✨ A New Light, A New Response!
Every challenge or moment that arises in our daily life calls for a fresh, living answer — one that is real-time and alive, capable of unlocking the meaning of the event as it unfolds.
The key to such insight lies in the hands of a kind guardian angel, appointed by God to guide the heart.
A heart whose light mechanism is activated receives the answer right in the moment of the event, through the whisper of divine guidance.
🌟 Ta’wil al-Ahadith: The Inner Science of Decoding Life’s Events
In the Qur’an, Prophet Joseph (Yusuf) is gifted with a rare knowledge: “Ta’wil al-Ahadith” — the art of interpreting dreams, events, and deeper meanings behind life’s outward appearances. While often translated as “interpretation of dreams,” this phrase carries a far broader and richer meaning.
In essence, Ta’wil al-Ahadith is the inner science of discerning light from darkness in daily events — understanding whether a voice within comes from a kind angel of guidance or the whisper of deception. It’s a form of divine psychology and spiritual intelligence that allows one to respond to situations not with impulsiveness, but with clarity and meaning.
💼 In Worklife and Leadership
This wisdom teaches us that every challenge — whether a conflict, delay, or unexpected crisis — carries a hidden message. A leader who practices ta’wil pauses before reacting, listens to the deeper currents of the situation, and chooses a response born of patience and insight, not fear or pride.
🧒 In Raising Children
We can help children become aware of their inner voices:
“When your toy broke, what did the angel in your heart say? And what did the whisper of the tempter tell you?”
Teaching children to recognize these voices nurtures moral clarity, spiritual literacy, and emotional strength — rooted in the Qur’anic stories like that of Prophet Yusuf.
🧠 In Spiritual Therapy
In therapy, ta’wil becomes a sacred practice of unveiling meaning in trauma. The therapist doesn’t just heal wounds; they help the soul hear the deeper invitation behind pain — the call of light amidst darkness. Just as Joseph found purpose even in prison, the seeker learns to find wisdom in their suffering.
🌱 Conclusion
Ta’wil al-Ahadith is not about dreams alone.
It is a way of life — a luminous path through the chaos of daily existence, where we seek not just what happened, but what it means, and what light it holds.
السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ
حادثه، گفتوگوی بیکلام معلم با دلِ شاگرد!
«حدث» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«مُحادَثَةُ السَّيْفِ: جِلاؤه»
«گفتوگو با شمشیر» یعنی فرایند صیقلدادن شمشیری که کند شده است.
انگار جنگجو داره برای شمشیرش حدیث میگه!!!
یعنی با هر حرکت، سخنی در گوش فلز زمزمه میکند، تا دوباره تیز شود و بدرخشد.
«گفتوگو با مداد» یعنی تراشیدن نوک مدادی که شکسته است.
انگار دانشآموز داره برای مدادش حدیث میگه!!!
تا بتواند دوباره بنویسد، روشن، روان و بینقص.
هر چیزی که در مسیر فرسایش یا فراموشیست، نیازمند گفتوگوست؛
نه گفتوگوی لفظی، بلکه حدیثی از جنس بازگرداندن به اصل، به تیزی، به نور و روشنایی.
+ «#ورکلایف»
+ «جدد»
+ «نشأ»
+ «عبد»
مُحادَثَةُ السَّيْفِ!
در زبان عرب، وقتی جنگجو شمشیرش را صیقل میدهد تا برق بیفتد بر لبهاش، بجای عبارت «صیقلدادن» یا «تمیزکردن» شمشیر، میگوید: مُحادَثَةُ السَّيْفِ، یعنی «گفتوگو با شمشیر».
ریشهی واژهی مُحادَثَة از ریشۀ «حَدَث» و «حَديث» این تعبیر زیبا را دارد:
گویی اشاره دارد به گفتوگویی پنهان میان جنگجو و شمشیرش؛ گفتوگویی که حاصلش جلا، درخشندگی و آمادگی برای حقیقت میدان است.
و چه تعبیر دقیقیست از آنچه حادثه نیز با ما میکند.
حادثهها، بیدلیل «حادثه» نام نگرفتهاند؛ چرا که آنان نیز برای گفتوگو آمدهاند.
نه با زبان، که با ظاهری از نار و باطنی از نور! آمدهاند تا با قلب ما حدیثی در میان گذارند.
و اگر گوش جان بسپاریم، خواهیم دید که هر حادثه، گفتوگوییست برای جلا دادن دل؛
برای برکشیدن آن از زنگار حسادت،
تا آیینه شود برای تماشای نوری که همیشه آنجاست.
نوری تازه؛ پاسخی تازه! در حادثهای تازه!
هر رویداد یا چالشی که در زندگی روزمره پیش میآید، پاسخی نو و متناسب با همان لحظه میطلبد، پاسخی که باید زنده و در لحظه باشد، تا قفل آن واقعه را بگشاید.
این کلید، در دست فرشتۀ مهربانی است که از سوی خداوند مأمور هدایت دلهاست.
قلبی که روشن شده و مکانیسم نورانیاش فعال است، در همان لحظهای که با حادثه روبرو میشود، پاسخ را نیز از فرشته دریافت میکند.
وَ كُنْ خَلَقَ الثِّيَابِ جَدِيدَ الْقَلْبِ!
لباسهات اگه کهنه بود، عیبی نداره! اما مدام قلبتو مجهز به نور جدید بنما!
نهالی نو، ریشهای کهن!
درخت نورانی علم، ریشهای کهن دارد، و لحظه به لحظه شاخهای نو و جدید سبز میکند!
مثال زیبای «مدادتراش» برای درک مفهوم واژه «حدث» که یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است:
هر حادثهای که ایجاد می شود برای نو شدن قلبی است که زنگار گرفته و رو به فرسودگی است!
درمان زنگارِ حسدِ درونِ قلبِ ما نیاز به چند حادثه دیگر دارد؟ ما نمیدانیم!
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«محادثة السيف: جِلاؤه» یعنی فرایند صیقل دادن چاقویی که کند شده است.
«محادثة السيف: جِلاؤه»
«محادثة السيف: جِلاؤه»
تا بحال چند تا حادثه رو پشت سر گذاشتیم و چند تا از این حوادث با موفقیت یعنی با تولید اعمال صالح همراه بوده است؟!
«حَادِثَة: رويدادى تازه و شگفت بدون سابقه قبلی»
+ «#ورکلایف»
«إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ»
«إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا حَدَثَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ»
«السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ»
+ مقاله «نور سواد و سیادت!»
مثال زیبای مداد تراش !!!
با یک چاقوی کند و یا نوک مداد شکسته نمیشه کار کرد!
نه میشه با چاقوی کند تو آشپزخونه کاری انجام داد و نه میشه با یک مداد نوک شکسته چیزی نوشت یا نقاشی کرد!
باید حادثهای ایجاد شود! باید کسی درِ گوش این چاقوی کند یا نوک مداد شکسته چیزی بگوید و آن را تیز و نوک دار نماید تا بتواند ماموریت خود را انجام دهد.
آیات هم که مثل این تراشها، رنگ و وارنگ آماده و حیّ و حاضر!
… همینطور نباید انتظار داشته باشی با یک قلب کند و تاریک بتونی نور ولایت معلم رو در ملک و ملکوت ببینی و بفهمی و حس کنی و این فرایند هم مثل چاقوی کند و مداد نوک شکسته نیاز به حادثه دارد! نیاز به گفتگویی نورانی دارد! حادثه یعنی نور ولایت، یعنی آیاتی و رسلی! یعنی نیاز به آموزش دو جزء شفاهی (تئوری) و عملی داره و جزء تئوری رو از معلم در ملک فرا میگیری «رسلی» و جزء علمی رو هم از تمثال نورانی معلم در ملکوت قلبت (فرشتۀ مهربان) در شرایط و حوادث و آیات پیش آمده «آیاتی» کسب مینمایی ان شاء الله تعالی و این «آیاتی و رسلی» همون چیزی است که اهل شک حسود تکذیبش میکنن، قبولش ندارن و زیر بارش نمیرن و این شیوه زندگی رو مسخره میدونن و این همون نقض عهد اونهاست.
+ [سورة الكهف (18): الآيات 99 الى 106]:
ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106)
«چالش – راستیآزمایی»
حوادث کارشون همین راستیآزمایی و به چالش کشیدن اعتقادها و باورهاست!
+ «محن»: امتحان قلوب نسبت به نور ولایت: «أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى»
+ «فتن»
+ «بلو»: «وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً»
+ «خبر»
در حقیقت آیات، قلوب رو به چالش میکشن تا موجب درمان بیماری قلوب و سرکوب و درناژ سیئه حسد گردند «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» و زنگار رجس و پلیدی حسادت را از قلوب بزدایند، ان شاء الله تعالی، در نتیجه این قلب سلیم از حب دنیا و استعمال حسد، فاصله بگیرد و پاک گردد و منا اهل البیت ع گردد، ان شاء الله تعالی.
«مومن ممتحن»:
عبارت [محن & قلب] جستجو شود:
احادیث زیبایی راجع به امتحان قلوب یافت خواهد شد:
«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَعْرِفُهُ وَ لَا يُقِرُّ بِهِ إِلَّا ثَلَاثَةٌ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ نَجِيبٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»
«إِنَّ أَمْرَنَا لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا ثَلَاثَةٌ مِنَ الْخَلْقِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»
جابر قال قال ابو جعفر (ع):
ان حديثنا صعب مستصعب لا يؤمن به الا ملك مقرب او نبى مرسل او عبد امتحن اللّه قلبه للايمان فما عرفت قلوبكم فخذوه و ما انكرت فردوه الينا.
وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ:
«ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ»
قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع:
لَا يَجْتَمِعُ حُبُّنَا وَ حُبُّ عَدُوِّنَا فِي جَوْفِ إِنْسَانٍ
إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ فَيُحِبُّ هَذَا وَ يُبْغِضُ هَذَا
فَأَمَّا مُحِبُّنَا فَيُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا كَمَا يُخْلَصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا كَدَرَ فِيهِ
فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْيَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَكَهُ فِي حُبِّنَا حُبُّ عَدُوِّنَا فَلَيْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ
وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ.
ادامه توضیحات واژه زیبای «حدث»:
… یهو قلبت نورانی میشه «حَدَّثَتْهُ نَفْسُهُ: چيزى احساس كرد، کلامی شنید، نوری دید، چیزی فهمید!»
متوجه چیزی میشی از جنس نورانیت و صفا و نشئگی درون!
این محصول تازه و نو در قلب اهل یقین در دل شرایط و حوادث «المُسْتَحْدَث ج مُسْتَحْدثَات: پديده نو، محصول تازه» به برکت یاد علوم معلم و استعمال اندیشه او ایجاد می شود.
+ «تأویل الاحادیث»
+ «اول»
+ [سورة يوسف (12): الآيات 4 الى 6]:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6)
چرا به آیت میگن حادثه؟!
چون قلبت کُند شده و آیت اومده تیزش کنه!
کند ذهن شدی، آیت میخواد تیزهوشت کنه!
کلام آل محمد ع رو در دل شرایط خوب نمیگیری، آیت اومده کمکت کنه و راهت بندازه و برّاقت کنه! نور ولایت در دل نار آیت مامور تیز کردن قلوب کند شده و زنگ زده است!
آیت، زنگار حسد از دنیای قلب اهل یقین را پاک میکند!
پس یتیم بداخلاق (کسی که بهت بدی میکنه) برای اهل یقین بسیار محترم و با ارزش است چون حامل پیامی از سوی مربی اوست! لذا اهل یقین بسیار آیت را گرامی میدارند و اکرام میکنند.
+ «اکرمی مثواه»
حادَثَ السيفَ: شمشير را جلا داد.
كَنَصْلِ السَّيفِ حُودث بِالصّقَلِ: بسان لبۀ شمشير كه جلا داده شده است.
+ «عذر»
+ واژه قطع و عقل «تعقیل النبات»
انگار در هر حادثه یه قلمۀ جدید، یک کلمۀ جدید، پیوند زده میشه تا تولدی دوباره صورت بگیرد.
[حدث – جدد]:
«حَدَثَ الشيءُ: تَجَدَّدَ وجُودُهُ فَهُوَ حَادِثٌ وَ حَدِيثٌ»
نور علم آل محمد ع با یادآوری علوم معلم در قلب اهل یقین دوباره احداث می شود! تجدید وجود! ایجاد دوباره! حیات مجدد! تجدید حیات! چرخه حیات «رجع»! رسیدن به حیات طیبة جاویدان ان شاء الله تعالی فقط در دل شرایط و حوادث عرضه آیات با کسب نور ولایت به سبب اخذ نور معلم.
«الْمُحَدَّثُ: الصادق الظن»
«يقال للرجل الصادقِ الظنِ مُحَدَّثٌ»:
«مُحَدَّثٌ» نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست.
«الْحَدِيثُ: الطّريّ من الثمار، يعنى ميوه تازه»
وقتی میگی بیا برات یک حدیث بخونم یعنی میگی بیا چاقوی کند قلبتو با این چاقوتیزکن آل محمد ع خوب تیز کنم و جلا بدم و قلبتو به نور حکمت آل محمد ع نورانی بگردانم.
تاثیر مجلس حدیث معلم بر قلوب همه، خاطراتی است که هیچوقت از اذهان پاک نمیشود.
[مفهوم «ایجاد بدون سابقه قبلی»]:
الْحُدُوثُ: كون الشيء بعد أن لم يكن، عرضا كان ذلك أو جوهرا،
الحُدُوث: وجود و پيدايش چيزى بعد از اينكه جوهر يا عرضى از آن وجود نداشته (وجودى بىسابقه).
الْحَادِثَةُ: النازلة العارضة، و جمعها حَوَادِثُ.
حَادِثَة: رويدادى تازه و شگفت كه با بلاء و آسيب همراه است، جمع آن حَوَادِث است.
[حدث + «قبض و بسط»]:
علم یک حادثه است «إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ»:
«إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا حَدَثَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ»
«إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ»
علم یک نور واقع شده بر قلب اهل یقین با یاد معلم است [بسم الله]!
حدث یکی از همان هزار اسم زیبای معلم است که مفهومی از مفاهیم تاثیر نور ولایت بر قلب اهل یقین را توضیح میدهد. بین معلم و شاگرد در ملکوت قلب یک فرآیندی بوجود میاد که این فرایند رو هزار اسم توضیح میدهند: حادثه، نور، ملاقات، وصل، جفت، زوج، ولی و …
نتیجه این حادثه نورانی قلب، یجور نشئگی علمی است برای اهل یقین!
همه هزار واژه اینو بیان میکنن!
حوادث نورانی قلب:
«حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً،
… لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً،
… ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ،
… أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ.»
… تمام قرآن داستان قبض و بسط نور قلوب است!
«حدث + فتی»
+ «خطر»: «معرفة الخواطر»
+ «معرفة الامام بالنورانیة»
+ «آلارم»
+ «نوسان»
«حَدَّثَ نَفْسَه أن: به خاطرش خطور كرد يا انديشيد.»
[حدث – فهم]:
«سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ:
إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً
قَالَ قُلْتُ
وَ أَيُّ شَيْءٍ الْمُحَدَّثُ؟
قَالَ الْمُفَهَّمُ.»
«الْمُحَدَّثُ: الْمُفَهَّمُ»:
چی رو بفهمه؟ قبض و بسط قلبیشو!
امام رضا ع می فرمایند دوست دارم اهل یقین با یاد معلم، چنان زرنگ باشن که تا مطلب رو «کلمح البصر» بهشون گفتیم [ملک موکل، مِن وراء الغربال، به خاطرت میاره! به شرط اینکه بتونی هویت معلم رو، مِن وراء الغربال، احراز نمایی ان شاء الله تعالی] تا تهش بخونن قصه چیه و بفهمن!
به این میگن محدث یا مفهم …
شنیدی میگن طرف خیلی تیزه! زود میگیره چی میخوای بهش بگی!
علت اینکه بعضی وقتها نمیگیریم چی بهمون میگن اینه که معصیت و خطا و اشتباهات خودمون، گریبانمونو میگیره: حاصل المعاصی التلف «فَلَمَّا أَصَابَ الْخَطِيئَةَ»:
«عَنْ مُعَمَّرٍ قَالَ
قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع
مَا بَالُ النَّاسِ يَعْقِلُونَ وَ لَا يَعْلَمُونَ
قَالَ
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حِينَ خَلَقَ آدَمَ جَعَلَ أَجَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ أَمَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ
فَلَمَّا أَصَابَ الْخَطِيئَةَ جَعَلَ أَمَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ أَجَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ
فَمِنْ ثَمَّ يَعْقِلُونَ وَ لَا يَعْلَمُونَ.»
معمّر میگوید:
به امام باقر علیهالسلام عرض کردم:
چرا مردم عقل دارند ولی دانایی (علم) ندارند؟
فرمودند:
خدای تبارک و تعالی هنگامی که آدم را آفرید، اجل او را در برابر چشمانش قرار داد و آرزویش را پشت سرش نهاد.
اما وقتی آدم مرتکب خطا شد، خداوند آرزویش را در برابر چشمانش قرار داد و اجلش را پشت سرش نهاد.
از همین روست که مردم عقل دارند، اما نمیدانند (آگاهی و بصیرت ندارند).
باید پشت به دلخواهها کنی «أَمَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ» و روی خودتو به معلم «اجل- أَجَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ»
[پشت به حسد و رو به نور معلم و نه برعکس]،
تا زود بگیری چی بهت میگن، اما اهل شک حسود «فَلَمَّا أَصَابَ الْخَطِيئَةَ» پشت به نور معلم میکنند «أَجَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ» و رو به دلخواهها «أَمَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ»، خُب معلومه هر چی هم عقلِ نداشته خودشونو بکار بندازن، نمیفهمن ولیّ خدا چی داره به اونا میگه «فَمِنْ ثَمَّ يَعْقِلُونَ وَ لَا يَعْلَمُونَ» یعنی متوجه قبض و بسط نمیشن و مادامیکه استخفاف در حق معلم مینمایند و دست از دلخواههایشان بر نمیدارند، اصلا توفیق فهم قبض و بسط به آنها داده نمیشود.
[اجل «نور ولایت» – امل«حسد»]:
نور ولایت و معصیت دو نقطه مقابل همدیگهاند.
+ «ندّ»
… یا این یا اون ….
أَمَّا مَا لَا بُدَّ لِلْعِبَادِ مِنْهُ فَعِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ…وَ هُمْ مُحَدَّثُونَ!
[حدث – انا انزلناه فی لیلة اقدر]: این یک حدیث مهم و کلیدی است!
[مصلحت – محدثة]:
[مصلحت – «أَمَّا مَا لَا بُدَّ لِلْعِبَادِ مِنْهُ فَعِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ»]:
آنچه از علوم و فنون حکیمانه که ما برای زندگی روزمره و رسیدن به آرامش به آنها نیازمندیم ، در آن حد که ما بدان نیازمندیم و از ما رفع حاجت از غیر آل محمد ع شود و چشم و دل سیر شویم و بدنبال گناه برای تسکین حال نباشیم به این مقدار علم که ما نیاز داریم، این مقدار نزد اوصیاء می باشد.
پس مصلحت ما را معلم میداند و بس!
الكافي ج1 ؛ ص242
بَابٌ فِي شَأْنِ «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» وَ تَفْسِيرِهَا
***
امام جواد عليه السلام:
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ
امام جواد عليه السلام فرمايد:
امام صادق عليه السلام فرمود:
بَيْنَا أَبِي يَطُوفُ بِالْكَعْبَةِ إِذَا رَجُلٌ مُعْتَجِرٌ قَدْ قُيِّضَ لَهُ
فَقَطَعَ عَلَيْهِ أُسْبُوعَهُ حَتَّى أَدْخَلَهُ إِلَى دَارٍ جَنْبِ الصَّفَا
فَأَرْسَلَ إِلَيَّ فَكُنَّا ثَلَاثَةً
در آن ميان كه پدرم طواف كعبه مينمود، مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد
و هفت شوط او را قطع كرد و او را بخانه كنار صفا آورد
و دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم،
فَقَالَ
آن مرد بمن گفت
مَرْحَباً يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِي وَ قَالَ
خوش آمدى پسر پيغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت:
بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ بَعْدَ آبَائِهِ
خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس از پدرانش!
يَا أَبَا جَعْفَرٍ
(سپس متوجه پدرم شد و گفت) اى ابا جعفر!
إِنْ شِئْتَ فَأَخْبِرْنِي وَ إِنْ شِئْتَ فَأَخْبَرْتُكَ
وَ إِنْ شِئْتَ سَلْنِي وَ إِنْ شِئْتَ سَأَلْتُكَ
وَ إِنْ شِئْتَ فَاصْدُقْنِي وَ إِنْ شِئْتَ صَدَقْتُكَ
اگر ميخواهى تو بمن خبر ده و اگر ميخواهى من بتو خبر دهم،
ميخواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم،
ميخواهى تو مرا تصديق كن يا من ترا تصديق كنم،
قَالَ
پدرم فرمود:
كُلَّ ذَلِكَ أَشَاءُ
همه اينها را ميخواهم (و با هيچ يك مخالف نيستم)
قَالَ
آن مرد گفت:
فَإِيَّاكَ أَنْ يَنْطِقَ لِسَانُكَ عِنْدَ مَسْأَلَتِي بِأَمْرٍ تُضْمِرُ لِي غَيْرَهُ
پس مبادا كه در جواب سؤال من زبانت چيزى گويد كه در دلت چيز ديگر باشد،
قَالَ
فرمود:
👈إِنَّمَا يَفْعَلُ ذَلِكَ مَنْ فِي قَلْبِهِ عِلْمَانِ يُخَالِفُ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ👉
👈وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَبَى أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلْمٌ فِيهِ اخْتِلَافٌ👉
👈اين كار را كسى ميكند كه در دلش دو علم مختلف باشد👉
و خداى عز و جل از علمى كه در آن اختلاف باشد امتناع دارد
(پس علم ما هم كه از علم خدا سرچشمه ميگيرد اختلاف ندارد).
[نکته برای ما: قلبی که داخلش اختلاف بین فرشته و شیطان باشه و هنوز یک دله نشده باشه و گوش به فرمان فرشته و علم او نشده باشه، این قلب به درد نمیخوره!
«عِلْمَانِ؛ يُخَالِفُ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ»: علم محکم فرشتۀ مهربان در مقابل علم متشابه شیطان]
قَالَ
آن مرد گفت:
هَذِهِ مَسْأَلَتِي وَ قَدْ فَسَّرْتَ طَرَفاً مِنْهَا
سؤال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى،
أَخْبِرْنِي عَنْ هَذَا الْعِلْمِ الَّذِي لَيْسَ فِيهِ اخْتِلَافٌ مَنْ يَعْلَمُهُ؟
بمن خبر دهيد:
اين علمى كه در آن اختلاف نيست، چه كسى آن را ميداند،
قَالَ
پدرم فرمود:
أَمَّا جُمْلَةُ الْعِلْمِ فَعِنْدَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ
وَ أَمَّا مَا لَا بُدَّ لِلْعِبَادِ مِنْهُ فَعِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ
👈اما تمام اين علم نزد خداى جل ذكره ميباشد👉
👈👈👈و اما آنچه براى بندگان لازمست، نزد اوصياء است،👉👉👉
قَالَ
فَفَتَحَ الرَّجُلُ عُجْرَتَهُ وَ اسْتَوَى جَالِساً وَ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ وَ قَالَ
آن مرد نقابش را باز كرد و راست نشست و چهرهاش شكفته شد و گفت:
هَذِهِ أَرَدْتُ وَ لَهَا أَتَيْتُ
من همين را ميخواستم و براى همين آمدم.
زَعَمْتَ أَنَّ عِلْمَ مَا لَا اخْتِلَافَ فِيهِ مِنَ الْعِلْمِ عِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ
به عقيده شما علمى كه اختلافى در آن نيست نزد اوصياء است،
👈👈👈فَكَيْفَ يَعْلَمُونَهُ؟👉👉👉
اكنون بفرمائيد:
👈👈👈چگونه آن را ميدانند و بدست مىآورند؟👉👉👉
قَالَ
فرمود:
كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَعْلَمُهُ
همچنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميدانست (يعنى همه به الهام و وحى خدا ميدانند)
إِلَّا أَنَّهُمْ لَا يَرَوْنَ مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ يَرَى
جز اينكه ايشان آنچه را پيغمبر ميديد نمىبينند،
لِأَنَّهُ كَانَ نَبِيّاً وَ هُمْ مُحَدَّثُونَ
زيرا او پيغمبر بود 👈و ايشان محدثند👉
+ (حدث – محدثة)
وَ أَنَّهُ كَانَ يَفِدُ إِلَى اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ فَيَسْمَعُ الْوَحْيَ وَ هُمْ لَا يَسْمَعُونَ
و پيغمبر (در معراجهاى خود) بر خداى عز و جل وارد ميشد و وحى را ميشنيد و ايشان نميشنوند،
فَقَالَ
آن مرد گفت:
صَدَقْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ سَآتِيكَ بِمَسْأَلَةٍ صَعْبَةٍ
راست گفتى پسر پيغمبر، اكنون مسأله مشكلى از شما ميپرسم!
أَخْبِرْنِي عَنْ هَذَا الْعِلْمِ مَا لَهُ لَا يَظْهَرُ كَمَا كَانَ يَظْهَرُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص
بفرمائيد كه اين علم بدون اختلاف، چرا هميشه آشكار نشود، چنانچه با پيغمبر آشكار ميگشت
(چرا اوصياء گاهى تقيه ميكنند و واقع را بىپرده نميگويند چنانچه پيغمبر ميگفت)
قَالَ
فَضَحِكَ أَبِي عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ قَالَ
پدرم خنديد و فرمود:
أَبَى اللَّهُ أَنْ يَطَّلِعَ عَلَى عِلْمِهِ إِلَّا مُمْتَحَناً لِلْإِيمَانِ بِهِ
خداى عز و جل نخواسته كه بر علم او اطلاع پيدا كند مگر كسى كه در ايمان به خدا امتحانش را داده باشد،
كَمَا قَضَى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص أَنْ يَصْبِرَ عَلَى أَذَى قَوْمِهِ وَ لَا يُجَاهِدَهُمْ إِلَّا بِأَمْرِهِ
چنان كه خدا برسولش حكم فرموده بود كه بر آزار قومش صبر كند و جز بفرمان خدا با ايشان مبارزه نكند،
فَكَمْ مِنِ اكْتِتَامٍ قَدِ اكْتَتَمَ بِهِ حَتَّى قِيلَ لَهُ
پيغمبر چه اندازه پنهانى دعوت كرد تا به او دستور رسيد
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ
«آنچه را مأموريت دارى آشكار كن و از مشركين روى برگردان»
(پس پيغمبر هم مانند اوصياء گاهى علمش را آشكار نميكرد).
وَ ايْمُ اللَّهِ أَنْ لَوْ صَدَعَ قَبْلَ ذَلِكَ لَكَانَ آمِناً وَ لَكِنَّهُ إِنَّمَا نَظَرَ فِي الطَّاعَةِ وَ خَافَ الْخِلَافَ فَلِذَلِكَ كَفَ
بخدا سوگند، اگر پيغمبر پيش از اين دستور هم دعوتش را آشكار ميكرد در امان بود ولى نظر او اطاعت امت بود و از مخالفتشان بيم داشت كه از دعوت آشكار باز ايستاد.
فَوَدِدْتُ أَنَّ عَيْنَيْكَ تَكُونُ مَعَ مَهْدِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ الْمَلَائِكَةُ بِسُيُوفِ آلِ دَاوُدَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ أَرْوَاحَ الْكَفَرَةِ مِنَ الْأَمْوَاتِ وَ يُلْحِقُ بِهِمْ أَرْوَاحَ أَشْبَاهِهِمْ مِنَ الْأَحْيَاءِ
دلم ميخواست با چشمت مهدى اين امت (امام دوازدهم) را ميديدى در حالى كه فرشتگان، ارواح كفار مرده را با شمشير آل داود بين زمين و آسمان، عذاب ميكنند و ارواح زندگان مانند ايشان را (كه در زمين هستند) به آنها ملحق مينمايند.
ثُمَّ أَخْرَجَ سَيْفاً ثُمَّ قَالَ هَا إِنَّ هَذَا مِنْهَا
آن مرد شمشيرى برآورد و گفت:
هان اين شمشير از همان شمشيرها است،
قَالَ
فَقَالَ أَبِي
پدرم فرمود:
إِي وَ الَّذِي اصْطَفَى مُحَمَّداً عَلَى الْبَشَرِ
آرى بحق خدائى كه محمد را بر بشر برگزيد،
قَالَ
فَرَدَّ الرَّجُلُ اعْتِجَارَهُ وَ قَالَ أَنَا إِلْيَاسُ
آن مرد نقابش را كنار زد و گفت: من الياسم،
مَا سَأَلْتُكَ عَنْ أَمْرِكَ وَ لِي مِنْهُ جَهَالَةٌ
غَيْرَ أَنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ هَذَا الْحَدِيثُ قُوَّةً لِأَصْحَابِكَ
اينكه از وضع شما پرسيدم بخاطر بىاطلاعيم نبود،
بلكه ميخواستم اين حديث، موجب قوت أصحاب شما باشد
وَ سَأُخْبِرُكَ بِآيَةٍ أَنْتَ تَعْرِفُهَا إِنْ خَاصَمُوا بِهَا فَلَجُوا
و به شما خبر خواهم داد آيهئى را كه خود ميدانيد
و اصحاب شما اگر بآن آيه احتجاج كنند، پيروز شوند.
قَالَ
فَقَالَ لَهُ أَبِي
پدرم فرمود:
إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ بِهَا
اگر ميخواهى من آن آيه را بتو بگويم؟
قَالَ قَدْ شِئْتُ
گفت: ميخواهم،
قَالَ
فرمود:
إِنَّ شِيعَتَنَا إِنْ قَالُوا لِأَهْلِ الْخِلَافِ لَنَا
شيعيان ما اگر به مخالفين ما بگويند:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ لِرَسُولِهِ ص
خداى عز و جل به پيغمبرش ميفرمايد،
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِلَى آخِرِهَا
ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم، تا آخر سوره
(كه معنى آيات اينست:
تو چه دانى كه شب قدر چيست؟، شب قدر از هزار ماه بهتر است، در شب قدر فرشتگان و جبرئيل باجازه پروردگار خود، براى هر مطلبى نازل شوند و تا دميدن صبح آنچه نازل مىشود سلام است [براى هر مطلب سلامتى تا سپيده دم نازل شوند].
فَهَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَعْلَمُ مِنَ الْعِلْمِ شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَوْ يَأْتِيهِ بِهِ جَبْرَئِيلُ ع فِي غَيْرِهَا
آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چيزى ميدانست كه در آن شب نداند و در غير آن شب هم جبرئيل عليه السلام براى او نياورد؟
(يعنى آيا پيغمبر علمى از غير طريق وحى هم داشت؟)
فَإِنَّهُمْ سَيَقُولُونَ لَا
مخالفين خواهند گفت: نه،
فَقُلْ لَهُمْ
به آنها بگو:
فَهَلْ كَانَ لِمَا عَلِمَ بُدٌّ مِنْ أَنْ يُظْهِرَ
آيا آنچه را پيغمبر ميدانست، جايگزينى براى اظهارش داشت؟
(يعنى چارهئى داشت كه دعوتش را تبليغ نكند؟)
فَيَقُولُونَ لَا
خواهند گفت: نه،
فَقُلْ لَهُمْ
به آنها بگو:
فَهَلْ كَانَ فِيمَا أَظْهَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ اخْتِلَافٌ
آيا در آنچه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله از علم خداى- عز ذكره- اظهار ميكند (و به مردم ميگويد،) اختلافى هست؟
فَإِنْ قَالُوا لَا فَقُلْ لَهُمْ
اگر گويند: نه، به ايشان بگو:
فَمَنْ حَكَمَ بِحُكْمِ اللَّهِ فِيهِ اخْتِلَافٌ فَهَلْ خَالَفَ رَسُولَ اللَّهِ ص
پس كسى كه بر مسند حكم خدا نشسته و در حكمش اختلاف ميباشد (مانند اجتهادات متناقص اهل سنت) آيا مخالفت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كرده است؟
فَيَقُولُونَ نَعَمْ
خواهند گفت: آرى،
فَإِنْ قَالُوا لَا فَقَدْ نَقَضُوا أَوَّلَ كَلَامِهِمْ
و اگر بگويند: نه، سخن اول خود را باطل كردهاند (كه گفتند: علم پيغمبر تنها از طريق وحى و مأخوذ از علم بىاختلاف خداست).
فَقُلْ لَهُمْ
سپس به آنها اين آيه را تذكر بده
ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ
«تأويل قرآن را جز خدا و راسخين در علم نميدانند»
فَإِنْ قَالُوا
👈مَنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ👉
اگر بگويند:
راسخين در علم چه كسانند؟
فَقُلْ
مَنْ لَا يَخْتَلِفُ فِي عِلْمِهِ
بگو:
كسى كه در علمش اختلاف نيست،
فَإِنْ قَالُوا فَمَنْ هُوَ ذَاكَ
اگر بگويند: او كيست؟
فَقُلْ
كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص صَاحِبَ ذَلِكَ
بگو:
پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله داراى اين علم بود،
فَهَلْ بَلَّغَ أَوْ لَا
ولى آيا پيغمبر علم خود را تبليغ كرد يا نه؟
فَإِنْ قَالُوا قَدْ بَلَّغَ
اگر بگويند: تبليغ كرد،
فَقُلْ فَهَلْ مَاتَ ص وَ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُ عِلْماً لَيْسَ فِيهِ اخْتِلَافٌ
بگو: آيا پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله وفات كرد، جانشين پس از او، آن علم بىاختلاف را ميدانست؟
فَإِنْ قَالُوا لَا فَقُلْ
اگر بگويند: نه، بگو:
إِنَّ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص مُؤَيَّدٌ
وَ لَا يَسْتَخْلِفُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَّا مَنْ يَحْكُمُ بِحُكْمِهِ وَ إِلَّا مَنْ يَكُونُ مِثْلَهُ إِلَّا النُّبُوَّةَ
جانشين پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله (مثل خود پيغمبر از جانب خدا) مؤيد است
و نيز پيغمبر جانشين خود نكند، جز كسى را كه بحكم او حكم كند و در همه چيز مانند او باشد، جز منصب نبوت
وَ إِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمْ يَسْتَخْلِفْ فِي عِلْمِهِ أَحَداً فَقَدْ ضَيَّعَ مَنْ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ مِمَّنْ يَكُونُ بَعْدَهُ
و اگر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كسى را جانشين علم خود معين نكند، كسانى را كه در پشت پدرانند و پس از او بدنيا مىآيند ضايع كرده (و بدون رهبر دينى گذاشته) است.
(پس از تمهيد اين مقدمات، چنين نتيجه ميگيريم كه جانشين پيغمبر بايد مثل خود او عالم به تأويل قرآن و مصون از خطا و اشتباه بوده، اختلاف در حكم و فتوى نداشته باشد و مؤيد از طرف خدا باشد.)
فَإِنْ قَالُوا لَكَ
اگر به تو بگويند:
فَإِنَّ عِلْمَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ مِنَ الْقُرْآنِ فَقُلْ
علم پيغمبر تنها از قرآن بود (و از راه ديگرى در شب قدر برايش علمى پيدا نميشد) تو به آنها بگو:
حم. وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ. إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ فِيها إِلَى قَوْلِهِ إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ
(همان قرآن در سوره 44 فرمايد)
«حم قسم به اين كتاب روشن كه ما آن را در شبى مبارك نازل كردهايم،
ما بيم دهندهايم (سپس ميفرمايد: در آن شب هر امر محكم و درستى فيصل داده شود، فرمانيست از جانب ما، همانا ما فرستنده رسولانيم»
اين آيه دلالت دارد كه علم پيغمبر و جانشينانش در شبهاى قدر زياد مىشود، زيرا فيصل دادن هر امر محكم به آنها ابلاغ مىشود)
فَإِنْ قَالُوا لَكَ
اگر به تو بگويند:
لَا يُرْسِلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا إِلَى نَبِيٍّ فَقُلْ
خداى عز و جل اين امر را جز بسوى پيغمبر نفرستد، تو بگو:
هَذَا الْأَمْرُ الْحَكِيمُ الَّذِي يُفْرَقُ فِيهِ هُوَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ
الَّتِي تَنْزِلُ مِنْ سَمَاءٍ إِلَى سَمَاءٍ أَوْ مِنْ سَمَاءٍ إِلَى أَرْضٍ
آيا اين امر محكم كه فيصل داده مىشود و به توسط فرشتگان و جبرئيل فرود مىآيد
آنها از آسمانى به آسمانى نزول كنند يا از آسمان بزمين؟
فَإِنْ قَالُوا
مِنْ سَمَاءٍ إِلَى سَمَاءٍ
فَلَيْسَ فِي السَّمَاءِ أَحَدٌ يَرْجِعُ مِنْ طَاعَةٍ إِلَى مَعْصِيَةٍ
اگر گويند:
تنها از آسمانى به آسمانى نزول كنند، (درست نيست)
زيرا در آسمان كسى نيست كه از اطاعت به معصيت گرايد
(و فيصل دادن در مورد گناه و طغيان و اختلافست)
فَإِنْ قَالُوا
و اگر بگويند:
مِنْ سَمَاءٍ إِلَى أَرْضٍ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ أَحْوَجُ الْخَلْقِ إِلَى ذَلِكَ
از آسمان به زمين آيند و اهل زمين به فيصل دادن احتياج زيادى دارند،
فَقُلْ
تو بگو:
فَهَلْ لَهُمْ بُدٌّ مِنْ سَيِّدٍ يَتَحَاكَمُونَ إِلَيْهِ
پس ايشان چارهئى جز اين دارند كه سيد و بزرگترى داشته باشند و نزدش محاكمه كنند؟
فَإِنْ قَالُوا
اگر گويند:
فَإِنَّ الْخَلِيفَةَ هُوَ حَكَمُهُمْ
خليفه وقت حاكم ايشانست،
فَقُلْ
تو بگو
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ إِلَى قَوْلِهِ خالِدُونَ
«خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آوردند، ايشان را از تاريكيها بسوى نور برد- تا آنجا كه فرمايد-: در دوزخ جاودانند» (256- بقره)
لَعَمْرِي مَا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ وَلِيٌّ لِلَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ إِلَّا وَ هُوَ مُؤَيَّدٌ
وَ مَنْ أُيِّدَ لَمْ يُخْطِ
به جانم قسم كه در زمين و آسمان، سرپرستى از طرف خداى- عز ذكره- نيست، جز اينكه مؤيد است
و كسى كه تأييد شود خطا نكند
وَ مَا فِي الْأَرْضِ عَدُوٌّ لِلَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ إِلَّا وَ هُوَ مَخْذُولٌ
وَ مَنْ خُذِلَ لَمْ يُصِبْ
و در روى زمين دشمنى براى خدا نباشد، جز اينكه بىياور باشد
و هر كه بىياور باشد، بحق نرسد
كَمَا أَنَّ الْأَمْرَ لَا بُدَّ مِنْ تَنْزِيلِهِ مِنَ السَّمَاءِ يَحْكُمُ بِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ كَذَلِكَ لَا بُدَّ مِنْ وَالٍ
همچنان كه لازمست از آسمان براى مردم زمين فرمان و قانون نازل شود،
لازمست حاكمى هم باشد.
فَإِنْ قَالُوا
اگر گويند:
لَا نَعْرِفُ هَذَا
آن حاكم را نميشناسيم،
فَقُلْ لَهُمْ
به آنها بگو.
قُولُوا مَا أَحْبَبْتُمْ
هر چه خواهيد بگوئيد،
أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص أَنْ يَتْرُكَ الْعِبَادَ وَ لَا حُجَّةَ عَلَيْهِمْ
خداى عز و جل نخواسته است كه بندگان را بعد از محمد صلّى اللَّه عليه و آله بدون حجت گذارد.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
امام صادق عليه السلام فرمايد:
ثُمَّ وَقَفَ فَقَالَ
الياس ايستاد و گفت:
هَاهُنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بَابٌ غَامِضٌ
اى پسر پيغمبر در اينجا موضوعى است مشكل،
أَ رَأَيْتَ إِنْ قَالُوا حُجَّةُ اللَّهِ الْقُرْآنُ
به من بفرمائيد:
اگر آنها گويند حجت خدا تنها قرآنست، (چه بايد گفت؟)
قَالَ
فرمود:
إِذَنْ أَقُولَ لَهُمْ
آنگاه من به آنها ميگويم:
إِنَّ الْقُرْآنَ لَيْسَ بِنَاطِقٍ يَأْمُرُ وَ يَنْهَى
وَ لَكِنْ لِلْقُرْآنِ أَهْلٌ يَأْمُرُونَ وَ يَنْهَوْنَ
قرآن زبان ندارد كه امر و نهى كند
ولى قرآن اهلى دارد كه آنها امر و نهى ميكنند
(و جزئيات و مصاديق كلى قرآن را تفسير و تعيين ميكنند)
وَ أَقُولَ
و نيز ميگويم:
قَدْ عَرَضَتْ لِبَعْضِ أَهْلِ الْأَرْضِ مُصِيبَةٌ مَا هِيَ فِي السُّنَّةِ وَ الْحُكْمِ الَّذِي لَيْسَ فِيهِ اخْتِلَافٌ وَ لَيْسَتْ فِي الْقُرْآنِ
گاهى براى بعضى از اهل زمين، بلا و فتنهئى پيش آمد كند كه در سنت پيغمبر و حكم مورد اجماع امت وجود نداشته باشد و در قرآن هم نباشد،
أَبَى اللَّهُ لِعِلْمِهِ بِتِلْكَ الْفِتْنَةِ أَنْ تَظْهَرَ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ فِي حُكْمِهِ رَادٌّ لَهَا وَ مُفَرِّجٌ عَنْ أَهْلِهَا
براى علم خدا روا نيست كه چنين فتنهئى در زمين پيدا شود و در محكمه عدالت او كسى كه آن فتنه را رد كند و به گرفتاران فرج بخشد، وجود نداشته باشد،
فَقَالَ
الياس گفت:
هَاهُنَا تَفْلُجُونَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
در اينجا شما پيروز ميشويد اى پسر پيغمبر،
أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ قَدْ عَلِمَ بِمَا يُصِيبُ الْخَلْقَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ
أَوْ فِي أَنْفُسِهِمْ مِنَ الدِّينِ أَوْ غَيْرِهِ فَوَضَعَ الْقُرْآنَ دَلِيلًا
گواهى دهم كه هر بلا و مصيبتى كه در زمين به مخلوق رسد، يا نسبت به جان ايشان در موضوع دين يا غير دين، پيش آمد كند، خداى- عز ذكره- ميداند و قرآن را راهنماى آنها قرار داده است،
قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ
سپس گفت:
هَلْ تَدْرِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ دَلِيلَ مَا هُوَ
اى پسر پيغمبر! ميدانى كه قرآن دليل چيست؟
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع
امام باقر عليه السلام فرمود:
نَعَمْ
فِيهِ جُمَلُ الْحُدُودِ وَ تَفْسِيرُهَا عِنْدَ الْحُكْمِ
آرى كليات حدود خدا در قرآنست و تفسير آنها نزد حاكم (حجت معصوم خدا) است.
فَقَالَ
الياس گفت:
أَبَى اللَّهُ أَنْ يُصِيبَ عَبْداً بِمُصِيبَةٍ فِي دِينِهِ أَوْ فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي مَالِهِ لَيْسَ فِي أَرْضِهِ مِنْ حُكْمِهِ قَاضٍ بِالصَّوَابِ فِي تِلْكَ الْمُصِيبَةِ
خدا امتناع دارد كه بندهاى به مصيبتى نسبت به دين يا جان و يا مالش گرفتار شود و در روى زمينش حاكمى كه نسبت به آن مصيبت به درستى قضاوت كند، وجود نداشته باشد.
قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ
آن مرد (الياس) گفت:
أَمَّا فِي هَذَا الْبَابِ فَقَدْ فَلَجْتَهُمْ بِحُجَّةٍ
در اين موضوع شما به كمك برهان پيروزى داريد،
إِلَّا أَنْ يَفْتَرِيَ خَصْمُكُمْ عَلَى اللَّهِ فَيَقُولَ لَيْسَ لِلَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ حُجَّةٌ
مگر اينكه دشمن شما دروغى بخدا ببندد و گويد: براى خداى- جل ذكره- حجتى نيست:
وَ لَكِنْ أَخْبِرْنِي عَنْ تَفْسِيرِ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ
به من خبر دهيد از تفسير (20 سوره 57)
«تا براى آنچه از دستتان رفته غم مخوريد»
مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ ع
(امام باقر عليه السلام فرمود:)
اين از مختصات على است
وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ
«و نسبت به آنچه بدستتان آمده شادى نكنيد»
قَالَ فِي أَبِي فُلَانٍ وَ أَصْحَابِهِ وَاحِدَةٌ مُقَدِّمَةٌ وَ وَاحِدَةٌ مُؤَخِّرَةٌ
در باره ابى فلان و ياران اوست كه يكى در جلو و يكى دنبالست
لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ ع
«براى آنچه از دستتان رفته غم مخوريد» مخصوص على عليه السلام است
وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ مِنَ الْفِتْنَةِ الَّتِي عَرَضَتْ لَكُمْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص
و براى آنچه بدستتان آمده شادى نكنيد،
راجع به فتنهايست كه بعد از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله پيش آمد،
فَقَالَ الرَّجُلُ
آن مرد (الياس) گفت:
أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَصْحَابُ الْحُكْمِ الَّذِي لَا اخْتِلَافَ فِيهِ
گواهى دهم كه شما دارندگان همان حكمى هستيد كه در آن اختلاف نيست،
ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ وَ ذَهَبَ فَلَمْ أَرَهُ.
سپس آن مرد برخاست و رفت و من او را نديدم.
«علم لدنی – مافوق – لوح »
+ مفهوم «زیبای نوآوری»
«معلم و آیات – نو آوری»
«نو» نام زیبای معلم و آیات است.
چون در هر «قبض و بسطی» مطلبی نو برای ما دارد.
+ «غیبگویی – کهانة»
+ «کهن»: «وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِسَاحِرٍ وَ لَا كَاهِنٍ وَ لَكِنِّي أُتِيتُ وَ حُدِّثْتُ»
«أُتِيتُ وَ حُدِّثْتُ» + قبض و بسط
[ورث – حدث]:
[لِكُلِّ امْرِئٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِثُ]:
عمل صالح محصول مشترک اندیشه معلم و عمل اهل یقین با یادآوری علوم معلم در دل حوادث زندگی است، لذا هر کسی قلب نورانی داره بداند که، با یاد معلم در حوادث از دلخواهها گذشته و این حدیث، زیبایی پیوند این دو یعنی آیاتی و رسلی را نشان می دهد و «وارث» نام زیبای معلم است که در دل حوادث اون انرژی اولیه برای روشن شدن را «أرَّثْتُ النّارَ» به اهل یقین خود عنایت میکند «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» پس عاقل میداند که او بدون مشارکت با حادثه – بدون بستر عمل به نور ولایت (بستر سازی آیات – لیله قدر – وَ أَسْمَاؤُهَا [فَاطِمَةُ س] … الْمُحَدَّثَةُ) – نمیتواند انتظار داشته باشد تولید عمل صالح نماید، کانه بیعلم، عمل امکان ندارد؛ و این دو بال با شراکت با هم، پرواز آرامش (تولید عمل صالح) را برای اهل یقین فراهم مینماید.
+ «قَالَ ع:
لِكُلِّ امْرِئٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِثُ»
هر انسانی را در مالش دو شریک است: وارث و حوادث.
انگاری حوادث در زمان حیات شخص مالش را از او میگیرد و وارث بعد از فوتش مالش را از او میگیرد.
الْمُحَدَّثَةُ
السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ
وَ أَسْمَاؤُهَا [فَاطِمَةُ س] … الْمُحَدَّثَةُ
وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً
[لیله قدر – محدثه]:
لأنّها كانت محدّثة تحدّثها الملائكة.
رابطه «انا انزلناه فی لیله القدر … تنزل الملائکه …»
«تنزل الملائکه و الروح … برای … تحدّثها الملائكة لأنّها كانت محدّثة»
[قبض و بسط – محدَّثه]:
روشن کردن قلب تاریک ما در وقایع و حوادث روزمره که با آنها مواجه میشویم، با علم آل محمد ع، منصب ولایتی بیبی فاطمه زهرا س است:
[السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ]
که این معنی در اسم محدثه آن حضرت گنجانده شده است.
یا أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ ادرکنی
الْمُحَدَّثُ [الْمُفَهَّم]:
إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً
وَ أَيُّ شَيْءٍ الْمُحَدَّثُ [الْمُفَهَّم]
أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ
إِذَا سَأَلْتَ عَنْ شَيْءٍ فَفَرِّغْ قَلْبَكَ لِتَفْهَمَ
قلب باید از لوث حب دنیا [تاریکی] فارغ گردد [روشنایی قلب] تا شخص بتواند فهم مطالب علمی «فهم قبض و بسط قلبی» داشته باشد.
وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً
[وَ] مَرْيَمُ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً
وَ أُمُّ مُوسَى مَا كَانَتْ نَبِيَّةً وَ كَانَتْ [مُحَدَّثَةً]
وَ كَانَتْ سَارَةُ امْرَأَةُ إِبْرَاهِيمَ قَدْ عَايَنَتِ الْمَلَائِكَةَ فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً
«كَانَ عَلِيٌّ مُحَدَّثاً وَ كَانَ سَلْمَانُ مُحَدَّثاً
… فَمَا آيَةُ الْمُحَدَّثِ؟
… يَأْتِيهِ مَلَكٌ فَيَنْكُتُ فِي قَلْبِهِ كَيْتَ وَ كَيْتَ »
«الْمُحَدَّثُ الَّذِي يَسْمَعُ كَلَامَ الْمَلَائِكَةِ وَ حَدِيثَهُمْ
(يَسْمَعُ – سمع – اسماعیل)
وَ لَا يَرَى شَيْئاً بَلْ يُنْقَرُ فِي أُذُنِهِ وَ يُنْكَتُ فِي قَلْبِهِ »
«وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ
فَهُوَ الَّذِي يُحَدَّثُ فَيَسْمَعُ وَ لَا يُعَايِنُ وَ لَا يَرَى فِي مَنَامِهِ»
«وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ
فَهُوَ الَّذِي يَسْمَعُ كَلَامَ الْمَلَكِ فَيُحَدِّثُهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَرَاهُ وَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَأْتِيَهُ فِي النَّوْمِ»
«وَ الْمُحَدَّثُ الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يَرَى شَاهِداً»
«… اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ إِلَّا وَ فِيهِمْ مُحَدَّثٌ
وَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مُحَدَّثٌ الْيَوْمَ»
[محدَّثة – معلم]: + «آصف»
« وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ
قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ وَ لَا مُحَدَّثٍ »
« مَنْ يُحَدِّثُهُ
قَالَ مَلَكٌ يُحَدِّثُهُ
قَالَ قُلْتُ أَقُولُ إِنَّهُ نَبِيٌّ أَوْ رَسُولٌ
قَالَ لَا
قَالَ بَلْ مَثَلُهُ مَثَلُ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ مَثَلُ صَاحِبِ مُوسَى وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ »
علمای ربانی، مثلشان مثل آصف و … می باشند که ملک برای آنها حدیث میگفت: «مَلَكٌ يُحَدِّثُهُ»
«عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ:
إِنَّ عِلْمَ عَلِيٍّ ع فِي آيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ
قَالَ وَ كَتَمْنَا الْآيَةَ قَالَ فَكُنَّا نَجْتَمِعُ فَنُدَارِسُ الْقُرْآنَ فَلَا نَعْرِفُ الْآيَةَ
قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عُيَيْنَةَ حَدَّثَنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع أَنَّهُ قَالَ عِلْمُ عَلِيٍّ ع فِي آيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَ كَتَمْنَا الْآيَةَ
قَالَ اقْرَأْ يَا حُمْرَانُ فَقَرَأْتُ
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ
قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ
قُلْتُ وَ كَانَ عَلِيٌّ ع مُحَدَّثاً
قَالَ نَعَمْ فَجِئْتُ إِلَى أَصْحَابِنَا فَقُلْتُ قَدْ أَصَبْتُ الَّذِي كَانَ الْحَكَمُ يَكْتُمُنَا
قَالَ قُلْتُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ كَانَ عَلِيٌّ ع مُحَدَّثاً
فَقَالُوا لِي مَا صَنَعْتَ شَيْئاً إِلَّا سَأَلْتَهُ مَنْ يُحَدِّثُهُ
قَالَ فَبَعْدَ ذَلِكَ إِنِّي أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ أَ لَيْسَ حَدَّثْتَنِي أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ مُحَدَّثاً
قَالَ بَلَى قُلْتُ مَنْ يُحَدِّثُهُ
قَالَ مَلَكٌ يُحَدِّثُهُ
قَالَ قُلْتُ أَقُولُ إِنَّهُ نَبِيٌّ أَوْ رَسُولٌ
قَالَ لَا
قَالَ بَلْ مَثَلُهُ مَثَلُ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ مَثَلُ صَاحِبِ مُوسَى وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ .»
+ « عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ
قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَ لَسْتَ حَدَّثْتَنِي أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ مُحَدَّثاً
قَالَ بَلَى
قُلْتُ مَنْ يُحَدِّثُهُ قَالَ مَلَكٌ يُحَدِّثُهُ
قَالَ قُلْتُ فَأَقُولُ إِنَّهُ نَبِيٌّ أَوْ رَسُولٌ
قَالَ لَا بَلْ مَثَلُهُ مَثَلُ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ مَثَلُ صَاحِبِ مُوسَى وَ مَثَلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ
أَ مَا بَلَغَكَ أَنَّ عَلِيّاً ع سُئِلَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ فَقَالُوا كَانَ نَبِيّاً
قَالَ لَا بَلْ كَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَاصَحَ اللَّهَ فَنَاصَحَهُ فَهَذَا مَثَلُهُ »
[رِجالًا = مُحَدَّثٍ]
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ وَ لَا مُحَدَّثٍ
« وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ وَ لَا مُحَدَّثٍ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ يَعْنِي فُلَاناً وَ فُلَاناً فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ يَعْنِي لَمَّا جَاءَ عَلِيٌّ ع بَعْدَهُمَا ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ يَعْنِي يَنْصُرُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع
ثُمَّ قَالَ :
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً يَعْنِي فُلَاناً وَ فُلَاناً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ إِلَى قَوْلِهِ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ يَعْنِي إِلَى الْإِمَامِ الْمُسْتَقِيم »
الْعَالِمُ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عَلِمَ.
إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عَلِمَ.
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِمَامِ أَ يَعْلَمُ الْغَيْبَ ؟
قَالَ لَا وَ لَكِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ الشَّيْءَ عَلَّمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ.
إِذَا أَرَادَ الْإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ.
الَّذِي يُسْأَلُ عَنْهُ الْإِمَامُ وَ لَيْسَ عِنْدَهُ فِيهِ شَيْءٌ مِنْ أَيْنَ يَعْلَمُهُ ؟
يُنْكَتُ فِي الْقَلْبِ نَكْتاً أَوْ يُنْقَرُ فِي الْأُذُنِ نَقْراً.
إِنَّا نَسْأَلُكَ أَحْيَاناً فَتُسْرِعُ فِي الْجَوَابِ وَ أَحْيَاناً تَطْرُقُ ثُمَّ تُجِيبُنَا
قَالَ إِنَّهُ نَعَمْ يُنْقَرُ وَ يُنْكَتُ فِي آذَانِنَا وَ قُلُوبِنَا
فَإِذَا نُكِتَ أَوْ نُقِرَ نَطَقْنَا وَ إِذَا أُمْسِكَ عَنَّا أَمْسَكْنَا.
أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِمَامِ إِذَا سُئِلَ كَيْفَ يُجِيبُ ؟
إِلْهَامٌ أَوْ سَمَاعٌ وَ رُبَّمَا كَانَا جَمِيعاً.
مَا عِلْمُ عَالِمِكُمْ جُمْلَةٌ يُقْذَفُ فِي قَلْبِهِ وَ يُنْكَتُ فِي أُذُنِهِ ؟
وَحْيٌ كَوَحْيِ أُمِّ مُوسَى.
فِينَا وَ اللَّهِ مَنْ يُنْقَرُ فِي أُذُنِهِ أَوْ يُنْكَتُ فِي قَلْبِهِ وَ يُصَافِحُهُ الْمَلَائِكَةُ
كَانَ أَوْ يَكُونُ أَوِ الْيَوْمَ ؟
بَلِ الْيَوْمَ
مَبْلَغُ عِلْمِنَا ثَلَاثَةُ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٌ وَ حَادِثٌ
وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ
وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا.
كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمَلَكِ وَ لَا يَخَافُ أَنْ يَكُونَ مِنَ الشَّيْطَانِ إِذَا كَانَ لَا يَرَى الشَّخْصَ ؟
إِنَّهُ يُلْقَى عَلَيْهِ السَّكِينَةُ فَيَعْلَمُ أَنَّهُ مِنَ الْمَلَكِ
وَ لَوْ كَانَ مِنَ الشَّيْطَانِ لَاعْتَرَاهُ فَزَعٌ
وَ إِنْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَا زُرَارَةُ لَا يَتَعَرَّضُ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ.
الْأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ.
نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ مُحَدَّثاً
هَلْ تَدْرِي مَا الْآيَةُ الَّتِي كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَعْرِفُ بِهَا صَاحِبَ قَتْلِهِ وَ يَعْلَمُ بِهَا الْأُمُورَ الْعِظَامَ الَّتِي كَانَ يُحَدِّثُ بِهَا النَّاسَ ؟
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ
وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مُحَدَّثاً ؟
نَعَمْ وَ كُلُّ إِمَامٍ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَهُوَ مُحَدَّثٌ.
مِنْ أَهْلِ بَيْتِي اثْنَا عَشَرَ مُحَدَّثاً
سُبْحَانَ اللَّهِ كَانَ مُحَدَّثاً ؟! كَالْمُنْكِرِ لِذَلِكَ
هِيَ الَّتِي هَلَكَ فِيهَا أَبُو الْخَطَّابِ لَمْ يَدْرِ تَأْوِيلَ الْمُحَدَّثِ وَ النَّبِيِّ ص.
أَنَّ أَوْصِيَاءَ عَلِيٍّ ع مُحَدَّثُونَ.
يُحَدِّثُهُ مَلَكٌ
وَ كَصَاحِبِ مُوسَى أَوْ كَذِي الْقَرْنَيْنِ أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ وَ فِيكُمْ مِثُلَهُ.
كَانَ عَلِيٌّ ع مُحَدَّثاً وَ كَانَ سَلْمَانُ مُحَدَّثاً
فَمَا آيَةُ الْمُحَدَّثِ ؟
يَأْتِيهِ مَلَكٌ فَيَنْكُتُ فِي قَلْبِهِ كَيْتَ وَ كَيْتَ.
هر که منا اهل البیت باشد محدث خواهد بود .
زُرَارَةَ : وَقَعَ فِي نَفْسِي شَيْءٌ مِنْ أَمْرِ الْمُحَدَّثِ
كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُمْلِي عَلَى عَلِيٍّ ع فَنَامَ نَوْمَةً وَ نَعَسَ نَعْسَةً
فَلَمَّا رَجَعَ نَظَرَ إِلَى الْكِتَابِ فَمَدَّ يَدَهُ قَالَ
مَنْ أَمْلَى هَذَا عَلَيْكَ ؟
قَالَ أَنْتَ
قَالَ لَا بَلْ جَبْرَئِيلُ.
يَبْعَثُ اللَّهُ مَلَكاً يَنْقُرُ فِي أُذُنِهِ كَيْتَ وَ كَيْتَ وَ كَيْتَ.
كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَلَامُ الْمَلَكِ ؟
إِنَّهُ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّهُ مَلَكٌ.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ
مَنْ يُحَدِّثُهُ ؟
مَلَكٌ يُحَدِّثُهُ
مَثَلُهُ مَثَلُ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ مَثَلُ صَاحِبِ مُوسَى
وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ.
وَ أَيُّ شَيْءٍ الْمُحَدَّثُ ؟
يُنْكَتُ فِي أُذُنِهِ فَيَسْمَعُ طَنِيناً كَطَنِينِ الطَّسْتِ
أَوْ يُقْرَعُ عَلَى قَلْبِهِ فَيَسْمَعُ وَقْعاً كَوَقْعِ السِّلْسِلَةِ عَلَى الطَّسْتِ
إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا حَدَثَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ.
إِنَّ عَالِمَنَا لَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَوْ وَكَلَ اللَّهُ عَالِمَنَا إِلَى نَفْسِهِ كَانَ كَبَعْضِكُمْ
وَ لَكِنْ يَحْدُثُ إِلَيْهِ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ.
أَيُّ شَيْءٍ هُوَ الْعِلْمُ عِنْدَكُمْ ؟
مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْأَمْرُ بَعْدَ الْأَمْرِ وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
إِنَّ الْعِلْمَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ.
إِنَّمَا الْعِلْمُ الَّذِي يَحْدُثُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع.
إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ.
إِنَّا لَنَعْلَمُ مَا فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ.
الَّذِي يَعْلَمُهُ عَالِمُكُمْ مَا هُوَ ؟
وَ حُكْمُهُ يُقْذَفُ فِي صَدْرِهِ أَوْ يُنْكَتُ فِي أُذُنِهِ
من [لَنْ] يَهْلِكَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ عَالِمٌ حَتَّى يَرَى مَنْ يُخَلِّفُهُ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ
مَا هَذَا الْعِلْمُ ؟
يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِمْ
« إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ ع مُحَدَّثَةً
لِأَنَّ الْمَلَائِكَةَ كَانَتْ تَهْبِطُ مِنَ السَّمَاءِ فَتُنَادِيهَا
كَمَا تُنَادِي مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ
يَا فَاطِمَةُ اللَّهُ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ
يَا فَاطِمَةُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ
فَتُحَدِّثُهُمْ وَ يُحَدِّثُونَهَا »
اشاره به اینکه:
راه فهمیدن قبض و بسط قلب به دست حضرت فاطمه س است و باید قلب طهارت پیدا کند [طَهَّرَكِ].
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ، … أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ.
وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ
تأويل تازهها [احادیث: رویدادهای جدید!] را بر تو تعليم كند.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً
آخر اين قوم را چه شده است كه نمىخواهند سخنى را درست دريابند؟
[محدثة – ذکر – طینت و ولایت – انقضاء – عمل صالح]:
+ «عمل صالح»: «أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً»
[الْمُحَدَّثُ – الْمُفَهَّم] :
امام رضا علیهالسلام:
قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ
إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً
قَالَ قُلْتُ
وَ أَيُّ شَيْءٍ الْمُحَدَّثُ
قَالَ
الْمُفَهَّم.
راوی میگوید:
شنیدم که امام رضا علیهالسلام میفرمود:
من دوست دارم مؤمن، «مُحدَّث» باشد.
گفتم: مُحدَّث یعنی چه؟
فرمود: یعنی کسی که «به او فهمانده میشود»
(دارای فهم الهامی و القایی است).
[وَ كَانَ سَلْمَانُ مُحَدَّثاً]:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
كَانَ عَلِيٌّ مُحَدَّثاً وَ كَانَ سَلْمَانُ مُحَدَّثاً
قَالَ قُلْتُ فَمَا آيَةُ الْمُحَدَّثِ؟
قَالَ يَأْتِيهِ مَلَكٌ فَيَنْكُتُ فِي قَلْبِهِ كَيْتَ وَ كَيْتَ.
نور ولایت فرایند احداث طریق است! تعبید طریق است!
+ هزار واژه !!!
این حدیث مشخص میکنه چه بینشی باعث میشه در قلب نور احداث نشود:
[سورة النساء (4): آية 78]:
أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (78)
باز هم از مواردی که اهل شک رو خوب بتونی بشناسی:
« وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ » :
ناآرامی هاشونو به دیگران نسبت میدند و نمیگن آثار عیب خودمونه بلکه میگن همه اش تقصیر فلانیه اصلا اون آدم شومیه هر جا پاش برسه غوغایی بپا میکنه و … از این قبیل حرفها که باید دانست این قول اهل شک است اما اهل یقین ناآرامی را فقط آثار عیب خود می داند و بس …
+ «فقه»:
اهل شک هر چقدر آیات رو بو بکشند «فحل فقیه» چون قلبشون به نور معلم روشن نیست لذا نمیتونن بفهمن داستان چیه لذا آیات رو انکار می کنن و خودشونو مستحق این نمودارها ندانسته و می گویند: ای روزگار لعنتی! اینها یکتاپرست نیستند بلکه دهری مذهباند.
به همه چیز (حوادث) به دید اصلاح و تربیت خودشان نگاه نمی کنند.
[پند تازه – تذکر جدید – سخن آغاز شده]:
هر آیت برای اهل یقین، پندی تازه در میان دارد! به این میگن احداث ذکر یا ذکر محدث!
ایجاد پند تازه! پند تازه ایجاد شده! نوک تازه مداد آماده نوشتن! چاقوی تازه تیز شده آماده کار! قلب منور به نور معلم آماده تولید عمل صالح!
پس آغاز سخن نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست!
آغاز سخن با نور معلم است و وظیفه ما استماع این سخن نورانی و استعمال این سخن و اندیشه والای آل محمد ع است. اول اوست، ما دومیم! راس اوست، ما ذنبیم! سر اوست، ما دُمیم! لیدر اوست، ما فالوئریم! پس در دل شرایط صبر کن تا او سخن آغاز کند «حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً» و تو شنونده این سخن باش و عامل به این دستور العمل ویژه برای اصلاح و تربیت قلب بیمارت! تا از بیماری بخل و حسد نجات پیدا کنی ان شاء الله تعالی.
+ «ترجمه نور به حروف و کلمات»:
آغازگر سخن، کلامش از جنس نور است و قلب واسطه مترجم این پیام نورانی، قلب مقدس معلم است که این صدای نورانی را میشنود و میبیند و میفهمد و به زبان قابل فهم، برای ما، بی کم و کاست، بازگو میکند. کلام نورانی انتها ندارد و هر چی به حرفهای معلم گوش جان می سپاری به انتهایش دسترسی نداری و این وجود ، لا یوصف است. اینکه این نور مشهود درون قلب از کدامین منبع نور ساطع شده و در قلب جولان داده و مسیر را نشان میدهد، این سر نخ نامرئی قابل دنبال کردن نیست … ته نخ کجاست معلوم نیست! قلب در یک محضر ملکوتی و در یک فضای مجازی شاهد نوری زیباست که نمیتواند این مشهود و مطلوبی که بهش رسیده است را برای ارائه به دیگران بصورت کلیپ صوتی یا ویدئویی ثبت و ضبط نماید و این قشنگی فرایند نور ولایت را می رساند که برای هر کسی یک نسخه ویژه دارد که قابل کپی برداری و سوء استفاده نیست! هر کسی خودش باید به این حیات طیبه برسد و راهش اقرار به فضل معلم است در ملک و در ملکوت … اللهم ارزقنا …
[حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً – أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً] :
[تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم – يا [اين كتاب] پندى تازه براى آنان بياورد] :
[داستان خضر ع و موسی ع – حدث] :
+ [سورة الكهف (18): الآيات 65 الى 75]
قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70)
گفت: «اگر مرا پيروى مىكنى، پس از چيزى سؤال مكن، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم.»
تا با قلبت نور یاد عالم ربانی احداث شده رو ندیدی هیچی نگو !!! اما مگه میشه ؟ موسی ع نشون داد که نمیشه !
+ [سورة طه (20): الآيات 108 الى 115]
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113)
و اين گونه آن را [به صورت] قرآنى عربى نازل كرديم، و در آن از انواع هشدارها سخن آورديم، شايد آنان راه تقوا در پيش گيرند، يا [اين كتاب] پندى تازه براى آنان بياورد.
+ [سورة الأنبياء (21): الآيات 1 الى 5]
ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2)
هيچ پند تازهاى از پروردگارشان نيامد، مگر اينكه بازىكنان آن را شنيدند.
+ [سورة الشعراء (26): الآيات 1 الى 9]
وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5) [ذِكْرٍ … مُحْدَثٍ : معلم]
و هيچ تذكّر جديدى از سوى [خداى] رحمان برايشان نيامد جز اينكه همواره از آن روى برمىتافتند.
آغاز پندِ نو
سخنی تازه، تذکری نو
آغاز نور، آغاز ذکر
آغاز سخن با پندی تازه
پند نو، سخن آغاز
نوای نخستین، نوری نو
آغاز ذکر؛ تذکرِ تازه
اولین تپش از قلب سخن
سرآغازِ نوری از جنس تذکر
طلوع پند در آستانهی فهم
[پند تازه – تذکر جدید – سخن آغاز شده]
حادثه؛ آغاز پندی نو!
هر حادثهای برای اهل یقین، حامل پندی تازه است؛
این است معنای «اِحداث ذکر» یا «ذکر مُحدَث»، یعنی پیدایش تذکری نو!
تذکری که پیش از این نبوده؛ چون اکنون قلب، ظرف دریافت آن شده است.
همچون نوک تازهی مدادی آمادهی نگارش، یا چاقویی تازه تیز شده برای انجام کار، قلب نیز هنگامی که به نور معلم منوّر گردد، آمادهی تولید عمل صالح میشود.
آری، آغاز سخن از آنِ معلم است و آیات محکم، گواه صداقت اندیشه اویند.
ما شنوندگان این سخن نورانی هستیم؛ وظیفهمان استماع و بهکاربستن آن است، که اندیشهی او، اندیشهی والای آل محمد علیهمالسلام است.
او آغازگر است، ما دنبالهرو؛
او سر است، ما دُم؛
او لیدر است، ما فالوئر.
پس در دل شرایط، صبر کن… تا او آغاز سخن کند:
«حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً»
و تو، شنونده باش، شنوندهی پندی نو، و عملکننده به نسخهای خاص برای تربیت قلب بیمار. باشد که از بیماریهایی چون بخل و حسد، نجات یابی، إن شاء الله تعالی.
ترجمهی نور به حروف و کلمات
آغازگر سخن، سخنش از جنس نور است؛ و قلب، واسطهی ترجمان این پیام نورانی است.
قلبی که در اوج صفا، آن صدا را میشنود، میبیند، میفهمد، و آن را بیکموکاست، به زبانی قابل فهم، برای ما بازگو میکند.
این کلام نورانی، نهایت ندارد؛
هرچه با گوش جان، در آوای معلم تأمل میکنی، در عمقش غوطهورت میسازد، بیآنکه به انتهایش برسی.
این وجود نوری، وصفناپذیر است.
سرنخ این نورِ مشهود در قلب، تمثال نورانی معلم است، اما اینکه از کدامین منبع نور ساطع شده و چگونه در جان جولان داده تا مسیر را بنمایاند…
تهِ این نخ، ناپیداست…
قلب، در محضری ملکوتی، شاهد نوری زیباست؛
نوری که نمیتوان آن را در قالب صوت یا تصویر ثبت کرد؛
و این، زیبایی فرایند نور ولایت را نشان میدهد:
برای هر دل، نسخهای یگانه دارد،
نه قابل کپیبرداری است، و نه مجال سوءاستفاده از آن.
هر کسی، خود باید به آن حیات طیبه دست یابد؛
و راهش، اقرار به فضل معلم است؛
چه در عالم مُلک، و چه در ملکوت…
اللهم ارزقنا.
[القای شیطان – نسخ رحمان] :
نسخ القاء شیطان به کمک نور رحمان، یعنی نور ملک موکل، یعنی احراز هویت معلم در ملکوت قلب!
آیه القاء و نسخ!
[وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ وَ لَا مُحَدَّثٍ]
[سورة الحج (22): الآيات 52 الى 55]:
« فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ »
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (52)
و پيش از تو [نيز] هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه هر گاه چيزى تلاوت مىنمود، شيطان در تلاوتش القاى [شبهه] مىكرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مىكرد محو مىگردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مىساخت، و خدا داناى حكيم است.
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (53)
تا آنچه را كه شيطان القا مىكند، براى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و [نيز] براى سنگدلان آزمايشى گرداند، و ستمگران در ستيزهاى بس دور و درازند.
وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (54)
و تا آنان كه دانش يافتهاند بدانند كه اين [قرآن] حق است [و] از جانب پروردگار توست. و بدان ايمان آورند و دلهايشان براى او خاضع گردد. و به راستى خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند، به سوى راهى راست راهبر است.
وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (55)
و[لى] كسانى كه كفر ورزيدهاند، همواره از آن در ترديدند، تا بناگاه قيامت براى آنان فرا رسد، يا عذاب روزى بدفرجام به سراغشان بيايد.
[قرین مَلَک – قرین شیطان] :
قلب مدام بین نور و ظلمت در حال تردد است.
گاهی قرین نور ملک می شود و گاهی قرین تاریکی شیطان می شود.
عاملی که او را به سمت نور ملک سوق میدهد رضایت او به تقدیرات الهی است
و چیزی که او را به سمت تاریکی شیطان سوق می دهد نارضایتی به تقدیرات الهی است.
علت نارضایتی به تقدیرات الهی استعمال عیب حسد است (دل نکندن از تمناها).
پس عملا حسادت یعنی نارضایتی به تقدیرات
و نور ولایت یعنی رضایت به تقدیرات.
قلبی که قبض و بسط نور ملکشو میفهمه اهل ولایتی است که از روی بوی نور قلبش میفهمه داره به نور الهی ملک نزدیک می شود و از روی بوی تاریکی قلبش میفهمه قرین شیطان شده که همسو با حسادت او چیزهایی بهش بگه و اونو ببره به همون مسیری که خودش رفته، اعوذ بالله من ذلک …
+ « ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ »
کلام فرشته نگهبان بهترین مدادتراش برای قلبهای کهنه و زنگ زده است.
مشتقات ریشۀ «حدث» در آیات قرآن:
وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76)
يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً (42)
أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً (78)
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَديثاً (87)
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعاً (140)
وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (68)
أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185)
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ (6)
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21)
رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ (101)
لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً (6)
قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70)
وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى (9)
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113)
ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2)
ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44)
وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ (5)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (6)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيي مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيماً (53)
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (23)
تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ (6)
هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (24)
فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ (34)
أَ فَمِنْ هذَا الْحَديثِ تَعْجَبُونَ (59)
أَ فَبِهذَا الْحَديثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81)
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْري لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً (1)
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ (3)
فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44)
فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (50)
هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى (15)
هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ (17)
هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ (1)
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4)
جدد
«جدد» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«طريق مَجْدُودٌ: یعنی راه هموار»
در فارسی هم به راه میگیم جادّه:
«جَادَّةُ الطريق».
در واقع قبل از کشیدن جادّه، راهی برای ارتباط، مثلا بین دو روستا، وجود نداشته،
اما وقتی بین اونها جاده احداث شد و کشیده شد، این ارتباط برقرار شد.
همین مضمون و مفهوم در واژه «عبد» نیز بعینه وجود دارد:
«تعبید الطّریق» که همان فرایند جادهسازی است.
در هزار واژه مترادف «نور» همین مفهوم «connection» وجود دارد
و این اتصال نو و جدید نورانی، در هنگام وقوع حوادث،
همان پاسخ نورانی فرشته نگهبان به سوالات و مشکلات زندگی ماست.
چکار دارن میکنن؟
دارن راه رو هموار میکنن!
دارن جادهسازی میکنن!
دارن مسیری جدید و نو ایجاد و احداث میکنن!
مفهومی که از واژه «حطم – نورِ خطشکن» نیز استنباط میشود.
دارن مسیر پرستش خدا رو باز میکنن!
مسیری که مسدود بود، با تلاش اکیپ نورانی، داره باز میشه، داره هموار میشه!
پرستش خدا بدون درک مکانیسم نورانی – که نقش هموار نمودن و ایجاد و احداث راهی برای عبودیت است – غیر ممکن خواهد بود.
شاهراه نورانی! نورِ عبادت!
راهی نورانی، که قلب رو به نور علم خدا وصل میکنه!
به این میگن عبادت!
قلب عابد، یعنی کسی که جداب بدی دیگرانو با خوبی میده تا راه ارتباط اونا رو با نور الولایة برقرار کنه!
میخوای عبادت کنی؟! راه آشتی را با کسی که بهت بدی کرده باز بذار!
اگه او با کارهای ناجورش این راه رو داره خراب میکنه، تو با کمک نورت، یه راه جدید، یه فکر جدید، یه ایده جدید، برای اینکه با او کانکشن برقرار کنی، بساز!
این جادهسازی که هنر قلب سلیم است – (و به این جادهسازی میگن عبادت) – با درک نور و ظلمت قلب در دل شرایط زندگی روزمره، ممکن خواهد شد و قلب سلیم در لحظه یاد میگیره چجوری با کسانی که تلاش میکنن رابطه خودشونو با او قطع کنند، دوباره ارتباطشو برقرار و وصل کنه!
+ «أينَ أهلُ الفَضلِ؟!»
إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جَمَعَ اللّهُ تبارَكَ و تعالَى الأوَّلينَ و الآخِرينَ في صَعيدٍ واحِدٍ،
ثُمّ يُنادِي مُنادٍ:
أينَ أهلُ الفَضلِ؟
قالَ: فَيَقومُ عُنُقٌ مِن الناسِ، فَتَلقّاهُم المَلائكةُ فيَقولونَ:
و ما كانَ فَضلُكُم؟
فيَقولونَ:
كنّا نَصِلُ مَن قَطَعَنا،
و نُعطِي مَن حَرَمَنا،
و نَعفُو عَمَّن ظَلَمَنا،
فيقالُ لَهُم: صَدَقتُم، ادخُلُوا الجَنَّةَ.
كجايند اهل فضيلت؟
پس گروهى از مردم برخيزند.
فرشتگان به استقبال آنان روند و گويند:
فضل شما چه بوده است؟
گويند:
ما با كسى كه از ما مىبريد پيوند برقرار مى كرديم
و به آن كه ما را محروم مىكرد عطا مىكرديم
و از كسى كه به ما ستم مىكرد گذشت مىكرديم.
پس به آنان گفته شود:
راست گفتيد، وارد بهشت شويد.
یک نور جدید! یک پاسخ جدید! یک راه جدید!
هر تاریکی اشتباه، یک نور نو و جدید میطلبد!
«بِالْعِلْمِ … يُعْبَدُ»:
با نور علم، راه جدیدی باز میشه و تاریکی شکافته شده و اشتباه جبران میشود.
این میشه فرایند تجدید حیات در ملکوت قلبی که مکانیسم نورانیاش فعال است!
«السلام علی الحق الجدید» + «خَلْقاً جَدِيداً»
قلب تاریکی که اشتباه کرده، با نور حوادث «خَلْقٍ جَديدٍ»، تجدید نظر میکند، تجدید عهد میکند، تجدید بنا می کند، تجدید حیات میکند!
«إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ»
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَلْقَ اللَّهِ الْجَدِيدَ الْمُطِيعَ لَهُ»
وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ!
الصحيفة السجادية ؛ ص48
(6) وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عِنْدَ الصَّبَاحِ وَ الْمَسَاءِ :
دعاى ششم از دعاهاى امام عليه السّلام است بهنگام بامداد و شب:
(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ بِقُوَّتِهِ
[1 سپاس خداى را كه بقدرت خود شب و روز را آفريد-]
(2) وَ مَيَّزَ بَيْنَهُمَا بِقُدْرَتِهِ
[2 و بتوانائى خويش بينشان فرق گذاشت (هر يك را از ديگرى جدا ساخت، شب را تاريك و روز را روشن گردانيد)-]
(3) وَ جَعَلَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَدّاً مَحْدُوداً، وَ أَمَداً مَمْدُوداً
[3 و براى هر يك از آن دو (نسبت باوقات و اماكن) پايان معيّن و مدّت معلوم قرار داد-]
(4) يُولِجُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي صَاحِبِهِ، وَ يُولِجُ صَاحِبَهُ فِيهِ بِتَقْدِيرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ فِيمَا يَغْذُوهُمْ بِهِ، وَ يُنْشِئُهُمْ عَلَيْهِ
[4 براى بندگان در آنچه كه آنها را بسبب آن روزى و با آن پرورششان ميدهد هر يك از شب و روز را بهمان اندازه (كوتاهى و بلندى) كه از جانب او تعيين گرديده جاى يكديگر ميگمارد-]
(5) فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ مِنْ حَرَكَاتِ التَّعَبِ وَ نَهَضَاتِ النَّصَبِ، وَ جَعَلَهُ لِبَاساً لِيَلْبَسُوا مِنْ رَاحَتِهِ وَ مَنَامِهِ، فَيَكُونَ ذَلِكَ لَهُمْ جَمَاماً وَ قُوَّةً، وَ لِيَنَالُوا بِهِ لَذَّةً وَ شَهْوَةً
[5 و شب را براى ايشان آفريد تا از جنبشهاى رنج آور و دشواريهاى خسته كننده (روز) بيارامند، و آن را (براى بندگان چون) لباس و جامه گردانيد تا در آن آرام گرفته بخوابند كه آن بر ايشان آسايش و توانائى است، و تا بسبب آن خوشى و خوشگذرانى يابند]
(6) وَ خَلَقَ لَهُمُ النَّهارَ مُبْصِراً لِيَبْتَغُوا فِيهِ مِنْ فَضْلِهِ، وَ لِيَتَسَبَّبُوا إِلَى رِزْقِهِ، وَ يَسْرَحُوا فِي أَرْضِهِ، طَلَباً لِمَا فِيهِ نَيْلُ الْعَاجِلِ مِنْ دُنْيَاهُمْ، وَ دَرَكُ الْآجِلِ فِي أُخْرَاهُمْ
[6 و روز را براى ايشان بينا كننده (روشن) آفريد تا در آن فضل و احسان او را بطلبند، و وسيله روزيش را بدست آورند، و براى رسيدن بسود كنونى از دنياشان و يافتن (وسائل) سود آينده (سعادت هميشگى) در آخرتشان در زمين او گردش نمايند-]
(7) بِكُلِّ ذَلِكَ يُصْلِحُ شَأْنَهُمْ، وَ يَبْلُو أَخْبَارَهُمْ، وَ يَنْظُرُ كَيْفَ هُمْ فِي أَوْقَاتِ طَاعَتِهِ، وَ مَنَازِلِ فُرُوضِهِ، وَ مَوَاقِعِ أَحْكَامِهِ، لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا، وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى.
[7 به همه اينها حال ايشان را اصلاح و سازگار مينمايد، و اخبار آنان (اعمال و كردارشان كه از خوبى و بدى آنها خبر ميدهد) را ميآزمايد، و مينگرد كه اينان در اوقات طاعت (واجب يا مستحب) و در جاهاى واجبات و موارد احكامش چگونه اند (با آنان مانند كسى كه ديگرى را ميآزمايد رفتار مينمايد لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى «س 53 ى 31» يعنى) تا كسانيكه كه با كردارشان بد كرده و آنانكه با رفتار شايسته نيكوئى نمودهاند جزاء دهد-]
(8) اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا فَلَقْتَ لَنَا مِنَ الْإِصْبَاحِ، وَ مَتَّعْتَنَا بِهِ مِنْ ضَوْءِ النَّهَارِ، وَ بَصَّرْتَنَا مِنْ مَطَالِبِ الْأَقْوَاتِ، وَ وَقَيْتَنَا فِيهِ مِنْ طَوَارِقِ الْآفَاتِ.
[8 بار خدايا پس براى تو است حمد و سپاس كه صبح را براى ما (بروشنى روز) شكافتى (آشكار نمودى يا آنكه تاريكى صبح را شكافتى و آن را براى ما هويدا ساختى) و بوسيله آن ما را از روشنى روز بهرهمند گردانيدى، و بجاهائيكه روزيها بدست ميآيد بينا فرمودى، و در آن از پيشامدهاى بلاء و سختيها نگهداشتى-]
(9) أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا بِجُمْلَتِهَا لَكَ: سَمَاؤُهَا وَ أَرْضُهَا، وَ مَا بَثَثْتَ فِي كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا، سَاكِنُهُ وَ مُتَحَرِّكُهُ، وَ مُقِيمُهُ وَ شَاخِصُهُ وَ مَا عَلَا فِي الْهَوَاءِ، وَ مَا كَنَّ تَحْتَ الثَّرَى
[9 بصبح در آمديم و همه چيزها از آسمان و زمينشان و آنچه در هر يك از آن دو پراكنده ساختى از آرام و جنبنده و ايستاده و رونده آن و آنچه در هواء بالا رفته و آنچه در زير خاك پنهان است، بصبح در آمدند در حاليكه همه ملك (در اختيار) تو هستيم-]
(10) أَصْبَحْنَا فِي قَبْضَتِكَ يَحْوِينَا مُلْكُكَ وَ سُلْطَانُكَ، وَ تَضُمُّنَا مَشِيَّتُكَ، وَ نَتَصَرَّفُ عَنْ أَمْرِكَ، وَ نَتَقَلَّبُ فِي تَدْبِيرِكَ.
[10 بصبح در آمديم در پنجه (قدرت) تو كه پادشاهى و توانائيت ما را فرا ميگيرد، و اراده و خواست تو ما را گرد ميآورد، و از روى امر و فرمان تو است كه در كارها دست ميبريم، و در تدبير تو (آنچه بر وفق مصلحت قرار داده اى) رفت و آمد مينمائيم-]
(11) لَيْسَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ إِلَّا مَا قَضَيْتَ، وَ لَا مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا مَا أَعْطَيْتَ.
[11 از هر سودى جز آنچه فرمان تو بر آن رفته (آن را آفريدهاى) و از هر نيكى جز آنچه بخشيدهاى براى ما نيست-]
(12) وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ، وَ هُوَ عَلَيْنَا شَاهِدٌ عَتِيدٌ، إِنْ أَحْسَنَّا وَدَّعَنَا بِحَمْدٍ، وَ إِنْ أَسَأْنَا فَارَقَنَا بِذَمٍّ.
[12 و اين روز (روز) نوآمده و تازهاى است و آن بر ما گواه آمادهاى است، اگر نيكى كنيم با سپاسگزارى ما را بدرود مينمايد و اگر بدى كنيم با نكوهش از ما جدا خواهد شد
(گفتهاند: گفتار و گواهى دادن روز بزبان حال است و آنچه در آن واقع ميشود در علم خداى تعالى بمنزله شهادت و گواهى است، پس سزاوار است مؤمن گفتار آن را بگوش دل بشنود و بمقتضاى آن عمل نمايد، و گفتهاند: آن از باب تجسّم ايّام و اعمال در روز قيامت است و حقّ هم همين است چنانكه روايات بر آن گويا است، و از آن جمله روايتى است كه سيّد عليخان «رحمه اللّه» در شرح صحيفه خود از كتاب كافى نقل نموده: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: روزى نيست كه بر پسر آدم بيايد جز آنكه باو ميگويد: اى پسر آدم من روز نو آمده هستم و بر تو گواهم پس در من نيكو بگو و نيك انجام ده كه روز قيامت براى تو گواهى دهم و پس از اين هرگز مرا نخواهى ديد، بنا بر اين اگر كسى روزى كار بدى انجام داد و پس از آن پشيمان شد نبايد بگويد: فلان روز روز بدى بود، چون روز بد نكرده است، و از اين رو است كه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله «چنانكه سيّد نعمت الله جزائرى رحمه اللّه در كتاب نور الأنوار فرموده» روايت شده : « لا تسبّوا الدّهر فانّ الدّهر هو اللّه : روزگار را دشنام ندهيد كه روزگار خدا است يعنى آن را خدا آفريده است » و اينكه از پيغمبر يا ائمّه معصومين عليهم السّلام رسيده كه از بعضى روزها دورى گزينيد كه آن روز نحس و بد اختر است دلالت دارد بر اينكه دنبال فلان كار نرويد كه انجام آن نيك نيست)-]
(13) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْزُقْنَا حُسْنَ مُصَاحَبَتِهِ، وَ اعْصِمْنَا مِنْ سُوءِ مُفَارَقَتِهِ بِارْتِكَابِ جَرِيرَةٍ، أَوِ اقْتِرَافِ صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ
[13 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و نيكى همراه بودن با اين روز را روزى ما گردان، و ما را از بدى مفارقت و جدا شدن از آن بر اثر نافرمانى يا بجا آوردن گناه كوچك يا بزرگ نگهدار]
(14) وَ أَجْزِلْ لَنَا فِيهِ مِنَ الْحَسَنَاتِ، وَ أَخْلِنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ، وَ امْلَأْ لَنَا مَا بَيْنَ طَرَفَيْهِ حَمْداً وَ شُكْراً وَ أَجْراً وَ ذُخْراً وَ فَضْلًا وَ إِحْسَاناً.
[14 و در اين روز براى ما نيكيها را بيافزا، و از بديها تهىمان ساز، و دو طرف (اوّل تا آخر) آن را براى ما از ستايش و سپاس و پاداش و اندوخته (براى آخرت) و بخشش و نيكى پر گردان-]
(15) اللَّهُمَّ يَسِّرْ عَلَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ مَئُونَتَنَا، وَ امْلَأْ لَنَا مِنْ حَسَنَاتِنَا صَحَائِفَنَا، وَ لَا تُخْزِنَا عِنْدَهُمْ بِسُوءِ أَعْمَالِنَا.
[15 بار خدايا زحمت و رنج ما را بر نويسندگان گرامى (فرشتگانى كه اعمال را مينويسند) آسان گردان، و نامههاى (اعمال) ما را از حسنات و نيكيهاى ما پر ساز، و ما را نزد آنان به بدى كردارهاى خود رسوا مكن -]
(16) اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِهِ حَظّاً مِنْ عِبَادِكَ، وَ نَصِيباً مِنْ شُكْرِكَ وَ شَاهِدَ صِدْقٍ مِنْ مَلَائِكَتِكَ.
[16 بار خدايا در هر ساعتى از ساعتهاى اين روز بهرهاى از بندگانت و بهرهاى از سپاسگزاريت، و گواه راستى از فرشتگانت براى ما قرار ده -]
(17) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْفَظْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِينَا وَ مِنْ خَلْفِنَا وَ عَنْ أَيْمَانِنَا وَ عَنْ شَمَائِلِنَا وَ مِنْ جَمِيعِ نَوَاحِينَا، حِفْظاً عَاصِماً مِنْ مَعْصِيَتِكَ، هَادِياً إِلَى طَاعَتِكَ، مُسْتَعْمِلًا لِمَحَبَّتِكَ.
[17 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و ما را از (دامهاى شيطان و از هر پيشامدى در) پيش رو و پشت سر و از اطراف راست و چپ و از همه جوانبمان نگهدارى كن، نگهدارى كه از نافرمانى تو نگهدارنده و بطاعت و بندگى تو راهنما و براى دوستى بتو بكار برده شود-]
(18) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ وَفِّقْنَا فِي يَوْمِنَا هَذَا وَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ وَ فِي جَمِيعِ أَيَّامِنَا لِاسْتِعْمَالِ الْخَيْرِ، وَ هِجْرَانِ الشَّرِّ، وَ شُكْرِ النِّعَمِ، وَ اتِّبَاعِ السُّنَنِ، وَ مُجَانَبَةِ الْبِدَعِ، وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ حِيَاطَةِ الْإِسْلَامِ، وَ انْتِقَاصِ الْبَاطِلِ وَ إِذْلَالِهِ، وَ نُصْرَةِ الْحَقِّ وَ إِعْزَازِهِ، وَ إِرْشَادِ الضَّالِّ، وَ مُعَاوَنَةِ الضَّعِيفِ، وَ إِدْرَاكِ اللَّهِيفِ
[18 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و ما را در اين روز و اين شب و همه روزهامان توفيق عطا فرما براى انجام نيكى و دورى از بدى و سپاسگزارى از نعمتها و پيروى از سنّتها (واجبات و مستحبّات) و ترك بدعتها (احداث چيزهائى در دين كه از دين نيست) و امر بمعروف (واداشتن بپسنديده: واجب و مستحب) و نهى از منكر (بازداشتن از زشتيها: حرام و مكروه) و حفظ و نگهدارى (اصول و فروع) اسلام، و نكوهش باطل و نادرستى و خوار نمودن آن، و يارى حق و گرامى گردانيدن آن، و راهنمائى گمراه، و كمك ناتوان، و رسيدن بفرياد ستم رسيده-]
(19) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْهُ أَيْمَنَ يَوْمٍ عَهِدْنَاهُ، وَ أَفْضَلَ صَاحِبٍ صَحِبْنَاهُ، وَ خَيْرَ وَقْتٍ ظَلِلْنَا فِيهِ
[19 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و اين روز را مباركترين روزى گردان كه ما بآن برخوردهايم، و برترين همراهى كه ما با آن همراه شدهايم، و بهترين وقتى كه (باگفتار و كردار نيك) در آن بسر بردهايم-]
(20) وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ مَرَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ مِنْ جُمْلَةِ خَلْقِكَ، أَشْكَرَهُمْ لِمَا أَوْلَيْتَ مِنْ نِعَمِكَ، وَ أَقْوَمَهُمْ بِمَا شَرَعْتَ مِنْ شرَائِعِكَ، وَ أَوْقَفَهُمْ عَمَّا حَذَّرْتَ مِنْ نَهْيِكَ.
[20 و ما را خوشنودترين كسان از گروه آفريدگانت كه شب و روز بر آنها گذشته قرار داده، سپاسگزارندهترين ايشان بنعمتهائى كه عطا كردهاى، و پايدارترين آنها باحكامى كه (بوسيله پيغمبرانت) بيان فرمودى، و جلوگيرترين آنان از نهيى كه از آن ترسانيدى (براى آن كيفر قرار دادى)-]
(21) اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهِيداً، وَ أُشْهِدُ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ وَ مَنْ أَسْكَنْتَهُمَا مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ سَائِرِ خَلْقِكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ سَاعَتِي هَذِهِ وَ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ مُسْتَقَرِّي هَذَا، أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، قَائِمٌ بِالْقِسْطِ، عَدْلٌ فِي الْحُكْمِ، رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ، مَالِكُ الْمُلْكِ، رَحِيمٌ بِالْخَلْقِ.
[21 بار خدايا تو را گواه ميگيرم و تو بس هستى براى گواهى، و گواه ميگيرم آسمان و زمينت و كسانى از فرشتگان و سائر آفريدگانت را كه در آن دو جا دادهاى در اين روز و اين ساعت و اين شب و در اين جايگاه خود باينكه گواهى ميدهم تو خدائى ميباشى كه جز تو خدائى نيست، توئى بپا دارنده عدالت و برابر دارنده در حكم و مهربان ببندگان و دارنده هر ملك و پادشاهى، و رحم كننده بآفريده شدگانت-]
(22) وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ و خِيَرَتُكَ مِنْ خَلْقِكَ، حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَكَ فَأَدَّاهَا، وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لِأُمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا
[22 و گواهى ميدهم كه محمّد بنده و فرستاده و برگزيده از آفريدگان تو است، او را برساندن پيغام خود (ببندگان) واداشتى پس آن را (بمردم) رساند، و بپند دادن بامّتش امر فرمودى پس آنها را پند داد-]
(23) اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، أَكْثَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنَّا أَفْضَلَ مَا آتَيْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِكَ، وَ اجْزِهِ عَنَّا أَفْضَلَ وَ أَكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أَحَداً مِنْ أَنْبِيَائِكَ عَنْ أُمَّتِهِ
[23 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست بيش از آنچه بر كسى از آفريدگانت درود فرستادهاى، و از جانب ما باو عطا كن بهترين چيزى كه بركسى از بندگانت عطا كردهاى، و باو پاداش ده برترين و گرامىترين پاداشى كه بهر يك از پيغمبرانت از جانب امّتش باو دادهاى-]
(24) إِنَّكَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْجَسِيمِ، الْغَافِرُ لِلْعَظِيمِ، وَ أَنْتَ أَرْحَمُ مِنْ كُلِّ رَحِيمٍ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ الْأَنْجَبِينَ.
[24 زيرا توئى بسيار بخشنده نعمت بزرگ، و آمرزنده براى (گناه) بزرگ و تو از هر مهربان مهربانترى، پس بر محمّد و آل او كه (از هر عيب و نقصى) پاك و پاكيزه و نيكان و گرامىترين (خلق) اند درود فرست.
مشتقات ریشۀ «جدد» در آیات قرآن:
خَلْقٍ جَديدٍ
وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ في أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (5)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ (19)
وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (49)
ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (98)
وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ (10)
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ (7)
إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ (16)
أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ (15)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ (27)
وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3)
نشأ
«نشأ» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«نَشَأَ السحابُ: ابر در هوا ظاهر شد و بتدريج متراكم شد.»
«شركة ناشئة»: استارتآپ «Startup»: «ناشئة اللّیل»
+ «مشی»
«هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ»
مکانیسم نورانی درون قلب هم پدیدهای اینگونه است!
«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»
«مکانیسم نورانی – پدیده نورانی»
بوجود آمدن نور درون قلب هم مثل بوجود آمدن این ابرها توی آسمونه!
یهو میبینی سر و کلۀ یه ابر پیدا میشه! از کجا منشأ گرفت؟ نمیفهمی، اما میبینی که هست!
یهو میبینی رفت! کجا رفت و کی رفت هم معلوم نمیشه!
وَ الِاعْتِقَادُ فِي الرُّوحِ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ جِنْسِ الْبَدَنِ وَ أَنَّهُ خَلْقٌ آخَرُ
لِقَوْلِهِ تَعَالَى ثُمَ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ
«روح» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است و «خلق آخر» همین پدیده نورانی درون قلب است.
شناخت مکانیسم نورانی قلب، درک فرایند هدایت ذات اقدس الهی است!
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ.
تاویل احادیث!
+ «#ورکلایف»
تأویلِ احادیث در متن زندگی: درک بطن حوادث روزمره
واکاوی حوادث با نور تأویل: تاثیر فهم نور علم فرشتۀ مهربان در زندگی روزمره
بهسوی فهم ملکوتی از حوادث روزمرۀ زندگی: تأویل احادیث و راهنمایی فرشتۀ مهربان
خواندن حوادث با نور یوسف ع: تأویلالاحادیث و زیستن آگاهانه
تاثیر فهم نور معلم در ملکوت قلب، در متن زندگی روزمرۀ ما!
ما در دل هر لحظه از لحظات شبانهروز، با حادثهای تازه روبرو میشویم؛
گاه لبخندی شیرین، گاه زخمی ناگهانی.
اما آیا این حوادث تنها رخدادهایی گذرا هستند؟
یا نشانههایی از جریانی پنهان که ما را به سوی نوری دعوت میکند؟
قرآن از علمی یاد میکند که خداوند آن را به یوسف ع عطا کرد؛
علمی که نامش «تأویلالاحادیث» است.
این علم، هنر دیدن باطن حوادث است،
دیدن آنچه دیگران نمیبینند، و پاسخدادن با نوری که از قلبی مطهر میجوشد.
در جهانی پرهیاهو، اگر گوش جان بسپاریم، فرشتۀ مهربانی هست که ما را راه میبرد؛
از ظاهر حادثه، تا حقیقتی که در دل آن پنهان شده است.
مطالب این مقاله در مورد سفری است از ظاهر زندگی به باطن معنا؛
از واکنشهای شتابزده، به فهمی آرام و فرشتهگون.
معنای «تأویل»:
واژۀ «تأویل» از ریشۀ «أ-و-ل» گرفته شده که به معنای «بازگرداندن به اصل» است. ابنمنظور در لسانالعرب میگوید:
التأویل: رجع الشيء إلى مبدئه و أصله.
تأویل یعنی بازگرداندن چیز به آغاز و ریشهاش.
در مفردات راغب نیز آمده:
التأویل صرف اللفظ عن الظاهر إلى المعنى الخفي، لقرينة قائمة.
یعنی تأویل، عبور از ظاهر به معنای باطنی است که نیازمند قرینه است.
بنابراین تأویل نه صرفاً تفسیر لفظی، بلکه سفر از پوسته به هسته، از ظاهر حادثه به باطن معناست.
معنای «الأحاديث»:
«احادیث» جمع «حدیث» است. در ظاهر به «سخن» و «خبر» معنا شده، اما در قرآن، این واژه گاه به معنای رویداد تازه و مهم نیز به کار رفته است.
در مجمعالبحرین آمده:
الحديث: الأمر الحادث بعد أن لم يكن، ويُطلق على الخبر الجديد أو المدهش.
یعنی حدیث، چیزی است که پدید آمده، و اغلب به رخدادها یا اخبار قابلتوجه اطلاق میشود.
از همین رو، میتوان گفت «تأویلالاحادیث» تنها به تفسیر خوابها منحصر نیست؛ بلکه به معنای درک باطنی از رویدادهایی است که انسان در زندگی با آن مواجه میشود.
تطبیق مفهومی با واژۀ زیبای انگلیسی worklife
در روزگار ما، مفهوم «Worklife» به معنای تعامل روزانه انسان با چالشهای محیط کار، خانواده، اجتماع و دنیای درون خویش است.
هر روز، ما در معرض «احادیث» تازهای هستیم:
یک پیام غیرمنتظره
برخورد سرد یک دوست
فرصتی شغلی
یا حتی احساس غریبی در دل
در این رویدادها، اگر تنها با ظاهرشان مواجه شویم، واکنش ما سطحی و گاه نابهجا خواهد بود.
اما اگر بتوانیم تأویل حادثه را متوجه شویم، یعنی معنای نهفته را بفهمیم، پاسخ ما عمیق، حکیمانه و نجاتبخش خواهد بود. این همان علم «تأویلالاحادیث» است که به حضرت یوسف ع داده شد و امروز ما نیز، هرچند به مراتبی پایینتر، نیازمند پرتوی از آن هستیم.
تاویل احادیث + «#ورکلایف»
تأویل احادیث:
دغدغه انسان مدرن، در مدیریت حوادث و بحرانها!
مفهوم واژۀ انگلیسی «worklife» بهعنوان بستری برای روبرو شدن با حوادث روزمره.
معرفی «تأویلالاحادیث» بهعنوان راهی برای فهم درست حادثه و یافتن پاسخ مناسب.
“أحاديث” در عربی کلاسیک نهفقط به “سخن” بلکه به “رویدادهای جاری” نیز اشاره دارد.
در لسانالعرب آمده: “الحديث: كلُّ أمرٍ مُحدَث، و خَبَرٍ يُتحدَّث به.”
پس “تأویلالاحادیث” میتواند به معنای فهم لایههای پنهان رخدادها باشد.
“تأویل” بهمعنای بازگرداندن چیزی به اصلش، یا کشف مقصود نهفته و غایت یک امر است.
در مجمعالبحرین و مفردات راغب، تأویل نوعی ادراک غایی است که فراتر از ظاهر میرود.
آیات قرآن:
﴿وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ ٱلْأَحَادِيثِ﴾ (یوسف: 6)
آموزش این علم الهی، یعنی فهم تاویل الاحادیث، نوعی اجتباء و برگزیدگی است.
﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ ٱلْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ ٱلْأَحَادِيثِ﴾ (یوسف: 101)
علم تأویل احادیث، ابزار حکومت و مدیریت است.
پیوند این آیات با آیات مرتبط با واژۀ «نور» و «علم لدنی» مهم است.
پیوند زدن علم به امور روزمره زندگی (Worklife)
در جریان زندگی روزانه، حوادث مانند خوابهای روزانهاند؛ نشانههایی دارند و نیاز به فهم تأویل دارند.
«قبض و بسط، رویای بیداری!»
علم تأویل یعنی اینکه از ظاهر حادثه عبور کنیم و به باطن و پیام آن برسیم؛
این علم باید از سرچشمهای ملکوتی یا فرشتۀ راهنما (نماد معلم، وجدان الهی، یا عقل قدسی) دریافت شود. در واقع همان فهم نور و ظلمت دنیای قلب است.
تفاوت میان واکنش بر مبنای استعمال عیب حسد، و پاسخ و واکنش تأویلی یعنی بر اساس فهم نور علم، بسیار متفاوت است.
تفاوت رفتار تأویلی در مقابل واکنش سریع حسدآلود:
ورکلایف | واکنش معمول (حسد) | رفتار تأویلی (فهم قبض و بسط نور قلب) |
---|---|---|
بیاحترامی از همکار | عصبانیت و مقابله به مثل | درک ماموریت کربلا و پاسخ مهربانانه |
بحران مالی | ترس و اضطراب | درک علت حادثه و بازنگری در سبک زندگی |
تصمیم شغلی | شتابزدگی | تأنی و مشورت با نور و نگاه فراتر به علت حادثه |
+ «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء.»
+ «و عَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ ٱلْأَحَادِيثِ»
این علم، مخصوص پیامبران و اوصیاء است، ولی مؤمنان میتوانند، به درجات خود و خواست خدای مهربان، پرتویی از آن را دریافت کنند.
در واقع علم تأویل احادیث، مرتبهای از کشف و شهود است.
+ «احراز هویت تمثال نورانی معلم در ملکوت قلب!»
تأویلالاحادیث نوعی خواندن رمزهای زندگی است.
انسان برای زیستن با کیفیت بالا در worklife های خود باید از واکنش توام با عجله بر مبنای استعمال عیب حسد، به عمل و رفتار مبتنی بر فهم نور و ظلمت قلب خویش، که همان فهم تأویل حادثه است، تغییر سبک زندگی دهد.
این نوع علم نه با کتابخواندن، بلکه با تطهیر قلب و اتصال به نور فرشتۀ مهربان حاصل میشود.
تحلیل قرآنی علم «تَأْوِیلُ الْأَحَادِيثِ» در سوره یوسف
آیه ۶:
﴿وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ ٱلْأَحَادِيثِ﴾
«و پروردگارت تو را برمیگزیند و از تأویل احادیث به تو میآموزد.»
واژهی “يجتبيك” دلالت بر «برگزیده شدن» دارد، که نشان میدهد علم تأویل، یک علم الهی و مخصوص نفوس پاک است.
تعبیر «مِن تأویل الأحادیث» نشان میدهد که این علم، همهاش آموختنی نیست؛ بلکه بخشهایی از آن به بنده عطا میشود، به میزان ظرفیت وجودیاش.
این علم، نه صرفاً تعبیر خواب بلکه درک حقایق باطنی رویدادهاست که تنها به خواصّ اولیای الهی داده میشود.
آیه ۲۱:
﴿وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ ٱلْأَحَادِيثِ﴾
انگاری دانستن علم تأویل احادیث، لازمۀ آمادهسازی یوسف ع برای حکومت و مدیریت سرزمین مصر است. یعنی این علم جنبهی کاربردی و مدیریتی و راهبردی بسیار مهمی دارد.
این آیه تأکید دارد که تعلیم این علم، در متن زندگی و بعد از گذر از مراحل سختی رخ میدهد.
آیه ۱۰۱ (دعای حضرت یوسف):
﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ ٱلْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ ٱلْأَحَادِيثِ﴾
یوسف ع، پس از طی کردن تمام مسیرهای تلخ و شیرین زندگی، به نقطهای میرسد که در دعایش به دو نعمت کلیدی اشاره میکند:
یکی مُلک (قدرت)،
و دیگری علم تأویل
این نشان میدهد که مدیریت واقعی، بدون درک عمیق از حوادث و معنای آنها ممکن نیست.
کسی که فقط ظاهر وقایع را میبیند، ممکن است اشتباهات بزرگی در مدیریت داشته باشد.
علم «تأویلالاحادیث» در سوره یوسف، یک علم شهودی، الهامی، و کاربردی است که:
از طرف خدای مهربان و در مسیر اجتباء داده میشود.
در اثر صبر، پاکدامنی و تسلیم در برابر پروردگار به دست میآید.
انسان را قادر میسازد تا از حادثه عبور کند و معنا را درک کند.
ابزار مدیریت زندگی، حکومت، روابط انسانی و حتی مدیریت بحران است.
+ «مُلک یوسف ع!»: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ ٱلْمُلْكِ»
کاربرد روانشناختی و مدیریتی علم «تأویلالاحادیث» در زندگی روزمره (worklife):
فهم تاویل احادیث، یعنی فهم نور و ظلمت قلب،
درواقع حلقه اتصال بین تعالیم آسمانی و تجربۀ زمینی ماست.
کاربرد نور علم؛ از رؤیا تا واقعیت!
در آغاز سوره یوسف، داستان با یک رؤیا شروع میشود:
«إني رأيت أحد عشر كوكباً…»
اما زندگی ما نیز پر از «رؤیاهای بیداری» است:
هر حادثهای که غیر مترقبه پیش میآید،
هر برخوردی که دل را میلرزاند،
هر اتفاقی که راه را تغییر میدهد،
شاید یک پیام رمزی در دل خود دارد.
علم تأویل، یعنی دیدن این پیام.
در نگاه تأویلی، حادثه «دشمن» نیست؛ بلکه یک «پیغامرسان» است.
ما به جای اینکه فقط بجنگیم یا بگریزیم، میایستیم و میپرسیم:
«این حادثه چه درسی برای من دارد؟»
***
فرشتۀ مهربان در درون ما!
قرآن میگوید که خدا به انسان الهام میکند:
«فألهمها فجورها وتقواها»
و در جای دیگر میفرماید:
«إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ…»
یعنی فرشتگان، مأمور هدایت ما هستند.
در لحظات بحرانی، نوعی ندای آرام در درون ما میگوید:
«آرام باش… پشت این حادثه، چیزی هست که هنوز نمیبینی.»
این صدا، صدای همان فرشتۀ مهربان است که «تأویلگر» است.
«اللهم أرني الأشياء كما هي»
راهکار عملی برای ورود به نگاه تأویلی:
(خدایا، پدیدهها را آنگونه که هستند، به من نشان بده.)
نوشتن روزانه ورکلایفها و حوادث و تأمل و تدبّر در آنها:
بازخوانی این وقایع و نوشتن اینکه چه معنایی ممکن است در آن پنهان باشد.
تطهیر درون از حسد، تعصب، حرص، و عجله: چون اینها مانع دیدن معنای باطنی هستند.
و ارتباط قلبی با تمثال نورانی معلم که راهنمای معنوی ماست:
چون این علم، همچون نور، از قلبی به قلب دیگر منتقل میشود.
علم «تأویلالاحادیث»، علمی برای خوابدیدگان نیست؛
علمی است برای آگاهزیستن در بیداری.
اگر بخواهیم در دنیای پرحادثه امروز، گم نشویم، باید از سطح حادثه به عمق آن برسیم.
باید از یوسف ع بیاموزیم که هیچ اتفاقی، بیمعنا نیست؛ حتی زندان رفتن.
و از خدا بخواهیم که به ما نشان دهد:
چگونه هر حادثه، پلی است به سوی حکمت.
زیستن با نور تأویل و کاربردهای گسترده تأویلالاحادیث!
علم «تأویلالاحادیث» که در سوره یوسف (ع) از آن سخن رفته، تنها یک قدرت ویژه برای پیامبران نیست، بلکه الگویی است برای هر انسانی که میخواهد در میان گرداب حوادث، با بصیرت و آرامش عبور کند.
این علم، پل میزند میان زمین و آسمان؛ میان «رخداد» و «معنا»؛ میان «پاسخهای شتابزده» و «رفتارهای حکیمانه».
زیستن با تأویل، یعنی دیدن پیام خدا در دل اتفاقها.
یعنی فراست، بصیرت، یعنی نور ایمان.
یعنی رسیدن به نقطهای که پیش از آنکه حادثه بر ما چیره شود، ما آن را فهمیدهایم؛
و پیش از آنکه واکنش اشتباه و غلط نشان دهیم، پاسخِ نورانی صحیح را دریافت کردهایم.
کاربرد مهم فهم نور و ظلمت، یعنی فهم کلام فرشتۀ مهربان و شیطان وسوسه گر
در حوزه تربیت کودکان:
آموزش کودکان به دیدن، شنیدن و فهمیدن پیامهای درونی قلبشان از کلام شیطان یا فرشته به هنگام وقایعی که برایشان پیش می آید، مثلاً وقتی اسباببازیاش میشکند، بپرسیم: «آیا کلام شیطان و فرشته را درون قلبت حس میکنی و میفهمی که با علمی که فرشته به تو یاد میدهد به چه خوبی میتوانی شیطان درونت را از خود دور کنی و از این اتفاق، چه نکتۀ خوبی یاد میگیری؟»
پرورش تفکر تأویلی و فهم نور وظلمت و درک کلام فرشته و شیطان برای کودکان عزیزمان مستند به داستانهای قرآنی همچون سورۀ یوسف ع برای درک عمیق علت خلقت و هدف از زندگی بسیار زیبا و لازم و آموزنده است.
این روش زیبا، بسیار عمیق و الهامبخش است، و کودک را به جای «کنترل رفتاری»، به سوی «درک درونی از خیر و شر» سوق میدهد. این تحول دقیقاً در راستای رشد درونی و نه صرفاً رفتار ظاهری کودک است.
«فهم نور و ظلمت» و درک تأویل حادثه:
این کار، عمق بیشتری به تربیت میدهد و کودک را به تشخیص حق و باطل درونی سوق میدهد.
شخصیسازی تجربه برای کودک: با آوردن مثال اسباببازی، کودک با حادثهای ملموس و روزمره روبهرو میشود، و این آموزش را در زندگی واقعی تمرین میکند.
مفهوم مبارزه درونی بین فرشته و شیطان:
بهزیبایی درون کودک را صحنۀ تشخیص و انتخاب نشان میدهد، و این تربیتِ مبتنی بر اختیار را تقویت میکند.
ارتباط تربیت با داستانهای قرآنی:
اشاره به سوره یوسف، کار را ریشهدار و قرآنی میکند، و تأویل را به یک نظام تربیتی زنده پیوند میدهد.
برای روانتر شدن جملات و توضیحاتمان برای کودکان عزیزمان، باید آن را کمی سادهتر و کودکمحورتر بنماییم. مثلاً:
«آیا میتونی حس کنی درون قلبت دو صدا هست؟
یکی از فرشته، که بهت راه خوب رو نشون میده،
و یکی از شیطان، که میخواد ناراحت بمونی؟
فرشته بهت یاد میده چطور با صبر و فکر خوب، این اتفاق رو به یک چیز قشنگ تبدیل کنی.»
مدیریت و تصمیمگیری:
در مدیریت بحرانها، استفاده از اصل مکث و صبر و تأمل برای کشف ریشۀ بحران، نه فقط واکنش سریع به نشانهها.
تربیت مدیرانی که به جای تصمیمهای آنی، با شهود، صبر، و نگاه چندلایه پیش میروند؛ همچون یوسف ع در مدیریت مصر.
کاربرد فهم نور و ظلمت در مدیریت (مدیر بودن به سبک یوسف ع)
در مدیریتِ زندگی و کار، چه بسیار لحظاتی که مدیر در برابر حادثهای ناگهانی قرار میگیرد:
تصمیم دشوار، بحران مالی، اختلاف در تیم، یا فشار بیرونی.
در چنین لحظاتی، این پرسش کلیدی است:
«آیا اکنون صدای شیطان را میشنوم که مرا به عجله، ترس، خودخواهی و خشم دعوت میکند؟
یا صدای فرشتۀ مهربان را که به صبر، تدبیر، فروتنی و نور دعوت میکند؟»
در این نقطه، مدیر اگر اهل شنیدن درون خود باشد،
میتواند میان تصمیمی سطحی و واکنشی حسدآلود، و تصمیمی الهی و تأویلی، دومی را برگزیند.
همانگونه که حضرت یوسف (ع) در بحران مصر، صدای نور را شنید و تدبیر کرد.
بنابراین، مدیریت مبتنی بر نور ایمان، یعنی دیدن حوادث نه بهعنوان مانع، بلکه بهعنوان پیام خدا برای رهایی و رشد.
و مدیر، کسی است که از حادثه، تأویل را بفهمد و از تاریکی قلبش، معنای اشتباهش را درک کند.
رواندرمانی معنوی:
درمانجو را از گرفتار ماندن در ظاهرِ واقعه (مثلاً طرد شدن، مرگ عزیز، شکست کاری) به کشف پیام آن واقعه سوق دادن.
همراهی با او برای دیدن حضور «فرشتۀ مهربان» در ورکلایفهای روزمرۀ زندگیاش:
اینکه این حادثه، پیامی برای بیداری و رشد درون ماست.
کاربرد فهم نور و ظلمت در رواندرمانی معنوی (گوش سپردن به صدای دل)
در درون هر انسانِ رنجکشیدهای، نبردی خاموش جریان دارد:
حادثهای تلخ، زخمی قدیمی، حس بیارزشی، شکست عشقی یا ترس از آینده.
در دل این زخمها، دو صدا میپیچد:
صدای شیطان که میگوید:
«تو تنها هستی. شکستخوردهای. راهی نیست.»
و صدای فرشتۀ نور که آرام میگوید:
«درونت گنج است. از این حادثه هم میتوانی عبور کنی. خدا با توست.»
رواندرمانی معنوی یعنی کمک به انسان برای شنیدن این صداهای درون.
صدای شیطان را میشنویم و باور داریم که دشمن ماست و به حرفش عمل نمیکنیم.
و صدای فرشته را میشنویم و باور داریم که دوست ماست و به حرفش عمل میکنیم.
«به آیات متشابه، نومن و لا نعمل؛ به آیات محکم، نومن و نعمل»
در واقع یاریرساندن برای دیدن نور در دل تاریکی، و تبدیل زخم به پیام.
همانگونه که حضرت یوسف ع، در زندان بیان کننده «تأویل حوادث» است برای مخاطبینش.
مشاور یا درمانگر، در این دیدگاه، تنها روانشناس نیست؛
او تأویلگر حادثههای درونی بیمار است،
و همراهی میکند تا انسان از ناله به نجوا، از شکایت به شهود، و از زخم به فهم برسد.
زندگی عاشقانه روزمره:
تمرین «مشاهدهی تاویل حادثه با چشم دل»:
اینکه روش زندگی در کناره گیری از مشکلات زندگی نیست بلکه حل کردن مشکلات با کمک نور راهنمای فرشتۀ مهربان در ملکوت قلب است، که لذتی وصف ناپذیر دارد.
و زمزمه قلبی دعای یوسف ع برای فراگیری این علم از خدای مهربان:
«ربّ… علّمتنی من تأویل الأحاديث…»
حادثهها، دشمن ما نیستند. بیتعبیر نمیمانند. تنها باید چشم تأویل بیابیم.
راهرفتن با نور خدا، یعنی دیدن امضای او بر تمام روزهای عادی ما.
در جهانی که همگان درگیر سطح هستند، تأویلگران، غواصانِ معنا هستند.
در کتاب لغت عربی این عبارت در توضیح واژۀ حدث اومده:
محادثة السيف : جِلاؤه
أَحْدَثَ السيفَ : شمشير را جلا داد.
انگاری یادآوری علوم معلم در دل حوادث، قلب اهل نور یقین را جلا میدهد!
این جمله بسیار لطیف و پرمغز است، و میتواند بهخوبی در ادامهٔ مقالۀ واژۀ «يَجْتَبِيكَ» و مفاهیم نور، معلم، و اجتباء، گنجانده شود.
نقش “حوادث” و “تجارب روزمره” در افاضهٔ علم توسط معلمِ نورانی!
میخواهیم از «یجتبیک» به «تزکیه» و «تصفیه قلب» برسیم.
… و مگر نه اینکه در زبان عرب، «محادثة السيف» به معنای «جلا دادن شمشیر» آمده است؟ چنانکه میگویند: «أحدث السيف»: شمشیری که به گفتوگو درآید، جلا مییابد.
چه تعبیر شگفتی! گویی هر حادثه، گفتوگوییست از سوی معلمِ نورانی با جان شاگرد خویش. و دلِ اهل یقین، در کشاکش این گفتگوها و حوادث، همچون شمشیر، صفا میگیرد و برای دریافت نور آمادهتر میشود. این همان اجتباء در میدان ابتلاء است.
در زبان عرب، وقتی شمشیری را جلا میدهند، میگویند: «با او سخن گفتهاند!»: محادثة السيف. عجیب است این تعبیر! یعنی گاهی گفتگو، در سکوتِ آتشین حادثه اتفاق میافتد؛ نه با کلام، که با ضربه. در دلِ هر حادثه، معلمی پنهان است که با جان شاگرد حرف میزند. دلِ اهل نور، اگر گوش بدهد، در این گفتگوها جلا میگیرد، صافتر میشود، آمادهتر برای فهم نور. گویی هر اتفاق، پلیست برای رسیدن به آن اجتبایی که از درونِ بلاها سر برمیآورد.
(نار و نور)
در زبان عرب، وقتی شمشیری را جلا میدهند، میگویند: «با او سخن گفتهاند» — محادثة السيف. گویی حادثهها، خودشان گفتوگوهایی پنهاناند از سوی معلمی ناپیدا؛ گفتگوهایی بیکلام که دل را صیقل میدهند. هر اتفاق، صداییست برای کسی که دل شنوا دارد. در دلِ اهل یقین، یاد معلم در میان این حوادث زنده میشود و دل، همچون شمشیر، جلا مییابد. این همان تمحیص است؛ همان غربالِ رحمت که خدا دربارهاش فرمود:
«وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ آمَنُواْ…»
و مگر نه اینکه عاقبت، برای کسانیست که در این گفتوگوها صبر میکنند و میشنوند؟
«فَٱصْبِرْ إِنَّ ٱلْعَٰقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.»
و اما گاهی اجتباء، نه با کلام، که با حادثه نازل میشود؛ گاهی درس، نه بر صفحهٔ کتاب، که در دلِ رویدادی تلخ یا شیرین نوشته میشود.
در زبان عرب، وقتی شمشیری را جلا میدهند، میگویند: «با او سخن گفتهاند!»: محادثة السيف.
چه تعبیر لطیفیست؛ گویی هر حادثه، گفتوگویی پنهان است میان شاگرد و معلم، بیواسطهٔ لفظ.
معلمِ نورانی، در دل حادثهها، با قلب شاگردان خود حرف میزند، بیآنکه صدایی شنیده شود.
اگر دل اهل نور باشد، در این گفتگوها جلا مییابد، صاف میشود، آمادهتر برای تابیدن حقیقت.
این همان لحظهٔ غربالگریست، همان تمحیص:
«وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ آمَنُواْ…» (آل عمران، ۱۴۱)
و چه زیباست که پایان این صبر بر جلا، خودِ اجتباء است؛ چرا که:
«فَٱصْبِرْ إِنَّ ٱلْعَٰقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.» (هود، ۴۹)
پس حوادث، نه تهدیدند و نه تصادف؛ آنها آینهاند،
و صدای پنهان معلم، برای دلی که گوش شنوا دارد.
…
جلا یافتن دل در پرتو حادثهها، معلم نورانی،
و اجتباء در میدان بلا، با الهام از تعبیر زیبا و نادر «محادثة السيف».
عنوان مقاله:
«محادثة السيف»: گفتوگوی بیکلام معلم با دلِ شاگرد
یا
«و نور با شمشیر سخن گفت…» | اجتبای دل در آینهٔ حادثه
یا
جلا در گفتوگوی پنهان | تأملی بر اجتباء و محادثة السيف
***
و گاه اجتباء، در کلام نمیگنجد؛ در دل حادثهای تلخ و نامطلوب، معلمی پنهان با جان شاگرد سخن میگوید، بیواسطهٔ صوت و واژه.
در زبان عرب، وقتی شمشیری را جلا میدهند، میگویند:
«محادثة السيف» یعنی: با شمشیر سخن گفتند.
چه تعبیر شگفتی! اینگونه است که حادثهها، بهانهٔ گفتوگو میشوند؛ گفتوگویی پنهان اما عمیق، میان دل و آن معلم نورانی که از جنس نور است.
دلِ اهل یقین، اگر اهل شنیدن باشد، در این گفتوگوها جلا میگیرد. صاف میشود، تیزبینتر، و آمادهتر برای فهمِ نادیدنیها.
این همان لحظهٔ تمحیص است؛ همان تصفیهای که خداوند دربارهاش فرمود:
«وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ آمَنُواْ…»
و آنگاه که دل، صبورانه در آینهٔ حادثه میماند، اجتباء رخ میدهد؛ چرا که:
«فَٱصْبِرْ إِنَّ ٱلْعَٰقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.»
پس هیچ حادثهای بیصدا نیست، اگر گوش دل بشنود.
هر ضربهای، فرصتیست برای جلا؛ و هر جلا، پلیست بهسوی نور.
***
… و او با شمشیر صیقل نیافتۀ خود سخن گفت و نتیجه این گفتمان نورانی، شمشیری صیقل یافته و متجلی به نور حقیقت شد. حال که نور با او سخن گفت، اجتبای این دل در آینهٔ حادثه محقق گردید.
در هر دلی، جرقهای از نور هست که اگر در معرض نسیم یاد و نگاه معلم نورانی قرار گیرد، شعلهور میشود. این نور، گاه از کلامی میتابد، و گاه از حادثهای. سنتِ خدای نور، آن است که دلها را در میدان ابتلاء، جلا دهد؛ تا هر که لیاقت اجتباء دارد، برگزیده شود.
اما جلا، چگونه رخ میدهد؟
آیا همیشه با تعلیم مستقیم و آشکار است؟
یا گاهی، حادثهها نیز زبان تعلیم دارند؟
محادثة السيف: وقتی حادثه سخن میگوید!
در زبان عرب، هنگامی که شمشیری را جلا میدهند، میگویند: «محادثة السيف»؛ یعنی: با شمشیر سخن گفتند. شمشیری که صیقل میخورد، گویی در گفتوگویی بیکلام شرکت کرده است.
این تعبیر شگفت، درهای تازهای به روی فهم ما از تعلیم و تزکیه میگشاید.
چنین است که حوادث زندگی نیز، گاه گفتوگوی بیواژهٔ معلمی نورانی با دل شاگرد است.
گفتوگویی که نه در کلام، بلکه در حوادث ناخواسته و ناگهانی اتفاق میافتد.
اگر دل اهل نور باشد، این حادثهها را صدا میشنود؛ صدایی که برای دیگران، سکوت است.
در این گفتوگو، دل جلا میگیرد؛ تیزبینتر میشود؛ آمادهتر برای دریافت حقیقت.
و این همان «تمحیص» است که قرآن وعدهاش را داده:
«وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ آمَنُواْ…»
و اگر این دل، در کشاکش این حادثهها صبور بماند، میرسد به اجتباء:
«فَٱصْبِرْ إِنَّ ٱلْعَٰقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.»
اجتباء، از درون آینهٔ حادثه!
دل اگر مأوای تمناهای پیاپی شود، از اجتباء دور میافتد.
اما اگر در برابر نور حادثه نرم شود، معلم را میبیند؛ صدایش را میشنود.
و این همان لحظهٔ انتخاب است.
یاد معلم، در دل حادثهها، نقش میبندد.
چنانکه گویی اوست که از درون ما سخن میگوید؛ یاد میدهد؛ و بالا میکشد.
این، اجتبائی است که نه از بیرون، بلکه از درون میجوشد.
اجتبایی که آغازِ تجلی است…
«تجلی»، «قلبِ جلاپذیر»، «معلمِ نورانی»، «سماع حادثه»…
دلِ صیقلی، جایگاه اجتباء!
در هر حادثه، اگر شخص با دلِ بیدار روبهرو شود، آینهای میشود برای دیدن آنچه چشم عادی از آن غافل است.
و دل، همچون شمشیری که در گفتوگو جلا یافته، اگر در سکوت حادثه خاموش نماند، آماده میشود برای دریافت نوری که مخصوص برگزیدگان است.
اجتباء، تنها انتخاب نیست؛ آمادگی نیز هست.
همانگونه که در داستان یوسف علیهالسلام، اجتباء پس از دیدن رؤیا آمد،
اما تحقق آن در میدان بلاها شکل گرفت:
«وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ…»
و پیش از آن، یوسف رؤیایی دیده بود؛ اما تنها دیدن کافی نبود. باید جلا میدید، باید حادثهها را میچشید، باید محادثهٔ شمشیر را درمییافت.
این اجتباء، نه بهخاطر حادثهها، بلکه بهخاطر صبریست که دل در میان آنها میورزد.
از همین روست که قرآن، پیوسته صبر را شرط وصول میداند، و میفرماید:
«إِنَّا رَأَيْنَٰكِ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ»
و این صبر، صبریست که در آن دل خاموش نمیشود، بلکه میشنود.
در این سکوتِ شنوا، نور اجتباء بر دل میتابد.
دلِ غیرقابل اجتباء!
اما همهٔ دلها، آمادهٔ اجتباء نمیمانند.
دل اگر در برابر حادثه، به جای شنیدن، شکایت کند… اگر به جای سکوت، غرور پیش گیرد… اگر به جای دریافت، مقاومت کند… آرامآرام زنگار میگیرد.
و شمشیری که زنگار بسته، دیگر صدای جلا را نمیشنود.
در اینجاست که دل، دور انداخته میشود؛ نه از سرِ قهر، که از سرِ نشنیدن.
قرآن از دلهایی چنین سخن گفته است:
«خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ…»
و جای دیگر فرمود:
«فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضًا…»
دل اگر با حادثه سخن نگوید، خاموش نمیماند؛ بلکه به تدریج به نیش زهر حسادت عادت میکند و آن را «واقعیت» مینامد.
و آنگاه، هیچ کلامی و حادثهای بیدارش نمیکند، و هیچ نوری به آن نمیتابد.
رؤیا و صداهای درونی: شیوههای گفتوگوی معلم نورانی
اما گاه، معلمِ نورانی از راهی آرامتر وارد میشود.
نه حادثه، که رؤیایی لطیف؛ نه بلا، که ندایی در درون.
چنانکه در ابتدای سوره یوسف، آغاز اجتباء با رؤیاست:
«إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا…»
و نیز موسی علیهالسلام، در شعلهای به ظاهر نار، ندایی نورانی شنید:
«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ…»
این صداها، برای هرکسی نیستند.
دل باید به اندازهٔ کافی جلا یافته باشد، تا رؤیا را از خیال جدا کند، تا صدا را از وهم بشناسد.
اینگونه است که گاه، گفتوگوی معلم نورانی در رؤیایی نازل میشود، و گاه در جملهای که از دل برمیخیزد.
مهم آن است که دل، شنوا باشد… و خاشع.
محادثة السيف!
گفتوگوی بیکلام معلم با دلِ شاگرد!
تأملی در نقش حوادث، رؤیاها و اجتباء در تربیت دل!
تاویل الاحادیث:
عنوان مقاله: محادثة السيف | گفتوگوی بیکلام معلم با دلِ شاگرد
گاهی هیچ صدایی نیست، اما دل میفهمد که با او سخن گفتهاند.
گاهی حادثهای خاموش، جملهای بلندتر از هزار کتاب را در جان آدمی مینویسد.
ما عادت کردهایم به کلامهای واضح، به واژههای بلند، به آموزشهای مستقیم.
اما معلم نورانی، از جنس این عادتها نیست؛
او با نور، تربیت میکند، با حادثه، با رؤیا، با آنچه دیگران تصادف مینامندش.
در زبان عرب، جلا دادن شمشیر را «محادثة السيف» مینامند؛
یعنی: با شمشیر سخن گفتند.
و این مقاله، در مورد واژۀ زیبای «حدث»، و نام زیبای «محدثه»، تأملیست بر همین سخنِ بیکلام؛
تأملی بر لحظاتی که حادثه، در سکوتِ خود، آوازی نورانی را در دل مینوازد.
اینجا از اجتباء میگوییم، از دلهایی که آماده میشوند،
از گفتوگوهای نادیده میان شاگرد و معلمی که در چهرهٔ واقعه پنهان است.
اینجا، صدای شمشیر را خواهیم شنید، نه در میدان جنگ،
که در میدان تربیت. (به این میگن مجاهدۀ قلبی)
***
محادثة السيف؛ جلا در دل حادثه و گاه اجتباء، در کلام نمیگنجد؛ در دل حادثهای تلخ و نامطلوب، معلمی پنهان با جان شاگرد سخن میگوید، بیواسطهٔ صوت و واژه. در زبان عرب، وقتی شمشیری را جلا میدهند، میگویند: «محادثة السيف» یعنی: با شمشیر سخن گفتند. چه تعبیر شگفتی! اینگونه است که حادثهها، بهانهٔ گفتوگو میشوند؛ گفتوگویی پنهان اما عمیق، میان دل و آن معلم نورانی که از جنس نور است.
دل، اگر دل باشد، اگر اهل شنیدن باشد، در این گفتوگوها جلا میگیرد. صاف میشود، تیزبینتر، و آمادهتر برای فهمِ نادیدنیها. این همان لحظهٔ تمحیص است؛ همان تصفیهای که خداوند دربارهاش فرمود: «وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ آمَنُواْ…» (آل عمران، ۱۴۱) و آنگاه که دل، صبورانه در آینهٔ حادثه میماند، اجتباء رخ میدهد؛ چرا که: «فَٱصْبِرْ إِنَّ ٱلْعَٰقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.» (هود، ۴۹)
***
دلِ صیقلی، جایگاه اجتباء هر حادثه، اگر با دلِ بیدار روبهرو شود، آینهای میشود برای دیدن آنچه چشم عادی از آن غافل است. و دل، همچون شمشیری که در گفتوگو جلا یافته، اگر در سکوت حادثه خاموش نماند، آماده میشود برای دریافت نوری که مخصوص برگزیدگان است. اجتباء، تنها انتخاب نیست؛ آمادگی نیز هست. همانگونه که در داستان یوسف علیهالسلام، اجتباء پس از دیدن رؤیا آمد، اما تحقق آن در میدان بلاها شکل گرفت: «وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ…» (یوسف، ۶) و پیش از آن، یوسف رؤیایی دیده بود؛ اما تنها دیدن کافی نبود. باید جلا میدید، باید حادثهها را میچشید، باید محادثهٔ شمشیر را درمییافت. این اجتباء، نه بهخاطر حادثهها، بلکه بهخاطر صبریست که دل در میان آنها میورزد. از همین روست که قرآن، پیوسته صبر را شرط وصول میداند، و میفرماید: «إِنَّا رَأَيْنَٰكِ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ» و این صبر، صبریست که در آن دل خاموش نمیشود، بلکه میشنود. در این سکوتِ شنوا، نور اجتباء بر دل میتابد.
***
دلِ غیرقابل اجتباء !!!
اما همهٔ دلها، آمادهٔ اجتباء نمیمانند. دل اگر در برابر حادثه، به جای شنیدن، شکایت کند… اگر به جای سکوت، غرور پیش گیرد… اگر به جای دریافت و قبول، مقاومت کند… آرامآرام زنگار میگیرد. و شمشیری که زنگار بسته، دیگر صدای جلا را نمیشنود. در اینجاست که دل، دور انداخته میشود؛ نه از سرِ قهر، که از سرِ نشنیدن. قرآن از دلهایی چنین سخن گفته است: «خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ…» (بقره، ۷) و جای دیگر فرمود: «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضًا…» (بقره، ۱۰) دل اگر با حادثه سخن نگوید، خاموش نمیماند؛ بلکه به تدریج به نیش زهر حسادت عادت میکند و آن را «واقعیت» مینامد. و آنگاه، هیچ دردی بیدارش نمیکند، و هیچ نوری به آن نمیتابد.
***
رؤیا و صداهای درونی!
شیوههای دیگر گفتوگو … اما گاه، معلمِ نورانی از راهی آرامتر وارد میشود.
نه حادثه، که رؤیایی لطیف؛ نه بلا، که ندایی در درون.
چنانکه در ابتدای سوره یوسف، آغاز اجتباء با رؤیاست: «إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا…» (یوسف، ۴)
و نیز موسی علیهالسلام، در شعلهای به ظاهر نار، ندایی نورانی شنید: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ…» (طه، ۱۱)
این صداها، برای هرکسی نیستند. دل باید به اندازهٔ کافی جلا یافته باشد، تا رؤیا را از خیال جدا کند، تا صدا را از وهم بشناسد. اینگونه است که گاه، گفتوگوی معلم نورانی در رؤیایی نازل میشود، و گاه در جملهای که از دل برمیخیزد. مهم آن است که دل، شنوا باشد… و خاشع.
***
دل، اگر شنوا بماند!
… دل را نه با کلمات، که با نور تربیت میکنند. نه با فریاد، که با حادثهای آرام، که گاه در قالب بلا میآید، و گاه در لبخندِ یک رؤیا. معلم نورانی، همیشه میگوید، اما همیشه با زبان نور، نه با زبان روزمرهٔ ما. و شاگرد، اگر بخواهد بشنود، باید دلش را از هیاهو بتکاند.
باید در بزنگاه حوادث، گوش دلش را باز نگه دارد، تا بفهمد: این حادثهها، اتفاق نیستند… صدای معلماند. و این اجتباء، فقط یک انتخاب نیست… ثمرهٔ شنیدن است.
پس ای دل، اگر حادثهای بر تو آمد، زود نگو شانس بود، تصادف بود …
شاید، که نه، حتما این خدای مهربان توست که با تو سخن میگوید، همان محادثة السيف است که برای تو تدارک دیده اند.
و اگر رؤیایی آمد، سبک و لطیف، دست برندار از تأمل؛ حتما نوری است که در دل حادثه آمده است.
در این راه، نه باید شتاب کرد، نه باید ایستاد. فقط باید شنید… و صبر کرد، چرا که:
«فَٱصْبِرْ إِنَّ ٱلْعَٰقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.»