Do not abuse the light!
از نور سوء استفاده نکن!
تداوم و استمرار نعمتهای خداوند، بستگی به عمل به نور دارد، نه سوء استفاده از آن،
که سوء استفاده از نور، موجب سلب این نعمت بدون جایگزین میشود.
اهل حسادت، این اشتباه مرگبار رو انجام میدهند!
اما قلب مفید، از نور ولایت سوء استفاده نمیکنه!
«فواد» از نور استفاده میکنه نه سوء استفاده!
امام علی علیه السلام:
«الْمُؤْمِنُ … لَا يَجُورُ فِي عِلْمِهِ»
«مومن از علم و دانش خود سوء استفاده نمىكند.»
سوء استفاده کنندگان از نور، چه جرأتی دارند؟!
«فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ»
سوء استفاده از اسم نور !!!
داستان تکراری بلعم باعورا !
بلعم باعورا از اسم اعظم سوء استفاده کرد!
حسود، اسم نور را معنا نمیکند!
بلعم ضرب المثلی است برای سوء استفاده کنندگان از «اسم نورانی صاحبان نور»:
« الاصل في ذلك بلعم، ثم ضربه اللَّه مثلا لكلّ مؤثر هواه على هدى اللَّه، من اهل القبلة »
به هر کسی که مثل بلعم به سبب صاحب نورش، علم داده شود و با نور آشنا شود، اما او عملا بجای استعمال نور، بخل و حسد هوای نفسش را استعمال نماید، از جمله سوء استفاده کنندگان است.
«از دست دادن علم، در پى سوء استفاده از آن»
امام باقر علیه السلام:
سليمان اللّبّان قال: قال ابو جعفر «ع»:
أ تدري ما مثل المغيرة بن شعبة؟
قال: قلت: لا.
قال: مثله مثل بلعم، الذي أوتي الاسم الاعظم، الذي قال اللَّه:
«آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها، فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ، فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ».
سليمان لبّان گويد: امام باقر علیه السلام فرمود:
آيا مىدانى مثل مغيرة بن شعبه به چه ماند؟
گفتم: نه.
گفت: مثل او مثل بلعم است كه اسم اعظم به او ارزانى شد و خدا گفت:
«آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها، فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ، فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ»
آيات خود را به او ارزانى داشتيم، پس از پوشش آنها بيرون آمد،
پس شيطان در پى او افتاد، و او از گمراهان شد.».
الامام الباقر «ع»- في الآية السابقة:
الاصل في ذلك بلعم، ثم ضربه اللَّه مثلا لكلّ مؤثر هواه على هدى اللَّه، من اهل القبلة.
امام باقر علیه السلام در باره آيه ياد شده، در حديث پيش:
اصل در آن بلعم است، و سپس خدا آن را براى هر كسى از اهل قبله مثل زده است كه هواى نفس را بر هدايت الهى برگزيده باشد.
امام رضا علیه السلام:
أعطي بلعم بن باعورا، الاسم الاعظم،
و كان يدعو به فيستجاب له؛
فمال الى فرعون.
فلمّا مرّ فرعون في طلب موسى و اصحابه، قال فرعون لبلعم:
أدع اللَّه على موسى و اصحابه ليحبسه علينا؛
فركب حمارته ليمرّ في طلب موسى ..
و انسلخ الاسم من لسانه؛
و هو قوله:
«فَانْسَلَخَ مِنْها، فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ، فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ،
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ، إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ، أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ»
و هو مثل ضربه.
به بلعم باعورا اسم اعظم دادند،
كه با آن دعا مىكرد و مستجاب مىشد، سپس متمايل به فرعون شد،
و چون فرعون در پى موسى و ياران او به راه افتاد به بلعم گفت:
از خدا بخواه تا موسى و يارانش را نگاه دارد تا به آنان برسيم.
بلعم بر خر خود سوار شد تا به جستجوى موسى برخيزد ..
و اسم از زبانش بيرون رفت،
و اين آيات به همين امر اشاره مىكند:
«او از پوشش آيات الهى (علم ربّانى و اسم اعظم) بيرون آمد،
و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد
اگر مىخواستيم او را به وسيله آن آيات مقامى رفيع مىداديم،
ولى او به زندگى خاكى پايبند گشت، و پيروى هواى خود كرد.
پس مثل او مثل سگ است كه اگر بر او حمله كنى لهله مىزند و اگر او را واگذارى نيز لهله مىزند.»؛
و اين مثلى است كه خدا زده است.
سامری هم از نام و منزلتی که نزد موسی ع داشت سوء استفاده کرد!
«اَلسَّامِرِيُّ وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِ مُوسَى»!
در تفسير علي بن ابراهيم آمده است:
تفسير آيهى «فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ اَلسّٰامِرِيُّ» چنين آمده است:
خداوند به موسي وعده داده بود كه تورات در يك ماه بر او نازل فرمايد.
موسي هارون را در ميان بني اسرائيل جانشين قرار داد و خود به سوي ميقات رفت.
ولي نزول الواح، ده روز به تأخير افتاد.
هنگامي كه بني اسرائيل ديدند كه بازگشت موسي به درازا كشيد او را دروغگو خوانده و گفتند كه موسي از ميانشان گريخته است.
آنان به سوي هارون هجوم بردند تا او را بكشند.
در اين گيرودار ابليس در سيماي جواني به ميانشان آمده و گفت:
هرگز موسي به ميان شما باز نخواهد گشت.
هرچه زيورآلات داريد بياوريد تا براي شما خدايي بسازم.
در ميان بني اسرائيل شخصي به نام سامري بود كه هنگام عبور از دريا از جلوداران بني اسرائيل بود.
او روزي جبرئيل را ديد كه بر چهارپايي مىرود و چهارپا، سم خود را بر زمين مىكوبد و زمين به لرزه درمىآيد.
سامري مقداري از خاك زير پاي چهارپا را در كيسه ريخت و با خود نگاه داشت.
او همواره بر خود مىباليد كه چنين افتخاري نصيبش شده است.
روزي ابليس نزد او آمد و او را فريفت و اندكي از آن خاك را از او گرفت و در دهان گوسالهاي كه براي پرستش آراسته بودند ريخت.
ديري نگذشت كه بر اندام گوساله مو رويد و از دهانش صداهايي به گوش مىرسيد.
هفتاد هزار تن از بني اسرائيل در برابر گوساله سجده كردند.
در اين ميان هارون آنان را از پرستش گوساله بازداشت و گفت:
«إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ اَلرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي `قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عٰاكِفِينَ حَتّٰى يَرْجِعَ إِلَيْنٰا مُوسىٰ؛»
شما با آن امتحان پس مىدهيد و پروردگار حقيقي شما خداوند رحمان است.
از من پيروي كنيد و مرا فرمان بريد و از من فرمانبردارى كنيد.
بني اسرائيل تصميم گرفتند كه هارون را بكشند.
هارون نيز براي نجات خويش از ميان آنان گريخت.
از سويى دهم ذي الحجه الواح تورات بر موسي فرود آمد كه آداب زندگي و داستانهاي پيشينيان را دربر داشت.
موسي پس از چهل روز به ميان قومش باز مىگشت
كه خداوند او را از گوسالهپرستي بني اسرائيل آگاه ساخت.
«فَرَجَعَ مُوسىٰ إِلىٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطٰالَ عَلَيْكُمُ اَلْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي»
آنگاه موسي خشمگين و اندوهگين به سوي قومش بازگشت و گفت:
اي قوم من، آيا پروردگارتان با شما وعدهاي نيكو نگذارد.
آيا اين عهد طولاني شد يا خواستيد كه خشم پروردگارتان بر شما فرود آيد كه در وعدهتان با من خلاف كرديد.»
موسي خشمگينانه از هارون توضيح خواست و گفت:
«مٰا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا `أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي `قٰالَ يَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاٰ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي»
چون ديدي كه گمراه شدند چهچيزي تو را از پيروي من بازداشت؟ آيا از دستور من سرپيچي كردي؟
هارون گفت: اي پسر مادرم، ريش و سرم را مگير.
من ترسيدم كه بگويي بين بني اسرائيل تفرقه افكندي و سخن مرا پاس نداشتي؟»
بني اسرائيل گفتند: ما در وعده تو به اختيار خلاف نكرديم بلكه از زر و زيور مردم انبوهي گرفتيم و آنها را [در آتش] انداختيم»
آنگاه موسي از سامري پرسيد:
«فَمٰا خَطْبُكَ يٰا سٰامِرِيُّ `
قٰالَ بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ
فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ اَلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهٰا وَ كَذٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي»
اي سامري! كار تو چه بوده است؟
سامري گفت: من چيزي را ديدم كه ديگران نديده بودند
و مشتي از خاك پاي جبرئيل را برگرفتم و آن را [در گل گوساله] ريختم و بدينسان بود كه نفسم بدي را به من آراسته نشان داد.
سپس موسي آن گوساله را سوزاند و خاكسترش را در دريا ريخت و به سامري گفت:
«فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي اَلْحَيٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ»
پس برو و بدان كه جزاي تو اين است كه در زندگي بگويي به من نزديك نشويد.
موسي از خدا خواست تا كيفر سامري را در نسل پس از او نيز قرار دهد و خداوند خواسته موسي را پذيرفت.
تا امروز نيز نسل سامري در شام شناخته شده هستند.
موسي نخست مىخواست سامري را بكشد ولي خداوند به او وحي فرمود:
چون سامري مردي بخشنده بود او را به حال خود واگذار تا سوختن خويش را ببيند.
«اُنْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ اَلَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً
لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي اَلْيَمِّ نَسْفاً `إِنَّمٰا إِلٰهُكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ»
و به خدايت كه در خدمتش معتكف بودي بنگر كه مىسوزانيمش سپس آن را بر دريا مىافشانيم.»
جواب زیبا و کلیدی خانم زلیخا، به حضرت یوسف ع!
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً
وَ جَعَلَ اَلْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً
سپاس خداى را كه سلاطين را به واسطه عصيانشان، عبد و بنده نمود،
و بندگان را به واسطه اطاعت و فرمانبردارى، پادشاه و سلطان قرار داد.
امام صادق علیه السلام:
اِسْتَأْذَنَتْ زَلِيخَا عَلَى يُوسُفَ
فَقِيلَ لَهَا إِنَّا نَخَافُ بِقَدَمٍ أَنْ تَقْدَمِي عَلَيْهِ لِمَا كَانَ مِنْكِ
قَالَتْ أَنَا لاَ أَخَافُ مَنْ يَخَافُ اَللَّهَ
فَلَمَّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ قَالَ لَهَا يَا زَلِيخَا مَا لِي أَرَاكِ قَدْ تَغَيَّرَ لَوْنُكِ
قَالَتْ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً
وَ جَعَلَ اَلْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً
قَالَ لَهَا مَا اَلَّذِي دَعَاكِ إِلَى مَا كَانَ مِنْكِ
قَالَتْ حُسْنُ وَجْهِكَ يَا يُوسُفُ
قَالَ فَكَيْفَ لَوْ رَأَيْتِ نَبِيّاً يُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَكُونُ فِي
يَكُونُ أَحْسَنَ مِنِّي وَجْهاً وَ أَحْسَنَ مِنِّي خُلُقاً وَ أَسْمَحَ مِنِّي كَفّاً
قَالَتْ صَدَقْتَ
قَالَ فَكَيْفَ عَلِمْتِ أَنِّي صَدَقْتُ
قَالَتْ
لِأَنَّكَ حِينَ ذَكَرْتَهُ وَقَعَ حُبُّهُ فِي قَلْبِي
فَأَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَى يُوسُفَ أَنَّهَا صَدَقَتْ
أَنِّي قَدْ أَحْبَبْتُهَا لِحُبِّهَا مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
فَأَمَرَهُ اَللَّهُ تَعَالَى أَنْ يَتَزَوَّجَهَا.
زليخا خواست به ملاقات يوسف رود از اين رو اذن ملاقات گرفت،
به او گفتند: به خاطر آن عملى كه از تو نسبت به او صادر شد خوش نداريم تو را نزد وى ببريم.
گفت: از كسى كه خوف خدا دارد وحشتى ندارم،
پس وقتى وارد بر يوسف شد، يوسف فرمود:
اى زليخا رنگ تو متغيّر مىبينم،چه چيز باعث آن گرديده؟
زليخا گفت:
سپاس خداى را كه سلاطين را به واسطه عصيانشان عبد و بنده نمود
و بندگان را به واسطه اطاعت و فرمانبردارى پادشاه و سلطان قرار داد.
يوسف فرمود: چه چيز تو را بر آن داشت كه آن عمل را نسبت به من انجام دادى؟
زليخا گفت: اى يوسف حسن جمال و زيبايى رويت.
يوسف فرمود: اگر پيامبر آخر زمان را كه محمّد مىنامند
و صورتش از من زيباتر و خلقش بهتر و جود و كرمش بيشتر است ببينى چه خواهى كرد؟
زليخا گفت: راست مىگويى.
يوسف فرمود: چگونه دانستى من راست مىگويم؟
زليخا گفت:
وقتى نام مباركش را بردى محبّتش در قلبم جاى گرفت،
خداوند عزّ و جلّ به يوسف وحى نمود،او راست مىگويد
و من به خاطر محبتش به محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله او را دوست دارم،
پس به يوسف امر و فرمان داده شد كه با وى ازدواج نمايد.
فَإِنَّ اَلْمَكْرَ وَ اَلْخَدِيعَةَ فِي اَلنَّارِ
وَ إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ هَذِهِ اَلْمَزَلَّةَ
اهل مكر و فريب (و سوء استفاده از نور) در آتش اند!
من شما را از اين لغزشگاه (یعنی سوء استفاده از نور) بيم مىدهم!
امام علی علیه السلام:
أَمَّا بَعْدُ
فَإِنَّ اَلْمَكْرَ وَ اَلْخَدِيعَةَ فِي اَلنَّارِ
فَكُونُوا مِنَ اَللَّهِ عَلَى وَجَلٍ وَ مِنْ صَوْلَتِهِ عَلَى حَذَرٍ
إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَرْضَى لِعِبَادِهِ بَعْدَ إِعْذَارِهِ وَ إِنْذَارِهِ اِسْتِطْرَاداً وَ اِسْتِدْرَاجاً مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ
وَ لِهَذَا يَضِلُّ سَعْيُ اَلْعَبْدِ حَتَّى يَنْسَى اَلْوَفَاءَ بِالْعَهْدِ
وَ يَظُنَّ أَنَّهُ قَدْ أَحْسَنَ صُنْعاً
وَ لاَ يَزَالُ كَذَلِكَ فِي ظَنٍّ وَ رَجَاءٍ وَ غَفْلَةٍ عَمَّا جَاءَهُ مِنَ اَلنَّبَإِ
يَعْقِدُ عَلَى نَفْسِهِ اَلْعُقَدَ وَ يُهْلِكُهُا بِكُلِّ جَهْدٍ
وَ هُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اَللَّهِ عَلَى عَهْدٍ
يَهْوِي مَعَ اَلْغَافِلِينَ وَ يَغْدُو مَعَ اَلْمُذْنِبِينَ
وَ يُجَادِلُ فِي طَاعَةِ اَللَّهِ اَلْمُؤْمِنِينَ
وَ يَسْتَحْسِنُ تَمْوِيهَ اَلْمُتْرَفِينَ
فَهَؤُلاَءِ قَوْمٌ شَرَحَتْ قُلُوبُهُمْ بِالشُّبْهَةِ
وَ تَطَاوَلُوا عَلَى غَيْرِهِمْ بِالْفِرْيَةِ
وَ حَسِبُوا أَنَّهَا لِلَّهِ قُرْبَةٌ
وَ ذَلِكَ لِأَنَّهُمْ عَمِلُوا بِالْهَوَى وَ غَيَّرُوا كَلاَمَ اَلْحُكَمَاءِ وَ حَرَّفُوهُ بِجَهْلٍ وَ عَمًى
وَ طَلَبُوا بِهِ اَلسُّمْعَةَ وَ اَلرِّيَاءَ بِلاَ سُبُلٍ قَاصِدَةٍ وَ لاَ أَعْلاَمٍ جَارِيَةٍ وَ لاَ مَنَارٍ مَعْلُومٍ إِلَى أَمَدِهِمْ وَ إِلَى مَنْهَلٍ هُمْ وَارِدُوهُ
حَتَّى إِذَا كَشَفَ اَللَّهُ لَهُمْ عَنْ ثَوَابِ سِيَاسَتِهِمْ وَ اِسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِيبِ غَفْلَتِهِمْ
اِسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اِسْتَدْبَرُوا مُقْبِلاً
فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَكُوا مِنْ أُمْنِيَّتِهِمْ وَ لاَ بِمَا نَالُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ وَ لاَ مَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ
وَ صَارَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَبَالاً فَصَارُوا يَهْرُبُونَ مِمَّا كَانُوا يَطْلُبُونَ
وَ إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ هَذِهِ اَلْمَزَلَّةَ
وَ آمُرُكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ يَنْفَعُ غَيْرُهُ فَلْيَنْتَفِعْ بِنَفْسِهِ إِنْ كَانَ صَادِقاً عَلَى مَا يَجُنُّ ضَمِيرُهُ
فَإِنَّمَا اَلْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ وَ تَفَكَّرَ وَ نَظَرَ وَ أَبْصَرَ وَ اِنْتَفَعَ بِالْعِبَرِ وَ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً
يَتَجَنَّبُ فِيهِ اَلصَّرْعَةَ فِي اَلْمَهْوَى وَ يَتَنَكَّبُ طَرِيقَ اَلْعَمَى
وَ لاَ يُعِينُ عَلَى فَسَادِ نَفْسِهِ اَلْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ أَوْ تَغْيِيرٍ فِي صِدْقٍ
وَ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ.
از سخنان حكمت آميز أمير المؤمنين على عليه السّلام
و تشويق و بيم و پند دادن ايشان
اما بعد؛
همانا [اهل] نيرنگ و فريب در دوزخاند؛
پس از خدا بترسيد و از حملۀ پرقدرت او بر حذر باشيد.
به راستى،خدا پس از آن كه بر بندگانش اتمام حجّت كرده و بيمشان داده،
ديگر از آنان نمىپسندد كه نفهميده خود را از درگاه الهى طرد نمايند
و اندك اندك به هلاكت نزديك شوند و غافلگير گردند؛
از اين رو، بنده به كوشش بيهوده دچار شود تا آنجا كه وفاى به عهد[با خدا]را از ياد ببرد
و به خيال خود بپندارد كه اين كوششها خوب بوده
و پيوسته در پندار و اميد و بىاطلاعى از خبرى كه به او رسيده به سر مىبرد
و بر كار خود گرهها مىزند و با همه كوشش، خود را به هلاكت مىاندازد
و چند صباحى كه خداوند مهلتش داده سوء استفاده مىنمايد
و با غفلتزدگان همنشين و همدل مىشود و با گناهكاران شب را به روز مىرساند.
و[به پندار خود]در راه اطاعت خدا، با مؤمنان مىستيزد
و خلافكارىهاى خوشگذرانها را تحسين مىكند،
اينان مردمى هستند كه دلهاشان لبريز از شبهه است
و به دروغ بر ديگران بزرگى مىكنند و به حقوقشان تجاوز مىنمايند
و پندارند كه اين كارها سبب تقرّب به خداست؟!
و اين از آن روست كه تسليم خواهشهاى نفسانى شدهاند و سخن حكيمان را تغيير دادهاند
و از روى نادانى و كور دلى دست به تحريف آنها زدهاند
و در سايۀ اين كارها مىخواهند به آوازه و خودنمايى دست يابند
در حالى كه هيچ راه هدفدار و نشانههاى راه گشا و علامت روشن و چشمههاى قابل استفاده در اختيار ندارند تا آنگاه كه خداوند كيفر نافرمانىشان را برايشان آشكار سازد و از پردههاى غفلتشان بيرون آورد،
در اين هنگام، روى به چيزى نمايند كه به آن پشت كرده بودند[يعنى آخرت]و پشت به چيزى نمايند كه به آن روى كرده بودند[يعنى دنيا]
پس، از آرزوهايى كه برآورده شده بود و كاميابىهاى زودگذرى كه داشتند، سودى نبردند
و اين همه، وبال آنان شد و از آنچه دنبالش مىدويدند، گريزان شدند.
به راستى من شما را از اين لغزشگاه برحذر مىدارم
و به تقواى الهى-كه هيچ چيز جز آن سودى ندارد-شما را فرمان مىدهم
كه اگر راستگوست بايد در سايۀ نيّت خوب از عمل خود سود برد.
اهل بصيرت كسى است كه بشنود و بينديشد و بنگرد و به دل بينا گردد
و از آنچه مايۀ عبرت است سود گيرد
و راه هموار و روشنى را بپيمايد
و از پرتگاه هواپرستى و سرنگونى در كوره راهها دورى گزيند
و با اعمالى چون كج رفتارى در حقّ و ناهنجارى در گفتار و سخن راست را تغيير دادن،
گمراهان را بر زيان خويش يارى نكند.
و لا قوّة إلاّ باللّٰه.
اگه از نعمت نور سوء استفاده کنی، همین نعمت وبال گردنت میشه!
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْعَمَ عَلَى قَوْمٍ فَلَمْ يَشْكُرُوا فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ وَبَالًا
وَ ابْتَلَى قَوْماً بِالْمَصَائِبِ فَصَبَرُوا فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ نِعْمَةً .
خداوند متعال گروهى را مورد نعمت و احسان خود فرمود
ولى چون شكر و سپاسگزارى از نعمت ننمودند همان نعمت موجب بدبختى آنان گرديد.
و گروهى را بمصائب و بلايا مبتلا نمودند
چون صبر و استقامت ورزيدند همان مشكلات خود نعمت بزرگى شد براى آنان.
اهل حسادت، دشمنان نعمت! دشمنان نور!
اِصْبِرْ عَلَى أَعْدَاءِ اَلنِّعَمِ!
امام صادق علیه السلام:
عَنْ زَيْدٍ اَلشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ:
قَالَ لِي يَا زَيْدُ
اِصْبِرْ عَلَى أَعْدَاءِ اَلنِّعَمِ
فَإِنَّكَ لَنْ تُكَافِيَ مَنْ عَصَى اَللَّهَ فِيكَ بِأَفْضَلَ مِنْ أَنْ تُطِيعَ اَللَّهَ فِيهِ
يَا زَيْدُ إِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفَى اَلْإِسْلاَمَ وَ اِخْتَارَهُ
فَأَحْسِنُوا صُحْبَتَهُ بِالسَّخَاءِ وَ حُسْنِ اَلْخُلُقِ.
زيد شحام از حضرت صادق عليه السّلام كه بمن فرمود:
اى زيد!
در مقابل دشمنان نعمت صبر كن
چرا كه آنها را، كه در بارۀ تو معصيت خدا را مينمايند (نسبت به تو حسد میورزند) به مكافاتى كه بهتر از انجام دستور الهى باشد (صبر كنى و گذشت نمائى) كيفر نخواهى داد.
خداوند متعال دين اسلام را برگزيده و انتخاب نموده، شما مصاحبت و نگهدارى آن را با داشتن صفت سخاوت و حسن خلق بخوبى مراعات كنيد.
اهل حسادت به اهل نور حسد میورزند!
[سورة النساء (۴): الآيات ۵۳ الى ۵۵]
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ
فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (۵۴)
بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند؛
در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم.
سوء استفاده از اسامی نورانی! بتپرستی!
امام باقر علیه السلام:
قبل از نوح قوم متدينى بر روى زمين زندگى مىكردند كه با مرگ آنها، مردم در تأثر شديدى فرو رفتند.
شيطان از خلاء موجود و احساس مردم سوء استفاده كرده و از اشكال آنها صورى را تراشيد
و مردم نيز به هنگام زمستانها آن اشكال را به داخل اطاقهاى خويش برده
و با آنها انس و الفتى پيدا كردند
و بدين ترتيب گروه بىشمارى از آن مردم توسط ابليس به كفر گرايش پيدا كرده
و مستوجب عذاب الهى شدند.
وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ!
و به ناروا مال مردم خوردنشان!
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۶۰ الى ۱۶۱]
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا
حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ
وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً (۱۶۰)
پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زَد
و به سبب آنكه [مردم را] بسيار از راه خدا باز داشتند،
چيزهاى پاكيزهاى را كه بر آنان حلال شده بود حرام گردانيديم؛
وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ
وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ
وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (۱۶۱)
و [به سبب] رباگرفتنشان -با آنكه از آن نهى شده بودند-
و به ناروا مال مردم خوردنشان،
و ما براى كافران آنان عذابى دردناك آماده كردهايم.
امام علی علیه السلام:
«يخضمون مال اللَّه خضمة الإبل نبتة الرّبيع»
«مال خدا را چنان مىبلعند كه شتران گياه بهارى را».
امام علی علیه السلام:
«فيما كتبه إلى بعض عمّاله:
أيّها المعدود كان عندنا من ذوي الألباب!
كيف تسيغ شرابا و طعاما، و أنت تعلم أنّك تأكل حراما، و تشرب حراما، و تبتاع الإماء و تنكح النّساء من مال اليتامى و المساكين، و المؤمنين المجاهدين الّذين أفاء اللَّه عليهم هذه الأموال»
امام على «ع» در نامهاى كه به يكى از كارگزاران خود نوشته است:
… اى كه در نزد ما از جمله خردمندان به شمار مىرفتى!
چگونه آن خوردنى و نوشيدنى را به راحتى مىخورى و حرام مىنوشى؟
و از مال يتيمان و مسكينان و مؤمنان مجاهدى كه خدا اين اموال را به آنان واگذاشته است،
براى خود كنيزكان مىخرى و زنان را به همسرى خود در مىآورى؟
اهل حسادت به مجرمین بزرگ اجازه میدهند
تا از موقعيّت آنان بر علیه اهل نور سوء استفاده كنند!
امام حسین علیه السلام:
في تقريع العلماء الّذين لا تستثيرهم آلام النّاس المضطهدين،
فيسكتون على الظّلم،
و لا يقومون لإقامة القسط،
… فأمّا حقّ الضّعفاء فضيّعتم
… و العمي و البكم و الزّمنى في المدائن مهملة لا ترحمون
… مكّنتم الظّلمة من منزلتكم
… فأسلمتم الضّعفاء في أيديهم
… و النّاس لهم خول،
لا يدفعون يد لامس …
در نکوهش علمايى كه دردهاى مردمِ زير فشار، آنان را متاثّر نمیکند:
و در مقابل ستم ستمگران خاموش مىنشينند،
و براى برپادارى قسط اقدام نمىكنند،
حقّ ضعيفان را شما ضايع كرديد …
كوران و گنگان و زمينگيران را در شهرها به حال خود واگذاشته و به آنان رحم نمىكنيد! …
شما به ستمگران اجازه داديد تا از موقعيّت شما در جامعه سوء استفاده كنند
(با نزديك شدن به آنان، يا سكوت در برابر ايشان)
شما ناتوانان را تسليم آنان كرديد …
تا جايى كه مردم را برده خويش ساختند، و قدرت هر گونه دفاعى را از آنان سلب كردند.
اهل حسادت، از علمشون سوء استفاده میکنند!
«إِيَّاكَ وَ … الِاسْتِطَالَةَ بِعِلْمِكَ»
+ «طول – حسادت لجامگسیخته!»
داستان تکراری شیطان!
داستان تکراری بلعم باعورا!
داستان تکراری کسانی که «علیم اللسان» اند و «فاسق»!
امام کاظم علیه السلام:
يَا هِشَامُ
إِيَّاكَ وَ الْكِبْرَ عَلَى أَوْلِيَائِي وَ الِاسْتِطَالَةَ بِعِلْمِكَ
فَيَمْقُتُكَ اللَّهُ فَلَا تَنْفَعُكَ بَعْدَ مَقْتِهِ دُنْيَاكَ وَ لَا آخِرَتُكَ.
اى هشام!
از بزرگى كردن بر دوستان من و تكبرورزى به دانش خويش بپرهيز
كه خداوند تو را سخت دشمن دارد و پس از دشمنى خداوند از دنيا و آخرت خويش سودى نبرى:
سوء استفادهی شیطان از علمش!
لِأَمْرٍ مَا خُلِقْتَ؟
لَئِنْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِالسُّجُودِ لِهَذَا لَعَصَیْتُهُ!
برای چه امر مهمّی خلق شدهای؟!
اگر خداوند مرا به سجده بر این موجود امر کند نافرمانی میکنم!
انگاری شیطان میدانست که خداوند، آدم علیه السلام را برای امر مهمی خلق کرده است که این امر مهم همانا «ولایت الله» است و این واسطهی نورانی ولایت، تنها درگاه ورودی به بهشت آل محمد ع است، معذلک با وجود دانستن این موضوع مهم، از علمش سوء استفاده کرد و بر آدم علیه السلام پس از اینکه خداوند بر این جسد و صورت، نور علم محمد و آل محمد ع را نفخ نمود، سجده نکرد!
علیبنإبراهیم (رحمة الله علیه):
خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ (علیه السلام) فَبَقِیَ أَرْبَعِینَ سَنَهًًْ مُصَوَّراً
وَ کَانَ یَمُرُّ بِهِ إِبْلِیسُ اللَّعِینُ فَیَقُولُ
لِأَمْرٍ مَا خُلِقْتَ؟
فَقَالَ الْعَالِمُ: (علیه السلام)
فَقَالَ إِبْلِیسُ
لَئِنْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِالسُّجُودِ لِهَذَا لَعَصَیْتُهُ.
قَالَ: ثُمَّ نَفَخَ فِیهِ
فَلَمَّا بَلَغَتْ فِیهِ الرُّوحُ إِلَی دِمَاغِهِ عَطَسَ
فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ.
فَقَالَ اللَّهُ لَهُ: یَرْحَمُکَ اللَّهُ!
قَالَ الصّادق (علیه السلام): فَسَبَقَتْ لَهُ مِنَ اللَّهِ الرَّحْمَهًُْ
ثُمَّ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا لَهُ
فَأَخْرَجَ إِبْلِیسُ مَا کَانَ فِی قَلْبِهِ مِنَ الْحَسَدِ فَأَبَی أَنْ یَسْجُدَ.
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه):
خداوند بشر را خلق و چهل سال او را بدون روح رها نمود،
و چون شیطان بر این بدن میگذشت، میگفت:
«برای چه امر مهمّی خلق شدهای»؟!
ابلیس [هنگام عبور از کنار جسد بیروح آدم (علیه السلام)] گفت:
اگر خداوند مرا به سجده بر این موجود امر کند نافرمانی میکنم».
سپس خدا در جسد آدم، روح دمید و تا روح به مغز آدم رسید، عطسه کرد و گفت: «الحمدلله». خداوند فرمود: خداوند رحمتش را نصیب تو کند.
امام صادق (علیه السلام) ادامه دادند که:
رحمت خدا بر آدم (علیه السلام) سبقت جسته و او را دربر گرفت.
سپس رو به صف ملائکه نموده و امر کرد تا بر آدم (علیه السلام) سجده کنند؛
همه سجده کردند جز ابلیس؛
حسدی که در سینه داشت او را از صف سجدهکنندگان خارج کرد
و باعث شد از سجدهکردن امتناع کند.
امام علی علیه السلام:
فَحَمَلَتِ الْمَلَائِکَهًُْ جَسَدَ آدَمَ (علیه السلام) وَ وَضَعُوهُ عَلَی بَابِ الْجَنَّهًِْ وَ هُوَ جَسَدٌ لَا رُوحَ فِیهِ
وَ الْمَلَائِکَهًُْ یَنْتَظِرُونَ مَتَی یُؤْمَرُونَ بِالسُّجُودِ
وَ کَانَ ذَلِکَ یَوْمَ الْجُمُعَهًِْ بَعْدَ الظُّهْرِ
ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَمَرَ الْمَلَائِکَهًَْ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ (علیه السلام)
فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَعَنَهُ اللَّهُ.
ملائکه، جسد آدم (علیه السلام) را که هنوز هیچ روحی در آن نبود،
حمل کرده و در درگاه بهشت قرار دادند
و منتظر ماندند تا ببینند چه زمانی به آنها امر به سجود میشود.
آن هنگام، بعد از ظهر روز جمعه بود؛
سپس خدا ملائکه را امر به سجود بر آدم (علیه السلام) کرد
و همه سجده کردند جز ابلیس که از رحمت خدا دور شد.