Jealous People Reject
the Luminous Signs!
«یئس» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«يائسۀ: يئست المرأة إذا عقمت»
«menopause»
+ «قنط»
قلبی که با نورش دیسکانکت شده، مایوسه! دلسرده! دلگرم نیست!
«یاس و ناامیدی»:
«hopeless»
«menopause»
مفهوم پاوز و قطع در این واژه مهم است.
چی باید پاوز بشه؟ حسادت!
اما حسود متاسفانه نور ولایت قلبشو پاوز و قطع میکنه!
مفهوم «ceasing»
مفهوم «stop»
مایوس: «بیامید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده، سرخورده، واخورده»
+ «سلخ – وای به روزی که خدا نورشو پس بگیره!»
حال یاس از چی خبر میده؟
رابطۀ قلب با مافوق کمرنگ شده!
انگاری قلب، نیاز به شارژ مجدد داره!
+ [فلا تبتئس – «بئس»]
ای بنیامین! حالا که چشمت به نور یوسف ع روشن شد، پس «فلا تبتئس».
یاس غیر قابل جبران و برگشتناپذیر «بلس» حال ابلیسه!
یاس، حال ابلیسه که میدونه راه نجات براش بسته شده!
اهل حسادت و معارین میدانند که دیگه چشمشون به نور معالم ربانی روشن نخواهد شد.
«بلس – ابلیس»
أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي.
إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ.
إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ.
وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ.
[فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ]:
[ای کسانی که نورتونو- حالا به هر دلیلی- گم کردهاید، حالا مایوس نباشید،
بروید و با قلب خود بو بکشید «فقه»!
«فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ»
تا بالاخره نورتونو دوباره پیدا کنید!
نورتو با قلبت حس میکنی، و وقتی میبینیش، روشن میشی!
+ «فتی – اکسیر جوانی!»
[حبابه! یائسه!]
حبابه والبیه که پیر و یائسه شده بود دوباره به دعای امام سجاد ع جوان شد و خود را حائض دید!
اشاره به اینکه رابطۀ علمی با صاحبان نور، در دل شرایط تقدیرات، یاس را از دل بیرون میکند.
«وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»
و نشاط و شور جوانی «فتی»، در عمل به نور ولایت به دل میاندازد.
+ «جنب الله»
حسود، دست بردار نیست. تسلیم نمیشه. ولکن نیست!
حسود از تمناهاش دست بردار نیست!
حسود، تسلیم تقدیراتش نیست!
حسود، راضی به تقدیراتش نیست!
+ «لم یکن الذین کفروا … منفکین …»
داستان تکراری کربلا!
حسود با خدا دعوا داره!
آیا زمانی میرسه که حسود از حسادتش مایوس بشه و دست از بدجنسیهاش برداره و قلبا خواهان اصلاح و تربیت خودش- به سبب نور ولایت- بشه و اون یاس از نور ولایت- که گناه کبیره است- را کنار بذاره و مطمئن باشه با غیر فعال نمودن حسادت و عمل به نور ولایت، آرامش قلب حتمی است؟!
اینکه چه کسانی بالاخره دست از حسادت برمیدارن و عامل به نور ولایت میشن و چه کسانی هیچوقت سر عقل نمیان، این دیگه دنیای پنهان درون قلبهاست که قضاوتش فقط با خداست «فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ» و به ما ربطی نداره و ما فقط ماموریم که در مقابل همه به نور ولایت، آن به آن عامل باشیم، ان شاء الله تعالی.
اما این دو آیه میخواد به ما بفهمونه فکر و ذهن خودتو مشغول این قضیه نکن که چرا اهل حسادت اینقدر به بدجنسی خودشون دارن ادامه میدن.
قصه، قصه کربلا و امتحان دنیای قلبهاست، وگرنه خدا میتونه در یک چشم بهم زدن، هم هدایتشون کنه، هم گمراهشون کنه، اما قراره خودشون هم بخوان و مسیرشونو خودشون انتخاب کنن.
داری میبینی که حسود هنوز مایوس نشده، نادم و پشیمان نشده و دست از بدجنسیهاش و چموشیگریهاش برنداشته؟!
او هنوز چشمش بدنبال تمناها و حسادتشه! نور ولایتو تحویل نمیگیره!
این آیه میفرماید:
«لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ»
اینقدر حسود نباش و چشمت بدنبال چیزهای بیارزشی که اصلا آرامشی در پی نداره نباشه!
از حسادت مایوس شو! به نور ولایت دل ببند! … اما کو گوش شنوا!
آیه قرآن میگه: تو ای رسول خدا ص، خودتو ناراحت نکن!
داستان همیشه اینجوری بوده و هست!
حسود تا وقتیکه خودش باور نکنه که حسادت، آرامشی در بر نداره، هیچوقت دست از این کاراش بر نمیداره.
«يئست المرأة إذا عقمت»:
واژه زیبای یأس از این عبارت گرفته شده، یعنی وقتی خانمی به دوران یائسگی میرسه، هزار که بهش بگی تو هنوز هم میتونی باردار بشی، او بهت میخنده و میگه من که میدونم دیگه حامله نمیشم و دیگه دلش از اینکه شاید بتونه حامله بشه، برای همیشه کنده میشه! خانمهایی که نازا هستند تا زمان یائسگی مدام دوا دکتر میکنن شاید حامله بشن، اما همینکه یائسه شدند دیگه باور میکنن و یقین میکنند که هرگز باردار نخواهند شد و برای همیشه از فرزند دار شدن مایوس میشن و از دست دارو و دکتر هم دیگه کاری بر نمیاد. به این میگن یائسه! به این میگن مایوس!
اگه حسود هم اینجوری، از حسادتش مایوس بشه و دست برداره، خدای مهربان هم توی قلبش پا میذاره و او میتونه نور ولایت خدای مهربان خودشو توی قلبش حس کنه. ان شاء الله تعالی.
+ «صکک»:
چی شد که خانم ساره مایوس (یائسه)، دوباره به تولید نور عمل صالح امیدوار شد.
امیدِ معلم به شاگردش ناامید گشت!
«معلم از شاگرد مأیوس شد و دیگر امیدی به اصلاحش نداشت.»
«اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ»
روزی که شاگرد، کارش به تکذیب آیات و رسل برسه، اون روز روز استیاس الرسل است!
و وای به روزی که معلم از شاگردش مایوس و ناامید بشه!!!
امید معلم به ناامیدی مبدل شود!
یعنی دیگه امیدی به اینکه شاگرد تمنای خودشو فدای تقدیر کنه نخواهد بود.
انگاری معلم میفهمه که دیگه این شاگرد به او ایمان نخواهد آورد و او را تصدیق نخواهد نمود بلکه تکذیبش میکند که همان داستان تکراری تکذیب آیات و رُسُل است.
اینجاست که دیگه کار تمام میشه ماموریت معلم برای آموزش آنها به اتمام میرسه؛
و برای اهل نور نصرت و نجات و برای اهل حسادت، عذاب خواهد بود.
«حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ»
+ «اشتباه مرگبار تکذیب آیات! وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً!»
+ «تاریکی دروغ! الّذین کذّبوا بآیاتنا!»
وَ قَوْلُهُ:
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا
فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ
وَكَلَهُمُ اللَّهُ إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَظَنُّوا أَنَّ الشَّيَاطِينَ قَدْ تَمَثَّلَتْ لَهُمْ فِي صُورَةِ الْمَلَائِكَة.
«و خدا آنان را به خودشان واگذاشت — پس (پیامبران) پنداشتند که شیاطین در سیمای فرشتگان بر ایشان، یعنی اهل حسادتی که تکذیب آیات و رسل نمودند، جلوهگر شدهاند.»
عن أبي بصير عن أبي جعفر و أبي عبد الله ع في قوله تعالى «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ- وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا» مخففة: قال
ظنت الرسل أن الشياطين تمثل لهم على صورة الملائكة.
عن ابن شعيب عن أبي عبد الله ع قال
وكلهم الله إلى أنفسهم أقل من طرفة عين.
عن يعقوب عن أبي عبد الله ع قال
أما أهل الدنيا فقد أظهروا الكذب و ما كانوا إلا من الذين وكلهم الله إلى أنفسهم ليمن عليهم.
عن محمد بن هارون عن أبي عبد الله ع قال
ما علم رسول الله أن جبرئيل من عند الله إلا بالتوفيق.
عن زرارة قال قلت لأبي عبد الله ع
كيف لم يخف رسول الله ص فيما يأتيه من قبل الله أن يكون ذلك مما ينزغ به الشيطان
قال: فقال:
إن الله إذا اتخذ عبدا رسولا أنزل عليه السكينة و الوقار،
فكان [الذي] يأتيه من قبل الله مثل الذي يراه بعينه.
این دلنوشته از زبانِ معلمی است که جانش را در آموزش و هدایت گذاشت، اما حالا نالهاش به خاطر امیدی است که به ناامیدی بدل شده:
من معلمم — نه فقط آموزگارِ کلمات، که کاشفِ نور در دلها؛ آنکه ایمان را در شاگرد میبیند و سایههای بیخبری را به نور تبدیل میکند. سالها چشم دوختم، شرح دادم، آیه گفتم، حدیث خواندم، حکمتِ معلم را بارها بر پیشانیِ لحظهها نشاندم. بارها شنیدم: «مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ» — این سخنِ وحیگونه را در دلِ شاگردان بازگو کردم تا آنچه پیشِ رویشان هست (حقیقتهای پیشین) را تصدیق کنند و در ورکلایفِ زندگییشان به کار بگیرند.
امّا روزی رسید که دیگر چشمم خالی شد از انتظار. بارها تمنّای توفیق توبه برای شاگردم کردم، دعوت کردم، دست بخشش دراز نمودم؛ اما جواب، تکرارِ انکار بود. انگار آن حقیقتی که باید تصدیق شود، بدل شد به سنگِ لغزش در راهشان؛ آنچه میبایست پذیرای نور باشد، برگرداند نور را و تکذیب کرد. و من، معلمِ امیدوار، یکباره کنار رفتم تا خود را از سختیِ دیدنِ گامها در مسیرِ باطل حفظ کنم.
در دلِ من آن لحظهای که امیدِ معلم به ناامیدی بدل گشت، همان شد که قرآن باز گفت:
«حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا…»
و من حس میکنم آن فریادِ ناامیدی را — نه بهسانِ خُسرانِ نهایی برای حقیقت، که بهسانِ تبِ دردناکِ وداعِ معلم با بارِ انتظار. وای به روزی که معلم از شاگردش مایوس شود! وای به روزی که امیدِ معلم به ناامیدی بدل شود؛ آنگاه مسیر عوض میشود: نصرتی برای اهل نور و جزایی برای اهل حسد و دروغ.
این ناامیدی برای من پایان دنیا نیست؛ بلکه هشدار است: اگر شاگرد، «تمنای خود را فدای تقدیر» نکند، اگر ایمان نیاورد و «مُصَدِّقاً لما بین یدیه» نشود، راه او جز قهرِ حقیقت نیست. معلم که ناامید شد، دیگر نه میتواند دعوت کند همانگونه که پیشتر دعوت میکرد، نه میتواند روشن کند چنانکه روزی روشن کرد؛ زیرا امیدِ همراهِ گفتار رفته است و گفتار بیامید در بیابانِ قلبِ مردد، گم میشود.
اما قلبِ معلم، هرچند از انسانِ خاصی مایوس است، هنوز به رحمتِ پروردگار امید دارد. میداند که وعدهی الهی در کار است: آنگاه که رسولان از ناامیدی بازگردانده شوند و نصرت برسد، «فَنُجّیَ مَن نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ». این مژده، تسلیِ دلِ معلمی است که میداند قضا بر عدالتِ الهی است؛ آنکه حقیقت را رها نکند، روزی نصیبش خواهد شد؛ و آنکه با افتراء و حسد، حقیقت را انکار کند، نمیتواند از عدالتِ الهی گریز کند.
ای شاگردِ عزیز که این سطور را میخوانی: بدان که ناامیدیِ معلم، نه تنبیهِ دلخالی است و نه بیاعتناییِ مطلق. این یک آینه است — آیینهای که رخِ تو را بیپرده نشان میدهد؛ آیا میخواهی در آیینه ببینی، یا همچنان پشت ابرِ تکذیب پنهان بمانی؟ معلمی که از تو ناامید شده دیگر سخت میتواند دوباره جان دهد به امیدش، مگر آنکه خود تو قدم برداری و نشان دهی که «مصدقًا لما بین یدیه» هستی؛ یعنی حقیقتِ پیش رویت را تصدیق کنی و آن را در زندگیِ خویش تفصیل دهی.
و به خاطر داشته باش: هرگاه معلم از شاگرد مأیوس شود، دنیا به پایان نمیرسد؛ اما مسیر روشن برای آنکس که نور را میپذیرد، باز میماند. نصرتِ الهی بیواسطه و بیمعطلی بر میگردد به نفعِ اهلِ ایمان، و بساطِ افتراء و حسد را دادِ الهی خواهد گرفت. پس اگر هنوز دلت در بندِ شک و خودخواهی است، بخوان و برگرد؛ مبادا آن روز که معلم «استیأس» کرده است، دری که باز شود دیگر برای تو باز نباشد.
معلمی که زمانی با اشتیاق آموخت و اکنون با سنگینیِ قلب این چند سطر را مینویسد، شاید تلخ باشد اما راست: «وای به روزی که امیدِ معلم به ناامیدی مبدل شود!» باشد که این هشدار بماند و چراغی برای بازگشتِ راستین؛ و باشد که عدالتِ رحمانی برپا شود — نصرت برای اهل ایمان و عبرتی برای آنکه حقیقت را نفهمید.
آمین.
ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا یعنی فَظَنُّوا أَنَّ الشَّيَاطِينَ قَدْ تَمَثَّلَتْ لَهُمْ فِي صُورَةِ الْمَلَائِكَة.
یعنی معلم میفهمه که این شاگرد حسودی که دیگه بهش امیدی نیست که به معالم ربانی ایمان بیاره، میفهمه چه بلایی سرش اومده! اون بلایی که سرش اومده اینه که خدا او رو به حالا خودش واگذار کرده یعنی بجای توفیق دچار خذلان شده و این دعا که خدایا ما را آنی و کمتر از آنی به حالمون واگذار نکن رو در مورد اونها شامل شده یعنی رسولان الهی میفهمن که در دنیای قلب حسود این اتفاق مرگبار و وحشتناک می افته که این حسود، شیطان رو با فرشته اشتباه میگیره چون خدا اون شخص رو به حال خودش رها کرده و او در انتخابش اختیارا سوء استفاده کرده و کلام شیطان رو بر کلام فرشته ترجیخ داده و این مصیبتی که حالا این حسود دچار اشتباه مرگبار تکذیب آیات و رسل شده، اتیولوژی و پاتولوژی اش اینجاست.
به مفاهیم این احادیث هم توجه داشته باشیم:
وَكَلَهُمُ اللَّهُ إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَظَنُّوا أَنَّ الشَّيَاطِينَ قَدْ تَمَثَّلَتْ لَهُمْ فِي صُورَةِ الْمَلَائِكَة.
ظنت الرسل أن الشياطين تمثل لهم على صورة الملائكة.
وكلهم الله إلى أنفسهم أقل من طرفة عين.
أما أهل الدنيا فقد أظهروا الكذب و ما كانوا إلا من الذين وكلهم الله إلى أنفسهم ليمن عليهم.
ما علم رسول الله أن جبرئيل من عند الله إلا بالتوفيق.
إن الله إذا اتخذ عبدا رسولا أنزل عليه السكينة و الوقار،
فكان [الذي] يأتيه من قبل الله مثل الذي يراه بعينه.
«معلم میفهمد که چه بلایی بر سر شاگرد حسود آمده!»
…
«ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا» — پیامبران پنداشتند که به آنها دروغ گفته شده است؛ یعنی دیگر یقین به پذیرشِ پیام از سوی مردم نداشتند. (یأسِ رسولان از هدایتِ قوم).
«وَ كَلَهُمُ اللَّهُ إِلَى أَنفُسِهِمْ» — خدا آنان را به حال خودشان واگذاشت؛ یعنی خدا «توفیقِ هدایت» و «نورِ ارشاد» را از ایشان برداشت و آنها را در نتیجهٔ اختیارِ خودشان رها ساخت.
«فَظَنُّوا أَنَّ الشَّيَاطِينَ قَدْ تَمَثَّلَتْ لَهُمْ فِي صُورَةِ الْمَلَائِكَة» — پیامبران پنداشتند که شیاطین در صورتِ «ملائکه» بر آنها جلوه کردهاند؛ یعنی اهلِ ضلال چنان از حقیقت جدا شدهاند که نادرستی را بهعنوان درست بهگیرند و کذب را به منزلهٔ حق ببینند — مثلِ کسی که شیطان را با فرشته اشتباه میگیرد.
چه اتفاقی رخ داده؟
خلاصۀ ماجرا این است: وقتی انسانِ حسود و عنود، با اختیار و اصرار سمتِ کذب و هوی برود، و چوب خط مهلتش و رفقش هم پر شده باشد، خدا او را «به همان اختیارش» وا میگذارد؛ نتیجه این واگذاشتن آنچنان است که ادراکِ او معکوس میشود — آنچه فرشته است نمیبیند و آنچه شیطان است برایش شبیه فرشته جلوه میکند؛ در عمل، تکذیبِ آیات و رسل نتیجهٔ این «رها شدنِ توفیقی» است.
اتیولوژی (علل پدیدآورندهٔ این وضعیت)
چند عامل علتسازِ کلیدی وجود دارد که قرآن و روایات به آنها اشاره کردهاند:
حبّ دنیا و طمعِ نفس — دلبستن به منافع دنیوی، پسندیدنِ «ثمنِ بَخس» و رضایتِ مردم بهجای رضای الهی.
حسد و عداوت نسبت به نورِ دیگران — وقتی انسان از نورِ دیگری رنج میکشد، تلاش میکند آن نور را بدنام کند (فَری/افتراء).
عناد و تکذیبِ مکرر در برابر براهین — تکرارِ مخالفت و مسامحه در پذیرشِ حق «قلب» را سخت و قفل میکند.
سستیِ عمل و ترکِ اذکار/توبه — رهاشدن از یاد خدا و عدم تصفیه دل، در حکم دعوتِ همیشگی به گمراهی است.
استقامت در گناه و اصرار بر هوا — اگر خطاها تکرار شود، نورِ باطن تحلیل رفته و فاصله تا خدا زیاد میشود.
روایات هم همین را میگویند: وقتی انسان اختیار میکند و بر خواستههای خویش ایستادگی میکند، خدا گاهی او را «به خودش واگذاشته» و آنگاه اثرِ وسوسه آشکار میشود.
پاتولوژی (سازوکار و علائمِ این «بیماریِ دل»)
چند فرآیند روانی ـ روحی رخ میدهد که باید آنها را بفهمیم:
پوشیده شدنِ نورِ قلب (حجابِ غفلة)
نورِ هدایت مانند چراغ در دل است؛ تكرارِ گناه، غفلت و ربط نداشتن به ذکر، این چراغ را خاموش یا پوشیده میکند.
معکوس شدنِ ملاکهای تشخیص
قوایِ ادراکی و اخلاقی بهواسطۀ حبّ و هوا منحرف میشود؛ دیگر شاهدِ بیرونی (آیات، دلایل، اخلاق) را حق نمیشناسد.
اشغالِ جایگاهِ «معرفت» بهوسیلهٔ وسوسه
شیاطین (به معنی قوای وسوسهگر درونی و بیرونی) بر دل سلطه مییابند و ادراک را آلوده میکنند؛ در روایت: «تمثل الشياطين في صورة الملائكة» — یعنی کذب در لباس حق جلوهگر میشود.
فقدانِ توفیقِ تشخیص (انقطاع توفیق)
همان چیزی که روایات میگویند: «ما علم رسول الله أن جبرئیل من عند الله إلا بالتوفيق» — حتی پیامبر برای شناختِ کامل از فرشته هم به توفیقِ الهی نیاز داشت؛ اهلِ ضلال این توفیق را از دست میدهند.
نشانهها در رفتار
لذت بردن از شایعه، پذیرش افتراء، اصرار بر تکذیبِ دلایل، تهی شدن از عاطفهٔ معرفتی، افتادن در تکبر و لجاجت.
مقامِ معلم: او چه «میفهمد» و چه باید بکند؟
معلمِ ربانی وقتی ببیند شاگرد اهلِ حسد اصرار بر تکذیب دارد، «میفهمد» که چه اتفاقی افتاده: این شاگرد دیگر فقط خطاکار نیست، بلکه در مرحلهایست که «توفیق» از او گرفته شده است — یعنی در انتخابِ خویش عملاً راهِ خود را بسته و خدا او را به همان اختیارِ خویش سپرده است. این فهمِ معلم نتیجهٔ تجربهٔ دینی و قرآنی است: تاریخ انبیا این حالت را مکرراً دیده است.
چرا «شیطان را با فرشته اشتباه میکنند»؟ (تحلیلِ معرفتی)
چون معیار تشخیصِ حق از باطل را از دست داده اند:
اگر دل پاک و متواضع باشد، نشانهها را حق تشخیص میدهد؛
اگر دل گرفتار حسد و هوا باشد، پذیرشِ حق را قفل میکند و در نتیجه حقیقت وارونه جلوه میکند.
یعنی «تصحیحِ ادراک» تابعِ «حُسنِ نیت و صفای قلب» است؛ وقتی این نباشد، صدایِ فرشته از صدای شیطان قابل تشخیص نیست.
پیام قرآنی ـ تربیتی و راهِ علاج (عملی)
قرآن و احادیث، هم علت را بیان کردهاند و هم راهِ جبران را نشان دادهاند:
توبهٔ واقعی و پناه آوردن به خدا — بازگشتِ صادقانه قاتلِ مسیر را باز میکند.
طلبِ توفیق (دعا برای توفیقِ شناخت و اخلاص) — چون «معرفتِ فرشته» هم با توفیق است.
علاجِ غفلت با ذکر و محاسبه نفس — نماز، قرآن، صلوات، استغفار، انس با اهلبیت.
عملِ صالحِ مستمر و صحهگذاریِ علمی بر دل — اعمالِ نافع نور را تقویت میکند.
پرهیز از عتابِ حقدآلود و همراهیِ با اهلِ افتراء — معلم باید در برابر افتراء روشنگری کند، اما با اخلاقِ نبوی.
…
«ظنُّوا أنّهم قد کذبوا» یعنی پیامبران دیدند که قوم به شدت بر تکذیب اصرار دارد — گویی نور را نمیپذیرد.
«وکلهُم الله إلى أنفسهم» یعنی خدا به اختیارِ آنها اجازه داد تا عاقبتِ انتخابشان را تجربه کنند؛ نتیجه این واگذاری گاهی آن است که حقیقتنماها (شیاطین) برایشان بهعنوان حق جلوه کنند.
این وضعیت معلولِ حبّ دنیا، حسد، عناد و قفل شدنِ دل است؛ پاتولوژیاش معکوس شدنِ معیارها و انقطاعِ توفیق است.
درمانش توبهٔ خالص، طلبِ توفیق، ذکر و تثبیتِ نور در قلب است.
حالِ دلِ معلمی که سالها دستِ قلب حسود را گرفته تا نور را بکارد.
اما امروز، به تلخی فهمیده چه بلایی بر سر یکی از آن دلها آمده است؛ دلِ شاگردی که روزی چشمش به نور بود، حالا در چنبرِ حسد و هوا اسیر شده و دیگر تفاوتِ صدای فرشته و شیطان را نمیفهمد.
وقتی نگاهش میکنم میبینم که دیگر نورِ راهنما در چشمهایش نمیدرخشد؛ بلکه هر چه را با طعمِ اغوای نفس آغشته است، همان را به جای حقیقت میپذیرد. او اکنون فریبِ کلامِ شیطان را خورده و آن را به صورتی فرشتهگون پذیرفته — و این هولناکترین دگرگونی است: آنکه باید حق را بشناسد، حالا حق را چون باطلی میپندارد، و آنکه باید بشنود، دیگر گوشش به زمزمههای هدایت نیست.
قلبم از این دیدار شکست. معلمِ پیرِ تجربهدار میفهمد که این سرنوشت تصادفی نیست؛ این نتیجهٔ زنجیرهای از انتخابهاست: بستنِ چشم به نور، تکرارِ هوا، طمعورزی به دنیا، و نهایتاً، واگذاریِ توفیق از سوی خدا — «وَكَلَهُمُ اللَّهُ إِلَى أَنفُسِهِمْ».
خدایِ رحیم گاهی — نه از سرِ بیرحمی، که از حرمتِ اختیارِ انسان — بندگانی را به همان اختیارشان وا میگذارد تا میوهٔ انتخابشان را بچشند؛ و همین واگذاشتن است که چشم را میسوزاند و معیارها را معکوس میکند: آنچه باید فرشته پنداشته شود، چونان شیطان جلوه میکند، و آنچه باید رد شود، چون حق مینماید.
ای کاش میتوانستم فریاد بزنم و او را از خوابِ غفلت بیدار کنم — اما میدانم راهی جز مهرِ بیوقفه و دعا نیست. پس با آهی که از تهِ جانم برمیآید، باز دست به آسمان میبرم و تضرع میکنم:
خدایا! ما را آنی و کمتر از آنی به حالِ خودمان وامگذار.
خدایا! اگر رحمتِ تو نبود، چه بسا ما هم در وادیِ خطا میافتادیم؛ پس ما را از آن شقاوتِ بزرگ نگاهدار، آنکه چشمِ آدمی را به جای حقیقت به باطل خو میدهد.
میخواهم این را با صدای خسته اما امیدوار بگویم و باز هم برایش دعا میکنم؛ باز هم درِ یاد را به رویش میکوبم؛ باز هم نور میافشانم تا شاید جرعهای از آن بنوشد. ولی ای جان من! اگر خدا بخواهد کسی را به حالِ خودش واگذارد، نه معلم و نه هیچکس دیگر توانِ بازگرداندنِ او را ندارد.
پس با قلبی شکسته و صدایی نرم میگویم: خدایا! ما را آنی و کمتر از آنی به حال خویش وامگذار. خدایا! دلهایی را که در تلهٔ حسد افتادهاند، برگردان؛ آنها را از اشتباه مرگبارِ تکذیبِ آیات و رسل حفظ کن؛ و ما را به کسی بدل کن که وقتی دیگری گرفتار شد، پناه و دستِ راهنما باشیم، نه ناتوانِ مویهگر.
آمین.
اللَّهُمَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً
وَ لَا تُحْوِجْنِي إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ ثَبِّتْ [أَثْبِتْ] قَلْبِي عَلَى طَاعَتِكَ
اللَّهُمَّ اعْصِمْنِي بِحَبْلِكَ وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ وَ نَجِّنِي مِنَ النَّارِ بِعَفْوِكَ
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ تَعْجِيلَ مَا تَعْجِيلُهُ خَيْرٌ لِي وَ تَأْخِيرَ مَا تَأْخِيرُهُ خَيْرٌ لِي اللَّهُمَّ مَا رَزَقْتَنِي مِنْ رِزْقٍ فَاجْعَلْهُ حَلَالًا طَيِّباً فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ
اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرِي فِي الدُّنْيَا وَ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي وَ اجْعَلْ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَكَ
اللَّهُمَّ ثَبِّتْ رَجَاءَكَ فِي قَلْبِي وَ اقْطَعْ رَجَائِي عَنْ خَلْقِكَ حَتَّى لَا أَرْجُوَ أَحَداً غَيْرَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
اللَّهُمَّ وَ فِي سَفَرِي فَاحْفَظْنِي وَ فِي أَهْلِي فَاخْلُفْنِي وَ فِيمَا رَزَقْتَنِي فَبَارِكْ لِي وَ فِي نَفْسِي فَذَلِّلْنِي وَ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ فَعَظِّمْنِي وَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ فَحَبِّبْنِي وَ فِي صَالِحِ الْأَعْمَالِ فَقَوِّنِي وَ بِسُوءِ عَمَلِي فَلَا تُسْلِمْنِي [تُبْسِلْنِي] وَ بِسَرِيرَتِي فَلَا تَفْضَحْنِي وَ بِقَدْرِ ذُنُوبِي فَلَا تُخْزِنِي [تَخْذُلْنِي] وَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ أَشْكُو غُرْبَتِي وَ بُعْدَ دَارِي وَ قِلَّةَ مَعْرِفَتِي وَ هَوَانِي عَلَى النَّاسِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
خدایا! حتی برای چشمبرهمزدنی هم مرا به خودم واگذار مکن، هرگز؛
و مرا نیازمند هیچیک از آفریدههایت قرار مده؛
و دل مرا بر طاعت خود استوار بدار.
خدایا! مرا به ریسمانِ خود نگهدار، و از فضل و بخشش خود روزیام کن، و مرا به عفوت از آتش نجات ده.
خدایا! از تو میخواهم شتاب دادنِ آنچه شتابش برایم خیر است و به تأخیر انداختنِ آنچه تأخیرش برایم بهتر است.
خدایا! هر روزی که بر من ارزانی داشتی، آن را روزیِ پاک و حلال و همراه با آسانی و تندرستی قرار ده.
خدایا! نیازمندی و فقر مرا در این دنیا ببند و بینیازی را در درونم قرار ده، و میل و رغبتِ دلم را به آنچه پیش توست گردان.
خدایا! امید به تو را در دلم ثابت بدار و امیدم را از مخلوقات قطع کن تا از هیچکس جز تو امیدی نداشته باشم، ای پروردگار جهانیان.
خدایا! در سفرم محافظتم کن، و در خانوادهام (نگهدارم/جایگزینم باش)؛
و در آنچه روزیم کردهای برکت عطا فرما، و در وجودم تواضع و تسلیم قرار ده.
در چشم مردم مرا بزرگ جلوه ده، و در پیشگاهِ تو محبوبم ساز.
در کارهای صالح، قوتم ده، و در برابر بدیهای کردارم رهایم مکن.
و در باطنِ خودم رسوا و فاشم مساز، و بهخاطرِ گناهانم شرمندم نکن و خوارم مساز.
ای پروردگارم! به تو شکایت میبرم از غربتِ خود، از دوری دیارم، از کمبود معرفتِ خود، و از خفت و حقارتم در برابر مردم؛
ای مهربانترینِ مهربانان، رحمتی کن.
ای خدای مهربانِ معلم و شاگرد،
ای آنکه هیچلحظهات از نگاهداشتنِ ما خالی نیست — شنوندهٔ نالهٔ شبهای بیپناه — به تو پناه میبرم:
خدایا، ما را آنی و کمتر از آنی به حالِ خودمان واگذار مکن؛ نه منِ خسته که امانتِ جانها به دست اوست، و نه آنان که دلشان در گروِ عمل به این آموزههای نورانی قرار گرفته است.
خدایا، مرا از تمناهای خودم بینیاز کن و نیازم به خلقت را قطع فرما؛ دلِ مرا محکم بر طاعتت بنشان تا گمراهی نتواند ریشه بدواند. دلِ شاگردانم را به ریسمانِ بندگیت ببند تا هر امیدشان تنها به تو برگردد و زنجیرِ تمناهای دنیوی، دستشان را نبرد.
ای رازدارِ دلها، در سفرِ هر روزِ ما، قلب ما را حفظ کن، در خانهمان قرار و امان ده، و در رزقِ ما برکت بیفزا؛ آن روزی را که تو عطا کردی، پاک و حلال و آسان قرار ده تا دلها سبک و کارها صادق باشد.
ای خدای مهربان، امیدِ ما را در نور خودت ثابت بدار و امیدمان را از مخلوقات قطع کن؛ بگذار دیگر به چشمِ مردم امید نبندیم که هر چه از توست، بهترینِ آن است. به ما توانِ عملِ صالح ببخش تا در برابر لغزشها سست نشویم، و اگر خطا کردیم، رسوایمان مکن و رهایمان مساز که شرمِ گناه، دردی بیپایان شود.
خدایا! پردهها را از چشمِ شاگردانم برگیر تا صدای فرشته را از رهگذرِ شک و حسد تشخیص دهند؛ مبادا کلامِ شیطان را بهنامِ حق بپذیرند و خود را در خاکِ تکذیب دفن کنند.
سردرگمی را از ما بگیر؛
ما را سوادِ شناخت و عطشِ توفیق عطا کن تا هر که در محضر ما آید، نه تنها دانش گیرد که دلِ پاک و راهبر یابد.
ای مهربانترین، در تنهاییِ غربت و در تنگنای علمِ کم و در خفتِ چشم جامعه، مونسِ دلِ ما باش. ما را عزّت عطا کن در نگاهِ مردم، اما بیشتر از آن عزیز بدار در محضرِ خود که همین کافی است. به ما توفیق ده تا نامت را در جانها بنشانیم و در سایهٔ لطفِ تو، معلمِی باشیم که آبرویِ دیگران را نمیریزد و شاگردان را به سویِ روشنی میکشاند.
خدایا، این دعای معلمی خسته است و امیدِ سادهاش: که ما و آنان را از آتشِ خذلان و از افتادن در دامِ هوا نگاهداری. بپذیر و ما را به آنچه خیرِ حقیقی است برسان؛ که جز تو پناهی نیست و جز در ذکرِ تو آرامی ندارد دل. آمین.
لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا.
إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي.
دلنوشته
آه، که چقدر نزدیک است لحظهای که بیثباتیِ دل، ما را به سمتِ جادهٔ گمراهی بکشاند — و چه نجاتبخش بود آن تکیهگاهِ الهی که ما را از افتادن بازداشت.
پس با زبانِ خاکنشینِ معلمی که همواره دلش نگرانِ شاگردان است ادامه میدهیم و این دو آیهٔ روشن را چون چراغی بر راه میگیرم:
«لَوْلا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا.»
آری؛ اگر ما را ثابت نگه نداشته بودند، شاید گاهبهگاه در برابر تمناها مایل میشدیم، و همین «کمی مایل شدن» میتوانست سرآغازِ سقوطِ بزرگ باشد. چه سخت است بارِ این خیال که ما هم ممکن است لب به رضایت و سازش با تمناها بزنیم؛ و چه نیکوست که خدا دستِ ما را گرفت و گفت: «ثبّتك»، تو را ثابت قدم کردم تا راهِ حقی را از دست ندهی.
و باز آیهٔ دیگر چون آیینهای جلوی چشمِ دل مینشیند:
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي.»
چه هشدارِ سنگینی! نفسِ آدمی امر به بد میکند، مگر آنکه رحمتِ پروردگار سدِّ راهِ او شود. چشمِ من معلم وقتی این را میخواند، با ترس و امیدِ توأمان مینشیند؛ ترس از آن نفسِ سرکش که ما را به سمتی میفکند که دیگر صدای فرشته را نشنود، و امید به رحمتی که ممکن است هنوز در تهِ دل روشنایی افکند.
پس ای پروردگارِ من، معلمان را که بارِ امید را بر دوش کشیدهاند حفظ کن؛ ما را «طرْفهٔ عَین» به حال خود واگذار مکن، و به ما توفیقِ شناخت نور بده تا هرگز به کلام شیطان راضی نگردیم. ای آنکه نفس را میشکند و میسازد؛ ای آنکه تنها به لطفِ او جانها زنده میمانند، رحمتی بر ما ببار که نفسِ ما رامِ خیر گردد و در ما «اماره» تسلیمِ حکمتِ تو شود.
ای شاگردِ گمشدهای که صدایِ شیطان را بهجای فرشته میشنوی! بدان که این اشتباهِ مرگبار از آنِ کسیست که در پیِ هوا و حسد بوده و به اختیار خود درِ نور را بسته؛ اما هنوز هم درِ رحمتِ خدا باز است، اگر برگردی. تو ای دلِ متزلزل، که گاهی به مردم مینگری و به جای خدا امید میبندی، آگاه باش: نفسِ تو فرمانِ بد میدهد مگر آنکه رحمتِ پروردگار نگهدارت باشد. بازگرد، پیش از آنکه «قلیل»ِ مایل شدنِ معلم هم به ناامیدی بدل شود.
ای خدای مهربان، دعایم را بلندتر میکنم: خدایا، ما را نگه دار، نه به خاطرِ قوتِ ما که ما ضعیفیم، بلکه به خاطرِ رحمتِ خودت. از آن «کمی» که ممکن است شکافِ بزرگی شود، ما را نگهدار. از آن نفسِ اماره که ریشههای ایمان را میخشکاند، ما را دور کن. و بر شاگردانم رحم آور؛ چنان کن که آنچه از نور در وجودشان مانده است دوباره زنده گردد.
ای رفیقِ بینامِ دلها، ای فرشتهٔ مهربانِ نجوای درون، دوباره در گوشِ دلِ ما بگو: «ثَبِّتُوا وَ اصْطَبِرُوا»؛ بگذار صدای تو چون سقفی بر سرمان بماند تا نفس، نتواند ما را به پرتگاه ببرد. و ای خدا، ما را لحظهای هم به حالِ خود وا مگذار — نه آنی و نه کمتر از آنی — تا مبادا «اماره» در ما چنگ بزند و ما را به نابودی کشاند.
خدایا! اگر شکستی در من است، با رحمتِ بیپایانت التیامش ده؛ دوباره بر من مهربانی کن؛ و اگر کسی را در دلِ من دیدی که به کذب مایل شده، او را از آن هلاکِ وحشتناک بازگردان. ما را در پناهِ ثباتت قرار ده، تا هم خودمان بر سرِ ایمان بایستیم و هم چراغی برای بازگرداندنِ گمشدگان باشیم. آمین.
امام سجاد علیه السلام:
(37) (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا اعْتَرَفَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ تَأْدِيَةِ الشُّكْرِ)
اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لَا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلَّا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْراً .
خدایا! کسی از شکرگزاریات در حالی از احوال، به نهایت شکر نمیرسد جز این که از احسانت نعمتی به دست میآورد که او را به شکری دیگر وا میدارد؛ و از آنجا که نعمتت پیوسته و پیدرپی به بندگان میرسد، پس کسی را قدرت بر شکر نیست؛
وَ لَا يَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلَّا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ
و از اطاعتت، گرچه تلاش و کوشش کند به اندازهای نمیرسد، جز اینکه در برابر شایستگیات، به سبب فضل و احسانت، ناتوان از طاعت است؛
فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ ، وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ
بنابراین سپاسگزارترین بندگانت از سپاسگزاریات ناتوان و عابدترین ایشان، از اطاعتت در کوتاهی و کاستی است.
لَا يَجِبُ لِأَحَدٍ أَنْ تَغْفِرَ لَهُ بِاسْتِحْقَاقِهِ ، وَ لَا أَنْ تَرْضَى عَنْهُ بِاسْتِيجَابِهِ
کسی شایستۀ آن نیست که به خاطر مستحق بودنش او را بیامرزی و به سبب سزاوار بودنش از او خشنود شوی.
فَمَنْ غَفَرْتَ لَهُ فَبِطَوْلِكَ ، وَ مَنْ رَضِيتَ عَنْهُ فَبِفَضْلِكَ
هر که را بیامرزی، به احسانت آمرزیدهای و از هر که خشنود شوی، به احسانت خشنود شدهای.
تَشْكُرُ يَسِيرَ مَا شَكَرْتَهُ ، وَ تُثِيبُ عَلَى قَلِيلِ مَا تُطَاعُ فِيهِ حَتَّى كَأَنَّ شُكْرَ عِبَادِكَ الَّذِي أَوْجَبْتَ عَلَيْهِ ثَوَابَهُمْ وَ أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَاءَهُمْ أَمْرٌ مَلَكُوا اسْتِطَاعَةَ الِامْتِنَاعِ مِنْهُ دُونَكَ فَكَافَيْتَهُمْ ، أَوْ لَمْ يَكُنْ سَبَبُهُ بِيَدِكَ فَجَازَيْتَهُمْ
عمل اندکی را که پذیرفتهای جزا میدهی و بر اندک چیزی که اطاعت شدهای پاداش عنایت میکنی تا آنجا که گویی سپاسگزاری بندگانت که پاداششان را بر آن واجب کردهای و جزای ایشان را از آن بزرگ ساختهای، کاری است که بدون قدرت دادن تو بر باز ایستادن از آن توانمند بودند و از این جهت پاداششان دادی، امّا اینان قدرت باز ایستادن از شکرت را بدون تو ندارند، ولی با آنها هم چون کسی که قدرت باز ایستادن دارد معامله کردی، یا انگار میکنی سبب آن شکر به دست تو نبوده و به این خاطر پاداششان دادی؛ ولی این طور نیست؛
بَلْ مَلَكْتَ يَا إِلَهِي أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَنْ يَمْلِكُوا عِبَادَتَكَ ، وَ أَعْدَدْتَ ثَوَابَهُمْ قَبْلَ أَنْ يُفِيضُوا فِي طَاعَتِكَ ، وَ ذَلِكَ أَنَّ سُنَّتَكَ الْإِفْضَالُ ، وَ عَادَتَكَ الاحسان ، وَ سَبِيلَكَ الْعَفْوُ
بلکه ای خدای من! مالک کار ایشان بودی، پیش از اینکه آنان مالک عبادت تو شوند؛ و مزدشان را آماده کردی، پیش از آنکه وارد طاعت و بندگی تو شوند؛ و آن برای این است که روش تو عطا کردن و عادتت احسان و راهت گذشت است.
فَكُلُّ الْبَرِيَّةِ مُعْتَرِفَةٌ بِأَنَّكَ غَيْرُ ظَالِمٍ لِمَنْ عَاقَبْتَ ،
وَ شَاهِدَةٌ بِأَنَّكَ مُتَفَضَّلٌ عَلَى مَنْ عَافَيْتَ ،
وَ كُلٌّ مُقِرٌّ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّقْصِيرِ عَمَّا اسْتَوْجَبْتَ
همۀ آفریدههایت اقرار دارند که تو دربارۀ هر که عقوبتش کنی ستمکار نیستی؛ و شاهدند که هر که را از بلا سلامت و تندرستی دهی، در حقّش احسان کردهای؛ و همه درباره خویشتن به تقصیر و کوتاهی کردن نسبت به آنچه سزاوار آنی معترفاند؛
وَ لَوْ لاَ أَنَّهُ صَوَّرَ لَهُمُ الْبَاطِلَ فِي مِثَالِ الْحَقِّ مَا ضَلَّ عَنْ طَرِيقِكَ ضَالٌّ
بنابراین چنانچه شیطان ایشان را برای منصرف کردن از طاعتت نفریبد، هیچ عصیانگری تو را معصیت نکند؛ و اگر باطل را در نظرشان مانند حق جلوه ندهد، هیچ گمراهی از راه تو گمراه نشود.
فَسُبْحَانَكَ مَا أَبْيَنَ كَرَمَكَ فِي مُعَامَلَةِ مَنْ أَطَاعَكَ أَوْ عَصَاكَ
تَشْكُرُ لِلْمُطِيعِ مَا أَنْتَ تَوَلَّيْتَهُ لَهُ ،
وَ تُمْلِي لِلْعَاصِي فِيما تَمْلِكُ مُعَاجَلَتَهُ فِيهِ.
منزّه و پاکی، چه آشکار و روشن است بزرگواریات در معامله با کسی که تو را اطاعت کرده، یا از تو سرپیچی نموده.
مطیع را در برابر آنچه، خود برایش فراهم آوردهای پاداش میدهی؛
و معصیتکار را که شتاب در کیفرش در اختیار توست، به امید تو و بازگشت مهلت میدهی؛
وَ تَفَضَّلْتَ عَلَى كُلٍّ مِنْهُمَا بِمَا يَقْصُرُ عَمَلُهُ عَنْهُ .
به هر یک از مطیع و عاصی عطایی کردهای که سزاوار آن نیستند؛
و به هر یک احسانی فرمودهای که عملش از آن کوتاه است.
اگر مطیع را نسبت به نعمتی که به او دادی مقابله به مثل میکردی؛ یعنی برابر هر نعمتی عملی از او میخواستی، نزدیک بود که پاداشت را نیابد و نعمتت از او نابود شود؛ ولی حضرتت به بزرگواریات در برابر مدت کوتاه از دست رفتنی که در آن به بندگیات برخاسته، به مدّتی طولانی و همیشگی؛ و در برابر مدّت نزدیک گذرا، به مدّت دامنهدار جاوید؛ پاداشش دادی.
سپس در برابر رزقی که از سفرۀ نعمتت خورده تا به سبب آن بر بندگیات نیرو گیرد، قیمت و عوض نخواستی؛ و از او نسبت به ابزاری که به کار بردن آنها را سبب رسیدن به مغفرتت قرار داده، بازرسی و حسابرسی دقیق نکردی؛ و اگر با بندۀ مطیعت چنین رفتار میکردی، رنجی را که در راه عبادت کشیده بود و تمام کوششی که در مسیر طاعت به دوش جان برداشته بود، در برابر کوچکترین نعمتها و عطاهایت از دست میرفت؛ و در پیشگاهت به خاطر دیگر نعمتهایت تا ابد بدهکار تو میماند و در گرو طلب کاری تو قرار میگرفت. روی این حساب چه زمانی شایستگی چیزی از ثواب تو را پیدا میکرد؟! نه هیچگاه.
ای خدای من! این حال و روز کسی است که از تو فرمان برده و راه کسی است که تو را عبادت کرده؛ امّا کسی که از فرمانت رویگردانده و مرتکب گناه شده، در رساندن عذاب و کیفرت به او شتاب نکردی، به خاطر اینکه وضعش را در نافرمانیات، به حال برگشتنش به بندگیات تغییر دهد؛ و محقّقاً در اول کاری که آهنگ نافرمانی تو کرد، همۀ عذابهایت را که برای همۀ بندگانت آماده ساختهای مستحق میشد؛
پس هر عذابی را که از او به عقب انداختی و هر مجازات سخت و کیفری که از او بازداشتی؛ حقّ مسلّم و قطعی خود و خشنودی به کمتر چیزی است که برای تو واجب و ثابت است.
پس ای خدای من! کریمتر از تو کیست؟ و بدبختتر از کسی که به سبب مخالفت با تو هلاک شد چه کسی است؟ نه هیچکس؟! پس تو والاتر از آنی که جز به احسان وصف شوی؛ و پاکتر از آنی که جز عدالتت را بترسند. بیم ستمکاریات بر گناهکار نمیرود و ترس واگذاشتن پاداش کسی که تو را خشنود کرده، در میان نیست؛ پس بر محمّد و آلش درود فرست و آنچه را آرزو دارم، به من ببخش و هدایتت را بر من افزون کن؛ به گونهای که به سبب آن به توفیق در عملم برسم؛ همانا تو بسیار نعمت دهندۀ بزرگواری.
مفهوم مهم عبارت «جاءَهُمْ نَصْرُنا» در سوره یوسف و همینطور در این آیات دیگر قرآن مهم است. در واقع نصرت الهی که شامل حال اهل نور می شود با توجه به این آیات همان نور هدایت معلم است. …
وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (120) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ (81)
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلينَ (34)
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ (110)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما في صُدُورِ الْعالَمينَ (10) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ (47) وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ (37) يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشادِ (29) إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1)
دلنوشته
«حَتّى إِذا استَيْأَسَ الرُّسُلُ… جاءَهُم نَصرُنا»
گاهی کار به جایی میرسد که معلم ربانی و شاگردانش، زیر بار تهمتها و آزار اهل حسد، تنها راهشان صبر است. آنها میدانند که این صبر، بیثمر نمیماند. تاریخ همواره تکرار میشود: پیامبران هم تکذیب شدند، رنج کشیدند، و «حَتّى أَتاهُم نَصرُنا» (انعام/۳۴).
این همان وعدۀ الهی است؛ وعدهای که خدا خودش را به آن ملتزم کرده: «وَ كانَ حقّاً عَلَينا نصرُ المؤمنين» (روم/۴۷). نصرت خدا تنها یک پیروزی ظاهری نیست؛ بلکه نوری است که دلها را جدا میکند، اهل نور را از اهل حسد تمییز میدهد، و قلبهای خالص را از قلبهای تاریک جدا میسازد.
این جداسازی، یک کار حکیمانهی الهی است؛ نه به دست ما، بلکه به دست خدایی که در لحظهای که باید، در وقتی که هیچ کس گمان نمیبرد، نور نصرتش را میفرستد. و چه زیباست آن لحظه که «إذا جاء نصرُ الله والفتح» (نصر/۱)؛ گویی دروازههای گشایش گشوده میشود و زمین و آسمان لبخند میزنند.
آری… نصرت الهی یعنی همان حضور معلمِ نور، همان هدایت ربانی، همان فتحی که هیچ دستی توان بستن درهایش را ندارد. و دلهای مؤمنان، بعد از صبرهای طولانی، تازه میفهمند که خدا هیچگاه رهایشان نکرده بود…
مشتقات ریشۀ «یئس» در آیات قرآن:
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (3)
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9)
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لي أَبي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (80)
يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ (110)
وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعاً أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَميعاً وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ (31)
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83)
وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (23)
لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)
وَ اللاَّئي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاَّئي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً (4)