Jealousy, hastily looking for a way to escape!
«جمح» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«الفرس الجموح»
«الْجُمَّاحُ: تير بدون نوک پيكان»
«جَمَحَتِ المرأَةُ زوجَها: زن، شوهر خود را رها كرد و به خانۀ خانوادۀ خود رفت.»
+ «نشز»
+ «کذب»
مفهوم «دیسکانکشن» از این واژه استنباط میشود.
در معنای ممدوح، میشه قطع رابطه با باطل، و در معنای مذموم، میشه قطع رابطه با حق!
+ «هزار واژۀ مترادف نور الولایة و هزار واژۀ مترادف حسد»
مترادف این واژهها که مفهوم جدایی از نور و ثمرات شوم آن را تفهیم میکنند زیاد است.
حسود تکذیب آیات میکند و شتابزده بدنبال راه فرار میگردد!
لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ!
شیطان میداند که تیرهای هوای نفس حسود، مشقی است (نوک ندارد)، ولی تیرهای صاحبان و اهل نور، مشقی نیست و جنگی و واقعی است و لذا جرات پرسه زدن به دور نور را ندارد!
«الْجُمَّاحُ: سهم يجعل على رأسه كالبندقة يرمي به الصبيان»: تير بدون نوک پيكان
«الجُمَّاحُ: سهم صغير يلعب به الصبيان»
(تیری که نوک و پیکان ندارد به هدف نمی خورد و اگر هم بخورد اثری بر هدف نمیگذارد.)
«الفرس الجموح»: «عتو هوای نفس»
«خروج المملوك و من بمنزلته عن سلطة مالكه و ذهابه بسرعة خلافا و عدوانا و هو في عمله متجاوز عن الحقّ و متّبع هوى نفسه».
عنان را از او بر مىگيرد، افسار گسیخته، سرکش، هیچ چیزی جلودارش نیست، كار دشوار، تير بدون پيكان، تیری که نوک و پیکان ندارد به هدف نمی خورد و اگر هم بخورد اثری بر هدف نمی گذارد، همچنین است.
سرکشی هوای نفس هیچ آثار تربیتی نداشته و از نظر عقل لذت بخش نیست و هوای نفس همچون تیر بدون پیکان می ماند که فقط زحمت تیر انداز را زیاد می کند و تیر انداز هر چه سعی کند با تیر بدون نوک هدف گیری و پرتاب نماید نمی تواند موفق شود، اما اگر تیر انداز به نوک تیرش و چوبش پیکان را اضافه نماید که همان گره پیشاهنگ عقل (نور) است، یعنی دومی نورش شود، خواهد دید که چگونه به هدف اصابت می نماید و موفق می شود، لذا هوای نفس باید غیرفعال شود و شخص به دلالت نور عقلش کارهایش را انجام دهد و تابع و تسلیم عقل که نوک تیر و پیکان است باشد تا از مسیر رسیدن به هدف خارج نشود و لذا سرکشی هوای نفس مثل تیر مشقی میماند که نوک ندارد فقط سر و صدا دارد اما از اثر به هدف و شکار خبری نیست، لذت بیثمر همان تیر مشقی است که بچهها از صدای آن فقط خوششان میآید و باید به هوای نفس گفت دیگر بچهبازی بس است و تیر مشقی هوا کردن و بدون نوک بسوی هدف پرتاب کردن بس است، این همه وقت تلف کردن (الفوت) و سرمایه به هدر دادن و سر کار گذاشتن بس است، چقدر باید گول این هارت و پورت تو را بخورم و مغرور شوم ای نفس، تو پوچ و توخالی هستی و هیچی نیستی و فقط ادعا می کنی که می توانی و میخواهی مرا به آرامش برسانی، از اینکه این همه تیر انداختی و به نتیجه نرسیدی خسته نشدی؟ مرا که خسته کردی دیگر حوصله جفتکپرانیهای تو را ندارم «فرس جموح»، خفه شو و سکوت کن و از این به بعد هر چه عقل به تو دستور می دهد اجرا کن و حرف نزن و توضیح نخواه و بلهقربانگوی عقل باش و هیچ اظهار نظری نکن که سوابق سوء مکررت در اظهار نظرها و تجربههای تلخ گذشتهای که به حرفهایت گوش کردم هنوز جلوی چشمم هست و از آن همه بیعرضهگی و بیعقلی خود شرمنده هستم و نمیدانم با چه رویی به صورت آل محمد ع نگاه کنم با آن گندی که به تحریک تو ای نفس حسود، همراه با القاء شیطان اختیارا مرتکب معصیت شدم (تسویل نفس و تسویل شیطان) و امیدوارم خدای مهربان کریمانه از سر تقصیرات و اشتباهاتم بگذرد.
بدون مطالعه و مجاهده قلبی، یعنی اخذ علوم نورانی و عمل به این علوم، انتظار فرج داشتن، خیال واهی و باطل است و عاقل میداند که تا وقتی هوای نفس سرکوب نشده و شخص به دلالت نور عقلش کارها را پیش نبرد، راهی که می رود بیراهه است و به بهشت برین آل محمد ع ختم نخواهد شد، پس هوای نفست را ای عاقل، با فهم نور و ظلمت دنیای قلبت، مهار کن و به سوی آل محمد ع برگرد و توبه و اوبه کن و اصلا این تو هستی که مالک هوای نفس هستی، پس چرا زمام و افسار را به دست او سپردهای؟ تو باید از او بازخواست کنی، ولی کار به جایی کشیده که او تو را مواخذه میکند و تو هم به این تکلمات شیطان عادت کرده و خو گرفته ای، تو باید به کارهای او خورده بگیری نه او به تو خردهگیری کند، تو باید او را سرزنش کنی ولی او بقدری پررو شده که تو را سرزنش می کند، او دشمن توست پس تو دشمن او باش و او را مثل یک دشمن بلکه خطرناکترین دشمن بشناس و با او مقابله کن و در مقابل خواسته هایش زود دست و پایت شل نشود و کوتاه نیا و اصلا باید هوای نفست را بکشی «قاتل هواک بعقلک» و ذبح نمایی تا حجّ تو قبول شود و به آرزوهای خود برسی (سرزمین منا) و گذشته خرابت جبران شود، لذا ذبح گوسفند، نوک پیکان است و تا هوای نفس حسود را سر نبری و به حساب او نرسی، مدام شیطان سر راهت سبز می شود ای ابراهیم، و مانع می شود که به نور ولایت عمل نمایی و باید هوای نفست را سنگ باران کنی روزی هزار بار، چه قبل از قربانی و چه بعد از قربانی، تو گویی این نفس سرکش و لعنتی، هزار جان دارد و هر چه سرش را می بری باز یک سر دیگر جایش سبز می شود، ای خدای مهربان، کمک کن هوای نفسمان را به دست عقلمان به توفیق و نگاه نورانی ملائکه مامورت (فرشتۀ مهربان) در تکتک لحظههای زندگی و آیات، جوری سر ببریم که این نفس بیسر و بینوک شود و دیگر توان ضربه زدن به ما در اطاعت اوامر و نواهیات را نداشته باشد، ان شاء الله تعالی.
شیطان رجیم، خیلی زرنگ است، نمیگوید تیر نینداز، بینداز اما بدون نوک و بدون سر و بدون پیکان و بدون دلالت نور عقل، او چون می داند منع از این کار نمی تواند بکند اما برای اینکه زهرش را بریزد و به هدف خود برسد نوک پیکان تیر چوبی را کنده و حذف می کند و به تیر انداز می گوید بیا جانم با این تیر به هدف بزن! باید بدانیم که تیر بدون نوک هیچ فایده ای ندارد، جز زحمت و آزار و خستگی ثمری در پی ندارد و اگر از این تیرها، هزار تیر هم بیاندازیم، یکی به هدف نمی خورد.
اما اهل نور به شیطان میگوید: ای شیطان، من با نورم، عاقل و بصیرم، ببین یک تیر با پیکان و دلالت عقلم که در تبعیت نورم هست، به هدف پرتاب می کنم و چنان بر سینه و قلب هوای نفس و شیطان اصابت می کند که مات و مبهوت بمانی! این را بدان که به کوری چشم تو این جور تیر نوکدار و تیر اندازی و هدف گیری را صاحب نورم به من آموخت و من هم هر زمان نور اجازه دهد، اقدام لازم را مینمایم.
قصه کلمه «جمح» فقط «ج م ح» نیست! دنیایی حرف و معنی از زبان صاحبان نور در این سه حرف الفبا نهفته است، جمّاح ظاهرا تیر بدون نوک و پیکان است که بچه ها برای اینکه خطری تهدیدشان نکند با این گونه تیرها بازی می کنند « الجمّاح: سهم بلا نصل مدوّر الرأس يتعلّم به الصبيّ الرمي » اما زندگی بازی نیست واقعی است و تیر واقعی می خواهد تیر مشقی به درد نمیخورد!
مگر می شود با تیر مشقی به جنگ دشمن نفس رفت!
چقدر تا بحال شیطان به ریش ما خندیده و گفته برو بچه با این تیر بدون نوک آمدی هوای نفس عزیز منو، فالوئر منو بکشی! از ته دل خندیده و البته درست هم گفته، اما دیگر تمام شد، دیگر می دانم که هیچ تیری بدون پیکان عقل و آنهم عقلی که به نور معالم ربانی مسلح نشده باشد نمی تواند دشمن را از پای در آورد و شیطان که زرنگ است وقتی تو مثل بچهها با تیر مشقی با او در حال بازی هستی او هم الکی دستش را بالا می برد تا تو را الکی خوشحال کند و سرگرم نماید و با تو در حال بازی است و تو غافل از این بازی خطرناک هستی که او تو را به آن مشغول کرده، دیگر بازی بس است، ای شیطان کار جدی شده واقعا دست هایت را ببر بالا و تسلیم نور عقل من شو که تیر، این بار مشقی نیست، ببین نام صاحب نورم را بر روی آن حک نموده ام و تو خود با شنیدن این نام می دانی که تنها تیری که به تو اثر می کند همین است و بقیه موارد بچهبازی است و خودت اعتراف کردی در قرآن که فقط تیر مخلصین، که نام و نگاه صاحب نورش لحظه ای از جلوی چشمش پاک نمی شود و کنار نمی رود بر قلبت چنان فرود می آید که بمحض شنیدن این نام و این پسورد، خودت تکلیف خودت را میدانی، پس فکر بازی، و سر کار گذاشتن ما را از ذهن کثیفت خارج کن.
هر وقت دیدی بدون مطالعه و مجاهده (بدون نور معالم ربانی) به جنگ هوای نفس و شیطان رفتی [آب راکد – آبی که سرگردان است به کدام سو جریان پیدا کند «حیر» ] بدان که شیطان عاشق این بچه بازی ها و تحیر و سرگردانی توست و حتی الکی خودش را به زمین می اندازد تا دلتو خوش کند و تو از اینکه اینجوری عادت کردی به جنگ شیطان بروی نگران باش و سر عقل بیا و این بار سلاحت را به فشنگهای واقعی مسلح کن تا هوای نفس و شیطان دنبال سوراخ موش بگردند! پس تمام هم و غمت داشتن نوک پیکان عقلی تیز و برنده بنام معالم ربانی و نورانی باش که هدف شیطان در هر زمان فاصله انداختن بین تیر و پیکان است یعنی بین ما و معالم ربانی ما!
(جدایی بین سر و تن: «عمه: سرگردانی»)
و این کار شیطان، در مورد اکثریت نتیجه هم داده، ولی استثنائاتی که خود شیطان به آن اعتراف نموده، هستند و عده قلیلی همیشه توفیق پیدا می کنند که از چنگال شیطان و هوای نفس بگریزند و با کمک معالم ربانی، ریشه حب دنیا (تمناها) را از قلب خود بیرون بکشند و ان شاء الله با کمک نور، دیگر بچه بازی و با فشنگهای مشقی سرگرم لهو و لعب شدن، کافی است.
الْعَاقِلُ مَنْ كَانَ … جَمُوحاً عِنْدَ الْبَاطِلِ
لا مركب أجمح من اللجاج
وَ إِيَّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ
وَ إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ
فإن الحرص مذموم يجمح بصاحبه إلى الشبهة
و ربما أوقعه في الحرام
و إن جماح الإثم الكذب و الارتياب
چموشتر از مرکب هوای نفس نداریم!!!
تمامی سربازان هوای نفس خواهان سرکشی و طغیان و «جمح» هستند و از آن جمله:
حالت لجاجت هوای نفس ، حرص هوای نفس ، عجب هوای نفس ، کذب ، ریب ، ….
هوای نفس می خواهد مثل آب فوّاره بزند و ناآرام باشد «جماح الماء» و سر بالا برود و علامت غلبه هوای نفس بر عقل باشد «فوّاره = و جماح الماء صعوده و غليانه» آب سربالا که می رود به خود می بالد «عجب هوای نفس» غافل از اینکه هر فرازی فرودی دارد جز فراز عقل که دست در دست آل محمد ع می دهد و سرفراز می شود که برای آن فرودی نیست و مخلد و سر فراز در بهشت آل محمد ع جاوید خواهد ماند، ان شاء الله تعالی.
[تلوّن – شمس – جمح = هوای نفس]:
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ الْمُتَلَوِّنَ.
آل محمد ع از کسی که هوای نفسش بر عقلش غالب است و دائما رنگ عوض می کند خوششان نمیآید.
[و التلون التبدل]
[تلون = خواهان تغییر و تبدیل بودن]
هوای نفس دائما رنگ عوض می کند!
ولی عاقل یکرنگ است، به رنگ نور ولایت و نور سفید.
هوای نفس دوست دارد از جاده خارج شود (خبط)، دوست دارد اعتراض کند و بجای حرکت مستقیم در طول مسیر، در عرض [اعتراض] مسیر راه برود! پس اعتراض، کار هوای نفس است که در عرض مسیر حرکت می کند! مرکب سرکش هوای نفس نمی خواهد به ریاضت نفس تن دهد و بار را به مقصد برساند و با اعتراض و جمح و خبط و شماس، هر جوری هست میخواهد نیشش را بزند!
شیطان مهلت گرفته که هوای نفس را برعقل قلوب بندگان غیر مخلص (ابناء الدنیا) غالب نماید.
«حَتَّى إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ مِنْكُمْ»
الجامحة: أي النفوس الجامحة من جمح الفرس إذا اعتز راكبه و غلبه
أَلَا وَ هِيَ [الدُّنْيَا] … الْجَامِحَةُ الْحَرُونُ
[و الجامحة الحرون شبهها بالدابة ذات الجماح و هي التي لا يستطاع ركوبها لأنها تعثر بفارسها و تغلبه و جعلها مع ذلك حرونا و هي التي لا تنقاد. حتى إذا انقادت له الجامحة منكم أي الأنفس الجامحة أو الأخلاق الجامحة .
و استعار لفظ الجماح ،
باعتبار كثرة خلافهم للحقّ،
و حركاتهم في تيه الجهل،
و الخروج عن طريق العدل،
من قولهم جمح الفرس إذا اعتزّ راكبه و غلبه.
و يحتمل أن يكون من جمح، بمعنى أسرع.
و الجمحات منازعة النفس إلى شهواتها و مآربها و نزعها بكفها.
الْحَمْدُ لِلَّهِ … الْغَالِبِ جُنْدُهُ
خدا را شکر که جنود عقل به معونت معالم ربانی بر هوای نفس غالب می شود و پوزه شیطان به خاک مالیده خواهد شد، ان شاء الله تعالی.
«إِمَاماً … لِجَاماً لمن غَرْبَ الْجِمَاحِ»
[فَإِنَّهُ … أَمَرَهُ أَنْ [يَزَعَهَا] نَفْسَهْ عِنْدَ [الْجَمَحَاتِ]
وزع نفس!
عاقل به هنگام جمح نفس، وزع نفس می کند،
یعنی وقتی نفس الکی به خودش می بالد، توی پر هوای نفسش می زند و می گوید تو باز حرف زدی، این همه کار دستم دادی بَسَم نیست! خفه شو ای نفس پوچ و مغرور!
« ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ:
فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ
قَدْ تَكَفَّلَ بِنُصْرَةِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ
وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهْ عِنْدَ الشَّهَوَاتِ
وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ
فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ »
« فَإِنَّ النَّفْسَ تَجْمَحُ عَنْ قَبُولِ الْحَقِّ
زيرا كه نفس انسان از قبول حق خوددارى مىكند، و حاضر نيست حقيقت را بپذيرد،
وَ خِلَافُهَا عِنْدَ قَبُولِ الْحَقَائِقِ أَبْيَنُ
و از اين جهت مخالفت كردن با نفس در مقابل حقايق بهتر است.»
المؤمن … لَا يَجْمَحُ بِهِ الْغَيْظُ وَ لَا يَغْلِبُهُ الْهَوَى وَ لَا يَقْهَرُهُ الشُّحُّ.
إِنَّ الدُّنْيَا مَعْكُوسَةٌ مَنْكُوسَةٌ … تَجْمَحُ بِطَالِبِهَا وَ تُرْدِي رَاكِبَهَا.
[اوصاف معاویه لعنه الله] :
و هذا معاوية
كان أعرف الناس بفضل علي ع و شرفه و استحقاقه هذا الأمر و مكانه و قرابته من النبي ص
فغلب حب الدنيا معرفته و ترك حظه من الآخرة و فعل ما فعل من حرب علي ع و مناصبته و خسر الدنيا و الآخرة بما أقدم عليه … ، … و ركب هواه جامحا في باطله تابعا لشيطانه و ملك حب الدنيا قلبه فقاده في أشطانه و صدفه عن الآخرة فما تخطر على قلبه و لا تجري على لسانه.
وقتی عقل برای هوای نفس از فضائل آل محمد ع سخن می گوید، هوای نفس سرکش مثل اسب وحشی فریاد می زند و دستهایش را به علامت زیر بار نرفتن بالا می آورد و اعتراض می کند که چرا اقرار به فضل معالم ربانی می کنی ؟!
« فَأَبَى الْقَوْمُ إِلَّا جِمَاحاً »
[جماح عجب نفس]
« إِذَا زَادَ عُجْبُكَ بِمَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ
فَحَدَثَتْ لَكَ أُبَّهَةٌ أَوْ مَخِيلَةٌ
فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ وَ قُدْرَتِهِ مِمَّا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ
فَإِنَّ ذَلِكَ يُلَيِّنُ مِنْ جَمَاحِكَ [مِنْ جَنَاحِكَ]
وَ يَكُفُّ عَنْ غَرْبِكَ
وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ
عجب، فوران و جماح هوای نفس و به خود بالیدن «فَحَدَثَتْ لَكَ أُبَّهَةٌ أَوْ مَخِيلَةٌ» است.
وقتی هوای نفس بیخودی به خودش بالید و مغرور شد، توی پرش بزن و بهش بگو: هیچی نیستی! بارها نقطه نظراتت را اجراء هم کردم و نتایج شومش رو هم دیدم! دیگه خفه شو و حرف نزن! و اینجوری حال نفستو بگیر! «فَإِنَّ ذَلِكَ يُلَيِّنُ مِنْ جَمَاحِكَ» و اونو سر جاش بنشون و عقل رو که می رفت یکبار دیگه مغلوب عجب هوای نفست بشه رو دوباره و سریع و بدون معطلی و مکث بر هوای نفست غالب کن «وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ» و از آل محمد ع بخاطر این نوری که برای قلبت روشنت کردهاند تا این عیوب را به محض حرکت مذبوحانه هوای نفست که به تشویق شیطان از جایش خیز برداشته، ببینی و در نطفه خفه کنی تشکر بنما:
«الحمد لله الذی هدانا لهذا یعنی بولایه علی بن ابیطالب ع»
«فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً … وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ»:
من عبد اللَّه عليّ أمير المؤمنين الى عقيل بن أبى طالب:
فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً [و خلّهم] وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ، وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ
ای عاقل:
هوای نفس اهل دنیا را وابگذار « فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً [و خلّهم]» :
بگذار اهل هوای نفس در تاریکی قلبشان «تیه» گمراه و سرگردان باشند «تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ»، بدوند و جولان دهند «وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ» و آتش حسادت آنها فوران کند «وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ».
إِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ
فَمَنْ أَهْمَلَهَا جَمَحَتْ بِهِ إِلَى الْمَآثِمِ
عاقل با هوای نفس اماره « إِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ » اهمال نمی کند « فَمَنْ أَهْمَلَهَا » و دست روی دست نمی گذارد و بی تفاوت نمی نشیند و کاری می کند کارستان ، و آن کار اخذ نور است تا به برکت عمل به آن، عقلش را بر هوای نفس چموشش که او را به ارتکاب معاصی سوق می دهد «جَمَحَتْ بِهِ إِلَى الْمَآثِمِ = لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»، غالب نماید. پس پیوسته هوای نفست را مورد اهانت قرار ده تا فرصت پیدا نکند تو را به ارتکاب معصیت امر نماید «أَهِنْ نَفْسَكَ مَا جَمَحَتْ بِكَ إِلَى مَعَاصِي اللَّهِ» [لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ = مَا جَمَحَتْ بِكَ إِلَى مَعَاصِي اللَّهِ (أَمَّارَةٌ = جَمَحَتْ)]
[فإن أهملتها جمحت]:
«و اعلم أن أعدى عدو لك نفسك التي بين جنبيك
و هي أمارة بالسوء ميالة إلى الشر فراره عن الخير
و أمرت بتزكيتها و تقويمها و قودها بالقهر إلى عبادة ربها و خالقها
و بمنعها عن ميلها إلى شهواتها و لذاتها
فإن أهملتها جمحت و شردت و لم تظفر بها بعد ذلك
و إن لازمتها بالتوبيخ و العذل و اللائمة كانت النفس المطمئنة التي تدخل في زمرة عباد الله الصالحين
فلا تغفلن ساعة عن تذكيرها و معاتبتها و لا تشتغل بوعظ غيرك ما لم تشتغل أولا بوعظ نفسك».
مبادا که هوای نفس، مالکیت قلب را، که باید از آنِ عقل باشد، به تصرّف «تَصْرِيفَهَا» خود در آورد:
«إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِيفَهَا».
مشتقات ریشۀ «جمح» در آیات قرآن:
[سورة التوبة (۹): الآيات ۵۶ الى ۵۷]
وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (۵۶)
و به خدا سوگند ياد مىكنند كه آنان قطعاً از شمايند، در حالى كه از شما نيستند، ليكن آنان گروهى هستند كه مىترسند.
لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ (۵۷)
اگر پناهگاه يا غارها يا سوراخى [براى فرار] مىيافتند، شتابزده به سوى آن روى مىآوردند.