دکتر محمد شعبانی راد

به نورت گرایش داشته باش! فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً!

Sunflowers Follow the Sun!

«حنف» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«رجل أحنف: إذا كان مائل القدم من خلقة»
«تَحَنَّفَ‏ اليهِ: به سوى او گرايش‏ كرد، ميل كرد.»
+ «سعد و شقو»:
شیب قلبی اهل یقین به به سمت معالم ربانی صاحبان نور مایل است
و پاتوق اونها کنار نورشان میباشد.
+ «وقت»
+
«گرایش – صیر»
+ «مافوقمادون»

واژه حنیف در قصه کربلا چه می گوید ؟!
« وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ »
حال دنیای قلب اهل یقینی است که با نور خود تا هر جا که لازم باشد هستند و او را تنها نمی‌گذارند
«گرایش خالصانه و شدید اهل یقین نسبت به صاحبان نور»
حنیف کسی است که به گل روی نور خود، دست از گناه و تمنا بر می‌دارد و مسیرش را از استعمال عیب منحرف نموده و در صراط مستقیم اعتقادی آل محمد ع قرار می‌دهد.
+ «صبر و شکر»
حنیف دل از هر سرگرمی پوچ دنیا بریده و فقط دل به یاد معالم ربانی بسته «عبدا شکورا» و خوش و آرام و منور به نور نگاه لبخند و رضایت مافوق خود است!
حنیف قصه زهیر است که مسیر رو به نار را به سمت نور کج کرد.
«حُنَفاءَ – گرایش قلب به حسین ع»!
زهی سعادت!
«الحنف: هو ميل عن الضّلال إلى الاستقامة»
+ «قبض و بسط – نور و ظلمت»
اهل شک و حسود کوفی، در کربلا دین حنیف را اختیار ننمودند و اعتقاد آل محمد ع را اختیار ننمودند و در ادعای حبّ آل محمد ع دروغگو بودند، لذا چون با این اعتقاد از اول، یعنی از عالم ذر، مشکل داشتند «إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي»، یعنی در اصل معنا، شک داشتند، لذا به محض اینکه با صاحب اسم نور آشنا شدند، شک و ناباوری سراسر قلبشان را فراگرفت و نهایتا با این اسم و پسورد، مشکل پیدا کردند.
+ «اسم – معنی»
« إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي»
«الشك وقوف في المعنى»
در واقع کسی که با معالم ربانی صاحبان نور مشکل داره، در اصل از اول، یعنی از عالم ذر هم پشت به نورش بوده، یعنی واقعیت اینه که اهل شک با این اعتقاد که متعلق به آل محمد ع است مشکل دارند و لذا این ناراحتی خود را بر سر صاحبان نور خالی می‌کنند، اینجاست که در این آیه، صاحب نور به اهل شک حسود می‌گوید علت اینکه به من یقین و باور ندارید این است که این اعتقاد در قلب شما از عالم ذر مورد تایید و پذیرش و قبول قرار نگرفته است و این مشکل شماست.
قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ
إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ
وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.
در این آیه در واقع امام حسین ع دارند با اهل شک کوفه در قصه کربلا صحبت می‌کنند:
ای اهل شک حسود! در واقع شما با من مشکل ندارید بلکه با اعتقاد من مشکل دارید و این از اول اینجوری بوده و هست و خواهد بود، لذا چون این اسم و معنی از هم جدایی ناپذیر است، لذا شما تصمیم به قتل من گرفته‌اید تا به اعتقاد پوچ خود جامۀ عمل بپوشانید.

[سوره بینه + کربلا]:
این سوره بینه چقدر زیبا شرح حال اهل شک و اهل یقین را برای ما بیان می‌کند:
شروع سوره با این آیه که واژه «فکک» در عبارت «لَمْ يَكُنِ … مُنْفَكِّينَ‏: دست‌‏بردار نبودند»، حال دنیای قلب اهل شک را بیان می‌کند که اهل شک اینقدر دروغگو و دو رو هستند که آل محمد ع را مجبور می‌کنند تا به کربلا بیایند! اینکه اهل کوفه ابتدا از حسین ع دست بردار نبودند تا اینکه او را برای اینکه دست آنها را رو نماید مجبور کردند تا به کربلا بیاید «حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ».
انگاری صاحبان نور از دنیای قلب اهل شک با خبر هستند، اما برای اینکه حجت بر آنها تمام شود، ماموریت خطرناک کربلای خود را آگاهانه دنبال میکنند و خود را در جمع آنها آشکار می‌نمایند و به بیان علمی فرهنگ آل محمد ع همت می‌گمارند تا شاید برای اندک افرادی به برکت شنیدن علوم آل محمد ع و عمل به آنها، برایشان «بداء» حاصل شود، اما متاسفانه آمار همیشه مایوس کننده است! و غالبا در انتهای داستان، اکثرا توزرد از آب در می‌آیند!
آنها که ظاهری غیر باطنشان دارند، اینقدر دودوزه بازی می‌کنند تا اینکه خدا را مجبور می‌کنند تا حسین ع را به میدان کربلا بیاورد و اینگونه ماهیت پلید آنها فقط با این واقعه رو خواهد شد.
بالاخره با سماجتی که اهل حسادت در انکار درون پلید خود دارند، داستان تکراری کربلا را رقم میزنند.
بعد از این اتمام حجت بزرگ است که آیاتی در تایید حقانیت صاحبان نور عرضه می‌شود و اینجاست که مجموعه مخاطبین، که شامل اعضای یک خانواده یعنی خواهر و برادر و پدر و مادر و … دستخوش تفرقه می‌شوند و همه آنها در امتحانی بزرگ مورد آزمایش قرار می‌گیرند.
به این میگن داستان تکراری کربلا!
چقدر این سوره بینه که نام زیبای صاحبان نور است، قشنگ و زیباست و عین ماجرای کربلا را در قالب یک فرمول کلی بازگو می‌نماید! فقط کافی است بدانی چه اسامی در زیر چه واژه‌هایی قرار می‌گیرد.
«الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ» همان اهل شک نسبت به صاحبان نور هستند و «الْبَيِّنَةُ» یعنی صاحبان نور.
«الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» همان اهل یقین نسبت به نور خود هستند.
مخاطبین نور در یک تقسیم بندی کلی به دو گروه «شَرُّ الْبَرِيَّةِ» و «خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» تقسیم شده‌اند.
+ «براء»
اهل شک از نور خود جدا و «تبرئه» شدند،
و اهل یقین با یاد معالم ربانی، از گناه و معصیت «تبرئه» و جدا شدند.
این تبرئه کجا و آن تبرئه کجا؟!

[سورة البينة (۹۸): الآيات ۱ الى ۸]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ‏ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1)
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2)
فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3)
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4)
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ (5)
إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7)
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً
رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ‏ رَبَّهُ (8)

+ «شرک»
+ «شکس»
+ «قنت – امرأَةٌ قَنُوتٌ»
[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۲۶ الى ۳۱]
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (۲۹)
خدا مَثَلى زده است:
مردى است كه چند شریک ناسازگار در [مالكيّت‏] او شركت دارند [و هر يك او را به كارى مى‌‏گمارند]
و مردى است كه تنها فرمانبر يك مرد است.
آيا اين دو در مَثَل يكسانند؟
سپاس خداى را. [نه،] بلكه بيشترشان نمى‏‌دانند.
در زمان ابراهیم ع همه روی حرف خدا حرف می‌زدن! جز یک نفر اونم ابراهیم ع!
«قانِتاً لِلَّهِ» + «حَنِيفاً» + «سلما لرجل»
این حدیث خیلی مهم و کلیدی است زیرا واژه قنت و سلم و حنف را به هم وصل می کند.
«إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً … وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»
«إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»
صاحبان نور قانت هستند و روی حرف آل محمد ع حرف نمی‌زنند:
«وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»
ابراهیم ع تنهای تنها بود و اینقدر صبر کرد تا خدا دو نفر دیگه مثل خودش به او اضافی کرد جمعا شدن سه نفر در زمانه خودشون که قانت بودند و مشرک نبودند!
حنیف بودند، یعنی مایل به اطاعت از مافوق بودند، نه اطاعت از غیر آل محمد ع.

تفسير العياشي:
عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ
سَمِعْتُ عَبْداً صَالِحاً يَقُولُ‏
لَقَدْ كَانَتِ الدُّنْيَا وَ مَا كَانَ فِيهَا إِلَّا وَاحِدٌ يَعْبُدُ اللَّهَ
وَ لَوْ كَانَ مَعَهُ غَيْرُهُ إِذاً لَأَضَافَهُ إِلَيْهِ حَيْثُ يَقُولُ‏
إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ‏
فَصَبَرَ بِذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ
ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى آنَسَهُ بِإِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ فَصَارُوا ثَلَاثَةً.

[الْحَنِيفِيَّةُ]:
تفسير القمي:‏
وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً
قَالَ هِيَ الْحَنِيفِيَّةُ الْعَشَرَةُ الَّتِي جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِيمُ الَّتِي لَمْ تُنْسَخْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

تفسير القمي:‏
إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً أَيْ طَاهِراً اجْتَباهُ‏ أَيْ اخْتَارَهُ‏ وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏
قَالَ إِلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ
ثُمَّ قَالَ لِنَبِيِّهِ‏ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً
وَ هِيَ الْحَنِيفِيَّةُ الْعَشَرَةُ الَّتِي جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِيمُ ع خَمْسَةٌ فِي الرَّأْسِ وَ خَمْسَةٌ فِي الْبَدَنِ

فَالَّتِي فِي الرَّأْسِ فَطَمُّ الشَّعْرِ وَ أَخْذُ الشَّارِبِ وَ إِعْفَاءُ اللِّحَى وَ السِّوَاكُ وَ الْخِلَالُ
وَ أَمَّا الَّتِي فِي الْبَدَنِ فَالْغُسْلُ مِنَ الْجَنَابَةِ وَ الطُّهُورُ بِالْمَاءِ وَ تَقْلِيمُ الْأَظْفَارِ وَ حَلْقُ الشَّعْرِ مِنَ الْبَدَنِ وَ الْخِتَانُ وَ هَذِهِ لَمْ تُنْسَخْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

+ بحار 3 باب 11 الدين الحنيف و الفطرة و صبغة الله و التعريف في الميثاق‏
عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏
حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ‏
وَ عَنِ الْحَنِيفِيَّةِ
فَقَالَ هِيَ الْفِطْرَةُ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ‏
قَالَ
فَطَرَهُمُ اللَّهُ عَلَى الْمَعْرِفَةِ
قَالَ زُرَارَةُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ‏
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ‏ الْآيَةَ
قَالَ
أَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ
فَعَرَّفَهُمْ وَ أَرَاهُمْ صُنْعَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ
وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ يَعْنِي عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ
فَذَلِكَ قَوْلُهُ‏
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ‏.

مشتقات ریشۀ «حنف» در آیات قرآن:

وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (135)
ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (67)
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (95)
وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً (125)
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ (79)
قُلْ إِنَّني‏ هَداني‏ رَبِّي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (161)
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (105)
إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ (120)
ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (123)
حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوي بِهِ الرِّيحُ في‏ مَكانٍ سَحيقٍ (31)
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (30)
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ (5)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی