دکتر محمد شعبانی راد

نورِ حکمت؛ لگامِ دل! کنترل نورانی قلب! وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ!

Title:

The Light of Wisdom:
Luminous Control of the Heart Through Wilayah

Introduction

In Arabic, the word ḥukm (حكم) has a deep and precise root. Ḥakama means to restrain or prevent—yet not any form of prevention, but rather one that aims at correction. This word is used to refer to the “bridle” of a horse—placed around the jaws to prevent deviation—and also in modern Arabic, to devices like the “remote control” (al-ḥākūm), which directs from a distance. A ḥakīm (wise one) is thus someone who properly governs affairs, and ḥikmah (wisdom) is a quality that brings restraint from mistakes and misjudgment.

Yet in the Qur’anic and Shi‘i tradition, ḥikmah is more than theoretical knowledge. It is a light that shines upon the heart from the unseen realms—a light that restrains the heart from within, just as a bridle keeps the horse on its path. This light is connected to the ‘ilmī wilayah (spiritual authority) of the divine teacher, and not simply acquired through reading or reasoning. As the Qur’an states about Luqman:

“Indeed, We gave Luqman wisdom (ḥikmah).” (Qur’an 31:12)

Luqman was neither a prophet nor a formally educated scholar, yet his heart, being under the shadow of divine guidance, was illuminated with wisdom. This essay seeks to demonstrate that ḥikmah is a radiance from the light of wilayah within the human heart—an inner control made possible through the luminous teacher.


The Luminous Control: “Light of Wisdom! Luminous Control of the Heart! ‘Subjugated Light’

How far does our responsibility extend?
Are we meant to control the outer world?
Are we truly responsible for what is beyond our reach?

The truth is: We are not asked to control the outer world. Not only is it not our duty, but we also lack the capacity—because true control requires complete knowledge of a system, and the outer world mostly lies within the circle of our ignorance.

However, the inner world—the unseen realm of the heart—is an infinite yet assigned territory, given to us to govern. And the means of control is not ordinary knowledge. It is a luminous, alternative-less knowledge made accessible moment by moment—a guidance that allows us to fulfill this inevitable responsibility.

The word ḥukm or ḥikmah implies precisely this type of control: a wise bridle over the self. One of many synonyms of divine nūr (light).

The heart of Luqman was actively governed by such a luminous mechanism:

“Indeed, We gave Luqman wisdom (ḥikmah)” — that is, light-based control.

And as the tradition says:

“The believer is bridled (al-mu’min muljam).”
The true believer is never unbridled, never wild.


Wisdom as Light: Spiritual Authority Over the Heart’s Subtle Realm

Traditions describe wisdom not merely as knowledge, but as a light:

“Wisdom is a light that God casts into the heart of whomever He wills.”
(Imam al-Sadiq, Bihar al-Anwar, 1/225)

This light does not enter just any heart; it enters the hearts that have been spiritually bridled. The spiritual authority of the divine guide operates much like the bridle of a horse: it places a luminous grip upon the heart, preventing the soul from straying from the path of truth.

This is essentially the process of nūr al-wilāyah—the light of sanctified guardianship. The luminous teacher, with subtle and hidden access to the inner realm of the student, educates and purifies from within. This is not external instruction; it is submission to a light that shines within. This is ḥikmah.


The Difference Between Luminous Wisdom and External Knowledge

In the mystical path, not every learned person is truly wise. There is a clear distinction between knowing and seeing. Bookish knowledge is not the same as luminous wisdom.

  • External knowledge is an accumulation of data and analysis.

  • Luminous wisdom is a vision that guides the soul, disciplines the heart, and issues divine instructions from within.

A scholar without wilayah may appear full of information outwardly, but inwardly, his heart is without divine restraint. The Qur’an likens such a person to:

“…like a dog; if you drive it away, it pants…” (Qur’an 7:176)

In contrast, a luminous sage—even if lacking in formal training—possesses inner clarity. His heart is bridled by a higher light.


Students of Light: Manifestations of Luminous Wisdom

🔹 Luqman: A man who was not a prophet or jurist, yet endowed with wisdom because his heart was prepared for divine light. His words in the Qur’an testify to a spiritual insight born of submission to wilayah.

🔹 Salman the Persian: From a distant land, yet with a heart near to the Prophet. The Prophet’s luminous wilayah filled his heart with wisdom. The Prophet declared: “Salman is from us, the Ahl al-Bayt,” because wilayah transformed him from a seeker into a vessel of divine wisdom.

🔹 Kumayl ibn Ziyad: A student of Imam Ali in supplication and inner secrets. He not only learned the words of the du‘ā’, but absorbed its light. Wisdom flowed into his heart and from his tongue.

🔹 Hur ibn Yazid: A rare example of momentary wisdom. In the height of darkness, a light shone into his heart. Husayn’s wilayah placed a bridle on his soul in an instant—and this wisdom turned his destiny from Hell to Paradise.


Conclusion: Wilayah as the Source of Inner Wisdom

Wisdom is not intellectual sharpness—it is inner illumination. A wise one is not he who knows much, but he who is guided from within.

Such guidance is only possible through the light of wilayah. The luminous teacher, with access to the subtle realm of the heart, casts a light that is none other than ḥikmah. This light is true control—the kind that protects us from sin and darkness, even in the most difficult of trials.

If you seek the light of wisdom, seek wilayah.
If you long for mastery over your own heart, surrender to the one who sees from within.

“Whoever is given wisdom has been given abundant good.”
(Qur’an 2:269)

«حکم» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«الحَاكُومُ: أو جِهَازُ التَّحَكُّمِ عَنْ بُعْد»
«Remote control»
«هوی» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
افسار اسب، یا فرمان ماشین، یا ریموت کنترل، فرقی نمیکنه!
مفهوم کنترل از واژه زیبای «حکمت» با این عکسها و مثالهای زیبا، استنباط و تفهیم می شود!
«وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَى»
+ «نصو»
«حَكَمَة: لگام (چانه‌‏بند)، دهنه، دهانه حيوان، افسار را حكمة ناميده‏‌اند!
(چانه مستحکم!)
«حِكْمَةُ اللجام: هي ما أحاط بحنك الدابة يمنعها الخروج»
حَكَمَ‏: أصله منع منعا لإصلاح، و منه سميت اللّجام: حَكَمَةَ الدابّة،
فقيل: حَكَمْتُهُ‏ و حَكَمْتُ‏ الدّابة: منعتها بالحكمة،
و أَحْكَمْتُهَا: جعلت لها حكمة،
و كذلك: حَكَمْتُ‏ السفيه و أَحْكَمْتُهُ»: (دست بچه رو بگیر!)
مشتقات ریشۀ «حکم» 210 بار در آیات قرآن تکرار شده است.

نورِ حکمت؛ لگامِ دل!

نورِ حکمت؛ لگامِ دل! از ریموت ملکوت تا فرمان قلب!
(تأملی عرفانی در معنای «حکم» و حکمت لقمانی)
واژه «حکم» در زبان عربی، افزون بر معنای رایج داوری و قضاوت، ریشه‌ای عمیق دارد که ما را به مفهوم «کنترل»، «هدایت» و «مهار» بازمی‌گرداند.
در لغت، «الحاكوم» به‌معنای ابزار کنترل از راه دور آمده است؛
مفهومی که در فرهنگ امروز به واژه «ریموت کنترل» شباهت دارد.
همچنین «حَكَمة» به‌عنوان لگام و دهان‌بند حیوان، چیزی است که چانه و حنک او را دربرمی‌گیرد تا از انحراف بازداشته شود.
این معنا، یعنی کنترل از دور و مهار کردن، ما را به ژرفای معنای واژۀ حکمت در قرآن رهنمون می‌کند؛ جایی که خداوند می‌فرماید:
«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»؛
ما به لقمان، حکمت عطا کردیم.
اما این حکمت چیست؟
نور معلم، همان نور حکمت است، حکمتی نورانی که از درون، قلب را تربیت می‌کند.
حکمت، لگام نامرئی‌ای است که دل را از سقوط در تاریکی بازمی‌دارد،
فرمانی است درونی، هدایت‌شده از ملکوت.
در حقیقت، حکمت، حضور تمثال نورانی معلمی ملکوتی در باطن ماست که به واسطه‌ی علوم نورانی که می‌تاباند، قلب را در مسیر خیر و صلاح مهار می‌کند؛ نه با اجبار، بلکه با روشن‌کردن راه.
در این مقاله، با نگاهی به مفهوم واژۀ قرآنی «حکم»، به درکی تازه و ژرف‌تر از «کنترل نورانی قلب» خواهیم رسید؛ کنترلی که نه از بیرون، بلکه از درون و به‌دست نورِ حکمت انجام می‌گیرد.

نور الحکمة؛ تجلّی نورِ ولایت
این نورِ حکمت، چیزی جدا از فرایند «نور الولایة» نیست.
در حقیقت، حکمت، ثمره‌ی ولایت علمی است؛
ولایتی که از سوی معلم نورانی، بر قلب شاگرد جاری می‌شود.
چنان‌که دانه‌ای تنها در سایه‌ی خورشید می‌بالد،
دل انسان نیز جز در پرتو ولایت معلمِ الهی، نمی‌بالد و به حکمت نمی‌رسد.
نور الولایة، همان اشراف و سرپرستیِ نادیدنی ولیّ خدا بر جان و باطن آدمی است؛
حضوری که در عین خفا، بسیار مؤثر است.
وقتی این نور، در قلب وارد می‌شود، نوری می‌تاباند که زشتی را نشان می‌دهد و راه صلاح را متمایز می‌سازد. این همان حکمت است؛ نیرویی از درون که انسان را از ارتکاب گناه بازمی‌دارد، بی‌آنکه زنجیری در دست باشد یا ترسی در بیرون.
اگر «حکمة» در لغت، چانه‌بندی است برای نگه‌داشتن حیوان از انحراف، در ملکوت دل نیز، حکمت لگامی است نورانی که نفسِ سرکش حسود ما را مهار می‌کند.
این لگام نه از جنس طناب، بلکه از جنس فهم است.
فهمی که از نور معلم می‌جوشد؛
فهمی که «نه» را پیش از خطا به قلب می‌رساند.
فهمی که از نقش اخم پدرانۀ معلم عاید قلب شاگرد میشود. + «ابو»
این حکمت همان نور علم معلم است.
از همین روست که فرموده‌اند:
الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ‏ اللَّهُ‏ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء
علم (حکمت)، نوری است که در دل انداخته می‌شود؛ نه دانشی آموختنی، بلکه حالتی یافتنی است، که به‌واسطه ولایت علمیِ یک معلم نورانی، به دل نفوذ می‌کند و آن را از انحراف بازمی‌دارد.
پس حکمت، نوعی «کنترل از درون» است، اما کنترل به‌دست نور. نوری که اگر باشد، قلب بدون نیاز به نظارت بیرونی، خود مراقب خویش می‌شود؛ و اگر نباشد، دل حتی با هزار مانع بیرونی، باز هم به تاریکی میل می‌کند.

لقمان و دریافت نور حکمت؛ آتَيْنا…
در اینجا کلمه‌ی «آتَيْنا» آورده شده است؛ و به این معناست که حکمت، نه اکتسابی صرف، بلکه «موهبتِی» است؛ هدیه‌ای از جانب خدا.
لقمان، شاگردی بود که قلبش آمادگی دریافت داشت و در سایه‌ی پذیرش ولایت، مستحق افاضه‌ی نور حکمت شد.
واژه «آتينا» همچنین حکایت از فعل خداوند دارد، آنهم فعلی ملکوتی.
این نوع عطا، همان اشراق نوری است که از ولیّ خدا به قلب انسان منتقل می‌شود؛
پس حکمت، ظهور ولایتی است که در جان لقمان تجلی یافت.
لقمان اینگونه حکمت یافت.
در واقع دل‌هایی که پذیرای ولایت‌اند، می‌توانند به نور حکمت برسند.
حکمت لقمان، نتیجه‌ی اتصال به نور بود، نه صرف دانش یا تجربه. او به «کنترل درونی» رسید؛ به لگامی نورانی که دلش را از گناه حفظ می‌کرد، و این همان کنترل ناپیدای نور الولایة است.
لقمان، مظهر انسانی است که فرمان را از درون می‌گیرد، نه از ترس بیرون.
او دلش را سپرده بود به ولیّ نورانی خویش، و این دل‌سپردگی، او را صاحب «قدرت تمییز» کرد؛ یعنی دیدن حق از باطل، خیر از شر، راه از چاه. این است تعریف حکمت در جهان دل.

نور حکمت و ولایت علمی بر دل
اهل‌بیت علیهم‌السلام، حکمت را نه صرفاً دانایی، بلکه نوری می‌دانند که در دل تابیده می‌شود و انسان را از درون هدایت می‌کند. این نوع هدایت، همان ولایت است؛ ولایت علمی و نوری.
علم (حکمت)، نوری است که خداوند در دل هر که بخواهد می‌افکند.
این سخن، صریح‌ترین تأیید بر این دیدگاه عرفانی است:
حکمت، «افاضه‌ای نورانی و آنلاین» است، نه انباشتی ذهنی و آفلاین. و این افاضه در گرو مشیّت الهی است که از مسیر فهم نور ولایت و اخلاص حاصل می‌شود.
شایسته‌ترین مردم به حکمت، کسی است که زهد در دنیا را آشکار سازد.
زهد، نه به‌معنای ترک دنیا، بلکه در اینجا به‌معنای دل نبستن به غیرِ حق است. دلِ آزاد، آماده‌ی پذیرش نور است؛ چون نورِ حکمت در دلی که به ظلمتِ دنیا مشغول است، راهی ندارد.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.
هر کس چهل روز برای خدا خالص گردد، چشمه‌های حکمت از دلش بر زبانش جاری می‌شود.
در این روایت، «چشمه‌ی حکمت» از دل می‌جوشد، نه از حافظه یا کلاس درس. این چشمه، همان ولایت علمی‌ای است که به شکل باطنی، در دل جاری می‌شود و زبان را نورانی می‌کند.
حکمت چیزی جز نوری نیست که راه را به انسان نشان می‌دهد.
حکمت؛ نوری که نه فقط می‌فهماند، بلکه «هدایت» می‌کند؛
چون از جنس ولایت است، نه صرف آگاهی.

حکمتِ نورانی آنلاین، نه دانشِ انباشتۀ آفلاین!
فرق علمِ کتابی با صاحبِ نور ولایت!
در مسیر سلوک، هر دانشمندی را حکیم نمی‌دانند؛ و هر صاحب دانشی را نیز وارث نور نمی‌خوانند. چرا؟ چون میان «حکمتِ ظاهری آفلاین» و «حکمتِ نورانی آنلاین» فرقی ژرف هست.
حکمتِ ظاهری، همان آگاهی از مفاهیم، قواعد، استدلال‌ها و اطلاعات کتابی است.
این نوع دانش، از راه یادگیری و مطالعه حاصل می‌شود.
اما حکمتِ نورانی، نوری است که در دل افاضه می‌شود؛
نوری که فقط در سایه اتصال به نور ولیّ خدا، و تحت اشراف معلم نورانی، شکل می‌گیرد.
قرآن کریم درباره بلعم باعورا که یکی از علمای سوء بنی‌اسرائیل است می‌گوید:
«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ»
تشبیه عالِم بی‌ نور ولایت به سگی است که مدام زبان‌اش بیرون است؛
این علم، مهار نفس نشده، بلکه ابزار قدرت و شهوت اوست.
چنین عالمی، اگرچه به ظاهر «آگاه» است، اما در باطن «بی‌لگام» است. این یعنی حکمت ندارد.
در مقابل، حکیمِ نورانی، ولو کم‌سخن باشد، چون دلش در قبضه‌ی نور ولایت است، رفتارش میزان است و دلش دارای مهار.
او نفس‌اش را تحت کنترل دارد، چون نور معلم، از درون به او فرمان می‌دهد.
معلم نورانی، معلمی است که نه فقط دانش می‌دهد، بلکه نور می‌تاباند.
شاگردِ او، نه صرفاً می‌فهمد، بلکه بینش می‌گیرد.
این معلم، معنای واژگان «علم» و «حکم» و … هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.

شاگردان نور؛ جلوه‌های حکمت نورانی!
لقمان؛ بنده‌ای حکیم با قلبی تحت نور ولایت!
لقمان، پیامبر نبود، اما حکمت یافت. این نشان می‌دهد که تنها نور ولایت، ملاک افاضه‌ی حکمت است، نه هیچ سبب دیگری.
او نه کلاس رفته بود، نه کتاب نوشته بود؛ اما چون دلش تسلیم نور بود، چشمه‌ی حکمت در دلش جوشید.
او زبان به پند می‌گشود، چون دلش نور گرفته بود:
«يا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُنْ مِثْقالَ حَبَّةٍ… يَأْتِ بِهَا اللَّهُ»
این سبک گفتار، از قلبی می‌آید که با ملکوت مرتبط است، نه هیچ چیز دیگر.
سلمان فارسی؛ حکمت، نه از نژاد، بلکه از نور ولایت!
سلمان، فرسنگ‌ها از پیامبر فاصله داشت، اما با جستجو، نور ولایت را یافت.
و همین اتصال، او را حکیم ساخت.
پیامبر ص فرمود:
«سَلْمانُ مِنّا أهلَ البيت»
و امام صادق علیه‌السلام فرمود:
«كَانَ عَالِماً وَ كَانَ حَكِيماً»
علم و حکمت سلمان، نه از نژاد عربی، بلکه از اتصال ولایی بود؛ این پیوند نورانی، او را از اهل‌بیت ع کرد، و نه‌فقط از اصحاب.
کمیل بن زیاد؛ شاگرد دعا و حکمت امیرالمؤمنین ع!
کمیل، کسی است که دعای «اللّهُمّ إنّي أسألُك برحمتك التي وسعت كلّ شيء» را از علی علیه‌السلام آموخت.
اما بیش از الفاظ، روح دعا در او دمیده شد. سخنان علی در شب‌های نجوا، حکمت را چون نوری در قلب کمیل ریخت.
او با دل روشن به نور ولایت، در دل ظلمت زمانه، راه را دید.
حرّ بن یزید ریاحی؛ حکمت در لحظه‌ی سرنوشت ساز انتخاب!
حرّ، حکیم زاده نشده بود. حتی تا روز عاشورا در صف باطل ایستاده بود. اما نور ولایت حسینی، چنان اشارۀ نورانی به قلبش رساند، که در لحظه‌ای، حکمت در دلش شعله‌ور شد. او مسیر را دید، تشخیص داد، و افسار نفس را کشید. همین «بینش لحظه‌ای آنلاین» که او را از جهنم به بهشت رساند، تجلی نوری از حکمت بود که از دل نور ولایت جاری شد.

حکمت؛ ولایت نورانی در قلب انسان
حکمت، فقط دانستن نیست؛ بلکه دیدن است. نه دیدن با چشمِ سر، بلکه دیدن با چراغ دل.
حکمت، نوری است که اگر در دل بتابد، انسان را از درون کنترل می‌کند؛ همان‌گونه که افسار، دهان اسب را مهار می‌کند و از لغزش بازمی‌دارد.
این نور، نوری نیست که از کتاب‌ها ساطع شود. این نور، تنها از دل ولیّ خدا می‌تابد؛ و هر که دلش را به این خورشید بسپارد، از ظلمتِ جهل و گناه نجات می‌یابد.
پس معلم نورانی، نه فقط انتقال‌دهنده‌ی مفهوم، بلکه «تابنده‌ی نور» در جهان دل است.
او ولایتی علمی دارد بر ملکوت قلب شاگرد، و این نور ولایت، سرچشمه‌ی حکمت است.
وقتی گفته می‌شود:
«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»
یعنی لقمان، ولایتِ نورانی را دریافت کرد،
و از آن پس، نه از ترس، بلکه از روشن‌دلی، از گناه فاصله گرفت.
این همان «کنترل نورانی قلب» است؛
همان «حَكَمَة» که به دهان نفس زده می‌شود، تا مسیر خطا را نرود.
در جهانِ درون و باطن انسان، تا نورِ حکمت نتابد، اصلاحی در رفتار پدید نمی‌آید.
تعلیمات بیرونی، بدون تابش نور درونی، بی‌ثمر است.
و این تابش، فقط از ناحیه‌ی اولیاء خدا ممکن است؛ آن‌ها که دل‌های‌شان مشعل نور است.
پس اگر حکمت می‌خواهی، ولایت بجوی.
اگر نور می‌خواهی، معلم نورانی طلب کن.
و اگر کنترل بر دل می‌خواهی، تسلیم شو به آن که از درونت می‌بیند.
چرا که:
«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً»

هر که حکمت یابد، خیری عظیم یافته است.

وَ يُعَلِّمُهُمُ‏ … الْحِكْمَةَ!

[کتاب – حکمت – معلّم]:
[الْحِكْمَةُ النُّور الوَلَايَةُ]
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ:
فِي قَوْلِهِ تَعَالَى:
وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ
قَالَ
الْكِتَابُ الْقُرْآنُ
وَ الْحِكْمَةُ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع‏.
+ «بحار 1 باب 6 العلوم التي أمر الناس بتحصيلها و ينفعهم و فيه تفسير الحكمة»
[حکمة – معرفة الامام بالنورانیة]:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ‏
وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً
قَالَ
هِيَ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ‏.
+ «معرفة الامام بالنورانیة»

وإنَّما بُعِثتُ مُعَلِّمًا!

+ «سدی»

نور حکمت؛ کنترل نورانی قلب؛ «نورِ مُسخَّر»
مرز مسئولیت ما تا کجاست؟
آیا کنترل دنیای بیرون بر عهده ماست؟
آیا ما باید بر آنچه در جهان خارج رخ می‌دهد، مسلط باشیم؟
اصلاً چنین چیزی نه از ما خواسته شده و نه در توان ماست؛
زیرا کنترل هر مجموعه‌ای، نیازمند آگاهی کامل به اجزاء و روابط درونی آن است،
و دنیای بیرون، سراسر در تاریکیِ نادانستگی‌های ماست.
علمی به آن نداریم، پس کنترلی هم بر آن نیست.
اما دنیای درون ما، قلمرو بی‌کرانی است که با آنکه بی‌انتهاست،
اما مسئولیت آن به ما سپرده شده؛
و کنترل آن، تنها از مسیر علم نورانیِ بی‌بدیل ممکن است؛
علمی که لحظه به لحظه، از سرچشمه ولایت،
در اختیار قلب مؤمن قرار می‌گیرد.
این کنترل درونی، یک تکلیف اجتناب‌ناپذیر است؛
البته با کمک علم نورانی بدون آلترناتیو که لحظه به لحظه در اختیار ما قرار میگیرد.
و واژه «حکم» و «حکمت» دقیقاً بر همین حقیقت دلالت دارند:
کنترل، مهار، هدایت از درون؛
و این یکی از هزار نام نور است.
قلب لقمان، از همین نور برخوردار بود؛
سیستمی فعال از مهار و هدایت درونی که خداوند آن را حکمت نامید:
«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»
لقمان، حکیم بود چون قلبش مهار شده بود؛
نه به وسیله زنجیر، که با نوری مهارشده بود که نمی‌گذاشت منحرف شود.
و روایت می‌فرماید:
«الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»
مؤمن، بی‌مهار و رها نیست؛
دهانه‌ای نورانی بر جانش نهاده شده؛
نه دهانه فیزیکی، بلکه دهانه‌ای از نور که او را از درون راه می‌برد.

«الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»:
مؤمن، افسار گسيخته نيست!
[اللّجام: حَكَمَة الدابّة].
«وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ»
«وَ إِنَّ الْحِكْمَةَ نُورُ كُلِّ قَلْب‏»
«إِنَّ الزَّرعَ یَنبُتُ فِی السَّهلِ وَ لایَنبُتُ فِی الصَّفا
فَکَذلِکَ الحِکمَةُ تَعمُرُ فی قَلبِ المُتَواضِعِ وَ لا تَعمُرُ فی قَلبِ المُتَکَبِّرِ الجَبّارِ،
لأِنَّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَ جَعَلَ التَّکَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ
.
زراعت در زمین هموار می‌روید، نه بر سنگ سخت
و چنین است حکمت، که در دل‌های متواضع جای می‌گیرد و در دل‌های متکبر جای نمی‌گیرد.
خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل قرار داده است.»
«وَ لِلْعَالِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ بِمَا يُحِبُّ وَ مَا يَكْرَهُ،
و دانشمند را سه علامت است:
شناختن خدا و آنچه خدايش دوست دارد و آنچه خدا را ناخوش آيد.»
+ «قبض و بسط».

فرازی زیبا و مهم از صحیفه سجادیه:
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ،
وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ،
وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ،
وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ،
وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ،
وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ،
وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ
،
سپاس خدایى را‌ که‌ ابزارهاى قبض ‌و‌ بسط در‌ بدن ما‌ ترکیب فرمود ‌
و‌ ما‌ را‌ از‌ آسایشهاى حیات بهره مند گردانید ‌
و‌ اعضایى در‌ پیکر ما‌ تعبیه فرمود ‌
و‌ ما‌ را‌ از‌ روزیهاى پاکیزه خورانید ‌
و‌ به‌ فضل خویشتن توانگر ساخت ‌
و‌ به‌ نعمت خود سرمایه بخشید».

امام صادق عليه السلام:
«لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ
إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ
فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ

وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ
وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ،
دانش به آموختن نيست، بلكه نورى است كه در دل هر كس كه خداوند تبارك و تعالى بخواهد هدايتش كند، مى افتد. بنا بر اين، اگر خواهان دانش هستى، نخست حقيقت عبوديت را در جان خودت جويا شو و دانش را از طريق به كار بستن آن بجوى و از خداوند فهم و دانايى بخواه تا تو را فهم و دانايى دهد»

«أَوْلَى الْعِلْمِ بِكَ مَا لَا يَصْلُحُ لَكَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ
شايسته‏‌ترين علم براى تو علمى است كه عملت بوسيله آن اصلاح شود.
وَ أَوْجَبُ الْعَمَلِ عَلَيْكَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ عَنِ الْعَمَلِ بِهِ
و لازم‏ترين عمل آن كاريست كه از تو بازخواست در مقابلش مينمايند
وَ أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَكَ مَا دَلَّكَ عَلَى صَلَاحِ قَلْبِكَ وَ أَظْهَرَ لَكَ فَسَادَهُ
و لازم‏ترين علمها برايت علمى است كه تو را به اصلاح قلبت راهنمائى كند، و معايب قلبت را آشكار نمايد
وَ أَحْمَدُ الْعِلْمِ عَاقِبَةً مَا زَادَ فِي عِلْمِكَ الْعَاجِلِ
و پسنديده‌‏ترين علمها از نظر عاقبت علمى است كه موجب افزايش اطلاعات زندگى براى تو مى‏‌شود.
فَلَا تَشْتَغِلَنَّ بِعِلْمِ مَا لَا يَضُرُّكَ جَهْلُهُ
خود را مشغول به علمى كه ندانستن آن برايت زيانى ندارد مكن
وَ لَا تَغْفُلَنَّ عَنْ عِلْمِ مَا يَزِيدُ فِي جَهْلِكَ تَرْكُهُ
و مبادا غافل شوى از علمى كه عدم اطلاع از آن موجب افزايش جهل تو مى‏‌شود.»

وظیفه پدر و مادر اینه که فرزندانشون رو با نور حکمت آشنا بنمایند: «عَلِّمُوا هَذِهِ الْحِكَمَ أَوْلَادَكُمْ فَإِنَّهَا زِيَادَةٌ فِي الْعَقْلِ وَ الْحَزْمِ وَ الرَّأْيِ».

خداوند موانع انتشار نور حکمت را لعنت می‌کند!

امام على عليه السلام‏ :
لَيسَ كُلُّ ذي عَينٍ يُبصِرُ، ولا كُلُّ ذي اذُنٍ يَسمَعُ،
فَتَصَدَّقوا عَلى اولِي العُقولِ الزَّمِنَةِ، والأَلباب‏ الحائِرَةِ بِالعُلومِ الَّتي هِيَ أفضَلُ صَدَقاتِكُم،
ثُمَّ تَلا:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ‏.

اين گونه نيست كه هر چشم‌دارى ببيند و هر گوش‌دارى بشنود،
پس با دانشها به خردمندان گرفتار و مغزهاى سرگردان، صدقه دهيد كه بهترين صدقه شماست.
سپس حضرت اين آيه را خواند:
«بى گمان كسانى كه آنچه ما از روشنگريها و رهنمودها فرو فرستاديم، پس از آنكه آن را در كتاب براى مردم بيان كرديم، پنهان مى دارند، خداوند و همه لعنت‌گران آنان را لعنت مى كنند.»

امام صادق علیه السلام:
اَلْحِكْمَةُ اَلْمَعْرِفَةُ وَ اَلتَّفَقُّهُ فِي اَلدِّينِ فَمَنْ فَقُهَ مِنْكُمْ فَهُوَ حَكِيمٌ
وَ مَا أَحَدٌ يَمُوتُ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلَى إِبْلِيسَ مِنْ فَقِيهٍ .

حكمت عبارت است از معرفت و بصيرت در دين، هر كدام از شما فقيه در دين باشد حكيم است،
شيطان از مردن هيچ كس در جهان باندازه مردن يك فقيه خوشحال نميشود.

ما فقط متولّی و مسئول دنیای درون خودمان هستیم!
کنترل دنیای بیرون، به ما ربطی نداره!

نذاریم کلام نور، در مُلک و ملکوت، خاک بخوره!

آیات تعلیم حکمت!

[سورة البقرة (۲): آية ۱۲۹]

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۱۲۹)
پروردگارا، در ميان آنان، فرستاده‌‏اى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه‏‌شان كند، زيرا كه تو خود، شكست‌‏ناپذير حكيمى.»

[سورة البقرة (۲): آية ۱۵۱]

كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (۱۵۱)
همان طور كه در ميان شما، فرستاده‌‏اى از خودتان روانه كرديم، [كه‏] آيات ما را بر شما مى‌‏خواند، و شما را پاك مى‏‌گرداند، و به شما كتاب و حكمت مى‏‌آموزد، و آنچه را نمى‌‏دانستيد به شما ياد مى‌‏دهد.

[سورة البقرة (۲): آية ۲۳۱]

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (۲۳۱)
و چون زنان را طلاق گفتيد، و به پايان عدّه خويش رسيدند، پس بخوبى نگاهشان داريد يا بخوبى آزادشان كنيد. و[لى‏] آنان را براى [آزار و] زيان رساندن [به ايشان‏] نگاه مداريد تا [به حقوقشان‏] تعدّى كنيد. و هر كس چنين كند، قطعاً بر خود ستم نموده است. و آيات خدا را به ريشخند مگيريد، و نعمت خدا را بر خود و آنچه را كه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده و به [وسيله‏] آن به شما اندرز مى‏‌دهد، به ياد آوريد؛ و از خدا پروا داشته باشيد، و بدانيد كه خدا به هر چيزى داناست.

[سورة البقرة (۲): آية ۲۵۱]

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ (۲۵۱)
پس آنان را به اذن خدا شكست دادند، و داوود، جالوت را كشت، و خداوند به او پادشاهى و حكمت ارزانى داشت، و از آنچه مى‌‏خواست به او آموخت. و اگر خداوند برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمى‏‌كرد، قطعاً زمين تباه مى‌‏گرديد. ولى خداوند نسبت به جهانيان تفضّل دارد.

[سورة آل‏‌عمران (۳): الآيات ۴۸ الى ۴۹]

وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (۴۸)
و به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى‌‏آموزد.

[سورة آل‏‌عمران (۳): الآيات ۷۹ الى ۸۰]

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (۷۹)
هيچ بشرى را نسزد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبرى بدهد؛ سپس او به مردم بگويد: «به جاى خدا، بندگان من باشيد.» بلكه [بايد بگويد:] «به سبب آنكه كتاب [آسمانى‏] تعليم مى‏‌داديد و از آن رو كه درس مى‏‌خوانديد، علماى دين باشيد.»

[سورة آل‏‌عمران (۳): آية ۱۶۴]

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (۱۶۴)
به يقين، خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه‏] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت، تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد، قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

[سورة النساء (۴): الآيات ۱۱۳ الى ۱۱۴]

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (۱۱۳)
و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود، طايفه‌‏اى از ايشان آهنگِ آن داشتند كه تو را از راه به در كنند، و[لى‏] جز خودشان [كسى‏] را گمراه نمى‌‏سازند، و هيچ گونه زيانى به تو نمى‏‌رسانند. و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى‏‌دانستى به تو آموخت، و تفضّل خدا بر تو همواره بزرگ بود.

[سورة المائدة (۵): آية ۱۱۰]

إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (۱۱۰)
[ياد كن‏] هنگامى را كه خدا فرمود: «اى عيسى پسر مريم، نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آنگاه كه تو را به روح‏‌القدس تأييد كردم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى‏] با مردم سخن گفتى؛ و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم؛ و آنگاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى‏] به شكل پرنده مى‌‏ساختى، پس در آن مى‏‌دميدى، و به اذن من پرنده‌‏اى مى‌‏شد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏‌دادى؛ و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‌‏آوردى؛ و آنگاه كه [آسيب‏] بنى‏‌اسرائيل را -هنگامى كه براى آنان حجّتهاى آشكار آورده بودى- از تو باز داشتم. پس كسانى از آنان كه كافر شده بودند گفتند: اين‏[ها چيزى‏] جز افسونى آشكار نيست.

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۴ الى ۶]

وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۶)
و اين چنين، پروردگارت تو را برمى‌‏گزيند، و از تعبير خوابها به تو مى‌‏آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مى‌‏كند، همان گونه كه قبلاً بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق، تمام كرد. در حقيقت، پروردگار تو داناى حكيم است.»

[سورة النحل (۱۶): الآيات ۱۲۵ الى ۱۲۸]

ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (۱۲۵)
با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه‌‏اى‏] كه نيكوتر است مجادله نماى. در حقيقت، پروردگار تو به [حال‏] كسى كه از راه او منحرف شده داناتر، و او به [حال‏] راه‏يافتگان [نيز] داناتر است.

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۷۱ الى ۷۵]

وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ (۷۴)
و به لوط حكمت و دانش عطا كرديم و او را از آن شهرى كه [مردمش‏] كارهاى پليد [جنسى‏] مى‌‏كردند نجات داديم. به راستى آنها گروه بد و منحرفى بودند.

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۷۶ الى ۸۰]

فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ (۷۹)
پس آن [داورى‏] را به سليمان فهمانديم، و به هر يك [از آن دو] حكمت و دانش عطا كرديم، و كوهها را با داوود و پرندگان به نيايش واداشتيم، و ما كننده [اين كار] بوديم.

[سورة الحج (۲۲): الآيات ۵۲ الى ۵۵]: «القای شیطان – نسخ رحمان»

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۵۲)
و پيش از تو [نيز] هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه هر گاه چيزى تلاوت مى‏‌نمود، شيطان در تلاوتش القاى [شبهه‏] مى‌‏كرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مى‏‌كرد محو مى‏‌گردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مى‏‌ساخت، و خدا داناى حكيم است.

[سورة القصص (۲۸): الآيات ۱۱ الى ۱۵]

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (۱۴)
و چون به رشد و كمال خويش رسيد، به او حكمت و دانش عطا كرديم، و نيكوكاران را چنين پاداش مى‌‏دهيم.

[سورة الجاثية (۴۵): الآيات ۱۶ الى ۲۰]

وَ لَقَدْ آتَيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (۱۶)
و به يقين، فرزندان اسرائيل را كتاب [تورات‏] و حكم و پيامبرى داديم و از چيزهاى پاكيزه روزيشان كرديم و آنان را بر مردم روزگار برترى داديم.

[سورة الجمعة (۶۲): الآيات ۱ الى ۵]

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (۲)
اوست آن كس كه در ميان بى‌‏سوادان فرستاده‏‌اى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و [آنان‏] قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ!

ای جوینده نور علم و حکمت!

امام باقر علیه السلام:
ابوذر رحمة الله عليه می‌گفت :
يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
كَأَنَّ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ شَيْئاً إِلَّا عَمَلًا يَنْفَعُ خَيْرُهُ وَ يَضُرُّ شَرُّهُ إِلَّا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ‏
اى طالب علم گويا اين اشياء دنيا چيزى نيست جز عملى كه خير آن سود بخشد،و شرّ آن زيان رساند،مگر بكسى كه خداوند باو رحم آورد.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
لَا يَشْغَلْكَ أَهْلٌ وَ لَا مَالٌ عَنْ نَفْسِكَ أَنْتَ يَوْمَ تُفَارِقُهُمْ كَضَيْفٍ بِتَّ فِيهِمْ ثُمَّ غَدَوْتَ مِنْ عِنْدِهِمْ إِلَى غَيْرِهِمْ
وَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ كَمَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ ثُمَّ عَدَلْتَ عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ
وَ مَا بَيْنَ الْمَوْتِ وَ الْبَعْثِ إِلَّا كَنَوْمَةٍ نِمْتَهَا ثُمَّ اسْتَيْقَظْتَ مِنْهَا
اى طالب علم نبايد اهل و مال تو را از رسيدگى بخودت سرگرم سازد،تو آن روزى كه از آنان جدا مى‌شوى همانند ميهمانى هستى كه شب را در ميان آنان بسر برده و صبح از نزدشان بسوى ديگران مى‌روى،و دنيا و آخرت بسان منزلى است كه در آن فرود آمده،سپس بسوى غير آن خواهى رفت.
و فاصلۀ ميان مرگ و برانگيخته شدن پس از آن جز خواب كوتاهى كه بزودى از آن بيدار شوى چيز ديگرى نيست.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
قَدِّمْ لِمَقَامِكَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَإِنَّكَ مُرْتَهَنٌ بِعَمَلِكَ وَ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ‏
اى طالب علم،براى حضور در پيشگاه پروردگار عملى پيش فرست كه تو در گروی عمل خود هستى،و هر گونه كه عمل كنى جزا بينى.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
صَلِّ قَبْلَ أَنْ لَا تَقْدِرَ عَلَى لَيْلٍ وَ لَا نَهَارٍ تُصَلِّي فِيهِ إِنَّمَا مَثَلُ الصَّلَاةِ لِصَاحِبِهَا بِإِذْنِ اللَّهِ كَمَثَلِ رَجُلٍ دَخَلَ عَلَى سُلْطَانٍ فَأَنْصَتَ لَهُ حَتَّى فَرَغَ مِنْ حَاجَتِهِ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ مَا دَامَ فِي صَلَاتِهِ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ صَلَاتِهِ‏
اى طالب علم نماز بخوان پيش از آنكه نتوانى بر شب و روزى دست يابى كه در آن نماز بگزارى،همانا مثل نماز براى صاحبش-باذن پروردگار- مثل مردى است كه بر سلطانى وارد شود و آن سلطان،خوب به سخنان او گوش دهد تا از بيان نيازش فارغ شود،همچنين مرد مسلمان تا آن زمان كه در نماز است پيوسته خداوند بدو نظر دارد تا از نمازش فارغ گردد.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
تَصَدَّقْ قَبْلَ أَنْ لَا تَقْدِرَ أَنْ تُعْطِيَ شَيْئاً وَ لَا تَمْنَعْ مِنْهُ إِنَّمَا مَثَلُ الصَّدَقَةِ لِصَاحِبِهَا كَمَثَلِ رَجُلٍ طَلَبَهُ الْقَوْمُ بِدَمٍ فَقَالَ لَا تَقْتُلُونِي وَ اضْرِبُوا لِي أَجَلًا لِأَسْعَى فِي مَرْضَاتِكُمْ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ بِإِذْنِ اللَّهِ كُلَّمَا تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ حَلَّ بِهَا عُقْدَةً فِي رَقَبَتِهِ حَتَّى يَتَوَفَّى اللَّهُ أَقْوَاماً وَ قَدْ رَضِيَ عَنْهُمْ وَ مَنْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَدْ عَتَقَ مِنَ النَّارِ
اى طالب علم صدقه بده پيش از آنكه قادر بر دادن چيزى نباشى،و از دادن آن ممنوع نگردى،همانا مثل صدقه براى صاحبش مثل مردى است كه دستش به خون كسى آلوده شده و اقوام او در پى خونخواهى وى هستند و او گويد: مرا نكشيد و مدّتى برايم قرار دهيد تا در جلب رضايت شما كوشش نمايم،مرد مسلمان نيز-باذن خدا-اين چنين است،هر زمان صدقه‌اى بدهد يك گره از گردنش گشوده شود تا اينكه خداوند اقوامى(چنين كسانى)را به نزد خويش بازستاند در حالى كه از آنان راضى گشته است،و هر كس كه خدا از وى راضى باشد همانا از آتش آزاد شده است.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
إِنَّ قَلْباً لَيْسَ مِنْهُ مِنَ الْحَقِّ شَيْ‏ءٌ كَالْبَيْتِ الْخَرَابِ الَّذِي لَا عَامِرَ لَهُ‏
اى طالب علم آن دل كه در آن چيزى از حقّ‌ نباشد همچون خانۀ ويرانى است كه آبادكننده‌اى ندارد.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ خَيْرٍ وَ مِفْتَاحُ شَرٍّ فَاخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ كَمَا تَخْتِمُ عَلَى ذَهَبِكَ وَ وَرِقِكَ
اى طالب علم همانا اين زبان كليد خير و كليد شرّ است.پس بر دهانت مهر زن همان گونه كه بر طلا و نقره است مهر مى‌نهى.

يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
إِنَّ هَذِهِ الْأَمْثَالَ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُون‏.
اى طالب علم اين مثالها را خداوند براى مردم بيان فرموده و جز عالمان در بارۀ آن تعقّل نمى‌كنند.

حدیث قدسی:
و كذلك أفعل بأوليائي لأزوّدهم عن نعيمها كما يزوّد الراعي غنمه عن موارد الهلكة.
من رفتار اولياى خود را كنترل مى‏‌كنم و آنها را از نعمتهاى دنيا باز مى‏‌دارم
همان طورى كه چوپان گوسفندانش را از محل لغزش و خطا دور نگه مى‏‌دارد.

و این همان حقیقتی است که در حدیث قدسی چنین بیان شده است:
«و كذلك أفعل بأوليائي لأزوّدهم عن نعيمها، كما يزوّد الراعي غنمه عن موارد الهلكة»
من با اولیای خود چنین می‌کنم؛
آنان را از نعمت‌های دنیا بازمی‌دارم،
همان‌گونه که چوپان، گوسفندانش را از محل‌های هلاکت و لغزش دور می‌دارد.
این همان نورِ مهارگرِ درونی است؛
همان دهانۀ ناپیدا، همان افسار نورانی که به دست معلمِ نادیده در دل مؤمن،
دل را از سقوط در کام لذت‌های بی‌فرجام بازمی‌دارد؛
نه با زور، بلکه با فهم، با درکِ بهتر، با حکمت.

[وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَى]
+ «عقل و جهل»
[نور ولایت و حسادت]
+ «الک»
+ «زمم»
+ «ادغام – دغم – خلل»
+ «قود»: «المِقْوَد ج‏ مَقَاوِد [قود]: رسن كه با آن ستوران را راه برند، افسار، فرمان‏ ماشين»
… بچه که بودیم، ماشین اسباب بازی رو با یک نخ می‌بستیم و راه می‌بردیم و این فرمانش بود!
+ «سخر»
+ «اخو»
+ «علق»
+ «سکت»
+ «ورع»
+ «ذهن»
+ [حسادت و ولایت]: حکم الحسد!
یعنی نور ولایت نمیذاره حسادت کنی!
چیزی بنام نور ولایت و حکمت است که مانع حسادت می شود،
در واقع با عدم استعمال حسادت از نور ولایت بهره‌مند می‌شوی.
الحکمة النور الولایة
+ « شجر – شَجَرَ الدَّابَّةَ »
+ «هجر – هجرة – هجران – هجار»

[حکم – عنن – آشکار]:
+ «عنّ – عنان – عِنَانُ‏ الفرس – عَنْوَنْتُ‏ الكتاب»
اهل شک حسود، عنان از کف داده و افسار گسیخته اند!
انگاری از رابطه واژه «حکم» و «عنن» این مطلب زیبا استنباط میشه که:
حکمت همان نور علم آشکار شده برای اهل یقین در دل شرایط است:
[معرفة الامام بالنورانیة]
+ تمام واژه هایی که مفهوم «آشکار» دارند.
[نزدیک – ولایت]
واژه «اتی» نیز مفهوم آشکار شدن داره!
لذا «آتَيْنا … الْحِكْمَةَ» در آیه زیبای «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» معنیش اینه که حکمت نورانی آل محمد ع برای جناب لقمان آشکار شد، که حکیم شد!
تا عنوان کتاب معلوم نشه نمیدونی محتوای اون چیه!
+ «اسم و معنا»
+ «اسم الله»
لذا آشکار شدن عنوان کتاب قلب اهل یقین با یاد معلم، مصادف با واریز شدن نور حکمت به قلب اهل یقین است.
«عنوان آشکار» نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه او برای اهل یقین است!

«افسار» نام زیبای معلم و آیات است!
اهل شک که معلم را رها می کنند کانه آیات را تکذیب می کنند و لذا همه آنها افرادی «افسار گسیخته» هستند!
+ «لجم»: «الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ‏»: مؤمن افسار گسيخته نيست!
سميت اللّجام : حَكَمَة الدابّة (حَكَمْتُ‏ الدّابّة)
الحكمة نقيض السفه و الإحكام الإتقان و الحكيم المانع من الفساد
و منه حكمة اللجام لأنها تمنع الفرس من الجري الشديد
الحَكَمَةُ : حديدة في اللجام تكون على أنف الفرس تمنعه عن مخالفة راكبه و لما كانت‏ الحَكَمَةُ تأخذ بفم الدابة، و كان الحنك متصلا بالرأس جعلها تمنع من هي في رأسه، كما تمنع الحكمة الدابة.

[فهم قبض و بسط یعنی حکمت]
الْحِكْمَةُ الْمَعْرِفَةُ وَ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ
[حکمت  – معرفت – تفقه]
فَمَنْ فَقُهَ مِنْكُمْ فَهُوَ حَكِيمٌ      
کسی که دین خدا را فهمید به او حکمت داده شده است .
وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً
[حکمت – تفقه]
قَالَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ [فهم اوامر و نواهی امام از طریق قبض و بسط قلبی] وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ
+ «معرفة الامام بالنورانیة»
لَوْ أُلْقِيَتِ الْحِكْمَةُ عَلَى الْجِبَالِ لَقَلْقَلَتْهَا!
[بهانه جوئی – حکمت]:
كسي كه نا آرامي را عيب خود بداند [دین خدا را فهمیده]، در نتیجه، نور حكمت موجب عمران دنياي قلب او مي شود.
یکی از علامتهای آن بهانه جویی نکردن است.
وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ
[آرامش قلبي]
وَ إِنَّ الْحِكْمَةَ نُورُ كُلِّ قَلْب‏
الْحِكْمَةُ تَعْمُرُ [تُعْمَرُ] فِي قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَ لَا تَعْمُرُ [تُعْمَرُ] فِي قَلْبِ الْمُتَكَبِّرِ الْجَبَّارِ

إِنَّ النَّاسَ فِي الْحِكْمَةِ رَجُلَانِ :
فَرَجُلٌ أَتْقَنَهَا بِقَوْلِهِ وَ صَدَّقَهَا بِفِعْلِهِ
وَ رَجُلٌ أَتْقَنَهَا بِقَوْلِهِ وَ ضَيَّعَهَا بِسُوءِ فِعْلِهِ
فَشَتَّانَ بَيْنَهُمَا
فَطُوبَى لِلْعُلَمَاءِ بِالْفِعْلِ وَ وَيْلٌ لِلْعُلَمَاءِ بِالْقَوْل‏

وَ مَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيُحِبَّ أَهْلَ بَيْتِي
وَ كَثْرَةُ النَّظَرِ فِي الْحِكْمَةِ تَلْقَحُ الْعَقْلَ

[حکمت – قبض و بسط – معرفة الله – معرفة الامام بالنورانیة]:
یک مثال زیبا :
دیدی اینایی که دیر بچه دار میشن خیلی نگران و مایوس اند و دیگه کم کم انگیزه خودشونو از دست میدن و … اما دکتر بهشون میگه شما مشکلی ندارید بیشتر سعی و تلاش کنید و اونا باتکاء حرف دکتر متخصص نازایی ادامه میدن در اوج ناامیدی که یهو در یک ماه میبینن یه تغییراتی ایجاد شده و … بله ! اونا کارشون به ثمر نشست و آزمایش که میدن می بینن مثبته ! … بعینه قصه اهل یقین که باید با یاد معلم انجام وظیفه کنند تا بالاخره یک روزی – که خدا می داند – قلبشون به نور حکمت آل محمد ع باردار می شود «معرفة الامام بالنورانیة» اونجا که اولین تجربه بارداری را درک کنند می فهمند چه خبره و چه لذتی داره دیگه تمام هم و غم خودشونو صرف این بچه می کنند تا خوب بزرگ و رشید بشه و دیگه کار دیگه ای در این دنیا ندارند. پس همه در اینکه عمل به نور ولایت براشون ثمر و نتیجه حکمت قلب داشته باشه معلوم نیست کی باشه و دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره!
این مثال رو برای این زدم که اونایی که در این راه طی طریق می کنند خیال نکنند که حکمت فورا به قلب واریز میشه معلوم نیست شاید هم باشه این دیگه دست آل محمد ع است و بس «هذا عطائنا فامنن او امسک بغیر حساب». ولی تو در این راه مایوس نشو و کار خودتو بکن یعنی مدام با یاد معلم و استعمال اندیشه و فنون علمی او مدام دل از گناه بکن [حسادت نکن و راضی به تقدیرات باش] و درصدد تمیز کردن قلبت باش که این قلب همون ظرفی است که قراره اگه صلاح باشه آل محمد ع با نور نگاهشون به اون حکمت عطا نمایند. واقعا در یک کاسه کثیف، کسی شیر میریزه بخوره؟ من خودم صبح که بیدار میشم یه لیوان آب بخورم لیوانو از تو ظرفشویی بر نمی دارم گرچه ظاهرا تمیز هم باشه! اما از توی کابینت یکی از لیوانهایی که کنار هم چیده شده و من مطمئنم تمیزه رو بر میدارم توش آب می ریزمو می خورم. ببین فطرتا خودمونم می دونیم چه خبره اما بازیگوشی تمومی نداره!
حالا قراره یه بار دیگه واژه «حکم – حکمت» رو مرور کنیم … برگردون کنیم، ببینیم با توجه به مبحث قبض و بسط قلبی و معرفة الله – «معرفة الامام بالنورانیة»، چه برداشتهایی جدیدی عاید می‌شود ان شاء الله تعالی.
كلمه «استحکام» واژه زیبایی است که از «حکم» گرفته شده و در زبان محاوره فارسی کاربرد داره و مفهوم واضحی برای فارسی زبانان داره مثلا میگن این خونه رو آقای معمار خیلی با استحکام ساخته! هر زلزله شدیدی هم که بیاد خراب نمی‌شه! قلب اهل یقین با یاد معلم، با استحکام می شود لذا اندیشه لیدرهای سوء و آیات متشابه هیچکدام نمی تواند اختلالی در این بیت اعتقادی اهل یقین وارد نماید و این استحکام از ورود نور حکمت آل محمد ع به قلب اهل یقین با یاد معلم صورت می گیرد «معرفة الامام بالنورانیة». یعنی هر چی شیطان زور بزنه وسوسه کنه که تو رو مشتاق گناه کنه، با یک نگاه نورانی آل محمد ع با یاد معلم، همۀ آنچه که شیطان بافته، همه پنبه میشه « فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَ‏ يُحْكِمُ‏ اللَّهُ آياتِهِ » چون «انّ اوهن البیوت لبیت العنکبوت» یعنی خیلی راحت وقتی جواب رو به قلبت می ریزند می بینی چقدر استدلال شیطان ضعیفه و با چه ریسمان پوسیده ای میخواست تو رو بفرسته ته چاه معصیت! زهی خیال باطل که ان شاء الله هرگز یاد معلم نخواهد گذاشت با این طناب پوسیده تکراری شیطان، در چاه گناه دوباره وارد شویم.

[حکم – کفل]:
شنیدی میگن: دست بچه رو بگیر گم نشه!
«حكمت السفيه و أحكمته: إذا أخذت بيده»
این مفهوم واژه حکم است یعنی معلم حکیم با علم و حکمتی که در اختیار دوستان ضعیف علمی قرار میده کانه دست این ایتام آل محمد ع را می گیرد «کفل – کفیلة»، تا در بازار گناه دنیا غوطه ور نشده و بزرگ شوند و روزی برای خودشان مردی شوند «رجل»، «ذکر»، بال در بیاورند «وفی»، و در ملکوت علم آل محمد ع به پرواز در آیند ان شاء الله و از ثمرات اعمال صالح آنها تمام اهل ایمان در همه زمانها خوشحال و مسرور گردند، ان شاء الله تعالی.
+ «عروة الوثقی»
[حکم – امر]:
«حكّم فلان في كذا: إذا جعل أمره اليه»:
حكمت همون دستور مافوقه!
قلبی که قبض و بسط رو بفهمه کانه دستورات مافوق را می‌فهمه و میگیره و عمل میکنه ان شاء الله تعالی و این قلب حکیم است با این ویژگی ممتازش.

«الذِّكْرِ الْحَكِيمِ»:
«ذکر» نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست!
«حکیم» نیز نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست!
«مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ‏»
این «آياتٌ مُحْكَماتٌ» در تایید اندیشه معلم برای اهل یقین عرضه می شود یعنی «مِنْهُ» است!
پس خود معلم حکیم و آیات عرضه شده نیز محکم است.
پس «الذِّكْرِ الْحَكِيمِ» برای اهل یقین در دل شرایط یعنی با یاد معلم و استعمال اندیشه و فنون علمی او برای ایجاد نور آرامش و تولید عمل صالح با این بیان که نطفه علمی را در لحظه عرضه آیت مافوق در قلب می کارد و این همان نکته علمی حکیمانه ای است که اهل یقین را منع می کند که بخواهد با گزینه ای غیر از این روش پیشنهادی مافوقش برای رسیدن به آرامش اقدام نماید:
« فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَ‏ يُحْكِمُ‏ اللَّهُ آياتِهِ »
و فقط لا اله الا الله یعنی فقط نور حکمت و علمی که آن به آن به قلب حکیم واریز می شود، اتباع از این دستورات می تواند تولید آرامش نماید.
برداشت مفهومی کتاب التحقیق از این واژه:
« ما يحمل على موضوع و يلحقه و ما به يتحقّق الأمر و النهي، إذا كان عن بتّ و يقين »
دقیقا میشه همون نگاه نورانی آل محمد ع به قلب معلم که دستور العمل مافوق برای ما جهت اجرا نمودن و نتیجه آرامش گرفتن بدون ذره ای شک است.
این مفاهیم از واژه «حکم» باید استنباط شود.
به کسی که هنوز قبض و بسط رو نمی فهمه و از روی جهل و نادانی اظهار نظر هم میکنه باید گفت: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» اصلا اظهار نظر کردن و رای دادن و حکم صادر کردن و حاکم بودن همه مستلزم این است که شخص حکیم باشد یعنی اون نور علم رو مافوقش در قلبش عنایت کرده باید و او دانا باشد که جریان چیست حالا چون امر و نهی را می داند کانه این دستورات را در لوح قلب خود «دیده» است و این رویت به او اجازه می دهد که «رای» بدهد!
پزشک، میکروب رو زیر میکروسکوپ دیده و یقین دارد علت بیماری چه عامل میکروبی است و نام میکروب و تمام ویژگی های اونو خونده ، حالا او که این میکروب رو در بدن بیمار یافته اجازه داره در مورد درمان بیماری اظهار نظر و مداخله نماید (معاینه بیمار کانه دیدن عامل بیماری در بیمار است). چطور مدعیان ربوبیت جرات می کنند بدون دانستن حکمت اقدام به صدور رای و فتوا می کنند الله اکبر! چقدر گستاخ هستند که آل محمد ع سکوت کرده اند و اینها ناطق به کلام باطل خود شده اند!
+ «هلل»:
اسْتَهَلَ‏ الصّبى: سمي الهلال هلالا لأنه يرفع الصوت عنده
«وَ تَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ»
اگه چشمت به نور ماه علم آل محمد ع افتاد حالا صداتو بلند کن و حالا اجازه تهلیل گفتن داری!

[عزز – حکم]:
«عزّ» + «حکم» – «قبض و بسط» :
« وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ … وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً » :
یعنی با فهم قبض و بسط دیگه قلبت در مقابل اندیشه لیدرهای سوء و آیات متشابه، نفوذ ناپذیر میشه! تسخیر ناشدنی میشه «أرضٌ‏ عَزَازٌ»! بقول معروف دیگه توپ هم بهش کار نمیکنه!
پس با حکمت، عزیز می شوی – ان شاء الله تعالی – و هرگز ذلیل گناه نخواهی شد – ان شاء الله تعالی – و همیشه سربلند خواهی بود – ان شاء الله تعالی –
« يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً »

«وَ لِلْعَالِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ بِمَا يُحِبُّ وَ مَا يَكْرَهُ»
+ «قبض و بسط»
فهم رضا و سخط مافوق توسط اهل یقین با یاد معلم و فهم قبض و بسط قلبی امکان پذیر است.
اصلا تا قبض و بسط رو نفهمی نمیشه بهت بگن عالم هستی! دانایی! می دانی!
قبل از فهم قبض و بسط همه نادانند!
لذا اهل یقین برای دانستن امر و نهی ولی خود، به معلم دانا به امر و نهی ولی خدا (واسطۀ علمی – قرای ظاهرة) رجوع می‌کنند و از او کسب تکلیف می‌نمایند.

[آموزش حکمت – صحیفه سجادیه]:
بدون فهم قبض و بسط قلبی دیگه نمیشه بگیم انسان! میشه حیوان!
« لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ »
+ این فراز زیبا از توحید مفضل:
« وَ لَصَارَ النَّاسُ بِمَنْزِلَةِ الدَّوَابِّ الَّتِي تُسَاسُ بِالْعَصَا وَ الْعَلَف‏»
چقدر این دعا زیباست!

الصحيفة السجادية ؛ ص28

(1) (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ،)

فَقَالَ:

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ
(2) الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ.
(3) ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً.
(4) ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لَا يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.
(5) وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لَا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لَا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
(6) ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الْحَيَاةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، يَتَخَطَّى إِلَيْهِ بِأَيَّامِ عُمُرِهِ، وَ يَرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ، حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى‏.

(7) عَدْلًا مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ، وَ تَظاهَرَتْ آلَاؤُهُ، لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ‏.
(8) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ، وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ، وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ.

(9) وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ: «إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا.»
(10) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكْرِهِ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ، وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ فِي تَوْحِيدِهِ، وَ جَنَّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشَّكِّ فِي أَمْرِهِ.

(11) حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِيمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ.
(12) حَمْداً يُضِي‏ءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ، وَ يُسَهِّلُ عَلَيْنَا بِهِ سَبِيلَ الْمَبْعَثِ، وَ يُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ، يَوْمَ‏ تُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ‏ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ‏، يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ‏.
(13) حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنَّا إِلَى أَعْلَى عِلِّيِّينَ فِي كِتَابٍ مَرْقُومٍ‏ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ‏.
(14) حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُيُونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ، وَ تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ.
(15) حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللَّهِ إِلَى كَرِيمِ جِوَارِ اللَّهِ.
(16) حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ، وَ نُضَامُّ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ فِي دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِي لَا تَزُولُ، وَ مَحَلِّ كَرَامَتِهِ الَّتِي لَا تَحُولُ.
(17) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ، وَ أَجْرَى عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ.
(18) وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ، فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ، وَ صَائِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ.
(19) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلَّا إِلَيْهِ، فَكَيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ أَمْ مَتَى نُؤَدِّي شُكْرَهُ! لَا، مَتَى.
(20) 👈وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ، وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ👉، وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ، وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ، وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ، وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ، وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ.

(21) ثُمَّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا، وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِيَ شُكْرَنَا، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ، وَ رَكِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ، وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ، بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّماً، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً.

 (22) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِي لَمْ نُفِدْهَا إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلَّا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلَاؤُهُ عِنْدَنَا، وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا
(23) فَمَا هَكَذَا كَانَتْ سُنَّتُهُ فِي التَّوْبَةِ لِمَنْ كَانَ قَبْلَنَا، لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ، وَ لَمْ يُكَلِّفْنَا إِلَّا وُسْعاً، وَ لَمْ يُجَشِّمْنَا إِلَّا يُسْراً، وَ لَمْ يَدَعْ لِأَحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لَا عُذْراً.

(24) فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ، وَ السَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ
(25) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلَائِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَى حَامِدِيهِ لَدَيْهِ
(26) حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ.
(27) ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ، وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
(28) حَمْداً لَا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ، وَ لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ، وَ لَا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ، وَ لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ
(29) حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً إِلَى طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ، وَ سَبَباً إِلَى رِضْوَانِهِ، وَ ذَرِيعَةً إِلَى مَغْفِرَتِهِ، وَ طَرِيقاً إِلَى جَنَّتِهِ، وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ، وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ، وَ ظَهِيراً عَلَى طَاعَتِهِ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ، وَ عَوْناً عَلَى تَأْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظَائِفِهِ.
(30) حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ، وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ، إِنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيدٌ.»

[حکمة – معرفة – قبض و بسط] :
[+ بحار 24 باب 32 أن الحكمة معرفة الإمام‏] :
+ «قبض و بسط»
+ «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»:
انگاری معنیش میشه اینکه اگه کسی بمیره و قبض و بسط قلبیشو نفهمه، جاهل از دنیا رفته!
همینقدر که قبض و بسط قلبیتو بفهمی به درجات خودت حکیمی! چه خانم باشی چه آقا!
عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْقَصِيرِ
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ
قَوْلُهُ‏
وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ
قَالَ
أُوتِيَ مَعْرِفَةَ إِمَامِ زَمَانِهِ‏.
« مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِيَّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ يَقُولُ
سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ‏ سُئِلَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِهِ ع
أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
وَ أَنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً
فَقَالَ ع
إِنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ
فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَكَ
فَقَالَ
ابْنِي مُحَمَّدٌ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِي مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً
أَمَا إِنَّ لَهُ غَيْبَةً يَحَارُ فِيهَا الْجَاهِلُونَ وَ يَهْلِكُ فِيهَا الْمُبْطِلُونَ وَ يَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ
ثُمَّ يَخْرُجُ فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْأَعْلَامِ الْبِيضِ تَخْفِقُ فَوْقَ رَأْسِهِ بِنَجَفِ الْكُوفَةِ. »
« سَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع يَقُولُ‏
كَأَنِّي بِكُمْ وَ قَدِ اخْتَلَفْتُمْ بَعْدِي فِي الْخَلَفِ مِنِّي
أَمَا إِنَّ الْمُقِرَّ بِالْأَئِمَّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمُنْكِرَ لِوَلَدِي كَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِيعِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ
ثُمَّ أَنْكَرَ نُبُوَّةَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْمُنْكِرُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص كَمَنْ أَنْكَرَ جَمِيعَ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ
لِأَنَّ طَاعَةَ آخِرِنَا كَطَاعَةِ أَوَّلِنَا وَ الْمُنْكِرَ لِآخِرِنَا كَالْمُنْكِرِ لِأَوَّلِنَا
أَمَا إِنَّ لِوَلَدِي غَيْبَةً يَرْتَابُ فِيهَا النَّاسُ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. »

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی