تمنا : تو مهمونی یه عروسک داشتن که من اونو خیلی دوست داشتم و دلم میخواست چند روزی بیارمش خونمون
تقدیر : ( …… جون ) میگه عروسکمو نمیدم ببری خونتون
کلام فرشته نگهبان : علیرضا جان پسرم این اتفاق الان افتاده پس تقدیره تو نباید به حرف شیطون گوش کنی ،ببین مامانت چی میگه ،از تمنای این عروسک بگذر پسرم تا حضرت جون بهت جایزه بده و قلبت روز باشه
کلام شیطان: ای علیرضای خنگول حرفای فرشته و مامانت رو گوش نکن اونا دارن گولت میزنن مثل این عروسک هیچ مغازه ای نداره . اگر این عروسکو میخوای اصلا کوتاه نیا و داد و قال کن و بگو باید این عروسکو من ببرم خونمون ✅
( تو مهمونی یه مقدار طول کشید ولی تونست مدیریت کنه و بدون سرو صدا عروسک رو پس داد .موقع برگشتن به خونه تو ماشین باهاش صحبت میکردیم میگفت من دوست ندارم دوست شیطون باشم چون زشت وسیاهه و داشت به اون عروسک فک میکرد و گاهی فکراش رو بلند میگفت که مامان پس اگر( … جون) اومد خونه ما منم از چیزی خوشش بیاد میگم نبرین خونتون . بهش گفتم پس مهربانی چی میشه پسرم؟ اینکه میشه مقابله به مثل ، جواب خوبی که خوبیه ولی جواب کسی که فک میکنی بهت مهربونی نکرده باز هم باید خوبی باشه تازه بیشتر از کسی که بهت خوبی کرده تو باید به کسانی که بهت نامهربونی میکنن مهربونی کنی اینطوری حضرت جون ازت راضیه پسرم و قلبت روشنه . بعدم (…..جون ) عروسکشو دوست داشت و میخواست که تو خونشون بمونه اونم حق داره پسرم . همیشه باید مهربونی کنی ، بعد گفت پس هر کسی بیاد خونمون اگر چیزی دلش خواست میگم اشکالی نداره ببر با خودت تا خوشحالش کنم و فرشته مهربون هم خوشحال بشه و بازم بزنم تو دهن شیطون ….. )