Jealousy (envy) is a big parasite!
Get rid of jealousy.
Get out of the darkness of jealousy.
The world of the heart of a dissatisfied character is always dark and depressing.
There is no calm inside a jealous person.
Divorce jealousy and let go of your ugly and dark pair.
connect with a beautiful and luminous companion and bring calm to yourself and others.
Free yourself from the dark fence of jealousy and save yourself.
Remove out the big mite of jealousy from your heart, with luminous hands!
«حسد» هزار واژه مترادف دارد!
«حسد» یکی از هزار واژه مترادف «ظلمت» است.
«حسد» بیماری بدخیم همهی انسانهاست!
«الحسد داء الامم»
حسد، یک تعریف لغوی دارد،
و حسد، یک تعریف عملی دارد!
تعریف لغوی حسد با توجه به فرهنگ لغات عربی:
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«الحسد: القشر»
«الحسد: القُراد، لانه یقشر القلب کما یقشر القُراد الجلد»
تعریف لغوی حسد میشه قشر «پوسته»، میشه کَنِه «قُراد»،
که محکم میچسبه به پوست و نمیشه کندش!
همینطور حسد هم مثل پوستهای است که دور قلب رو سفت میگیره و میچسبه به قلب،
و قلب نمیتونه از این زندان تاریک حسد، براحتی فرار کنه و شاهد نور زیبای خودش باشه.
این تعریف لغوی حسد، + «حرص – پیلهی تاریک کرم ابریشم حریص!»
اما تعریف عملی و کاربردی حسد:
«الْحَاسِدُ جَاحِدٌ لِأَنَّهُ لَمْ يَرْضَ بِقَضَاءِ اللَّهِ»
«آدم حسود – در حقیقت – یک آدم لَجوج و ستیزهجو است.
زیرا او به قضا و مقدرات الهی تن نمیدهد.»
«مَنْ رَضِىَ بِحالِهِ، لَمْ يَعْتَوِرْهُ الْحَسَدُ»
«یعنی اگه نارضایتی نکنی و قلبت به تقدیراتت راضی باشه
هیچوقت حسد نمیتونه وضعیت قلبتو از نور به تاریکی جابجا کنه.»
+ «تمنّا و تقدیر»
+ «سراب تمنّا»
حسود، راضی به تقدیر نیست و چشمش دنبال تمناهای خودشه!
حسود راضی به تقدیراتی که بمنظور اصلاح و تربیت او مقدر و تنظیم شده نیست!
حسود خود را نیازمند اصلاح و تربیت نمیبیند!
حسود اصلا خود را معیوب نمیبیند که نیاز به تربیت داشته باشد!
+ «حسود بیتربیت!»
حسد، مانع بزرگ شناخت صاحبان نور است.
«وَ عَرَفَهُ بِالْعِلْمِ بَلْ أَقَرَّ لَهُ بِعِلْمِهِ وَ لَمْ يَحْسُدْهُ»
قلب سلیم، نور علم رو میشناسه، و اینجوری هویت صاحبان نور رو احراز میکنه!
«احراز هویت صاحبان نور در ملکوت قلب سلیم!»
+ «اسجدوا لآدم!»
+ «خواب سجده بر یوسف ع!»
+ «حسود، گرگ سرگردان! فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ!»
حسد، یعنی تمنا! حسد، یعنی نارضایتی!
حسادت، انگل بزرگی است!
حسادت را از خود دور کنید.
از تاریکی حسادت بیرون بیایید.
دنیای قلب یک شخصیت ناراضی، همیشه تاریک و دلگیر است.
در درون فرد حسود، آرامشی وجود ندارد.
حسادت را طلاق دهید و این جفت زشت و تاریک خود را رها کنید.
با یک همراه زیبا و نورانی ارتباط قلبی برقرار کنید
و آرامش را برای خود تجربه کنید و به دیگران نیز هدیه بدهید.
خود را از حصار تاریک حسادت نجات دهید.
با دستان نورانی، کنهی بزرگ حسادت را از قلب خود دور کنید!
امام صادق علیه السلام:
«وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمَ أَحَدُكُمْ مِلْءَ الْأَرْضِ ذَهَباً عَلَى اللَّهِ
ثُمَّ حَسَدَ مُؤْمِناً
لَكَانَ ذَلِكَ الذَّهَبُ مِمَّا يُكْوَى بِهِ فِي النَّارِ»
«بخدا قسم اگر يكى از شما باندازه تمام روى زمين طلا در راه خدا ببخشد
ولى بعد نسبت به يك مؤمن حسد بورزد،
همان طلاها وسيله داغ كردن پشت و پهلوى او در جهنم خواهد شد.»
تمنّا، حق ما نیست!
«اَلْحَسَد تَمنّی»
«اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ … أَنْ … نَرُومَ مَا لَيْسَ لَنَا بِحَقٍّ»
«بارخدایا به تو پناه می بریم از اینکه آنچه حق ما نیست بطلبیم.»
اگه میخوای راحت زندگی کنی، باید حسادتو بذاری کنار! ترک تمنّاها!
«حیلَةُ العَیْشِ … تَرْكُ الحَسَدِ»
حدیث قدسی:
أَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ
أَنِّي مُوصِيكَ بِسَبْعَةِ أَشْيَاءَ
لاَ تَحْسُدَنَّ أَحَداً مِنْ عِبَادِي
وَ لاَ تَغْتَابَنَّ صَالِحَ عِبَادِي
قَالَ يَا رَبِّ حَسْبِي هَذَانِ.
خداوند به سليمان بن داود وحى فرمود:
تو را به هفت چيز سفارش مىكنم:
بر كسى از بندگان من حسادت مبر،
از بندگان شايستهام غيبت نكن.
گفت: پروردگارا! مرا همين دو بس است.
حسد، دیفالت مد همهی انسانهاست!
امام علی علیه السلام:
مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِه.
كسى چيزى را در دل پنهان نكرد جز آن كه در لغزشهاى زبان و رنگ رخسارش، آشكار خواهد گشت.
از حسادت اجتناب کنید!
اجْتَنِب … الْحَسَدَ!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
اجْتَنِبْ خَمْساً
الْحَسَدَ وَ الطِيَرَةَ وَ الْبَغْيَ وَ سُوءَ الظَّنِّ وَ النَّمِيمَةَ.
از پنج چيز دورى كن:
حسد، فال زدن، ستم، بدگمانى و سخنچينى.
إِذَا نَفَرَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ شَيْءٍ فَاجْتَنِبُوهُ!
أَوْصَى آدَمُ اِبْنَهُ شيث [شِيثاً] عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِخَمْسَةِ أَشْيَاءَ
وَ قَالَ لَهُ اِعْمَلْ بِهَا وَ أَوْصِ بِهَا بَنِيكَ مِنْ بَعْدِكَ
أَوَّلُهَا
لاَ تَرْكَنُوا إِلَى اَلدُّنْيَا اَلْفَانِيَةِ
فَإِنِّي رَكَنْتُ إِلَى اَلْجَنَّةِ اَلْبَاقِيَةِ فَمَا صَحِبَ لِي وَ أُخْرِجْتُ مِنْهَا
اَلثَّانِيَةُ
لاَ تَعْمَلُوا بِرَأْيِ نِسَائِكُمْ
فَإِنِّي عَمِلْتُ بِهَوَى اِمْرَأَتِي وَ أَصَابَتْنِي اَلنَّدَامَةُ
اَلثَّالِثَةُ
إِذَا عَزَمْتُمْ عَلَى أَمْرٍ فَانْظُرُوا إِلَى عَوَاقِبِهِ
فَإِنِّي لَوْ نَظَرْتُ فِي عَاقِبَةِ أَمْرِي لَمْ يُصِبْنِي مَا أَصَابَنِي
اَلرَّابِعَةُ
إِذَا نَفَرَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ شَيْءٍ فَاجْتَنِبُوهُ
فَإِنِّي حِينَ دَنَوْتُ مِنَ اَلشَّجَرَةِ لِأَتَنَاوَلَ مِنْهَا نَفَرَ قَلْبِي
فَلَوْ كُنْتُ اِمْتَنَعْتُ مِنَ اَلْأَكْلِ مَا أَصَابَنِي مَا أَصَابَنِي.
آدم فرزند خود شيث را به پنج چيز سفارش كرد
و گفت آنها را بكار بند و بفرزندانت بگو پس از تو بآنها عمل كنند:
1-به دنياى فانى اعتماد نكنيد من به بهشت پايدار اعتماد كردم بيرونم كردند.
2-به دستور زنها عمل نكنيد زيرا من مطابق خواست همسرم عمل كردم پشيمان شدم.
3-هر گاه تصميم كارى را گرفتيد به عاقبت آن بيانديشيد
اگر من متوجه آخر كار خود بودم بآن گرفتارى مبتلا نميشدم.
4-هر گاه دل شما از چيزى نفرت داشت پرهيز كنيد
من وقتى نزديك درخت رفتم تا از آن بچينم دلم نفرت داشت،
اگر از خوردن خوددارى كرده بودم، گرفتار نميشدم.
صاحبان نور به ما یاد میدن که درمان حسادت، رضایت به تقدیراته!
«رضا» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
+ «راضی به تقدیرات باش!»
این حدیث یه کمی طولانیه، اما مطالعه آن برای مطلب «حسادت» لازم است.
امام باقر عليه السّلام:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّيَّةَ بَنِي آدَمَ مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَهُ وَ بِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِيٍّ
خداوند فرزندان آدم را از پشت او بيرون آورد تا از آنها براى خود پيمان ربوبيت و براى پيامبران پيمان نبوت بگيرد،
فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِنُبُوَّتِهِ- مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ص
و نخستين ميثاقى كه از آنها گرفته شد ميثاق نبوت حضرت محمد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله بود.
ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ انْظُرْ مَا ذَا تَرَى
بعد از اين خداوند متوجه آدم شد و فرمود: بنگر چه مشاهده مىكنى،
قَالَ فَنَظَرَ آدَمُ ع إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَ هُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَئُوا السَّمَاءَ
در اين هنگام آدم متوجه شد و همه جا را از ذريهاش پر مشاهده كرد
قَالَ آدَمُ ع يَا رَبِّ مَا أَكْثَرَ ذُرِّيَّتِي
و گفت بار خدايا ذريهام چه اندازه زياد هستند
وَ لِأَمْرٍ مَا خَلَقْتَهُمْ فَمَا تُرِيدُ مِنْهُمْ بِأَخْذِكَ الْمِيثَاقَ عَلَيْهِمْ
و آنها را براى چه آفريدهاى، و چرا از آنان عهد و پيمان مىگيرى.
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ يَعْبُدُونَنِي وَ لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ يُؤْمِنُونَ بِرُسُلِي وَ يَتَّبِعُونَهُمْ
خداوند فرمود: براى اينكه مرا پرستش كنند و مشرك نگردند و به پيامبران من ايمان بياورند و از آنها متابعت كنند،
قَالَ آدَمُ يَا رَبِّ فَمَا لِي أَرَى بَعْضَ الذَّرِّ أَعْظَمَ مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ كَثِيرٌ وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ قَلِيلٌ وَ بَعْضَهُمْ لَيْسَ لَهُ نُورٌ أَصْلًا
آدم گفت بار خدايا چرا بعضى از ذريه بزرگتر از بعضى ديگر مىباشند و گروهى از آنها نور و روشنائى بيشترى دارند و پارهاى اصلا نور ندارند.
فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي كُلِّ حَالاتِهِمْ
خداوند متعال فرمود: من آنها را اين چنين آفريدهام تا در زندگى آنان را مورد آزمايش قرار دهم،
قَالَ آدَمُ ع يَا رَبِّ فَتَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ فَأَتَكَلَّمَ
آدم گفت: بار خدايا اجازه مىدهى سخن بگويم،
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَكَلَّمْ فَإِنَّ رُوحَكَ مِنْ رُوحِي وَ طَبِيعَتَكَ خِلَافُ كَيْنُونَتِي
پروردگار فرمود: سخن بگو روح تو از روح من مىباشد ولى طبيعت تو بر خلاف هستى من است و از ماديات خلق شده است.
قَالَ آدَمُ ع
آدم گفت:
فَلَوْ كُنْتَ خَلَقْتَهُمْ عَلَى مِثَالٍ وَاحِدٍ وَ قَدْرٍ وَاحِدٍ وَ طَبِيعَةٍ وَاحِدَةٍ وَ جِبِلَّةٍ وَاحِدَةٍ وَ أَلْوَانٍ وَاحِدَةٍ وَ أَعْمَارٍ وَاحِدَةٍ وَ أَرْزَاقٍ سَوَاءٍ لَمْ يَبْغِ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ يَكُ بَيْنَهُمْ تَحَاسُدٌ وَ لَا تَبَاغُضٌ وَ لَا اخْتِلَافٌ فِي شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ
اگر آنها را بر يك روش و طبيعت و اندازه و رنگ آفريده بودى و به زندگى و روزى يكسان مىدادى آنها به همديگر ظلم نمىكردند و بين آنها حسد و كينهتوزى و بغض و عناد و اختلافى پديد نمىآمد، و همه در صلح و صفا و آرامش و سكون زندگى مىكردند.
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ
خداوند فرمود:
يَا آدَمُ بِرُوحِي نَطَقْتَ وَ بِضَعْفِ طَبِيعَتِكَ تَكَلَّمْتَ مَا لَا عِلْمَ لَكَ بِهِ
اى آدم تو با روح من سخن گفتى ولى به علت ضعفى كه در طبيعت تو هست بدون اينكه از عواقب امور آگاه باشى سخن گفتى،
وَ أَنَا الْخَالِقُ الْعَلِيمُ بِعِلْمِي خَالَفْتُ بَيْنَ خَلْقِهِمْ وَ بِمَشِيَّتِي يَمْضِي فِيهِمْ أَمْرِي وَ إِلَى تَدْبِيرِي وَ تَقْدِيرِي صَائِرُونَ وَ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِي
من آفريننده دانائى هستم و با علم و اطلاع آنها را مختلف آفريدم و فرمان و مشيت من در ميان آنها جارى و نافذ است.
آدميان با تدبير و سرنوشتى كه براى آنان معيّن كردهام زندگى مىكنند و در خلقت من تغيير و تبديلى نيست،
إِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِيَعْبُدُونِي
من جن و انس را براى عبادت و معرفت خود خلق كردم
وَ خَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ عَبَدَنِي فَأَطَاعَنِي مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ رُسُلِي وَ لَا أُبَالِي
و بهشت را براى كسى كه مرا عبادت كند و از من اطاعت و از پيامبران من پيروى نمايد آفريدهام.
وَ خَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ كَفَرَ بِي وَ عَصَانِي وَ لَمْ يَتَّبِعْ رُسُلِي وَ لَا أُبَالِي
دوزخ را براى كسانى كه كافر شوند و معصيت مرا نمايند و از پيامبران من متابعت نكنند خلق كردم، و باكى هم از عذاب آنها ندارم،
وَ خَلَقْتُكَ وَ خَلَقْتُ ذُرِّيَّتَكَ مِنْ غَيْرِ فَاقَةٍ بِي إِلَيْكَ وَ إِلَيْهِمْ
من تو را و ذريهات را براى اينكه نيازمند به آنها هستم نيافريدهام.
وَ إِنَّمَا خَلَقْتُكَ وَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَكَ وَ أَبْلُوَهُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا فِي دَارِ الدُّنْيَا فِي حَيَاتِكُمْ وَ قَبْلَ مَمَاتِكُمْ
من تو را و فرزندانت را خلق كردم تا آنها را بيازمايم و معلوم گردد كدام يك از شما در زندگى بهتر كار مىكنيد
فَلِذَلِكَ خَلَقْتُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ وَ الْحَيَاةَ وَ الْمَوْتَ وَ الطَّاعَةَ وَ الْمَعْصِيَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ كَذَلِكَ أَرَدْتُ فِي تَقْدِيرِي وَ تَدْبِيرِي
و براى همين جهت نيز دنيا و آخرت را آفريدم و مرگ و زندگى را خلق نمودم و طاعت و معصيت را پديد آوردم و بهشت و دوزخ را ايجاد نمودم همان گونه اراده نمودم و براى آنها تقدير و سرنوشت قرار دادم،
وَ بِعِلْمِيَ النَّافِذِ فِيهِمْ خَالَفْتُ بَيْنَ صُوَرِهِمْ وَ أَجْسَامِهِمْ وَ أَلْوَانِهِمْ وَ أَعْمَارِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ مَعْصِيَتِهِمْ
و با علمى كه از حالات آنها داشتم صورتها و بدنها و رنگهاى آنان را مختلف خلق كردم و مدّت زندگى و روزى آنها را در دنيا متفاوت كردم، گروهى از آنها اطاعت مىكنند و جماعتى معصيت مىنمايند.
فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ الشَّقِيَّ وَ السَّعِيدَ وَ الْبَصِيرَ وَ الْأَعْمَى وَ الْقَصِيرَ وَ الطَّوِيلَ وَ الْجَمِيلَ وَ الدَّمِيمَ وَ الْعَالِمَ وَ الْجَاهِلَ وَ الْغَنِيَّ وَ الْفَقِيرَ وَ الْمُطِيعَ وَ الْعَاصِيَ وَ الصَّحِيحَ وَ السَّقِيمَ وَ مَنْ بِهِ الزَّمَانَةُ وَ مَنْ لَا عَاهَةَ بِهِ
دستهاى از آنها بدبخت و جمعى خوشبخت مىباشند، بعضى بينا و گروهى كور هستند، عدّهاى كوتاه و دستهاى بلند قامت مىباشند، پارهاى از مردم زيبا و دستهاى زشت آفريده شدهاند، گروهى دانشمند و گروهى جاهل هستند، بعضى مال دار و ثروتمند و بعضى ديگر فقير و تهيدست مىباشند.
گروهى از آنها فرمان بردار و جماعتى معصيت كار هستند، دستهاى سالم و تندرست و دستهاى بيمار و ناتوان مىباشند.
فَيَنْظُرُ الصَّحِيحُ إِلَى الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ فَيَحْمَدُنِي عَلَى عَافِيَتِهِ
آن كس كه تندرست مىباشد و به بيمار نگاه مىكند مرا سپاس مىگويد كه بدنش سالم و تندرست مىباشد.
وَ يَنْظُرُ الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ إِلَى الصَّحِيحِ فَيَدْعُونِي وَ يَسْأَلُنِي أَنْ أُعَافِيَهُ وَ يَصْبِرُ عَلَى بَلَائِي فَأُثِيبُهُ جَزِيلَ عَطَائِي
آن كس كه بيمار و ناتوان است به سالم نگاه مىكند و از من درخواست مىكند تا او را عافيت دهم و او در برابر مصيبت صبر مىكند و من هم به او پاداش مىدهم،
وَ يَنْظُرُ الْغَنِيُّ إِلَى الْفَقِيرِ فَيَحْمَدُنِي وَ يَشْكُرُنِي
مالدار به فقير نگاه مىكند و مرا شكر مىكند،
وَ يَنْظُرُ الْفَقِيرُ إِلَى الْغَنِيِّ فَيَدْعُونِي وَ يَسْأَلُنِي
فقير به غنى مىنگرد، مرا مىخواند و از من مال مىخواهد
وَ يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الْكَافِرِ فَيَحْمَدُنِي عَلَى مَا هَدَيْتُهُ
مؤمن به كافر نگاه مىنمايد و از اينكه هدايت شده است مرا سپاس مىگويد،
فَلِذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ فِيمَا أُعَافِيهِمْ وَ فِيمَا أَبْتَلِيهِمْ وَ فِيمَا أُعْطِيهِمْ وَ فِيمَا أَمْنَعُهُمْ
من براى اين آنان را مختلف كردم تا در گرفتاريها و مشكلات آنان را بيازمايم،
و افراد گرفتار و يا آنها كه در آسايش و رفاه هستند از هم تميز داده شوند.
وَ أَنَا اللَّهُ الْمَلِكُ الْقَادِرُ
من خداوند قادر و حكمران هستم،
وَ لِي أَنْ أَمْضِيَ جَمِيعَ مَا قَدَّرْتُ عَلَى مَا دَبَّرْتُ
من آنچه را مقدّر كردهام انجام مىدهم،
وَ لِي أَنْ أُغَيِّرَ مِنْ ذَلِكَ مَا شِئْتُ إِلَى مَا شِئْتُ [+ «بداء»]
و هر گاه اراده كردم تغييراتى در سرنوشت افراد مىدهم،
وَ أُقَدِّمَ مِنْ ذَلِكَ مَا أَخَّرْتُ وَ أُؤَخِّرَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدَّمْتُ
و تقديم و تاخير در كارها را بدهم،
وَ أَنَا اللَّهُ الْفَعَّالُ لِمَا أُرِيدُ
من هر چه اراده كنم به مرحله عمل در مىآورم،
لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ
و از آنچه انجام مىدهم مورد پرسش قرار نمىگيرم
وَ أَنَا أَسْأَلُ خَلْقِي عَمَّا هُمْ فَاعِلُونَ.
و اين بندگان هستند كه از كارهاى خود مورد باز خواست قرار مىگيرند.
[سورة البقرة (۲): آية ۱۰۹]
وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ
كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ
مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ
فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ
إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۱۰۹)
بسيارى از اهل كتاب -پس از اينكه حق برايشان آشكار شد- از روى حسدى كه در وجودشان بود،
آرزو مىكردند كه شما را، بعد از ايمانتان، كافر گردانند.
پس عفو كنيد و درگذريد، تا خدا فرمان خويش را بياورد،
كه خدا بر هر كارى تواناست.
[سورة النساء (۴): الآيات ۵۳ الى ۵۵]
أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (۵۳)
آيا آنان نصيبى از حكومت دارند؟
[اگر هم داشتند،] به قدر نقطه پشت هسته خرمايى [چيزى] به مردم نمىدادند.
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ
فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (۵۴)
بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند؛
در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ
وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (۵۵)
پس برخى از آنان به وى ايمان آوردند، و برخى از ايشان از او روى برتافتند،
و [براى آنان] دوزخ پرشراره بس است.
[سورة الفتح (۴۸): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (۱۱)
برجاىماندگانِ باديهنشين به زودى به تو خواهند گفت: «اموال ما و كسانمان ما را گرفتار كردند، براى ما آمرزش بخواه.» چيزى را كه در دلهايشان نيست بر زبان خويش مىرانند. بگو: «اگر خدا بخواهد به شما زيانى يا سودى برساند چه كسى در برابر او براى شما اختيار چيزى را دارد؟ بلكه [اين] خداست كه به آنچه مىكنيد همواره آگاه است.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲)
[نه چنان بود،] بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به خانمان خود بر نخواهند گشت، و اين [پندار] در دلهايتان نمودى خوش يافت، و گمان بد كرديد، و شما مردمى در خور هلاكت بوديد.»
وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً (۱۳)
و هر كس به خدا و پيامبر او ايمان نياورده است [بداند كه] ما براى كافران آتشى سوزان آماده كردهايم.
وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (۱۴)
و فرمانروايى آسمانها و زمين از آنِ خداست: هر كه را بخواهد مىبخشايد و هر كه را بخواهد عذاب مىكند، و خدا همواره آمرزنده مهربان است.
سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (۱۵)
چون به [قصدِ] گرفتن غنايم روانه شديد، به زودى برجاىماندگان خواهند گفت: «بگذاريد ما [هم] به دنبال شما بياييم.» [اين گونه] مىخواهند دستورِ خدا را دگرگون كنند.
بگو: «هرگز از پى ما نخواهيد آمد. آرى، خدا از پيش درباره شما چنين فرموده.»
پس به زودى خواهند گفت:
«[نه،] بلكه بر ما رشگ مىبريد.»
[نه چنين است] بلكه جز اندكى درنمىيابند.
[سورة الفلق (۱۱۳): الآيات ۱ الى ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (۱)
بگو: «پناه مىبرم به پروردگار سپيده دم،
مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ (۲)
از شرّ آنچه آفريده،
وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ (۳)
و از شرّ تاريكى چون فراگيرد،
وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ (۴)
و از شرّ دمندگان افسون در گرهها،
وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (۵)
و از شرّ [هر] حسود، آنگاه كه حَسَد ورزد.»
اگه حسدتو گذاشتی کنار، حالا:
تولدت مبارک!
این عکس زیبا میگه
باید پوسته حسادت قلبتو که نمیذاره از نور خورشید هدایت بهرهمند بشی رو بشکنی و از این حصار حسادت، خودتو خارج و راحت کنی،
اگه اینجوریه حالا تولدت مبارک!
این عکس معنای واژه حسد رو خوب میفهمونه:
خدا برای رشد این جوجه، تقدیر کرده که جوجه بعد از مدتی، این پوسته حسادت رو بشکافه بیاد بیرون!
اگه جوجه، حسود باشه و راضی به تقدیرات نباشه و نخواهد از کامفورت زون خودش خارج شود، به این تقدیر خدا اعتراض میکنه، اما اگه جوجه اهل نور باشه، روحیه خطرپذیر داره و از اینکه مقدر شده از کامفورت زون خودش خارج بشه، نگران نیست و میدونه دنیایی در انتظارشه که اصلا نمیتونه تصورشو هم بکنه، فقط باید راضی به تقدیرات باشه و بره جلو ببینه از کار خدا چی در میاد!
[حسد – قضا و قدر]:
«فَلَمْ يَرْضَوْا بِتَقْدِيرِي»
«الحاسد جاحد لانه لم یرض بقضاء الله»
«فَمَا الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ؟!»
[حسد بنی اسرائیل:
حسد، یعنی اونجوری که تو دلت میخواد «عَلَى إِرَادَتِهِمْ» نه اونجوری که خدا میخواد «فَلَمْ يَرْضَوْا بِتَقْدِيرِي» نتیجهاش میشود اینکه «فَلَمْ يَجِدُوا شَيْئاً» هیچ چیز با ارزشی گیرت نمیاد و اصلاح و تربیت نمیشی و حسادتت سرجاش میمونه و بیچارهات میکنه.
+ «مَنْ لَمْ يَصْلُحْ عَلَى اخْتِيَارِ اللَّهِ [لَهُ] لَمْ يَصْلُحْ عَلَى اخْتِيَارِهِ لِنَفْسِهِ [نَفْسَهُ]»:
امام صادق علیه السلام:
عَنْ سَدِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ :
إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَتَوْا مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ فَسَأَلُوهُ أَنْ يَسْأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ إِذَا أَرَادُوا وَ يَحْبِسَهَا إِذَا أَرَادُوا
فَسَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ لَهُمْ
فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ لَهُمْ يَا مُوسَى
فَأَخْبَرَهُمْ مُوسَى
فَحَرَثُوا وَ لَمْ يَتْرُكُوا شَيْئاً إِلَّا زَرَعُوهُ
ثُمَّ اسْتَنْزَلُوا الْمَطَرَ عَلَى إِرَادَتِهِمْ وَ حَبَسُوهُ عَلَى إِرَادَتِهِمْ
فَصَارَتْ زُرُوعُهُمْ كَأَنَّهَا الْجِبَالُ وَ الْآجَامُ
ثُمَّ حَصَدُوا وَ دَاسُوا وَ ذَرُّوا
فَلَمْ يَجِدُوا شَيْئاً
فَضَجُّوا إِلَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ قَالُوا إِنَّمَا سَأَلْنَاكَ أَنْ تَسْأَلَ اللَّهَ أَنْ يُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَيْنَا إِذَا أَرَدْنَا فَأَجَابَنَا ثُمَّ صَيَّرَهَا عَلَيْنَا ضَرَراً
فَقَالَ يَا رَبِّ إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ ضَجُّوا مِمَّا صَنَعْتَ بِهِمْ
فَقَالَ وَ مِمَّ ذَاكَ يَا مُوسَى
قَالَ سَأَلُونِي أَنْ أَسْأَلَكَ أَنْ تُمْطِرَ السَّمَاءَ إِذَا أَرَادُوا وَ تَحْبِسَهَا إِذَا أَرَادُوا فَأَجَبْتَهُمْ ثُمَّ صَيَّرْتَهَا عَلَيْهِمْ ضَرَراً
فَقَالَ يَا مُوسَى
أَنَا كُنْتُ الْمُقَدِّرَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ
فَلَمْ يَرْضَوْا بِتَقْدِيرِي
فَأَجَبْتُهُمْ إِلَى إِرَادَتِهِمْ فَكَانَ مَا رَأَيْتَ.
بنى اسرائيل، نزد موسى عليه السلام آمدند و از او خواستند كه از خداوند عز و جل تقاضا كند تا هرگاه آنان خواستند، باران ببارد و هرگاه خواستند، نبارد.
موسى عليه السلام اين را براى آنان از خداوند عز و جل درخواست كرد.
خداوند عز و جل فرمود:
خواستهشان برآورده شد، اى موسى!
موسى عليه السلام خبر آن را به ايشان داد.
بنى اسرائيل، زمينها را شخم زدند و هر چه بود، زير كِشت بُردند.
سپس، هرگاه خواستند، باران باراندند و هرگاه خواستند، آن را بند آوردند.
پس زراعتهايشان به بلندى كوهها و دژها شد و آنها را درويدند و خرمن كردند و كوبيدند و باد دادند؛ امّا چيزى (دانهاى) نيافتند.
پس، ضجّهكنان نزد موسى عليه السلام رفتند و گفتند:
ما از تو خواستيم كه از خداوند تقاضا كنى هرگاه خواستيم، باران ببارد و او درخواستمان را پذيرفت و سپس، آن را موجب زيان ما گردانيد.
موسى عليه السلام گفت:
پروردگارا! بنى اسرائيل از كارى كه با ايشان كردى، نالاناند.
فرمود: چرا اى موسى؟
گفت: از من خواستند تا از تو تقاضا كنم كه هرگاه خواستند، باران ببارد و هرگاه خواستند، بند بيايد و تو تقاضايشان را پذيرفتى و سپس، آن را مايه زيان ايشان ساختى.
فرمود: اى موسى!
من براى بنى اسرائيل تقدير مىكردم، ولى آنان به تقدير من، رضايت ندادند.
به خواستِ ايشان پاسخ دادم و در نتيجه، آن شد كه ديدى.
فَكُنْ مَحْسُوداً وَ لَا تَكُنْ حَاسِداً
امام صادق علیه السلام:
الْحَاسِدُ يُضِرُّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يُضِرَّ بِالْمَحْسُودِ
ضرر حسد، اوّل به حسود مىرسد و بعد از او به محسود اگر برسد،
كَإِبْلِيسَ أَوْرَثَ بِحَسَدِهِ لِنَفْسِهِ اللَّعْنَةَ وَ لِآدَمَ ع الِاجْتِبَاءَ وَ الْهُدَى وَ الرَّفْعَ إِلَى مَحَلِّ حَقَائِقِ الْعَهْدِ وَ الِاصْطِفَاءَ
مثل شيطان كه به آدم عليه السّلام حسد برد و پيش از اضرار به آدم كه اخراج از بهشت باشد ضرر،به خود او رسيد و محروم از رحمت الهى شد و به حضرت آدم عليه السّلام نرسيد مگر نبوّت و اصطفا و رفعت شأن و اجتبا،و علوّ مكان و هدايت مردمان.
فَكُنْ مَحْسُوداً وَ لَا تَكُنْ حَاسِداً
پس هميشه محسود خلايق باش، كه ديگران بر تو حسد برند و حاسد مباش كه بر كسى حسد برى،
فَإِنَّ مِيزَانَ الْحَاسِدِ أَبَداً خَفِيفٌ بِثِقْلِ مِيزَانِ الْمَحْسُودِ
چرا كه ميزان حسود،هميشه سبك است و ميزان محسود سنگين،
وَ الرِّزْقُ مَقْسُومٌ
يعنى رزق هر كسى موافق قسمت ازلى و تقدير سرمدى،مطابق حكمت و مصلحت و مناسب حال هر كسى به او مىرسد،
فَمَا ذَا يَنْفَعُ الْحَسَدُ الْحَاسِدَ وَ مَا ذَا يَضُرُّ الْمَحْسُودَ الْحَسَدُ
پس حسد بردن به دیگری، نه باعث زيادتى روزى حاسد مىشود و نه باعث نقصان روزى محسود میگردد.
وَ الْحَسَدُ أَصْلُهُ مِنْ عَمَى الْقَلْبِ وَ الْجُحُودِ بِفَضْلِ اللَّهِ تَعَالَى
اصل و منشأ حسد، كورى دل است و راه نبردن به حقّ و انكار كردن فضل الهى،
+ «الْحَاسِدُ جَاحِدٌ لِأَنَّهُ لَمْ يَرْضَ بِقَضَاءِ اللَّهِ: آدم حسود – در حقیقت – یک آدم لَجوج و ستیزهجو است. زیرا او به قضا و مقدرات الهی تن نمیدهد.»
وَ هُمَا جَنَاحَانِ لِلْكُفْرِ
و كورى دل و انكار فضل الهى،پر و بال كفرند و قوّت كفر و زور او به اين دو صفت است.
پس حسد علت كفران نعمت الهى است.
وَ بِالْحَسَدِ وَقَعَ ابْنُ آدَمَ فِي حَسْرَةِ الْأَبَدِ
وَ هَلَكَ مَهْلَكاً لَا يَنْجُو مِنْهُ أَبَداً
و به سبب حسد و از راه حسد، پسر آدم كه قابيل باشد،در حسرت هميشگى افتاد،
و هلاك شد،هلاكشدنى كه هرگز نجات ندارد.
وَ لَا تَوْبَةَ لِلْحَاسِدِ
لِأَنَّهُ مُسْتَمِرٌّ عَلَيْهِ مُعْتَقِدٌ بِهِ مَطْبُوعٌ فِيهِ
وبرای رشک برنده توبه ای نیست زیرا بر این خصلت زشت تداوم پیدا کرده و اعتقاد بآن ورزیده و در او طبیعی شده
يَبْدُو بِلَا مُعَارِضٍ مُضِرٍّ لَهُ وَ لَا سَبَبٍ
بی سبب و بدون اینکه کسی برای او درگیری ایجاد کند برانگیخته می شود
وَ الطَّبْعُ لَا يَتَغَيَّرُ مِنَ الْأَصْلِ وَ إِنْ عُولِج.
واگر هر چاره ای شود باز هم طبیعت از ریشه (خراب است) و تغییر نمی کند.
و لولا أن تكونوا كذلك، لرأينا أنكم لستم منا!
اگر اين گونه نمىبوديد از (دوستان) ما محسوب نمىشديد!
اگر این تهمت زده نمیشد، کربلایی نبودید!
امام حسین علیه السلام فرمودند:
«و لولا أن تكونوا كذلك، لرأينا أنكم لستم منا،
اگر اين گونه نمىبوديد از (دوستان) ما محسوب نمىشديد!»
یعنی اگه اهل نور و صاحبان نور، مثل ما آل محمد ع مورد حسادت واقع نشوند و امتحانات کربلای خودشونو همچون قتل و تهمت و … تجربه نکنند، مثل ما نخواهند بود، منا اهل البیت نخواهند بود!
پس وقتی به مومن، تهمتی از طرف دشمنانی با ظاهر دوست (گرگی در لباس میش) زده میشه، او میداند که باید به مولا و امیر خودش، حسین علیه السلام تاسی و اقتدا نماید و اینگونه خود را در کربلا، در رکاب آل محمد ع مشاهده کند و با همین تهمتهای نارواست که معلوم میشه صاحبان نور و اهل نور، دومی نور علم آل محمد ع هستند و اصلا این تهمت، سند حقانیت صاحبان نور است!
تکرار داستان حسادت نسبت به آل محمد ع و شهید نمودن و تهمت زدن به این انوار مقدس الهی، بعینه در مورد صاحبان و حاملان نور علم آنها، همیشه تکرار شده و میشود و خواهد شد!
پس اگه به معانی این احادیث زیبا دقت کنیم، داستان تکراری حسادت و اختلاف و تهمت کاملا واضح و روشن خواهد شد.
المؤمن مُحارب محسود متتبَع العثرة و من ليس هكذا ليس بمؤمن!
فمن وجد في نفسه أنه يواجه هذه الأمور فاليفرح و ليُسعد أنه من شيعة آل محمد و مواليهم ،
و ممن أُُخذ منه العهد و الميثاق في الذر على تحمل الأذية و الصبر ،
و لا يتذمّر و لا يشعر بالضيق و الهم و الحزن من ذلك.
امام صادق علیه السلام:
قال رسول الله صلّى الله عليه و آله:
إن الله أخذ ميثاق المؤمن على بلايا أربع:
أشدها عليه مؤمن يقول يحسده:
أو منافق يقفو أثره.
أو شيطان يغويه.
أو كافر يرى جهاده.
فما بقاء المؤمن بعد هذا؟
امام صادق علیه السلام:
عن الثمالي قال:
قال أبو عبد الله صلوات الله عليه:
يا أبا حمزة ما كان و لن يكون مؤمن إلا و له بلايا أربع:
إما يكون له جار يؤذيه.
أو منافق يقفو أثره.
أو كافر يرى قتاله جهاداً.
أو مؤمن يحسده.
ثم قال:
أما إنه أشد الأربعة عليه، لأنه يقول فيصدق عليه و يقال:
هذا رجل من إخوانه، فما بقاء المؤمن بعد هذه.
امام صادق علیه السلام:
ما من مؤمن إلا و قد وكل الله به أربعة:
شيطاناً يغويه يريد أن يضله.
و كافراً يقاتله.
و مؤمناً يحسده، و هو أشدهم عليه.
و منافقاً يتبع عثراته.
امام صادق علیه السلام:
أربع لا يخلو منهن المؤمن أو واحدة منهن:
مؤمن يحسده و هو أشدهن عليه .
و منافق يقفو أثره.
أو عدو يجاهده.
أو شيطان يغويه.
امام صادق علیه السلام:
عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله صلوات الله عليه قال:
لو أن مؤمناً على لوح في البحر لقيض الله له منافقاً يؤذيه.
امام صادق علیه السلام:
أخذ الله ميثاق المؤمن على أن :
لا تصدق مقالته.
و لا ينتصف من عدوه.
و ما من مؤمن يشفي نفسه إلا بفضيحتها، لأن كل مؤمن ملجم.
امام باقر علیه السلام:
عن محمد بن مسلم قال:
خرجت إلى المدينة و أنا وجع ثقيل،
فقيل له: محمد بن مسلم وجع.
فأرسل إليّ أبو جعفر صلوات الله عليه بشراب مع الغلام مغطى بمنديل،
فناولنيه الغلام و قال لي: اشربه، فإنه قد أمرني أن لا أرجع حتى تشربه.
فتناولته فإذا رائحة المسك عنه، و إذا شراب طيب الطعم بارد.
فإذا شربته قال لي الغلام: يقول لك: إذا شربته فتعال.
ففكرت فيما قال لي، و لا أقدر على النهوض قبل ذلك على رجلي.
فلما استقر الشراب في جوفي، فكأنما نشطت من عقال، فأتيت بابه، فاستأذنت عليه، فصوت بي:
صح الجسم، ادخل ادخل.
فدخلت و أنا باك، و سلمت عليه، و قبلت يديه و رأسه.
فقال لي، و ما يبكيك يا محمد؟
فقلت: جعلت فداك أبكي على اغترابي و بعد الشقة، و قلة المقدرة على المقام عندك و النظر إليك.
فقال: أما قلة المقدرة فكذلك جعل الله أولياءنا و أهل مودتنا، و جعل البلاء إليهم سريعاً.
و أما ما ذكرت من الغربة،
فلك بأبي عبد الله عليه صلوات الله عليه أسوة، بأرض ناء عنا بالفرات صلى الله عليه.
و أما ما ذكرت من بعد الشقة، فإن المؤمن في هذه الدار غريب و في هذا الخلق المنكوس حتى يخرج من هذه الدار إلى رحمة الله .
و أما ما ذكرت من حبك قربنا و النظر إلينا و أنك لا تقدر على ذلك فالله يعلم ما في قلبك و جزاؤك عليه.
محمّد بن مسلم حديثى نقل كرد كه وى گفت:
من به مدينه رفتم در حالى كه دردمند بودم.
محضر امام رساندند كه محمد بن مسلم دردمند است،
حضرت ابو جعفر عليه السّلام شربتى برايم فرستادند.
آورنده غلامى بود كه دستارى به سر بسته بود،
بهر صورت غلام شربت را به من داد و گفت:
اين را بياشام زيرا حضرت به من امر فرمودهاند تا تو اين را نياشاميدهاى من از نزدت نروم،
پس شربت را گرفتم، بوى مشك از آن مىآمد، شربتى پاكيزه، طعمى خنك داشت.
وقتى آن را نوشيدم، غلام به من گفت:
آقايت فرموده: وقتى شربت را خوردى به نزدش حاضر شو.
من در اين گفتار مىانديشدم كه پيش از نوشيدن شربت قادر نبودم روى پاهايم بايستم، حال چطور حركت كرده و به محضرش بروم،
به هر صورت وقتى شربت در جوف من قرار گرفت گويا از بند رها شدم.
پس درب منزل حضرت آمده از آن جناب اذن خواستم،
حضرت با صداى بلند فرمودند: جسمت بهبودى يافت، داخل شو!
پس داخل شده در حالى كه مىگريستم، سلام بر آن حضرت كرده و دست و سر آن سرور را مىبوسيدم.
حضرت به من فرمودند:
اى محمّد، چرا گريه مىكنى؟
عرض كردم: فدايت شوم گريهام بخاطر اين چند چيز است:
الف: غريبم.
ب: از شما دور هستم.
ج: قدرتم كم و ضعيف مىباشم
د: قادر نيستم نزد شما رحل اقامت انداخته و به شما بنگرم.
حضرت فرمودند:
امّا كم بودن قدرت، البته همين طور است، خداوند دوستان ما را اين چنين قرار داده و سريعا بلاء را بر ايشان نازل مىكند.
و امّا اينكه گفتى: غريب هستى،
مؤمن در دنيا و بين اين خلق نگونسار غريب مىباشد تا از اين دار فانى به رحمت بارى منتقل شود.
و امّا اينكه گفتى مكانت دور است و از ما فاصله دارى،
بر تو باد به پيروى نمودن از ابى عبد اللّٰه عليه السّلام، زيرا ما نيز از زمينى كه محبوب و مطلوبمان است (مراد كربلاء مىباشد) دور بوده و بواسطه فرات بين ما و آن زمين فاصله افتاده است.
و امّا اينكه گفتى دوست دارى نزديك ما بوده و بما نظر افكنى و بر اين معنا قادر نيستى،
خداوند متعال بر آنچه در قلب تو است آگاه بوده و تو را بر همان پاداش و جزا مىدهد.
سپس حضرت به من فرمودند:
آيا به زيارت قبر حسين عليه السّلام مىروى؟
عرض كردم: بلى، منتهى با خوف و هراس.
حضرت فرمودند:
هر چه در اين زيارت شدت و سختى ببينى و خوف و هراس تو بيشتر باشد، ثواب و اجرت بهمان قدر افزون مىگردد، و كسى كه در زيارت آن حضرت خوف داشته و با اين حال آن جناب را زيارت كند حق تعالى او را از وحشت روزى كه مردم براى حساب در مقابل پروردگار عالميان مىايستند (يعنى روز قيامت) در امان نگه مىدارد و اين شخص از زيارت بر مىگردد در حالى كه حق تعالى گناهانش را آمرزيده و فرشتگان بر او درود و سلام مىدهند و پيامبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم او و آنچه را بجا آورده ديده و برايش دعاء مىفرمايند، و وى به نعمت و فضل خدا روى آورده و هيچ رنج و تعبى به او متوجه نشده و رضايت و خشنودى خدا را پىگيرى مىنمايد.
امام حسین علیه السلام:
عن سعد بن طريف قال:
كنت عند أبي جعفر صلوات الله عليه فجاء جميل الأزرق، فدخل عليه، قال:
فذكروا بلايا للشيعة و ما يصيبهم.
فقال أبو جعفر صلوات الله عليه:
إن أناساً أتوا علي بن الحسين صلوات الله عليه و عبد الله بن عباس، فذكروا لهما نحو ما ذكرتم.
قال: فأتيا الحسين بن علي عليهما السلام، فذكرا له ذلك.
فقال الحسين عليه السلام:
و الله البلاء و الفقر و القتل أسرع إلى من أحبنا من ركض البراذين، و من السيل إلى صمره.
قلت: و ما الصمر؟
قال: منتهاه.
و لولا أن تكونوا كذلك، لرأينا أنكم لستم منا.
سعد بن طريف گفت:
در محضر مبارك ابو جعفر (امام باقر) عَلَيْهِ السَّلَامُ بودم كه جميل ازرق بر حضرت وارد شد و گفت:
(عدّهاى) بلاها و مصايب شيعيان را ياد آور شده و طعنه مىزنند.
حضرت فرمود:
همانا مردانى نزد امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلَامُ و عبد اللّه بن عبّاس آمدند و همان مطالبى را كه شما متذكّر شديد مطرح كردند.
امام عَلَيْهِ السَّلَامُ فرمود:
سپس ايشان نزد امام حسين عَلَيْهِ السَّلَامُ آمدند و همان مطالب را كه گفتى، ياد آور شدند،
حضرت فرمود:
به خدا سوگند! بلا، تهيدستى و قتل، براى دوستان ما (اهل بيت عصمت وطهارت) از سرعت برزون (قاطر)؛ و از حركت سيل به سمت صمره سريعتر مىباشد.
گفتم: صمره چيست؟
فرمود: نهايت مقصد است،
(سپس افزود:)
اگر اين گونه نمىبوديد از (دوستان) ما محسوب نمىشديد.
شَرُّ مَا استَشعَرَ قَلبُ المَرءِ الحَسَدُ!
امام على عليه السلام:
الحَسَدُ لا يَجلِبُ إلاّ مَضَرَّةً و غَيظا،
يوهِنُ قَلبَكَ، و يَمرِضُ جِسمَكَ،
👈 و شَرُّ مَا استَشعَرَ قَلبُ المَرءِ الحَسَدُ. 👉
حسادت، جز زيان و خشم، دستاوردى ندارد.
حسادت، دل را سست و تن را بيمار مى كند.
👈 بدترين چيزى كه قلب آدمى احساس مىكند، حسادت است. 👉