توضیحات: ما دیروز مهمون داشتیم (پدر و مادرم) ، چون پدرم مریض هستن و بعد از یک ماه اومدن بیرون و امدن منزل ما دوست داشتم شرایط جوری باشه تا در آرامش در خدمتشون باشم و بهشون خوش بگذره ولی بعد از نهار بچه ها اینقدر باهم دعوا و سرو صدا کردن.
تمنا: آروم بودن بچه ها و دعوا نکردن و سر به سر هم نذاشتن
تقدیر: دوتایی باهم دعوا کنن و سرو صدا کنن
کلام شیطان: دعواشون کن بشینن ، ببین پدرت مریضه ، آبرو نذاشتن اینقدر سر و صدا کردن
کلام فرشته نگهبان: همین طوری که اونا بچه ی تو هستن نوه ی اون پدر مادرن اون بچه ها هرکاری کنن از نظر اونا مشکلی نیست ، تو اگر دعوا کنی بیشتر ناراحت میشن.
😞اما متاسفانه به حرف شیطان کردم و بچه رو دعوا کردم نه تنها شرایط آروم نشد بلکه محیط نا آرام شد و پدر مادری که دوست نداشتم اذیت بشن بیشتر ناراحت شدن و بعدش از خجالت از خونه اومدم بیرون احساس میکردم یکی داره خفم میکنه از بس قبض بودم خلاصه یه دوری زدم یه چیزیم برا بچه ها خریدم برگشتم خونه آمدم بوسیدم بچه هارو ولی چه فایده که نمازم قضا شد با خودم فکر میکردم ای کاش همون لحظه که می خواستم دعوا کنم با خودم سوره ی ناس و فلق رو می خوندم و در عمل معنا میکردم و نماز اول وقت به جا میاوردم.😔😔😔😔😔😔