“You Are Only Allowed to Choose One Invitation: The Caller to Salvation vs. the Caller to Fire – ‘I Call You to Salvation, While You Call Me to the Fire!’”
Warning!!! You are only allowed to choose one invitation!
Who is the inviter? And what is your choice?
Every soul stands at a crossroads between two calls — two opposing invitations:
The Divine Caller, who calls you to salvation, light, and inner peace.
And the satanic caller, who invites you to the fire — to destruction, chaos, and inner confusion.As the Quran says:
“I call you to salvation, while you call me to the Fire!” (Surah Ghafir, 41)These two invitations are not abstract. They manifest in the heart — in the voice of your inner teacher.
The Divine Caller does not shout. He waits to be called upon. This is the meaning of Du’a — the conscious act of calling upon the Rabbani Teacher, the Divinely-trained guide, who reflects the wisdom of the Holy Household (Ahlul Bayt) and leads you in truth and clarity.
To pray (du’a) is not just to ask — it is to choose your inviter.
The satanic call, in contrast, may seem more appealing at first — ego-flattering, easy, self-centered — but it leads only to fire, because its root is arrogance (kibr). And arrogance blocks the soul from true connection and prayer.
This is why the Quran warns:
“Call upon Me, I will answer you. But those who are too arrogant to worship Me will enter Hell humiliated.” (Surah Ghafir, 60)When someone resists guidance from the divinely-appointed teacher, they are in effect refusing God Himself — because God sends His light through His chosen guides.
Just as Satan refused to bow before Adam out of arrogance, people today may reject the true teacher of light due to jealousy, pride, or intellectual vanity.
So again, we return to the core question:
Who do you invite into your heart?The one you follow reveals your destination.
To find peace, to gain insight, to live rightly — you must recognize the Divine Caller, respond to his call with humility, and learn the correct logic that shines only from the lamp of God’s representatives on earth.
The true skill is not just to be rational, but to align your reason with revelation.
That’s what transforms prayer into light and choice into salvation.
«دعو» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«دَاعِيَ اللّبن»
«دَاعِيَ اللّبن – دَاعِيَ اللَّهِ»:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ»
+ «درر – درّ اللبن»
+ «هلم»
+ [دعوتنامه – کارت دعوت]
+ «ندی»
+ «زجل»: «حَمَامُ الزَّجَّال: كبوتر نامهبر»
«زَجَلَ الفَحْل: إذا ألْقى ماءَه فى الرَّحِم»
+ «رسل»
دعا کن! یعنی خدا رو به اسم صدا کن!
+ «اسم الله»
داعی الله یعنی اسم الله!
اسم اللهای که قلب ما را بسوی علوم نورانی خدای مهربان دعوت میکند میشه داعی الله!
یعنی معلم ربانی!
فقط مجاز به انتخاب یک دعوتنامه هستید!
«وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ» (احزاب: ۴۶)
دعا، صرفاً یک زمزمه نیست؛
بلکه انتخاب دعوتنامهای است از طرف ما، برای بازگشت به علم نورانی رب یا قبول کلام شیطان.
انتخاب فراخوان رحمانی یا شیطانی در ملکوت قلب،
در سرِ دوراهی سرنوشت ساز مهربانی یا حسادت!
…
معنای لغوی دعا و دعوت:
در زبان عرب،
«الدُّعاء» همانند «النّداء» بهمعنای خواندن و فراخواندن است.
اما بین این دو تفاوتی لطیف وجود دارد:
نداء معمولاً با الفاظی مثل «أیا» یا «یا» همراه میشود بدون آنکه نام طرف مقابل ذکر شود: مثل “آهای!”
ولی دعاء همواره با ذکر اسم مخاطب همراه است:
مثل “یا الله!” یا “یا فلان!”
پس:
دعا کردن یعنی خدا را به اسمش صدا زدن!
«اسم الله – و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها»
و اینجا، لطیفترین نقطه آغاز میشود…
…
«داعی الله» یعنی اسم خاص خدا که ما باید این اسم را صدا بزنیم و دعوتش را با جان و دل بپذیریم!
خداوند در آیۀ مبارکۀ:
«وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ» (احزاب: ۴۶)
به پیامبرش میفرماید: تو دعوتکنندهای بهسوی خدا هستی، به اذن او.
«داعی» اسمی از اسمای الهی است که بر زبان ولیّ خدا جاری میشود.
«داعی الله» یعنی همان اسم نورانی خداوند،
که دلهای مستعد را بهسوی علم نورانی رب دعوت میکند.
و این اسم نورانی را وقتی با جان و دل، و عاشقانه صدا بزنی،
و آنگاه است که در عمق جانت، پاسخ خدای مهربان را میشنوی:
“لبّیک! جانم! با من چه کار داری؟”
…
فهم لطیفِ واژۀ «داعی» در تعبیر عربی:
در زبان عرب، تعبیر شگفتانگیزی هست:
«دَعْ داعِيَ اللَّبَن»
یعنی: مقداری از شیر را در پستان باقی بگذار،
تا همان اندکِ باقیمانده، شیر بیشتری را بهسوی خود فرا بخواند!
به این باقیمانده میگویند داعی اللبن؛
چرا؟ چون باقیماندهاش، دعوتکنندۀ بازگشت شیر است!
پس داعی، چیزی نیست که تمام شود؛
باقیماندهای است که خودش سبب فیض بیشتر میشود.
پس «داعی الله» همان «بقیة الله» است!
آن اسمی از اسمای نورانی خدا که اگر آن را صدا بزنی،
نوری از آسمان در دلت شروع به جوشش میکند،
و دعوتت میکند به جایی فراتر از ذهن و عادت و روزمرگی…
در این نگاه:
دعاء = فراخواندن اسم نورانی خدا
داعی = داعی الله
بقایای نورانی درون قلب تو که نقش دعوت به نور را برای تو دارد.
همان بقیةالله، همان معلم ربانی، همانی که تو را به سمت خدای مهربان، یعنی ماموریت مهربانی کردن، دعوت میکند و از تو میخواهد با کنار گذاشتن حسادت، مثل خدا، مهربان باشی!
مفردات ألفاظ القرآن ؛ ص315
دعا – دعو
الدُّعَاءُ كالنّداء،
الدُّعَاء مثل النّداء است، يعنى كسى را بانگ زدن و خواندن.
إلّا أنّ النّداء قد يقال بيا، أو أيا، و نحو ذلك من غير أن يضمّ إليه الاسم،
جز اينكه نداء را در بانگ زدن بدون اضافه كردن اسم آن شخص بكار مىبرند مثل- أيا- يعنى آهاى.
و الدُّعَاءُ لا يكاد يقال إلّا إذا كان معه الاسم، نحو: يا فلان،
ولى دعاء، بانگ زدن و خواندنى است كه پيوسته با اسم طرف همراه است مثل يا فلان.
و قد يستعمل كلّ واحد منهما موضع الآخر.
و گاهى اين دو واژه بجاى يكديگر بكار مىروند.
قال تعالى:
كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً [البقرة/ 171]،
(همچون كسى كه به ناشنوا با بانگ زدن چه با نام او و چه بىنام صدا مىزند).
…
و يستعمل استعمال التسمية،
نحو: دَعَوْتُ ابني زيدا، أي: سمّيته،
دُعَاء، در معنى نام نهادن روى فرزند و ناميدن هم بكار مىرود
مثل: دَعَوْتُ ابني زيدا، اسم فرزندم را زيد گزاردم.
…
قال تعالى: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً [النور/ 63]،
(همانطور كه خودتان در ميان خويش يكديگر را صدا مىزنيد پيامبر (ص) را آنطور صدا نزنيد).
حثّا على تعظيمه،
و ذلك مخاطبة من كان يقول: يا محمد،
كه تشويقى بر تعظيم و بزرگداشت پيامبر (ص) است
و اينجا روى سخن با كسى است كه مىگويد: يا محمّد كه (او را مثل افراد عادى صدا مىزند).
…
و دَعَوْتَهُ: إذا سألته، و إذا استغثته،
دَعَوْتُهُ: از او خواستم و طلب كمك نمودم.
قال تعالى:
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ* [البقرة/ 68]، أي: سله،
يعنى: از پروردگارت پرسش كن و بخواه.
…
و قال: قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ*
بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ [الأنعام/ 40- 41]،
تنبيها أنّكم إذا أصابتكم شدّة لم تفزعوا إلّا إليه،
هشدار بر اين امر است كه وقتى به شما سختى مىرسد از ديگرى پناه و فريادرسى جز او نمىخواهيد.
…
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً [الأعراف/ 56]،
وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ [البقرة/ 23]،
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ [الزمر/ 8]،
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ [يونس/ 12]،
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ [يونس/ 106]،
…
و قوله: لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً [الفرقان/ 14]،
هو أن يقول: يا لهفاه، و يا حسرتاه، و نحو ذلك من ألفاظ التأسّف، و المعنى: يحصل لكم غموم كثيرة.
يعنى در آن هنگامه يكبار- وا حسرتا نگوئيد بلكه زياد بگوئيد.
ثبور- اينستكه كسى مىگويد: اى واى بر من- افسوس بر من- و از اين قبيل الفاظ ندامتزا و تأسّف بار معنيش اينستكه بر شما غم و اندوه فراوانى رسيده است.
…
و قوله: ادْعُ لَنا رَبَّكَ* [البقرة/ 68]، أي: سله.
يعنى از او سؤال كن
و الدُّعَاءُ إلى الشيء: الحثّ على قصده
الدُّعَاء إلى الشّيء- تمايل و ترغيب بسوى آن چيز است مثل آيه:
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ [يوسف/ 33]،
(سخن حضرت يوسف (ع) است كه در برابر تقاضاى ارتكاب گناه مىگويد:
اى پروردگارم زندان براى من خوشتر از اين چيزى است كه مرا به آن مىخوانند).
…
و قال: وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ [يونس/ 25]،
(خداوند به سراى سلامت دعوت مىكند.)
و قال:
يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ* تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ [غافر/ 41- 42]،
(به فرعونيان گفت چرا شما را بسوى نجات دعوت مىكنم و شما مرا به جهنّم مىخوانيد كه به خدا كافر بشوم و به او شرك ورزم).
و قوله:
لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ [غافر/ 43]، أي: رفعة و تنويه.
يعنى: (ناگزير آنچه كه مرا بسوى آن مىخوانيد در اين دنيا و آخرت ارزش دعوت ندارد، بازگشت ما بسوى خداست).
يعنى بتها و فرعونها رفعت و ارزشى ندارند.
و الدَّعْوَةُ مختصّة بادّعاء النّسبة، و أصلها للحالة التي عليها الإنسان، نحو: القعدة و الجلسة.
دَعْوَة، اختصاص به ادّعاى خويشاوندى و نسب دارد و اصلش حالتى است كه بر انسان غلبه دارد مثل: حالت نشستن (كه نشستن براى انسان حالتى طبيعى و از او جدا نشدنى است چه در حالت برخاستن از خواب كه مىخواهد بنشيند و چه در حالت ايستادن، پس نشستن جزء طبيعت آدمى است).
…
و قولهم:
«دَعْ دَاعِيَ اللّبن» أي: غُبْرَةً تجلب منها اللّبن.
دع دَاعِيَ اللّبن، مقدارى از شير را در پستان بگذار و آنرا ندوش تا مجدّدا شيرش افزون شود
(چون مقدار شيرى كه دوشيده نمىشود باعث جمع شدن مجدّد شير در پستان مىشود،
گوئى كه آن باقيمانده، بقيّه را به خود مىخواند و لذا داعى و داعية خوانده مىشود).
…
و الِادِّعَاءُ: أن يدّعي شيئا أنّه له،
ادِّعَاء، اينست كه كسى چيزى را از خودش بداند.
و في الحرب الاعتزاء،
الادِّعَاء في الحرب، نام و نسب خود را در ميدان جنگ گفتن
(در جنگهاى گذشته كه تن به تن بود دلاوران با خواندن رجز خود را معرّفى مىكردند).
قال تعالى:
وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ* نُزُلًا [فصلت/ 31- 32]، أي: ما تطلبون،
يعنى: آنچه را كه مىخواهيد.
…
و الدَّعْوَى: الادّعاء،
الدَّعْوَى، ادّعاء،
قال: فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاَّ أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمين [الأعراف/ 5]،
همين كه بلا و عذاب بايشان مىرسد ادّعاشان جز اين نبود كه مىگفتند ما ستمگر بوديم).
و الدَّعْوَى: الدّعاء،
قال: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ [يونس/ 10].
«داعية اللبن: ما يترك في الضرع ليدعو ما بعده و هذا تشبيه و تمثيل»
و قولهم: «دَعْ دَاعِيَ اللّبن» أي: غُبْرَةً تجلب منها اللّبن.
دع دَاعِيَ اللّبن: داعى اللّبن اين است كه مىگويد چيزيكه سبب نزول و ريزش بقيّه شير در پستان مىشود رها كن و آنرا ندوش زيرا وقتى كه دوشنده آن مقدار را ندوشد و گذاشت تا بچه آن حيوان زير پستان مادرش برود و شير بخورد مادر او از شير خوردن بچّهاش لذّت مىبرد و همين حالت شادى او باعث افزون شدن مجدّد شير در پستان است. (تهذيب اللّغه).»-
مقدارى از شير را در پستان بگذار و آنرا ندوش تا مجدّدا شيرش افزون شود (چون مقدار شيرى كه دوشيده نمىشود باعث جمع شدن مجدّد شير در پستان مىشود، گوئى كه آن باقيمانده، بقيّه را به خود مىخواند «شطر»، و لذا داعى و داعية خوانده مىشود).
پس داعی و داعیة نام زیبای معلم ربانی است که از آل محمد ع برای ما باقی مانده و ما را به استعمال اندیشه آل محمد ع دعوت میکند «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ».
هزار واژه مترادف نور ولایت مفهوم زیبای «بقیة الله» را دارند.
مثلا «شفی – شفا الهلال»
«آیاتی و رسلی» پیامرسان خدایند برای ما!
خدا برای درمان حسادت قلب ما فراخوان صادر میکند!
آیات همان فراخوان ملی هستند که برای ما تقدیر و صادر شدهاند!
معلم ربانی کارش اینه این داستان ولایت (مهربانی) و حسادت رو یادمون بده تا وقتی در زندگی روزمره خودمون برامون فراخوان صادر میشه بفهمیم داستان از چه قراره …
«آیاتی و رُسُلی» پیامرسان خدایند برای ما!
خداوند هیچگاه بندگانش را بیراهنما و بیدعوت رها نمیکند.
در قرآن آمده است:
«ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» (اسراء: ۱۵)
یعنی: ما هیچ قومی را عذاب نمیکنیم، مگر آنکه رسولی برایشان بفرستیم.
👈رسول، دعوتنامه است.👉
👈آیات، صداهای دعوت خدایند.👉
هر کدام از این آیات و تقدیرات الهی، فراخوانی آسمانی است که از طرف خدای مهربان برای اصلاح عیب حسد دل ما صادر و تقدیر شدهاند.
…
خدا برای درمان حسادتِ قلب ما، فراخوان صادر میکند!
حسد، یک بیماری قلبی پنهان است که درمانش فقط با شنیدن دعوت نور ممکن است.
دعوتی که در قلبت رزونانس ایجاد کند، لرزشی لطیف… قبض نوری که به تو بفهماند:
«تو در مسیرِ دشمنیِ با نور نباش،
تو دعوتشدهای برای بازگشت به مهربانی.»
…
آیات و تقدیرات = دعوتنامههای نورانی خدای مهرباناند.
وقتی قرآن میفرماید:
«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ» (مائده: ۱۵)
یعنی: نوری از سوی خدا برای شما آمده است، و کتابی روشنگر.
این نور، همان دعوت الهی به علم مهربانی است.
و آیات، فراخوانهایی عمومی و ملی هستند که در لوح تقدیر ما ثبت شدهاند.
…
معلم ربانی یعنی یادآور دعوتِ فراموششده
نقش «داعی الله»، یا همان معلم ربانی این است که داستان حسادت و مهربانی را به ما یادآوری کند.
او چراغی دست میگیرد و میگوید:
«هر وقت در زندگیات احساس تنگی، رنج، خشم، یا دلگیری کردی،
شاید دعوتی در راه باشد. شاید فراخوانی صادر شده،
اما هنوز دل تو بیدار نشده تا جواب بدهی…»
پس وقتی در زندگیمان فراخوانی از سمت آسمان صادر میشود
چه در قالب رنج و تلخی تقدیرات، یا حضور یک انسان نورانی در مسیر زندگی،
باید یادمان بیاید ما داریم وارد داستانی بزرگ میشویم:
داستان ولایت (مهربانی) در برابر حسادت!
فراخوان نورانی – فروخوان شیطانی
…
👈هر لحظه، یک دعوت در راه است…👉
زندگی، میدان تصمیمگیری بین دو فراخوان دائمی است:
فراخوان نورانی: دعوتی پنهان به مهربانی، گذشت، فهمیدن، بلند شدن از خود.
فروخوان شیطانی: وسوسهای لطیف برای حسادت، دلگیری، خشم، کینه یا مقایسهی خود با دیگران.
در هر لحظهای که دلت به تنگ میآید یا حالت عوض میشود،
یک سؤال پشت صحنه ذهن و قلبت در جریان است:
آیا به سمت مهربانی دعوت شدهای؟
یا به سمت حسادت فروخوانده شدهای؟
…
«فراخوان نورانی» یعنی دعوت به ولایت
وقتی دل تو در برابر خوبیِ دیگری نرم میشود…
وقتی میتوانی موفقیت یا نورِ کسی دیگر را ببینی، بدون اینکه خشمگین شوی…
وقتی بهجای مقایسه، الهام میگیری…
وقتی رفتاری کریمانه از خود نشان میدهی…
آنجاست که یک دعوت نورانی را پاسخ گفتهای.
دعوت به نور،
دعوت به رشد،
دعوت به مهربانی.
و این دعوت، همان است که قرآن آن را “ولایت الله” مینامد.
…
«فروخوان شیطانی» یعنی افتادن در چاهِ حسد
اما اگر همان لحظه، دلت تیر کشید…
احساس رنجش کردی…
چیزی در درونت گفت: “چرا او و نه من؟”،
آنوقت در حال پاسخ دادن به یک فروخوان هستی.
نه از بالا، بلکه از پایین.
دعوتی که تو را به حسد، به کوچککردن دیگری،
و در نهایت، به کوچککردن خودت میکشاند:
«تَصَاغَرَ» یعنی خودش را کوچک کرد.
و حسود، همیشه به دست خودش، از چشم خدا میافتد:
«فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ!»
…
👈تشخیص فراخوان، یعنی آغاز فهم👉
اگر بتوانی در دل هر لحظهای از زندگیات تشخیص بدهی که الآن چه دعوتی در جریان است
— دعوت به نور یا دعوت به نفْس —
آنوقت به نقطهای از بصیرت قلبی رسیدهای که راه را از چاه جدا میکند.
و این همان چیزی است که معلم ربانی، یا داعی الله، تو را به آن آموزش میدهد:
👈👈👈فهمیدن دعوت، یعنی فهمیدن راز هستی.👉👉👉
مفهوم زیبای واژۀ «فراخوان»:
«ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيا»
«recall»: استدعا، اعد الاتصال، تذکر، استرداد.
«return»: بازگشت رویایی! بازگشت ملکوتی! فراخوان آسمانی!
+ «ندب»
فراخوان:
جمع آوری محصولات معیوب یک شرکت مهم و اقدام اصلاحی برای برطرف نمودن عیب آنها!
این میشه فرایند نور ولایت!
مثل شرکت تویوتا که برای یک سری ماشینهاش فراخوان صادر میکنه!
مثل فراخوان پدال گاز 206 و مثل فراخوان ایربگ و …
خدا هم برای حسودا بخاطر عیب حسدشون که با این عیب خلق شدند فراخوان صادر میکند و این فراخوان «آیاتی و رسلی» هستند … سیستم کال «سیسکال» (system call – syscall) – [طلبات النظام] : فراخوان قلبهایی است که سیستمشون معیوبه و حسوده ! + « لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ » …
فراخوان آسمانی در این آیه زیبا
خداوند در داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام میفرماید:
«ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً»
(سوره بقره، آیه ۲۶۰)
یعنی: «سپس آنها را فراخوان، که با شتاب نزدت خواهند آمد.»
این آیه، ظاهرا دربارهی چهار پرندۀ داستان ابراهیم ع است،
اما در حقیقت، رازی از قوانین فراخوان ملکوتی در نظام هستی را برملا میکند:
وقتی خدا به معلم ربانی «قدرت فراخوان» میدهد،
حتی ذرات پراکنده،
حتی جانهای دور شده،
حتی لطائف دل فراموش شده،
همه به فرمان او، با شتاب، به سوی «داعی الله» بازمیگردند…
…
«ادْعُهُنَّ» یعنی فراخوان، یعنی بازیابی ملکوتی
در زبان عربی و همچنین علوم رایانه، واژههای معادلی برای این عمل هست:
Recall – بازخوانی، یادآوری، استرداد.
Recall یعنی یادآوری و استرداد یک چیز فراموششده.
یعنی سیستمی که داده یا عضوی معیوب را بهسوی مرکز فرماندهی بازمیگرداند.
و در همین معناست که در مهندسی نرمافزار، مهندسی پزشکی، و حتی بازاریابی،
فراخوان (recall) بهمعنای درخواست بازگشت برای اصلاح است.
در آیه هم، خداوند از زبان ابراهیم، فراخوانی روحانی را تصویر میکند:
فراخوانی که منجر به بازگشت هماهنگِ اجزای وجود میشود.
بازگشت رویایی، بازگشت ملکوتی، فراخوان آسمانی
در اینجاست که واژۀ Return معنا میگیرد:
Return یعنی برگشتن به اصل، به منشأ، به نقطهای که در آن هماهنگی و سلامتی است.
«انا لله و انا الیه راجعون»
فراخوان آسمانی یعنی برگرداندن دل تو به نور.
درست مانند فراخوان شرکت تویوتا برای ایربگ یا پدال،
اما در اینجا، فراخوان خداوند برای دلهای متحیّر حسود ماست.
…
«داعی الله» یعنی همانی که به بازگشت دعوت میکند
وقتی قرآن میفرماید:
«وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ» (احزاب: ۴۶)
یعنی: و پیامبری که به سوی خدا دعوت میکند، به فرمان او.
این “داعی” یعنی همان فراخوانندهای که آمده است تا:
دلت را از حسد به محبت بازگرداند،
ذهنت را از مقایسه به شکر،
جانت را از تکبر به تواضع،
و مسیرت را از شیطان به رحمان…
پس:
هر وقت در درونت لرزشی افتاد،
بدان که یکی از این دو فراخوان در حال پخش است:
یا فروخوان شیطانی است: وسوسهای برای سقوط؛
یا فراخوان نورانی است: دعوتی برای بازگشت.
و اگر گوش جانت را به «دعوة الحق» بسپاری،
آن وقت مثل پرندگان ابراهیم ع، سعیاً، با شتاب،
به سوی خدا بازمیگردی…
پس چشم و دل را باز کن؛
شاید همین لحظه، تو را دارند صدا میزنند…
فراخوان الهی، دقیقاً مثل فراخوان شرکت تویوتاست!
در دنیای تکنولوژی، وقتی یک شرکت معتبر مثل تویوتا متوجه میشود که بخشی از تولیداتش دارای عیب کارخانهای است، چه کار میکند؟
فوراً اعلام فراخوان عمومی میکند.
به صاحبان خودروها پیام میدهد که بیایید، محصول معیوب را بازبینی و اصلاح کنیم.
هدف نهایی، نه مجازات مشتری، بلکه اصلاح، ایمنی و بازگرداندن اعتماد است.
مثلاً:
فراخوان پدال گاز پژو ۲۰۶
فراخوان ایربگ خودروهای تویوتا و هیوندای
و بسیاری موارد دیگر…
حالا بیا نگاه کنیم به قلب انسان…
خدا هم فراخوان صادر میکند، برای همۀ دلهای معیوب!
در قرآن میخوانیم:
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» (رعد: 14)
یعنی: «دعوت واقعی از آنِ خداست.»
دعوة الحق یعنی همان «فراخوان اصلیِ الهی»،
فراخوانی برای بازگرداندن قلبهای دچار اختلال.
چه اختلالی؟
اختلال حسد، اختلال بغض، اختلال خودبرتربینی.
عیبهایی که ما با آنها به دنیا آمدیم، عیبی که انتخاب خودمان در عالم ذر بوده!
مثل ماشینی که پدالش گیر میکند…
قلب ما هم اکثرا گیر میکند: روی حسد، روی خشم، روی مقایسه.
…
آیاتی و رسلی = مهندسان ارشدِ کارخانه هستی
🔧 «آیات» یعنی پیامهای اعلام فراخوان.
🔧 «رسل» یعنی مهندسانی از طرف کارخانه هستی که آمدهاند سیستم تو را بازبینی کنند.
🔧 و معلم ربانی، یعنی نماینده رسمیِ شرکت نور، که به تو میگوید:
«تو معیوب هستی؛ قلبت نیاز به بازبینی دارد…
بیا تا برایت نرمافزار مهربانی نصب کنیم،
بیا تا از فروخوان شیطانی به فراخوان نورانی پاسخ بدهی.»
…
سیسکال (System Call)؛ یا همان طلبات النظام!
در دنیای برنامهنویسی و رایانه، «سیستمکال (Syscall)» یعنی درخواست مستقیم از هسته سیستم عامل!
مثل اینکه یک نرمافزار از سیستم بخواهد که برایش کاری انجام دهد.
در زبان عربی، همین مفهوم با تعبیر «طلبات النظام» بیان میشود.
یعنی: فراخوان قلبها از هسته نظام خلقت.
و فقط یک دل پاک، میتواند بفهمد که این سیگنال از کجاست:
اگر از نفس آمد: حسد، خشم، تکبر و خودمحوری میزاید.
اگر از نور آمد: تواضع، عشق، گذشت، مهربانی و ولایت را فعال میکند.
پس وقتی دلت لرزید،
وقتی دیدی چیزی در درونت درگیر شده،
بایست… فکر کن…
شاید «دعوة الحق» در کار است،
شاید قلبت احضار شده به دفتر مهربانیِ خدا…
پستان پُر شیر، برای نوزاد گرسنه، فراخوانی الهی و مادرانه صادر میکند!
یعنی زبان حال مادر اینه:
«نوزاد نازنینم! تو خیال میکنی خدایی که تو رو آفریده، فکری برای گرسنگیت نکرده؟
این پستان پرشیر، در حقیقت دعوتنامهای از طرف خداست؛
فراخوانی برای رفع نقص و عیبی به نام “گرسنگی”!
و این، همون فرایند ولایته!»
همین مفهومی که هزاران واژه مثل دعا، دعوت، داعی، عهد، ولایت و … توصیفش میکنن.
انگار خداوند برای “عیب حسد” ما هم، فراخوان نورانی صادر کرده!
یعنی درست مثل اون نوزاد گرسنه،
ما هم دچار گرسنگی روحیایم،
و حسادت همون ضعفیه که خدا میخواد با فراخوانش اصلاحش کنه.
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» یعنی دعوتِ بینقص، درمانگر، دقیق و حقیقی!
و چطور این دعوت رو به ما میرسونه؟
او اول معلم ربانی میفرسته.
کسی که با زبان محبت و ولایت، داستان حسد و مهربانی رو بهت یاد میده.
برات با مثال، با آیات، با قصص قرآن، با واقعیتهای روزمره، موضوعو باز میکنه.
و بعد… تو رو در امتحان زندگی قرار میده.
تا ببینه؟!
نه!
تا تو خودت ببینی که در برابر دعوت شیطان و دعوت فرشته،
چقدر مهارت داری؟
کدوم رو انتخاب میکنی؟
کدومو واقعا شناختی؟
خدا با آیاتش داره ما رو فرا میخونه، مثل اون پستانی که از درون پره و منتظر تغذیه نوزاده!
مثل مادر دلسوزی که داره میگه:
«عزیزم! شیر حاضرِ، بیا!
این نشونه محبته، نه رنج!
بیا و نقصتو برطرف کن…»
خدا هم داره میگه:
«من برای حسادتت، تلخیهات، نواقصت… فکری کردم.
معلم فرستادم، آیات فرستادم، ولایت فرستادم…
الان نوبت انتخاب توئه.
فقط مجاز به انتخاب یک دعوتنامهای!
یا دعوت فرشته، یا دعوت شیطان.»
+ مفهوم «همانندسازی»
در فرایند رپلیکاسیون DNA، انگار معلم ربانی دارد به تو میگوید:
«از روی دست من بنویس!
یک نسخه دقیق و رونوشت کامل از علوم آل محمد علیهالسلام بردار،
و با آن زندگی کن، عمل کن، و با آن رشد کن! ان شاء الله تعالی…»
یعنی ولایت یک فرایند همانندسازی نورانی است؛
یک نسخهبرداری روحانی که تو را به نور الهی متصل میکند.
ولایت فرایندی خواستنی و دوسویه است.
«طلب شیء لأن يتوجه إليه أو يرغب إليه أو يسير إليه»
این تعریف زیبا و دقیق واژه دعا است:
خواستنِ یک چیز، به معنای حرکت و تمایل به سوی آن است.
مثل پستان پُر شیرِ معلم ربانی که تو را فرا میخواند،
و تو وقتی گرسنهٔ علم و معرفت او هستی — یعنی همیشه —
میبینی پستان شیر علمش رگ زده و فوران میکند، پس او را میخوانی! او را صدا میزنی! او را به اسم صدا میزنی! اسم او را میشناسی و صدایش میزنی! اسم او همان داعی الله است! که تو را به سوی خدای مهربان دعوت میکند.
…
فراخوان و دعوت، بازی دوطرفه است.
دعا فقط یک «طلب» ساده نیست،
بلکه یک بازی دو نفره است،
یک گفتگوی عاشقانه بین معلم و شاگرد؛
معلم ربانی تو را دعوت میکند،
تو با دل گرسنهات او را صدا میزنی،
و این خواندن و خوانده شدن، خواستن و خواسته شدن،
همان جوهر واژهی «دعا» است.
…
ولایت مثل یک بازی دو نفره است.
این رابطه دوطرفه، که معلم و شاگرد را به هم پیوند میدهد،
همچون بازیای است که هر دو طرف با عشق و حضور قلب در آن شرکت دارند؛
بدون این بازی، ولایت معنا ندارد،
و بدون پذیرش تو، دعوت معلم بیپاسخ میماند.
[السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ]
سلام بر آن دعوتکنندهی مهربان،
که ما را به سوی نور فرا میخواند؛
بهسوی گذشت، مهربانی، ولایت،
و ترک تاریکی حسادت!
سلام بر آن “داعی الله”
که وظیفهاش تعلیم و تربیت قلبهاست؛
یعنی تبدیل عیب حسادت به نور محبت.
او ربّانی آیات خداست؛
تربیتشدهای که تربیتگر شده است.
…
«دعا» یعنی دعوتگرِ الهی
«دعا» صدا زدن اسم یک شخص است،
صدا زدن اسم و نام معلم ربانی، که از جانب خدا، حامل پیامی است که برای تو آمده،
تا تو را به سمت نور دعوت کند و
به تو بگوید: «تو برای تاریکی ساخته نشدهای!»
این همان معنای «دَاعِيَ اللَّهِ» است.
…
ولایت علمی در قلب اهل یقین!
این معلم ربانی،
علمش را در قلب مؤمنین کاشته و منتشر میکند؛
ولایتش، نفوذ علمی و نورانی در باطن دلهای مشتاق است.
خداوند میفرماید:
«وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»
یعنی اگر میخواهی صاحب صفات زیبای الهی شوی،
باید با اسماء حسنی،
با معلم ربانی،
با “داعی الله”،
ارتباط بگیری، او را با جان و دل بخوانی، از او علم بگیری و به علمش عمل کنی.
…
نسخهبرداری ژنومی ملکوتی
این دعوت، مثل فرایند نسخهبرداری از ژنوم نورانی معلم ربانی است!
در دل تو، جایی هست برای رونوشتبرداری ملکوتی از علم آل محمد علیهمالسلام.
اینجاست که «دعوت» به معنای دقیق کلمه،
تبدیل به فراخوان آسمانی برای اصلاح عیب حسد میشود.
…
ثمره این رونوشتبرداری چیست؟
با عمل به این نسخهی نورانی و ربانی،
تو از اسماء و صفات الهی بهرهمند میشوی،
و بهاندازه ظرفیتت،
صاحب این اسماء میگردی:
صبر، علم، حلم، رحمت، عزت، و نور…
…
[سلم “هند اور”]
یعنی باید تمام وجودت را تسلیم این فراخوان نورانی کنی،
همانطور که در فراخوانهای دنیوی (مثل recall خودروها) ماشین خود را تسلیم تعمیر میکنی
اینجا هم باید دلت را ببری برای اصلاح ملکوتی!
و بگویی: ای داعیالله! من آمدم… من تسلیمم… من حاضرم نسخه شفا را اجرا کنم…
«دعا» یعنی صدا زدن با دل؛ نه فقط با زبان
دعا یعنی وقتی در تاریکی ماندهای،
دست بزنی به دکمۀ نور،
و آن نور چیزی نیست جز ولایت علمی معلم ربانی که خدا برای تو قرار داده؛
همان کسی که اگر با قلبت صدایش کنی،
به تو جواب میدهد؛
چگونه؟
با نور و علم و شفای درونی.
…
دعوتکننده کیست؟ دعوتشده کیست؟
تو دعوتشدهای،
و او که علمِ هدایت را در خود دارد، دعوتکننده است.
او تو را به سیر و سلوک درونی،
به باز کردن کدهای آسمانی در قلبت،
و به نسخهبرداری از علم آل محمد ع دعوت میکند.
…
ولایت درون قلب، سرنخی از نور
وقتی دعا میکنی،
یعنی داری به آن سرنخ نورانی ولایت در قلبت لبیک میگویی،
و این ولایت درونی،
همان نوریست که از سرچشمه ولایت آلمحمد علیهمالسلام به قلب اهل یقین تابیده است.
این همان فرایند رمزگشایی و رونوشتبرداری از «دیانای ملکوتی» است:
علم باز میشود، قلب آن را میپذیرد، و نسخه عمل مینویسد.
پس فقط صدا زدن نیست…
اگر فقط «دعا» کنی، اما نفهمی چه کسی را میخوانی،
و برای چه میخوانی،
و چه پاسخی را باید دریافت کنی،
آن دعا، فقط صدای بیمقصود است.
اما اگر بدانی که داری نور ولایت را صدا میزنی،
و بخواهی در دل تاریکی، از شفای معلم ربانیات بهره ببری،
آنگاه دعایت مثل کد اتصال به ملکوت خواهد بود.
هر جا گیر کردی، سراغ این نور برو
هر جا گیر کردی؟ دعا کن!
یعنی برو سراغ ولایت معلم ربانی در دلت؛
همان که پیامبر ص فرمودند:
«الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عِمَادُ الدِّينِ وَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
و اگر نور میخواهی، فراموش نکن:
«الدُّعاءُ هو النُّورُ الوِلاية»
…
واژۀ «دعا» یکی از هزار مترادف ولایت است.
این واژه آمده تا به تو یاد بدهد که ولایت یعنی چه؟
یعنی دوستداشتن معلم،
و گوش دادن، پاسخ دادن، نسخهبرداری کردن، و سیر شدن با نور او.
…
ولایت: پستان شیر نور علم آنلاین:
در نهایت، ولایت
مثل پستانی است پر از شیر علم،
برای نوزادی گرسنه به معنا و آرامش.
تو، آن نوزادی…
و اگر عاشقانه بنوشی،
نهفقط سیر میشوی،
بلکه قلبت بزرگ میشود،
نور میگیرد،
و تو هم روزی میشوی دعوتکنندهای به نور برای دیگران.
(1+1): فرمول ملکوتی و راز آرامش در هستی!
دعا یعنی:
ای 1 ناآرام، بیا به پیوند با 1 آرامش مطلق، برس!
دعا یعنی اتصال!
دعا یعنی ازدواج!
ازدواج؟! بله…
اما نه فقط ازدواج دو جسم،
بلکه ازدواج دو قلب!
یکی تشنه، یکی سیراب.
یکی ناآرام، یکی سرچشمه آرامش.
یکی تاریک، یکی نور.
تو در این معادله 1 ناآرامی…
و آن معلم ربانی، آن 1 نورانی آرامشبخش،
دعوتت کرده به پیوندی که تا ابد تو را آرام میکند.
…
ازدواج در باطن یعنی پیوند قلب با نور ولایت
اصلِ ازدواج، حقیقتش،
همینه که دل مؤمن با نور ولایت علمی معلم ربانی جفت بشه.
وقتی شد، حالا دیگر
«کارهاتو از روی حقیقت مقیاس،
یعنی از روی میزان نور معلم ربانی در قلبت» انجام میدی.
و این یعنی میزانیابی، یعنی فهم باطنی اعمال، یعنی
کدخوانی!
همون هنر قلب سلیم!
…
دعا یعنی معلم ربانی را بخواه
دعا کن، یعنی
با قلبت معلم ربانی رو بخواه،
صداش بزن، دعوتش کن…
میدونی چی میشه؟
فکر میکنی تو او رو دعوت کردی،
ولی وقتی پا به قلبت بذاره،
میفهمی که تو میهمان او بودی، نه میزبان!
تمام این مسیر،
یک فراخوان از سمت او بود،
تو فقط لبیک گفتی!
…
دعا = خواستن نور ولایت، به زبان ملکوت
این خواستن عمیق قلبی،
که از درونت میجوشه،
و دنبال سرچشمه میگرده…
در زبان عربی میشه:
دُعاء!
واژهای ساده،
اما پر رمز و راز…
صدا زدن معلم ربانی: آغاز ولادت ملکوتی
از کجا شروع میشود تولد واقعی یک انسان؟
از لحظهای که چشم باز میکند؟
از وقتی که زبان میگوید «مادر»؟
نه…
ولادت ملکوتی،
از لحظهای آغاز میشود که قلب بیدار شود،
و بفهمد که گم شدهای دارد…
و آن گمشده، معلم ربانی است.
همان لحظهای که دل، بیقرار میشود،
بی آنکه بداند چرا…
و با تمام وجود میگوید:
«خدایا، من راه رو گم کردم!
یه کسی هست که منو به تو برسونه؟»
اینجاست که صدای جانات بلند میشود:
دعا میکنی! صدا میزنی!
و این، یعنی آغاز ولادت ملکوتی!
…
«دعا»، صدای نوزاد قلب در لحظه تولد!
دعا، فقط زمزمهای روی لب نیست.
دعا، صدای تولد است!
مثل گریه نوزاد!
هر وقت قلبت فریاد زد:
«کسی هست که منو هدایت کنه؟
من علم واقعی میخوام، نور میخوام، آرامش میخوام!»
این صدا، همون صدای تولد ملکوتی توست!
تو الان متولد شدی…
اما نه توی دنیا،
بلکه در قلبت، در ملکوت!
…
معلم ربانی، مادر این تولد است!
همانطور که نوزاد،
برای تولد به مادر نیاز دارد،
قلبِ اهل یقین هم،
برای تولد ملکوتی نیاز دارد به:
معلم ربانی.
او هم تو را میبیند،
هم درد را میشناسد،
هم نور را در جانت میدمد…
و تو را از تاریکی حسد،
از پوچی دنیا،
از بیمعنایی زندگی،
به سمت نجات میکشاند…
…
تولدی بیسروصدا، ولی پر از معنا
کسی شاید متوجه نشود…
نه چراغی خاموش و روشن شد، نه زنگی به صدا درآمد،
اما در دل تو
یک نور متولد شد.
و این نور،
اگر حفظش کنی،
اگر دعوتش را جدی بگیری،
اگر آن معلم ربانی را در قلبت مهمان کنی،
تو را میبرد…
تا قلههای حقیقت،
تا جایی که
تو اسماء خدا را در جانت پیدا میکنی،
و خودت را در آینه ولایت میبینی.
اجابت دعا؛ ورود نور به بیت قلب است.
وقتی دعای تو اجابت میشود،
یعنی خواستهات برآورده شده،
یعنی دعوت تو پذیرفته شده.
یعنی مأموریتِ دعوت به پایان رسیده،
و مهمان آسمانی تو
دعوت و صدای تو را اجابت کرده،
و قدم رنجه فرموده است.
نور، وارد خانه دل تو شده است…
این نور، همان اسم الهی است که تو صدایش زدی؛
همان معلم ربانی که او را به اسمش صدا زدی،
و تو با دعا، صدایش زدی،
و با «لبیک» دعوتش را پاسخ گفتی،
و درِ قلبت را برایش باز کردی…
…
لحظه اجابت: لحظه ورود ولایت
تو دعا کردی،
تو صدا زدی.
و وقتی اجابت شد،
یعنی او آمد!
یعنی ولایت علمی، نورانی، و ربانیِ معلمت
در دل تو حاضر شد.
و این، همان چیزیست که قرآن آن را «نور» مینامد:
«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِين»
(نور 35)
و حالا، تو، میزبان نوری هستی
که از طرف خدا،
برای نجات تو فرستاده شده…
…
شاهد و مشهود: تو ببین، و به اسم، بخوان و دعا کن!
خودت باید شاهد باشی،
لحظۀ ورود نور را باید ببینی،
باید حسش کنی، لمسش کنی،
در جانت موجی از آرامش و یقین بیفتد…
تو همون شاهدی هستی که
نور، به عنوان «مشهود» داره بهش وارد میشه:
«وَ شَاهِدٍ وَ مَشْهُود»
دعای تو یعنی صدایت رسید.
اجابت یعنی نور آمد.
و این نور، باید توسط خودت،
با چشم دل، با گوش دل،
مشاهده بشود.
…
ولایت را باید حس کرد، و باور کرد!
این نور رو باید «ببینی»،
و این مهمان ربانی رو در دل خودت احساس کنی،
باید تمرین کنی:
دعاهای واقعی، دعاهای همراه با فهم هستند،
دعاهایی که میفهمند دارند چه کسی را صدا میزنند،
و پاسخی که میشنوند…
پس وقتی دعای تو اجابت شد،
خوشحال شو،
اما نه فقط به خاطر برآورده شدن خواستهات،
بلکه برای اینکه:
تو لبیک گفتی،
و حالا او،
در قلب توست…
دعا کن؛ یعنی خودت معلم ربانیات را بخوان!
پس وقتی میگوییم:
«دعا کن»
یعنی:
تو خودت باید معلم ربانیات را بخوانی
و او را بخواهی.
یعنی با دل خودت بگویی:
«ای کسی که از جانب خدا، دعوت به نجات میکنی،
کمکم کن تا از آتش حسادت، جهل، خودخواهی، و غفلت نجات یابم…»
اینجا کسی نمیتواند به جای تو دعا کند،
کسی نمیتواند به جای تو معلم ربانی را صدا بزند،
و هیچکس نمیتواند به زور ولایت را در دل تو وارد کند…
…
دل تو باید برای خودت بسوزد…
تو باید به این نقطه برسی که:
دل خودت برای خودت بسوزد.
نه از روی ترس،
بلکه از روی درد.
دردِ جدا افتادگی، دردِ محرومیت از نور.
و آنوقت، خودت با اختیار خودت،
صدا بزنی:
«یــــا داعی الله…»
و همین، آغاز اجابت است.
…
دعا، اولین گام در پذیرش ولایت است
دعا یعنی:
آغاز باز شدن درِ قلب تو به روی نور.
دعا یعنی:
اعتراف به ناتوانی خودت،
و درخواست هدایت از کسی که به او یقین داری از طرف خدا آمده
و آمده تا نجاتت دهد…
«أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ»
(سوره غافر، آیه ۴۱)
این دعا نیست اگر فقط لب بجنبد،
دعاست وقتی قلب بجنبد.
وقتی با اشتیاقی درونی،
به آن دعوتکننده ربانی «لبیک» میگویی.
…
دعا، اتصال تو با ولیّ ربانی است
تو میخوانی،
او میآید.
تو میخواهی،
او میبخشد.
تو طلب میکنی،
او ولایتش را عرضه میکند…
و این، یک رابطه زنده است،
زنده و روشن،
در ملکوت قلب اهل یقین.
پس اگر دعا کردی،
یعنی دعوتکننده را دعوت کردی.
اگر اجابت شد،
یعنی نور آمد.
و این آغاز یک سفر است…
سفری انفرادی با نور!
سفری از جهل به یقین،
از تاریکی به نور،
و از نفسانیت به ربانیت.
[دعو – بَقی]:
استمرار دعوت با حضور باقیِ خدا
در سنت الهی،
وقتی شیر در پستان باقی میماند،
مادر میگوید:
این شیر، نوزاد را صدا میزند!
در زبان عربی برای این حالت میگویند:
«داعی اللبن» – یعنی شیری که باقی گذاشته شده تا تولید شیر استمرار پیدا کند و این شیر، نوزاد را دعوت کند.
همین تعبیر دقیق را در ساحت معرفت نیز میبینیم:
شیری از جنس علم و نور،
که از جانب آل محمد علیهمالسلام،
در وجود یک انسان ربانی باقی گذاشته شده است.
بقیةالله یعنی چه؟
«بَقِيَّةُ اللَّهِ» یعنی:
آن باقیمانده از رحمت و ولایت اهلبیت علیهمالسلام،
که در میان مردم دعوت خدا را نمایندگی میکند.
یعنی «نشانهای زنده» از آن خورشید ولایت در دل شبهای ما…
بقیةالله یعنی قبلهی مرئی
تا قلبها از قبلهی نامرئی منحرف نشوند!
تا ارتباط ما با منبع رحمت و هدایت، قطع نشود.
تا راه را گم نکنیم…
…
بقیةالله، شیر ولایت باقیمانده در پستان رحمت خداست!
همانگونه که مادر، شیر را نگه میدارد تا نوزاد بازگردد،
خدای مهربان نیز بقیةالله را باقی میگذارد
تا دلهای تشنه بازگردند
و از شیر ولایت و علم او سیراب شوند.
«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ» (بقره: 143)
خدا ایمان شما را (در تاریکی) گم نمیکند…
…
بقیةالله؛ داعی الله در زمین!
بقیةالله همان دعوتگر زندهی خداست.
همان کسی که:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ»
او، نمایندهی دعوت خداست،
او همان «جنبالله» است،
او قبلهی ظاهر و مرئی برای ماست،
تا قلبمان به قبلهی نامرئی گره بخورد…
«وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ»
…
علت باقی گذاشتهشدن شیر و همچنین معلم ربانی، یکی است: ایجاد رغبت برای رجوع
همانطور که شیر باقی میماند تا نوزاد بازگردد،
معلم ربانی نیز باقی میماند تا دلها بازگردند.
تا راه باز باشد،
تا امید زنده بماند،
و تا قلبها احساس غربت نکنند…
پس وقتی میگویی:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ خِیَرَتَكَ فِي قَلْبِي»
یعنی:
خدایا، دل من را وصل کن به بقیةالله،
به آن معلم ربانی که باقی گذاشتهای،
تا شیر علمش مرا سیر کند،
و نور دعایش مرا از تاریکی نجات دهد…
… مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ فِيمَا أَمَرَهُ ثُمَّ دَعَاهُ مِنْ جِهَةِ الدُّعَاءِ أَجَابَهُ
هر کس فرمان خدا را در آنچه به او امر کرده اطاعت کند،
و سپس او را از مسیر درستِ دعا بخواند،
خداوند دعای او را اجابت میکند.
قُلْتُ
گفتم
وَ مَا جِهَةِ الدُّعَاءِ؟
«جهت دعا چیست؟»
(یعنی ساختار و ترتیب درست دعا چگونه است؟)
قَالَ
امام فرمودند:
تَبْدَأُ
فَتَحْمَدُ اللَّهَ
وَ تَذْكُرُ نِعَمَهُ عِنْدَكَ
ثُمَّ تَشْكُرُهُ
ثُمَّ تُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ ص
ثُمَّ تَذْكُرُ ذُنُوبَكَ فَتُقِرُّ بِهَا
ثُمَّ تَسْتَعِيذُ مِنْهَا
«دعا را اینگونه آغاز کن:
ابتدا خدای متعال را ستایش کن،
سپس نعمتهایی را که به تو عطا کرده یادآوری کن،
بعد از آن شکر او را بهجا بیاور،
سپس بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله درود بفرست،
آنگاه گناهان خود را به یاد آور و به آنها اعتراف کن،
و سپس از آنها به خدا پناه ببر و استغفار کن.
فَهَذَا جِهَةُ الدُّعَاءِ.
این است روش و جهت صحیح دعا.»
…
شرط اجابت دعا:
اطاعت از امر خدا:
یعنی در عمل، ولایت او را پذیرفتی.
دعای از «جهة الدعاء»:
یعنی دعا از راه و روش صحیح خودش باشد
(همان ساختاری که در ادامه حدیث توضیح داده شده).
این یعنی:
اجابت، پاداش بندگیِ راستین است؛
نه فقط کلماتی که بدون معرفت و اطاعت بر زبان جاری میشود.
…
این روایت شریف یک دستورالعمل ملکوتی برای ورود به فضای ولایت و قرب است.
دعا در نگاه اهلبیت علیهمالسلام، فقط درخواست حاجت نیست؛
بلکه فرایند معرفت، تسلیم، و سیر قلبی است.
بیایید قدم به قدم وارد این مسیر نورانی شویم:
❶ تحمید = ستایش خدا
شروع دعا با تحمید یعنی:
اول بفهم با کی حرف میزنی!
او رب العالمین است، خالق، مهربان، علیم، قدیر، سمیع، بصیر…
در این لحظه، قلبت را تنظیم کن بر روی حقیقت عظمت خدا؛
این یعنی قرار گرفتن در جهت قبلهی دعا…
❷ تذکر نعمت = دیدن رحمتهای جاری
بعد از ستایش، نوبت دیدن نعمتهاست.
وقتی نعمات را به یاد میآوری،
یاد میگیری که هنوز هم مشمول لطف خدایی،
و این یعنی قلبت را از ناامیدی پاک میکنی.
❸ شکر = واکنش قلب به نعمتها
بعد از درک نعمت،
دل میگوید: «شُکراً یا رب!»
شکر، به رسمیت شناختن ربوبیت اوست
و این، یکی از بالاترین مراتب عبودیت است…
❹ صلوات = اتصال به مجرای نور
اکنون که بنده شدی،
متصل هستی به دریچهی ولایت.
صلوات یعنی:
خدایا! من میخواهم در مدار آل محمد علیهمالسلام دعا کنم،
پس اجازه بده از کانال نور عبور کنم.
صلوات، کلید ورود به میدان ولایت است.
❺ یادآوری گناهان + اقرار
بعد از صلوات،
نوبت روبرو شدن با عیوب خودت است…
تو آمدهای برای نوشیدن شیر ولایت،
اما اگر ظرف دلت نجس و ترکخورده باشد،
شیر بهدردت نمیخورد…
پس باید:
گناهانت را یاد کنی
و با خضوع، به آنها اعتراف نمایی
این، همان تطهیر قلب است…
❻ استعاذه = درخواست خروج از سیطره شیطان
وقتی فهمیدی چه کردی،
و با کدام تاریکیها هممسیر شدی،
از خدا بخواه:
«اللهم أجرنی من النار»
خدایا! نگذار دوباره در سیطرۀ آن تاریکی باشم…
…
اینها همه یعنی چه؟
همه این مراحل یعنی:
تو آمادهای برای مهمانی نور
تو آمادهای برای ورود به ولایت
تو آمادهای برای لبیک گفتن به داعی الله
و این یعنی:
تو در آستانه اجابت واقعی دعا هستی…
عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:
قُلْتُ
إِنَّا لَنَرَى الرَّجُلَ لَهُ عِبَادَةٌ وَ اجْتِهَادٌ وَ خُشُوعٌ وَ لَا يَقُولُ بِالْحَقِّ فَهَلْ يَنْفَعُهُ ذَلِكَ شَيْئاً؟
فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ
إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ الْبَيْتِ مَثَلُ أَهْلِ بَيْتٍ كَانُوا فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ لَا يَجْتَهِدُ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً إِلَّا دَعَا فَأُجِيبَ وَ إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمُ اجْتَهَدَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَا فَلَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ
فَأَتَى عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع يَشْكُو إِلَيْهِ مَا هُوَ فِيهِ وَ يَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ لَهُ
قَالَ فَتَطَهَّرَ عِيسَى ع وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ
فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا عِيسَى
إِنَّ عَبْدِي أَتَانِي مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي أُوتَى مِنْهُ
إِنَّهُ دَعَانِي وَ فِي قَلْبِهِ شَكٌّ مِنْكَ
فَلَوْ دَعَانِي حَتَّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ وَ تَنْتَثِرَ أَنَامِلُهُ مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ
قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ عِيسَى ع فَقَالَ ع
تَدْعُو رَبَّكَ وَ أَنْتَ فِي شَكٍّ مِنْ نَبِيِّهِ؟
فَقَالَ يَا رُوحَ اللَّهِ وَ كَلِمَتَهُ
قَدْ كَانَ وَ اللَّهِ مَا قُلْتَ
فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَذْهَبَ بِهِ عَنِّي
قَالَ
فَدَعَا لَهُ عِيسَى ع فَتَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ قَبِلَ مِنْهُ وَ صَارَ فِي حَدِّ أَهْلِ بَيْتِهِ.
راوی میگوید:
گفتم:
ما میبینیم مردی را که عبادت دارد، تلاش و خشوع دارد، اما به حق اعتقاد ندارد؛
آیا این اعمالش به کار او میآید؟
فرمود:
ای محمد! مَثَلِ اهل بیت (علیهمالسلام)، مَثَلِ اهل بیتی در بنیاسرائیل است:
هیچکس از آن خانواده چهل شب تلاش نمیکرد (عبادت نمیکرد) جز اینکه دعایش مستجاب میشد.
مردی از آن خانواده چهل شب عبادت کرد و سپس دعا کرد، اما دعایش مستجاب نشد.
نزد عیسی بن مریم (علیهالسلام) آمد و از آنچه بر او گذشته شکایت کرد و از عیسی خواست تا برایش دعا کند.
عیسی (علیهالسلام) وضو گرفت، دو رکعت نماز خواند و دعا کرد.
پس خداوند عزّ و جلّ به او وحی فرمود:
ای عیسی!
این بنده من از درِ درست، وارد نشده است.
او مرا میخواند، در حالی که در دلش نسبت به تو (ای پیامبر من) شک دارد.
اگر مرا آنقدر بخواند که گردنش جدا شود و بند بند انگشتانش از هم بپاشد، باز هم دعایش را مستجاب نخواهم کرد.
عیسی (علیهالسلام) رو به آن مرد کرد و فرمود:
پروردگارت را میخوانی، در حالی که به پیامبرش شک داری؟
مرد گفت:
ای روح خدا و کلمهاش! به خدا سوگند آری، همان است که گفتی!
پس دعا کن تا خداوند این شک را از دلم بزداید.
عیسی (علیهالسلام) برایش دعا کرد، و خداوند توبهاش را پذیرفت و از او قبول فرمود،
و او را در شمار اهل بیت آن خاندان درآورد.
در آغاز، راوی از امام میپرسد:
«ما گاهی مردی را میبینیم که اهل عبادت و تلاش و خشوع است، اما “به حق نمیگوید” (یعنی ولایت را انکار میکند یا نسبت به آن بیتفاوت است). آیا این تلاشها برایش سودی دارد؟»
پاسخ امام شفاف و تکاندهنده است:
ملاک اصلی، نه عبادت بیولایت، بلکه ورود از «درِ درست» است؛
یعنی ولایت معلم ربانیای که حامل و وارث علم آل محمد علیهمالسلام است.
کسی که معلم ربانی را قبول ندارد، در واقع خدا را هم درست نشناخته!
چرا؟ چون اگر خدا را میشناخت، میدانست که خدا همیشه در زمین خلیفۀ علمی دارد که فراخوان الهی به سوی نجات را به دوش میکشد. و این خلیفۀ الهی، همان امام زمان علیه السلام، یعنی همان معلم ربانی زنده و حاضر است.
در حدیث آمده:
إِنَّهُ دَعَانِي وَ فِي قَلْبِهِ شَكٌّ مِنْكَ
خدا میفرماید: این بنده دارد مرا میخواند در حالی که به تو، ای عیسی، شک دارد!
و این یعنی: دعایی که از قلب مشکوک به حجت خدا برخیزد، هرگز به آسمان نمیرسد.
…
بدون یقین به معلم ربانی، دعات به جایی نمیرسد:
حتی اگر گردنت بشکند و دستهایت متلاشی شود، اگر با شک دعا کنی، دعایت بیاثر است:
مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ
…
در واقع معلم ربانی، انگار جای خالی علمی آل محمد (ع) را برای تو پر کرده، حالا اگر او را قبول نداری، ادعای حبّ اهلبیت (ع) هم دروغ است!
چرا که اگر واقعاً آل محمد (ع) را قبول داشتی، قلبت به علوم نورانیشان، یقین داشت. نه اینکه در دل، دچار شک و رَیب باشی.
…
نقطه اوج و درمان:
اما اینهمه سختگیری برای چیست؟
برای اینکه بفهمی باید با دل خالص و یقیندار دعا کنی.
و اینجاست که زیباترین بخش حدیث میدرخشد:
وقتی آن مرد، شک در دل داشت و عیسی (ع) به او فرمود:
تَدْعُو رَبَّكَ وَ أَنْتَ فِي شَكٍّ مِنْ نَبِيِّهِ؟
با خضوع و صداقت گفت: آری! اشتباه از من بود…
و سپس از خود معلم ربانی خواست تا برایش دعا کند:
فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَذْهَبَ بِهِ عَنِّي
یعنی: ای حجت خدا! برایم دعا کن تا خدا شکّ مرا نسبت به خودت برطرف کند…
و پاسخ خدا، رحمت بیپایان است:
فَدَعَا لَهُ عِيسَى (ع) فَتَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ قَبِلَ مِنْهُ
عیسی دعا کرد و خدا توبۀ او را پذیرفت…
…
اگر به دنبال اجابت دعای حقیقی هستی،
باید با قلبی بدون شک به سراغ معلم ربانی بروی؛
او را صدا بزنی، قبولش کنی، و از او بخواهی که برایت از خدا بخواهد…
آنگاه دعای او در حق تو بیتردید مستجاب است:
وَ صَارَ فِي حَدِّ أَهْلِ بَيْتِهِ
و تو را در زمرۀ خانوادهاش، اهل بیت علم و ایمان قرار میدهد.
سوره غافر، آیۀ ۶۰
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ
و پروردگارتان گفت:
مرا بخوانید [با من ارتباط بگیرید، از من بخواهید] تا دعای شما را اجابت کنم.
إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي
همانا کسانی که از عبادت من تکبر میورزند…
سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ
بهزودی خوار و ذلیل وارد جهنم خواهند شد.
…
در این آیه خداوند دعوت به دعا میکند، ولی دقیقاً پشت سرش یک هشدار جدی میدهد:
کسانی که دچار “کبر” هستند اصلاً نمیتوانند دعا کنند!
نه اینکه دعا کنند و مستجاب نشود؛
بلکه اصلاً حال دعا ندارند، زبان دلشان از حرکت باز مانده، و چون نمیخواهند بنده باشند، نمیخواهند بخوانند!
کبر، مانع بنیادین ارتباط با معلم ربانی است:
اگر کسی در دلش تکبر دارد، یعنی:
خود را محور میبیند نه معلم را.
انتظار دارد معلم تابع او باشد نه او تابع معلم.
از پیروی کردن خجالت میکشد یا بیزار است.
قلبش را برای حضور نور ولایت نمیگشاید؛ پس چگونه میخواهد دعا کند؟
…
چرا کبر مانع دعاست؟
چون دعا یعنی اعتراف به فقر، کوچکی، و نیازمندی؛
و متکبر از درونش فریاد میزند: «من بینیازم!»
او به ظاهر عبادت میکند، ولی در واقع حاضر نیست دنبالهرو یک معلم ربانی باشد، بلکه دلش میخواهد خود معلم باشد، یا معلم را در سطح خودش پایین بکشد.
مثل کسی که:
نمیخواهد زیر دست کسی برود.
از اینکه بگوید “من از تو یاد میگیرم” عار دارد.
از پذیرشِ مرجعیت علمی و معنوی واهمه دارد چون در دلش حسادت و رقابت پنهان هست.
…
حسادت ریشۀ تکبر!
وقتی حسود باشی، حاضر نیستی کسی از تو برتر باشد.
وقتی متکبر باشی، حاضر نیستی کسی را استاد خود بدانی.
و وقتی هیچکدام را نپذیرفتی، نه معلمی داری، نه دعایی داری، نه اجابتی…
بنابراین:
کسی که معلم ربانی را نمیپذیرد، واقعاً نمیداند چگونه دعا کند.
چون هنوز “دعا” برایش مفهوم ندارد.
دعای بدون نور ولایت، صدای بینشانیست در دل بینوری…
…
دعایی مستجاب میشود که:
از قلبی برخاسته باشد که در برابر خدا و حجت خدا خاضع شده باشد.
معلم ربانی را پذیرفته و دنبال او راه افتاده باشد.
مثل نوزادی که شیر میخواهد، دنبال آن نور و علم باشد.
اما وقتی قلبت را حسادت و کبر پر کرده، اصلاً در درونت میل و میلادِ دعا اتفاق نمیافتد.
پس آیه با صراحت میگوید:
إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي
یعنی: اصلاً نمیخوانند، چون کبر مانع از دعا کردنِ آنها شده است!
…
اینجا نقطهای کلیدی برای پیوند دادن مفهوم کبر و نپذیرفتن معلم ربانی با ماجرای ابلیس است؛
چون دقیقاً شیطان اولین کسی بود که بهدلیل کبر، دعوت به سجده بر “خلیفةالله” را رد کرد!
آیه کلیدی:
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ
(سوره بقره، آیه ۳۴)
و چون به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، همه سجده کردند، جز ابلیس که امتناع ورزید و تکبر کرد و از کافران شد.
ربط این آیه به بحث نور ولایت و دعا:
آدم علیهالسلام مظهر “خلیفةالله” بود.
و خدای متعال همه را فراخواند به سجده بر این مقام الهی؛ یعنی:
ای مخلوقات! در برابر حامل نور من، خضوع کنید.
ابلیس نپذیرفت؛ چرا؟
چون گفت:
«أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ، خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»
(ص: 76)
من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از خاک!
این دقیقاً همان منطق کبر است:
خودبینی، مقایسه، حسادت، و انکار مرجعیت خلیفهالله.
…
شباهت با کسانی که معلم ربانی را نمیپذیرند:
همانطور که شیطان گفت: من بهتر از آدمم!
بعضی از آدمهای حسود هم میگویند (ولو با زبان حال):
«من چرا باید از فلانی (معلم ربانی) یاد بگیرم؟! من خودم میفهمم!»
این همان داستان تکراری امتناع از سجده بر آدم ع است.
امتناع از خضوع به حامل نور ولایت است.
چه ربطی به دعا دارد؟
همانطور که گفتیم:
کبر مانع دعاست.
و امتناع از ولایت، ناشی از کبر است.
پس انکار معلم ربانی → یعنی انکار دعای مؤثر → یعنی انکار اجابت.
درست مثل ابلیس:
هرچقدر عبادت کرده بود (که طبق برخی روایات شش هزار سال عبادت کرد)، ولی چون در بزنگاه قبولِ ولایت مغرور شد،
نهتنها دعایش مستجاب نشد، بلکه از درگاه خدا رانده شد.
…
دعای حقیقی از قلبی میجوشد که خاضع است.
خضوع، یعنی پذیرش اینکه:
من برای فهم نور خدا به یک حامل نور نیاز دارم.
من باید از «خلیفه خدا» یاد بگیرم.
من باید معلم ربانی را قبول داشته باشم.
وگرنه، بدون این خضوع:
دعایت لقلقۀ زبان است.
عبادتت بیثمر است.
و سیرتت همان سیرت ابلیس است:
ابلیسی که دعا کرد «فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» ولی فقط مهلت گرفت، نه اجابت.
…
این حدیث نورانی «كَفَى بِالْقُرْآنِ دَاعِياً» یعنی:
«قرآن برای دعوتگری کفایت میکند»
یا به تعبیر دقیقتر:
همین قرآن، خودش داعی است؛ کافی است!
حالا چه نسبتی بین قرآن و معلم ربانی هست؟
ما پیش از این گفتیم که:
“دعوت به سوی خدا” همان “ولایت علمی” است.
معلم ربانی، نمایندهی زندهی قرآن در قلب مؤمن است.
پس “دعوت قرآنی” فقط با یک مصحف روی طاقچه محقق نمیشود، بلکه نیاز به یک زبان گویا دارد.
یعنی:
قرآن، وقتی «داعی» است که در وجود یک انسانِ ربانی تجلی یابد.
چنانکه در زیارت آلیس میخوانیم:
السلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته
ای دعوتکننده بهسوی خدا و آموزگار ربانی آیات او!
پس معنای «كَفَى بِالْقُرْآنِ دَاعِياً» چیست؟
یعنی:
قرآن (کتاب و معلم) بهخودیخود کافیست اگر کسی گوش شنوا داشته باشد،
قرآن (کتاب و معلم) بهتنهایی دعوت میکند اگر اهل فهم و قلب سلیم باشی،
قرآن تو را به نور دعوت میکند، ولی در بستر «معلم ربانی» است که آن دعوت را میفهمی!
و دقیقاً همینجاست که اگر کسی:
به قرآن دل ببندد ولی معلم ربانی قرآن را قبول نکند،
در ظاهر از قرآن بگوید ولی حقیقت آن را از حاملان علم آن نگیرد،
قرآن بخواند ولی نفسش داعی او شود، نه قرآن واقعی،
دچار همان سرنوشت اهل حسادت میشود.
…
گفتیم:
دعا یعنی صدا کردن معلم ربانی در قلبت.
و حالا میفهمیم که:
صدا زدن معلم ربانی یعنی لبیک گفتن به دعوت قرآن.
پس:
هر که داعی ربانی را بخواند، در حقیقت قرآن را خوانده.
هر که از ولایت معلم ربانی جدا شود، از داعی بودن قرآن محروم مانده.
و کسی که قرآن میخواند اما از حاملان علم آن تبعیت نمیکند، کأنّه قرآن را نشنیده است!
…
قرآن، دعوتکننده است.
معلم ربانی، زبان دعوت قرآن است.
قلب اهل یقین، محل اجابت این دعوت است.
و دعا، پلی است بین دعوت و اجابت؛ بین قرآن و قلب.
«نَحْنُ دُعَاةُ الْحَقِّ وَ أَئِمَّةُ الْخَلْقِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ مَنْ أَطَاعَنَا مَلَكَ وَ مَنْ عَصَانَا هَلَكَ.»
«أَنَا دَاعِيكُمْ إِلَى طَاعَةِ رَبِّكُمْ وَ مُرْشِدُكُمْ إِلَى فَرَائِضِ دِينِكُمْ وَ دَلِيلُكُمْ إِلَى مَا يُنْجِيكُمْ.»
«أَنَا خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ فِيكُمْ وَ مُقِيمُكُمْ عَلَى حُدُودِ دِينِكُمْ وَ دَاعِيكُمْ إِلَى جَنَّةِ الْمَأْوَى.»
«قَالَ ع فِي حَقِّ مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ فَاسْتَسْهَلُوا مَا اسْتَوْعَرَ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ.»
«نَحْنُ دُعَاةُ الْحَقِّ»
ما دعوتکنندگان به حق هستیم!
وقتی اهلبیت علیهمالسلام میفرمایند:
ما داعیان حقیم یعنی آنان همان «صداکنندگان» الهیاند که تو را به خدای خودشان دعوت میکنند.
پس اگر گفتیم:
«دعا یعنی صدا زدن معلم ربانی در قلبت»،
یعنی در اصل، لبیک گفتن به همان دعوت اهلبیت علیهمالسلام است.
چرا؟
چون آنان داعیان الهیاند، و معلمین ربانی، ادامهدهندهی دعوت آنها هستند.
…
«مَنْ أَطَاعَنَا مَلَكَ وَ مَنْ عَصَانَا هَلَكَ»
اطاعت از این دعوت، یعنی ملکوتی شدن، یعنی حیات یافتن، یعنی همان استجابت دعا.
و مخالفت با این دعوت، یعنی نابودی، یعنی «دعاکن اما درِ قلبت بسته است»، یعنی همان شک و ریبه در نبیّ خدا که در حدیث عیسی علیهالسلام خواندیم.
…
«أَنَا دَاعِيكُمْ إِلَى طَاعَةِ رَبِّكُمْ»
امام ع در مقام خودش، میفرماید:
«منم آنکه شما را به اطاعت ربّتان میخواند»،
یک راهنما، یک دعوتکنندهی زنده و جاری.
پس:
وقتی قلبت را برای دعا باز میکنی، در واقع داری به یک دعوت پاسخ میدهی.
و این دعوت، صدایی است که از جان معلم ربانی برمیخیزد، و رشتهاش به امام معصوم علیهالسلام و از آنجا به خودِ ربّ متعال میرسد.
…
«أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ»
این قسمت از کلمات حضرت امیر علیهالسلام گویی جانِ این بحث را روشن میکند:
عدهای هستند که «هجم بهم العلم علی حقیقت الایمان»
یعنی علم به قلبشان یورش میبرد و در آن خانه میکند.
آنان علم را با تمام وجود لمس کردهاند.
و بعد میفرماید:
«أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ»
یعنی همان «معلمان ربانی» که از آنها گفتیم.
همانها که دعا یعنی خواستن و صدا زدن آنها با قلب است.
چون وقتی دل از آنها تبعیت کرد، در حقیقت دارد با تمام وجودش خدا را صدا میزند.
…
این احادیث میخواهند ما را از سطح الفاظ دعا بیرون بیاورند و به حقیقت دعا ببرند.
حقیقت دعا یعنی:
گوش دادن به دعوت ربانی، و اجابت کردن آن در قلب.
و دعوت ربانی یعنی:
معلمی که تو را به اطاعت از ربّ دعوت میکند.
و اجابت این دعوت یعنی:
پذیرفتن او، تبعیت از او، عاشقانه گوش دادن به زمزمهی قلبی او.
پس اگر دیدی دلت حال دعا ندارد،
اگر دیدی زبانت میچرخد اما قلبت نه،
برگرد به این اصل:
آیا واقعاً به دعوتکننده یقین دارم؟
آیا واقعاً در برابرش متواضعم؟
آیا واقعاً قلبم مشتاق است که «داعی الله» را بخواند؟
اگر پاسخ اینها در درونت پیدا شود، آن وقت دعا اجابت میشود، و تبدیل میشود به آغاز تولدی جدید در ملکوت قلبت.
هشدار !!! شما فقط مجاز به انتخاب یک دعوتنامه هستید!
+ «فدی» + «بهل»:
فقط یک شوهر!!!
دعوت کننده کیست؟
انتخاب شما چیست؟
ما مسیری را انتخاب می کنیم که با منطق ما سازگار باشد،
اما آیا ما در منطقیسازی راهی که انتخاب کرده ایم مهارت داریم؟
آیا مهارت انتخاب بین این دو دعوت را دارید: دعوت فرشته نگهبان یا دعوت شیطان؟
آنها ما را به انتخاب یکی از دو منطق دعوت می کنند.
هم فرشته نگهبان ما را صدا می کند و هم شیطان ما را صدا می کند و این ما هستیم که باید مهارت های لازم را برای درک نور فرشته نگهبان و تاریکی شیطان داشته باشیم تا بتوانیم انتخاب و عملکرد صحیحی داشته باشیم.
راه دستیابی به این مهارت مهم زندگی برای ایجاد آرامش چیست؟ منطق صحیح چیست و چه کسی آن را آموزش می دهد؟
هشدار الهی: فقط مجاز به انتخاب یک دعوتنامه هستی!
زندگی، میدان انتخاب میان دو «دعوت» است:
دعوتی از جانب فرشتهی نگهبان (الهام نورانی، منطق ولایت، مهربانی و آرامش)
و دعوتی از جانب شیطان (وسوسهی درونی، منطق حسد، اضطراب)
تو فقط اجازه داری به یکی از این دو، پاسخ مثبت بدهی.
درست مثل ازدواج…
فقط یک شوهر! فقط یک راه! فقط یک پیروی!
…
دعوتکننده کیست؟ انتخاب تو کدام است؟
ما همیشه در حال پاسخ دادن به یکی از این دو دعوتیم.
و عجیب اینکه:
گاهی نه دعوتکننده را میشناسیم، نه زبان دعوت را درست میفهمیم!
شیطان دعوت میکند، با منطق لذت، قدرت، برتریطلبی، حسادت، مقایسه…
فرشتهی نگهبان دعوت میکند، با منطق صبر، نور، آرامش، تواضع، محبت، مهربانی…
ما اما غالباً مسیری را انتخاب میکنیم که با منطق خودمان همخوان است؛
اما آیا واقعاً میتوانیم در منطقیسازی آنچه انتخاب کردهایم، مهارت نشان دهیم؟
…
آیا مهارت شنیدن و تحلیل دو دعوت را داری؟
مهارت زندگی، یعنی شناخت دقیق صدای دعوتکنندگان:
تشخیص تفاوت میان نجوای الهی و وسوسۀ شیطانی
فهم اینکه چرا فلان صدا آرامش دارد و آن یکی استرسآفرین است
مهارت دیدن نور در دل تاریکی، و پردهبرداری از فریب در پوشش نورنما!
فرشته نگهبان هم تو را صدا میزند…
شیطان هم از گوشهای دیگر، تو را میخواند…
و تو باید:
نه با احساس لحظهای، بلکه با مهارت تشخیص منطق پنهان در دعوتها،
انتخاب کنی…
…
راه رسیدن به این مهارت چیست؟ معلم این منطق کیست؟
پاسخ بسیار روشن است:
«وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»
یعنی: یک معلم ربانی، یک دعوتکننده به سوی نور، که به اذن خدا مأمور است تو را هدایت کند.
این معلم:
منطق صحیح را به تو میآموزد،
فرق میان نور و ظلمت را شفاف میکند،
ابزار شناخت صدای دعوتها را در اختیار تو میگذارد،
تو را به آرامش وجودی در دل انتخاب میرساند.
…
منطق صحیح یعنی چه؟
منطق صحیح، یعنی:
تفکر قبل از واکنش
پیشگیری از از وقوع جرم، قبل از اینکه اتفاق بیفتد
محاسبهی سود و زیان روحی یک انتخاب
دیدن پشت صحنهی امتحانات زندگی
توجه به پیام آسمانی در دل اتفاقات روزمره
و مهمتر از همه: شناخت داعی الله از داعی شیطان
…
و حالا تو بگو:
امروز قلبت به کدام دعوت لبیک گفت؟
چه کسی را بهعنوان معلم منطقت انتخاب کردهای؟
آیا آمادهای یک بار دیگر، با آگاهی، دعوتنامه زندگیات را بازبینی کنی؟
إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكٌ وَ شَيْطَانٌ
امام صادق علیه السلام:
عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع
أبى عبد الرحمن گفت:
به امام صادق عليه السّلام عرض کردم
رُبَّمَا حَزِنْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِي أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ
وَ رُبَّمَا فَرِحْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِي أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ
بسا بىدليل غمگين شوم و بسا بىدليل شاد شوم،
یعنی علتش در خاندان و مال و فرزند نیست.
فَقَالَ
إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكٌ وَ شَيْطَانٌ
فرمود:
كسى نباشد جز اینکه با او فرشته يا شيطانيست،
فَإِذَا كَانَ فَرَحُهُ كَانَ دُنُوُّ الْمَلَكِ مِنْهُ
وَ إِذَا كَانَ حُزْنُهُ كَانَ دُنُوُّ الشَّيْطَانِ مِنْهُ
و شادى او نزديك شدن فرشته است با او،
و غمش نزديك شدن شيطان است به او
وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
و اين است قول خدا:
«الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ
وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيم»
شيطان به شما نويد فقر دهد و شما را به زشتی وادارد،
ولى خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مىدهد،
و خداوند گشايشگر داناست.
مهارت تشخیص دعوت فرشته و دعوت شیطان
مبتنی بر حدیث امام صادق علیهالسلام
امام صادق علیهالسلام در این حدیث بسیار لطیف و دقیق، پرده از یک واقعیت درونی برمیدارند؛ واقعیتی که اگر کسی به آن توجه نکند، نه میتواند حالتهای روانی خود را تحلیل کند و نه میتواند مسیر دعوتهای پنهان درون خود را شناسایی کند.
راوی میگوید:
گاهی بیدلیل غمگین میشوم،
و گاهی بیدلیل شاد…
نه اهل و عیال و فرزند و مال دلیلش هستند…
پس علت چیست؟
و امام صادق علیهالسلام پاسخ میدهند:
👈هیچکس نیست مگر اینکه با او یک ملک و یک شیطان همراه است.👉
اگر غم بر تو مستولی شد، نشانه نزدیک شدن شیطان است.
و اگر شادی حقیقی بر تو آمد، اثر نزدیکی فرشته است.
اینجاست که باید مهارت مهمی را بیاموزیم:
مهارت تفکیک منبع حالتهای درونی:
آیا این حس، صدا، انگیزه، گرایش، تعلق و شوقی که در من پیدا شده، از فرشته است یا از شیطان؟
امام صادق علیهالسلام در واقع به ما یاد میدهند که نه هر حس خوبی از نَفْس است، و نه هر تلخیای بیعلت!
بلکه:
برخی شادیها، نشان نزدیک شدن فرشتهی دعوتکننده به سوی نور هستند؛
و برخی غمها، حاصل نزدیک شدن شیطان و وسوسهی او.
…
تشخیص داعیالله از داعیالشیطان چگونه ممکن است؟
قرآن کریم دو دعوتنامه را معرفی میکند:
«الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُم بِالْفَحْشاءِ»
شیطان شما را به فقر میترساند،
و به زشتی فرمان میدهد.
در مقابل:
«وَ اللَّهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِّنْهُ وَ فَضْلًا»
و خدا وعده آمرزش و فضل و گشایش میدهد.
پس:
هر دعوتی که تو را به اضطراب، حرص، ترس از فقر، مقایسه، زشتی، بدبینی، عیبجویی، نفرت و عُجب سوق دهد…
👉 آن دعوت شیطان است؛ هرچند در ظاهر شبیه عقل و تجربه باشد!
هر دعوتی که تو را به مهربانی، آرامش، مغفرت، امید، زیبایی، کرامت، گذشت، انصاف و فروتنی دعوت کند…
👉 آن دعوت فرشتهی الهی است؛ حتی اگر در ظاهر سخت باشد.
…
تمرین برای شناخت دقیق:
صبحگاهان که بیعلت دلگیر هستی… بپرس: چه صدایی در من فعال شده؟
وقتی به مال یا جایگاه کسی حسادت میکنی… بپرس: این حس از کجاست؟
وقتی در دل شوق بخشش یا خدمت داری… بپرس: چه کسی مرا فرا خوانده؟
…
إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكٌ وَ شَيْطَانٌ
یعنی همهی ما در معرض دعوت دو موجود ناپیدا هستیم.
پس هنر زندگی مؤمنانه این است که:
از روی آثار، صداها را بشناسیم.
از روی طعم، آشپز را تشخیص دهیم.
از روی «نور یا کدورت»، صاحب دعوت را پیدا کنیم.
«أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ»
من شما را به نجات میخوانم، و شما مرا به آتش دعوت میکنید!
(غافر، 41)
…
دو دعوتنامه، دو منطق، دو پایان…
این آیه گفتوگوی قلبی یک مؤمن بصیر را با گروهی از اهل حسادت بازگو میکند؛
مؤمنی که با نور عقل و وحی فهمیده است در زندگی انسان دو دعوت دائمی وجود دارد:
1. دعوتی از سوی «داعیالله»:
دعوت به نجات،
دعوت به رحمت،
دعوت به نور،
دعوت به بهشت.
2. دعوتی از سوی «داعیالشیطان»:
دعوت به آتش،
دعوت به جهنم،
دعوت به حسد،
دعوت به خودبرتری،
دعوت به تحقیر نور الهی.
…
درک آیه در زندگی روزمره:
امروز وقتی کسی تو را به خصومت، مقایسه، رقابت ناسالم، عیبجویی، حرص، ترس، فحشا یا خودکمبینی دعوت میکند، دعوتش به سوی «نار» است!
اما وقتی کسی تو را به «نجات» میخواند، یعنی تو را به شناخت نور، صبر، رحمت، بخشش، ایمان و توحید فرا میخواند، او از طرف خدا دعوت میکند.
…
درون ما، میدان انتخاب بین این دو داعی است:
فرشتهی الهی، هر روز و هر شب در دل ما دعوتی پنهان اما مهربانانه دارد:
أدعوکم إلی النجاة… بیا نجاتت دهم… بیا ببخشی، آرام بگیری، از تاریکی عبور کنی…
و شیطان با صدایی وسوسهآمیز، از پشت صحنهی ذهن ما زمزمه میکند:
تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ… بیا حسادت کن، بیا مقایسه کن، بیا انتقام بگیر، بیا نور را انکار کن…
…
این آیه، راه را روشن میکند:
در هر انتخاب روزمرهات، بپرس:
این دعوت، مرا به «نجات» میبرد یا به «نار»؟
این انگیزه درونی، صدای کدام داعی است؟
آیا این تصمیم با «نور» همراه است یا با «تاریکی»؟
آیا این شوق از سمت «داعیالله» است یا از سمت «داعیالشیطان»؟
أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ
دعوتهای دوگانه:
«أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ»
(غافر، 41)
این سخن مؤمن آلفرعون است که با شجاعت، تقابل بین دو دعوت را به تصویر میکشد:
دعوت من: به سوی نجات، رهایی، روشنی، فلاح، نور.
دعوت شما: به سوی آتش، سقوط، بردگی نفس، تاریکی.
این یعنی: هر انسانی در معرض دو دعوت مداوم است:
دعوت الهی: از سوی رسولان، آیات، اولیاء، نور.
دعوت شیطانی: از سوی هوای نفس، طاغوت، حسد، تمناها و زینتهای دنیا.
…
پاسخ حضرت یوسف به دعوت شیطانی زلیخا:
«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»
(یوسف، 33)
حضرت یوسف علیهالسلام همان لحظهای را زندگی میکند که مؤمن آلفرعون توصیف کرده بود:
آن زنها و زلیخا او را به چیزی دعوت میکردند که ظاهراً لذت داشت،
اما حقیقتش همان چیزی بود که آیه قبلی گفته: دعوت به آتش!
یوسف گفت:
«خدایا! زندان، نزد من دوستداشتنیتر است از آنچیزی که مرا به آن دعوت میکنند.»
یعنی:
«من نجات را میخواهم، نه آتش را. حتی اگر هزینهاش زندان باشد!»
…
این دو آیه با هم نشان میدهند:
انسان در هر لحظه در معرض فراخوانی پنهانی است:
یا از جانب داعی الله (ملک، رسول، وجدان، نور)
یا از جانب داعی الشیطان (هوی، نفس، دنیا، حسد)
هنر انسان مؤمن، تشخیص دقیق این دعوتهاست:
و جرأت انتخاب نجات، حتی اگر سخت باشد…
یوسف به ما یاد میدهد:
گاهی زندان، همان آزادی واقعی است؛
و لذت حرام، دروازه آتش.
حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ اَلشَّيْطَانِ!
خُب، رسیدیم به جانِ جانِ کلام در این مقاله!
فراز طلایی از دعای شانزدهم صحیفه سجادیه چنین است:
حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ الشَّيْطَانِ!
«آنگاه که میان دعوت تو و دعوت شیطان قرار میگیرم، ای پروردگارم…»
…
جان کلام چیست؟
این عبارت دقیقاً همان موقعیتی را توصیف میکند که در دل آیات:
«أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ»
و «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»
آمده است.
امام سجاد علیهالسلام در این دعا، واقعیت دائمی زندگی انسان را فاش میکند:
زندگی، میدان تقابل دو دعوت است:
دعوت الله ↔ دعوت شیطان
دعوت نجات ↔ دعوت آتش
دعوت نور ↔ دعوت ظلمات
دعوت فرشته نگهبان ↔ دعوت وسوسهگر درونی
…
مفهوم عمیق این عبارت:
«أَقِفُ»: یعنی من متوقف میشوم، ساکن میشوم، مردد میمانم…
یعنی من در میانه دو راه قرار گرفتهام. نه آن را کاملاً رها کردهام، نه این را برگزیدهام.
این موقعیت، لحظۀ تصمیمگیری سرنوشتساز است.
یعنی همان جایی که:
یک جمله، مسیر زندگی را تغییر میدهد.
یک نگاه، قلب را به آتش یا نور میسپارد.
یک انتخاب، تو را در شمار «اصحاب یمین» یا «اصحاب شمال» قرار میدهد.
…
در این لحظهٔ توقف بین دو دعوت، چه باید کرد؟
همان چیزی که باید در دعا از خدا بخواهیم:
«فَاخْتَرْ لِي…»
«پس برایم انتخاب کن، خدایا!»
«فَاخْتَرْ لِي فَإِنَّ خِيَرَتَكَ خِيَرَتِي»
«اللَّهُمَّ اخْتَرْ لِي بِعِلْمِكَ وَ وَفِّقْنِي لِرِضَاكَ وَ مَحَبَّتِكَ»
یعنی من، انتخاب را به تو میسپارم.
یعنی من، خود را تسلیم دعوت تو میکنم.
یعنی من، از تو یاری میطلبم تا صدای نور را از صدای نفس تمییز دهم.
…
ما در سراسر این مقالهها، دو دعوت را بازگو کردیم:
آیات، رسل، داعی الله، دعوت نجات، معلم ربانی…
حسد، هوای نفس، داعی شیطان، دعوت به آتش…
و حالا، از این دعای صحیفه، یاد میگیریم که بگوییم و به زبان دل اعتراف کنیم:
ما همیشه در برزخ بین این دو دعوت ایستادهایم…
و فقط با نور تو ای خدای مهربان میتوانیم راه نجات را برگزینیم…
پس:
قلب ما را دومی این انوار مقدس گردان!
اللهم صل علی محمد و آل محمد علیهم اسلام
وَ مِنْهَا مِنْ أَدْعِيَةِ السِّرِّ
يَا مُحَمَّدُ
مَنْ هَمَّ بِأَمْرَيْنِ فَأَحَبَّ أَنْ أَخْتَارَ أَرْضَاهُمَا إِلَيَّ فَأُلْزِمَهُ إِيَّاهُ فَلْيَقُلْ حِينَ يُرِيدُ ذَلِكَ
اللَّهُمَّ اخْتَرْ لِي بِعِلْمِكَ وَ وَفِّقْنِي لِرِضَاكَ وَ مَحَبَّتِكَ
اللَّهُمَّ اخْتَرْ لِي بِقُدْرَتِكَ
وَ جَنِّبْنِي بِعِزَّتِكَ مَقْتَكَ وَ سَخَطَكَ
اللَّهُمَّ فَاخْتَرْ لِي فِيمَا أُرِيدُ مِنْ هَذَيْنِ الْأَمْرَيْنِ (و تسمّيهما) أَحَبَّهُمَا إِلَيْكَ وَ أَرْضَاهُمَا لَكَ وَ أَقْرَبَهُمَا مِنْكَ
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي زَوَيْتَ بِهَا عِلْمَ الْأَشْيَاءِ عَنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْلِبْ بَالِي وَ هَوَايَ وَ سَرِيرَتِي وَ عَلَانِيَتِي بِأَخْذِكَ
وَ اسْفَعْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَا تَرَاهُ لَكَ رِضًى وَ لِي صَلَاحاً فِيمَا أَسْتَخِيرُكَ
حَتَّى تُلْزِمَنِي مِنْ ذَلِكَ أَمْراً أَرْضَى فِيهِ بِحُكْمِكَ
وَ أَتَّكِلُ فِيهِ عَلَى فَضْلِكَ [قَضَائِكَ]
وَ أَكْتَفِي [وَ اكْفِنِي] فِيهِ بِقُدْرَتِكَ
وَ لَا تَقْلِبْنِي وَ هَوَايَ لِهَوَاكَ مُخَالِفٌ
وَ لَا مَا أُرِيدُ لِمَا تُرِيدُ لِي مُجَانِبٌ
اغْلِبْ بِقُدْرَتِكَ الَّتِي تَقْضِي بِهَا مَا أَحْبَبْتَ بِهَوَاكَ هَوَايَ
وَ يَسِّرْنِي لِلْيُسْرَى الَّتِي تَرْضَى بِهَا عَنْ صَاحِبِهَا
وَ لَا تَخْذُلْنِي بَعْدَ تَفْوِيضِي إِلَيْكَ أَمْرِي بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ
اللَّهُمَّ أَوْقِعْ خِيَرَتَكَ فِي قَلْبِي وَ افْتَحْ قَلْبِي لِلُزُومِهَا يَا كَرِيمُ آمِينَ
فَإِنَّهُ إِذَا قَالَ ذَلِكَ أَخَذْتُ لَهُ مَنَافِعَهُ فِي الْعَاجِلِ وَ الْآجِلِ.
از جمله دعاهای رازگونه:
ای محمد!
هر کسی که بین دو کار مردد شد و خواست من، یکی از آن دو را ـ آنکه نزد من پسندیدهتر است ـ برایش برگزینم و او را به آن پایبند سازم، پس باید در آن هنگام که قصد تصمیمگیری دارد، چنین بگوید:
«خدایا! به دانشت برایم برگزین،
و مرا برای رضای خودت و محبت خودت موفق بدار.
خدایا! به قدرتت برایم برگزین،
و به عزتت مرا از خشم و نارضاییات دور کن.»
«خدایا! در میان این دو کار که قصد آن را دارم،
برایم آن را برگزین که نزد تو محبوبتر،
برای تو پسندیدهتر، و به تو نزدیکتر است.»
«خدایا! از تو درخواست میکنم
به همان قدرتی که بهواسطۀ آن،
علم اشیاء را از تمام خلق خود پنهان ساختی،
که بر محمد و آل محمد درود فرستی،
و دلم، هوایم، درون و آشکارم را
با فرمان خودت بر من چیره گردانی.
و پیشانیام را به سوی آنچه رضای تو در آن است،
و برای من صلاح دارد، بکشی.»
«در آنچه از تو استخاره میکنم،
مرا به آن تصمیمی که خودت برایم میپسندی پایبند گردان،
تا به حکم تو راضی باشم،
و به فضل و لطف تو تکیه کنم،
و با قدرتت برایم کافی باشی.»
«مرا وا مگذار تا دلم برخلاف خواست تو تمایل پیدا کند،
و آنچه را من میخواهم،
با آنچه تو برایم میخواهی، در تضاد باشد.»
«به همان قدرتی که با آن،
هر آنچه را که خواستی رقم زدی،
خواست خودت را بر هوای من غالب گردان،
و مرا برای راه آسانی که رضایت تو را در پی دارد، آماده کن.
و مرا پس از آنکه کارم را به تو سپردم،
رها نکن، بهواسطۀ رحمتت که همه چیز را فراگرفته است.»
«خدایا! انتخاب خودت را در دل من بیفکن،
و دلم را برای پذیرش و پایبندی به آن باز کن،
ای بزرگوار! آمین!»
…
پس هرکس این دعا را بگوید،
خداوند منافع آن را در دنیا و آخرت برایش تأمین میکند.
حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ اَلشَّيْطَانِ!
وقتی که بین تمنّا و تقدیر قرار میگیری،
انگاری بین دو دعوت گیر میافتی:
دعوت فرشتۀ نگهبان و دعوت شیطان!
امام سجاد علیه السلام:
اَللَّهُمَّ
پروردگارا،
يَا مَنْ بِرَحْمَتِهِ يَسْتَغيثُ اَلْمُذْنِبُونَ
اى آنكه گناهكاران به سبب رحمتش، فريادرس مىطلبند.
وَ يَا مَنْ إِلَى ذِكْرِ إِحْسَانِهِ يَفْزَعُ اَلْمُضْطَرُّونَ
و اى آنكه بيچارگان به ياد احسان او فرياد و زارى مىكنند.
وَ يَا مَنْ لِخِيفَتِهِ يَنْتَحِبُ اَلْخَاطِئُونَ
و اى آنكه خطاكاران از ترس او با آه و ناله مىگريند.
يَا أُنْسَ كُلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِيبٍ،
اى آرام دلهاى متوحش سرگردان،
وَ يَا فَرَجَ كُلِّ مَكْرُوبٍ كَئِيبٍ،
اى گشايش دلهاى اندوهگين و شكسته،
وَ يَا غَوْثَ كُلِّ مَخْذُولٍ فَرِيدٍ،
و اى فريادرس انسانهاى خوار و تنها مانده،
وَ يَا عَضُدَ كُلِّ مُحْتَاجٍ طَرِيدٍ
اى ياور هر نيازمند رانده شده.
أَنْتَ اَلَّذِي وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً
تويى كه به گسترۀ علم و رحمتت بر همۀ موجودات احاطه دارى.
وَ أَنْتَ اَلَّذِي جَعَلْتَ لِكُلِّ مَخْلُوقٍ فِي نِعَمِكَ سَهْماً
و تويى كه براى هر آفريدهاى، بهرهاى در نعمتهايت قرار دادهاى.
«همه از نعمت نور الولایة بهره مند میشوند!»
وَ أَنْتَ اَلَّذِي عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ
تويى كه بخشش و عفوت از كيفرت برتر است.
وَ أَنْتَ اَلَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ.
تويى كه رحمتت بر غضبت پيشى مىگيرد.
وَ أَنْتَ اَلَّذِي عَطَاؤُهُ أَكْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ.
و تويى كه بخشش و فضلت از منعت بيشتر است.
وَ أَنْتَ اَلَّذِي اِتَّسَعَ اَلْخَلاَئِقُ كُلُّهُمْ فِي وُسْعِهِ.
تويى كه همۀ آفريدگان را از رحمت واسعۀ خود، وسعت عطا كردهاى
(و به همه مخلوقات، بهرۀ كامل بخشيدهاى).
وَ أَنْتَ اَلَّذِي لاَ يَرْغَبُ فِي جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ.
تويى كه از عطا و بخشش خود به خلق، پاداش نمىخواهى.
وَ أَنْتَ اَلَّذِي لاَ يُفْرِطُ فِي عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ.
و تويى كه در كيفر گناهكاران افراط (زيادهروى) نمىكنى.
وَ أَنَا، يَا إِلَهِي، عَبْدُكَ اَلَّذِي أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ
و من اى خدا، بنده توام كه او را به دعا امر فرمودى
فَقَالَ: لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ، هَا أَنَا ذَا، يَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَيْنَ يَدَيْكَ.
و او لبيك و سعديك گويان اظهار كرد كه اينك منم،
اى پروردگار بندهاى كه در پيشگاهت به خاك ذلّت و عبوديت افتاده.
أَنَا اَلَّذِي أَوْقَرَتِ اَلْخَطَايَا ظَهْرَهُ،
منم آنكه خطاها بر پشتش بس سنگينى كرده است
وَ أَنَا اَلَّذِي أَفْنَتِ اَلذُّنُوبُ عُمُرَهُ،
و منم آنكه عمرش در گناه فانى شده است.
وَ أَنَا اَلَّذِي بِجَهْلِهِ عَصَاكَ،
و منم آنكه با نادانى تو را نافرمانى كرده
وَ لَمْ تَكُنْ أَهْلاً مِنْهُ لِذَاكَ.
در حالى كه تو شايستۀ نافرمانى او نبودى.
هَلْ أَنْتَ، يَا إِلَهِي، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاكَ فَأُبْلِغَ فِي اَلدُّعَاءِ
اكنون، اى خداى من، آيا در بارۀ كسى كه به درگاهت دعا مىكند ترحم خواهى كرد تا بر دعا بيفزايم؟
أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَكَاكَ فَأُسْرِعَ فِي اَلْبُكَاءِ
و آيا آن را كه به درگاهت گريه كند مىآمرزى تا بيشتر گريه كنم؟
أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَكَ وَجْهَهُ تَذَلُّلاً
آيا هر كه را كه با خوارى در پيشگاه با عزّتت، روى خود به خاك ذلّت بمالد مىبخشى؟
أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَكَا إِلَيْكَ، فَقْرَهُ تَوَكُّلاً
و آن كس را كه از فقر و پريشانى خود به حضرتت شكايت مىكند و توكل و اعتمادش به تو است بىنياز خواهى كرد؟
إِلَهِي لاَ تُخَيِّبْ مَنْ لاَ يَجِدُ مُعْطِياً غَيْرَكَ،
خدايا كسى را كه جز تو بخشندهاى نمىيابد نوميد مكن،
وَ لاَ تَخْذُلْ مَنْ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ بِأَحَدٍ دُونَكَ.
و كسى را كه از احدى جز تو بىنيازى نمىطلبد، نوميد و خوار مگردان.
إِلَهِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
خدايا پس بر محمد و آل او درود فرست،
وَ لاَ تُعْرِضْ عَنِّي وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَيْكَ،
و از من كه به سوى تو رو آوردهام روى مگردان،
وَ لاَ تَحْرِمْنِي وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ،
و مرا كه مشتاق و متضرع به درگاه توام از عنايتت محروم مفرما
وَ لاَ تَجْبَهْنِي بِالرَّدِّ وَ قَدِ اِنْتَصَبْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ.
و اكنون كه در پيشگاهت ايستادهام دست ردّ بر پيشانيم مزن.
أَنْتَ اَلَّذِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِالرَّحْمَةِ،
تو آنى كه ذات پاك خود را به رحمت، وصف فرمودهاى،
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اِرْحَمْنِي،
بر محمد و آل او درود فرست، و به من رحم كن،
وَ أَنْتَ اَلَّذِي سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنِّي
تو آنى كه خود را بخشنده ناميدى، پس مرا ببخش.
قَدْ تَرَى يَا إِلَهِي، فَيْضَ دَمْعِي مِنْ خِيفَتِكَ،
اى خداى من، مىبينى كه اشك چشمم از ترس تو روان شده است
وَ وَجِيبَ قَلْبِي مِنْ خَشْيَتِكَ،
و دلم از بيم عظمتت نگران گرديده
وَ اِنْتِقَاضَ جَوَارِحِي مِنْ هَيْبَتِكَ
و اندامم از بزرگى و عظمتت لرزان شده است.
كُلُّ ذَلِكَ حَيَاءٌ مِنْكَ لِسُوءِ عَمَلِي،
همه اينها از شرمندگى از تو است به خاطر رفتار ناپسندم،
وَ لِذَاكَ خَمَدَ صَوْتِي عَنِ اَلْجَأْرِ إِلَيْكَ،
و از همين رو است كه صدايم از زارى و تضرع به درگاهت گرفته
وَ كَلَّ لِسَانِي عَنْ مُنَاجَاتِكَ.
و زبانم از راز و نياز با تو كند شده است.
يَا إِلَهِي فَلَكَ اَلْحَمْدُ
اى خداى من، شكر و سپاس براى تو است
فَكَمْ مِنْ عَائِبَةٍ سَتَرْتَهَا عَلَيَّ فَلَمْ تَفْضَحْنِي،
كه چه بسيار عيبم را پوشاندى و رسوايم نكردى،
وَ كَمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّيْتَهُ عَلَيَّ فَلَمْ تَشْهَرْنِي،
و چه فراوان گناهم را پنهان كردى و مشهورم نساختى
وَ كَمْ مِنْ شَائِبَةٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِكْ عَنِّي سِتْرَهَا،
و چه بسيار زشتيها كه انجام دادم و پردۀ مرا ندريدى
وَ لَمْ تُقَلِّدْنِي مَكْرُوهَ شَنَارِهَا،
و طوق زشتى آن را بر گردنم نيفكندى،
وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءَاتِهَا لِمَنْ يَلْتَمِسُ مَعَايِبِي مِنْ جِيرَتِي، وَ حَسَدَةِ نِعْمَتِكَ عِنْدِي
و بديهاى آن را بر همسايگانم كه در جستجوى عيبهايم هستند،
و نيز بر حسودانى كه از وجود نعمتهاى تو در نزد من رشگ مىبرند، آشكار نساختى.
ثُمَّ لَمْ يَنْهَنِي ذَلِكَ عَنْ أَنْ جَرَيْتُ إِلَى سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّي!
امّا، آن همه خوبيهاى تو من را از انجام كارهاى بدى كه تو از من مىدانى باز نداشت!
فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّي، يَا إِلَهِي، بِرُشْدِهِ
معبود من، چه كسى از من نادانتر به رشد و رستگارى خود است؟
وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّي عَنْ حَظِّهِ
و چه كسى از من غافلتر از بهره و نيكبختى خود است؟
وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّي مِنِ اِسْتِصْلاَحِ نَفْسِهِ
و چه كسى از من دورتر از اصلاح ذات خود است
حِينَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَيْتَ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ فِيمَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ
در حالى كه روزى تو را در راه معصيت تو كه مرا از آن نهى كردهاى صرف مىكنم؟
وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِي اَلْبَاطِلِ،
و چه كسى از جهت غوطهورى در باطل از من دورتر است؟
وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى اَلسُّوءِ مِنِّي
و چه كسى از جهت ارتكاب بديها از من سختتر است
حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ اَلشَّيْطَانِ
كه وقتى بين دعوت تو و دعوت شيطان قرار مىگيرم
فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَيْرِ عَمًى مِنِّي فِي مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لاَ نِسْيَانٍ مِنْ حِفْظِي لَهُ
دعوت شيطان را – نه از روى نابينايى در شناختم از او و نه از روى فراموشى او – مىپذيرم؟
وَ أَنَا حِينَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِكَ إِلَى اَلْجَنَّةِ، وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَي اَلنَّارِ.
و من هم اكنون باور دارم كه فرجام دعوت تو بهشت و پايان دعوت او آتش است.
سُبْحَانَكَ!
پاك و منزّهى!
مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِي،
چه شگفتآور است چيزى كه بر خود گواهى مىدهم،
وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِي.
و از امور پنهانى خودم مىشمارم.
وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ أَنَاتُكَ عَنِّي،
و شگفتتر از آن، بردبارى تو دربارۀ من
وَ إِبْطَاؤُكَ عَنْ مُعَاجَلَتِي،
و درنگ تو از تعجيل در كيفر من است،
وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ كَرَمِي عَلَيْكَ،
و اين به خاطر گرامى بودن من نزد تو نيست،
بَلْ تَأَنِّياً مِنْكَ لِي، وَ تَفَضُّلاً مِنْكَ عَلَيَّ
بلكه به خاطر مدارا و احسان تو بر من است
لِأَنْ أَرْتَدِعَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اَلْمُسْخِطَةِ،
تا از معصيت خشمآور تو خوددارى كنم
وَ أُقْلِعَ عَنْ سَيِّئَاتِيَ اَلْمُخْلِقَةِ،
و از گناهان خوار كننده، دست بر دارم
وَ لِأَنَّ عَفْوَكَ عَنِّي أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عُقُوبَتِي
و نيز به خاطر آن است كه گذشتن تو از من به درگاهت از كيفر من محبوبتر است.
بَلْ أَنَا، يَا إِلَهِي، أَكْثَرُ ذُنُوباً، وَ أَقْبَحُ آثَاراً، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالاً، وَ أَشَدُّ فِي اَلْبَاطِلِ تَهَوُّراً ،
بلكه من، اى پروردگار من، گناهانى بيشتر و آثارى زشتتر و در باطل، بىباكى شديدتر دارم
وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً،
و هنگام طاعت تو بيداريم كمتر است
وَ أَقَلُّ لِوَعِيدِكَ اِنْتِبَاهاً وَ اِرْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِيَ لَكَ عُيُوبِي، أَوْ أَقْدِرَ عَلَى ذِكْرِ ذُنُوبِي.
و براى وعدههاى تو، آگاهى و مراقبتم كمتر از آن است كه عيبهاى خود را براى تو بشمارم يا بتوانم گناهانم را بياد آورم.
وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِي طَمَعاً فِي رَأْفَتِكَ اَلَّتِي بِهَا صَلاَحُ أَمْرِ اَلْمُذْنِبِينَ، وَ رَجَاءً لِرَحْمَتِكَ اَلَّتِي بِهَا فَكَاكُ رِقَابِ اَلْخَاطِئِينَ.
و فقط به خاطر طمع در مهربانى تو كه اصلاح كار گناهكاران به آن است، خودم را با اين سخنان توبيخ مىكنم و نيز به خاطر اميد به رحمت تو كه نجات خطاكاران به آن است.
اَللَّهُمَّ
پروردگارا،
وَ هَذِهِ رَقَبَتِي قَدْ أَرَقَّتْهَا اَلذُّنُوبُ،
و اين گردن من است كه گناهان، آن را باريك كرده است،
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
پس بر محمد و آل او درود فرست،
وَ أَعْتِقْهَا بِعَفْوِكَ،
و با منّت خود آن را سبك فرما.
وَ هَذَا ظَهْرِي قَدْ أَثْقَلَتْهُ اَلْخَطَايَا،
و اين پشت من است در زير بار خطاها خميده،
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
پس بر محمد و خاندانش درود بفرست
وَ خَفِّفْ عَنْهُ بِمَنِّكَ
و به فضل خود بار خطاى من بكاه.
يَا إِلَهِي
اى خداى من،
لَوْ بَكَيْتُ إِلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَيَّ،
اگر به درگاهت بگريم تا پلكهاى چشمانم بيفتد
وَ اِنْتَحَبْتُ حَتَّى يَنْقَطِعَ صَوْتِي،
و با آواز بلند ناله كنم تا صدايم قطع شود
وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَايَ،
و در پيشگاه تو بايستم تا پاهايم ورم كند،
وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِي،
و در برابرت ركوع كنم تا استخوان پشتم از جا در آيد
وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَايَ،
و براى تو سجده كنم تا كاسۀ چشمانم بگودى رود
وَ أَكَلْتُ تُرَابَ اَلْأَرْضِ طُولَ عُمُرِي،
و همۀ عمرم، خاك زمين بخورم
وَ شَرِبْتُ مَاءَ اَلرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِي،
و تا پايان روزگارم آب خاكستر بنوشم
وَ ذَكَرْتُكَ فِي خِلاَلِ ذَلِكَ حَتَّى يَكِلَّ لِسَانِي،
و در خلال اينها به ذكر تو مشغول شوم تا زبانم كند شود
ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِي إِلَى آفَاقِ اَلسَّمَاءِ اِسْتِحْيَاءً مِنْكَ
آنگاه به خاطر شرمندگى، چشم به اطراف آسمان بلند نكنم،
مَا اِسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئَاتِي.
با اين كارها هرگز مستوجب از بين رفتن گناهى از گناهانم نمىشوم.
وَ إِنْ كُنْتَ تَغْفِرُ لِي حِينَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَكَ،
و آنگاه كه سزاوار آمرزش تو شوم اگر مرا بيامرزى،
وَ تَعْفُو عَنِّي حِينَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَكَ
و آنگاه كه شايستۀ بخشش تو شوم اگر مرا ببخشى،
فَإِنَّ ذَلِكَ غَيْرُ وَاجِبٍ لِي بِاسْتِحْقَاقٍ، وَ لاَ أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِيجَابٍ،
محققا آن بخشش تو از روى استحقاق و شايستگى من واجب نشده است.
إِذْ كَانَ جَزَائِي مِنْكَ فِي أَوَّلِ مَا عَصَيْتُكَ اَلنَّارَ،
زيرا، نخستين بار كه تو را معصيت كردم، جزاى من از جانب تو آتش بوده است.
فَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَنْتَ غَيْرُ ظَالِمٍ لِي.
از اين رو، اگر مرا كيفر نمايى به من ستم نكردهاى.
إِلَهِي فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِي بِسِتْرِكَ فَلَمْ تَفْضَحْنِي،
اى خداى من، و چون مرا با پردۀ خود پوشاندى و رسوايم نكردى،
وَ تَأَنَّيْتَنِي بِكَرَمِكَ فَلَمْ تُعَاجِلْنِي،
و با بخشش خود با من مدارا كردى و در كيفرم شتاب ننمودى
وَ حَلُمْتَ عَنِّي بِتَفَضُّلِكَ فَلَمْ تُغَيِّرْ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ،
و با فضل و احسان خود نسبت به من بردبارى كردى و نعمتت را بر من تغيير ندادى
وَ لَمْ تُكَدِّرْ مَعْرُوفَكَ عِنْدِي،
و نيكىات را نزد من تيره نساختى،
فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِي وَ شِدَّةَ مَسْكَنَتِي، وَ سُوءَ مَوْقِفِي.
پس، بر تضرع و زارى طولانى من و شدت فقر و تنگدستى من و بدى جايگاهم رحم كن.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست،
وَ قِنِي مِنَ اَلْمَعَاصِي،
و مرا از گناهان نگهدار،
وَ اِسْتَعْمِلْنِي بِالطَّاعَةِ،
و در طاعت خود بكارم گير،
وَ اُرْزُقْنِي حُسْنَ اَلْإِنَابَةِ،
و نيكى بازگشت از گناه را روزىام فرما
وَ طَهِّرْنِي بِالتَّوْبَةِ،
و به وسيلۀ توبه پاكم كن،
وَ أَيِّدْنِي بِالْعِصْمَةِ،
و با عصمت (ملكۀ خود دارى از گناه) ياريم ده،
وَ اِسْتَصْلِحْنِي بِالْعَافِيَةِ،
و با عافيت و تندرستى كارم را اصلاح نما،
وَ أَذِقْنِي حَلاَوَةَ اَلْمَغْفِرَةِ،
و شيرينى آمرزش را به من بچشان،
وَ اِجْعَلْنِي طَلِيقَ عَفْوِكَ، وَ عَتِيقَ رَحْمَتِكَ،
و مرا رها شدۀ بخشش و آزاد شدۀ رحمتت قرار بده،
وَ اُكْتُبْ لِي أَمَاناً مِنْ سُخْطِكَ،
و برايم ايمنى از خشم و غضبت را بنويس و محتوم كن،
وَ بَشِّرْنِي بِذَلِكَ فِي اَلْعَاجِلِ دُونَ اَلْآجِلِ،
و با آن در دنيا پيش از آخرت به من مژده ده
بُشْرَى أَعْرِفُهَا، وَ عَرِّفْنِي فِيهِ عَلاَمَةً أَتَبَيَّنُهَا.
مژدهاى كه آن را بشناسم و در آن علامتى نشانم ده كه آن را هويدا يابم.
إِنَّ ذَلِكَ لاَ يَضِيقُ عَلَيْكَ فِي وُسْعِكَ،
به درستى كه اجابت خواستههاى من در برابر رحمت گستردۀ تو دشوار نيست.
وَ لاَ يَتَكَأَّدُكَ فِي قُدْرَتِكَ، وَ لاَ يَتَصَعَّدُكَ فِي أَنَاتِكَ،
و تو را در قدرت بىپايانت و بردبارى فراوانت به زحمت نمىافكند،
وَ لاَ يَئُودُكَ فِي جَزِيلِ هِبَاتِكَ اَلَّتِي دَلَّتْ عَلَيْهَا آيَاتُكَ،
و در بخششهاى فراوانت كه آيات تو بر آن دلالت دارد گران نمىافتد.
إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ، وَ تَحْكُمُ مَا تُرِيدُ،
زيرا، تو آنچه مىخواهى انجام مىدهى و به آنچه اراده كنى حكم مىكنى.
إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
چونكه بر هر چيز توانايى.
@@@
[سورة فصلت (41): الآيات 31 الى 35] :
« وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً »
نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ (31)
در زندگى دنيا و در آخرت دوستانتان ماييم، و هر چه دلهايتان بخواهد در [بهشت] براى شماست، و هر چه خواستار باشيد در آنجا خواهيد داشت؛
نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ (32)
روزىِ آمادهاى از سوى آمرزنده مهربان است.»
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (33)
و كيست خوشگفتارتر از آن كس كه به سوى خدا دعوت نمايد و كار نيك كند و گويد: «من [در برابر خدا] از تسليمشدگانم»؟
وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ (34)
و نيكى با بدى يكسان نيست. [بدى را] به آنچه خود بهتر است دفع كن؛ آنگاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است، گويى دوستى يكدل مىگردد.
وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (35)
و اين [خصلت] را جز كسانى كه شكيبا بودهاند نمىيابند، و آن را جز صاحب بهرهاى بزرگ، نخواهد يافت.
[سورة التحريم (66): الآيات 6 الى 12] :
« قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ »
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد: بر آن [آتش] فرشتگانى خشن [و] سختگير [گمارده شده] اند. از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمىكنند و آنچه را كه مأمورند انجام مىدهند.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7)
اى كسانى كه كافر شدهايد، امروز عذر نياوريد، در واقع به آنچه مىكرديد كيفر مىيابيد.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (8)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به درگاه خدا توبهاى راستين كنيد، اميد است كه پروردگارتان بديهايتان را از شما بزدايد و شما را به باغهايى كه از زير [درختان] آن جويبارها روان است درآورد. در آن روز خدا پيامبر [خود] و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند خوار نمىگرداند: نورشان از پيشاپيش آنان، و سمت راستشان، روان است. مىگويند: «پروردگارا، نور ما را براى ما كامل گردان و بر ما ببخشاى، كه تو بر هر چيز توانايى.»
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (9)
اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت گير [كه] جاى ايشان در جهنّم خواهد بود و چه بد سرانجامى است.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10)
خدا براى كسانى كه كفر ورزيدهاند، زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده [كه] هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند، و كارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: «با داخل شوندگان داخل آتش شويد.»
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (11)
و براى كسانى كه ايمان آوردهاند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه كه گفت: «پروردگارا، پيش خود در بهشت خانهاى برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر بِرَهان.»
وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ (12)
و مريم دختِ عمران را، همان كسى كه خود را پاكدامن نگاه داشت و در او از روح خود دميديم و سخنان پروردگار خود و كتابهاى او را تصديق كرد و از فرمانبرداران بود.
[سورة هود (11): الآيات 84 الى 95] : « بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ »
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84)
و به سوى [اهل] مَدْيَنْ، برادرشان شعيب را [فرستاديم]. گفت: «اى قوم من، خدا را بپرستيد. براى شما جز او معبودى نيست. و پيمانه و ترازو را كم مكنيد. به راستى شما را در نعمت مىبينم. و[لى] از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم.»
وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85)
«و اى قوم من، پيمانه و ترازو را به داد، تمام دهيد، و حقوق مردم را كم مدهيد، و در زمين به فساد سر برمداريد.»
بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86)
«اگر مؤمن باشيد، باقيمانده [حلال] خدا براى شما بهتر است، و من بر شما نگاهبان نيستم.»
قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87)
گفتند: «اى شعيب، آيا نماز تو به تو دستور مىدهد كه آنچه را پدران ما مىپرستيدهاند رها كنيم، يا در اموال خود به ميل خود تصرّف نكنيم؟ راستى كه تو بردبارِ فرزانهاى.»
قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88)
گفت: «اى قوم من، بينديشيد، اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم، و او از سوى خود روزىِ نيكويى به من داده باشد [آيا باز هم از پرستش او دست بردارم؟] من نمىخواهم در آنچه شما را از آن باز مىدارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم]. من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم، ندارم، و توفيق من جز به [يارى] خدا نيست. بر او توكّل كردهام و به سوى او بازمىگردم.»
وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89)
«و اى قوم من، زنهار تا مخالفت شما با من، شما را بدانجا نكشاند كه [بلايى] مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد، به شما [نيز] برسد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست.»
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90)
«و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد، سپس به درگاه او توبه كنيد كه پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است.»
قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ (91)
گفتند: «اى شعيب! بسيارى از آنچه را كه مىگويى نمىفهميم، و واقعاً تو را در ميان خود ضعيف مىبينيم، و اگر عشيره تو نبود قطعاً سنگسارت مىكرديم، و تو بر ما پيروز نيستى.»
قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92)
گفت: «اى قوم من، آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر خود گرفتهايد [و فراموشش كردهايد]؟ در حقيقت، پروردگار من به آنچه انجام مىدهيد احاطه دارد.»
وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93)
«و اى قوم من، شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد، من [نيز] عمل مىكنم. به زودى خواهيد دانست كه عذابِ رسواكننده بر چه كسى فرود مىآيد و دروغگو كيست؛ و انتظار بريد كه من [هم] با شما منتظرم.»
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (94)
و چون فرمان ما آمد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمتى از جانب خويش نجات داديم، و كسانى را كه ستم كرده بودند، فرياد [مرگبار] فرو گرفت، و در خانههايشان از پا درآمدند.
كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)
گويى در آن [خانهها] هرگز اقامت نداشتهاند. هان، مرگ بر [مردم] مَدْيَن، همان گونه كه ثمود هلاك شدند.
[سورة غافر (40): الآيات 41 الى 46] : « أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ »
وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ (41)
و اى قوم من، چه شده است كه من شما را به نجات فرامىخوانم و [شما] مرا به آتش فرامىخوانيد؟
تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (42)
مرا فرامىخوانيد تا به خدا كافر شوم و چيزى را كه بدان علمى ندارم با او شريك گردانم؛ و من شما را به سوى آن ارجمند آمرزنده دعوت مىكنم.
لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43)
آنچه مرا به سوى آن دعوت مىكنيد، به ناچار نه در دنيا و نه در آخرت [درخورِ] خواندن نيست، و در حقيقت، برگشت ما به سوى خداست، و افراطگران همدمان آتشند.
فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (44)
پس به زودى آنچه را به شما مىگويم به ياد خواهيد آورد. و كارم را به خدا مىسپارم؛ خداست كه به [حال] بندگان [خود] بيناست.»
فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45)
پس خدا او را از عواقب سوء آنچه نيرنگ مىكردند حمايت فرمود، و فرعونيان را عذاب سخت فروگرفت.
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46)
[اينك هر] صبح و شام بر آتش عرضه مىشوند، و روزى كه رستاخيز برپا شود [فرياد مىرسد كه:] «فرعونيان را در سختترين [انواع] عذاب درآوريد.»
[سورة الأحقاف (46): الآيات 31 الى 35] : « أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ … وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ »
يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (31)
اى قوم ما، دعوتكننده خدا را پاسخ [مثبت] دهيد و به او ايمان آوريد تا [خدا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و از عذابى پردرد پناهتان دهد.
وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (32)
و كسى كه دعوتكننده خدا را اجابت نكند، در زمين درماندهكننده [خدا] نيست و در برابر او دوستانى ندارد. آنان در گمراهى آشكارىاند.
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (33)
مگر ندانستهاند كه آن خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفريدن آنها درمانده نگرديد؛ مىتواند مردگان را [نيز] زنده كند؟ آرى، اوست كه بر همه چيز تواناست.
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34)
و روزى كه كافران بر آتش عرضه مىشوند [از آنان مىپرسند:] «آيا اين راست نيست؟» مىگويند: «سوگند به پروردگارمان كه آرى.» مىفرمايد: «پس به [سزاى] آنكه انكار مىكرديد عذاب را بچشيد.»
فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ (35)
پس همان گونه كه پيامبرانِ نستوه، صبر كردند، صبر كن، و براى آنان شتابزدگى به خرج مده. روزى كه آنچه را وعده داده مىشوند بنگرند، گويى كه آنان جز ساعتى از روز را [در دنيا] نماندهاند؛ [اين] ابلاغى است. پس آيا جز مردم نافرمان هلاكت خواهند يافت؟
[سورة الرعد (13): الآيات 12 الى 15] : «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ … وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ»
هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12)
اوست كسى كه برق را براى بيم و اميد به شما مىنماياند، و ابرهاى گرانبار را پديدار مىكند.
وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ (13)
رعد، به حمد او، و فرشتگان [جملگى] از بيمش تسبيح مىگويند، و صاعقهها را فرو مىفرستند و با آنها هر كه را بخواهد، مورد اصابت قرار مىدهد، در حالى كه آنان در باره خدا مجادله مىكنند، و او سختكيفر است.
لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلاَّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (14)
دعوت حق براى اوست. و كسانى كه [مشركان] جز او مىخوانند، هيچ جوابى به آنان نمىدهند، مگر مانند كسى كه دو دستش را به سوى آب بگشايد تا [آب] به دهانش برسد، در حالى كه [آب] به [دهان] او نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز بر هدر نباشد.
وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (15)
و هر كه در آسمانها و زمين است -خواه و ناخواه- با سايههايشان، بامدادان و شامگاهان، براى خدا سجده مىكنند.
[سورة إبراهيم (14): الآيات 35 الى 41] : « رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ »
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ (35)
و [ياد كن] هنگامى را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا، اين شهر را ايمن گردان، و مرا و فرزندانم را از پرستيدن بتان دور دار.
رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36)
پروردگارا، آنها بسيارى از مردم را گمراه كردند. پس هر كه از من پيروى كند، بى گمان، او از من است، و هر كه مرا نافرمانى كند، به يقين، تو آمرزنده و مهربانى.
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37)
پروردگارا، من [يكى از] فرزندانم را در درّهاى بىكشت، نزد خانه محترم تو، سكونت دادم. پروردگارا، تا نماز را به پا دارند، پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [مورد نيازشان] روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.
رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (38)
پروردگارا، بىگمان تو آنچه را كه پنهان مىداريم و آنچه را كه آشكار مىسازيم مىدانى، و چيزى در زمين و در آسمان بر خدا پوشيده نمىماند.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ (39)
سپاس خداى را كه با وجود سالخوردگى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد. به راستى پروردگار من شنونده دعاست.
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (40)
پروردگارا، مرا برپادارنده نماز قرار ده، و از فرزندان من نيز. پروردگارا، و دعاى مرا بپذير.
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41)
پروردگارا، روزى كه حساب برپا مىشود، بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى.»
[سورة القصص (28): الآيات 36 الى 42] : « وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ »
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (36)
پس چون موسى آيات روشن ما را براى آنان آورد، گفتند: «اين جز سحرى ساختگى نيست و از پدران پيشين خود چنين [چيزى] نشنيدهايم.»
وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37)
و موسى گفت: «پروردگارم به [حال] كسى كه از جانب او رهنمودى آورده و [نيز] كسى كه فرجام [نيكوىِ] آن سرا براى اوست، داناتر است. در حقيقت، ظالمان رستگار نمىشوند.»
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ (38)
و فرعون گفت: «اى بزرگان قوم، من جز خويشتن براى شما خدايى نمىشناسم. پس اى هامان؛ برايم بر گِل آتش بيفروز و برجى [بلند] براى من بساز، شايد به [حالِ] خداى موسى اطّلاع يابم، و من جدّاً او را از دروغگويان مىپندارم.»
وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (39)
و او و سپاهيانش در آن سرزمين به ناحق سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى ما بازگردانيده نمىشوند.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40)
تا او و سپاهيانش را فرو گرفتيم و آنان را در دريا افكنديم، بنگر كه فرجام كار ستمكاران چگونه بود.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (41)
و آنان را پيشوايانى كه به سوى آتش مىخوانند گردانيديم، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد.
وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)
و در اين دنيا لعنتى بدرقه [نامِ] آنان كرديم و روز قيامت [نيز] ايشان از [جمله] زشترويانند.
[سورة النور (24): الآيات 47 الى 52] : « وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ … إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ »
وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47)
و مىگويند: «به خدا و پيامبر [او] گرويديم و اطاعت كرديم.» آنگاه دستهاى از ايشان پس از اين [اقرار] روى برمىگردانند، و آنان مؤمن نيستند.
وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48)
و چون به سوى خدا و پيامبر او خوانده شوند، تا ميان آنان داورى كند، بناگاه دستهاى از آنها روى برمىتابند.
وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49)
و اگر حق به جانب ايشان باشد، به حال اطاعت به سوى او مىآيند.
أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (50)
آيا در دلهايشان بيمارى است، يا شك دارند، يا از آن مىترسند كه خدا و فرستادهاش بر آنان ستم ورزند؟ [نه،] بلكه خودشان ستمكارند.
إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51)
گفتار مؤمنان – وقتى به سوى خدا و پيامبرش خوانده شوند تا ميانشان داورى كند – تنها اين است كه مىگويند: «شنيديم و اطاعت كرديم.» اينانند كه رستگارند.
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (52)
و كسى كه خدا و فرستاده او را فرمان بَرَد، و از خدا بترسد و از او پروا كند؛ آنانند كه خود كاميابند.
[سورة الأحزاب (33): الآيات 41 الى 48] : « وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ »
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار.
وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (42)
و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (43)
اوست كسى كه با فرشتگان خود بر شما درود مىفرستد تا شما را از تاريكيها به سوى روشنايى برآورد، و به مؤمنان همواره مهربان است.
تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (44)
درودشان -روزى كه ديدارش كنند- سلام خواهد بود، و براى آنان پاداشى نيكو آماده كرده است.
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (45)
اى پيامبر، ما تو را [به سِمَتِ] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم،
وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً (46)
و دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناك.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً (47)
و مؤمنان را مژده دِه كه براى آنان از جانب خدا بخشايشى فراوان خواهد بود.
وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (48)
و كافران و منافقان را فرمان مبَر، و از آزارشان بگذر و بر خدا اعتماد كن و كارسازى [چون] خدا كفايت مىكند.
[سورة فاطر (35): الآيات 6 الى 10] : « إِنَّ الشَّيْطانَ … يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ »
إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ (6)
در حقيقت، شيطان دشمن شماست، شما [نيز] او را دشمن گيريد. [او] فقط دار و دسته خود را مىخوانَد تا آنها از ياران آتش باشند.
الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7)
كسانى كه كفر ورزيدهاند، عذابى سخت خواهند داشت. و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ است.
أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ (8)
آيا آن كس كه زشتىِ كردارش براى او آراسته شده و آن را زيبا مىبيند [مانند مؤمن نيكوكار است]؟ خداست كه هر كه را بخواهد بىراه مىگذارد و هر كه را بخواهد هدايت مىكند. پس مبادا به سبب حسرتها[ى گوناگون] بر آنان، جانت [از كف] برود؛ قطعاً خدا به آنچه مىكنند داناست.
وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ (9)
و خدا همان كسى است كه بادها را روانه مىكند؛ پس [بادها] ابرى را برمىانگيزند، و [ما] آن را به سوى سرزمينى مرده رانديم، و آن زمين را بدان [وسيله]، پس از مرگش زندگى بخشيديم؛ رستاخيز [نيز] چنين است.
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10)
هر كس سربلندى مىخواهد، سربلندى يكسره از آنِ خداست. سخنان پاكيزه به سوى او بالا مىرود، و كار شايسته به آن رفعت مىبخشد. و كسانى كه با حيله و مكر كارهاى بد مىكنند، عذابى سخت خواهند داشت، و نيرنگشان خود تباه مىگردد.
[سورة الأعراف (7): الآيات 179 الى 181] : « وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها »
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (179)
و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلماندگانند.
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (180)
و نامهاى نيكو به خدا اختصاص دارد، پس او را با آنها بخوانيد، و كسانى را كه در مورد نامهاى او به كژى مىگرايند رها كنيد. زودا كه به [سزاى] آنچه انجام مىدادند كيفر خواهند يافت.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181)
و از ميان كسانى كه آفريدهايم، گروهى هستند كه به حقّ هدايت مىكنند و به حقّ داورى مىنمايند.
[سورة البقرة (2): آية 221] : « أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ »
وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)
و با زنانِ مشرك ازدواج مكنيد، تا ايمان بياورند. قطعاً كنيزِ با ايمان بهتر از زنِ مشرك است، هر چند [زيبايى] او شما را به شگفت آوَرَد. و به مردانِ مشرك زن مدهيد تا ايمان بياورند. قطعاً برده با ايمان بهتر از مردِ آزاد مشرك است، هر چند شما را به شگفت آوَرَد. آنان [شما را] به سوى آتش فرا مىخوانند، و خدا به فرمان خود، [شما را] به سوى بهشت و آمرزش مىخواند، و آيات خود را براى مردم روشن مىگرداند، باشد كه متذكّر شوند.
[سورة الأعراف (7): الآيات 196 الى 198] : «وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ … وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى»
إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196)
بىترديد، سرور من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاده، و همو دوستدار شايستگان است.
وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197)
و كسانى را كه به جاى او مىخوانيد، نمىتوانند شما را يارى كنند و نه خويشتن را يارى دهند.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ (198)
و اگر آنها را به [راه] هدايت فرا خوانيد، نمىشنوند، و آنها را مىبينى كه به سوى تو مىنگرند در حالى كه نمىبينند.
[سورة الأنفال (8): الآيات 24 الى 25] : « إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ »
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مىبخشد، آنان را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل مىگردد، و هم در نزد او محشور خواهيد شد.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (25)
و از فتنهاى كه تنها به ستمكاران شما نمىرسد بترسيد و بدانيد كه خدا سختكيفر است.
[سورة يونس (10): الآيات 24 الى 25] : « وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ »
إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24)
در حقيقت، مَثَلِ زندگى دنيا بسان آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم، پس گياه زمين -از آنچه مردم و دامها مىخورند- با آن درآميخت، تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان درويده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است. اين گونه نشانهها[ى خود] را براى مردمى كه انديشه مىكنند به روشنى بيان مىكنيم.
وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (25)
و خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مىخواند، و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مىكند.
[سورة الكهف (18): الآيات 57 الى 59] : « وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً »
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57)
و كيست ستمكارتر از آن كس كه به آيات پروردگارش پند داده شده، و از آن روى برتافته، و دستاورد پيشينه خود را فراموش كرده است؟ ما بر دلهاى آنان پوششهايى قرار داديم تا آن را درنيابند و در گوشهايشان سنگينى [نهاديم]. و اگر آنها را به سوى هدايت فراخوانى باز هرگز به راه نخواهند آمد.
وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58)
و پروردگار تو آمرزنده [و] صاحب رحمت است. اگر به [جرم] آنچه مرتكب شدهاند، آنها را مؤاخذه مىكرد، قطعاً در عذاب آنان تعجيل مىنمود [ولى چنين نمى كند] بلكه براى آنها سر رسيدى است كه هرگز از برابر آن راه گريزى نمىيابند.
وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59)
و [مردم] آن شهرها چون بيدادگرى كردند، هلاكشان كرديم، و براى هلاكتشان موعدى مقرر داشتيم.
[سورة آلعمران (3): الآيات 190 الى 194] : « رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ »
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ (190)
مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههايى [قانع كننده] است.
الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (191)
همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مىكنند، و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند [كه:] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريدهاى؛ منزهى تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار.
رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (192)
پروردگارا، هر كه را تو در آتش درآورى، يقيناً رسوايش كردهاى، و براى ستمكاران ياورانى نيست.
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (193)
پروردگارا، ما شنيديم كه دعوتگرى به ايمان فرا مىخواند كه: «به پروردگار خود ايمان آوريد»، پس ايمان آورديم. پروردگارا، گناهان ما را بيامرز، و بديهاى ما را بزداى و ما را در زمره نيكان بميران.
رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ (194)
پروردگارا، و آنچه را كه به وسيله فرستادگانت به ما وعده دادهاى به ما عطا كن، و ما را روز رستاخيز رسوا مگردان، زيرا تو وعدهات را خلاف نمىكنى.
[سورة لقمان (31): الآيات 21 الى 25] :
« … اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ … كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ »
وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (21)
و چون به آنان گفته شود: «آنچه را كه خدا نازل كرده پيروى كنيد»، مىگويند: «[نه!] بلكه آنچه كه پدرانمان را بر آن يافتهايم پيروى مىكنيم»؛ آيا هر چند شيطان آنان را به سوى عذاب سوزان فرا خواند؟
وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22)
و هر كس خود را -در حالى كه نيكوكار باشد- تسليم خدا كند، قطعاً در ريسمان استوارترى چنگ درزده، و فرجام كارها به سوى خداست.
وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23)
و هر كس كفر ورزد، نبايد كفر او تو را غمگين گرداند. بازگشتشان به سوى ماست، و به [حقيقتِ] آنچه كردهاند آگاهشان خواهيم كرد. در حقيقت، خدا به راز دلها داناست.
نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ (24)
[ما] آنان را اندكى برخوردار مىسازيم، سپس ايشان را در عذابى پر فشار درمانده مىكنيم.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (25)
و اگر از آنها بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مسلّماً خواهند گفت: «خدا.» بگو: «ستايش از آنِ خداست» ولى بيشترشان نمىدانند.
هشدار!!! فقط مجاز به انتخاب یک دعوتنامه هستید!
دعوتکننده کیست؟ و انتخاب تو کدام است؟
هر انسانی در نقطهای ایستاده که دو دعوت متضاد به سمت او روانه شده است:
یکی، دعوتکننده الهی که تو را به سوی نجات، نور، و آرامش درونی میخواند؛
و دیگری، دعوتکننده شیطانی که تو را به سوی آتش، نابودی، آشفتگی و سردرگمی میبرد.
چنانکه قرآن میفرماید:
«من شما را به نجات میخوانم، و شما مرا به آتش!» (سوره غافر، آیه 41)
این دو دعوت در قلب تو تجلی دارند — در صدای «معلم درونی» تو.
دعوتکننده الهی منتظر است تا او را بخوانی.
و این همان معنای «دعا» است: عمل آگاهانه فراخواندن معلم ربانی — آن راهنمای الهی تربیتشدهای که بازتابدهندۀ حکمت اهلبیت علیهمالسلام است و تو را با وضوح و صداقت راهبری میکند.
دعا کردن یعنی انتخاب دعوتکنندهات!
دعوت شیطان برعکس است: ممکن است در ظاهر دلپذیر، جذاب یا آسان جلوه کند — بر مبنای نفس، غرور یا استقلال ظاهری — اما ریشهاش تکبر است.
و تکبر، انسان را از اتصال واقعی و دعا کردن محروم میکند.
از همین رو قرآن هشدار میدهد:
«بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. بیگمان کسانی که از عبادت من تکبر میورزند، با خواری وارد جهنم میشوند.» (سوره غافر، آیه 60)
کسی که از پذیرش معلم ربانی — که از سوی خدا و اهلبیت علیهمالسلام تعیین شده — سر باز میزند، در حقیقت دعوت خدا را رد کرده است.
همانطور که شیطان بهخاطر تکبر، از سجده بر آدم امتناع کرد، امروز هم برخی بهخاطر حسادت یا خودبینی علمی، از تبعیت از معلم نورانی اجتناب میکنند.
پس دوباره به اصل پرسش بازمیگردیم:
چه کسی را در قلبت دعوت میکنی؟
آنکس که تو دنبال او میروی، مقصد تو را تعیین میکند.
اگر در پی آرامش، بصیرت، و سیر صحیح در زندگی هستی، باید دعوتکننده الهی را بشناسی، با فروتنی به او لبیک بگویی، و منطقی را فراگیری که تنها از چراغ هدایت نمایندگان خدا روی زمین میتابد.
مهارت واقعی، هماهنگکردن عقل با وحی است.
و این همان چیزیست که دعا را به نور تبدیل میکند و انتخاب را به نجات.
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ:
وَ اللَّهِ لَا أَشْرَكْتُ فِي حُبِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع مَعَهُ غَيْرَهُ
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
اعْلَمُوا أَنَّ هَذِهِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ
فَمِنَ الْيَمِينِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ عَلَى الشَّمَالِ شَيْطَانٌ إِنِ اتَّبَعْتُمُوهُ أَضَلَّكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُ أَدْخَلَكُمُ النَّارَ
وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ إِنِ اتَّبَعْتُمُوهُ هَدَاكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُ أَدْخَلَكُمُ الْجَنَّةَ
فَوَثَبَ إِلَيْهِ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ قُلْتَ ذَا
قَالَ لِأَنَّهُ يَأْمُرُ بِالتُّقَى وَ يَعْمَلُ بِهَا وَ الشَّيْطَانُ يَأْمُرُ بِالْمُنْكَرِ وَ يَعْمَلُ بِالْفَحْشَاءِ.
ابن عباس (رضیاللهعنه) گفت:
به خدا سوگند! هرگز در محبت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیهالسلام) کسی را با او شریک نکردهام.
سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:
آگاه باشید! این بهشت است و آن دوزخ.
در سمت راست، علی بن ابیطالب است، و در سمت چپ، شیطان.
اگر از شیطان پیروی کنید، شما را گمراه میکند، و اگر از او فرمان ببرید، شما را به آتش دوزخ میبرد.
اما علی بن ابیطالب، اگر از او پیروی کنید، شما را هدایت میکند، و اگر از او فرمان ببرید، شما را به بهشت میبرد.
در این لحظه، ابوذر غفاری (رضیاللهعنه) برخاست و گفت:
ای رسول خدا! چگونه چنین گفتی؟
حضرت فرمودند:
زیرا علی (علیهالسلام) به تقوا فرمان میدهد و خود نیز به آن عمل میکند،
و شیطان به منکر فرمان میدهد و خود نیز به زشتی و فحشا عمل میکند.
این حدیث شریف در چارچوب مقالهی دعا: «فقط مجاز به انتخاب یک دعوتنامه هستید» دقیقاً بر همان دو دعوتنامهای تأکید دارد که در آیهی قرآن آمده:
«أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ»
یعنی دو دعوتنامهی کاملاً متقابل:
یکی دعوت به نجات و بهشت، و دیگری دعوت به آتش و نابودی.
…
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در این روایت پرده از یک دو راهی برداشتهاند؛
دو راهیای که هر انسانی در آن قرار دارد:
از سمت راست، علی بن ابیطالب (علیهالسلام) ایستاده که نمایندهی دعوت الهی است؛
داعی الی الله، مظهر تقوا، هدایت و نجات.
و از سمت چپ، شیطان ایستاده که نمایندهی دعوت شیطانی است؛
مظهر گمراهی، منکر، فحشا و آتش.
این حدیث با زبان تصویر و جهت (راست و چپ) میخواهد بگوید که در مسیر زندگی، تو با دعوتنامهای از هر دو سو مواجهی؛ فقط حق داری یکی را انتخاب کنی.
و اگر بخواهی میان این دو جمع کنی (مثلاً علی ع را دوست بداری، ولی از دستوراتش تبعیت نکنی، یا در عین پیروی از شیطان، به علی ع هم ارادت زبانی بورزی)، این یعنی نفاق و گمراهی قطعی.
جملات کلیدی پیامبر اکرم ص در حدیث:
«إِنِ اتَّبَعْتُمُوهُ (شیطان) أَضَلَّكُمْ … أَدْخَلَكُمُ النَّارَ»
«إِنِ اتَّبَعْتُمُوهُ (علی ع) هَدَاكُمْ … أَدْخَلَكُمُ الْجَنَّةَ»
یعنی مسأله فقط دوستی یا ارادت نیست؛ مسأله “اتباع” است!
چه کسی را دنبال میکنی؟
چه کسی را گوش میدهی؟
چه کسی الگویت است؟
چه منطقی را در زندگی پیاده میکنی؟
ارتباط با مقالهٔ «دعا» و مفهوم “معلم ربانی”:
دعای تو زمانی مستجاب میشود که از مسیر حق وارد شوی؛ از «بابالله».
و علی بن ابیطالب (ع) همان باب است. همان داعی الی الله.
و چنانکه در مقاله گفتیم، اگر کسی معلم ربانی را باور نداشته باشد و در دلش شک نسبت به او باشد، اصلاً درِ دعا به رویش باز نمیشود، چون اصلاً از راه وارد نشده:
«إِنَّ عَبْدِي أَتَانِي مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ»
و رسول خدا ص در این حدیث همان حقیقت را یادآور شدند:
دعوتنامهی الهی با علی بن ابیطالب (ع) ابلاغ میشود؛ اگر از او اطاعت کنی، وارد بهشت میشوی، وگرنه انتخابت –هرچقدر هم توجیه عقلانی به ظاهر داشته باشد–، همان دعوتنامهی آتش است.
…
در مسیر بندگی، فقط یک دعوتنامه برای تو معتبر است:
دعوتنامهی علی ع، دعوتنامهی معلم ربانی، دعوتنامهی تقوا و صدق.
اگر با این دعوت همراه نشدی، به ناچار فریب دعوتنامهی شیطان را خواهی خورد؛ هرچند با زبانی زیبا و منطقی ساختگی ارائه شده باشد.
و آنگاه…
نه دعای تو بالا میرود،
نه آرامشی نصیبت میشود،
نه نجاتی در انتظارت خواهد بود.
فقط مجاز به انتخاب یک دعوتنامه هستی.
👈و علی (ع) همان دعوتنامهی امضاشدهی بهشت است…👉