Eczema Flare-Up!
Jealousy Flare-Up!
«حرد» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«حاردت الإبل: أي قلّت ألبانها، شتر شير خود را منع كرد.»
«وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ»
«حَرِدَ عليه: غَضِبَ؛ خشمگين شد.»
چون خشمشو با نور ولایت مهار نکرد، لذا خشمگین شد!
بخاطر تمناهاش، خشمگین شد!
«حاردت الإبل: أي قلّت ألبانها، شتر شير خود را منع كرد.»
«الحرود من الناقة: الّتي قليلة درّها.»
«حاردت السنة: قلّ مطرها»
«الحَرَد: سست شدن يا خشك شدن عصب دست شتر»:
انگاری دست حسود چلاقه و نمیتونه بذل و بخشش کنه «حسود چلاق»!
شتری که دستشو با عِقال محکم بستن، نمیتونه خوب راه بره و میلنگه!
مانعی که نمیتونه خوب بدوه همینه!
حسود هم در بذل حال، و قرض عرض، لنگ میزنه
و دست و دلش برای عمل به نور ولایت و تولید عمل صالح میلرزه.
در واژۀ حرد، مفهوم منع وجود داره «الحرد المنع الحسد»،
انگاری وقتی حسود با منع و بخل از استعمال نور ولایت، میخواد کاری انجام بده، خُب معلومه این کار توام با خشم و غضب خواهد بود، چون عاملی که نمیذاره خشم و غضب فعال بشه، نور الولایة است یعنی فهم قبض نور قلب، به شخص آلارم میده که داره اشتباه میکنه، لذا با این تاریکی قلب پی به اشتباه خودش میبره و استعمال عیب حسد نمیکنه و خشمگین نمیشه و خشمشو فرو میخوره و این میشه کظم غیظ.
در داستان اصحاب الجنّة، در واقع برادران حسود، از پدر خویش راه صحیح نور ولایت را شنیده بودند، اما وقتی چشمشان به تمناهایشان افتاد، از خود بیخود شدند و بخل نمودند و چیزی را که بلد بودند، بدان عامل نشدند و حتی به توصیههای برادر اهل نور خود هم توجه ننمودند و نتیجه حسادت قلب خود را در دنیا با از بین رفتن محصول باغ خود دیدند که البته با این عذاب دنیایی، مشمول لطف خدای مهربان قرار گرفتند، چون عذاب اخروی تمامی ندارد. و این عذاب برای پاک نمودن آنها از اشتباهی بود که بخاطر سیئه حسد مرتکب شدند و ابتدای حدیث هم همینه که حسادت، باب رزق و روزی رو میبنده، چه در ملک و چه در ملکوت قلب! یعنی باب ورود رزق نورانی علم به قلب بسته میشه «حرج».
حرد :
یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
حسود، کنترل قلبشو از دست میده و از کوره در میره!
«The flare-up of jealousy»: شعله ور شدن حسادت!
«Jealousy flare-up could be a valid alarm»
«Flare-up of jealousy can be a valid alarm to make a fatal mistake»
مثال زیبای اگزما:
«eczema flare-up prevention»
«Jealousy flare-up prevention»
«Worried About Your Next Eczema Flare-Up»:
همهاش نگرانه که دفعه بعدی، کِی حسادتش کار دستش میده؟!
«Worried About Your Next Jealousy Flare-Up»
اگزما مثال زیبایی برای بیماری حسد است!
اگزمای مزمن! حسادت مزمن!
اگزمای حاد! حسادت حاد!
مدام قلبتو با کرم مرطوب کننده نور ولایت، درمان کن!
مدام حسادتتو درناژ کن!
پوستتو با کرم نورانی آنتی سولار از حسادت دور نگه دار.
«Eczema Flare-Up»
«Jealousy Flare-Up»
« Flare-Up: اشتعال ناگهانی»
حسدش، دوباره ریخت بیرون!
مثال: بثورات جلدی که در بیماری زونا یهو میریزه بیرون!
قبلا شخص مبتلا به ویروس آبله مرغان شده!
در شرایطی، یهو از یه جایی و در یک قسمت از پوست بدن، این دونهها میریزه بیرون
و به این میگن فِلِیرآپ!
اگه پروندههای جرمی که برای دیگران روی میز قلبت باز نگه داشتی، صفح ننمایی و عفو ننمایی و قلبت با نور ولایت روشن نشه، این حقد و حسد یهو کار دستت میده و یه جایی از کوره در میری و کنترل خودتو از دست میدی و اشتباه مرگبار خواهی نمود، پس سعی کن از هیچکس کینه به دل نداشته باشی تا در وضعیت آرامشِ قبل از طوفان حسادت قرار نگیری و این آرامش طینتی، هم خودتو و هم دیگرانو گول میزنه و به متشابهات میاندازه.
+ «منع» + «بخل»
واژۀ حرد میخواد به ما اینو بفهمونه که وقتی میدان افتاد دست حسد، دیگه شخص حالیش نیست چکار داره میکنه! تا به خودش بیاد، میبینه که جرم و جنایت بزرگی رو مرتکب شده.
حسود، عنان از کف میدهد! کنترلشو از دست میده! دیگه بیاختیار گناه میکنه!
«نقل أنها لا تملك نفسها عند الغضب حتى يبلغ من شدة غضبها أن تقتل نفسها»
اهل نور، با فهم قبض و بسط نور قلبش، خودشو فورا جمع و جور میکنه،
کنترل قلبشو بدست میگیره! چون نور توی مشتشه! توی قلبشه!
اما حسود، که پشت به نورش میکنه، کنترلشو اختیارا از دست میده و در معرض عمل انجام شده قرار میگیره!
میگن: فلانی (حسود) باز هم کنترل خودشو از دست داد و زد به سیم آخر و المشنگۀ جدیدی راه انداخت! از کوره در رفت و حرکت انفجاری انجام داد «اشر»!
خودکشی اهل حسادت، یکی از مصادیق رفتارهای اهل حسد است که با واژۀ «حرد» بخوبی قابل درک و فهم میشود، که چی میشه شخص حسود اقدام به خودکشی میکنه؟ جوابش اینه که حسود کنترل قلبشو از دست میده و از کوره در میره و وقتی زورش به نمودار نمیرسه که به او آسیب بزنه، با اغوای شیطان، به خودش آسیب میزنه و این آسیب به خود، میشه خودزنی! میشه خودکشی! و …
«flare up»: خشمگین شدن، شعله وری، گر زدن، فروزش، برتابش، خشم ناگهانی، از کوره دررفتن، (بیماری و غیره) عود، (کار و گرفتاری و غیره) تشدید، بروز، اشتعال ناگهانی، غضب ناگهانی، خشم ناگهان، جوش، هیجان، تظاهر مختصر، هیاهوی شادمانی.
تنها راه کنترل قلب به هنگام خشم و غضب، دانستن نور و ظلمت دنیای قلب است.
تنها راه درمان حسادت، نور ولایت است!
«وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ»:
اهل شک حسود، به خیال خامشون میتونن دست خدا رو از اینکه آیاتی در حقانیت کلام صاحبان نور براشون تنظیم کنه ببندند!
خیال میکنن از خدا زرنگترند و قبل از اینکه مسکینان برای درخواست از آنها به سراغشان بیایند آنها پیش دستی کرده و برای جمع کردن محصول باغ صبح زود میرن تا در خلوت، کار رو تموم کنن، غافل از اینکه دست خدا بسته نیست و اونا هرگز از خدا زرنگتر نمیشن و وقتی به باغ میرسن، متوجه این حقیقت بزرگ خواهند شد!
اهل شک حسود به خیال خامشون میتونن با استعمال سیئه بخل و حسد و شک و … برای خود، ایجاد آرامش و وضع دلخواه بنمایند، اما غافل از اینکه خدا اینقدر آیات رو عرضه میکنه تا بالاخره اعتراف کنی که حق با نور الولایة است.
نمیتونی آیات رو دور بزنی!
به کوه قاف هم که فرار کنی، باز خدا همونجا هم ول کن تو نیست و آیاتشو برات عرضه میکنه!
اما اهل شک قلبا قبول ندارن که نمیشه از گیر آیات «آیاتی و رسلی» فرار کرد، بلکه اونا معتقدند راه دسترسی به آرامش، اعتقاد به اینکه حادثه رو آثار عیب خودت بدونی، نیست!
پس عبارت «عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ» اشاره به اعتقاد و خیال باطل اهل شک میکنه که اونا فکر میکنن با استعمال غیظ و غضب و … میشه همه چیز رو درست پیش برد و به هدف رسید، یعنی از نظر حسود، راه رسیدن به آرامش استعمال غضب است!
ولی قصهای که در این سوره و آیات قرآن راجع به اون داره صحبت میشه، جریان و داستان قشنگی است که یک برادر، اهل نور یقینه، اما زورش به برادران اهل حسدش نمیرسه، و پدرشون هم که اهل نور یقین بود، به رحمت خدا رفت و دو و میدان افتاد به دست برادران اهل شک حسود! برادر اهل نور یقین «اوسطهم» [وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً] هر چی تلاش کرد نتونست به اونا بفهمونه کارشون و اعتقادشون نادرسته، اما با گفتن حقیقت به اونا، حجت رو براشون تمام کرد و دیگه ولشون کرد به امان خدا! حالا آیات چنان حالشونو بگیرن که تازه بفهمن برادر اهل یقینشون چی میگفته! اینجا جای این آیه زیباست که مکرر خواندهایم:
«سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق»
واقعا این اهل شک چجوری حساب و کتاب می کنن که خودشونو از خالق خودشون هم زرنگتر می دونن! بطوریکه خودشونو قادر میبینن که با استعمال عیب حسد و نه با عمل به نور ولایت به هر آنچه که می خواهند برسند؟!
حسود به چه چیز خود مینازد که به نورش پشت میکند؟
«وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»
حسود به اموال و اولادش مینازه؟!
… اما ای دل غافل که هیچکدومش تکیه گاهی مناسب برای روز مبادا نیست!
فقط اعمال صالحی که با یاد نورت انجام دادهای، قلب رو به نور آرامش علم آل محمد ع مزین مینماید.
وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ
و صبحگاهان در حالى كه خود را بر منع [بينوايان] توانا مىديدند، رفتند.
حسود خیال میکنه با استعمال حسد،
میتونه دست خدا رو در امر اصلاح و تربیت عیب خودش ببنده!
[سورة القلم (۶۸): الآيات ۱۷ الى ۳۳]
إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (۱۷)
ما آنان را همان گونه كه باغداران را آزموديم، مورد آزمايش قرار داديم،
آنگاه كه سوگند خوردند كه صبح برخيزند و [ميوه] آن [باغ] را حتماً بچينند.
وَ لا يَسْتَثْنُونَ (۱۸)
و[لى] «ان شاء اللّه» نگفتند.
فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (۱۹)
پس در حالى كه آنان غنوده بودند، بلايى از جانب پروردگارت بر آن [باغ] به گردش درآمد.
فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (۲۰)
و [باغ،] آفت زده [و زمين باير] گرديد.
فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (۲۱)
پس [باغداران] بامدادان يكديگر را صدا زدند،
أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (۲۲)
كه: «اگر ميوه مىچينيد، بامدادان به سوى كشت خويش رويد.»
فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (۲۳)
پس به راه افتادند و آهسته به هم مىگفتند
أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (۲۴)
«كه: امروز نبايد در باغ بينوايى بر شما درآيد.»
وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (۲۵)
و صبحگاهان در حالى كه خود را بر منع [بينوايان] توانا مىديدند، رفتند.
فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (۲۶)
و چون [باغ] را ديدند، گفتند: «قطعاً ما راه گم كردهايم.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۲۷)
[نه!] بلكه ما محروميم.»
قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (۲۸)
خردمندترينشان گفت: «آيا به شما نگفتم: چرا خدا را به پاكى نمىستاييد؟»
قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (۲۹)
گفتند: «پروردگارا، تو را به پاكى مىستاييم، ما واقعاً ستمگر بوديم.»
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (۳۰)
پس بعضىشان رو به بعضى ديگر آوردند و همديگر را به نكوهش گرفتند.
قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (۳۱)
گفتند: «اى واى بر ما كه سركش بودهايم!
عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (۳۲)
اميد است كه پروردگار ما بهتر از آن را به ما عوض دهد، زيرا ما به پروردگارمان مشتاقيم.
كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (۳۳)
عذاب [دنيا] چنين است، و عذاب آخرت، اگر مىدانستند قطعاً بزرگتر خواهد بود.
تفسير القمي ؛ ج2 ؛ ص381
قَوْلُهُ
إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا أَيْ حَلَفُوا
لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ
فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ فَإِنَّهُ كَانَ سَبَبَهَا
عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ
أَنَّهُ قِيلَ لَهُ إِنَّ قَوْماً مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ يَزْعُمُونَ أَنَّ الْعَبْدَ قَدْ يُذْنِبُ فَيُحْرَمُ بِهِ الرِّزْقَ،
فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ:
فَوَ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَهَذَا أَنْوَرُ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ
ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي سُورَةِ ن وَ الْقَلَمِ
إِنَّهُ كَانَ شَيْخٌ كَانَتْ لَهُ جَنَّةٌ وَ كَانَ لَا يَدْخُلُ بَيْتَهُ ثَمَرَةٌ مِنْهَا وَ لَا إِلَى مَنْزِلِهِ حَتَّى يُعْطِيَ كُلَّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ،
فَلَمَّا قُبِضَ الشَّيْخُ وَ وَرِثَهُ بَنُوهُ وَ كَانَ لَهُ خَمْسَةٌ مِنَ الْبَنِينَ
فَحَمَلَتْ جَنَّتُهُمْ فِي تِلْكَ السَّنَةِ الَّتِي هَلَكَ فِيهَا أَبُوهُمْ حَمْلًا لَمْ يَكُنْ حَمَلَتْهُ قَبْلَ ذَلِكَ
فَرَاحُوا الْفِتْيَةُ إِلَى جَنَّتِهِمْ بَعْدَ صَلَاةِ الْعَصْرِ،
فَأَشْرَفُوا عَلَى ثَمَرَةٍ وَ رِزْقٍ فَاضِلٍ لَمْ يُعَايِنُوا مِثْلَهُ فِي حَيَاةِ أَبِيهِمْ
فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَى الْفَضْلِ طَغَوْا وَ بَغَوْا
وَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ إِنَّ أَبَانَا كَانَ شَيْخاً كَبِيراً قَدْ ذَهَبَ عَقْلُهُ وَ خَرِفَ
فَهَلُمُّوا نَتَعَاهَدْ وَ نَتَعَاقَدْ فِيمَا بَيْنَنَا أَنْ لَا نُعْطِيَ أَحَداً مِنْ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِينَ فِي عَامِنَا هَذَا شَيْئاً حَتَّى نَسْتَغْنِيَ وَ تَكْثُرَ أَمْوَالُنَا ثُمَّ نَسْتَأْنِفَ الصَّنْعَةَ فِيمَا يَسْتَقْبِلُ مِنَ السِّنِينَ الْمُقْبِلَةِ،
فَرَضِيَ بِذَلِكَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةٌ وَ سَخِطَ الْخَامِسُ
وَ هُوَ الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:
قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ.
فَقَالَ الرَّجُلُ:
يَا ابْنَ عَبَّاسٍ كَانَ أَوْسَطَهُمْ فِي السِّنِّ
فَقَالَ: لَا بَلْ كَانَ أَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً وَ كَانَ أَكْبَرَهُمْ عَقْلًا وَ أَوْسَطُ الْقَوْمِ خَيْرُ الْقَوْمِ،
وَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِ فِي الْقُرْآنِ أَنَّكُمْ يَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ أَصْغَرُ الْأُمَمِ وَ خَيْرُ الْأُمَمِ
قَالَ اللَّهُ:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً»
فَقَالَ لَهُمْ أَوْسَطُهُمْ اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا عَلَى مِنْهَاجِ أَبِيكُمْ تَسْلَمُوا وَ تَغْنَمُوا،
فَبَطَشُوا بِهِ فَضَرَبُوهُ ضَرْباً مُبَرِّحاً
فَلَمَّا أَيْقَنَ الْأَخُ أَنَّهُمْ يُرِيدُونَ قَتْلَهُ دَخَلَ مَعَهُمْ فِي مَشُورَتِهِمْ كَارِهاً لِأَمْرِهِمْ غَيْرَ طَائِعٍ
فَرَاحُوا إِلَى مَنَازِلِهِمْ ثُمَّ حَلَفُوا بِاللَّهِ أَنْ يَصْرِمُوهُ إِذَا أَصْبَحُوا وَ لَمْ يَقُولُوا إِنْ شَاءَ اللَّهُ،
فَابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِذَلِكَ الذَّنْبِ وَ حَالَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ذَلِكَ الرِّزْقِ الَّذِي كَانُوا أَشْرَفُوا عَلَيْهِ
فَأَخْبَرَ عَنْهُمْ فِي الْكِتَابِ فَقَالَ:
إِنَّا بَلَوْناهُمْ إِلَى قَوْلِهِ فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ قَالَ كَالْمُحْتَرِقِ،
فَقَالَ الرَّجُلُ: يَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا الصَّرِيمُ
قَالَ: اللَّيْلُ الْمُظْلِمُ
ثُمَّ قَالَ: لَا ضَوْءَ لَهُ وَ لَا نُورَ
فَلَمَّا أَصْبَحَ الْقَوْمُ فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ
قَالَ: فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ
قَالَ الرَّجُلُ وَ مَا التَّخَافُتُ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ
قَالَ: يَتَسَارُّونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً لِكَيْ لَا يَسْمَعَ أَحَدٌ غَيْرُهُمْ فَقَالُوا لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ- وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ أَنْ يَصْرِمُوهَا وَ لَا يَعْلَمُونَ مَا قَدْ حَلَّ بِهِمْ مِنْ سَطَوَاتِ اللَّهِ وَ نَقِمَتِهِ
فَلَمَّا رَأَوْها وَ عَايَنُوا مَا قَدْ حَلَّ بِهِمْ قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ فَحَرَمَهُمُ اللَّهُ ذَلِكَ الرِّزْقَ بِذَنْبٍ كَانَ مِنْهُمْ- وَ لَمْ يَظْلِمْهُمْ شَيْئاً فَ قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ- فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ
قَالَ: يَلُومُونَ أَنْفُسَهُمْ فِيمَا عَزَمُوا عَلَيْهِ
قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ
فَقَالَ اللَّهُ:
كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه):
سعیدبنجبیر، از ابنعبّاس (رحمة الله علیه)، نقل کرده است:
به وی گفته شد:
«گروهی از این امّت مدّعی هستند که بندهای که گناهی مرتکب میشود، از رزق و روزی محروم میشود، آیا اینگونه است»؟
ابنعبّاس (رحمة الله علیه) گفت: …
پیرمردی دارای باغهایی بود …
هنگامیکه آن پیرمرد از دنیا رفت، پسرانش وارث او شدند.
آنها بعد از نماز عصر به باغهای خویش رفتند و به آن همه محصول نگاه کردند که در روزگار پدرشان نظیر آن سابقه نداشت.
بنابراین هنگامیکه آن همه محصول را دیدند طغیان و سرکشی کردند و به همدیگر گفتند:
پدر ما، پیر مرد سالخوردهای بود که عقل خویش را از دست داده بود.
پس بیایید پیمان ببندیم که امسال، چیزی از محصول خویش را به هیچکدام از مسلمانان فقیر ندهیم تا اینکه پولدار شویم و مال ما زیاد شود …
و این همان کسی است که خداوند عزّوجلّ میفرماید:
«قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ
آن مرد گفت:
«ای ابنعبّاس (رحمة الله علیه)! از نظر سِنّی، متوسّط آنها بود»؟
گفت: «خیر، بلکه از نظر سِنّی از همهی آنها کوچکتر بود، ولی از نظر عقلی از همهی آنها بزرگتر.
میانهی قوم، بهترین آنهاست،
و دلیل بر آن، سخن خداوند عزّوجلّ در قرآن است؛ که شما، ای امّت محمّد (صلی الله علیه و آله)! کوچکترین امّتها هستید، ولی درعینحال بهترین آنها هستید همانگونه [که قبلهی شما، یک قبلهی میانه است] شما را نیز، امّت میانهای قرار دادیم.
پس برادرشان به آنها گفت:
تقوای خدا پیشه کنید، و به همان راه و روش پدرتان عمل کنید، سلامت خواهید یافت و به سود خواهید رسید،
ولی آنان به وی حمله کردند و به شدّت به وی آسیب رساندند
و وقتی برادرشان فهمید که قصد جان وی را دارند، از روی اجبار شریک آنها در آن کار شد.
به خانهی خویش رفتند و سوگند یاد کردند که صبحگاهان میوه آن را برچینند بدون آنکه به خواست و اراده خداوند توجّه داشته باشند.
بنابراین خداوند سزای آن گناهاشان را به آنها داد و آن محصول را که در شُرُف برداشتکردن آن بودند، از دست ایشان ربود و داستان آنان را در قرآن ذکر کرد:
إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ، وَ لَا یَسْتَثْنُونَ،
فَطَافَ عَلَیْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّکَ وَ هُمْ نَائِمُونَ، فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ.