تمنا: با خانواده عروسمون احوالپرسی تلفنی نیازی نیست
تقدیر: باید تلفنی باهاشون صحبت کنی
کلام فرشته نگهبان : وقتی صحبت مادرت تموم شد بگو گوشی رو به تو هم بده و باهاشون صحبت کن
کلام شیطان: ای بابا ولش کن چی میخواین بگین به هم ،عروستون که اومد خونتون همدیگرو میبینین تازه دو روز پیش دیدیش ،مادرشم که اصلا نیازی نیست شما بخوای باهاش صحبت کنی،کی با مادر عروس میره حرف میزنه ،نه هم سن و سالین، نه اینکه، اصلا چی میخوای بگی بهش ؟ول کن زشته ،اصلا چه حرف مشترکی داری باهاشون که بخوای صحبت کنی .،ولش کن به روی خودت نیار
کلام فرشته مهربونم (خیلی قاطع): به مادر بگو صحبتش تموم شد ، گوشی رو بهت بده
و من گوشی رو از مامان گرفتم ک باهاشون صحبت کنم ، و مادر عروسمون از اینکه من تلفنی باهاشون صحبت کردم شوکه شده بود و بهم میگفت (…. )خانوم اگر بدونی من چقدر دوست دارم ،فقط خدا میدونه، (بغض کردن و گفتن ) اگر بدونی از شنیدن صدات چقدر حالم خوبه الان که چی ،اصلا نمیدونم چی بگم ،دلم برات تنگ شده و…و من متعجب از اینکه خب من با این خانوم حداقل ۳۰_ ۲۵ سال اختلاف سنی دارم ،چطور ایشون اینطور منتظر دیدن و صحبت کردن با من بودن . واقعا نمیدونم تو جملات چی باید نوشت این حس رو، این که چطور فرشته اینطور مطلب رو رسوند و این که اگر خودم به تنهایی بودم هیچ وقت به عقلم نمی رسید که من تماس بگیرم باهاشون صحبت کنم ولی 👈من +نور =∞✨✨✨✨✨✨✨
چیزی که فرشته مهربونم به من گفت رو هیچ وقت ،هیچ کسی ،نمیتونست بهم بگه ،چون اصلا حتی یک درصدم احتمال نمیدادم که اون بنده خدا دوست داره که من بهشون زنگ بزنم و با من صحبت کنن،ممنون فرشته مهربون و بی نظیرم❤️
✅