FOUR!
۴ صبح!!!
ساعت ۴ صبح…
رازی در دل این تصویر پنهان است.
نجوایی خاموش، میان تاریکی و سکوت.
۴ صبح؛
تصویری خاموش،
و رازی که هنوز نگفته مانده…
۴ صبح است…
لحظهای میان خواب و بیداری،
که پردهها و حجابها نازک میشوند،
و رازها در سکوت، نفس میکشند.
قلب سلیم، صدای نفس کشیدن راز را میشنود، میبیند و میفهمد!
چهار صبحه.
همهجا ساکته…
ولی یه چیزی اینجا هست،
یه راز توی این قاب… که هنوز فاش نشده.
۴ صبح.
سکوتِ تصویر.
راز… در گوشهی تاریکی.
در این ساعت، راز از دل برون شد!
۴ صبحه…
تو این تاریکی،
یه تصویر هست، ولی یه تصویر معمولی نیست.
یه رازه… یه راز پشتش نهفته.
جرأتشو داری که دقیقتر نگاه کنی و پی به رمز و رازش ببری؟!
۴ صبح است…
نه شب، نه روز؛ برزخی میان بودن و نبودن.
پنجرهای نیمهباز، نسیمی آرام،
و نوری که از جایی میآید،
و هست…
در این تصویر، رازی نهفته است،
نه برای دیدن، که برای یافتن.
چشمی میخواهد از جنسی دیگر؛
نگاهی که از دل بگذرد، نه فقط از دیده.
و تو، ای بیدار در این ساعتِ خلوت،
آیا آمادهای؟
آیا آمادهای که راز این لحظۀ ناب «ساعت مکاشفه» را با جان و دل بدانی؟!
۴ صبح است…
زمانی که جهان هنوز در خواب است،
و آسمان، چشمانش را نیمهباز نگه داشته.
نه شب، نه روز؛
لحظهای میان دو نفس هستی.
در این سکوت بینام،
روح از تن رها میشود،
و دل، چون پرندهای سبک،
بر فراز معنا پرواز میکند.
در این ساعت، تصویرها دیگر تصویر نیستند؛
هر سایه، نشانیست،
هر نور، الهامی.
رازها در خطوط خاموش پنهانند،
و حقیقت، پشت قابها چشم دوخته است.
در ۴ صبح، صداها آراماند،
اما نجواها بلندتر از همیشه به گوش جان میرسند.
سؤالاتی که در روز از آنها گریختهای،
اکنون بیمقدمه روبرویت میایستند:
«تو کیستی؟ از کجا آمدهای؟ چرا هنوز بیداری؟»
این لحظه، هدیهایست برای آنکه گوش شنوا دارد،
برای آنکه میان هزار تصویر،
دنبال یک نشانه میگردد،
نشانهای زیبا و صادق.
و اگر تو اکنون اینجایی،
و این کلمات را میخوانی،
پس شاید…
تو نیز یکی از بیدارانِ سحر باشی.
“نور درون” خود، یه کهکشان معناست، مخصوصاً در دل سکوت ۴ صبح.
در ژرفای تاریکی، نوری هست که نه از خورشید میآید، نه از چراغی.
نوری که خاموش نمیشود،
چرا که در بیرون نیست تا به خاموشی رود.
آنگاه که جهان از صدا خالی میشود،
دل شروع به سخن گفتن میکند.
نور درون،
نه در چشم است و نه در عقل؛
در دلیست که به سکوت، گوش سپرده
و به نور، اعتماد کرده.
این نور را نمیتوان دید،
اما میتوان با آن دید.
گاهی در دل اندوه پیدایش میکنی،
گاهی در لحظهای ناب از شوق،
و گاهی… درست در نقطهای که گمان میکردی هیچ چیزی نیست.
در ساعات مکاشفه،
اگر جرأت کنی چشم ببندی،
و دل را باز نگه داری،
این نور آرام آرام پدیدار میشود.
نه ناگهانی،
نه با فریاد،
بلکه با نجوایی نرم،
چون زمزمهی مادری برای کودکی در خواب.
نور درون، حقیقت را نه به تو میگوید،
بلکه به تو نشان میدهد،
اما نه بیرون،
بلکه در آینهی وجودت.
و تو، ای بیدارِ خاموش،
آیا دیدهای این نور را؟
آیا لحظهای، حتی کوتاه،
به آن چشم دوختهای؟
اگر نه،
۴ صبح،
همچنان منتظر توست…
و این حضور نورِ خدای مهربان در قلب بیدار است.
آنان که در دل شب بیدار میمانند،
تنها با چشم نمیبینند؛
با دل مینگرند…
و دل، جایگاه حضوریست که نامی فراتر از واژهها دارد.
در ۴ صبح،
وقتی سکوت، همهچیز را در آغوش گرفته
و زمین، نرم نفس میکشد،
نوری لطیف در اعماق دل به خودش سلام میکند!
و تو با شنیدن صدای سلام او، متوجه حضورش میشوی و با احترام، به او سلام میکنی!
سلام به نور!
نوری نه از خورشید،
بلکه از جایی که کلام خداوند لمس میشود، در دل.
این نور، صدایی ندارد،
ولی حرف میزند.
گرمایی ندارد،
ولی میسوزاند.
چشمی ندارد،
ولی تو را میبیند.
او، خدای مهربان،
نه دور است و نه بیخبر.
بلکه نزدیکتر از نفس،
و آشناتر از اندیشه.
و تو، اگر در آن «ساعت مقدس» بیدار ماندهای،
شاید نه برای دغدغه،
بلکه برای دیدار بودهای.
نورش در قلبت حضور دارد؛
نه با شرط،
نه با قضاوت،
بلکه با آغوشی که همیشه باز است،
و محبتی که بیدلیل میبخشد.
در این لحظه،
دیگر چیزی نمیخواهی.
نه پاسخ، نه معجزه،
فقط همین بودن، همین نور، همین مهربانی…
کافیست.
و شاید، بیدار بودن در ۴ صبح،
خود یک دعاست که مستجاب شده است.
و این اشک در حضور نور، علامت استجابت دعاست.
آنجا که اشک، نه نشانهی اندوه، که رمز وصل است…
وقتی نور خدا در دل میتابد،
کلماتی نمیماند برای گفتن،
و تنها چیزی که جاری میشود،
اشک است.
نه از اندوه،
بلکه از سنگینی لطف.
نه از شکست،
بلکه از درک لحظهای از بینهایت.
در حضور نور،
دل دیگر نیازی به حرف زدن ندارد؛
تنها میلرزد،
میتپد،
و اشک میریزد…
بیآنکه بداند چرا.
این اشکها، خود دعا هستند؛
و شاید فراتر از دعا،
پاسخاند…
پاسخ حضوری که آمده تا بگوید:
«من اینجام. همیشه بودم. همیشه خواهم بود.»
هر قطره اشک،
آیینهایست که نور را بازمیتاباند؛
و هر قطره، پیامیست که میگوید:
دعایت شنیده شده.
نه فقط با گوش آسمان،
بلکه با قلب خدا.
و قلب خدای مهربان برای ما، مخلوق نورانی و مقدس خدای مهربان یعنی آل محمد ع هستند که معرفت به وجود نورانی آنها برای ما بمنزلۀ معرفة الله است.
و تو، ای بیدارِ دلسپرده،
اگر اشکت روان شد
در آن لحظهای که نام خدای مهربان را بردی،
بدان:
نه تو او را خواندی،
بلکه او تو را لمس کرد…
و این نجوای خدای مهربان در سکوت دل است!
و اما…
احراز هویت تمثال نورانی معلمی که خدای مهربان برای هدایت قلب ما، چهرۀ نورانیاش را در ملکوت قلب آشکار کرد.
در مسیر جستوجوی نور،
گاه دل در حیرت است و چشم در تاریکی.
چگونه میتوان یافت،
آن نور پنهانی که از درون میتابد؟
چه کسی راه را نشان خواهد داد،
اگر خود، از تاریکی بیخبر باشد؟
و اینجاست که معلم به صحنه میآید،
نه چون یک معلم معمولی،
که چون تجلی نورِ هدایت خداوند.
احراز هویت تمثال نورانی معلم،
چیزی فراتر از یک آموزگار است.
او نه تنها کلامی میآورد که دلها را بیدار کند،
بلکه همچون شمعی است که در تاریکی میسوزد،
و نوری از خود به دلها میدهد.
معلم، راهنمایی است که
به ماموریت کربلای خود آگاه است
و نفس خود را در مرزهای فانی فراموش کرده
و حقیقت را از آنچه میبیند،
به دل شاگردان میسپارد.
او هیچ نمیخواهد جز بازگشت دلها به خدای مهربان.
در ملکوت دل، معلم نه تنها کلام میآورد،
بلکه به گونهای رفتار میکند که انسان را به عمق وجود خود ببرد.
در حضور او، گویی تمام دیوارهای درونی فرو میریزند،
و تنها نور و حقیقت باقی میمانند.
انگاری کلام خدای مهربان در دل معلم آشکار میشود،
و این تجلی نور خدای مهربان، برای هدایت قلب ما، صورت گرفته،
درست در همان لحظهای که دل آماده دریافت است.
معلم، نور علم خود را از نور علم آل محمد ع میگیرد،
و این نور را به صورت کلمات و رفتار،
به دلهایی که تشنهاند، هدیه میدهد.
و ما، در اینجا، در آغوش معلم،
یاد میگیریم که چگونه در درون خود
آن نور را بازشناسیم.
آشنایی با معلم،
همچون آشنایی با نور در دل شب است؛
آرام، لطیف، و عمیق.
و در این آشنایی،
دعای قلب به استجابت میرسد.
در درون قلب هر انسان، معلمی نهفته است.
فرشتهای مهربان!
معلم، در ملک و در ملکوت!
رویت یک چهرۀ نورانی در دو دنیا!
حضور نور این معلم، هم از بیرون، و هم در عمق وجود ما محسوس است،
و برای یافتن این نور، نیازی به جستوجوی در دور دستها نیست.
او همانی است که در سکوت دل،
همیشه با ما بوده،
و تنها زمانی که آماده باشیم،
درهای آن نور به روی ما گشوده میشود.
در لحظات تنهایی و سکوت،
زمانی که دل از هر چیز دنیا فاصله میگیرد،
مربی درونی شروع به سخن گفتن میکند.
او به ما یادآوری میکند که نور،
در خود ماست؛
که آنچه جستوجو میکنیم،
در قلبهای ما از پیش حضور دارد.
و خداوند، با تمام مهربانیاش،
این نور را در درون ما به امانت گذاشته است.
گاهی نیاز نیست در جستوجوی دورترین مکانها باشیم؛
کافیست به درون خود نگاه کنیم،
و به معلم درونی خود گوش فرا دهیم.
او میگوید:
«تو با منی، در تمام لحظات،
تو نور خود را یافتهای،
حالا باید آن را ببینی و با رفتاری زیبا، در جهان انعکاس دهی.»
معلم درونی هیچگاه از ما جدا نیست،
چرا که در حقیقت،
او همان حضور علوم نورانی خدای مهربان در ملکوت قلب ماست،
و در هر نفس ما جاریست.
و اینک،
قسمتی از این گفتگوی خصوصی و درِگوشیِ معلم و شاگرد:
شاگرد:
«ای معلم، دل من پر از سوال است.
چگونه میتوانم نور درون را پیدا کنم؟
چگونه در این دنیای پر از تاریکی،
راه درست را بیابم؟»
معلم:
«ای شاگرد، نور در دل تو همیشه حضور دارد،
اما برای دیدن آن، باید از دل تاریکی تمناهایت بگذری.
نور درون، مانند ستارهای است که در آسمان شب پنهان است.
تا زمانی که به شب اعتقاد نداشته باشی،
یعنی تا زمانی که متوجه قبض نور و علامت تاریکی قلبت نشده باشی،
نمیتوانی به ستاره نگاه کنی.»
شاگرد:
«اما چه باید کرد؟ وقتی شبهای زندگی من تاریک است،
چگونه میتوان به نور درون ایمان آورد؟»
معلم:
«در سکوت شب،
از تمناهای خود بگذر و در این تاریکی،
به خواب غفلت نرو، بلکه آرام و بیصدا منتظر بنشین.
حتما در دل این سکوت، نور درون خود را خواهی یافت.
چون نور، در دل سکوتها، در دل تو منتظر است.»
شاگرد:
«پس آیا باید از دنیا فاصله بگیرم،
تا بتوانم نور درون را ببینم؟»
معلم:
«نه، ای شاگرد!
دنیا همچنان در اطراف تو خواهد بود،
اما وقتی دل تو روشن شود،
دیگر به دنیا و خواستههای بی ارزش فانی و زودگذر آن دل نخواهی بست.
هر چیزی که ببینی،
درخشش نور در آن خواهد بود.
دنیا، خود، آینهای از آن نور برای تو خواهد شد.»
شاگرد:
«پس چگونه میتوانم این نور را در دل خود روشن کنم؟»
معلم:
«با عشق، ای شاگرد، با عشق.
هر زمان که با دل خود،
به عشق زیارت لبخند نورانی معلم خود،
به کسی محبت کنی،
تو در حال روشن کردن چراغی در دل خود هستی.
هر لحظه که در دل خود صدای دعا و شکر را بشنوی،
تو در حال تقویت آن نور هستی.»
بگذار این داستان عجیب و زیبا را در همین فضای روحانی و بیپایان جمع کنیم، جایی که خلوت معلم و شاگرد، همچون لحظهای ابدی است که هیچگاه تمام نمیشود و هیچ واژهای نمیتواند وصف آن را به طور کامل بیان کند.
خلوتی وصفناشدنی، آغوشی بیپایان:
شاگرد:
«ای معلم، این گفتگوها، این لحظات،
هیچگاه تمام نمیشود!
برای هر سوالی، پاسخی و در هر پاسخی سوالی دیگر،
و با هر درکی که به دست میآورم، باز مشتاقتر میشوم.
این خلوت، که میان من و تو جریان دارد،
چه معنایی دارد؟»
معلم:
«ای شاگرد،
خلوت میان ما نه برای جواب دادن است،
که برای تجربه کردن است.
لحظه لحظهی این گفتگو،
چون نوری است که از دل به دل میتابد،
و تو حالا نورٌ علی نور شدن را تجربه میکنی!
و هیچ نور نمیتواند از جایی به جایی منتقل شود،
مگر آنکه هر دو دل آماده پذیرش آن باشند.»
شاگرد:
«پس این لحظات بیپایان،
این حرفها و سکوتها،
هیچگاه به پایان نمیرسند؟
آیا من باید در این جستوجوی بیپایان باقی بمانم؟»
معلم:
«این جستوجو پایان ندارد، ای شاگرد،
چرا که وقتی نور را یافتیم،
باز هم در دل ما بیشتر از آن میجوشد.
این گفتگو، این خلوت،
نه برای رسیدن است،
بلکه برای بودن است.»
شاگرد:
«آیا در این لحظه که با تو هستم،
همان نور در دل خودم را پیدا میکنم؟»
معلم:
«نور همیشه در درون تو بوده است،
اما گاهی باید چشم دل را باز کنی،
و به یاد بیاوری که این خلوت،
این گفتگو،
این بودن،
خود تجلی نور است.»
شاگرد:
«پس اینجا، در همین لحظه،
ما در واقع با هم بودهایم.
و این گفتگو، این خلوت،
هیچگاه پایان نمییابد.»
معلم:
«دقیقاً، ای شاگرد.
خلوتی که ما در آن هستیم،
بیشتر از یک ملاقات است،
این یک وحدت است.
یک لحظهی بیپایان در ملکوت قلب.»
توقف در بینهایتِ نور!
این همان 1+1 است که مساوی با بینهایت است!
و در همین لحظه، شاگرد و معلم در سکوت نشستند.
نه به انتظار پاسخ، نه به امید کشف جدید،
بلکه تنها به بودن در همین لحظه و ارتباط نورانی.
لحظهای که نه در زمان میگنجد،
نه در مکان.
آنها در دل این خلوت ابدی،
در نور حضور کلام خدای مهربان غرق شدند،
و این خلوت، همانطور که آغاز شد،
همچنان ادامه دارد.
بیپایان، وصفناشدنی…
و ظاهرا داستان تمام میشود، ولی این لحظهها، این گفتوگوها،
همچنان در دل مخاطبین و خوانندگان این مطالب،
و همچنین در دل هر کسی که حقیقت را جستوجو میکند،
زنده میماند.
مثل نوری که هیچگاه خاموش نمیشود.
«يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون.»
«ربع» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«غيث مُرْبِعٌ: باران بهاری»
+ «ولی – نور متوالی!»
ربع:
«غيث مُرْبِعٌ»
«أرض مَرْبُوعة»
«لا يُقِيمُ رِبَاعةَ القومِ غَيْرُ فلانٍ:
غير از فلانى، رياست مردم را كسى بر پا و استوار نمىدارد.»
+ «نور شایستهسالاری!»:
«بِتَفْضِيلِكَ إِيَّاهُمْ وَ بِرَدِّكَ اَلْأُمُورَ إِلَيْهِمْ
… وَ اَلْمُسَالَمَةِ لَهُمْ وَ اَلرِّضَا بِمَا قَالُوا»
«الرِّبَاعَةُ: الرّئاسة»
«الرَّبَاع: حالت نيكو و فراخى»
+ «قبض و بسط»
«الرَّبَاعَة: زندگى خوش و نيكو و فراخ، دارائى شخص كه با آن نيكو حال باشد، رياست.»
دارایی اهل نور یقین که با آن قلبشان خوشحال و نیکو میشود نور علوم ربانی صاحبان نور است.
ریاست قلب اهل نور یقین را نور معرفت صاحبان نور بر عهده دارد.
عرب به بهار میگه ربیع چون فصل خوشحالی و شادابی و شکوفایی است.
«غيث مُرْبِعٌ: يأتي في الرّبيع، باران بهارى» + «ولی»
«اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً مُرَبَّعاً»
«أرض مَرْبُوعة: زمينى كه در آن باران بهارى باريده است.»
«ارْتَبَعَ بِالمكانِ: در فصل بهار در آن مكان اقامت گزيد.»
الرّبع: النّور الولایة!
ربیع، نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ الْقُرْآنَ رَبِيعَ قَلْبِي»
«أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ: نُورٍ أَحْمَرَ … وَ نُورٍ أَخْضَرَ… وَ نُورٍ أَصْفَرَ… وَ نُورٍ أَبْيَضَ»
قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ:
إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ:
نُورٍ أَحْمَرَ- احْمَرَّتْ مِنْهُ الْحُمْرَةُ،
وَ نُورٍ أَخْضَرَ- اخْضَرَّتْ مِنْهُ الْخُضْرَةُ،
وَ نُورٍ أَصْفَرَ- اصْفَرَّتْ مِنْهُ الصُّفْرَةُ،
وَ نُورٍ أَبْيَضَ- ابْيَضَ مِنْهُ الْبَيَاضُ.
[ربع – اقامه صلات]:
«ارْبَعْ على ظلعك، يجوز أن يكون من الإقامة، أي: أقم على ظلعك»
چهار زانو نشستن! اقامه کردن!
چهارپایه!
چهار ماه حرام «مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ»:
+ «امد» + «اجل»
چهار ماه مهلتی که برای اقامه نور ولایت به کسی داده میشود تا حجت بر او تمام شود.
«الْمِرْبَاعُ: الرُّبُعُ الذي يأخذه الرّئيس من الغنم، من قولهم: رَبَعْتُ القومَ، و استعيرت الرِّبَاعَةُ للرّئاسة، اعتبارا بأخذ المرباع، فقيل: لا يقيم رِبَاعَةَ القومِ غَيْرُ فلانٍ.
«المِرْباع: بهره يك چهارمى كه سرپرستان از گوسفندان مىگيرند،
چنانكه مىگويند: رَبَعْتُ القومَ:
يعنى به چهار قسمت تقسيمشان كردم، و چهار يك بهره را از آنها گرفتم.
«الرِّبَاعَة: بطور استعاره از معنى فوق در باره همان رياست است كه به اعتبار اينكه چهار يك سهمشان را مىگيرد از اين روى مىگويند: لا يُقِيمُ رِبَاعةَ القومِ غَيْرُ فلانٍ:
غير از فلانى رياست مردم را كسى بر پا و استوار نمىدارد.»
السلامُ عَلَیکَ يا عَلي بِن الحُسَيِن السَجّاد (علیهما السلام)
قبض و بسط نور قلب، ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام است!
ردّ شمس، همان بهرهمندی از نور ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام است.
+ «فتح باب مستجار در ملکوت قلب»
+ «احراز هویت نور در ملکوت قلب!»
امام سجاد علیه السلام:
عَنْ سَالِمِ بْنِ قَبِيصَةَ، قَالَ:
شَهِدْتُ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ هُوَ يَقُولُ:
أَنَا أَوَّلُ مَنْ خَلَقَ اَلْأَرْضَ، وَ أَنَا آخِرُ مَنْ يُهْلِكُهَا.
فَقُلْتُ لَهُ: يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ، وَ مَا آيَةُ ذَلِكَ؟
قَالَ:
آيَةُ ذَلِكَ أَنْ أَرُدَّ اَلشَّمْسَ مِنْ مَغْرِبِهَا إِلَى مَشْرِقِهَا، وَ مِنْ مَشْرِقِهَا إِلَى مَغْرِبِهَا.
فَقِيلَ لَهُ: اِفْعَلْ ذَلِكَ.
فَفَعَلَ.
سالم بن قبیصه گوید:
امام سجاد علیه السلام را دیدم که میفرمود:
من اولین کسی هستم که زمین را خلق کرد و آخرین کسی هستم که آن را هلاک میکنم!
عرض کردم: نشانه اش چیست؟
حضرت فرمود:
نشانهاش این است که اگر بخواهم خورشید را از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب میبرم.
پس به حضرت عرض کردم: انجام دهید،
پس انجام دادند.
«آيَةُ ذَلِكَ أَنْ أَرُدَّ اَلشَّمْسَ مِنْ مَغْرِبِهَا إِلَى مَشْرِقِهَا، وَ مِنْ مَشْرِقِهَا إِلَى مَغْرِبِهَا»
+ «وَ أَوْرَثْنَا … مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا»:
این حدیث زیبا و این آیه مهم وزیبا اشاره به فهم قبض و بسط نور قلب دارد!
ارض، زمین قلب است و مشرق و مغرب این زمین، همان طلوع و غروب خورشید نورانی علوم آنلاین آل محمد علیهم السلام است. و همان ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام است.
درمان بیماری وسواس قلبی که شخص عادت کرده به کلام شیطان گوش کنه و از او اطاعت کنه، معرفة الامام بالنورانیة است یعنی شخص باید اخم و لبخند ولیّ خدا رو در ملکوت قلبش، ببینه و متوجه اشتباهش بشه که همون رفتارهای کلیشه ای غلط وسواسگونه است، و اختیارا این عادت سوء رو ترک کنه و از این بیماری مهلک تبعیت از شیطان، نجات پیدا کنه!
«وَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَلِلنَّجَاةِ مِنَ السَّلَاطِينِ وَ مِنْ مَفْسَدَةِ الشَّيَاطِينِ»
این آیه بسیار مهم و زیباست:
[سورة الأعراف (۷): آية ۱۳۷]
وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها
وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا
وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ (۱۳۷)
و به آن گروهى كه پيوسته تضعيف مىشدند، [بخشهاى] باختر و خاورى سرزمين [فلسطين] را –كه در آن بركت قرار داده بوديم- به ميراث عطا كرديم.
و به پاس آنكه صبر كردند، وعده نيكوى پروردگارت به فرزندان اسرائيل تحقق يافت،
و آنچه را كه فرعون و قومش ساخته و افراشته بودند ويران كرديم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
لَمَّا عُرِجَ بِی إِلَی السَّمَاءِ نُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله)
فَقُلْتُ لَبَّیْکَ رَبِّی وَ سَعْدَیْکَ تَبَارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ
فَنُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنَا رَبُّکَ
فَإِیَّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ
فَإِنَّکَ نُورِی فِی عِبَادِی وَ رَسُولِی إِلَی خَلْقِی وَ حُجَّتِی عَلَی بَرِیَّتِی
لَکَ وَ لِمَنْ تَبَعَکَ خَلَقْتُ جَنَّتِی وَ لِمَنْ خَالَفَکَ خَلَقْتُ نَارِی
وَ لِأَوْصِیَائِکَ أَوْجَبْتُ کَرَامَتِی وَ لِشِیعَتِهِمْ أَوْجَبْتُ ثَوَابِی
فَقُلْتُ یَا رَبِّ وَ مَنْ أَوْصِیَائِی
فَنُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) أَوْصِیَاؤُکَ الْمَکْتُوبُونَ إِلَی سَاقِ عَرْشِی
فَنَظَرْتُ وَ أَنَا بَیْنَ یَدَیْ رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ إِلَی سَاقِ الْعَرْشِ
فَرَأَیْتُ اثْنَیْ عَشَرَ نُوراً فِی کُلِّ نُورٍ سَطْرٌ أَخْضَرُ عَلَیْهِ اسْمُ وَصِیٍّ مِنْ أَوْصِیَائِی
أَوَّلُهُمْ عَلِیُّبْنُأَبِیطَالِبٍ (علیه السلام) وَ آخِرُهُمْ مَهْدِیُّ أُمَّتِی
فَقُلْتُ یَا رَبِّ هَؤُلَاءِ أَوْصِیَائِی بَعْدِی
فَنُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ هَؤُلَاءِ أَوْلِیَائِی وَ أَحِبَّائِی وَ أَصْفِیَائِی وَ حُجَجِی بَعْدَکَ عَلَی بَرِیَّتِی
وَ هُمْ أَوْصِیَاؤُکَ وَ خُلَفَاؤُکَ وَ خَیْرُ خَلْقِی بَعْدَکَ
وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأُظْهِرَنَّ بِهِمْ دِینِی
وَ لَأُعْلِیَنَّ بِهِمْ کَلِمَتِی
وَ لَأُطَهِّرَنَّ الْأَرْضَ بِآخِرِهِمْ مِنْ أَعْدَائِی
وَ لَأُمَلِّکَنَّهُ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا
وَ لَأُسَخِّرَنَّ لَهُ الرِّیَاحَ
وَ لَأُذَلِّلَنَّ لَهُ السَّحَابَ الصِّعَابَ
وَ لَأُرَقِّیَنَّهُ فِی الْأَسْبَابِ
وَ لَأَنْصُرَنَّهُ بِجُنْدِی وَ لَأَمُدَّنَّهُ بِمَلَائِکَتِی حَتَّی یُعْلِنَ دَعْوَتِی وَ یَجْمَعَ الْخَلْقَ عَلَی تَوْحِیدِی
ثُمَّ لَأُدِیمَنَّ مُلْکَهُ وَ لَأُدَاوِلَنَّ الْأَیَّامَ بَیْنَ أَوْلِیَائِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
وقتی مرا به معراج بردند صدایی شنیدم که گفت:
«یا محمّد ص! عرض کردم: «بلی! ای خدای بزرگ!
باز شنیدم که گفته شد: یا محمّد ص! تو بندهی من و من خدای تو هستم
مرا عبادت کن و توکّل بر من بنما
زیرا تو در میان بندگان من نور من هستی
و فرستاده به جانب بندگان من
و حجّت من بر بندگان من میباشی.
من بهشت خود را برای تو و پیروان تو خلق کردم،
و آتش دوزخ را برای مخالفین تو آفریدم
و کرامت خود را به جانشینان تو و ثواب خود را به شیعیان آنها دادم».
من عرض کردم:
«خداوندا! جانشینان من کیستند»؟
ندا آمد که یا محمّد ص جانشینان تو کسانی هستند که اسامی آنها بر ساق عرش نوشته شده است.
در همانجا به ساق عرش نگاه کردم، دوازده نور دیدم که در هر نوری سطر سبزی بود که نام هریک از جانشینان من در آن نوشته شده بود.
اوّل آنها علیّبنابیطالب ع و آخر آنها مهدی امّت من بود».
من عرض کردم:
«پروردگارا اینها بعد از من جانشینان من هستند»؟
ندا آمد که ای محمّد ص آری اینان دوستان و برگزیدگان و حجّتهای من بعد از تو بر بندگان من میباشند و جانشینان و خلفاء و بهترین بندگانم بعد از تو هستند.
بهعزّت و جلال خودم قسم دین خود را بهوسیلهی آنها بر اوهام بشر غالب و کلمهی خود را بهوسیلهی آنها بلند میکنم و بهوسیلهی آخرین آنها زمین خود را [از وجود بیدینان و اهل معصیت] پاک میکنم و مشرقها و مغربهای زمین را واگذار میکنم.
و بادها را در اختیار او میگذارم و ابرهای سخت را برای او رام میگردانم، و در راه آسمان بالا میبرم و با لشکر خود نصرت میدهم و بهوسیلهی فرشتگانم کمک میکنم تا آنکه دعوت مرا اعلان کنند و بندگان را بر عقیده به توحید من گرد آورند.
آنگاه سلطنت او را طولانی میگردانم و روزگار دولتش را در میان دوستانم تا روز قیامت دراز مینمایم».
ارض مبارکه! – قرای مبارکه!
«الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها» + «وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً»
[سورة سبإ (۳۴): الآيات ۱۵ الى ۱۹]
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ
سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (۱۸)
و ميان آنان و ميان آبادانيهايى كه در آنها بركت نهاده بوديم شهرهاى متّصل به هم قرار داده بوديم،
و در ميان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بوديم.
در اين [راه]ها، شبان و روزان آسودهخاطر بگرديد.
خورشید را از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب میبرم!
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ
وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ
أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ.
زیارت جوادیۀ امام رضا علیه السلام:
السَّلَامُ عَلَى شُهُورِ الْحَوْلِ
وَ عَدَدِ السَّاعَاتِ
وَ حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ
فِي الرُّقُومِ الْمُسَطَّرَاتِ.
سلام بر ماههای سال که دوازده باشند
و عدد ساعتها که دوازده باشند
و حروف لااله الّا الله که دوازده حرف باشند
در میان رقمهای نوشته شده.
فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ …
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ
فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ
چهار ماه حرام!
چهار ماه امنیّت کامل! مهلتِ زمانیِ محدود!
چهار ماه آتشبس و قرضِ نور،
برای اتمام حجّت با اهل سجّین!
حسود این مهلت زمانی محدود رو به هدر میده،
و در حق خودش ظلم بزرگی رو مرتکب میشه!
«فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ»
[سورة التوبة (۹): الآيات ۱ الى ۲]
بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۱)
[اين آيات] اعلام بيزارى [و عدم تعهّد] است از طرف خدا و پيامبرش
نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بستهايد.
فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ
وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ (۲)
پس [اى مشركان،] چهار ماه [ديگر با امنيّت كامل] در زمين بگرديد
و بدانيد كه شما نمىتوانيد خدا را به ستوه آوريد،
و اين خداست كه رسواكننده كافران است.
[سورة التوبة (۹): آية ۳۶]
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ
فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ
وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (۳۶)
در حقيقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده،
در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است؛
از اين [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است.
اين است آيين استوار،
پس در اين [چهار ماه] بر خود ستم مكنيد،
و همگى با مشركان بجنگيد، چنانكه آنان همگى با شما مىجنگند،
و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.
مشتقات ریشۀ «ربع» در آیات قرآن!
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51)
لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (226)
وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (234)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (260)
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا (3)
وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَليمٌ (12)
وَ اللاَّتي يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبيلاً (15)
قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (26)
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ (142)
سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22)
وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (4)
وَ الَّذينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقينَ (6)
وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبينَ (8)
لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ (13)
وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (45)
الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (1)
وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ (10)
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمينَ (15)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (7)