The Maturation of Science!
Ripe and unripe fruit!
“Mature” and “Immature” Science!
Toward a Mature Science of Consciousness!
ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ
«وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ»
«فَأَرُونِی عِصِیَّکُمْ فَأَیُّ عَصًا أَثْمَرَتْ فَصَاحِبُهَا وَلِیُّ الْأَمْرِ بَعْدِی»
+ «انگشتر نورانی سلیمان ع، میراث مشترک!»
+ «نور شایستهسالاری!»
«… بِتَفْضِيلِكَ إِيَّاهُمْ وَ بِرَدِّكَ اَلْأُمُورَ إِلَيْهِمْ
… فَاسْتَمْسِكْ بِعُرْوَةِ اَلدِّينِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَلْعُرْوَةِ اَلْوُثْقَى اَلْوَصِيِّ بَعْدَ اَلْوَصِيِّ
وَ اَلْمُسَالَمَةِ لَهُمْ وَ اَلرِّضَا بِمَا قَالُوا …»
+ «امر – نور، مرکز فرماندهی!»
وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ
[سورة النمل (۲۷): الآيات ۱۵ الى ۱۹]
وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً
وَ قالا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (۱۵)
و به راستى به داوود و سليمان دانشى عطا كرديم،
و آن دو گفتند:
«ستايش خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگانِ باايمانش برترى داده است.»
وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ
وَ قالَ
يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ
وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ
إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (۱۶)
و سليمان از داوود ميراث يافت
و گفت:
«اى مردم، ما زبان پرندگان را تعليم يافتهايم
و از هر چيزى به ما داده شده است.
راستى كه اين همان امتياز آشكار است.»
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) أَرَادَ أَنْ یَسْتَخْلِفَ سُلَیْمَانَ (علیه السلام)
لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَوْحَی إِلَیْه یَأْمُرُهُ بِذَلِکَ
فَلَمَّا أَخْبَرَ بَنِیإِسْرَائِیلَ ضَجُّوا مِنْ ذَلِکَ وَ قَالُوا
یَسْتَخْلِفُ عَلَیْنَا حَدَثاً وَ فِینَا مَنْ هُوَ أَکْبَرُ مِنْهُ
فَدَعَا أَسْبَاطَ بَنِیإِسْرَائِیلَ فَقَالَ لَهُمْ قَدْ بَلَغَتْنِی مَقَالَتُکُمْ
فَأَرُونِی عِصِیَّکُمْ فَأَیُّ عَصًا أَثْمَرَتْ فَصَاحِبُهَا وَلِیُّ الْأَمْرِ بَعْدِی
فَقَالُوا رَضِینَا
وَ قَالَ لِیَکْتُبْ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ اسْمَهُ عَلَی عَصَاهُ فَکَتَبُوا
ثُمَّ جَاءَ سُلَیْمَانُ (علیه السلام) بِعَصَاهُ فَکَتَبَ عَلَیْهَا اسْمَهُ
ثُمَّ أُدْخِلَتْ بَیْتاً وَ أُغْلِقَ الْبَابُ وَ حَرَسَهُ رُءُوسُ أَسْبَاطِ بَنِی إِسْرَائِیلَ
فَلَمَّا أَصْبَحَ صَلَّی بِهِمُ الْغَدَاهًَْ ثُمَّ أَقْبَلَ فَفَتَحَ الْبَابَ فَأَخْرَجَ عِصِیَّهُمْ
وَ قَدْ أَوْرَقَتْ عَصَا سُلَیْمَانَ (علیه السلام) وَ قَدْ أَثْمَرَتْ
فَسَلَّمُوا ذَلِکَ لِدَاوُدَ (علیه السلام) فَاخْتَبَرَهُ بِحَضْرَهًِْ بَنِی إِسْرَائِیلَ
فَقَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ أَیُّ شَیْءٍ أَبْرَدُ؟
قَالَ: عَفْوُ اللَّهِ عَنِ النَّاسِ وَ عَفْوُ النَّاسِ بَعْضِهِمْ عَنْ بَعْضٍ.
قَالَ یَا بُنَیَّ فَأَیُّ شَیْءٍ أَحْلَی
قَالَ الْمَحَبَّهًُْ وَ هِیَ رَوْحُ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ
فَافْتَرَّ دَاوُدُ (علیه السلام) ضَاحِکاً فَسَارَ بِهِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ
فَقَالَ هَذَا خَلِیفَتِی فِیکُمْ مِنْ بَعْدِی
ثُمَّ أَخْفَی سُلَیْمَانُ (علیه السلام) بَعْدَ ذَلِکَ أَمْرَهُ
وَ تَزَوَّجَ بِامْرَأَهًٍْ وَ اسْتَتَرَ مِنْ شِیعَتِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَسْتَتِرَ
ثُمَّ إِنَّ امْرَأَتَهُ قَالَتْ لَهُ ذَاتَ یَوْمٍ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مَا أَکْمَلَ خِصَالُکَ وَ أَطْیَبَ رِیحُکَ وَ لَا أَعْلَمُ لَکَ خَصْلَهًًْ أَکْرَهُهَا إِلَّا أَنَّکَ فِی مَئُونَهًِْ أَبِی فَلَوْ دَخَلْتَ السُّوقَ فَتَعَرَّضْتَ لِرِزْقِ اللَّهِ رَجَوْتُ أَنْ لَا یُخَیِّبَکَ
فَقَالَ لَهَا سُلَیْمَانُ (علیه السلام) إِنِّی وَ اللَّهِ مَا عَمِلْتُ عَمَلًا قَطُّ وَ لَا أُحْسِنُهُ
فَدَخَلَ السُّوقَ فَجَالَ یَوْمَهُ ذَلِکَ ثُمَّ رَجَعَ فَلَمْ یُصِبْ شَیْئاً
فَقَالَ لَهَا: مَا أَصَبْتُ شَیْئاً؟ قَالَتْ: لَا عَلَیْکَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْیَوْمَ کَانَ غَداً فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ إِلَی السُّوقِ فَجَالَ فِیهِ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَی شَیْءٍ وَ رَجَعَ فَأَخْبَرَهَا فَقَالَتْ: یَکُونُ غَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ
فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ مَضَی حَتَّی انْتَهَی إِلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُوَ بِصَیَّادٍ فَقَالَ لَهُ: هَلْ لَکَ أَنْ أُعِینَکَ وَ تُعْطِیَنَا شَیْئاً قَالَ نَعَمْ فَأَعَانَهُ فَلَمَّا فَرَغَ أَعْطَاهُ الصَّیَّادُ سَمَکَتَیْنِ فَأَخَذَهُمَا وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ
ثُمَّ إِنَّهُ شَقَّ بَطْنَ إِحْدَاهُمَا فَإِذَا هُوَ بِخَاتَمٍ فِی بَطْنِهَا فَأَخَذَهُ فَصَیَّرَهُ فِی ثَوْبِهِ وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَصْلَحَ السَّمَکَتَیْنِ وَ جَاءَ بِهِمَا إِلَی مَنْزِلِهِ وَ فَرِحَتِ امْرَأَتُهُ بِذَلِکَ وَ قَالَتْ لَهُ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَدْعُوَ أَبَوَیَّ حَتَّی یَعْلَمَا أَنَّکَ قَدْ کَسَبْتَ فَدَعَاهُمَا فَأَکَلَا مَعَهُ فَلَمَّا فَرَغُوا قَالَ لَهُمْ
هَلْ تَعْرِفُونِّی
قَالُوا لَا وَ اللَّهِ إِلَّا أَنَّا لَمْ نَرَ خَیْراً مِنْکَ
فَأَخْرَجَ خَاتَمَهُ فَلَبِسَهُ
فَخَرَّ عَلَیْهِ الطَّیْرُ وَ الرِّیحُ وَ غَشِیَه الْمُلْکُ
وَ حَمَلَ الْجَارِیَهًَْ وَ أَبَوَیْهَا إِلَی بِلَادِ إِصْطَخْرَ وَ اجْتَمَعَتْ إِلَیْهِ الشِّیعَهًُْ وَ اسْتَبْشَرُوا بِهِ
فَفَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُمْ مَا کَانُوا فِیهِ مِنْ حَیْرَهًِْ غَیْبَتِهِ
فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهًُْ أَوْصَی إِلَی آصَفَبْنِبَرْخِیَا بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ
فَلَمْ یَزَلْ بَیْنَهُمْ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ الشِّیعَهًُْ وَ یَأْخُذُونَ عَنْهُ مَعَالِمَ دِینِهِمْ
ثُمَّ غَیَّبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ آصَفَ غَیْبَهًًْ طَالَ أَمَدُهَا ثُمَّ ظَهَرَ لَهُمْ فَبَقِیَ بَیْنَ قَوْمِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ
ثُمَّ إِنَّهُ وَدَّعَهُمْ فَقَالُوا لَهُ: أَیْنَ الْمُلْتَقَی؟ قَالَ: عَلَی الصِّرَاطِ وَ غَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ
وَ اشْتَدَّتِ الْبَلْوَی عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ بِغَیْبَتِهِ وَ تَسَلَّطَ عَلَیْهِم بُخْتَنَصَّر.
امام صادق (علیه السلام):
داود (علیه السلام) خواست که سلیمان (علیه السلام) را جانشین خود بکند؛
چون خداوند آن را به او دستور داده بود.
هنگامیکه بنیاسرائیل این خبر را شنیدند اعتراض کردند که آیا جوانی را به جانشینی خود انتخاب میکنی درحالیکه بزرگتر از او در بین ما هست.
بنابراین بزرگان بنیاسرائیل را فراخواند و به آنها گفت:
«سخنانتان به من رسید،
عصاهایتان را نشانم دهید.
عصای هرکدام از شما میوه داد، صاحب آن عصا جانشین من میشود».
گفتند: «قبول میکنیم».
و گفت: «هرکس اسمش را بر عصایش بنویسد». و آنها نوشتند.
سپس سلیمان (علیه السلام) عصایش را آورد و اسمش را بر عصا نوشت.
سپس عصاها را در یک خانه گذاشته و در آن خانه را قفل کردند و بزرگان بنیاسرائیل خودشان از آن خانه نگهبانی میکردند،
حضرت داود (علیه السلام) فردای آن روز، نماز ظهر را با آنها خواند.
سپس آمد و در را باز کرد و عصاها را بیرون آورد که عصای سلیمان (علیه السلام) برگ در آورده بود و میوه داده بود.
عصای سلیمان (علیه السلام) را به داود (علیه السلام) دادند و در حضور بنیاسرائیل او را امتحان کرد.
و به او گفت:
«ای پسرم چه چیزی به انسان احساس آرامش میدهد؟»
جواب داد:
«گذشت خداوند از بندگانش و گذشت مردم از همدیگر».
داوود (علیه السلام) پرسید:
«چه چیزی زیباترین است»؟
جواب داد: «مهربانی و آن روح خداوند در بندگانش است».
داوود (علیه السلام) با یک لبخند از او خوشنود شد و او را به بین مردم برد و گفت:
«سلیمان (علیه السلام) بعد از من، جانشین من است».
سپس سلیمان (علیه السلام) بعد از آن؛ کارهایش را از مردم مخفی نگه داشت و با زنی ازدواج کرد و تا آن زمانیکه خداوند مقدّر کرده بود از پیروانش پنهان شد.
یک روز همسرش به او گفت:
«فدایت شوم، اخلاقت چقدر نیکوست و بویت چقدر خوش است و هیچکدام از رفتارهایت اذیّتم نمیکند. جز اینکه یک خصلت داری که من از آن خوشنود نیستم و آن این است که هنوز تحت سرپرستی پدرت هستی، اگر به بازار بروی و دنبال کسب روزی باشی امید دارم که خداوند تو را ناامید نمیکند».
سلیمان (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم! که من تاکنون کاری را انجام ندادهام و کاری را درست بلد نیستم».
به بازار رفت و تمام روز را در بازار گشت و سپس به خانه برگشت درحالیکه چیزی به دست نیاورده بود،
به زنش گفت: «چیزی به دست نیاوردم».
زنش گفت: «مشکلی ندارد اگر امروز چیزی به دست نیاوردی، فردا به دست میآوری». فردای آن روز هم به بازار رفت و در بازار گشت و چیزی به دست نیاورد و به زنش این خبر را داد. زنش گفت: «ان شاء الله فردا به دست میآوری».
در روز سوّم از بازار گذشت تا به ساحل دریا رسید و در آنجا با ماهیگیری برخورد کرد. به ماهیگیر گفت: «میخواهی که در کارت به تو کمک کنم و در آخر سهمی به من بدهی»؟
ماهیگیر قبول کرد. سلیمان (علیه السلام) به ماهیگیر کمک کرد و هنگامی که کارشان تمام شد به او دو ماهی داد.
سلیمان (علیه السلام) آنها را گرفت و خدا را شکر کرد. سپس وقتی شکم یکی از ماهیها را پاره کرد ناگهان یک انگشتری در شکمش پیدا کرد.
آن را برداشت و آن را به لباسش بست و خدا را شکر کرد و شکم ماهیها را درست کرد و آنها را به خانه برد. زنش به خاطر آنها خوشحال شد و گفت: «من میخواهم که پدر و مادرم را دعوت کنم تا بدانند که تو خودت چیزی به دست آوردی، آنها را دعوت کرد و با هم دو ماهی را خوردند.
بعد از غذا سلیمان به آنها گفت: «آیا مرا به خوبی میشناسید»؟ گفتند: «به خدا قسم! نه، ولی جز خوبی چیزی از تو ندیدهایم».
انگشتر را در آورد و آن را در انگشتش کرد.
ناگهان پرندگان و باد برای او سجده کردند و پادشاه نزد او آمد.
و همسر و پدر و مادر همسرش را با خود به شهر اصطخر برد.
آنجا پیروانش نزد او جمع شدند و مردم را به آمدن او بشارت دادند و خداوند با آمدن او فرج و پیروزی را که در زمان غیبتش از آن محروم بودند برای آنها آورد.
در هنگام مرگش به اذن خداوند آصفبنبرخیا را به جانشینی خود انتخاب کرد.
پس همیشه پیروانش نزد او رفت و آمد داشتند و نشانههای دینشان را از او میگرفتند.
سپس خداوند به مدّت طولانی آصف را نیز از آنها پنهان کرد.
سپس بر آنها ظهور کرد و همان اندازه که خدا خواست در بین آنان ماند و سپس او با آنها خداحافظی کرد.
به او گفتند: «کجا همدیگر را ببینیم»؟
فرمود: «بر پل صراط و تا آن زمان که خداوند اراده کرده بود از آنها پنهان شد».
با غیبت او بدبختی در بین بنیاسرائیل زیاد شد، و بخت نصر بر آنها غلبه کرد.
«جذع النخلة» یکی از هزاران عبارات مترادف «صاحبان نور» است!
«جذع» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«الجذع من الرجال: الشاب الحدث»
«فلان فی هذا الامر جذع: اخذ فیه حدیثا»
«اعدت الامر جذعا: جدیدا کما بدا»
«الجذع: ساق النخلة»
«الجذع من الدوابّ و الأنعام قبل أن يثني بسنة،
و هو أوّل ما يستطاع ركوبه و الانتفاع به.»
+ «رشوه علمی!»
+ «شطأ»: نورسته!
+ «بلغ»
+ «فتی»
+ «دَوَلَ: چرخه دانه تا دانه»
+ «نخل»
قلب بُرنا، قلب مَچور!
«جذع النخلة»: یعنی صاحبان نور، یعنی منّا اهل البیت ع، یعنی بضعة منّی، که میوههای علمیشان، رسیده، مَچُور و آمادهی خوردنه!
علومشون کال و نارس نیست! کاملا پخته و رسیده است و وقت خوردنشه!
ای مریم، از میوههای علمی آل محمد علیهم السلام بخور و استفاده کن
«وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً»
تا درد زایمان، برایت راحت شود.
تا تحمّلِ تلخیِ تهمتی که به تو میزنند
«قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا»،
برایت آسان و شیرین شود «تلخ و شیرین!».
این درخت نورانی، میوههایش رسیده «جِذْعِ النَّخْلَةِ»!
تکانش بده «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ»!
ازش نور علم میریزه «تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا»!
+ «عطو»
درخت توت وقتی میوههاش میرسه، توتهای رسیده، خودشون کنده میشن میریزن زیر درخت …
مثال «تکاندن درخت توت» و «مراسم توتتکانی!»
فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ
وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا
تا درد زايمان، او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد.
و تنه درخت خرما را به طرف خود [بگير و] بتكان، تا بر تو خرماى تازه مىريزد.
[سورة مريم (۱۹): الآيات ۲۱ الى ۳۰]
قالَ كَذلِكِ
قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ
وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا
وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (۲۱)
گفت: « [فرمان] چنين است،
پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است،
و تا او را نشانهاى براى مردم و رحمتى از جانب خويش قرار دهيم،
و [اين] دستورى قطعى بود.»
فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا (۲۲)
پس [مريم] به او [=عيسى] آبستن شد و با او به مكان دورافتادهاى پناه جست.
فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ
قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (۲۳)
تا درد زايمان، او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد.
گفت: «اى كاش، پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش شده بودم.»
فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (۲۴)
پس، از زير [پاى] او [فرشته] وى را ندا داد كه:
غم مدار، پروردگارت زير [پاى] تو چشمه آبى پديد آورده است.
وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (۲۵)
و تنه درخت خرما را به طرف خود [بگير و] بتكان، تا بر تو خرماى تازه مىريزد.
فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً
فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً
فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (۲۶)
و بخور و بنوش و ديده روشن دار.
پس اگر كسى از آدميان را ديدى، بگوى:
«من براى [خداى] رحمان روزه نذر كردهام،
و امروز مطلقاً با انسانى سخن نخواهم گفت.»
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ
قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (۲۷)
پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد.
گفتند: «اى مريم، به راستى كار بسيار ناپسندى مرتكب شدهاى.»
يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (۲۸)
اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت [نيز] بدكاره نبود.
فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (۲۹)
[مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد. گفتند: «چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم؟»
قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (۳۰)
[كودك] گفت: «منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است،
وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ
و شما را بر تنههاى درخت خرما به دار مىآويزم!
حسود، که دستش به قبلهی نامرئی نمیرسه،
دِقُّ دِلی شُو سَرِ قبلهی مرئی خالی میکنه!
حسود، از خدا خوشش نمیاد!
حسود، از تقدیراتِ خدا خوشش نمیاد!
حسود، دستش به خدا نمیرسه،
لذا دِقُّ دِلی شُو سَرِ کسی خالی میکنه،
که خیال میکنه، محرومیتش از تمناهاش، از قِبَل اوست!
[سورة طه (۲۰): الآيات ۶۷ الى ۷۶]
فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى (۶۷)
و موسى در خود بيمى احساس كرد.
قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى (۶۸)
گفتيم: «مترس كه تو خود برترى؛
وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا
إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ
وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى (۶۹)
و آنچه در دست راست دارى بينداز، تا هر چه را ساختهاند ببلعد.
در حقيقت، آنچه سرهمبندى كردهاند، افسونِ افسونگر است،
و افسونگر هر جا برود رستگار نمىشود.»
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى (۷۰)
پس ساحران به سجده درافتادند. گفتند:
«به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.»
قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ
إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ
فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ
وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ
وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى (۷۱)
[فرعون] گفت:
«آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟
قطعاً او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است،
پس بىشك دستهاى شما و پاهايتان را يكى از راست و يكى از چپ قطع مىكنم
و شما را بر تنههاى درخت خرما به دار مىآويزم،
تا خوب بدانيد عذاب كدام يك از ما سختتر و پايدارتر است.»
قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا
فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ
إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (۷۲)
گفتند:
«ما هرگز تو را بر معجزاتى كه به سوى ما آمده
و [بر] آن كس كه ما را پديد آورده است، ترجيح نخواهيم داد؛
پس هر حكمى مىخواهى بكن
كه تنها در اين زندگى دنياست كه [تو] حكم مىرانى.
إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا
لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ
وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (۷۳)
ما به پروردگارمان ايمان آورديم،
تا گناهان ما و آن سحرى كه ما را بدان واداشتى بر ما ببخشايد،
و خدا بهتر و پايدارتر است.»
إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ
لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى (۷۴)
در حقيقت، هر كه به نزد پروردگارش گنهكار رود، جهنم براى اوست:
در آن نه مىميرد و نه زندگى مىيابد.
وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ
فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى (۷۵)
و هر كه مؤمن به نزد او رود، در حالى كه كارهاى شايسته انجام داده باشد،
براى آنان درجات والا خواهد بود:
جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
خالِدِينَ فِيها
وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى (۷۶)
بهشتهاى عدن كه از زير [درختان] آن جويبارها روان است.
جاودانه در آن مىمانند،
و اين است پاداش كسى كه به پاكى گرايد.