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
«المَرْتَع: چراگاه»
«رَتَعَتِ الْمَاشِيَةُ: أَكَلَتْ مَا شَاءَتْ.»
+ «لهو و لعب!»
+ «مجد»
حسود، رو به مرتعِ تمناها؛ پشت به نور یوسف (ع)!
يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ!
…
چراگاه تمنّا یا سفر انفرادی با نور؟
در آیه ۱۲ سوره یوسف، برادران حسود با نقشهای پوشیده از لبخند،
میخواهند یوسف را از پدر جدا کنند:
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ
آنها «یَرْتَعْ» را بهانه کردند؛
چراگاه و تفریح را وسیله کردند، اما مقصدشان تاریکی بود، نه نور.
…
🔥 رَتَعَ: چراگاه تمنّاهای دل فریبخورده
در لغت آمده است:
«رَتَعَتِ الْمَاشِيَةُ: یعنی «آزادانه آنچه خواست، خورد.»
اما این چراگاه تمنّا که از نور معلم ربّانی دور است، چیزی نیست جز زمینی لغزان، دامی پنهان، و پردهای برای افتادن در چاه نفس.
…
معلم سوء، شبانِ چراگاهِ آتش
وقتی قلب، معلم نورانی را وانهد، جای آن را معلم سوء میگیرد.
و معلم سوء، در عالم مُلک، سامری است؛ و در ملکوت دل، شیطان.
او همان صدای پنهانیِ حسد است، که در هماهنگی با تاریکی تمنّا، فرمان میدهد.
و این حسد، تمنّایی است خاموشیناپذیر؛ آتشی از درون که دل را به سوی مرتعِ آتش میکشاند؛
جایی که حسود، با پای خود،
با انتخابی آگاهانه و اختیاری،
در آن مرتع آتشین میچرد،
میبلعد، و از همان آتشی که میسوزاند، لذّت میبرد!
«يرتع» یعنی:
رفتن به سمت اشتهایی که از عقل نیست، بلکه از تمنای کور درونی است.
…
یوسف، خورشیدِ نورانی است؛ نه بازیچهی چراگاهِ شومِ حسد.
برادران گفتند:
«يرتع و يلعب»: تا یوسف بچرد و بازی کند.
اما یوسف، خورشید بود، نه چراکننده!
او خوراک دل بود، نه چراگاهِ اهلِ تمنا.
او آمده بود تا دلهای حسود را شفا دهد، نه تا خوراک هوسشان شود.
…
برادران حسود میبایست یکی را انتخاب میکردند:
سفر به نور یا سقوط در نار حسد؟!
در آیه آمده:
وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ
اما مگر حافظان حقیقی، اهل حسدند؟
این نگهبانی، نگهبانیِ ظاهر است.
دلِ حسود، گرگ است؛ نه حافظ.
…
دعوت یوسف از برادران حسود:
بازگشت به چراگاه نور
ای دل! از مرتع تمناها بازگرد!
بچرخ به سمت چراگاه نورانی که در مدرسه ملکوت گستردهاند.
از حاشیه هوسها عبور کن؛
در میانه کلاسِ یوسف بنشین!
و از خورشید علم آنلاین او، ناشتای جان بخور…
حسود، رو به مرتع تمنا؛ پشت به نور یوسف (ع)!
«يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ»؛ شعار همیشگی اهل حسد!
این است راز سرگردانی حسود: + «ذأب»
پشتکردن به نور یوسف، و روآوردن به چراگاه بیمهار تمناها.
کنار هر عدم گذشت از دلخواه، یک سر بریده است؛
و داستان تکراری اهل حسد چیزی جز «يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ يَلْهُو» نیست!
آنان دلشان میخواهد آزادی مطلق برای ارتکاب هر گناهی داشته باشند؛
و «يَرْتَعْ» نماد همین رهاشدگی در تمناهای بیمهار است.
اما حسد تنها در گناه آزاد نمیماند؛
بلکه به دنبال همسو کردن دیگران نیز هست.
اهل شکِ حسود تلاش میکنند صاحبان نور و اهل یقین را نیز
به وادی «يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ» بکشانند.
از اینروست که نخستین مانع در برابر رتع و لعب بیقید و شرط،
همان یوسفِ زیبا و نورانی است؛
یعنی پیامآورِ انذار،
همانکه باید از صحنه حذف شود،
یا در چاه انداخته شود،
تا راه چرا در مرتع بیقانون حسد باز شود.
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»
این آیه، تنها روایتی تاریخی از برادران یوسف نیست؛
بلکه الگوی همیشگیِ اهل شکِ حسود است
در مواجهه با صاحبان نور.
میخواهند با نقابی از برادری و ادعای حفاظت،
صاحب نور را از میدان بیرون کنند.
ادعای «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»
نشانهی باور نادرست آنهاست؛
گمان میبرند که خود، حافظاند!
در حالی که اگر صادق بودند، میگفتند:
«خداوند به برکت حضور این معلم ربانی، ما را حفظ کند!»
اما حسد، آنقدر در دل آنها ریشه دوانده
که خود را حافظ نور میپندارند.
در همهی زمانها، حسودان
وقتی به دروغ ادعای اخوت با یوسف دارند،
تا زمانی آراماند که قرار نیست به فضیلت او اقرار کنند.
اما همین که بفهمند باید هشدارهای او را بپذیرند
و زندگیشان را بر پایهی نور او تنظیم کنند،
حقپذیری بر ایشان گران میآید.
و چون قصد گناه دارند،
یوسف را مانعی در برابر تمنای خود میبینند.
پس میکوشند نه تنها یوسف، بلکه
تمام نشانههای الهی،
و حتی خود خدا را نادیده بگیرند.
ولی از تمام این مجموعهی بلندمرتبه،
تنها کسی که به او «ظاهراً» دسترسی دارند،
یوسف است… و همین را هدف حذف قرار میدهند.
…
مأموریت تکراری کربلای صاحبان نور در دوران غیبت!
صاحبان نور میدانند که
در معرض کید نزدیکترین افراد خود قرار میگیرند،
اما با «رَأَيْتُ» روشن، این مأموریت را پذیرفتهاند:
آشکار ساختن علوم آل محمد (ع)
برای اهل شک و اهل یقین زمان خود.
آنان نذیرند و بشیر؛
هشداردهنده و بشارتدهنده.
…
مثال طبیب و بیمار
طبیبِ دانا به بیمار میگوید:
اکنون پرهیز کن و دارو بخور،
تا به سلامتی و آرامش برسی.
آنگاه هر چه خواستی بخور:
«إذا مررتم برياض الجنة فارتعوا»
اما بیماری که به طبیب شک دارد،
میگوید: من همین حالا میخواهم هر چه دلم خواست بخورم!
به هیچکس هم ربطی ندارد!
او، مصداق اهل شک است
که باید به مرتع شیطان واگذار شود
تا بچرد…
و البته، روز حساب هم خواهد آمد:
«فَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا»
…
«يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ»: نقشه برای تغییر یوسف
نکتهای ظریف در این تعبیر هست:
برادران یوسف نگفتند «تا بازی کنیم»؛
بلکه گفتند:
«تا یوسف بچرد و بازی کند»
یعنی خواستند یوسف هم مثل آنها شود؛
در حالی که خوب میدانستند یوسف اهل رتع و لعب نیست!
پس هدف، تغییر او بود؛
و اگر نپذیرد (که نمیپذیرد)،
او را باید از صحنه کنار زد.
زیرا حسود، همیشه از نورِ پاکی و انذار،
ناخشنود است.
«وَ مَنِ اسْتَهَانَ بِالْأَمَانَةِ وَ رَتَعَ فِي الْخِيَانَةِ … فَقَدْ أَحَلَّ بِنَفْسِهِ فى الدُّنْيَا الذُّلَّ …»
در این فراز از نامه ۲۶ نهجالبلاغه،
امام علی علیهالسلام خطاب به یکی از کارگزاران خود میفرمایند:
«وَ مَنِ اسْتَهَانَ بِالْأَمَانَةِ وَ رَتَعَ فِي الْخِيَانَةِ وَ لَمْ يُنَزِّهْ نَفْسَهُ وَ دِينَهُ عَنْهَا، فَقَدْ أَحَلَّ بِنَفْسِهِ الذُّلَّ وَ الْخِزْيَ فِي الدُّنْيَا وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ أَذَلُّ وَ أَخْزَى.»
«كسى كه امانت الهى را خوار شمارد، و دست به خيانت آلوده كند، خود و دين خود را پاك نساخته، و درهاى خوارى را در دنيا به روى خود گشوده، و در قيامت خوارتر و رسواتر خواهد بود.»
در اینجا امام علیهالسلام نیز تعبیر «رَتَعَ فِي الْخِيَانَةِ» را برای کسی به کار میبرد که در زمین خیانت، آزادانه و بیقید و شرط به چرا و خوشگذرانی مشغول میشود؛
درست همانند برادران یوسف که گفتند:
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ» (یوسف، 12)
و هدفشان نه بازی و تفریح سالم،
بلکه کشاندن یوسف نورانی به میدان خیانت به عهد و امانت الهی بود.
اهل شک و حسد، چون طاقت نور را ندارند و وجود ولیّ الهی را مزاحم تمناهای خود میبینند، از خدا و معالم ربانی او غافل میشوند و به جای آنکه سر به دامن اطاعت بگذارند، خود را حافظ خویش میپندارند و خواهان آزادی بیحد و مرز در ارتکاب خیانت به نور الهیاند.
آنها در میدان خیانت، «یرتعون» یعنی همان کاری را میکنند که امام علی علیهالسلام هشدار داده است: رتع در خیانت، یعنی چریدن در مرتع گناه، با بیتفاوتی نسبت به امانتهای الهی.
و نتیجهاش، همان است که امام میفرمایند:
ذلّت در دنیا، و هلاکت در آخرت.
«فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ»
الصحيفة السجادية ؛ ص94
(5) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،
وَ مَتِّعْنِي بِهُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ،
وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لَا أَزِيغُ عَنْهَا،
وَ نِيَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُكُّ فِيهَا،
وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ،
فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ.
خدایا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست،
و مرا به راهیابی شایستهای بهرهمند ساز که هرگز آن را به چیزی دیگر واننهم،
و به شیوه حقی رهنمونم کن که از آن منحرف نگردم،
و نیتی استوار و رشدیافته به من ببخش که در آن دچار تردید نشوم،
و تا زمانی عمرم ده که زندگیام در راه بندگی تو هزینه گردد،
و اگر عمرم به چراگاه شیطان تبدیل شود، مرا نزد خود برگیر، پیش از آنکه خشم تو بر من پیشی گیرد یا غضبت بر من مستقر گردد.
امام سجاد علیهالسلام در این دعای روحبخش، با دعایی جانسوز، از پروردگار میخواهد که زندگیاش هرگز به مرتعی برای شیطان تبدیل نشود.
واژه «مرتع» که از ریشه ر-ت-ع میآید، همان است که در تعبیر «يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ» و نیز «رَتَعَ فِي الْخِيَانَةِ» آمده بود.
در نگاه قرآنی و دعایی، مرتع یعنی میدان رهاشدهای که در آن بیقیدی، بیپروایی و چرای نفس سرکش رخ میدهد، چه در قالب حسادت، خیانت، یا شک به ولیّ خدا.
امام سجاد علیهالسلام این معنا را با عمقی عجیب بهکار میبرد:
اگر زندگیام مرتع شیطان شود… مرا پیش از آن بمیران که خشم تو مرا فراگیرد!
این یعنی:
ارزش انسان بودن، به بندگی است.
اگر عمر، در مسیر بندگی نباشد، و میدان بازی شیطان و هوی و حسادت گردد، همان بهتر که پایان یابد.
حسود و خیانتپیشه، کسی است که عمرش را مرتع شیطان ساخته، و دیر یا زود، در معرض «مقت» و «غضب» خدا قرار میگیرد.
…
قصه یوسف (ع) و «یرتع و یلعب»:
اکنون روشنتر میشود که چرا برادران حسود یوسف، با زبانی عوامفریبانه گفتند:
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ»
بفرستش با ما تا بچرد و بازی کند!
اما هدفشان تبدیل عمر یوسف به مرتع شیطان بود، که البته خدا نمیگذارد.
این آیه، جلوهای تاریخی از همان دعای امام سجاد است:
آنان که در مرتع خیانت و حسادت بودند، خواستند صاحب نور را به مرتع خود ببرند؛
اما او، از هر گونه چرای نفس برکنار بود، و نورش باقی ماند.
میبینیم که از نهجالبلاغه تا صحیفه سجادیه، و از قرآن تا قصه یوسف، یک پیام تکرار میشود:
یا بنده باش، یا چراگاه شیطان!
و راه میانهای نیست.
السَّائِرُ … فِي مَرَاتِعِ الْغَيِّ
امام صادق علیه السلام:
أَحْسَنُ الْمَوْعِظَةِ مَا لَا يُجَاوِزُ الْقَوْلُ حَدَّ الصِّدْقِ وَ الْفِعْلُ حَدَّ الْإِخْلَاصِ
فَإِنَّ مَثَلَ الْوَاعِظِ وَ الْمُتَّعِظِ كَالْيَقْظَانِ وَ الرَّاقِدِ
فَمَنِ اسْتَيْقَظَ عَنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ وَ مُخَالَفَاتِهِ وَ مَعَاصِيهِ صَلَحَ أَنْ يُوقِظَ غَيْرَهُ مِنْ ذَلِكَ الرُّقَادِ
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
بهترین موعظه آن است که گفتار از مرز صدق فراتر نرود، و کردار از مرز اخلاص تجاوز نکند.
همانا مَثَل واعظ (موعظهکننده) و متّعظ (موعظهپذیر)، چون بیدار و خفته است.
پس هر کس از خواب غفلت و نافرمانی و گناهش بیدار شود، شایسته است که دیگری را نیز از آن خواب برخیزاند.
وَ أَمَّا السَّائِرُ فِي مَفَاوِزِ الِاعْتِدَاءِ وَ الْخَائِضُ فِي مَرَاتِعِ الْغَيِّ وَ تَرْكِ الْحَيَاءِ بِاسْتِحْبَابِ السُّمْعَةِ وَ الرِّيَاءِ وَ الشُّهْرَةِ وَ التَّضَيُّعِ إِلَى الْخَلْقِ
اما کسی که در بیراهههای تجاوز و ظلم سرگردان است،
و در مراتع گمراهی و بیحیایی گام میزند،
و با حبّ شهرت و ریا و جلوهفروشی نزد خلق،
الْمُتَزَيِّي بِزِيِّ الصَّالِحِينَ الْمُظْهِرُ بِكَلَامِهِ عِمَارَةَ بَاطِنِهِ
وَ هُوَ فِي الْحَقِيقَةِ خَالٍ عَنْهَا
و تظاهر به پوشش صالحان،
و آراستن سخنش به نمایشی از آبادانی درون،
در حالی که حقیقتاً از آن تهی است؛
قَدْ غَمَرَتْهَا وَحْشَتُهُ حُبَّ الْمَحْمَدَةِ وَ غَشِيَتْهَا ظُلْمَةُ الطَّمَعِ
دلش را تاریکی طمع فرا گرفته و
وحشت عشق به ستایش او را در بر گرفته است…
فَمَا أَفْتَنَهُ بِهَوَاهُ وَ أَضَلَّ النَّاسَ بِمَقَالِهِ
چهقدر فریفته هوای نفس خود شده
و مردم را به سخنش گمراه ساخته است!
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ
لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ
خدای عزّ و جل دربارهاش فرمود:
«چه بد مولایی! و چه بد همنشینی!»
وَ أَمَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ بِنُورِ التَّأْيِيدِ وَ حُسْنِ التَّوْفِيقِ
فَطَهَّرَ قَلْبَهُ مِنَ الدَّنَسِ
فَلَا يُفَارِقُ الْمَعْرِفَةَ وَ التُّقَى
فَيَسْتَمِعُ الْكَلَامَ مِنَ الْأَصْلِ
وَ يَتْرُكُ قَائِلَهُ كَيْفَمَا كَانَ
قَالَتِ الْحُكَمَاءُ
خُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَفْوَاهِ الْمَجَانِينِ
اما کسی که خداوند او را با نور تأیید و توفیق نیکو نگه داشته،
و دلش را از آلودگی پاک کرده،
او هیچگاه از معرفت و تقوا جدا نمیشود.
او سخن را از سرچشمه میشنود
و گویندهاش هر که باشد، برایش تفاوتی ندارد.
حکما گفتهاند:
حکمت را بگیر، هرچند از دهان دیوانگان باشد!
قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع
جَالِسُوا مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ لِقَاؤُهُ فَضْلًا عَنِ الْكَلَامِ
وَ لَا تُجَالِسُوا مَنْ تُوَافِقُهُ ظَوَاهِرُكُمْ وَ تُخَالِفُهُ بَوَاطِنُكُمْ
فَإِنَّ ذَلِكَ الْمُدَّعِي بِمَا لَيْسَ لَهُ
إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فاستقادتكم [فِي اسْتِقَادَتِكُمْ]
عیسی بن مریم علیهالسلام فرمود:
همنشین کسی باش که دیدنش تو را به یاد خدا اندازد،
و دیدارش بینیاز از سخن، تو را به یاد لقای خدا آورد.
و همنشین کسی مباش که ظاهرش با تو سازگار است ولی باطنش مخالف،
زیرا چنین کسی که ادعای چیزی دارد که ندارد،
اگر شما راست میگویید که به او اقتدا کردهاید،
پس باید از او تأثیر پذیرفته باشید!
فَإِذَا لَقِيتَ مَنْ [فِيهِ] ثَلَاثُ خِصَالٍ فَاغْتَنِمْ رُؤْيَتَهُ وَ لِقَاءَهُ وَ مُجَالَسَتَهُ وَ لَوْ كَانَ سَاعَةً
فَإِنَّ ذَلِكَ يُؤَثِّرُ فِي دِينِكَ وَ قَلْبِكَ وَ عِبَادَتِكَ بَرَكَاتُهُ
فَمَنْ كَانَ كَلَامُهُ لَا يُجَاوِزُ فِعْلَهُ
وَ فِعْلُهُ لَا يُجَاوِزُ صِدْقَهُ
وَ صِدْقُهُ لَا يُنَازِعُ رَبَّهُ
پس اگر کسی را یافتی که در او سه خصلت است،
دیدارش، دیدار با او، و همنشینیاش را— اگر بهاندازهی یک ساعت باشد—غنیمت شمار،
زیرا آن دیدار در دین، قلب و عبادتت، آثار و برکاتی خواهد گذاشت.
و آن سه خصلت این است:
۱. سخنش از عملش فراتر نرود؛
۲. عملش از صداقتش پیشی نگیرد؛
۳. صداقتش با پروردگارش در نزاع و کشاکش نباشد (یعنی تسلیم محض خدا باشد).
فَجَالِسْهُ بِالْحُرْمَةِ وَ انْتَظِرِ الرَّحْمَةَ وَ الْبَرَكَةَ
وَ احْذَرْ لُزُومَ الْحُجَّةِ عَلَيْكَ
وَ رَاعِ وَقْتَهُ كَيْلَا تَلُومَهُ فَتَخْسَرَ
وَ انْظُرْ إِلَيْهِ بِعَيْنِ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ تَخْصِيصِهِ لَهُ وَ كَرَامَتِهِ إِيَّاه.
پس با او با حرمت بنشین، و انتظار رحمت و برکت از همنشینیاش داشته باش،
و بر خود بترس که مبادا حجت خدا بر تو کامل شود،
و وقتش را مراعات کن تا مبادا او را ملامت کنی و در نتیجه زیان ببینی.
و به او با چشم عنایت خدا نگاه کن؛
که خداوند او را مخصوص ساخته و به کرامت ویژهای مفتخر کرده است.
عبارت «الْخَائِضُ فِي مَرَاتِعِ الْغَيِّ وَ تَرْكِ الْحَيَاءِ» بسیار پرمعناست.
الخائض:
کسی که با بیمبالاتی و جسارت وارد موضوع یا فضای خاصی میشود، بدون توجه به عاقبت آن. در قرآن، «خوض» معمولاً در معنای وارد شدن در باطل یا بیهودهگویی آمده است.
مثلاً در آیهی:
«وَ خُضْتُمْ كَالَّذي خاضُوا
أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون».
«و شما در باطل فرو رفتهايد، چنانكه آنان فرو رفتند.
آنان اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شد، و آنان خود زيانكارند.»
…
في مراتع الغي:
«مراتع» جمع «مرتع» یعنی چراگاهها؛
و «الغي» یعنی گمراهی، ضلالت.
پس «مراتع الغی» یعنی چراگاههایی که دل و جان انسان را در گمراهی پرورش میدهند،
مثل افکار فاسد سامری، شهوات، جاهطلبی، حسد، ریاء و …
…
و ترک الحیاء:
یعنی رها کردن شرم و حیا، که یکی از نخستین نشانههای سقوط معنوی و اخلاقی است.
این تعبیر، توصیف بسیار دقیق و هشداردهندهای از معلم سوء یا انسان ظاهراً واعظ اما گمراه است؛ همان کسی که:
در لباس اهل تقوا ظاهر میشود اما در واقع در باتلاقِ گمراهی و تمایلات نفسانی غوطهور است؛
دلش چراگاهی برای غرور، شهوت قدرت، تمجیدطلبی و جلب نظر مردم است؛
و حیا که سرمایهی ابتدایی سلوک الیالله است را کنار گذاشته است.
…
در این مقالات، که به نقش معلم نورانی، صدق در گفتار و عمل، و تمایز میان نور هدایت و ظلمات ضلالت میپردازیم، این عبارت را میتوان به عنوان توصیف بارز معلم ظاهریِ تاریکدل دانست؛ یعنی کسی که با سخنان زیبا، وانمود به دانایی و هدایت میکند، اما در حقیقت دلش به چراگاههای گمراهی و شهوت بسته شده است. و چون حیا را ترک کرده، دیگر نه از خدا شرم دارد، نه از خلق، و نه حتی از نفس خود.
حیا، نوری است در دل، که از حضور کلام نورانی خدای مهربان بر قلب نشئت میگیرد.
ترک آن، نشانه خاموش شدن نور معرفت و حضور است.
و در ادامه، توصیف این معلم سوء بیحیا این است که:
«يُظْهِرُ بِكَلَامِهِ عِمَارَةَ بَاطِنِهِ وَ هُوَ فِي الْحَقِيقَةِ خَالٍ عَنْهَا»
یعنی وانمود میکند باطنش نورانی و آباد است، اما در حقیقت تهی و تاریک است.
پس، از نشانههای معلم سوء این است که:
زبانش اهل هدایت مینماید اما دلش در مراتع غی چرا میکند؛
به جای اینکه دل خود را مرتع نور و آیات الهی قرار دهد،
مرتع تمجیدطلبی، ریا، و غفلت از حضور رب است؛
و حیا را، که کلید بندگی و نشانه شعور در برابر نور الهی است، به کنار نهاده.
يَا مُفَضَّلُ الْخَلْقُ … رَتَعُوا فِي مَرْعَى الْأَرْجَاسِ الْأَنْجَاسِ
توحيد المفضل ؛ ص92
المجلس الثاني
قَالَ الْمُفَضَّلُ
فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الثَّانِي بَكَّرْتُ إِلَى مَوْلَايَ
فَاسْتُؤْذِنَ لِي فَدَخَلْتُ
فَأَمَرَنِي بِالْجُلُوسِ فَجَلَسْتُ فَقَالَ
مفضل میگوید:
در روز دوم، صبح زود نزد مولایم (امام صادق علیهالسلام) رفتم.
برایم اجازه ورود خواستند و وارد شدم.
حضرت مرا به نشستن فرمان داد و من نشستم.
آنگاه فرمود:
الْحَمْدُ لِلَّهِ مُدَبِّرِ الْأَدْوَارِ وَ مُعِيدِ الْأَكْوَارِ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ وَ عَالَماً بَعْدَ عَالَمٍ- لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلًا مِنْهُ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ جَلَّتْ آلَاؤُهُ- لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
«سپاس برای خداوندی است که دورهها را تدبیر میکند و جهانها را بازمیگرداند، طبقهای پس از طبقه، و جهانی پس از جهانی، تا نیکوکاران را به نیکیِ عملشان پاداش دهد و بدکاران را بر اساس کارشان جزا دهد، و این همه، عدالتِ خدای پاکنام و بزرگنعمت است؛ خدایی که هیچ ستمی بر مردم نمیکند بلکه این مردماند که بر خود ستم میکنند؛
يَشْهَدُ بِذَلِكَ قَوْلُهُ جَلَّ قُدْسُهُ
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ
گواه آن، سخن خدای متعال است که فرمود:
«پس کسی که ذرهای کار نیک انجام دهد، آن را خواهد دید،
و کسی که ذرهای کار بد انجام دهد، آن را خواهد دید»؛
فِي نَظَائِرَ لَهَا فِي كِتَابِهِ الَّذِي فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ
وَ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ
تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ
و همانند این آیات در کتاب او هست، کتابی که:
همه چیز را روشن بیان کرده،
باطل از پیشرو و پشتسر به آن راه ندارد،
و آن نزول یافته از جانب خدایی حکیم و ستوده است.
وَ لِذَلِكَ قَالَ سَيِّدُنَا مُحَمَّدٌ ص
إِنَّمَا هِيَ أَعْمَالُكُمْ تُرَدُّ إِلَيْكُمْ
و به همین دلیل، پیامبرمان محمد صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«اینها همان اعمال شما هستند که به خودتان بازگردانده میشود.»
ثُمَّ أَطْرَقَ الْإِمَامُ هُنَيْئَةً وَ قَالَ يَا مُفَضَّلُ
سپس امام لحظهای سر فرو افکند و بعد فرمود:
ای مفضل!
الْخَلْقُ حَيَارَى عَمِهُونَ سُكَارَى
فِي طُغْيَانِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ
وَ بِشَيَاطِينِهِمْ وَ طَوَاغِيتِهِمْ يَقْتَدُونَ
بُصَرَاءُ عُمْيٌ لَا يُبْصِرُونَ
نُطَقَاءُ بُكْمٌ لَا يَعْقِلُونَ
سُمَعَاءُ صُمٌ لَا يَسْمَعُونَ
رَضُوا بِالدُّونِ وَ حَسِبُوا أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ
حَادُوا عَنْ مَدْرَجَةِ الْأَكْيَاسِ
وَ رَتَعُوا فِي مَرْعَى الْأَرْجَاسِ الْأَنْجَاسِ
كَأَنَّهُمْ مِنْ مُفَاجَأَةِ الْمَوْتِ آمِنُونَ
وَ عَنِ الْمُجَازَاةِ مُزَحْزَحُونَ
مردم سرگرداناند؛ گمراه و مستند؛
در طغیان خود، بیهدف در رفتوآمدند؛
از شیطانها و طاغوتهایشان پیروی میکنند؛
چشمدارند اما نابینا هستند،
زباندارند اما لالاند،
گوشدارند اما کرّند؛
به پستیها راضی شدهاند و گمان میبرند که راه یافتهاند!
از راه خردمندان منحرف شدهاند،
و در چراگاه ناپاکیها و پلیدیها پرسه میزنند،
چنان زندگی میکنند که گویی از مرگ ناگهانی در اماناند،
و از مجازات الهی دور و بیخیالاند!
يَا وَيْلَهُمْ
مَا أَشْقَاهُمْ
وَ أَطْوَلَ عَنَاءَهُمْ
وَ أَشَدَّ بَلَاءَهُمْ
يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ
وای بر آنها!
چه بدبختاند!
چه رنجی در پیش دارند!
چه عذابی در انتظارشان است!
روزی خواهد رسید که هیچ دوستی از دوستش بینیاز نمیشود،
و هیچکس یاری نمیگردد،
مگر آنکه خدا بر او رحم کند.
قَالَ الْمُفَضَّلُ
فَبَكَيْتُ لِمَا سَمِعْتُ مِنْهُ
فَقَالَ
لَا تَبْكِ تَخَلَّصْتَ إِذْ قَبِلْتَ وَ نَجَوْتَ إِذْ عَرَفْت.
مفضل میگوید:
از آنچه از امام شنیدم، گریستم.
حضرت فرمود:
گریه نکن؛ تو نجات یافتهای چون پذیرفتی،
و رهایی یافتهای، چون شناختی.
يَا مُفَضَّلُ، الْخَلْقُ حَيَارَى عَمِهُونَ سُكَارَى فِي طُغْيَانِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ …
رَتَعُوا فِي مَرْعَى الْأَرْجَاسِ الْأَنْجَاسِ
این تعبیر، یکی از تصویرهای دردناک و عمیق امام صادق علیهالسلام از وضعیت معارین حسودی است که از نور هدایت، یعنی از معلم نورانی و راهنمای باطنی، جدا شدهاند.
امام در اینجا حقیقت تلخی را بیان میکند:
«رَتَعُوا فِي مَرْعَى الْأَرْجَاسِ الْأَنْجَاسِ»
یعنی:
«در چراگاه پلیدیها و ناپاکیها، سرگردان و بیپروا میچَرَند.»
این جمله بار معنایی بسیار سنگینی دارد:
قلبِ انسان را مزرعهای میداند که یا محل نزول نور معلم و اجتباء است،
یا محل نفوذ تمناهای شیطانی و آتش حسد و کینه.
تمنا، آتشافروزِ دل و معلم سوء، هیزمریزِ این آتش است،
و این بخش از روایت بهخوبی نشان میدهد که وقتی دل از معلم نورانی جدا شد و تمناها را بیمهار رها کرد، تبدیل به چراگاهی میشود برای حیوانیت انسان:
«مرتع» محل چرای حیوان است؛
یعنی آنها دیگر انسان نماندهاند،
بلکه در سطح شهوات پست و هوسهای ناپاک زندگی میکنند.
«أرجاس و أنجاس» جمع «رجس» و «نجس» است؛
و در قرآن و سنت، این دو واژه بیشتر در مورد شیطان، کفر، نفاق، و شهوات بیمهار بهکار رفتهاند.
از نظر باطنی، این چراگاه، جایی است که آتشِ تمنای خاموشنشده، هر چه نور بود را سوزانده، و ظلمتهای پنهان را پرورش داده است.
«معلم سوء، آتشافروزِ تمنای تاریک» است؛
و قلب، اگر چرای او را بپذیرد، دیگر مأوای نور نیست، بلکه مرتعی برای پلیدیها میشود.
امام صادق ع در این بیان، در واقع دارد تصویر میدهد که وقتی دل بیمعلم شود و حیای فطری را ترک کند (همانطور که در عبارت «ترک الحیاء» آمده بود)، به تدریج، از میدان نور خارج میشود و به چراگاه شیاطین تبدیل میشود.
مرتع الأرجاس یعنی:
دل انسان، اگر از نور اجتباء خالی شود، جای رشد طهارت نیست،
بلکه محل پرورش پلیدیها و وسوسههای تاریک میشود.
واژه «رَتَعُوا» نیز بار غریزی و حیوانی دارد؛ نشان میدهد که این انسانهای حسود دیگر نه در مقام انتخاب عقلانی یا ایمانی، بلکه در سطح شهوت و غریزه زندگی میکنند.
و این بخش، هشدار شدیداللحن امام ع است:
اگر دل، «معلم نورانی» نداشته باشد، حتماً «معلم سوء» خواهد داشت؛
و آنگاه، چراگاه دل، تبدیل به مرتع شیطان و آتش تمنای او خواهد شد.
در کلام امام صادق علیهالسلام، کسانی که از نور دور افتادهاند «خذلان»، به مرتعی برای رجس و نجاست درونی بدل شدهاند؛ یعنی دلشان چراگاه شیطان و هوای نفس شده، و از حیای فطری فاصله گرفتهاند. این همان قلبی است که دیگر آتشافروزِ تمنا را خاموش نمیکند، بلکه به آتش او هیزم میرساند؛ و این، نشانه سقوط از مقام انسانیت به حیوانیت است.
راه نجات، بازگشت به معلم نورانی و پذیرش نور تهذیب اوست، نه آتش تمنای نفس.
امام علی علیه السلام:
عَلَيْكَ بِالْوَرَعِ وَ إِيَّاكَ وَ غُرُورَ الطَّمَعِ فَإِنَّهُ وَخِيمُ الْمَرْتَعِ.
بر تو باد به پارسایی (ورع)،
و بپرهیز از فریبخوردن توسط طمع،
زیرا طمع، چراگاهی خطرناک و تباهکننده است.
الورع = سپر درونی در برابر تمنا
«ورع» به معنای پرهیز از گناه حتی در موارد شبههناک است.
ورع همان نور است، همان خاموشکنندهی آتشِ تمنای بیمهار است؛
یعنی همان علم نورانی آنلاین که از معلم ربانی میتابد و دل را از آلوده شدن بازمیدارد.
…
غرور الطمع = فریب تمنای ظاهراً شیرین، اما باطناً خطرناک
طمع در نگاه امام علی ع، نهتنها ناپسند است، بلکه فریبنده و توهمزاست.
طمع، جرقهی تاریکی در دل است که معلم سوء آن را شعلهور میکند.
غرور الطمع، یعنی: دل گمان میکند راهی برای رسیدن به خیر یافته،
اما در واقع، در دام تاریکی سقوط کرده است.
…
وَخِيمُ الْمَرْتَع = چراگاهی ویرانگر برای دل
این تعبیر بسیار زیبا و پرمعناست:
«مرتع وخیم» یعنی چراگاهی که بهظاهر سرسبز است اما درونش آتش و تباهی نهفته.
دل اگر چراگاه معلم سوء شود، هیزمِ آتش تمناهایش، کار دستش خواهد داد.
این دل، دیگر مزرعه نور نخواهد بود.
اینان در گمراهی، مست و سرگرداناند،
شیطانها را الگو قرار دادهاند!
مرتعِ تاریکِ تمنّا: چگونه معلم سوء آتشِ حرص را میافروزد و دل را به تاریکی میبرد.
این مقاله، نگاهی عرفانی، قرآنی و روانشناسانه به نقش «معلم سوء» دارد؛
معلمی که دل را از نور تهی کرده، تمنّا و حرص و حسد را شعلهور میسازد و شاگرد خود را به مرتع تاریکی، ناپاکی و تباهی میکشاند.
با بررسی واژگان قرآنی مانند «ضلال»، «تمنا»، «غی»، و بهرهگیری از سخنان امام صادق علیهالسلام در «توحید مفضل»، و کلمات نورانی امام علی علیهالسلام، نشان داده میشود که چگونه یک قلب آلوده به طمع و حسد، به دست این معلم تاریک میافتد و دیگر قابل استفاده نیست.
…
هر انسانی برای رشد نیازمند معلم است.
معلم میتواند نوری باشد که دل را روشن میکند و یا تاریکیای که راه را میبندد.
در قرآن و روایات، بارها به نقش تأثیرگذار مربی در جهتگیری دل اشاره شده است.
اما اگر معلم، خود گمراه باشد، شاگرد را به چه سمت خواهد برد؟
اینجاست که مفهوم «معلم سوء» یا «معلم گمراهکننده» پدیدار میشود؛
کسی که جای نور، آتش میپراکند، و به جای هدایت، گمراهی را آموزش میدهد.
…
کلمه کلیدی: غُرورِ طَمَع، مرتع تاریک
امام علی علیهالسلام در نهجالبلاغه هشدار میدهد:
«عَلَيْكَ بِالْوَرَعِ، وَ إِيَّاكَ وَ غُرُورَ الطَّمَعِ، فَإِنَّهُ وَخِيمُ الْمَرْتَعِ»
یعنی: «بر تو باد به پارسایی، و بپرهیز از فریب طمع، که آن چراگاهی شوم و تباهکننده است.»
در اینجا، «مرتع» استعارهای است از جایگاه پرورش و تغذیهی روح.
طمع و حرص و حسد، اگر در جان ریشه کند، دل را به چراگاهی تاریک و ناپاک میبرد؛
چراگاهی که در آن، نه نوری هست و نه حیاتی پاک.
…
رتَعوا فی مرعى الأرجاس الأنجاس
در حدیثی دردناک از امام صادق علیهالسلام در کتاب «توحید مفضل» میخوانیم:
«رَتَعُوا فِي مَرْعَى الْأَرْجَاسِ الْأَنْجَاسِ»
یعنی: «در چراگاه پلیدیها و ناپاکیها چریدند.»
امام در ادامه میفرماید:
اینان در گمراهی، مست و سرگرداناند، شیطانها را الگو قرار دادهاند، با اینکه گویا میبینند، نمیبینند؛ گویا میشنوند، نمیشنوند؛ گویا سخن میگویند، ولی نمیفهمند… چون خیال کردهاند هدایتشدهاند، در حالیکه از راه عقل و درایت منحرف شدهاند و دل خود را در میدان ناپاکیها به چرا فرستادهاند.
این عبارت، اوج هشدار نسبت به اثر یک معلم سوء است که چگونه میتواند شاگردان خود را به جایی ببرد که دلشان از پلیدی تغذیه کند؛ چراگاهی که به جای نور، در آن آتش است و به جای حیات، مرگ.
…
معلم سوء و شعلهور ساختنِ حرص و حسد!
قرآن میفرماید:
وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ…
شیطان وعده میدهد که انسان را با «تمنّا» سرگرم و منحرف میسازد.
تمنای ناپاک، همچون جرقهای در دل است.
و اگر معلمی، به جای خاموش کردن این جرقه، آن را شعلهور سازد، دل به آتش کشیده میشود.
معلم سوء دقیقاً همین کار را میکند:
او به جای آنکه تمنّا را تربیت کند، آن را توجیه و تحریک میکند.
…
چشمِ بینا، گوشِ شنوا، قلبِ زنده؛ ویژگیهای شاگرد نورانی
در تضاد با شاگردان معلم سوء، شاگردان معلم نورانی، همانهاییاند که «بَصَر»، «سَمْع»، و «فُؤاد» آنان فعال است. آنان با دیدنِ نور معلم، حق را تشخیص میدهند و خود را از چراگاه پلیدیها میرهانند.
…
مرتع دل، باید پاک باشد.
و معلم، باغبانی است که یا گل میکارد یا خار.
اگر دل انسان در پی نور باشد، باید از معلم سوء بگریزد و به دامن معلم نورانی پناه ببرد؛
معلمی که تمنّا را تهذیب میکند، نه تحریک؛
حسد را خاموش میکند، نه شعلهور؛
و دل را از چرای ناپاکان به حریم پاکان میبرد.
مشتقات ریشۀ «رتع» در آیات قرآن:
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۱ الى ۱۲]
قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (۱۱)
گفتند: « اى پدر، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمىدانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۱۲)
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند، و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود.»