Light recycling!
Righteous action, recycling light!
«ثوب» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«ثُبَة الحوض: گودى چالهاى كه آب در آن جمع مىشود.»
« المثابة: الموضع الذى يُثَابُ إليه، أى يُرْجَعُ إليه مرةً بعد أخرى»
+ «جبی»
«الثَّوَاب: پاداش نيكو بر كارها»
انگاری عمل صالح به نورش برمیگرده همانطور که از نور سرچشمه گرفته!
«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً»
همه ثوابها از نور صادر میشه و به نور هم برمیگرده!
+ «یاقوت سرخ!»
قلبِ تاریک، با کمک نور، قابل بازیافت است!
برای بازیافت قلب خود، با نور همکاری کنید!
چقدر فرصتهای طلایی و حیاتی رو از دست دادهایم؟!
بازیافتِ نور! عمل صالح!
به این کارها «ثواب» میدن!
«أَثَابَ جزاءَه: مزد او را داد.»
امام علی علیه السلام:
«فِي قَوْلِ اَللَّهِ:
ثَوٰاباً مِنْ عِنْدِ اَللِّٰه
وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرٰارِ
قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
أَنْتَ اَلثَّوَابُ وَ أَصْحَابُكَ اَلْأَبْرَارُ.»
بازگشت قلب، به چرخه تولید عمل صالح فقط با درک نور میسر میشود!
+ «چرخه زندگی دانه- به -دانه»
قلبی که با استعمال حسد در پی تمناهایش تاریک شده، نیازمند حیات مجدد و برگشت به چرخه تولید عمل صالح است و این موضوعِ مهمِ «فرصت مجدد»، بدون درک نور و ظلمت قلب، هرگز به دست نخواهد آمد.
نور، فرایند برگرداندن قلب است «Returns».
نور، فرایند بازگشت قلب است «comeback».
«یا مقلب القلوب و الابصار»
قابلیت برگشت قلب، ویژگی ممتاز قلب است «reversible change»!
اسم «قلب» هم به دلیل داشتن همین ویژگی به او داده شده!
قلب یعنی چیزی که میتونه برگرده! برگشت پذیره! «Reversible»
انگاری با نور، آب رفته به جوی باز میگردد! جبران مافات میشود!
بازیافت قلب با ندای ابراهیم علیه السلام
«ندای نورانی – منادی نور»
+ «صور – فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ»
[سورة البقرة (۲): آية ۲۶۰]
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ
رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى
قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ
قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي
قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ
ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً
ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً
وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۲۶۰)
و چون ابراهيم گفت:
«پروردگارم! مرا نشان ده، چگونه مردگان را زنده مىكنى؟»
فرمود: «مگر ايمان نياوردى؟»
گفت: «چرا! ولى تا دلم (با ديدن اين كيفيت ملكوتى بيشتر) آرامش يابد.»
فرمود: «پس چهار پرنده بگير؛
پس آنها را با خود بسيار مأنوس گردان؛
سپس بر هر كوهى پارهاى از آنها را قرار ده؛
آنگاه آنها را فراخوان،
(و ببين كه) شتابان سوى تو مىآيند.
و بدان كه همواره خدا عزيزى است حكيم.»
إِنَّ اَلثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ اَلْعَقْلِ
پاداش به اندازه عقل است.
امام صادق علیه السلام:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فُلاَنٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ
فَقَالَ كَيْفَ عَقْلُهُ؟
قُلْتُ لاَ أَدْرِي
فَقَالَ
إِنَّ اَلثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ اَلْعَقْلِ
إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اَللَّهَ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ اَلْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ كَثِيرَةِ اَلشَّجَرِ ظَاهِرَةِ اَلْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَكاً مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هَذَا فَأَرَاهُ اَللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ فَاسْتَقَلَّهُ اَلْمَلَكُ
فَأَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنِ اِصْحَبْهُ فَأَتَاهُ اَلْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وَ عِبَادَتُكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اَللَّهَ مَعَكَ فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذَلِكَ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ اَلْمَلَكُ إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَ مَا يَصْلُحُ إِلاَّ لِلْعِبَادَةِ فَقَالَ لَهُ اَلْعَابِدُ إِنَّ لِمَكَانِنَا هَذَا عَيْباً فَقَالَ لَهُ وَ مَا هُوَ قَالَ لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هَذَا اَلْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا اَلْحَشِيشَ يَضِيعُ فَقَالَ لَهُ ذَلِكَ اَلْمَلَكُ وَ مَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ
فَقَالَ لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هَذَا اَلْحَشِيشِ
فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَى اَلْمَلَكِ
إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ.
به امام صادق عليه السلام عرضكردم فلانى در عبادت و ديانت و فضيلت چنين و چنانست
فرمود: عقلش چگونه است؟
گفتم نميدانم،
فرمود، پاداش به اندازه عقل است،
همانا مردى از بنى اسرائيل در يكى از جزاير دريا كه سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا ميكرد يكى از فرشتگان از آنجا گذشت و عرضكرد پروردگارا مقدار پاداش اين بندهات را بمن بنما خداوند باو نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد، خدا باو وحى كرد همراه او باش پس آن فرشته بصورت انسانى نزد او آمد عابد گفت تو كيستى؟ گفت مردى عابدم چون از مقام و عبادت تو در اين مكان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا كنم پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته باو گفت: جاى پاكيزهاى دارى و فقط براى عبادت خوبست. عابد گفت: اينجا يك عيب دارد. فرشته گفت، چه عيبى؟ عابد گفت: خداى ما چهارپائى ندارد، اگر او خرى ميداشت در اينجا ميچرانديمش براستى اين علف از بين ميرود! فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد، عابد گفت: اگر خرى ميداشت چنين علفى تباه نميشد، پس خدا بفرشته وحى كرد: همانا او را به اندازه عقلش پاداش ميدهم.