“The Sound Heart’s Luminous Love for the Arabic Language of Clarity”
The Sound Heart and the Arabic Language: A Divine Affinity
The Qur’an refers to itself as a “clear Arabic tongue” (lisānun ‘arabiyyun mubīn), pointing not only to the language of revelation but to the radiant clarity that defines both the message and the medium. A sound heart (qalb salīm)—untainted by envy, delusion, or ego—naturally gravitates toward light. And when exposed to divine instruction, this heart does not merely understand Arabic—it loves it.
True love of Arabic is not academic. It is the heart’s witness to the light of its teacher. Just as light responds to light, the actions of a purified heart become reflections of what it receives from the divine source.
The Arabic language, when filled with heavenly knowledge, becomes a vessel of light, not just a tongue, but a mirror to the soul of revelation.
Imam Sadiq (peace be upon him) said:
“No book or revelation has ever descended except in Arabic.”
Though the prophets would speak to their people in local tongues, the original form that reached their hearts was Arabic, and Gabriel (peace be upon him) would interpret for each of them in their language. As for the Prophet Muhammad ﷺ, he heard it directly and purely in Arabic—his heart tuned perfectly to its light.
In this sense, the believer is ‘Arabī, not merely by tongue, but by affinity:
“The believer is ‘Arabī because we have arabized him, the Ahlul Bayt.”
In other words, it is not nationality but the light connection that makes one truly Arab in the Qur’anic sense.
Arabic here becomes not just a means of speech, but a spiritual sign. To live the language means to embody its meanings—clarity, beauty, love, devotion. The word “عَرُوب” (ʿarūb), used in the Qur’an to describe a loving wife, is derived from this root. It implies one who is devoted and affectionate to their spouse. By contrast, “لَفُوت” refers to one distracted by past attachments—symbolizing a heart distracted by false desires, rather than love for the current source of light.
Thus, the heart that is sound, in love, and enlightened becomes naturally Arabized—not by geography, but by gravitating to clarity. Just as the apple falls to the earth by an unseen force, so too the heart falls toward the teacher of light. It doesn’t need to reason why—it simply knows:
“The Perfect is beloved for His perfection.
The Giver is beloved for His generosity—even before being commanded to love Him.”
This is the radiant language of paradise.
This is the Arabic of hearts in love with light.
تجلّی عشق نورانی قلب سلیم به زبان عربی مُبین!
قلب پاک و زبان نور: راز «عرب» در مسیر نورانیت!
زبان عربی؛ زبان دلهای عاشق نور!
قلب سلیم و زبان عربی: نوری که عشق را آشکار میکند!
عشق و عقل در زبان نورانی «عرب»!
قلب سلیم، زبان عربی و جلوه عشق نورانی!
زبان عربی؛ زبان روشنای دلهای پاک!
قلب سلیم و زبان عربی: پیوندی الهی!
«عرب» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
«امرأةٌ عَرُوبَةٌ: مُعْرِبَةٌ بحالها عن عفّتها و محبّة زوجها»
«زنی عَرُوب است:
زنی که با حال و رفتار خود، عفت و محبتش به شوهر را آشکار میسازد.»
در این تعبیر، واژه «عَرُوب» اشاره به زنی دارد که بدون نیاز به سخن، با رفتار و حالت خود، عشق، وفاداری و پاکدامنیاش را به همسرش نشان میدهد.
«زنى كه با گفتار و رفتار و حالاتش، عفّت و محبّت خودش را نسبت به همسرش آشکار میکند.»
«عُرُباً: إِظْهَارُ الْعِشْقِ لَهُ»:
عبارت «عُرُباً: إِظْهَارُ الْعِشْقِ لَهُ» بهصورت زیر معنا میشود:
«عُرُباً: یعنی اظهار عشق و محبت به او (شوهر)»
در اینجا واژه «عُرُب» جمع «عَروب» است و به زنانی اطلاق میشود که با حالت و رفتار خود، عشق و محبتشان را به شوهر آشکار میسازند.
این واژه بار لطیفی از عاطفه و عشق صادقانه دارد؛
عشقی که بیصدا ولی روشن، از دل به دل میتابد.
محبت و عشقی که برمبنای استعمال عیب حسد نیست.
وقتی قرآن، خود را، و یا اینگونه بیان کنیم، معلّم ربانی را «قرآناً عربياً» مینامد، یکی از لایههای معنایی این تعبیر، همین ویژگی اظهار حال درونی است.
عربی بودن قرآن فقط به زبان نیست؛ به این معناست که قرآن و معلّم قرآن، مانند زنی عاشق، دل خویش را بیپرده، بیواسطه و صادقانه برای مخاطبینش آشکار میسازد.
قرآن (و معلم قرآن) «عَروب» است؛
پیام محبتی است که از محبوبی مهربان میرسد و تمام رحمت خود را با حالت خود، با بافت خود، با ریتم واژگانش به دلها میرساند.
در همین معنا، هر معلم نورانی نیز «عَرُوب» است؛
او عاشق حقیقت است، و عشقش را با بودنش، با نگاه و حضورش، با آرامش و گفتارش، به دل شاگردان القا میکند. نه فقط تعلیم، بلکه عشق به تعلیم و عفت در آن عشق را.
…
قلبی که سالم شده، عاشق است…
قلبِ سلیم، همان قلبی است که مکانیزم نورانیاش فعال شده است؛
یعنی دریافتکنندهی نور است، و حالا خودش هم آینهای برای بازتاب و گسترش این نور است. چنین دلی با عمل به دستورات نورانی، نشان میدهد و آشکار میسازد که عاشق نور است!
✨ نمیشود نور را دوست داشت، اما از این نور، نوری تولید نکرد!
محبّ راستین به نور، خودش را در رفتار نشان میدهد؛
در لبخند، در صداقت، در صبر، در تسلیم، و در پرهیز از ظلم.
و اینجاست که مفهوم «نورٌ علی نور» جان میگیرد…
عمل صالح، حاصل همنشینی دو نور است:
نور عقل که از درون میتابد
و نور فرشتهی نگهبان که از بالا فرو میافتد
و این دو، با هم میسازند، نوری که روشن میکند، و راه میسازد… +«عبد»
راهی که از دل عبور میکند و به خدا میرسد.
…
+ «انگیزه نورانی! بعثت نور! وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا!»
قلب سلیم، عاشق این زبان نورانی است!
عشق به مافوق!
عشق به سلسله مراتب نورانی!
شاگرد، عاشق معلّمشه!
قلب پاک، عاشق زبان نورانی است!
قلب پاک مدام بدنبال رویت تمثال نورانی معلم خویش در عالم ملکوت خویش است!
+ «عشق»
+ «شکر»
«عُرِّبَ عَنَّا: اهل نور، اعتقاد ما آل محمد ع را تحقق میبخشند.»
عاملین به علوم نورانی معلّم، واژۀ «عرب» را معنا میکنند!
در واقع عملا نشان میدهند که عاشق معلّم خویش هستند!
…
✨ «عُرِّبَ عَنَّا»: یعنی اهل نور، حقیقت اعتقاد ما اهل بیت ع را به منصهی ظهور میرسانند…
(به منصهی ظهور رساندن: پیدا و پدیدار کردن، آشکار و نمایان کردن)
واژهی «عرب» در نگاهی درونی و نورانی، نه صرفاً به قوم یا زبان، بلکه به اهل ظهور و آشکارسازی نور ایمان اشاره دارد. در این نگاه، عاملان به علوم نورانی معلّم—یعنی کسانی که از چشمهی معلم نورانی مینوشند و نورش را در عمل، در رفتار، در صبر و در محبت بازتاب میدهند—در واقع تعریفِ حقیقی واژهی “عرب” را تحقق میبخشند.
آنها نهتنها مفهوم «عُرُباً» یعنی عاشقانهزیستن را معنا میکنند، بلکه با هر عمل صالح، با هر رفتار نیک، اعلام میکنند: ما عاشق معلّم خود هستیم!
آنان همانند زنی عَرُوبَة هستند که بینیاز از بیان لفظی، با حال و رفتار خویش، عفاف و محبت به همسر آسمانیشان را آشکار میسازند.
پس وقتی میگوییم:
«عُرِّبَ عَنَّا»
یعنی: «اینها کسانی هستند که واقعیت اعتقادات ما آل محمد علیهمالسلام را در عمل به ظهور رساندهاند.»
💫 آنان، مؤمنان نورانیاند؛ آینههای زندهی ایمان؛ معانی جاری واژههای قرآن…
قلب سلیم و زبان عربی: پیوندی الهی!
قرآن از خود با تعبیر «زبان عربی روشن و آشکار» (لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ) یاد میکند؛ این نهتنها اشارهای است به زبان وحی، بلکه به نورانیتی است که هم پیام و هم زبان را در بر گرفته است.
قلب سلیم – قلبی که از حسد، توهم و خودخواهی پاک شده – به طور طبیعی به سوی نور جذب میشود. و هنگامی که با تعلیم الهی روبهرو میشود، نه تنها زبان عربی را میفهمد، بلکه به آن دل میبندد.
عشق به عربی در این معنا، تحصیلی یا رسمی نیست؛ بلکه شهادت قلب است بر نور معلم.
چنانکه نور، به سوی نور کشیده میشود، اعمال یک قلب پاکشده، بازتابی است از آنچه از منبع الهی دریافت میکند. زبان عربی، وقتی حامل معرفت آسمانی میشود، نه فقط ابزار سخن گفتن، بلکه ظرفی برای نور است؛ زبانی که آیینهای برای جان وحی میشود.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«هیچ کتاب یا وحیی نازل نشده مگر به زبان عربی»
هرچند پیامبران با مردم خود به زبان آنها سخن میگفتند، ولی شکل اصلی وحی که به دلهایشان میرسید عربی بود. جبرئیل علیهالسلام آن را برای هر یک از آنها به زبان قومشان ترجمه میکرد. اما پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله آن را مستقیماً و خالصانه به زبان عربی شنید – چرا که قلب او کاملاً با نور آن هماهنگ بود.
در این معنا، مؤمن «عربی» است؛ نه از روی نژاد، بلکه به واسطهی ارتباط نوری:
«مؤمن عربی است، زیرا ما اهلبیت ع او را عربی کردهایم.»
یعنی عربی بودن در این معنا، نه به قومیت مربوط است و نه به زبان مادری؛ بلکه به جذب شدن به نور مربوط است.
در این دیدگاه، زبان عربی تنها ابزار سخن نیست، بلکه نشانهای معنوی است.
زیستن با این زبان یعنی تجسم بخشیدن به معانی آن – وضوح، زیبایی، عشق و وفاداری.
واژهی «عَرُوب» در قرآن برای همسر با محبت آمده که از همین ریشه است؛ یعنی زنی که با تمام دلش به شوهر خود مهر میورزد. در مقابل، «لَفُوت» به زنی گفته شده که دل در گذشته دارد – نمادی از قلبی که دلبستهی تمنیات باطل است، نه عاشق منبع نور.
پس قلبی که سالم است، عاشق است و روشن شده، بهطور طبیعی به عربی شدن سوق داده میشود – نه با جغرافیا، بلکه با گرایش به روشنی. همانطور که سیب بهواسطهی نیرویی نادیدنی به زمین میافتد، دل نیز به سوی معلم نورانی میافتد. نیازی به دلیل آوردن ندارد – فقط میداند:
«کامل، به خاطر کمالش محبوب است؛ و نیکوکار، به خاطر احسانش، حتی پیش از آنکه فرمانی برای این محبت برسد.»
این است زبان نورانی بهشتی.
این است عربیِ قلبهایی که عاشق نورند.
💖 نور، عشق، و عقل در قلب سلیم!
قلب سلیم، همان دلی است که از بیماری تاریک حسادت تهی شده و آمادهی دریافت و بازتاب نور الهی گشته است. در چنین قلبی، هزار واژۀ مترادف نور الولایة بههم گره میخورند «حبک»:
از جملۀ این واژهها:
نور که هدایت است، اشراق است، حضور ملکوتی معلّم نورانی در جان.
عشق که کشش دل به سوی این نور است، خواستِ خودجوش برای پیروی از آن.
عقل که چراغ تشخیص و تأمل است، همان که با نور معلم روشن میشود.
اما این واژهها، در قلب سلیم بهصورت منفک و جداگانه نیستند.
بلکه چنان بههم آمیختهاند که هر نوری، معشوقی در دل میسازد؛
و هر عشقی، راه را برای عقلانیترین تصمیم ممکن باز میکند.
بنابراین، وقتی دل عاشق نور شد، عقل نیز به نوری بالاتر ارتقاء مییابد؛
و عمل به این نور، محصول مشترک این دو است:
«نورٌ علی نور؛ یَهْدی اللهُ لِنُورهِ مَنْ یَشاء»
عمل صالح، آن نوری است که از ترکیب نور عقل مؤید، با نور فرشتهی نگهبان در دل پدید میآید.
این همان «نور بر نور» است.
👈عقل اگر عاشق نشود، خاموش است.
و عشق اگر عاقل نشود، بیجهت میسوزد.👉
…
عرب؛ ظهور محبت و عقلانیت نورانی!
آنان که واژهی «عرب» را با جان معنا میکنند، همانهایی هستند که:
با اعمالشان، معرفت آل محمد علیهمالسلام را آشکار میسازند،
با صبر و خدمت و وفا، عشق خود را به معلم نورانیشان نشان میدهند،
و با درک عقلانی از علوم الهی، سخنگوی ایمان خاموششدگاناند.
پس هرگاه دلی نور معلم را دریافت کرد، و عاشقانه، عاقلانه، آن را بازتاب داد، آن دل:
عَرَب شد.
صَدیق شد.
آیهای زنده شد.
مقایسهٔ واژگانی میان «عَرُوب» و «لَفُوت»:
بیان تفاوت میان عشق حقیقی و گرایش به تمنّاهای پراکنده.
«عَرُوب» یا «لَفُوت»؟ دل عاشق نور یا دل اسیر تمنّا؟
در زبان عربی، تعبیر:
«امرأة لفوت: هي التي لها ولد من غيرك، فهي لا تُقبِل عليك بكليّتها، لأنّ قلبها مشغول بغيرك»
یعنی: زنی که فرزندی از مردی دیگر دارد و دلبستگیاش هنوز با گذشته است؛
پس تمامقد به شوهر فعلیاش رو نمیآورد.
و از این جهت است که در حدیث آمده:
«لَا تَتَزَوَّجْ … لَفُوتاً … وَ أَمَّا اللَّفُوتُ فَذَاتُ الْوَلَدِ مِنْ غَيْرِكَ»
«زن لفوت را به همسری مگیر؛ چون فرزندی از دیگری دارد و دلش کامل به تو نیست.»
در برابر این زن، واژهی «عَرُوب» میدرخشد:
«عَرُوبٌ: مُحِبّةٌ لزوجها، مُتَحَبِّبةٌ إليه»
یعنی زنی که تمام دلش پیش شوهرش است، عاشقانه نگاهش را فقط به او دوخته و خود را برای او آراسته میسازد.
حالا این دو واژه را در عرصهی دل و ایمان معنا کنیم:
اهل ایمان واقعی، عَرُوباند!
یعنی چشم و دلشان فقط به نور معلم نورانیشان دوخته شده است. نگاهشان سرگردان تمنّاهای متفرقه نیست. به گذشتههای باطل و یادگارهای نفس آلوده دلبسته نیستند.
اما حسودان، لَفُوتاند!
دلشان پر از تمنّاهایی است که از راه معلم نورانی نیامده.
چشمشان به «غیر» است، نه به «نور».
هنوز با گذشتهها و آرزوهای پوسیده درگیرند.
همین تمنّاهاست که نمیگذارد عاشقانه به نور بنگرند و صداقت نشان دهند.
🔥 حسادت یعنی مشغول بودن به آنچه از غیر خداست؛ و این، دقیقاً معنای «لفوت» است.
💡 کسی که نور را دید، باید مانند عَرُوب، تمامقد و تمامدل بایستد و بگوید:
«إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ»
اما اگر دل هنوز پر از فرزندهای تمنّایی است که از غیرِ نور زاده شدهاند، نمیتواند عاشق نور شود.
و چنین دلی، سلیم نیست.
+ «عین شکری»
زنی خوبه که عروب باشه! چشم از آقای خودش برنداره!
+ «قنت»
[عرب – عجم] :
مفهوم زیبای «آشکار» در این واژه بسیار زیباست.
+ «عجم»
مفهوم «connetion»:
+ «لسن»
«العَرُوبُ: المرأةُ المتحبِّبَةُ إِلى زوجها المتغزِّلةُ له، أَو العاشقةُ، أَو الضّحّاكَةُ. الجمع: عُرُبٌ»
«عَرُوب: به زنی گفته میشود که به همسرش محبت و اظهار عشق میکند، با او به نرمی و لطافت سخن میگوید، یا عاشق اوست، یا زنی که زیاد لبخند میزند. جمع آن: عُرُبٌ است.»
+ مفهوم «گرایش – وابستگی – پیوند – خودکفایی» که در واژه عرب نیز وجود دارد.
+ «داستان زیبای ملک سلیمان – ملک عرب»
+ «كَانَ لِسَانُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْعَرَبِيَّةَ»:
در این حدیث زیبا رسول خدا ص برخورداری از ملک سلیمان را به هر اهل یقینی که با استعمال اندیشه معلم، تولید نور آرامش نمایند، قول میدهند:
«إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِي أَنْ أَقْتُلَ جَمِيعَ مُلُوكِ الدُّنْيَا وَ أَجُرَّ الْمُلْكَ إِلَيْكُمْ»:
[تفسير القمي]:
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ الْآيَةَ
فَإِنَّهَا نَزَلَتْ لَمَّا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِقُرَيْشٍ
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِي أَنْ أَقْتُلَ جَمِيعَ مُلُوكِ الدُّنْيَا وَ أَجُرَّ الْمُلْكَ إِلَيْكُمْ
فَأَجِيبُونِي إِلَى مَا أَدْعُوكُمْ إِلَيْهِ تَمْلِكُوا بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِينُ لَكُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ تَكُونُوا مُلُوكاً فِي الْجَنَّةِ
فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ
اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا الَّذِي يَقُولُ مُحَمَّدٌ هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ حَسَداً لِرَسُولِ اللَّهِ
ثُمَّ قَالَ كُنَّا وَ بَنِي هَاشِمٍ كَفَرَسَيْ رِهَانٍ نَحْمِلُ إِذَا حَمَلُوا وَ نَظْعَنُ إِذَا ظَعَنُوا وَ نُوقِدُ إِذَا أَوْقَدُوا فَلَمَّا اسْتَوَى بِنَا وَ بِهِمُ الرَّكْبُ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ مِنَّا نَبِيٌّ لَا نَرْضَى بِذَلِكَ أَنْ يَكُونَ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ لَا يَكُونَ فِي بَنِي مَخْزُومٍ ثُمَّ قَالَ غُفْرَانَكَ اللَّهُمَّ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
حِينَ قَالَ غُفْرَانَكَ اللَّهُمَّ فَلَمَّا هَمُّوا بِقَتْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَخْرَجُوهُ مِنْ مَكَّةَ قَالَ اللَّهُ
وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ يَعْنِي قُرَيْشاً مَا كَانُوا أَوْلِيَاءَ مَكَّةَ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ يَا مُحَمَّدُ فَعَذَّبَهُمُ اللَّهُ بِالسَّيْفِ يَوْمَ بَدْرٍ فَقُتِلُوا.»
آیهی «وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ…» (الأنفال: ۳۲)
این آیه هنگامی نازل شد که رسول خدا (ص) به قریش فرمود:
«بیتردید، خداوند مرا فرستاده تا همهی پادشاهان دنیا را از بین ببرم و فرمانروایی را به شما منتقل کنم. پس دعوت مرا بپذیرید تا با این (دین) بر عرب چیره شوید، عجمها تسلیم شما شوند و در بهشت پادشاه باشید.»
در این هنگام، ابوجهل (به دلیل حسادت نسبت به رسول خدا) گفت:
«بارالها! اگر آنچه که محمد میگوید حق است و از جانب تو آمده است، پس بر سر ما سنگهایی از آسمان بباران یا عذابی دردناک بر ما نازل کن!»
سپس گفت: «ما و بنیهاشم همچون دو اسب مسابقه بودیم؛ اگر آنها پیش میتاختند، ما نیز میتاختیم، اگر کوچ میکردند، ما نیز کوچ میکردیم، اگر آتشی برمیافروختند، ما نیز چنین میکردیم. اما حال که کار برابر شده، ناگهان یکی از آنها میگوید که از میان ما پیامبری برانگیخته شده است! ما هرگز راضی نیستیم که این مقام در بنیهاشم باشد و در بنیمخزوم نباشد.»
سپس گفت: «غفرانک اللهم» (خدایا، آمرزش میطلبم!).
پس خداوند این آیه را دربارهی او نازل کرد:
«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (الأنفال: ۳۳)
«و خداوند آنان را عذاب نخواهد کرد در حالی که تو (ای پیامبر) در میان آنانی، و نیز خداوند آنان را عذاب نخواهد کرد در حالی که آنان طلب آمرزش میکنند.»
ولی هنگامی که آنان قصد کشتن رسول خدا (ص) را کردند و او را از مکه بیرون راندند، خداوند فرمود:
«وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ…» (الأنفال: ۳۴)
«چرا خداوند آنان را عذاب نکند در حالی که آنان مردم را از مسجدالحرام بازمیدارند و در حالی که (لیاقت) تولیت آن را ندارند؟!»
یعنی قریش شایستهی سرپرستی مکه نبودند، بلکه تنها اهل تقوا، یعنی تو و یارانت ای محمد، اولیای واقعی آن بودند.
پس خداوند آنان را با شمشیر در روز بدر عذاب کرد و بسیاری از آنان کشته شدند.
«كَانَ لِسَانُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْعَرَبِيَّةَ»
«زبان اهل بهشت عربی است.»
این جمله فقط خبر از زبان ظاهری نمیدهد!
یعنی منظور تنها این نیست که در بهشت فقط به زبان عربی صحبت میشود، بلکه زبان عربی در اینجا نماد زبانی است که آشکارکنندهی محبت، نور، و حقیقت است.
ارتباط با ریشه لغوی «عرب»:
چنانکه گفتیم، «عَرُوب» زنی است که محبت و وفاداریاش را آشکار میکند، و «عُرُباً» یعنی ابراز عشق.
بنابراین:
زبان عربی در بهشت یعنی زبان آشکارکننده عشق به خدا و معلم نورانی.
در بهشت جایی برای زبانهای مبهم و مبهمگوها نیست!
اهل بهشت کسانیاند که نور را دیدند، عاشقش شدند، و عشقشان را پنهان نکردند.
پس زبانشان، زبان اظهار عشق، وفاداری، و حقیقت است؛
و این همان زبان عربی است در معنای عمیقش، نه صرفاً به عنوان یک زبان قومی.
همین حالا هم اهل دل، اهل عرباند!
هر کس که در این دنیا «نور» را دید و بهجای تمناهای تاریک، چشم به «معلم نورانی» دوخت، او پیشاپیش اهل این زبان است.
زبانی که ترجمان دل عاشق است.
…
«وَ كَانَ لِسَانُ آدَمَ ع الْعَرَبِيَّةَ وَ هُوَ لِسَانُ أَهْلِ الْجَنَّةِ»
«و زبان حضرت آدم (علیهالسلام) عربی بود، و این همان زبان اهل بهشت است.»
این حدیث مطلب بسیار مهمی را بیان میکند:
آغاز انسان از نور و عشق بود:
وقتی میگوید زبان حضرت آدم (ع) عربی بود، یعنی از آغاز آفرینش، انسان با زبان آشکارکنندهی نور، عشق، و معرفت خلق شد.
زبانی که با آن، آدم از اسماء الهی تعلیم گرفت:
«و عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّهَا»
زبان عربی، زبان اهل بهشت است، یعنی زبان دلِ سلیم:
این زبان فقط لفظ و لهجه نیست، بلکه بیانگر ارتباط عاشقانه، آشکار و بیپرده با نور خداست.
زبانی که اهل دنیا، یعنی اهل حسادت، آن را گاه پنهان میکنند یا تحریف،
اما در بهشت هیچکس شرم ندارد از گفتن عشق و نور.
آدم (ع) نماد انسان کامل است؛ پس زبان او نماد سیرت کامل انسان است.
یعنی کسی که با نور آفریده شد، با معلم نورانی (فرشته تعلیمدهنده)، و با دل سلیم…
و چنین کسی، همان زبانی را دارد که زبان اهل بهشت است:
زبان عقل، عشق و آشکاری.
عربی یعنی زبانی که عشق را پنهان نمیکند.
آدم با همین زبان آفریده شد.
مؤمنان راستین، وقتی پاک شدند، به همان زبان بازمیگردند؛ زبان اهل بهشت.
الْمُؤْمِنُ عَرَبِيٌّ لِأَنَّهُ عُرِّبَ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ
«مؤمن، عربی است؛ زیرا او ما اهل بیت را عُرِّبَ عَنَّا کرده است.»
یعنی مؤمن، ما اهل بیت ع را بهگونهای آشکار و بیانگر ساخته است.
در این جملهی پربار، امام (علیهالسلام) واژهی «عربی» را به معنای لغوی و عرفانیاش به کار میبرند، نه صرفاً به معنای قومیت یا زبان.
بیایید واژهشناسی را کنار فهم معنوی قرار دهیم:
«عُرِّبَ» یعنی: بیان شد، آشکار شد، ترجمه شد به صورت روشن.
«عَنَّا» یعنی: از جانب ما اهل بیت ع.
مفهوم «مؤمن، عربی است»،
نه به خاطر زبان یا قومیتش، بلکه چون وجودش آیینهایست که حقیقت اهل بیت (ع) را بیان میکند.
در واقع، او با عملش، نور معلم خویش را آشکار میسازد.
مؤمن واقعی، ترجمان اهل بیت ع است.
او نه فقط به زبان بلکه با سیره و کردار خویش، حقانیت، محبت، و نور اهل بیت ع را ترجمه میکند.
گویی با قلب و رفتار خویش میگوید:
این منم که معلم نورانیام را فهمیدهام و دارم نشانش میدهم.
همانگونه که «عَرُوب» زنیست که با وجودش، عشقش را به شوهرش آشکار میسازد،
مؤمن نیز «عربی» است، یعنی با نور وجود خود، عشقش را به امام خویش، روشن و بیپرده آشکار میسازد.
او چراغیست از نور معلم خویش؛ و همین نور، گویاتر از هزار زبان است.
أَ لَسْتُمْ عَرَباً ؟!
الْمُؤْمِنُ عَرَبِيٌّ لِأَنَّهُ عُرِّبَ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ [چون به آل محمد ع عشق می ورزد !!!]
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً
عُرُباً أَتْراباً
عُرُباً : إِظْهَارُ الْعِشْقِ لَهُ
«عُرُباً» أي متحننات على أزواجهن متحببات إليهم
و قيل عاشقات لأزواجهن
و قيل العروب اللعوب مع زوجها أنسا به كأنس العرب بكلام العربي
امام صادق علیه السلام:
مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كِتَاباً وَ لَا وَحْياً إِلَّا بِالْعَرَبِيَّةِ
فَكَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ الْأَنْبِيَاءِ بِأَلْسِنَةِ قَوْمِهِمْ
وَ كَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ نَبِيِّنَا ص بِالْعَرَبِيَّةِ
فَإِذَا كَلَّمَ بِهِ قَوْمَهُمْ كَلَّمَهُمْ بِالْعَرَبِيَّةِ فَيَقَعُ فِي مَسَامِعِهِمْ بِلِسَانِهِمْ
وَ كَانَ أَحَدٌ لَا يُخَاطِبُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِأَيِّ لِسَانٍ خَاطَبَهُ إِلَّا وَقَعَ فِي مَسَامِعِهِ بِالْعَرَبِيَّةِ
كُلَّ ذَلِكَ يُتَرْجِمُ جَبْرَئِيلُ ع لَهُ وَ عَنْهُ تَشْرِيفاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ص.
خداوند تبارک و تعالی هیچ کتاب و وحیای را نازل نکرد، مگر به زبان عربی.
اما آن وحی در گوش پیامبران به زبان قومشان میرسید.
وحی که بر پیامبر ما (ص) نازل میشد، به زبان عربی بود.
پس هنگامی که پیامبران با قوم خود سخن میگفتند، آن را به زبان عربی بیان میکردند و در گوش مردم به زبان خودشان مفهوم میشد.
و هیچکس رسول خدا (ص) را با هیچ زبانی مخاطب قرار نمیداد، مگر اینکه آن سخن در گوش پیامبر (ص) به زبان عربی دریافت میشد.
همهی اینها را جبرئیل (ع) برای او ترجمه میکرد و از جانب او نیز ترجمه مینمود،
و این افتخاری از سوی خداوند عزوجل برای پیامبر (ص) بود.
سِرّ انتخاب زبان عربی برای وحی:
زبان عربی، زبان ملکوتی و رابطۀ مستقیم با نور وحی است.
همانگونه که نورِ عقل، نیاز به ترجمه ندارد، نورِ وحی نیز به اصل عربیاش وفادار است.
این روایت کمک میکند تا واژهی «عربی» را نه بهعنوان یک زبان قومی، بلکه بهعنوان زبان فهم و انتقال نور وحی درک کنیم.
«عربی» یعنی چیزی که حقیقت درونیاش را بیپرده و نورانی آشکار میکند – همان ویژگی که برای معلمان نورانی و قلوب سلیم شمرده میشود.
جناب سید بن طاووس رضواناللهتعالیعلیه نکتهای بسیار ظریف، زیبا و دلنشین را در اینجا بیان کردهاند:
در قلب صاحبان نور و مستقرین حبِ بیاستدلال، محبت الهی طوری است که آنها را به سوی کسب نور علم از معلم نورانیشان سوق میدهد و شوق میبخشد، پیش از آنکه خود بدانند که آیا اصلاً مأمور به تبعیت از دستورات این مافوق خویش هستند یا نه
(«قبل أن يعرف العبد هل هو مكلف بحب الله جل جلاله أم لا»).
وقتی چشمات به چشم معلم میافتد، یک دل نه صد دل عاشقش میشوی، بدون اینکه بفهمی چرا اینگونه شدهای یا چرا این احساس به سراغت آمده! + «زعم – صحب»
این اصلاً دست خودت نیست!
میدانی چرا اینگونه است؟ چون او کامل است و تو ناقص، او مافوق است و تو مادون. انسان ذاتاً و فطرتاً چیز کامل را دوست دارد و در این دوست داشتن اصلاً فکر نمیکند! ناخودآگاه جذب نیروی جاذبه قوی نور قلبی معلم میشود!
مثل سیبی که از درخت میافتد؛ آیا سیب هنگام افتادن به زمین فکر میکند که چرا دارد به سمت زمین جذب میشود؟ نه، این ارادهی خود او نیست!
قلوب مستقرین، بیاختیار و به ناگزیر جذب معلم ربانی و نورانی خود میشوند!
همانگونه که آمده است:
«لأن الكامل في ذاته محبوب لكماله و المحسن محبوب لإحسانه و إفضاله»
سید بن طاووس رضوان الله تعالی علیه:
… فهذا بيان أن حب العبد لله جل جلاله بالقلوب و هو مما يثمره قوة معرفة بالله جل جلاله و قوة المعرفة بإحسانه الذين يسوقان عقل العبد و قلبه إلى حب مولاه قبل أن يعرف العبد هل هو مكلف بحب الله جل جلاله أم لا !
فكيف إذا عرف أنه مأمور أيضا بحبه عقلا و نقلا لأن الكامل في ذاته محبوب لكماله و المحسن محبوب لإحسانه و إفضاله قبل معرفة التكليف بهذا الحب المذكور و الله جل جلاله أعظم شأنا و أعم إحسانا من أن يحيط بجلاله وصفنا لكماله و وصفنا لإحسانه و لإفضاله بل هو جل جلاله أعظم كمالا و أبلغ إحسانا و إفضالا فوجب أن يكون محبوبا بالقلوب إلى من عرفه على اليقين و عرف إحسانه في أمور الدنيا و الدين.
… این مطلب بیان میکند که محبت بنده به خداوند جل جلاله، امری است قلبی،
و این محبت، میوهی شناختِ قوی و عمیق نسبت به خداوند متعال و احسانهای اوست؛
شناختی که عقل و قلب بنده را به سوی محبت مولایش سوق میدهد پیش از آنکه حتی بداند آیا او مأمور به محبت خدا هست یا نه!
پس حال اگر بنده بداند که هم از نظر عقل و هم از ناحیه نقل (وحی)، به محبت خدا مأمور است، چه خواهد شد؟!
چرا که ذاتِ کامل، خود به خود محبوب است به سبب کمالش،
و نیکیکننده، محبوب است به خاطر احسان و لطفش، حتی پیش از آنکه انسان بفهمد که موظف به دوست داشتن اوست.
و خداوند جل جلاله، شأنی عظیمتر و احسانی گستردهتر از آن دارد که ما بتوانیم کمال یا احسان و لطف او را وصف کنیم.
بلکه او، جل جلاله، از هر کمال و احسانی برتر و برتر است،
پس سزاوار است که برای کسی که او را با یقین شناخته، و احسانش را در امور دنیا و دین درک کرده، در دل محبوب گردد.
…
محبت به خدا، نه با تکلیف بلکه با شناخت آغاز میشود.
عشق به خدا از درون زاده میشود، از لمس جمال و احسان او، نه فقط از فرمان عقل و نقل.
عقل و قلب، اگر شناخت عمیق پیدا کنند، خود بهسوی عشق خدا سوق پیدا میکنند.
عشق، اثر طبیعی معرفت است، نه تحمیل تکلیف.
خداوند، پیش از آنکه مأمور به دوستداشتنش باشیم، در دل ما جاذبۀ محبت دارد.
چون کامل است، چون احسان دارد، چون ما را غرق لطف کرده است.
جاذبهی نور و عشق: حکایت دل عاشق و معلم کامل
وقتی چشمات به چشم معلم نورانیات میافتد، ناگهان دلت آرام میگیرد و بیاختیار شور و شوقی در جانت زنده میشود. این عشق نه حاصل محاسبه و فکر است، نه نتیجه انتخاب آگاهانه؛ بلکه نیرویی است فطری و ذاتی که از ژرفای وجودت سرچشمه میگیرد، و مربوط به عالم ذر توست.
چون معلم، کامل است و تو ناقص؛ چون او مافوق است و تو مادون.
دلِ تو ذاتاً جذب کمال و نور میشود، بیآنکه حتی بدانی چرا عاشق شدهای.
همچون سیبی که به سوی زمین میافتد، تو نیز بهسوی نور و کمال معلمت کشیده میشوی، بدون اینکه به مسیر حرکت فکر کنی یا اراده کنی.
این جریان محبت، پیش از آنکه بدانی مأمور به آن هستی یا نه، تو را به سوی کسب نور و علم معلم راهنمایی میکند. نورِ معلم، نوری است که عقل و قلب تو را همزمان روشن میسازد و محصول این همراهی، «نور علی نور» است؛ نوری که در دلِ پاک و سلیم تو میدرخشد و عاشقانه تو را به سوی کمال میکشاند.
این جاذبهی الهی و نورانی، حکایت «کاملِ محبوب است به سبب کمال خود، و محسن محبوب است به سبب احسان و فضل خویش»؛ حکایتی که زبان از توصیفش قاصر است اما دل آن را بهخوبی حس میکند.
امام علی علیه السلام:
مَنْ أَحْسَنَ أَفْعَالَهُ أَعْرَبَ مِنْ وُفُورِ عَقْلِهِ.
هر کس کردار خود را نیکو سازد، از فراوانی عقلش سخن میگوید.
عمل صالح خبر از «أَعْرَبَ مِنْ» وفور عقل شخص میدهد!
الْمُؤْمِنُ عَرَبِيٌّ!
امام صادق علیه السلام:
الْمُؤْمِنُ هَاشِمِيٌّ لِأَنَّهُ هَشَمَ الضَّلَالَ وَ الْكُفْرَ وَ النِّفَاقَ
وَ الْمُؤْمِنُ قُرَشِيٌّ لِأَنَّهُ أَقَرَّ لِلشَّيْءِ وَ نَحْنُ الشَّيْءُ وَ أَنْكَرَ لَا شَيْءَ الدُّلَامَ وَ أَتْبَاعَهُ
وَ الْمُؤْمِنُ نَبَطِيٌّ لِأَنَّهُ اسْتَنْبَطَ الْأَشْيَاءَ تَعَرَّفَ الْخَبِيثَ عَنِ الطَّيِّبِ
وَ الْمُؤْمِنُ عَرَبِيٌّ لِأَنَّهُ عُرِّبَ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ
وَ الْمُؤْمِنُ أَعْجَمِيٌّ لِأَنَّهُ أَعْجَمَ عَنِ الدُّلَامِ فَلَمْ يَذْكُرْهُ بِخَيْرٍ
وَ الْمُؤْمِنُ فَارِسِيٌّ لِأَنَّهُ تَفَرَّسَ فِي الْأَسْمَاءِ
لَوْ كَانَ الْإِيمَانُ مَنُوطاً بِالثُّرَيَّا لَتَنَاوَلَهُ أَبْنَاءُ فَارِسَ
يَعْنِي بِهِ الْمُتَفَرِّسَ فَاخْتَارَ مِنْهَا أَفْضَلَهَا وَ اعْتَصَمَ بِأَشْرَفِهَا
وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
مؤمن، هاشمی است، زیرا گمراهی، کفر و نفاق را درهم شکسته است.
مؤمن، قریشی است، زیرا حق را پذیرفته است
و ما همان حق هستیم، و باطل و پیروان آن را انکار کرده است.
مؤمن، نبطی است، زیرا حقیقت را از میان امور استخراج کرده و پلیدی را از پاکی تشخیص داده است.
مؤمن، عربی است، زیرا از ما اهلبیت آموخته است.
مؤمن، اعجمی است، زیرا از اهل باطل سخنی نیکو نمیگوید.
مؤمن، فارسی است، زیرا در نامها بصیرت یافته است.
اگر ایمان در ثریا (آسمان) قرار میداشت، فرزندان فارس به آن دست مییافتند، یعنی کسی که در امور تفکر میکند، بهترین آنها را برمیگزیند و به شریفترین آنها تمسک میجوید.
و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
“از بصیرت و تیزبینی مؤمن بپرهیزید، زیرا او با نور خدا مینگرد.”
إِنَّ الْعَرَبِيَّةَ لَيْسَتْ بِأَبٍ وَ جَدٍّ
وَ إِنَّمَا هُوَ لِسَانٌ نَاطِقٌ فَمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبِيٌّ
قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص
يَا أَيُّهَا النَّاسُ
إِنَّ الْعَرَبِيَّةَ لَيْسَتْ بِأَبٍ وَ جَدٍّ
وَ إِنَّمَا هُوَ لِسَانٌ نَاطِقٌ
فَمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبِيٌّ
أَلَا إِنَّكُمْ وُلْدُ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ
وَ اللَّهِ لَعَبْدٌ حَبَشِيٌّ حِينَ أَطَاعَ اللَّهَ خَيْرٌ مِنْ سَيِّدٍ قُرَشِيٍّ عَصَى اللَّهَ
وَ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
“عرب بودن به پدر و نیاکان نیست،
بلکه زبانی است که با آن سخن گفته میشود؛
پس هر کس به این زبان سخن گوید، او عربی است.”
بدانید که شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شد.
به خدا سوگند، بندهای حبشی که از خدا فرمانبرداری کند،
بهتر از بزرگزادهای قریشی است که خدا را نافرمانی کند.
“همانا گرامیترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست.”
وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ
كَانَ لِسَانُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْعَرَبِيَّةَ
الْمُؤْمِنُ عَرَبِيٌّ
[سورة النحل (16): الآيات 101 الى 105]:
وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)
و چون حكمى را به جاى حكم ديگر بياوريم -و خدا به آنچه به تدريج نازل مىكند داناتر است- مىگويند: «جز اين نيست كه تو دروغبافى.» [نه،] بلكه بيشتر آنان نمىدانند.
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (102)
بگو: «آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده، تا كسانى را كه ايمان آوردهاند استوار گرداند، و براى مسلمانان هدايت و بشارتى است. »
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (103)
و نيك مىدانيم كه آنان مىگويند: «جز اين نيست كه بشرى به او مىآموزد.» [نه چنين نيست، زيرا] زبان كسى كه [اين] نسبت را به او مىدهند غير عربى است و اين [قرآن] به زبان عربى روشن است.
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (104)
در حقيقت، كسانى كه به آيات خدا ايمان ندارند، خدا آنان را هدايت نمىكند و برايشان عذابى دردناك است.
إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105)
تنها كسانى دروغپردازى مىكنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود دروغگويانند.
[عرب – لسن – رسل – عشق – زوج – رجل – آیة (اوی) – بین – 1000 – نور]
بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ
لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ!
امام علی علیه السلام:
قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فِيهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِه.
قلب احمق در دهان اوست، و زبان عاقل در قلبش.
[سورة الشعراء (26): الآيات 192 الى 212] :
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ (192)
و راستى كه اين [قرآن] وحى پروردگار جهانيان است.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193)
«روح الامين» آن را بر دلت نازل كرد،
عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (194)
تا از [جمله] هشداردهندگان باشى؛
بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195)
به زبان عربى روشن
[لسن – رسل – نزل – روح – ولی – عرب – رجل – بین – 1000 – نور]
مشتقات ریشۀ «عرب» در آیات قرآن:
وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (90)
الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (97)
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (98)
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ في رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (99)
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيمٍ (101)
ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (120)
إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2)
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (37)
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌ مُبينٌ (103)
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113)
بِلِسانٍ عَرَبِيٍ مُبينٍ (195)
يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَليلاً (20)
قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (28)
كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (3)
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (44)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (7)
إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3)
وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنينَ (12)
سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً (11)
قُلْ لِلْمُخَلَّفينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً (16)
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (14)
عُرُباً أَتْراباً (37)
التعرّب بعد الهجرة!
امام صادق علیه السلام:
الْمُتَعَرِّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ التَّارِكُ لِهَذَا الْأَمْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ.
متعرّب بعد از هجرت، کسی است که پس از شناخت این امر، آن را ترک کند.
+ «ردد – مردودین – مرتدّین»
+ «اشتباه مرگبار معارین حسود!»
+ «وَ لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ»
👈”تعرب بعد از هجرت” داستان تکراری اشتباه مرگبار معارین حسود!👉
👈تَرْكُ الْعِلْمِ: فاصله گرفتن از دانش، فاصله گرفتن از معلم!👉
امام رضا علیه السلام:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَيْهِ فِيمَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ
وَ حَرَّمَ اللَّهُ التَّعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ لِلرُّجُوعِ عَنِ الدِّينِ وَ تَرْكِ الْمُوَازَرَةِ لِلْأَنْبِيَاءِ وَ الْحُجَجِ ع وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَسَادِ وَ إِبْطَالِ حَقِّ كُلِّ ذِي حَقٍّ لِعِلَّةِ سُكْنَى الْبَدْوِ
وَ لِذَلِكَ لَوْ عَرَفَ الرَّجُلُ الدِّينَ كَامِلًا لَمْ يَجُزْ لَهُ مُسَاكَنَةُ أَهْلِ الْجَهْلِ
وَ الْخَوْفِ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ لَا يُؤْمَنُ أَنْ يَقَعَ مِنْهُ تَرْكُ الْعِلْمِ وَ الدُّخُولُ مَعَ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ التَّمَادِي فِي ذَلِكَ.
محمد بن سنان روایت کرده است که امام رضا (ع) در پاسخ به پرسشهای او نوشت:
و خداوند “تعرب بعد از هجرت” را حرام کرده است،
زیرا این کار بازگشت از دین، ترک یاری پیامبران و حجتهای الهی (علیهمالسلام) و موجب فساد، تباهی حقوق صاحبان حق، و نتیجهی زندگی در بادیه است.
به همین دلیل، اگر کسی دین را بهطور کامل بشناسد، جایز نیست در کنار اهل جهل سکونت کند، زیرا بیم آن میرود که از دانش فاصله بگیرد، با اهل نادانی همراه شود، و در این مسیر ادامه دهد.
لسان العرب، جلد 1، صفحه 586
تهذیب اللغة، جلد 2، صفحه 218
بعرب شهرنشين گويند عربىّ و بعرب باديهنشين گويند اعرابى،
اعراب جمع عرب نيست بلكه عرب اسم جنس است
در شعر صحيح جمع اعراب اعاريب آمده.
در مفردات گويد: اعراب در اصل جمع عرب است سپس بعربهاى باديهنشين اسم شده.
دانشمندان در اين متفق القولند كه: اعراب و اعرابى بباديهنشينان مخصوص است و بشهرنشين اعرابى اطلاق نميشود. ولى در صحاح گفته: اعراب جمع است و از خود مفرد ندارد.
قاموس قرآن، جلد 4، صفحه 312
مفردات ألفاظ القرآن، جلد 1، صفحه 556
ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن با تفسیر لغوی و ادبی قرآن، جلد 2، صفحه 573
قاموس قرآن، جلد 4، صفحه 313
تهذیب اللغة، جلد 2، صفحه 218
ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن با تفسیر لغوی و ادبی قرآن، جلد 2، صفحه 573
تهذیب اللغة، جلد 2، صفحه 218
قاموس قرآن، جلد 4، صفحه 312
مفردات ألفاظ القرآن، جلد 1، صفحه 556
لسان العرب، جلد 1، صفحه 586