“The Leadership of Light”: Be a Follower, Not a Claimant to Headship! Wa ishta‘ala al-ra’su shayban (Maryam 19:4)
The Qur’anic word “ra’s” (head/leadership) carries a profound dual meaning, unveiling both the luminous beauty of divine guardianship and the destructive shadow of envy and arrogance.
In its praiseworthy sense, ra’s is one of the many metaphors of Nūr al-Wilāyah (the Light of Divine Guardianship). It signifies the role of the divinely appointed guide—the teacher in the world of mulk and the angel of mercy in the world of malakūt—who serves as the “head” of the community of hearts. From this head flows divine command (Amr Allāh), reaching receptive hearts that embody humility and gratitude. Such hearts become like fragrant lamps, spreading the perfume of righteous deeds and the sweetness of compassion throughout creation. This is the true meaning of “leadership by light”—not domination, but service, not self-exaltation, but the transmission of divine mercy.
The verse “wa ishta‘ala al-ra’su shayban” (Maryam 19:4) is a luminous image: the head of Zakariyya (a) shines with the fire of gray hair, a symbol not of decay but of radiance. It teaches that when the heart unites with its divine head, the fire of divine wisdom consumes the darkness of desire and envy, leaving only light. Such a head is aflame with truth, guiding the body of believers toward God.
But in its blameworthy sense, ra’s becomes one of the many metaphors of ḥasad (envy). Here, the head represents arrogance, self-importance, and the insatiable hunger for dominance:
The desire to be the “first,” to be obeyed by all, to sit in the place of power.
The craving to bend others to one’s will, to be the “god” of one’s own circle.
This is the disease of false headship—the same arrogance that made Iblīs declare: “I am better than him.” Such hearts, filled with envy, refuse to bow before the true head, the divinely appointed guide. They twist their necks away: “lawwaw ru’ūsahum” (Munāfiqūn 63:5), and in doing so, seal their fate of humiliation.
The Qur’an shows us again and again the tragic destiny of the envious head:
In the prison story of Yūsuf (12:41), one prisoner is told: “You will be crucified, and the birds will eat from your head.” Here, the head is the seat of shame and exposure.
In the end, the heads of the arrogant are bent down in humiliation: “nakisū ru’ūsihim ‘inda rabbihim” (Sajda 32:12).
And the fruit of the infernal tree of Zaqqūm is described: “ṭal‘uhā ka-annahu ru’ūs al-shayāṭīn” (Ṣāffāt 37:65)—like the heads of devils, grotesque and terrifying.
In contrast, the ritual of ḥajj offers a luminous symbol: ḥalq al-ra’s (shaving the head). By shaving the head, the pilgrim declares: “I strip away the arrogance of false leadership. I cut off the roots of envy that cling to my head. I place the crown of true headship only on the Light of Divine Guardianship.” This is the purification of the head, the transformation of arrogance into humility, envy into gratitude, and self-claim into obedience.
Thus, the Qur’anic wisdom is clear:
Headship in Light belongs only to the chosen guides of God—the Prophet ﷺ and the Ahl al-Bayt (a).
False headship in envy leads to disgrace, humiliation, and fire.
✨ The call of “ra’s” is simple yet profound:
Do not claim headship. Do not be seduced by the illusion of leadership rooted in ego. Instead, be a follower of the true head, the Light of Divine Guardianship. For in following lies salvation, and in envy lies ruin.
📌 Takeaway:
The true “head” is the divine guide, the one whose flame burns away shadows. If your heart aligns with this luminous head, your whole being will glow. But if you cling to false headship, your head will be bent in shame and consumed in fire.
✨ Heartfelt Reflection
O my heart, how long will you crave to be the “head,” to be obeyed, to rule, to shine as if the crown of light were yours?
This hunger for false leadership is nothing but the poison of envy — the very disease that cast Iblīs down when he claimed: “I am better than him.”
But look deeper: the true Head of Light is not you, not me, not any claimant to power. The true headship belongs only to the radiant guides chosen by God — Muhammad ﷺ and his pure family (ع). They are the flame that consumes the shadows of arrogance, the fire that burns envy into nothingness, leaving only light.
When the Qur’an says: “wa ishta‘ala al-ra’su shayban” — “the head is set aflame with white” — it whispers to us that the head of the believer should blaze not with pride, but with the silver fire of wisdom and surrender. To submit your head is to crown it with humility, to let the Divine Light lead you, not your ego.
The pilgrim at ḥajj teaches us this secret when he shaves his head: ḥalq al-ra’s. With every hair falling, envy is uprooted, arrogance is stripped away, and the head bows to its true Master.
This is the cry of the heart: “I am not the head. I am the follower. My head belongs only to the Light of God.”
Ah, how tragic the fate of those who refuse! The arrogant twist their necks away — “lawwaw ru’ūsahum” — and their heads will be bowed in shame — “nakisū ru’ūsihim ‘inda rabbihim.” The Qur’an shows us their end: their heads like the hideous fruits of Zaqqūm — “ṭal‘uhā ka-annahu ru’ūs al-shayāṭīn.”
But for the humble, the story is different. The head aflame with light becomes a lantern. The leader is not the self, but the Light. And the heart, once enslaved to envy, becomes free — free to serve, free to love, free to shine.
🌿✨ So my soul, be not a claimant to headship. Be a follower of the true Head, the Light of Divine Guardianship. For in following lies peace, and in envy lies ruin.
«رئس» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«سحابةٌ رائِسة: و هى التى تَقْدُم السَّحابَ»
«رِيَاسُ السّيف: مقبضه، دسته و قبضه شمشير»
«و يعبّر بِالرَّأْسِ عن الرَّئِيسِ»
«headship»
«رَأَسَ فلانٌ القومَ: و هو رَئِيسُهُم»
+ «کبر»
+ «رعی»
✨ نور سرپرستی!
وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً!
از نظر لغوی
«رأس» یا «رئس» در لغت عرب:
«سَحابةٌ رائِسة»: ابری که پیشاپیش حرکت میکند.
«رِياسُ السّيف»: قبضه و دسته شمشیر، محل هدایت و کنترل.
«رَأَسَ فلان القومَ: و هو رَئِيسُهُم»: کسی که رئیس و فرمانده قوم است.
بنابراین «رأس» نشانهٔ ریاست، سرپرستی و فرماندهی است.
در معنای ممدوح: «رئس» یکی از هزار واژهٔ مترادف نور الولایة است.
در معنای مذموم: «رئس» یکی از هزار واژهٔ مترادف حسد است.
معنای ممدوح: رأس = نور ولایت
«رأس» در جایگاه نورانیاش همان سرچشمهٔ هدایت است:
در ملک:
معلم ربانی برای شاگردان مثل سر است؛
نقطه فرماندهی، جایی که امر هدایت از آن صادر میشود.
در ملکوت:
فرشتۀ مهربان، همان رأس است که حامل امر الهی است و نور را به قلب میرساند.
امر خدا از این رأس به قلب میرسد، و قلب شکور آن را میپذیرد. نتیجهاش چیست؟
روشنشدن دلها، تولید عمل صالح، و انتشار بوی خوش مهربانی در میان اهل نور.
معنای مذموم: رأس = سرچشمۀ حسد
اگر رأس آلوده به حسادت و کبر شود، همان نقطهای که باید منبع نور باشد، به کانون ظلمت تبدیل میشود.
این همان ریاستهای باطل و سران حسودند که دلها را از نور جدا میکنند.
«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً» (مریم/۴)
زکریا (ع) در دعایش میگوید:
«پروردگارا! سرم از سپیدی شعلهور شد…»
اینجا «رأس» معنای ممدوح دارد:
سر، جایگاه فرماندهی نور است.
سپیدی، نشانهٔ خلوص و پاکی است.
شعلهور شدن، کنایه از اشتعال نور در وجود است.
این تعبیر نشان میدهد که قلبِ پیوسته با رأس نورانی، با گذر زمان بیشتر درخشان و یکپارچه با نور میشود؛ همانطور که موی سپید، زینت بزرگی و وقار است، «اشتعال الرأس» نشانهٔ نورانی شدن سر و دل در پیوند با حقیقت الهی است.
دلنوشته
قلبم از اتحاد با نورش روشن شده است! ✨
آه، چه حس زیبایی…
نورانی شدن قلب، حس تعالی و درخشندگی درونی را برمیانگیزد.
«دل من با نورش یکی شد!»
گویی وجودم با درخشش هزاران خورشید درآمیخته است،
سایهها را زدوده، حقیقت درونم را آشکار ساخته است.
دل، سالک است و نور، حقیقت.
وقتی این دو در آغوش هم بیاسایند،
چراغی از خرد و عشق میشوند.
بیایید این آمیختگی عرفانی را جشن بگیریم؛
جایی که دل عاشق، در آغوش ابدی نور،
با سرچشمۀ جاودانهٔ ولایت دیدار میکند. 🌿💖
نور سرپرستی!
رأس بودن!
رئیس بودن!
اول بودن!
بقیه تابع تو بودن!
همه زیر بلیط تو باشن!
حرف شنوی ازت داشته باشن!
هر چی تو میگی درسته!
اصلا تو خدا !!!
این علاقمندی قلبی که «ادعای ربوبیت» خواستۀ همه است، از حسد دنیای قلب همه خبر میده که حسود دلش میخواد همه تابع او باشند! اهل شک و اهل حسادت، اهل ریاستاند! اهل نور یقین با علم به اینکه حسودند، این تمایل مذموم ریاست را با کمک نور ولایت که رئیس واقعی دنیای قلب آنهاست، مهار و سرکوب نمودهاند.
ریاست طلبی، تمنّا و دلخواهی است که کسی نیست که این دلخواه در او وجود نداشته باشه!
همه دلشون میخواد رئیس باشند!
آقای رئیس و خانم رئیس!
حرف، حرف شماست!
هر چی تو بگی!
وقتی میشنوی بهت میگن آقای رئیس، کیف میکنی!
انگاری خیال میکنی به تو منصب نور ولایت دادهاند، تا برای دیگران تصمیم بگیری!
رئیس در معنای ممدوح، یکی از هزاران واژۀ مترادف نور ولایت است!
رئیس در معنای مذموم، یکی از هزاران واژۀ مترادف حسد است!
واژه رئیس، ما رو بیشتر با فرایند نور ولایت آشنا میکنه.
اینو در بررسی لغوی واژه زیبای راس متوجه میشیم.
انگاری همه میخوان ریاست رو بدست بگیرند!
تا زمانی که چشمت به رئیس نیفتاده، برای خودت ادعای ریاست داری، اما همینکه جناب رئیس واقعی از در وارد اداره شدند، همه میرن سرجاشون میشینن و مشغول کار خودشون میشن!
وقتی توی ملکوت قلبت، چشمت به نور زیبای ریاست آل محمد ع روشن شد، یعنی قلبت، قبض و بسط نور ولایت علمی صاحبان نور و معالم ربانی آنها را بر سر خودش مشاهده نمود «و شاهد و مشهود» اینجاست که دست از ریاست قلّابی خودت برمیداری و دیگه برای احدی، نقش رئیس بودن رو قائل نخواهی بود! اینجاست که میفهمی صاحب واقعی این لباس زیبای نورانی، که خدای مهربان این لباس را بر تن آنها نموده، محمد و آل محمد ع هستند «لا اله الا الله» و نه تو و نه هیچکس دیگری شایستۀ این لباس نورانی نیست.
ما باید ریاست طلبی رو در ملکوت قلبمون بذاریم کنار و دوّمی خدای مهربان خود باشیم که خالق نور ملک و ملکوت است.
ریشه ریاست طلبی، عیب حسد دنیای قلبهاست!
قلب سلیم، هم توانایی معیوب خودشو در بدست گرفتن ریاست میبینه و هم توانایی بیعیب نورش رو برای تصدی این امر در ملکوتش میبینه و اینجاست که بر سر دوراهی حسادت خویش و نور خدای مهربان، پا روی عیب ریاستطلبی خویش گذاشته و از معنای هزار واژه مترادف نور ولایت، با تاسی از این نور زیبای هدایت، خودشو بهرهمند مینماید، ان شاء الله تعالی.
«ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا حَفْصُ
كُنْ ذَنَباً وَ لَا تَكُنْ رَأْساً»
+ «حلق راس»
اما قلب بیمار اهل شک حسود و بخیل فقط خودشو میبینه و یا بهتر بگوییم علیرغم اینکه نور رو بهتر از خودش میبینه معذلک بهش پشت میکنه (کافر) و خودشو بهتر فرض میکنه (کبر) و خیال ریاست به سرش میزنه.
همه دلشون میخواد پرزیدنت بشن!
«Presidency»
اینکه بشی هِد فامیل!
«رأس فلان القوم، ای صار الاعلی مقاما او رتبة فیهم فهو رئیسهم».
✨ ریاست؛ دو چهره!
«رئیس بودن» از همان ریشهٔ رأس است؛
واژهای که در قرآن و لغت، هم معنای نورانی دارد و هم معنای تاریک.
ریاست در معنای مذموم:
ریاستطلبی، تمنّای پنهان همهٔ دلهاست؛
همان عیب بزرگ حسد که میخواهد:
همه تابع او باشند،
حرف حرف او باشد،
کسی جز او دیده نشود،
خودش «ربّ» و صاحب اختیار دیگران باشد!
این همان ادعای ربوبیت است که فرعون و قارون و ابلیس در طول تاریخ کردند.
قلب حسود، هرچند نور را بهتر و والاتر از خود میبیند، باز هم پشت به نور میکند و میگوید:
من بالاترم! من باید رئیس باشم!
این همان کِبر و کفر است؛ هم انکار نور، هم جایگزینی خود به جای آن.
ریاست در معنای ممدوح:
اما در معنای نورانی، «رئیس» یکی از هزار واژهٔ مترادف نور الولایة است.
رئیس واقعی همان معلم ربانی در ملک است،
و فرشتۀ مهربان در ملکوت.
آنها سرپرست دنیای قلب اهل نور هستند و از طریق آنها امر الهی به قلبها میرسد.
وقتی چشم دل، نور ریاست آل محمد علیهمالسلام را ببیند، دیگر ادعای ریاست قلّابی خودش را کنار میگذارد.
میفهمد لباس ریاست، لباس نورانیای است که خدا فقط بر تن محمد و آل محمد پوشانده است.
دیگر خود را رئیس نمیبیند، بلکه ذَنب (دنبالهرو) میشود، نه رأس.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«يا حَفْصُ كُنْ ذَنَباً وَ لا تَكُنْ رَأْساً»
ای حفص! دم باش، دنبالهرو باش، نه سر و رئیس.
این یعنی: خودت را تابع ولایت کن، نه مدعی ولایت.
تمرین قلب سلیم
قلب سلیم، هم ضعف خودش را میبیند و هم نور بیعیب معلم ربانی را.
اینجاست که پا روی تمنّای ریاست میگذارد و میپذیرد که تنها رئیس واقعی، نور ولایت است.
همین انتخاب، همان چیزی است که هزاران واژهٔ مترادف نور در قرآن بر آن دلالت دارند:
تسلیم به نور، نه تسلیم به حسد.
…
ریاستطلبی ریشهاش حسد است.
رئیس واقعی، نور ولایت است که در وجود معلم ربانی و فرشتۀ مهربان متجلی است.
نور را ببین و ریاست قلّابی را کنار بگذار.
ذنب باش، دنبالهرو باش، نه رأس.
اینکه بخواهی «هِد» باشی، خیال خام حسود است.
اما اینکه دل را به ریاست آل محمد ع بسپاری، یعنی پرچم نور را بر سر قلبت برافرازی.
این همان راه امن است. 🕊✨
#دلنوشته ✨
ای رئیس حقیقی دلم…
ای نور ولایت، ای سرپرست مهربان قلبم…
سالها خیال میکردم رئیس منم!
حرفم باید آخر باشد، همه باید به فرمان من باشند.
اما چه ساده نمیفهمیدم که این تمنّای ریاست،
جز بوی تعفن حسد و کبر چیزی در بر ندارد.
تا روزی که چشم دلم به تو افتاد…
به نور ریاستت،
به لباسی که خدای مهربان فقط بر تن شما پوشانده،
نه بر تن من.
فهمیدم من ذنبم، نه رأس.
من باید دنبالهرو باشم، نه مدعی پیشوایی.
فهمیدم رئیس بودن، تنها شایستۀ شماست
که سرچشمهدار نورید و مهربانی.
ای رئیس نورانی من!
تو فرماندهای که امر خدا را به قلبم میرسانی.
هر بار که قبض و بسط دلم را میچشم،
میفهمم که تویی که بر سر دلم ایستادهای،
و با نگاهت، جای حق و باطل را نشانم میدهی.
دیگر منصب ریاست برایم بوی فریب نمیدهد،
چون دیدهام تنها شما لایق این جایگاهید.
من فقط میخواهم دنبالهرو باشم،
در سایهات بنشینم،
و بگذارم بوی خوش نور عمل صالح،
از دل من هم به جهان برسد…
ای رئیس حقیقی!
بگذار من همیشه دُم باشم و تو رأس،
که تنها اینگونه قلبم آرام میگیرد. 🕊✨
إِيَّاكَ أَنْ تَتَرَأَّسَ بِنَا فَيَضَعَكَ اللَّهُ
حسود از علم و معلم سوء استفاده میکنه و میخواد از برند معلم سوء استفاده کنه و با این برند، بر دیگران ریاست کنه! حس جاه طلبی و برتریجویی! همان حال مذموم شیطان: انا خیر منه! اینکه در ملک، خودشو سعی میکنه کنار معلم جا کنه تا دیگران خیال کنند که او خیلی آدم خوبیه!
سوء استفاده حسود از معلم، مدلهای زیادی داره که یکیش همینه و در این حدیث زیبا به همین امر اشاره میشه که مبادا دور و بر معلّم بپلکی و اینجوری بخوای نشون بدی که تو مُهر تایید از معلم داری در حالیکه عملا بر خلاف گفتارهای او رفتار میکنی. اینجوری آبروی معلم رو هم میریزی و خیلیها میگن آخه این چه معلمی است که این شاگردانش هیچ تغییری نمیکنند، لذا نسبت به معلم بدبین میشن و تکلمات شیطان درون قلبشون هم به این موضوع دامن میزنه تا نهایتا اونها رو مجاب میکنه تا رابطۀ خودشونو با این معلم قطع کنن و این میشه اشتباه مرگباری که دیگه راه چارهای نداره! داستان تکراری معارین حسود جاهطلب اینه:
سوءاستفاده از نام اهلبیت (علیهمالسلام).
امام سجاد علیه السلام:
عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ:
كُنْتُ أَتَرَدَّدُ بَيْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ بَيْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ وَ كُنْتُ آتِي هَذَا مَرَّةً وَ هَذَا مَرَّةً
قَالَ وَ لَقِيتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع
قَالَ فَقَالَ لِي يَا هَذَا
إِيَّاكَ أَنْ تَأْتِيَ أَهْلَ الْعِرَاقِ فَتُخْبِرَهُمْ أَنَّا اسْتَوْدَعْنَاكَ عِلْماً
فَإِنَّا وَ اللَّهِ مَا فَعَلْنَا ذَلِكَ
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَتَرَأَّسَ بِنَا فَيَضَعَكَ اللَّهُ
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَسْتَأْكِلَ بِنَا فَيَزِيدَكَ اللَّهُ فَقْراً
وَ اعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ تَكُنْ ذَنَباً فِي الْخَيْرِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ تَكُونَ رَأْساً فِي الشَّرِّ
وَ اعْلَمْ أَنَّهُ مَنْ يُحَدِّثُ عَنَّا بِحَدِيثٍ سَأَلْنَاهُ يَوْماً فَإِنْ حَدَّثَ صِدْقاً كَتَبَهُ اللَّهُ صِدِّيقاً وَ إِنْ حَدَّثَ كَذِباً كَتَبَهُ اللَّهُ كَذَّاباً
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَشُدَّ رَاحِلَةً تَرْحَلُهَا تَأْتِي هَاهُنَا تَطْلُبُ الْعِلْمَ حَتَّى يَمْضِيَ لَكُمْ بَعْدَ مَوْتِي سَبْعُ حِجَجٍ
ثُمَّ يَبْعَثُ اللَّهُ لَكُمْ غُلَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع تَنْبُتُ الْحِكْمَةُ فِي صَدْرِهِ كَمَا يُنْبِتُ الطَّلُ الزَّرْعَ
قَالَ فَلَمَّا مَضَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع حَسَبْنَا الْأَيَّامَ وَ الْجُمَعَ وَ الشُّهُورَ وَ السِّنِينَ فَمَا زَادَتْ يَوْماً وَ لَا نَقَصَتْ حَتَّى تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ بَاقِرُ الْعِلْمِ.
راوی میگوید:
من بین علی بن الحسین (امام سجاد) و محمد بن حنفیه در رفتوآمد بودم و گاهی نزد این یکی میرفتم و گاهی نزد آن یکی.
روزی علی بن الحسین (علیهالسلام) را دیدم، پس به من فرمود:
ای مرد!
مبادا به سوی مردم عراق بروی و به آنان خبر دهی که ما تو را علم و دانش سپردهایم،
زیرا به خدا سوگند که ما چنین کاری نکردهایم.
و مبادا با نام ما، بر دیگران ریاست کنی که خداوند تو را خوار خواهد کرد!
و مبادا از نام ما کسب درآمد کنی که خداوند تو را فقیرتر خواهد ساخت!
بدان که اگر دنبالهرو نیکی باشی، برای تو بهتر است از آنکه پیشوای شر باشی.
و بدان که هر کس حدیثی از ما نقل کند، روزی از او بازخواست خواهیم کرد،
پس اگر راست گفته باشد، خداوند او را از صدیقان خواهد نوشت،
و اگر دروغ گفته باشد، خداوند او را دروغگو خواهد نوشت.
و مبادا بار سفر ببندی و به اینجا بیایی تا دانش بجویی، تا اینکه پس از مرگ من، هفت حج بگذرد، آنگاه خداوند برای شما جوانی از نسل فاطمه (سلاماللهعلیها) برمیانگیزد
که حکمت در سینه او میروید، همانگونه که شبنم، گیاه را میرویاند.
راوی میگوید: پس هنگامی که علی بن الحسین (علیهالسلام) از دنیا رفت،
روزها، جمعهها، ماهها و سالها را شمردیم، نه یک روز زیاد شد و نه یک روز کم،
تا اینکه محمد بن علی بن الحسین (امام باقر علیهالسلام) سخن گفت و علم را شکافت.
***
این روایت به سخن امام سجاد (علیهالسلام) درباره خطر جاهطلبی، سوءاستفاده از نام اهلبیت (علیهمالسلام) و ظهور علم در امام باقر (علیهالسلام) اشاره دارد.
✨ ریاستطلبی با سوءاستفاده از نام معلم
امام سجاد علیهالسلام به قاسم بن عوف هشدار میدهند:
«إِيَّاكَ أَنْ تَتَرَأَّسَ بِنَا فَيَضَعَكَ اللَّهُ»
مبادا با ما بر سر دیگران ریاست کنی که خداوند تو را خوار خواهد ساخت.
این جمله کلید فهم یکی از بزرگترین انحرافات است:
اهل حسد، به جای اینکه نور ولایت را وسیلهٔ درمان قلبشان کنند، از «برند معلم» سوءاستفاده میکنند.
آنها دور معلم میچرخند، کنار او مینشینند، و طوری رفتار میکنند که مردم خیال کنند اینها مُهر تأیید معلم را دارند. اما در واقع:
خلاف سخن معلم عمل میکنند،
دلشان پر از حسد و جاهطلبی است،
و نیتشان ریاست بر دیگران است، نه خدمت به نور.
پیامدهای این سوءاستفاده
۱. بدنام شدن معلم:
وقتی دیگران ببینند شاگردان معلم تغییر نکردهاند، به معلم بدبین میشوند:
«این چه معلمی است که شاگردانش بوی نور نمیدهند؟!»
۲. تکلمات شیطانی:
شیطان همین را بهانه میکند تا در دلها وسوسه بیندازد: «پس معلم هم چیزی ندارد!» و نتیجه این میشود که خیلیها رابطهٔ خود را با معلم ربانی قطع میکنند.
۳. سقوط بدون بازگشت:
این خیانت، یک اشتباه مرگبار است. چون وقتی کسی با نام معلم بر مردم ریاست کند، هم خودش سقوط میکند و هم دیگران را به گمراهی میکشاند.
ریشهٔ ماجرا: حسادت + جاهطلبی
این همان حال مذموم شیطان است: «أنا خیرٌ منه».
حسود نمیخواهد نور را بالاتر از خود ببیند. پس کنار معلم جا خوش میکند تا به مردم بقبولاند:
«من هم نور دارم! من هم تأییدشدهام! من هم رئیس و پیشوایم!»
اما حقیقت این است که ریاست نور، فقط در دست صاحبان حقیقی آن است:
محمد و آل محمد علیهمالسلام.
…
ریاست در معنای ممدوح:
یعنی معلم ربانی و فرشتۀ مهربان، که امر الهی را به قلبها میرسانند.
ریاست در معنای مذموم:
یعنی سوءاستفاده از نام معلم برای جاهطلبی و برتریجویی.
امام سجاد (ع) هشدار میدهند:
«اگر بخواهی با ما بر مردم ریاست کنی، خدا تو را زمین میزند.»
#دلنوشته ✨
ای معلم ربانی من،
ای فرشتۀ مهربان من،
ای رئیس حقیقی دلم…
ای نور من…
گاهی قلبم میلرزد از اینکه مبادا من هم در زمرهٔ همان حسودانی باشم که به جای درمان با نور ولایت، از نام و برند معلم سوءاستفاده میکنند…
آنها دور تو میچرخند، کنار تو مینشینند، ژست شاگردی میگیرند، تا مردم خیال کنند مُهر تأیید تو را دارند؛ در حالیکه در درون، پر از حسد و جاهطلبیاند.
آنها میخواهند با نام تو بر مردم ریاست کنند…
اما تو هشدار دادی:
«إِيَّاكَ أَنْ تَتَرَأَّسَ بِنَا فَيَضَعَكَ اللَّهُ»
مبادا با نام ما بر دیگران ریاست کنی، که خداوند تو را به خاک ذلّت خواهد نشاند.
آه… این هشدار مثل صاعقه بر جانم مینشیند!
میترسم روزی به من هم بگویند:
«این چه معلمی است که شاگردانش هیچ تغییری نکردهاند؟!»
میترسم که رفتار من، آبروی تو را لکهدار کند…
میترسم که با لغزشم، شیطان در دلهای دیگران وسوسه بیندازد: «پس معلم هم چیزی ندارد!»
میترسم رابطهها را با نور قطع کنم… و این، سقوطی است که بازگشتی ندارد.
ای معلم جانم!
میدانم ریشهٔ این ریاستطلبی، همان عیب کهنهٔ دل است: حسد + جاهطلبی.
همان حال مذموم شیطان که گفت: «أنا خیرٌ منه!»
ای وای اگر من هم، حتی بیصدا، در اعماق دلم، همان حرف را زمزمه کنم…
ای وای اگر روزی بخواهم کنار تو جا خوش کنم تا مردم خیال کنند من هم نور دارم، من هم تأییدشدهام، من هم رئیس و پیشوایم!
نه! حقیقت را دیدهام…
رئیس واقعی فقط شما هستید، محمد و آل محمد علیهمالسلام؛
و من اگر بخواهم، باید «ذنب» باشم نه «رأس»؛
دنبالهرو باشم، نه مدعی؛
شاگرد باشم، نه رقیب.
ای رئیس نورانی من!
نمیخواهم از نامت برای جاهطلبی استفاده کنم.
نمیخواهم در سایهٔ تو به ریاست قلّابی برسم.
من فقط میخواهم در پناه تو، بوی نور بگیرم،
تا دلم عوض شود و دیگران وقتی مرا میبینند،
به جای بدگمانی به معلم،
به نور تو ایمان بیاورند.
ای معلم مهربانم…
مرا حفظ کن از این حسادت پنهان!
مرا نگه دار از این جاهطلبی خاموش!
بگذار همیشه ذنب بمانم،
دنبالهرو نور تو،
و هیچگاه خیال ریاست به سرم نزند…
فقط میخواهم در آغوش ولایت تو آرام بگیرم،
و رئیس حقیقی دلم،
فقط و فقط تو باشی… 🕊✨
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ (36)
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41)
آیه ۳۶:
«… قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ…»
اینجا شخص دوم خواب میبیند که روی سرش نان حمل میکند و پرندگان آن نان را میخورند.
در نگاه نمادین، «رأس» جایگاه ریاست و فرماندهی است. وقتی این «سر» در معنای مذموم باشد، یعنی ریاستی آلوده به حسد، کبر و جاهطلبی. نان بر روی چنین سری، به جای آنکه قوت دل دیگران باشد، طعمهٔ «پرندگان سرنوشت شوم حسادت» میشود؛ یعنی افکار باطل، شایعات دروغ غمانگیز، تهمتها، تمایلات شیطانی، همه میآیند و از سر او تغذیه میکنند.
در واقع، سرِ آلوده، سفرهای برای پرندگان حسادت و وسوسه است.
آیه ۴۱:
«… وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ…»
اینجا تعبیر یوسف (ع) آشکار میکند: چنین سری در نهایت به صَلیب کشیده میشود.
«فیُصلب» یعنی سرِ ادعای ریاست که به جای نور، با حسد و باطل پر شده بود، به چوب آویخته میشود و رسواییاش آشکار میگردد.
و پرندگان از آن سر میخورند؛ یعنی همان وساوس، همان شایعات و همان باطلهایی که او را پرورانده بودند، حالا او را میبلعند و آبرویش را میخورند.
معنای مذموم «رأس» در این دو آیه
«رأس» وقتی از نور خالی باشد، به کانون حسد و جاهطلبی تبدیل میشود.
چنین سری، به جای آنکه سرچشمهٔ هدایت باشد، خوراک پرندگان باطل میشود.
و در نهایت، به دار صلیب آویخته میشود؛ یعنی به نهایت ذلت و رسوایی میرسد.
«رأس مذموم» = ریاستطلبی + حسادت + کبر.
سرانجامش = سقوط، رسوایی، و خوراک شدن برای پرندگان باطل.
#دلنوشته
خدایا…
میترسم از روزی که سرم، به جای اینکه چراغ نور باشد، سفرهای برای پرندگان باطل شود.
میترسم از روزی که «رأسم» پر از حسد و جاهطلبی گردد،
و پرندگان وسوسه و شایعه و تهمت و باطل، بیایند و بر آن بنشینند و از آن تغذیه کنند.
خدایا، نمیخواهم مثل آن زندانی باشم که نان بر سر داشت و پرندگان از آن میخوردند.
نمیخواهم سرم جایی باشد که باطلها سیر شوند،
و در پایان، بر چوب صَلیب رسوایی آویخته شود.
سرم را با نور ولایت شعلهور کن،
نه با آتش حسد و کبر.
بگذار «رأسم» آتشی باشد از سپیدی نور،
همانگونه که زکریا گفت: «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً»؛
سرم شعلهور از سپیدی بندگی تو گردد، نه داغ سیاهی حسادت.
ای خدای مهربان،
مگذار ریاستطلبی مذموم، مرا به صَلیب ذلت برساند.
بگذار رئیس حقیقی دلم، همان نور ولایت باشد،
و من، ذنب باشم در خیر،
نه رأس در شر.
خدایا…
سرم را از پرندگان باطل خالی کن،
و پر از پرواز نورانی کن. 🕊✨
مُهْطِعينَ مُقْنِعي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ (43)
داستان اهل حسادت در پرتو این آیات:
اهل حسادت همیشه خیال میکنند زرنگی کردهاند:
با سوءاستفاده از نام معلم،
با تکیه بر ریاستطلبی،
با پشت کردن به نور و چسبیدن به تمنیات خود.
اما خداوند میگوید: «گمان نکن خدا از کار ظالمان غافل است!» (۴۲)
اینها مهلت داده میشوند، اما در روز حساب، همه چیز برعکس میشود:
مُهطِعین = با شتاب و وحشت، بیاختیار کشانده میشوند.
مُقنِعی رؤوسهم = سرهایشان را بالا گرفتهاند؛ نه از عزت، بلکه از خواری! مثل کسی که طناب بر گردنش بسته شده و سرش ناچار بالا رفته است.
لا يرتدّ إليهم طرفهم = چشمانشان خشک شده و حتی توان پلک زدن ندارند؛ یعنی حیرت و ذلت مطلق.
أفئدتهم هواء = قلبشان خالی است، نه نوری در آن مانده، نه آرامشی؛ فقط خلأ، پوچی و تاریکی.
پیام این آیات برای اهل حسد:
این همان سرنوشت کسانی است که در دنیا به جای تسلیم در برابر رئیس حقیقی (نور ولایت)، دنبال ریاست مذموم بودند.
میخواستند دیگران را فریب دهند و خود را رئیس نشان دهند.
خیال کردند خدا نمیبیند.
اما در قیامت، همانها با گردنهای کشیده و دلهای خالی، مثل لاشهای بیجان، رسوا خواهند شد.
«أفئدتهم هواء» دقیقاً حالتی است که قلب اهل حسادت دارد:
در دنیا پر از وسوسه و خالی از نور است،
و در آخرت هم رسوایی همین خالی بودن آشکار میشود.
این آیات تصویری تکاندهنده از سرنوشت اهل حسادت است:
ظاهری کشیده و متکبر (مُقنِعي رؤوسهم)
نگاهی خشک و بیروح (لا يرتدّ إليهم طرفهم)
و قلبی خالی از نور (أفئدتهم هواء).
اهل نور، رئیس حقیقی را در ملکوت دل خود شناختهاند و به او دل بستهاند؛
اما اهل حسد، ریاستطلبی را انتخاب کردند، و در روز رسوایی، خدا سرشان را بالا نگه میدارد تا همه ببینند که درونشان هیچ چیز جز پوچی و هوای تهی نیست.
#دلنوشته
خدایا…
میترسم از آن روز…
روزی که اهل حسادت را میبرند، با گردنهای کشیده و سرهایی که به زور بالا گرفتهاند…
نه از عزت، که از ذلت!
سرهایی که در دنیا برای ریاست مذموم خم نمیشد، در آخرت به اجبار مقنع و بالا کشیده خواهد شد تا همه ببینند.
میترسم از چشمانی که خشک و خیره میشود،
«لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ»…
دیگر حتی توان پلک زدن هم نیست؛ حیرت، ذلت، و بیچارگی در نگاهها فریاد میزند.
میترسم از قلبی که خالی بماند،
«وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ»…
نه نوری، نه آرامشی، نه تکیهگاهی…
فقط خلأیی تاریک و پوچ!
ای خدای مهربان…
من نمیخواهم چنین باشم.
نمیخواهم در زمرهٔ حسودانی باشم که به جای رئیس حقیقی، به ریاست خودساختهشان دل بستند.
نمیخواهم با نام معلم، جاهطلبی کنم و روزی، سرم به صَلیب ذلت آویخته شود.
تو خودت نور ولایت را بر قلبم حاکم کن،
تا سرم از تواضع برای تو خم شود، نه از اجبار عذاب بالا گرفته شود.
تا چشمم از یقین بلرزد، نه از وحشت خشک شود.
تا دلم پر از نور باشد، نه خالی و هوای پوچ.
ای رئیس حقیقی دلم،
مگذار من هم روزی در صف آنهایی باشم که سرهاشان کشیده،
چشمانشان خشک،
و دلهاشان تهی است…
من فقط میخواهم در آغوش نور تو آرام بگیرم،
نه در هوای خالی حسد گم شوم. 🕊✨
أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريباً (51)
آیات بسیار تکاندهندهای از سوره اسراء (۴۵–۵۲)؛
این بخش تصویری واضح از سرنوشت و پایان غمانگیز اهل حسادت و انکار نور به ما نشان میدهد.
ماجرای آیات
خداوند میفرماید وقتی قرآن خوانده میشود، میان تو و آنان که به آخرت ایمان ندارند، حجابی نامرئی قرار میدهیم (آیه ۴۵).
این حجاب همان حسد و کبر قلبی است؛ پردهای که آنها را از دیدن حقیقت بازمیدارد.
دلشان پر است از بیماری و گوششان سنگین است (آیه ۴۶)؛ یعنی اهل حسد حتی وقتی آیات نورانی به گوششان میرسد، حسادت مانع شنیدن میشود.
و با اینکه حقیقت آشکار است، باز بر تو تهمت میزنند: «جز انسانی مثل خودمان نیست» یا «اینها افسانههای پیشینیان است» (آیه ۴۷-۴۸).
اما خدا در آیه ۵۱ ضربه نهایی را میزند:
«حتی اگر به چیزی سختتر و بزرگتر از آنچه در خیالتان میگنجد تبدیل شوید، باز همان کسی که شما را بار اول آفرید، شما را دوباره برمیگرداند!»
اینجاست که آنها به تمسخر، سرهایشان را به علامت انکار تکان میدهند:
«فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ»
و با تمسخر میگویند: «کیست که ما را زنده کند؟ این وعده چه زمانی است؟!»
و پاسخ الهی ساده است:
«قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريباً» (بگو شاید نزدیک باشد).
سرنوشت غمانگیز اهل حسادت
اهل حسادت همیشه آخر همین مسیر را میروند:
اول با حجاب → دلهایشان از شنیدن حقیقت باز میماند.
بعد با تهمت → معلم ربانی را تمسخر میکنند و میگویند: اینها جز افسانه نیست.
سپس با تمسخر سرها را تکان میدهند → همان تصویری که قرآن میگوید: «فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ»؛ یعنی به نشانه استهزاء و انکار، سرتکان میدهند.
و پایان کارشان → غافلگیرانه به مرگ و قیامت کشیده میشوند، در حالیکه جز خلأ در دلشان چیزی نیست و جز پوچی نصیبی ندارند.
✨ نکته عمیق
اهل نور وقتی سرشان حرکت میکند، با تواضع است، و سر خم میکنند به نشانه فروتنی.
اما اهل حسد، سرشان را تکان میدهند نه برای تواضع، بلکه برای انکار و تمسخر!
این دو نوع حرکت سر، دو سرنوشت متفاوت میسازد:
سر فروتن = سرپرستی نور و حیات جاوید.
سر متکبر = تکان تمسخرآمیز و پایان غمانگیز در آتش.
آیه ۵۱ سوره اسراء به ما میگوید:
اهل حسادت با تمسخر، سرهایشان را تکان میدهند و میپرسند: «این وعده کی است؟!»
اما خدا با قاطعیت پاسخ میدهد: شاید همین نزدیکی باشد!
پایانشان نزدیک است، و همین انکار، همان طناب دارشان میشود.
#دلنوشته
خدایا…
چقدر تلخ است سرنوشت حسود!
وقتی آیاتت خوانده میشود، پردهای بر دلش میکشی…
نه میبیند، نه میشنود.
گوشهایش سنگین است، قلبش در حسد غرق است.
به جای آنکه خم شود و نور بگیرد،
سرش را بالا میگیرد،
و با تکانهای تمسخرآمیز، حقیقت را انکار میکند:
«کیست که ما را دوباره زنده کند؟! این وعده چه زمانی است؟!»
خدایا…
من میترسم روزی من هم همان نگاه مسخرهآمیز را داشته باشم؛
روزی که در برابر معلم ربانی،
به جای خضوع، سرم را تکان بدهم و بگویم: «اینها افسانه است!»
و ندانم که همان لحظه، دارم سرنوشت مرگبار خودم را امضا میکنم.
آری…
اهل حسادت با تکانهای تمسخرآمیز سرشان، قبر خود را میکنند.
و تو چه ساده و بیپیرایه میگویی:
«قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريباً»…
بگو شاید همین نزدیکی باشد!
خدایا، مگذار سرم مثل سر اهل حسد، در تمسخر و انکار تکان بخورد،
بلکه بگذار سرم در برابر نور ولایت خم شود.
مگذار دلم هوای خالی باشد،
پر کنش از نور، از یقین، از عشق به معلم ربانیات.
من نمیخواهم پایان غمانگیز حسودان را داشته باشم،
من فقط میخواهم در صف آنهایی باشم که سرشان به خاک تواضع خم است،
و دلشان پر از پرواز نور. 🕊✨
ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65)
«ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ»
سپس سرهاشان به زیر افتاد (سرافکنده شدند) و گفتند:
تو خود خوب میدانی که این بتها سخن نمیگویند.
ابراهیم علیهالسلام با منطق نورانی و استدلال محکم، بتهای قوم را شکست، جز بت بزرگ را باقی گذاشت تا بهانهٔ حجت شود.
وقتی از او پرسیدند «این کار را تو کردی؟»، گفت: از بت بزرگ بپرسید! اگر سخن میگویند…
اینجا بود که حسودان و منکران، کاملاً رسوا شدند.
معنای «نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ»
این عبارت نشان میدهد:
اهل حسادت وقتی در برابر استدلال نورانی یک معلم ربانی قرار میگیرند، حرفی برای گفتن ندارند.
سرهاشان به زیر میافتد؛ یعنی خجالت، رسوایی، و درماندگی.
و تنها چیزی که بر زبان میآورند، اعترافی تلخ است:
«بله، تو خودت خوب میدانی که این بتها نمیتوانند سخن بگویند!»
این یعنی حجت نورانی آنقدر قاطع و محکم است که حتی حسودان لجوج هم لحظهای نمیتوانند انکار کنند.
ولی چون دلهایشان پر از حسد و کینه است، به جای تسلیم در برابر نور، دوباره مسیر عناد و انکار را برمیگزینند.
اهل حسادت در برابر صاحبان نور و معلمان ربانی، همیشه همین حالت را دارند:
در ظاهر، ادعا میکنند، فریاد میزنند، خود را رئیس میدانند.
اما وقتی استدلال محکم نور بر سرشان فرود میآید، سرافکنده میشوند و در دل خود میدانند که حق با نور است.
تنها واکنششان اعترافی لرزان و بیرمق است، که نه از ایمان، بلکه از رسوایی بر زبان جاری میشود.
همانگونه که خدا فرمود:
«ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» = این سرافکندگیِ همیشگیِ اهل حسد در برابر نور است.
#دلنوشته
آه خدایا…
چه رسوایی سنگینی است!
اهل حسادت، عمری سر بالا گرفتند، ادعای ریاست کردند، به معلم ربانی خندیدند، و نور را تمسخر کردند.
اما همین که استدلال محکم و کلام نورانی بر آنها فرود آمد،
هیچ نگفتند جز اینکه سرشان پایین افتاد…
«ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ»…
سرافکنده شدند،
بیپاسخ ماندند،
و فقط بهانهای لرزان و بیرمق بر زبان آوردند:
«آری… تو خود میدانی بتها سخن نمیگویند.»
خدایا…
من نمیخواهم روزی در صف این رسواشدگان باشم،
نمیخواهم در برابر حجت نورانی، سرافکنده و بیکلام بمانم.
بگذار سرم همیشه در برابر نور خم شود،
نه از شرمساری،
که از تواضع و عشق.
بگذار قلبم به جای حسد و عناد، پرواز کند به سوی تو،
تا در لحظهٔ حجت،
من هم با نور همراه شوم، نه با رسوایی اهل حسد. 🕊✨
هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ فَالَّذينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ (19)
آیه ۱۸: همه موجودات ـ چه ستارگان و چه فرشتگان و چه انسانها ـ در برابر خدا سجده میکنند. تنها گروهی هستند که در برابر این سجده سرکشی میکنند و برایشان عذاب مهین خواهد بود.
آیه ۱۹: «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ…» دو گروهند که بر سر پروردگارشان مخاصمه میکنند. اهل کفر (= اهل حسد) و اهل ایمان (= اهل نور).
ادامه آیه ۱۹: «فَالَّذينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ…» برای کافران لباسهایی از آتش دوخته میشود.
«يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ» از بالای سرهایشان آب جوشان و سوزان ریخته میشود.
آیات ۲۰–۲۲: این آب داغ، درون شکمشان و پوستشان را متلاشی میکند. قمهها و تبرهای آهنین بر سرشان فرود میآید. هر بار بخواهند از آتش بیرون بروند، بازگردانده میشوند.
مفهوم مخاصمه همیشگی نور و نار
این سوره تصویری روشن از یک نزاع ابدی است:
اهل نور: سجدهگران، صاحبان قلب سلیم، پیروان ریاست نور (= ولایت).
اهل حسد: معاندان، ریاستطلبان، پیروان نار (= ولایت شیطان).
«هذان خصمان» یعنی همیشه در تاریخ، این دو گروه با هم در حال مخاصمهاند.
محور دعوای آنها هم روشن است: ریاست.
آیا ریاست دل از آنِ نور است؟
یا از آنِ حسد و آتش؟
«رُؤُسِهِم» در این آیه
اهل حسد به خیال خود، «رأس» و رئیس هستند.
در دنیا، سرهایشان را با تکبر بالا میگیرند.
خود را محور و سر قوم معرفی میکنند.
خیال میکنند همه باید زیر بلیط آنها باشند.
اما در قیامت، همان «رأس» متکبر، محل عذاب میشود:
«يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ»
از بالای همین سرهایی که در دنیا به کبر بلند کرده بودند، آب جوشان و سوزان ریخته میشود.
این صحنه پیام دارد:
اگر رأس نور را بپذیری (ولایت علمی معلم ربانی)، سرت تاج نور میشود.
اگر رأس نار را انتخاب کنی (ریاست حسد)، سرت ظرف ریختن حَمیم میشود.
این آیه در سوره حج حقیقتی کوبنده را روشن میکند:
اهل نور و اهل حسد همیشه در مخاصمهاند.
اهل نور، سرشان در برابر نور خم است.
اهل حسد، سرشان به تکبر بالاست.
اما پایان کار:
سر اهل نور = چراغ مهربانی و امنیت ابدی.
سر اهل حسد = ظرف ریختن آب جوشان آتش.
پناه میبریم به خدای مهربان از اینکه روزی ریاست نار (سامری) را بر ریاست نور (موسی ع) ترجیح دهیم.
#دلنوشته ✨
خدایا…
چه دعوای همیشگی و پرغوغایی در تاریخ است!
«هذان خصمان»…
دو گروه در همهٔ اعصار بر سر ریاست تو مخاصمه میکنند:
اهل نور که سر به سجده میگذارند،
و اهل حسد که سر به تکبر بالا میگیرند.
اهل نور میگویند: ریاست با نور است، با ولایت رحمان است.
اهل حسد میگویند: ریاست با ماست، با نار و غرور ماست.
و تو، ای خدای مهربان، فرجامشان را چنین تصویر کردهای:
برای اهل حسد لباسهایی از آتش دوخته میشود،
و از بالای سرهایشان، همان سرهایی که در دنیا با کبر بالا گرفتند،
آب جوشان ریخته خواهد شد.
آه… چه سرنوشت شومی!
سرهایی که در دنیا، جایگاه ادعای ربوبیت بودند،
در آخرت، کاسهٔ عذاب خواهند بود.
خدایا…
من نمیخواهم سرم ظرف حَمیم شود.
من میخواهم سرم جایگاه نور باشد،
خم شده در برابر معلم ربانیات،
در برابر ریاست حقیقی آل محمد علیهمالسلام.
پناه میبرم به تو، ای خدای مهربان،
از اینکه روزی ریاست نار را بر ریاست نور ترجیح دهم.
بگذار همیشه دلم دنبال تاج نور باشد،
نه کاسهٔ عذاب! 🕊✨
وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12)
قبل از آیه ۱۲
آیه ۱۰: منکران میگفتند: «آیا وقتی خاک شدیم، دوباره زنده میشویم؟!» این انکار، ریشه در همان حسادت و تکبرشان دارد. نمیخواهند بپذیرند که نوری بالاتر از ریاست خیالی آنها وجود دارد.
آیه ۱۱: خداوند میگوید: «بگو: فرشته مرگ جانتان را میگیرد، و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید.» یعنی راه گریزی نیست، چه بخواهند و چه نخواهند.
آیه ۱۲
«وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ…»
آه، چه صحنهای!
اگر میدیدی مجرمان را که سرهایشان پایین افتاده و سرافکنده در پیشگاه پروردگار ایستادهاند…
با ناله میگویند:
«پروردگارا، دیدیم! شنیدیم! برگردانمان تا عمل صالح انجام دهیم. ما یقین پیدا کردیم!»
اما این سخن، دیگر فایدهای ندارد.
این «یقین» در دوزخ، یقین حسرت است؛ نه یقین ایمان.
بعد از آیه ۱۲
آیه ۱۳: خدا پاسخ میدهد: اگر میخواستیم، همه را هدایت میکردیم، ولی وعده جهنم بر آنها حق شد، چون عمداً مسیر عناد و حسد را انتخاب کردند.
آیه ۱۴: پس امروز مزه فراموش شدن را بچشید! چون شما هم روزی دیدار امروز را فراموش کردید.
آیه ۱۵: اما اهل نور کسانیاند که وقتی یاد خدا میشوند، بیدرنگ سجده میکنند، سرشان را فروتنانه بر خاک میگذارند، و به تکبر دچار نمیشوند.
معنای «ناكسوا رؤوسهم» در اینجا
اهل نور: سرشان در دنیا خم بود از تواضع و عشق.
اهل حسد: سرشان در قیامت خم میشود از شرمساری و رسوایی!
فرق این دو خم شدن، فرق بهشت و جهنم است.
اهل نور: سرشان در دنیا خم شد → قلبشان به پرواز درآمد → عاقبتشان روشنایی و عزت شد.
اهل حسد: سرشان در قیامت خم میشود → تازه میگویند «دیدیم و شنیدیم!» → اما دیگر دیر است، بازگشتی نیست.
داستان تکراری و غمانگیز قرآن این است:
اهل نور، قبل از دیدن عذاب، ایمان آوردند و سجده کردند.
اهل حسد، بعد از دیدن عذاب، تازه میگویند «ما ایمان آوردیم!»
اما در آن لحظه، نه چشم بینا سودی دارد، نه گوش شنوا؛
راه برگشت بسته است، و درخواست «برگردان ما» بیپاسخ میماند.
#دلنوشته
خدایا…
چه صحنهای است!
ای کاش چشم دل داشته باشیم و ببینیم…
اهل حسادت، همانها که عمری سرشان را با تکبر بالا گرفته بودند،
حالا «ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ»…
سرافکنده، خوار، شرمنده…
در برابر تو سر به زیر انداختهاند.
با ناله میگویند:
«پروردگارا! دیدیم، شنیدیم!
برگردان ما را تا عمل صالح کنیم!
اکنون یقین پیدا کردیم!»
اما چه سود؟!
یقینِ دوزخ، ایمان نیست…
یقینِ حسرت است!
دیر است… دیر!
اینان همانها بودند که در دنیا به جای اینکه در برابر نور خم شوند،
ریاست نار را برگزیدند.
سجده نکردند، سرشان را از تواضع پایین نیاوردند.
اکنون، مجبورند سرشان را از رسوایی پایین بیندازند.
چه سرنوشت شومی!
درخواست بازگشتشان پذیرفته نمیشود.
راه بسته است.
فقط حسرت میماند…
حسرتِ یک فرصتِ از دست رفته.
خدایا…
من نمیخواهم سرم در قیامت از شرمندگی خم شود.
من میخواهم همین امروز، در دنیا،
سرم در برابر نور تو خم باشد…
از عشق، از ایمان، از تواضع.
بگذار سجدهٔ امروز من،
چراغ فردایم باشد.
بگذار خم شدن امروز سرم،
نجات فردایم گردد. 🕊✨
طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ (65)
دو مسیر: «ثمره نور» یا «ثمره نار»
آیه ۶۱ میگوید:
«لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ»
یعنی برای رسیدن به آن میوههای بهشتی، آن رزق نورانی، آن مهمانی کریمانهی خدا، باید تلاش کرد.
در مقابل این نعمت، یک ضدّ هم معرفی میشود: شجره زقوم.
دو مسیر در زندگی است:
یکی، عمل صالح و ثمره نورانی ولایت.
دیگری، عمل فاسد و ثمره شجره زقوم = حسد و ریاست باطل.
«شجره زقوم» = ریشه در جهنم
«إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ» (۶۴)
این درخت، درختی نیست که از خاک و باران بروید. ریشهاش در خود آتش است!
یعنی لیدرهای باطل و سامریهای تاریخ، از ریشهی آتش (حسد، کبر، عناد) میرویند.
«طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ» (۶۵)
اینجاست که قرآن صحنه را تکاندهنده میکند:
میوهی این درخت مثل «سرهای شیاطین» است.
اهل باطل، اهل حسد، کسانی که ریاست نار را انتخاب کردهاند، سرهایشان همان ثمره شجره زقوم است.
این سرها نماد تکبر، خودبزرگبینی و ادعای ربوبیتاند.
اینجا میفهمیم: رؤوس الشیاطین = سرهای متکبرِ لیدرهای باطل، سامریها و فرعونها.
در دنیا ادعای ریاست داشتند، مردم را دنبال خود کشاندند، اما در آخرت میوهی رسوایی شدند!
پیروان، اسیر همان میوهها میشوند
«فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» (۶۶)
اهل نار مجبور میشوند از همان میوهها بخورند.
یعنی از همان لیدرهای باطل پیروی کنند، همان اندیشههای حسدآلود را هضم کنند، و شکم جانشان پر از آتش شود.
این صحنه یعنی:
هر کسی لیدرش را خودش انتخاب میکند.
اگر «رأس نور» را انتخاب کنی، میوهاش شیرین است.
اگر «رأس نار» را انتخاب کنی، مجبور میشوی همان سرهای شیاطین را بخوری!
پایان کار: بازگشت به جهنم
«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ» (۶۸)
یعنی راه دیگری نیست، مسیرشان به همان آتشی برمیگردد که از آن برخاستهاند.
ریشه پیروی: تقلید کورکورانه
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ، فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ» (۶۹–۷۰)
اهل نار فقط میراثدار همان سرهای متکبر گذشتهاند.
پدران و لیدرهایشان گمراه بودند.
آنها هم بدون فکر، شتابان دنبالشان رفتند.
…
شجره زقوم = سلسله لیدرهای باطل، ریشه در جهنم.
ثمرهاش = رؤوس الشیاطین = سرهای متکبر، مثل سامری، فرعون، ابلیس.
پیروان حسود، با خوردن از این میوهها، سرنوشت خود را تباه میکنند.
این آیات هشدار میدهد: اگر به دنبال رئیس نورانی نروی (معلم ربانی، حجت خدا)، حتماً زیر پرچم «رؤوس الشیاطین» قرار خواهی گرفت.
پناه میبریم به خدا از اینکه روزی سر متکبر سامریها، رئیس ما باشد!
و دعا میکنیم که فقط سر نورانی ولایت بر قلبمان حاکم شود.
#دلنوشته
آه خدایا…
چه تصویر هولناکی است!
در حالیکه اهل نور، پرندهوار به سوی بهشت پرواز میکنند و از میوههای نورانی ولایت سیراب میشوند.
اما اهل حسد؟!
سرنوشتشان شجره زقوم است…
درختی که ریشهاش در جهنم است و ثمرهاش چیزی جز سرهای شیاطین نیست!
سرهای متکبری که روزی در دنیا ادعای ربوبیت داشتند،
سامریهایی که گوساله ساختند،
فرعونهایی که گفتند: «أنا ربّکم الأعلی»،
لیدرهای باطلی که مردمان را با خود به جهنم کشاندند…
اکنون همانها ثمرهٔ تلخ زقوماند!
و حسودان، پیروان بیبصیرت،
مجبورند از همان میوهها بخورند،
سرهای شیاطین را به دهان بگیرند،
و شکمهایشان را از آتش پر کنند.
آه… چه عاقبت شومی!
این همان تقلید کورکورانهای است که قرآن میگوید:
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ، فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ»
پدران و رهبرانشان گمراه بودند،
و آنان هم بیفکر و بینور، دنبالشان دویدند…
خدایا!
من نمیخواهم میوهٔ سرهای شیاطین نصیبم شود.
من میخواهم سرم زیر دست نور باشد، نه دست سامریها.
من میخواهم میوهٔ قلبم شیرینی ولایت باشد، نه تلخی زقوم.
پناه میبرم به تو، ای خدای مهربان،
از اینکه روزی در صف کسانی باشم که ریاست نار را بر ریاست نور ترجیح دادند.
بگذار همیشه چشمم به میوههای نور باشد،
نه به سرهای شیاطین! 🕊✨
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (۴۳) …
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ (۴۸)
بریم سراغ سوره دخان (آیات ۴۳–۵۰) که تکمیلکننده همان داستان شجره زقوم است.
این آیات پرده از عاقبت کسانی برمیدارد که به جای انتخاب ریاست نور (ولایت الهی)، ریاست نار (لیدرهای باطل، سامریها، فرعونها و شیاطین) را برگزیدند.
آیه ۴۳: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ»
این همان شجرهای است که در آیات دیگر معرفی شد؛ ریشهاش در جهنم است و میوهاش «رؤوس الشیاطین». یعنی هم لیدرهای باطل و هم پیروانشان، ثمرهی این درخت ملعوناند.
آیه ۴۴: «طَعامُ الْأَثِيمِ»
این شجره غذای «أثیم» است؛ یعنی کسی که خودش را وقف گناه کرده، قلبش را به حسد و عناد سپرده و از نور دوری گزیده.
اهل نور از میوههای بهشتی تغذیه میکنند، اما اهل حسد، خوراکشان همان زقومِ آتشین است.
آیه ۴۵–۴۶: «كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ»
این خوراک، مثل مسِ گداخته در شکم میجوشد؛
یعنی اندیشههای رهبران باطل و وسوسههای شیطانی، درونیترین وجودشان را میسوزاند.
آنچه خوردهاند، حقیقتاً «آتش حسد» است که حالا در وجودشان شعله میکشد.
آیه ۴۷: «خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ»
اینجاست که فرشتگان مأمور میشوند: او را بگیرید و به وسط جهنم بکشید!
یعنی کسی که عمری با حسد و ریاستطلبی سرکرده بود، حالا به مرکز همان آتشی کشیده میشود که خودش انتخاب کرده بود.
آیه ۴۸: «ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ»
بر سرش، از عذاب آب جوشان بریزید.
توجه کن! باز هم تأکید بر «رأس» است؛ همان سر متکبری که در دنیا بالا گرفته بود، حالا هدف مستقیم عذاب میشود.
این همان سرهایی است که قرآن آن را «رُؤوس الشیاطین» نامید.
آیه ۴۹: «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ»
با طعنه به او گفته میشود: بچش! تو همان عزتمند و بزرگوار بودی!👉
این همان کسانیاند که در دنیا خیال میکردند رئیس و کریم و عزیزند، حالا عزت دروغینشان به ذلت ابدی بدل میشود.
آیه ۵۰: «إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ»
این همان است که دربارهاش شک داشتید!
اهل حسد، بارها هشدار انبیا و معلمان نورانی را شنیدند، اما گفتند: «اینها سحر است!»
اکنون، دیگر جای شک و جدل نیست؛ حقیقت را با جان خود میچشند.
…
شجره زقوم: ریشهاش حسد، تنهاش باطل، میوهاش سرهای شیاطین.
طَعامُ الأثیم: خوراکی است که درون انسان را میسوزاند؛ همان حسد و گناهی که خودش پرورده بود.
بر سرشان ریختن حمیم: عاقبت طبیعی همان سرهای متکبر و مدعی ریاست است.
طعنه آخر: شما عزیز و کریم نبودید؛ شما اسیر حسد بودید.
این آیات تصویری میسازد از سرنوشت کسانی که به جای سرپرستی نور (رأس ولایت)، سرپرستی نار (رؤوس الشیاطین) را برگزیدند.
#دلنوشته
خدایا… چه صحنهای!
اهل نور، میوههای بهشتی میخورند؛
اما اهل حسد؟!
خوراکشان «شجره زقوم» است…
درختی که ریشهاش در جهنم است،
و میوهاش چون سرهای شیاطین.
آن سَرهایی که عمری با غرور بالا گرفته بودند،
حالا در آتش فرو میروند.
همان سَرهایی که روزی خود را عزیز، کریم و بزرگوار میپنداشتند،
اکنون بر آنها آب جوشان ریخته میشود.
با طعنه گفته میشود:
«بچش! تو که خود را بزرگوار میدانستی!»
ای وای…
این همان چیزی است که همیشه انکارش میکردند،
به سخره میگرفتند،
و با حسادت و ریاستطلبی،
معلم ربانی و نور ولایت را به بازی میگرفتند.
اکنون، در شکمهایشان آتش میجوشد،
در سرهایشان حمیم فرو میریزد،
و در دلهایشان تنها حسرت میماند.
خدایا…
من نمیخواهم میوهٔ سرهای شیاطین نصیبم شود.
من نمیخواهم زیر درختی باشم که ریشهاش آتش است.
من تنها یک چیز میخواهم:
سایهٔ درخت نور ولایتت…
جایی که میوهاش آرامش است،
و نوشیدنیاش شراب طهور. 🕊✨
ای نور من!
«سرم را بتراش تا سروریِ نور بر آن بنشیند؛ مرا از موهای ریشهدارِ حسد رها کن، که بیریاستِ نفس، امن شوم و بیخوف، وارد حرمت گردم…»
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (۲۷)
حقّاً خدا رؤياى پيامبر خود را تحقّق بخشيد [كه ديده بود:] شما بدون شك، به خواست خدا در حالى كه سر تراشيده و موى [و ناخن] كوتاه كردهايد، با خاطرى آسوده در مسجد الحرام درخواهيد آمد. خدا آنچه را كه نمىدانستيد دانست، و غير از اين، پيروزى نزديكى [براى شما] قرار داد.
آیه «حَلْقُ الرَّأْس» بهعنوان نشانهٔ ریاستِ نور و تخلیۀ حسد:
نورِ سرپرستی در «حَلْقُ الرَّأْس»
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ… (فتح/۲۷)
1) رُؤیا و «أمْن»: وعدهٔ ورود با سرِ آرام
خدا وعدهٔ رؤیای پیامبر را راست گردانید: امت «آمِنین» وارد مسجدالحرام میشوند؛ یعنی زیر «ریاستِ نور» (ولایت)، سرها آرام میشود و خوف میریزد.
«أمن» در بیرون، میوهٔ «أمن» در درون است:
وقتی رأسِ دل، به نور سپرده شد، تنش و ترس فرو مینشیند و عمل صالح جاری میشود.
2) «مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُم وَ مُقَصِّرین»: دو صورتِ یک تسلیم
حلق و تقصیر آخرین منزلِ احرام است؛ اما در باطن، اوجِ «واگذاریِ ریاست» است:
حَلق (تراشیدن کامل):
قطع ریشههای تمنّا و حسد از «رأس».
مویِ سر، نماد تعلّقات ریز و ریشهدار است؛
تراشیدن، یعنی درناژِ حسد و سبککردنِ سر برای ولایت.
از اینرو در سنت، ثواب حَلق بر تقصیر افزونتر دانسته شده؛
چون نشانهٔ تسلیمِ عمیقتر است.
تَقصیر (کوتاهکردن):
مرحلهٔ نرمترِ همین تسلیم؛ یعنی آغاز بریدن از تمنّاها و تمرینِ تبعیت از رأسِ نور.
هر دو «حِلّ» میآورند (گشودگی و رهایی از قید)، امّا پیام باطنیِ مشترکشان یکی است: ریاستِ نار (حسد) را از سر بردار، ریاستِ نور را بر سر بنه.
3) «رأس» در معنای ممدوح: جایگاه نزولِ امر
در قاموس توحیدیِ، «رأس» = محلّ فرماندهیِ نور. در مُلک، معلّمِ ربانی رأسِ مسیر است؛ در ملکوت، فرشتۀ مهربان. امر الهی از «رأس» به قلبِ شکور میرسد، و قلب اجرا میکند؛ بوی خوشِ عمل صالح در قلوب منتشر میشود و صلح و امنیتِ پایدار میرویَد.
«حَلقُ الرَّأس» اعلامِ عمومیِ همین جابهجایی است:
از «من رئیسام» به «نور رئیسِ من است».
4) مناسک حج؛ نقشهٔ درمان حسد
حج، کلاسِ عملیِ «ریاستِ نور» است و حلق/تقصیر، مهر پایانیِ درمان:
إحرام: تعلیقِ خودسری—پذیرشِ دستور.
تلبیه: هماهنگی ارادهٔ سر با ارادۀ نور («لبّیک…»).
طواف: مدار بستن حولِ «سرِ حقیقت» نه حولِ نفس.
سَعی (صفا/مروه): قبض و بسطِ دل، تمرینِ حرکت زیر فرمان.
وقوف عرفات: معرفتِ جای سر/دل؛ تشخیص رئیسِ حقیقی.
مزدلفه/جمعآوری حَصیات: جمعکردن نقشهٔ مقابله با وسوسه.
رَمیِ جمرات: نشانهگیریِ ابلیسِ حسد در سر.
نَحر/هَدی: ذبحِ تمنّای خویش.
حَلق/تقصیر: بریدنِ ریشۀ حسد از «رأس»—سبکبالشدن برای پرواز نور.
طواف إفاضه: جاریشدن رحمت پس از واگذاری ریاست.
بههمین زبانِ نمادین است که قرآن، سویۀ معکوس را نیز تصویر میکند:
اگر کسی «رأسِ نار» را برگزیند، حمیم از «فوقِ رؤوسهم» ریخته میشود (حج/۱۹، دخان/۴۸).
در مقابل، حلقِ رأس، سپرِ رحمت است: «لا تَخافون».
5) «فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَموا… فَتْحاً قَریباً»
خدا چیزی را میدانست که شما نمیدانستید و «فتحِ نزدیک» را قرار داد؛
در تاریخ بیرونی، این آیه به گشایشهای پس از صلح حدیبیه (و در تفسیر مشهور، فتح خیبر/فتح مکه) اشاره دارد؛ در درون، «فتحِ قریب» همان گشایشِ قلبیِ بعد از حلق/تقصیر است:
آرامش، أمن، و قوّتِ عمل صالح.
…
رأسِ ممدوح: تختِ ولایتِ نور در وجود؛ جایی که امر الهی فرود میآید.
حَلقُ الرَّأس: اعلان تسلیمِ کامل به آن امر؛ درناژِ حسد و سبکشدنِ سر برای فرمان نور.
ثمره: «آمِنین… لا تخافون»—امنیتِ پایدار، مهربانیِ گسترده، و انتشار بوی عمل صالح در میان قلوب.
#دلنوشته ✨
«سرم را بتراش… تا ریشههای حسد از جانم رها شوند!»
خدایا…
هر بار که این آیه را میخوانم، قلبم میلرزد:
«لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ، مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ، لا تَخافُونَ…»
چه رازی در این «حَلقُ الرَّأس» نهفته است؟
آیا تراشیدن چند تار موست؟!
نه… اینجا سخن از چیزی ژرفتر است:
اینجا سخن از تراشیدن ریشههای حسد است،
از بریدن رشتههای تاریک تمنّا،
از سبککردنِ سر برای پذیرش فرمان نور.
آه… چه زیباست!
همهٔ ما در درونمان، میلی پنهان برای «رئیس بودن» داریم؛
میخواهیم همه زیر فرمان ما باشند،
حرف ما حرف آخر باشد،
گویی ما خدای کوچک عالمیم!
این همان زهرِ پنهانِ حسادت است؛
همان «رأسِ نار» که آدمی را به سقوط میکشاند.
اما خدایا…
وقتی به مسجدالحرام دعوت میشوم،
وقتی لبیک میگویم و گرداگرد خانهات میچرخم،
میفهمم: رئیسِ حقیقی تویی، نه من!
«حَلقُ الرَّأس» یعنی به همه اعلام کنم:
سرم دیگر جایگاه ریاستِ نار نیست؛
سرم تختگاه ریاستِ نور است.
خدایا…
بگذار سرم را بتراشند،
تا تارهای ریز و ریشهدارِ حسد از جانم کنده شود،
تا سَبُک شوم، پرنده شوم، و به سوی نور پرواز کنم.
«مُقَصِّرین» هم زیباست:
یعنی آهسته آهسته شروع به بریدن،
تمرین کردن برای مهار تمنّا،
تا کمکم دل آمادهٔ تسلیم شود.
اما «حَلق»… ای وای، چه مقام بلندی!
یعنی یکباره همهٔ ریشهها را بسوزانی،
ریاست را به نور واگذاری،
و خودت تنها «ذَنب» باشی، دومی باشی، نه اولی.
اینجاست که وعدهٔ خدا محقق میشود:
«آمِنین… لا تَخافون»
امنیت، آرامش، بیخوفی.
دیگر هیچ حادثهای نمیتواند مرا بلرزاند،
چون من رئیس نیستم،
نور رئیس است.
خدایا…
من میخواهم همیشه سرم تراشیده باشد،
نه از مو،
که از ریشههای حسد.
من میخواهم همیشه رئیس دل من نور تو باشد،
نه تمنّاهای تاریکم.
و اگر روزی…
مرا به خانهات بخوانی،
و در کنار حَلقُ الرَّأس ظاهر،
قلبم هم حَلق شود،
آنگاه میدانم:
راه به بهشت باز شده است،
و «فَتْحاً قَریباً» نصیبم خواهد شد. 🕊✨
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (۵)
شرح آیه ۵:
«وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ»
این آیه صحنهای تکاندهنده از رفتار اهل حسادت در برابر معلم ربانی (رسول خدا ص) را نشان میدهد.
«لَوَّوْا رُؤُسَهُم»:
سرهایشان را میچرخانند، یعنی به نشانهٔ بیاعتنایی، بیادبی، و تکبر، از معلم نورانی روی میگردانند. این همان «رأس متکبر» است که در آیات متعدد (ابراهیم/۴۳، اسراء/۵۱، سجده/۱۲…) به عنوان نشانهٔ سقوط یاد شده است.
«يَصُدُّونَ»:
نهتنها خودشان امتناع میکنند، بلکه دیگران را هم سدّ راه میشوند؛ جلوی جریان نور را میگیرند.
«مُسْتَكْبِرُونَ»:
چون بیماری اصلی آنان همین است: تکبر.
در دلشان میدانند نور حق است، ولی حسد اجازه نمیدهد بپذیرند.
اشارهای به سورهٔ منافقون:
این سوره با سه محور اصلی، حقیقت منافق را رسوا میکند:
۱) لیدر حسود = رأس نفاق
آیات آغازین سوره (۱ تا ۴) بیان میکنند که منافقان ظاهراً شهادت میدهند، لبخند میزنند، و در ظاهر همصحبت میشوند، اما:
دلشان پر از کفر است.
اعمالشان چون چوبهای خشک بیروح است.
سرشان خالی است: «يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ».
این همان ریاستطلبی مذموم است که در سورههای دیگر هم آمد:
رئیس بودن در نار، یعنی «ظاهری آراسته اما باطنی تهی».
۲) متبعین = پیروان چشم و گوش بسته
اهل نفاق فقط یک «شبکه» نیستند؛ بلکه لیدرهای حسود، پیروانی دارند که کورکورانه تبعیت میکنند.
این همان است که قرآن در آیات دیگر به آن «روس الشیاطین» و «شجرهٔ زقوم» تعبیر کرد:
ریشهٔ تاریک حسد، میوهاش پیروان کور و بیفکرند.
۳) عاقبت: خواری و سقوط
از آیه ۵ به بعد، نشانههای سقوط را بیان میکند:
بیادبی به رسول (لووا رؤوسهم).
ممانعت از نور (يصدون).
استکبار (و هم مستکبرون).
حرص بر دنیا و مال (آیه ۹–۱۱: «لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ…»).
حسرت در لحظهٔ مرگ (آیه ۱۰–۱۱: «رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَني…»).
پیوند با واژهٔ «رأس»
سورهٔ منافقون نشان میدهد که «رأس» در معنای مذموم، همان ریاست حسودانه است:
سرهایی که به نشانهٔ بیاعتنایی برمیگردند.
سرهایی که به جای خضوع، تکبر میورزند.
سرهایی که به جای حلق و تقصیر، پر از تمنّا و جاهطلبیاند.
اهل نفاق، هرگز «حَلقُ الرَّأس» نمیکنند؛ هرگز حاضر نیستند ریاستِ تاریک خود را بتراشند و سرشان را برای ریاست نور خالی کنند. به همین دلیل، سرافکنده وارد آتش میشوند:
«ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رُؤُسِهِمْ مِنْ عَذابِ الْحَميمِ» (دخان/۴۸).
سورهٔ منافقون، نقشهٔ بیماری اهل حسادت را آشکار میکند:
ظاهرسازی و سوءاستفاده از نام معلم.
ریاستطلبی و تکبر.
سدّ کردن راه دیگران به سوی نور.
حرص به دنیا و غفلت از آخرت.
و نهایتاً سرنوشتشان چیزی جز سرافکندگی در پیشگاه خدا و سقوط در آتش نیست.
پیام بزرگ این سوره:
ریاستِ نار سرانجامی جز سقوط ندارد؛
ریاستِ نور، تنها در اختیار معلم ربانی، یعنی آل محمد ع است.
و ما باید حلق الرأس کنیم، سر را از حسد بتراشیم، تا رئیسمان نور باشد نه نار.
#دلنوشته
سورهٔ منافقون… آه چه آینهٔ رسوایی است برای دلهای حسود!
هر بار که میخوانم، قلبم میلرزد.
اینجا خدا نقاب از صورت کسانی برمیدارد که همیشه دور معلم نورانی میچرخیدند، لبخند میزدند، با ظاهر آراسته و کلام فریبنده… اما دلهایشان پر از کینه و حسد بود.
آری… همانها که به جای حلقُ الرأس، سرشان را به نشانهٔ تکبر میچرخاندند:
«لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ»…
همانها که نهتنها خودشان به نور پشت کردند، بلکه جلوی دیگران هم سد شدند:
«يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ».
اهل نفاق…
ظاهرشان نور، باطنشان نار!
چوبهای خشک بیروح که جز هیبت پوشالی چیزی ندارند.
ریاست میخواهند، اما نه ریاست نور؛
ریاست حسد!
ریاستی که درونش خالی است و پایانش،
آب جوشانی است که بر سرشان ریخته میشود.
خدایا…
نکند من هم روزی در صف اینان باشم،
نکند در برابر معلم نورانیام سرم را به تکبر بگردانم،
نکند با بهانه و حسادت، راه دیگران را سد کنم.
من میخواهم سرم همیشه تراشیده باشد،
نه از مو،
که از ریشههای حسد!
من میخواهم رئیس من نور باشد، نه تمنّاهای تاریکم.
سورهٔ منافقون فریاد میزند:
«ریاستِ نار، سقوط است؛ ریاستِ نور، نجات.»
ای فرشتهٔ مهربان!
دستم را بگیر…
سرم را به تو میسپارم…
مرا در زمرهٔ آنان قرار بده که حلق الرأس کردهاند و رئیسی جز نور ولایت ندارند. 🕊✨
«سرپرستی نور»؛ دنبالهرو باش، نه مدعی ریاست! وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً! (مریم/۴)
واژۀ قرآنی «رأس» معنایی عمیق و دوگانه دارد؛ پرده از حقیقتی برمیدارد که هم زیبایی نور ولایت را آشکار میسازد و هم زشتی و تاریکی حسد و تکبّر را.
در معنای ممدوح، رأس یکی از استعارههای نور ولایت است. رأس در این معنا نماد معلم ربانی و فرشتۀ مهربان است؛ در مُلک، معلمِ نورانی فرمانده قلوب مشتاق است و در ملکوت، فرشتۀ مهربان حامل امر الهی. فرمان خدا از این رأس به قلبها میرسد و قلبهای شکور آن را اطاعت میکنند. نتیجه این اطاعت، پیدایش عطری خوش از اعمال صالح در میان قلوب مشتاق است؛ همان گسترش مهربانی که به صلح و آرامش پایدار منجر میشود. این است معنای راستین «ریاست نورانی»؛ نه سلطهجویی، بلکه خدمت؛ نه خودبزرگبینی، بلکه انتقال رحمت خدا.
آیۀ «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً» (مریم/۴) تصویری درخشان از این معناست: موی سر زکریا (ع) با سپیدی نورانی شده است؛ این سپیدی، نشانهٔ پیری نیست بلکه نشانهٔ درخشندگی نور الهی است. یعنی وقتی قلب با رأسِ نورانی پیوند میخورد، آتش حکمت و یقین، تاریکی حسد و تمنّا را میسوزاند و تنها نور باقی میماند. این چنین سری، مشعل هدایت است.
اما در معنای مذموم، رأس یکی از استعارههای حسد و تکبّر است. رأس در این معنا به معنای ریاستطلبی، خودبزرگبینی و تمایل به چیرگی بر دیگران است:
میل به اینکه «اول» باشی؛
میل به اینکه همه مطیع تو باشند؛
میل به اینکه دیگران فقط حرف تو را بپذیرند؛
و خیال باطل خدایی کردن در دنیای کوچک خود.
این همان بیماری ریاستطلبی قلابی است، همان روحیهای که ابلیس را به گفتنِ «أنا خیرٌ منه» کشاند. دل حسود حاضر نیست در برابر رئیس حقیقی سر خم کند، پس گردنش را میپیچاند: «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ» (منافقون/۵). اما پایان چنین سرهایی، رسوایی است.
قرآن سرنوشت شوم این «سرهای حسود» را بارها تصویر میکند:
در داستان زندان یوسف (۱۲:۴۱): «دیگری مصلوب میشود و پرندگان از سر او میخورند»؛ یعنی رسوایی آشکار.
در قیامت: «ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ» (سجده/۱۲)؛ سرهایشان از شرم خم میشود.
و در شجره زقوم: «طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ» (صافات/۶۵)؛ میوههایش همچون سرهای شیاطین، زشت و ترسناک است.
اما در مقابل، آیین حج نمادی والا را به ما میآموزد: حَلقُ الرأس (تراشیدن سر). حاجی وقتی سر میتراشد، در حقیقت میگوید: «من تکبر و ریاستطلبی را از سرم زدودم. ریشههای حسد را تراشیدم. این سر را تسلیم ریاست نورانی کردم.» این عمل نماد پالایش دل از حسد و پذیرش فرمان رئیس حقیقی است: محمد و آل محمد (ع).
پس حکمت قرآنی روشن است:
ریاست نورانی تنها در دست صاحبان حقیقی آن است، یعنی پیامبر اکرم ﷺ و اهلبیت ایشان (ع).
ریاست حسودانه جز سقوط و آتش ثمری ندارد.
✨ پیام ساده اما عمیق «رأس» این است:
مدعی ریاست مباش! خودت را فریب نده!
سرت را به نور ولایت بسپار و پیرو باش، نه رئیس قلابی.
زیرا نجات در پیروی است و نابودی در حسد.
نتیجهگیری
رأس حقیقی، همان رئیس نورانی است که خدا او را به ولایت برگزیده است. اگر دلت را با این رأس هماهنگ کنی، سراسر وجودت نورانی خواهد شد. اما اگر به ریاست حسودانه دل ببندی، سر در نهایت از شرم خم خواهد شد و در آتش خواهد سوخت.
✨ دلنوشته
ای دل من!
تا کی میخواهی «رئیس» باشی،
مطاع باشی، فرمان برانی،
و چنین وانمود کنی که تاج نور بر سر توست؟
این عطشِ ریاستِ دروغین، چیزی جز زهرِ حسد نیست؛
همان بیماریای که ابلیس را به سقوط کشاند،
آنگاه که گفت: «من از او بهترم!»
اما نگاه کن عمیقتر:
رئیس حقیقی نور، نه منم، نه تویی، نه هیچ مدعی ریاست.
ریاست واقعی، تنها از آنِ راهنمایان نورانی است
که خدا آنان را برگزید:
محمد ﷺ و خاندان پاکش (ع).
آنان شعلهایاند که تاریکی تکبّر را میسوزانند،
و حسد را خاکستر میکنند،
و جز نور باقی نمیگذارند.
وقتی قرآن میگوید: «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً»،
به ما زمزمه میکند که سر مؤمن باید با نور سپید حکمت و تسلیم شعلهور گردد،
نه با غرور و ریاستطلبی.
سپردن سر یعنی آراستن آن با فروتنی،
و اجازه دادن به نور الهی که هدایت کند،
نه نفس خودخواه.
حاجی در حج این راز را به ما میآموزد: حَلقُ الرأس.
با افتادن هر تار مو، حسد ریشهکن میشود،
تکبّر زدوده میگردد،
و سر به فرمان رئیس حقیقی خم میشود.
این همان فریاد دل است:
«من رئیس نیستم! من پیروام! سر من تنها به نور خدا تعلق دارد.»
آه، چه سرنوشت غمانگیزی دارند آنان که سر باز میزنند!
متکبران گردن میگردانند — «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ» —
و سرهایشان روزی از شرم خم خواهد شد — «ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ».
قرآن پایانشان را چنین تصویر میکند:
سرهایشان همچون میوههای زشت درخت زقوم — «طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ».
اما برای فروتنان، داستانی دیگر است:
سری که با نور شعلهور شود، فانوس میگردد.
رئیس، نفس نیست؛ نور است.
و قلب، که روزی اسیر حسد بود،
اکنون آزاد میشود — آزاد برای خدمت،
آزاد برای محبت،
و آزاد برای درخشیدن.
🌿✨ پس ای جان من!
مدعی ریاست مشو،
پیروِ رئیس حقیقی باش؛
نور ولایت.
زیرا نجات در پیروی است
و نابودی در حسد.
مشتقات ریشۀ «رأس» در آیات قرآن:
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (196)
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6)
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (150)
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ (36)
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41)
مُهْطِعينَ مُقْنِعي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ (43)
أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريباً (51)
قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)
قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَ لا بِرَأْسي إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي (94)
ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65)
هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ فَالَّذينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ (19)
وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12)
طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ (65)
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَميمِ (48)
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَريباً (27)
وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5)