#ورکلایف
تمنا : خواهرم شرایط رو درک کنه و ناراحت نشه
تقدیر: شرایطی بوجود میاد که ناراحت میشه
کلام فرشته نگهبان : اشکالی نداره خودتو بزن به تغافل و بهش مهربانی کن
کلام شیطان: از دست این خواهر ،که نه محبتش درست و حسابیه نه ناراحت شدنش انگار حالت میانه نداره ، دیگه اصلا ازش کاری نخواه که باهم انجام بدین ،بیکاری تو ها ،
👈قرار بود با خواهرم یه سری کار انجام بدیم اول قرار بود ساعت ۱۰بیاد ، بعد من بهش پیام دادم که ….. اومده خونمون و شما ۱۲ خونمون بیا که تا افطار کارامونو انجام بدیم بعدم که افطار میهمان ما هستین و تا شب پیش همیم و کارا تموم میشه و… ، ازلحن پیامهاش متوجه شدم ناراحت شده که تو چرا میگی دو ساعت دیرتر بیا و… شیطان: این چرا اینطوری میکنه ،خب کار پیش اومده دیگه ناراحتی نداره که ،من هی به تو میگم با این ارتباط نگیر تو باز هی میخوای بهش محبت کنی ،
خواهرم اومد و خیلی ناراحت و سرسنگین بود 😬 دیدم دو تا قابلمه هم اورده ،گفت افطاری رو درست کردم اوردم ، اینجا بود که قلبم تو دهنم بود که یعنی چی من که گفتم اینجا افطار مهمون ما هستین و یه چیزی درست میکنیم و افطاریم گذاشتم رو گازه الان ،بعد چرا الان غذا آورده همراه خودش 😡
فرشته مهربان :هیچی نگو ولش کن اونم خواسته مهربانی کنه به روش خودش ،
ولی من حرف شیطونو در ثانیه گوش کردم و بی توجه به کلام فرشته جانم ،با لحن محبت آمیزی بهش گفتم عزیزم چرا غذا درست کردی ؟،اینجا بالاخره یه چیزی پیدا میشد باهم بخوریم 😬 و بعد از چند ثانیه نگاه اخم الود فرشته جانم (چون همینم نباید میگفتم ،😔) خوشحالی شیطان در قلبم تجسم کردم ،و تاریک الحال شدم 😔. خواهرم گفت نه بابا این همه زحمت میدیم ما به شما ،دیگه گفتم اذیت میشین و… ،خلاصه شیطان مشغول چرت و پرت گفتن بود و منم در حال سنگ زدن که برو خناس که دیگه گولتو نمیخورم ،تو میخوای من خیلی نرم و مهربان تیکه هایی که با عصبانیت بخوام بهش بگم رو مهربانانه بهش بگم ،چون میدونی من با لحن عصبانی باهاش حرف نمیرنم و… دستتو خوندم خناس . خیلی سخت بود چون من مدام باید محبت میکردم و مهربانی و به روی خودم نمیاوردم که متوجه ناراحتیش شدم ، و از اون طرفم شیطان مدام میگفت ،یعنی چی تو اختیار زندگیتو نداری که بگی مهمون دارم و برنامه دو ساعت جابه جا شده ؟ که این همه اخم کنه و باد کنه و…. بعدم مگر تو مقصری الان که اون ناراحت شده ؟تو مسئول ناراحت نشدن بقیه شدی ؟ به نظرم فدای سرت که ناراحته اینقدر باد کنه و ناراحت شه که خودش خسته شه و تمومش کنه
فرشته:اره تو مسئولی که چراغ تاریکشو با مهربانی روشن کنی 🥰 من دیگه فقط با اشاره فرشته جانم ،جلو میرفتم و صحبت میکردم تا ببینم چی میشه ،و اینقدر محبت کردم و مهربانی کردم و به جای دیدن چهره ناراحت خواهر ، چهره خندان فرشته جانمو تجسم میکردم که بالاخره جواب داد و خندید و شروع کردن به صحبت کردن واون حال سنگین و تاریکش شکست ….. و باهم کلی خوش گذروندیم و اخرشم از یه وسیله خونه ام خیلی خوشش اومد و گفت چه خوبه منم باید بخرم و… من یکی اضافه داشتم تو خونه ،فرشته جانم گفت برو اون یکی رو که نو و داخل بسته بندیشه سریع بیار بهش بده و بگو بیا عزیزم من یکی اضافه داشتم مال تو باشه 😘…. کلی خوشحال شد 🥰🥰🥰🥰🥰 🥳🥳🥳🥳.خداروشکر که این بحران با نور مدیریت شد ،و باعث ناراحتی و دل گرفتگی و کینه هزار واژه حسد در قلبم نشد 🙏🙏🙏🙏
✅