In the Presence of the Responsible Teacher, Be a Seeker—So You May Hear:
“You Have Been Granted Your Request!”
Be a Questioner Before the Answering Light—Until You’re Told:
“Your Desire Is Granted!”
Ask, Seek, and Be Near—In the Presence of the Teacher Who Answers:
“You Have Received What You Asked For!”
With the Teacher of Light, Be a Seeker of Truth—And the Answer Shall Come:
“Qad Uotīta Su’laka!”
برای مشاهده نسخه تصویری (ولاگ) کلیک کنید.
برای شنیدن نسخه شنیداری (پادکست) کلیک کنید.
«از آنان برخى بار مسئوليّت خويش را به منزل رساندند و سر بر بستر شهادت نهادند
و برخى نيز آماده انجام وظيفه بزرگ و تاريخى خويشاند و هيچ تغييرى و تبديلى در دين ندادند.»
عَمَّ يَتَساءَلُونَ؟!
درباره چه چيز مىپرسند؟
میپرسند که:
آیا حاجت خدا را برآورده کردید؟!
«السُؤْلُ: الحاجة»
آیا با فهم نور خدا، مهربانی و شادی- که مطلوب و حاجت خدا از بنده است- را خلق کردید؟!
اگر حسودی کنی و راضی به تقدیر خدا نباشی، و این فرصت و شرایط تقدیر شده برای ایجاد نور آرامش و شادی و عمل صالح رو به هدر بدهی، و در علم الهی فرصت دیگری برایت در نظر گرفته نشده باشد، خداوند این اهل حسد را که حاجت خدای خودش را از این عرضۀ تقدیرات برآورده نمیکند، با عیب حسد و بخلش رها میکند و اینجوری حسود با استعمال روز به روز این عیب خودش را بیشتر و بیشتر گرفتار میکند!
امام علی علیه السلام:
إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِي عَبْدٍ حَاجَةٌ ابْتَلَاهُ بِالْبُخْلِ.
هرگاه خداوند نسبت به بندهاى نظرى نداشته باشد (به بندهاى كارى نداشته باشد، یعنی به این بنده حاجت و نیازی نداشته باشد، بعبارت دیگر این بنده حاجت و نیاز خدا که همانا ایجاد شادی و مهربانی برای دیگران است را برآورده ننماید)، او را مبتلا و گرفتار به بخل مىفرمايد.
+ «وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ»
احساسِ مسئولیت!
نور، فرایند پاسخگویی است.
اهل نور، مسئولیتپذیر هستند.
مسئولیت حسود، به بیمسئولیتی ختم میشود!
حسود، از خودش سلب مسئولیت میکند!
حسود نمیخواد سائل باشه!
حسود، معلم نورانی را بعنوان مسئول قبول نداره!
حسود سوالهای خودشو از نورش نمیپرسه بلکه از سامری (شیطان) میپرسه!
همه بایدمسئول انجام کارهایی که میکنند، باشند و باید پاسخگو باشند!
همه مسئولند، برای درمان حسادت خود، با نور همکاری کنند!
حسود تلاش میکند تا شانه از زیر بار این مسئولیت خالی نماید!
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»
«و بازداشتشان نماييد كه آنها مسؤولند.»
«المَسْؤُول: كسيكه امرى را عهدهدار شده باشد.»
«السُؤْلُ: الحاجة»
«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى»
«السُؤْلُ: الحاجة»: یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
انگاری خدا، با دادن نور عقل به همه، حاجت اونا رو برای شناخت کلام نورانی خودش برآورده کرده «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا»، ضمنا اینجوری با همه اتمام حجّت شده و اونا «مسئول» هم شدهاند، یعنی بابت این نعمت نورانی که بهشون داده شده، ازشون بازخواست خواهد شد.
در مقاله «طناب پوسیده تمنّا!» به حدیث زیبا و مهمی اشاره شد که: چرا مردم با آن كه خِرد دارند، نمیفهمند؟! «مَا بَالُ النَّاسِ يَعْقِلُونَ وَ لَا يَعْلَمُونَ؟!» انگاری خداوند عقل رو به همه داده اما روشنایی این عقل رو منوط کرده به زمانی که شخص اختیارا رو به نور هدایت الهی بنماید نه عمدا و اختیارا به این نور؛ پشت نماید.
در دعاها وقتی میگوییم: «اسألک» در واقع حاجت خود، که همان نور است را از صاحبان نور مسئلت می نماییم «طلب امر».
لغت:
«يعبّر عن الفقير إذا كان مستدعيا لشيء بالسّائل.»
فقيرى كه چيزى مىخواهد و تقاضا مىكند به «سائل» تعبير مىشود.
معنای بنیادی «پرس»:
«پُرس» در اصل به معنای حرکت به سوی دانستن و درخواست روشنسازی است.
واژهی “پرس” در همهی مشتقاتش حامل یک معناست:
حرکت ذهن یا زبان به سوی دیگری برای کشف، دریافت یا آگاهی.
این حرکت میتواند برای:
دانستن حقیقت (سؤال معرفتی)
اطلاع از وضعیت (پرسوجوی احوالی)
بازخواست و داوری (پرسش قضایی)
ورود به درون موضوع (پرسوجو علمی)
در عرفان فارسی، «پرسیدن» نماد طلب، سلوک، و حرکت دل به سوی حقیقت است.
واژهی پرسیدن و مشتقات آن در زبان فارسی، ریشهای عمیق در حرکت درونی انسان به سوی حقیقت، دانایی و روشنایی دارد. از نظر معنایی، «پرس» فقط یک فعل ساده نیست، بلکه نشانهی بیداری، تشنهدلی، و شروع راه شناخت است؛
گویی هر «پرسش» دروازهای است به یک عالم.
گویی هر پرسشی نردبانی است بهسوی نور معلم
گویی هر پرسش، دعوتی پنهان است بهسوی معلمِ حقیقی
هر پرسش، اگر صادقانه باشد، ما را بهسوی معلمی میبرد که حامل نوری است برای پاسخ آن.
این تعبیر، پیوند عمیقی میان طلب، پرسش، و حضور معلم نورانی در ملکوت قلب ایجاد میکند.
واژهی question در انگلیسی از ریشهی لاتین quaerere آمده، به معنای:
«to seek, to ask, to try to find»
که جالب است بدانید با «طلب»، «سؤال» و «پرسیدن» از نظر معنای عمیق، بسیار نزدیک است:
حرکت بهسوی یافتن پاسخ، حقیقت یا معنا.
(هنر پرسیدن قلب سلیم + هنر فهمیدن کلام نورانی معلم در ملکوت قلب!)
عاقل، هم خوب میپرسه و هم خوب جواب پرسش خودشو میفهمه!
…
هنر پرسیدن، از قلبِ سلیم برمیخیزد؛
و هنر فهمیدن، در پرتوِ کلامِ نورانیِ معلم، در ملکوتِ دل شکوفا میشود.
عاقل، کسی است که هم نیکو میپرسد و هم پاسخِ پرسشِ خویش را بهدرستی درمییابد.
🌱 «هنر پرسیدن، از قلب سلیم برمیخیزد.»
قلب سلیم در قرآن قلبی است که از حسد، شرک، غرض، کینه، و خودخواهی پاک است:
«إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (شعراء، ۸۹)
پرسشِ حقیقی و ممدوح، از دلِ پاکی برمیخیزد که حقیقتطلب است، نه جدلگر.
کسی که میخواهد بفهمد، نه آنکه اثبات کند.
انگار، پرسش یک صفت و حال قلبی است.
«و هنر فهمیدن، در پرتوِ کلامِ نورانیِ معلم، در ملکوتِ دل شکوفا میشود»
فهمیدن نیز یک فرایند نور علی نور شدن است.
و عقل که ابزار فهم است، وقتی با نور معلم پیوند میخورد، میفهمد.
معلمِ حقیقی، از سنخِ نور است؛
کلامش، از جنس «نور» است؛
و این نور، وقتی در ملکوت دل اهل یقین فرود آید، «شکوفا» میشود.
«ملکوت دل» اشاره به بُعد والای نفس مطمئنۀ اهل یقین عاقل دارد،
جایی در آسمان قلب که علم و نور مشاهده میشود.
«عاقل، کسی است که هم نیکو میپرسد و هم پاسخِ پرسشِ خویش را بهدرستی درمییابد»
عقل پیوند خورده به نور معلم، این است:
دل سلیم است برای پرسش صحیح
گوش جان است برای شنیدن نور
و نور فهم است برای درک پاسخ
هدف عاقل از پرسیدن چیست؟
عاقل، نهفقط سؤال میپرسد که ذهن خودش را مشغول کند، بلکه میپرسد تا دل روشن شود.
و از همین رو، وقتی جواب میرسد، آن را «میفهمد»، «میداند»، «میبیند»، «میشنود» و «میچشد».
واژۀ «سأل»، آموزشی است به پرسیدن با اخلاص و فهمیدن با دل.
یادمان باشد:
پرسشی که از دل نجوشد، راهی به حقیقت نمیبرد.
پاسخی که با نور معلم دریافت نشود، فهم نیست، صرفاً اطلاع است.
عقلِ کامل، یعنی حرکت از سؤال خالصانه به فهم عاشقانه.
…
هر اشتباهی که در زندگی پیش میآید، نشانهایست از یک ناآگاهی؛
پیامیست که ما را به یادگیری فرا میخواند.
اگر آگاه بودیم، آن خطا رخ نمیداد.
رسالت معلم، رساندن همین آگاهیست.
و وظیفه شاگرد، پرسیدن است؛ پرسشی صادقانه از دل.
معلم نیز برای پاسخگویی، مجهز و آماده است.
اینگونه است که فرایند ربوبیت آغاز میشود؛
فرایند اصلاح، تربیت، و رشد.
پس باید با مشکلات زندگی، آگاهانه برخورد کنیم؛
با رویکردی توأم با پرسش و پاسخ.
پرسش از ما، و پاسخ از فرشتۀ مهربان در کلاس درس ملکوتیِ قلب.
تا این پیوند مبارک میان پرسش و پاسخ شکل نگیرد،
مهربانی زاده نمیشود،
زیبایی و شادی و حالِ خوش پدید نمیآید.
بهشت خلق نمیشود!
بهشت، همین کاردستیِ خود ماست؛
دستساختی الهی، که با نخهای نور و عشق، در کارگاه پرسش و پاسخِ ملکوتیِ قلب بافته میشود.
یک پرسش درست،
دری را میگشاید به پاسخ روشن فرشته؛
و عملی که بر اساس آن پاسخ انجام شود،
بهشت را میآفریند.
بهشتی که در آن، شادی جوانه میزند،
مهربانی جاری میشود،
و حالِ خوش، سکونتگاه دل میگردد.
بهشت، جایی بیرون از ما نیست؛
بهشت، همان جاییست که درون ما، پاسخ نور را به درستی دریافت کرده و آن را زندگی کردهایم.
هر بار که میپرسیم، با صداقت و نیاز،
و پاسخ را با عشق میپذیریم و به آن عمل میکنیم،
قطعهای از بهشت را در دل خود خلق میکنیم.
بهشت، همان حاصل گفتوگوی عاشقانه قلب و فرشته است؛
پرسش از عمق نیاز،
و پاسخ از سرچشمۀ نور.
هرگاه دل، بپرسد و پاسخی آسمانی دریافت کند و آن را زندگی کند،
بهشت درون او طلوع میکند.
خداوند در قرآن، این حقیقت را چنین بیان میفرماید:
﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾
پس هر که ذرّهای کار نیک انجام دهد، آن را خواهد دید.
و این کار نیک، همان «عمل به پاسخ فرشته» است؛
آن پاسخی که از ملکوت میرسد، از کلاس درس قلب،
و ما را به نور رهنمون میشود.
در جای دیگر فرمود:
﴿وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ﴾
و آنان به سخن پاک هدایت شدند، و به راه خدای ستوده رهنمون گشتند.
این سخن پاک، همان پاسخ فرشته است که در دل نازل میشود،
و راه حمید، راهیست که بر اساس همان پاسخ قدم برمیداریم.
بهشت، میعادگاه کسانیست که با دل پرسیدند،
با جان شنیدند،
و با عمل پاسخ گفتند.
﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا﴾
و اما آنان که اهل سعادتاند، در بهشتاند؛ جاودانه.
و سعادت، یعنی همین:
گوشی شنوا داشتن برای پاسخ ملکوت،
و قدمی مطیع داشتن در راه نور.
…
بهشت، حاصل ایمان و عمل صالح است؛
اما «ایمان»، چیزی جز پذیرش پاسخ ملکوت نیست،
و «عمل صالح»، چیزی جز حرکت بر اساس همان پاسخ نمیباشد.
قرآن، بارها از کسانی سخن گفته که این مسیر را پیمودند:
﴿الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾
آنان که سخن را گوش میدهند، و بهترین آن را پیروی میکنند.
آنان، اهل پرسشاند،
اما نه با زبان، بلکه با جان.
و اهل شنیدناند،
اما نه با گوش، بلکه با دل.
دلهای بیدار، کلاس درس فرشتگان است.
خداوند میفرماید:
﴿وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾
و سوگند به جان، و آنکه آن را سامان داد،
و در آن، فجور و تقوا را الهام کرد.
این الهام، همان پاسخ نورانی فرشته است،
که در درون هر دلِ پرسندهای جاری میشود.
و در نتیجه، اگر دل پاسخ را بپذیرد و بر اساس آن عمل کند،
وادی بهشت آغاز میشود.
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا﴾
کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح کردند، برای آنان باغهای فردوس، جایگاه نهایی خواهد بود.
و در دلِ همین آیه، رازی نهفته است:
«نُزُلًا» یعنی میزبانی!
یعنی پاسخ آن فرشته، ما را به ضیافت بهشت رسانده،
و بهشت، میوهای از همان پذیرش نورانیست.
در جای دیگر میفرماید:
﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾
بیگمان، رستگار شد آنکه جان خویش را پاکیزه ساخت.
و این تزکیه، جز در مسیر پرسش و پاسخ حاصل نمیشود؛
پرسشی از ژرفای دل،
و پاسخی از آسمان قلب.
هر پاسخی که از سوی ملکوت میرسد،
چراغیست برای گامی به سوی بهشت.
و هر گامی که بر اساس آن برداشته شود،
صداییست که در دلها به آرامی مینشیند،
و نغمهی شادی، مهربانی و نور مینوازد.
و سرانجام، به یاد بیاوریم این آیه را،
که گویی خلاصه تمام این سیر است:
﴿وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ﴾
و خدا، هر که را که به سوی او بازگردد، به راه خود هدایت میکند.
بازگشت، یعنی همان پرسیدن؛
و هدایت، همان پاسخ نورانی است؛
و عمل بر اساس آن، یعنی ساختن بهشت درون.
…
الذین آمنوا و عملوا الصالحات: طرح جامع سعادت
در زبان قرآن، گویی دو ستون وجود دارد که قوس نهایی آن، بهشت است:
ستون اول: ایمان
ستون دوم: عمل صالح
قوس نهایی: وعده بهشت و رضوان
و بارها چنین آمده است که:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا
و یا:
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
…
ایمان، جرقهی اتصال قلب به نور خداست،
و عمل صالح، اثری است که آن نور در زندگی انسان میتاباند.
هر عمل صالحی در نگاه قرآن، سایهای از ایمان است؛
همچون میوهای که از درختی نورانی میروید.
و بهشت، گلستانی است که با همین میوهها سرشار میشود.
بهشت، حاصل ایمان و عمل صالح است؛
یعنی هر بهشتی، از دلی مؤمن و دستی صالح، زاده میشود.»
«بهشت، نه وعدهای دور، که ثمرهی همین ایمان و اعمالی است که با نیت خدایی انجام میگیرد.»
«الذین آمنوا و عملوا الصالحات، در حقیقت، کسانیاند که بهشت را از درون خود آغاز کردهاند.»
پرسش همگانی!
+ «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»: «وَ مُحَمَّدٌ يُسْأَلُ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع»
کربلا، یعنی همه چیز فدای حسین علیه السلام!
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۶ الى ۹]
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (۶)
پس، قطعاً از كسانى كه [پيامبران] به سوى آنان فرستاده شدهاند خواهيم پرسيد،
و قطعاً از [خود] فرستادگان [نيز] خواهيم پرسيد.
فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ (۷)
و از روى دانش به آنان گزارش خواهيم داد و ما [از احوال آنان] غايب نبودهايم.
وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۸)
و در آن روز، سنجش [اعمال] درست است. پس هر كس ميزانهاى [عمل] او گران باشد، آنان خود رستگارانند.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ (۹)
و هر كس ميزانهاى [عمل] او سبك باشد، پس آنانند كه به خود زيان زدهاند، چرا كه به آيات ما ستم كردهاند.
آیهی شریفه:
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»
(صافات، 24)
«نگهشان دارید، که ایشان بازخواستشدنیاند.»
این آیه کوتاه اما عمیق، دریچهای زیبا برای ورود به مفهوم قدسیِ پرسش و پاسخ در هستی است. میتوان از آن بهعنوان نقطه عطفی برای تأمل در نسبت انسان با حقیقت، و مکالمهی او با پروردگار بهره گرفت.
پرسش، آغاز مکاشفه است!
«وَ قِفُوهُمْ» یعنی: آنها را متوقف کنید!
نه برای تنبیه، بلکه برای تفکر؛ برای اینکه چیزی پرسیده شود، و چیزی پاسخ داده شود.
گویی هر انسانی، روزی باید در برابر نوری متوقف شود، و از او پرسیده شود:
– چه دیدی؟
– با آنچه دیدی چه کردی؟
– چرا آن را برگزیدی؟ چرا پشت آن را گرفتی؟
…
پرسش، صدای معلمی پنهان است!
در این جملهی کوتاه، معلمی ایستاده است که نمیخواهد عبور کنی، بیآنکه دریافته باشی.
او تو را صدا میزند، نه با خشم، بلکه با انتظار:
بایست! لحظهای فکر کن! پاسخ این را چه خواهی داد؟
این «سؤال» همان تاثیر نور است بر جان، همان دعوت به حساب دل پیش از حساب اعمال.
پاسخ، آیینهی وجود است!
در آن لحظه که انسان بازداشت میشود، پاسخهایی که میدهد، چیزی بیرون از خودش نیست؛ خودِ اوست که در کلام جاری میشود.
همانگونه که در قیامت آمده:
تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ…
«دستهایشان با ما سخن میگویند، و پاهایشان گواهی میدهند…»
پاسخ، زبان زندگی زیستهی انسان است.
«پرسشِ قیامتی، تنها بازخواست از رفتار نیست، بلکه فراخوانی برای به یاد آوردن حقیقت خویش است.
آیهی “وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ” آغازی است بر گفتوگویی نهایی؛
پرسشی نه از جنس تفتیش، بلکه از جنس آینه شدن.
آنجا که معلم هستی میپرسد، نه برای مچگیری، بلکه برای مکاشفه.»
…
ای سالک کوی حقیقت!
تو را نگه میدارند، نه آنگونه که گنهکاری را به بند کشند، بلکه آنگونه که دوستی را به خلوتی بخوانند برای گفتوگویی ناب.
میگویند:
– بایست!
نه برای حساب و کتابی سنگین، که برای یادآوریِ عشقی که روزی در جانت نهاده شد.
میپرسند:
– آن نوری که در دل تو دمید، چه کردی با آن؟
– آن زمزمه که در شب تنهایی شنیدی، کجا بردیاش؟
– آیا آنگونه زیستی که سزاوار گفتوگو با ما باشی؟
پرسشِ قیامت، گفتوگوی یار با یار است
نه برای آنکه پرونده باز کنند، که برای آنکه دل را ورق بزنند.
آنجا سخن از اعمال نیست، سخن از آن نوریست که باید در دل شعله میزد.
سخن از ایمان است و عمل صالح؛
نه چون باری بر دوش، که چون میوهای شیرین از شاخهی دل.
وَقِفُوهُمْ…
یعنی:
ایستادهای در برابر نوری که هم قاضیست، هم عاشق؛
و تو پاسخ میدهی نه با زبان،
بلکه با عطر زندگیات، با طنین نَفَسَت، با رنگِ نگاهی که از ایمان برخاسته است.
داستان تکراری قفوهم در مورد معارین حسود:
یه روزی سامری باید جلوی یوسف بایستد و پاسخ دهد که چرا به نور تهمت زد!!!
…
روزی خواهد آمد که آنان، همان برادران حسود، باید در پیشگاه حقیقت بایستند؛ در برابر یوسفِ نور، نگهداشته شوند و پاسخ دهند: چرا به او تهمت زدند؟ چرا با کینه، او را به چاه افکندند، و چرا چشمان پدر را به گریه سفید کردند؟
توضیح و تأمل عرفانی – تفسیری:
آیهی شریفهی:
«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»
بهظاهر در مورد مجازات مجرمان در قیامت است، اما در نگاهی عمیقتر، میتوان آن را به بازخواست از منکران نور، حسودانِ حاملان وحی، و آزاردهندگان اولیاء خدا هم تعمیم داد.
در داستان یوسف علیهالسلام، برادران او نه تنها به او حسد ورزیدند، بلکه نور او را برنتافتند، و خواستند خاموشش کنند.
به چاه افکندندش.
بر پدرش دروغ بستند.
و سالها لبخند حقیقت را از خانواده گرفتند.
اما حقیقت خاموش نمیماند. و روزی فرا میرسد که:
همان یوسف، در مقام عزیز مصر، در مقام نور آشکار، ایستاده است؛
و برادران، یکییکی در برابرش میایستند، نه برای محاکمهای رسمی، بلکه برای رویارویی با حقیقتی که انکارش کرده بودند.
تطبیق با آیه:
«وَ قِفُوهُمْ» یعنی:
– بایستید!
– اینان باید حقیقت را ببینند.
– باید با یوسفی که انکارش کردند، چشم در چشم شوند.
– باید خود بگویند که چرا با نور دشمنی کردند؟
و این، نه فقط سرنوشت برادران یوسف است؛
که همهی حسودان نور، همهی طاعنان ولایت، همهی معارینِ راه یوسفان الهی، روزی در برابرشان خواهند ایستاد…
…
«وَ قِفُوهُمْ» یعنی: بایستید!
دیگر زمانِ عبور نیست، زمانِ پاسخ است.
آنان که روزی قافلهسالار شدند تا یوسف را به چاه بیفکنند،
امروز خود باید بایستند…
در برابر نوری که انکارش کردند، و صداقتی که مسخرهاش نمودند.
و ندا میرسد:
«أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُون»
ای قافله!
شما دزد نیستید از زر و زیور،
بلکه دزد حقیقتاید!
شما آنانی هستید که نور را دزدیدید، صدق را ربودید،
و جامهی دروغ بر قامت عصمت پوشاندید.
آنها گمان بردند یوسف را فروختهاند…
اما روزی رسید که نهتنها یوسف را بازیافتند،
بلکه دیدند خود را فروختهاند؛ به بهای اندکی از حسد.
و اکنون باید پاسخ دهند:
– چرا دروغ گفتند؟
– چرا برادری را که آیت رحمت بود، متهم کردند؟
– چرا چاه را جایگاه صدق ساختند، و خود بر تخت دروغ نشستند؟
این آیۀ قرآن، حقیقتی عمیق را بازگو میکند:
در قیامت، همهی تهمتزنندگان به یوسفها، به پیامبران، به اولیاء، باید بایستند…
نه برای داوری صرف، بلکه برای آنکه با حقیقتی که انکار کردند، روبرو شوند.
«پاسخگویی در محضر نور»
«اتهامِ نور، بازخواستِ تاریکی»
…
پاسخگویی در محضر نور
(گفتوگویی میان قافلهی تهمت و حقیقت)
روز حساب فرا میرسد…
نه از آن روزها که در آن کاروانی بیتوقف میگذرد؛
بلکه روزی که قافلهسالاران باید بایستند.
ندا در جان هستی میپیچد:
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»
نگهشان دارید!
اینان باید پاسخ دهند…
پاسخ دهند به چه؟
به آن نگاههای حسدآلود و حسرتباری که بر حقیقت افکندند.
به آن تمسخرها و خندههای تلخی که بر صدق زدند.
به آن روزی که یوسف را، نور را،
تهمت زدند و فروختند؛ نه به دراهم معدوده،
که به قیمت دلهای سیاهشده از حسد.
و آنگاه که کاروان به پیش میرود، ناگاه صدایی برمیخیزد:
«أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُون»
ای قافله! ای ظاهرپرستان!
شما دزد نبودید از کیسه و متاع،
شما دزد نور بودید، دزد اعتماد، دزد محبت پدر…
یوسف را متهم کردید، تا خود را بیگناه جلوه دهید؛
اما حقیقت نمیمیرد.
و امروز، شما ایستادهاید؛
نه در برابر عزیز مصر،
بلکه در برابر عزیز القلوب، حقیقت مطلق، وجهالله، نوری که ازلیست و ابدی.
امروز، سؤال اینست که چرا نور را فروختید؟
و سؤال این است که چرا نفروختید دل را به نور؟
+ «تمنا فدای تقدیر یا تقدیر فدای تمنا»
چرا یوسف را به چاه افکندید،
در حالی که خود در ظلمات چاه حسد بودید؟
…
و تو ای حسود امروز…
این آیات، آینهی تو هم هست:
هرجا که به یوسفی از اهل نور تهمت زدی،
هرجا که صدای صدق را با انگ دروغ و تهمت و خاموشی خواستی بپوشانی،
بدان که قافلهات خواهد ایستاد.
و تو پاسخ خواهی داد…
پاسخی نه با زبان، که با جان.
سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللّهِ
سلام بر مهدی فاطمه علیهما السلام
…
مناجاتی در آستان یوسف نور!
(زمزمهای برای دلهایی که دیر فهمیدند…)
ای یوسف زمان…
ای که نه از چاه،
بلکه از غیبت طولانیات، دلهایمان تاریک گشته…
ما، همان قافلهایم که تو را گم کردهایم؛
نه اینکه نبودی…
که ما چشم نداشتیم.
ما، همان کاروانیم که
نور را به تهمت خاموش خواست،
و صدق را به سکوت تبعید کرد.
ای وارث صداقت،
ای جانِ حقیقت،
ای تفسیر جاریِ آیهی «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»…
ما را ببخش،
اگر هنوز دل به تمناهایمان بستهایم
و یوسف تو را در دل چاههای سرگرمی گم کردهایم.
ما را ببخش،
اگر گمان بردیم
هر چاهی، چاه یوسف است
و هر گریهای، گریهی یعقوب.
ما را باز گردان…
به آغوش آیهها،
به صداقت آن نگاه که هنوز زلیخا را جان میدهد،
به طهارت آن گامها که از چاه تا عرش میرسد…
ما را بخوان، ای حجت خدا!
ما را بخواه، ای نورِ باقی!
ما را نگه دار، پیش از آنکه ندا دررسد:
«وَ قِفُوهُمْ»…
و ما هیچ پاسخ نداشته باشیم…
[سورة النبإ (۷۸): الآيات ۱ الى ۱۶]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
عَمَّ يَتَساءَلُونَ (۱)
درباره چه چيز از يكديگر مىپرسند؟
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (۲)
از آن خبر بزرگ،
الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ (۳)
كه درباره آن با هم اختلاف دارند.
«عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ»؛ آغاز پرسشِ بزرگ!
آیه اول میپرسد:
عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ؟
از چه چیزی از یکدیگر پرسوجو میکنند؟
واژهی يَتَسَاءَلُونَ از باب «تَفَاعُل» ریشهی سَأَلَ گرفته شده، که دلالت بر پرسش متقابل دارد؛
یعنی گفتوگویی پر از ابهام، گفتوگویی که میان جماعتی درباره چیزی بزرگ، اما ناشناخته در جریان است.
و دقیقاً آیه دوم روشن میکند که موضوع این پرسش، یک چیز است:
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ
از خبر بزرگ…
اما چرا نمیگویند “نَبَأٌ” بلکه میگویند “النَّبَإِ الْعَظِيمِ”؟
این تعبیر نشان میدهد که پرسشها و اختلافها، نه درباره یک خبر معمولی، بلکه درباره یک حقیقت عظیم، اصلی و تعیینکننده است.
…
حقیقت پرسش در این آیات!
نکات مهمی که در پیوند واژۀ سَأَلَ و این آیات باید مد نظر قرار بگیرد:
پرسش، آغاز حرکت است؛ اما بهشرطی که دنبال حق باشد.
اینکه سوره با سؤال آغاز میشود، نشانهی این است که سؤال در فطرت انسان کاشته شده است.
در واقع، فطرتا، انسان، پرسانپرسان بدنبال شناخت معلم نورانی خویش است!
انسان در برابر این «نبأ عظیم» نمیتواند ساکت بماند.
اما اگر این سؤال به جای طلب حقیقت، به نزاع و اختلاف منتهی شود، گمراهی آغاز میشود:
الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ
همان خبری که در آن اختلاف دارند.
این یعنی:
پرسش، گاهی به ایمان ختم میشود؛ و گاهی به جدل.
پرسش ممدوح در قلب اهل نور کجا و پرسش مذموم در قلب اهل حسد کجا؟!
نبأ عظیم چیست؟
در روایات آمده است که:
«النَّبَأُ العَظِيم» هو علیّ علیهالسلام
(نبأ عظیم، علی علیهالسلام است)
و در تفاسیر دیگر گفتهاند:
یوم القیامة، أو القرآن، أو النبوّة.
در نگاه عمیقتر، میتوان گفت:
نبأ عظیم، حقیقت نورانی ولایت علمی معلّم و کتاب اوست (قرآن) که در هم تنیده است؛
و این دو، از یک نورند؛
+ «حدیث ثقلین»:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا»
پرسش از آنها، پرسش از چرایی زندگی، حقیقت، و مقصد نهایی انسان است.
…
واژه سَأَلَ، آزمونی برای مخاطب قرآن است!
سوره با «پرسش» آغاز میشود، اما ادامهی آن، به جای پاسخ مستقیم، با توصیفهایی که تاویلا اشاره به آشکار کردن معلم نورانی است، ادامه پیدا میکند.
گویی قرآن میفرماید:
تو که میپرسی «نبأ عظیم چیست»،
بیا و نشانههای معلم نورانی منتخب از جانب خدا را ببین…
بیا و خلقت نور را بخوان…
اگر دل داشتی، پاسخ در دل این آفرینش، روشن و آشکار است.
…
با تدبر در این آیات میفهمیم:
پرسش، نه صرفاً برای دانستن، بلکه برای جهت دادن به قلب است.
«سَأَلَ» وقتی معنا مییابد که دنبال تسلیم در برابر حقیقت باشد، نه فقط جدل زبانی.
«نَبَأ عظیم» نقطهی تمایز مؤمنان و منکران است:
یا دل در برابر آن میلرزد، یا از آن رویگردان میشود.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»
یا
«وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»
حدیث ثقلین:
«… وَ أَنَا تَارِکٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ:
أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللهِ فِيهِ الْهُدَى وَ النُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللهِ،
وَ اسْتَمْسِكُوا بِهِ فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللهِ وَ رَغَّبَ فِيهِ،
ثُمَّ قَالَ:
«وَ أَهْلُ بَيْتِی أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَيْتِی، أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَيْتِی، أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَيْتِی.»
من در میان شما دو چیز گرانبها باقی میگذارم:
نخست کتاب خدا که در آن هدایت و نور است. پس به کتاب خدا تمسک کنید.
پیامبر بر کتاب خدا تشویق و ترغیب کرد و سپس فرمود:
و اهلبیتم، خدا را در حقّ اهل بيتم فراموش نکنید؛
اشاره به اینکه مسئولیت الهی خود درباره اهلبیت ع را فراموش نکنید.
حدیث ثقلین: پاسخ الهی به پرسش انسان
رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله فرمود:
إني تاركٌ فيكم الثقلين: كتاب الله، و عترتي أهل بيتي،
و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض
(من در میان شما دو چیز گرانبها بهجا میگذارم:
کتاب خدا، و عترت من – اهل بیتم –
و این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا در کنار حوض کوثر به من برسند)
این حدیث، عملاً پاسخ نهایی خداوند به پرسش «نبأ عظیم» است.
زیرا وقتی مردم، با حیرت میپرسند:
عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ؟
از چه چیزی میپرسند؟
از ثقلین…
از کتاب و از معلّم کتاب…
پس:
کتاب را بخوانید…
و عترت را بجویید…
…
کتاب، سخنِ مکتوب نور
و عترت، بیان ناطق نور
«نبأ عظیم»، در کلام معصوم به امیرالمؤمنین علیهالسلام تفسیر شده؛
و در سیر قرآن، به قیامت، نبوّت و حقیقت نور ولایت.
اما چرا مردم نمیفهمند؟
چرا در آن اختلاف میکنند؟
زیرا:
قرآن دارند، اما معلم ندارند.
یا:
سؤال دارند، اما برای یافتن پاسخ، دل نمیگشایند.
چه واژههای پرمعنایی: کتاب، معلم، و پرسش
و پاسخ قرآن به پرسشهای بشر، در قالب «ثقلین» آشکار میشود.
پرسشهای سرگردان، تنها با تفسیرِ معلم ناطق از کتاب، به یقین و هدایت ختم میشود.
آنان که از «سؤال» شروع کردند، اگر به «ثقلین» رسیدند، رستگار شدند.
و آنان که از «پرسیدن» به «مجادله و انکار» کشیدند، در نبأ عظیم دچار اختلاف گشتند.
🪶 پس عنوان این بخش از مقاله:
از سؤال تا ثقلین؛
چگونه پرسشهای بشر به دو سرنوشت جاویدان ختم میشود؟
حدیث نورانی از امام رضا علیهالسلام:
إِنَّ رَحِمَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَئِمَّةِ (ع) لَمُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَقُولُ:
اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي، وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي
همانا رحِم آل محمد (یعنی ائمه علیهمالسلام)، به عرش الهی آویخته است.
و پیوسته ندا میدهد:
«خدایا! هر که با من پیوند برقرار کرد، تو نیز با او پیوند کن؛
و هر که از من برید، تو نیز از او ببر.»
ثُمَّ هِيَ جَارِيَةٌ بَعْدَهَا فِي أَرْحَامِ الْمُؤْمِنِينَ
سپس این جریان در رحمهای میان مؤمنان نیز ادامه مییابد
(یعنی رحم ایمانی مؤمنان هم در امتداد رحم اهلبیت است).
ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ:
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ» (نساء، ۱)
سپس این آیه را تلاوت فرمود:
«و از خدایی پروا کنید که به نام او از یکدیگر درخواست میکنید،
و دربارهٔ ارحام (نسبی و ایمانی) کوتاهی نکنید.»
…
رحِمِ آل محمد (علیهمالسلام)، تنها به معنی نسب خانوادگی نیست؛
بلکه اشاره دارد به رحم ولایت و نسب روحی و نورانی که بندگان مؤمن را به اهلبیت علیهمالسلام پیوند میزند. یعنی واسطه و رابطهای بنام معلم نورانی!
این رحم، به عرش الهی متصل است؛ یعنی شریفترین پیوند عالَم.
این رحم، زنده و گویاست؛ فریاد میزند، دعا میکند و نزد خداوند اثر دارد:
«اللهم صِل من وصلنی»
یعنی کسی که با اهلبیت ارتباط قلبی، معرفتی و عملی دارد، مشمول وصل الهی میشود.
و آنکه بریده از اهلبیت است، از رحمت الهی نیز جدا خواهد شد.
پس از اهلبیت ع، این جریان صِلۀ رحم، در میان مؤمنان نیز تداوم دارد:
+ «سلسله مراتب نورانی!»
یعنی مؤمنان نیز، بهواسطهٔ محبت اهلبیتع و معلمین نورانی، با یکدیگر در پیوندی مقدساند.
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ»
این آیه شریفه نیز، بهزیبایی، مفهوم پرسش و پیوند را کنار هم قرار داده:
این آیه، به ما یاد میدهد که:
پرسشگری، دعا، زندگی اجتماعی، و ارتباط با خلق، همه باید در سایهٔ حفظ پیوندهای نور باشد:
از عرش آغاز میشود… و به خانههای دل مؤمنان میرسد.
پس:
صِلَةِ الرَّحِم، فقط دید و بازدید فیزیکی نیست؛
بلکه در اوج خود، یعنی:
وصل به رحم نورانی اهلبیت ع، یعنی معلم نورانی،
و پاسداری و پرستش از این پیوندهای ایمانی با دوستان ایشان.
هر که این رشته را نگه دارد، خداوند او را وصل میکند…
و هر که این رشته را ببُرد، خودش را از رحمت بینهایت جدا کرده است.
…
صله رحم یعنی:
صِلَةٌ إلی العَرش: پیوندی که از دل مؤمن میگذرد و به عرش میرسد
صله رحم یعنی:
پیوند نور؛ از رحم اهلبیت ع تا ارحام مؤمنان
رحمهای نورانی معلمین اهل ایمان!
پیوندی که از عرش میآید و در دلها خانه میگیرد…
وقتی امام رضا علیهالسلام فرمودند:
«رَحِمُ آلِ محمد مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ…»،
یعنی پیوند با اهلبیت ع، فقط یک علاقه یا نسبت ظاهری نیست،
بلکه طنابیست آویخته از عرش، که اگر دل به آن ببندی،
تو را هم بالا میکشد…
تا آنجا که جای تو در ماوای نورانی خدا باشد.
پس صلهٔ رحم، یعنی:
ـ وصل شدن به نورِ ولایت،
ـ حفظ حرمت کسانی که در امتداد این نورند،
ـ دلبستگی عملی و معرفتی به مکتب و راه آنان،
ـ و … مهربانی با مؤمنان، چون آنها نیز شعاعی از همان رحم نورانیاند.
صِلَةُ الرَّحِم، نَفَسیست از بالا
میآید، میپیچد در عطر قلبها
دلهایی که به آل محمد دل سپردهاند،
همه، به یک رشته بستهاند…
و هرگاه یکی از این دلها بشکند،
طنابی از عرش لرزیده است…
پیوند با حدیث ثقلین (کتاب و اهلبیت):
صِلَةُ الرَّحِم در گستردهترین معنایش، همان صِلَة با کتاب و عِتْرَت است؛
و عِتْرَتْ، همان رحم نوریاند که به عرش متصلاند.
هر که کتاب را بیمعلم فهمید، رشته را برید…
و هر که به عترت دل سپرد اما کتاب را وانهاد، به تاریکی رفت.
⏳ پس بمان با هر دو…
با کتابی که نور است،
و با رحم نورانیای که خواندنش را به تو یاد میدهد.
…
اگر بخواهیم مصداق صله رحم در جهان امروز باشیم، باید:
با اهلبیت ع در دل و عمل پیوند داشته باشیم؛
دلسوز مؤمنان و خویشان باشیم؛
و حلقهای از این زنجیر نور باشیم که از عرش خدا تا دلهای زمینی کشیده شده است.
و آنگاه که از ما میپرسند:
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»
پاسخ ما این باشد:
«من به طناب وصل بودم؛
نه طناب دیگران را بریدم،
و نه رشتهٔ عرش را رها کردم…»
ما در مقابل تقدیرات، مسئولیت داریم!
ما در قبال رفتار غلط دیگران، مسئولیت داریم!
مسئولیت ما اینه که جواب بدی برخواسته از حسد دیگران رو، با خوبی برخواسته از نور خودمون، پاسخ بدهیم: «اقرضهم من عرضک»، و این یعنی تکرار قصه کربلا!
حدیث قدسی:
يَا عِيسَى!
إِنَّكَ مَسْئُولٌ،
فَارْحَمِ اَلضَّعِيفَ كَرَحْمَتِي إِيَّاكَ، وَ لاَ تَقْهَرِ اَلْيَتِيمَ.
اى عيسى،
تو در برابر ما مسئول هستى.
پس به ضعفا همان طور رحم كن كه من به تو رحم مىكنم و با يتيمان تندى و قهر مكن.
عبارت: «يَا عِيسَى؛ إِنَّكَ مَسْئُولٌ!»
یعنی ای عیسی تو معلم هستی و باید پاسخگو باشی و باید دیگران از تو سوال کنند و آنها به علم تو حاجتمندند و برای اینکه از تاریکی نادانی خارج شوند با با علم تو به حرکت درآیند یعنی با سجده بر نور عیسی ع کارشون راه میافته!
يَا عِيسَى؛ إِنَّكَ مَسْئُولٌ!
یعنی ای عیسی، تو معلم نورانی هستی.
تو آنی که در تاریکیها چراغی برافروختهاست،
و من، خدا، تو را نه فقط به خلقت، بلکه به رحمت برگزیدهام.
پس اگر به تو مهربانی کردم،
انتظار دارم مهربانیات با ضعفاء را هم ببینم…
تو نیز باید به یتیم دل بدهی،
و در برابر ضعفِ دیگران، به جای قهر، مأوا باشی.
این حدیث زیبایی است در مورد مسئولیت پرسش و پاسخ!
«إِنَّكَ مَسْئُولٌ»
یعنی تو پاسخگو هستی؛
اما نه فقط در قیامت،
بلکه در این دنیا هم هر روز باید پاسخدهندهٔ نیاز نادانان، فریادِ گمگشتگان، و شوقِ مشتاقان باشی.
تو معلمی و علم تو، نورِ راه دیگران است.
و هر که معلم است،
سجدهگاهِ فطرتهای جویای نور میشود.
به این میگن «صله رحم»
+ «وَ قِفُوهُمْ»
همانگونه که رحِم آل محمد علیهمالسلام از عرش آویخته است
و میگوید:
“اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي…”
در این حدیث نیز، رحمت و مهربانی معلمی از عرش آمده است،
و از عیسی خواستهاند:
“تو هم مثل من، رحمکن، مهربانی کن.
من معلم تو هستم؛ تو هم معلم خلق باش!”
و آنگاه که زمان «وَ قِفُوهُمْ» فرا برسد،
به تو خواهند گفت:
ای عیسی،
ای فرزند مریم،
با علمت چند دل را نجات دادی؟
و با رحمتت چند دلشکسته را پناه دادی؟
…
این پیوند الهی همان رحم نورانی است:
رابطهٔ بین خالق و معلم (رحمت خدا بر عیسی)
رابطهٔ بین معلم و ضعیفان (رحمت عیسی بر مردم)
رابطهٔ بین علم و حرکت در مسیر نور (مسئولیت پاسخگویی و نجاتبخشی)
سأل:
السُؤْلُ: الحاجة
«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى»
أَسْألهُ ( سُؤْلَهُ و سُؤْلَتَهُ و مَسأَلتَهُ): نياز وى را برآورده كرد.
باب افعال و تفعیل برای ایجاد مفهوم متعدی برای فعل لازم بکار میرود.
فعل لازم مفعول نمیخواهد اما فعل متعدی فاعل و مفعولش معلوم است.
پس شیطان نیاز وی را بر آورده نمود این میشه از باب افعال: اسأله.
و در باب تفعیل میشه تسویل شیطان.
در حالیکه نیاز علمی ما نزد صاحبان نور است و باید آنها نیاز علمی ما را برآورده کنند، انگاری باید تسویل رحمان صورت بگیرد، اما متاسفانه اهل حسادت بدنبال رفع حاجت خود با کلام شیطانی لیدرهای سوء هستند، چون آنها تمناهای اهل حسادت را تایید میکنند.
+ «غرر»
المَسْؤُول: كسيكه امرى را عهدهدار شده باشد.
مسوول یعنی کسی که باید سوالات ما رو جواب بده!
[اسألک]:
پس اهل یقین که میگه «اسألک»، منظورش اینه ای صاحب نور من! من میدونم حاجت من یعنی نور علمی آل محمد ع نزد توست! من اونو از تو درخواست میکنم «یوزرنیم و پسورد – اسم الله»! نظر تو برام مهمه و قابل اجراست! به بقیه کاری ندارم! هر کی میخواد باشه باشه! ولو پدر و مادرم باشند!
اما اهل شک وقتی میگه «اسألک»، در واقع داره شیطان و لیدر سوء رو مخاطب خودش قرار میده، چون حاجتشو که همانا ارتکاب معاصی است را نزد آنها میبیند پس از آنها میخواهد تا نیازش را برطرف نمایند «تایید تمنا»، کانه از آنها میخواهد تا به او جرات گناه کردن بدهند!
بررسی مفهوم واژه سأل:
مسولیت رساندن علوم آل محمد ع رو میدن به صاحبان نور،
انگاری همه باید برای این حاجتشون که اخذ علم است، نزد صاحبان نور بروند!
السُؤْلُ: الحاجة التي تحرص النّفس عليها،
قال: قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى
+ [سورة طه (20): الآيات 17 الى 36]
انگاری عالم بالا به اهل یقین، فقط با یادآوری معالم ربانی پاسخ میدن!
+ «اسم الله – یوزرنیم و پسورد»
«پاسخگویی – مسولیت!»
انگاری پاسخی که ما نیاز داریم، توی مشت صاحبان نور است!
کتاب التحقیق این برداشت رو از این واژه داشته: «طلب أمر»
مفهوم سأل:
«طلب أمر عن شخص، و المطلوب أعمّ من أن يكون خبرا أو مالا أو علما أو عطاء أو شيئا آخر »
کلید سوال ما، نزد اوست!
اونو برای پاسخگویی به ما، شارژ کردهاند!
«Who’s In Charge»:
چه کسی مسئول است؟!
جواب سوالاتمونو از کی باید بپرسیم؟
عمن آخذ معالم دینی؟!
این علامت سوال جلوی اسم کیه؟!
و مخاطب این سوالات ما کیست؟! از کی بپرسیم؟!
فقط از قلبی که ناظر نور است، میشه ازش نظر بخوای، و ازش سوال کنی!
از قلب آنلاین بپرس نه از آفلاین!
+ «شکو»: از تشنگی به لیوان پر از آب شکایت کن، نه لیوان خالی!
انگاری میری توی اتاق آقای رئیس و شروع میکنی به گفتن مشکلاتت، در حالیکه صندلی رئیس خالیه و هیچکسی برای پاسخگویی وجود ندارد!
قلبی که رئیس نورانی خودشو، توی خودش، حس نکنه و با او مکالمه ننماید، قلب نیست!
قبض و بسط نورشو نمیفهمه!
اول باید معرفت به نور مافوق و مسئول مستقیم خودت در ملکوت قلبت پیدا کنی!
حالا با او صحبت کن و سوالاتتو بپرس و حاجتتو بخواه!
با صندلی خالی، چه کسی صحبت میکنه؟!
سیستم آفلاین، چه بدرد میخوره؟!
باید بدانیم: این فرصت پاسخگویی در دل آیات و تقدیرات ایجاد میشود «آیاتی و رسلی»،
یعنی اون برگه جواب سوالات و اون پول و دلار و رشوۀ علمی و خلاصه اون نور علمی که دنبالش هستی، باید اول یه سوال مطرح بشه و تو در جوابش میمانی!
و از دو گزینه میتونی بپرسی. یکی حق است و دیگری باطل، و انتخاب با توست که کدام ماخذ را بپسندی و از او جواب و حاجت خود را بگیری.
پس حاجت ما عملا درون همین آیات بسته بندی شده!
و باید با حوصله، این مرسوله پستی را، که بدستت رسیده و مال توست «حجارة مسوّمة»، باز کنی و به دقت مطالبش را مطالعه کنی، حتما در این فرآیند چشمت به نور جوف نار آیت، روشن خواهد شد، ان شاء الله تعالی. پس وقتی دعا میکنی که اسالک اینجور و اونجور، بدان سنت خداوند برای پاسخگویی به این خواسته ها و سوالات و حاجات تو اینجوری تدبیر و تقدیر و جفت و جور میشه که اول یه آیت سر راهت قرار میدن تا تو با اون روبرو بشی، تا در ادامه احساس نیاز کنی، چون خودت از پس حل مشکل بر نمیای، میری سراغ یک پاسخگوی دانا و بر مبنای اینکه با خودت صادق و روراست باشی یا نه- یعنی ته دلت بدنبال تمنای خودت باشی با نه صادقانه پشت به تمنا کرده باشی- گیر محکمات میافتی یا متشابهات! یا با نورت آشنا میشی و یا میافتی توی دام لیدرهای سوء!
+ «وسق – اتّسق»
[تسویل شیطان – تسویل رحمان]:
در بحث تسویل نفس:
انگاری نفس حسود خودمون و همینطور شیطانی که این قلب حسود رو وسوسه میکنه، میخواد اینجوری وانمود کنه که مسئول اونه! باید از اون سوال کنیم و از اون نظر بخوایم و حاجت خودمونو طلب کنیم! شیطان میخواد با دادن جواب سوالات ما «غرر»، ما رو بالاخره یه جوری راضی کنه!
«سَوَّلْتُ له الشىءَ: إذا زيّنتَه له»
این میشه تسویل نفس با کمک و همکاری تسویل شیطان!
تسویل شیطان: [باب تفعیل] از فعل لازم، فعل متعدی میسازد:
سوّلت: یعنی شیطان پاسخ منو داد!
شیطان پاسخگو!
شیطان میگه هر سوالی داری از من بپرس، اینقدر پاسخهای متنوع دارم که بالاخره با یکی از اون جوابها راضیت میکنم تا نظر منو بپسندی و بهش عمل کنی! این میشه تسویل شیطان.
در حالیکه قلب سلیم، هم نظر نورشو میدونه و هم نظر شیطان رو!
هم آیات محکم رو میشناسه و هم آیات متشابه رو!
به آیات محکم «نومن و نعمل»، اما در مورد آیات متشابه «نومن و لا نعمل»!
قلب سلیم فرق کلام فرشتۀ نگهبان با تکلمات شیطان رو بخوبی میفهمه و متوجه میشه!
قلب سلیم فرق دوست و دشمن خودشو خیلی خوب و واضح متوجه میشه!
از روی تاریکی و روشنایی قلبش!
از روی بوی خوش کلام فرشتۀ مهربان و یا بوی نامطبوع وسوسههای شیطان!
تاریکی مولد کوری است!
قلب سلیم با شنیدن امر الله و نظر آل محمد ع و قبض و بسط قلبی میدونه اون نظری که حاجت اونه دست آل محمد ع است لذا از اونها که مسولین امر او هستند، سوال می کند!
انگاری این میشه تسویل ممدوح رحمن!
«مسئوليت: responsible»:
رسپانس!
شده تا حالا توی کوهستان فریاد بزنی و بازگشت و اکوی صدای خودتو بشنوی؟
انگاری کوه پاسخ و رسپانس فریاد تو رو بهت میده!
به این میگن کوه پاسخگو! کوه مسولیت پذیر!
انگاری قلب اهل یقین وقتی نور خودشو در ملکوت، مخاطب خودش قرار میده، با جواب نورانی که در قلبش احساس میکنه، عملا می فهمه پاسخگوی او در مشکلات چه کسی است «اسم الله»، و باید از کی حاجت بخواد و رو به کدام کوه، استغاثه نماید تا پاسخ مشکلاتش را بگیرد.
واژه سأل بسیار زیباست و باز هم نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست که اهل یقین در دل شرایط برای گرفتن پاسخ مشکلات خود فقط از این مسئول- که مسئولیت الهی قیام و اقدام علمی برای پاسخگویی به مخاطبین خود را عهدهدار شده است- اخذ حاجات علمی خود را مینمایند.
رسپانس لیدرهای سوء و شیطان در قلب اهل شک حسود، جز دود و تاریکی و ظلمت چیزی به ارمغان نخواهد آورد.
[سال – رسل]:
مرسَل: نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور است «وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ».
مسوولیت اطلاع رسانی علمی به مخاطبین، با صاحبان نور است!
«وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»: یعنی راجع به مخاطبین، از این مسئولین پرس و جو خواهد شد!
از صاحبان نور راجع به اهل شک و اهل یقین نظرخواهی میشود!
و فرد پاسخگو و گویا نزد آل محمد ع، فقط صاحب نور است و بس!
چون تنها رابط علمی با آل محمد ع هستند.
«فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6)
فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ (7)»
اول سوره نساء:
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ»:
يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ
وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)
اى مردم، از پروردگارتان كه شما را از «نفس واحدى» آفريد و جفتش را [نيز ] از او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان بسيارى پراكنده كرد، پروا داريد؛ و از خدايى كه به [نامِ] او از همديگر درخواست مىكنيد پروا نماييد؛ و زنهار از خويشاوندان مَبُريد، كه خدا همواره بر شما نگهبان است.
«وَ اتَّقُوا … الْأَرْحامَ»: عبارت «الْأَرْحامَ» دقیقا بجای «اللَّهَ»؛ یعنی چه بگیم «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» چه بگیم «وَ اتَّقُوا الْأَرْحامَ» و این مهمتره چون با توجه به حدیث زیبای «و اتقوا الأرحام أن تقطعوها» معلوم میشه اگه با نور قطع رابطه کنی، کانه از رحم اعتقادی آل محمد ع بریدهای و کانه از خدا بریدهای و دستت از دامان علم آل محمد ع کوتاه می شود و دیگر یادآوری معالم ربانی که عامل نورانیت قلب تاریک است، به سراغت نخواهد آمد. پس اولین آیه در سوره نساء مهمترین نکته در زندگی که باید همه مراعات نمایند را گوشزد می کند که قطع رابطه با نور، گناهی نابخشودنی است.
مطلب زیبا این است که:
اول به خلقت نور اشاره می کند که:
«خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً»
اینجا خیلی مطلب مهمی هست!
اول اینکه همۀ صاحبان نور یک اعتقاد واحد «نَفْسٍ واحِدَةٍ» و نور واحد را تبلیغ میکنند و این مشعل علمی را دست به دست میکنند «وصی» و با بسط نور فرایند نور علی نور علم آل محمد ع شکل میگیرد و این رشته نورانی استمرار می یابد و زیبا اینکه در این سلسله رشته نورانی، رجال کثیر هستند بعلاوه اینکه در پارهای از زمانها، نساء این ماموریت خطیر را برای مدتی انجام می دهند و علم آل محمد ع را به مخاطبین مورد نظر می رسانند کما اینکه بی بی زینب س و جده ولی امرمان قائم آل محمد ع نیز که در مقالۀ کفیله به این مطلب کامل اشاره شده این امر را عهده دار می شوند.
[کفیله – بی بی زینب س] :
این کلام بی بی زینب س و کلام خانم جده مادربزرگ امام زمان ع و خانمهایی است که در مقطعی از زمان کفالت دوستان آل محمد ع را برای مدتی بعده می گرفتند بابت مصالحی که ما نمی دانیم!
« هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ »
تا در زمان مناسب قلب این کسی که تحت تکفل قرار گرفته به نور علم آل محمد ع روشن و وصل شود
«فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها»
پس کفیله، ما را به آل محمد ع دلالت کرده و ارجاع می دهد.
« إِذْ تَمْشي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ »
« وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ »
« الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ » نیز اشاره به صاحبان نور دارد:
+ « عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ (2) الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) »
در واقع با توجه به اول سوره نبا اختلاف همیشه بر سر نور بوده و هست و خواهد بود و در اول سوره نساء نیز به این نکته با عبارت دیگری همچون « الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ » و « الْأَرْحامَ » اشاره می شود یعنی همه بدانید که نکته مهم که از آن به شدت بازخواست خواهید شد همین قطع رابطه با نور در هر زمان است که « وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بای ذنب قتلت»
به چه جرمی با نور رایگان آل محمد ع قطع رابطه علمی نمودید؟!
مگر از شما پولی خواست و یا درخواستی نمود که در حد توان شما نبود و یا نه واقعا قصه چیز دیگری است که واقعا هم چیز دیگری است و آن حسد و شک نسبت به نور است که عامل قطع رابطه با آن را سبب می شود.
عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ
قَالَ
هِيَ أَرْحَامُ النَّاسِ
إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِصِلَتِهَا وَ عَظَّمَهَا
أَ لَا تَرَى أَنَّهُ جَعَلَهَا مَعَهُ.
عَنِ الرِّضَا ع قَالَ:
إِنَّ رَحِمَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَئِمَّةِ ع لَمُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَقُولُ
اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي
ثُمَّ هِيَ جَارِيَةٌ بَعْدَهَا فِي أَرْحَامِ الْمُؤْمِنِينَ
ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ.
طبق این حدیث زیبای امام رضا ع برای ما، رحم آل محمد ع که باید با آن قطع رابطه نکنیم، وجود صاحبان نور است و این شعبه ارتباطی با آل محمد ع در هر زمان بین ما و آل محمد ع جاری است:
«ثُمَّ هِيَ جَارِيَةٌ بَعْدَهَا فِي أَرْحَامِ الْمُؤْمِنِينَ»
+ آیه سیر:
«وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ
سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ (سبا 18)»
مشتقات ریشۀ «سئل» 128 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
پیوند نورانی سائل و مسئول!
مسئولیت سائل چیست؟
مسئولیت مسئول چیست؟
خدا از ما پیمان گرفته که از نور مسئول خود، سائل باشیم!
پرسنده مائیم و پاسخگو، معلم نورانی، در ملک و در ملکوت!
معلّم، نور پاسخگو!
شاگرد، سائل از معلم نورانی!
به فرشتۀ مهربان میگوییم: اسالک، یعنی ای فرشتۀ مهربان یک سوال ازت دارم. الآن در این ورکلایف نظرت چیه و من چکار باید بکنم؟
و پاسخ فرشتۀ مهربان میشه دوای درد حسادت دنیای قلب ما!
«المَسْؤُول: كسيكه امرى را عهدهدار شده باشد.»
«السُؤْلُ: الحاجة»
«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى»
یعنی ای موسی جواب سوالتو دادیم!
چی میخواستی؟ حاجتت چی بود؟ جواب سوالتو میخواستی که نور فرشتۀ مهربان اونو در ملکوت قلبت بهت داد.
مسئول یعنی معلم!
معلم مسئول پاسخگویی است!
پاسخهای نورانی فرشتۀ مهربان در ملکوت قلب سائل!
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۷ الى ۱۰]
لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (۷)
به راستى در [سرگذشت] يوسف و برادرانش براى پُرسندگان عبرتهاست.
همه ما باید بپرسیم و از جمله پرسندگانی باشیم که این داستان حضرت یوسف ع چیه و چی شد و چرا برادرانش این کارو با او کاردند و این قصه حسادت چیه اصلا و …
خلاصه واژۀ سئل – سائلین میخواد بگه همه به معلم نورانی محتاج هستند و باید همه بدانند و بدون معلم نمیشه دانست و این آیه داره همینو تاکید میکنه که در این داستان تکراری چیزهای مهمی برای دانستن هست که باید همه بیان و از معلم خدوشون بپرسند داستان چیه باید سائل بود باید اومد و دور خانه خدا طواف کرد.
این پرسندگان هستند که با پرسش از نور معلم چیز میفهمند و عبرت میگیرند و کسانی که اصلا براشون مهم نیست داستان چیه چیزی هم گیرشون نمیاد. خیلی ها معلم رو میبینند و عین خیالشون هم نیست و نمی پرسند آقا داستان چیه و چرا به یوسف تهمت زدند مگر او چیکار کرده. پس اونایی که سائل نیستند چیزی از نور علم خدا هم گیرشون نمیاد.
باید سائل باشیم. باید خواهان علم باشیم. باید گدای در خانه آل محمد ع باشیم تا چیزی برای عبرت گرفتن بیاموزیم.
حسود فاصله میگیره و دیگه دلش نمیخواد سائل باشه و تبعات این دوری هم معلومه که چی میشه، دچار خذلان میشه و طعمه گرگ حسادت خودش میشه …
عده ای بدنبال داستان تهمتی که لیدر سوء به معلم نورانی میزنه، اصلا نمیخوان بدونن داستان چی بود و چی شد. اصلا نمیخوان بپرسن! نمیخوان سائل باشند.
در این آیه زیبا اشاره به این شده که اگه میخوای اهل عبرت باشی باید بپرسی آقا داستان چیه و چی شد و چرا باید تهمت بزنن و کی تهمت زد و انگیزه او از این تهمت چی بود و … خیلی سوالهای دیگه که باید پرسنده و سائل باشی تا به نور حقیق برسی و بفهمی داستان چی بوده اونوقت که فهمیدی عبرت بگیری ببینی حسد چه بلایی سر سامری آورد که تهمت زد و خودش و همه رو گمراه کرد، حال ما عبرت بگیریم اینقدر با تمناهامون و حسدمون کنار نیاییم و تلاش کنیم مدام با نور فرشتۀ مهربان این عیب مهلک رو بمرور دفع کنیم تا کوهی از حسادت روی هم تلمبار نشه و یه روزی کار دستمون بده همانطور که کار دست سامری و دار و دستۀ اون داد.
پس بیایی سائل باشیم.
بیایید پرسنده باشیم.
بیایید بپرسیم محتوای سوره یوسف چیه و ازش عبرت بگیریم.
رفتن به جهنم شوخی نیست. جدیه . قصه خلود در نار جهنمه.
بپرسیم و عبرت بگیریم که مبادا به سرنوشت شوم اونها گرفتار بشیم.
بپرس! بپرس!بپرس! …
از نورت بپرس!
سائل باش!
بی خیال نباش!
فاصله نگیر!
بیا نزدیک!
بیا بپرس که داستان در حقیقت چی بوده!
بپرس داستان تکراری معلم نورانی و اهل حسادت رو «يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ»، بپرس و یاد بگیر و عبرت بگیر!
در این مقاله به بررسی ریشه قرآنی «سَأَلَ» و مشتقات آن در آیات قرآن کریم میپردازیم.
یکی از کلیدیترین آیات، آیه ۷ سوره یوسف است:
لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ
در سرگذشت یوسف و برادرانش، آیاتی است برای سائلین—پرسشگران.
(سرگذشت یوسف و برادرانش، یعنی داستان تکراری رویارویی معلم نورانی با اهل حسد!
هذان خصمان اختصموا فی ربهم!)
این آیه، شاهکلید فهم یک سنت نورانی در قرآن است:
اینکه علم و هدایت، پاسخِ پرسش صادقانه دل است.
پرسنده ماییم و پاسخگو، معلم نورانی است؛ در ملک و در ملکوت.
سائل، همان شاگردی است که با جان و دل، از فرشتهای مهربان میپرسد: «أسألُک، ای معلم نورانی، بگو در این وضعیت، چه کنم؟!»
و پاسخ، از ملکوت میرسد؛ نوری آرامبخش و راهگشا، که دل را از حسد، نادانی، و سردرگمی نجات میدهد.
السُّؤْلُ: الحاجة.
المسؤول: کسی که چیزی را به عهده دارد.
در قرآن آمده: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى»
یعنی: موسی! خواستهات را دریافت کردی، سوالت پاسخ داده شد.
اینجا، سائل و مسئول، رابطهای از جنس نور دارند:
مسئول یعنی معلم، یعنی کسی که پاسخهای نورانی را در دل سائل جاری میکند.
معلم، مسئول پاسخگویی است و شاگرد، سائل عاشق دانایی است.
در آیه ۷ سوره یوسف، خدا تأکید میکند که ما باید سائل باشیم؛
یعنی دل ما باید بخواهد بداند:
چه شد که به یوسف تهمت زدند؟
چرا برادرانش چنین کردند؟
ریشه این حسد چه بود؟
نقش تهمت چیست؟
ما چگونه عبرت بگیریم؟
این آیه میخواهد بگوید:
فقط کسانی که میپرسند، از نور علم بهرهمند میشوند.
بسیاری هستند که معلم را میبینند، اما نمیپرسند. یعنی دلشان نمیخواهد سائل باشند.
و این یعنی دوری از هدایت.
و فاصله گرفتن از نور مسئول، یعنی عداوت!
سائل بودن، شرط دیدن و شنیدن است. شرط نجات است.
حسود، از معلم فاصله میگیرد.
دیگر نمیپرسد.
و این بیسوالی، یعنی خذلان، یعنی سقوط در چاه حسادت.
در این مقاله، توضیح میدهیم که چگونه سائل بودن، دروازه ورود به علم نورانی و بینش ملکوتی است.
سائل کسی است که پیرامون خانه حقیقت طواف میکند.
پرسش او، طواف عاشقانهاش است.
و معلم، آن مسئول الهی است که پاسخ را در دل او قرار میدهد.
از تکرار داستان یوسف و برادرانش، برای آنها که میپرسند، نوری تازه میتابد.
اما آنهایی که نمیپرسند، همچنان در تاریکی حسد و تهمت، سرگردان خواهند ماند.
بیایید سائل باشیم! بیایید بپرسیم!
بیایید از نور، حقیقت را بخواهیم!
تا به ما نیز گفته شود:
«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ!»
سائل باش! تا به تو گفته شود: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ!»
پرسش نورانی، پاسخ نورانی: گفتوگوی سائل و مسؤول
در محضر معلمِ مسؤول؛ سؤالاتی که در را میگشایند.
بیایید بپرسیم! راه حقیقت از سئوال میگذرد.
پاسخ از ملکوت، برای دلِ پرسنده
سؤال کن! تا دری از علم گشوده شود
قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ: گفتوگوی سائل و معلّمِ نورانی
لِلسَّائِلِينَ: نوری برای پرسندگان
المعلّمُ المسؤول، و السائلُ الطالبُ للنور
در محضر معلمِ مسؤول، سائل باش! تا به تو گفته شود: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ!»
در محضر معلمِ مسؤول، سائل باش! تا بشنوی: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ»
سائل باش در محضر مسؤول، تا آرزویت به اجابت رسد
پرسش در محضر نور؛ پاسخ: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ!»
گفتوگوی مقدسِ سائل و مسؤول: از پرسش تا اجابت!
معلمی که پاسخ است، شاگردی که سؤال است!
+ «با نور، حاضرجواب باش! رَقِيبٌ عَتِيدٌ!»
+ «مشکات»
رَوَى السَّيِّدُ بْنُ طَاوُسٍ … قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع
أَنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى رَبِّهِ
قَالَ فَكَتَبَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ.
سيد بن طاوس نقل مىكند:
شخصی نامهاى به اين مضمون براى امام هادى ع نوشت:
شخص ميل دارد درخواستى که از خدا مينمايد، از امامش درخواست کند،
در جواب نوشت اگر حاجتى داشتى لبهاى خود را حركت بده، جواب را خواهى يافت.
معلمی که کلامش، آیینهٔ کلام نورانی خدا برای شاگرد است!
رَوَى السَّيِّدُ بْنُ طَاوُسٍ … قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ (ع):
أَنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى رَبِّهِ.
فَقَالَ (ع): إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ، فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ.
🌱 ترجمه:
سید بن طاوس روایت کرده است که مردی نامهای به امام هادی (علیهالسلام) نوشت و گفت:
«انسان دوست دارد همانگونه که با پروردگارش نجوا میکند و خواستههایش را به او میسپارد، با امام و راهنمایش نیز چنین راز بگوید.»
امام در پاسخ نوشت:
«اگر حاجتی داری، فقط لبهایت را حرکت بده؛ پاسخ برایت خواهد آمد.»
…
این حدیث شریف، لُبّ تمام آن چیزی است که در این مقاله به دنبال ترسیم آن هستیم:
شاگردی که سائل است، و معلمی که نور است و مسئول پاسخگویی.
💡 «فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ» یعنی چه؟
یعنی وقتی رو به مشکات نورانی میکنی،
و لبانت را – با صدق قلب – به حرکت در میآوری،
پاسخ فرشتۀ مهربان، از دلِ معلم نورانی برایت جاری میشود.
و اگر دلِ تو از نور ایمان و محبت او روشن باشد،
جواب را پیش از آنکه بشنوی، در جانت خواهی یافت.
+ «الذین آمنوا و عملوا الصالحات»
شاگرد مؤمن، وقتی در مسیر صالح بودن گام برمیدارد، زبانش فقط پرسش نمیکند، بلکه حقیقت را میطلبد؛ و حقیقت، نزد امام نورانی است.
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»
هم امام مسئول پاسخگویی است، و هم شاگرد مسئول پرسیدن.
سکوت جاهل، و غفلت معلم سوء، هر دو در محضر الهی سنجیده میشود.
«بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ»
امام، باقیماندهٔ نور خداست؛
امام کسی است که حاجات روحی خود را نزد او میبری،
چون او را بابُالله یافتهای.
…
این حدیث، قلب این مقاله را با محبت و عرفان میلرزاند و یک حقیقت را فریاد میزند:
معلم نورانی، مسئول پاسخ است.
و شاگرد سائل، با لبانی لرزان و دلی روشن، باید بخواهد…
تا نورِ پاسخ، او را روشن کند.
…
🌿 معلمی که پاسخ است، شاگردی که سؤال است!
هر کس که دلش را به نور معلمی سپرده باشد، خوب میداند که سؤال، دروازهی نزولِ رحمت است.
لبهای سائل، اگر از سرِ محبت بجنبند،
و اگر از صدقِ نیاز بجوشند،
پاسخ، چون باران، فرود میآید.
و امام ع، آن معلم نورانی است که در جوابِ لبهای لرزان ما فرمود:
«اگر حاجتی داری، لبهایت را حرکت بده؛ جواب خواهد رسید…»
چه پاسخی!
نه از جنس کلماتِ خالی،
بلکه نوری که دل را روشن میکند.
چرا که لبِ سائل، اگر رو به مشکاتِ ولایت باشد، خودش دریچهی وحی است.
معلم، آئینهی خداست؛ شاگرد، از جنس سؤال
این حدیث قدسی را بیاد آور:
«یَا عِيسَى، إِنَّكَ مَسْئُولٌ…»
«ای عیسی! تو مسئول هستی.
پس بر ناتوان مهربانی کن، چنانکه من بر تو مهربانی کردم.»
این یعنی، تو معلمی؛ و باید پاسخ دهی!
تو نباید در برابر پرسشِ بیپناه، خشم بگیری.
چرا که همانگونه که نور بر تو تابید،
اکنون باید از تو بتابد…
و آیا نه اینکه امامِ ما، معلمِ نورانی ماست؟
آیا نه اینکه او، مسئول پاسخ به نیازهای ماست؟
و ما، اگر سائلانه در آستان او بایستیم،
پاسخ، با واسطۀ نور، در دلمان خواهد نشست…
«فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ»؛ اگر صادق باشی…
در این جملهی کوتاه، جهانی از معناست:
«حرّک شفتیک»… یعنی بپرس، اما با ادبِ عاشقانه.
«الجواب یأتیک»… یعنی اگر لب به دعا گشودی،
و اگر رو به مشکات معلم نورانی آوردی،
پاسخ، خیلی زود،
و حتما خواهد رسید…
💞 و این همان «صلهی رحم» است!
پیوند با امام،
یعنی پیوند با رحم نورانی؛
همان رحمِ معلّقه بالعرش، که میگوید:
اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي، وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي
اگر کسی به این چراغ نور وصل شود،
نور به جانش میرسد.
و اگر ببرد… قطع میشود؛
از نور، از هدایت، از فهم، از پاسخ.
…
«معلمِ نورانی و لبهای سائل»
یا
«مشکاتِ پاسخ»
💡 «مشکات پاسخ؛ معلم نورانی و لبهای سائل»
معلم نورانی، نه فقط گوینده است، بلکه پاسخ است؛ پاسخِ نورانی برای سؤالاتی که از عمق جان سائل برمیخیزند. و شاگرد، نه صرفاً یادگیرنده، بلکه سائل است؛
پرسشگری مشتاق که برای دریافتِ نور، لب میجنباند.
در فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام، این رابطهی عمیق، با تعبیری لطیف در حدیثی از امام هادی علیهالسلام جلوهگر شده است:
رَوَى السَّيِّدُ بْنُ طَاوُسٍ … قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع
أَنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى رَبِّهِ
قَالَ: فَكَتَبَ: إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ، فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ، فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ.
«اگر حاجتی داری، لبهایت را حرکت بده؛ پاسخ خواهد رسید!»
این پاسخ، آغازی است برای اتصال…
جایی که لبهای سائل، به نیتِ صادقانه، از دلِ تاریکیِ نیاز، رو به مشکات معلم میجنبند،
و نوری از جواب، بدون نیاز به ترجمه، بر دل میتابد.
در حدیث قدسی نیز، خداوند به حضرت عیسی علیهالسلام چنین میفرماید:
يَا عِيسَى، إِنَّكَ مَسْئُولٌ، فَارْحَمِ اَلضَّعِيفَ كَرَحْمَتِي إِيَّاكَ، وَ لاَ تَقْهَرِ اَلْيَتِيمَ.
«ای عیسی! تو مسئول هستی. بر ناتوان رحم کن چنانکه من بر تو رحم کردم، و بر یتیم خشم مگیر.»
اینجا، معلم بودن مساوی است با پاسخگو بودن؛
با رحم داشتن یعنی مهربانی کردن بر کسانی که با پرسش به تو پناه میآورند؛
با گشودنِ بابِ فهم برای یتیمان علم،
تا از ظلمتِ جهل، به نورِ معرفت راه یابند.
و اینجاست که حلقهی نور کامل میشود:
🔹 شاگرد، سائل است؛ لبهای او، درگاه طلب.
🔹 معلم، مسئول است؛ نوری در پاسخ.
🔹 و رابطهشان، مهربانی است؛ رحم معلّقه بالعرش…
همان رحمِ اهلبیت علیهمالسلام که امام رضا علیهالسلام دربارهاش فرمود:
إِنَّ رَحِمَ آلِ مُحَمَّدٍ ع مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ،
تَقُولُ: اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي، وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي…
و بعد ادامه داد که این رحم، در مؤمنین نیز جریان دارد.
پس هر کس که قلبا به معلم نورانی پیوست، به رشتهای از عرش متصل شد؛
و هر که از او برید، از سرچشمهی نور محروم ماند…
آیا لبهایت را به حرکت درآوردهای؟
آیا صدای سؤالت به آستان معلم نورانی رسیده؟
پس بشنو…
«فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ»
«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ»
نور، خواهد رسید…