دکتر محمد شعبانی راد

نورش به دلم نشست! نور صدق! رِجالٌ‏ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ! مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ!

The Light cheered my heart!
Seeing the light of the divine teacher filled my heart with joy!

It’s Light Touched My Heart! The Light of Truthfulness!
“Men who fulfilled what they pledged to Allah…”
“And confirming what is before it!”

When I saw the face of a true spiritual guide — a rabbani teacher
A light settled in my heart.
It wasn’t just admiration. It was recognition.
My heart whispered, “This is the truth!”
And that, precisely, is “صدق” (truthfulness) — a sacred light that the heart of a believer confirms even before the mind catches up.

In the Qur’an, Allah speaks of those noble men:
“Rijālun ṣadaqū mā ‘āhadū Allāha ‘alayh”
“Men who were truthful to what they pledged to Allah.” (33:23)

These are not merely words of loyalty — they are lights of loyalty, illuminating hearts and guiding them toward righteous action.

Truthfulness (ṣidq) in the Qur’anic sense is not just honesty in speech —
It is a state of the heart that sees, receives, and submits to divine light.
As the Qur’an says about the Prophet and the Book he brought:
“muṣaddiqan limā bayna yadayh”
“Confirming what came before it.” (3:3)

This confirmation (taṣdīq) is a spiritual process:
The heart that has been touched by divine light will not fight the truth — it will embrace it, even when it’s hard.
It will act upon it, not out of fear, but out of love.

But not all hearts do this.
A jealous or rebellious heart does not let the light in.
It rejects the ṣidq of the true ones and throws the accusation of falsehood (kidhb) back at them.
Such hearts lose the chance to walk with the truthful ones, as the Qur’an invites us:
“Kūnū maʿa al-ṣādiqīn”
“Be with the truthful.” (9:119)

So tonight, I whisper this prayer:
“O Allah! I ask you to protect me… with truthfulness, from falsehood.”
اللَّهُمَّ إنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي بِالصِّدْقِ عَنِ الْكِذْبِ

Let my heart be one of those that recognize Your light,
That confirms Your guidance,
And that remains loyal to the One it pledged its soul to.

Amen.

«صدق» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
الصدق: النّور الولایة
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«صَدَقَنِي‏ سنّ بكره – صَدَّقَنِي‏ سنّ بَكْرِهِ،
به هر چه در دل داشت مرا آگاه كرد.»
مفهوم «خودت خودتو لو دادی» در زبان فارسی،
معادل این ضرب المثل زیبای عربی است.
«الْآنَ صَدَقْتَنِي عَنْ بَكْرِكَ»
نور ولایت، فرایند مصداق‌یابی است.
با نور ولایت، خودت باش!

انگاری صاحب نور «مصداق» اون کاری رو که باید انجامش بدی رو، در ملکوت قلبت، برات لو میده!
مجمع الأمثال 1/ 392، يضرب مثلا في الصدق.
«هِدَع هِدَع، بكسر الفاء و فتح الدال و تسكين العين: كلمة يسكن بها صغار الإبل عند النفار؛ و لا يقال ذلك لجلتها و لا مسانها؛ و زعموا أن رجلا أتى السوق ببكر له يبيعه، فساومه رجل. فقال: بكم البكر؟ فقال: إنّه جمل؛ فقال: هو بكر؛ فبينما هو يماريه إذ نفر البكر، فقال صاحبه: هدع هدع، ليسكن نفاره، فقال المشترى: صدقنى سنّ بكره؛ و إنّما يقال: هدع للبكر ليسكن».
میگن یه عربی بچه شترشو میاره بازار بجای شتر بفروشه و سنشو هم به مشتریها به درستی نمیگه! و میگه شتر کامل است و هر چی مشتری میگه بابا این به بچه شتر میماند، او قبول نمی‌کند، در همین حین بچه شتر در میره و فروشنده بی‌اختیار میگه: هدع هدع، که برای آرام کردن بچه شترها میگن! ناخودآگاه خودش سن شتر رو با این حرکت لو میده و اینجا خریدار میگه چه صادقانه بهم راستشو گفتی! صَدَقَنِي‏‏ سنّ بَكْرِهِ.
و في حديث عليّ عليه السّلام: صدقني سنّ بكرة.
و هو مثل تضربه العرب للصّادق في خبره و يقوله الإنسان على نفسه و ان كان ضارّا له، و أصله أنّ رجلا ساوم رجلا في بكر يشتريه فسأل صاحبه عن سنّه فأخبره بالحقّ فقال المشتري: صدقني سنّ بكرة.
+ «کذب»

نورش به دلم نشست! نور صدق!
رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ
مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ
صدق یعنی نور ولایت در دل!
در نگاه قرآنی، «صدق» فقط به‌معنای راست‌گویی نیست؛
بلکه نوری است که از عهد با خدا برمی‌خیزد و تا مصداق‌یابی عمل در دل ادامه می‌یابد.
لغت‌شناسان عرب، در بیان لطیفی می‌نویسند:
«صَدَقَنِي سنّ بَكْرِهِ» یعنی:
آنچه در دل داشت، برایم آشکار ساخت.
در زبان فارسی هم این معنا را در ضرب‌المثل «خودش خودش رو لو داد» می‌بینیم.
این همان لحظه‌ای‌ست که دل، با نور، لب به سخن می‌گشاید و آنچه باید انجام شود، روشن می‌شود. در دعای امام زمان (عج) می‌خوانیم:
«اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ»
و صدق، یکی از جلوه‌های همین توفیق است.
صدق، همان مصداق‌نمایی نور است.
در فضای نور ولایت، «صدق» فرایند مصداق‌یابی است.
یعنی نوری از ناحیۀ ولیّ خدا به قلب انسان می‌تابد و آن‌چه باید بشود، در دل او مشخص و واضح می‌گردد.
شخص صادق، کسی است که نور معلمِ قلبش را باور دارد.
وقتی به معلمش عشق می‌ورزد، نورش به دلش می‌نشیند
و همین نور، مصداقِ عمل صالح را در دلش ترسیم می‌کند.
او عمل می‌کند، نه از روی اجبار، بلکه چون فهمیده باید چه کار کند!
و این همان «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» است؛
یعنی: آنچه نزد اوست را تصدیق کرده و تجسم بخشیده است.

صدق، یعنی:
به عهدت با خدا وفادار باشی؛
به نوری که در قلبت تابیده، گوش بدهی؛
و وقتی معلمت گفت: «برو»، تو بروی.
رِجالٌ صَدَقُوا، یعنی مردانی که نور دلشان را تصدیق کردند، و با عملشان واقعیت نور را نشان دادند.

نورش به دلم نشست!
هم اخمش! و هم لبخندش!
من به حقّانیّت این نور گواهی می‌دهم!
«مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ»
حالا که نورش به دلت نشست،

پس باهاش روراست باش!
با نورت صادق باش!
«رمح صدق»: یعنی نیزه‌ای از جنس فولاد خالص!

ریگ تو کفشش نیست!
حسود، ریگ تو کفششه!
«في‏ قُلُوبِهِمْ‏ مَرَضٌ»
نمیخواد نورشو تصدیق کنه!

صاحب نورت، در دل شرایط، یه چیزی درِ گوشِ قلبت میگه که حرفش به دلت میشینه!
با قلبت تصدیقش میکنی!
اینجاست که هر تمنایی هم که داشته باشی، فدای این نور تقدیر میکنی!
به این میگن «صدق»
«کونوا مع الصادقین» اینه!
با قلبت باید نور صاحب نورتو تصدیق کنی!
+ «طوی – نور، در دلم، جا خوش کرده است!»
+ «رضا»
+ «باور»
حسود، نه تنها نور صاحب نورش، به دلش نمیشینه،
بلکه ازش بدش میاد و بهش پشت میکنه و اتهام دروغ بودن بهش میزنه!
«صدق – کذب»
«وَ اَلصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ اَلْكَذِبَ»
«وَ اَلتَّصْدِيقُ وَ ضِدَّهُ اَلْجُحُودَ»
«اللَّهُمَّ انّی أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي … بِالصِّدْقِ عَنِ الْكِذْبِ»

صاحب نورت، در دلِ شرایط، چیزی در گوشِ قلبت می‌گوید؛
حرفی که به دلت می‌نشیند، بی‌آن‌که نیاز به منطق و برهان باشد!
تو با قلبت تصدیقش می‌کنی…
و آن‌گاه، هر تمنایی که در دل داری،
هر برنامه‌ای که برای خودت چیده بودی،
همه را فدای نوری می‌کنی که از او رسیده است!
اینجاست که «صدق» معنا پیدا می‌کند!
این یعنی با دل، راست گفتن!
یعنی در میدان امتحان، هم‌دل و هم‌قدم بودن با صاحب نورت.
همین است که قرآن می‌فرماید:
«كونوا مع الصادقين»
با صادقان باشید؛
نه فقط با زبان، بلکه با قلبتان، با تقدیرتان، با عملتان!

صدق، لحظه‌ی وفای عاشق است!
«صدق» فقط واژه‌ای اخلاقی یا رفتاری نیست؛
لحظۀ وفاداری عاشقانه است!
آن‌جا که معشوق، نوری در دلت می‌تاباند،
و تو — بی‌هیچ تردیدی —
آن نور را به مصداق عمل تبدیل می‌کنی.
مثل ابراهیم (ع) در برابر خواب ذبح؛
مثل علی (ع) در لیلة المبیت؛
مثل حسین (ع) در ظهر عاشورا.
اینان مصداق صدق بودند، چون نوری که به دلشان نشست را
با عملشان تصدیق کردند.

صدق، ترجمۀ دلدادگی در عمل است!
وقتی نور صاحب ولایت، به دل کسی می‌تابد،
دیگر برای او مهم نیست که مردم چه می‌گویند،
یا او در ظاهر موفق است یا نه.
او فقط به یک چیز فکر می‌کند:
آیا قلبم دارد نور را تصدیق می‌کند؟
آیا دارم همان را عمل می‌کنم که نور در گوشم زمزمه کرده؟
اگر پاسخ، آری باشد… او صادق است!

«صدق ـ کذب»؛
قلبِ صادق – قلبِ حسود
حسود، نه تنها نورِ صاحبِ نورش به دلش نمی‌نشیند،
بلکه در همان لحظه‌ای که جرقّۀ نور در افقِ قلبش پیدا می‌شود،
سایه‌ای از حَسَد روی آن می‌اندازد؛
برمی‌گردد، پشت می‌کند و فریاد می‌زند: دروغ است!
در حقیقت، حسد یک مه‌آلودگیِ درونی است.

دل صادق:
نور را می‌پذیرد و می‌بالد.
به صاحب نور اعتماد دارد.
با عمل، نور را تصدیق می‌کند.
دلش وسیع است؛
و «تبارَکَ اللهُ أحْسَنُ الخالقین» بر لبش.

دل حسود:
نور را می‌بیند و می‌لرزد.
 صاحب نور را متّهم می‌کند.
با اتهام «کِذب»، نور را خاموش می‌خواهد.
دلش تنگ است؛
و «إن هذا إلا أساطیرُ الأوّلین» در دهانش.

قرآن دربارۀ حسد می‌فرماید:
«وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ…» (بقره: 109)
حسادت، آنان را وا‌می‌دارد تا نور را تکذیب کنند.
و نیز درباره‌ کسانی که دلشان تنگ است می‌گوید:
«بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ…» (انبیاء: 24)
پس:
صدیق، دلش را جلا می‌دهد تا نور بنشیند؛
حسود، دلش را چرکین می‌کند تا نور نتابد؛
سپس همان نور را دروغ می‌نامد و «کِذب» می‌گوید.

چرا حسد به کذب می‌انجامد؟
حسد، ریشۀ ناپیدای تکذیب است؛ چون نمی‌گذارد حقیقتِ برتر پذیرفته شود.
دلِ حسود، به جای نگاه به صاحب نور، خود را محور می‌بیند؛
بنابراین هر نوری که از غیرِ او بتابد، تحمّل نمی‌کند.
این دل، برای توجیه تاریکی خود، اتهام دروغ می‌سازد تا آرام بماند؛
غافل از آن‌که تکذیب نور، تاریکی را دوچندان می‌کند.

درمان حسد: بازگشت به صدق
اعتراف قلبی: بپذیرم که نور از من نیست، هدیه‌ای الهی است.
دعای توسّل به صاحب نور: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ عِبَادِكَ الصَّادِقِينَ».
عمل کوچکِ بی‌چشم‌داشت: هر قدم در مسیر نور، حسد را می‌سوزاند.
شکرگزاری: به جای شمردن نعمت دیگران، نعمت‌های خود را ببینم.
با این سیر، کم‌کم «حسد» رنگ می‌بازد و صدق جا خوش می‌کند؛
دل، گواهیِ نور را مهر می‌زند و هم‌صدا با فرشتگان می‌گوید:
«رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ».

اللَّهُمَّ انّی أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي … بِالصِّدْقِ عَنِ الْكِذْبِ
چه دعای عظیمی!
گویی جانِ بندۀ مشتاق، دارد از خدا می‌خواهد که در میانۀ این دو راهیِ تاریکی و نور، او را با طناب «صدق» حفظ کند تا در درّه‌ی «کذب» سقوط نکند.
این عبارت، یک نکتۀ دقیق دارد:
«بِالصِّدْقِ عَنِ الْكِذْبِ»
یعنی خدایا! با صدق، مرا از کذب نگه دار!
نه با تهدید، نه با تنبیه… بلکه با جاذبۀ نور صدق!
این دعا نشان می‌دهد که:
صدق، یک نیروی مصون‌دارنده است؛
انسان، اگر در مسیر صدق باشد، در برابر کذب بیمه می‌شود؛
و مهم‌تر از همه:
صدق، خودش سپر است، خودش نگهبان است.
صدق؛ سپری از نور در برابر تیرهای تاریکی
در این دعا، انسان به خدا پناه می‌برد، چون می‌داند:
کذب فقط یک حرف نادرست نیست؛
بلکه وضعیتی است که نور را خاموش می‌کند.
و صدق فقط یک گفتار صادقانه نیست؛
بلکه جلوه‌ای از حفاظت الهی است.
وقتی بنده می‌گوید:
اللَّهُمَّ انّی أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي بِالصِّدْقِ عَنِ الْكِذْبِ
یعنی:
خدایا! به من صدق بده تا دروغ به من نزدیک نشود!
نوری در دل من بتابان که هر چه غیر آن است، پس زده شود.

پیوند واژۀ صدق با واژۀ نور ولایت:
این دعا، نجوای کسی است که دل به نور ولایت سپرده؛
چرا که صدق، خودش تجلّی «ولایت» است.
و کذب، همواره قرینِ دشمنان ولایت بوده است.
از این‌رو:
وقتی مؤمن، نور ولیّ‌اش را در دل تصدیق می‌کند،
خداوند او را با همان نور، از لغزش‌ها حفظ می‌کند.
صدق، همچون قلعه‌ای است که اگر واردش شدی،
نه شیطان، نه هوای نفس، نه دنیا،
هیچ‌کدام دیگر راهی به قلب تو ندارند.
پس:
این دعا را باید با اشک خواند،
با فهمی عمیق از اینکه تنها راه نجات از کذب،
نه تلاش‌های فردی ما، بلکه عصمت الهی از طریق صدق است.
پس بیا این دعا را سرلوحۀ دل‌های‌مان کنیم:
«خدایا! مرا در قلبم صادق قرار بده، و در کردارم صادق، و در همراهی با ولیّ امرت نیز صادق…
که همانا صدق، نوری است، و نور تو، همان هدایت است!»

🌙 مناجات نیمه‌شب با صدای دلِ صادق
إلهی…
صدایی از درونم می‌آید…
نوری که در سکوت شب، آرام درِ قلبم را می‌زند…
می‌گوید:
«بلند شو! این شب، شبِ صدق است…
شبِ آنانی که بر عهدشان ماندند و در تاریکی‌ها نلرزیدند!
الهی!
دل من، تشنۀ نوری است که از صاحب نورت می‌تابد،
اما من، در هیاهوی کلمات و وسوسه‌های شب‌پوش، گم شده‌ام.
آمده‌ام تا با صدق، از دروغِ خودم فرار کنم…
از تمام نقش‌هایی که برای خودم بازی کرده‌ام!
اللَّهُمَّ…
ای آن‌که حقیقت، پیش توست و جز تو، همه سایه‌اند…
أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي بِالصِّدْقِ عَنِ الْكِذْبِ!
مرا با نور صدق، از سقوط در کذب بازدار،
که دروغ، فقط یک کلمه نیست؛
ریشه‌ای‌ست که اگر جان بگیرد، نور را در وجودم دفن می‌کند.
الهی…
من، در این شبِ ساکت،
از تو نمی‌خواهم که مرا بزرگ کنی؛
از تو می‌خواهم مرا صادق کنی!
صادقی که وقتی صدای صاحب نورت را در دلش شنید،
بی‌تردید برخیزد و بگوید:
«سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا!»
الهی…
صداقت، یعنی بوی یوسف را از پیراهنش شنیدن؛
و من، این شب‌ها پیراهنی ندارم…
اما دلم، هوای صدق دارد!
به من هم بویی از آن نور بچشان!
یا ربّ…
اگر می‌بینی چیزی در من هست که نمی‌گذارد نورت به دلم بنشیند،
خودت آن را بردار…
که من، جز تو، کسی را ندارم…
و اگر دیدی دلِ من، گاه به سوی دروغ میل می‌کند،
یادم بیاور که هر دروغی،
فقط برای این است که من،
تو را کافی ندانسته‌ام…
الهی!
مرا از خودم نجات بده،
و در رکاب صدّیقین قرارم ده؛
در صفِ آنان که به عهدشان وفا کردند،
و در شب امتحان،
با دلشان گفتند: «بلی، یا ربّ! نور را گرفتم!»
آمین، یا ربّ العالمین

[صدق – قبض و بسط]:
تصدیق آیات یعنی اینکه قبض و بسط رو صادقانه تصدیق کنی!
نسبت به نور قبض و بسط قلبت صادق باش!
تمام داستان همینه و بس:
«الصَّدقُ‏ : الكامل من كل شي‏ء»
«إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا»
کونوا مع الصادقین، یعنی قبض و بسط قلبت رو که فهمیدی، صادقانه بپذیری و بهش عمل کنی!
ملاک و میزان رو رای و نظر خودت قرار ندی:
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَخَذَ دِينَهُ عَنْ رَبِّهِ وَ لَمْ يَأْخُذْهُ عَنْ رَأْيِهِ»
اگه وقتی که نورت قبض میشه و میفهمی، صادقانه اقرار کنی که:
«ربنا ظلمنا انفسنا»
حتما آرامش به قلبت برخواهد گشت.
میدونی که «حاصل المعاصی التلف» یعنی علت اینکه قلبت تاریک شده،
حتما یه جایی تقدیر رو فدای تمنات کردی!
کوچکترین تمایل بمنظور بریدن سر تقدیر و فدا نمودن آن برای تمنا، بوی تاریکی می‌دهد و اینجاست که باید جنبش سیئه حسد رو در نطفه خفه کنی!
پس میخوایم حالت صدق قلبی رو بیان کنیم که چه هنر بزرگ و مهمی است، وقتی صادقانه – گرچه به ضررت هم باشه – آنچه حقیقت دارد را بازگو میگنی، درست مثل بچه‌ها که چقدر صادقانه و ساده‌لوحانه اشتباهاتشونو به گردن میگیرن «سَرِيعُ‏ التَّصْدِيقِ‏: زود باور »، «تَمْرٌ صَادِقُ‏ الحلاوةِ: خرماى بسيار شيرين».
بیایید با نورِ خود روراست باشیم!
راست بگو! دروغ نگو!

قلب صادق چه قلبی است؟!
اینکه کاری رو که بهت سپرده اند رو تمام و کمال و بدون هیچ عیب و ایرادی انجامش بدی و حرفی توش نباشه و دقیقا خط به خط و مو به مو دستوراتو اجرا کنی و چیزی از خودت اضافه و یا کم نکنی اگه اینقدر بی عیب و نقص کارتو، تر و تمیز انجام بدی میگن تو کارت صادقی و این میشه واژه صدق.
صادق فقط به امر الله کار داره که درست اجرا بشه به بقیه چیزا دیگه کاری نداره!
کتاب لغت می‌نویسه:
«من‏ صدَّق‏ بأمر اللَّه لا يتخالجه في شي‏ء منه شكٌّ»
صادق به لوح قلبش نگاه میکنه و هر چی میبینه، بعینه طرحشو میکشه،
گرچه با سلیقه‌ی اون جور در نیاد!
صادق تمامیت و صحت اوامر بالا رو رعایت میکنه که مبادا خدشه‌ای در اون پیش بیاد
و جونشو هم سر این صداقتش میده تا بشه جزء اصحاب کربلا.
مفهوم صدق و صادق خیلی زیباست.
کتاب لغت التحقیق چه قشنگ آورده:
«التماميّة و صحّة الأمر»
«التماميّة و الصحّة من الخلاف و الكون على حقّ»
«الصَّدْق‏‏: هر چيز كاملى، فولاد آبديده براى نيزه‏‌ها و جز آن»
«الصِّدِّيق‏ ‏: بسيار راستگو، آنكه در راستگويى كامل است»
«رُمحٌ صَّدْق‏: نیزه ای از جنس فولاد آبديده، که چون ناخالصی نداره، اصلا کج نمیشه»
مفهوم زیبای صداقت جز با فهم قبض و بسط قلبی ممکن نیست!
چقدر دوست داری بقیه با تو صادق و روراست باشن؟ «وَ تَصَدَّقْ‏ عَلَيْنا»
خوب تو هم با نور خدای خودت صادق و روراست باش!
«رِجالٌ‏ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»

قلب نباید تکذیب آیات کنه
و نباید در اینکه حوادث رو آثار عیب خودش بدونه، کارش تقلیدی باشه،
بلکه هر کس خودش باید شخصا با قلبش این اعتقاد رو تصدیق نماید
و روشن شدن قلب قبض شده‌اش را به نگاه نورانی صاحبان نور، تجربه نموده باشد
و این همه در آیات قرآن آمده که اهل حسادت کارشون همین بوده که آیات رو تکذیب می‌کردند
«لَا سَبِيلَ إِلَى التَّصْدِيقِ بِكَ مَعَ اسْتِيلَاءِ الشَّكِّ فِيكَ عَلَى قَلْبِي فَهَلْ مِنْ دَلَالَةٍ»
در حالیکه اهل یقین آیات را تصدیق می‌کنند.
اگر اهل حسادت، صادقانه از صاحبان نورشان نخواهند که برای آنها دعا کنند، حتما یه روزی حسد و این شک کار دستشون میده
«أَ وَ لَيْسَ كُلٌّ فَعَلَ بِصَاحِبِهِ مَا فَعَلَ لِحَسَدِهِ إِيَّاهُ وَ عُدْوَانِهِ وَ بَغْضَائِهِ‏ لَهُ؟
فَقَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: وَ كَذَلِكَ فَعَلَا بِي مَا فَعَلَا حَسَداً
»
یعنی همون حسدی که برادر به برادر برد و اونو – هابیل و یوسف ع – کشت یا درون چاه انداخت.
«إِلَهِي … وَ أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قُلُوبِنَا»
اگه ریگ تو کفشت باشه، یعنی اگه تمناهاتو فدای تقدیر نکرده باشی،
حتما طعمه شیطان خواهی شد:
«… فَبَلَّغَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَدْ سَمِعَ وَ عَلِمَ أَنَّ الشَّيَاطِينَ اجْتَمَعُوا إِلَى إِبْلِيسَ فَقَالُوا لَهُ
أَ لَمْ تَكُنْ أَخْبَرْتَنَا أَنَّ مُحَمَّداً إِذَا مَضَى نَكَثَتْ أُمَّتُهُ عَهْدَهُ وَ نَقَضَتْ سُنَّتَهُ
وَ أَنَّ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ يَشْهَدُ بِذَلِكَ وَ هُوَ قَوْلُهُ

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ
أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ

فَكَيْفَ‏ يَتِمُّ هَذَا وَ قَدْ نَصَبَ لِأُمَّتِهِ عَلَماً وَ أَقَامَ لَهُمْ إِمَاماً؟
فَقَالَ لَهُمْ إِبْلِيسُ
لَا تَجْزَعُوا مِنْ هَذَا فَإِنَّ أُمَّتَهُ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُ وَ يَغْدِرُونَ بِوَصِيِّهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ يَظْلِمُونَ أَهْلَ بَيْتِهِ وَ يُهْمِلُونَ ذَلِكَ لِغَلَبَةِ حُبِّ الدُّنْيَا عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ تَمَكُّنِ الْحَمِيَّةِ وَ الضَّغَائِنِ فِي نُفُوسِهِمْ وَ اسْتِكْبَارِهِمْ وَ عِزِّهِمْ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‏
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏.»
شیطان بخوبی میدونه که اکثرا بدنبال مرجعی میگردن که تمناهای اونا رو تصدیق کنه!
لذا شیطان برای اغوای قلبی که تمناشو فدای تقدیر نکنه، کار سختی نداره!

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ
حسود، در معرض نور قرار میگیره و تکذیبش میکنه!
حسود میگه: این نور به دلم ننشست!
حسود با این کارش چه ستمی به خودش میکنه!
حسود، بین بهشت و جهنم، آگاهانه آتش ابدی جهنم رو انتخاب میکنه!

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۳۲ الى ۳۵]
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ
أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (۳۲)
پس كيست ستمگرتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست،
و [سخن‏] راست را چون به سوى او آمد، دروغ پنداشت؟
آيا جاىِ كافران در جهنّم نيست؟
وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۳۳)
و آن كس كه راستى آورد و آن را باور نمود؛ آنانند كه خود پرهيزگارانند.
لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (۳۴)
براى آنان، هر چه بخواهند پيش پروردگارشان خواهد بود.
اين است پاداش نيكوكاران.
لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا
وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (۳۵)
تا خدا، بدترين عملى را كه كرده‌‏اند، از ايشان بزدايد،
و آنان را به بهترين كارى كه مى‌‏كرده‏‌اند، پاداش دهد.

اول باید قبض و بسط نور قلبتو یاد بگیری!

امام علی علیه السلام:
«أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ
وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ
وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ
وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ
وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ
لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ
وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ
»
آغاز دين؛ شناختن پروردگار جهانيان است،
و كمال معرفتش تصديق ذات او،
و كمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگى اوست،
و كمال توحيد و شهادت بر يگانگيش اخلاص است،
و كمال اخلاصش آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته دارند،
چه اينكه هر صفتى گواهى مى‌دهد كه غير از موصوف است
و هر موصوفى شهادت مى‌دهد كه غير از صفت است.

مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ

قبض و بسط نور قلبتو تصدیق کن!

[سورة آل‏‌عمران (۳): الآيات ۳۸ الى ۳۹]
هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ (۳۸)
آنجا [بود كه‏] زكريا پروردگارش را خواند [و] گفت:
«پروردگارا، از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن، كه تو شنونده دعايى.»
فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ 
أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ
وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (۳۹)
پس در حالى كه وى ايستاده [و] در محراب [خود] دعا مى‏‌كرد، فرشتگان، او را ندا دردادند كه:
خداوند تو را به [ولادت‏] يحيى -كه تصديق كننده [حقانيت‏] كلمة الله [=عيسى‏] است،
و بزرگوار و خويشتندار [=پرهيزنده از زنان‏] و پيامبرى از شايستگان است- مژده مى‌‏دهد.

+ «نور وفاداری!»
اهل نور، نورشو تصدیق میکنه و بهش وفادار باقی میمونه!
«الوفاء، الصّدق، النّور الولایة»

امام علی علیه السلام:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى اَلدَّهْرُ بِالْخَطْبِ اَلْفَادِحِ وَ اَلْحَدَثِ اَلْجَلِيلِ
فَإِنَّهُ لاَ يَنْجُو مِنَ اَلْمَوْتِ مَنْ خَافَهُ
وَ لاَ يُعْطَى اَلْبَقَاءَ مَنْ أَحَبَّهُ
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْوَفَاءَ تَوْأَمُ اَلصِّدْقِ
وَ لاَ أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ
وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ اَلْمَرْجِعُ
وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ اِتَّخَذَ أَكْثَرُ أهل [أَهْلِهِ] اَلْغَدْرَ كَيْساً
وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ اَلْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ اَلْحِيلَةِ
مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اَللَّهُ
قَدْ يَرَى اَلْحُوَّلُ اَلْقُلَّبُ بِوَجْهِ اَلْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ نَهْيِهِ
فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ اَلْقُدْرَةِ عَلَيْهَا
وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِيجَةَ لَهُ فِي اَلدِّينِ
.
ستايش ويژه‌ى خداست هر چند روزگار بليّه بزرگ و پيشامد بسيار سخت پيش آورد،
زيرا كه از مرگ نجات پيدا نميكند كسى كه بترسد،
بقاء بكسى كه آن را دوست دارد بخشيده نمى‌شود،
آگاه باشید و بدانید:
وفا همزاد راستگويي است،
سپري محكمتر و نگه دارنده تر از آن سراغ ندارم.
آن كس كه از وضع رستاخيز آگاه باشد، خيانت نمي كند.
در زماني به وجود آمده‌ايم كه بيشتر مردم خيانت و حيله‌گري را كياست و عقل مي‌شمارند
و نادانان آنها را اهل تدبير مي‌خوانند،
چگونه فكر مي كنند؟ خداوند آنها را بكشد!
چه بسا شخصي به تمام پيشامدهاي آينده آگاه است و طريق مكر و حيله را خوب مي داند،
ولي فرمان الهي و نهي پروردگار مانع او است
و با اينکه قدرت بر انجام آن دارد، آن را بروشني رها مي سازد،
ولي آن كس كه از گناه و مخالفت فرمان حق پروا ندارد، از همين فرصت استفاده مي كند.

ایمان، نور تصديقى است كه در دلها مستقر گشته است!

امام صادق علیه السلام:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنِ اَلْإِيمَانِ
فَقَالَ شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ
[وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ]
وَ اَلْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ
وَ مَا اِسْتَقَرَّ فِي اَلْقُلُوبِ مِنَ اَلتَّصْدِيقِ بِذَلِكَ
قَالَ قُلْتُ اَلشَّهَادَةُ أَ لَيْسَتْ عَمَلاً
قَالَ بَلَى
قُلْتُ اَلْعَمَلُ مِنَ اَلْإِيمَانِ
قَالَ نَعَمْ اَلْإِيمَانُ لاَ يَكُونُ إِلاَّ بِعَمَلٍ وَ اَلْعَمَلُ مِنْهُ
وَ لاَ يَثْبُتُ اَلْإِيمَانُ إِلاَّ بِعَمَلٍ
.
محمد بن مسلم گويد:
از امام صادق عليه السّلام پرسيدم ايمان چيست‌؟
فرمود:
شهادت به يگانگى خدا [و اينكه محمد فرستاده خداست]
و اقرار نمودن بآنچه از جانب خدا آمده
و تصديقى كه در دلها مستقر گشته است.
عرضكردم: مگر شهادت عمل نيست‌؟
فرمود: چرا،
عرضكردم: عمل جزء ايمانست‌؟
فرمود: آرى، ايمان جز با عمل نباشد
و عمل برخى از ايمانست و ايمان جز بوسيله عمل پا بر جا نشود.

[صدقزکو]:
[حَقِيقَةُ الصِّدْقِ يَقْتَضِي تَزْكِيَةَ اللَّهِ تَعَالَى لِعَبْدِهِ]:
واقعیتش اینه که اگه این صداقت مقبول عالم بالا باشه علامتش اعطای نشان افتخار و لیاقت نور یاد معالم ربانی در قلب سلیم اهل یقین است.
اگه قلبا صادق باشی، گول شیطان رو هم که از روی سادگی بخوری، آخرش این نور صدق دستتو میگیره و نجاتت میده!
اما شیطان که کاذب و دروغگو بود، آخر و عاقبت شومی در انتظارشه!

امام صادق علیه السلام:
الصِّدْقُ نُورٌ مُتَشَعْشَعٌ فِي عَالَمِهِ كَالشَّمْسِ يَسْتَضِي‏ءُ بِهَا كُلُّ شَيْ‏ءٍ بِمَعْنَاهَا مِنْ غَيْرِ نُقْصَانٍ يَقَعُ عَلَى مَعْنَاهَا
وَ الصَّادِقُ حَقّاً هُوَ الَّذِي يُصَدِّقُ كُلَّ كَاذِبٍ بِحَقِيقَةِ صِدْقِ مَا لَدَيْهِ
وَ هُوَ الْمَعْنَى الَّذِي لَا يَسَعُ مَعَهُ سِوَاهُ أَوْ ضِدُّهُ مِثْلُ آدَمَ عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ صَدَّقَ إِبْلِيسَ فِي كَذِبِهِ حِينَ أَقْسَمَ لَهُ كَاذِباً لِعَدَمِ مَا بِهِ مِنَ الْكَذِبِ فِي آدَمَ
قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏
وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً لِأَنَّ إِبْلِيسَ أَبْدَعَ شَيْئاً كَانَ أَوَّلَ مَنْ أَبْدَعَهُ وَ هُوَ غَيْرُ مَعْهُودٍ ظَاهِراً وَ بَاطِناً
فَخَسِرَ هُوَ بِكَذِبِهِ عَلَى مَعْنًى لَمْ يَنْتَفِعْ بِهِ مِنْ صِدْقِ آدَمَ ع عَلَى بَقَاءِ الْأَبَدِ
وَ أَفَادَ آدَمُ ع بِتَصْدِيقِهِ كَذِبَهُ بِشَهَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِنَفْيِ عَزْمِهِ عَمَّا يُضَادُّ عَهْدَهُ فِي‏ الْحَقِيقَةِ عَلَى مَعْنًى لَمْ يَنْتَقِصْ مِنِ اصْطِفَائِهِ بِكَذِبِهِ شَيْئاً
فَالصِّدْقُ صِفَةُ الصَّادِقِ
وَ حَقِيقَةُ الصِّدْقِ يَقْتَضِي تَزْكِيَةَ اللَّهِ تَعَالَى لِعَبْدِهِ
كَمَا ذَكَرَ عَنْ صِدْقِ عِيسَى ع فِي الْقِيَامَةِ بِسَبَبِ مَا أَشَارَ إِلَيْهِ مِنْ صِدْقِهِ
وَ هُوَ بَرَاءَةُ الصَّادِقِينَ مِنْ رِجَالِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص
فَقَالَ تَعَالَى‏ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ‏
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
الصِّدْقُ سَيْفُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ أَيْنَمَا هَوَى بِهِ يَقُدُّهُ
فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَ صَادِقٌ أَنْتَ أَمْ كَاذِبٌ
فَانْظُرْ فِي صِدْقِ مَعْنَاكَ وَ عَقْدِ دَعْوَاكَ
وَ عَيِّرْهُمَا بِقِسْطَاسٍ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى كَأَنَّكَ فِي الْقِيَامَةِ
قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُ‏
فَإِذَا اعْتَدَلَ مَعْنَاكَ بِغَوْرِ دَعْوَاكَ ثَبَتَ لَكَ الصِّدْقُ
وَ أَدْنَى حَدِّ الصِّدْقِ أَنْ لَا يُخَالِفَ اللِّسَانُ الْقَلْبَ وَ لَا الْقَلْبُ اللِّسَانَ
وَ مَثَلُ الصَّادِقِ الْمَوْصُوفِ بِمَا ذَكَرْنَا كَمَثَلِ النَّازِعِ لِرُوحِهِ إِنْ لَمْ يَنْزِعْ فَمَا ذَا يَصْنَع‏
.
صدق و راستى نورى است كه شعاعش تا هر جا برود آن محيط‍‌ را روشن ميكند مانند خورشيد كه هر چه را فرا گيرد روشن ميسازد و كوچكترين نقص و كمبودى در خورشيد نيست و ماهيت او روشنى است.
و صادق و راستگوى حقيقى از جهت حقيقت صدق خود هر كس را تصديق نموده و راستگو ميداند و جز راستى و حقيقت‌باورى ندارد.
مانند حضرت آدم كه دروغ ابليس را كه سوگند هم خورد راست دانست و باور كرد چون در آدم ماهيت كذب نبود و سابقۀ دروغ را نداشت و دروغى نديده بود.
كه در قرآن فرمود
وَ لَمْ‌ نَجِدْ لَهُ‌ عَزْماً
عزم و تصميمى بر خلاف پيمان و بر ضد صدق (دروغ) نداشت.
و شيطان اولين كسى بود كه ابداع كذب و ابتداء بدروغ نمود و براى آدم چه در ظاهر و چه در باطن دروغى از كسى مشاهده نشده بود و شيطان خود زيان و خسرانش را ديد و از صدق آدم براى بقاء ابدى سودى نبرد
ولى آدم از جهت صفاء و صدقش و از جهت نداشتن تصميم بر ضد پيمان و از لحاظ‍‌ پاى‌بندى بعهد خويش و تصديق و راست دانستن ابليس نه تنها ضررى نكرد بلكه براى دست يافتن بمقام اصطفاء و برگزيدگى بهره‌مند شد و نقصانى در او راه نيافت.
بنا بر اين صدق و صفاء و راستى، صفت و حالت و ماهيت راستان است
و حقيقت صدق اقتضا دارد و موجب مى‌شود كه خداوند بندۀ صادق خود را تزكيه و پاك گرداند.
همچنان كه در باره عيسى بن مريم صحنۀ قيامتش را بازگو كرده و با اشارۀ بصدق و راستى او آئينه پاكى ساخته و پاكى راستگويان از امت پيغمبر اكرم گوشزد نموده و فرموده
هٰذٰا يَوْمُ‌ يَنْفَعُ‌ اَلصّٰادِقِينَ‌ صِدْقُهُمْ‌
روز قيامت روزى است كه صادقان و راستان از صدق خود بهره‌مند ميشوند
و امير مؤمنان عليه السّلام فرمود:
صدق و راستى شمشير خدائى است در روى زمين و در آسمان كه به هرجا فرود آيد ميبرد و قطع ميكند و اگر ميخواهى بدانى كه از راستان هستى يا نه‌؟ بآن نيت و قلب خود بنگر و بعمق ادعا و حرفهاى خودت دقت كن و ادعا و اظهارات خود را با همان ميزانى كه خداوند در قيامت بر پا ميدارد «وَ اَلْوَزْنُ‌ يَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ‌» بسنج و ميزان‌گيرى كن.
اگر نيت و مقصود تو با ادعا و اظهاراتت تعادل و توافق دارد، معلوم مى‌شود صادق و راست هستى
و كمترين حد صدق و راستى اين است كه زبان با دل و دل با زبان مخالف نباشد
و مثل و داستان صادق و راستگو البته با اين حد صدق و راستى اين است كه زبان با دل و دل با زبان مخالف نباشد
و مثل و داستان صادق و راستگو البته با اين حد و توصيفى كه گفته شد نظير كسى است كه در حال احتضار و نزع روان باشد كه او چاره‌اى جز نزع روح ندارد
(شايد منظور اين است كه چنين شخصى جز صدق و راستى نميتواند و دروغ گفتن براى او امكان ندارد چون راستگوئى مانند طبيعت ثانوى و ماهيت مخصوصى براى او شده است كه بهيچ قيمتى دروغ نميگويد.)

مشتقات ریشۀ «صدق» 155 بار در آیات قرآن تکرار شده است.

نورش به دلم نشست! نور صدق!
رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ!
مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ!
وقتی چهرۀ معلم ربّانی و هادی حقیقی‌ام را دیدم،
نوری در دلم نشست.
این فقط تحسین نبود؛ شناخت بود.
قلبم در سکوت گفت: «این خودِ حقیقت است!»
و این، دقیقاً همان چیزی است که قرآن آن را «صدق» می‌نامد:
نوری مقدس که دلِ مؤمن، پیش از آن‌که عقل دخالت کند، آن را تصدیق می‌کند.
در قرآن، خداوند از آن مردان باوفا چنین یاد می‌کند:
«رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»
«مردانی که صادقانه بر عهدی که با خدا بسته بودند، ایستادند.» (سوره احزاب، آیه ۲۳)
این‌ها فقط واژه‌هایی از وفاداری نیستند؛
بلکه چراغ‌های وفاداری هستند؛
نوری که قلب‌ها را روشن می‌کند و به سوی عمل صالح راه می‌برد.
«صدق» در معنای قرآنی‌اش، فقط صداقت در گفتار نیست؛
بلکه حالتی در قلب است که می‌بیند، دریافت می‌کند، و در برابر نور الهی تسلیم می‌شود.
چنان‌که قرآن دربارۀ پیامبر و کتابش می‌گوید:
«مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ»
«در تصدیق آنچه پیش روی اوست.» (سوره آل‌عمران، آیه ۳)
این «تصدیق»، فرایندی روحانی است:
قلبی که نور الهی لمسش کرده، با حقیقت نمی‌جنگد؛
بلکه در آغوشش می‌کشد — حتی اگر سخت باشد، حتی اگر پرهزینه باشد.
اما نه همۀ دل‌ها چنین‌اند.
قلبی که حسود یا نافرمان است،
نه‌تنها این نور را نمی‌پذیرد،
بلکه آن را پس می‌زند، و به آن اتهام دروغ می‌زند!
و این همان تقابل است: «صدق» در برابر «کذب»
چنین قلب‌هایی از همراهی با صادقان محروم می‌مانند؛
همان‌هایی که قرآن به سویشان دعوت می‌کند:
«كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»
«با صادقان باشید!» (سوره توبه، آیه ۱۱۹)
پس امشب، در سکوت شب، چنین زمزمه می‌کنم:
«خدایا! از تو می‌خواهم که مرا با صدق، از کذب محافظت کنی!»
اللَّهُمَّ إنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي بِالصِّدْقِ عَنِ الْكِذْبِ
قلبم را در شمار دل‌هایی قرار ده که نور تو را می‌شناسند،
که هدایتت را تصدیق می‌کنند،
و بر عهدی که با تو بسته‌اند، وفادار می‌مانند.
آمین، یا ربّ العالمین.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی