دکتر محمد شعبانی راد

نور، جرأت گناه کردن رو ازت میگیره! نور ذائد!

NO SIN!
Light takes the courage to sin from you!

«ذود» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«ذُدْتُ‏ الإبلَ‏: إذا طَردتَها»
«ذُدْتُ‏ المعلول عمّا يشتهيه: إذا منعته منه.»
«ذُدْتُهُ‏ عن كذا: طَرَدْتَه، از او دورش كردم.»
«الذَّائِد: حمايت كننده، دفاع كننده، ياريگر»
+ «ابو»

نور، جرأت گناه کردن رو ازت میگیره! یا ذائد!
اینو واژۀ ذود یادمون میده!
«إِنَّ اللَّهَ يَذُودُ الْمُؤْمِنَ عَمَّا يَشْتَهِيهِ»
+ «فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»

[سورة البقرة (۲): آية ۱۷۵]
أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ
فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (۱۷۵)
آنان همان كسانى هستند كه گمراهى را به [بهاى‏] هدايت، و عذاب را به [ازاى‏] آمرزش خريدند،
پس به راستى چه اندازه بايد بر آتش جسور باشند!

در فرهنگ لغات عربی واژه «صبر» را در این آیه، «جرأت» معنی کرده‌اند:
«إنّ ذلك لغة بمعنى الجرأة، و احتجّ بقول أعرابيّ قال لخصمه: ما أَصْبَرَكَ‏ على اللّه، و هذا تصوّر مجاز بصورة حقيقة، لأنّ ذلك معناه: ما أصبرك على عذاب اللّه في تقديرك إذا اجترأت على ارتكاب ذلك»
«صبر در اینجا واژه‌‏اى است در معنى جرأت و جسارت، و این مفهوم از اینجا گرفته شده که عربى بدوى به خصمش گفت: ما أصبرك على اللّه: (يعنى وقتى كه تو جرأت به ارتكاب آن كار دارى، چقدر صبرت بر عذاب خدا زياد است

نور عقل ذائِد: حمايت كننده، دفاع كننده، ياريگر.
+ مفهوم «پشتیبانی»

«يَا ذَائِدُ» + «اسماء الله الحسنی»

اهل نور به درجاتی که با یاد معالم ربانی صاحبان نور خود، استعمال اندیشه آنها را می‌نمایند، یعنی این اسامی نورانی را معنا می‌کنند، صاحب و مالک نور شده و از محصول آرامش این نور بهره‌مند می‌شوند.
انگاری اهل نور یقین داره به خدای خودش میگه:
تو ای خدای من که یا ذائد هستی!
میشه منِ نا آرام رو هم به درجاتی «ذائد» کنی تا من هم آرام بشم؟!
بهره مندی از اسم و معنا
انگاری اهل یقین به این حقیقت و سرّ الهی پی برده که منبع آرامش و مجموعه تمامی اسماء الهی در آل محمد ع است و با استعمال این اندیشه میشه از نور آرامش اونها بهره برد.
تو ای خدای مهربان، یا ذائد هستی! چکار کنم که من هم به درجاتی «ذائد» بشم! نه به اون افق و درجه آل محمد ع که انتهایی نداره! همینقدر که مشکل ما حل بشه کافیه. پس ما بقدر حاجت و نیازمون، میتونیم از اندیشه الهی بهره‌مند بشیم و این همون فهم معنای توحید است.
قرار نیست خدا یا ذائد باشه و از این یا ذائد بودنش چیزی گیر ما نیاد!
راه بهره‌مندی از اسماء الهی باز است و این باب مفتوح همان یاد معالم ربانی است.
نه میشه از خدا بالاتر بود و نه میشه منکر این شد که خدا راه رسیدن به آرامششو برای ما باز نگذاشته!
راهش بازه و ما میتونیم از خداییِ خدا بهره‌مند بشیم و به آرامش برسیم، اما حسد بعضی‌ها اونوقت گل میکنه که حسود می‌فهمه این باب مفتوح کیه و چیه! اما زیر بار این مطلب نمیره!
از بوی آثار علمی، میبایست پی به علوم نورانی و ربانی ببریم.

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا ذَاكِرٌ يَا ذَكُورُ يَا ذَائِدُ»

اللغة:
و ذاد شاته أو إبله‏ عن الشي‏ء يذودها ذودا: أي حبسها عنه بمنعه منه

عقلی که جرات گناه کردن رو از آدم میگیره میشه «عقل ذائِد»! و چه عقل خوبی!
+ «رهب و جرات»
«أَرْهَبَ‏ الإبلَ عن الحوضِ: ذادَها
+ «ورع – وَرَّعَ‏ الإبلَ عَن الْمَاء»
+ «ابو – ابوت الماووف»

نور، جرأت گناه کردن رو ازت میگیره! اینو واژۀ ذود یادمون میده!
«إِنَّ اللَّهَ يَذُودُ الْمُؤْمِنَ عَمَّا يَشْتَهِيهِ»

پس معنی این قسمت از آیۀ «وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ‏» این میشه:
یعنی موسی ع در بین اون همه جاهل از حرکات و سکنات، این دو دختر که جرات بر ارتکاب معصیت نمی‌نمودند، فهمید این دو خانم چقدر عاقل هستند!
در واقع در دل شرایط گرچه می‌توان دهان باز نمود و ظاهرا حق خود را از دیگران گرفت، اما اینکار اگر هم‌قافیه با تقدیر نباشد، و با اجازۀ خدای مهربان «باذن الله» نباشد، معصیت است و ناآرامی، عیب قلب ماست و نباید این حسد به ما این جرات را بدهد که بخواهیم بجای تاسی از نور ولایت، با معصیت خود را آرام نماییم.
پس ویژگی عقل (که نور وصل به نور باشد «نور علی نور») این است که جرات گناه کردن را از شخص سلب می‌کند و این افتخار و توفیق بزرگی است.
«تَذُودانِ‏»: نه اینکه گوسفندان را از نزدیک شدن به آبشخور منع می‌کردند و این ترجمه باید به این معنی زیبا وصل شود، که چرا این خانمها خودشان را قاطی بقیه نمی‌کردند علیرغم اینکه می‌بایست گوسفندان را آب بدهند.
اهل بغی نبودند که با زور کار خودشان را پیش ببرند، بلکه قانع بودند:
«القانع هو السائل الّذى لا يلحّ في السؤال و يرضى بما يأتيه»
بغی و قنع هر دو خواستن و طلب است، اما این کجا و آن کجا؟
خواستن با ناآرامی، بغی است و خواستن با آرامش قلبی یعنی خواستنی که نور قلب خاموش نشود! به این میگن پرستش نور!
اینجوری خواستن از آل محمد ع، ارزش داره و خواستن ممدوح است!
موسی ع به آن دو دختر گفت:
«قالَ ما خَطْبُكُما» + «خطب»
چقدر کار بزرگی انجام دادید که برای دسترسی به آرامش، گناه نمی‌کنید!
بگویید ببینم این بینش آل محمد ع را که شما عملا به من نشان دادید را از کجا و از چه کسی یاد گرفته‌اید!
گفتند: پدر ما این معالم ربانی آل محمد ع را به ما آموخته است، که می‌بینی عاقلیم و برای 1000 تومان پول، داد و بیداد راه نمی‌اندازیم «ورک لایف 1000 تومان پدر و 2000 تومان پسر»!

می‌بینیم که این اعمال صالح اهل یقین است که نورش آنها را بهم پیوند می‌دهد گرچه ظاهرا یکدیگر را نشناسند، اما با قلبشان با یکدیگر صحبت می‌کنند و حرف همو می‌فهمند!

کسانی که لیاقت نداشته باشند و در کنار معالم ربانی باقی نمانند و باور قلبی نداشته باشند، وقتی تمناهایشان فعال شد و شیطان هم به آنها نزدیک شد، به نورشان پشت می‌کنند و لذا آل محمد ع آنها را به حال خودشان رها می‌کنند و لذا کسی نخواهد بود که مواظب و پشتیبان آنها باشد و خطر را از آنها دور نماید «ذود: الدفع مع ابعاد»، لذا شیطان آنها را یک لقمۀ چپ میکند «تلقف».
در واقع آنها می‌بایست وقتی هوای نفسشان تصمیم گرفت که خود را با سرگرمی‌های پوچ دنیا مشغول کنند (دلخوشی به گناه) و مرتکب معصیت شوند با عقل خود جلوی این تصمیم غلط هوای نفس را می‌گرفتند، اما افسوس که عقل با معالم ربانی، رابطه نوری خود را قطع نموده و غافل و مغلوب هوای نفس شده بود، لذا چون قاعده حکم الهی بر مبنای پیوستگی عیب و اثر باید اجرا شود، لذا همانطور که عقلی نبود که هوای نفس را از ارتکاب معصیت براند «ذود»، در ظاهر هم آل محمد ع او را با هوای نفس و شیطان تنها گذاشتند و او مغلوب و مطیع شیطان شد و تنها کسانی توانستند در امتحان سخت فتنۀ ناس، جان سالم بدر برند که رابطه نور علی نور خود را حفظ نمودند و در سخت‌ترین شرایط، آل محمد ع نیز آنها را از اینکه مورد تعرض شیطان قرار بگیرند حفظ نمودند «ذود».
«إِنَّ اللَّهَ يَذُودُ الْمُؤْمِنَ عَمَّا يَشْتَهِيهِ»
«إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ … الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ‏ ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ»

امام صادق علیه السلام:
إِنَّ اللَّهَ يَذُودُ الْمُؤْمِنَ عَمَّا يَشْتَهِيهِ
كَمَا يَذُودُ أَحَدُكُمُ الْغَرِيبَ عَنْ إِبِلِهِ لَيْسَ مِنْهَا.
به راستي که خداوند، مؤمن را از آن چه ميل دارد و مي‌خواهد، باز مي‌دارد،
همان طور که يکي از شما بيگانه را از شتري که براي او نيست، منع مي‌کنيد.

امام على عليه السلام:
إنَّ اللَّهَ سُبحانَهُ وَضَعَ الثّوابَ على طاعَتِهِ و العِقابَ على مَعصِيَتِهِ
ذِيادَةً لِعبادِهِ عَن نِقْمَتِهِ، و حِياشَةً لَهُم إلى جَنَّتِهِ
.
خداوند سبحان براى اطاعت از خود پاداش در نظر گرفت و براى نا فرمانى اش كيفر،
تا بندگانش را از خشم و عذاب خويش دور دارد و به سوى بهشت خود براند.


+ حدیث زیبای امام علی علیه السلام: «آدَابٍ رَفِيعَةٍ وَ أَخْلَاقٍ شَرِيفَةٍ» و مقالۀ:
«دوست داری چه کسی بهت بگه اشتباه کردی! تادیب نورانی!»

وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ!

[سورة القصص (۲۸): الآيات ۲۱ الى ۲۵]
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۲۱)
موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى كه مى‏]گفت:
«پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.»
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ (۲۲)
و چون به سوى [شهر] مَدْيَن رو نهاد [با خود] گفت:
«اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.»
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ 
وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ 
قالَ ما خَطْبُكُما 
قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ (۲۳)
و چون به آب مَدْيَن رسيد، گروهى از مردم را بر آن يافت كه [دامهاى خود را ] آب مى‌‏دادند،
و پشت سرشان دو زن را يافت كه [گوسفندان خود را] دور مى‏‌كردند.
[موسى‏] گفت:
«منظورتان [از اين كار] چيست؟»
گفتند: «[ما به گوسفندان خود] آب نمى‌‏دهيم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند،
و پدر ما پيرى سالخورده است.»
فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ 
فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (۲۴)
پس براى آن دو، [گوسفندان را] آب داد، آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت:
«پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم.»
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ 
قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا
فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ 
قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۲۵)
پس يكى از آن دو زن -در حالى كه به آزرم گام بر مى‌‏داشت- نزد وى آمد [و] گفت:
«پدرم تو را مى‌‏طلبد تا تو را به پاداش آب‌‏دادن [گوسفندان‏] براى ما، مزد دهد.»
و چون [موسى‏] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حكايت كرد، [وى‏] گفت:
«مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى.»

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی