دکتر محمد شعبانی راد

لقمۀ تمنّا توی گلوی حسود گیر میکنه! طعاما ذا غصّة!

Are you choking?!

«غصص» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«غَصِصْتُ‏ بالطعام»
«غصصت باللقمة و الماء»
«are you choking»
انگاری لقمۀ حسادت، همون چیزیه که داره خفه‌اش میکنه.
«اشتباه مرگبار تهمت!»

شنیدی میگن: غصه نخور!
غصۀ تمنّاها رو نخور!
ریشه و علت غصه خوردن، حسد است.
کسی که استعمال حسد نمیکنه، هرگز غصه نمیخوره!
این حسوده که مدام غصه میخوره و از اینکه میبینه تقدیرات، باب میلش جلو نمیره، حالش گرفته است و انگاری یه چیزی توی گلوش گیر کرده! غمباد گرفته!
«الغصّة الحسد»

داستان تکراری اشتباه مرگبار تهمت به اهل نور، از طرف اهل حسادت:
و چه بسا حسودی که به سبب من اندوه گلوگیرش شد،
و آبرویم را آماج تیر حسادت کرد،
و مسائلی بر من بست که دائم در خودش بود!

امام سجاد علیه السلام:
«وَ كَمْ مِنْ حَاسِدٍ قَدْ شَرِقَ بِي بِغُصَّتِهِ‏،
وَ شَجِيَ مِنِّي بِغَيْظِهِ،
وَ سَلَقَنِي بِحَدِّ لِسَانِهِ،
وَ وَحَرَنِي بِقَرْفِ عُيُوبِهِ،
وَ جَعَلَ عِرْضِي غَرَضاً لِمَرَامِيهِ،
وَ قَلَّدَنِي خِلَالًا لَمْ تَزَلْ فِيهِ،
وَ وَحَرَنِي بِكَيْدِهِ،
وَ قَصَدَنِي بِمَكِيدَتِهِ
»
و چه بسا حسودی که به سبب من اندوه گلوگیرش شد،
و شدت خشم همچون استخوان در گلویش گیر کرد،
و با نیش زبان مرا اذیت کرد،
و مرا به عیوب خودش طعنه زد،
و آبرویم را آماج تیر حسادت کرد،
و مسائلی بر من بست که دائم در خودش بود،
و از روی نیرنگ بر من خرده گرفت،
و با فریبش آهنگ من نمود.

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ فِی دِفَاعِ کیدِ الْأَعْدَاءِ، وَ رَدِّ بَأْسِهِمْ:
دعا در دفع نیرنگ دشمنان:

إِلَهِی هَدَیتَنِی فَلَهَوْتُ، وَ وَعَظْتَ فَقَسَوْتُ، وَ أَبْلَیتَ الْجَمِیلَ فَعَصَیتُ، ثُمَّ عَرَفْتُ مَا أَصْدَرْتَ إِذْ عَرَّفْتَنِیهِ، فَاسْتَغْفَرْتُ فَأَقَلْتَ، فَعُدْتُ فَسَتَرْتَ، فَلَک -إِلَهِی- الْحَمْدُ.
بارالها هدایتم فرمودی ولی به کارهای پوچ پرداختم، و پندم دادی اما سنگدل شدم، و بهترین نعمت به من دادی و نافرمانی کردم، سپس به زشتی گناه آگاهم فرمودی و از آنم بازداشتی و من از آن آگاه شدم، پس از تو آمرزش خواستم و از من درگذشتی، ولی به گناه بازگشتم و تو پوشاندی، پس ستایش توراست ای خدای من.

تَقَحَّمْتُ أَوْدِیةَ الْهَلَاک، وَ حَلَلْتُ شِعَابَ تَلَفٍ، تَعَرَّضْتُ فِیهَا لِسَطَوَاتِک وَ بِحُلُولِهَا عُقُوبَاتِک.
خود را به وادی‌های هلاکت‌افکنده‌ام و به درّه‌های تباهی وارد شده‌ام و با ورود در آن در معرض قهر تو قرار گرفته‌ام، و با فرودآمدن در آن با عقوبتت روبرو شده‌ام

وَ وَسِیلَتِی إِلَیک التَّوْحِیدُ، وَ ذَرِیعَتِی أَنِّی لَمْ أُشْرِک بِک شَیئاً، وَ لَمْ أَتَّخِذْ مَعَک إِلَهاً، وَ قَدْ فَرَرْتُ إِلَیک بِنَفْسِی، وَ إِلَیک مَفَرُّ الْمُسی‏ءِ، وَ مَفْزَعُ الْمُضَیّعِ لِحَظِّ نَفْسِهِ الْمُلْتَجِئِ.
و وسیله‌ام به سوی تو توحید است، و دستگیره‌ام آن است که چیزی را با حضرتت شریک نساختم و با حضرتت خدایی نگرفتم، و اکنون با وجودم به سویت گریزانم، و گریزگاه انسان بدکار و پناهگاه آن که سود خویش را از دست داده و پناهنده شده درگاه توست.

فَکمْ مِنْ عَدُوٍّ انْتَضَى عَلَیّ سَیفَ عَدَاوَتِهِ، وَ شَحَذَ لِی ظُبَةَ مُدْیَتِهِ، وَ أَرْهَفَ لِی شَبَا حَدِّهِ، وَ دَافَ لِی قَوَاتِلَ سُمُومِهِ، وَ سَدَّدَ نَحْوِی صَوَائِبَ سِهَامِهِ، وَ لَمْ تَنَمْ عَنِّی عَینُ حِرَاسَتِهِ، وَ أَضْمَرَ أَنْ یسُومَنِی الْمَکرُوهَ، وَ یُجَرِّعَنِی زُعَاقَ مَرَارَتِهِ.
پس چه بسا دشمنی که شمشیر دشمنیش را بر من برهنه نموده، و دم تیغش را علیه من تیز کرده، و سر نیزه‌اش را به قصد حمله بر من تند ساخته، و زهرهای کشنده‌اش را به آشامیدنیم آمیخته، و مرا آماج تیرهای خود نموده، و دیده مراقبتش از من نخفته، و تصمیم گرفته که به من زیانی رساند، و از آب ناگوار و تلخش به من بچشاند،

فَنَظَرْتَ -یا إِلَهِی- إِلَى ضَعْفِی عَنِ احْتِمَالِ الْفَوَادِحِ، وَ عَجْزِی عَنِ الِانْتِصَارِ مِمَّنْ قَصَدَنِی بِمُحَارَبَتِهِ، وَ وَحْدَتِی فِی کثِیرِ عَدَدِ مَنْ نَاوَانِی، وَ أَرْصَدَ لِی بِالْبَلَاءِ فِیمَا لَمْ أُعْمِلْ فِیهِ فِکرِی.
ولی تو -‌ای خدای من- ناتوانی و ضعفم را از تحمل بارهای گران و عجزم را از انتقام‌گرفتن از آن که قصد کارزار – من کرده، و تنهایی مرا در برابر بسیاری عدّه کسانی که با من دشمنی نموده، و در حال بی‌خبری من در کمین گرفتار کردن من نشسته‌اند در نظر گرفتی،

فَابْتَدَأْتَنِی بِنَصْرِک، وَ شَدَدْتَ أَزْرِی بِقُوَّتِک، ثُمَّ فَلَلْتَ لِی حَدَّهُ، وَ صَیّرْتَهُ مِنْ بَعْدِ جَمْعٍ عَدِیدٍ وَحْدَهُ، وَ أَعْلَیتَ کعْبِی عَلَیهِ، وَ جَعَلْتَ مَا سَدَّدَهُ مَرْدُوداً عَلَیهِ، فَرَدَدْتَهُ لَمْ یشْفِ غَیظَهُ، وَ لَمْ یسْکنْ غَلِیلُهُ، قَدْ عَضَّ عَلَى شَوَاهُ وَ أَدْبَرَ مُوَلِّیاً قَدْ أَخْلَفَتْ سَرَایاهُ.
پس به نصرتم آغاز کردی، و پشتم را به قدرتت محکم نمودی، آنگاه حِدّت او را شکستی، و پس از آنکه در جمع کثیری بود وی را تنها گذاشتی، و مرا بر او پیروز نمودی، و تیری را که به سوی من نشانه گرفته بود به سوی خودش بازگرداندی، و بدون اینکه خشمش تسکین یابد، و آتش کینه‌اش فرو نشیند، او را بازگرداندی، تا سر انگشتان خود را به دندان گزید، و رخ برتافت در حالی که لشکرش از هم پاشید.

وَ کمْ مِنْ بَاغٍ بَغَانِی بِمَکایدِهِ، وَ نَصَبَ لِی شَرَک مَصَایدِهِ، وَ وَکلَ بِی تَفَقُّدَ رِعَایتِهِ، وَ أَضْبَأَ إِلَی إِضْبَاءَ السَّبُعِ لِطَرِیدَتِهِ انْتِظَاراً لِانْتِهَازِ الْفُرْصَةِ لِفَرِیسَتِهِ، وَ هُوَ یظْهِرُ لِی بَشَاشَةَ الْمَلَقِ، وَ ینْظُرُنِی عَلَى شِدَّةِ الْحَنَقِ.
و چه بسا متجاوزی که با حیله‌های خود درباره‌ام ستم کرده، و دامهای شکارش را برایم پهن کرده، و همّت خود را بر زیر نظر داشتن من گماشته، و چون درنده‌ای که به انتظار به دست آوردن فرصت برای شکارش کمین نماید در کمین من نشسته، در حالی که خوشرویی چاپلوسی را برایم اظهار می‌کرد، و با شدت خشم مرا می‌پایید،

فَلَمَّا رَأَیتَ -یا إِلَهِی تَبَارکتَ وَ تَعَالَیتَ- دَغَلَ سَرِیرَتِهِ، وَ قُبْحَ مَا انْطَوَى عَلَیهِ، أَرْکسْتَهُ لِأُمِّ رَأْسِهِ فِی زُبْیتِهِ، وَ رَدَدْتَهُ فِی مَهْوَى حُفْرَتِهِ، فَانْقَمَعَ بَعْدَ اسْتِطَالَتِهِ ذَلِیلًا فِی رِبَقِ حِبَالَتِهِ الَّتِی کانَ یقَدِّرُ أَنْ یرَانِی فِیهَا، وَ قَدْ کادَ أَنْ یحُلَّ بِی لَوْ لَا رَحْمَتُک مَا حَلَّ بِسَاحَتِهِ.
و چون تو -‌ای خدای من که والا و برتری – فساد باطن و زشتی آنچه را در دل داشت دیدی، او را با مغز در آن گودالی که برای شکار کنده بود درانداختی، و در پرتگاه ساخته‌اش افکندی، تا پس از طغیانش ذلیلانه در بند دامی که خیال داشت مرا در آن ببیند درافتاد، و اگر رحمت تو نبود آنچه بر سر او آمد نزدیک بود بر سر من آید.

وَ کمْ مِنْ حَاسِدٍ قَدْ شَرِقَ بِی بِغُصَّتِهِ، وَ شَجِی مِنِّی بِغَیظِهِ، وَ سَلَقَنِی بِحَدِّ لِسَانِهِ، وَ وَحَرَنِی بِقَرْفِ عُیوبِهِ، وَ جَعَلَ عِرْضِی غَرَضاً لِمَرَامِیهِ، وَ قَلَّدَنِی خِلَالًا لَمْ تَزَلْ فِیهِ، وَ وَحَرَنِی بِکیدِهِ، وَ قَصَدَنِی بِمَکیدَتِهِ.
و چه بسا حسودی که به سبب من اندوه گلوگیرش شد، و شدت خشم همچون استخوان در گلویش گیر کرد، و با نیش زبان مرا اذیت کرد، و مرا به عیوب خودش طعنه زد، و آبرویم را آماج تیر حسادت کرد، و مسائلی بر من بست که دائم در خودش بود، و از روی نیرنگ بر من خرده گرفت، و با فریبش آهنگ من نمود،

فَنَادَیتُک -یا إِلَهِی- مُسْتَغِیثاً بِک، وَاثِقاً بِسُرْعَةِ إِجَابَتِک، عَالِماً أَنَّهُ لَا یضْطَهَدُ مَنْ أَوَى إِلَى ظِلِّ کنَفِک، وَ لَا یفْزَعُ مَنْ لَجَأَ إِلَى مَعْقِلِ انْتِصَارِک، فَحَصَّنْتَنِی مِنْ بَأْسِهِ بِقُدْرَتِک.
آنگاه -‌ای خدای من- فریادخواهانه تو را صدا زدم، در حالی که به سرعتِ مستجاب‌شدن دعا اطمینان داشتم، و آگاه بودم که هرکس در سایه حمایتت جا گرفت ستم نبیند، و هر که به پناهگاه انتقام تو پناه برد او را وحشتی نباشد، و تو مرا به قدرت خود از شر او نگاهداشتی.

وَ کمْ مِنْ سَحَائِبِ مَکرُوهٍ جَلَّیتَهَا عَنِّی، وَ سَحَائِبِ نِعَمٍ أَمْطَرْتَهَا عَلَیّ، وَ جَدَاوِلِ رَحْمَةٍ نَشَرْتَهَا، وَ عَافِیةٍ أَلْبَسْتَهَا، وَ أَعْینِ أَحْدَاثٍ طَمَسْتَهَا، وَ غَوَاشِی کرُبَاتٍ کشَفْتَهَا.
و چه بسا ابرهای گرفتاری که از من برطرف فرمودی، و ابرهای نعمت که بر من باراندی، و چه جویبارهای رحمت که روان ساختی، وعافیت که بر من پوشاندی، و چشمه‌های حوادث که به خاک انباشتی، و پرده‌های غم که برطرف کردی.

وَ کمْ مِنْ ظَنٍّ حَسَنٍ حَقَّقْتَ، وَ عَدَمٍ جَبَرْتَ، وَ صَرْعَةٍ أَنْعَشْتَ، وَ مَسْکنَةٍ حَوَّلْتَ.
و چه بسا گمان نیکو که آن را تحقق دادی و تهیدستی که جبران فرمودی، و درافتادنی که بلند کردی، و بیچارگی که از میان برداشتی،

کلُّ ذَلِک إِنْعَاماً وَ تَطَوُّلًا مِنْک، وَ فِی جَمِیعِهِ انْهِمَاکاً مِنِّی عَلَى مَعَاصِیک، لَمْ تَمْنَعْک إِسَاءَتِی عَنْ إِتْمَامِ إِحْسَانِک، وَ لَا حَجَرَنِی ذَلِک عَنِ ارْتِکابِ مَسَاخِطِک.
تمام اینها از روی تفضل و انعام تو بوده، و در همه آنها من در گناهان دست و پا می‌زدم، اما بدکرداری من تو را از کامل کردن احسانت بازنداشت، و این احسانت مرا از ارتکاب علل خشم تو منع ننمود،

لَا تُسْأَلُ عَمَّا تَفْعَلُ وَ لَقَدْ سُئِلْتَ فَأَعْطَیتَ، وَ لَمْ تُسْأَلْ فَابْتَدَأْتَ، وَ اسْتُمِیحَ فَضْلُک فَمَا أَکدَیتَ، أَبَیتَ -یا مَوْلَای- إِلَّا إِحْسَاناً وَ امْتِنَاناً وَ تَطَوُّلًا وَ إِنْعَاماً، وَ أَبَیتُ إِلَّا تَقَحُّماً لِحُرُمَاتِک، وَ تَعَدِّیاً لِحُدُودِک، وَ غَفْلَةً عَنْ وَعِیدِک، فَلَک الْحَمْدُ -إِلَهِی- مِنْ مُقْتَدِرٍ لَا یُغْلَبُ، وَ ذِی أَنَاةٍ لَا یعْجَلُ.
تو در انجام برنامه خود مسئول نیستی، و همانا از تو درخواست شد عطا کردی، و درخواست نشد و آغاز به بخشش نمودی، و فضلت طلبیده شد و کم نگذاشتی، تو خودداری کردی ‌ای مولای من مگر از احسان و اکرام و تفضل و انعام، و من خودداری کردم مگر از درافتادن در محرمات، و تجاوز از حدودت، و غفلت از تهدیدت. پس حمد مخصوص توست ‌ای خدای من: مقتدری که مغلوب نمی‌گردی، و مهلت دهنده‌ای که شتاب نمی‌کنی.

هَذَا مَقَامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النِّعَمِ، وَ قَابَلَهَا بِالتَّقْصِیرِ، وَ شَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّضْییعِ.
این مقام کسی است که به فراوانی نعمت‌ها اعتراف نموده، و آن را به تقصیر مقابله کرده، و درباره خود به ضایع کردن همه امورش گواهی داده است.

اللَّهُمَّ فَإِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیک بِالْمُحَمَّدِیةِ الرَّفِیعَةِ، وَ الْعَلَوِیةِ الْبَیضَاءِ، وَ أَتَوَجَّهُ إِلَیک بِهِمَا أَنْ تُعِیذَنِی مِنْ شَرِّ کذَا وَ کذَا، فَإِنَّ ذَلِک لَا یضِیقُ عَلَیک فِی وُجْدِک، وَ لَا یتَکأَّدُک فِی قُدْرَتِک وَ أَنْتَ عَلَى کلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ.
بار خدایا به وسیله مقام بلند محمدی، و ولایت روشن علوی به تو تقرب می‌جویم، و به واسطه آن دو به سویت رو می‌کنم که مرا از شر فلان و فلان پناه دهی، زیرا این پناه دهی در جنب توانگریت تورا دچار مضیقه نمی‌کند، و در جنب قدرتت تورا به زحمت نمی‌اندازد، و تو بر همه چیز توانایی.

فَهَبْ لِی -یا إِلَهِی- مِنْ رَحْمَتِک وَ دَوَامِ تَوْفِیقِک مَا أَتَّخِذُهُ سُلَّماً أَعْرُجُ بِهِ إِلَى رِضْوَانِک، وَ آمَنُ بِهِ مِنْ عِقَابِک، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
پس، از رحمت و دوام توفیق خود بهره‌ای به من بخش که آن را نردبان رسیدن به خشنودی تو کنم، و به سبب آن از عقوبتت ایمن گردم، ‌ای مهربان‌ترین مهربانان.

+ «قرن – قرین»:
[زوج – قرین – ذکر – استواء – جزء – رجعت – ملاقات]:
ما کجا و قرین «مُقْرِنينَ» یاد «تَذْكُرُوا» معالم ربانی شدن کجا؟
«وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ‏»،
و اینگونه از تنهایی رها شدن کجا؟!
این زوج اعتقادی «جفت» را آل محمد ع برای هدایت ما از تاریکی به نور قرار دادند «وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها»، لذا باید شکر این نعمت را نزد آل محمد ع ببریم «ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ» که در وجود مقدس صاحبان نور برای ما قرین و جفت اعتقادی قرار داد و ما دیگر هرگز غصه تنهایی و بدون حامی بودن را در باز نمودن گره آیات، نخواهیم خورد، ان شاء الله تعالی!

«وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ»:
منظور اندیشه حسدآلود لیدرهای سوء است که گناه (یعنی وضعیت رو به تمنا و پشت به نور) را راه دسترسی به آرامش معرفی می‌نمایند و چون در گناه خاصیت آرامش نیست، لذا عاملین به گناه، در واقع این لقمه ناجور در گلویشان گیر میکند و آنها را خفه می‌نماید و این موت قلبی حاصل اندیشه لیدرهای سوء است «وَ كَمْ مِنْ حَاسِدٍ قَدْ شَرِقَ بِي بِغُصَّتِهِ‏، وَ شَجِيَ مِنِّي بِغَيْظِهِ».
اما اندیشه آل محمد ع که معلمین ربانی تعلیم این اندیشه را بعهده دارند، خاصیتش بر عکس آن است، یعنی اهل یقین با استعمال اندیشه و معالم ربانی که همانا عمل به نور ولایت آل محمد ع است، چون گیری در این راه نیست، لذا این طعام اعتقادی براحتی از گلویشان پایین رفته و جذب این جان و تن شده و موجب حیات طیبه جاویدان می‌شود.

 

غمباد!
[غصه تنهایی]:
خوب معلومه که تنهایی و طاق بودن غصّة داره دیگه!
نکته مهمی که در واژه غصه وجود دراه اینه که تا کسی با نور یاد معالم ربانی جفت و جور نشه و از تنهایی و طاق بودن رها نشه چه بخواد چه نخواد و چه بدونه و چه ندونه اهل غصه و استرس و ناراحتی و غمباد گرفته خواهد بود.
چون همه دلنگرانی از اینه که: نمی دونم چکار کنم!
اما اگه بدانی چکار کنی ، چون خدا تواناییشو هم بهت داده، لذا با یاد معالم ربانی، لنگه گم شده خودتو پیدا می کنی و تو دیگه در این فضای مجازی تنها نیستی و جفتت جوره جوره!
غصه دیگه چرا؟!
در واقع با استعمال اندیشه غیر آل محمد ع هر کاری بکنی انگاری لقمه غذایی خوردی که بدون بسم الله باشه حتما تو گلوت گیر میکنه «التضيّق» و توام با ناآرامی خواهد بود، اما هر نعمتی با یاد معالم ربانی، گیری تو کارش نیست و همه‌اش نورانیت و آرامش خواهد بود، لذا این واژه زیبا «غصص» داره به ما میگه اگه میخوای تولید عمل صالح کنی و هیچ گیری تو کارت نباشه، حسادتو بذار کنار و فقط با استعمال اندیشه و معالم ربانی اقدام به تولید نور عمل صالح بنما تا این آب خوش زمزم براحتی از گلویت بره پایین و این شراب بهشتی و گوارا رو نوش جان بنمایی ان شاء الله تعالی.
+ «نشط – انشوطه»: تمام گره‌های زندگی با یاد معالم ربانی براحتی گشوده می‌شود و اهل یقین را همیشه بانشاط و بدون غصه می‌بینی!

اهل شک حسود، موقع حرف زدن تپق می‌زنند و گیر می‌کنند «ذو الغصّة: كان فارسا، كان يغتصّ إذا تكلّم، يصعب عليه الكلام» اما اهل یقین عملا در دل شرایط تقدیرات خود فورا کسب تکلیف میکنن و گیری در کار و کلام و اندیشه و روش زندگی و … اهل یقین وجود ندارد و این اهل شک هستند که جفت شده با شیطانند، لذا قدم به قدم کارشان توام با سیاهی و کدورت و گیر می‌باشد.
[الغصّة: الشجا]: + «شجا»

– الصَّبْرُ عَلَى مَضَضِ الْغُصَصِ‏ يُوجِبُ الظَّفَرَ بِالْفُرَصِ.

– الْحَزْمُ تَجَرُّعُ الْغُصَّةِ حَتَّى تُمْكِنَ الْفُرْصَةُ.

– الْعَجَلُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ يُوجِبُ الْغُصَّةَ.

– إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.

– إِيَّاكُمْ وَ غَلَبَةَ الدُّنْيَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ فَإِنَّ عَاجِلَهَا نَغَصَةٌ وَ آجِلَهَا غُصَّةٌ.

– أَشَدُّ الْغُصَصِ‏ فَوْتُ الْفُرَصِ.

– أَفْضَلُ الرَّأْيِ مَا لَمْ يُفِتِ الْفُرَصَ وَ لَمْ يُورِثِ الْغُصَصَ‏.

– إِذَا أَمْكَنَتْكَ الْفُرْصَةُ فَانْتَهِزْهَا فَإِنَّ إِضَاعَةَ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.

– إِنَّ الدُّنْيَا مَعْكُوسَةٌ مَنْكُوسَةٌ لَذَّاتُهَا تَنْغِيصٌ وَ مَوَاهِبُهَا تَغْصِيصٌ‏ وَ عَيْشُهَا عَنَاءٌ وَ بَقَاؤُهَا فَنَاءٌ تَجْمَحُ بِطَالِبِهَا وَ تُرْدِي رَاكِبَهَا وَ تَخُونُ الْوَاثِقَ بِهَا وَ تُزْعِجُ الْمُطْمَئِنَّ إِلَيْهَا وَ إِنَّ جَمْعَهَا إِلَى انْصِدَاعٍ وَ وَصْلِهَا إِلَى انْقِطَاعٍ.

– إِنَّ لِلدُّنْيَا مَعَ كُلِّ شَرْبَةٍ شَرْقاً وَ مَعَ كُلِّ أُكْلَةٍ غُصَصاً، لَا يَنَالُ الْمَرْءُ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى وَ لَا يَسْتَقْبِلُ مِنْهَا يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لَا يَحْيَى لَهُ فِيهَا أَثَرٌ إِلَّا مَاتَ لَهَا أَثَرٌ.

– بِقَدْرِ اللَّذَّةِ يَكُونُ التَّغْصِيصُ‏.

– بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَصِيرَ غُصَّةً.

– تَجَرُّعُ غُصَصِ‏ الْحِلْمِ، يُطْفِئُ نَارَ الْغَضَبِ.

– تَجَرَّعْ غُصَصَ‏ الْحِلْمِ فَإِنَّهُ رَأْسُ الْحِكْمَةِ وَ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ.

– صَبْرُكَ عَلَى تَجَرُّعِ الْغُصَصِ‏ يُظْفِرُكَ بِالْفُرَصِ.

– قَدْ تَنْقَلِبُ النُّزْهَةُ غُصَّةً.

– لِلْمُسْتَحْلِي لَذَّةَ الدُّنْيَا غُصَّةٌ.

– مَنْ تَجَرَّعَ الْغُصَصَ‏ أَدْرَكَ الْفُرَصَ.

– مَنْ غَافَصَ الْفُرَصَ أَمِنَ الْغُصَصَ‏.

– مَنْ نَاهَزَ الْفُرْصَةَ أَمِنَ الْغُصَّةَ.

– مَنِ اغْتَرَّ بِمُسَالَمَةِ الزَّمَنِ اغْتَصَ‏ بِمُصَادَمَةِ الْمِحَنِ.

– مِنْ نَكَدِ الدُّنْيَا تَنْغِيصُ الِاجْتِمَاعِ بِالْفُرْقَةِ وَ السُّرُورِ بِالْغُصَّةِ.

– مَا لَكَ وَ مَا إِنْ أَدْرَكْتَهُ شَغَلَكَ بِصَلَاحِهِ عَنِ الِاسْتِمْتَاعِ بِهِ وَ إِنْ تَمَتَّعْتَ بِهِ نَغَّصَهُ‏ عَلَيْكَ ظَفَرُ الْمَوْتِ بِكَ.

– مَا الْتَذَّ أَحَدٌ مِنَ الدُّنْيَا لَذَّةً إِلَّا كَانَتْ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ غُصَّةً.

الشرقة/ الغصّة/ غصّه، گلوگرفتگى

التغصيص‏/ التّحزين/ غصه دادن، ناراحتى بوجود آوردن‏

اغتصّ‏/ ضاق/ گلوگير شود.

وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ!

و غذايى گلوگير!

تمنّا، لقمۀ خارداری است که توی گلوی حسود گیر میکنه!

[سورة المزمل (۷۳): الآيات ۱۱ الى ۱۹]
وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (۱۱)
و مرا با تكذيب‏‌كنندگانِ توانگر واگذار و اندكى مهلتشان ده.
إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً (۱۲)
در حقيقت پيش ما زنجيرها و دوزخ،
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً (۱۳)
و غذايى گلوگير و عذابى پردرد است.
يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً (۱۴)
روزى كه زمين و كوهها به لرزه درآيند و كوهها به سان ريگ روان گردند.
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ رَسُولاً (۱۵)
بى‏‌گمان، ما به سوى شما فرستاده‌‏اى كه گواه بر شماست روانه كرديم،
همان گونه كه فرستاده‌‏اى به سوى فرعون فرستاديم.
فَعَصى‏ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً (۱۶)
[ولى‏] فرعون به آن فرستاده عصيان ورزيد، پس ما او را به سختى فرو گرفتيم.
فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (۱۷)
پس اگر كفر بورزيد، چگونه از روزى كه كودكان را پير مى‏‌گرداند، پرهيز توانيد كرد؟
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (۱۸)
آسمان از [بيم‏] آن [روز] در هم شكافد؛ وعده او انجام يافتنى است.
إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلاً (۱۹)
قطعاً اين [آيات‏] اندرزى است، تا هر كه بخواهد به سوى پروردگار خود راهى در پيش گيرد.

ابن‌عبّاس رحمة الله علیه:
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ أَیْ ذَا شَوْکٍ یَأْخُذُ الْحَلْقَ فَلَا یَدْخُلُ وَ لَا یَخْرُجُ.
منظور از وَ طَعَامًا ذَا غُصَّةٍ یعنی دارای خار؛ که در گلو، گیر می‌کند و نه پایین می‌رود و نه خارج می‌شود.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی