دکتر محمد شعبانی راد

صدای بد بوی حسادت از قلب حسود به گوش میرسد! وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ!

the unpleasant sound of envy is heard from the heart of the jealous person!

«صلصل» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«صَلْصَلَ‏ الشَّيْ‏ءُ: يعنى شى‏ء صدا كرد.»
«صَلَّ‌ اللحم: إذا أنتن: گوشت بدبو گرديد.»
+ «حمی – حمأ»
+ «سنن»
« sounding clay»

الصَّلْصال [صلصل,صلل] 
صلصال را گل خشك گفته‌اند.
راغب گويد: «الطين الجافّ‌»
طبرسى فرموده: «الطين اليابس»
و بقولى بمعنى گل بدبو است.
و اصل آن از «صَلَّ‌ اَللَّحْمُ‌» گوشت بدبو گرديد مى‌باشد.
صحاح گويد: آن گل خالص آميخته بخاك است كه چون بخشكد (وقت دست زدن) صدا ميدهد و چون آنرا بپزند فخّار گويند.
بهر حال آن بمعنى گل خشكى است كه صدا ميدهد زيرا صلصل در اصل صدا كردن است.
«صَلْصَلَ‌ اَلشَّيْ‌ءُ» يعنى شىء صدا كرد.
در نهج البلاغه خطبه اول فرموده:
«وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ‌». يعنى او را محكم كرد تا خشك شد.

قاموس قرآن، جلد 4، صفحه 146

أصل اَلصَّلْصَالِ‌: تردُّدُ الصّوتِ‌ من الشيء اليابس،
و سمّي الطّين الجافّ‌ صَلْصَالاً
و قيل: اَلصَّلْصَالُ‌: المنتن من الطين، من قولهم: صَلَّ‌ اللحمُ‌،
قال: و كان أصله صَلاَّلٌ‌، فقلبت إحدى اللامين.

مفردات ألفاظ القرآن، جلد 1، صفحه 488

قيل الصَّلْصَالُ‌: الطين اليابس الذي لم يطبخ إذا نقر به صوت كما يصوت الفخار.
و الفخار ما طبخ من الطين.
و يقال الصَّلْصَلُ‌ المنتن مأخوذ من صَلَّ‌ اللحم: إذا أنتن،
فكأنه أراد صَلاَّل فقلبت إحدى اللامين صادا فصار صلصال.

مجمع البحرين، جلد 5، صفحه 406

أَبو إِسحاق: الصَلْصَالُ‌ الطين اليابس الذي يَصِلُّ‌ من يُبْسِه أَي يُصَوِّت .
الصَّلْصَلَةُ‌: صَوْت الحديد إِذا حُرِّك، يقال: صَلَّ‌ الحديدُ و صَلْصَلَ‌، و الصَّلْصَلَة: أَشدُّ من الصَّلِيل.
الجوهري: الصَّلْصالُ‌ الطين الحُرُّ خُلِط‍‌ بالرمل فصار يَتَصَلْصَل إِذا جَفَّ‌، فإِذا طُبِخ بالنار فهو الفَخَّار. الصَّلْصَالُ‌ من الطِّين: ما لم يُجْعَل خَزَفاً، سُمِّي به لتَصَلْصُله;
و كلُّ‌ ما جَفَّ‌ من طين أَو فَخَّار فقد صَلَّ‌ صَلِيلاً.
و طِينٌ‌ صلاَّل و مِصْلالٌ‌ أَي يُصَوِّت كما يصوِّت الخَزَفُ‌ الجديد.

لسان العرب، جلد 11، صفحه 382

قال: هو صَلْصَالٌ‌ ما لم تُصِبْه النارُ، فإِذا مَسَّته النارُ فهو حينئذ فَخَّار.
في حديث ابن عباس في تفسير الصَّلْصَال:
هو الصَّالُّ‌ الماء الذي يقع على الأَرض فَتَنْشَقُّ‌ فيَجِفُّ‌ فيصير له صوت فذلك الصَّلْصال.،
و قال مجاهد: الصَّلْصالُ‌ حَمَأٌ مَسْنون.
قال الأَزهري: جَعَله حَمأ مسنوناً لأَنه جَعَله تفسيراً للصَّلْصَال ذَهَب إِلى صَلَّ‌ أَي أَنْتَن.

لسان العرب، جلد 11، صفحه 382

اصل – صَلْصَال – بر آمدن صداست از چيزى خشك
صَلْصَال: گل خشك.
صَلْصَال: گل متعفّن، مثل: صَلَّ‌ اللحم: گوشت فاسد و متعفّن شد،
گفته شده اصلش – صَلاَّل – است كه يكى از حروف(ل) آن به(ص) تبديل شده.
ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن با تفسیر لغوی و ادبی قرآن، جلد 2، صفحه 410
الصَّلْصال: الطين الحرُّ يختلط‍‌ بالرمل فصار يصلصل.

شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، جلد 6، صفحه 3636

قال أبو إسحاق: الصَّلصالُ‌: الطينُ‌ اليابسُ‌ الذي يَصِلُّ‌ من يُبْسِه، أي: يصوِّت،
قاله في قوله: مِنْ‌ صَلْصٰالٍ‌ كَالْفَخّٰارِ [الرحمن: 14] . .
قال الفراء. قال: هو طينٌ‌ حُرٌّ خُلط‍‌ برمْل فصار يُصلْصِل كالفَخّار.
قلتُ‌: هو صَلصال ما لم تُصِبه النار، فإذا مسّتْه النار فهو فَخّار.
و قال الأخفش نحوه، قال: و كلُّ‌ شيء له صوتٌ‌ فهو صلْصالٌ‌ من غير الطين. .
و قال مجاهد: الصَّلصالُ‌: حَمَأٌ مسنون.
قلتُ‌: جعلَه حَمأً مَسنوناً لأنه جعله تفسيراً للصلصال.

تهذیب اللغة، جلد 12، صفحه 79

صدای بد بوی حسادت از قلب حسود به گوش میرسد!
به این میگن صلصال!

صلصل :
صلل :
قلب حسود از گلى خشك و برگرفته از لجنى بد بوى آفريده شده است! وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ!
صدای بد بوی حسادت از قلب حسود به گوش میرسد!
صلصال:
صَلْصَلَ‏ الشَّيْ‏ءُ : يعنى شى‏ء صدا كرد.
سمعت لجوفه صليلا من العطش
جاءت الإبل تصلّ عطشا ، و ذلك إذا سمعت لأجوافها صوتا كالبحّة،
سمعت صليل الحديد يعني صوته
الصَّلْصَلَةُ : بقيّةُ ماءٍ ، سمّيت بذلك لحكاية صوت تحرّكه في المزادة،
الصُّلْصَلَة: ته مانده آب ، كه چون كم است و در ظرف با حركت دادن صدا مى‏‌كند، اينطور ناميده شده.
صَلَّ‏ اللَّحْمُ: گوشت بدبو گرديد.
+ «فخر»
+ «خلا»
«bell jar sound experiment»:
فیلمشو از یوتیوب یا آپارات دانلوند کن!
تاثیر خلا در عدم انتقال صوت!
چه پدیده جالبی است در آفاق!
برگردان این پدیده در انفس قلب چیه؟!
+ «خلاء»
اگه قلبت در خلاء نور ولایت قرار بگیره، داخلش دنیایی سر و صداست که هیچیش بیرون درز نمیکنه و کسی متوجه درونت نمیشه و حکیم میشی و دهانتو میبندی و صداتو به شکایت از آیاتی و رسلی بلند نمیکنی و این فخر مذموم کوزه قلب با خلا ممدوح نور ولایت درمان می شود.
+ «خلا» و «جوف»
نور ولایت فرایندی است با این ویژگی که در خلا و جوف وجود داره.
همین کوزه قلب که به همه چیزای بی ارزش دنیا مینازه و صداشو بلند میکنه ، وقتی ولیّ دانا قلبشو با «آیاتی و رسلی» از حب هر کالای بی ارزش دنیایی تهی و خالی میکنه، ببین دیگه صداشو به اعتراض نمیشنوی.

+ «صلصال» :
+ [سورة الرحمن (55): الآيات 14 الى 30]
این آیات زیبای سوره الرحمن اشاره به همین فیلم زیبای خلا و فخر دارند که خلقت اولیه پر سر و صدای قلب صلصال فخار حسود، چجوری با مداخله معالم ربانی صاحبان نور، بی سر و صدا میشه و دیگه شکوه حال از او نمی شنوی و نمی بینی و این تغییر صلصال فخار و تبدیلش به لولو و مرجان طبق این آیات زیبا بخاطر همین «بینهما برزخ» صاحبان نور است در ملک و ملکوت. 
چقدر این آیات زیباست.
شکم گرسنه چه صدای غار و غوری در میاره ؟!
به صدای شکم شتر تشنه ، عرب میگه «صلیلا من العطش»
انگاری از این خمیر مایه اولیه خلقت انسان صدایی به گوش می رسد.
این صدای اعتراض او نسبت به آیاتی و رسلی مربوط به قبل از آشنایی او با معالم ربانی است و بمحض اینکه نور ولایت را از صاحب نور آموخت دیگر صدایی از این قلب و زبان اهل یقین شنیده نمی شود و این نور حکمت، خاصیت معرفة الامام بالنورانیة است.
وقتی این گل از لوث وجود اعتقاد اهل شک پاک نشد ویژگی و صفت مذموم «فخر» را در اهل شک مشاهده می کنی انگاری غلبه نار بر نور در قلب اهل شک او را به صفت فخر نمایان می کند:
« هو صلصال ما لم تصبه النار، فإذا مسّته النار فهو فخّار »
آیه « خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ‏ كَالْفَخَّارِ » این انسان اهل شک است.
[شرط بداء – صلصال – سلالة – طینت و ولایت]:
« وَ شَرَطَ فِي ذَلِكَ الْبَدَاءَ فِيهِمْ وَ لَمْ يَشْتَرِطْ فِي أَصْحَابِ الْيَمِينِ الْبَدَاءَ »
« عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي خَبَرٍ طَوِيلٍ‏
قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِلْمَلَائِكَةِ
إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ‏
قَالَ وَ كَانَ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ تَقْدِمَةً فِي آدَمَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَهُ وَ احْتِجَاجاً مِنْهُ عَلَيْهِمْ
قَالَ فَاغْتَرَفَ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى غُرْفَةً بِيَمِينِهِ مِنَ الْمَاءِ الْعَذْبِ‏ الْفُرَاتِ وَ كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ فَصَلْصَلَهَا فِي كَفِّهِ فَجَمَدَتْ
فَقَالَ لَهَا مِنْكِ أَخْلُقُ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ عِبَادِيَ الصَّالِحِينَ وَ الْأَئِمَّةَ الْمُهْتَدِينَ وَ الدُّعَاةَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ وَ لَا أُبَالِي وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ‏ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ‏
ثُمَّ اغْتَرَفَ غُرْفَةً أُخْرَى مِنَ الْمَاءِ الْمَالِحِ الْأُجَاجِ فَصَلْصَلَهَا فِي كَفِّهِ فَجَمَدَتْ
ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْكِ أَخْلُقُ الْجَبَّارِينَ وَ الْفَرَاعِنَةَ وَ الْعُتَاةَ وَ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَ الدُّعَاةَ إِلَى النَّارِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَشْيَاعَهُمْ وَ لَا أُبَالِي وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ‏ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ‏
قَالَ
وَ شَرَطَ فِي ذَلِكَ الْبَدَاءَ فِيهِمْ وَ لَمْ يَشْتَرِطْ فِي أَصْحَابِ الْيَمِينِ الْبَدَاءَ
ثُمَّ خَلَطَ الْمَاءَيْنِ جَمِيعاً فِي كَفِّهِ فَصَلْصَلَهُمَا ثُمَّ كَفَأَهُمَا قُدَّامَ عَرْشِهِ وَ هُمَا سُلَالَةٌ مِنْ طِينٍ الْخَبَرَ. »
+ «سلل – سلالة»
+ صلصال :
پس قصه این « سُلَالَةٌ مِنْ طِينٍ » اینه که این سلاله شامل دو جزء می شود و این دو جزء با هم مخلوط شده
و این گل خمیرمایه خلقت برای تمام انسانها از اول تا آخر است اعم از اهل یقین و اهل شک …
برای اهل یقین عالم ذر بداء حاصل نمی شود و نیازی به این کار نیست و خداوند شرط بداء را برای اهل شک (معارین حسود) قرار داده « وَ شَرَطَ فِي ذَلِكَ الْبَدَاءَ فِيهِمْ وَ لَمْ يَشْتَرِطْ فِي أَصْحَابِ الْيَمِينِ الْبَدَاءَ » تا یک بار دیگر پس از خلقت اولیه با آشنایی با معالم ربانی که خلقت و تعمیر ثانویه آنهاست «پوشه عمران» اقرار به فضل آل محمد ع نمایند و با معالم ربانی «دو باره از نو شروع کنند» و این معنی بداست!
چرا به این گل و خمیر مایه اولیه که همه از آن خلق می شوند نام «صلصال» داده شده؟
« إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ » دستور سجده بر معالم ربانی صاحبان نور (تاویلا) یعنی اقرار به فضل علمی صاحبان نور به اینکه علمی که نزد آنهاست عنایت آل محمد ع است، و زمانی است که این صاحب نور، خود با معالم آل محمد ع به سبب مافوقش یعنی صاحب نور قبلی آشنا شده « فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي » و الآن خودش واسطه نور آل محمد ع شده، لذا حالا بر ما واجب است بر این مافوق نورانی سجده کنیم « فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ » یعنی صاحب نور هم از همین خمیر مایه اولیه خلق شده « سُلَالَةٌ مِنْ طِينٍ » اما قصه بعد از آشنایی با معلمش، تفاوت می‌کند. یعنی اهل یقین به محض شنیدن صدای معلم ربانی و نورانی، خود را از بالای درخت به پایین پرتاب کرده و سریع خود را به مادر اعتقادی خود در دریای علم آل محمد ع می رسانند، اما اهل شک در این مرحله که صدای نور خود را می شنوند، دو دل هستند آیا بپرند یا فعلا با حب دنیای خود مشغول باشند!
«مستند داک» + «قرلی»: داستان بلوهر و یوذاسف!
خدا با این آیه « إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ‏ » حجت را بر اهل شک تمام کرد « وَ كَانَ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ تَقْدِمَةً فِي آدَمَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَهُ وَ احْتِجَاجاً مِنْهُ عَلَيْهِمْ » که به دوران قبل از آشنایی صاحبان نور با معلمین زمان خودشان، قیاس نکنید و اینجوری بهانه بگیرید که اقرار به فضل صاحب نور خود ننمایید، بلکه دستور سجده تاویلی اقرار به فضل صاحب نور، زمانی برای اهل یقین و اهل شک می آید که در وجود این شاگرد آن معلم ربانی « وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي » نفخ علم از آل محمد ع در قلبش صورت گرفته و حالا او در مقامی است که همه باید با تبعیت علمی از او به حیات طیبة برسند و مبادا به طینت قبل از آشنایی او با معلم ربانی‌اش قیاس کنند «قصه طینت ناجور پسر نایب امام زمان ع در دوران غیبت صغری!»
این صاحب نور، حالا وصل به نور آل محمد ع است و همه مامور به سجده بر علم او هستند.
ببین شیطان چه شبهه‌ای میندازه! :
میگه « قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ » :
انگاری اهل شک دارن میگن ما اقرار به فضل صاحب نوری که خبر داریم طینتا … بوده، نمی‌کنیم!
غافل از اینکه دستور سجده در زمان الآن که این وجود به نور آل محمد ع وصل شده باید اجرا بشه و اصلا ربطی به گذشته طینتی او نداره « إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ » یعنی خود خدا هم میگه ای اهل شک درست میگید، من این صاحب نور رو از بین همین مجموعه شما انتخاب کردم و طینتا هم …
اما من اونو با معالم ربانی منا اهل البیت ع درستش کردم و حالا او مورد تایید منه «سوّیته»  و من دارم اونو تغذیه علمی میکنم و حالا من دستور میدم الآن که علم آل محمد ع رو از او می شنوید و می بینید به فضیلت علمی او اقرار داشته باشید.
جوابش اینه مگه به تو گفتن که به این بشر چه موقع سجده کن ؟!
مگر نه اینه که دستور سجده مربوط به بعد از اینه که این بشر به برکت علم ماخوذ از صاحبان نور و معلمین خودش، که از آل محمد ع هستند و حالا قلبش به نور آل محمد ع منور شده و حالا صاحب معالم ربانی شده، حالا دستور سجده داده میشه و تو باید اجرا کنی ولی ای شیطان تو اینقدر شیطانی که می خوای با قیاس با دوران قبل از آشنایی اون با علم آل محمد ع و معلمش، شانه از زیر بار این امر خالی کنی، اینه که مدام میگی بابا این که خودش یه زمانی … اینجور و اونجور … اینا همه مثل همون قیاس غلط شیطانه که اهل شک در این زمان نسبت به صاحبان نور خودشون انجام می‌دن! مدام برای اینکه از اقرار به فضل معالم ربانی صاحبان نور که حالا با نور آل محمد ع پیوند خورده فرار کنند، سابقه طینتی قبلی اونو به رخ می‌کشن تا کار غلط خودشونو موجه جلوه بدهند که اگه این شخص صاحب نور است ما این رو قبول نداریم و لذا رابطه ای بین خدا و ما برای اصلاح و تربیت وجود نداره و این همان اعتقاد یهود است که در اهل شک وجود دارد و اهل شک بدتر از یهود هستند.
این آیات زیبا داره جریان ماموریت صاحب نور رو میگه که بعد از آشنایی با معلم ربانی خودش و اتصال عقل قلبش به نور آل محمد ع به سبب معلم خودش، حالا دیگه قصه فرق کرده و این کسی که شاید طینتا روزی راه کج پیموده بود، حالا به برکت نگاه نورانی آل محمد ع ، خط‌کش راستی شده « ثَقَّفْتُ = سَوَّيْتُ‏ المعوجَّ : فرهنگ سازی کردم!» که حالا برای دوستان خودش، میزانی برای راست بودن تعریف شده اما اهل شک که حسادتشون داره دیوونه‌شون میکنه، برای اینکه بهانه‌ای عوام‌پسند بیارن و همه رو به دروغ، مجاب کنن، میرن سراغ همان کاری که ابلیس کرد، یعنی قیاس باطل و اهل شک و معارین نسبت به صاحب نور اقرار به فضل نمی کنند و مدام به طینت قبلی او که هنوز نور آل محمد ع در آن غلبه ننموده بود را ملاک قرار می دهند حال آنکه خود خدا در آیه فرمود حالا که من این گل رو به برکت معالم ربانی با فرهنگ غنی آل محمد ع آشنا کردم و از علم خودم مدام دارم به قلبش می ریزم حالا او از حالا به بعد ثقة ما آل محمد ع است و تو از این به بعد باید برای کسب علم آل محمد ع نزد این صاحب نور ما بروی، اما شک و حسد نمی گذارد و می گوید من اقرار به فضل معالم ربانی کسی بکنم که طینتا قبلا … « لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ » اصلا نمی تونم زیر بار این مطلب برم که حالا باید برای کسب علم آل محمد ع پیش او شاگردی کنم! من خودم بمراتب از او بهتر می فهمم! «انا خیر منه» … لذا بعینه دنیای قلب اهل شکی که نمی خواد اقرار به فضل معالم ربانی صاحب نور بنماید، قصه ابلیس است که نخواست بر آدم ع سجده کند به اعتبار طینت قبل از نفخ علم در او! و این قیاس باطل است مثلا بگوییم بچه ای که تا دیروز پول نداشت … حالا شده پزشک و دندانپزشک و من حالا باید برم برای درمان بیماری‌ام دستمو پیش اون دراز کنم؟! عمرا اگه حسدم اجازه بده من این کار رو بکنم! من هرگز اقرار به فضل اویی که یک روز هیچی نداشت نخواهم نمود! این حرف نزد هر عاقلی مردود است چون الآن او به برکت زحمتی که کشیده و توفیقی که داشته در کنکور قبول شده و حالا چه تو بخوای و نخوای اون شده آقای دکتر و تو مجبوری برای مداوای درد شک قلبی ات بری پیش اون وگرنه از این بیماری میمیری و به درک واصل میشی … بماند که این طبیب بقدری کریمانه و خاضعانه برخورد می کند که اگر قبل از دیدن مطب این دکتر و خود این دکتر به حرف شیطان گوش می کردی و شاید گول می خوردی و قبول می کردی، اما حالا که چشمت تو چشم این رجل الهی افتاده، چنان مثل زلیخا، یک دل نه صد دل عاشق جمال بی مثالش شدی که دیگه عمرا اگه از شیطان بپذیری که حتی این وجود طینتش قبلا نیز اشکالی داشته باشد … و شیطان از همین رودرویی اهل یقین و آشنا شدن آنها با صاحبان نورشان می ترسد و خوب می داند که فرزندان خلف وقتی صدای مادر اعتقادیشان را می شنوند خوب تشخیص داده و دیوانه وار خودشونو به سمت او پرتاب می کنند و اینجا دیگه همون استثنایی است « إِلاَّ » که خود شیطان اقرار کرده از پس این عده قلیل اهل یقین و ایمان به صاحب نور خودشان بر نمی آید:
« قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (82) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ (83) »
آیات مورد نظر مطلب بالا :
[سورة الحجر (15): الآيات 26 الى 35]:
« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26)
وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27)
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28)
فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29)
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)
إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31)
قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32)
قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33)
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34)
وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ (35) »
+ «بداء»

مشتقات ریشۀ «صلصل» در آیات قرآن:

[سورة الحجر (15): الآيات 26 الى 35]
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26)
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28)
قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33)

[سورة الرحمن (55): الآيات 14 الى 30]
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ‏ كَالْفَخَّارِ (14)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی