New Luminous Crops!
«حصل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«حوصلةُ الطائر: چينهدان پرنده»
سنگدان: «القانصة أو أقِطَة أو حوصلة أو ذَوْرَة»
«Gizzard»
«التَّحْصِيلُ: إخراج اللبّ من القشور، يعنى بيرون آوردن مغز از پوست.»
وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ
موقع عرضۀ آیت، یعنی وقتی که تقدیرات خدای مهربان پیش میاد، معلوم میشه که چی در چنته داری!
حالا وقتشه که هر چی توی چنته داری، رو کنی!
«crop»: محصول، چینهدان، گیسو را زدن، حاصل دادن، سرشاخه زدن، چیدن.
چنته: کیسه، توبره، توشۀ علمی.
+ «حظّ نورانی!»
«حوصلةُ الطائر: لأنها قرار ما يأكله»
«حصل الفرس: إذا اشتكى بطنه من أكل تراب النبت»
عرب میگه چی شده، اسب دلدرد شده، داره مثل مار به خودش میپیچه؟!
میگه علوفههایی که خورده، خوب و تمیز و عاری از خاک نبوده،
لذا بقایای خاک در علوفه، این تاثیر رو روی معده اسب گذاشته.
ظهور و بروز علائم دلدرد در اسبی که علوفه خاکی رو خورده!
این مفهوم باید از واژه «حصل» استنباط بشه که:
«حصل» در معنای ممدوح، نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست که تاثیر این اندیشه در دل شرایط توسط اهل نور یقینی که این اندیشه را استعمال میکند را میشه از آرامشی که در رفتارشون و گفتارشون حاصل شده، دید.
و همچنین «حصل» در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است، یعنی آثار حسادت بصورت ناآرامی، در رفتار و گفتار اهل حسد کاملا مشهود است.
فقه اللغه: «الكَرِشُ من الدَّابَّة، كالمَعِدَة من الإنسان و الحَوْصَلَة من الطائر»
+ «ولد»
برداشت زیبای مولف کتاب التحقیق ما را به دو واژه زیبای دیگر سوق میدهد:
«ما يستنتج و يبقى من فعل و انفعال أو عمل أو فكر، مادّيّا كان أو معنويّا»
+ «نتج»
+ «بقی»
+ مفهوم «آشکار»
«وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ»
+ «کسب»
+ «بقیة الله»
«محصوله: بقيّته»
رسیدن قلب به نور معالم ربانی «إذا حَصَلَتْ»، محصول و نتیجۀ «نتج» احراز هویت صاحبان نور در قلب است!
به این میگن « نور علی نور».
قلبت باید به این نور برسه! «المنتهی النّور»
هدف از آفرینش، شناخت مافوق و اتصال به اوست که ماحصل آن رسیدن به حیات طیبه است.
اما کو که عدهای خود ادعای مافوق بودن «ادعای ربوبیت» مینمایند و از این مهلت نجات، بهرهای نمیبرند!
در واقع هدف، تَحْصِيل نور علم ولایت است!
«حَصَّلَ العلمَ: آن دانش را كسب كرد.»
این نور با اتصال به معالم ربانی حاصل
می گردد «اخذ».
نور ولایت فرایند تحصیل نور هدایت است.
+ «مجد»
«و أصل المجد من قولهم: مَجَدَتِ الإبلُ: إذا حَصَلَتْ في مرعًى كثيرٍ واسعٍ، و قد أَمْجَدَهَا الرّاعي: شتر به مرتعى وسيع رسيد كه شتربان او را هدايت كرد و به فراخى رساند.»
«أَمْجَدَ الراعي الإبِلَ: شتربان شتران را با علوفه و آذوقه سير كرد.»
مافوق با علوم بینظیرش از مادون پذیرایی میکند و قلب تشنه او را از علم آل محمد ع سیراب مینماید.
بمحض اینکه قلبت بتونه به نور معالم ربانی وصل بشه «إذا حَصَلَتْ»، با دیدن اونهمه زیباییهای علمی چنان از خود بیخود میشه که مات و مبهوت میمونه چی بگه در وصف اینهمه عظمت و شوکت و شکوه و جلال بیپایان علم آل محمد ع «تمجید» و به عقلت میگی هر چی میخوای و میتونی حالا در این چراگاه علمی، اقتباس علمی بنما که رسیدی به اون جایی که حیف میشد اگه نمیرسیدی!
و البته اصلا فکرشو نمیکردی که عالم چه خبره!
تمجید معالم ربانی کار عقل غالب بر هوای نفس حسود است که وقتی لب به ستایش مافوقش باز میکنه با تمام وجودش راجع به او حرف میزنه و در نگاهش و کلامش، برق نور نمایان است!
«التَّمْجِيدُ من العبد للّه بالقول ، و ذكر الصّفات الحسنة ، و من اللّه للعبد بإعطائه الفضل.»
راه تحصیل علوم نورانی ولایت!
[راه تحصیل علوم نورانی ولایت: « مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً] :
دروس تئوری «قَوْلُهُ» و عملی «لِفِعْلِهِ» نور ولایت، با هم هستند و هر کس عملش موافق حرفش نباشد نمیتواند از مافوقش تحصیل علم نماید.
و فقط در عمل باید از خودت نشون بدی که اهل نور ولایت هستی
«مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً»
وگرنه اهل حرف زیادند!
لذا فرمودند:
«أَلَا وَ قُولُوا خَيْراً تُعْرَفُوا بِهِ وَ اعْمَلُوا بِهِ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ»
اگه حرف نور ولایت رو بزنی، میگن چه حرفهای خوبی زد!
اما اگه عمل کنی میگن چه آدمه خوبیه! پس آدم خوبی باشیم، نه حرفبزن خوبی!
پس اگه اهل عمل نباشیم یک روزی با بیماری قلبی حسد از پا در خواهیم آمد و دچار زیغ قلب میشویم:
«أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا»
دعا کنیم اینجوری نشه:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا»!
رابطه قلبی با نور معالم ربانی رو باید محکم و باثبات نماییم «مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ» اما چجوری؟
چجوری قول و فعلت یکی باشه!
یک سوال: وقتی میگی داشت صحبت میکرد، دیدیم داره دروغ میگه؟!
این حالت دیدن و فهمیدن رو چجوری و با چه ابزاری و چه وسیلهای تونستی درک کنی، حالا چه سوء ظن باشه یا هر چیز دیگه؟!
این همون قلبه که استنباط کردی داره بهت دروغ میگه،
ببین قلب قدرت درک و استنباط داره، حالا اگه عقل بر حسد قلب غلبه کنه، همین قلب میتونه نور معالم ربانی رو ببینه و تو متوجه اون میشی و اگه بخوای به یکی بگی من نور خدا رو توی قلبم حس کردم، از دید خیلیها کفر گفتی «قبض و بسط، توهّم نیست!» حال آنکه واقعا قلب، کلام ربّ خویش را بصورت قبض و بسط قلبی حس میکنه و میفهمه و این قدرت نور مافوق روی فالوئر خودشه که با قلبش خیلی لطیف صحبت کنه، جوری که فقط خودشون دو تا بفهمن و حفظ آبروی شخص هم میشه و این زیباترین و والاترین فرم ارتباط بین دو نفره که در هر شرایطی حفظ میشه و قابل گسستن نیست و قلب سالم به این درجه خواهد رسید که در اطاعت مافوقش باشه و دائم در حضور مافوقش باشه و بالهاشو در حالت آمادهباش برای انجام دستور پرواز باز نگه میداره «صفّ»، و میتونه ادعا کنه که مافوقشو میبینه و میشنوه و … لذا دستوراتشو اجرا میکنه و هدف نهایی از خلقت انسان هم همین اتصال به نور مافوق علمی برای نجات از تاریکی حبّ دنیا و اشراف بر نعمتهای جاویدان آخرت می باشد.
امام کاظم علیه السلام:
يَا هِشَامُ
إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ حَكَى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا
إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ
وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ يُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ
وَ لَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً
لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَدُلَ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْهُ.
ای هشام!
خداى عز و جل از قومى شايسته حكايت كند كه گفتند:
«پروردگارا، دلهاى ما را پس از آنكه هدايتمان كردى به سوى باطل مگردان، و ما را از لطف خويش رحمت بخش كه تو خود بخشندهاى.»
اينها مىدانستند كه گاه دلها منحرف شود، و به كورى و سقوط خود باز گردد،
آنكه خدا را نشناسد از خدا نترسد، و معرفت ثابتى كه آن را درست ببيند، و حقيقتش را بيابد، در قلبش جاى نگيرد،
و هيچكس بدين پايه نرسد جز آنكه گفتارش كردارش را تصديق كند،
و نهان و عيانش موافق باشد
كه خداوند عقل پوشيده نهان را جز با نشانى ظاهر و دليلى گويا، معرفى ننمايد.
أَنَّكَ تَرَى وَ لَا تُرَى!
+ «داریم دیده میشیم! داریم شنیده میشیم!»
مافوق میبیند، دیده نمیشود، چون مافوق است!
«وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلُ الْمُقِرِّينَ بِأَنَّكَ تَرَى وَ لَا تُرَى وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى»
لذا «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»
خود را مخاطب قرار داده و بگوییم:
خودسرانه تصمیمگیری نکن و ادعای ربوبیت نکن که اصلا در حد تو نیست. فقط سرتو بنداز پایین و سعی کن قلب سالمی داشته باشی تا کلام لطیف ربّ رو با گوش دلت بشنوی، لذا «رُؤْيَةُ الْقَلْبِ وَ رُؤْيَةُ الْبَصَرِ: فَمَنْ عَنَى بِرُؤْيَةِ الْقَلْبِ فَهُوَ مُصِيبٌ وَ مَنْ عَنَى بِرُؤْيَةِ الْبَصَرِ فَقَدْ كَفَرَ بِاللَّهِ وَ بِآيَاتِهِ» دیدن مافوق، کار دل است نه چشم سر!
شنیدی بعضیها میگن: من دست خدا رو توی زندگیم حس میکنم!
حالا که فهمیدیم قلب باید نور مافوق رو درک کنه، در ادامه میبینیم در این حدیث که قلب ما بر جسم ما، مافوق است و تمام تلاش ما و البته هدف از خلقت در همین نقطه جمع شده که این قلب رو از حسد پاک کنه و اونو (که مادون مافوقش یعنی ربّ است و مافوق تنش است) تابع مافوقش کنه «عبودیت – ربوبیت» تا دستور صحیح رو از مافوقش بگیره و در مورد تنش که مادونشه اجرا کنه.
قلب (جان – روح) مافوق جسم (تن – جسد):
عقل مافوق حسد!
در دنیا بدون جسم میشه زندگی کرد؟! نه!
حسد همیشه با ما هست، اما باید مغلوب و مادون عقل باشه که جایگاهش در روح و جان و قلب ماست و لذا مادامیکه روح ایمان و عقل بر حسد غالب باشه، جای هیچ نگرانی نیست چون ثمرۀ غلبه عقل بر حسد، اطاعت از مافوقه و مافوق هم از هر نظر مافوقه!
و با این اطاعت از مافوق درواقع خودتو بیمه میکنی و دیگه نگران هیچ شرایط سختی نخواهی بود.
ببین تمام جسم ما فقط نقش یک گیرنده و واسطه رو برای جان ما ایفا میکنه!
وقتی قلبا بخوای ببینی «فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا هَمَّ» به چشم تن دستور میدی باز شو میخوام ببینم و اگه قلبا نخوای معصیت دیدن رو انجام بدی به چشم دستور غضّ بصر میدی و عملا با چشم سالم، نمیبینی، در واقع نمیخوای ببینی.
این همون غلبه قلب بر تن و بعبارتی غلبه جان بر تن و عقل بر حسد است.
قلب ما دو کانون فرماندهی مخالف هم دارد: نور عقل و حسد!
عقل در تبعیت از دستورات نورانی مافوق خود یعنی صاحبان نور است و حسد در عدم اتباع از مافوق و فرار از این قبول ذلت کوچک (عمل به نور ولایت در عرضه آیت) میباشد و برای خودش اظهار نظر و رأی و فتوا میکند و آن نظر را بهتر از نظر عقل در اتباع از نظر مافوق میداند و لذا زیر بار نور ولایت نمیرود.»
القلب، امام الجسد!
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ مَنْزِلَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَامِ مِنَ النَّاسِ الْوَاجِبِ الطَّاعَةُ عَلَيْهِمْ
أَ لَا تَرَى أَنَّ جَمِيعَ جَوَارِحِ الْجَسَدِ شُرَطٌ لِلْقَلْبِ وَ تَرَاجِمَةٌ لَهُ مُؤَدِّيَةٌ عَنْهُ الْأُذُنَانِ وَ الْعَيْنَانِ وَ الْأَنْفُ وَ الْفَمُ وَ الْيَدَانِ وَ الرِّجْلَانِ وَ الْفَرْجُ
فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا هَمَّ بِالنَّظَرِ فَتَحَ الرَّجُلُ عَيْنَيْهِ وَ إِذَا هَمَّ بِالاسْتِمَاعِ حَرَّكَ أُذُنَيْهِ وَ فَتَحَ مَسَامِعَهُ فَسَمِعَ
وَ إِذَا هَمَّ الْقَلْبُ بِالشَّمِّ اسْتَنْشَقَ بِأَنْفِهِ فَأَدَّى تِلْكَ الرَّائِحَةَ إِلَى الْقَلْبِ
وَ إِذَا هَمَّ بِالنُّطْقِ تَكَلَّمَ بِاللِّسَانِ
وَ إِذَا هَمَّ بِالْحَرَكَةِ سَعَتِ الرِّجْلَانِ
وَ إِذَا هَمَّ بِالشَّهْوَةِ تَحَرَّكَ الذَّكَرُ
فَهَذِهِ كُلُّهَا مُؤَدِّيَةٌ عَنِ الْقَلْبِ بِالتَّحْرِيكِ
وَ كَذَلِكَ يَنْبَغِي لِلْإِمَامِ أَنْ يُطَاعَ لِلْأَمْرِ مِنْهُ.
«بدان که قلب نسبت به جسد انسانى به منزله امام است براى مردم که همه باید اطاعتش نمایند،
مگر نمیبینى که تمام جوارح و اعضای بدن، کمک کننده بوده و از افراد قلب میباشند.
دو گوش، دو چشم، بینى، دهان، دو دست، دو پا و عورت، خواستههاى قلب را اداء میکنند.
در نتیجه، هر گاه قلب خواستهاش نگریستن به چیزى باشد شخص دو چشمش را میگشاید
و زمانى که بخواهد بشنود، شخص دو گوشش را استفاده میکند تا مطلوب را بشنود،
هر وقت میل داشته باشد بویى را استشمام نماید، با بینى استنشاق کرده، در نتیجه بوى مطلوب به قلب میرسد.
هنگامى که رغبت به سخن گفتن داشته باشد به وسیله زبان تکلّم میکند.
در صورتى که مطلوبش گرفتن چیزى باشد دستها به کار افتاده و آنچیز را میگیرد.
زمانی که خواستار حرکت کردن باشد، دو پا سعى نموده و راه میروند.
اگر محبوبش شهوت و غریزه باشد، آلت تناسلی شخص به حرکت و جنبش در میآید.
پس تمام این اعضا و جوارح حرکت و فعالیّت نموده تا خواسته قلب را اداء کرده و بدین ترتیب اطاعتش میکنند.
شایسته است که خلائق نسبت به امام(ع) مانند اعضا و جوارح بوده و امر آن سرور را اطاعت کنند».
اهل حسادت، بجای تحصیل علوم نورانی ولایت،
صاحبان نور خود را توبیخ میکنند!
تَوْبِيخ صاحبان نور؟!
«أَنَّهُمْ أَرَادُوا بِذَلِكَ تَوْبِيخَ الْإِسْلَامِ»
اینو فراموش نکن که توبیخ علوم ربانی، توبیخ اسلامه!
این اصل رو فراموش نکن «جَعَلْتُ لَكَ أَصْلًا فِي هَذَا»:
با قلبت باید نور معالم ربانی رو حس کنی، نه اینکه مثل بعضیها برای فرار از اقرار به فضل معالم ربانی، و حسد نسبت به صاحبان نور، بهانه میارن که آنها چه برتری بر ما دارند؟! ما که چیزی با چشمامون ندیدیم «فَلَا يَغُرَّنَّكَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُرَى بِالْبَصَرِ»!
قرار نیست مافوق را با چشم سر ببینی!
قراره با قلب سالم اونو حس کنی و به آرامش برسی!
اگه نتونستی، بهانه نیار و دنبال فرار از این اقرار نباش!
حداقل بگو نمیدونم، اما انکار نکن که راه بازگشت وجود ندارد!
بعضیها در انکار چیزی که با قلبشون نتونستن حسّش کنن، پا رو فراتر گذاشتن و تهمتهای ناروا و زیادی به صاحبان نورشون زدن «وَ قَدْ قَالُوا أَعْجَبَ مِنْ هَذَا» که از شمارش خارجه!
در واقع هدفشون از اینکه به معالم ربانی و صاحبان نور، تهمت میزنن «أَنَّهُمْ أَرَادُوا بِذَلِكَ تَوْبِيخَ الْإِسْلَامِ» اینه که بهانهای جور کنن تا زیر بار عمل به نور ولایت نرن و به بینش باطل قبلی خودشون برگردن و همونجوری عمل کنن!
+ «صد سبیل!»
امام صادق علیه السلام:
عَنْ هِشَامٍ قَالَ
كُنْتُ عِنْدَ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مُعَاوِيَةُ بْنُ وَهْبٍ وَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ أَعْيَنَ
فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ بْنُ وَهْبٍ
يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص رَأَى رَبَّهُ عَلَى أَيِّ صُورَةٍ رَآهُ
وَ عَنِ الْحَدِيثِ الَّذِي رَوَوْهُ
أَنَّ الْمُؤْمِنِينَ يَرَوْنَ رَبَّهُمْ فِي الْجَنَّةِ عَلَى أَيِّ صُورَةٍ يَرَوْنَهُ
فَتَبَسَّمَ ع ثُمَّ قَالَ يَا مُعَاوِيَةُ
مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ يَأْتِي عَلَيْهِ سَبْعُونَ سَنَةً أَوْ ثَمَانُونَ سَنَةً يَعِيشُ فِي مُلْكِ اللَّهِ وَ يَأْكُلُ مِنْ نِعَمِهِ ثُمَّ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ
ثُمَّ قَالَ ع يَا مُعَاوِيَةُ
إِنَّ مُحَمَّداً ص لَمْ يَرَ الرَّبَّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ
وَ إِنَّ الرُّؤْيَةَ عَلَى وَجْهَيْنِ
رُؤْيَةُ الْقَلْبِ وَ رُؤْيَةُ الْبَصَرِ
فَمَنْ عَنَى بِرُؤْيَةِ الْقَلْبِ فَهُوَ مُصِيبٌ وَ مَنْ عَنَى بِرُؤْيَةِ الْبَصَرِ فَقَدْ كَفَرَ بِاللَّهِ وَ بِآيَاتِهِ
لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ كَفَرَ
وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقِيلَ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ
هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ
فَقَالَ وَ كَيْفَ أَعْبُدُ مَنْ لَمْ أَرَهُ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ
فَإِذَا كَانَ الْمُؤْمِنُ يَرَى رَبَّهُ بِمُشَاهَدَةِ الْبَصَرِ
فَإِنَّ كُلَّ مَنْ جَازَ عَلَيْهِ الْبَصَرُ وَ الرُّؤْيَةُ فَهُوَ مَخْلُوقٌ
وَ لَا بُدَّ لِلْمَخْلُوقِ مِنَ الْخَالِقِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ إِذاً مُحْدَثاً مَخْلُوقاً
وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَ اللَّهِ شَرِيكاً
وَيْلَهُمْ أَ وَ لَمْ يَسْمَعُوا يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى
لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
وَ قَوْلُهُ
لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا
وَ إِنَّمَا طَلَعَ مِنْ نُورِهِ عَلَى الْجَبَلِ كَضَوْءٍ يَخْرُجُ مِنْ سَمِّ الْخِيَاطِ فَدَكْدَكَتِ الْأَرْضُ وَ صَعِقَتِ الْجِبَالُ فَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً أَيْ مَيِّتاً فَلَمَّا أَفاقَ وَ رُدَّ عَلَيْهِ رُوحُهُ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْ قَوْلِ مَنْ زَعَمَ أَنَّكَ تُرَى وَ رَجَعْتُ إِلَى مَعْرِفَتِي بِكَ أَنَّ الْأَبْصَارَ لَا تُدْرِكُكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلُ الْمُقِرِّينَ بِأَنَّكَ تَرَى وَ لَا تُرَى وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى
ثُمَّ قَالَ ع
إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ
وَ حَدُّ الْمَعْرِفَةِ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّهُ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ لَا شَبِيهَ لَهُ وَ لَا نَظِيرَ
وَ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّهُ قَدِيمٌ مُثْبَتٌ مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ
مَوْصُوفٌ مِنْ غَيْرِ شَبِيهٍ وَ لَا مُبْطِلٍ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ
وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ وَ الشَّهَادَةُ بِالنُّبُوَّةِ
وَ أَدْنَى مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ الْإِقْرَارُ بِنُبُوَّتِهِ
وَ أَنَّ مَا أَتَى بِهِ مِنْ كِتَابٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْيٍ فَذَلِكَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ الَّذِي بِهِ تَأْتَمُّ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ وَ اسْمِهِ فِي حَالِ الْعُسْرِ وَ الْيُسْرِ
وَ أَدْنَى مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَنَّهُ عِدْلُ النَّبِيِّ إِلَّا دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ وَ وَارِثُهُ
وَ أَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَةُ اللَّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ
وَ التَّسْلِيمُ لَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ وَ الرَّدُّ إِلَيْهِ وَ الْأَخْذُ بِقَوْلِهِ
+ «نور شایستهسالاری!»
وَ يَعْلَمُ أَنَّ الْإِمَامَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ
وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا ثُمَّ بَعْدِي مُوسَى ابْنِي وَ بَعْدَهُ عَلِيٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ الْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ
ثُمَّ قَالَ يَا مُعَاوِيَةُ
جَعَلْتُ لَكَ أَصْلًا فِي هَذَا فَاعْمَلْ عَلَيْهِ
فَلَوْ كُنْتَ تَمُوتُ عَلَى مَا كُنْتَ عَلَيْهِ لَكَانَ حَالُكَ أَسْوَأَ الْأَحْوَالِ
فَلَا يَغُرَّنَّكَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُرَى بِالْبَصَرِ
قَالَ وَ قَدْ قَالُوا أَعْجَبَ مِنْ هَذَا
أَ وَ لَمْ يَنْسُبُوا آدَمَ ع إِلَى الْمَكْرُوهِ
أَ وَ لَمْ يَنْسُبُوا إِبْرَاهِيمَ ع إِلَى مَا نَسَبُوهُ
أَ وَ لَمْ يَنْسُبُوا دَاوُدَ ع إِلَى مَا نَسَبُوهُ مِنْ حَدِيثِ الطَّيْرِ
أَ وَ لَمْ يَنْسُبُوا يُوسُفَ الصِّدِّيقَ إِلَى مَا نَسَبُوهُ مِنْ حَدِيثِ زَلِيخَا
أَ وَ لَمْ يَنْسُبُوا مُوسَى ع إِلَى مَا نَسَبُوهُ مِنَ الْقَتْلِ
أَ وَ لَمْ يَنْسُبُوا رَسُولَ اللَّهِ ص إِلَى مَا نَسَبُوهُ مِنْ حَدِيثِ زَيْدٍ
أَ وَ لَمْ يَنْسُبُوا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع إِلَى مَا نَسَبُوهُ مِنْ حَدِيثِ الْقَطِيفَةِ
أَنَّهُمْ أَرَادُوا بِذَلِكَ تَوْبِيخَ الْإِسْلَامِ لِيَرْجِعُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ
أَعْمَى اللَّهُ أَبْصَارَهُمْ كَمَا أَعْمَى قُلُوبَهُمْ
تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً.
هشام بن سالم می گوید:
در خدمت امام صادق بودم که معاویة بن وهب و عبد الملک بن أعین بر امام وارد شدند .
معاویه بن وهب عرض کرد :
یابن رسول الله چه می گویی در مورد خبری که روایت شده که پیامبر خدایش را در هر صورتی که دیده، دیده است؟
و همچنین در مورد حدیثی که روایت کردند :
که مومنین پروردگارشان را در بهشت بر هر صورتی دیده اند می بینند .
امام تبسمی کرده و فرمودند :
ای معاویه خیلی برای یک مرد قبیح است که هفتاد یا هشتاد سال از عمر را در ملک خدا بگذراند و از نعمت های او بخورد و خدا را به حق معرفتش نشناسد.
بعد فرمود :
یا معاویه همانا رسول الله خدایش را با چشم سر ندیده.
بدان که رویت و دیدن بر دو گونه است ،
دیدن با قلب و دیدن با چشم سر ،
پس هر کس که مراد از رویت خدا را دیدن با قلب بداند به حق و صواب رسیده است
و هر کس که از آن، دیدن با چشم سر قصد بکند به تحقیق به خدا و آیات الهی کافر شده است
به خاطر این کلام رسول رسول الله که
کسی که خدا را به خلقش تشبیه کند به تحقیق کافر شده است …
سپس فرمود :
همانا برترین واجبات و واجب ترین آن بر انسان شناخت خدا و اقرار به عبودیت او است
و حد شناخت خدا آن است که بدانی خدایی غیر او نیست و هیچ شبیه و نظیری برای او نیست
و اینکه بدانی او قدیم است و مثبت و موجود است و مفقود نیست
موصوف است بدون آنکه شبیه و همانندی برای او باشد ،
چیزی مانند او نیست و او سمیع و بصیر است
و بعد از آن معرفت رسول و شهادت به نبوت اوست
و پایین ترین حد شناخت رسول این است که اقرار به نبوت او داشته و آنچه از کتاب و امر و نهی آورده است آن را از جانب خدا بداند
و بعد از آن معرفت و شناخت امامی است که به او در راحتی و سختی ها بایست اقتداء نمود به شناخت ویژگی و اوصاف و اسم او
و پایین ترین حد شناخت امام این است که بدانی او همتراز نبی است مگر در درجه نبوت و او وارث نبی است و اطاعت او اطاعت خدا و اطاعت رسول اوست
و اینکه در تمام امور تسلیم او باشد و اینکه امور را به او برگرداند و به قول او أخذ بکند
و اینکه بداند امام بعد رسول الله ص علی بن ابی طالب است و بعد او حسن است سپس حسین و سپس علی بن الحسین و سپس محمد بن علی و سپس منم و سپس علی بن الحسین و سپس محمد بن علی و سپس منم و سپس بعد من پسرم موسی است و سپس پسرش علی و بعد از علی پسرش محمد و بعد او پسرش علی و بعد علی پسرش حسن و حجت فرزند حسن است
سپس فرمود:
ای معاویه برای تو اصلی قرار دادم پس عمل کن بر آن
پس اگر بر آن حال بمیری حال تو بسیار حال بدی بوده است
پس تو را قول کسی که فکر می کند خدا با چشم سر دیده می شود گول نزند.
وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ
و آنچه در سينههاست فاش شود!
«فِي الْقُبُورِ – فِي الصُّدُورِ»
+ «قلب من، قبر من! قبر من، قلب من!»
محصولات قلب، در قبر رو میشود!
[سورة العاديات (۱۰۰): الآيات ۱ الى ۱۱]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً (۱)
سوگند به ماديانهايى كه با همهمه تازانند و با سمّ[هاى] خود از سنگ آتش مىجهانند!
فَالْمُورِياتِ قَدْحاً (۲)
و برق [از سنگ] همى جهانند،
فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً (۳)
و صبحگاهان هجوم آرند،
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (۴)
و با آن [يورش]، گَردى برانگيزند،
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (۵)
و بدان [هجوم]، در دل گروهى درآيند،
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (۶)
كه انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است،
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ (۷)
و او خود بر اين [امر]، نيك گواه است.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (۸)
و راستى او سخت شيفته مال است.
أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ (۹)
مگر نمىداند كه چون آنچه در گورهاست بيرون ريخته گردد،
وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ (۱۰)
و آنچه در سينههاست فاش شود،
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ (۱۱)
در چنان روزى پروردگارشان به [حال] ايشان نيك آگاه است؟