Comparison:
Correct or incorrect?
«قیس» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»،
و در معنای مذموم یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«القَيْسُ بمنزلة القدر، و عود قَيْسُ إصبعٍ أي قدر إصبع»
«هذا قِدَی رُمْحٍ، ای قدر رُمْحٍ، ای قِيسُ رُمْحٍ»
«قِسْتُ الشيءَ بالشيء: قدَّرته على مثاله»
«رجل قَيّاس: نظّار في الأمور»
«أَقَاسَ الشيءَ بغيره: چيزى را با چيزى ديگر مقايسه و اندازه گيرى كرد.»
«اقْتَاسَ بفُلانٍ: پيرو و دنبالهرو فلانى شد.»
«قايَسَ بين الأَمرين، قِيَاساً و مُقَايَسَةً: ميان دو چيز مقايسه كرد.»
«المِقْيَاسُ: المقدار»
«المِقْيَاس: مقدار، اندازه، آنچه كه با آن اندازهگيرى كنند.»
نور، مقیاس اندازهگیری!
خودتو با نورت قضاوت کن!
خودتو با چی مقایسه میکنی؟!
خودتو با کی مقایسه میکنی؟!
بیایید زبان نور را بیاموزیم!
نور، زبان مشترک همه مخلوقات!
+ «رواندرمانی الگومحور!»
رواندرمانی نورمحور!
درمان حسادت اینه که خودتو با دیگران مقایسه نکنی!
خودتو با نورت مقایسه کن!
ببین نورت چی میگه!
ببین نورت ازت چی میخواد!
امر و نهی نورانیتو بفهم و بهش عمل کن!
اهل حسادت چون رابطه نورانی قلبی با خدای خودشون ندارن، لذا خودسرانه و کلیشهای عمل میکنن، یعنی برای هر سوژهای، یک نسخهی نورانی جدید ندارند. لذا این رفتارهای کلیشهای، اونها رو به قهقرا میبره.
قلب سلیم با نور خودش یک سفر انفرادی رو در طی مدت عمر موقتش در این دنیا سپری میکنه و در تمام این مدت به تنها چیزی که فکر میکنه اصلاح و تربیت خودشه که با کمک نورش، برای او ممکن خواهد بود. لذا هیچوقت خودشو با داشتههای بیارزشِ دنیاییِ دیگران مقایسه نمیکنه، که بدنبالش، اینجوری استعمال حسد، شخصیت اونو متاثر کنه، بطوریکه اگه سوژه شخص حسود، بالادستیاش بود، بهش حسد بورزه و اگه پاییندستیاش بود، اونو مورد تمسخر قرار بده.
هم تمسخر پاییندستیها و هم حسادت به بالادستیها، هر دو رفتار اشتباه اهل حسادت است.
و اهل نور نگاهش به دست نورانی و مربی خودشه که ببینه امروز برای درمان حسادت او، چه برنامهای داره و قراره به چه آیتی رغم انف کنه و با بوسیدن این دست نورانی- که مدام داره برای رشد و نمو او تلاش میکنه- خودشو از ربوبیت ذات اقدس الهی بهرهمند کنه.
اما حسود که با نورش دیسکانکته، اصلا توی این وادیها سیر نمیکنه و مدام با قیاس اشتباه خودش، با این و اون، دائم در حال استعمال حسده.
اون چیزی که درمان حسد است، تنها و تنها رضایت به همین تقدیراتی است که برای درمان عیب ما تقدیر میشه.
اینکه قلبا مدام شوق داشته باشی که از بیماری حسدت خلاص شی و مدام این آلودگی رو- که دائما در حال ایجاد شدنه- تخلیه کنی و این فرایند زیبای درناژ حسادت قلبی، فقط با فهم نور و ظلمت دنیای قلبت حاصل میشه و این هم کاریه که فقط به خودت مربوط میشه و نه کس دیگری.
یعنی این کار خودته و خودت باید این قبض و بسط نورانی قلبتو بفهمی و بهش احترام بذاری و بهش عمل کنی تا روز به روز قلبت روشنتر از قبل بشه، تا به اوج و نقطهی اپتیموم خودت برسی.
و اینجور نگاهِ به زندگی و مهلت دنیا، به انسان آرامش میده و اشتیاق میده که موانع سخت زندگی رو با کمک نورش پاس کنه و با موفقیت به مرحله بعدی صعود کنه.
نور الولایة فرایند 1+1 است یعنی تشکیل یک دیاد «diad»: «ثنائیّة»،
که محصولش میشه رسیدن به نور بینهایت.
سفر انفرادی با نور.
«رجل قَيّاس: نظّار في الأمور.»
اهل نور مدام خودشو با نورش، کالیبره میکنه.
«بهروز باش! بهنور باش! – تحرّی»
«وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ، قائِماً بِالْنُّور»
«صاحبان نور، قلبشونو با نورشون تنظیم میکنن!»
«فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً»
«قلبی که خودشو با نور، منطبق میکنه، رشد میکنه!»
امام على عليه السلام:
تَحَرَّ رِضَى اللَّهِ وَ تَجَنَّبْ سَخَطَهُ
خشنودى خدا را بجوى و از خشمش دورى كن.
اهل نور کاری به دیگران نداره که خودشو با اونا مقایسه کنه و در نتیجه حسدش گل کنه.
اما حسود، این رابطه کالیبراسیون و استانداردسازی نورانی قلبش، قطع میباشد!
برای همینه که آفلاینه و مدام تلاش میکنه خودشو با این و اون مقایسه کنه و کم نیاره و برای اینکه کم نیاره، اقدامات اشتباه حسدآلود، ازش سر میزنه.
اهل نور نه به دیگران حسادت میکنه و نه اونا رو مسخره میکنه.
حسود وقتی یکی از خودش بالاترو میبینه، بهش حسادت میکنه و چشم دیدن اونو نداره، در واقع حسود با حسادتش داره میگه: نعمتی دست اون دیدم که خودم ندارم و ثانیا اونو دوست خودم هم نمیدونم، لذا باید بهش یک اَنگی بچسبونم تا از سر راهم ورش دارم.
اهل نور اگه چشمش به صاحب نعمتی بیفته، اگه اون نعمتِ با ارزش، نورالولایة باشه،
خودشو به اون شخص نزدیک میکنه تا از نورش بهرهمند بشه
و بهش حسادت نمیکنه و خواهان نابودی او نخواهد بود.
داستان قلب حسود، وقتی که تمنّاهاش به خطر میافته!
امام علی علیه السلام:
الحُزنُ وَ الغَضَبُ أَمِيرَانِ تَابِعَانِ لِوُقُوعِ الأَمرِ بِخِلافِ مَا تُحِبُّ
إِلاَّ أَنَّ المَكرُوهَ إِذَا أَتَاكَ مِمَّن فَوقَكَ نُتِجَ عَلَيكَ حَزَناً
وَ إِن أَتَاكَ مِمَّن دُونَكَ نُتِجَ عَلَيكَ غَضَباً.
اندوه و خشم، فرماندهانى هستند كه پس از وقوع چيزى خلاف ميل تو حاصل مىشوند،
به طورى كه هرگاه، امر ناخوشايند از جانب مافوقت به تو برسد، اندوهآور
و اگر از جانب زيردستت به تو برسد، خشمآور خواهد بود.
امام صادق علیه السلام:
وَ لاَ تُشَارَّ مَنْ فَوْقَكَ وَ لاَ تَسْخَرْ بِمَنْ هُوَ دُونَكَ!
با بالادست خود ستيزه مكن و زيردست خود را به مسخره مگير!
مقایسه:
سنجش، تشبیه، تطبیق، مطابقت، برابری، مقابله، قیاس، شباهت، همانندی، تناسب، تلفیق، همسنجی.
«comparison»: به عربی: مقارنة، موازنة، تشبیه، شبه، مفاضلة، التفضیل، فاضل بین.
[مقایسه صحیح – مقایسه اشتباه]
[مقایسه محکم – مقایسه متشابه]
[اینجوری مقایسه کن – مقایسه صحیح]
«وَ قِسْ: سَهْوَهُ بِسَهْوِكَ، وَ مَعْصِيَتَهُ بِمَعْصِيَتِكَ، وَ فَقْرَهُ بِفَقْرِكَ»
إرحَم مَن دُونَكَ، يَرحَمْكَ مَن فَوقَكَ،
و قِسْ سَهوَهُ بسَهوِكَ
و مَعصِيَتَهُ لكَ بمعصِيَتِكَ لِرَبِّكَ
و فَقرَهُ إلى رَحمَتِكَ بِفَقرِكَ إلى رَحمَةِ رَبِّكَ.
و خطاى او را با خطاى خودت بسنج
و نافرمانىاش از تو را با نافرمانى خود از پروردگارت
و احتياج او به ترحّم تو را به احتياجت به رحمت و بخشايش خدايت.
چه حدیث زیبا و مهمی است این حدیث که نحوه صحیح مقایسه نمودن رو یادمون میده.
زمانی میتونی این مقایسه درست رو انجام بدی که توی قلبت،
مقیاس نورانی علمی صاحب نورت رو داشته باشی.
و آیه زیبای «وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ» اینو بیان میکنه:
+ مفهوم عیب در واژه «بعر»: + «عیبیابی»
هر کسی توی قلبش نور ولایت باشه، میتونه تحمل عیب کسی رو بکنه که داره عیبشو در مورد او استعمال میکنه!
اینکه توان مقایسه درست رو داشته باشی، یعنی تحمل یتیم بداخلاق نمایی، فقط از عهده کسی بر میاد که توی قلبش نور ولایت علمی صاحبان نور، فروزان باشد.
عبارت «وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ» یعنی کسی که نور ولایت علمی رو داشته باشه، و عبارت «حِمْلُ بَعيرٍ» یعنی پاداشی که از صاحب نور در ملکوت قلبش میگیره، چیزی است که خاصیتش، درناژ حسادت خودشه و در نتیجه، تحمل رفتار معیوب و بد دیگران است. یعنی تحمل صاحبان عیب و اهل حسادتی که دارند ظاهرا اونو با استعمال عیبشون اذیت میکنن، یعنی تحمل یتیم بد اخلاق و خطاکاری که داره اشتباه میکنه، تحمل این شخص و تحمل کارهای اشتباه او فقط از عهده کسی بر میاد که اهل نور ولایت باشه و تعبیر زیبای این آیات، عملا چقدر دلنشین و آرامشبخش است.
امام صادق علیه اسلام:
كُلُّ قَوْمٍ يَعْمَلُونَ عَلَى رَيْبَةٍ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مُشْكِلَةٍ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ زَارِئٍ مِنْهُمْ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ
وَ قَدْ تَبَيَّنَ الْحَقُّ مِنْ ذَلِكَ بِمُقَايَسَةِ الْعَدْلِ عِنْدَ ذَوِي الْأَلْبَابِ.
+ «قد تبین الرشد من الغیّ»
حقیقت چیه و چجوری معلوم میشه و کی معلومش میکنه؟
حقیقت، نور ولایت است، در قلبِ اهل نور یقین، که این قلب سلیم، هر آیتی که باهاش روبرو شده رو با این نور ولایت مقایسه میکنه و اینجوری حقیقتِ معادلِ این حادثه رو، از روی نور این تقدیر پیدا میکنه و این جواب، عدل و معادل و همون چیزی است که باید باشه و بهش برسی و بفهمیاش!
لذا مقیاس نورانی در قلب سلیم اهل یقین کار مقایسه رو برای اهل یقین آسان و راحت میکند
و هر چی با این میزان بخواند درست است و بقیهاش نادرست است.
اهل حسادت، قلبشون بینا به این نور ولایت نشده، لذا اعمالشون بدون تقلید از این نور حقیقت است و خودسرانه و کلیشهای است و قطعا این روش آفلاین دردی براشون درمان نمیکنه.
کجا رو نگاه میکنی و چی رو با چی مقایسه میکنی ؟!
…. هر کسی در دل تقدیراتش، اگه راضی باشه، نور هدایت رو با قلبش حس میکنه و اینجوری با قلبش، میبینه و میفهمه که همه چیز درسته!
انگاری مقایسه با کمک این مقیاس نورانی، جواب همهی مجهولاته!
اما حسود، این مقیاس نورانی رو نداره، لذا مقایسهی تقدیراتش با تمناهاش، جور در نمیاد، و به جواب قانع کنندهای نمیرسه که تلخی تقدیرات رو قبول کنه و صبور باشه و گذشت کنه!
پس تقدیرات رو با میزان و مقیاس تاریکی حسادت نباید سنجید،
بلکه با مقیاس و میزان نورانی ولایت باید سنجیده شود.
اگه قسمتت سیب سبز شده و دیگری سیب سرخ نصیبش شده،
در حقیقت درمان بیماری قلب تو سیب سبز است و درمان بیماری قلب او سیب سرخ،
و لذا این درمانهای متفاوت، متناسب با عیوب قلب هر کسی، دقیق تنظیم و نسخه شده است.
حالا اگر آنچه در دست داریم را با دیگری مقایسه کنیم، یکی نخواهد بود و مساوی نخواهد بود
و این عدم تساوی به معنای بیعدالتی خداوند حکیم نیست
و این عین عدل و حکمت ذات اقدس الهی است.
مقایسه اشتباه برادران حسود حضرت یوسف ع!
این مقایسه اشتباه، تکرار همان گفتهی «انا خیر منه» شیطان است.
[سورة يوسف (12): الآيات 7 الى 10]
إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا
وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ
إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (8)
هنگامى كه [برادران او] گفتند:
«يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما -كه جمعى نيرومند هستيم– دوست داشتنىترند.
قطعاً پدر ما در گمراهى آشكارى است.»
«أَحَبُّ: دوست داشتنىتر»: انگاری برادران حسود پیش خودشون گفتند:
ما از یوسف و برادرش نیرومندتر و بهتریم!
اما پدرمان اشتباه میکند و یوسف و برادرش را از ما بیشتر دوست دارد!
و این امر به ما خوش نمیآید!
شیطان تلاش میکنه و میخواد مدام با القاء اندیشهی باطل مقایسه، که خودش اولین کسی است که این اشتباه رو کرده، ما رو هم در این مسیر اشتباه و مسیر غلط به گمراهی بکشونه.
علامت مشخصه بیماری فراگیر حسد در قلبها، همین مقایسه کردنهای اشتباه است.
این برادران حسود، در دوراهی حسادت و ولایت، مسیر حسادت را در پیش گرفتند و آنچه در داستان آنها برایشان پیش آمد درس عبرتی است برای همه حسودان عالم تا نتیجه حسادت را خوب یاد بگیرند.
اجازه ندهید که مقایسه، شادی شما را سرقت کند!
لا تدع المقارنة تسرق فرحتک!
Don’t let comparison steal your joy!
اینکه نگاه ما به اینه که بقیه چی گیرشون اومده و من چی گیرم اومده،
این نگاهِ مقایسهای اشتباه است!
نگاهت به قلب خودت و عیوب خودت باشه و به آیاتی که حکیمانه برای تو تنظیم شده باشه!
و اگه اینجوری به زندگی نگاه کنی میبینی که همه چیز درسته!
پس نگاه اول، مقایسه باطل است و نگاه دوم مقایسه صحیح است!
اگه خوب نگاه کنی، میبینی که
«ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت … فارجع البصر هل تری من فطور … »
+ [سورة الملك (67): الآيات 1 الى 5]
… این آیه اشاره به عدل الهی دارد یعنی اگه عیب خودتو با آیتی که برات عرضه شده مقایسه و مقارنه نمایی، میبینی همه چیز درسته!
اما اگه اینجوری به داستان نگاه کنی که ببین من یه عمری زحمت کشیدم برای بچههام و اونا بیوفایی کردند و منو تنها گذاشتند، اما فلانی یه عمر همه چیزو دود کرد رفت هوا، ولی بچههاش چجوری دارن تر و خشکش می کنن! ای خدا اینم شد عدل؟! عدالتت کجا رفته؟!
متاسفانه همه ماها آلوده به این اعتقاد یعنی قیاس باطل هستیم!
چی رو با چی مقایسه می کنیم؟! مقایسه اشتباه!
اگه بدانیم تا آخر عمر داستان اصلاح و تربیت ادامهدار هست و هر سرنوشتی که برامون رقم میخوره و هر آیتی که تقدیر میشه، برای ما عین عدل است و کاملا درست است و عیب ما را خوب نشانه رفته و با این نگاه و مقایسه بین عیبِ من و آیتِ من – با توجه به مقالهی سایزها «قدر» – حقیقت رو با قلبم میبینم و دیگه صدام در نمیاد! دیگه لب به اعتراض نمیگشایم! چون میفهمم حقم همینه!
این شرایط اصلاح و تربیت قلب حسود منه! لذا وقتی اعتقادت درست بشه، یعنی وقتی مقایسه درست انجام بدی، میبینی همه چیز سر جای خودشه و جای نگرانی و اعتراض و … نیست!
مشکل از اونجایی آغاز میشه که نگاهها غلط است! مقایسهها اشتباه است! کجا رو با کجا مقایسه کردی و نادرست دانستی و داری اعتراض میکنی؟!
اعتقادتو با ولایت محمد و آل محمد ع تنظیم کن «تحرّی»، حالا دوباره مقایسه کن! میبینی همه چیز درسته جانم!
ما نباید آیتهامونو با همدیگه مقایسه کنیم!
هر کسی برای درمان حسدش، نسخهی خاص خودشو داره که به درد دیگری نمیخوره!
هر کسی باید آیتشو با خودش مقایسه کنه! با قلب خودش! با عیب خودش! و با میزان درمانی خودش!
اینجا میبینه و اقرار میکنه و میگه: با این عیبی که من دارم، این آیت چقدر درست و بجا تنظیم شده و مساوی و عدل و برابر و دقیق دقیق است.
مشکل اینجاست که ما عیب خودمونو نمیبینیم! اصلا خودمونو معیوب نمیدونیم! یعنی معرفت النفس به اینکه، در وجودمون حسادت داره موج میزنه، نداریم! و تا وسیلهای رو معیوب ندانی، برای اصلاح و تعمیرش، اونو پیش تعمیرکار نخواهی برد. لذا نیازی به احراز هویت تعمیرکار هم برایت بوجود نخواهد آمد! اول باید پی به عیبت ببری، تا بفهمی چقدر بیمار هستی، اونوقت درصدد پیدا کردن طبیب خوب و حاذق برخواهی آمد و اونو پیدا میکنی و نسخه اونو میگیری و بهش عمل می کنی.
اما اونایی که قیاس باطل انجام میدن، نتیجهاش این میشه که اولا خودشونو معیوب نمیبینن و خودشونو حق به جانب میدونن و در نتیجه چون خودشونو در این شرایط، متضرر میبینن، میگن این حقّ من نبود که یه همچین آیتی نصیب من بشه! خودشو بالا بالا می بینه [کبر]، لذا به کار خدا هم ایراد میگیره!
ادعای ربوبیت یعنی همینکه در حضور طبیب، برای بیمار (چه خودت یا دیگری) نسخه بپیچی! تکلم فی ما لا یعنیک یعنی همین فضولیها!
بحثمون مقایسه است!
باید بدانیم که چی رو با چی مقایسه کنیم، درست نتیجه میگیریم و چی رو با چی مقایسه کنیم نتیجه غلط خواهیم گرفت. خدا خودش میگه من عمدا رزق و روزی هر کسی را با دیگری متفاوت قرار دادم تا امتحانتون کنم ببینم کی به داوری من راضی است و کی اعتراض میکنه!
وقتی مقایسه آیات با عیوب قلبتو با «ویدئو چک» بدقت و بارها و بارها چک میکنی، میبینی که مو لا درزش نمیره! و همه چیز دقیق است و جای مذمت نداشته و جای حمد دارد.
نگاه غلط اینه:
همیشه به دست دیگران نگاه کنی اونا چی دارن که تو نداری!
نگاه درست اینه:
همیشه به قلب خودت و آیتی که برات طراحی شده نگاه کنی که چقدر زیبا این آیت برای اصلاح عیب قلب تو مناسب و متناسب اندازهگیری شده!
کسی که صداش در میاد اونی است که میگه : اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ … چرا او … داره من ندارم؟! من که از او بهترم پس چرا به اون دادند و به من ندادند؟!
کسی که جیکش در نمیاد ولو اینکه هیچی هم گیرش نیومده، اگه بزور به حرف بیاریش بهت میگه: من خودم میدونم همین هم حقم نیست تا چه برسه که به نداشتن شرایط دیگری اعتراض بنمایم!
راه دیگری برای اصلاح و تربیت من، جز این شرایط وجود نداره.
تا وقتی نگاهمونو از ملک به ملکوت تغییر ندیم کارها درست نمیشه!
+ «ملک سلیمان ع و ملکوت آل محمد ع»
تا وقتی من نگاهم در ملک، به داشتههای دیگران باشه و داشتههای خودمو با اونا مقایسه کنم، مسیر تاریک گمراهی ادامه دار خواهد بود.
از وقتی که نگاهمو به ملکوت قلبم بدوزم و بدنبال احراز هویت نور صاحبان نور در قلبم باشم و در «آیاتی و رسلی» این نور را «من وراء الغربال» و از پشت پرده و از پشت شیشه مشجر جستجو نمایم «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون» بمحض رویت نور، شاهد عدالت ذات اقدس الهی به اینکه چرا من فقیرم و دیگری غنی را متوجه میشوم و الی آخر.
پس مقایسه هم کار درستی میتونه باشه و هم یک اشتباه فاحش!
بستگی داره چی رو با چی مقایسه کنی!
سرنوشت ما به همین مقایسه درست بستگی داره!
مقایسه محکم – مقایسه متشابه:
وقتی عیب قلبتو با نور درمانی جوف نار آیت مقایسه میکنی، این مقایسه، محکم است.
وقتی میخوای بین داشتههای خودت و داشتههای دیگران این مقایسه رو انجام بدی، قطعا به اشتباه میافتی و این میشه مقایسه متشابه، چون تو رو به اشتباه میندازه و خیال میکنی حق با توست لذا به خودت حق میدی لب به اعتراض بگشایی و قولا و عملا اعتراضتو نشون بدی.
پس این اندیشه که همش داری خودتو با دیگران مقایسه میکنی اندیشه غلطی است که باید متوقف بشه و این یعنی «صوم»: توقف اندیشه غلط، و باید اندیشه درست آغاز بشه «بداء» و استارت بخوره و اونم اینه: دیگه خودتو با دیگران مقایسه نکن بلکه خودتو با نور خودت که در جوف نار آیتت قرار گرفته، مقایسه کن.
«اگه شیطان خودشو با نور صلب آدم قیاس میکرد کم میاورد.»
نگاهت مدام به دارویی باشه که برات تجویز شده و اونو سر وقت مصرف کن تا خوب بشی و بیماری حسدت درمان بشه و حسد ساپرس بشه و غیر فعال بشه و درناژ بشه.
اگه خیال کنی که بیمار نیستی در حالیکه بیماری بدخیم حسادت، قلبتو داره نابود میکنه،
این خیال باطل کار دستت میده.
بیماری قیاس! چه عادت بد و مهلکی است!
قیاس، شگرد شیطان برای به اشتباه انداختن دیگران است!
مقایسه نار با طین؟!
چرا نار رو با نور مقایسه نمیکنی؟!
قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ
خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ
شیطان خودشو با نار قیاس کرد نه با نور!
اگه شیطان راستشو میگفت:
خلقتنی من نار و خلقته من نور!
اینجوری دیگه نمیتونست بگه: انا خیر منه!
چون نار از نور بهتر نیست!
شیطان کلک زد، دروغ گفت و قیاس باطل انجام داد!
شیطان قیاس به طین دیروز آدم ع کرد، نه به نور امروز آدم ع!
خدای مهربان داره واضح میگه:
اذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین!
یعنی منِ خدا دیروز دستور سجدع بر آدم رو صادر نکردم!
امروز که قلب آدم به نور علم الهی آل محمد ع منور شد، حالا از آدم ع این علوم نورانی را اخذ کنید و کشتی به گِل نشستۀ خود را براه بیاندازد، به این میگن سجده!
شیطان هم خلقتش از گِل است!
[شیطان هم خلقتش از گِل است: مَا خَلَقَهُ اللَّهُ إِلَّا مِنْ طِينٍ]:
امام صادق علیه السلام:
عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكَ فِي قَوْلِ إِبْلِيسَ
خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ قَالَ ذَلِكَ وَ ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ
قَالَ كَذَبَ يَا إِسْحَاقُ مَا خَلَقَهُ اللَّهُ إِلَّا مِنْ طِينٍ
ثُمَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ
خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ النَّارِ مِنْ تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ الشَّجَرَةُ أَصْلُهَا مِنْ طِينٍ.
اسحاقبنجریر گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:
یارانت دربارهی کلام ابلیس: خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ چه میگویند»؟
گفتم: «فدایت شوم! خداوند آن را در کتاب خود فرموده است».
فرمود: «شیطان دروغ گفت! ای ابااسحاق! خدا او را به جز از گل نیافریده است».
و آنگاه فرمود: خداوند فرموده است:
همان کسی که برای شما از درخت سبز، آتش آفرید و شما بهوسیلهی آن، آتش میافروزید!
خداوند شیطان را از آتش آن درخت آفرید و مایهی درخت گل است».
شیطان در این مقایسه خلقت خودش و آدم ع کلک زد!
شیطان گفت: «خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»، در حالیکه واقعیت اینه و اینو باید رو می کرد: «خَلَقْتَنِي مِنْ [طِينٍ = نارٍ] وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ». هر دوی ما از طین خلق شدهایم، یعنی هر دوی ما حسودیم! و مهم اینه کی با نور، این طینت حسادتشو تغییر میده و اصلاحش میکنه؟! پس «نار» و «طین» هر دو «حسادت» اند که باید با «نور» درمان شوند.
در واقع این حدیث زیبا مستند به این آیه قرآن اینو به ما میفهمونه که خود آتش هم اصلش از طین است یعنی شیطان میدونه خلقتش از گِل هست (میدونه حسوده) و حتی در گل هم بر انسان برتری نداره، اما میگه خلقتم از آتش است که اینجوری امر رو بر همه مشتبه کنه! چون امر بر خدا که اعوذ بالله مشتبه نمیشه … پس در واقع، طینت آدم و ابلیس بر هم برتری ندارند و این آدم است که چون بر مبنای حکمت الهی، ظرفی برای نور قرار گرفته، بر ابلیس برتری پیدا میکند و این وظیفه ابلیس است که بر مافوق علمی خود یعنی آدم علیه السلام سجده کند تا مثل ملائکه، آدم ع هم سلام خدا را به او هم برساند، و او هم از معنای اسم سلام، به سبب آدم ع بهرهمند شود، اما شیطان بخاطر حسادت نسبت به آدم ع این کارو نکرد.
نکته علمی مهم و قشنگی از این حدیث و آیه دستگیرمون میشه: «مقایسه نار و طین» چقدر زیباست … اینکه شیطان هم خلقتش از گل است «مَا خَلَقَهُ اللَّهُ إِلَّا مِنْ طِينٍ» خیلی مطلب مهمی است.
اهل نور، با اخذ نور، از صاحبان نور، طینت حسدآلود مشترک با شیطان را قرنطینه نموده و اینجوری خلقتشان از گِل (طین) و آتش، یعنی حسادت، تغییر کرده و به نور مبدل می شود ان شاء الله تعالی.
اهل حسادت از فرصت «چهار ماه حرام» برایِ بودنِ با نور «فَسيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ»، استفاده ننموده و در این طینت و گل آتشین خود یعنی حسادت، باقی مانده و مشمول تغییر و تحول نمی شوند.
خداوند به اهل حسادت، چهار ماه حرام فرصت داد تا به نور خود معرفت پیدا کنند و بیماری حسادت خویش را با این نور شفابخش، درمان نمایند، اما متاسفانه آمار مایوس کننده است یعنی اکثرا این فرصت طلایی را از دست داده و نسبت به طبیب نورانی خود جفا میکنند.
خداوند، به اهل حسادت، چهار ماه مهلت داد تا در حریم نورانی وارد شوند و از این فرصت طلایی برای درمان بیماری بدخیم حسادت خویش استفاده بنمایند: «إِنَّ اللَّهَ أَبَاحَ لِلْمُشْرِكِينَ الْحَرَمَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» یعنی باید در این دوران از فرصت موقتی استفاده از سایه «خیمه»، برای خود «بیت» دائمی دست و پا کنند (داستان خیمه و بیت زیباست.)
[سورة التوبة (9): آية 36]
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (36)
اکثر اهل حسادت، این فرصت رو به هدر میدن و اینجوری در حق خودشون ظلم میکنن.
حسد ریشه بیماری مقایسه کردن است!
اولین کسی که مقایسه متشابه انجام داد شیطان بود!
فَأَوَّلُ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ!
تفسير القمي ؛ ج1 ؛ ص41
ثم قال الله تبارك و تعالى لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا له
فأخرج إبليس ما كان في قلبه من الحسد فأبى أن يسجد
فقال الله عز و جل
ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.
امام صادق علیه اسلام:
فَأَوَّلُ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ وَ اسْتَكْبَرَ وَ الِاسْتِكْبَارُ هُوَ أَوَّلُ مَعْصِيَةٍ عُصِيَ اللَّهُ بِهَا-
قَالَ فَقَالَ إِبْلِيسُ يَا رَبِّ اعْفُنِي مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ ع وَ أَنَا أَعْبُدُكَ عِبَادَةً لَمْ يَعْبُدْكَهَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ-
قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا حَاجَةَ لِي إِلَى عِبَادَتِكَ- إِنَّمَا أُرِيدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَيْثُ أُرِيدُ لَا مِنْ حَيْثُ تُرِيدُ-
فَأَبَى أَنْ يَسْجُدَ
فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ»
فَقَالَ إِبْلِيسُ يَا رَبِّ كَيْفَ وَ أَنْتَ الْعَدْلُ الَّذِي لَا تَجُورُ- فَثَوَابُ عَمَلِي بَطَلَ
قَالَ لَا- وَ لَكِنِ اسْأَلْ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا مَا شِئْتَ ثَوَاباً لِعَمَلِكَ فَأَعْطَيْتُكَ-
فَأَوَّلُ مَا سَأَلَ الْبَقَاءَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ- فَقَالَ اللَّهُ قَدْ أَعْطَيْتُكَ
قَالَ سَلِّطْنِي عَلَى وُلْدِ آدَمَ
قَالَ قَدْ سَلَّطْتُكَ-
قَالَ أَجْرِنِي مِنْهُمْ مَجْرَى الدَّمِ فِي الْعُرُوقِ
قَالَ قَدْ أَجْرَيْتُكَ-
قَالَ وَ لَا يَلِدُ لَهُمْ وَلَدٌ إِلَّا وَ يَلِدُ لِي اثْنَانِ
قَالَ وَ أَرَاهُمْ وَ لَا يَرَوْنِي- وَ أَتَصَوَّرُ لَهُمْ فِي كُلِّ صُورَةٍ شِئْتُ
فَقَالَ قَدْ أَعْطَيْتُكَ-
قَالَ يَا رَبِّ زِدْنِي-
قَالَ قَدْ جَعَلْتُ لَكَ فِي صُدُورِهِمْ أَوْطَاناً
قَالَ رَبِّ حَسْبِي-
فَقَالَ إِبْلِيسُ عِنْدَ ذَلِكَ
«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ- وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ»
امام صادق علیه اسلام:
لَمَّا أَعْطَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِبْلِيسَ مَا أَعْطَاهُ مِنَ الْقُوَّةِ-
قَالَ آدَمُ يَا رَبِّ سَلَّطْتَهُ عَلَى وُلْدِي- وَ أَجْرَيْتَهُ مَجْرَى الدَّمِ فِي الْعُرُوقِ وَ أَعْطَيْتَهُ مَا أَعْطَيْتَهُ- فَمَا لِي وَ لِوُلْدِي
فَقَالَ لَكَ وَ لِوُلْدِكَ السَّيِّئَةُ بِوَاحِدَةٍ وَ الْحَسَنَةُ بِعَشَرَةِ أَمْثَالِهَا-
قَالَ يَا رَبِّ زِدْنِي
قَالَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ إِلَى حِينِ يَبْلُغُ النَّفْسُ الْحُلْقُومَ-
فَقَالَ يَا رَبِّ زِدْنِي قَالَ أَغْفِرُ وَ لَا أُبَالِي
قَالَ حَسْبِي-
قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ- بِمَا ذَا اسْتَوْجَبَ إِبْلِيسُ مِنَ اللَّهِ أَنْ أَعْطَاهُ مَا أَعْطَاهُ
فَقَالَ بِشَيْءٍ كَانَ مِنْهُ شَكَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ-
قُلْتُ وَ مَا كَانَ مِنْهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ-
قَالَ رَكْعَتَيْنِ رَكَعَهُمَا فِي السَّمَاءِ فِي أَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَةٍ.
إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُصَابُ بِ … الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ
نور میخوای؟ مقایسه اشتباه رو بذار کنار!
امام سجاد علیه السلام:
إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ
وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ
فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اهْتَدَى بِنَا هُدِيَ
وَ مَنْ دَانَ بِالْقِيَاسِ وَ الرَّأْيِ هَلَكَ
وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً
كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ.
به وسیله عقل ناقص و نظریههای باطل،
و قیاسهای فاسد و بیاساس نمیتوان به دین خدا دست یافت؛
تنها وسیله رسیدن به دین واقعی، تسلیم محض میباشد؛
پس هر کس تسلیم ما اهل بیت باشد (از هر انحرافی) در امان است
و هر که به وسیله ما هدایت یابد خوشبخت خواهد بود.
و شخصی که با قیاس و نظریات شخصی خود بخواهد دین را دریابد، هلاک میگردد.
نور ولایت، فرایند مقایسه است!
نه یک مقایسه اشتباه بلکه یک مقایسه صحیح!
انگاری منِ ناآرام خودمو با منبع آرامش مقایسه میکنم که به آرامش میرسم،
ولی اگه خودمو با خطای خطاکار و با سهو او یا معصیت او یا فقر او مقایسه کنم و خودمونو ازش بهتر بدونیم این مقایسه مهلک قلبمونو تاریک میکنه و این اعتقاد فاسد، منو نابود میکنه و استعمال این کبر و بخل و حسد، میشه همون مقایسه باطلی که شخص مقایسه کننده را نابود خواهد نمود.
مقایسه درست به این میگن:
«سَهْوَهُ بِسَهْوِكَ!»
+ «وُرکلایف: درب باک بنزین، باز مونده یا جا مونده؟!»
این عبارت بسیار زیباست و باید خوب جا بیفته:
«سَهْوَهُ بِسَهْوِكَ»
[قیاس ممدوح – قیاس محکم] :
«قِسْ سَهْوَهُ بِسَهْوِكَ» چقدر این مطلب زیباست!
یعنی اینکه: خطای خطاکار به ما ربطی نداره!
[السَّهْوُ: خطأ]
یعنی سعی نکن با مقایسه اشتباه، خودتو از آیت، بهتر جلوه بدی و اونو خطا کار و خودتو اهل صواب بدونی، که این قیاس باطل شبیه ابلیس است، بلکه اگه میخوای مقایسه کنی، درست مقایسه کن! چجوری؟ با خودت بگو اگه اون خطا کرده، من که صد برابر او خطاکارم «سَهْوَهُ بِسَهْوِكَ»!
اگه او داره معصیت میکنه، من که هزار بار بیشتر از او گنهکارم! اگه او الآن نیازمند اینه که من بهش نور ولایت قرض بدم «اقرضهم من عرضک»، من که تا بینهایت نیازمند استقراض از بانک نورانی ولایت علمی آل محمد ع هستم! وقتی اینجوری مقایسه میکنی میبینی کارها درست از آب در میاد! هم در ملک و هم در ملکوت! توی قلبت نور آرامش ولایت رو بدنبال این مقایسه محکم خودت، حس می کنی! و در ملک هم نمودار تسلیم تو، که نه تسلیم نور ولایت آل محمد ع که در رفتار تو وجود داشته، میشه و لذا مسخر نور ولایت خواهد شد.
این حدیث بی نظیر است :
امام على عليه السّلام:
اِرْحَمْ مَنْ دُونَکَ یَرْحَمْکَ مَنْ فَوْقَکَ
وَ قِسْ سَهْوَهُ بِسَهْوِکَ
وَ مَعْصِیَتَهُ لَکَ بِمَعْصِیَتِکَ لِرَبِّکَ
وَ فَقْرَهُ اِلَی رَحْمَتِکَ بِفَقْرِکَ اِلَی رَحْمَهِ رَبِّک.
مهربانی کن به کسی که از تو کوچکتر است تا مهربانی کند به تو کسی که از تو برتر است،
و اشتباه او را به اشتباه خود مقایسه کن
و گناه او را به گناه خودت که در برابر پروردگارت انجام دادهای.
و همچنین مقایسه کن نیاز او را به مهربانی تو، به نیاز خودت به مهربانی پروردگارت.
امام على عليه السّلام:
مَنِ اِعْتَمَدَ عَلَی اَلرَّاْیِ وَ اَلْقِیَاسِ فِی مَعْرِفَهِ اَللَّهِ ضَلَّ وَ تَشَعَّبَتْ عَلَیْهِ اَلْاُمُور.
هر کس به رای و قیاس در شناخت خداوند اعتماد کند، گمراه شود و امور بر او پراکنده گردد.
امام على عليه السّلام:
لاَ یُقَاسُ بِالِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ هَذِهِ اَلْاُمَّهِ اَحَدٌ وَ لاَ یَسْتَوِی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ اَبَدا.
آل محمّد صلوات اللّه علیهم را با هیچکس از این امّت مقایسه نکنید.
هرگز با ایشان برابر نمیشود کسی که نعمتهای ایشان بر او روان شده است.
خودتو با ولایت «آیاتی و رسلی» مقایسه کن و بسنج!
نظر خودتو وقتی با نور ولایت (نور جوف نار آیت) مقایسه کردی، اونوقت خجالت میکشی و نظرتو میندازی دور و میگی هر چی نور ولایت گفت همونه!
پس احراز هویت نور ولایت صاحبان نور میشه اصل داستان!
قلب، اینجوری معرفت به نور مربی و رب خویش پیدا میکند و ماهیت و هویت این نور برایش محرز میگردد و هزار واژه مترادف ولایت میخواد به ما این فرایند رو یاد بده که نور الولایة چجور فرایندی است.
سُیِلَ اَمِیرُ اَلْمُوْمِنِینَ ع بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ
قَالَ بِمَا عَرَّفَنِی نَفْسَهُ
قِیلَ وَ کَیْفَ عَرَّفَکَ نَفْسَهُ
قَالَ لاَ یُشْبِهُهُ صُورَهٌ وَ لاَ یُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَ لاَ یُقَاسُ بِالنَّاسِ
قَرِیبٌ فِی بُعْدِهِ بَعِیدٌ فِی قُرْبِهِ
فَوْقَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لاَ یُقَالُ شَیْ ءٌ فَوْقَهُ
اَمَامَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لاَ یُقَالُ لَهُ اَمَامٌ
دَاخِلٌ فِی اَلْاَشْیَاءِ لاَ کَشَیْ ءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْ ءٍ
وَ خَارِجٌ مِنَ اَلْاَشْیَاءِ لاَ کَشَیْ ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْ ءٍ
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَکَذَا وَ لاَ هَکَذَا غَیْرُهُ
وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ مُبْتَدَاٌ.
فرمود: به آنچه خودش خود را برایم معرفی کرده.
عرض شد:
چگونه خودش را به تو معرفی کرده؟
فرمود: هیچ صورتی شبیه او نیست و به حواس درک نشود و به مردم سنجیده نشود،
در عین دوری نزدیکست و در عین نزدیکی دور ،
برتر از همه چیز است و گفته نشود چیزی برتر از اوست،
جلو همه چیز است و نتوان گفت جلو دارد
در اشیا داخل است نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی
از همه چیز خارجست نه مانند چیزی که از چیزی خارج باشد
منزه است آنکه چنین است و جز او چنین نیست،
و او سر آغاز همه چیز است.
این حدیث بسیار زیبا و مهم است!
امام صادق علیه السلام:
فِي رِسَالَتِهِ إِلَى أَصْحَابِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ
أَمَّا بَعْدُ
فَإِنَّهُ مَنْ دَعَا غَيْرَهُ إِلَى دِينِهِ بِالارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ لَمْ يُنْصِفْ وَ لَمْ يُصِبْ حَظَّهُ
لِأَنَّ الْمَدْعُوَّ إِلَى ذَلِكَ لَا يَخْلُو أَيْضاً مِنَ الِارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ
وَ مَتَى مَا لَمْ يَكُنْ بِالدَّاعِي قُوَّةٌ فِي دُعَائِهِ عَلَى الْمَدْعُوِّ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَى الدَّاعِي أَنْ يَحْتَاجَ إِلَى الْمَدْعُوِّ بَعْدَ قَلِيلٍ
لِأَنَّا قَدْ رَأَيْنَا الْمُتَعَلِّمَ الطَّالِبَ رُبَّمَا كَانَ فَائِقاً لِلْمُعَلِّمِ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ
وَ رَأَيْنَا الْمُعَلِّمَ الدَّاعِيَ رُبَّمَا احْتَاجَ فِي رَأْيِهِ إِلَى رَأْيِ مَنْ يَدْعُو
وَ فِي ذَلِكَ تَحَيَّرَ الْجَاهِلُونَ وَ شَكَّ الْمُرْتَابُونَ وَ ظَنَّ الظَّانُّونَ
وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ جَائِزاً لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ الرُّسُلَ بِمَا فِيهِ الْفَصْلُ
وَ لَمْ يَنْهَ عَنِ الْهَزْلِ وَ لَمْ يَعِبِ الْجَهْلَ
وَ لَكِنَّ النَّاسَ لَمَّا سَفِهُوا الْحَقَّ وَ غَمَطُوا النِّعْمَةَ وَ اسْتَغْنَوْا بِجَهْلِهِمْ وَ تَدَابِيرِهِمْ عَنْ عِلْمِ اللَّهِ
وَ اكْتَفَوْا بِذَلِكَ دُونَ رُسُلِهِ وَ الْقُوَّامِ بِأَمْرِهِ
وَ قَالُوا لَا شَيْءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ أَلْبَابُنَا
فَوَلَّاهُمُ اللَّهُ مَا تَوَلَّوْا وَ أَهْمَلَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ
وَ لَوْ كَانَ اللَّهُ رَضِيَ مِنْهُمُ اجْتِهَادَهُمْ وَ ارْتِيَاءَهُمْ فِيمَا ادَّعَوْا مِنْ ذَلِكَ
لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ إِلَيْهِمْ فَاصِلًا لِمَا بَيْنَهُمْ وَ لَا زَاجِراً عَنْ وَصْفِهِمْ
وَ إِنَّمَا اسْتَدْلَلْنَا أَنَّ رِضَى اللَّهِ غَيْرُ ذَلِكَ بِبِعْثَةِ الرُّسُلِ بِالْأُمُورِ الْقَيِّمَةِ الصَّحِيحَةِ
وَ التَّحْذِيرِ عَنِ الْأُمُورِ الْمُشْكِلَةِ الْمُفْسِدَةِ
ثُمَّ جَعَلَهُمْ أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ بِأُمُورٍ مَحْجُوبَةٍ عَنِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ
فَمَنْ طَلَبَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بِقِيَاسٍ وَ رَأْيٍ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً
وَ لَمْ يَبْعَثْ رَسُولًا قَطُّ وَ إِنْ طَالَ عُمُرُهُ قَابِلًا مِنَ النَّاسِ خِلَافَ مَا جَاءَ بِهِ حَتَّى يَكُونَ مَتْبُوعاً مَرَّةً وَ تَابِعاً أُخْرَى وَ لَمْ يُرَ أَيْضاً فِيمَا جَاءَ بِهِ اسْتَعْمَلَ رَأْياً وَ لَا مِقْيَاساً حَتَّى يَكُونَ ذَلِكَ وَاضِحاً عِنْدَهُ كَالْوَحْيِ مِنَ اللَّهِ
وَ فِي ذَلِكَ دَلِيلٌ لِكُلِّ ذِي لُبٍّ وَ حِجًى إِنَّ أَصْحَابَ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ مُخْطِئُونَ مُدْحَضُونَ
وَ إِنَّمَا الِاخْتِلَافُ فِيمَا دُونَ الرُّسُلِ لَا فِي الرُّسُلِ
فَإِيَّاكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ أَنْ تَجْمَعَ عَلَيْكَ خَصْلَتَيْنِ
إِحْدَاهُمَا الْقَذْفُ بِمَا جَاشَ بِصَدْرِكَ وَ اتِّبَاعُكَ لِنَفْسِكَ إِلَى غَيْرِ قَصْدٍ وَ لَا مَعْرِفَةِ حَدٍّ
وَ الْأُخْرَى اسْتِغْنَاؤُكَ عَمَّا فِيهِ حَاجَتُكَ وَ تَكْذِيبُكَ لِمَنْ إِلَيْهِ مَرَدُّكَ
وَ إِيَّاكَ وَ تَرْكَ الْحَقِّ سَأْمَةً وَ مَلَالَةً وَ انْتِجَاعَكَ الْبَاطِلَ جَهْلًا وَ ضَلَالَةً
لِأَنَّا لَمْ نَجِدْ تَابِعاً لِهَوَاهُ جَائِزاً عَمَّا ذَكَرْنَا قَطُّ رَشِيداً فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ.
امام صادق علیه السلام در نامهای خطاب به آنها که اهل رأیزنی شخصی و مِن عِندی [و نه مستند به قرآن و عترت] و قیاس بودند، چنین نوشتهاند:
آنکه دیگری را بر اساس نظریهپردازی و سنجشهای شخصی، به دین بخواند، توفیقی نخواهد یافت چرا که آن دیگری نیز خود خالی از نظر و دیدگاه نیست
و ای بسا پس از مدتی، فرد اولی (داعی)، خود پیرو نظریه فرد دوم (مدعو) شود،
چرا که ما بارها دیدهایم که دانش آموزی نظریهای برتر از استادش ارائه کرده است و بر او غالب شده است،
در چنین اثبات و ابطالهایی است که شک و تخیل و وهمپردازی گریبان افراد و جامعه را میگیرد.
اگر قرار بود خداوند به چنین شرایطی رضایت دهد [و امر نظریهپردازی را به عقول انسانها واگذار نماید] رسولان را که فصلالخطاب هستند، برنمیانگیخت تا مانع جهل و پوچگرایی مردم شود .
اما افسوس که مردم چون که از حق رویگردان گشته و کفران نعمت [اهل بیت علم و هدایت] کردند و با اتکا به نادانی و تدبیر خویش، خود را از علم و تدبیر الهی بینیاز دانستند و از اطاعت رسولان و حجج الهی سرباز زده و مدعی شدند جز آنچه عقلها در مییابد، حقیقتی نیست، خداوند هم بر آنان حاکمان فاسد و جائر را مسلط کرد و آنها را چنان خوار و ذلیل کرد که بندگان نفس خویش گشتند.
اگر قرار بود خداوند به اجتهاد و نظریهپردازی آنها رضایت دهد، دیگر نیازی به ارسال رسول و فصلالخطاب و کسی که آنها را از این گمراهی باز دارد، نبود؛
در حالیکه ما میبینیم، خداوند رسولانش را با دانش روشن و هدایت صحیح مبعوث کرده تا مردم را از نظریات و دیدگاههای پیچیده و تباهکننده بر حذر دارند، سپس رسولانش را راهنمایان به سوی صراط مستقیم خودش – که از هر گونه رأیزنی و قیاس عاری هستند- قرار داد.
پس با این وجود، اگر کسی با قیاس رأی شخصی به دنبال حکم و هدایت الهی است،
دستآوردی جز دوری از خداوند نخواهد داشت.
خداوند هرگز به رسلی – حتی آنان که عمری طولانی داشتند مثل نوح (ع) – اجازه نداد که برخلاف وحی الهی، تابع خواسته و نظرات مردم شود و یا آنکه از پیش خود به نظریهپردازی روی آورد.
همین مسأله، دلیلی روشن برای هر صاحب خردی است که دریابد اهل رای و قیاس بر خطا و باطلند.
و اختلاف در دوری پس از پیامبران است نه در پیامبران.
ای شنونده! برحذر باش از اینکه دو خصلت در تو جمع شود:
یکی اینکه هرچه بر سینهات سنگین آید را [صرفا بدین جهت که نمیتوانی توجیهش کنی] کنار بگذاری، و ناخودآگاه و بدون اینکه حد و حریمی را بشناسی از نفست پیروی کنی؛
و دیگر اینکه از آنچه بدان واقعا نیاز داری احساس بینیازی کنی،
و کسی را که بازگشت تو به اوست تکذیب نمایی،
و حق را به خاطر دلتنگی و خستگی رها کنی،
و از روی جهل و گمراهی به سوی باطل بشتابی؛
که البته ما هیچ انسان رشیدی [= رشدیافتهای] نیافتیم که از هوای نفسش پیروی کند
و از آنچه ما گفتیم عبور نماید؛
پس در آنچه گفته شد خوب تامل نما!
حدیث مهم و جالب و زیبایی است.
[الارْتِيَاءِ «رأی» – الْمَقَايِيسِ] : « الرَّأْيِ – الْقِيَاسِ »
«انصاف» نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست، لذا منصفانه کار انجام دادن و منصف بودن به این است که اهل نورشان باشی یعنی کارهاتو به تاسی از نور ولایت علمی اونها انجام بدی مثلا تا میای سر بچه داد بزنی یاد این مطلب زیبای اونها میافتی که خطای خطاکار به ما مربوط نیست و «سهوه بسهوک»!
یعنی انصاف نیست وقتی خودت خطاکاری، دیگرانو بخاطر خطاهاشون سرزنش کنی! سنجش دیگران با ترازوی خودت کار درست و منصفانهای نیست بلکه وقتی با اعتقاد آل محمد ع با دیگران تعامل داری میبینی چقدر کارها درست و صحیح پیش میرود.
پس با نظر خودت و با مقایسه اشتباه، زندگی رو پیش نبر « فَإِنَّهُ مَنْ دَعَا غَيْرَهُ إِلَى دِينِهِ بِالارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ لَمْ يُنْصِفْ وَ لَمْ يُصِبْ حَظَّهُ » که این روش، عادت غلط و مهلکی است و موجب تباهی و نابودی آرامش درون قلبت می شود.
نکته قشنگی است « لِأَنَّ الْمَدْعُوَّ إِلَى ذَلِكَ لَا يَخْلُو أَيْضاً مِنَ الِارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ »:
ببین وقتی تو با رای و مقیاس خودت کارهای اشتباه دیگرانو اندازه میگیری، داستان میشه رویارویی و تقابل دو اندیشه غلط با هم! خوب معلومه چه سرنوشتی رقم خواهد خورد! اما اگه روش تو این باشه که با رای و میزان آل محمد ع کاراتو پیش ببری ، هر کسی هم که سر راهت قرار بگیره چون تو روش غلط خودتو کنار گذاشتی و با روش صحیح آل محمد ع باهاش برخورد میکنی ، قطعا همه مخلوقات عالم نسبت به نور ولایت که جونشون وصل به اونه ، حالت تعظیم و کرنش خواهند داشت و اینجوری انگاری تو به نمایندگی از آل محمد ع با او برخورد میکنی و باهاش حرف میزنی لذا او دیگه با وجود داشتن حرف برای گفتن ، در مقابل نور ولایت حرفی با ارزش نداره که بزنه ! پس راه مقابله به مثل با رای و نظر دیگران ، استعمال رای و نظر خودت نیست بلکه راهش استعمال اندیشه عالم ربانی است که می فرماید چون خودت هم خطاکاری پس زبانت کوتاه باشد و سهوه بسهوک آویزه گوشت باشد ، اصلا تربیت سهو و خطای اونو بذار بعهده آیاتی و رسلی و خودت خودسرانه برای تربیت او اقدام ننما.
ادامه مطلب:
« وَ مَتَى مَا لَمْ يَكُنْ بِالدَّاعِي قُوَّةٌ فِي دُعَائِهِ عَلَى الْمَدْعُوِّ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَى الدَّاعِي أَنْ يَحْتَاجَ إِلَى الْمَدْعُوِّ بَعْدَ قَلِيلٍ »
وقتی تو داری سعی میکنی طرف مقابل رو با رای و نظر خودت مجاب کنی ، و از طرفی اونم رای و نظر خودشو داره استعمال میکنه ، اینجا در تقابل دو بینش باطل ، خوب بالاخره یکی نسبت به دیگری قوت بیشتری ممکنه داشته باشه لذا اگه تو که ادعا داری بهتر می فهمی یهو کاشف بعمل بیاد در این زمینه طرف مقابل از تو قوی تر برخورد کنه ، چی میشه ؟ هیچی ، اومدی اونو مجاب کنی ، بر عکس خودت مجاب شدی و رفتی زیر بلیط اون!
در مجموعه باطل داستان اینجوری است که : « وَ رَأَيْنَا الْمُعَلِّمَ الدَّاعِيَ رُبَّمَا احْتَاجَ فِي رَأْيِهِ إِلَى رَأْيِ مَنْ يَدْعُو »، ولی در ولایت آل محمد ع هرگز صاحبان نور نیاز به کامنت علمی فالوئرهاش نداره و اصلا این خیلی خنده داره که دکتر از مریض بپرسه خوب دیگه چی برات بنویسم و دیگه چی میخوای!
نور، فرایند کاسبی و مشتریمداری نیست! خدا برای کسب درآمد بیشتر ، به حرف بندههاش نمیکنه ! هیچ عاملی فرایند اصلاح و تربیت بندگان، توسط خدا رو تحت تاثیر خودش قرار نمیده!
خدا برای درمان حسد قلبها کار خودشو میکنه!
در این حدیث بسیار زیبا میخوایم اینو بفهمیم که دیگه برای همیشه مقایسه اشتباه رو بذاریم کنار و این عادت مهلک رو ترک کنیم و تعامل ما با دیگران از روی نظرات شخصی خودمون نباشه بلکه پس از احراز هویت نور در ملک و در ملکوت قلب و فهم دستور العمل عالَم بالا یعنی امر و نهی ولی خدا ، بعینه اونو اجرا کنیم و خودمونو به تکلف نیندازیم.
ادامه : « وَ فِي ذَلِكَ تَحَيَّرَ الْجَاهِلُونَ وَ شَكَّ الْمُرْتَابُونَ وَ ظَنَّ الظَّانُّونَ » می فرماید وقتی عادت میکنی که همه چیزو با ترازوی خودت بسنجی نه تراوزی آل محمد ع یهو گذرت می افته به ترازویی که یه ذره از خودت بهتره اما با تراوزی آل محمد ع خیلی فاصله داره لذا اینجا وقتی تو که خودتو صاحب نظر میدونستی و حالا مجبوری بری زیر بلیط حرفهای کسی که میدونی اونم مثل تو اشتباه فکر میکنه اینجا دیگه داستان غمناک میشه!
… خوشا به حال قلوبی که در ملکوت نورانی آل محمد ع سیر میکنند و آن به آن، قلبشان با این میزان نورانی خودشونو تطبیق میدن و آپ تو دیت میکنن و این قلب بروز ، منبع آرامشی میشه برای خود آنها و اطرافیانش ان شاء الله تعالی.
ادامه : « وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ جَائِزاً لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ الرُّسُلَ بِمَا فِيهِ الْفَصْلُ وَ لَمْ يَنْهَ عَنِ الْهَزْلِ وَ لَمْ يَعِبِ الْجَهْلَ » اگه خوب و منصفانه با خودت فکر کنی به این نتیجه میرسی که ، خوب ببین اگه این طرز فکر درست بود که هر کسی برای خودش رایی و نظری داره که اونم محترمه ! دیگه چه لزومی داشت خدا این همه زحمت بکشه و پیامبران و رسولان خودشو که بهترین بندگانش هستند رو اینجوری فدا کنه و قربانی یه عده حسود کنه و داستان کربلا رو در هر عصر و زمانی هِی تکرار کنه ؟! این مردان آسمانی با این کتب آسمانی با این محتوای پر فضیلت آنها ! این همه هزینه رو چرا باید خدا متقبل بشه اونم برای این بندگانی که خودشونو صاحب رای و قیاس می دونن ! اگه میزان رای و قیاس ماها بود که دیگه چه لزومی به فرستادن رسولان الهی بود ؟! مگه خدا کار عبث انجام میده ؟!
ادامه : « وَ لَكِنَّ النَّاسَ لَمَّا سَفِهُوا الْحَقَّ وَ غَمَطُوا النِّعْمَةَ وَ اسْتَغْنَوْا بِجَهْلِهِمْ وَ تَدَابِيرِهِمْ عَنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اكْتَفَوْا بِذَلِكَ دُونَ رُسُلِهِ وَ الْقُوَّامِ بِأَمْرِهِ وَ قَالُوا لَا شَيْءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ أَلْبَابُنَا فَوَلَّاهُمُ اللَّهُ مَا تَوَلَّوْا وَ أَهْمَلَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ » میدونی مشکل از کجا شروع میشه ؟ اشکال از اونجایی شروع میشه که وقتی عدهای با صاحبان نور در ملک آشنا می شوند و نور ولایت را بوضوح از او یاد می گیرند معذلک اکثرا از روی حسد پشت به او نموده و این حقیقت نورانی را نادیده می انگارند و روش او را در زندگی روزمره خویش بکار نمی بندند و به رای و نظر باطل خویش بسنده نموده و خود را عاقلتر از او تصور می کنند در حالیکه خداوند آنها را با این اتمام نعمت یعنی شناساندن صاحبان نور به آنها ، مشمول رحمت خود نمود اما کو که کسی قدرشناس باشد ، و متاسفانه این کوردلان حسود اینجوری میگن: تا چیزی به عقل ما جور درنیاد قبولش نمی کنیم! در حالیکه عقل حسود از درک نور الولایة عاجز است و تا قلبی ابتدا حسد را نسبت به صاحب نورش کنار نگذارد، هرگز هویت نورانی او در ملک و ملکوت برایش محرز نخواهد شد. خدا هم میگه من از این نعمت علوم نورانی و ربانی و صاحبان و حاملان آن که معلم آموزش فرایند نور الولایة هستند، دیگه بالاتر ندارم و اگه میداشتم چون رحمان و رحیمم حتما اونو پیشکش میکردم اما نور آخر خطه! و اگه کسی این نعمتو قدر ندونه دیگه خدا اونو ولش میکنه به حال خودش «نور از دست رفته»، و سرنوشت کسانی که خدا اونارو به حال خودشون واگذار میکنه چیزی است که باید بگیم نعوذ بالله از این سرنوشت شوم اهل شک و حسد به خود واگذاشته ای، که نور را دیدند و بهش پشت کردند: قالوا سمعنا و عصینا!
ادامه : « وَ لَوْ كَانَ اللَّهُ رَضِيَ مِنْهُمُ اجْتِهَادَهُمْ وَ ارْتِيَاءَهُمْ فِيمَا ادَّعَوْا مِنْ ذَلِكَ لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ إِلَيْهِمْ فَاصِلًا لِمَا بَيْنَهُمْ وَ لَا زَاجِراً عَنْ وَصْفِهِمْ » اینا اگه یه کمی عاقل بودند و با خودشون فکر می کردند که ببین اگه عقل ما ملاک و میزان بود و چیز کاملی بود که خدا لازم نبود این همه برای ارسال رسل و انزال کتب هزینه کنه و ما هم همشو اسراف کنیم و بی نتیجه ! پی حتما خدا یه چیزی میدونسته که برای ما صاحبان رای و قیاس ، یه میزانی یه ترازویی قرار داده تا مدام خودمونو با اون کالیبره کنیم «تحری»!
اهل نور یقین باور دارند که « وَ إِنَّمَا اسْتَدْلَلْنَا أَنَّ رِضَى اللَّهِ غَيْرُ ذَلِكَ بِبِعْثَةِ الرُّسُلِ بِالْأُمُورِ الْقَيِّمَةِ الصَّحِيحَةِ وَ التَّحْذِيرِ عَنِ الْأُمُورِ الْمُشْكِلَةِ الْمُفْسِدَةِ ثُمَّ جَعَلَهُمْ أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ بِأُمُورٍ مَحْجُوبَةٍ عَنِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ » رضای خدا در اینه که با فرستادن رسولان الهی و تفهیم نور ولایت به ما، نعمت رو به ما تموم کنه، و حالا ما باید در اموراتمون بخصوص موارد مشکل و مهم که سر دوراهی ها گیر میکنیم ، بدانیم وظیفه ما استعمال اندیشه نورانی در دل شرایط است نه بکار بستن رای و نظر اشتباه خود یا اتباع از دانه درشتهای قبیله شیطان. انگاری خدا صاحبان نور رو مثال زده به راهی که آخرش به خدا ختم میشه ! دری که رو به خدا باز میشه ! کسی که به سمت خدا راهنمایی و جهت یابیمون میکنه «مثل جی پی اس» و از اونطرف شیطان که مسیر آتش جهنم را نشان میدهد.
ادامه : « فَمَنْ طَلَبَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بِقِيَاسٍ وَ رَأْيٍ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً وَ لَمْ يَبْعَثْ رَسُولًا قَطُّ وَ إِنْ طَالَ عُمُرُهُ قَابِلًا مِنَ النَّاسِ خِلَافَ مَا جَاءَ بِهِ حَتَّى يَكُونَ مَتْبُوعاً مَرَّةً وَ تَابِعاً أُخْرَى وَ لَمْ يُرَ أَيْضاً فِيمَا جَاءَ بِهِ اسْتَعْمَلَ رَأْياً وَ لَا مِقْيَاساً حَتَّى يَكُونَ ذَلِكَ وَاضِحاً عِنْدَهُ كَالْوَحْيِ مِنَ اللَّهِ وَ فِي ذَلِكَ دَلِيلٌ لِكُلِّ ذِي لُبٍّ وَ حِجًى إِنَّ أَصْحَابَ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ مُخْطِئُونَ مُدْحَضُونَ وَ إِنَّمَا الِاخْتِلَافُ فِيمَا دُونَ الرُّسُلِ لَا فِي الرُّسُلِ » نمیشه طالب چیز با ارزشی که نزد خداست باشی ولی با استعمال رای و نظر خودت!
باید حتما برای اخذ نور ولایت ، قلبت حسادت به صاحبان نور رو بذاره کنار و با اخذ این نور ، نورانی و با ارزش بشی ان شاء الله تعالی … کسی که خودسرانه عمل کنه، روز بروز از حقیقت دور و دورتر خواهد شد … اهل یقین بوضوح میدونن که اهل شک سخت در اشتباه هستند … اختلاف همیشه در بین اونایی است که دور نور جمع نیستند، چون نور ، سبب الفت است و همه کسانی که از نور جدا می شوند گرچه برای اطفاء نور رب، با هم ظاهرا متحد و مجتمع می شوند اما هر کسی ساز خودش را می زند و هر کسی خودشو از دیگری بالاتر می بیند و این کبر مجموعه اونها چنان سرنوشت شومی براشون رقم می زند که شنیدنش هم مو به تن راست میکند اعوذ بالله از این سرنوشت های شوم تکراری!
ادامه : « فَإِيَّاكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ أَنْ تَجْمَعَ عَلَيْكَ خَصْلَتَيْنِ
إِحْدَاهُمَا الْقَذْفُ بِمَا جَاشَ بِصَدْرِكَ وَ اتِّبَاعُكَ لِنَفْسِكَ إِلَى غَيْرِ قَصْدٍ وَ لَا مَعْرِفَةِ حَدٍّ » پس نتیجه این مطالب با ارزش بطور خلاصه چی باشه ؟ اینکه مایی که این حدیث به گوشمون خورد ان شاء الله به گوش قلبمون هم خورده باشه : ما باید حواسمون باشه معرفة الامام بالنورانیه داشته باشیم و هر حرفی که به دلمون رسید و بوی تاریکی میده رو که برخواسته از رای و قیاس باطل حسد خود ما و یا دیگران است رو تشخیص بدهیم و نادیده بگیریم و بهش گوش نکنیم و اجرائش ننماییم و دنبال عمل به دستورات هوای نفس خود نباشیم و این ممکن نیست مگر اینکه قلب مقصد رو بشناسه یعنی معرفت به نور رب پیدا نماید یعنی شامه قلب فقیه با بو کشیدن کلام و حرف در آفاق و انفس خودش بوی آرامش یا نا آرامی رو تشخیص بده و جزو اصحاب کهف زمانش باشه ان شاء الله تعالی، لذا همه چیز وصل به احراز هویت نور در ملک و ملکوت دارد …
« وَ الْأُخْرَى اسْتِغْنَاؤُكَ عَمَّا فِيهِ حَاجَتُكَ وَ تَكْذِيبُكَ لِمَنْ إِلَيْهِ مَرَدُّكَ
وَ إِيَّاكَ وَ تَرْكَ الْحَقِّ سَأْمَةً وَ مَلَالَةً وَ انْتِجَاعَكَ الْبَاطِلَ جَهْلًا وَ ضَلَالَةً
لِأَنَّا لَمْ نَجِدْ تَابِعاً لِهَوَاهُ جَائِزاً عَمَّا ذَكَرْنَا قَطُّ رَشِيداً فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ.» و اینکه حواست باشه هیچوقت دستتو از تو دست ذریه نورانی آل محمد علیهم السلام، در ملک و بخصوص در ملکوت، در نیاری و همیشه قلبت متوسل به نور ولایت علمی اونها باشه و خودتو بی نیاز از اونها ندانی و همیشه حواست به این تکلمات شیطان باشه که بهت القاء میکنه تو از نور بی نیاز هستی و بهش نیازی نداری، این اندیشه پلید رو از خودت دور کن و تکذیبش نما! خیلی حواست باشه ترک حق ننمایی یعنی پشت به نور نکنی یعنی به صاحبان نور بی وفایی نکنی. + «وفاداری – بی وفایی (غدر)»
آل محمد ع می فرمانید ما که ندیدیم کسی بدون اخذ نور بتونه اصلاح و تربیت بشه و رشد کنه!
دیگه خود دانی «فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ»!
چقدر این حدیث زیبا و مهم و لذتبخش است و محتوی مطالب بسیار دقیق و علمی و کاربردی است!
تقلید از نور، نه قیاس حسدآلود!
امام رضا علیه السلام:
عَنِ الْبَزَنْطِيِّ قَالَ:
قُلْتُ لِلرِّضَا ع جُعِلْتُ فِدَاكَ
إِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا يَقُولُونَ نَسْمَعُ الْأَمْرَ يُحْكَى عَنْكَ وَ عَنْ آبَائِكَ ع فَنَقِيسُ عَلَيْهِ وَ نَعْمَلُ بِهِ
فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ لَا وَ اللَّهِ مَا هَذَا مِنْ دِينِ جَعْفَرٍ
هَؤُلَاءِ قَوْمٌ لَا حَاجَةَ بِهِمْ إِلَيْنَا قَدْ خَرَجُوا مِنْ طَاعَتِنَا وَ صَارُوا فِي مَوْضِعِنَا
فَأَيْنَ التَّقْلِيدُ الَّذِي كَانُوا يُقَلِّدُونَ جَعْفَراً وَ أَبَا جَعْفَرٍ
قَالَ جَعْفَرٌ لَا تَحْمِلُوا عَلَى الْقِيَاسِ فَلَيْسَ مِنْ شَيْءٍ يَعْدِلُهُ الْقِيَاسُ إِلَّا وَ الْقِيَاسُ يَكْسِرُهُ.
تقلید مذموم – تقلید ممدوح – بدعت
امام علی علیه السلام:
خَطَبَ اَمِیرُ اَلْمُوْمِنِینَ ع اَلنَّاسَ فَقَالَ اَیُّهَا اَلنَّاسُ
اِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ اَلْفِتَنِ اَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ اَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ
یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اَللَّهِ
یَتَوَلَّی فِیهَا رِجَالٌ رِجَالاً
فَلَوْ اَنَّ اَلْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ یَخْفَ عَلَی ذِی حِجًی وَ لَوْ اَنَّ اَلْحَقَّ خَلَصَ لَمْ یَکُنِ اِخْتِلاَفٌ
وَ لَکِنْ یُوْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَیَجِییَانِ مَعاً
فَهُنَالِکَ اِسْتَحْوَذَ اَلشَّیْطَانُ عَلَی اَوْلِیَایِهِ
وَ نَجَا اَلَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اَللَّهِ اَلْحُسْنَی.
امیر المومنین علیه السلام برای مردم سخنرانی کرد و فرمود:
ای مردم همانا آغاز پیدایش آشوبها فرمانبری هوسها و بدعت نهادن احکامی است بر خلاف قرآن که مردمی بدنبال مردمی آن را بدست گیرند،
اگر باطل برهنه می بود بر خردمندی نهان نمی گشت و اگر حق ناآمیخته مینمود اختلافی پیدا نمیشد
ولی مشتی از حق و مشتی از باطل گرفته و آمیخته شود و با هم پیش آیند،
اینجاست که شیطان بر دوستان خود چیره شود
و آنها که از جانب خدا سبقت نیکی داشتند نجات یابند.
ریشهی همهی اختلافها، قطع رابطه با نور
و اعتماد به رای و قیاس باطل است!
+ «اعتماد به نفس!»
امام على علیه السلام:
تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ
ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ
ثُمَّ تَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً
وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ
أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ
أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ ص عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ
وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ وَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً
وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.
به یکی از آنها (قضات) قضیه (مشکلی) در مورد حکمی از احکام می رسد
و او به رای خویش درباره آن داوری می کند،
سپس درست همان قضیه به دیگری می رسد و درباره آن، خلاف گفته قاضی نخست حکم می کند.
آنگاه داوران به این حکم نزد پیشوایی که از آنها داوری خواسته جمع میشوند
و او هم آرای همه آنها را صواب می شمارد،
با آنکه خدای آنها یکی، پیامبرشان یکی و کتابشان هم یکی است.
آیا خداوند سبحان به آنها دستور داده است و آنها هم اطاعتش کرده اند،
یا آنها را از اختلاف نهی کرده و نافرمانیش نموده اند؟
یا خداوند دین ناقصی فرو فرستاده و از آنها در کامل کردن آن یاری جسته است؟
یا اینها شریک وی بوده اند و حق دارند که بگویند و او هم ناگزیر است[ به حرف آنها] راضی باشد؟
و یا خداوند دین کاملی فرو فرستاده و رسول( ص) در تبلیغ و رسانیدن آن کوتاهی کرده است؟
با آنکه خداوند سبحان می فرماید:
ما در کتاب (قران) چیزی را فروگذار نکردیم و در قران بیان هر چیز هست
و ذکر فرموده که بخشی از قران بخش دیگر را تصدیق می کند و هیچ اختلافی در آن نیست
و نیز فرمود:
اگر قران از نزد غیر خدا می بود، اختلاف فراوان در ان می یافتند.
و قران ظاهرش زیبا و باطنش عمیق (وبی پایان) است.
عجایب آن تمام نمی شود و غرایبش به پایان نمی رسد
و تاریکیها جز با آن زدوده نمی شود.
امام علی علیه السلام:
يُوقَفُ الْعَبْدُ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَيَقُولُ قِيسُوا بَيْنَ نِعَمِي عَلَيْهِ وَ بَيْنَ عَمَلِهِ
فَتَسْتَغْرِقُ النِّعَمُ الْعَمَلَ
فَيَقُولُونَ قَدِ اسْتَغْرَقَ النِّعَمُ الْعَمَلَ
فَيَقُولُ هَبُوا لَهُ نِعَمِي وَ قِيسُوا بَيْنَ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ مِنْهُ
فَإِنِ اسْتَوَى الْعَمَلَانِ أَذْهَبَ اللَّهُ الشَّرَّ بِالْخَيْرِ وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ
وَ إِنْ كَانَ لَهُ فَضْلٌ أَعْطَاهُ اللَّهُ بِفَضْلِهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ فَضْلٌ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ التَّقْوَى لَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ تَعَالَى وَ اتَّقَى الشِّرْكَ بِهِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْمَغْفِرَةِ يَغْفِرُ اللَّهُ لَهُ بِرَحْمَتِهِ إِنْ شَاءَ وَ يَتَفَضَّلُ عَلَيْهِ بِعَفْوِهِ.
روز قيامت انسان را در محضر خداوند متعال نگه مى دارند و ذات اقدس الهى فرمان مى دهد كه بين نعمتهايى كه به او ارزانى كرده و بين اعمالى كه انجام داده ، مقايسه كنند؛
در اين مقايسه ، نعمتها اعمال وى را فرا مى گيرد، در اين هنگام خداى تعالى مى فرمايد: نعمتها را به او ببخشيد و اعمال نيك و بد او را باهم مقايسه كنيد،
پس اگر مساوى هم بود خداوند متعال ، اعمال بد او را به وسيله اعمال نيكش از بين مى برد و او را داخل بهشت مى كند. اگر اعمال خير او برتر بود، خداوند آن را به فضل و كرمش به او عطا مى كند
و اگر اعمال شر او برتر بود و او پرهيزكار بوده ، شرك نورزيده و از آن پرهيز نموده است ، از اهل مغفرت خواهدبود،
و خداوند اگر خواست به رحمت خود او را مى آمرزد و با عفوش بر او تفضّل مى كند.
حسادت، یک مقایسۀ غلط!
در این آیه میبینیم که برادران حسود یوسف، این جمله و این مطلب رو از روی حسادت نسبت به یوسف بیان میکنند که در واقع خودشونو با یوسف ع مقایسه میکنند و این مقایسه اشتباه از روی حسد است. خودشونو برای اصلاح عیب خودشون با یوسف مقیسه نمیکنند و نمیگویند خدایا قلب حسود ما را با این نور زیبای یوسف پاک کن. بلکه معتقدند آنها از یوسف بهترند و اینکه پدر یوسف را از آنها بیشتر دوست دارد این دلیل بر این است که پدر هم در گمراهی به سر میبرد و این داستان تکراری مقایسه اشتباه اهل حسادت همیشه همیشه آنها را با دردسرهای بزرگی انداخته و متاسفانه بجای اینکه از این نور آشکار شده برای اصلاح عیب خود استفاده کنند، با وسوسه های شیطان، راه را به اشتباه میروند و مثل شیطان جمله «انا خیر منه» را به شکلی دیگر یعنی بصورت «لیوسف و اخوه احبّ الی ابینا منا و نحن عصبة» تکرار میکنند.
دلنوشته: مقایسهٔ حسودانۀ غلط؛ بریدنِ دل از نور! 🌿
گاهی دلِ انسان هم مثل آیینهای است که ناگهان در برابرِ نور میایستد؛
به جای آنکه از درخششِ نورِ دیگران گرم و روشن شود، خودش را با آن میسنجد…
و همین لحظه، لحظهٔ تولدِ حسد است.
حسد، مقایسهای است از جنسِ تاریکی!
مقایسهای که نمیپرسد: «خدایا، چه نوری در او دمیدهای که من هم باید از آن بیاموزم؟»
بلکه میگوید: «چرا او دارد و من ندارم؟!»
برادرانِ یوسف، به جای آنکه چشمانشان را به نورِ دلِ یوسف باز کنند،
به سایهٔ خود خیره شدند…
به جای آنکه از محبتِ پدر، نور بگیرند،
محبت را به رقابت تبدیل کردند.
و در آن رقابت، «ضلال مبین» را نه در خود، بلکه در پدرشان دیدند!
چه دردناک است، ای پروردگارِ مهربان…
آدمی وقتی در آتشِ مقایسه میسوزد،
غافل است از آنکه نورِ دیگری،
خاموشیِ او نیست،
بلکه فرصتی است برای روشن شدنِ او.
✨ خدایا…
به من بیاموز که هرگاه نوری در دیگری دیدم،
به جایِ مقایسه، تسبیح کنم:
«سبحانک ما أکرم نورک!»
و بگویم:
خدایا، این نوری که در چهرهٔ او دمیدی،
نشانی از خودت است،
نه دلیلی برای خشمِ من.
🍃
یوسفِ درونِ ما همیشه در برابرِ برادرانِ حسودِ نفس ایستاده است…
هر بار که دل گفت: «او محبوبتر است!»
یوسف لبخند زد و گفت:
«محبوبتر نیستم، فقط به نور نزدیکتر شدهام… تو هم بیا!»
ای خدا،
کمکم کن تا نگاهِ من، نگاهِ اهلِ نور باشد،
نه نگاهِ مقایسهکنندگان.
کمکم کن تا اگر کسی در مسیرِ رشدِ نورانیاش میدرخشد،
به جایِ رقابت، دعا کنم:
«خدایا، نورش را بیشتر کن، و سهمی از آن نور به من هم ببخش.»
زیرا تنها در این نگاه است
که برادران، دوباره برادر میشوند
و خانهٔ یعقوب،
دوباره خانهٔ عشق و ولایت میگردد. 💫
در قرآن، یکی از ریشهایترین عوامل سقوط انسان، مقایسهی غلط است؛ مقایسهای که از «حسد» برمیخیزد و نور قلب را میسوزاند.
بیایید چند نمونهی برجسته از این مقایسههای اشتباه را از دل آیات الهی مرور کنیم — مقایسههایی که هرکدام به شکلی، دل را از مدارِ نور خارج کردند و به تاریکی کشاندند:
۱. مقایسهی شیطان با آدم
ریشهی همهی مقایسههای باطل
﴿قالَ ما مَنَعَكَ أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُكَ؟ قالَ أَنَا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَني مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طينٍ﴾
(الأعراف ۱۲)
شیطان به جای دیدنِ نورِ الهیِ دمیدهشده در آدم، چشم به جنسِ خلقت دوخت؛
خود را با خاک آدم مقایسه کرد، نه با روحِ الهیِ او.
و همین مقایسه، اولین حسدِ آفرینش شد.
او نفهمید که برتریِ آدم از خودش نیست، از «نَفَختُ فیهِ مِن روحی» است.
پیام: مقایسهای که بر اساس ظاهر و ماده باشد، چشم را از روح و نور بازمیگیرد.
۲. مقایسهی قابیل با هابیل
مقایسهای که خون بهجای عشق جاری کرد
﴿إِذ قَرَّبا قُربانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِما وَ لَم يُتَقَبَّل مِنَ الآخَرِ قالَ لَأَقتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقينَ﴾
(المائدة ۲۷)
قابیل به جای آنکه از پذیرش قربانیِ برادر درسِ اخلاص بگیرد،
او را با خودش مقایسه کرد و در آتش حسد سوخت.
او به جای گفتنِ «چرا عملِ من قبول نشد؟»، گفت «چرا عملِ او قبول شد؟!»
و این جابهجاییِ نگاه، مسیرِ او را از توبه به جنایت کشاند.
پیام: اهلِ حسد همیشه به بیرون نگاه میکنند؛ اهلِ نور، به درون.
۳. مقایسهی برادران یوسف با او
مقایسهای که محبتِ پدر را دشمنی پنداشت
﴿لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنّا وَ نَحنُ عُصبَةٌ﴾
(یوسف ۸)
آنها به جای دیدنِ نورِ پاکی و صداقتِ یوسف،
به عدد و قدرتِ خودشان نگریستند و گفتند: «ما بیشتر و قویتریم!»
در حالیکه محبتِ یعقوب، بر اساسِ نور بود نه عدد.
آنان نیز همان جملهی ابلیس را در لباسی دیگر تکرار کردند:
«أنا خیرٌ منه» ⇦ «نحن عُصبَةٌ!»
پیام: محبتِ الهی، ملاکِ مقایسه نیست؛ بلکه نتیجهی همسویی با نور است.
۴. مقایسهی بنیاسرائیل با اقوام دیگر
مقایسهای از جنس اعتراض به تقدیر الهی
﴿قالُوا يا مُوسى اجعَل لَنا إِلهًا كَما لَهُم آلِهَةٌ﴾
(الأعراف ۱۳۸)
به جای شکرِ آزادی و نجات از فرعون،
به خدایانِ دیگران نگاه کردند و گفتند:
«ما هم مثل آنها چیزی میخواهیم!»
در واقع میگفتند: چرا نورِ تو به شکلِ دیگری نیست؟
و این همان مقایسهای است که معرفت را کور میکند.
پیام: مقایسهٔ تقدیر خود با تقدیر دیگران، انکارِ حکمتِ خداست.
۵. مقایسهی قوم نوح با ثروتمندان و اشراف
﴿قالوا أَنُؤمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الأَرذَلونَ﴾
(الشعراء ۱۱۱)
گفتند: ما چطور به تو ایمان بیاوریم در حالی که پیروانت مردمِ سادهاند؟
آنها نور را با لباسِ پیروان سنجیدند، نه با حقیقتِ رسالت.
در واقع گفتند: «اگر بزرگان همراهت بودند، ما هم ایمان میآوردیم.»
پیام: وقتی ایمان را با ظاهرِ همراهان میسنجی، حقیقت را از دست دادهای.
۶. مقایسهی فرعون با موسی
﴿أَم أَنا خَيرٌ مِن هذا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبينُ؟﴾
(الزخرف ۵۲)
فرعون گفت: من بهترم از این مرد که زبانش بند میآید!
او هم با مقیاسِ قدرت و ظاهر،
نورِ نبوت را ندید و گفت: من برترم!
همان خطای ابلیس در قالبی سلطنتی.
پیام: مقایسه با معیارِ ظاهر، همان تکرارِ گناهِ ابلیس در لباسِ پادشاهی است.
۷. مقایسهی قارون با موسی و مؤمنان
﴿قالَ الَّذينَ يُريدونَ الحَياةَ الدُّنيا يا لَيتَ لَنا مِثلَ ما أُوتِيَ قارونُ﴾
(القصص ۷۹)
درخششِ گنجهای قارون، چشمانِ بسیاری را گرفت.
اما آنان نورِ حقیقت را با زرقوبرقِ دنیا مقایسه کردند و گفتند:
«ای کاش ما هم مثل قارون بودیم!»
و وقتی زمین او را بلعید، تازه فهمیدند که نور، در دلِ خاک پنهان بود، نه در طلا.
پیام: هر مقایسهای که بر پایهی ظاهر و دارایی باشد، بیثمر است.
جمعبندی
🔸 ابلیس، آتش را با خاک مقایسه کرد و از نور دور شد.
🔸 قابیل، پذیرش قربانی را با برادرش سنجید و به جنایت افتاد.
🔸 برادران یوسف، محبتِ پدر را به عدد و قدرت سنجیدند و به چاه افتادند.
🔸 فرعون، سلطنتش را با صداقتِ موسی سنجید و در دریا غرق شد.
🔸 قارون، ثروتش را با علمِ موسی سنجید و در زمین فرو رفت.
✨ همهشان یک اشتباه مشترک داشتند:
به جای اینکه نور را معیار مقایسه قرار دهند،
«خود» را معیارِ سنجشِ نور کردند.
و هرکس خود را معیارِ نور بداند،
در نهایت، در تاریکیِ خویش گم میشود…
مقایسههای تاریک در آینهٔ قرآن؛ از ابلیس تا برادران یوسف
گاهی سقوطِ انسان، نه از جهلِ مطلق، بلکه از مقایسهای کوچک و اشتباه آغاز میشود.
مقایسهای که به جای «شناختِ نور»، بر پایهٔ «منِ برتر» بنا میشود.
و این همان لحظهای است که دل، از مدارِ نور الولایة خارج میگردد و در جاذبهٔ حسد میسوزد.
قرآن، سرشار از روایتهایی است که در عمقشان، تاریخِ حسادت و مقایسهٔ غلط نوشته شده است؛
بیایید در آینهٔ آیات، این چهرههای تکراری را مرور کنیم:
🔥 ۱. ابلیس؛ آغازِ مقایسهٔ باطل
﴿قالَ ما مَنَعَكَ أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُكَ؟ قالَ أَنَا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَني مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طينٍ﴾
(الأعراف ۱۲)
ابلیس نخستین مقایسهکنندهٔ تاریخ بود.
او بهجای آنکه در برابر نورِ الهیِ دمیدهشده در آدم سجده کند،
به عنصرِ ظاهریِ خلقت نگریست.
آتش را با خاک سنجید، و نور را ندید.
از آن روز، هر دلی که خود را «بهتر» میپندارد،
دوباره همان جمله را تکرار میکند: «أنا خيرٌ منه.»
۲. قابیل؛ مقایسهای که عشق را به خون آلود
﴿إِذ قَرَّبا قُربانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِما وَ لَم يُتَقَبَّل مِنَ الآخَرِ قالَ لَأَقتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقينَ﴾
(المائدة ۲۷)
قابیل نگاهش به آسمان نبود، به قربانیِ برادرش بود.
به جای آنکه از نورِ اخلاصِ هابیل بیاموزد،
با حسد و مقایسه، چشمهٔ عشق را به خون آلوده کرد.
او نفرمود: «چرا عملِ من ناقص است؟»
بلکه گفت: «چرا عملِ او کامل است؟»
و همین تغییرِ زاویه،
دروازهٔ جنایت را در زمین گشود.
۳. برادران یوسف؛ مقایسهٔ محبت و حسد
﴿لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنّا وَ نَحنُ عُصبَةٌ﴾
(یوسف ۸)
برادران، مهرِ پدر را به عدد و قدرت سنجیدند:
«ما گروهی نیرومندیم، پس چرا یوسف محبوبتر است؟»
اما مهر، حسابِ ریاضی ندارد؛
از سرچشمهٔ نور میجوشد، نه از شمار و نسبت.
آنان نیز همان خطای ابلیس را در جامهای تازه تکرار کردند:
«او محبوبتر است، پس پدر در گمراهی است!»
غافل از اینکه محبوبیتِ یوسف، بازتابِ نورِ الهی بود، نه بیعدالتیِ پدر.
۴. فرعون؛ مقایسهٔ سلطنت با رسالت
﴿أَم أَنا خَيرٌ مِن هذا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبينُ﴾
(الزخرف ۵۲)
فرعون، موسی را با زبان و لباسش سنجید،
و خود را با تخت و تاجش.
نورِ وحی را در چوبِ عصا ندید،
و خود را از خاکی که بر آن مینشست بالاتر پنداشت.
و در همین خیال، در دریا غرق شد؛
در دریای همان آبی که موسی با آن راه یافت.
۵. قوم نوح؛ مقایسهٔ ایمان با طبقه و ظاهر
﴿قالوا أَنُؤمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الأَرذَلونَ﴾
(الشعراء ۱۱۱)
گفتند: چگونه به تو ایمان بیاوریم، در حالی که پیروانت مردمِ عادیاند؟
آنها ایمان را با «طبقه» مقایسه کردند،
در حالیکه خدا، نور را به دلها مینگرد نه به جامهها.
آنها در آینهٔ ظاهر نگریستند و آسمانِ حقیقت را ندیدند.
۶. بنیاسرائیل؛ مقایسهٔ نور خود با بتهای دیگران
﴿قالوا يا مُوسى اجعَل لَنا إِلهًا كَما لَهُم آلِهَةٌ﴾
(الأعراف ۱۳۸)
از دریا نجات یافتند، اما هنوز در اسارتِ ذهنِ دیگران ماندند.
گفتند: «ما هم خدایی مثل خدای آنان میخواهیم!»
و این یعنی مقایسهٔ «نقشهٔ نورانیِ خدا» با «نقشِ بیجانِ بت».
غافل از اینکه نور، قابلِ نسخهبرداری نیست.
۷. قارون؛ مقایسهٔ زر با نور
﴿قالَ الَّذينَ يُريدونَ الحَياةَ الدُّنيا يا لَيتَ لَنا مِثلَ ما أُوتِيَ قارونُ﴾
(القصص ۷۹)
وقتی صندوقهای طلا را دیدند، گفتند: «کاش ما هم مثل او بودیم!»
اما ندیدند که نورِ رزق، در خاکِ تواضع نهفته است،
نه در انبارهای زر.
و همان زمینی که او را بالا برد،
فرمانِ بلعیدنِ او را شنید.
نتیجهٔ همهٔ مقایسههای باطل
هرجا انسان خود را معیارِ سنجشِ نور قرار داد، سقوط آغاز شد.
ابلیس گفت: من بهترم!
قابیل گفت: قربانیِ او بهتر بود!
برادران یوسف گفتند: او محبوبتر است!
فرعون گفت: من برترم!
و همهشان در یک جمله جمع میشوند:
«چرا او، نه من؟»
اما اهلِ نور، برعکس میگویند:
«خدایا، نورت را در او افزون کن؛ و مرا نیز از پرتو آن بهرهمند ساز.»
🌷 دلنوشتهٔ پایانی
خدایا…
به من بیاموز که مقایسه نکنم مگر برای یادگیری،
و حسد نورِ دیگران را در دلم به شکر تبدیل کنم.
کمکم کن تا هرگاه نوری در کسی دیدم، بگویم:
«ای پروردگارِ نور،
از همان نوری که در دلِ او دمیدهای،
ذرهای هم بر دلم بتابان.»
زیرا تا وقتی مقایسه میکنم، هنوز در خودم اسیرم،
و تنها زمانی آزاد میشوم
که نورت را در هر دلی ببینم و بگویم:
«کُلٌّ مِن نُورِکَ یا الله.» 💫
دلنوشته: خدایا، مرا از مقایسه آزاد کن…
خدایا…
گاهی دلم بیآنکه بداند، در دامِ مقایسه میافتد.
چشمم به لبخندِ دیگری میافتد، به نعمتِ دیگری، به نوری که در دلِ اوست…
و ناگهان، به جای شکر، شعلهای از حسرت در درونم روشن میشود.
شعلهای کوچک که اگر مراقب نباشم، به آتشی بدل میشود که نورِ خودم را هم میسوزاند.
چقدر شبیه همان لحظهی ابلیس میشوم، وقتی گفت:
«أَنَا خَيْرٌ مِنهُ!»
نه از سرِ عقل، بلکه از دلِ تاریکشده با حسد.
خدایا، نکند من هم گاهی «أنا خیر منه» را به زبانِ سکوت بگویم…
وقتی دلگیر میشوم از نوری که به دیگری دادی،
وقتی میگویم: چرا او؟ چرا نه من؟
نکند آن لحظه، در سکوتِ قلبم، من همان ابلیس باشم؟ 😔
پروردگارا…
قلبِ حسود، چراغی دارد که بهجای نور، دود میکند.
هرچه نوری در اطرافش هست، خفه میکند تا خودش دیده شود.
اما قلبِ اهلِ نور، آیینهای است که هر نوری را میگیرد، میتاباند، میافزاید…
نمیگوید «چرا او دارد؟»
میگوید: «خدایا، چه زیبا دادهای! و من نیز از همین نور سهمی میخواهم…»
خدایا،
مقایسه، اگر از مسیرِ عقلِ نورانی نگذرد،
تبدیل میشود به ترازویی شکسته؛
ترازوئی که نه خود را درست میسنجد، نه دیگری را.
قابیل هم همینگونه بود…
بهجای اینکه قربانیِ خودش را سبک و سنگین کند،
بر قربانیِ برادرش خیره شد و در آتشِ «چرا او؟» سوخت.
و در آن لحظه، برادرِ دلخونِ خودش شد.
ای مهربانترین…
من نمیخواهم برادرِ دلخونِ خودم باشم.
نمیخواهم چون برادرانِ یوسف،
محبت را با عدد بسنجـم،
و عشقِ پدر را با نیروی بازو و شمارشِ برادران مقایسه کنم.
میخواهم آنگونه باشم که وقتی نوری در دیگری میبینم،
بهجای رقابت، شاد شوم…
و بگویم: خدایا، چه زیبا درخشید!
یوسف، چراغِ ماست، نه رقیبِ ما!
خدایا، کمکم کن که در مدرسهی دنیا،
شاگردِ فروتنِ کلاسِ عشق باشم.
نه آن شاگردی که از نمرهی بالای دیگری میرنجد،
بلکه آنکه میگوید:
«آفرین! چه زیبا یاد گرفتهای،
من هم از تو میآموزم…»
پروردگارا…
به من قلبی عطا کن که وقتی در دیگری نوری میبینم،
چشمم پر از ستایش شود، نه قضاوت.
دستم بلند شود به دعا، نه به اشاره.
لبم باز شود برای تبریک، نه برای طعنه.
و روحم سرشار شود از آرامشی که فقط اهلِ نور میدانند.
ای خدای نور…
تو را به حرمتِ همهٔ یوسفهای تاریخ،
مرا از چاهِ مقایسه برهان.
از چاهِ «من بهترم»،
از چاهِ «چرا او دارد»،
از چاهِ «پدر مرا کمتر دوست دارد»،
از چاهِ «دیگران جلوترند»…
نورِ تو کافیست،
فقط اگر چشمم را از سایههای خودم بردارم.
تو نورت را تقسیم نکردی،
بلکه هرکس به اندازهٔ ظرفِ دلش از آن میگیرد.
پس خدایا، ظرفِ دلم را وسعت بده؛
تا حسادت در آن جا نشود،
و تنها عشق و رضایتت در آن جا گیرد.
خدایا، مرا از مقایسه آزاد کن،
از رقابتِ کور، از دلگیریِ بیدلیل،
از قضاوتِ بینور…
مرا آزاد کن تا بتوانم دوست بدارم،
حتی نوری را که در دیگری میدرخشد.
زیرا هر نوری که در دیگران میتابد،
در حقیقت، پرتویی از توست؛
و من اگر اهلِ تو باشم،
هر نوری، نورِ خود من است. 💫
«وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً»
(خدا در فرمان و داوریاش، هیچکس را شریک نمیکند.)
با مضمون مقایسههای غلط و اشتباه در زندگی:
💫 دلنوشته: خدایا، در حکم تو کسی شریک نیست… پس چرا من خودم را داور کردهام؟
خدایا…
گاهی بیآنکه بفهمم، خودم را در جای تو مینشانم.
در سکوتِ قلبم، برای آدمها حکم میدهم:
او موفقتر است، او عزیزتر است، او خوشبختتر است،
و من… نه.
و غافل میشوم از اینکه تو خود فرمودی:
«وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً»
تو داورِ یگانهای، و هیچکس را در داوریات شریک نکردی…
حتی منِ ناتوان را.
اما من…
چهقدر آسان در زندگی روزمره، به قضاوت مینشینم!
دیگران را با خود میسنجم، خود را با دیگران،
و در هر مقایسهای، آرام آرام نوری از دلم میکاهَم.
نمیدانم چه شد که فکر کردم میتوانم بفهمم
کدامیک از ما در نگاه تو محبوبتریم.
نمیدانم چه شد که اندازهگیریِ نورِ دلها را
با مترِ کوتاهِ ظواهر آغاز کردم.
پروردگارا…
هرگاه کسی در زندگیام درخشید،
بهجای شادی، دچار قضاوت و قیاس شدم.
نگاهم گفت: «چرا او دارد؟ چرا من نه؟»
و همین سؤالِ کوچک، آغازِ شرکِ پنهان بود.
شرکِ ظریفِ دل، که در آن، من خود را شریکِ حکمِ تو میکنم!
گویی من هم میدانم که چهکسی باید بیشتر داشته باشد،
چهکسی باید محبوبتر باشد،
چهکسی باید بدرخشد.
درحالیکه تو فرمودی:
هیچکس را در حکم خود شریک نکردم…
خدایا…
چقدر زیباست این جملهی تو،
وقتی به گوشِ دل میرسد نه فقط به گوشِ سر:
تو تنها داوری،
و تنها تو میدانی که هر نوری را در کجا و در چه ظرفی باید بگذاری.
من فقط باید تماشا کنم، بیقضاوت، بیمقایسه، بیگلایه…
و شکر کنم که اصلاً در این بازیِ نور،
تو مرا هم در صفِ تماشاگرانت قرار دادهای.
ای داورِ یکتا،
به من یاد بده که سهمم را از نور بگیرم، نه سهمِ دیگران را اندازه بزنم.
یاد بده که وقتی کسی میدرخشد،
بدانم تو خواستهای او بدرخشد،
و من اگر اهلِ محبت باشم، از همان نور روشن میشوم، نه محروم.
خدایا، تو در حکم خود کسی را شریک نکردی…
پس اجازه نده من، با حسادت و قیاس، شریکِ باطلِ حکم تو شوم.
اجازه نده در دلِ من، داوریهای کوچک جای فرمانِ تو را بگیرد.
میخواهم در برابرِ هر حکمِ تو، فقط بگویم:
«اللهم أنت الحَکَمُ، لا حُکمَ إلّا حُکمُک.»
ای خدای یکتا…
هر وقت دلم خواست خودم یا دیگران را مقایسه کنم،
یادِ این آیه بیفتم،
که در کتابت نوشتی تا دلها بفهمند:
هیچکس شایستهی داوری نیست،
جز آنکه نورِ داوری از جانبِ تو در دلش تابیده باشد.
پس مرا در نورِ داوریِ خودت غرق کن،
تا هرگاه کسی را دیدم،
به جای مقایسه، بگویم:
«حُکمُ اللهِ هوَ الأعدل، و قَسمُهُ هوَ الأحکَم.»
و آرام شوم،
در یقینِ اینکه تو هر چیز را در جای درستش نهادهای.
خدایا…
تو نورت را در هر قلبی به اندازهی حکمتت تقسیم کردهای،
پس دلی که این را بفهمد، دیگر مقایسه نمیکند؛
تنها سپاس میگوید و میدرخشد. ✨
«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ»
(چه کسی گمراهتر است از آنکس که هوای نفس خود را ـ بیهیچ هدایت الهی ـ پیروی کند؟)
💫 دلنوشته: وقتی هوا، جای نور را میگیرد…
خدایا…
گاهی دلم به جای اینکه به نورِ تو تکیه کند،
به صدایِ هوایِ خودش گوش میدهد.
صدایی نرم و فریبنده،
که در ظاهر «منطقی» و «عادلانه» است،
اما در باطن، از جنسِ تاریکی و مقایسه است…
میگوید: «چرا او بیشتر دارد؟ چرا او دیده شد؟ چرا سهمِ من کمتر است؟»
و من، بیآنکه بفهمم،
در حالِ پرستشِ هوای نفسم میشوم…
در حالیکه میپندارم مشغولِ قضاوتِ عادلانهام!
آری خدایا…
تو فرمودی:
«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ.»
یعنی: هیچ کس گمراهتر از آن نیست که
به جای پیروی از هدایتِ تو، دنبالهروِ خواستهی خودش شود.
و چه گمراهیِ پنهانتری از آن لحظهای که
انسان با هوایِ نفسش، نورِ تو را داوری میکند!
آنجاست که مقایسه، نقابِ عقل به چهره میزند؛
و دل، بیآنکه بداند، در خدمتِ هوای نفس میشود.
دلِ حسود، خیال میکند در پیِ عدالت است،
اما در حقیقت،
در پیِ برتریِ خویش است.
دلِ مغرور، گمان میکند در مسیرِ اصلاح است،
اما در واقع،
در حالِ پیروی از هوسِ دیده شدن است.
خدایا…
مقایسه، اگر با هدایتِ تو نباشد،
زادهی هواست، نه نور.
مقایسهای که از تو بیاذن است،
همیشه به حسرت ختم میشود،
چون در آن، تو را نادیده گرفتهام.
وقتی نگاه میکنم به دیگران،
و بیآنکه از تو بپرسم، قضاوت میکنم،
در واقع دارم از هوای دلم فتوا میگیرم،
نه از کتابِ تو.
ای پروردگارِ نور…
به من بیاموز که هیچ نگاه و سنجشی،
بیهدایت تو ارزش ندارد.
تو تنها میدانی کدام روح در چه مرحلهایست،
کدام دل چه باری دارد،
کدام رنج، چه نوری در پی خواهد داشت.
اما من… فقط ظاهر را میبینم
و بر همان ظاهر، حکم صادر میکنم.
خدایا، نگذار هوا، مرا از نورِ هدایتت جدا کند.
نمیخواهم کور باشم در حالیکه گمان میکنم بینا هستم.
نمیخواهم داورِ دلها باشم،
در حالیکه خود هنوز راه را گم کردهام.
نمیخواهم حسرت بخورم از نوری که به دیگری دادی،
در حالیکه آن نور، هدیهی خودِ تو بود،
و میتوانست اگر اهل محبت بودم،
در دل من هم بتابد.
ای مهربانترین…
وقتی میبینم دیگری موفق شده،
مرا از وسوسهی مقایسه حفظ کن؛
به جای اینکه بگویم «چرا او؟»،
یاد بده بگویم: «الحمدلله!»
به جای اینکه در آتشِ حسادت بسوزم،
یاد بده در نورِ شکر بتابم.
خدایا…
آیهات امروز در دلم تکرار میشود:
«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ.»
و من میفهمم،
هر مقایسهای که از هدایتِ تو خالی باشد،
راهی است به سوی گمراهیِ بیصدا؛
گمراهیای که با واژههای زیبا پنهان شده،
اما بویِ تاریکی میدهد.
پس خدایا،
هوای دلم را از دستِ شیطان بگیر،
و به نسیمِ هدایت خود بسپار.
مرا چنان به نورِ خودت سرشار کن
که دیگر هیچ مقایسهای در دلم معنا نداشته باشد.
زیرا هرکس در مسیرِ خودش،
در مدارِ نوری است که تو برایش مقدر کردهای.
و تنها بینوران، راهِ خود را با دیگری میسنجند.
من میخواهم از امروز،
به جای مقایسه، نگاه کنم…
به جای داوری، دعا کنم…
و به جای حسادت،
با مهربانیِ تو، در روشناییِ دلِ خودت بمانم. 💫
«بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ»
(بلکه ستمکاران، از هوای نفس خود پیروی کردند، بیآنکه دانشی داشته باشند.)
[الروم: 29]
💫 دلنوشته: وقتی نادانی، در لباس خواستهها پنهان میشود…
خدایا…
گاهی انسان نمیخواهد ظلم کند،
نمیخواهد از راه تو دور شود،
اما ناگهان میبیند که به آرامی،
از مسیر نور فاصله گرفته…
نه از روی دشمنی، بلکه از روی پیرویِ خاموشِ دلخواستهها.
تو در کتابت گفتی:
«بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
و من امشب فهمیدم که «ظلم» همیشه فریاد نمیزند؛
گاهی در سکوت اتفاق میافتد،
آنجا که آدمی به جای علمِ هدایت،
از هوایِ دلش پیروی میکند،
و گمان میبرد که راه را درست میرود…
چقدر شبیه خودِ ماست، خدایا!
ما که در ظاهر، اهل نوریم،
اما درونِ دل، بارها از مسیرِ علم و هدایتت منحرف میشویم.
هر وقت کسی را با خود مقایسه میکنیم،
در واقع داریم از «هوایِ دل» پیروی میکنیم، نه از «علمِ تو».
وقتی میگوییم: «چرا او جلوتر است؟»،
در واقع، از مسیرِ نورِ شناخت به بیراههٔ جهل رفتهایم.
آری…
هر مقایسهای که در آن خدا غایب است،
پیروی از هواست «بغیر علم».
و هر پیرویای که بدون علم باشد،
به ظلم ختم میشود:
ظلم به خود،
ظلم به آرامش،
ظلم به نورِ درون.
ای خدای دانا…
من در روزهای بسیاری،
میخواستم اهل رشد و تلاش باشم،
اما در لابهلای خواستههایم،
خودم را با دیگران سنجیدم.
به خیالِ اینکه «دارم پیشرفت میکنم»،
در واقع داشتم به آرامی در مسیرِ هوا حرکت میکردم،
بیعلم، بینور، بیتو…
خدایا، این آیه آینهی من است:
«بل اتبع الذین ظلموا أهواءهم بغیر علم…»
یعنی: ظلم از همان لحظه آغاز میشود
که عقل را کنار میگذارم و احساس را تکیهگاه میکنم.
وقتی داناییِ تو را رها میکنم و به ظنِ خودم اکتفا میکنم.
وقتی از حقیقت جدا میشوم و با حدس و گمان، قضاوت میکنم.
خدایا…
به من علمِ نورانیِ تشخیص بده؛
که بفهمم کدام خواسته از توست و کدام از هوا.
که فرق بگذارم میان «تلاش برای رشد» و «رقابت از حسادت».
که بفهمم میان «عشق به بهتر شدن»
و «میل به دیده شدن» فاصلهای عمیق است.
پروردگارا،
من نمیخواهم از اهل ظلم باشم،
نمیخواهم به پیرویِ خواستههایم،
بیدانش از حکمت تو پیش روم.
میخواهم دلم را به مدرسهٔ علم تو بفرستم،
تا بیاموزد چگونه با نور فکر کند،
چگونه با علمِ عشق بسنجد،
و چگونه بدون مقایسه، رشد کند.
ای خدای آگاه…
به من علم بده، تا هر بار که در دل حسرتی نشست،
آن را به بینش تبدیل کنم.
به من بینش بده، تا بفهمم:
هرکس راه خودش را دارد، نوری مخصوص به خود،
و سهمِ من، هرگز در دست دیگری نیست.
سهمِ من، در نوریست که با تو میسازم، نه با مقایسه.
خدایا…
من نمیخواهم دنبالهروِ هوا باشم،
میخواهم پیروِ علمِ تو شوم،
علمی که راه را روشن میکند،
و دلم را از ظلمِ مقایسه میرهاند.
اجازه بده هرگاه وسوسهٔ مقایسه در دلم جوانه زد،
تو صدایم بزنی و بگویی:
«از پیِ هوا مرو… از پیِ هدایت بیا.»
و من با شرمی عاشقانه بگویم:
سمعاً و طاعةً، یا رب النور! 🌷
«وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ»
(از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه میکند؛
بهراستی کسانی که از راه خدا منحرف شوند، بهسبب فراموشیِ روز حساب، عذابی سخت خواهند داشت.)
[سوره ص، آیه ۲۶]
دلنوشته
فراموشیِ روز حساب، آغازِ همهی مقایسههاست…
خدایا…
چقدر این آیه شبیهِ آینهای است که قلبم را روبهرویم میگذارد!
هر بار که با دلِ بیقرار و چشمِ ناآرام به دیگری نگاه میکنم،
هر بار که خودم را با دیگری میسنجم،
در واقع از راهِ تو دور میشوم؛
چون هوای نفس، مرا از مسیرِ نور منحرف میکند،
و یادم میرود که راه تو، راهِ من است، نه راهِ دیگران.
آری، خدایا…
هر مقایسهای، آغازِ یک انحرافِ آرام است.
نفس میگوید:
«ببین او جلوتر است… او عزیزتر است… او خوشبختتر است…»
و من، ندانسته،
قدمبهقدم از سبیلِ تو فاصله میگیرم.
نه بهصورت ناگهانی،
بلکه به آهستگی، درست مثل شمعی که در سکوت، خودش را میسوزاند.
تو گفتی:
«وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ…»
و من تازه میفهمم که این «هَوى»، همیشه در قالبِ وسوسههای بزرگ نمیآید.
گاهی در لباسی آرام و محترم میآید:
در لباسِ مقایسه.
در لباسِ قضاوت.
در لباسِ «من هم حق دارم».
در لباسِ «چرا او و نه من».
اما هر بار که دلم را با دیگری میسنجم،
در واقع دارم راهِ خودم را گم میکنم.
زیرا هرکس، سبیلِ مخصوصِ خودش را دارد؛
راهی که تو برایش نوشتهای،
و در آن، هیچکس شریک نیست.
خدایا…
مقایسه، نوعی فراموشی است —
فراموشیِ روزِ حساب!
چون اگر روزِ حساب را به یاد میآوردم،
میدانستم که در آن روز،
هیچکس را با دیگری نمیسنجی؛
هر دل، با خودش حساب دارد،
هر نور، به اندازهی خودش سنجیده میشود.
و اگر به یادِ آن روز میماندم،
هرگز به جای رشد، به رقابت نمیرفتم.
پروردگارا…
هر بار که به دیگری نگاه میکنم و میگویم:
«او جلوتر است!»
در حقیقت دارم مسیرِ خودم را میبازم.
زیرا راهِ من، راهِ او نیست،
و اگر در مسیرِ خودم نتابم،
حتی اگر به جای او برسم، باز هم گمشدهام.
خدایا…
به من یاد بده که از «هوا» نترسم فقط،
بلکه از «نرمسخنیِ آن» بترسم؛
از آن لحظههای بیصدا که میگوید:
«تو هم باید دیده شوی…»
«تو هم باید جلوتر باشی…»
و من، بیآنکه بفهمم،
به جای «عبادت»، وارد «رقابت» میشوم.
ای خدایِ حساب و کتاب…
مرا به یادِ روزِ حساب، زنده نگه دار،
تا هیچ مقایسهای در من جوانه نزند.
تا بدانم،
هیچکس با دیگری سنجیده نمیشود،
و هیچکس نورِ دیگری را از او نمیگیرد.
بلکه هر دل، در اندازهی خودش،
در مسیرِ خودش،
به دیدارِ تو میرسد.
خدایا…
مرا در مسیرِ خودت ثابت بدار،
و از لغزیدن در هوایِ دل، نگاه دار.
به من بینشی بده که هرگاه خواستم دلم را با دیگری بسنجـم،
به یاد آورم:
«راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛ و راهِ من نیز، راهِ من است به سوی تو… هیچکس در مسیرِ دیگری نمیرود، اما همه در نهایت، به تو میرسند.»
ای مهربانترین،
نمیخواهم روزی به آن عذابِ شدید برسم،
که تو از آن سخن گفتی.
نمیخواهم از سبیلِ تو دور شوم،
بهخاطرِ وسوسهای به نامِ مقایسه.
پس امروز، در آستانهی آیهات،
با اشک و آرامش میگویم:
خدایا،
دلم را از هوا پاک کن،
و یادِ روزِ حساب را در آن زنده نگه دار،
تا هیچوقت راهِ تو را با راهِ مردم اشتباه نگیرم… 💫
«وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ»
(استقامت کن، آنگونه که مأمور شدهای، و از خواستههای آنان پیروی مکن،
و بگو: من ایمان آوردهام به آنچه خدا از کتاب نازل کرده است.)
[سوره شوری، آیه ۱۵]
💫 دلنوشته: راهِ استقامت، بیمقایسه است…
خدایا…
گاهی در میانِ این مسیرِ طولانیِ زندگی،
دل خسته میشود از نگاه کردن به دیگران.
میبیند یکی جلوتر رفته،
یکی تحسین میشود،
یکی دیده میشود،
و خودش در سکوتی پر از سؤال میماند.
در همین لحظهها، نفس میخواهد راهِ مرا عوض کند…
میگوید: «نگاه کن، راهِ او راحتتر است، پرنورتر است، سریعتر میرسد…»
و من، اگر مراقب نباشم،
به جای ادامه دادنِ مسیرِ خودم،
در مسیرِ مقایسه میافتم.
اما تو ای پروردگار مهربان،
در کتابت فرمودی:
«وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ…»
یعنی:
راهت را برو، آنگونه که مأمور شدهای،
نه آنگونه که دلِ دیگران میخواهد.
به مسیرِ خودت وفادار بمان،
حتی اگر هزاران چشم، راهِ دیگران را تحسین کنند.
خدایا…
استقامت یعنی ایمان به حکمتِ راهِ خود.
یعنی باور کنم که مسیرِ من،
طراحیِ توست، نه طراحیِ مقایسهها.
راهِ من، نسخهای یکتا از عشقِ توست،
و هر قدمش، امتحانی مخصوصِ من دارد.
اگر به دیگری نگاه کنم، گم میشوم،
چون تو مرا در جغرافیای دیگری آفریدهای،
با نوری مخصوص، با تجربهای مخصوص، با آزمونی مخصوص.
ای خدای من…
چقدر زیباست وقتی دلم آرام میشود با این جملهٔ تو:
«وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ.»
یعنی بگو: من ایمان دارم به آنچه خدا نازل کرده است؛
به آیهای که برای دیگری آمده،
و به آیهای که برای من نوشته شده در لوحِ تقدیرم.
خدایا…
هرکس کتابِ خودش را دارد،
آیاتی که تو بر قلبش نازل کردهای.
بعضی با رنج نوشته شدهاند،
بعضی با لبخند،
اما همهشان از سوی تو نازل شدهاند.
پس چرا من صفحهام را با صفحهٔ دیگران مقایسه کنم؟
چرا آیهٔ درونم را با آیهٔ دیگری بسنجـم؟
استقامت یعنی همین:
که در هر مقایسهای بایستم و بگویم:
«راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛ و راهِ من هم، راهِ من است به سوی تو.»
هیچکس در مسیرِ دیگری نمیرود،
اما همه در نهایت، به تو میرسند.
پروردگارا…
مرا از نگاههای پر از حسرت نجات بده،
و به جایِ شمارشِ گامهای دیگران،
به من لذتِ ادامه دادنِ راهِ خودم را بچشان.
که هیچ لذتی در دنیا،
شیرینتر از این نیست
که بدانی در همان مسیری که خدا برایت خواسته،
استقامت میکنی.
خدایا،
من ایمان دارم به آنچه نازل کردهای،
به کتابِ دیگران و به کتابِ خودم،
که در دلِ من نوشتهای با قلمِ نور.
کمکم کن در هر لحظه،
نه مقایسه کنم، نه قضاوت، نه حسرت بخورم.
فقط بخوانم،
بخوانم آیهی مسیرم را،
و با لبخند بگویم:
اللهم ثبتنی علی سبیلک، کما أمرتنی. 🌷
«أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ»
(آیا برای خود شریکانی گرفتهاند که در دین، برایشان آیینی را تشریع کردهاند که خدا اجازهی آن را نداده است؟)
دلنوشته
خدایا، من نمیخواهم شریعتِ مقایسه بسازم…
خدایا…
چقدر ظریف و آرام، انسان از مسیرِ تو دور میشود،
نه همیشه با گناهی آشکار، بلکه گاهی با مقایسهای پنهان.
مقایسهای که از آن، دینی شخصی و دلخواه میسازد؛
دینی بر پایهی «هوس»، نه «هدایت»…
تو در کتابت فرمودی:
«أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ؟»
و من میفهمم که گاهی شریکِ من در دین، نَفْسِ من است —
آنهم نَفْسی که در برابرِ حکمِ تو،
برای خودش قانون مینویسد.
میگوید:
«چرا دیگری بیشتر دارد؟ پس من باید بیشتر بخواهم!»
«چرا او در مسیرش موفق است؟ پس من هم باید راهِ او را بروم!»
و کمکم، من از شریعتِ تو دور میشوم،
و شریعتی از مقایسه میسازم؛
دینی خودساخته، که در آن،
نه فرمانِ توست، نه اذنِ تو،
بلکه تنها صدایِ نَفْس است، در لباسی شبیه عقل.
خدایا…
در دنیای ما، هر کس مذهبی از خواستههای خودش دارد؛
یکی به نامِ موفقیت، یکی به نامِ زیبایی، یکی به نامِ دیده شدن…
و من هم گاهی، بیآنکه بفهمم،
در محرابِ مقایسههایم سجده میکنم.
به جای آنکه در برابرِ حکم تو بایستم،
در برابرِ نظرِ دیگران خم میشوم.
به جای آنکه تو را داور بدانم،
چشمم به داوریهای مردم است.
ای داورِ یکتا…
مرا از ساختن دینی که تو در آن اذن ندادهای نجات بده.
من نمیخواهم از پیِ دینی بروم
که نَفْسِ من آن را تشریع کرده است!
نمیخواهم به خاطرِ مقایسه،
ارزشهایم را تغییر دهم،
ایمانم را مطابقِ خواستههای دیگران بنویسم،
و آرامآرام به جایی برسم
که از دینِ محبت،
به دینِ رقابت سقوط کنم.
خدایا،
میخواهم دوباره به سادگیِ تو بازگردم،
به همان دینی که خودت برایم خواستی،
دینی که در آن، معیارِ برتری،
نَفْسِ پاک است، نه موفقیتِ بیرونی.
دینی که در آن، نگاه به نور است، نه به عدد و رتبه و ظاهر.
ای پروردگارِ حکیم،
به من جرأتِ متفاوت بودن بده،
تا اگر همه به سمتِ مقایسه میروند،
من به سمتِ استقامت برگردم.
به من بینشی عطا کن تا بفهمم:
هر نوری را تو در دلِ کسی گذاشتهای،
به اذنِ خودت بوده، نه به رأیِ من.
و اگر تو اذن ندادهای،
هیچ مقایسهای نمیتواند آن نور را جابهجا کند.
خدایا،
در میانِ این همه صدای مقایسه،
صدای تو را در دلِ خودم دوباره بشنوم؛
آن ندای آرام که میگوید:
«من برای تو راهی خاص آفریدهام…
پس راهِ دیگران را به جای خودت عبادت مکن.»
ای خدای مهربان،
مرا به دینِ خودت بازگردان،
و از شریعتِ مقایسه که نَفْس میسازد، آزاد کن.
که من فهمیدهام:
هرکس دینِ دلخواهش را از هوا بگیرد،
در حقیقت از تو بیاذن میگیرد.
پس ای خدای اذن و نور،
اذن ده که من تنها از تو پیروی کنم؛
نه از صداهای درونِ نَفْس،
نه از نگاههای مردم،
نه از مقایسههای بیپایانِ دنیا…
من ایمان دارم،
که راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛
و راهِ من نیز، راهِ من است به سوی تو.
و در پایان، هرکه به تو برسد،
برندهی حقیقی این زندگیست. 🌷
«ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ، إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً.»
(سپس تو را بر شریعتی از امرِ خویش قرار دادیم؛ از آن پیروی کن،
و از خواستههای آنان که نمیدانند، پیروی مکن.
زیرا آنان هرگز در برابرِ خدا، چیزی از تو را بینیاز نمیسازند.)
💫 دلنوشته: شریعتِ من، مسیرِ مخصوصِ من است…
خدایا…
آیهات را میخوانم و انگار صدای خودت را میشنوم که در دل میفرمایی:
«ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ…»
یعنی: من تو را بر راهی خاص از فرمان خودم قرار دادم.
راهی نه تکراری، نه قابلِ تقلید، نه وابسته به نظرِ دیگران.
راهی که فقط برای خودت نوشتهام،
در کتابِ تقدیرت، با قلمِ نور.
آنجاست که دلم آرام میگیرد،
چون میفهمم هرگاه خودم را با دیگران مقایسه میکنم،
در حقیقت دارم از «شریعتِ خودم» دور میشوم.
میخواهم در مسیرِ دیگری قدم بگذارم،
در حالیکه خدا برایم مسیری ویژه آفریده است؛
راهی که فقط در آن میتوانم به نور برسم.
خدایا…
چه خطای بزرگیست وقتی انسان راهِ دیگران را عبادت میکند،
و راهِ خودش را فراموش.
آدمی خیال میکند با مقایسه رشد میکند،
اما در واقع از مسیرِ رشد خودش بازمیماند.
درونش پر از اضطراب میشود، چون روحش در راهِ دیگری نفس میکشد،
راهی که برای او نوشته نشده است.
تو فرمودی:
«فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ.»
یعنی: راه خودت را پی بگیر، و از هواهای نادانان پیروی مکن.
و من میفهمم، هر بار که چشم به زندگیِ دیگران میدوزم،
در حقیقت دارم از هواهای نادانان تبعیت میکنم.
از نَفْسی که میخواهد مرا از هدایتت جدا کند،
و به جای نور، در سایهٔ مقایسهها گرفتارم سازد.
خدایا…
گاهی دل میخواهد راهِ دیگری را برود،
چون آنراه براقتر است، پر سروصداتر است،
اما تو در خلوتِ قلبم آرام میفرمایی:
«راهِ او، راهِ اوست به سوی من؛
و راهِ تو، راهِ توست به سوی من.
هیچکس در مسیرِ دیگری نمیرسد.
هر دل، نقشهای خاص دارد از جانبِ من.»
ای خدایِ من،
من نمیخواهم از آنانی باشم که گفتی:
«إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً.»
نمیخواهم به جای نگاه به تو، به نگاهِ دیگران تکیه کنم.
هیچ انسانی، هیچ تحسینی، هیچ موفقیتی
نمیتواند جای رضایتِ تو را در دلم پر کند.
آنچه از تو بیاذن باشد، بیثمر است،
و آنچه با هدایتِ تو باشد، ولو کوچک، پُربرکت است.
خدایا…
در روزهایی که دل از مسیرش میلغزد،
مرا به یادِ این آیه بینداز:
که من «بر شریعتی از امرِ تو» ایستادهام؛
بر نقشهای از نور، که تو برایم نوشتهای.
به من ثبات بده تا در این راه بمانم،
حتی اگر همه راههای دیگر، درخشانتر بهنظر آیند.
خدایا…
نمیخواهم اسیرِ نَفْس و نگاهها شوم،
میخواهم آزاد باشم در مسیرِ تو.
به من قدرت بده که بگویم:
من ایمان دارم به راهی که تو برایم نوشتهای،
و نیازی به تقلید از دیگران ندارم.
زیرا هر دلی که در مسیرِ خودش،
به عشقِ تو استقامت کند،
در پایان، به خودِ تو میرسد. 🌷
«أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ؟»
(آیا کسی که بر پایهی بینّه و یقین از پروردگارش است، همچون کسی است که عملِ زشتش برایش آراسته گشته و از هوای نفس خود پیروی کرده است؟)
💫 دلنوشته: زیباییِ دروغینِ مقایسه…
خدایا…
گاهی دلِ انسان در میانِ درخششهای کاذبِ دنیا گیج میشود.
چشمش میبیند که دیگران در ظاهر آرامترند، موفقترند، شادترند…
و آهسته میگوید: «چرا من نه؟ چرا راهِ من اینقدر دشوار است؟»
و درست همانجا، آغازِ لغزش است —
لحظهای که مقایسه جای ایمان را میگیرد،
و ظاهر، جای حقیقت را.
تو در کتابت گفتی:
«أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ…»
یعنی: آیا کسی که بر یقین و روشنایی از پروردگارش است،
همسنگ است با کسی که عملِ زشتش برایش زیبا جلوه داده شده؟
خدایا، این جملهات، تلنگریست بر دلِ من…
من میفهمم که بسیاری از «زیباییها»، دروغاند؛
و بسیاری از درخششها، از جنسِ تاریکی.
مقایسه، همین کار را با دل میکند:
زشتیِ هوا را در لباسِ پیشرفت میپوشاند،
ظلمتِ حسد را با نورِ رقابت میآراید،
و انسان، بیآنکه بفهمد،
در حالیکه خیال میکند در مسیرِ رشد است،
در مسیرِ هوا قدم میزند.
خدایا…
من نمیخواهم از آنان باشم که
«زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ.»
نمیخواهم دلم به آنچه ناپاک است، زیبا بنگرد.
نمیخواهم حسادت را با عنوانِ «حقطلبی» توجیه کنم،
و مقایسه را با نامِ «حرکت» بزک نمایم.
میخواهم در روشناییِ تو بایستم،
در بیّنهای که از ربّ است، نه از نَفْس.
ای پروردگارِ روشنایی،
گاهی در نگاهِ انسان، مسیرِ اهلِ هوا، آسانتر و پرنورتر به نظر میرسد.
اما درونِ آن راه، نوری نیست،
فقط فریبِ رنگهاست؛
و دلِ سادهای که به آن خیره میشود،
بهزودی از درون میسوزد، بیآنکه بفهمد چرا.
خدایا…
به من چشمِ بیّنه بده؛
چشمی که ظاهرِ آراسته را نبیند،
بلکه ریشهی نور و تاریکی را تشخیص دهد.
به من قلبی بده که در برابرِ فریبِ زیباییهای بیاذن، بلرزد.
و هرگاه حسد در لباسی از منطق آمد،
آیهات را در دلم طنین اندازد:
«أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ…»
و من یادم بیاید که اهلِ بیّنه با اهلِ هوا یکسان نیستند.
ای مهربانترین…
هرگاه عملِ کسی برایم زیبا جلوه کرد و در دلم گفت: «کاش من هم…»،
به من یاد بده که بپرسم:
آیا این زیبایی از نورِ ربّ است، یا از زینتِ نَفْس؟
آیا این درخشش، از هدایتِ توست، یا از آراستگیِ شیطان؟
خدایا،
به من فهمی عطا کن تا بدانم:
گاهی آنکه خاموش است و به ظاهر عقب مانده،
در بیّنهی ربّ خویش ایستاده،
و آنکه جلوتر میدود،
در پیِ هوایِ نفسِ خود سرگردان است.
پس مرا در صفِ اهلِ بیّنه قرار ده،
نه در میانِ آنان که فریبِ زیباییِ مقایسه را خوردهاند.
و هرگاه دلم خواست خودم را با دیگری بسنجـم،
در گوشِ جانم بگو:
«راهِ او، راهِ اوست به سوی من؛ و راهِ تو، راهِ توست به سوی من.
پس مقایسه مکن؛ استقامت کن…»
خدایا،
به من نوری بده تا زشتیهای آراسته را بشناسم،
و بیّنهای بده تا راهِ هوا را از راهِ هدایت جدا کنم.
که اگر از تو جدا شوم،
هیچ زیباییای در این جهان،
زیبا نخواهد ماند. 🌷
«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.»
(آنان جز از گمان و آنچه نَفْسها میخواهند پیروی نمیکنند،
حال آنکه از سوی پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.)
💫 دلنوشته: میانِ گمان و هدایت…
خدایا…
آیهات را که میخوانم،
انگار پردهای از چهرهی مقایسه کنار میرود.
میبینم چقدر از رنجهای انسان،
ریشه در «گمان» دارد، نه در حقیقت.
در خیال میپنداریم دیگری خوشبختتر است،
موفقتر است، آرامتر است…
و همین گمان، آرامآرام دل را میسوزاند.
تو فرمودی:
«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ.»
آری، بیشترِ مقایسههای ما،
نه بر پایهی علم و هدایت،
بلکه بر اساسِ حدسها و تصورات است؛
و در پسِ آن، صدای نَفْسی پنهان است که میگوید:
«من هم باید مثل او باشم… من هم باید مثل او دیده شوم…»
و این همان پیروی از «ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ» است؛
یعنی اطاعت از دلِ بیهدایت،
دلی که هنوز نورِ یقین در آن طلوع نکرده.
دلی که خیال میکند خوشبختی در مقایسه است،
نه در رضایتِ قلبی از مسیرِ الهی خود.
خدایا…
من میدانم که «هدایت» آمده است،
تو خود فرمودی:
«وَلَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.»
اما من گاهی گوشِ دل را بستهام و چشمم را باز؛
چشمم به ظاهرِ دیگران دوختهام،
و گوشم را از صدای تو گرفتهام.
هدایت آمده، اما من در گمان ماندهام…
خدایا،
مقایسه، فرزندِ گمان است.
گمان میکنم دیگری کاملتر است،
در حالیکه از درونش بیخبرم.
گمان میکنم من کمترم،
در حالیکه شاید در چشمِ تو، نورم بیشتر باشد.
و این گمانها، همه از «هوا» زاده میشوند،
از نَفْسی که هنوز آرام نگرفته و به رضای تو نرسیده است.
ای خدای مهربان،
میخواهم از گمان و هوا بیرون بیایم
و در مدارِ هدایتت قرار بگیرم.
میخواهم بدانم هر مسیری، نوری مخصوص دارد؛
و هیچ نوری را نمیشود با دیگری سنجید.
زیرا هر دلی، کتابی جداگانه است که تو بر آن نوشتهای.
خدایا،
به من جرأت بده که با یقین زندگی کنم، نه با گمان.
با هدایت حرکت کنم، نه با هوا.
و هرگاه دلم خواست مقایسه کند،
یاد این آیه بیفتد که فرمودی:
«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ.»
و من آرام بگویم:
نه، دلم…
دیگر نه با گمان میسنجم، نه با هوس.
من فقط با نورِ هدایت تو میسنجم.
پروردگارا…
چقدر زیباست وقتی میفهمی،
هرچه هوا به تو میگوید «کم داری»،
هدایت میگوید «در مسیرِ خودت باش».
هرچه گمان میگوید «دیگری بهتر است»،
نورِ تو میگوید «تو هم نورِ خودت را داری».
خدایا،
از پیرویِ هوا نجاتم بده،
و از دامِ گمان رهایم کن.
به من یاد بده هرگاه دلم خواست از دیگران الگوبرداری کند،
پرسشِ درونیام این باشد:
«آیا این الهام از هدایت است، یا از هوا؟»
خدایا،
اگر روزی فراموش کردم که نورِ من در درونِ خودم است،
آیهات را در گوشِ جانم زمزمه کن:
«وَلَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.»
تا یادم بماند…
هدایت همیشه آمده است،
من فقط باید نگاهِ مقایسه را از چهرهٔ نور کنار بزنم،
تا تو را دوباره ببینم. ✨
پروردگارا…
چقدر زیباست وقتی میفهمی،
هرچه «هَوا» به تو میگوید: «کم داری…»
هدایتِ تو در دل میگوید: «در مسیرِ خودت باش…»
هرچه گمان میگوید: «دیگری بهتر است…»
نورِ تو میگوید: «تو هم نورِ خودت را داری…»
و همینجاست که میدانِ پنهانِ نبرد در دل آغاز میشود؛
جایی که هیچکس جز تو شاهد نیست،
اما فرشته و شیطان، هر دو سخن میگویند.
در ملکوتِ قلب، دو صداست که همزمان میوزند:
یکی نرم و آرام، از سوی فرشتهٔ مهربان توست،
که انسان را به نورِ رضایت و آرامش میخواند،
و دیگری صدایی وسوسهگر و بیقرار،
که از اعماقِ نَفْسِ تاریک برمیخیزد،
و او را به مقایسه، حسادت و نارضایتی میکشاند.
فرشته میگوید:
«راهِ تو، راهِ توست به سوی خدا؛
بمان در آن، حتی اگر آهسته میروی،
که هر گامِ تو، در مسیرِ حق،
سریعتر از دویدن در مسیرِ باطل است.»
اما شیطان میگوید:
«نگاه کن! دیگران جلوترند…
تو جا ماندهای…
تو دیده نمیشوی…»
و دروغِ او آنقدر زیباست که شبیهِ دلسوزی به نظر میرسد.
در حالیکه هدفش فقط یک چیز است:
جدا کردنِ دل از مدارِ نورِ هدایت.
خدایا…
ما میانِ این دو صدا زندگی میکنیم،
میانِ «الهام» و «وسوسه»،
میانِ دعوتِ فرشته و اغوای شیطان.
و انتخابِ هر روزِ ما،
سرنوشتِ ابدیِ ما را مینویسد.
فرشته میگوید:
«راضی باش، که خدا با توست.»
شیطان میگوید:
«قانع نباش، که تو کم داری.»
فرشته میگوید:
«شکر کن، که در مسیرِ نوری.»
شیطان میگوید:
«مقایسه کن، شاید راهِ دیگری بهتر باشد.»
و انسان… میانِ این دو ندا، حیران میماند.
اما تنها یک چیز میتواند او را نجات دهد: یاد خدا.
خدایا…
کمکم کن تا صدای ملکوتیِ فرشتهام را بهتر بشنوم،
همان صدایی که از عمقِ نورِ ولایت میآید،
و دلم را آرام میکند بیآنکه وعدهای دنیایی بدهد.
کمکم کن تا در برابرِ صدای نَفْسِ حسود و وسوسهگر،
با لبخند بگویم:
«من همانم که تو خواستی،
و در همانجاییام که باید باشم.»
زیرا در ملکوتِ قلب،
هر روز فقط یک انتخاب داریم:
یا همنشینی با فرشته،
یا همزبانی با شیطان.
و من میخواهم هر روز،
با فرشتهام راه بروم،
در مسیرِ نوری که تو برایم گشودهای. 🌙💫
🌸 دلنوشتهی معلم 🌸
خدایا، شکرت…
شکرت که این روزها، از زبان و رفتارِ شاگردان کوچولوی من،
صدایِ آسمانیِ هدایتت را میشنوم. 🌤️
وقتی این عزیزانِ کوچک، در سادهترین انتخابهایشان،
میانِ صدایِ فرشته و وسوسهی شیطان فرق میگذارند،
میفهمم که نور الولایة در قلبهای پاکشان در جریان است؛
همان نوری که ما سالها در جستجوی فهمش بودیم،
و آنها با سادگیِ کودکیشان،
به زیبایی آن را «زیست» میکنند، نه فقط میفهمند. 🌷
خدایا، این فهمِ نورانی را در وجودشان پایدار کن؛
اینکه بدانند «کلامِ فرشته» آرامش میآورد،
و «کلامِ شیطان» بیقراری.
که بفهمند هر مهربانی، بسطِ نور است،
و هر خودخواهی، قبضِ آن.
چه زیباست دیدنِ دلهای کوچکی که هنوز آلوده به مقایسه و حسد نشدهاند؛
دلهایی که در آن، نورِ هدایت بیمانع میتابد،
و صدای فرشتهی مهربان،
با لطافت در گوشِ نَفْسِشان نجوا میکند:
«مهربان باش… ببخش… تقسیم کن… بخند…» 🌸
منِ معلم، وقتی این لحظهها را میبینم،
به یادِ خودِ بزرگسالان میافتم…
و با خود میگویم:
ایکاش ما نیز مثل این فرزندان نور،
کلامِ شیطانِ درون را نشنویم،
و به صدایِ فرشتهی مهربانِ قلبمان گوش دهیم؛
تا دوباره خانههایمان روشن شود،
دلهایمان آرام گیرد،
و خانوادههایمان، خانهای از جنس بهشت شود. 🕊️
خدایا…
شکرت که در مدرسهی نور،
شاگردانم، استادانِ دلم شدهاند.
از رفتارشان درس میگیرم،
از انتخابشان نور میچینم،
و هر لبخندشان،
یادآورِ توست در دلِ من. ✨
مقایسهٔ اشتباه؛ وقتی گمان و هَوی جای هدایت را میگیرند
آیه
إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.
نجم/۲۳
آنان جز از گمان و آنچه نَفْسها میخواهند پیروی نمیکنند، در حالی که هدایت از جانب پروردگارشان بهسویشان آمده است.
دلنوشته
خدایا…
بعضی روزها به جای تکیه بر نور تو، به صدای نَفْس گوش میدهم؛ صدایی آرام اما لغزنده که میگوید: «چرا او جلوتر است؟ چرا او دیده میشود؟ چرا سهمِ تو کمتر است؟» و من، بیآنکه بفهمم، وارد عبادتِ مقایسه میشوم؛ عبادتی خودساخته که نه به اذن توست و نه به سوی تو.
تو گفتی: «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ…» و من تازه میفهمم که بیشترِ آتشهای درون، از «گمان» افروخته میشود نه از «حقیقت». من ظاهر را میبینم و به باطن حکم میدهم؛ حال آنکه «وَلَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى» — هدایت آمده است، اما چشمِ دل من به گمان مشغول مانده.
پروردگارا…
چقدر روشن میشود دل وقتی میفهمی:
هرچه «هَوی» میگوید: کم داری،
هدایت تو میگوید: در مسیرِ خودت باش.
هرچه «گمان» میگوید: دیگری بهتر است،
نور تو میگوید: تو هم نورِ خودت را داری.
اینجاست که میدانِ پنهانِ دل آغاز میشود؛ جایی که تنها تو شاهدی. در ملکوتِ قلب، دو صدا همزمان میوزند:
صدای فرشتهٔ مهربان: «راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛ و راهِ من هم، راهِ من است به سوی تو. آرام بمان و قدمهایت را با نورت تنظیم کن.»
وسوسهٔ شیطان و نَفْسِ امّاره: «نگاه کن! دیگران جلوترند… تو جا ماندهای… راهِ خودت کافی نیست!»
فرشته دعوت به رضا، شکر و استقامت میکند؛ شیطان میکشاند به مقایسه، حسرت و نارضایتی. و ما ناگزیر باید انتخاب کنیم: همنشینی با فرشته یا همزبانی با شیطان.
خدایا…
به من چشمِ بیّنه بده تا «زیباییِ دروغینِ مقایسه» را بشناسم؛ که گاهی زشتیِ هوا در لباسِ «پیشرفت» آراسته میشود، و حسد در جامهٔ «حقطلبی» خود را مینمایاند. به من دلی بده که وقتی خواست از دیگران الگو بردارد، نخست بپرسد: «این الهام از هدایت است یا از هَوی؟»
میخواهم از امروز، نه با گمان بسنجَم و نه با هوس؛ با نورِ هدایتت بسنجَم. اگر دیگری میدرخشد، بگویم: «الحمدلله»؛ و از همان نور سهمی بخواهم، نه اینکه چراغ خودم را با بادِ حسرت خاموش کنم. من میپذیرم که هیچکس در مسیرِ دیگری نمیرسد؛ هر دل، نقشهای یگانه دارد که تو نوشتهای.
پروردگارا!
نَفْسِ مرا از دامِ مقایسه نگاه دار،
گمانهای تیره را از دلم ببر،
و گوشِ جانم را به صدای فرشتهات گره بزن.
یاد من بینداز که:
«راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛ و راهِ من هم، راهِ من است به سوی تو.»
ثبّتنی على سبیلک، و ارزقنی نورَ هُداک… آمین. 🌙✨
این حدیثِ ژرف از امیرالمؤمنین علیهالسلام، یکی از عمیقترین نقدها بر «قضاوتهای سلیقهای» و پیروی از ظنّ و هَوی است؛ همان که در این مقالۀ «مقایسهٔ اشتباه» دربارهاش سخن میگوییم.
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ:
تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ تَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ ص عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ وَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.
دلنوشته: وقتی رأیِ دل، جای وحیِ خدا را میگیرد…
خدایا…
این روزها وقتی به آینهی قلبم نگاه میکنم،
میبینم چقدر وقتها تو را با «خودم» عوض کردهام؛
به جای آنکه از نورِ کتابت داوری کنم،
از سلیقه و احساس و گمانم حکم صادر کردهام.
تو در قرآن فرمودی:
«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ»
و حالا در کلامِ امیرِ مؤمنان میشنوم که فرمود:
گاه بر یک حکم، دو قاضی دو رأی میدهند،
و هر دو را امامی نادان تأیید میکند،
در حالیکه خدا یکیست،
کتاب یکیست،
و حقیقت یکیست…
پس این اختلاف از کجاست؟
خدایا…
من تازه میفهمم:
ریشهی تمام اختلافها، همان مقایسهی اشتباه است؛
وقتی هر کس میخواهد با «خود» بسنجد،
نه با «نور».
وقتی دل، از مدارِ وحی بیرون میرود،
و نَفْس، جای نورِ هدایت مینشیند.
در ملکوت، هر قاضی،
نَفْسِ انسان است.
هر روز، برای دلش حکمی صادر میکند:
گاهی حکمِ بخشش،
گاهی حکمِ حسد،
گاهی حکمِ مقایسه.
و هر بار که به جای آیه، به رأیِ خود تکیه میکند،
قلبش از عدالتِ خدا فاصله میگیرد.
ای خدای من…
من نیز گاهی همان قاضیام.
وقتی در دل میگویم: «چرا او دارد و من ندارم؟»،
دارم بدونِ وحی قضاوت میکنم.
وقتی میگویم: «او خوشبختتر است»،
در واقع دارم حکمی صادر میکنم
که نه تو اجازهاش را دادهای، نه حقیقت آن را تأیید میکند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
خدا نه دینِ ناقص فرستاده،
نه پیغمبری کوتاهی کرده،
و نه وحی را نیمهکاره گذاشته است.
پس اگر امروز هزار رأی و نظر و مسیر میبینیم،
از کجاست جز از نَفْسهای ما؟
از همان هَویهایی که هر روز،
نور را با سلیقه میسنجند،
نه با یقین.
خدایا…
گاهی در دلِ ما نیز همین اتفاق میافتد:
نَفْس، قضاوتهای خودساختهاش را تأیید میکند و خیال میکند بر حق است و میگوید: «درست گفتی!»
در حالیکه آسمان در درونِ ما میگرید.
زیرا تو از ما خواستی
به جای «گمان»، به «بینّه» تکیه کنیم،
و به جای «هوس»، به «هدایت».
اما ما چه کردیم؟
قانونِ دلِ دیگران را دیدیم،
با آن مقایسه کردیم،
و شریعتِ خودساختهای نوشتیم.
شریعتی از مقایسهها،
از حسادتها،
از داوریهای بیاجازه.
ای خدایِ حقیقت…
چقدر انسان از مسیرِ تو دور میشود،
وقتی به جایِ اینکه بپرسد:
«خدایا، نظرِ تو چیست؟»
میگوید:
«به نظرِ من، این درستتر است!»
و درست در همین لحظه است که نور خاموش میشود.
خدایا…
من نمیخواهم قاضیِ تاریکیهای خودم باشم.
نمیخواهم نَفْسِ من، کتابِ من شود.
میخواهم داورِ دلم، تو باشی؛
همان نوری که هیچ اختلافی در آن نیست،
همان حقیقتی که قرآن گفت:
«لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.»
پروردگارا،
من در میانِ راههای بیشمارِ دنیا
میخواهم بر همان شریعتِ نور بمانم؛
راهی که فرشتهی مهربان در گوشِ دلم میخوانَد،
و میگوید:
«مقایسه مکن… داوری مکن…
در نورِ هدایت بمان و با مهربانی حکم بده.»
ای خدای من،
اگر هزار رأی در دنیا هست،
اما تنها رأیی که نور دارد،
رأییست که از تو میآید.
من میخواهم دلِ خود را از رأیدادن برهانم،
و آن را به تو واگذارم.
چون فهمیدم،
اختلاف از جایی آغاز شد
که انسان، به جای سؤال از خدا،
به نظرِ خود اعتماد کرد.
و نجات، از جایی آغاز میشود
که انسان، دوباره بگوید:
«خدایا، من نمیدانم، تو بگو.»
آنجاست که
نورِ هدایت در دل میتابد،
مقایسه خاموش میشود،
و فرشته، دوباره لبخند میزند. 🌷
این حدیثِ بینظیر از امیرالمؤمنین علیهالسلام یکی از ژرفترین آینههای معرفتی است که چهرۀ واقعیِ پیروی از نَفْس، رأی شخصی و مقایسههای جاهلانه را نشان میدهد؛
حدیثی که درونش، هشدارِ لطیفِ الهی نهفته است: هر کس از مسیرِ نورِ هدایت اهل بیت خارج شود و به ظنّ و هوای خود تکیه کند، خواه ناخواه، در دامِ «مقایسهٔ باطل» و «قضاوتِ نادانانه» فرو میرود.
رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ:
إِنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْعُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا فَوَضَعَهُ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ غَارّاً فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ الرِّجَالِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ وَ أَكْثَرَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ إِنْ خَالَفَ مَنْ سَبَقَهُ لَمْ يَأْمَنْ مِنْ نَقْضِ حُكْمِهِ مَنْ يَأْتِي مِنْ بَعْدِهِ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ إِنْ نَزَلَ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ إِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَلَاتٍ غَاشٌّ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ يُذْرِي الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ لَا مَلِيءٌ وَ اللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مِنْهُ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْءٍ لَمْ يُكَذِّبْ رَأْيَهُ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ يَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا.
دلنوشته: وقتی رأیِ نَفْس، جای نورِ هدایت مینشیند…
خدایا…
گاهی آدم خیال میکند «میفهمد»؛
اما در واقع، فقط دارد صدایِ خودش را میشنود.
میپندارد در مسیرِ هدایت است،
اما در حقیقت،
از نَفْسِ خود پیروی میکند که به لباسِ فهم و منطق آراسته شده است.
مولایم علی علیهالسلام فرمود:
«إنَّ أبغضَ الخَلائقِ إلى اللهِ رجلٌ وَكَلَهُ اللهُ إلى نَفْسِهِ…»
و من میفهمم که این یعنی:
بدترین انسان آن است که خدا او را به خودش واگذار کند.
کسی که دیگر نمیخواهد صدایِ فرشته را بشنود،
چون از صدای خودش خوشش آمده است.
ای خدای مهربان…
این همان خطری است که در دلِ مقایسه پنهان است:
آدمی وقتی خود را با دیگری میسنجد،
در واقع دارد با نَفْسِ خودش همنشین میشود،
نه با تو.
آنجاست که تو، با مهربانیِ قهرآمیزت،
او را به خودش وا میگذاری…
و چه عذابی سختتر از اینکه انسان،
از نورِ تو بینیاز تصور شود؟
مولایم فرمود:
چنین انسانی «جائرٌ عن قصدِ السَّبیل» است —
یعنی از مسیرِ مستقیم منحرف شده؛
گویی در جادهای تاریک،
بر اساس رأیِ خود راه میرود،
و خیال میکند مقصد را میداند،
در حالی که هر گامش به سویِ دوری از توست.
و من میفهمم که این «بدعتِ رأی»
همان ریشهی هر مقایسهی نادرست است.
وقتی کسی به خود اجازه میدهد
که از روی ظن و حسد و مقایسه،
برای دیگران حکم صادر کند،
یا خودش را بهتر یا بدتر بداند،
در واقع همان قاضیِ تاریکی میشود
که امیرالمؤمنین علیهالسلام از او شکایت کرده است.
خدایا…
چقدر از این توصیف علی علیهالسلام در زندگی امروز تکرار میشود!
آدمهایی که چند جمله شنیدهاند،
چند برداشت سطحی دارند،
و گمان میبرند که صاحبنظرند!
قضاوت میکنند، تحلیل میکنند، مقایسه میکنند…
بیآنکه حتی لحظهای از تو بپرسند:
«خدایا، این رأی، از نور است یا از نَفْس؟»
ای خدای نُور…
من از آن قاضیانِ درون میترسم،
از همان نَفْسی که هر روز درونِ ما
برای رفتارمان رأی صادر میکند.
اگر آن رأی از تو نباشد،
هر قضاوتی، ظلم است،
هر مقایسهای، فتنه است،
و هر سخنی، بوی تاریکی میدهد.
مولای من فرمود:
چنین انسانی «يَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ، وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ» —
خونها از ستمش فریاد میزنند
و حقوق از بینرفته، ناله سر میدهند.
و من میفهمم که حتی در دنیای کوچکِ قلب،
وقتی به جای نور، با رأیِ نَفْس حکم کنیم،
خونِ آرامشِ درون ریخته میشود،
و میراثِ محبت در خانواده و جامعه تباه میگردد.
خدایا…
نمیخواهم در میانِ آنان باشم که
«يعيشون جُهّالاً و يموتون ضُلّالاً» —
در جهل زندگی میکنند و در گمراهی میمیرند.
میخواهم در زمرهی اهلِ نور باشم،
که هر رأیی را با کتابِ تو میسنجند،
و هر قضاوتی را با میزانِ هدایتِ ولایت محک میزنند.
خدایا…
در روزگاری که هزار رأی و تحلیل و نظر در فضا میچرخد،
به من گوشِ دل عطا کن تا فقط یک صدا را بشنوم:
صدای فرشتهٔ مهربان در ملکوتِ قلب،
که میگوید: مقایسه مکن، قضاوت مکن،
به نَفْس اعتماد مکن؛
به نور اعتماد کن.
من میخواهم از امروز،
به جایِ رأی دادن، گوش بدهم…
به جایِ تحلیل، تسبیح بگویم…
و به جایِ مقایسه، شکر کنم.
زیرا فهمیدهام،
هر که به نَفْسِ خود واگذار شود،
از مسیرِ نور بازمیماند؛
و هر که به فرشتهٔ هدایت سپرده شود،
در مسیرِ ولایت قدم میزند،
آنجا که رأیی نیست،
فقط یقین است. 🌷
امام علی علیه السلام:
أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ بِمَنْ لَا تَعْتَذِرُونَ بِجَهَالَتِهِ فَإِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وَ جَمِيعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ ص فَأَنَّى يُتَاهُ بِكُمْ بَلْ أَيْنَ تَذْهَبُونَ يَا مَنْ نَسَخَ مِنْ أَصْلَابِ السَّفِينَةِ هَذِهِ مِثْلُهَا فِيكُمْ فَارْكَبُوهَا فَكَمَا نَجَا فِي هَاتِيكَ مَنْ نَجَا فَكَذَلِكَ يَنْجُو فِي هَذِهِ مَنْ دَخَلَهَا أَنَا رَهِينٌ بِذَلِكَ قَسَماً حَقّاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ وَ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ ثُمَّ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ أَ مَا بَلَغَكُمْ مَا قَالَ فِيكُمْ نَبِيُّكُمْ ص حَيْثُ يَقُولُ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا.
دلنوشته: معیارِ من، کتاب و عترت است؛ نه نگاهِ مردم
خدایا…
سالها بود میانِ صداها گم میشدم؛
میان تعریفها و تخریبها، میان رتبهها و رقمها.
هر بار که خودم را با دیگری میسنجیدم،
نورِ دلم یک حبه کم میشد؛
تا اینکه این صدا به جانم افتاد:
«عَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ…»
ای مردم! به اطاعت و معرفت بایستید؛
معرفتِ آنکس که دیگر با «جهلِ شما» عذرپذیر نیست—
چراغی که خدا خود در میانتان گذاشته است.
مولای من—ای علیِ روشنگر—
گفتی: آن علمی که بر آدم فرود آمد،
و هر چه پیامبران تا خاتمِ نبیین بدان برتری یافتند،
همه در «عِترتِ پیامبر» نهاده شد.
پس کجا میروید؟ به کدام «ملاک» میسنجید؟
اگر کشتیِ نوح در تاریخ نجات داد،
امروز «کشتیِ ولایت» در میانِ ماست؛
بنشینید در آن، تا همانگونه که آنان نجات یافتند،
شما نیز نجات یابید.
خدایا…
من تازه فهمیدم ریشهی بسیاری از مقایسههای اشتباه،
گم کردنِ «میزان» است.
وقتی میزان از دست رفت،
هر صدایی «حق» مینماید و هر سلیقهای «ملاک».
نَفْس میگوید: «مردم چه میگویند؟»
اما فرشته در دل نجوا میکند:
«کتاب و عترت چه میگویند؟»
و امشب، من جانبِ این نَجوای آسمانی میایستم.
ای مولای من…
گفتی: پیامبرتان در حجّةالوداع سپرد:
«من در میان شما دو یادگار گذاشتم؛
تا به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید:
کتابِ خدا و عترتم؛
و این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا کنار حوض به من برسند.»
پس چه جای مقایسهی من با دیگری است،
وقتی معیار، «نورِ واحد» است و «میزانِ واحد»؟
این آب، عَذب و گواراست—بیا بنوش!
آن یکی، شور و تلخ است—از آن دوری کن.
خدایا…
هرگاه دلم خواست خودم را با راهِ دیگری بسنجَم،
به من یاد بده بپرسم:
«آیا این راه، در کشتیِ ولایت میگذرد؟
آیا این سخن، بر میزانِ کتاب و عترت میایستد؟»
اگر ایستاد—گرچه کوچک—مبارک است؛
و اگر نایستاد—گرچه پرهیاهو—بیثمر است.
پروردگارا…
من دیگر نمیخواهم اسیرِ «مردمسنجی» باشم.
میخواهم «کتابسنج» و «ولایتسنج» باشم.
نه با آمارِ دیدهشدن، که با «دیدهشدن نزد تو».
نه با مقایسهی نعمتها، که با «سپاسِ نعمتها».
نه با مسابقهی سرعت، که با استقامت در صراط.
ای کشتیِ آرامِ دلها…
من به بندِ طنابِ تو دست انداختهام:
به آیهای که روشنیست،
و به اهلِ آیه که تفسیرِ زندهی آناند.
از امروز، اگر کسی زیبا درخشید،
به جای حسرت میگویم: «الحمدلله»—
و میپرسم: «سهمِ من از این نور، در کتاب و عترت چیست؟»
و اگر صدایی بلند شد که مرا به راهی بیرون از میزان خواند،
میگویم: «معیارِ من اینجاست؛
میانِ قرآن و عترت—نه در محکِ سلیقهها.»
خدایا…
دل را بر «عَذبِ فرات» بنشان؛
که هر جرعه از آن، بسطِ نور است،
و هر پیروی از هَوی، قبضِ نور.
به من بچشان حلاوتِ اطاعت،
و بیاموز که معرفت، همان راهِ نجات از مقایسههاست:
وقتی میدانم که معیار چه کسیست،
دیگر «مردم» برایم معیار نمیشوند.
و در پایانِ این نجوا،
با تمامِ کوچکیام، بلند میگویم:
راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛
و راهِ من نیز، راهِ من است به سوی تو.
هر دو اگر بر کشتیِ ولایت بنشینند،
به ساحلِ تو میرسند—
و بیکشتی، در هیاهوی امواج،
مقایسهها ما را از خودمان نیز دور میکند.
خدایا…
من «سوار» میمانم؛
بر کتابت، بر عترتت، بر نَجوای فرشتهات در ملکوتِ قلب.
تو برسان… که «کشتیِ تو» همیشه میرسد. 🕊️✨
عَنِ ابْنِ أَبِي لَيْلَى قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ النُّعْمَانُ أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فَرَحَّبَ بِنَا فَقَالَ يَا ابْنَ أَبِي لَيْلَى مَنْ هَذَا الرَّجُلُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ لَهُ رَأْيٌ وَ بَصِيرَةٌ وَ نَفَاذٌ
قَالَ فَلَعَلَّهُ الَّذِي يَقِيسُ الْأَشْيَاءَ بِرَأْيِهِ
ثُمَّ قَالَ يَا نُعْمَانُ هَلْ تُحْسِنُ أَنْ تَقِيسَ رَأْسَكَ قَالَ لَا قَالَ مَا أَرَاكَ تُحْسِنُ أَنْ تَقِيسَ شَيْئاً وَ لَا تَهْتَدِي إِلَّا مِنْ عِنْدِ غَيْرِكَ فَهَلْ عَرَفْتَ الْمُلُوحَةَ فِي الْعَيْنَيْنِ وَ الْمَرَارَةَ فِي الْأُذُنَيْنِ وَ الْبُرُودَةَ فِي الْمَنْخِرَيْنِ وَ الْعُذُوبَةَ فِي الْفَمِ قَالَ لَا قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ كَلِمَةً أَوَّلُهَا كُفْرٌ وَ آخِرُهَا إِيمَانٌ قَالَ لَا قَالَ ابْنُ أَبِي لَيْلَى فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا تَدَعْنَا فِي عَمْيَاءَ مِمَّا وَصَفْتَ لَنَا قَالَ نَعَمْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ آبَائِي ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ عَيْنَيِ ابْنِ آدَمَ شَحْمَتَيْنِ فَجَعَلَ فِيهِمَا الْمُلُوحَةَ فَلَوْ لَا ذَلِكَ لَذَابَتَا وَ لَمْ يَقَعْ فِيهِمَا شَيْءٌ مِنَ الْقَذَى إِلَّا أَذَابَهُمَا وَ الْمُلُوحَةُ تَلْفِظُ مَا يَقَعُ فِي الْعَيْنَيْنِ مِنَ الْقَذَى وَ جَعَلَ الْمَرَارَةَ فِي الْأُذُنَيْنِ حِجَاباً لِلدِّمَاغِ وَ لَيْسَ مِنْ دَابَّةٍ تَقَعُ فِي الْأُذُنِ إِلَّا الْتَمَسَتِ الْخُرُوجَ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَوَصَلَتْ إِلَى الدِّمَاغِ وَ جَعَلَ الْبُرُودَةَ فِي الْمَنْخِرَيْنِ حِجَاباً لِلدِّمَاغِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَسَالَ الدِّمَاغُ وَ جَعَلَ الْعُذُوبَةَ فِي الْفَمِ مَنّاً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى ابْنِ آدَمَ لِيَجِدَ لَذَّةَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ أَمَّا كَلِمَةٌ أَوَّلُهَا كُفْرٌ وَ آخِرُهَا إِيمَانٌ فَقَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَوَّلُهَا كُفْرٌ وَ آخِرُهَا إِيمَانٌ
ثُمَّ قَالَ يَا نُعْمَانُ إِيَّاكَ وَ الْقِيَاسَ فَإِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ قَاسَ شَيْئاً مِنَ الدِّينِ بِرَأْيِهِ قَرَنَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَعَ إِبْلِيسَ فِي النَّارِ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ قَاسَ حَيْثُ قَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ فَدَعُوا الرَّأْيَ وَ الْقِيَاسَ فَإِنَّ دِينَ اللَّهِ لَمْ يُوضَعْ عَلَى الْقِيَاسِ.
دلنوشته: وقتی نَفْس، دین را میسنجد؛ و فرشته، آن را میفهمد…
خدایا…
چه زیباست که در این آینهٔ کلامِ امام صادق علیهالسلام،
میشود حقیقتِ خطای آدمی را دید:
اینکه چگونه انسان،
بهجای گوش دادن به صدایِ وحی،
میخواهد همهچیز را با «رأی» خودش اندازه بگیرد.
امام به نعمان فرمود:
«آیا تو همان کسی هستی که دین را با قیاس میسنجی؟
با رأیِ خودت برای آسمان حکم صادر میکنی؟»
و سپس با مثالی لطیف فرمود:
اگر نمیدانی چرا خدا اشک چشم را شور آفرید،
چگونه میخواهی اسرار دین را با رأی خودت اندازه بگیری؟
آه خدایا…
چقدر ما نیز در همین دام میافتیم!
همان لحظهای که خودمان را با دیگری مقایسه میکنیم،
در واقع داریم درونمان «دینِ رأی» میسازیم.
میگوییم: چرا او بهتر است؟ چرا او موفقتر است؟
و بیآنکه بفهمیم،
در برابرِ حکمتِ تو، قیاس میچینیم.
در حالیکه دینِ تو—همان نوری که بر قلبِ آدم فرود آمد،
و در اهلبیتِ پیامبر تداوم یافت—
نه بر قیاس بنا شده،
نه بر سلیقۀ دلها،
بلکه بر هدایت، تسلیم، و نورِ بیتشبیه.
ای خدای من…
وقتی امام صادق علیهالسلام به نعمان فرمود:
«إیّاکَ وَ القیاس، فإنّ أوّلَ من قاس إبلیس»،
یعنی مواظب باش از همان جایی آغاز نکنی
که شیطان آغاز کرد؛
از همان جملهای که گفت:
«خَلَقْتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طینٍ.»
شیطان هم اهل قیاس بود؛
اهلِ مقایسه، اهلِ منطقِ ظاهری.
اما همین منطق،
او را از نورِ تسلیم بیرون برد.
خدایا…
من تازه میفهمم،
هر مقایسهای که در آن نورِ وحی نیست،
تکرارِ همان قیاسِ ابلیس است!
هر وقت دل گفت: «من از او بهترم…»،
و یا «او از من جلوتر است…»،
یعنی همان جملۀ «خَلَقْتَنِی مِن نارٍ» دوباره در قلب زنده شد.
و هر بار که دل گفت:
«خدایا، هرچه هست از توست؛
من در جای خود، او در جای خود،
و تو در هر دو حاضری»،
آنجاست که صدایِ فرشته شنیده میشود—
همان صدایی که در ملکوتِ قلب میگوید:
مقایسه نکن، تسلیم باش؛
بفهم، ولی با نورِ او بفهم، نه با رأیِ خودت.
ای پروردگار نور…
ما انسانها، گاهی میخواهیم حکمتت را «اندازه بگیریم».
میخواهیم نور را با سایه بسنجیم،
و اسرار را با تجربههای کوچکمان بفهمیم.
اما امام صادق علیهالسلام یادمان داد که
حتی ملوحَتِ چشم، تلخیِ گوش،
و شیرینیِ دهان را تو با نظم و حکمت آفریدهای؛
و اگر در کوچکترین جزئی چنین دقت کردهای،
چگونه در دین، ما را بیراهنما رها کردهای؟
خدایا…
به من یاد بده،
که دین تو با قیاس فهمیده نمیشود،
بلکه با نورِ تو چشیده میشود.
که حق، نه از جنس مقایسه است،
بلکه از جنسِ یقین و تسلیم.
من دیگر نمیخواهم بر اساسِ ظنّ قضاوت کنم؛
نمیخواهم خودم را با دیگران بسنجَم،
و مسیرم را با مترِ دیگران اندازه بگیرم.
میخواهم تسلیمِ آن حکم باشم که از بالا نازل میشود،
نه از پایین تراوش میکند.
ای خدای مهربان…
امروز فهمیدم:
هرگاه دل بخواهد از خودش فتوا بدهد،
و رأی صادر کند،
تو آرام از آن دل کنار میروی،
و آن دل میماند با خودش، با ظنّش، با تاریکیاش.
اما هر دلی که گفت:
«نمیدانم، خدایا، خودت بگو»،
تو در آن دل نازل میشوی.
خدایا…
من از قیاس بیزارم، از رأی بیزارم، از مقایسه بیزارم.
میخواهم فقط به نوری که از ولایت میتابد تکیه کنم،
همان نوری که در آن، هرچیز در جای خودش زیباست؛
و هیچ دلی، با دیگری سنجیده نمیشود.
من میخواهم دینم را بفهمم،
اما نه با عقلِ ظاهری، بلکه با عقلِ نوری.
با همان عقلِ مؤمنانهای که میگوید:
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ.»
زیرا هر بار که خودم را با دیگری میسنجَم،
از حکمتِ تو دور میشوم.
پس خدایا…
مرا از رأیِ خودم نجات بده،
و در نورِ اهلبیتت غرق کن.
بگذار در میانِ کلامِ فرشته و وسوسهی نَفْس،
همیشه صدای فرشته را بشنوم که میگوید:
«دین را نسنج، نور را بچش؛
مقایسه نکن، تسلیم شو؛
راهِ او، راهِ اوست به سوی خدا،
و راهِ تو، راهِ توست به سوی خدا.» 🌷
أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ لِأَبِي حَنِيفَةَ لَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ
قَالَ ع مُفْتِي أَهْلِ الْعِرَاقِ قَالَ نَعَمْ قَالَ بِمَا تُفْتِيهِمْ قَالَ بِكِتَابِ اللَّهِ قَالَ ع وَ إِنَّكَ لَعَالِمٌ بِكِتَابِ اللَّهِ نَاسِخِهِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ أَيُّ مَوْضِعٍ هُوَ قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ هُوَ مَا بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى جُلَسَائِهِ وَ قَالَ نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَسِيرُونَ بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ وَ لَا تَأْمَنُونَ عَلَى دِمَائِكُمْ مِنَ الْقَتْلِ وَ عَلَى أَمْوَالِكُمْ مِنَ السَّرَقِ فَقَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَيْحَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَقُولُ إِلَّا حَقّاً أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً أَيُّ مَوْضِعٍ هُوَ قَالَ ذَلِكَ بَيْتُ اللَّهِ الْحَرَامُ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى جُلَسَائِهِ وَ قَالَ نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ زُبَيْرٍ وَ سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ دَخَلَاهُ فَلَمْ يَأْمَنَا الْقَتْلَ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَيْحَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَقُولُ إِلَّا حَقّاً فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لَيْسَ لِي عِلْمٌ بِكِتَابِ اللَّهِ إِنَّمَا أَنَا صَاحِبُ قِيَاسٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَانْظُرْ فِي قِيَاسِكَ إِنْ كُنْتَ مُقِيساً أَيُّمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ الْقَتْلُ أَوِ الزِّنَا قَالَ بَلِ الْقَتْلُ قَالَ فَكَيْفَ رَضِيَ فِي الْقَتْلِ بِشَاهِدَيْنِ وَ لَمْ يَرْضَ فِي الزِّنَا إِلَّا بِأَرْبَعَةٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ الصَّلَاةُ أَفْضَلُ أَمِ الصِّيَامُ قَالَ بَلِ الصَّلَاةُ أَفْضَلُ قَالَ ع فَيَجِبُ عَلَى قِيَاسِ قَوْلِكَ عَلَى الْحَائِضِ قَضَاءُ مَا فَاتَهَا مِنَ الصَّلَاةِ فِي حَالِ حَيْضِهَا دُونَ الصِّيَامِ وَ قَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهَا قَضَاءَ الصَّوْمِ دُونَ الصَّلَاةِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْبَوْلُ أَقْذَرُ أَمِ الْمَنِيُّ قَالَ الْبَوْلُ أَقْذَرُ قَالَ ع يَجِبُ عَلَى قِيَاسِكَ أَنْ يَجِبَ الْغُسْلُ مِنَ الْبَوْلِ دُونَ الْمَنِيِّ وَ قَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى الْغُسْلَ مِنَ الْمَنِيِّ دُونَ الْبَوْلِ قَالَ إِنَّمَا أَنَا صَاحِبُ رَأْيٍ قَالَ ع فَمَا تَرَى فِي رَجُلٍ كَانَ لَهُ عَبْدٌ فَتَزَوَّجَ وَ زَوَّجَ عَبْدَهُ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ فَدَخَلَا بِامْرَأَتَيْهِمَا فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ سَافَرَا وَ جَعَلَا امْرَأَتَيْهِمَا فِي بَيْتٍ وَاحِدٍ فَوَلَدَتَا غُلَامَيْنِ فَسَقَطَ الْبَيْتُ عَلَيْهِمْ فَقَتَلَ الْمَرْأَتَيْنِ وَ بَقِيَ الْغُلَامَانِ أَيُّهُمَا فِي رَأْيِكَ الْمَالِكُ وَ أَيُّهُمَا الْمَمْلُوكُ وَ أَيُّهُمَا الْوَارِثُ وَ أَيُّهُمَا الْمَوْرُوثُ قَالَ إِنَّمَا أَنَا صَاحِبُ حُدُودٍ قَالَ فَمَا تَرَى فِي رَجُلٍ أَعْمَى فَقَأَ عَيْنَ صَحِيحٍ وَ أَقْطَعَ قَطَعَ يَدَ رَجُلٍ كَيْفَ يُقَامُ عَلَيْهِمَا الْحَدُّ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ عَالِمٌ بِمَبَاعِثِ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى لِمُوسَى وَ هَارُونَ حِينَ بَعَثَهُمَا إِلَى فِرْعَوْنَ لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى وَ لَعَلَّ مِنْكَ شَكٌّ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَكَذَلِكَ مِنَ اللَّهِ شَكٌّ إِذْ قَالَ لَعَلَّهُ قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لَا عِلْمَ لِي قَالَ تَزْعُمُ أَنَّكَ تُفْتِي بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَسْتَ مِمَّنْ وَرِثَهُ وَ تَزْعُمُ أَنَّكَ صَاحِبُ قِيَاسٍ وَ أَوَّلُ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ وَ لَمْ يُبْنَ دَيْنُ الْإِسْلَامِ عَلَى الْقِيَاسِ وَ تَزْعُمُ أَنَّكَ صَاحِبُ رَأْيٍ وَ كَانَ الرَّأْيُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص صَوَاباً وَ مِنْ دُونِهِ خَطَأً لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لَمْ يَقُلْ ذَلِكَ لِغَيْرِهِ وَ تَزْعُمُ أَنَّكَ صَاحِبُ حُدُودٍ وَ مَنْ أُنْزِلَتْ عَلَيْهِ أَوْلَى بِعِلْمِهَا مِنْكَ وَ تَزْعُمُ أَنَّكَ عَالِمٌ بِمَبَاعِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ لَخَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُ بِمَبَاعِثِهِمْ مِنْكَ لَوْ لَا أَنْ يُقَالَ دَخَلَ عَلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ فَلَمْ يَسْأَلْهُ عَنْ شَيْءٍ مَا سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ فَقِسْ إِنْ كُنْتَ مُقِيساً قَالَ لَا تَكَلَّمْتُ بِالرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ فِي دِينِ اللَّهِ بَعْدَ هَذَا الْمَجْلِسِ قَالَ كَلَّا إِنَّ حُبَّ الرِّئَاسَةِ غَيْرُ تَارِكِكَ كَمَا لَمْ يَتْرُكْ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ تَمَامَ الْخَبَرِ.
دلنوشته: دین را نسنج؛ نور را بچِش…
خدایا…
وقتی حدیثِ امام صادق علیهالسلام را میخوانم—آنجا که با مهری محکم، پرده از «قیاس» برمیدارد—در دلِ من چیزی جابهجا میشود. میفهمم ریشهٔ بسیاری از مقایسههای اشتباه همین جاست:
آنجا که انسان میخواهد «دین» را با رأیِ خود اندازه بگیرد؛
آنجا که نَفْس میخواهد جای «فرشتهٔ هدایت» بنشیند.
امام پرسید: اگر حتی حکمتِ شوریِ اشک در چشم را نمیفهمی، چگونه میخواهی حکمِ آسمان را با مترِ زمین بسنجی؟ و من از خودم شرم میکنم:
چگونه منِ ناتوان، رازِ مسیرها را با نگاهِ کوتاهِ خودم مقایسه میکنم؟
چگونه دربارهٔ خوشبختیِ دیگران حکم میدهم، در حالیکه از درونِ آنان بیخبرم؟
چگونه میسنجم «او جلوتر است» یا «من عقبترم»، بی آنکه بدانم میزانِ خدا چیست؟
ای مهربان…
هر بار دل گفت: «چرا او دارد و من ندارم؟»
در حقیقت صدای همان قیاسِ کهن را شنیدهام:
«خَلَقْتَنِي مِن نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ».
قیاسی که زیبا مینماید، امّا نور را خاموش میکند؛
همانگونه که امام فرمود: دینِ خدا بر قیاس بنا نشده است.
من میخواهم یاد بگیرم به جای مقایسه، استقامت کنم؛
به جای داوری، تسلیم باشم؛
به جای رأی، وحی را بشنوم.
زیرا هرکس در مسیرِ خودش، با امتحانِ خودش، به سوی تو میرود؛
راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛ و راهِ من هم، راهِ من است به سوی تو.
هیچکس در مسیرِ دیگری نمیرسد—تنها اگر هر دو بر میزانِ تو بایستند.
پروردگارا…
امام صادق علیهالسلام، با پرسشهایی برقآسا—از امنیت راه، از حکم شاهدان، از نماز و روزه، از طهارت—نشانم داد که منطقِ قیاس هرچقدر هم شیک و مرتب، در نهایت به تناقض میرسد؛ چون بر نور تکیه ندارد.
آنجا که کتاب و عِلمِ اهلخانه سخن میگویند، قیاس خاموش میشود؛
و دل میآموزد: حقیقت را نمیسازند، حقیقت را میشنوند.
پس خدایا…
از امروز، وقتی «هَوی» در گوشم میگوید: «کم داری… عقب ماندی… دیده نشدی…»،
بگذار صدای فرشته در ملکوتِ قلبم بلندتر شود:
«در مسیرِ خودت باش؛ چراغِ خودت را روشن نگه دار؛
ملاک، رضایتِ خداست نه نگاهِ مردم.»
من به جای برپا کردنِ «شریعتِ مقایسه»،
به میزانِ کتاب و ولایت پناه میآورم؛
حتی اگر همه بگویند این راه درست است،
ولی تو — ای خدا — نگویی، من نمیروم.
زیرا تنها وقتی راه، راهِ توست، حقیقت دارد.
ای امامِ مهربان…
آن لحظه که ابوحنیفه گفت: «من صاحبِ قیاسم»،
و تو فرمودی: «اوّل مَن قاسَ إبلیس»،
در دلِ من چراغی روشن شد:
هر مقایسه که در آن وحی و ولایت غایب است،
تکرارِ یک اشتباهِ قدیمیست—
اشتباهی که آدمی را از نورِ تسلیم بیرون میبرد.
خدایا…
من دیگر نمیخواهم دین و زندگیام را با مترِ دیگران بسنجَم؛
نمیخواهم خوشبختیام را با ویترینها،
و ارزشم را با تعریفها و تخریبها اندازه بگیرم.
میخواهم با تو بسنجَم:
اگر نزدیکترم به رحمتِ تو، یعنی جلوترم؛
اگر دورم از هَوی، یعنی بر مدارم.
و اگر دیدم دیگری میدرخشد،
به جای حسرت بگویم: الحمدلله؛
سهمی از نورش برای من هم عطا کن—نه اینکه چراغِ خودم را با بادِ حسادت خاموش کنم.
ای خدای نور…
نَفْسِ مرا از رأی و قیاس پاک کن،
و گوشِ دلم را به وحیِ تو بسپار.
بیاموزم که «دین را نسنج، نور را بچِش»؛
که هدایت، سنجشبردار نیست—چشیدنیست.
و هر روز، میانِ ندای فرشته و وسوسهٔ شیطان،
انتخاب کنم: فرشته را.
تا خانههایمان از مقایسههای تیره خالی شود،
و خانوادههایمان با مهربانی و رضایت،
خانهای از جنسِ بهشت بسازند.
آمین یا ربّ العالمین. 🌷
دَخَلَ أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع
فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقِيسُ
فَقَالَ نَعَمْ
فَقَالَ لَا تَقِسْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ حِينَ قَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَ الطِّينِ وَ لَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ عَرَفَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ وَ ضِيَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْآخَرِ.
دلنوشته: نور را با نور بسنج، نه با خاک و آتش
خدایا…
سالها بود که در دل، چیزها را با هم میسنجیدم؛
آدمها را با آدمها، مسیرها را با مسیرها،
لبخندها را با لبخندها، نعمتها را با نعمتها…
بیآنکه بفهمم بیشترِ این سنجشها،
از قیاسِ نَفْس میآید، نه از نورِ هدایت.
امروز این حدیث، مثل سپیده بر دلم دمید:
ابلیس هم «قیاس» کرد؛
آتش را با خاک سنجید و گفت: «من برترم!»
اما حقیقت از «جنسِ ماده» نبود؛
حقیقت از جنسِ نور بود.
اگر نورِ دمیده در آدم را با ادّعای نورِ آتش میسنجید،
میفهمید کدام نور، راه مینماید و کدام فقط میسوزاند.
ای مهربان…
من هم هر بار که خودم را با دیگری مقایسه میکنم،
دارم خاک و آتش را با هم میسنجم؛
در حالیکه معیار، نورِ توست—نه جنسِ ظرفها.
کسی شاید ظرفی ساده داشته باشد،
اما درونش، آفتاب تو میتابد.
دیگری ظرفی پرزرقوبرق دارد،
اما درونش، تنها گرمایی است که میسوزاند و راه نمینماید.
فرشته در ملکوتِ قلب میگوید:
«نور را با نور بسنج… ببین کجا راه باز میشود،
کجا دل آرام میگیرد، کجا مهربانی زیاد میشود.»
و وسوسهٔ شیطان میگوید:
«ظاهرها را بسنج… سرعتها را، دیدهشدنها را،
عددها را، تعریفها را…»
خدایا…
من میخواهم از امروز، در مدرسهٔ این حدیث بنشینم:
نه قیاسِ ابلیسی، بلکه قیاسِ نوری—
نه سنجشِ خاک با آتش،
بلکه تشخیصِ چراغ از شعله.
چراغ، راه میدهد؛ شعله، میسوزاند.
چراغ، مهر میآورد؛ شعله، شتابِ بیقرار.
هر وقت دلم گفت: «چرا او جلوتر است؟»
به او میگویم: «با چه میسنجی؟ با خاک و آتش؟ یا با نور؟»
اگر سنجش من، کتاب و عترت را میزان بگیرد،
بفهمم که جلوتر بودن یعنی نزدیکتر بودن به رحمت،
نه نزدیکتر بودن به ویترینهای دیدهشدن.
اگر بفهمم «بسطِ نور» نشانهٔ درستی راه است،
دیگر با مقایسهٔ ظاهری، چراغ دلم را خاموش نمیکنم.
ای خدای من…
تو به من آموختی:
«راهِ او، راهِ اوست به سوی تو؛ و راهِ من هم، راهِ من است به سوی تو.»
نورِ هرکس، نسخهای یگانه از توست.
هیچکس با پیروی کور از راهِ دیگران به تو نمیرسد؛
هرکس، وقتی میرسد که همان نورِ امانتگرفتهٔ خودش را زیاد کند—
با مهر، با صدق، با عبادت، با بخشش، با چشمپوشی.
پس هرگاه «هَوی» در من گفت: «کم داری»،
هدایتت در دلم بگوید: «چراغِ خودت را زیاد کن.»
هرگاه «گمان» گفت: «دیگری بهتر است»،
نور تو بگوید: «تو هم نورِ خودت را داری—آن را وسعت بده.»
مولای من، صادقِ آلِ محمد…
تو به ما یاد دادی که دین، با «رأی» من اندازه نمیشود؛
با نور فهمیده میشود.
اگر به ظاهرها دل بدهیم،
همان خطای نخستین را تکرار کردهایم:
سنجشِ آتش با خاک و فراموشیِ روح.
اما اگر «نور» را معیار کنیم،
میفهمیم که هر حقیقتی که مهر و عدل و اطمینان میآورد،
از توست؛
و هرچه دل را تیره و پرتکان میکند،
از هَوی و نَفْس است—حتی اگر درخشنده باشد.
خدایا…
من از امشب، میخواهم تمرین کنم:
وقتی کسی درخشید، بگویم «الحمدلله»،
و سهمی از آن نور برای خودم بخواهم—
نه اینکه شعلهٔ حسد را به جانِ چراغم بیندازم.
وقتی لغزیدم به مقایسه، از خودم بپرسم:
«اکنون داری خاک و آتش را میسنجی،
یا داری چراغ و چراغ را میسنجی؟»
اگر چراغ است، پس ببین کدام راه مینماید؛
اگر شعله است، دور شو که میسوزاند.
و در پایانِ این نجوا، به آرامی میگویم:
پروردگارا…
دین را نسنج؛ نور را بچِش—این عهدِ امشبِ من است.
چراغِ درونم را با ذکرِ تو پرنور کن،
و مرا از قیاسِ نَفْس نگاه دار.
بگذار میانِ ندای فرشته و وسوسهٔ شیطان،
هر روز فرشته را انتخاب کنم؛
تا خانهام، مدرسهام، خانوادهام،
بهجای مسابقهٔ آتشها،
جشنِ چراغها باشد. 🕯️✨
نهج البلاغة مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ ع
إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لُبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى.
دلنوشته
وقتی حق و باطل شبیه میشوند؛ و دل، در آینهٔ مقایسه تار میشود…
خدایا…
چه زیبا و هولانگیز گفت مولایم علی علیهالسلام:
«إنَّما بَدءُ وُقوعِ الفِتنِ أهواءٌ تُتَّبَعُ و أحكامٌ تُبتَدَعُ، يُخالَفُ فيها كتابُ الله…»
ریشهی فتنهها، از آنجاست که مردم از «هوای نَفْس» پیروی میکنند،
و حکمهایی از خود میسازند که با کتاب تو بیگانهاند.
آه پروردگارا…
مقایسهی اشتباه، درست از همینجا زاده میشود:
آنجا که دل بهجای تو، به هَوی گوش میسپارد؛
آنجا که انسان به جای سنجیدن با کتاب تو،
با نگاهِ مردم و رأیِ خودش میسنجد.
مولایم فرمود:
«اگر باطل، از حق جدا و خالص میشد،
راه بر جویندگان پوشیده نمیمانْد؛
و اگر حق، از آمیختگیِ با باطل رها میشد،
زبانِ دشمنان از اعتراض میافتاد.
اما شیطان، از این و آن میگیرد—
کمی از حق، کمی از باطل—و در هم میآمیزد…
و آنگاه بر دلهایِ پیروانش چیره میشود.»
خدایا…
این همان جاییست که دلهای ساده هم ممکن است بلغزند.
آنجا که باطل، رنگِ حق میگیرد؛
آنجا که «هَوی» به زبانِ «هدایت» حرف میزند؛
آنجا که آدم خیال میکند دارد از حق دفاع میکند،
اما در واقع از حق خودش دفاع میکند، نه از حق تو.
من میبینم که درونِ هر انسانی، دو مکتب در نبردند:
یکی مکتبِ فرشته، که میگوید:
«راهِ تو، همان راهیست که خدا برایت مقدّر کرده؛
مقایسه نکن، مقیاس را نگه دار.»
و دیگری مکتبِ شیطان، که میگوید:
«چرا او بیشتر دارد؟ چرا تو دیده نشدی؟
چرا سهمت کم است؟ برو جبران کن…»
و فتنه، از همین نجواها آغاز میشود.
ای مولای من علی علیهالسلام…
تو گفتی: «یُؤخذ من هذا ضِغثٌ و من هذا ضِغثٌ فَيُمْزَجان.»
آه که چقدر امروز این جمله زنده است!
در جهانِ رسانه، در ذهنِ ما، در خانههایمان…
حق و باطل چنان درهم آمیختهاند
که چشم، دیگر نمیفهمد نور از کجاست.
هر رخداد، هم نغمهای از خیر دارد، هم نجوايی از شر،
و انسان میان این دو، باید به نورِ معیارِ تو پناه ببرد؛
به کتاب و عترت، نه به احساس و قیاس.
خدایا…
در دلِ این فتنهی مقایسهها،
در هیاهوی «بیشتر و بهتر و جلوتر»،
میخواهم فقط یک چیز را نگه دارم: یقینِ نور.
میخواهم بفهمم 👈هر جا نورِ تو کم میشود،👉
باطل در لباسِ زیبای حق وارد شده است.
👈هر جا آرامش از قلبم میرود،👉
یعنی شیطان، در گوشم زمزمه کرده:
«ببین او کجاست، و تو کجا!»
اما فرشته در پاسخ میگوید:
«ببین تو با که هستی، نه کجا!
اگر با نور خدایی، تو در اوجی،
هرچند در زمین قدم بزنی.»
پروردگارا…
این روزها فهمیدهام،
که گمراهی از جهلِ بیرون آغاز نمیشود،
بلکه از لحظهای شروع میشود
که دل، هوای خودش را «هدایت» مینامد.
از لحظهای که آدم میگوید:
«من هم میدانم، من هم میفهمم…»
در حالیکه فرشتهٔ درون، آرام میگوید:
«نه، نَفْس میخواهد خودش را اثبات کند؛
در سکوت بمان و به نور بسپار.»
خدایا…
در دنیایی که حق و باطل، چنان درهم آمیختهاند
که گاهی حتی نیتها هم شبیه میشوند،
تو خود، میزان باش برای قلبم.
به من نگاهی عطا کن که نور را از تاریکی تشخیص دهد،
و گوشی که صدای فرشته را از وسوسه بشناسد.
که در میان فتنهها،
نه فریبِ ظاهرِ حقنما را بخورم،
و نه از نورِ پنهانِ اهل حق غافل شوم.
پروردگارا…
وقتی هزاران صدا میگویند: «این راه است»،
و فقط تو ساکتی،
من همان سکوتِ تو را انتخاب میکنم—
زیرا اگر میزانِ تو نگوید،
هیچ صدایی راه نیست.
ای روشنیِ دلهای پاک،
نورِ یقینت را در ما زیاد کن،
تا در میانِ حقهای آمیخته و باطلهای بزککرده،
راهِ خودمان را گم نکنیم.
و یادمان نرود:
راهِ دیگری، راهِ اوست به سوی تو؛
و راهِ من، راهِ من است به سوی تو.
اگر نور باشد، هر دو در یک مقصدیم—
حتی اگر مسیرهایمان جدا باشد. 🌷✨
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع:
فِي قَوْلِهِ تَعَالَى
وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ
هَؤُلَاءِ أَهْلُ الْبِدَعِ وَ الشُّبُهَاتِ وَ الشَّهَوَاتِ يُسَوِّدُ اللَّهُ وُجُوهَهُمْ ثُمَّ يَلْقَوْنَهُ.
دلنوشته
چهرهای که با مقایسه تیره میشود…
خدایا…
گاهی آدمی، سیئه را نه با دست، که با نگاه میاندوزد؛
با نگاهی که مدام میسنجد و میسازد:
بدعتی از رأیِ خود،
شُبههای در لباس فهم،
و شهوتی که نامش را «حقطلبی» میگذارد.
و من امشب میترسم از آن لحظهای که
سیاهی از همینجا آغاز میشود—
از جایی که دل، ملاک را گم میکند
و به جای کتاب و ولایت،
به نجواهای نَفْس گوش میدهد.
مولایم گفت: اینان اهلِ بدعت و شُبهه و شَهوَتاند.
بدعت، وقتی زاده میشود که من،
ذوق و رأی خودم را «دین» میکنم.
شُبهه، آنگاه میروید که نورِ معیار کم میشود و
حق و باطل، در هم میلولند.
و شَهوَت، فقط میلِ تن نیست؛
گاهی میل دیدهشدن، میل جلوتر بودن،
و میلِ برتری در مقایسه است—
همان که چراغِ دل را آهسته دودآلود میکند.
خدایا…
آیهات گفت: «جزای سیئه، همانندِ خودِ آن است، و ذلتی آنان را میگیرد…»
و من میفهمم:
هر بار که به جای نور، با مقایسه راه میروم،
جزایی همرنگِ همان انتخاب میگیرم:
بیقراریای که شبیهِ همان قیاس است،
تاریکیای که شبیهِ همان شُبهه است،
ذلتی که شبیهِ همان شَهوَتِ سربرآورده است.
گویی چهرهی دل، با همان چیزی که برگزیده، رنگ میگیرد—
یا نور، یا دود.
ای خدای مهربان…
فرشته در ملکوتِ قلب میگوید:
«ملاک را نگه دار—کتاب و عترت.
راهِ او، راهِ اوست به سوی خدا؛
و راهِ تو، راهِ توست به سوی خدا.
مقایسه مکن؛ معیار نگاه دار.»
و شیطان نجوا میکند:
«ببین او کجاست و تو کجایی…
کم داری… جبران کن… جلو بزن…»
و درست از همانجا، بدعتِ کوچکِ من آغاز میشود؛👉
قانونی که خدا اذن نداده،👉
اما من برای دلم مینویسم.👉
پروردگارا…
نَفْس که معیار شود، شُبهه زیبا میشود؛
شهوت، اسمِ «انگیزه» میگیرد،
بدعت، اسمِ «اجتهاد».
و دل، آرامآرام به سیاهیِ خودش خو میکند.
آنگاه است که آیه میگوید: «تَرهَقُهُم ذِلّةٌ»—
نه فقط ذلت در قیامت،
که همین امروز هم شرمندگیِ بینامی بر دل مینشیند:
شرمندگیِ حسد،
شرمندگیِ داوریِ بیاجازه،
شرمندگیِ دور شدن از تو.
خدایا…
من نمیخواهم از «اهلِ بدعت و شُبهه و شَهوَت» باشم؛
میخواهم از «اهلِ معیار» باشم.
هرگاه دیدم درونم به شورِ مقایسه افتاد،
یادآوریام کن:
نور را با نور بسنج—نه با خاک و آتش.
ببین این انتخاب، بسطِ نور میآورد یا قبض؟
اگر مهر و عدل و اطمینان آورد، از توست؛
و اگر شتاب و کینه و بیقراری آورد، از نَفْس است—حتی اگر درخشان باشد.
ای خدای نور…
از تو میخواهم چهرهی دلم را سپید نگه داری؛
با وضوی یاد تو، با نمازِ رضایت از تقدیر تو،
با صدقهی لبخند، با حقّ رعایتشده،
با عقبنشینی از جایی که «من» بزرگ میشود
و «تو» کمرنگ.
که نکند روزی به پیشگاهت بیایم
و بفهمم تمام آنچه میپنداشتم روشنیست،
فقط جِلوهای از شُبهه بوده است.
و امشب، این عهد را در دل سنجاق میکنم:
بدعت: هر رأیِ بیاذنِ توست—ترکش میکنم.
شُبهه: هر درخششِ بیمیزان است—از آن فاصله میگیرم.
شَهوَت: هر میلی که مرا از مهربانی و عدالت دور کند—نه میگویم.
و هر بار که «هَوی» زمزمه کرد: «کم داری»،
میگویم: «چراغِ خودم را زیاد میکنم،
نه اینکه چراغِ دیگری را خاموش.»
خدایا…
به حقِّ قرآن و اهلِ قرآن،
دل ما را در صفِ «الَّذینَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَ اللهِ الحُسنى» قرار بده—
آنان که در آمیختگیِ حق و باطل،
با میزانِ تو راه را گم نمیکنند.
و یادمان بماند:
راهِ دیگری، راهِ اوست به سوی تو؛
و راهِ من، راهِ من است به سوی تو.
اگر با معیار تو باشد،
هر دو سپیدرو میآییم؛
و اگر با مقایسهی نَفْس باشد،
هر دو در غبار گم میشویم. 🌙✨
