برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم و من در لحظه ورود به رستوران شکه شدم😳 یک لحظه احساس کردم اشتباه اومدیم ولی نه درست بود… گویا در هتل سمیناری برگزار شده بود و هتل، میزبان میهمانان زیادی بود، تمامی خانومها بدون حجاب و خیلی خیلی راحت نشسته بودن. حتی یک نفر هم حجاب نداشت و من باید از وسط اونها عبور میکردم تا به میزی که همسر و بچه ها نشسته بودن برسم و اونجا بود که مجاهدۀ قلبی من بین کلام فرشته جان مهربان و کلام شیطان نامهربان شروع شد
تمنا : سِرو صبحانه در اتاق خودمون
تقدیر : سِرو صبحانه در اتاق، خلاف مقررات هتل بود و باید در رستوران سِرو میشد
کلام شیطان😈: ولش کن بیخیال صبحانه شو و به یک بهانه برگرد به اتاق و به همسر بگو شما صبحانه بخورید، من میل ندارم و میرم وسایل جمع و جور کنم زودتر راه بیفتیم، جاده شلوغه. الان اگه تو بری از وسط این جمع رد بشی، همه تو رو با این پوشش، مسخره میکنن و اینقدر نگاهاشون سنگینه که اون صبحانه زهر مارت میشه، شما شبیه هم نیستین و این شرایط تو رو اذیت میکنه ….
شیطان پای میز مذاکرۀ خودش در قلبم صبحانه مفصلی پر رنگ و لعاب چیده بود و بین حرفاش مدام تعارف هم میکرد ….
فرشته جان مهربانم اومد 😇: چی شده ؟ چه خبره؟ چرا واستادی و بر بر نگاه میکنی؟ چرا خودتو باختی؟ چرا تعلل؟ میخوای از آیت نازل شده فرار کنی؟ میخوای برگه امتحانی رو نخونده ببری بالا سفید تحویل بدی؟! نمره صفر؟؟؟ آره؟؟؟
اونیکه باید خجالت بکشه تو نیستی …اونی که باید فرار کنه از دل آیتها، تو نیستی… میدونی این انتخاب تو برای این تغییر بزرگ در بینش غلط چه ارزش و بهایی نزد اهل بیت ع داره؟ میدونی وعده خداوند برای این حرکت تو در جهت انجام وظیفه کردن در مسیر تقدیرات چیه؟ قراره چی بهت بدن؟ اینجا همون انتخاب تو هست بین تمنا و تقدیر … بین بهشت و جهنم…بین منو شیطان رجیم…
الان با این موضوع امتحان میشی، فردا با یک موضوع دیگر،،، فقط صورت مسئله ها عوض میشه ولی در حقیقت پاسخ درست یکیست که مورد قبول واقع میشه و اون اطاعت وبندگیست، رضایت قلبیست برای اثبات عشق. غربال است و هر چه میگذرد سوراخهای توری این غربال کوچکتر و کوچکتر میشود و مسیر عبور سختر و سختر. برای عبور ازین غربال نور لازم است، نور عشق ❤️ و تنها نور از هر فیلتر و غربالی گذر میکند و گیر نمیکند. نور را دعوت کن به قلبت و از این راهرو میان آتش سوزان گذر کن، نور آن سوی این راهرو به انتظارت نشسته است. اینجاست که باید تعصب بر بینش امام حسین ع را معنا کنی، تعصب بر مأموریت امر به معروف و نهی از منکر حضرت زینب س را، اگر میخواهی خاک پایشان باشی اثبات عشق کربلایی همین است، برای رسیدن به نور باید در دل نار بروی.
(لبیک یا حسین ع)
این نور تو را بیمه میکند تا بر بیمهایت غلبه کنی، 👉👉👉
این نور برای تو همچون عایقی عمل میکند و تو را حفظ میکند از هر گزندی و از هر آتش سوزانی… مانکن با عرضه باش و بیا با هم ازین پل معلق میان آتش عبور کنیم، به من اعتماد کن ،،، قصه قصه ی عاشق ومعشوقه….
شیطان👿: اصلا مجبور نیستی اینجا حضور داشته باشی تو کجا و اونها کجا! اصلا جای تو اینجا نیست…
راستش یک لحظه پای میز مذاکره شیطان تعلل کردم و به میزی که چیده بود نگاه کردم از همه چی گذاشته بود …کبر و خود برتر بینی و غرور، میوه های کرم خورده حسادت.
یک استکان چای تلخ تلخ از قضاوت بی جا در مورد دیگران
مربا های رنگارنگ تاریخ گذشته ی فاسد ،گمانش این بود که من نمیفهمم و گول تشریفاتش را خواهم خورد، گمان میکرد نمیدانم که تمام خوراکیهایش آلوده به زهر حسادت میباشد و مدام تعارف میکرد..
قبض شده بودم احساس میکردم چقدر گرمم شده و دارم میپزم از درون، قلبم تاریک شده بود از قرار گرفتن در اون آیت و اون لحظه و این حال نتیجه تعلل و بر بر نگاه کردنم به میز صبحانه سمی شیطانی بود…
به خودم اومدم و نگاه کردم به چهره نورانی تمثال نورانی فرشته جان، و دستی که به سوی من دراز کرده و منتظر است، قلبم ازاتصال نور نگاهش روشن شد سوره ناس و فلق همان اتصال نورانی بود. مشت محکمی به وسط میز صبحانه شیطان زدم و همه فتنه هایش نقش بر آب شد و در قلبم لبیک یا حسین ع را فریاد زدم…نفس عمیقی کشیدم و دست فرشته مهربان را گرفتم و همراهش گامهایم را محکم در دل آیت برداشتم، شعاع آتش خشم شیطان از نگاههای سنگین و سکوتشان از اطراف مثل نیزه به سمت این پل و من پرتاب میشد تا پل بلغزد و تعادل را از من برباید شاید که بترسم و برگردم به عقب… اما من نگاهم به آنسوی پل بود جاییکه نور به انتظارم نشسته بود و دیگر هیچ ….
سلام ای نور زیبا✨
سلام ای نور بی همتا✨
سلام آرامش جانم✨
سلام درمان تمام دردها وخستگی هایم✨
سلام نور امیدم✨