دکتر محمد شعبانی راد

پادزهر نورانی در برابر زهر تمنّا: چگونه کلام معلم نورانی، زهر تمنای شیطانی را بی‌اثر می‌سازد؟! فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ!

“The Luminous Antidote to the Poison of Desire:
How the Word of the Radiant Teacher Neutralizes the Venom of Satanic Temptation — ‘Then slay your [inner] selves!’
(Qur’an 2:54)”**
“A Luminous Antidote:
How Divine Words Neutralize the Poison of Desire”
**The Luminous Antidote to the Poison of Desire:
How the Word of the Radiant Teacher Neutralizes the Venom of Satanic Temptation — ‘Then slay your [inner] selves!’ (Qur’an 2:54) **
In a world overshadowed by inner urges and external manipulations, the poison of unchecked desire—tamannāʾ—often works silently, distorting perception and awakening the dormant seeds of jealousy and rebellion. This article explores the Qur’anic and mystical dimensions of the word qatl (“killing”) as a symbolic act of purification, not through violence, but through the inner slaying of toxic tendencies.
Drawing on the phrase “fa-uqtulū anfusakum” (“then slay your [inner] selves”) in Qur’an 2:54, the discussion reveals how true guidance—especially the speech of the radiant, divine teacher—acts as an antidote to the venom spread by the dark teacher of selfish desire and false promises (wa la-uḍillannahum wa la-umanniyannahum). Just as water dilutes and neutralizes the intoxicating power of wine in classical Arabic imagery, so too does divine light nullify the effects of envious and deceptive voices.
Through references to Qur’anic verses, Hadith traditions, and symbolic language, this article invites readers to witness how the luminous word of God, reflected through His chosen guides, dismantles the structures of misguidance, reorienting the heart toward truth, clarity, and inner peace.

«قتل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«قَتَلْتُ‏ الخمرَ بالماء»
«خمر مقتوله»
ترجمۀ تحت اللفظی اینه:
«شراب را با آب کشتم»

اما تعبیر مفهومی و روان‌تر اینه:
«شراب را با آب رقیق و بی‌اثر کردم»
در عربی، تعبیر «قتل» گاهی در معنای مجازی به‌کار می‌رود؛ مثلاً وقتی می‌گویند «قَتَلْتُ الخمرَ بِالْماءِ»، یعنی با افزودن آب، طعم و اثر آن شراب را از بین بردم. یعنی آن‌قدر آب به شراب زدم که خاصیت مست‌کنندگی‌اش از بین رفت.
+ «خنثی کردن بمب حسادت با نور! برداً و سلاماً!»
+ «حسود تلاش میکنه نور رو خنثی کنه! غیابت الجبّ!»
+ «گناه حسادت، نور قلبتو از کار میندازه!»
+ «حسادت و تاریکی ضلالت!»
+ «با نور، حسد غیر فعال میشه! وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ‏ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ!»

پادزهر نورانی در برابر زهر تمنّا: 
چگونه کلام معلم نورانی، زهر تمنای شیطانی را بی‌اثر می‌سازد؟!

نور، پادزهر حسد: چگونه کلام معلم نورانی، زهر تمنای شیطانی را بی‌اثر می‌سازد
نور، آنتی‌دوتِ حسد: بی‌اثر ساختن وسوسه‌ی معلم سوء در دل‌های اهل یقین
پادزهر نوری در برابر زهر تمنّا: تأثیر نور ولایت بر سُکر حسد
نور، پادزهر تمنای شیطان: از «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» تا احیای دل با معلم نورانی
نور، ضدزهرِ ضلالت: کلام معلم نورانی، درمان وسوسه‌ی تمنّای معلم سوء

Anti Jealousy Pills!

نور، پادزهر حسادت است!
فقط نور میتواند سم حسادت را خنثی کند!
نور، خاصیت حسد رو از بین میبره!
پس، «فاقتلوا انفسکم» یعنی با نور، حسدتونو متوقف کنید «صوم»، حسدتونو درناژ کنید «وری».

قتل‏:
قَتَلْتُ‏ الخمرَ بالماء!
خمر مقتوله!

بی اثر شدن خاصیت مستی شرابی که با آب مخلوط شده باشد، درگیری آب و شراب!
با عمل به نور ولایت، حسادت قلبی بی‌اثر می‌شود!
راه سرکوب نمودن حسادت، عمل به نور ولایت است و عمل به نور ولایت در زندگی روزمره برای ما، یعنی رضایت به تقدیرات الهی!
حسادت نکردن، میشه راضی به تقدیرات بودن!
و این دو یک معنا دارد، لذا راه کسب نور علم، حسادت ننمودن است و همینکه به تقدیراتت راضی باشی و صبر کنی، خودبخود سروکله نور علم ولایت توی قلبت پیدا میشه، ان شاء الله تعالی.
نور، خاصیت حسد رو از بین میبره! فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ!
مفهوم «درگیری»:
+ «عرک – معرکة»
+ «فکح»
نور ولایت فرایند درگیری عقل و هواست!
+ «هذان خصمان اختصموا فی ربّهم»
«مقاتله حسادت و ولایت»
«جنگ بین حسادت و ولایت! داستان تکراری کربلا!»
+ «لیله قدر»
+ «يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ»
تقدیراتی که در «لیله قدر» برنامه‌ریزی شده، فرصتهای بهره‌مندی از ربوبیت خدای مهربان است!
در هر حادثه و تقدیر، جنگ بین نور و حسد در ملکوت قلب ما رخ می‌دهد!
اینجاست که عدۀ زیادی، که خیلی هم ادعاشون میشد، یهو «جا میزنن» و جاخالی داده و فرار میکنن و پشت به نورشون میکنن و این اندیشه زیبا رو در این شرایط، بکار نبسته و برّ و نیکوکاری نمی‌نمایند و ماموریت مهم نشر و گسترش نور ولایت را جامه عمل نمی‌پوشانند و این تکرار قصه کربلاست!
امام حسین علیه السلام:
«النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ،
فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون

ربط لیله قدر و کربلا، فهمش بسیار مهم و واجب و لازم و زیباست.

وَجَدْتُ ابْنَ آدَمَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ الشَّيْطَانِ

دوراهی دعوت نورانی خدای مهربان و دعوت ظلمانی شیطان!
حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ اَلشَّيْطَانِ!

[دعوت خدا – دعوت شیطان]:
وقتی بر سر دوراهی نور و ظلمت قرار می گیریم، از دو نقطه مقابل و متضاد هم، ما را به سمت خودشان دعوت می‌کنند «حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ الشَّيْطَانِ‌»، «مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِي، وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِي»، نور، امری مکتوم است درون قلب ما! که فقط خودمون شاهد آنیم و این نور هدایت که درون قلبمان شاهدش هستیم چه چیز عجیب و شگفت آوری است واقعا!
(23) فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّي، يَا إِلَهِي، بِرُشْدِهِ وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّي عَنْ حَظِّهِ وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّي مِنِ اسْتِصْلَاحِ نَفْسِهِ حِينَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَيْتَ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ فِيمَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِي الْبَاطِلِ، وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى السُّوءِ مِنِّي حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ الشَّيْطَانِ فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَيْرِ عَمًى مِنِّي فِي مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لَا نِسْيَانٍ مِنْ حِفْظِي لَهُ‏
[23 اى خداى من، كيست برستگارى خود از من نادان‏تر و از بهره خود فراموشكارتر و از اصلاح و سازگار نمودن نفس خود دورتر در حاليكه روزى را كه بر من رسانده‌‏اى در نافرمانيت كه مرا از آن بازداشتى صرف ميكنم؟ و كيست از من در نادرستى فرو رونده‏‌تر و بر اقدام به بدى سخت‌تر هنگاميكه بين دعوت تو (به سعادت و نيكبختى) و دعوت شيطان (به شقاوت و بدبختى) مي‌ايستم پس (با اينكه در پذيرفتن هر يك از آن دو دعوت توانا هستم) دعوت شيطان را نه از روى نابينائى در شناختن او و نه از روى فراموشى (گمراه كردن) او ميپذيرم؟-]
(24) وَ أَنَا حِينَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِكَ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَي النَّارِ.
[24 و من در اين هنگام باور دارم كه سرانجام (نتيجه) دعوت تو بهشت و انجام دعوت او آتش است-]
(25) سُبْحَانَكَ!! مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِي، وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِي.
[25 منزّه و پاكى (شگفتا) چه شگفت‌‏آور است آنچه در باره خود بآن گواهى ميدهم، و كار پنهانى خويش را شمارش مينمايم (آشكار ميسازم)-]

وَجَدْتُ ابْنَ آدَمَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ الشَّيْطَانِ 

إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكٌ وَ شَيْطَانٌ

امام صادق علیه السلام:
عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع
ابوعبدالرحمن می‌گوید:
به امام صادق عليه السّلام عرض کردم:
رُبَّمَا حَزِنْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِي أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ
وَ رُبَّمَا فَرِحْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِي أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ
«گاهی دچار اندوه می‌شوم بی‌آنکه علتی در خانواده، مال یا فرزند خود بیابم؛
و گاهی شادمان می‌شوم در حالی که هیچ دلیلی در اهل، مال یا فرزند نمی‌بینم.»
فَقَالَ
حضرت فرمودند:
إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكٌ وَ شَيْطَانٌ
هیچ‌کس نیست مگر آنکه با او فرشته‌ای و شیطانی همراه است.
فَإِذَا كَانَ فَرَحُهُ كَانَ دُنُوُّ الْمَلَكِ مِنْهُ
وَ إِذَا كَانَ حُزْنُهُ كَانَ دُنُوُّ الشَّيْطَانِ مِنْهُ
پس اگر شادمانی‌ات بی‌علت باشد، به‌سبب نزدیکی فرشته است؛
و اگر اندوهت بی‌دلیل باشد، از نزدیکی شیطان است.
وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏

و این است معنای سخن خدای تبارک و تعالی:
«الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ
وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيم‏
»
«شیطان شما را از فقر می‌ترساند و به زشتی فرمان می‌دهد؛
و خداوند شما را به آمرزشی از جانب خود و فزونی وعده می‌دهد؛ و خداوند واسع و داناست.»

امام سجاد علیه السلام:
يَا إِلَهِي!
اى خداى من!
فَمَنْ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى اَلسُّوءِ مِنِّي
و چه كسى از جهت ارتكاب بديها از من سخت‌تر است،
حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ اَلشَّيْطَانِ
كه وقتى بين دعوت تو و دعوت شيطان قرار مى‌گيرم
فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَيْرِ عَمًى مِنِّي فِي مَعْرِفَةٍ بِهِ
وَ لاَ نِسْيَانٍ مِنْ حِفْظِي لَهُ
دعوت شيطان را – نه از روى نابينايى در شناختم از او
و نه از روى فراموشى او – مى‌پذيرم‌؟

وَ أَنَا حِينَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِكَ إِلَى
 اَلْجَنَّةِ،
وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَي 
اَلنَّارِ
.
و من هم اكنون باور دارم كه فرجام دعوت تو بهشت، 
و پايان دعوت او آتش است.

حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ اَلشَّيْطَانِ!

وقتی که بین تمنّا و تقدیر قرار میگیری،
انگاری بین دو دعوت گیر می‌افتی:
دعوت فرشتۀ نگهبان و دعوت شیطان!

امام سجاد علیه السلام:
اَللَّهُمَّ
پروردگارا،
يَا مَنْ بِرَحْمَتِهِ يَسْتَغيثُ اَلْمُذْنِبُونَ
اى آنكه گناهكاران به سبب رحمتش، فريادرس مى‌طلبند.

وَ يَا مَنْ إِلَى ذِكْرِ إِحْسَانِهِ يَفْزَعُ اَلْمُضْطَرُّونَ
و اى آنكه بيچارگان به ياد احسان او فرياد و زارى مى‌كنند.

وَ يَا مَنْ لِخِيفَتِهِ يَنْتَحِبُ اَلْخَاطِئُونَ
و اى آنكه خطاكاران از ترس او با آه و ناله مى‌گريند.

يَا أُنْسَ كُلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِيبٍ،
اى آرام دلهاى متوحش سرگردان،

وَ يَا فَرَجَ كُلِّ مَكْرُوبٍ كَئِيبٍ،
اى گشايش دلهاى اندوهگين و شكسته،

وَ يَا غَوْثَ كُلِّ مَخْذُولٍ فَرِيدٍ،
و اى فريادرس انسان‌هاى خوار و تنها مانده،

وَ يَا عَضُدَ كُلِّ مُحْتَاجٍ طَرِيدٍ
اى ياور هر نيازمند رانده شده.

أَنْتَ اَلَّذِي وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً
تويى كه به گسترۀ علم و رحمتت بر همۀ موجودات احاطه دارى.

وَ أَنْتَ اَلَّذِي جَعَلْتَ لِكُلِّ مَخْلُوقٍ فِي نِعَمِكَ سَهْماً
و تويى كه براى هر آفريده‌اى، بهره‌اى در نعمتهايت قرار داده‌اى.
«همه از نعمت نور الولایة بهره مند میشوند!»

وَ أَنْتَ اَلَّذِي عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ
تويى كه بخشش و عفوت از كيفرت برتر است.

وَ أَنْتَ اَلَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ.
تويى كه رحمتت بر غضبت پيشى مى‌گيرد.

وَ أَنْتَ اَلَّذِي عَطَاؤُهُ أَكْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ.
و تويى كه بخشش و فضلت از منعت بيشتر است.

وَ أَنْتَ اَلَّذِي اِتَّسَعَ اَلْخَلاَئِقُ كُلُّهُمْ فِي وُسْعِهِ.
تويى كه همۀ آفريدگان را از رحمت واسعۀ خود، وسعت عطا كرده‌اى
(و به همه مخلوقات، بهرۀ كامل بخشيده‌اى).

وَ أَنْتَ اَلَّذِي لاَ يَرْغَبُ فِي جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ.
تويى كه از عطا و بخشش خود به خلق، پاداش نمى‌خواهى.

وَ أَنْتَ اَلَّذِي لاَ يُفْرِطُ فِي عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ.
و تويى كه در كيفر گناهكاران افراط (زياده‌روى) نمى‌كنى.

وَ أَنَا، يَا إِلَهِي، عَبْدُكَ اَلَّذِي أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ
و من اى خدا، بنده توام كه او را به دعا امر فرمودى

فَقَالَ: لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ، هَا أَنَا ذَا، يَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَيْنَ يَدَيْكَ.
و او لبيك و سعديك گويان اظهار كرد كه اينك منم،
اى پروردگار بنده‌اى كه در پيشگاهت به خاك ذلّت و عبوديت افتاده.

أَنَا اَلَّذِي أَوْقَرَتِ اَلْخَطَايَا ظَهْرَهُ،
منم آنكه خطاها بر پشتش بس سنگينى كرده است

وَ أَنَا اَلَّذِي أَفْنَتِ اَلذُّنُوبُ عُمُرَهُ،
و منم آنكه عمرش در گناه فانى شده است.

وَ أَنَا اَلَّذِي بِجَهْلِهِ عَصَاكَ،
و منم آنكه با نادانى تو را نافرمانى كرده

وَ لَمْ تَكُنْ أَهْلاً مِنْهُ لِذَاكَ.
در حالى كه تو شايستۀ نافرمانى او نبودى.

هَلْ أَنْتَ، يَا إِلَهِي، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاكَ فَأُبْلِغَ فِي اَلدُّعَاءِ
اكنون، اى خداى من، آيا در بارۀ كسى كه به درگاهت دعا مى‌كند ترحم خواهى كرد تا بر دعا بيفزايم‌؟

أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَكَاكَ فَأُسْرِعَ فِي اَلْبُكَاءِ
و آيا آن را كه به درگاهت گريه كند مى‌آمرزى تا بيشتر گريه كنم‌؟

أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَكَ وَجْهَهُ تَذَلُّلاً
آيا هر كه را كه با خوارى در پيشگاه با عزّتت، روى خود به خاك ذلّت بمالد مى‌بخشى‌؟

أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَكَا إِلَيْكَ، فَقْرَهُ تَوَكُّلاً
و آن كس را كه از فقر و پريشانى خود به حضرتت شكايت مى‌كند و توكل و اعتمادش به تو است بى‌نياز خواهى كرد؟

إِلَهِي لاَ تُخَيِّبْ مَنْ لاَ يَجِدُ مُعْطِياً غَيْرَكَ،
خدايا كسى را كه جز تو بخشنده‌اى نمى‌يابد نوميد مكن،

وَ لاَ تَخْذُلْ مَنْ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ بِأَحَدٍ دُونَكَ.
و كسى را كه از احدى جز تو بى‌نيازى نمى‌طلبد، نوميد و خوار مگردان.

إِلَهِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
خدايا پس بر محمد و آل او درود فرست،

وَ لاَ تُعْرِضْ عَنِّي وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَيْكَ،
و از من كه به سوى تو رو آورده‌ام روى مگردان،

وَ لاَ تَحْرِمْنِي وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ،
و مرا كه مشتاق و متضرع به درگاه توام از عنايتت محروم مفرما

وَ لاَ تَجْبَهْنِي بِالرَّدِّ وَ قَدِ اِنْتَصَبْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ.
و اكنون كه در پيشگاهت ايستاده‌ام دست ردّ بر پيشانيم مزن.

أَنْتَ اَلَّذِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِالرَّحْمَةِ،
تو آنى كه ذات پاك خود را به رحمت، وصف فرموده‌اى،

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اِرْحَمْنِي،
بر محمد و آل او درود فرست، و به من رحم كن،

وَ أَنْتَ اَلَّذِي سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنِّي
تو آنى كه خود را بخشنده ناميدى، پس مرا ببخش.

قَدْ تَرَى يَا إِلَهِي، فَيْضَ دَمْعِي مِنْ خِيفَتِكَ،
اى خداى من، مى‌بينى كه اشك چشمم از ترس تو روان شده است

وَ وَجِيبَ قَلْبِي مِنْ خَشْيَتِكَ،
و دلم از بيم عظمتت نگران گرديده

وَ اِنْتِقَاضَ جَوَارِحِي مِنْ هَيْبَتِكَ
و اندامم از بزرگى و عظمتت لرزان شده است.

كُلُّ ذَلِكَ حَيَاءٌ مِنْكَ لِسُوءِ عَمَلِي،
همه اين‌ها از شرمندگى از تو است به خاطر رفتار ناپسندم،

وَ لِذَاكَ خَمَدَ صَوْتِي عَنِ اَلْجَأْرِ إِلَيْكَ،
و از همين رو است كه صدايم از زارى و تضرع به درگاهت گرفته

وَ كَلَّ لِسَانِي عَنْ مُنَاجَاتِكَ.
و زبانم از راز و نياز با تو كند شده است.

يَا إِلَهِي فَلَكَ اَلْحَمْدُ
اى خداى من، شكر و سپاس براى تو است

فَكَمْ مِنْ عَائِبَةٍ سَتَرْتَهَا عَلَيَّ فَلَمْ تَفْضَحْنِي،
كه چه بسيار عيبم را پوشاندى و رسوايم نكردى،

وَ كَمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّيْتَهُ عَلَيَّ فَلَمْ تَشْهَرْنِي،
و چه فراوان گناهم را پنهان كردى و مشهورم نساختى

وَ كَمْ مِنْ شَائِبَةٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِكْ عَنِّي سِتْرَهَا،
و چه بسيار زشتيها كه انجام دادم و پردۀ مرا ندريدى

وَ لَمْ تُقَلِّدْنِي مَكْرُوهَ شَنَارِهَا،
و طوق زشتى آن را بر گردنم نيفكندى،

وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءَاتِهَا لِمَنْ يَلْتَمِسُ مَعَايِبِي مِنْ جِيرَتِي، 
وَ حَسَدَةِ نِعْمَتِكَ عِنْدِي
و بديهاى آن را بر همسايگانم كه در جستجوى عيبهايم هستند،
و نيز بر حسودانى كه از وجود نعمتهاى تو در نزد من رشگ مى‌برند، آشكار نساختى.

ثُمَّ لَمْ يَنْهَنِي ذَلِكَ عَنْ أَنْ جَرَيْتُ إِلَى سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّي!
امّا، آن همه خوبيهاى تو من را از انجام كارهاى بدى كه تو از من مى‌دانى باز نداشت!

فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّي، يَا إِلَهِي، بِرُشْدِهِ
معبود من، چه كسى از من نادانتر به رشد و رستگارى خود است‌؟

وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّي عَنْ حَظِّهِ
و چه كسى از من غافلتر از بهره و نيكبختى خود است‌؟

وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّي مِنِ اِسْتِصْلاَحِ نَفْسِهِ
و چه كسى از من دورتر از اصلاح ذات خود است

حِينَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَيْتَ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ فِيمَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ
در حالى كه روزى تو را در راه معصيت تو كه مرا از آن نهى كرده‌اى صرف مى‌كنم‌؟

وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِي اَلْبَاطِلِ،
و چه كسى از جهت غوطه‌ورى در باطل از من دورتر است‌؟

وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى اَلسُّوءِ مِنِّي
و چه كسى از جهت ارتكاب بديها از من سخت‌تر است

حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ اَلشَّيْطَانِ
 
كه وقتى بين دعوت تو و دعوت شيطان قرار مى‌گيرم

فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَيْرِ عَمًى مِنِّي فِي مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لاَ نِسْيَانٍ مِنْ حِفْظِي لَهُ
دعوت شيطان را – نه از روى نابينايى در شناختم از او و نه از روى فراموشى او – مى‌پذيرم‌؟

وَ أَنَا حِينَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِكَ إِلَى اَلْجَنَّةِ، وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَي اَلنَّارِ.
و من هم اكنون باور دارم كه فرجام دعوت تو بهشت و پايان دعوت او آتش است.

سُبْحَانَكَ!
پاك و منزّهى!

مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِي،
چه شگفت‌آور است چيزى كه بر خود گواهى مى‌دهم،

وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِي.
و از امور پنهانى خودم مى‌شمارم.

وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ أَنَاتُكَ عَنِّي،
و شگفت‌تر از آن، بردبارى تو دربارۀ من

وَ إِبْطَاؤُكَ عَنْ مُعَاجَلَتِي،
و درنگ تو از تعجيل در كيفر من است،

وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ كَرَمِي عَلَيْكَ،
و اين به خاطر گرامى بودن من نزد تو نيست،

بَلْ تَأَنِّياً مِنْكَ لِي، 
وَ تَفَضُّلاً مِنْكَ عَلَيَّ
بلكه به خاطر مدارا و احسان تو بر من است

لِأَنْ أَرْتَدِعَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اَلْمُسْخِطَةِ،
تا از معصيت خشم‌آور تو خوددارى كنم

وَ أُقْلِعَ عَنْ سَيِّئَاتِيَ اَلْمُخْلِقَةِ،
و از گناهان خوار كننده، دست بر دارم

وَ لِأَنَّ عَفْوَكَ عَنِّي أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عُقُوبَتِي
و نيز به خاطر آن است كه گذشتن تو از من به درگاهت از كيفر من محبوبتر است.

بَلْ أَنَا، يَا إِلَهِي، أَكْثَرُ ذُنُوباً، وَ أَقْبَحُ آثَاراً، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالاً، وَ أَشَدُّ فِي اَلْبَاطِلِ تَهَوُّراً ،
بلكه من، اى پروردگار من، گناهانى بيشتر و آثارى زشت‌تر و در باطل، بى‌باكى شديدتر دارم

وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً،
و هنگام طاعت تو بيداريم كمتر است

وَ أَقَلُّ لِوَعِيدِكَ اِنْتِبَاهاً وَ اِرْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِيَ لَكَ عُيُوبِي، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِكْرِ ذُنُوبِي.
و براى وعده‌هاى تو، آگاهى و مراقبتم كمتر از آن است كه عيبهاى خود را براى تو بشمارم يا بتوانم گناهانم را بياد آورم.

وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِي طَمَعاً فِي رَأْفَتِكَ اَلَّتِي بِهَا صَلاَحُ أَمْرِ اَلْمُذْنِبِينَ، وَ رَجَاءً لِرَحْمَتِكَ اَلَّتِي بِهَا فَكَاكُ رِقَابِ اَلْخَاطِئِينَ.
و فقط به خاطر طمع در مهربانى تو كه اصلاح كار گناهكاران به آن است، خودم را با اين سخنان توبيخ مى‌كنم و نيز به خاطر اميد به رحمت تو كه نجات خطاكاران به آن است.

اَللَّهُمَّ
پروردگارا،

وَ هَذِهِ رَقَبَتِي قَدْ أَرَقَّتْهَا اَلذُّنُوبُ،
و اين گردن من است كه گناهان، آن را باريك كرده است،

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
پس بر محمد و آل او درود فرست،

وَ أَعْتِقْهَا بِعَفْوِكَ،
و با منّت خود آن را سبك فرما.

وَ هَذَا ظَهْرِي قَدْ أَثْقَلَتْهُ اَلْخَطَايَا،
و اين پشت من است در زير بار خطاها خميده،

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
پس بر محمد و خاندانش درود بفرست

وَ خَفِّفْ عَنْهُ بِمَنِّكَ
و به فضل خود بار خطاى من بكاه.

يَا إِلَهِي
اى خداى من،

لَوْ بَكَيْتُ إِلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَيَّ،
اگر به درگاهت بگريم تا پلكهاى چشمانم بيفتد

وَ اِنْتَحَبْتُ حَتَّى يَنْقَطِعَ صَوْتِي،
و با آواز بلند ناله كنم تا صدايم قطع شود

وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَايَ،
و در پيشگاه تو بايستم تا پاهايم ورم كند،

وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِي،
و در برابرت ركوع كنم تا استخوان پشتم از جا در آيد

وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَايَ،
و براى تو سجده كنم تا كاسۀ چشمانم بگودى رود

وَ أَكَلْتُ تُرَابَ اَلْأَرْضِ طُولَ عُمُرِي،
و همۀ عمرم، خاك زمين بخورم

وَ شَرِبْتُ مَاءَ اَلرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِي،
و تا پايان روزگارم آب خاكستر بنوشم

وَ ذَكَرْتُكَ فِي خِلاَلِ ذَلِكَ حَتَّى يَكِلَّ لِسَانِي،
و در خلال اين‌ها به ذكر تو مشغول شوم تا زبانم كند شود

ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِي إِلَى آفَاقِ اَلسَّمَاءِ اِسْتِحْيَاءً مِنْكَ
آنگاه به خاطر شرمندگى، چشم به اطراف آسمان بلند نكنم،

مَا اِسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئَاتِي.
با اين كارها هرگز مستوجب از بين رفتن گناهى از گناهانم نمى‌شوم.

وَ إِنْ كُنْتَ تَغْفِرُ لِي حِينَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَكَ،
و آنگاه كه سزاوار آمرزش تو شوم اگر مرا بيامرزى،

وَ تَعْفُو عَنِّي حِينَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَكَ
و آنگاه كه شايستۀ بخشش تو شوم اگر مرا ببخشى،

فَإِنَّ ذَلِكَ غَيْرُ وَاجِبٍ لِي بِاسْتِحْقَاقٍ، 
وَ لاَ أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِيجَابٍ،
محققا آن بخشش تو از روى استحقاق و شايستگى من واجب نشده است.

إِذْ كَانَ جَزَائِي مِنْكَ فِي أَوَّلِ مَا عَصَيْتُكَ اَلنَّارَ،
زيرا، نخستين بار كه تو را معصيت كردم، جزاى من از جانب تو آتش بوده است.

فَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَنْتَ غَيْرُ ظَالِمٍ لِي.
از اين رو، اگر مرا كيفر نمايى به من ستم نكرده‌اى.

إِلَهِي فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِي بِسِتْرِكَ فَلَمْ تَفْضَحْنِي،
اى خداى من، و چون مرا با پردۀ خود پوشاندى و رسوايم نكردى،

وَ تَأَنَّيْتَنِي بِكَرَمِكَ فَلَمْ تُعَاجِلْنِي،
و با بخشش خود با من مدارا كردى و در كيفرم شتاب ننمودى

وَ حَلُمْتَ عَنِّي بِتَفَضُّلِكَ فَلَمْ تُغَيِّرْ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ،
و با فضل و احسان خود نسبت به من بردبارى كردى و نعمتت را بر من تغيير ندادى

وَ لَمْ تُكَدِّرْ مَعْرُوفَكَ عِنْدِي،
و نيكى‌ات را نزد من تيره نساختى،

فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِي وَ شِدَّةَ مَسْكَنَتِي، وَ سُوءَ مَوْقِفِي.
پس، بر تضرع و زارى طولانى من و شدت فقر و تنگدستى من و بدى جايگاهم رحم كن.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست،

وَ قِنِي مِنَ اَلْمَعَاصِي،
و مرا از گناهان نگهدار،

وَ اِسْتَعْمِلْنِي بِالطَّاعَةِ،
و در طاعت خود بكارم گير،

وَ اُرْزُقْنِي حُسْنَ اَلْإِنَابَةِ،
و نيكى بازگشت از گناه را روزى‌ام فرما

وَ طَهِّرْنِي بِالتَّوْبَةِ،
و به وسيلۀ توبه پاكم كن،

وَ أَيِّدْنِي بِالْعِصْمَةِ،
و با عصمت (ملكۀ خود دارى از گناه) ياريم ده،

وَ اِسْتَصْلِحْنِي بِالْعَافِيَةِ،
و با عافيت و تندرستى كارم را اصلاح نما،

وَ أَذِقْنِي حَلاَوَةَ اَلْمَغْفِرَةِ،
و شيرينى آمرزش را به من بچشان،

وَ اِجْعَلْنِي طَلِيقَ عَفْوِكَ، 
وَ عَتِيقَ رَحْمَتِكَ،
و مرا رها شدۀ بخشش و آزاد شدۀ رحمتت قرار بده،

وَ اُكْتُبْ لِي أَمَاناً مِنْ سُخْطِكَ،
و برايم ايمنى از خشم و غضبت را بنويس و محتوم كن،

وَ بَشِّرْنِي بِذَلِكَ فِي اَلْعَاجِلِ دُونَ اَلْآجِلِ،
و با آن در دنيا پيش از آخرت به من مژده ده

بُشْرَى أَعْرِفُهَا، 
وَ عَرِّفْنِي فِيهِ عَلاَمَةً أَتَبَيَّنُهَا.
مژده‌اى كه آن را بشناسم و در آن علامتى نشانم ده كه آن را هويدا يابم.

إِنَّ ذَلِكَ لاَ يَضِيقُ عَلَيْكَ فِي وُسْعِكَ،
به درستى كه اجابت خواسته‌هاى من در برابر رحمت گستردۀ تو دشوار نيست.

وَ لاَ يَتَكَأَّدُكَ فِي قُدْرَتِكَ، 
وَ لاَ يَتَصَعَّدُكَ فِي أَنَاتِكَ،
و تو را در قدرت بى‌پايانت و بردبارى فراوانت به زحمت نمى‌افكند،

وَ لاَ يَئُودُكَ فِي جَزِيلِ هِبَاتِكَ اَلَّتِي دَلَّتْ عَلَيْهَا آيَاتُكَ،
و در بخششهاى فراوانت كه آيات تو بر آن دلالت دارد گران نمى‌افتد.

إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ، وَ تَحْكُمُ مَا تُرِيدُ، 
زيرا، تو آنچه مى‌خواهى انجام مى‌دهى و به آنچه اراده كنى حكم مى‌كنى.

إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
.
چونكه بر هر چيز توانايى.

[قتال در ملک – قتال در ملکوت]:
قلب اهل یقین، مدام صحنۀ درگیری عقل و هواست.
[جنگ بین حسادت و نور ولایت]
+ «دوراهی حسادت و نور ولایت»
«القتال، النّور الولایة»
حالا وقتشه که آیاتی از قرآن که مشتقات واژه «قتل» در اونها اومده رو با این برداشت معنایی مهم از این واژه بررسی کنیم.
در واژه نور ولایت معنا و مفهوم قتال و درگیری وجود دارد.
انگاری فرایند نور ولایت بدون درگیری عقل و هوا ممکن نیست و بناچار نفس ما محل درگیری عقل و هواست و معرکۀ سختی بین نور وظلمت درون قلب اهل یقین برپاست.
لذا از مفهوم «القتال النور الولایة»، مفهوم معرفت نیز بدست می‌آید: «قتلت الشي‏ء: عرفته»
عشق یوسف ع که به قلب زلیخا افتاد، کانه قلب زلیخا صحنه درگیری نور ولایت یوسف ع و حسادت دنیای قلب زلیخا شد!
با یاد معالم ربانی می‌توان نفس حسود را ذلیل عقل نمود و اینجوری اهل یقین معرفت به نور معالم ربانی پیدا می‌کنند، لذا بتدریج هوای نفسی که یک روز مثل یک شراب قوی بود و قطره ای از آن چنان صاحب قلب را مست می نمود و عقلش را زایل می نمود که بی اختیار تن به هر گناهی می داد یعنی [حسادت]، اما بتدریج یادآوری معالم ربانی در دل شرایط، مثل آبی که کم‌کم به این شراب اضافه شد و نهایتا به جایی رسید که اینقدر این شراب رقیق و بی‌خاصیت شد که دیگه نمی‌تونه در دل شرایط موثر باشه و قلب اهل یقین با یاد معالم ربانی و با نور و علم و آب زمزمی که از نگاه آل محمد ع به او افاضه می‌شود، بتدریج تاثیر سُکر حسادت هوای نفس را دگرگون نموده و اینجوری مفهوم و معنای زیبای واژۀ قتل که واژه‌ای بسیار زیباست، برای ما بدنبال فهم واژه صبر «صبر البهائم» زیبا گردید.
در علم شیمی وقتی یک ماده به ماده دیگری اضافه می‌شود، بتدریج آن محلول اول اینقدر رقیق می‌شود که دیگه خاصیت خودشو از دست میده و دیگه به اون محلول بدست اومده یه چیز دیگه میگن و یه اسم دیگه پیدا میکنه و البته خاصیت این محلول بدست اومده با خاصیت محلول قبلی هم صد البته که تفاوت خواهد داشت.
+ «صبر»
+ «حبس»
وقتی «قتله صبرا» یعنی با حبس اندیشه باطل و عدم استعمال حسادت، کانه این اندیشه را می‌کشی و از بین می‌بری، واژه «قتل» نیز از عبارت «قَتَلْتُ‏ الخمرَ بالماء» معلوم می‌شود که وقتی با استعمال معالم ربانی و عدم استعمال اندیشه لیدرهای سوء کم‌کم این روش موجب قتل اندیشه لیدرهای سوء در دنیای قلب می‌شود.
در واقع حسد هست، اما غیر فعال شده و دیگه خاصیت حسادت اون وجود نداره،
کانه حسد بی‌اثر شده و مقتول شده!
«ناقة ذات قتال»
«ناقة ذات قتال إذا كانت وثيقة»
«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»:
انگاری عقل ما در گرو هوای نفس ماست!
باید با کشتن هوای نفس، پشت به حسادت نموده و عقلمان را به نور ولایت، نور علی نور نموده و از دست سیئه حسادت آزاد کنیم!
قتل، مفهوم زیبایی دارد و در معنای ممدوح، نام زیبایی برای صاحبان نور است! «قتّال» کانه این صاحب نور است که برای ما کار مهم قتل نفس حسود را انجام می‌دهد!
درک موت، یعنی قتل حسد!
یعنی با علم ماخوذ از صاحبان نور یاد می‌گیریم چگونه در دل شرایط عرضه آیت و تقدیرات الهی [هنگام درگیری عقل و هوا] از دلخواه بگذریم و فرمان «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» را اجابت نماییم.
اگر اقساط ماهیانه خودتو بموقع پرداخت کنی، کم‌کم از زیر دِین بانک بیرون میای و بالاخره روزی که آخرین قسط رو بپردازی، وثیقه‌ای که در بانک نگه داشته‌اند تا اگر وامهاتو ندی، اونو بکشند، رو، آزاد می‌کنی!
[زندگی یعنی تلاش برای آزادی قلبت از دست حسادت قلبت].

قتّال نام زیبای مترادف نور!
«وَ مِنْ أَسْمَائِهِ الْقَتَّالُ»
[سورة النساء (4): آية 84]:
فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ
عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً (84)
پس در راه خدا پيكار كن؛ جز عهده‏‌دارِ شخص خود نيستى.
و[لى‏] مؤمنان را [به مبارزه‏] برانگيز.
باشد كه خداوند آسيب كسانى را كه كفر ورزيده‏‌اند [از آنان‏] باز دارد،
و خداست كه قدرتش بيشتر و كيفرش سخت‏تر است.
[«كَلَّفَهُ اللَّهُ الْقِتَالَ بِنَفْسِهِ»]:
«وَ مِنْ أَسْمَائِهِ الْقَتَّالُ سَيْفُهُ عَلَى عَاتِقِهِ
سُمِّيَ بِذَلِكَ لِحِرْصِهِ عَلَى الْجِهَادِ وَ مُسَارَعَتِهِ إِلَى الْقِرَاعِ وَ دُءُوبُهُ‏ فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ عَدَمِ إِحْجَامِهِ
وَ لِذَلِكَ قَالَ عَلِيٌّ ع كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَقْرَبَ‏ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ وَ ذَلِكَ مَشْهُورٌ مِنْ فِعْلِهِ يَوْمَ أُحُدٍ إِذْ ذَهَبَ الْقَوْمُ فِي سَمْعِ الْأَرْضِ وَ بَصَرِهَا وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ وَلَّوْا مُدْبِرِينَ وَ غَيْرَ ذَلِكَ مِنْ أَيَّامِهِ ص حَتَّى أَذَلَّ بِإِذْنِ اللَّهِ صَنَادِيدَهُمْ وَ قَتَلَ طَوَاغِيتَهُمْ وَ دَوَّحَهُمْ‏ وَ اصْطَلَمَ جَمَاهِيرَهُمْ
وَ كَلَّفَهُ اللَّهُ الْقِتَالَ بِنَفْسِهِ فَقَالَ‏ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ‏ فَسُمِّيَ ص الْقَتَّالَ»
[شرایط قیام بالسیف برای علی ع مهیا نبود!
«فلم يكن يومئذ فئة يعينونه على أمره‏»]:
تفسير العياشي عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلَ النَّاسِ لِعَلِيٍّ ع إِنْ كَانَ لَهُ حَقٌّ فَمَا مَنَعَهُ أَنْ يَقُومَ بِهِ ؟
قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُكَلِّفْ هَذَا إِلَّا إِنْسَاناً وَاحِداً رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ‏ فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ‏ فَلَيْسَ هَذَا إِلَّا لِلرَّسُولِ وَ قَالَ لِغَيْرِهِ‏ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ (انفال 16) فَلَمْ يَكُنْ يَوْمَئِذٍ فِئَةٌ يُعِينُونَهُ عَلَى أَمْرِهِ‏.»
اللغة:
«و القتل و الذبح و الموت نظائر
و الفرق بينهما أن القتل نقض بنية الحياة
و الذبح فري الأوداج
و الموت عند من أثبته عرض يضاد الحياة
و القتل العدو و جمعه أقتال
و القتال النفس
و ناقة ذات قتال إذا كانت وثيقة
و قتلت الشي‏ء علما إذا أيقنته و تحققته
و في المثل قتلت أرض جاهلها و قتل أرضا عالمها
و تقتلت الجارية للفتى حتى عشقها كأنها خضعت له.

بی اثر کردن خاصیت یک شیء و یا سلب اثر و خاصیت از منشایی که طبق روال و عادت، آن اثر و خاصیت را تولید می نموده است.
قتل مودت: هر کس با حق مخالفت کند و زیر بار آن نرود و دیگران را از قبول و بکارگیری آن منع کند، حق را بی‌اثر و بی‌ثمر نموده و کشته است!
کسی که ناآرام میشه و حق خودش میدونه، از دلخواهش نگذره، در واقع حق آل محمد ع را پایمال کرده و در زمره قاتلین مودت آل محمد ع تلقی خواهد شد. هر عدم گذشت از دلخواه، به بهانۀ اینکه خیال می‌کنی حق توست، عملا مساوی با قتل آل محمد ع می‌باشد.
خمر مقتوله: بی‌اثر شدن خاصیت مستی شرابی که با آب مخلوط شده باشد!
موت‏:
قتل ازاله روح از بدن که به آن مرگ یا موت می گوییم.
چون در قتل حیات از بین می‌رود موت نامیده می‌شود.
مال، قاتل انسان است چون صاحب مال خیال می‌کند مال می‌تواند آرامش برایش ایجاد کند و این باور غلط او را از نور ولایت دور می‌کند و یقین او به نور ولایت بی‌اثر شده و در واقع مقتول هوای نفس حریص و حسود خود خواهد شد.
انگاری حسود، با استعمال عیب حسد،
یعنی 
با جایگزینی معصیت بجای نور ولایت برای رسیدن به آرامش، خودکشی میکنه!
ما باید قاتل هوای نفس حسودمان باشیم تا به حیات طیبه برسیم! «سرزمین منا»
در تقابل دو بینش، هر طرف، سعی می‌کند قاتل طرف مقابلش باشد!
هوای نفس می‌خواهد قاتل مودت اهل بیت ع باشد، تا زود به دلخواههایش برسد.
عقل خواهان قتل هوای نفس حسود است تا به حیات طیبه جاویدان برسد.
بالاخره یکی باید طرف مقابل خود را در این درگیری «بی خاصیت» نماید،
و از پا در آورد و به قتل برساند!
«اللهم انی اعوذ بک ان تعصمنی بولایتک عن معصیتک»
مثلا، نور حلم، خشم را از پا در می‌آورد و خشم را در وجودت از بین می‌برد!
خشم، اندیشۀ آدم‌کشی است!
حسود میگه هر کسی سر راه خواسته‌هایم قرار بگیره میکشمش!
حسود به هر کسی که خیال کنه سر راه خواسته‌های او قرار گرفته، تهمت میزنه!
حسود، آل محمد ع را مقتول و مسموم میکند!
در ملک و در ملکوت قلبها!
اعتقادات مسموم، بدتر از سم، همه را از پا در می‌آورد!
قتل: سلب اثر نور
احیاء: بهره‌مندی از اثر نور
منشاء و ریشۀ قتل و گمراهی، حسد است!
قتل یک نفر با قتل همۀ انسانها، از یک امر خبر میده که حسادت فعال شدۀ قلب حسود است!
غیبت کردن و تهمت زدن نیز برابر با قتل نفس عمدی است!
[سورة المائدة (۵): آية ۳۲]
«مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ
أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً
وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»

مشتقات ریشۀ «قتل» 170 بار در آیات قرآن تکرار شده است.

داستان تکراری قتل انبیاء و اوصیاء!

قتل نور یا حسد؟!

کربلا، داستان تکراری قتل یوسف ع!

يكى گفت: يوسف را بكشيد!!!
يكى گفت: يوسف را تبعید کنید!!!
يكى گفت: به یوسف تهمت بزنید!!!

اهل حسادتی که چشم دیدن یوسف ع رو نداشتند، دستور قتل یوسف رو صادر کردند!
چه عاملی به معارین حسود این جرات رو میده که این حرف رو به زبان بیاورند و بگویند یوسف را بکشید!
این جسارت و این حماقت از کجا میاد؟!
قلوبی که دست از تمنا بر نمیدارند، با وسوسه های شیطان در قلب و سامری در ملک، جرات پیدا میکنند که به یوسف به چشم بد نگاه کنند!
خدای مهربان وقتی نور معلمی بنام یوسف رو برای اهل حسادت رو میکنه به اونها دستور اقتلوا انفسکم را میدهد یعنی با کمک این نور، نفس حسودتونو بکشید، درناژ کنید و غیر فعال کنید اما حسود بجای اینکه واژۀ قتل رو در معنای ممدوحش استفاده کنه، در معنای مذمومش استفاده میکنه!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۷ الى ۱۰]
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (۹)
[يكى گفت:]
«يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دوردستى بيندازيد، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمى شايسته باشيد.»

در فرهنگ قرآن، واژه‌ها تنها بار لغوی ندارند؛
بلکه هر واژه، پنجره‌ای است به‌سوی معانی نورانی یا ظلمانی.
«قتل» از جمله واژگانی است که هم در سپهر نورانی قرآن به‌عنوان نشانی از فنا در محبت و نور ولایت به‌کار رفته، و هم در عرصه ظلمانی حسد و شرک، به‌عنوان نمادی از انکار نور و خاموش‌کردن شعله هدایت.
این مقاله به تحلیل معنایی و عرفانی واژه «قتل» می‌پردازد،
با تمرکز بر آیه ۹ سوره یوسف، ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ﴾،
و می‌کوشد پرده از وجوه باطنی و روان‌شناختی این واژه در بستر قرآن و زبان عربی بردارد.

در فرهنگ لغت، «قتل» به‌معنای کشتن، نابود کردن و از میان بردن آمده است.
اما زبان عربی گاه معانی مجازی و استعاری نیز به کار می‌گیرد.
یکی از کاربردهای زیبای این واژه در زبان عربی، در توصیف حالت رقیق و بی‌اثر شدن شراب است:
«قَتَلْتُ الخمرَ بالماءِ»؛
یعنی «شراب را با آب رقیق و بی‌اثر کردم».
در این‌جا، قتل به‌معنای از میان بردن خاصیت مست‌کنندگی شراب است؛ نه نابود کردن ماده آن.
این نشان می‌دهد که قتل همواره به‌معنای ریختن خون نیست، بلکه گاهی به‌معنای سلب اثر، خاموش‌کردن شعله و تهی‌کردن محتواست.

قتل در معانی ممدوح و مذموم
با این نگاه، می‌توان واژه «قتل» را در دو منظومه معنایی بررسی کرد:
قتل در معنای ممدوح (نورانی):
در زبان عرفانی، قتل به‌معنای فنا در محبت و خاموشی خودخواهی در پرتو نور ولایت است.
این‌گونه قتل، مقدمه تولد دوباره و احیای حقیقی است.
در این معنا، قتل، هم‌خانواده هزار واژۀ مترادف نور الولایة است:
«تسلیم»، «فنا» و «درناژ حسادت» است.
کربلا برای یاران حسین ع نمونه تامّ این نوع قتل ممدوح است،
که در آن کشته‌شدن، به‌معنای اوج حیات و حضور در مقعد صدق است.
قتل در معنای مذموم (ظلمانی):
در نقطه مقابل، قتل در معنای حسد و شیطنت، تلاشی است برای خاموش‌کردن نور هدایت.
در این نگاه، دستور قتل معلمین نورانی مانند حسین ع و یوسف ع، نه صرفاً جنایتی جسمانی، که تلاش برای از بین بردن جلوه‌ای از نور نبوت، علم و محبوبیت در چشم پدر (یعقوب ع) است.
قتل در اینجا، هم‌معنای «حسد»، «کید»، و «ظلم» است.

«اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا»
این آیه، جلوه‌گاه بیرونی حسادت برادران یوسف (ع) است.
آن‌ها نور یوسف را تهدیدی بر محبوبیت خود می‌دیدند؛ پس تصمیم گرفتند با قتل یا دورافکندن، آن نور را از صفحه روزگار محو کنند. در این‌جا:
«قتل» به‌معنای خاموش کردن نور یوسف است، نه فقط حذف فیزیکی او.
«اِطْرَحُوهُ» نیز نشانی از انداختن نور هدایت به سرزمین فراموشی و غیبت است؛ همان کاری که امت‌ها با حجت‌های الهی کردند.
در واقع، قتل یوسف تلاش برای «قتل نور» است؛ و این همان نماد جاودانۀ حسد است، که در هر عصری در چهره‌ای ظهور می‌کند.

قتل و قیاس؛ ویژگی و خصلت معارین حسود
پیرو حدیث امیرالمؤمنین (ع) درباره انواع ضلالت‌ها، باید گفت:
انکار نور، قتل حجت، و روی‌گردانی از امام ع، ریشه در همین روحیه و ویژگی معارین دارد.
حسودانی که نور را در لباس بشر نمی‌پذیرند، همان‌هایی هستند که می‌گویند:
«أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا؟!»
و یوسف (ع) را نیز به سبب همین باور حسدآلود، هدف قتل قرار دادند.
در فرهنگ قرآنی، هر که نور را در چهرۀ بشر تاب نیاورد، دیر یا زود، به «اقْتُلُوا يُوسُفَ» خواهد رسید.
«وَ قَتَلُوا الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ» (آل‌عمران: ۲۱)؛ «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ» (بقره: ۶۱)
و این مسیر در هر عصری، با چهره‌ای نو تکرار می‌شود.

واژه «قتل» در قرآن، اگرچه ظاهری جسمانی دارد، اما در بطن خود حامل مفاهیم نورانی یا ظلمانی است. در آیه ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ﴾، قتل نه فقط یک عمل، بلکه موضعی است در برابر نور.
حسد، وقتی به اوج برسد، آرزوی محو نور را در دل می‌پروراند؛
و این همان «قتل»ی است که گاه نه با شمشیر، بلکه با کتمان، تحریف، عداوت و انکار رخ می‌دهد.
و گاهی قتل را دیگری انجام می‌دهد، اما چون شخص به فعل او راضی است، به پای او نیز نوشته می‌شود؛ چنان‌که فرزندان بنی‌اسرائیل که پدرانشان مرتکب قتل انبیاء شده بودند، در قرآن کریم خود آنان نیز قاتل پیامبران معرفی شده‌اند.

[قتل & نبو]:
آیاتی از قرآن که داستان تکراری قتل انبیاء و اوصیاء را بازگو میکند:

[سورة البقرة (۲): آية ۶۱]
وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ‏ النَّبِيِّينَ‏ بِغَيْرِ الْحَقِّ
ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

امام حسن عسکری علیه السلام:
وَ کَانُوا یَقْتُلُونَهُمْ بِغَیْرِ حَقٍّ بِلَا جُرْمٍ کَانَ مِنْهُمْ إِلَیْهِمْ وَ لَا إِلَی غَیْرِهِمْ.
آن‌ها (بنی‌اسرائیل) انبیاء (علیهم السلام) را به ناحق کشتند؛ بدون اینکه [پیامبران] در حقّ ایشان و دیگران جرمی مرتکب شده‌باشند.

[سورة البقرة (۲): آية ۹۱]
وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ‏ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (91)

امام حسن عسکری علیه السلام:
لِمَ کَانَ یَقْتُلُ أَسْلَافُکُمْ أَنْبِیاءَ اللَّهِ.
پس چرا پدرانتان پیامبران (علیهم السلام) را می‌کشتند؟!

امام صادق علیه السلام:
لَمْ یَقْتُلُوا الْأَنْبِیَاءَ بِأَیْدِیهِمْ وَ لَا کَانُوا فِی زَمَانِهِمْ وَ إِنَّمَا قَتَلَ أَوَائِلُهُمُ الَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ فَنُزِّلُوا بِهِمْ أُولَئِکَ الْقَتَلَهًَْ فَجَعَلَهُمُ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ أَضَافَ إِلَیْهِمْ فِعْلَ أَوَائِلِهِمْ بِمَا تَبِعُوهُمْ وَ تَوَلَّوْهُمْ.
آن‌ها (یهودیان عصر حضرت محمّد ص) پیامبران خدا را نکشته‌بودند و اصلاً در روزگار ایشان نبودند؛ بلکه گذشتگان آن‌ها که پیش از آن‌ها می‌زیسته‌اند چنین کرده‌بودند و آن‌ها بودند که پیامبران را به قتل رساندند؛ امّا خداوند یهودیان روزگار محمّد ص را در زمره‌ی آنها برشمرده و در کنار آن‌ها قرار داده است؛ چرا که از پیشینیان خود پیروی کرده و راه آن‌ها را پیمودند.

امام صادق علیه السلام:
فَلَمْ یَقْتُلُوا هُمْ الْأَنْبِیَاءَ بِأَیْدِیهِمْ وَ لَا کَانُوا فِی زَمَانِهِمْ وَ لَکِنْ قَتَلَهُمْ أَسْلَافُهُمُ وَ رَضُوا هُمْ بِفِعْلِهِمْ وَ تَوَلَّوْهُمْ عَلَی ذَلِکَ فَأَضَافَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ إِلَیْهِمْ فِعْلَهُمْ وَ جَعَلَهُمْ مِنْهُمْ لِاتِّبَاعِهِمْ إِیَّاهُم.
آن‌ها با دست خویش انبیا را نکشته‌اند و در زمان آن‌ها نبودند امّا گذشتگانشان آن‌ها را کشتند و ایشان از کار آن‌ها راضی و خوشنود بودند و در عمل آن‌ها را پیروی می‌کردند؛ پس خداوند کار آن‌ها (گذشتگان از یهود) را به این‌ها اضافه کرد و ایشان را به خاطر تبعیّت از آن‌ها در زمره‌شان قرارداد.

[سورة آل‏‌عمران (۳): الآيات ۲۱ الى ۲۲]
إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ 
وَ يَقْتُلُونَ‏ النَّبِيِّينَ‏ بِغَيْرِ حَقٍّ 
وَ يَقْتُلُونَ‏ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ
 
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (21)

[سورة آل‌‏عمران (۳): الآيات ۱۱۱ الى ۱۱۲]
ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ
وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ‏ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ 
ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (112)

امام صادق علیه السلام:
أما وَ اللَّهِ مَا قَتَلُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ وَ لَکِنْ أَذَاعُوا سِرَّهُمْ وَ أَفْشَوْا عَلَیْهِمْ فَقُتِلُوا.
آگاه باشید به خدا آنان را با شمشیر خود نکشتند ولی رازشان را فاش کردند و [پیامبران] بر سر آن کشته شدند.

امام صادق علیه السلام:
أما وَ اللَّهِ مَا ضَرَبُوهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ لَا قَتَلُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ وَ لَکِنْ سَمِعُوا أَحَادِیثَهُمْ فَأَذَاعُوهَا عَلَیْهِمْ فَأُخِذُوا وَ قُتِلُوا فَصَارَ اعْتِدَاءً وَ مَعْصِیَهًًْ.
آگاه باشید که به خدا قسم دست به آن‌ها نزدند و تیغ به آن‌ها نکشیدند ولی سخنشان را شنیدند و از آن‌ها فاش کردند و دستگیر شدند و کشته شدند و این کار تجاوز و گناه گردید.

[سورة آل‏‌عمران (۳): الآيات ۱۸۱ الى ۱۸۲]
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ
سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ‏ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ 
وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ (181)

امام کاظم علیه السلام:
هُمْ یَزْعُمُونَ أَنَّ الْإِمَامَ یَحْتَاجُ مِنْهُمْ إِلَی مَا یَحْمِلُونَ إِلَیْهِ.
آن‌ها خیال می‌کردند که امام (علیه السلام) محتاج به اموالی است که ایشان می‌آورند.

علیّ‌بن‌إبراهیم (رحمة الله علیه): 
وَ اللَّهِ مَا رَأَوُا اللَّهَ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ فَقِیرٌ وَ لَکِنَّهُمْ رَأَوْا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ فُقَرَاءَ فَقَالُوا لَوْ کَانَ اللَّهُ غَنِیّاً لَأَغْنَی أَوْلِیَاءَهُ فَافْتَخَرُوا عَلَی اللَّهِ بِالْغِنَی.
به خدا سوگند آن‌ها خدا را ندیدند که فقیر است یا نه،
ولی آن‌ها دیدند که اولیای خدا فقیرند؛ پس گفتند:
«اگر خدا غنی بود اولیای خود را بی‌نیاز می‌کرد».
سپس به خاطر ثروتمندی خودشان، بر خدا فخر فروختند.

[سورة النساء (۴): الآيات ۱۵۵ الى ۱۵۸]
فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ 
وَ قَتْلِهِمُ‏ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ 
وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ
بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَليلاً (155)

علی‌بن‌إبراهیم (رحمة الله علیه):
وَ قَوْلُهُ: فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ یَعْنِی فَبِنَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیَاتِ اللهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ قَالَ: هَؤُلَاءِ لَمْ یَقْتُلُوا الْأَنْبِیَاءَ وَ إِنَّمَا قَتَلَهُمْ أَجْدَادُهُمْ وَ أَجْدَادُ أَجْدَادِهِمْ فَرَضُوا هَؤُلَاءِ بِذَلِکَ فَأَلْزَمَهُمُ اللَّهُ الْقَتْلَ بِفِعْلِ أَجْدَادِهِمْ، فَکَذَلِکَ مَنْ رَضِیَ بِفِعْلٍ فَقَدْ لَزِمَهُ وَ إِنْ لَمْ یَفْعَلْهُ، وَ الدَّلِیلُ عَلَی ذَلِکَ أَیْضاً قَوْلُهُ فِی سُوَرهًِْ الْبَقَرَهًِْ: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللهَ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فَهَؤُلَاءِ لَمْ یَقْتُلُوهُمْ وَ لَکِنَّهُمْ رَضُوا بِقَتْلِ آبَائِهِمْ فَأَلْزَمَهُمُ فِعْلَهُمْ.
علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه):
فَبِنَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ یعنی به خاطر پیمان شکنیشان. وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ
اینان پیامبران را نکشتند، بلکه نیاکانشان و نیاکان نیاکانشان پیامبران را کشته بودند، و اینان نیز بدان تصمیم راضی شدند و خداوند با این کار نیاکانشان، قتل را به پای ایشان نیز نوشت و بر این منوال، هرکه به کاری رضایت داشته باشد، آن امر پاگیر وی نیز هست، هرچند که فاعل آن نباشد.
دلیل بر این حکم، همچنین کلام الهی در سوره‌ی بقره است که می‌فرماید:
فَلِمَ تَقْتُلُونَ انبیاء اللهِ مِن قَبْلُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ با اینکه اینان خود، پیامبران را نکشته بودند، بلکه به کردار پدرانشان در حقّ پیامبران خشنود بودند و خداوند، قتل ایشان را به پای اینان نیز نوشت».

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی