FLATTERING!
CHARLATAN!
A very flattering character and charlatan!
«صلف» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«سحابٌ صَلِفٌ: إذا كان قليل الماء، كثير الرعد،
ابر پر سر و صدا و كم آب.»
ابر چاپلوس!!!
«charlatan»:
قلابی، چاخان، شارلاتان، زبانباز، دروغی، حقهباز، نیرنگباز، شیّاد، پاچهورمالیده، حقهباز متقلب، کلاهبردار، عوامگرایی! عوامفریبی!
شارلاتان: (فرانسوی): کسی که با زبان خوش، با چاپلوسی و چرب زبانی،مردم را فریب دهد.
از جمله روشهای شارلاتانها، تهمت زدن در جمع و عذرخواهی خصوصی میباشد.
شارلاتان ترکیب یا مخلوطی است از دو کلمه ایتالیایی:
۱) در قرون وسطی «Cerretani» ها (مردم شهرک «Cerreto di Spoleto») بسیار بدنام بودند. معروف بود این مردم دوره گردی کرده و با تردستی و شیرین کاری سر مردم شهرهای دیگر کلاه می گذارند.
۲) «ciarlare» واژه ایتالیایی معادل «خوش زبانی» با بار منفی یا «چرب زبانی» و «زر زنی» است.نتیجه ذوب این دو کلمه در زبان ایتالیایی کلمه «ciarlatano» را پدیدآورده.
در دهه ۱۶۱۰ میلادی فرانسوی ها کلمه ایتالیایی «ciarlatano» را با املاء فرانسوی «Charlatan» در اروپای مرکزی رایج کردند.
داستان تکراری!
يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ … أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ؟!
سحابٌ صَلِفٌ!
«سحابٌ صَلِفٌ: إذا كان قليل الماء، كثير الرعد»
«صلف»: نام دانه درشتهای قبیلۀ شیطان و اندیشه باطل آنها و آیات متشابه است.
ابر چاپلوس!
حسود چاپلوس، تملق از دهانش نمیافتاد! اما … اذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.
اهل کوفه، تملق از دهانش نمیافته، اما وقتی باید پشت به تمنا کنه، لحنش عوض میشه!
«كَمْ تَلِفَ مَنْ صَلِفَ»
+ «حاصل المعاصی التلف»:
«صلف» معصیتی است که به تلف منتهی میشود.
صلف نام علیم اللسان فاسق است که استعمال اندیشهاش، یعنی «چاپلوسی»، همه چیزتو بباد میده!
ای اهل کوفه!
ای خودباختگان!
ای نور از دستدادگان!
ای ایمانهای عاریهای!
همتون چاپلوس هستید!
«يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ … أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ»
زیبایی کلام بیبی زینب س:
«يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ
فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ
فَمَا مَثَلُكُمْ إِلَّا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ
أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ خَوَّارُونَ فِي اللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاكِثُونَ لِلْبَيْعَةِ مُضَيِّعُونَ لِلذِّمَّةِ.»
خطبه تاریخی حضرت زینب (سلام الله علیها) در کوفه:
حِذْيَم بن شريك اسدى مىگويد:
در آن روز به زينب دختر على عليه السلام نگريستم كه خطبه مىخواند و هرگز زنى را سخنورتر و زبانآورتر از او نديدم.
گويا زبان على عليه السلام در كام اوست و با زبان اميرمؤمنان على عليه السلام سخن مىگويد.
به سوى مردم اشاره كرد كه «ساكت شويد!»
ناگاه نفسها در سينهها حبس شد و زنگ كاروانها از حركت ايستاد، سپس آن حضرت پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد و خاندان پاكش چنين فرمود:
«أَمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ،
يا اَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ وَ الْمَكْرِ، أَلا فَلا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ، هَلْ فِيكُمْ إِلاَّ الصَّلِفُ وَ الْعُجبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْكَذِبُ وَ مَلْقُ الاِْماءِ وَ غَمْرُ الأَعْداءِ، أَوْ كَمَرْعىً عَلى دِمْنَة، أَوْ كَفِضَّة عَلى مَلْحُودَة، أَلا بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ.
أَتَبْكُونَ أَخِي؟! أَجَلْ وَ اللهِ فَابْكُوا فَاِنَّكُمْ أَحْرِياءُ بِالْبُكاءِ، فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلا، فَقَدْ بُلِيتُمْ بِعارِها وَ مُنيتُمْ بِشِنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها أَبَداً، وَ أَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِيلِ خاتِمِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَ سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَلاذِ حَريمِكُمْ، وَ مَعاذِ حِزْبِكُمْ، وَ مَقَرِّ سِلْمِكُمْ، وَ آسِي كَلْمِكُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ وَ الْمَرْجَعِ إِلَيْهِ عِنْدَ مُقاتَلَتِكُمْ، وَ مَدَرَةِ حُجَجِكُمْ، وَ مَنارِ مَحَجَّتِكُمْ، أَلا ساءَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ وَ ساءَ ما تَزِرُونَ لِيَوْمِ بَعْثِكُمْ.
فَتَعْساً تَعْساً، وَ نُكْساً نُكْساً، لَقَدْ خابَ السَّعْيُ، وَ تَبَّتِ الاَْيْدِي، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَب مِنَ اللهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ.
أَتَدْرُونَ وَيْلَكُمْ أَيَّ كَبِد لُِمحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فَرَثْتُمْ؟ وَ أَيَّ عَهْد نَكَثْتُمْ؟ وَ أيَّ كَرِيمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَ أَيَّ حُرْمَة لَهُ هَتَكْتُمْ؟ وَ أَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً، تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ، وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ، وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً.
لَقَدْ جِئْتُمْ بِها شَوْهاءَ صَلْعاءَ سَوْداءَ فَقْماءَ خَرْقاءَ طِلاعَ الأَرْضِ وَالسَّماءِ، أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ تُمْطِرَ السَّماءُ دَماً، وَ لَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لايُنْصَرُونَ، فَلايَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهَلُ، فَإِنَّهُ عَزَّوَجَلَّ لايَحْفِزُهُ الْبِدارُ، وَ لا يُخْشى عَلَيْهِ فَوْتُ الثَّأْرِ، كَلاّ إِنَّ رَبَّكَ لَنا وَ لَهُمْ بِالْمِرْصادِ».
امّا بعد!
اى كوفيان!
اى نيرنگبازان و پيمانشكنان و بىوفايان و مكر پيشگان!
هرگز اشك چشمانتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد.
شما همانند آن زنى هستيد كه رشته خود را پس از بافتن و تابيدن وا مى تابيد.
شما سوگندهايتان را دستاويز فساد ميان خود قرار داده ايد.
در ميان شما جز لاف زدن، خودپسندى، دشمنى، دروغ، تملّق و چاپلوسىِ كنيزكان، و كينه توزىِ دشمنان نيست، يا [اگر هم به ظاهر خوب باشيد، در نهايت] مانند سبزه اى در كنار لجنزار و نقره اى بر سر گورهاييد.
آگاه باشيد كه براى آخرت خويش بد چيزى را [مهيا ساختيد و] از پيش فرستاديد؛
خشم خدا شما را فرا خواهد گرفت و براى هميشه در عذاب جهنم خواهيد ماند.
آيا براى برادرم [حسين(عليه السلام)] گريه مى كنيد؟
آرى به خدا سوگند بايد كه بگرييد، چرا كه شما شايسته گريستن ايد؛
پس فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد، چرا كه ننگ [اين عمل] گريبان شما را گرفت و لكه آن براى هميشه به دامن شما نشست كه هرگز نمى توانيد آن را پاك كنيد.
چگونه مى توانيد اين لكه ننگ را پاك كنيد؟
كشتن فرزند خاتم پيامبران، معدن رسالت و آن كس كه سرور جوانان اهل بهشت است و پناهگاه حريم شما و پناه حزب و گروه شما [شيعيان] و قرارگاه آرامش شما، بهبودى بخش زخم هايتان، پناهگاه شما در گرفتاريها، رهبر شما به هنگام نبرد، حجت بزرگ براى شما و چراغ روشن راههايتان [آيا كشتن او را ساده شمرديد؟].
آگاه باشيد كه بد توشه اى را براى خود از پيش فرستاده ايد و بار سنگين بدى را براى روز رستاخيزتان بر دوش گرفته ايد.
نابود شويد نابود! واژگون باد [پرچم تان] واژگون! تلاشهايتان تباه، دستهايتان بريده و كالايتان [در بازار اين جهان] گرفتار خسارت باد؛ شما به خشم خدا گرفتار گشته و خوارى و بيچارگى بر شما حتمى شد!
واى بر شما! آيا مى دانيد چه جگرى را از محمد(صلى الله عليه وآله) شكافتيد؟ و چه پيمانى را گسستيد؟
و پرده نشينان حريم محمّدى را بر كوچه و بازار نشان داديد؟
و چه حرمتى را از او هتك كرديد؟ و چه خونى را از او بر زمين ريختيد؟
به راستى كار زشت و وحشتناكى انجام داده ايد، كه نزديك است بخاطر اين كار، آسمانها از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد!
كار شما، زشت، بسيار خطرناك، تيره و تار، وخامت بار و نادرست و [زشتى آن] به گستردگى زمين و آسمان بود. آيا اگر از آسمان خون ببارد تعجب مى كنيد؟
[بدانيد كه] عذاب آخرت براى شما خواركننده تر است و آنان [= جنايتكاران] هرگز يارى نمى شوند.
مهلت خداوند شما را مغرور نسازد، چرا كه خداوند كارى شتابزده نمى كند [و به موقع ستمگران را مجازات مى كند] و انتقام خون مظلوم هرگز از او فوت نمى شود، به يقين پروردگار در كمين ما و شماست.
چاپلوس !!!
«شارلاتان»: واژه زیبایی است که معنا و مفهوم این واژه مهم عربی صلف را به ذهن نزدیک می کند و این ویژگی و شخصیت اهل شک و حسودی است که اطراف صاحبان نور پرسه می زنند.
شخصیتهای پُرروی چاپلوس بیجنبه و بیظرفیتی که بالاخره دستشان رو میشود!
+ «ملق – رجل مَلِقٌ يعطي بلسانه ما ليس في قلبه»: تملّق و چاپلوسی.
[عقل و جهل – حیاء و صلف]:
«وَ الْحَيَاءُ وَ إِنْ كَانَ صَلِفاً»
عاقل با حیاست و جاهل بی حیاست. «shame – shameless»
یهو یه حادثه ای پیش میاد و میفهمی که یه نفر قلبا با حیاست یا بی حیا!
بی حیا – بی شرم – عاری از شرم – خارج از نزاکت – ناپسند – گستاخ – شرم آور – نانجیب – عجول و بی پروا – متهور – وقح – فحش – صفق – مخز – بذیء – قلیل الحیاء.
این بی جنبه بودن و بی ظرفیت بودن در وجود اهل شک و حسد موج میزنه!
« يَا عَلِيُّ … آفَةُ الظَّرْفِ الصَّلَفُ»
+ «ظرف: الظَّرْف: خردمندى، دقّت و تخصّص در كارى»
«الْمُؤْمِنِ لَا عَنِفٌ وَ لَا صَلِفٌ»
[حیاء – صلف] :
خاصیت علم و عمل به آن [در ملک و در ملکوت] اینه که بمرور ویژگیهای مذموم، به ویژگیهای ممدوح تبدیل میشه، مثل همین واژه «صلف» که اگه با فهم نور ولایت، چاپلوسی و شارلاتانبازی رو بذاره کنار، بمرور میشه یک شخصیت با حیاء.
راه اصلاح و تربیت حسود اینه که با علم ماخوذ از صاحبان نور باید بمرور اصلاح بشه.
زیبایی این حدیث اینه:
« وَ أَمَّا الْعِلْمُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ … الْحَيَاءُ وَ إِنْ كَانَ صَلِفاً »
و اما آنچه از دانش منشعب شود:
حياء و شرم از بيهودهگويى، اگر چه قبلا لاف مىزد و زبان به كلمات حساب نشده مىگشود.
الصلف : التمدّح بما ليس فيه و الادعاء فوق المقام تكبرا
[چاپلوسی از ویژگیهای خاص معارین!]:
« يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ فَمَا مَثَلُكُمْ إِلَّا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ خَوَّارُونَ فِي اللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاكِثُونَ لِلْبَيْعَةِ مُضَيِّعُونَ لِلذِّمَّةِ
هلا، آيا در ميان شما جز مردمى چاپلوس و ننگ آور و كينهتوز كه در ميدان نبرد بزدل، و در برابر دشمنان زبوناند، و مردمى پيمان شكن و بيوفايند پيدا مىشود؟!»
چاپلوس : مُتملِّق، مُداهن، متزلّف
چاپلوسی : تَملُّق، مُداهَنة، زَلف
چاپلوس، چربزبان : مَلِق، مُتَحَذلِق
چاپلوسى كرد : دَاهَنَ، مَلَّقَ
المُتَزَلِّف- [زلف]: چاپلوس كه با زبان اظهار دوستى مىكند بر خلاف آنچه كه در دل دارد، مترادف (المُتَمَلِّق) است.
المَلْسُون- [لسن]: دروغگو، چاپلوس و خوش زبان و بدخصال كه به گفتههاى خود عمل نكند.
المَلِق- ناتوان- بسيار چاپلوس؛ «فرسٌ مَلِقٌ»: اسبى كه بدويدن آن اعتماد نباشد.
المِمْلَاق- [ملق]: بسيار مستمند و بينوا، بسيار چاپلوس و متملّق.
[حسود چاپلوس]:
« لَيْسَ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِ الْمَلَقُ وَ لَا الْحَسَدُ إِلَّا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ »
[دوران چاپلوسها!] :
« وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ … عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ وَ [فَارِئُهُمْ] قَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ»
[کبر – صلف] :
معارین متکبر ویژگی چاپلوسی دارند « الِاسْتِكْبَارُ صَلَفٌ » !!!
وَ عَنِ الْإِمَامِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ :
ثَمَانِيَةُ أَشْيَاءَ الْحِلْمُ زِينَةٌ وَ الْوَفَاءُ مُرُوَّةٌ وَ الصِّلَةُ نِعْمَةٌ وَ الِاسْتِكْبَارُ صَلَفٌ وَ الْعَجَلَةُ سَفَهٌ وَ السَّفَهُ ضَعْفٌ وَ الْغَلَقُ فَرْطٌ وَ مُجَالَسَةُ أَهْلِ الْفِسْقِ رِيبَةٌ.
از حضرت امام حسن روايت شده كه فرمود :
حلم و بردبارى زينت است. وقار مروّتست. صله و پيوند كردن نعمت است. تكبّر كردن لاف زدن بيجا است. عجله و شتاب سفه و نادانى است. سفه ضعف و سستى در رأى است. قلق و اضطراب پيش آوردن عجز و ناتوانى است. مجالست اهل فسق باعث ريب و گمان بد است.
+ [« إِنَّ الْأَرْضَ لَتَشْكُو مِنْ … صَاحِبِ صَلَفٍ مُتَكَبِّرٍ »] :
« إِنَّ الْأَرْضَ لَتَشْكُو مِنْ فَقِيرٍ مُخْتَالٍ وَ صَاحِبِ صَلَفٍ مُتَكَبِّرٍ وَ مَلِكٍ جَبَّارٍ »
أَدْوَأُ الدَّاءِ الصَّلَفُ.
رُبَّ صَلَفٍ أَوْرَثَ تَلَفاً.
شَيْنُ الْعِلْمِ الصَّلَفُ.
مِنْ دَلَائِلِ الْحُمْقِ دَالَّةٌ بِغَيْرِ آلَةٍ وَ صَلَفٌ بِغَيْرِ شَرَفٍ.
[« وَ هُوَ يُظْهِرُ لِي بَشَاشَةَ الْمَلَقِ »] :
در این فراز از صحیفه سجادیه خوب معلوم میشه که معارین همیشه با چاپلوسی « وَ هُوَ يُظْهِرُ لِي بَشَاشَةَ الْمَلَقِ » اطراف صاحبان نور بودهاند و مدام در پی فرصت برای ضربه زدن هستند.
« وَ كَمْ مِنْ بَاغٍ بَغَانِي بِمَكَايِدِهِ، وَ نَصَبَ لِي شَرَكَ مَصَايِدِهِ، وَ وَكَّلَ بِي تَفَقُّدَ رِعَايَتِهِ، وَ أَضْبَأَ إِلَيَّ إِضْبَاءَ السَّبُعِ لِطَرِيدَتِهِ انْتِظَاراً لِانْتِهَازِ الْفُرْصَةِ لِفَرِيسَتِهِ، وَ هُوَ يُظْهِرُ لِي بَشَاشَةَ الْمَلَقِ، وَ يَنْظُرُنِي عَلَى شِدَّةِ الْحَنَقِ.
و چه بسيار ستمگرى كه با مكر و فريبهايش بمن ستم كرد، و دام شكارهايش را برايم بر پا نمود، و جستجوى مراقبت و نگهبانيش را بر من گماشت (مراقب بود ببيند چه ميكنم و كجا هستم و بكجا ميروم) و در كمين من نشست مانند در كمين نشستن درنده و چشم براه بودنش براى بدست آوردن فرصت و وقت مناسبى براى شكارش، در حاليكه خوشروئى و چاپلوسى را برايم آشكار ميساخت، و با خشم سخت بمن مينگريست.»
[اشعار زیبا از دیوان علی ع در خصوص چاپلوسان !!!] :
خیلی زیبا بیان شده :
وَ احْذَرْ ذَوِي الْمَلَقِ اللِّئَامِ فَإِنَّهُمْ
فِي النَّائِبَاتِ عَلَيْكَ مِمَّنْ يَحْطِبُ
يَسْعَوْنَ حَوْلَ الْمَرْءِ مَا طَمِعُوا بِهِ
وَ إِذَا نَبَا دَهْرٌ جَفَوْا وَ تَغَيَّبُوا
از چاپلوسان ناكس پرهيز كن،
زيرا اينان در مصيبتها از كسانى خواهند بود كه عليه تو آتشافروزى مىكنند.
تا موقعى كه اطراف شخص چيزى هست كه از آن بهره ببرند اطراف وى مىچرخند
و آنگاه كه روزگار برگشت، كنار مىروند و پنهان مىگردند.
[ چاپلوسان شرور !!!] :
« يمدحون بالقول » ویژگی معارینی است که در قول،
مدح کنندهاند اما بموقع خودش زیراب می زنند.
« النّبي «ص» :
يا أبا ذرّ ! سيكون ناس من أمّتي يولدون في النّعيم، و يغذّون به، همّتهم ألوان الطّعام و الشّراب،
و يمدحون بالقول، أولئك شرار أمّتي.
پيامبر «ص» :
اى ابو ذر ! در ميان امّت من كسانى خواهند بود كه در ناز و نعمت به دنيا مىآيند و از آن پرورده مىشوند؛ همّت ايشان مصروف خوراكها و نوشابههاى رنگارنگ است،
(چاپلوسان و طمع داران) آنان را ستايش مىكنند؛ اينان اشرار امّت منند.»
[انگیزه چاپلوس از چاپلوسی چیست؟!]
چاپلوس چرا دنبال صاحبان نور راه میافته؟!
ریشه چاپلوسی کبر «الاستطالة» است و چاپلوس با ظاهرسازی میخواهد از منافع با صاحبان نور بودن بهره ببرد « فهو لحلوائهم هاضم ».
اما غافل از اینکه بهرهمندی از نور فقط با عمل به علوم نورانی هنگام عرضۀ تقدیرات و تولید نور آرامش عمل صالح ممکن خواهد بود، لذا بالاخره چاپلوس یک روزی دستش رو میشه و خسته میشه و از نورش فاصله میگیره و لذا از معالم ربانی بیبهره خواهد بود:
« و صاحب الاستطالة و الختل، ذو خبّ و ملق، يستطيل على مثله من أشباهه، و يتواضع للأغنياء من دونه، فهو لحلوائهم هاضم، و لدينه حاطم، فأعمى اللَّه على هذا خبره، و قطع من آثار العلماء أثره. »
چاپلوسانی که طالب علم و در پی معلماند!
حدیث مهم و زیبایی است :
« الامام الصادق «ع»:
طلبة العلم ثلاثة، فاعرفهم بأعيانهم و صفاتهم:
صنف يطلبه للجهل و المراء، و صنف يطلبه للاستطالة و الختل، و صنف يطلبه للفقه و العقل؛
امام صادق «ع»:
طالبان علم بر سه گونهاند، پس آنان را از روى صفاتشان بشناس:
دستهاى آن را براى جهلورزيدن و به منازعه برخاستن مىخواهند،
و دستهاى براى بزرگىفروشى و فريبدادن ديگران،
و دستهاى براى فهميدن و تعقل كردن و خرد خود را به كار انداختن.
فصاحب الجهل و المراء، موذ، ممار، متعرّض للمقال في أندية الرجال، بتذاكر العلم و صفة الحلم، قد تسربل بالخشوع و تخلّى من الورع، فدقّ اللَّه من هذا خيشومه، و قطع منه حيزومه.
دسته اول، مردمى موذيند و جدالگر، و همواره در صدد سخن گفتن در محافل، در اوصاف علم و بردبارى .. اينان لباس خشوع بر تن پوشيده و از ورع و تقوى خود را برهنه ساختهاند؛ خدا، بينى اين چنين كسان را خرد كناد و نفسشان را ببراد.
و صاحب الاستطالة و الختل، ذو خبّ و ملق، يستطيل على مثله من أشباهه، و يتواضع للأغنياء من دونه، فهو لحلوائهم هاضم، و لدينه حاطم، فأعمى اللَّه على هذا خبره، و قطع من آثار العلماء أثره.
دسته دوّم، چاپلوسانيند تملّق پيشه، كه بر همپايگان خود بزرگى مىفروشند، و در برابر ثروتمندانى كه از آنان فروپايهترند سر تواضع فرود مىآورند؛ خواستار حلواى ايشانند، و نابودكننده دين خود؛ خدا نام اينان را محو كناد و اثر آنان از جاودانگى آثار علما بىبهره گرداناد.
و صاحب الفقه و العقل، ذو كآبة و حزن و سهر، قد تحنّك في برنسه، و قام الليل في حندسه، يعمل و يخشى، و جلا، داعيا، مشفقا، مقبلا على شأنه، عارفا بأهل زمانه، مستوحشا من أوثق إخوانه فشدّ اللَّه من هذا اركانه، و أعطاه يوم القيامة أمانه.
دسته سوّم، گروهيند اندوهگين و نگران و شب زندهدار، كه جامه عبادت به تن كرده و در تاريكى شب براى عبادت پروردگار خويش به پا ايستادهاند؛ عمل مىكنند و مىترسند و دعا مىكند و بيمناكند، و به كار خود رو مىكنند، و مردم زمان خويش را مىشناسند، و از نزديكترين برادران خويش وحشت دارند؛ خدا پايههاى كار چنين كسان را استوار سازاد، و روز قيامت به آنان ايمنى بخشاد.»
[امتحان چاپلوس – تست چاپلوسی!]:
[چاپلوس را به هنگام تنگدستیات « عِنْدَ عُطْلَتِكَ » بیازما!]:
هنگام تنگدستی «عِنْدَ عُطْلَتِكَ»، معلوم میشه کی دوست واقعیه «ذَا التَّوَدُّدِ»، و کی چاپلوسه «ذَا الْمَلَقِ»! اینجا میفهمی چه کسی تا به امروز با تو اهل مودت واقعی بوده و چه کسی فقط دنبال بهرهمندی از منافع بوده و می فهمی که تو چقدر نزد اونها ارزش داری « لِتَعْلَمَ بِذَلِكَ مَنْزِلَتَكَ عِنْدَهُمْ »!
در واقع ارزش واقعی تو به اعتبار نور ولایت و عمل صالح است که قدر اینو فقط صاحبان نور و دوستان اهل یقین می دانند، اما اهل شک حسود و معارین فقط دنبال این هستند که از منافع دنیایی استفاده کنند، لذا بمحض اینکه تو را در امورات دنیایی معطل « عِنْدَ عُطْلَتِكَ» ببینند، دیگه بدردشون نخواهی خورد و دیگه اونها رو نخواهی دید!
اهل یقین و صاحبان نور در امور اخروی هرگز معطل و بیکار نیستند و مدام در حال کسب علم از مافوق خود هستند و همچنین بدنبال کسب تجربه و بکار بستن این علم ماخوذ از مافوق، در دل شرایط عرضه آیات و تقدیرات خود هستند «آیاتی و رسلی»، لذا مدام به کسب نور اشتغال دارند، و روز به روز نور علی نور می شوند، گرچه در امورات دنیوی، آنها را به ظاهر معطل و بی رونق ببینی.
به قدر حاجت دنیایی برایشان مقدر می شود و به آن راضی و خشنود هستند.
«لَا يُعْرَفُ النَّاسُ إِلَّا بِالاخْتِبَارِ ، فَاخْتَبِرْ … ذَا التَّوَدُّدِ وَ الْمَلَقِ عِنْدَ عُطْلَتِكَ لِتَعْلَمَ بِذَلِكَ مَنْزِلَتَكَ عِنْدَهُمْ»
مردم شناخته نميشوند مگر با آزمايش …
دوست و چاپلوس را هنگام تنگدستى بيازما،
تا بفهمى موقعيت تو در نظر آنها چه اندازه است.»
الْمُتَشَيِّعِينَ!
داستان تکراری شیعهنماها!
امام باقر علیه السلام:
… قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
فَكَيْفَ بِالْمُتَشَيِّعِينَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْ عَلَى خِلَافِ ذَلِكَ
فَقَالَ
التَّمْحِيصُ يَأْتِي عَلَيْهِمْ
بِسِنِينَ تُفْنِيهِمْ
وَ ضَغَائِنَ تُبِيدُهُمْ
وَ اخْتِلَافٍ يَقْتُلُهُمُ.
آن مرد دوباره پرسید:
یابن رسول الله (صلی الله علیه وآله )
پس این مدعیان تشیع به زبان و قلبهایشان که مخالف این راه و روش هستند چگونهاند؟
امام (علیه السلام) فرمود:
زدودن و محو شدن بر آنان خواهد رسید،
با قحطی و خشکسالی نابود
و با کینهها هلاکشان میکند
و با اختلاف ایشان را از بین میبرد.
+ اول سوره بیّنة «لم یکن … منفکین …»
نور، فرایند ناز کشیدن نیست!
«wheedle»: چاپلوسی کردن، گول زدن، ریشخند کردن، ناز (کسی را) کشیدن، نوازیدن، (با نوازش و چرب زبانی) وادار کردن، رنگ کردن (کسی را).
نور، فرایند ناز کشیدن نیست!
نور، فرایند چاپلوسیکردن و گولزدن نیست!
نور، فرایند تایید تمناها نیست!
نور، اخم ولی خداست، هنگامی که از ما اشتباهی سر میزند!
نور، دیدن تابلوی راهنمایی است، آنهم صرفا جهت اطلاع است!
نور، فرایند بلاغ مبین است!
نور، فرایند اتمام حجت با حسود چاپلوس شارلاتان است!
نور، فرایند نازکشیدن از بچهای که بخاطر تمنای خودش، قهر کرده، نیست!
میشه بچه بخاطر گم شدن اردک دمپایی قهر نکنه، اما والدین بچه بخاطر آبگوشت قهر کنند و منتظر باشند که همۀ کائنات ناز آنها را بکشند؟!
+ «پستانک تمنّا»
+ «كَيْفَ كَانَ حُبُّكُمْ لِلدُّنْيَا؟
كَحُبِّ اَلصَّبِيِّ لِأُمِّهِ!»