Don’t worry! Be happy!
When the light mechanism of your heart is active,
don’t worry at all!
فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ!
كسانى كه در پيشگاه پروردگارِ تواَند، شبانهروز او را نيايش مىكنند و خسته نمىشوند!
تاریکی دلواپسی!
وقتی مکانیسم نورانی قلبت فعاله، اصلا نگران نباش!
با حضور نور در قلب سلیم، دیگه هیچ جای نگرانی و دلواپسی نیست!
اضطراب، نگرانی، دلواپسی، ناآرامی، تشویش، دغدغه، گرفتگی، دلتنگی، دلسردی، کسالت، یأس، غم و … همه و همه نتیجه تاریکی حسادت است.
وقتی قبول اشتباه میکنی و قبول میکنی عیب بزرگی بنام حسد مدام توی دنیای قلبت جولان میده و نیاز به درمان طبیب نورانی داری، اینجاست که با حضور این نور شفابخش، از دلنگرانی در میای و خیالت راحت میشه که با این حمایت نورانی، جای هیچ نگرانی نیست!
قلب نگران «worried» قلبی است که معرفت به این نور هدایت الهی ندارد!
قلبی که قبض و بسط نور را درک می کند هرگز نگران نیست!
خدا از ما چی میخواد ؟!
اینو میخواد که اول باید معرفت به او پیدا کنیم ! به اینکه نور او ، درون ما ، همان کلام اوست که ما را از نگرانی در می آورد ! خدا میگه بنده من ! با وجود من، باز هم نگرانی؟! چه بنده بیمعرفتی! معرفت به نور من و کلام نورانی من نداری! مگه من بهت قلبی سالم که بینا به نور معرفت من باشه ندادهام؟ چکارش کردی که نمیتونی با من از این طریق صحبت کنی و صدای منو بشنوی! با امانتی بنام قلب سالم رایگان که بهت دادم چکار کردی! قلب سالم، انتخابش نور است و این راه، درست است و حق! قلب بیمار و نابینا معرفت به نور ندارد و علیرغم اینکه خیلی برای رسیدن به آرامش تلاش میکند، چون به آرامش نرسیده است، دائما نگران است. در واقع خاصیت نور اینه که قلب رو از نگرانی در میاره!
پس فقط نور، عامل رفع نگرانی دلهاست! قلبِ تنها، نگران است! قلبی که باضافه نور شده، دیگه تنها نیست و نگران نیست!
«نور» رو چی تعریف کنیم؟ بگو نور رو چی تعریف نکنیم! نور، یعنی همه چیز!
نور یعنی هزار واژه مترادف که هر کدومش معنای آرامش رو در قلب، بازگو میکنه، اگه قلب سلیم و مفید باشه … پس به فکر سلامتی قلب خودت باش! به فکر اصلاح و تربیت همهی عالَم نباش! ایجاد سلامتی قلب برای دیگران، کار تو نیست و نیاز به اصلاح و تربیت خدایی داره تا به سلامتی برسند و این کار از دست تو بر نمیاد! اینقدر جوش نزن! به فکر خودت باش! به فکر خودت باش که قلب سلیم داشته باشی تا بفهمی خدای تو از تو چی میخواد و چجوری باید دستوراتشو بفهمی و اجرا کنی تا سلامتی قلبت تضمین بشه «وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ» …
چرا میگی: من نگران «فلانی» هستم؟!
و آیا اصلا این نگرانی تو دردی دوا میکنه؟!
اگه قلبت به نور، روشن شده باشه اولا دیگه نگران هیچ کسی نیستی، ثانیا جز توسل به نور، دیگه هیچ تلاشی که بدرد بخور باشه نمیتونی انجام بدهی! میدونی خود خدا، داره همه چیزو میبینه! پس راحت میشی و دلنگران اونا نمیشی و اونا رو با خدای خودشون تنها میذاری و توی کارشون دخالت و فضولی نمیکنی! آیا دلت براشون میسوزه؟ فقط براشون دعا کن! یعنی از خدا برای اونا طلب نور کن و بگو خدایا قلبشونو به نور هدایتت چنان روشن کن که خودشون با این نور به آرامش برسن و دیگه چشمشون دنبال چیزهای بی ارزشی غیر از این نور آرامش نباشه.
حسد ، آدمو نگران میکنه !!!
اینکه موفقیت دیگران نگرانت میکنه، اینم حسده !!!
یکی از زیباترین آیات قرآن اینه:
[سورة البقرة (۲): آية ۱۸۶]
وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (۱۸۶)
و هرگاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاى دعاكننده را -به هنگامى كه مرا بخواند- اجابت مىكنم، پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند.
خدا میگه من اینهمه خودمو به تو نزدیک کردم تا تو نگران نباشی! این عین بی معرفتی است که من اینجام، اما تو نگران هستی!
فرشته نگهبان، بطور رایگان 24 ساعت شبانه روزی تمام ایام هفته پشت خط منتظر زنگ شماست! به هزینه ما زنگ بزنید! خدمات رایگانه و همه چیز محرمانه ثبت و ضبط میشه و هیچکس از این مکالمهها بویی نمیبره! در ضمن نگران نباش! به هر زبانی میخوای گپ و گفت کنی، آزادی! بین ما و شما یک مترجم دانا همه کارا رو راحت میکنه و شما به این مترجم دانا دسترسی دارید!
همه میگن: نگران نباش! خوشحال باش! اما مهم اینه بدونی: آخه چجوری؟ چجوری میشه نگران نبود و خوشحال بود؟! این مهمه که هزاران جواب داده میشه که همه غلط است، جز یه جواب که اونم اینه: با کمک نور هدایت!
وقتی عقلت با نور فرشته نگهبان روشن و کامل میشه، دلنگرانی و دلواپسی معنایی نداره:
امام صادق عليه السّلام:
«لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ كَامِلَ الْعَقْلِ وَ لَا يَكُونُ كَامِلَ الْعَقْلِ حَتَّى … لاَ يَتَبَرَّمُ بِطَلَبِ اَلْحَوَائِجِ قَبْلَهُ، وَ لَا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ عُمُرَهُ، هيچ مؤمنى[حقيقتا] مؤمن نمىشود تا آنكه عقلش كامل گردد، و عقلش كامل نمىشود مگر آنكه … در طلب خواستههاى خود ملول نگردد و از اينكه در تمام عمر به دنبال دانش باشد خسته نشود.»
انگاری هرگز از فرآیند «سوادآموزی نورانی» دلزده نمیشه.
[سورة فصلت (۴۱): الآيات ۳۶ الى ۴۲]
فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (۳۸)
پس اگر كبر ورزيدند، كسانى كه در پيشگاه پروردگارِ تواَند شبانهروز او را نيايش مىكنند و خسته نمىشوند.
[سورة فصلت (۴۱): الآيات ۴۶ الى ۵۰]
لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (۴۹)
انسان از دعاى خير خسته نمىشود، و چون آسيبى به او رسد مأيوس [و] نوميد مىگردد.
«سأم» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
مفهوم دلزدگی «boredom»: « سئمته: ضجرته و مللته»،
«ضجر – دلخوری»، کسل ، خسته ، ملول ، دلتنگ ، ملامه ، ضجر ، …
وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ!
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۸۱ الى ۸۷]
يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (۸۷)
اى پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمىشود.»
حضور قلب!
حضور و غیاب نور!
«أَحْضَرَ الفرس: دويدن يا جهيدن اسب، اسب دستها را بلند كرد و بسرعت دويد»، چیزی دیده و چیزی شنیده که این عکس العمل را از او میبینی.
«انْظُرُوا عِبَادَ اللَّهِ فَرْقَ مَا بَيْنَ الْفَرِيقَيْنِ بِحُضُورِ قَلْبٍ وَ اغْتَنِمُوا الصِّحَّةَ قَبْلَ أَنْ يَنْخَلِعَ الْقَلْبُ»:
[قلب حاضر – قلب مخلوع]: قلبی که شاهد نور است، کجا، و قلبی که از نور، خلع شده، کجا؟! [قبض و بسط نور قلب]
قلبی که مکانیسم نورانیاش فعال شده باشه، شاهد علوم نورانی خواهد بود: «كَذَلِكَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ إِذَا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ كَانَ عِلْمُهُ بِالْوَجْهِ، مؤمن این گونه است كه هر گاه خداوند دلش را نورانی كند، او واقعیت را آن طور كه هست، می فهمد.»
به محض اینکه فرشته نگهبانتو یاد میکنی، نور توی قلبت میگه: «حاضر!» و درجا از نگرانی و دلواپسی درمیای و استرس از بین میره! انگاری در مشکلات زندگیات، از فرشته نگهبان، طلب حضور نور میکنی، و بمحض حضور نور، قلبت به حرکت در میاد و به جنبش در میاد و رفتاری نورانی ازت سر میزنه!
این میشه «تادیب نورانی»، «مَا أَدَبُ الصَّلَاةِ ؟ … حُضُورُ الْقَلْبِ». مفهوم واقعی داشتن حضور قلب هنگام نماز اینه!
شیرینی عبادت رو باید اینجوری با حضور نور در قلبت حس کنی و بچشی! عبادت اسم، بدون درک معنا، هیچ فایدهای نداره!
قسمتی از حدیث زیبای «آرزوی حقیقی و آموزگار آرزو»:
« … حَتَّى تُقِيمَ رُوحِي بَيْنَ ضِيَاءِ عَرْشِكَ وَ تَجْعَلَ لَهَا مَقَاماً نُصْبَ نُورِكَ إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.
تا روح مرا در میان روشنایی عرشت، اقامت بخشی و برایش مقامی در برابر نور خودت قرار دهی، که بی گمان، تو بر هر کاری توانایی.
إلهی ، و إنَّ کُلَّ حَلاوَةٍ مُنقَطِعَهٌ ، وحَلاوَةَ الإِیمانِ تَزدادُ حَلاوَتُهَا اتِّصالاً بِکَ
معبود من! هر حلاوتی ، به سر آمدنی است ؛ امّا حلاوت ایمان، با رسیدن به تو، افزایش می یابد.
إلهی ، و إنَّ قَلبی قَد بَسَطَ أمَلَهُ فیکَ ، فَأَذِقهُ مِن حَلاوَةِ بَسطِکَ إیّاهُ البُلوغَ لِما أمَّلَ إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ
معبود من! دلم امید فراوان به تو بسته است. پس تو نیز شیرینی رسیدن به آرزو را فراوان به آن بچشان، که تو بر هر کاری توانایی.
وَ لَا تَجْعَلْنِي يَا إِلَهِي مِمَّنْ يَعْبُدُ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى وَ الْحَظْنِي بِلَحْظَةٍ مِنْ لَحَظَاتِكَ تَنَوَّرْ بِهَا قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ خَاصَّةً وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ،
مرا ای معبود من از آنانی قرار مده که نام بی معنا را می پرستند، و از آن نیمنگاههایت، نیمنگاهی به من بیفکن تا بِدان، دل مرا به نور معرفت خودت و معرفت اولیایت، روشن گردانی، که به راستی تو بر هر کاری توانایی ».
باید بدونی چکار داری میکنی! باید لحظه به لحظه از وضعیت قلبت خبردار باشی! باید مدام چشمت به دست خدای خودت باشه، ببینی و بفهمی اَزَت راضیه یا نه! و همه اینها عملا زمانی تحقق پیدا میکنه که مکانیسم نورانی قلبت فعال شده باشه و قلبت بشه یک قلب پویا! قلب پویا، حقیقت نشانههای آفاقی و انفسی رو – به قدر نیاز و حاجت خودش – درک میکنه: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»
حَاضِرٌ غَيْرُ مَحْدُودٍ وَ غَائِبٌ غَيْرُ مَفْقُود!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
التَّوْحِيدُ ظَاهِرُهُ فِي بَاطِنِهِ وَ بَاطِنُهُ فِي ظَاهِرِهِ
ظَاهِرُهُ مَوْصُوفٌ لَا يُرَى
وَ بَاطِنُهُ مَوْجُودٌ لَا يَخْفَى
يُطْلَبُ بِكُلِّ مَكَانٍ
وَ لَمْ يَخْلُ عَنْهُ مَكَانٌ طَرْفَةَ عَيْنٍ
حَاضِرٌ غَيْرُ مَحْدُودٍ وَ غَائِبٌ غَيْرُ مَفْقُود.
«توحيد» يعنى قائل بودن به اينكه خداوند، ظاهرش در باطن او و باطنش در ظاهر اوست.
ظاهرش داراى وصفى است كه ديدۀ محدود ما قدرت مشاهدۀ وجود نامتناهى او را ندارد،
و باطنش پديدهاى است كه پنهان نيست،
در هر كجا مىتوان او را يافت،
و هيچ كجا حتّى به اندازۀ چشم بهم زدنى(يك لحظه)از او تهى نيست،
همه جا هست بدون آنكه مرز و نهايتى داشته باشد،
و دور از ديده است در حالى كه ناپديد نگشته است.
درک معنا و مفهوم «یکتاپرستی» فقط در گرو درک قبض و بسط نور قلب است!
قلب فقط بمنظور درک اوامر نورانی خدا طراحی شده، نه رویت و دیدن خود خدا!
نور فرایندی است که فرد را از حالت «بلاتکلیفی و دلواپسی» در میآورد.
تا وقتی که خودت قلبا متوجه نور نشی، تکلیفتو نمیدونی !
نور، نه جبر است و نه تفویض.
نور، تکلیفتو معلوم می کنه، از بلاتکلیفی دَرِت میاره!
و حالا این تو هستی که به این تکلیف، اختیارا تن میدی و عمل می کنی یا نه!
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَلَّفَ تَخْيِيراً وَ نَهَى تَحْذِيراً»
«بلاتکلیفی» یعنی قلبی که بعلت جهل نسبت به نور، نمیدونه کجاست و چکار داره میکنه و آخرش چی میشه، چه کاری درسته و چه کاری نادرسته، چکار باید بکنه و چکار نباید بکنه.
اینها همش بخاطر آشنا نبودن با نور دنیای قلب است.
و نداشتن سرپرستی دلسوز است.
معنای عشق رو نمیدونه و خیلی براش سخته که عشق رو چی تعریف کنه، چون عشق رو تجربه نکرده.
عشق یکی از هزار واژه مترادف نور است،
لذا حالت بلاتکلیفی یعنی کسی که عشق رو تجربه نکرده! نور رو تجربه نکرده!
مطالب تئوری به مرحله بهره برداری نرسیده است.
اینکه قلبت معرفت به نور نداشته باشه، میشه وضعیت و حالت وحشتناک بلاتکلیفی!
قلبی که داره با نظر سرپرست خودش کار میکنه، هیچ نگرانی و دلواپسی و بلاتکلیفی ندارد.
«بِمَا كَلَّفَكَ بِهِ رَبُّكَ فِي أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ وَعْدِهِ وَ وَعِيدِهِ وَ لَا تَشْغَلْهَا بِدُونِ مَا كَلَّفَ بِهِ رَبُّكَ»
این همون داستان بغیر حساب، کنفیکون شدن است!
این همون داستان تمنّای تقدیر شده است!
این همون داستان نور، آغاز بیپایان است!
داستان عجیب «الله یقبض و یبصط»!
امام صادق علیه السلام:
مَا كَلَّفَ اللَّهُ الْعِبَادَ كُلْفَةَ فِعْلٍ وَ لَا نَهَاهُمْ عَنْ شَيْءٍ حَتَّى جَعَلَ لَهُمُ الِاسْتِطَاعَةَ
ثُمَّ أَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ فَلَا يَكُونُ الْعَبْدُ آخِذاً وَ لَا تَارِكاً إِلَّا بِاسْتِطَاعَةٍ مُتَقَدِّمَةٍ قَبْلَ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ وَ قَبْلَ الْأَخْذِ وَ التَّرْكِ وَ قَبْلَ الْقَبْضِ وَ الْبَسْطِ.
خداوند بندگان را به انجام كارى موظّف نفرموده و آنها را از چيزى نهى نفرموده است تا آنكه استطاعت را برايشان قرار داده، آنگاه به آنان امر فرموده و آنها را نهى نموده است. پس بنده فراگيرنده و واگذارنده نيست مگر به استطاعتى كه پيش از امر و نهى و پيش از فراگرفتن و واگذاشتن و پيش از گرفتن و گستردن وجود دارد.
پس خدا ما رو جوری خلق کرده که میتونیم از بلاتکلیفی در بیایم! چجوری؟
«قلب سلیم + نور هدایت».
امام باقر عليه السّلام:
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْطَى الْمُؤْمِنَ الْبَدَنَ الصَّحِيحَ وَ اللِّسَانَ الْفَصِيحَ وَ الْقَلْبَ الصَّرِيحَ
وَ كَلَّفَ كُلَّ عُضْوٍ مِنْهَا طَاعَةً لِذَاتِهِ وَ لِنَبِيِّهِ وَ لِخُلَفَائِهِ
فَمِنَ الْبَدَنِ الْخِدْمَةَ لَهُ وَ لَهُمْ
وَ مِنَ اللِّسَانِ الشَّهَادَةَ بِهِ وَ بِهِمْ
وَ مِنَ الْقَلْبِ الطُّمَأْنِينَةَ بِذِكْرِهِ وَ بِذِكْرِهِمْ
فَمَنْ شَهِدَ بِاللِّسَانِ وَ اطْمَأَنَّ بِالْجَنَانِ وَ عَمِلَ بِالْأَرْكَانِ أَنْزَلَهُ اللَّهُ الْجِنَانَ.
خداوند متعال به مؤمن بدنى تندرست، و زبانى فصيح و دلى روشن عطا فرموده است،
و براى هر يك از اعضاء او براى خود و پيامبرش و جانشينانش اطاعت و فرمان بردارى قرار داده است.
بدنش براى خداوند و آنها خدمت مىكند، زبانش براى آنها شهادت مىدهد، قلب با آرامش ذكر خدا را مىگويد، هر كس با زبان شهادت دهد و در دل خود آرامش داشته باشد، و با اركان و جوارح خود كار كند خداوند او را وارد بهشت مىسازد.
يَا مُعَلِّمَ مُؤَمِّلِيهِ الْأَمَلَ!
ای آن که به آرزومندانش آرزو می آموزد!
حدیث زیبای نوف بکالی!
آرزوی حضور نور!
آرزوی حقیقی و آموزگار آرزو!
این دعا را، حتما با دقت در معانی عمیق آن، چند بار بخوانید!
قَالَ نَوْفٌ الْبِكَالِيُ:
در کتاب بحارالأنوار به نقل از نَوف بِکالی:
رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ مُوَلِّياً مُبَادِراً
امیر مؤمنان که درودهای خدا بر او باد را دیدم که پشت کرده، شتابان می رود.
فَقُلْتُ أَيْنَ تُرِيدُ يَا مَوْلَايَ؟
گفتم: کجا می روی، سروَرم؟
فَقَالَ دَعْنِي يَا نَوْفُ إِنَّ آمَالِي تُقَدِّمُنِي فِي الْمَحْبُوبِ.
فرمود: «رهایم کن، ای نوف! آرزوهایم مرا به سوی معشوق می رانَد.
فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ وَ مَا آمَالُكَ؟
گفتم: سرورم! آرزوهایت چیست؟
قَالَ قَدْ عَلِمَهَا الْمَأْمُولُ وَ اسْتَغْنَيْتُ عَنْ تَبْيِينِهَا لِغَيْرِهِ
فرمود: «آن که آرزویم به اوست، خود، آنها را می داند و مرا نیازی نیست تا آنها را به غیر او بازگویم.
وَ كَفَى بِالْعَبْدِ أَدَباً أَنْ لَا يُشْرِكَ فِي نِعَمِهِ وَ إِرَبِهِ غَيْرَ رَبِّهِ
در ادب بنده، همین بس که در برخورداری ها و نیازهایش، کسی جز خداوندگار خویش را شریک نگردانَد».
فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي خَائِفٌ عَلَى نَفْسِي مِنَ الشَّرَهِ وَ التَّطَلُّعِ إِلَى طَمَعٍ مِنْ أَطْمَاعِ الدُّنْيَا.
گفتم: ای امیر مؤمنان! من از آزمندی و چشمداشت به آرزویی از آرزوهای دنیوی بر نفس خویش بیمناکم.
فَقَالَ لِي وَ أَيْنَ أَنْتَ عَنْ عِصْمَةِ الْخَائِفِينَ وَ كَهْفِ الْعَارِفِينَ؟
فرمود: «چرا به حمایتگاه بیمناکان و پناهگاه خداشناسان، پناه نمی بری؟».
فَقُلْتُ دُلَّنِي عَلَيْهِ
گفتم: آن را نشانم بده.
قَالَ اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ
فرمود: «خداوندِ والا و بزرگ.
تَصِلُ أَمَلَكَ بِحُسْنِ تَفَضُّلِهِ
آرزویت را به حُسنِ تفضّل او پیوند بزن
وَ تُقْبِلُ عَلَيْهِ بِهَمِّكَ
و با تمام خواست، به او روی بیاور،
وَ أَعْرِضْ عَنِ النَّازِلَةِ فِي قَلْبِكَ فَإِنْ أَجَّلَكَ بِهَا فَأَنَا الضَّامِنُ مِنْ مُورِدِهَا
و اگر هر آنچه [جز خدا] در دلت وارد می شود، درمان کنی، من، ضامنِ جایگزین آنم.
وَ انْقَطِعْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّهُ يَقُولُ:
با تمام وجود، به خداوند پاک، رو کن؛ زیرا او می فرماید:”
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مَنْ يُؤَمِّلُ غَيْرِي بِالْيَأْسِ
به عزّت و جلالم سوگند، امید هرکس را که به غیر از من امید بندد، به یأس مبدّل می سازم
وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ فِي النَّاسِ
و جامه خواری در میان مردم بر او می پوشانم
وَ لَأُبْعِدَنَّهُ مِنْ قُرْبِي
و او را از قُرب خویش، دور می سازم
وَ لَأُقَطِّعَنَّهُ عَنْ وَصْلِي
و پیوندم را با او می بُرم
وَ لَأُخْمِلَنَّ ذِكْرَهُ حِينَ يَرْعَى غَيْرِي
و او را گم نام می سازم؛ زیرا به غیر من توجّه می کند.
أَ يُؤَمِّلُ وَيْلَهُ لِشَدَائِدِهِ غَيْرِي وَ كَشْفُ الشَّدَائِدِ بِيَدِي
وای بر او! آیا در گرفتاری هایش به جز من آرزومند می شود با آن که رفعِ سختی ها و گرفتاری ها در دست من است؟!
وَ يَرْجُو سِوَايَ وَ أَنَا الْحَيُّ الْبَاقِي
و به کسی جز من، امید می بندد، در حالی که زنده پاینده منم؟!
وَ يَطْرُقُ أَبْوَابَ عِبَادِي وَ هِيَ مُغْلَقَةٌ وَ يَتْرُكُ بَابِي وَ هُوَ مَفْتُوحٌ
و درهای بسته بندگانم را میکوبد و در خانه مرا که باز است، رها میکند؟!
فَمَنْ ذَا الَّذِي رَجَانِي لِكَثِيرِ جُرْمِهِ فَخَيَّبْتُ رَجَاءَهُ
کیست که با همه گناهانش به من امید بندد و من نومیدش کنم؟!
جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِي مُتَّصِلَةً بِي
آرزوهای بندگانم را پیوسته به خویش قرار دادهام
وَ جَعَلْتُ رَجَاءَهُمْ مَذْخُوراً لَهُمْ عِنْدِي
و امیدشان را نزد خود، برای آنان اندوختهام
وَ مَلَأْتُ سَمَاوَاتِي مِمَّنْ لَا يَمَلُّ تَسْبِيحِي
و آسمانهایم را از کسانی که از تسبیحگویی من خسته نمیشوند، آکنده ساختهام
وَ أَمَرْتُ مَلَائِكَتِي أَنْ لَا يُغْلِقُوا الْأَبْوَابَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عِبَادِي
و به فرشتگانم فرمان دادهام که درها را میان من و بندگانم نبندند.
أَ لَمْ يَعْلَمْ مَنْ فَدَحَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِي أَنْ لَا يَمْلِكَ أَحَدٌ كَشْفَهَا إِلَّا بِإِذْنِي
آیا آن که بلایی از بلایای من کمرش را خم کرده است، نمی داند که هیچ کس نمی تواند آن بلا را برطرف سازد، جز با اجازه من؟!
فَلِمَ يُعْرِضُ الْعَبْدُ بِأَمَلِهِ عَنِّي وَ قَدْ أَعْطَيْتُهُ مَا لَمْ يَسْأَلْنِي فَلَمْ يَسْأَلْنِي وَ سَأَلَ غَيْرِي
پس، چرا بنده، با این که آنچه از من درخواست نکرده است، به او عطا کرده ام، آرزویش را از من می گردانَد و از من، درخواست نمی کند و از غیر من می خواهد؟!
أَ فَتَرَانِي أَبْتَدِئُ خَلْقِي مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِيبُ سَائِلِي
آیا منی که بیدرخواست بندهام به او میدهم، اگر از من درخواست شود، پاسخ درخواست کنندهام را نمیدهم؟!
أَ بَخِيلٌ أَنَا فَيُبَخِّلُنِي عَبْدِي
مگر من بخلی ورزیده ام که بنده ام به من، گمان بخل می بَرَد؟
أَ وَ لَيْسَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ لِي
آیا دنیا و آخرت، از آنِ من نیست؟
أَ وَ لَيْسَ الْكَرَمُ وَ الْجُودُ صِفَتِي
آیا آقایی و بخشندگی، صفت من نیست؟
أَ وَ لَيْسَ الْفَضْلُ وَ الرَّحْمَةُ بِيَدِي
آیا فضل و رحمت، در دست من نیست؟
أَ وَ لَيْسَ الْآمَالُ لَا يَنْتَهِي إِلَّا إِلَيَّ
آیا نه این است که آرزوها جز به من، ختم نمی شوند؟
فَمَنْ يَقْطَعُهَا دُونِي
پس، جز من کیست که آرزوها را قطع کند؟
وَ مَا عَسَى أَنْ يُؤَمِّلَ الْمُؤَمِّلُونَ مَنْ سِوَايَ
و چگونه است که آرزومندان، غیر مرا آرزو می کنند؟!
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ جَمَعْتُ آمَالَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ
به عزّت و جلالم سوگند، اگر آرزوهای زمینیان و آسمانیان را جمع کنم،
ثُمَّ أَعْطَيْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ
سپس، آرزوهای یکایک آنان را برآورده سازم،
مَا نَقَصَ مِنْ مُلْكِي بَعْضُ عُضْوِ الذَّرَّةِ
به اندازه یک عضو مورچه از مُلک من کاسته نمی شود.
وَ كَيْفَ يَنْقُصُ نَائِلٌ أَنَا أَفَضْتُهُ
چگونه چیزی که من، بخشنده آنم، کاستی گیرد؟!
يَا بُؤْساً لِلْقَانِطِينَ مِنْ رَحْمَتِي
بیچاره، نومیدانِ از رحمت من!
يَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِي وَ تَوَثَّبَ عَلَى مَحَارِمِي وَ لَمْ يُرَاقِبْنِي وَ اجْتَرَأَ عَلَيَّ
نگون بخت، آن که نافرمانی کند و به حرامهای من پردازد و مرا در نظر نگیرد و بر من دلیری کند!”».
ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ السَّلَامُ لِي يَا نَوْفُ ادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ
امام علیه السلام که بر او و خاندانش سلام باد سپس فرمود:
«ای نوف! این دعا را بخوان:“
إِلَهِي إِنْ حَمِدْتُكَ فَبِمَوَاهِبِكَ وَ إِنْ مَجَّدْتُكَ فَبِمُرَادِكَ وَ إِنْ قَدَّسْتُكَ فَبِقُوَّتِكَ وَ إِنْ هَلَلْتُكَ فَبِقُدْرَتِكَ وَ إِنْ نَظَرْتُ فَإِلَى رَحْمَتِكَ وَ إِنْ عَضَضْتُ فَعَلَى نِعْمَتِكَ
معبود من! اگر تو را می ستایم، به واسطه موهبت هایی است که به من داده ای و اگر تو را تمجید می کنم، به خواست خودِ توست و اگر تقدیست می کنم، به نیروی توست و اگر توحید تو را می گویم، به قدرت و توانی است که مرا داده ای و اگر می نگرم، به رحمت تو می نگرم و اگر [لقمه ای ] می جَوَم، نعمت تو را می جَوَم.
إِلَهِي إِنَّهُ مَنْ لَمْ يَشْغَلْهُ الْوُلُوعُ بِذِكْرِكَ وَ لَمْ يَزْوِهِ السَّفَرُ بِقُرْبِكَ كَانَتْ حَيَاتُهُ عَلَيْهِ مِيتَةً وَ مِيتَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً
معبود من! هر آن که اشتیاق یاد تو به خود، مشغولش ندارد و سفر، او را به جوار قرب، نزدیک نمی کند، زندگی اش برای او مُردن است و مُردنش، مایه افسوس او.
إِلَهِي تَنَاهَتْ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ إِلَيْكَ بِسَرَائِرِ الْقُلُوبِ وَ طَالَعَتْ أَصْغَى السَّامِعِينَ لَكَ نَجِيَّاتِ الصُّدُورِ فَلَمْ يَلْقَ أَبْصَارَهُمْ رَدٌّ دُونَ مَا يُرِيدُونَ هَتَكْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ حُجُبَ الْغَفْلَةِ فَسَكَنُوا فِي نُورِكَ وَ تَنَفَّسُوا بِرَوْحِكَ
معبود من! نگاه های آنان که با باطن دل ها می نگرند، به تو منتهی شده است و گوش های آنان که نجواهای سینه ها را می شنوند، به تو دوخته شده، و هیچ چیز، مانع نگاه های آنان در برابر آنچه می خواهند، نیست. میان خود و آنان، پرده های غفلت را دریدی. پس در نور تو آرمیدند و با نسیم تو، دَم زدند.
فَصَارَتْ قُلُوبُهُمْ مَغَارِساً لِهَيْبَتِكَ وَ أَبْصَارُهُمْ مَآكِفاً لِقُدْرَتِكَ
دلهایشان، نهالستان هیبت تو شد و دیدگانشان، سرشکباران قدرتت.
وَ قَرَّبْتَ أَرْوَاحَهُمْ مِنْ قُدْسِكَ
جان هایشان را به مقام قُدس خود، نزدیک ساختی.
فَجَالَسُوا اسْمَكَ بِوَقَارِ الْمُجَالَسَةِ وَ خُضُوعِ الْمُخَاطَبَةِ
پس با وقارِ همنشینی و خضوعِ هم سخنی با نام تو همنشین شدند
فَأَقْبَلْتَ إِلَيْهِمْ إِقْبَالَ الشَّفِيقِ
و تو چونان یاری شفیق، به آنان رو کردی
وَ أَنْصَتَّ لَهُمْ إِنْصَاتَ الرَّفِيقِ
و رفیقانه، به ایشان گوش سپردی
وَ أَجَبْتَهُمْ إِجَابَاتِ الْأَحِبَّاءِ
و دوستانه، پاسخشان را دادی
وَ نَاجَيْتَهُمْ مُنَاجَاةَ الْأَخِلَّاءِ
و چونان همدمان، با آنها به نجوا پرداختی.
فَبَلِّغْ بِيَ الْمَحَلَّ الَّذِي إِلَيْهِ وَصَلُوا وَ انْقُلْنِي مِنْ ذِكْرِي إِلَى ذِكْرِكَ
پس، مرا نیز به جایگاهی که آنان رسیدند، برسان و از فکر و یاد خودم، به یاد خودت منتقل کن
وَ لَا تَتْرُكْ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَلَكُوتِ عِزِّكَ بَاباً إِلَّا فَتَحْتَهُ
و هر دری را که میان من و ملکوت عزّت توست، به رویم بگشای
وَ لَا حِجَاباً مِنْ حُجُبِ الْغَفْلَةِ إِلَّا هَتَكْتَهُ
و همه پرده های غفلت را از هم بِدَر،
حَتَّى تُقِيمَ رُوحِي بَيْنَ ضِيَاءِ عَرْشِكَ وَ تَجْعَلَ لَهَا مَقَاماً نُصْبَ نُورِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
تا روح مرا در میان روشنایی عرشت، اقامت بخشی و برایش مقامی در برابر نور خودت قرار دهی، که بی گمان، تو بر هر کاری توانایی.
إِلَهِي مَا أَوْحَشَ طَرِيقاً لَا يَكُونُ رَفِيقِي فِيهِ أَمَلِي فِيكَ
معبود من! چه تنها و دلگیر است آن راهی که آرزومندی ام به تو هم سفرم نباشد،
وَ أَبْعَدَ سَفَراً لَا يَكُونُ رَجَائِي مِنْهُ دَلِيلِي مِنْكَ
و چه دور و دراز است آن سفری که امیدم به تو، راهنمای راهم نباشد!
خَابَ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِ غَيْرِكَ
هر آن که به ریسمان غیر از تو چنگ در زد، ناکام شد،
وَ ضَعُفَ رُكْنُ مَنِ اسْتَنَدَ إِلَى غَيْرِ رُكْنِكَ
و تکیه گاه کسی که به غیر از تکیه گاه تو تکیه کند، سُست است.
فَيَا مُعَلِّمَ مُؤَمِّلِيهِ الْأَمَلَ فَيُذْهِبُ عَنْهُمْ كَآبَةَ الْوَجَلِ
پس، ای آن که به آرزومندانش آرزو می آموزد و اندوه ترس و وحشت را از آنان می بَرَد!
لَا تَحْرِمْنِي صَالِحَ الْعَمَلِ
مرا از کردار نیک و شایسته، محروم مگردان
وَ اكْلَأْنِي كِلَاءَةَ مَنْ فَارَقَتْهُ الْحِيَلُ
و مرا آن گونه نگهداری کن که از بیچاره درمانده، نگهداری می کنی.
فَكَيْفَ يَلْحَقُ مُؤَمِّلِيكَ ذُلُّ الْفَقْرِ وَ أَنْتَ الْغَنِيُّ عَنْ مَضَارِّ الْمُذْنِبِينَ
چگونه خواری فقر به آرزومندانت رسد، در حالی که تو از گزندهای گنهکاران، بی نیازی؟!
إِلَهِي وَ إِنَّ كُلَّ حَلَاوَةٍ مُنْقَطِعَةٌ وَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ تَزْدَادُ حَلَاوَتُهَا اتِّصَالًا بِكَ
معبود من! هر حلاوتی، به سر آمدنی است؛ امّا حلاوت ایمان، با رسیدن به تو، افزایش می یابد.
إِلَهِي وَ إِنَّ قَلْبِي قَدْ بَسَطَ أَمَلَهُ فِيكَ
فَأَذِقْهُ مِنْ حَلَاوَةِ بَسْطِكَ إِيَّاهُ الْبُلُوغَ لِمَا أَمَّلَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
معبود من! دلم امید فراوان به تو بسته است،
پس تو نیز شیرینی رسیدن به آرزو را فراوان به او بچشان، که تو بر هر کاری توانایی.
إِلَهِي أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ مَنْ يَعْرِفُكَ كُنْهَ مَعْرِفَتِكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَسْلُكَهُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَرٍّ وَ فِتْنَةٍ أَعَذْتَ بِهَا أَحِبَّاءَكَ مِنْ خَلْقِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
معبود من! چونان درخواست کسی که حقیقت تو را نیک می شناسد، هر خیری را که سزاوار است مؤمنْ آن را در پیش گیرد، از تو درخواست می کنم و از هر شرّ و فتنه ای که دوستانت را از آنها پناه داده ای، به تو پناه می برم، که به راستی تو بر هر کاری توانایی.
إِلَهِي أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْمِسْكِينِ الَّذِي قَدْ تَحَيَّرَ فِي رَجَاهُ فَلَا يَجِدُ مَلْجَأً وَ لَا مَسْنَداً يَصِلُ بِهِ إِلَيْكَ وَ لَا يُسْتَدَلُّ بِهِ عَلَيْكَ إِلَّا بِكَ
معبود من! از تو درخواست می کنم، چونان درخواست بینوایی که در امیدش سرگشته مانده است و هیچ پناه و تکیه گاهی که با آن به تو برسد و به تو ره یابد، جز تو نمی یابد.
وَ بِأَرْكَانِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا مِنْكَ
به حقّ ارکان و مقاماتت که توسّط تو تعطیل بردار نیستند،
فَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي ظَهَرْتَ بِهِ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِكَ فَوَحَّدُوكَ وَ عَرَفُوكَ فَعَبَدُوكَ بِحَقِيقَتِكَ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ بِكَ
و به حقّ آن نامت که به واسطه آن بر اولیای ویژهات آشکار گشتی و در نتیجه، تو را یکتا دانستند و شناختند و تو را چنان که هستی، پرستیدند، از تو درخواست می کنم که خودت را به من بشناسانی تا، از سرِ ایمانی راستین به تو، به پروردگاریات اقرار نمایم.
وَ لَا تَجْعَلْنِي يَا إِلَهِي مِمَّنْ يَعْبُدُ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى وَ الْحَظْنِي بِلَحْظَةٍ مِنْ لَحَظَاتِكَ تَنَوَّرْ بِهَا قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ خَاصَّةً وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
مرا، ای معبود من! از آنانی قرار مده که نام بی معنا را می پرستند، و از آن نیمنگاههایت، نیمنگاهی به من بیفکن تا بدان، دل مرا به نور معرفت خودت و معرفت اولیایت، روشن گردانی، که به راستی تو بر هر کاری توانایی.