COMMUNICATION CHANNEL!
به این میگن عبادت!
«عبد» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«تعبید الطّریق: جادهسازی»
مشتقات ریشۀ «عبد» 275 بار در قرآن تکرار شده است.
+ «حدث»
+ «جدد»
+ «نشأ»
جاده، یک کانال ارتباطی بین دو نقطه است!
در واقع قبل از کشیدن جادّه، راهی برای ارتباط، مثلا بین دو روستا، وجود نداشته،
اما وقتی بین اونها جاده احداث شد و کشیده شد، این ارتباط برقرار شد.
همین مضمون و مفهوم در واژه «عبد» نیز بعینه وجود دارد:
«تعبید الطّریق» که همان فرایند جادهسازی است.
در هزار واژه مترادف «نور» همین مفهوم «connection» وجود دارد
و این اتصال نو و جدید نورانی، در هنگام وقوع حوادث،
همان پاسخ نورانی فرشته نگهبان به سوالات و مشکلات زندگی ماست.
جاده در دست احداث است!
چکار دارن میکنن؟
دارن راه رو هموار میکنن!
دارن جادهسازی میکنن!
دارن مسیری جدید و نو ایجاد و احداث میکنن!
مفهومی که از واژه «حطم – نورِ خطشکن» نیز استنباط میشود.
دارن مسیر پرستش خدا رو باز میکنن!
مسیری که مسدود بود، با تلاش اکیپ نورانی، داره باز میشه، داره هموار میشه!
پرستش خدا بدون درک مکانیسم نورانی – که نقش هموار نمودن و ایجاد و احداث راهی برای عبودیت است – غیر ممکن خواهد بود.
شاهراه نورانی! نورِ عبادت!
راهی نورانی، که قلب رو به نور علم خدا وصل میکنه!
قلبی که به نور علم خدا وصل شد، حالا میتونه مهربانی بکنه!
حالا میتونه کانال ارتباطی خوبی بین بندگان خدا و خدای مهربان باشه!
به این میگن عبادت!
قلب عابد، یعنی کسی که جواب بدی دیگرانو هم با خوبی میده،
تا راه ارتباط اونا رو با نور الولایة برقرار کنه!
میخوای عبادت کنی؟! راه آشتی را با کسی که بهت بدی کرده باز بذار!
اگه او با کارهای ناجورش این راه رو داره خراب میکنه، تو با کمک نورت، یه راه جدید، یه فکر جدید، یه ایده جدید، برای اینکه با او کانکشن برقرار کنی، بساز!
این جادهسازی که هنر قلب سلیم است – (و به این جادهسازی میگن عبادت) – با درک نور و ظلمت قلب در دل شرایط زندگی روزمره، ممکن خواهد شد و قلب سلیم در لحظه یاد میگیره چجوری با کسانی که تلاش میکنن رابطه خودشونو با او قطع کنند، دوباره ارتباطشو برقرار و وصل کنه!
+ «أينَ أهلُ الفَضلِ؟!»
همیشه راه آشتی رو باز بذار!
گزینۀ قرمز، خودش یکتنه، راه آشتی رو برای گزینۀ سبز، ایجاد میکنه
و کاری نداره که او در این امر خیر، میخواد مشارکت داشته باشه یا نه!
به این میگن عبادت! به این میگن مهربانی! به این میگن شاهراه نورانی ارتباطی آشتی!
Reconciliation!
عبادت، یعنی درک نور آشتی!
آشتی: دوستی از نو کردن، ترک جنگ، رنجشی را از کسی فراموش کردن، صلح، مصالحه، سلم، مسالمه، موادعه، هدنه، مهادنه، سازش، نقطۀ مقابل جنگ و حرب، سازش و دوستی پس از قهر و نزاع، رفع دلخوری و کدورت،
أينَ أهلُ الفَضلِ؟
كنّا نَصِلُ مَن قَطَعَنا!
و نُعطِي مَن حَرَمَنا!
و نَعفُو عَمَّن ظَلَمَنا!
إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جَمَعَ اللّهُ تبارَكَ و تعالَى الأوَّلينَ و الآخِرينَ في صَعيدٍ واحِدٍ،
ثُمّ يُنادِي مُنادٍ:
أينَ أهلُ الفَضلِ؟
قالَ: فَيَقومُ عُنُقٌ مِن الناسِ، فَتَلقّاهُم المَلائكةُ فيَقولونَ:
و ما كانَ فَضلُكُم؟
فيَقولونَ:
كنّا نَصِلُ مَن قَطَعَنا،
و نُعطِي مَن حَرَمَنا،
و نَعفُو عَمَّن ظَلَمَنا،
فيقالُ لَهُم: صَدَقتُم، ادخُلُوا الجَنَّةَ.
كجايند اهل فضيلت؟
پس گروهى از مردم برخيزند.
فرشتگان به استقبال آنان روند و گويند:
فضل شما چه بوده است؟
گويند:
ما با كسى كه از ما مىبريد پيوند برقرار مى كرديم
و به آن كه ما را محروم مىكرد عطا مىكرديم
و از كسى كه به ما ستم مىكرد گذشت مىكرديم.
پس به آنان گفته شود:
راست گفتيد، وارد بهشت شويد.
نور، جادّۀ ارتباطی قلبها! بِالْعِلْمِ يُطَاعُ اللَّهُ وَ يُعْبَدُ!
هر تاریکی اشتباه، یک نور نو و جدید میطلبد!
«بِالْعِلْمِ … يُعْبَدُ»:
با نور علم، راه جدیدی باز میشه و تاریکی شکافته شده و اشتباه جبران میشود.
این میشه فرایند تجدید حیات در ملکوت قلبی که مکانیسم نورانیاش فعال است!
«السلام علی الحق الجدید» + «خَلْقاً جَدِيداً»
قلب تاریکی که اشتباه کرده، با نور حوادث «خَلْقٍ جَديدٍ»، تجدید نظر میکند، تجدید عهد میکند، تجدید بنا می کند، تجدید حیات میکند!
«إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ»
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَلْقَ اللَّهِ الْجَدِيدَ الْمُطِيعَ لَهُ»
یک نور جدید! یک پاسخ جدید! یک راه جدید!
نور آشتی!
نور، جادّۀ ارتباطی قلبها! بِالْعِلْمِ يُطَاعُ اللَّهُ وَ يُعْبَدُ!
نور، جادّۀ ارتباطی قلبها! اعْبُدُوا رَبَّكُمُ!
«طَريقٌ مُعَبَّدٌ»
«تعبيد الطریق – جاده سازی»
+ «صنع»
+ «جدد – جادّة»
+ «سبل»
عرب به راه میگه سبیل چون مسیر اتصال دو شهر است.
همینطور عرب به راه میگه عبد «طریق معبد»!
در واقع عبادت یعنی کانکشن قلب بنده با خدای مهربان!
قلبی که وصل به نور نباشد، هیچ ارتباطی با خدایش ندارد، لذا عبادتی هم صورت نخواهد گرفت، چون راه و سبیل ارتباطی بنده و خدا، رویت تمثال نورانی صاحبان نور در ملکوت قلب و اخذ نور علم از کلام آنها در این فضای روحانی است که مدام عامل آگاهی و اُرینتاسیون قلب بنده میشود و این میشه فرایند نور ولایت که هزار واژه این فرایند رو تفهیم و تفسیر میکنند، منجمله همین عبد و سبل و سلک و … رجل و نور!
انگاری احراز هویت صاحبان نور علم در ملکوت قلب است که رویت این تمثال نورانی، در ملکوت قلب اهل نور ولایت، درخششی عجیب دارد و با تابش انوار هدایت علمی برگرفته از آل محمد ع، راه بهشت را به دوستدارانشان مینمایاند، ان شاء الله تعالی.
توی این فیلم مستند جادهسازی میبینیم که چقدر دارند تلاش و تقلا میکنند تا راهسازی بنمایند!
این میشه تسبیح! میشه عبادت! میشه نور ولایت!
میشه معنای هزار واژه رو در این پروسۀ راهسازی بررسی نمود.
«طريقٌ مُعَبَّد: راهى هموار كه در اثر كثرت براى راه رفتن آماده است.»
«عَبَّدَ الطِّريقَ: راه را صاف و هموار كرد.»
«بعيرٌ مُعَبَّدٌ: شترى كه براى قطران ماليدن به بدنش رام است.»
«عَبَّدَ البَعيرَ: شتر را با قطران روغن مالى كرد.»
«تعبید الطریق – تعبید البعیر»
«Road construction»: راه سازی، «بناء الطرق»
مفهوم «ساخت و ساز»
+ «عمر – تعمیر»
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»:
با درک مفهوم واژه «عبد»، حالا عبارت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» را توضیح دهید!
حالا تمام آیات قرآن که واژه عبد دارند رو، با این بیان که مترادف نور ولایت است، دوباره با دقت بخوانیم، انگاری به هر واژه عبد و عبادت که رسیدیم، باید اونو به نور ولایت و مفهوم کانال ارتباطی قلبها و نور آشتی و مهربانی معنا کنیم و آیه رو چندین بار بررسی و دقت و تدبر کنیم.
مفهومی که از واژه «عبد» باید استنباط و استخراج شود، مفهوم «construction » است، یعنی ساختن! یعنی چیزی رو درست کردن! چیزی که خراب بود! یا نبود! یا بیمار بود! با زحمات و تلاشهای زیاد، درست شد و سالم شد «نور آشتی»!
روستایی که اصلا راه و جاده نداشت چه مشکلاتی داشت؟ حالا براش راه ساختهاند!
چقدر اهالی اون روستا راحت شدند!
شتری که مبتلا به بیماری گال شده بود، چقدر تنش میخارید و خودشو به در و دیوار میمالید و نا آرام بود، حالا با مالیدن ماده قطران به تن این شتر، جَرَب و گال، درمان شد و شتر از اون همه خارش و درد ناراحتی، راحت شد.
[جرب یا گال یکی از بیماریهای شایع در شتران و حیوانات و بعضی وقتها انسان است. پشم شترها را معمولاً در اردیبهشت میچیدند وگرنه خود به خود ریخته، بدن آنها عریان شده مورد هجوم شدید مگسها و جرب قرار میگیرد. ساربان با قطران، سقز یا روغن منداب آنها را چرب میکردند.]
میخواهیم بگوییم وجود عیبی بنام حسد درون قلب ما مثل همین گال میمونه که عامل ناراحتی و نا آرامی ماست! لذا نیاز به درمان و درمانگر داریم و عامل درمان ما نور ولایت است و فرایندی که ما رو از شر گال حسد راحت میکنه، فرایندی که برای قلب ما راهی بسوی نور باز میکنه، فرایند نور ولایت علمی صاحبان نور منا اهل البیت ع در ملک و ملکوت است «بسم الله»، که این فرایند زیبا و مهم رو هزار واژه برای ما توضیح میدهند و تفسیر مینمایند، منجمله همین واژه زیبای «عبد» یعنی نور ولایت فرایند تعبید الطریق است! نور ولایت، فرایند راهسازی برای قلبی است که در تاریکی بسر میبرد و هنوز راه به نور پیدا نکرده! نور ولایت فرایند مالیدن قطران به قلب و تن حسود نا آرام است تا راه دسترسی به آرامش را بفهمد و بدان مشتاق گردد و روش زندگی غلط قبلی خود را متوقف نماید «صوم»، و عوض کند. میبینیم که واژهها وقتی بطور مفهومی استنباط میشوند چقدر زیبا، همه با هم، به یک فرایند مهم اشاره دارند که آنهم بهرهمندی قلوب اهل یقین از نور ولایت است و اینگونه واژه «عبد» این فرایند زیبا را برای ما توصیف مینماید.
پس زمانی به ما عنوان واژه عبد تعلق میگیرد که اولا قبول کنیم که بیماریم و نیازمند درمان هستیم!
در بیراهه بسر میبریم و نیازمند راه حیاتی ارتباط با عامل بقاء میباشیم،
لذا وقتی معرفت النفس به اینکه عیب حسادت ما رو بیچاره کرده، پیدا نمودیم و قبول نمودیم، آنگاه بدنبال درمان و درمانگر خواهیم بود و قلب سلیمی که معترف به عیب و استعمال عیب و گناه بوده، موفق به دیدار نور درمانگر خود خواهد شد، ان شاء الله تعالی.
عبودیت یعنی همین!
یعنی اقرار به بیماری جرب! یعنی تن دادن به داروی قطران! یعنی چشیدن دارو و درمانی بنام «آیاتی و رسلی»! یعنی با قلبت میفهمی آرامش بعد از ناآرامی را! یعنی فرق بین استعمال حسد و استعمال نور ولایت رو بخوبی متوجه میشی! معرفت به نور و ظلمت پیدا میکنی!
فرق زشتی و زیبایی رو با قلبت به خوبی متوجه میشی!
فرق مهربانی و نامهربانی رو با قلبت بخوبی متوجه میشی!
انگاری تازه زنده شده!
قلب، تا زمانی که فرق خوبی و بدی رو نفهمه، مرده است! قلب نیست!
حسود، قلبی داره که زشتی و زیبایی رو تشخیص نمیده!
«لهم قلوب لا یفقهون بها»
حسود نمیفهمه باید برای ارتباط با قلبهای دیگران چکاری انجام بده!
اما اهل نور، اهل عبادت است!
خوب بلده کانال ارتباطی ایجاد مهربانی رو پیدا کنه و راه آشتی رو از نورش یاد بگیره!
مقام عبد بالاترین مقام انسان است «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»،
چراکه راه آشتی رو خوب بلده و اولین دوربرگردون دور میزنه!
عبودبت، همان مقام والای اهل نور ولایت بودن است، که هزار واژه این مقام رو تفسیر و تبین میکنند! همان مقام شکر است! مقام خلیل اللهی است! و … هزار واژه دیگر …
من خودم تا وقتیکه این عکسها و فیلمهای راهسازی رو ندیده بودم و بهش دقت نکرده بودم، مفهوم واژه زیبای عبد رو بخوبی نفهمیده بودم و برایم جا نیفتاده بود، اما با دیدن این تصاویر و فیلمهای زیبا، تازه دارم میفهمم که عبادت واقعی یعنی چی! یعنی اهل نور ولایت بودن! یعنی اطاعت! یعنی تسبیح! یعنی تعقیب نور! یعنی تقدیس! یعنی هزار واژه …
هر هزار واژه هنگام عرضه آیت برای تو رنگ پیدا میکنه و برق میزنه و هویت نور معالم ربانی صاحبان نور رو همونجا احراز میکنی، ان شاء الله تعالی.
فیلمهای تایملپس ساخت و ساز ساختمانها و برجها و پلها و جاده ها و … همشون به زیبایی به ما واژۀ عبد رو آموزش میدهند که عبادت یا بهتر و کاملتر بگوییم، نور ولایت، یه همچین فرایند و پروژهای است! صاحبان نور و آیات و تقدیراتی که زمینه عملی دروس تئوری آنها را برای ما فراهم مینمایند، در دوران فرصت رفق، میخوان یه همچین پروژهای رو برای ما در فضای روحانی و ملکوتی ایجاد بنمایند، ان شاء الله تعالی.
+ عکسها و فیلمهای مستند «ساخت و ساز»
با این ساخت و ساز «عبد – تعبید الطریق»، انگاری اهل یقین مدام داره قلبشو گسترش و توسعه میدهد.
+ «طور – تطویر الذات»
عبد و طور واژههای زیبای مترادف نور ولایت هستند که مفهوم این فرایند رو برای ما بیشتر و بهتر، واضح مینمایند که فرایند نور ولایت یعنی راه ساختن بین خودت و آیات و تقدیراتی که اولش اونا رو نار و تلخ میبینی! اما با فهم نور قلبت، این شرایط رو نور و شیرین مییابی، و اینجوری حوزه تحت پوشش نور ولایت در قلبت رو، به زبان خودمون، داری توسعه و گسترش میدهی، ان شاء اله تعالی.
+ [عبد – سجد]:
سجده بر آیت، عبادت «آیاتی و رسلی»:
«عبد الله – عبد آیات الله»
+ مقالۀ «بردگی شیطان – بندگی رحمان»
+ «نسب» و عکسهای زیبای «trail»
+ «امو»
+ «قنن»
+ «فیء – یتفیوا ظلاله»
در این واژهها به مفهوم «جفت» نیز توجه شود!
یعنی در واژه عبد مفهوم جفت وجود دارد، چون عبد و الله با هم انگاری جفت میشوند، یعنی صاحبان نور «عبد الله»، با آل محمد ع، جفت علمی تشکیل میدهند و اهل نور یقین «امة الله»، هم با صاحبان نور خود جفت علمی تشکیل میدهند و این تنها خداست که نیاز به جفت و شریک ندارد که وحده لا شریک له، تنها اوست!
«طریق معبد» نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور است که لنگۀ خوبی برای جفت شدن با لنگۀ اهل نور یقین خود میباشد و محصول اجتماع این دو لنگه، آرامش و راحتی هنگام مسافرت با ماشین در این راه و اتوبان هموار را فراهم مینماید «سفر انفرادی با نور!»، پس حتما در تمام واژههایی که نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنها هستند، توجه به همه مفاهیم واژهها که مفاهیم مشترک و عمومی بین آنهاست مثل مفهوم گرایش و ارتباط و جفت و … بشود، ضمن اینکه یک مفهوم و مثال اختصاصی در خود هر واژه نیز وجود دارد که این واژه را برای خواننده مقاله، خیلی واضح و شفاف و زلال مینماید تا بتواند در دل شرایط، زود به یاد این واژهها و علوم آل محمد ع افتاده و از معنای آرامشی که از قِبَل این معالم ربانی نصیب اهل یقین میشود، برخوردار گردد.
مفهوم «رابطه» + «جفت»:
انگاری منظور، رابطۀ بین دو لنگه است!
جفت صاحب نور و اهل نور یقین، با هم ارتباط علمی دارند.
[عبد – طوع – سجد – ولی – ضیف] :
«نَاقَةٌ عَبَدَةٌ: قَوِيَّةٌ»
«تَعَبَّدْتُهُ: دَعَوْتُهُ إِلَى الطَّاعَةِ»
سجد: «السفينة تسجد للرياح: تطيعُها و تميل بميلِها»
+ «طوع»
کشتی به باد سجده میکند!
کشتی عبد باد است!
کشتی تحت سرپرستی و ولایت باد قرار دارد!
«کشتی + باد = حرکت»
حیات کشتی بستگی به حرکتش داره و اگه از حرکت باز بایستد، حیاتش را از دست میدهد!
میبینیم هزار واژه مترادف نور ولایت رو میشه اینجا پشت سر هم بیاریم و از نظر معنایی به هم وصل کنیم! چون همه این واژهها در حقیقت یک فرایند رو یعنی نور ولایت رو بازگو میکنند.
[عبد – رابطه]:
وَ مِنْ أَسْمَائِهِ ص … عَبْداً … وَ مَعْنَاهُمَا وَاحِدٌ:
این حدیث خیلی مهم است.
+ «امو – عبد – عبد الله»
«العبادة: رابطه بندگی از نوع قبول ذلت»
+ «ذلل – فاسلکی سبل ربک ذللا»
اگه قبول کنیم که مبتلا به جرب هستیم و قبول کنیم که قطران رو به تنمان بمالند تا از شر خارش حسد رها شویم، این جای خوشحالی بسیاری داره، ان شاء الله تعالی.
+ «هذه من مواطن البشری»
«طَريقٌ مُعَبَّدٌ أي مذلل»
طريقٌ مُعَبَّد: راهى هموار كه در اثر كثرت براى راه رفتن آماده است.
«عَبَّدَ الطِّريقَ: راه را صاف و هموار كرد.»
«بعيرٌ مُعَبَّدٌ: شترى كه براى قطران ماليدن به بدنش رام است.»
«عَبَّدَ البَعيرَ: شتر را با قطران روغن مالى كرد.»
«المُعَبَّد: مورد احترام و تعظيم، راه كوفته و تسطيح شده»
آرام باش! مورد احترام باش!
پس این تعبیر که، قبول ذلت کردن معنی کنیم، درست نیست، بلکه آرام بودن در حوادث ناگوار، تعبیر زیبایی است، لذا واژه عبد یعنی آرام، یعنی آرامش، یعنی تن دادن بیمار به درمان، بدون اظهار شکوه و گلایه از درد آمپول. یعنی مثل بچهها از آمپول نترسی و داد و فریاد راه نیندازی و آرام، خودت بری روی تخت تزریقات، بخوابی تا آمپولت بزنند، تا از شر این بیماری حسد و شک برای همیشه راحت بشی. این مفهوم زیبا در واژه «عبد» باید پررنگ شود تا عملی و کاربردی شود و انگاری یادآوری معالم ربانی در دل شرایط این راه دسترسی به آرامش و عبودیت را به قلبت القاء می کند [راهسازی].
دیدی بچهای که خیلی آروم میره روی تخت میخوابه تا آمپولش بزنند همه تعجب می کنن میگن آفرین چه بچه عاقلیه ماشاء الله ببین چجوری خودش بدون سر و صدا میره میخوابه تا آمپولش بزنند. عبد یعنی آرام یعنی نامی مترادف و همردیف نور، یعنی حالتی که باید اهل یقین در هنگام عرضه آیت با یاد معالم ربانی داشته باشند. پس اینکه یکی به علی ع گفت: «ان المقام معک لذل» در واقع اشتباه گفت که بودن به یاد نور، ذلت است، نه! ذلت نیست بلکه بشارت داشتن و مالکیت بر آرامش قلب است و چون قسمت دوم کلامش درست بود، مورد عفو آن حضرت قرار گرفت که «فراقک لکفر» و واقعا بدون نور نگاه آل محمد ع، قلب تاریک یکپارچه کفر خواهد شد و دیگر از نور آرامش عبودیت ذات اقدس الهی و علم آل محمد ع به برکت یادآوری معالم ربانی صاحبان نور خبری نیست.
لذا از این به بعد چشمت به واژه عبد که میافته، مفهوم نور ولایت و آرامش رو از اون استنباط کن و این اسم نام زیبای صاحب نور است و اینکه تحمل آیات توام با آرامش را قبول ذلت معنا کنیم، جالب نیست و انگاری یک برداشت نادرست از معنای نور ولایت میشود، حال آنکه نور ولایت یعنی آرامش در هر شرایط ناگواری که باشد و این یعنی هنر خوب زندگی کردن و با ناملایمات زندگی طبق فرهنگ آل محمد ع برخورد نمودن و اینجا مقام ابراهیمی صاحبان نور بعنوان رکن اصلی کانال ارتباطی قلب ما با سرچشمه نور علم آل محمد ع، بخوبی معلوم میشه که چه مسئولیت مهمی را آل محمد ع به دوش این حاملان علم، در هر زمان گذاشتهاند!
اینکه ایوب ع و ابراهیم ع و اسحق ع و یعقوب ع و … همه عبدنا و عبادنا اطلاق شدهاند یعنی همه، راه دسترسی به آرامش با یاد معالم ربانی و نورانی آل محمد ع را خوب بلد بودند و عامل بودند و نقش راهسازی برای اهل نور ولایت زمانشان داشتهاند.
لذا «طریق معبد» نام زیبای صاحبان نور است.
و نام زیبای آیات و تقدیرات است.
یعنی تقدیرات الهی و معالم ربانی ماخوذ از صاحبان نور، به موازات هم پیش میروند و باید مورد احترام و تعظیم قرار بگیرند «اکرمی مثواه – ثوی» و هر چه تکریم آیات بهتر و بیشتر صورت بگیرد، نور قلب، بیشتر و ازدیاد نور یقین بیشتر خواهد شد.
«تکریم آیات» و «تکریم صاحبان نور»، یک برداشت مفهومی زیبا از دین خداست که از واژه عبد قابل استنباط است.
چقدر این راه ساخته شده – «معبَّد» – مورد احترام و عنایت همه مسافران و رهگذران قرار میگیرد و همه از این راه، به سفر میروند و چرا همه این راه را دوست دارند و مدام از این راه صحبت به میان میآید. اینها همه به راه نورانی برگردان میشود.
همه جا صحبت از تکریم معلم است و همه از معلم خویش به خوبی یاد میکنند و او را محترم میشمارند و چرا اینقدر این معلم الهی «معبَّد» است! زیرا راه عبودیت را همو به ما آموزش داده است.
هر کس به میزان تحمل آیاتی که با برکت یاد معالم ربانی قادر به انجام آن می شود مورد احترام و تعظیم دیگران قرار می گیرد، یعنی اهل عبادت است، یعنی اهل نور ولایت است.
و چه بخواهد یا نخواهد همه دوستش دارند، چون خوب به آیات و تقدیراتش تن میدهد و راضی است! این توضیحات همه در واژه عبد وجود دارد. پس «فَادْخُلِي فِي عِبادِي» یعنی بیا تو جمع اونایی که با یاد معالم ربانی، در تحمل آیات موفق هستند «عبد»! اگه بیای تو جمع این عباد چی میشه؟ خُب معلوومه: «و ادخلی جنتی» میشه، ان شاء الله تعالی.
[عبادت: یعنی تنت رو چرب کن برای تحمل آیات!]:
شنیدی میگن: فلانی، پِیه این کار رو به تنت مالیدی؟! بدنتو خوب چرب کردی؟! چون قراره حسابی حالتو جا بیارن! این در مورد شتری که خوب به بدنش قطران میمالند، انگاری تن به درمان میده و خودشو خوب آماده این سختی کرده و رام و آرام هستش و دَم بر نمیآورد!
علت قطران مالیدن برای تن شتر هم برای درمان بیماری انگلهایی است که به پوستش چسبیده لذا چون شتر میدونه باید برای رهایی از شر این جونورها تن به قطران مالیدن و ناراحتی ناشی از این کار بده تا از شر جونورا راحت بشه اینه که حیوون عاقله و هیچی نمیگه میذاره خوب به تنش قطران رو بمالند تا از خارش مزاحمین راحت بشه.
اهل یقین هم عاقلند و می دانند برای رهایی از عیوبی که عوامل خطر برای اونها محسوب میشن هیچ راهی جز این نیست که آیات رو با جان و دل بپذیرند و به تقدیرات خود راضی شوند تا این آیات که ظاهرا مثل داروی قطران بر بدن ناخوشایند است تاثیر نورانی خوشایندش را بر قلب بگذارد و از شر استعمال عیب راحت شوند و این در واژه عبد مستتر است و چه زیبا واژه عبد نامی برای معالم ربانی صاحبان نور و آیات و تقدیرات میباشد.
به راه «طریق» میگی آیا خودتو برای فردا آماده کردی؟
میگه مگه چه خبره؟
میگی قراره ارتش در این راه رژه بره!
میگه خیالی نیست، اینقدر در این راه اومدنو رفتن که من آمادگی کامل دارم و برای این کار رام رام هستم و آرام آرام هستم.
در واقع در واژه عبد عرب به اون اهل یقینی که پیه هر آیتی رو به تنش مالیده و در مقابل اذیت و آزارهای دیگران دم بر نمیآورد میگوید این مرد عبد خوبی است و هر چه نمودار آزارش بدهد صدای نقض عهد این عبد را نمیشنوی و او برای عرضه آیت و رویارویی با تقدیراتش، خودش را آماده و رام نموده و با یاد معالم ربانی اینجوری آموخته که حوادث آثار عیب اوست لذا رام است و لب به سخن و شکوه و گلایه نمیگشاید و همچون راهی است که اینقدر حوادث از آن عبور و مرور کردهاند که کاملا هموار و رام است و هرگز در مسیر این راه عبد، سنگ جلوی پای آیات نمیبینی! همانطور که این راه خوب اهل گذر از خودش را تحمل می کند و شتر عبد خوب در مقابل آیت قطران مالیدن به بدن چیزی نمی گوید و اعتراضی ندارد، عبد واقعی نیز راه آرام زندگی کردن در حوادث ناگوار را بخوب از معلم ربانی خود آموخته و علامتی به نشانه اعتراض نسبت به آیات از او نمیبینی و نمیشنوی.
به این میگن عبد!
«و اذکر عبدنا ایوب»
«و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب»
[عبد – سیر]:
«طريقٌ مَسُورٌ»
+ «طریق معبد»
هر دو واژه عبد و سیر مفهوم معالم ربانی را در خود مستتر دارد،
کانه اهل یقین با یاد معالم ربانی راه عبودیت را طی می کنند
و البته اهل شک نیز همین وظیفه را دارند اما شک و حسد قلبی نمیگذارد!
«آیاتی و رسلی»
«عبد» نیز نام زیبای معالم ربانی و آیاتی است که در حقانیت کلام صاحبان نور برای ما عرضه میشوند. حالا بجای واژه عبد این دو را در نظر بگیر یعنی صاحب نور و آیت.
لذا وقتی آیت عرضه میشه باید با یاد معالم ربانی «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ» + «وَ اذْكُرْ يا محمد عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» بتونی از این اسم «عبد» به معنای آرامش قلب یعنی نور نگاه علمی آل محمد ع با یاد معالم ربانی برسی.
داستان تکراری همه صاحبان نور همینجوریه!
حدیث ذیل این آیات جریان ایوب ع رو توضیح میده که با وجود تمام آیاتی که عرضه میشه با یاد آل محمد ع قلبش ناآرام نمیشه گرچه ظاهرا به شدیدترین مشکلات مبتلا میشه ولی هرگز شک نمیکنه که اعتقاد آل محمد ع جواب نمیده!
و این که در این واژه اختصاصا چه مفهومی را برای معالم ربانی و آیات در نظر بگیریم، در عبارت «طریق معبد» آمده یعنی وقتی آیت عرضه میشه با یاد معالم ربانی مثل او که طریق معبد را عملا به تو آموخت، سعی کن تو نیز شاگرد خلفی باشی که این کار را به نحو احسن انجام میدهی.
یعنی اینقدر با این روش که حوادث رو آثار عیبت بدونی و به آیت هیچی نگی، کانه قبول ذلت- که نه، همان عزت و بشارت است- بنمایی و این فن رو عملا صاحبان نور به همۀ ماها آموختند که چگونه تحمل آیات راه رسیدن به سیادت و عدم استعمال عیوب است، کانه عیوب، مدفون شده و بلا استفاده می گردند «الاحتمال قبر الغیوب» پس حالا در هر آیه قرآن که از واژه «عبد» می بینی استفاده شده ، برای درک عمق معنای قرآن، این واژه رو برای خودت به معالم ربانی صاحبان نور و آیات و تقدیرات و فرایند نور الولایة معنا کن که در حقانیت کلام آنها برای تو عرضه میشه، حالا میبینی که چقدر مفاهیم آیات قرآن زیبا و درخشنده میشوند.
3 مورد اول از 275 مورد «عبد» اینهاست :
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ (5): یعنی فقط این روش نورانی جواب میده.
يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) یعنی فقط با یاد نور، اینجور و اونجور.
وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (23) یعنی اگه میخوای به دلت علم آل محمد ع نازل بشه فقط با یاد نورت و بس …
حالا از خوندن قرآن میتونی لذت ببری و همه چیز برای تو معنیدار میشه.
اگه وقت بشه تمام آیات رو اینجوری باید برگردون کنیم، ان شاء الله تعالی.
کانه از تکتک واژهها باید برای ما بوی معالم ربانی و نور صاحبان نور استشمام بشه و عملا در دل شرایط آیات این بوی خوش نور است که آرامش قلب رو موجب میشود!
«عرف» چه واژه زیبایی است.
«إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً»:
یعنی جز با یاد معالم ربانی امکان استمرار نور قلب نخواهد بود زیرا رزق دنیای قلب، نور علم آل محمد ع است و هر کس نسبت به صاحب نورش شک داشته باشد و یقین و اعتماد به غیر او و غیر آل محمد ع داشته باشد، بداند راه دسترسی به علم و نور آل محمد ع را ندارد و مالک آرامش نخواهد شد لذا کسانی که «إِنَّ الَّذِينَ» یاد غیر نور یعنی «من دون الله» را موثر دانسته و گناه را منشا دسترسی به آرامش میدانند، «تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» هستند و بدانند که «لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً» با این روش از رزق معنوی قلب که آرامشزا باشد بیبهره خواهند بود و راه مالکیت علم آل محمد ع فقط یادآوری و عمل به معالم ربانی است و لا غیر.
[بر عامل حیات سجده کن!]:
«اسجدوا لآدم!»
اهل یقین را به اعتبار اینکه این عامل حیات در آنهاست می توان گفت با یاد آنها چون قلب روشن میشود انگاری با یاد معالم ربانی راه عبودیت هموار میشود لذا عبد عالم ربانی، عبد آل محمد ع و عبد الله، میشه کانال ارتباطی با سلسله مراتب نورانی «دلو».
این اعتقادی که صاحبان نور مروج آن هستند عامل حیات طیبه است و لذا صاحبان نور به اعتبار داشتن این اعتقاد و عامل حیات، برایشان فنایی در قلوب اهل یقین و خاطر آنها نیست و همیشه صاحب نور یادش برای اهل یقین زنده و راهگشا بوده و هست و خواهد بود «العالم حی و ان کان میتا» پس عبادت چیزی است که فناناپذیر است و چون اعتقادی که صاحب نور مفسر آن است عامل حیات است لذا عبادت این معلم اعتقادی در عالم معنا، در دل شرایط عرضه آیت، خود همان عبودیت ذات اقدس الهی است و فرار از آیات، فرار از عبادت و عبودیت است و خداوند انجام وظیفه در قبال آیت عرضه شده را از بنده می خواهد نه عبادات تخیلی که شخص خود برای خودش ترسیم می کند و این همان ادعای شیطان است که اگر از سجده بر آدم معاف شود چنان عبادتی خدای را بنماید که مثل و مانندی نداشته باشد و این شبهه معارین است برای فرار از دین خدا که همانا تحمل آیات و آثار عیب دانستن حوادث ناگوار و ناپسند است. در واژه عکوف مطلبی زیبا بود که پرندگان چون در مردار روی زمین، عامل حیات خود را جستجو میکنند لذا بدور آن می چرخند و عکفت الطیر حول القتیل این واژه زیبا را تفسیر می کند و در واژه عبد نیز چون عامل حیات را در معالم ربانی و کلام نورانی و علمی او مییابد لذا در دل شرایط عرضه آیت، بدور آیت با یاد معالم ربانی عکوف می کند تا با تن دادن به تقدیرات و تحمل آیات، برات و بلیط دخول در جمع اهل حیات طیبه را بدست آورد و راه دخول در بهشت همین آیت عرضه شده است که وجودش ظاهرا مُخِلّ آسایش است اما اینکه تقدیر شده، برای مطلبی است که حکمت آن را گرچه ندانیم، اما قاعده کلی همین است که در جوف این نار، نور نگاه آل محمد ع را باید بدست آورد، ان شاء الله تعالی.
[غیب – عبد]:
«وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ»:
اینکه «وَعَدَ بِالْغَيْبِ» یعنی چی؟!
+ «غیب»: وعده خدا چیست؟!
خُب همان نور آرامشی است که در بهشت و آخرت برای اهل یقین و تقوی در اوج خودش است در دنیا هم اهل یقین با یاد معالم ربانی اهل آرامش قلبی هستند و اینکه این آرامش قلبی را در اهل یقین ای بسا که ما نبینیم، چون از دید ما در غیب است اما از دید خود اهل یقین نسبت به معالم ربانی که قلبشان در دل شرایط ناگوار با یاد معالم ربانی و عمل به نور ولایت روشن میگردد برای خودشان دیگر غیب نیست و با بیعانه نورانی قلبی که با یاد معالم ربانی اخذ میکنند دیگر برای آنها وعده نسیه نیست و چون چک را گرفتهاند از نظر آنها پول نقد شده است و لذا عبارت «وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ» به این معنا نیست که وعده خدا که آرامش است اصلا در دنیا محقق نمیشود و همهاش نسیه و موکول به آن دنیاست بلکه غیب برای اهل یقین دنیای قلبشان است که با نور یاد معالم ربانی روشن و منور و نورانی به علم آل محمد ع شده است و این اهل یقین را بس است که بفهمند مشمول لبخند رضایت آل محمدع شده اند.
+ «رضا و سخط ولیّ خدا در ملکوت قلب»
البته واژه «عبد» در این آیه چه زیبا مطلب را می گشاید که این وعده به آرامش «غیب» مشمول اهل آرامش «عبد» می شود در واقع هم «عبد» و هم «غیب» هر دو نامهای زیبای معالم ربانی و آیات هستند که در دل شرایط هر کس با یاد معالم ربانی انجام وظیفه نماید از وعده «وعد» نام صاحبان نور که همان آرامش است بهرهمند می شود.
در واژه های قرآن مثل همین آیه «وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ»:
«وعد» که میگه من نام زیبای معالم ربانی و آیات هستم،
پس منو خط بزن بالای سرم بنویس نور الولایة!
«الرحمن» هم که نام خداست برای ما عملا در وجود معالم ربانی که آموزش مهربانی است، خلاصه میشود یعنی هم اهل یقین و هم اهل شک از نعمت علم الهی آل محمد ع به برکت معالم ربانی بهرهمند میشوند لذا این واژه هم میگه برای اینکه معنی عمیق این آیه رو بفهمی، باز منو خط بزن بالای سرم بنویس نور الولایة!
«عباده» میگه من که از ریشه عبد هستم تکلیفم معلومه منو هم خط بزن بالای سرم بنویس نور الولایة!
«غیب» هم میگه این همه توی مقالۀ مربوطه مطلب نوشتی، آخرش فهمیدی که راه دسترسی به علم غیب آل محمد ع که عامل آرامش قلبته همون معالم ربانی صاحب نورته پس منو هم خط بزن بالای سرم بنویس نور الولایة! پس همهاش شد نور ولایت! خُب معلومه کار ساده شده و صورت و مخرج کسر به عدد یک ساده گردیده است و حالا ته ته همه معانی قرآن برای ما کاربردی شده و اونم اینه که هنگام آیت عرضه شده، با یاد معالم ربانی میشه به آرامش رسید و این معنی قرآنه و معنی دین خدا و زندگی روزمره همه و همه در وجود معلمی خلاصه میشه که راه و رسم زندگی کردن طبق فرهنگ زیبای آل محمد ع رو برای ما تشریح میکنه.
تمام واژهها خجالت میکشن و خودشونو در مقابل آل محمد ع کنار میکشن و میگن ما کجا و معالم ربانی آل محمد ع کجا. بگذار همه بدونن نور چکاره است و در هر زمان با نور، با همۀ اهل اون زمان اتمام حجت خواهد شد و قلوب نسبت به آن نور امتحان میشن و اهل شک و یقین نسبت به او غربال میشن و لذا اینجوری نیست که ما دستمون از «غیب» کوتاه باشه! گر چه دستمون به غیب نمیرسه اما از اون بینصیب و بیبهره هم نیستیم و به میزانی که در دل شرایط با یاد معالم ربانی از دلخواه میگذریم و پشت به تمنا میکنیم و عمل صالح تولید میکنیم، از نور بیپایان علم آل محمد ع بهرهمند میشویم و رابطه ما با عالم بالا قطع نیست و زندگی بیمعنا و پوچ نیست و ما به حال خودمان واگذار نشدهایم که هر جوری دوست داریم گناه کنیم و آقا بالاسری هم به امورات ما نظارتی نداشته باشد بلکه عالم حساب و کتاب درستی دارد و همه چیز زیر نظر مدیری مدبّر در حال برگزاری و انجام است و شرایط، حکیمانه پیش می رود تا همه امتحان پس دهند که چقدر در ادعای خود نسبت به حب آل محمد ع صادق اند یا کاذب و فاروق بین اهل شک و یقین، علوم ربانی در هر زمان است که همان آیات قرآن و احادیث آل محمد ع هستند که داستان تکراری ابلاغ آنها به مخاطبین بارها و بارها تکرار شده و میشود.
رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم:
قَالَ تَعَالَى
أَنَا مَعَ اَلْإِنْسَانِ فِي نَبَإٍ عَظِيمٍ
أَخْلُقُهُ وَ يَعْبُدُ غَيْرِي
وَ أُعْطِيهِ وَ يَحْمَدُ غَيْرِي
وَ أَمْنَعُهُ وَ يَشْكُو غَيْرِي.
خداوند متعال مىفرمايد:
مرا با انسان امرى بزرگ است،
او را آفريدم و او غير مرا مىپرستد،
به او رزق و روزى دادم ولى او ديگرى را ستايش نمود،
روزيش را قطع نمودم و او به ديگرى شكوه كرد.
امام صادق علیه السلام:
وَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ:
تَفَكَّرْتُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى:
وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ
قُلْتُ خُلِقُوا لِلْعِبَادَةِ وَ يَعْصُونَ وَ يَعْبُدُونَ غَيْرَهُ
وَ اَللَّهِ لَأَسْأَلَنَّ جَعْفَراً عَنْ هَذِهِ اَلْآيَةِ
فَأَتَيْتُ اَلْبَابَ فَجَلَسْتُ أُرِيدُ اَلدُّخُولَ عَلَيْهِ إِذْ رَفَعَ صَوْتَهُ فَقَرَأَ
وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ
ثُمَّ قَرَأَ لاٰ تَدْرِي لَعَلَّ اَللّٰهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِكَ أَمْراً فَعَرَفْتُ أَنَّهَا مَنْسُوخَةٌ.
داود بن اعين روايت كند كه من تفكر ميكردم در قول الهى كه
«وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ»
گفتم: مخلوق شدهاند خلق از براى عبادت و حال آنكه عصيان مىنمايند بعضى و غير او را مىپرستند،
و اللّٰه كه من اين آيت را از أبى عبد اللّٰه (عليه السّلام) سؤال كنم،
آمدم به در خانه آن حضرت و خواستم كه اندرون روم كه آواز بلند كرد و خواند كه
«وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ»
بعد از آن خواند كه
«لاٰ تَدْرِي لَعَلَّ اَللّٰهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِكَ أَمْراً»
پس من دانستم كه آن آيت منسوخ است.
ایاک نعبد و ایاک نستعین!
العبادة :
طَريقٌ مُعَبَّدٌ
أي مذلل
وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ
[نور ولایت آل محمد ع را رابط عبادت قرار دهید.]
اعبدوا ربكم!
[تفسير شريف لاهيجي]
ثُمَّ غَيَّبَهُمْ عَنْ أَبْصَارِهِمْ وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ
معني ايمان به غيب:
[رابطه غیبی، ارتباط غیبی]
ايمان به اينكه منشا نا آرامي ها در دل شرايط عيب ماست از ايمان به غيب ما به خدا و ربوبيت و قيامت و … خبر مي دهد. پس مي بينيم كه همه اهل ظاهر هستيم و از ايمان به غيب خبري نيست!
عبادت [اسْتَعْبَدَهُمْ]، يعني اعتقاد به نور ولايت [بِوَلَايَتِهِمْ]
از ايمان به غيب انسان به وجود نور محمد و آل محمد (ع) در دلها خبر ميدهد.
ايمان به غيب = عبادت
فكان ذلك السجود لله عز و جل عبودية و لآدم طاعة و لما في صلبه تعظيما.
[علم – عبد] :
« بِالْعِلْمِ … يُعْبَدُ »
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
وَ اللَّهِ يَا عَلِيُّ
مَا خُلِقْتَ إِلَّا لِيُعْبَدَ بِكَ
مَا اسْتَأْهَلَ خَلْقٌ مِنَ اللَّهِ النَّظَرَ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعُبُودِيَّةِ لَنَا
بِالْعِلْمِ يُطَاعُ اللَّهُ وَ يُعْبَدُ.
[جدد – عبد]:
«طريق مُعبّدٌ – طريق مَجْدُودٌ»
«طريق جَدَدٌ: أي سهل. و الجَدَدُ: الأرض الصلبة التي يسهل المشي فيها.»
عبد: ملازمت
[عابد: ملازم سجاده]
عبده: اي لزمه
العبد، و هو المملوك
[مالك – عبد]
عبد = بنده؛ ترجمۀ بسيار رسا و بجاييست .
امام علی علیه السلام:
لِلْعَابِدِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ
الصَّلَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الزَّكَاةُ.
عبد + مقالههای اقامه صلاة و صوم و زکاة
انگاری تمام اون مطالب حالا با هم جمع میشن و میشن علامت شخصی که عبد باشه یعنی آرام باشه پس علامت آرامش اهل یقین خبر از این میده که در معنا کردن اسامی صلاة و صوم و زکاة موفق شده و قلبش درست فهمیده و صادق بوده، برای همینه که اونو آرام و رام در مقابل آیات قطران میبینی!
[عبد – حدیث عنوان بصری]:
«حقیقت علم – حقیقت عبودیت»
«حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ»
حقیقت آرامش، در یادآوری معالم ربانی صاحبان نور است.
در واقع بعد از اینکه مفهوم واژه عبد به قلبت عنایت میشه حالا حدیث عنوان بصری بطور زیبا و کامل راه دسترسی به آرامش «حقیقت عبودیت» رو برای تو تشریح میکنه.
یعنی اگه دنبال آرامش قلب هستی و اگه میخوای بدونی حقیقت عبودیت چیه تا تو هم عبد الله بشی این حدیث رو با این برداشت بدقت بخون.
که عبد نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور است، به اعتبار علمی که از آل محمد ع نزد آنها وجود دارد و این علم، نوری است که برای اهل یقین در دل شرایط عرضه آیات و حوادث ناگوار در صورتیکه به یاد معالم ربانی خود بیفتی به قلبت این نور علم عنایت میشود و ماحصل ورود این نور علم در قلبت حالت آرامش قلب و به عبارتی همان حالت عبودیت است لذا آرامش که مطلوب همه است، نوری است که در دل شرایط ناگوار با یاد معالم ربانی به قلب ناآرام عنایت میشود و شخص با نوری که در قلب خود احساس میکند و با بسطی که بدنبال قبض قلبی اش حاصل شده در می یابد که آرامش خود را از نگاه نورانی آل محمد ع به سبب یاد معالم ربانی اخذ نموده است. این همه تلاش برای کسب علم در اصل بدون این توضیح که راه دسترسی به علم (که هدف رسیدن به آرامش است) فقط یاد معالم ربانی در دل آیات است برای احدی امکان برخورداری از آرامش قلبی در هر شرایطی وجود ندارد الا بعون الله و منّه.
امام صادق علیه السلام:
عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِيِّ وَ كَانَ شَيْخاً كَبِيراً قَدْ أَتَى عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً قَالَ:
كُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ
فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إِلَيْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ
فَقَالَ لِي يَوْماً إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْراً لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَيْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إِلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِي مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ حَتَّى عِيلَ صَبْرِي فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُكَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِيفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِي مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا يَسِيراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُكَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَكَانَ كَثِيراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُكَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ
فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ
لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ
فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ
وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ
وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ
قُلْتُ يَا شَرِيفُ
فَقَالَ قُلْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ
قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ
مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟
قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَكْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَ إِبْلِيسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
[+ حدیث جیش یزید: نداشتن اراده علو، حب به پاکی و …]
قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِي
قَالَ أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لِاسْتِعْمَالِهِ
ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا
قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ
فَقَالَ
أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ وَ لَا تَأْكُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ كَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ
وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَغْفِرَ لِي وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرِّعَاءِ
وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَةً وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْراً
قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي فَإِنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.
[حج – بیت – عبد]:
هَذَا بَيْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ خَلْقَهُ لِيَخْتَبِرَ بِهِ طَاعَتَهُمْ فِي إِتْيَانِهِ
فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِيمِهِ وَ زِيَارَتِهِ وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ أَنْبِيَائِهِ وَ قِبْلَةً لِلْمُصَلِّينَ لَهُ.
هر واژهای رو میخوای در نظر بگیر ، فرقی نمیکنه ، همهاش نام زیبای معالم ربانی و آیات است پس معنی این حدیث میشه خداوند حکمتش اینجوری اقتضاء کرده که صاحبان نور راه دسترسی به آرامش و عبودیت رو برای ما یاد بده و ما باید با یاد معالم ربانی و با توجه به این بیت و قبله ، مصلی علم آل محمد ع باشیم و از این طریق به حقیقت آرامش «عبودیت» برسیم و تکریم ( و تعظیم و زیارت) آیات همان تکریم معالم ربانی است.
معالم ربانی صاحبان نور برای ما همون کاری رو میکنند که علوم انبیاء قوم بنی اسرائیل برای قوم زمان خویش انجام دادند و همه انبیاء اومدن تا حقیقت دسترسی به آرامش رو که عمل به نور ولایت آل محمد ع است را آموزش بدهند.
الأمالي للصدوق عن الفضلِ بن يونس:
أتى [ابنُ أبي العَوْجاءِ] الصّادقَ عليه السلام، فجلَسَ إلَيهِ في جَماعةٍ من نُظَرائهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ:
يا أبا عبدِ اللّه، إنَّ المَجالِسَ أماناتٌ، و لا بدَّ لكلِّ مَن كانَ بهِ سُعالٌ أنْ يَسْعُلَ، فتَأذَنُ لي في الكلامِ؟
فقالَ الصّادقُ عليه السلام:
تَكلَّمْ بما شِئتَ .
فقال ابنُ أبي العَوجاءِ:
إلى كَمْ تَدوسونَ هذا البَيْدَرَ ، و تَلوذونَ بهذا الحَجَر ، و تَعبُدونَ هذا البَيتَ المَرفوعَ بالطُّوبِ و المَدَرِ ، و تُهَرْوِلونَ حَولَهُ هَرْوَلةَ البَعيرِ إذا نَفَرَ؟!
مَن فَكّرَ في هذا أو قَدّرَ عَلِمَ أنَّ هذا فِعلٌ أسّسَهُ غَيرُ حَكيمٍ و لا ذي نَظَرٍ،
فقُلْ فإنَّكَ رأسُ هذا الأمرِ و سَنامُهُ و أبوكَ اُسُّهُ و نِظامُهُ.
فقال الصّادقُ عليه السلام:
إنّ مَن أضَلَّهُ اللّهُ و أعْمى قَلبَهُ اسْتَوْخَمَ الحَقَّ فلَم يَسْتَعذِبْهُ،
و صارَ الشّيطانُ وَليَّهُ يُورِدُهُ مَناهِلَ الهَلَكَةِ ثُمَّ لا يُصْدِرُهُ.
و هذا بَيتٌ اسْتَعبَدَ اللّهُ بهِ خَلقَهُ ليَخْتَبِرَ طاعَتَهُم في إتْيانِهِ،
فحَثَّهُـم على تَعْظيمِـهِ و زيارَتـهِ، و قـد جَعلَهُ مَحـلَّ الأنبياءِ و قِبْلَةً للمُصَلّينَ لَهُ،
و هُـو شُعْبَـةٌ مِن رِضْوانِـهِ، و طريـقٌ يـؤَدّي إلى غُفْـرانِهِ،
مَنْصوبٌ على اسْتِـواءِ الكَمـالِ، و مُجْتَمَعِ العَظَمَةِ.
ابن ابى العوجاء خدمت امام صادق عليه السلام آمد و با جمعى از هم مسلكانش نزد آن حضرت نشست و آن گاه گفت:
اى ابا عبد اللّه! مجلسها در حكم امانتند، و هر كه سرفهاى دارد بايد سرفه كند.
آيا اجازه مى دهى سخن بگويم؟
امام صادق عليه السلام فرمود: هر چه مى خواهى بگو.
ابن ابى العوجاء گفت:
تا كى اين خرمن را مى كوبيد و به اين سنگ پناه مى بريد و اين خانه برافراشته با خشت و كلوخ را مى پرستيد و چون شتر رميده بر گرد آن مى دويد و هروله مى كنيد؟
هر كه در اين كار بينديشد و ارزيابى كند، پى مى برد كه اين كار را يك آدم غير حكيم و خام انديش پايه گذارى كرده است .
تو كه سردمدار و قله نشين اين امرى و پدرت بنياد و نظام آن بوده جوابم را بده.
امام صادق عليه السلام فرمود :
هر كه خدا گمراهش كند و ديده دلش را كور سازد، حقّ را ناگوار يابد و طعم شيرين آن را نچشد
و شيطان دوستش گردد و او را به آبشخورهاى هلاكت برد و ديگر بازش نگرداند.
اين خانه اى است كه خداوند خلق خود را به وسيله آن به پرستش وا داشته،
تا با حضور در آن، فرمانبرى آنان را بيازمايد.
از اين رو آنها را به بزرگداشت و زيارت آن تشويق فرموده و آن را جايگاه پيامبران و قبله نماز گزارانش كرده است.
اين خانه، شاخه اى از رضوان و خشنودى خداست
و راهى است كه به آمرزش او مى انجامد و بر بنياد كمال ، استوار ، و مركز عظمت است.
[عبد – ولی – ولایت]:
جان کلام در این عبارت از این حدیث شریف است:
«وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ»
یعنی هر کس میخواد به آرامش برسه راهشو باید از علوم ربانی منا اهل البیت ع اخذ نماید.
تنها همین علم است که آرامشزاست.
اینکه بعد از «ثُمَّ غَيَّبَهُمْ عَنْ أَبْصَارِهِمْ» حالا باید «وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ» این قشنگه:
+ «غیب»:
غیب هم نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشۀ آنهاست،
یعنی باید با یادآوری معالم ربانی (در غیب) بتونی آیاتی که در تایید این علوم برای تو عرضه شده رو آثار عیبت بدونی تا از علم و نور آل محمد ع بهرهمند بشی و اینکه کار اینجوریه، یه خورده سخت شده و قابل فهم برای همه شاید نباشه «لن ترانی» و فقط اونایی از این معبر به سلامت عبور میکنن که «و لکن انظر الی الجبل» به این جبل و رجل و نور و … ذرهای شک نداشته باشند و ایمان به غیب همان باور به نور قلبی است، لذا اهل یقین راه عبودیت و آرامش رو در حوادث ناگوار با یادآوری معالم ربانی، خوب بلدند. وجودشون از دیده نهان و در غیب است اما نور ولایتشان بر اهل یقین پوشیده نیست که دائم قلبشان در دستان ولی خدا مدام در تقلب احوال بوده و از رضا و سخط ولی خدا نسبت به خود، با قبض و بسط قلبیشان مطلع میشوند. پس اگه از کسی کاری رو بخوان، باید به او یه جوری خواستۀ خودشونو تفهیم کنن و این توانایی بالایی میخواد که بدون اینکه الآن کسی دور و بر شما متوجه بشه، ولی خدا با قلب شما جوری صحبت کنه که راه دسترسی به آرامش رو بفهمید، بدون اینکه کنار دستی شما هم متوجه این ارتباط قلبی با عالم بالا بشه و این همان ولی و قرب و ارتباط قلب با نور است، کانه او به تو می گوید الآن راه عبودیت چیست! راه عبودیت حب آل محمد ع است و حب معالم ربانی صاحبان نور منا اهل البیت ع، پس «وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ» برای ما در علوم ربانی همین معلم نورانی قابل جستجو است. انگاری ارتباط در ملک با صاحبان نور، میبایستی به ارتباط در ملکوت قلب با تمثال نورانی آنها منجر شود!
یعنی ممکنه به این وجود مُلکی دسترسی نباشه، اما قلب باید بتونه طی الارض و طی السماء کنه و خودشو برسونه به این تمثال نورانی که یادآور علوم آل محمد ع برای او در لحظۀ عرضۀ تقدیرات هست.
یادآوری علوم نورانی «ذکر الله» قدرتی دارد که هر زمان به دلت بیفته، قلبت آرام میشود و این همان قدرت نور ولایت بر قلوب اهل یقین است و هر کس نسبت به این نورش شک کند این رابطه و کانال ارتباطی نور ولایت، یعنی ذکر الله با قلب- که ابزار اخذ نور آرامش و عبودیت است- قطع میشود «ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ»، از این آیه زیبا:
«… وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا … (انفال 72)»
پس عنایات علمی غیبی که به محض اینکه به قلبت الهام میشه، روشن میشی، همون رابطه نور ولایت با قلب سلیم است. و تا زمانیکه اهل شک از سیئات خود یعنی شک و حسد و بخل دست برندارند و مهاجرت نکنند، این رابطه نورانی ولایت بر قلب با یاد معالم ربانی شکل نخواهد گرفت و چیزی گیرشان نخواهد آمد و هر چه زمان بگذرد، بالاخره این دودوزه بازی آنها، کار دستشان داده تا اینکه امتحان کربلا دستشان را رو میکند: لم یکن منفکین حتی تاتیهم البینة:
«لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1)»
یک مثال :
صاحبان و حاملان نور رو مثل یک ظرفی در نظر بگیر که حروف الفبا داخل این ظرف ریخته شده!
سه تا حرف به انتخاب خودت از این ظرف در بیار و یک واژه بساز مثلا ع – ب – د : میشه «عبد»:
این واژه در اصل از حروفی تشکیل شده که تماما داخل این ظرف بوده یعنی متعلق به صاحب نور بوده، پس از این واژه و هر واژه دیگر باید بوی معالم ربانی او را استشمام کنیم و مفهوم آرامشی که از قبل یادآوری این علوم ربانی نصیبمون میشه رو بدست بیاوریم. داستان بقیه واژهها هم همینه.
عَنِ الصَّادِقِ ع:
أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَّمَ آدَمَ أَسْمَاءَ حُجَجِ اللَّهِ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ وَ هُمْ أَرْوَاحٌ عَلَى الْمَلائِكَةِ
فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ
أَنَّكُمْ أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ فِي الْأَرْضِ لِتَسْبِيحِكُمْ وَ تَقْدِيسِكُمْ مِنْ آدَمَ
قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
قالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ
فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَقَفُوا عَلَى عَظِيمِ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ
فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ أَحَقُّ بِأَنْ يَكُونُوا خُلَفَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى بَرِيَّتِهِ
ثُمَّ غَيَّبَهُمْ عَنْ أَبْصَارِهِمْ وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ
وَ قالَ لَهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ.
[عبد – ورع]:
آرامش میخواهی؟ هرگز گناه نکن!
اینجوری همیشه سربلند و بدون نگرانی خواهی بود!
و اینجوری وقتیکه بطور اشتباهی و یا عمدی، بهت تهمت بزنند، تو خودت میفهمی که خدای مهربان داره با این تقدیر، چی بهت میگه و چه ماموریتی از تو میخواد!
«وَ مَا تَعَبَّدَ لِيَ الْمُتَعَبِّدُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحَارِمِي»
عبد و ورع دو نام مترادف نور الولایة:
یعنی عبودیت با ورع محقق می شود، یعنی اگه میخوای آرامشت خدشهدار نشه، هرگز گناه نکن. چنان با آرامش و اطمینان خاطر قدم بر میداری که نهایت نداشته باشد!
اگه اشتباها حکم دادگاه رو به آدرس تو هم پست کرده باشند، خیالت راحته و میدونی صددرصد اشتباه شده و ذرهای به خودت شک نداری که دست به ریشت بکشی! #ورکلایف.
ادامه حدیث قشنگه:
(+ بغیر حساب):
«وَ أَمَّا الْمُتَعَبِّدُونَ لِي بِالْوَرَعِ عَنْ مَحَارِمِي فَإِنِّي أُفَتِّشُ النَّاسَ عَنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَا أُفَتِّشُهُمْ حَيَاءً مِنْهُمْ»،
عبارت «وَ لَا أُفَتِّشُهُمْ» معادل همون بغیر حساب است که در آیات دیگه و مباحث مربوطه ذکر شده است. یعنی اگه قلبت به حقیقت آرامش یاد معالم ربانی رسیده باشه «عبد»، یقین بدان که بغیر حساب و بدون تفتیش بدنی، وارد بهشت میشی!
دیدی وقتی دارن همه رو بازدید بدنی میکنن، یکی مثل شیر میاد و رد میشه و اونایی که بازرسی میکردن هم خبردار وایمیستن؟ تو می پرسی این مگه کی بود که نه تنها بازرسی نشد بلکه همه خبردار وایستادند؟! بهت میگن او «عبد» بود! تعجب میکنی و میگی ما که فکر نمیکردیم عبد یه همچین معنایی داشته باشه! خیال میکردیم معنی چندان خوبی نداره و یعنی مثل برده قبول ذلت کردنه! میگن اشتباه به عرضتون رسوندن، عبد یعنی آرامش! عبد یعنی نور علم! عبد یعنی بغیر حساب وارد بهشت شدن! عبد یعنی مورد احترام و تعظیم قرار گرفتن!
(و اذکر عبدنا ایوب – و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب):
به اینا میگن عبد!
چون در دنیا منششون این بوده که تنشونو برای هر آیت و ماموریتی خوب چرب کردهاند «بعیر معبد» و هر آیتی با هر درجه و شدتی که اومد اونا رو ناآرام کنه، اونا تکون نخوردند و با یاد نورشون آرام و رام بودند. ببین حالا این عباد الله چقدر سرفراز و متین و با شکوه وارد میشن، در حالیکه همه رو بخاطر حسابرسی نگه داشتهاند. حالا تا میتونی در دنیا عبد باش یعنی تا میتونی با یاد معالم ربانی آرامش کسب نما که این نور آرامش، چنان قلب تو رو احاطه میکنه که فقط باید ببینی تا باور کنی.
پس معالم ربانی صاحبان نور با ما و برای ما چه ها که نکردند
و ما باید قدرش را بدانیم «اکرمی مثواه».
جالب اینه که بازرسها میگن: ما که خجالت میکشیم این «عبد» را تفتیش نماییم «حَيَاءً مِنْهُمْ»!
[عبد – نعمة – اربة] :
آرامش یعنی اینکه همه جوره فقط طرف حسابت رو خدا و آل محمد ع و اوصیاء نورانی بدانی والسلام و به احدی رو نندازی و احدی رو هم کارهای ندانی و هیچ کس و هیچ چیز جز نور علم آل محمد ع قدرت ایجاد آرامش برای قلب رو نداره و این قسمت از حدیث زیباست:
«وَ كَفَى بِالْعَبْدِ أَدَباً أَنْ لَا يُشْرِكَ فِي نِعَمِهِ وَ إِرَبِهِ غَيْرَ رَبِّهِ» + «ارب»
براى بنده، همين ادبْ بس كه در نعمتها و به هنگام نيازش كسى را شريك پروردگارش قرار ندهد.
وَ نَحْنُ قَوْمٌ أَوْ نَحْنُ مَعْشَرٌ
إِذَا لَمْ يَرْضَ اللَّهُ لِأَحَدِنَا الدُّنْيَا نَقَلَنَا إِلَيْهِ.
ما گروهى هستيم كه
وقتى خداوند دنيا را برايمان نخواسته باشد، منتقل به جانب او ميشويم.
[«الْإِقْرَارُ لِلَّهِ بِالْعُبُودِيَّةِ»]:
همینکه اقرار و تصدیق کنی که فقط یاد معالم ربانی راه رسیدن به آرامش در حوادث ناگوار است «الْإِقْرَارُ لِلَّهِ بِالْعُبُودِيَّةِ» و عملا با کمک نورت توفیق گذشت از دلخواهها رو داشته باشی و عمل صالح تولید کنی دیگه کار تمومه!
امام جواد علیه السلام:
عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ ابْنِ مُسَافِرٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع فِي الْعَشِيَّةِ الَّتِي اعْتَلَّ فِيهَا مِنْ لَيْلَتِهَا الْعِلَّةَ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا
يَا عَبْدَ اللَّهِ
مَا أَرْسَلَ اللَّهُ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَائِهِ إِلَى أَحَدٍ حَتَّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ
قُلْتُ وَ أَيُّ شَيْءٍ هُوَ يَا سَيِّدِي قَالَ
الْإِقْرَارُ لِلَّهِ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ الْوَحْدَانِيَّةِ وَ إِنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ
وَ نَحْنُ قَوْمٌ أَوْ نَحْنُ مَعْشَرٌ إِذَا لَمْ يَرْضَ اللَّهُ لِأَحَدِنَا الدُّنْيَا نَقَلَنَا إِلَيْهِ.
على بن مهزيار از ابن مسافر نقل كرد كه حضرت جواد عليه السّلام در شبى كه مبتلا گرديد و با همان ناراحتى از دنيا رفت بمن فرمود:
اى عبد اللّٰه!
خداوند هيچ پيامبرى را از پيامبران نفرستاده مگر اينكه از او سه پيمان گرفته.
عرضكردم آن سه چيز چيست؟
فرمود:
اقرار به بندگى و وحدانيت خدا و اينكه خداوند هر چه را بخواهد مقدم مىدارد
ما گروهى هستيم كه وقتى خداوند دنيا را برايمان نخواسته باشد، منتقل به جانب او ميشويم.
[ربّ – عبد]:
[ربوبیت – عبودیت]:
« إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ »
نکته زیبایی در مورد آیه ولایت و حدیث عبدالله بن سلام:
مستقرین که مستقر هستند!
اما این معارین هستند مثل عبدالله بن سلام که باید با محتوای آیه ولایت در موردشون بداء حاصل بشه و عاقبت به خیر بشن، اما متاسفانه غالبا توزرد از آب در میان و از این فرصت استثنایی آشنایی با معالم ربانی استفاده نمیکنند.
[عبودیت – سلسله مراتب نورانی]:
غیر ممکن است که کسی بتواند بدون یاد معالم ربانی، قلبش نور حضور علم آرامبخش آل محمد ع را تجربه و حس کند و هیچکس را اهلیت این مقام نیست الا درک حال آرامش با یاد معالم ربانی «عبودیت» که همان فهم نور ولایت آل محمد ع با قلب سلیم است، کانه نور علمی آل محمد ع را در لحظه، با اشاره آنها متوجه میشود که منظور چیست و ماموریت کدامست!
«وَ لَا اسْتَأْهَلَ خَلْقٌ مِنَ اللَّهِ النَّظَرَ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعُبُودِيَّةِ لَهُ وَ الْإِقْرَارِ لِعَلِيٍّ بَعْدِي»
اگه نکته موجود در آیه ولایت و قصه عبدالله بن سلام رو میگه، چی به دلت خطور میکنه، که توام با تاریکی و ناآرامی قلب نیست و انگاری یک مطلب جدیدی رو میخواد برای تو روشو ورداره، که فلانی از این مطلب منظورم چیه و کیه، گر چه یکی به میخ میزنم و یکی به نعل، و این ظرافت زیبایی کلام در قالب شوخی و بگو بخند، عجیب است.
[قسمتی از حدیث زیبا و طولانی و مهم فضل بن شاذان نیشابوری]:
«فَإِنْ قَالَ : فَلِمَ تَعَبَّدَهُمْ؟
قِيلَ: لِئَلَّا يَكُونُوا نَاسِينَ لِذِكْرِهِ وَ لَا تَارِكِينَ لِأَدَبِهِ وَ لَا لَاهِينَ عَنْ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ إِذْ كَانَ فِيهِ صَلَاحُهُمْ وَ قِوَامُهُمْ فَلَوْ تُرِكُوا بِغَيْرِ تَعَبُّدٍ لَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»
اینکه باید مدام به یاد معالم ربانی باشی تا با ادب بشی و مرتب امر و نهی کلام ولی خدا رو با قلبت حس کنی و اصلا صلاح کار تو هم همینه وگرنه همه چیزو فراموش میکنی و یه خورده بگذره چنان قساوت قلب پیدا میکنی که از هیچ معصیتی نمیگذری! پس حقیت عبودیت یعنی آرامش واقعی فقط با یاد معالم ربانی بدست میاد و اگه این ذکر الله رو فراموش کنی، قساوت قلب حتمی است.
امام صادق عليه السلام:
سَمِعتُ أبي مُحَمَّدا الباقِرَ عليه السلام يَقولُ:
تَعَلُّقُ القَلبِ بِالمَوجودِ شِركٌ، و بِالمَفقودِ كُفرٌ، و هُما خارِجانِ عَن سُنَّةِ الرِّضا،
و أعجَبُ مِمَّن يَدَّعِي العُبودِيَّةَ للّهِ، كَيفَ يُنازِعُهُ في مَقدوراتِهِ؟
حاشَا الرّاضينَ العارِفينَ عَن ذلِكَ.
از پدرم محمّد باقر عليه السلام شنيدم كه مىفرمود:
«دلبستگى به موجود، شرك است و به مفقود، كفر، و آن دو، از سنّت خشنودى، خارجاند.
از كسى كه ادّعاى بندگى خدا مىكند،
در شگفتم كه چگونه با خدا در تقديرهايش در كشمكش است!
خشنودان دانا، از چنان كشمكشى به دورند».
[عبودیت – مقدرات]:
عبودیت یعنی آرامش در حوادث ناگوار با یاد معالم ربانی:
«وَ أَعْجَبُ مِمَّنْ يَدَّعِي الْعُبُودِيَّةَ لِلَّهِ كَيْفَ يُنَازِعُهُ فِي مَقْدُورَاتِهِ»
و این همان اعتقادی است که صاحبان نور به ما آموختهاند:
حوادث آثار عیب ماست و خطای خطاکار دلیلی برای درگیری با نمودار نیست.
ببین واقعیت اینه که وقتی معتقد باشی مقدرات دست ذات اقدس الهی است و اوست که تقدیر میکنه این حادثه ناگوار را، پس دیگه جای هر گونه اعتراض برای بنده وجود ندارد و اهل یقینی که واقعا «عبد» باشد یعنی تن خود را برای هر حادثه ناگواری چرب کرده و با یاد معالم ربانی آرامش و حقیقت عبودیت را با قلبش حس میکند و نسبت به عوامل محیطی هرگز اعتراض و پرخاش نمی کند.
[سجده – عبودیت] :
« وَ كَانَ سُجُودُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُبُودِيَّةً وَ لآِدَمَ إِكْرَاماً وَ طَاعَةً لِكَوْنِنَا فِي صُلْبِهِ »
تکریم آیت به اعتبار نور معالم ربانی در این حادثه است و رسیدن به آرامش محصول همین عبودیت با این اعتقاد است که معلم آن، که منا اهل البیت ع است، آموزگار این اندیشه است.
[نور ولایت، در صلب نار آیت] + «نار و نور»
پس اگه ما تنمونو برای آیات عرضه شده چرب می کنیم «عبد» و رام و آرام، هیچی نمیگیم به اعتبار اینه که اولا خودمونو بیمار می بینیم و مستحق آمپول! و ثانیا درمان رو در معالم ربانی که در لحظه عرضه آیت بدست میاد میدانیم و نورشو حس می کنیم و این نور در صلب آیت برای ما ارزش داره و دنبال این علم هستیم که به ما نیرو و گرما و آرامش میده لذا سجده ملائکه بر آدم قصهاش اینه و با واژه عبودیت اینجوری تعبیر و تفسیر میشه.
[علم – عبد]:
«بِالْعِلْمِ يُطَاعُ اللَّهُ وَ يُعْبَدُ»
خودت باید بفهمی که علم به اعتبار معلم معنا پیدا میکند!
«ارجح من العلم حامله»
پس میشه با یاد علوم معلم نورانی به حقیقت آرامش «عبودیت» دست یافت.
و این برداشت زیبا ارزش داره که با یاد معالم ربانی صاحبان نور در دل شرایط، میشه واقعا آرامش رو تجربه نمود که چقدر لذتبخش است.
[عبد – نبی – رسول – خلیل – امام]:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً
وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا
وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا
وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً
فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ قَالَ
إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً
قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ ع
قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي
قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
قَالَ لَا يَكُونُ السَّفِيهُ إِمَامَ التَّقِىِّ.
اول باید خودت با این اعتقاد و با یاد معالم ربانی حقیقت آرامش رو درک کنی تا بشی «عبد»!
اما اونیکه منتخب آل محمد ع میشه و میشه صاحب نور، خیلی مراحل رو گذرونده!
یعنی عملا خودش با یاد معالم ربانی نورش به آرامش رسیده و با عمل به نور ولایت و درک آرامش، حالا ماموریت معنا کردن اسم نبی و اسم رسول رو دنبال میکنه.
[عبد – زنا]:
[امانة الله – کلمات الله – عبد – تاویل زنا «زنأ البول»!]:
اهل شک حسود، همه، رابطۀ خودشونو با صاحب نورشون قطع کردند و این سیئه حسد، در مثانۀ قلبشون، محتقن باقی خواهد ماند و دفع و درناژ نخواهد شد و دیگر راهی برای دفع این سیئه به برکت علوم ماخوذ با یاد نور نخواهند داشت و لذا به این قطع رابطه مثانه با مجرای ادرار که به احتباس ادراری میانجامد، عرب میگوید «زنأ البول» یعنی ادرار احتقان و احتباس پیدا کرده، یعنی اهل شک که رابطهشون با نور قطع شد، سیئه در قلبشون احتباس پیدا کرده و دیگه راهی برای دفع سیئه ندارند و لذا متاسفانه همۀ اهل حسادت، تاویلا اهل احتقان ادراری و اهل زنای تاویلی هستند نعوذ بالله من ذلک.
«عبد» نام زیبای صاحبان نور و «زنا» نام لیدرهای سوء است.
هر ناآرامی که بدون یاد معالم ربانی و با گناه تسکین داده شود تاویلا زنا محسوب میشود!
هر تمایل به اعتقاد لیدرهای سوء و نادیده گرفتن اعتقاد نورانی آل محمد ع، تاویلا زنا محسوب میشود!
هر عدم دسترسی به حقیقت آرامش «عبودیت» به سبب یاد معالم ربانی، تاویلا زنا محسوب میشود!
اهل شک حسود– اهل زنای تاویلی هستند، چون به حقیقت آرامش و عبودیت ذات اقدس الهی که سببش یادآوری علوم ربانی آل محمد ع است، شک داشته و یقین ندارند و لذا دائما در حال زنای تاویلی بسر می برند. امانت الله، و کلمة الله، صاحبان نور هستند و شرط (= راه) حلال بودن و بهرهمندی از آیات، همین یادآوری معالم ربانی است و همین کلمة الله است که حرام را حلال میکند (ازدواج) و ازدواج تاویلی قلب با یاد معالم ربانی و نورانی در دل شرایط عرضه آیات ثمر میدهد و عمل صالح متولد میگردد. اهل یقین، در نهایت اهل رضا (ارضای علمی از آیات با یاد معالم ربانی) میشوند و این یعنی تاویلا نار آیات با یاد معالم ربانی برایشان نور حلال میشود. با این روش زندگی که آموختهایم، یعنی اینکه با آیات چجوری باید برخورد کنیم و حوادث رو آثار عیب بدونیم و به نمودار هیچی نگیم، به این میگن مقام بالای «عبد» و به این میگن عبودیت و به این میگن مشرک نبودن و تاویلا اهل زنا نبودن و بودن با معالم ربانی منا اهل البیت ع و عمل به این اعتقاد و معلمی دیگر برنگزیدن …
+ «زنا»
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
أَخَذْتُمُوهُنَّ بِأَمَانَةِ اللَّهِ وَ اسْتَحْلَلْتُمْ فُرُوجَهُنَّ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ
فَأَمَّا الْأَمَانَةُ فَهِيَ الَّتِي أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى آدَمَ حِينَ زَوَّجَهُ حَوَّاءَ
وَ أَمَّا الْكَلِمَاتُ فَهُنَّ الْكَلِمَاتُ الَّتِي شَرَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا عَلَى آدَمَ
أَنْ يَعْبُدَهُ وَ لَا يُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لَا يَزْنِيَ وَ لَا يَتَّخِذَ مِنْ دُونِهِ وَلِيّاً.»
[«أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي؟!»: «أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ»]:
عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ
إِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْحَجَ
فَبَعَثَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ
أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَيْتُكَ
فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي قُرَيْشٍ حَسَباً وَ لَا كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي الدِّينِ وَ لَا بِخَيْرٍ مِنِّي
فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ
فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ
فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص
فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع مَعَ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ
ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ
فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ
فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى
فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع
قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ
فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ
فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ
أَوْلَى لَكَ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ.
از بريد بن معاويه گويد:
شنيدم امام باقر (ع) ميفرمود راستى كه يزيد بن معاويه بمدينه آمد و قصد حج داشت و نزد يكى از مردان قريش فرستاد و او را احضار كرد و نزد او آمد و يزيد باو گفت:
تو اعتراف دارى كه بنده من هستى اگر خواهم تو را بفروشم و اگر خواهم به بردگى گيرم؟
آن مرد در پاسخ او گفت بخدا اى يزيد تو از من گرامىتر و ارجمندتر نيستى در قريش از نظر خانواده و پدرت هم در جاهليت و اسلام از پدر من بهتر نبود و خودت هم در ديانت برتر از من نيستى و از من بهتر نباشى پس چگونه براى تو اعتراف كنم بدان چه درخواست كردى؟
يزيد گفت بخدا اگر اعتراف نكنى براى من، من تو را ميكشم.
او در جواب گفت كشته شدن من به دست تو مهمتر نيست از اينكه حسين بن على (ع) را كشتى كه زاده رسول خدا (ص) بود. و او دستور داد وى را كشتند.
سپس دنبال على بن الحسين (ع) فرستاد و به آن حضرت هم همان گفتار با آن مرد قرشى را تكرار كرد و آن حضرت در پاسخ او فرمود:
بگو بدانم اگر من براى تو اعتراف نكنم آيا مرا بمانند آن مرد قرشى ديروز نخواهى كشت؟
يزيد در پاسخ او گفت چرا
و على بن الحسين (ع) فرمود:
من اعتراف دارم بدان چه تو خواستى؟
من به زور بندهام اگر خواهى نگهدار و اگر خواهى بفروش.
يزيد به او گفت براى تو بهتر شد، خونت را حفظ كردى و از شرف تو هم چيزى نكاست.
[«وَ مِنْ أَسْمَائِهِ ص … عَبْداً … وَ مَعْنَاهُمَا وَاحِدٌ»]:
در این حدیث بسیار مهم و زیبا این نکته وجود داره که تمامی واژهها نامهای زیبای مترادف نور الولایة هستند «اسماء الله الحسنی» و همه این اسامی معنای واحد و مشترکی دارد و آنهم مفهوم «آرامش» است که این معنا با یاد معالم ربانی در قلوب اهل یقین حاصل میشود.
«وَ مِنْ أَسْمَائِهِ ص يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ وَ مَعْنَاهُمَا وَاحِدٌ …
وَ عَبْداً فِي قَوْلِهِ تَعَالَى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ [وَ قَالَ ص] لَا تَدْعُنِي إِلَّا بِيَا عَبْدَهُ فَإِنَّهُ أَشْرَفُ أَسْمَائِي»
پس عبد نام زیبایی برای نور الولایة است و معنای آن همان معنای سایر اسامی زیبای مترادف نور است، یعنی آرامش، یعنی مهربانی، یعنی زیبایی.
[عبد – «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ»]:
+ [بداء – معارین و مستقرین – عالم ذر – نور و نار – ولد – عبد – … ]:
این حدیث در ارتباط با بحث «نور و نار» زیبایی مهمی داره!
انگاری اهل یقین و اهل شک هر دو در دنیا با نورشون آشنا میشن، کانه طینتشون و قلبشون با آب نور علم ولایت ماخوذ از صاحبان نور منا اهل البیت ع مخلوط میشه، حالا پس از رسلی، نوبت آیاتی است، یعنی حالا هر دو گروه در معرض نار آیت قرار میگیرند:
«ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً»
اهل شک حسود «أَهْلَ الشِّمَالِ» به تقدیرات خود راضی نمیشوند، داخل در نار آیات نمیشوند و حوادث رو با یاد معالم ربانی، آثار عیب خود ندانسته و از آیات اعراض مینمایند، اما اهل نور یقین «أَهْلَ الْيَمِينِ» خود را در داخل آتش آیات با یاد معالم ربانی رها می کنند و یک دفعه می بینند نار آیت برایشان بردا و سلاما می شود یعنی اهل یقین رو میبینی که آیت برایشان هست ولی ناآرام نمیشوند (حلمة) یعنی با یاد معالم ربانی از نار آیت به نور علم آل محمد ع رسیده و حکمت این حادثه ناگوار عرضه شده را میدانند، کانه میدانند جریان چیست و ماموریت کدامست و این قضیه از کجا آب میخورد و لذا هیچ اعتراضی به این حکم عادلانه ندارند (+ اصول و اسرار)، پس اهل یقین با حادثه و تقدیر ناگوار زندگی خویش با یاد معالم ربانی کنار آمدهاند و آن را با جان و دل میپذیرند و شِکوِه حال جز به آل محمد ع نکرده و نمیکنند.
اهل شک در عالم ذر هم عملا با داخل نشدن در آتش، پذیرای این اعتقاد و نور ولایت نشدند، اما چون دیدند که اهل یقین پذیرا شدند، کانه چشم و هم چشمی کردند و گفتند خدایا این بار را چشم پوشی کن و یک فرصت دیگر به ما عنایت کن:
«رَبَّنَا أَقِلْنَا»
لذا خدا هم «فَأَقَالَهُمْ» دنیا را فرصت دیگری برای آشنایی با معالم ربانی برای آنها قرار داد تا مجددا نار آیت را برای آنها برافروزد و این بار هم به آنها گفته میشود که حالا با یاد معالم ربانی از دلخواه و تمنا بگذرید، کانه بپرید توی آتیش! بازهم اهل شک این فرصت دوباره را از دست میدهند و به معالم ربانی خود خیانت نموده و آیات را با خود بیربط دانسته و با نمودارها درگیر میشوند.
جز عده بسیار اندکی از اهل شک که برایشان بداء حاصل میشود.
نه اهل شک (جز اهل بداء) بطرف اهل یقین میآیند و نه اهل یقین بطرف اهل شک میروند!
«فَلَنْ يَسْتَطِيعَ هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هَؤُلَاءِ وَ لَا هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هَؤُلَاءِ»
لذا میشه بگیم کل دنیا و این فرصت و قصه آشنایی با معالم ربانی صاحبان نور، همه و همه، و بقول معلمین ربانی، آیه ولایت و قصه عبد الله بن سلام، همه برای اهل شک و معارین است، وگرنه اهل یقین که- به زبان شوخی- دیگه این کارها رو لازم ندارند!
این همه زحمت برای قصه بداء عدهای از اهل شک حسود کشیده شده است.
اگه قراره یک معار، مستقر بشه، و نتیجه آشنایی او با نورش در دل شرایط، ثمر عبودیت بده، باید این ثمر، نتیجه یادآوری معالم ربانی در دل شرایط باشه، یعنی حقیقت عبودیت برای اهل شک و معارین که قصه آنها در این حدیث بیان شد، فقط با یقین و باور نسبت به صاحب نوری که با او آشنا میشوند حاصل خواهد شد و چقدر این آیه فهمش لذت بخش است و البته ساده هم نیست و عنایت خاصی است که به دل میافتد و واژه های «ولد» و «عبد» باید خوب جا بیفتد تا این معنی از این آیه استنباط شود، ان شاء الله تعالی.
به بیان دیگر اگه قراره این اعتقاد ثمر بده، که میده، (تَوَلُّدُ الشيءِ من الشيء: حصوله عنه بسبب من الأسباب)، باید با کمک نور علوم صاحبان و حاملان علوم آل محمد ع باشه و بس!
+ «ولد»
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ ع أَرْسَلَ الْمَاءَ عَلَى الطِّينِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً فَعَرَكَهَا
ثُمَّ فَرَّقَهَا فِرْقَتَيْنِ بِيَدِهِ ثُمَّ ذَرَاهُمْ فَإِذَا هُمْ يَدِبُّونَ
ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً
فَأَمَرَ أَهْلَ الشِّمَالِ أَنْ يَدْخُلُوهَا فَذَهَبُوا إِلَيْهَا فَهَابُوهَا وَ لَمْ يَدْخُلُوهَا
ثُمَّ أَمَرَ أَهْلَ الْيَمِينِ أَنْ يَدْخُلُوهَا فَذَهَبُوا فَدَخَلُوهَا
فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّارَ فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلَاماً
فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ أَهْلُ الشِّمَالِ قَالُوا رَبَّنَا أَقِلْنَا فَأَقَالَهُمْ
ثُمَّ قَالَ لَهُمْ ادْخُلُوهَا فَذَهَبُوا فَقَامُوا عَلَيْهَا وَ لَمْ يَدْخُلُوهَا فَأَعَادَهُمْ طِيناً وَ خَلَقَ مِنْهَا آدَمَ ع
وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
فَلَنْ يَسْتَطِيعَ هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هَؤُلَاءِ وَ لَا هَؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هَؤُلَاءِ
قَالَ فَيَرَوْنَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوَّلُ مَنْ دَخَلَ تِلْكَ النَّارَ
فَلِذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ
قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ.»
[ظلم – شرک – وفای به عهد – صنم – سجدة « لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُنَا لِصَنَمٍ قَطُّ » – عبد – دعوة]:
«وَ مَنِ الظَّالِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِي؟ … مَنْ يَسْجُدُ لِلصَّنَمِ مِنْ دُونِي يَعْبُدُهَا»
حدیث زیبایی که باید در همه مقالهها بیاید:
« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
أَنَا دَعْوَةُ أَبِي إِبْرَاهِيمَ
قَالَ قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ صِرْتَ دَعْوَةَ أَبِيكَ إِبْرَاهِيمَ ؟
قَالَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً
فَاسْتَخَفَّ إِبْرَاهِيمَ الْفَرَحُ قَالَ يَا رَبِّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي أَئِمَّةً مِثْلِي
فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ إِنِّي لَا أُعْطِيكَ عَهْداً لَا أَفِي بِهِ
(+ وفای به عهد)
قَالَ يَا رَبِّ مَا الْعَهْدُ الَّذِي لَا تَفِي بِهِ
قَالَ لَا أُعْطِيكَ الظالم [لِظَالِمٍ] مِنْ ذُرِّيَّتِكَ عَهْداً
قَالَ إِبْرَاهِيمُ عِنْدَهَا يَا رَبِّ
وَ مَنِ الظَّالِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِي؟
قَالَ لَهُ مَنْ يَسْجُدُ لِلصَّنَمِ مِنْ دُونِي يَعْبُدُهَا
قَالَ إِبْرَاهِيمُ عِنْدَ ذَلِكَ
وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ
فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ
فَقَالَ النَّبِيُّ ص
فَانْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلَى عَلِيٍّ لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُنَا لِصَنَمٍ قَطُّ فَاتَّخَذَنِي نَبِيّاً وَ اتَّخَذَ عَلِيّاً وَصِيّاً .»
عبد – تواضع – ملک سلیمان + [نَبِيّاً عَبْداً – نَبِيّاً مَلِكاً]:
با توجه به بحث زیبای «وضع : وضعت الحامل ولدها»، «تواضع» و «عبد – طریق معبد» حالا با این حدیث و اضافه شدن مفهوم ملک سلیمان ع، معنا و مبحث تواضع، زیبایی دوچندان پیدا نمود:
تواضع یعنی نادیده گرفتن تمناها و با این حدیث یعنی نادیده گرفتن مُلک دنیایی سلیمان ع، گرچه کلید همه گنجهای دنیا رو پیشکشت کنند.
حالا ای اهل یقین تو آرامش قلب رو با یاد معالم ربانی میخواهی یا ملک سلیمان ع؟!
« … وَ هَبَطَ مَعَ جَبْرَئِيلَ ع مَلَكٌ لَمْ يَطَأِ الْأَرْضَ قَطُّ مَعَهُ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ
فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ
إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ هَذِهِ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ
فَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِيّاً عَبْداً وَ إِنْ شِئْتَ نَبِيّاً مَلِكاً
فَأَشَارَ إِلَيْهِ جَبْرَئِيلُ ع أَنْ تَوَاضَعْ يَا مُحَمَّدُ
فَقَالَ بَلْ أَكُونُ نَبِيّاً عَبْداً
ثُمَّ صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ … »
+ «امو»: [عبد – امو]