امروز تصمیم گرفتم برای ناهار غذای مورد علاقه ی بچه ها رو بپزم( قورمه سبزی). دقیقا در لحظه ی پخت پلو وانتظار برای دم کشیدنش یادم اومد که دو روز پیش همسر گفته بودن که آشپزشون به سفر رفتن…
تمنا: به همسر زنگ بزنم ناهار بیان خونه وامروز ظهر همه با هم ناهار بخوریم
تقدیر : همسر به علت مشغله زیاد ودور بودن از خونه نمیتونن این پیشنهاد قبول کنن
کلام شیطان😈: ولش کن دیگه، تو که میدونی اگرم زنگ بزنی قبول نمیکنن وپیشنهادتو رد میکنن،حالا خودشون مثل دوروزه گذشته یه فکری برای ناهار میکنن دیگه…حالا دوست داشت میاد دوستم نداشت نمیاد .
توی دلم یه حسی بهم میگفت بی تفاوت نباش زنگ بزن وبا مهر ومحبت بگو اگر نمیتونید ناهار بیاین ایرادی نداره، امروزم که آشپز ندارین ،من غذا براتون میفرستم.
اون حس خوشایند دقیقا ترجمه ی زبان نور در قلبم بود، کلام دلنشین نورانی فرشته ی مهربان😇 بود .
به همسر زنگ زدم وگفتم من امروز برای شما ودوست وهمکار تون غذا میفرستم …همسر خوشحال شد وگفت زحمت نکش، یه فکری میکنیم .
گفتم نه هیچی غذای خونه نمیشه، دلم میخواست ناهار کنارمون باشی ولی حالا که تقدیر اینه ،من هم راضیم ولی دلم میخواد ازین غذایی که با چاشنی عشق پخته شده امروز بخوری…گویا تقدیر براینه که همکار ودوست عزیزتون هم دست پخت منو بخورن…
همسر خیلی خوشحال شد واز پیشنهاد من استقبال کرد.
غذا آماده شد ،قبل اینکه در قابلمه رو باز کنم توی دلم گفتم خدایا خودت از غیب به این غذا برکت بده واز میهمانهای عزیز من پذیرایی کن ،خدایا خودت آبروداری داری کن .
ومن اول برای میهمانان عزیز امروزمون غذا رو کشیدم وکنار گذاشتم.
این وسطا شیطان هم زیر دست وپام وول میخورد و تلاش بر اینکه بهش بگم حالا بیا بالا ببینم چی میگی تو…..اما خداروشکر که در تکرار ورکلایف های مختلف زندگی به یک خود ساختگی رسیدیم انشالله وفهم اینکه این فرصت ها رو غنیمت دونستن در حقیقت اول خدمت کردن به خودمونه بعد دیگران ،همان میزان رو در نظر گرفتن برای به تناسب رسوندن دو کفه ی ترازو انشالله،،،همان مورد قبول اهل بیت س واقع شدن وپذیرفته شدن عملمان ،همان اطعنا….
همان بسم الله الرحمن الرحیم را معنا کردن
در حقیقت مهربانی را معنا کردن …
به همسر زنگ زدم وگفتم ناهار آماده شده،بفرستم براتون؟
همسر گفتن خودم میام ومیبرم.
شیطان این وسط از دور خنده ای از سر تمسخر کرد وگفت: خووووب اونکه میتونه بیاد ناهار ببره چرا قبول نکرد بیاد امروز با هم ناهار بخورید (کنار خانواده )
گفتم: به تو ربطی نداره اصلا،،،دلش خواسته با همکارش غذا بخوره،،،،،ببین نمیتونی با این چرندیات حال خوبمو خراب کنی،،،خوبه که دور واستادی وخودت فهمیدی که اگه نزدیکم بودی چنان تو دهنی محکمی میخوردی که دیگه این طرفا حالا حالاها پیدات نمیشد…برووووو دنبال کارت من گول ترو نمیخورم….
همسر اومد وغذا رو برد وخیلی خوشحال شد…
(خدای مهربان ، مهربانی کوچک منو با برکت دادن به غذا وخوشمزگیش در ملک جبران کرد ،ودر ملکوت حال خوش ورضایت وآرامش قلبی رو به من داد،حال خوش لذت پرواز🕊)
لبخند فرشته ی مهربانمو 💞 میدیدم وحس رضایت براینکه منو با نگاه نورانیش تحسین میکرد وبر عمل من درود میفرستاد ،
گفتم فرشته جان ،شما علم را به من آموختی ومن تنها فقط تلاش میکنم عامل به نور علمتان باشم همین،،،،در برابر بذل نور شما خدمت من بسیار ناچیز وکوچک است…..شرمنده ام🥹