In Longing for Radiant Faces! Mubo’wa Ṣidq: The True Abode of Hearts!
“And We settled the Children of Israel in a true dwelling” (Yunus 10:93)
“We shall settle wherever we wish in Paradise” (Az-Zumar 39:74)
The Qur’anic word “Būʾ” carries a profound dual meaning: it signifies either a luminous settlement prepared by God for hearts aligned with His light, or a distorted aim when driven by envy.
In its noble sense, Būʾ refers to the divine placement of a servant in a truthful abode — “Mubo’wa Ṣidq” — a spiritual station where the heart finds security through a God-sent teacher, a rabbani guide. This is the same reality hinted at when God showed Abraham the station of the House (Makan al-Bayt), and when Joseph was granted authority to “settle wherever he wished” with purity and trust.
In contrast, when hearts are overtaken by envy, Būʾ becomes a weapon of misdirection: instead of orienting toward light, it turns into aiming against it, closing the path to the sacred House and to divine sustenance.
The Qur’an reveals both destinies:
For those who embrace mercy and follow the guiding light, the ultimate proclamation will be:
“Praise be to Allah who fulfilled His promise to us… We settle in Paradise wherever we wish” (Az-Zumar 39:74).For those who block the way with arrogance and envy, the end is exclusion and torment.
✨ Thus, Būʾ is about the orientation of the heart:
either toward the secure dwelling of truth, guided by the luminous teacher,
or toward the restless aim of envy that ends in loss.
What do you truly wish for?
If your wish is eternal happiness, how can it be fulfilled?
Without understanding the language of the inner light, it is impossible to form a clear vision, to act upon it well, and to see your dreams come true.
So let us learn how to connect our good wishes to reality.
The luminous voice within your heart reveals your true mission.
Begin a life filled with meaning, contentment, and kindness.
«بوء» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«بوّأت الرمح نحوه: نیزه را به سمت او نشانه گرفتم یا نیزه را به طرف او آماده کردم.»
«ب و ء» به معنای قرار دادن، جای دادن، آماده کردن است.
+ «امّ»
+ «قصد»
+ «عرف»: «بَوَّأْنا: عَرَّفْنَا»
وقتی مکانیسم نورانی قلبتو میفهمی، میتونی جهتیابی کنی «ارینتاسیون».
…
🌸 دلت را کجا مینشانی؟
در «مبوّأ صدق»ی که خدا برای اهل نور آماده کرده،
یا در تیررس حسدی که راه بیت را میبندد؟
معلم ربانی، نشانی دل را میداند…
اوست که تو را به خانه نور میبرد. ✨
و سرانجام، صدای اهل مهربانی بلند میشود:
«نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ»
واژۀ قرآنی «بوء»
عنوان:
در آرزوی چهرههای نورانی! نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ!
از نظر لغوی:
«بوء» در اصل به معنای قرار دادن، جای دادن و آماده ساختن است.
در فرهنگ لغت میخوانیم:
«بوّأت الرمح نحوه» یعنی نیزه را به سمت کسی نشانه گرفتم.
«بَوَّأْنا» به معنای «عَرَّفْنَا» نیز آمده است؛ یعنی شناساندن و جهت دادن.
پس «بوء» هم بار معنایی مکانیابی و جایگیری دارد، هم بار معنایی قصد و اراده برای نشانهگیری.
از اینرو، این واژه در قرآن هم در معنای نورانی (ممدوح) به کار رفته و هم در معنای تاریک (مذموم):
در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف نور الولایة است.
در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف حسد است.
کاربرد قرآنی:
خداوند دربارۀ بنیاسرائیل میفرماید:
«وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ» (یونس، ۹۳)
یعنی آنان را در جایگاهی راستین و نورانی مستقر کردیم.
این «مُبَوَّأَ صِدْقٍ» فقط یک مکان جغرافیایی نبود، بلکه یک جایگاه قلبی بود؛ جایگاهی که معلم ربانی در آن مینشیند و دلها را جهتدهی میکند.
در حقیقت، معلم ربانی در ملک و ملکوت قلب، همان «مُبَوَّأَ صِدْقٍ» است؛
نشانی روشن برای جهتیابی قلب.
پیوند با نور و حسد:
وقتی مکانیزم نورانی قلبت را بفهمی، میتوانی مسیر درست را پیدا کنی، مثل «ارینتاسیون» (Orientation) در حرکت.
اما اگر قلبت را حسد پر کند، همین نشانهگیری و جهتیابی با حسد برای زدن و آزار دادن نور میشود.
پس «بوء» هم میتواند بهشتِ نورانیِ جهتیابی باشد:
«نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» (زمر، ۷۴)
و هم میتواند نشانهگیری و تیراندازی تاریک حسودانه باشد.
«بوء» یعنی جهت دادن قلب؛
این جهت یا به سوی نور است، یا به سوی حسد.
+ «وجه الله» + «قبله»
هرکس معلم ربانی خود را بشناسد، در «مبوّأ صدق» قرار گرفته؛
و هرکس گرفتار حسد شود، از همین واژه برای نشانهگیری علیه نور استفاده میکند.
✨ پس راه نجات این است: دل را در «مبوّأ صدق» جای دهیم، همان جایی که خداوند برای اولیائش قرار داده؛ جایی که نور معلم ربانی، ما را از تیرهای حسد در امان نگه میدارد.
آرزوی واقعی تو چیست؟
اگر آرزویت رسیدن به سعادت جاودانه است، چگونه میتوانی به آن دست یابی؟
بدون درک زبان نور درونی، نه میتوان چشماندازی روشن داشت، نه میتوان آن را درست به عمل آورد، و نه میتوان به تحقق رویاها رسید.
پس بیاییم بیاموزیم که چگونه آرزوهای نیک خود را به واقعیت پیوند بزنیم.
آن ندای نورانی در قلبت، مأموریت واقعیات را به تو نشان میدهد.
آغاز کن؛ زندگیای سرشار از معنا، رضایت و مهربانی.
چه آرزویی میکنی؟
اگر آرزوی تو رسیدن به سعادت ابدی است، باید بدانی این آرزو با خیال و رؤیاپردازی به دست نمیآید.
این آرزو زمانی محقق میشود که قلبت مسیر درست را بشناسد و در «مُبَوَّأَ صِدق» جای گیرد؛ همان جایی که خدا برای بندگانش مقدر کرده است.
باید یاد بگیریم که بدون فهمیدن زبان و مکانیسم نورانی دنیای درونی، هرگز نمیتوانیم ایدهای درست برای عملی نیک داشته باشیم و در نهایت هم رؤیاهایمان محقق نمیشود.
این همان راز «بوء» است: جهتیابی قلب، پیدا کردن مکان امنی که نور در آن فرود میآید و تو را به سمت حقیقت میبرد.
پس بیایید بیاموزیم که چگونه خواستههای خوب خود را به حقیقت پیوند بزنیم؛
نه با حسد، نه با نشانهگیری علیه دیگران، بلکه با وصل شدن به نور معلم ربانی.
وقتی این مکانیسم نورانی در قلب روشن شود، به تو الهام میکند که مأموریت واقعی تو در این زندگی چیست.
و آنوقت، زندگیات تبدیل میشود به سفری پر از رضایت، آرامش و مهربانی؛
چون دل تو در «مبوّأ صدق» جا گرفته است؛ همان نشانی که خدا به بنیاسرائیل نشان داد و همان بهشتی که مومنان در روز وعده میگویند:
✨ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» (زمر، ۷۴).
وَ أَمْثِلَتُهُمْ فِي اَلْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ!
تمثال نورانی بهشت در قلوب، موجود و مستور است!
وه! چه مشتاق ديدارشان هستم!
+ مقاله «بهشت، نورِ مستور!»
امام علی علیه السلام:
إِنَّ هَذِهِ اَلْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا
اِحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ
اَلنَّاسُ ثَلاَثَةٌ
عَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ اَلنَّجَاةِ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ
أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ
لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ اَلْعِلْمِ فَيَهْتَدُوا
وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ فَيَنْجُوا
يَا كُمَيْلُ
اَلْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ اَلْمَالِ
اَلْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ اَلْمَالَ
وَ اَلْمَالُ تُفْنِيهِ اَلنَّفَقَةُ وَ اَلْعِلْمُ يَزْكُو عَلَى اَلْإِنْفَاقِ
اَلْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ اَلْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ
يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ
مَحَبَّةُ اَلْعَالِمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ
بِهِ يَكْسِبُ اَلْإِنْسَانُ اَلطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ اَلْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ
وَ مَنْفَعَةُ اَلْمَالِ تَزُولُ بِزَوَالِهِ
مَاتَ خُزَّانُ اَلْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ
وَ اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ اَلدَّهْرُ
أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثِلَتُهُمْ فِي اَلْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ
هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ إِلَى صَدْرِهِ لَمْ أُصِبْ لَهُ خَزَنَةً بَلَى أُصِيبُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ مُسْتَعْمِلاً آلَةَ اَلدِّينِ فِي طَلَبِ اَلدُّنْيَا يَسْتَظْهِرُ بِحُجَجِ اَللَّهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ بِنِعْمَةِ اَللَّهِ عَلَى مَعَاصِيهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ اَلْحَقِّ لاَ بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ يَنْقَدِحُ اَلشَّكُّ فِي قَلْبِهِ بِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ
اَللَّهُمَّ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ
أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ اَلْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ اَلاِدِّخَارِ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ اَلدِّينِ وَ لاَ مِنَ ذَوِي اَلْبَصَائِرِ وَ اَلْيَقِينِ
أَقْرَبُ شَبَهاً بِهِمَا اَلْأَنْعَامُ اَلسَّائِمَةُ
كَذَلِكَ يَمُوتُ اَلْعِلْمُ بِمَوْتِ حَمَلَتِهِ
اَللَّهُمَّ بَلَى لاَ يَخْلُو اَلْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أَوْ خَائِفاً مَغْمُوراً – لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اَللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ رُوَاةُ كِتَابِهِ
وَ أَيْنَ أُولَئِكَ هُمُ اَلْأَقَلُّونَ عَدَداً اَلْأَعْظَمُونَ قَدْراً
بِهِمْ يَحْفَظُ اَللَّهُ حُجَجَهُ حَتَّى يُودِعَهُ نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعَهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ
هَجَمَ بِهِمُ اَلْعِلْمُ عَلَى حَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ
فَبَاشَرُوا رُوحَ اَلْيَقِينِ وَ اِسْتَلاَنُوا مَا اِسْتَوْعَرَ مِنْهُ اَلْمُتْرَفُونَ
وَ اِسْتَأْنَسُوا بِمَا اِسْتَوْحَشَ مِنْهُ اَلْجَاهِلُونَ
صَحِبُوا اَلدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ اَلْأَعْلَى
يَا كُمَيْلُ
أُولَئِكَ أُمَنَاءُ اَللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ خُلَفَاؤُهُ فِي أَرْضِهِ وَ سُرُجُهُ فِي بِلاَدِهِ وَ اَلدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ
وَا شَوْقَاهْ إِلَى رُؤْيَتِهِمْ
أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ لِي وَ لَكَ.
از سخنان أمير المؤمنين على عليه السّلام به كميل بن زياد پس از ذكر پارهاى از مطالب،فرمود:
همانا اين دلها ظرفهايى هستند كه بهترين آنها نگهدارترينشان است.
[پس]هر چه مىگويم از من به خاطر سپار!
مردم سه گونهاند:
دانشمند ربّانى،دانشجوى راه رستگارى و فرومايگانى كه مگسوار از پى هر بانگى مىروند و با وزش هر بادى تغيير جهت مىدهند،
از فروغ دانش بهرهور نشدهاند تا راه به جايى برند و به ستونى استوار پناه نياوردهاند تا نجات يابند.
اى كميل!
علم بهتر است از ثروت؛
علم تو را پاسدارى كند و تو بايد ثروت را پاسدارى نمايى.
مال و ثروت در اثر خرج و هزينه كردن نابود مىشود و حال آن كه، علم با پخش و بخشش رو به افزايش مىگذارد.
علم حاكم است و مال محكوم.
اى كميل بن زياد
محبّت دانشمند، كيش و آیین مردم است كه بايد بدان گردن نهاد
و در سايه علم، آدمى در زندگيش بندگى را و پس از مرگش ياد نيك را به دست آورد.
سود مال با نابودى اصل مال از بين مىرود.
مال اندوزان با آن كه به ظاهر زندهاند ولى مردهاند،
دانشورزان چندان كه روزگار پايد،ماندگارند.
وجود جسمانى آنها از بين مىرود ولى آثار [علمى و معنوى] آنان در دلها مىماند. + «الْعَالِمُ حَيٌّ وَ إِنْ كَانَ مَيِّتاً.»
هان! به راستى در اينجا- اشاره به سينۀ خود فرمود- دانش سرشارى است كه دانش اندوزانى براى آن نيافتم.
بلى،يكى را يافتم كه نيكو در مىيافت ولى قابل اعتماد نبود؛ زيرا ابزار دين را وسيلۀ دست يافتن به دنيا قرار مىدهد و از حجّتهاى خدا به ضرر دوستان او كمك مىگيرد و از نعمتهاى خدا براى نافرمانى او يارى مىجويد
يا كسى كه سر سپردۀ حقّمداران است امّا بينش و تيزهوشى لازم را ندارد تا رمز و راز علم را دريابد، نخستين شبههاى كه به دل او راه يابد، شك و ترديد در دل او شعلهور گردد.
بار خدايا! نه اين سزاوار است نه آن!
يا كسى كه شيفتۀ لذّت و اسير شهوت است و يا آن كه آزمند و فريفتۀ انباشتن و اندوختن است.
اينان هيچ يك پاسدار دين نيستند و بينايى و يقين ندارند و بيشتر به چهارپايان چرنده مانند.
اين چنين است كه علم با مرگ دارندگانش مىميرد!
آرى! زمين هيچ گاه از امامى كه قائم خداست خالى نمىماند. خواه آشكار مشهور باشد يا ترسان و پنهان از ديدهها؛تا حجّتهاى خدا باطل نشود و نشانههايش از ميان نرود و راويان قرآنش تباه نگردند.
و كجايند آنان؟!
آنان در شمار اندك و در نزد خدا قدر و منزلتشان بس بزرگ است.
خداوند به وسيلۀ اينان،حجّتهاى خود را حفظ كند تا به همتايانشان سپارد و اين بذر را در دلهاى همانندهاى ايشان بكارد.
علم آنان براى درك حقايق ايمان يورش آورده و با روح يقين درآميختهاند و آنچه را ناز پروردگان، دشوار شمارند بر خود آسان ساختهاند و بر آنچه نادانان از آن در وحشتاند، انس گرفتهاند.
به تن همنشين دنيايند ولى جانشان به ملأ اعلى پيوسته است.
اى كميل!
آنان امينان خدا در ميان خلقش و جانشينان او در زمينش و چراغهاى تابان او در شهرهايش و دعوتكنندگان به دين اويند.
وه! چه مشتاق ديدارشان هستم.
از خداوند براى خودم و تو آمرزش طلبم.
🌸 دلنوشته: شوق دیدار صاحبان مقام ابراهیم 🌸
خدایا!
وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ، فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا» قلبم میلرزد.
یعنی دلها ظرفاند، و بهترین دلها آنهاییاند که بیشتر ظرفیت نور تو را دارند.
اینجاست که معنا میفهمم: همه مردم یکی از این سه دستهاند:
یا عالمی ربانی که چراغ راه است،
یا شاگردی جوینده در مسیر نجات،
یا همجی پراکنده، اسیر صداهای بیریشه، که با هر بادی میلغزند و هیچوقت به «بیت» نمیرسند.
امیرالمؤمنین، در آن شب پررمز و راز با کمیل، آه کشید و گفت: «ها إِنَّ هاهُنا لَعِلماً جَمّاً…»
سینهاش پر از نور بود، اما اهل اخلاص کمی بودند تا این ودیعه را بگیرند و به نسل بعد بسپارند.
و چه دردناک است که علم میمیرد با مرگ حاملانش!
اما باز هم امیدی هست: زمین هرگز خالی نمیماند از قائم به حجت.
گاهی آشکار و مشهور، و گاهی پنهان و گمنام.
آنها همان صاحبان مقام ابراهیماند که خدا بهوسیلهشان راه بیت را نشان میدهد،
چراغهای خدا در میان مردم، خلیفههای او بر زمین، و دعوتکنندگان به دین او.
و در اوج سخن، امام علی علیهالسلام آهی عاشقانه کشید:
✨ «وَا شَوْقَاهْ إِلَى رُؤْيَتِهِمْ…» ✨
چه شوقی دارد مولا برای دیدار آنان!
گویی دل او پر میزند برای لحظهای که چشمش به صاحبان مقام ابراهیم بیفتد، به همان معلمان ربانی که حجت خدا را حمل میکنند.
اینجاست که میفهمم جایگاه معلم ربانی چقدر بزرگ است.
او همان «مُبَوَّأَ صِدق» است؛
خانهای برای نور، چراغی برای هدایت، پناهی برای قلبها.
خدایا!
به شوق امامم قسم، دلم را در صف شاگردان این معلمان قرار بده،
و مرا از همجی پراکندهای که با هر بادی میلغزند، نجات بده.
یا مجیر، أجرنی من النار
« وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ »
[سورة الحج (22): الآيات 25 الى 30] :
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (25)
بىگمان، كسانى كه كافر شدند و از راه خدا و مسجدالحرام -كه آن را براى مردم، اعم از مقيم در آنجا و باديهنشين، يكسان قرار دادهايم- جلوگيرى مىكنند، و [نيز] هر كه بخواهد در آنجا به ستم [از حق] منحرف شود، او را از عذابى دردناك مىچشانيم.
وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً
وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (26)
و چون براى ابراهيم جاى خانه را معين كرديم [بدو گفتيم:]
«چيزى را با من شريك مگردان و خانهام را براى طوافكنندگان و قيامكنندگان و ركوعكنندگان [و] سجدهكنندگان پاكيزه دار.»
وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27)
و در ميان مردم براى [اداى] حج بانگ برآور تا [زايران] پياده و [سوار] بر هر شتر لاغرى -كه از هر راه دورى مىآيند- به سوى تو روى آورند،
بَوَّأْنا: عَرَّفْنَا
«بوء» + «عرف»
تفسير القمي:
وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ
أَيْ عَرَّفْنَاهُ
«وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ…»
این آیه حقیقت بزرگی را آشکار میکند:
خدا خودش مکان بیت را برای ابراهیم علیهالسلام مشخص کرد.
یعنی بیت و جایگاه آن چیزی نیست که هر کسی با عقل ظاهریاش کشف کند یا بر اساس خواستههای خودش بسازد.
این خداست که مکان بیت را به معلم ربانی نشان میدهد، و ابراهیم است که میداند «بیت» کجاست و «بیت» چیست.
بیت، فقط سنگ و ساختمان نیست؛ بیت یعنی جایگاه نور، جایگاه علم، جایگاه سجده.
و ابراهیم معلمی است که خدا او را مأمور کرد تا راه این بیت را نشان دهد:
«خانهام را برای طائفین و قائمین و راکعین و ساجدین پاکیزه بدار.»
نقش معلم در نشان دادن بیت
معلم ربانی همان است که مأموریت دارد راه قلبها را به سوی این بیت باز کند.
اوست که به ما میگوید به کجا باید سجده کنی، علم حقیقی کجاست، و چگونه باید بیت را طواف کرد.
بدون راهنمایی او، ما در میان بیابانهای زندگی حیران میمانیم و هرگز به مقصد نمیرسیم.
اما مشکل اینجاست:
اهل حسد و کافران، راه این بیت را مسدود میکنند.
آنان همانهایی هستند که قرآن فرمود:
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ…» (حج، ۲۵)
یعنی نهتنها خودشان وارد نمیشوند، بلکه جلوی دیگران را هم میگیرند تا کسی به این بیت و این علم نورانی نرسد.
دعوت به سوی بیت
خدا به ابراهیم گفت:
«وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً…» (حج، ۲۷)
این اعلان حج، در حقیقت همان فراخوانی است که دلها را از هر فَجّ عمیق، از هر راه دور و پرخطر، به سوی بیت نور میکشاند.
بیت، پناهگاه قلبهاست؛ جایی که معلم ربانی نشان میدهد، جایی که سجده حقیقی شکل میگیرد، جایی که حسد نابود میشود و مهربانی زنده میگردد.
✨ پس پیام این آیات روشن است:
خدا مکان بیت را به ابراهیم آموخت؛ یعنی تنها معلم ربانی میداند راه کجاست.
وظیفه اوست که ما را راهنمایی کند تا رو به این بیت سجده کنیم.
اهل حسادت راه را میبندند، اما فریاد حج ابراهیمی همچنان همه را به سوی این خانه میخواند.
🌸 دلنوشته: دعوت به سوی بیت نور 🌸
خدایا!
وقتی این آیه را میخوانم: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ…»،
حس میکنم تو داری به من میگویی:
«راه بیت را هر کسی نمیداند؛ فقط ابراهیم میداند، فقط معلم ربانی میداند.»
بیت، فقط دیوار و سنگ نیست؛ بیت، جایگاه نور است.
جایی که باید به آن رو کرد، جایی که باید در آن سجده کرد، جایی که علم حقیقی از آن میجوشد.
و این معلم ربانی است که راه بیت را به من نشان میدهد.
اما چه بسیار کسانی که مثل دشمنان ابراهیم، مثل اهل حسد، راه این بیت را بستهاند.
نه خودشان سجده میکنند، نه میگذارند دلهای دیگران به نور برسند.
آنان سد میسازند، اما ندای ابراهیم هنوز زنده است:
«وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَجِّ…»
بانگ حج در گوشم میپیچد، انگار ابراهیم مرا صدا میزند:
«از هر راهی که هستی، از هر فاصلهای که داری، به سوی این بیت بیا…!»
خدایا!
من هم میخواهم دل خودم را رو به بیت تو بگیرم.
میخواهم به دعوت ابراهیم پاسخ دهم و در کنار طائفین و ساجدین باشم.
میخواهم معلم نورانیام مرا دست بگیرد و به درگاه بیت پاک تو برساند.
✨ خدایا! حسد را از راهم بردار، مهربانی را در دلم بکار،
و جایی در بیت پاکت برای من آماده کن.
یا مجیر، أجرنی من النار
[بوء-صدق-رزق-نحر-کثر-سبع-سنبل-سبل-قوی-عطو-صلی-وثق-رفع-طور-ظلل-عزز-خلد-ابد-لقی-وقت-رسل-عرف-نشر-فرق-نزل-ملک-روح-اذن-قدر-سلم-شهد-طلع-فجر-وزع-نظم-عدل-قسط-وزن-طبق-حطم-علم-فضل-ارث-شکر-عبد-رجل-جبل-امر-ولی-وفق-هدی-ذکر-1000-نور]
[بتر-کذب-خسر-ضلل-خذل-ظلم-کفر-کبر-بغی-خطأ-زنأ-فحش-سوء-زیغ-ضنک-ضغن-شکک-افک-فری-1000-حسد]
« نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ »
[سورة الزمر (39): الآيات 71 الى 75] :
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (71)
و كسانى كه كافر شدهاند، گروه گروه به سوى جهنّم رانده شوند، تا چون بدان رسند، درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گويند: «مگر فرستادگانى از خودتان بر شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند و به ديدار چنين روزى شما را هشدار دهند؟» گويند: «چرا»، ولى فرمان عذاب بر كافران واجب آمد.
قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72)
و گفته شود: «از درهاى دوزخ درآييد، جاودانه در آن بمانيد؛ وه چه بد [جايى] است جاى سركشان!»
وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ (73)
و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتهاند، گروه گروه به سوى بهشت سوق داده شوند، تا چون بدان رسند و درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانان آن به ايشان گويند: «سلام بر شما، خوش آمديد، در آن درآييد [و] جاودانه [بمانيد].»
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (74)
و گويند: «سپاس خدايى را كه وعدهاش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت] را به ما ميراث داد، از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مىگزينيم.» چه نيك است پاداش عملكنندگان.
وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (75)
و فرشتگان را مىبينى كه پيرامون عرش به ستايش پروردگارِ خود تسبيح مىگويند و ميانشان به حقّ داورى مىگردد و گفته مىشود: «سپاس، ويژه پروردگار جهانيان است.»
این آیات آخر سوره زمر خیلی زیباست، و اوج تفاوت سرنوشت دو جبهه را نشان میدهد: اهل نور مهربانی در برابر اهل حسد و نامهربانی.
🌸 دلنوشته: نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ 🌸
خدایا!
سرنوشت چقدر روشن و متفاوت است:
اهل کفر و حسد، همان نامهربانانی که راه بیت را بستند و درهای نور را مسدود کردند،
در قیامت گروه گروه به سوی جهنم رانده میشوند.
درها که باز میشود، فرشتگان دوزخ با توبیخ به استقبالشان میآیند:
«آیا رسولان نیامدند تا آیات پروردگارتان را بخوانند؟»
و آنها جز اعتراف و حسرت پاسخی ندارند…
آری، حقیقت تلخ این است: تکبّر و حسد، فرجامی جز جاودانگی در آتش ندارد.
اما در سوی دیگر، اهل نور مهربانیاند.
کسانی که در دنیا با دلهای پاک و مهربان، راه تقوا و ولایت را برگزیدند.
آنان نیز گروه گروه میآیند، امّا به سوی بهشت.
درها به رویشان گشوده میشود و فرشتگان با خوشامدی پر از محبت میگویند:
«سلام بر شما! پاک شدید! جاودانه وارد شوید!»
و در آن لحظهی باشکوه، زمزمهای بر لبشان جاری میشود:
✨ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ…»
«سپاس خدایی را که وعدهاش را محقّق گردانید و این بهشت را میراث ما ساخت، تا هر جا بخواهیم جای بگیریم.»
چه زیباست!
اهل حسد در جهنم به اجبار به درها رانده میشوند،
اما اهل نور با احترام به درهای بهشت دعوت میشوند.
اهل حسد با سرزنش فرشتگان روبهرو میشوند،
اما اهل نور با سلام و تکریم ملائکه.
اهل حسد در آتش تکبّر میسوزند،
اما اهل نور در وسعت بهشت هر کجا که بخواهند آرام میگیرند.
و سرانجام، آسمان پر میشود از تسبیح فرشتگان:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»
✨ چه تفاوتی!
اهل نور مهربانی وارث بهشت میشوند،
و اهل حسد نامهربان، اسیر جهنم.
راه را باید همین امروز انتخاب کرد:
به سمت نور بروی یا به سمت حسد؟
«نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» سهم دلهایی است که مهربانی را جایگزین حسد کردهاند.
« وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ »
[سورة يوسف (12): الآيات 54 الى 57] :
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54)
و پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد، تا وى را خاص خود كنم.» پس چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى.»
قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55)
[يوسف] گفت: «مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم.»
وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56)
و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم، كه در آن، هر جا كه مى خواست سكونت مىكرد. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مىرسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمىسازيم.
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)
و البته اجر آخرت، براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى مىنمودند، بهتر است.
✨ «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» ✨
این همان لحظهای است که حقیقت آشکار میشود:
یوسف، معلم ربانی، در جایگاهی قرار گرفت که هم «مکین» بود و هم «امین».
یعنی هم ریشهدار و استوار، و هم پاک و قابل اعتماد.
پادشاه وقتی با یوسف سخن گفت، به نور او پی برد و اعتراف کرد: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی.»
و این همان حقیقتی است که پیشتر درباره «مبوّأ صدق» بنیاسرائیل گفتیم: جایگاهی که فقط به معلم ربانی داده میشود تا دلها را به سمت بیت و حقیقت راهنمایی کند.
🔹 ارتباط با مقام ابراهیمی
وقتی خدا به ابراهیم فرمود: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ…»، در واقع نشان داد که راه بیت و حقیقت را فقط معلم ربانی میداند.
و اکنون، در داستان یوسف، همان سنت الهی تکرار میشود:
«مکّنا لیوسف… یتبوّأ منها حیث یشاء»
یعنی: یوسف وارث همان مقام ابراهیمی است، همان معلمی است که به بیت نورانی وصل است و هرجا بخواهد، قرارگاهش نورانی و صادق است.
🔹 بوء: جایگاه علم و ولایت
«بوء» در این آیه یعنی نشستن در جایگاه هدایت.
یوسف در زمین مصر آزاد بود که در هر جا «یتبوّأ» کند، اما این آزادی، صرفاً جغرافیایی نبود؛
یعنی در هر قلبی که پذیرای نور بود، یوسف میتوانست جای گیرد و آن دل را به بیت نورانی متصل کند.
اهل حسد همیشه میخواهند این جایگاه را مسدود کنند، همانطور که قرآن درباره مسجدالحرام فرمود: «يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»،
اما سنت الهی این است که در نهایت، نور ولایت در زمین «مکّن» میشود، و معلم ربانی «یتبوّأ» میکند، هر جا که دلهای آماده باشند.
🔹 وعده الهی برای اهل ایمان
خدا میفرماید: «نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»
یعنی این جایگاه ویژه، سهم کسانی است که با نور معلم، خود را پاک کردهاند.
اما در نهایت هم یادآور میشود: «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ»
یعنی این تمکین و «بوء» در زمین، تنها نمونهای از حقیقت است؛ جایگاه ابدی در آخرت، از آنِ همان دلهای مخلص است که به بیت نورانی راه یافتند.
✨ پس در این آیات:
یوسف به عنوان معلم ربانی، همان وارث مقام ابراهیمی است.
«مبوّأ صدق» به شکل «یتبوّأ حیث یشاء» در او تجلی میکند.
مأموریت او، گشودن راه بیت برای دلهای مشتاق است.
و سرنوشت اهل ایمان این است که در دنیا با نور ولایت زندگی کنند و در آخرت وارث بهشتی شوند که با افتخار بگویند: «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ».
🌸 دلنوشته: مأموریت معلم ربانی 🌸
خدایا!
وقتی میخوانم: «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ»،
دلم میلرزد…
میفهمم که تو هیچوقت زمین را خالی از معلم نورانی نمیگذاری.
یوسف، وارث مقام ابراهیم شد.
همانطور که به ابراهیم نشان دادی مکان بیت کجاست، به یوسف هم مکان دلها را نشان دادی.
او میدانست کجا باید بایستد، کجا باید تعلیم دهد، و کجا باید سجده را زنده کند.
او «مکین» بود و «امین»؛
یعنی هم ریشهدار در نور، هم پاک در امانت.
خدایا!
من هم محتاج همین یوسف زمانهام،
مهدی آل محمد علیهم السلام،
کسی که مأموریتش این است مرا از بیراهههای حسد بیرون بیاورد
و به سمت بیت نورانی تو راهنمایی کند.
آری… اهل حسد همیشه راه را میبندند.
مثل سنگی بر دروازههای نور، نمیگذارند کسی به «مبوّأ صدق» برسد.
اما یوسف، معلم ربانی، همیشه آزاد است که «یتبوّأ» کند در هر قلبی که پذیرای نور باشد.
خدایا!
میخواهم دلم خانهای باشد که یوسف در آن «یتبوّأ» کند،
خانهای که راه بیت را بشناسد،
خانهای که در آن حسد جای خودش را به مهربانی بدهد.
✨ خدایا!
به نور یوسف، قلبم را از حسد پاک کن
و مرا در شمار همان مؤمنانی قرار ده که سرانجام در بهشت با افتخار میگویند:
«نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ».
یا مجیر، أجرنی من النار
« لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً »
[سورة النحل (16): الآيات 41 الى 44] :
وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41)
و كسانى كه پس از ستمديدگى، در راه خدا هجرت كردهاند، در اين دنيا جاى نيكويى به آنان مىدهيم، و اگر بدانند، قطعاً پاداش آخرت بزرگتر خواهد بود.
الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42)
همانان كه صبر نمودند و بر پروردگارشان توكّل مىكنند.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43)
و پيش از تو [هم] جز مردانى كه بديشان وحى مىكرديم گسيل نداشتيم. پس اگر نمىدانيد، از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جويا شويد،
بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)
[زيرا آنان را] با دلايل آشكار و نوشتهها [فرستاديم]، و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد كه آنان بينديشند.
✨ «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً» ✨
خدا وعده میدهد: آنان که در راه او هجرت کردند و سختی کشیدند، در همین دنیا به «جایگاهی نیکو» خواهند رسید.
این جایگاه نیکو، فقط خانه و رفاه ظاهری نیست؛ «بوء» در اینجا یعنی قرار گرفتن در پناه یک مبوّأ صدق:
آشنایی با معلم ربانی در ملک، که دل تو را به معلمت در ملکوت پیوند میدهد.
این همان «معرفة الإمام بالنورانیة» است؛ یعنی فهمیدن صدای فرشته مهربان در درون قلب.
وقتی با معلم نورانیات در دنیا آشنا میشوی، قلبت در ملکوت، با زبان فرشتۀ مهربان آشنا میشود.
صبر و توکل؛ دو شرط ورود به این جایگاه
خدا در ادامه میفرماید:
«الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (نحل، ۴۲)
یعنی رسیدن به «مبوّأ حسنه» شرط دارد: صبر در برابر ظلم و سختیها، و تکیه کامل بر خدا.
معلم؛ همان اهل ذکر
آیه بعد میگوید:
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل، ۴۳)
این یادآور همان حقیقت است: خدا برای هدایت مردم همیشه مردانی را میفرستد که نور علم بر دل آنها فرود میآید.
اهل ذکر، همان معلمان ربانیاند؛ همانهایی که باید به سراغشان رفت تا حقیقت فهمیده شود.
وظیفه پیامبر؛ تبیین ذکر
«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ…» (نحل، ۴۴)
یعنی پیامبر و در ادامه اهلبیت او، همان معلمانی هستند که ذکر الهی را برای مردم تبیین میکنند.
آنان همان «بوء» هستند؛ همان جایگاه امنی که دل انسان را به حقیقت میرساند.
✨ پس معنای آیه «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً» این میشود:
جایگاه نیکو در دنیا، یعنی قرار گرفتن در محضر معلم ربانی.
این آشنایی در ملک، همان کلید فهم صدای فرشتۀ مهربان در ملکوت است.
اهل صبر و توکل، کسانیاند که به این جایگاه میرسند.
و سرانجام، این جایگاه همان پلهای است که انسان را تا سعادت آخرت بالا میبرد.
🌸 دلنوشته: جایگاه حسنه در دنیا 🌸
خدایا!
وقتی میخوانم: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً»،
میفهمم که این وعده توست به دلهای مهاجر، دلهایی که از ظلمت بریدند و به سوی تو هجرت کردند.
اما این «جایگاه حسنه» چیست؟
خانهای پر زرقوبرق؟
نه… این جایگاه نیکو، همان لحظه آشنایی با معلم ربانی است.
کسی که در ملک کنارم مینشیند، تا در ملکوت قلبم صدای فرشته مهربانت را بشنوم.
خدایا!
میدانم بدون این معلم، هیچوقت زبان فرشته را نمیفهمم.
اما وقتی او را بیابم، وقتی در سایهاش بنشینم،
ناگهان قلبم روشن میشود به آن نوری که نامش «معرفة الإمام بالنورانیة» است.
این است جایگاه حسنه در دنیا:
نه قدرت، نه ثروت، بلکه آشنایی با چراغی که راه را نشان میدهد.
آشنایی با کسی که مرا از بیراهههای حسد بیرون میکشد، و به سمت بیت نورانی تو میبرد.
خدایا!
مرا در شمار همانانی قرار بده که صبر کردند، توکل کردند،
و به جایگاهی رسیدند که در دنیا، با معلمشان آرام گرفتند
و در آخرت، با فرشتگانت وارد بهشت شدند.
✨ خدایا! جایگاه حسنهام را در همین دنیا، دیدار معلم ربانیام قرار بده…
یا مجیر، أجرنی من النار
« وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ »
[سورة يونس (10): آية 93] :
وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (93)
به راستى ما فرزندان اسرائيل را در جايگاه[هاى] نيكو منزل داديم، و از چيزهاى پاكيزه به آنان روزى بخشيديم. پس به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنكه علم براى آنان حاصل شد. همانا پروردگار تو در روز قيامت در باره آنچه بر سر آن اختلاف مىكردند ميانشان داورى خواهد كرد.
✨ «وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ» ✨
خداوند بنیاسرائیل را در جایگاهی نیکو و راستین قرار داد؛ همان چیزی که قرآن آن را «مُبَوَّأَ صِدْقٍ» مینامد.
این «مبوّأ صدق» فقط یک سرزمین جغرافیایی نبود؛
بلکه یعنی جایی که نور معلم ربانی در آن قرار دارد،
یعنی آغوشی برای قلبها تا به حقیقت راه یابند،
یعنی همان مقام ابراهیمی که همه چیز در آن به سجده ختم میشود.
🔹 رزق طیب؛ غذای دلها
آیه میفرماید: «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ»
این رزق، تنها نان و خوراک نبود؛
رزق حقیقی، همان «علم نورانی» بود که به ایشان عطا شد.
رزق طیب یعنی سخن معلمی که کلامش مثل شهد بر دل مینشیند و مسیر نور را نشان میدهد.
🔹 آغاز اختلاف؛ پس از آمدن علم
اما چه شد؟
«فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ…»
اختلاف، بعد از آمدن علم پیش آمد؛
یعنی وقتی معلم آمد، وقتی رزق طیب نازل شد، عدهای قلبشان را به حسد سپردند، و عدهای به مهربانی.
اهل حسد، به جای آنکه «مبوّأ صدق» را پاس بدارند، در برابرش ایستادند.
راه بیت را بستند، و رزق طیب را به نزاع آلوده کردند.
اینجاست که سنت الهی جاری شد: «إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»
یعنی پایان این نزاع و این حسادت، به قیامت واگذار شد؛ جایی که پردهها کنار میرود و حق روشن میشود.
✨ پیام برای ما
این آیه میخواهد بگوید:
خدا همیشه بندگانش را در «مبوّأ صدق» قرار میدهد، یعنی در پناه معلم ربانی.
رزق طیب همیشه در دسترس است؛ همان علمی که از بیت نورانی سرچشمه میگیرد.
اما امتحان اصلی این است: وقتی علم رسید، چه میکنی؟
آیا با مهربانی دل را تسلیم میکنی و در «مبوّأ صدق» آرام میگیری،
یا با حسد، راه را میبندی و به اختلاف میافتی؟
✨ پس، «مبوّأ صدق» یعنی:
جایگاه راستین نور،
همان معلمی که خدا برای هدایت دلها قرار داده،
و همان رزقی که اگر با اخلاص پذیرفته شود، دل را به بهشت میبرد.
🌸 دلنوشته: مبوّأ صدق؛ جایگاه راستین دل 🌸
خدایا!
وقتی میخوانم: «وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ…»،
دلم میلرزد…
یعنی تو بندگانت را در جایگاهی راستین مینشانی، در پناهی امن که نامش «مبوّأ صدق» است.
این مبوّأ صدق، سرزمین خاکی نیست؛
جایگاهی است که در آن معلم ربانی حاضر است.
خانهای است که دلها در آن به نور میرسند،
و رزقی است که نه از سفره خاک، که از سفره آسمان نازل میشود.
اما ای دریغ…
قرآن میگوید: «فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ…»
اختلاف، وقتی آمد که علم آمد!
آری، حسد آنها را از مبوّأ صدق بیرون انداخت؛
راه بیت بسته شد و رزق طیب به نزاع و تکبّر آلوده شد.
خدایا!
نمیخواهم من هم به این امتحان ببازم.
نمیخواهم وقتی علم به دلم رسید، آن را با حسد و نامهربانی آلوده کنم.
میخواهم دلم آرام بگیرد در همان مبوّأ صدق،
جایی که رزق طیب تو جاری است،
جایی که معلم ربانیام مرا به بیت نور میرساند.
✨ خدایا!
من را در شمار کسانی قرار بده که با مهربانی در مبوّأ صدق ساکن میشوند،
نه در شمار کسانی که با حسد، خود را از این جایگاه جاودان محروم میسازند.
یا مجیر، أجرنی من النار
مقاله: واژۀ قرآنی «بوء»
ریشه لغوی
واژۀ «بوء» در لغت به معنای قرار دادن، جای دادن، و نشاندن در جایگاه مناسب است.
در فرهنگ لغت آمده:
«بوّأتُ الرمح نحوه»؛ یعنی نیزه را به سوی کسی نشانه گرفتم.
«بوّأنا»؛ یعنی شناساندیم، معرفی کردیم، جهت دادیم.
پس «بوء» هم بار معنایی مکانیابی و جایگیری دارد، هم بار معنایی نشانهگیری و قصد.
دو معنای متقابل
در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است: جایگاهی راستین برای دل، نشستن در خانهای امن که خدا برای هدایت قرار میدهد.
در معنای مذموم، یکی از واژههای مترادف «حسد» است: نشانهگیری علیه نور، مسدود کردن راه بیت، و استفاده از جایگاه برای کینه و نامهربانی.
در قرآن کریم
مقام ابراهیمی
«وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ…» (حج، ۲۶)
خدا مکان بیت را به ابراهیم نشان داد؛ یعنی فقط معلم ربانی میداند بیت کجاست و چگونه باید به سوی آن سجده کرد.
اهل حسد راه این بیت را میبندند، اما مأموریت معلم ربانی باز کردن راه دلهاست.مبوّأ صدق بنیاسرائیل
«وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ…» (یونس، ۹۳)
جایگاه راستینی برای بنیاسرائیل قرار داده شد؛ هم رزق طیب (علم نورانی) به آنان رسید، هم معلم ربانی.
اما پس از آمدن علم، حسد و نامهربانی آنان را به اختلاف کشاند.تمکین یوسف
«وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» (یوسف، ۵۶)
یوسف وارث همان مقام ابراهیمی شد. «یتبوّأ حیث یشاء» یعنی هرجا بخواهد، در قلبهایی که پذیرای نورند، جای میگیرد.
او معلم ربانی است که «مکین» و «امین» است و با نور خود به بیت هدایت میکند.جایگاه حسنه مهاجران
«لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً» (نحل، ۴۱)
اهل هجرت و صبر و توکل، در همین دنیا «جایگاهی نیکو» مییابند: یعنی آشنایی با معلم ربانی در ملک، که دل را به ملکوت و فرشته مهربان پیوند میدهد.بهشت نهایی مؤمنان
«نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» (زمر، ۷۴)
سرانجام اهل نور و مهربانی، وارث بهشتی میشوند که هر کجا بخواهند در آن سکنی میگزینند.
در مقابل، اهل حسد و تکبّر، گروه گروه به جهنم رانده میشوند.
پیام نهایی
«بوء» یعنی جهتیابی قلب.
این جهت یا به سمت نور است، یا به سمت حسد.
اگر با معلم ربانی همراه شوی، در «مبوّأ صدق» قرار میگیری؛ جایی که رزق طیب (علم نورانی) نصیبت میشود و در آخرت وارث بهشت میشوی.
اما اگر حسد بر دلت غلبه کند، «بوء» به معنای نشانهگیری علیه نور میشود؛ و سرانجامت همان اختلاف، تکبّر و جهنم خواهد بود.
✨ پس راه روشن است:
بیت خدا همان جایگاهی است که معلم ربانی نشان میدهد.
مبوّأ صدق همان خانهای است که دل مهربان در آن آرام میگیرد.
و پاداش نهایی همان افتخار جاودانه است: «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ».
در آرزوی چهرههای نورانی! مُبَوَّأَ صِدق؛ جایگاه راستین دلها!
«وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ» (یونس ۹۳)
«نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» (زمر ۷۴)
واژۀ قرآنی «بوء» معنایی عمیق و دوگانه دارد:
یا نشانهای از جایگاه نورانی است که خدا برای دلهای همسو با نورش آماده میکند،
یا به معنای نشانهگیری منحرفانه است وقتی که انگیزهاش حسد باشد.
در معنای والا و ممدوح، بوء به معنای جای دادن بنده در مبوّأ صدق است؛ جایگاهی راستین و امن که دل در آن آرام میگیرد، و این بهواسطۀ معلم ربانی و راهنمای الهی ممکن میشود. همان حقیقتی که خدا به ابراهیم نشان داد در «مکان بیت»، و همان مقامی که یوسف یافت وقتی در زمین تمکین شد و «هر جا خواست جای گرفت» با امانت و علم.
اما در معنای مذموم، وقتی حسد بر دل چیره میشود، بوء به سلاحی علیه نور تبدیل میگردد: دل به جای اینکه رو به بیت و حقیقت کند، در برابرش میایستد و راه رزق طیب را میبندد.
قرآن هر دو سرنوشت را بیان کرده است:
برای اهل مهربانی و پیروان نور، سرانجام شکوهمند این است که در بهشت میگویند:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ… نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» (زمر ۷۴).اما برای کسانی که با تکبر و حسد راه را بستند، پایان، محرومیت و عذاب است.
✨ پس حقیقت «بوء» یعنی جهتیابی قلب:
یا به سوی جایگاه راستین نور و معلم ربانی،
یا به سوی نشانهگیری تاریک حسد که عاقبتی جز خسران ندارد.
دلنوشته
مبوّأ صدق
خدایا!
وقتی در قرآن میخوانم: «وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ» و «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ»،
احساس میکنم این آیات، نقشه راه دل مناند.
جایگاهی راستین، خانهای امن، و نشانی روشن برای قلبی که در جستجوی نور است.
و بعد، وقتی کلمات اهل بیت ع را میخوانم، میبینم که همان حقیقت را از تو طلب میکنند.
خدایا، ما را از کسانی قرار بده که در دنیا و آخرت در مبوّأ صدق تو سکونت دارند.
اینجاست که میفهمم آرزوی نهایی دل، نه خانههای خاکی و نه مقامهای دنیایی، بلکه خانه صدق است؛
خانهای که در آن معلم ربانی چراغ است،
خانهای که فرشته مهربانت زبان دل را ترجمه میکند،
خانهای که حسد در آن جایی ندارد و مهربانی همه جا را پر میکند.
خدایا!
بگذار من هم در دنیا در «مبوّأ رحمتت» آرام بگیرم،
و در آخرت در «مبوّأ صدق» جاودانه ساکن شوم،
تا با اهل نور مهربانی بگویم:
«نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ».
یا مجیر، أجرنی من النار
🌸 دلنوشته: مبوّأ صدق در حریم زیارت 🌸
خدایا!
وقتی به آیات قرآن گوش میدهم:
«وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ» و «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ»،
میفهمم که وعدۀ تو برای دلها یک چیز است: جای گرفتن در «خانه صدق».
و وقتی در زیارتنامه میخوانم:
«وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ يَنْزِلُ فِي مُبَوَّإٍ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»،
حس میکنم این همان دعاست که قلبم سالها در آرزویش میتپید.
و اکنون، وقتی قدم در حرم اهلبیت میگذارم، وقتی زیارتنامه را میخوانم، میفهمم اینجا همان مبوّأ صدق است.
آنجا که فرشتگان مینویسند:
«سلام بر تو ای جایگاه فرود آمدن برکتها!»
اینجا همان جایی است که دعا میکنم:
«اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
اینجا همان پناه امنی است که میخوانم:
«اَللّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ».
خدایا!
زیارت یعنی همین: نشستن در مبوّأ صدق ولایت.
خانهای که با اهلبیت در دنیا آرام میگیرم،
و در آخرت، با آنها در بهشت جای میگیرم و با افتخار میگویم:
✨ «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ» ✨
یا مجیر، أجرنی من النار
🌸 دلنوشته اربعینی: معلمی که خونش را بخشید 🌸
یا اباعبدالله…
وقتی این جمله از زیارتت را میخوانم:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلاَلَةِ»،
قلبم از جا کنده میشود.
میفهمم که تو، ای معلم ربانی، برای نجات دلهای گمشده، برای روشن کردن راهی که در مه فراموشی و حسادت گم شده بود،
خونت را هدیه کردی.
نه فقط جانت را، که جانِ جانت، یعنی مهجتت را بخشیدی…
ای معلم بزرگ!
من امروز اربعین، در این جاده اشک و عشق، ایستادهام و با خود میگویم:
چگونه شاگردی کنم معلمی را که برای نجات من، بیهیچ توقعی، همه چیزش را داد؟
چگونه در برابر این بزرگی، جز شرمساری و اشتیاق به وفا، پاسخی داشته باشم؟
یا حسین…
تو خونت را ریختی تا من از زندان جهل آزاد شوم،
تو ایستادی تا من بفهمم در میان طوفانها باید به کدام چراغ دل ببندم،
تو سوختی تا من نور را بشناسم…
اربابم!
من آمدهام اربعین، تا اعتراف کنم:
من هنوز همان شاگرد کممایهام،
اما دلم میخواهد، تمام توانم را خرج کنم،
تا در مسیر نورانی تو، از مهربانیات درس بگیرم و از غیرتت استقامت بیاموزم.
یا حسین…
به من اجازه بده در حریم درس تو بنشینم،
تا وقتی روزی رسید که باید مهربانی کنم،
به یاد آورم که تو خونت را دادی برای نجات شاگردانت.
یا مجیر…
مرا هم در زمرۀ همان نجاتیافتگان قرار بده،
که از خون حسین علیهالسلام فهمیدند:
معلم ربانی، جانش را میبخشد تا قلب شاگردانش در مبوّأ صدق جا بگیرد.
السلام علیک یا اباعبدالله 🌹
بسمِ آن که روح معلم را نور داد 🌿✨
هرگاه یاد کربلا در جانم زنده میشود، تمثال نورانی آن معلمِ بزرگ، خونِ مظلوم خدا، جلوی چشمم نقش میبندد: یوسف راهِ عشق، حسینِ شهید که برایِ روشنکردنِ راهِ گمگشتگان، جان داد. اما این داستانِ تکراریِ فداکاری تنها به نینوا ختم نشد؛ سرنوشتِ مأموریتِ معلمِ ربانی در تاریخ پیوسته است — گاه با شمشیر کشته شدند، گاه با زهر مسموم.
امامِ رئوف، علیبنموسی الرضا علیهالسلام، پیش از آن که خورشیدِ جانش را در غربتِ طوس به غروب بنشاند، آرام و محزون این حقیقت را نجوا کرد:
«إِنِّي سَأُقْتَلُ بِالسَّمِّ مَظْلُوماً… فَمَنْ زَارَنِي عَارِفاً بِحَقِّي غَفَرَ اللَّهُ لَهُ…»
چه جملهای تلختر و در عین حال چه دعایی عظیمتر — دعوتی است به معرفتِ کامل نسبت به آن که جانش را داد تا حقیقت بماند.
دلِ من در حرمِ این کلمات میلرزد: معلمِ ربانی در مأموریتی خطرناک، یا با تیغِ اهلِ جور ساکت گشت، یا با زهرِ کینه به سکوت کشانده شد. هر دو صورت، یک حقیقت جانسوز را فریاد میزنند: مأموریتِ هدایت، هزینه دارد؛ و بزرگترین خطایِ بشر، ناتوانیِ شاگردان در شناختِ حق معلم و عملورزی بر پایهی آن است.
آن که خونِ حسین را نادیده گرفت و آن که زهرِ رضا را به سکوتِ ابدی رساند — هر دو از یک نوعِ بیمعرفتی رنج بردند. نه فقط بیوفایی سیاسی یا هوسِ دنیا، که فقرِ قلبی؛ کممعرفتیای که چشم را از دیدنِ معلمِ حقیقی و دل را از پذیرشِ نورِ او بازمیدارد. این، همان مرگبارِترینِ اشتباههاست: داشتنِ معلم و نشناختنش، شنیدنِ کلام و عملنکردن به آن.
اما آن سویِ این ظلمت، چراغی است که خاموش نمیشود: «عارفا بحقی» — آنکه با معرفتِ قلبی به حقِ معلم میآید و با عملِ نورانی علمِ او را زیور میدهد. امامِ رئوف وعده داد که دیدارِ چنین وارثانی مایهی آمرزِشِ خدا خواهد بود؛ نه از سرِ آرامشِ ظاهری، بلکه از آن جهت که شناختِ حقیقی، جان را تغییر میدهد و عمل را صفا میبخشد.
ای زائرِ دل، اگر میخواهی بدانی معنای حقیقیِ زیارت چیست، نگاه کن به آن که چگونه علمِ معلم را در رفتار و نفسِ خود به کار میبندی. زیارتِ بیشعور، دیدار بر سنگ و گنبد است؛ زیارتِ عارفانه، پیوندِ جان با کلامِ عملِ اهلبیت است. آنگاه است که شهادتِ معلم، از نبود به بود تبدیل میشود: خون و زهر، در شجرهی معرفتِ تو، میوهی رحمت میدهد.
شگفتا که چه زود بعضی، معلم را به ابزارِ جاه و مقام بدل کردند و چه دیر، شاگردی فهمید که «معرفت» یعنی چه. اما هنوز امید هست: راهِ اهلِ معرفت باز است و دعوتِ امام رضا علیهالسلام برایِ زیارتی آگاهانه، چراغیست در دل تاریکیها. هر که با جانِ خود بیاید و با عملِ خود بازگردد، وارثِ آن اسرار خواهد شد.
پس امروز، در حرمِ خیالیِ این دلنوشته، من برایِ هر دو معلمِ مظلوم، حسین و رضا، سر تعظیم فرود میآورم. به یادِ حسین که وسطِ میدان ایستاد تا حقیقت را نگه دارد. به یادِ رضا که در خوابگاهِ سیاست و زمان، مظلومانه مسموم شد تا راهِ هدایت باز بماند. و به یادِ آن همه شاگردِ شناخته که با معرفتِ قلبی و با عملِ خالص، نامِ معلم را زنده نگاه داشتند.
ای خوانندهی مهربان! اگر میخواهی حقیقی باشی، «عارفا بحقی» باش؛ نه مجردِ دانا، که عاملی که علم را در نفس و رفتار خویش جاری میکند. این است پاسخی به فداکاریِ معلمانِ ربانی — آنگاه خونِ آنان، نه صرفاً یادبود، که سرچشمهی حیاتِ دیگران میشود.
یا رب! به ما توفیقِ آن معرفت و آن عمل عنایت کن تا راستقامت در رکابِ حقیقت بمانیم؛ تا وقتی که امامانِ ما مظلومانه رفتند، ما با عملمان حقشان را به دنیا و آخرت ادا کنیم.
یا مجیر، أجرنی من النار
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا — السلام علیک یا اباعبدالله.
🌸 دلنوشته: غربت کوفه، خون محراب 🌸
اگر حسین علیهالسلام با شمشیرِ تشنگی کشته شد،
و اگر رضا علیهالسلام با زهرِ غربت به شهادت رسید،
داستان تکراری معلمیِ ربانی از علی مرتضی آغاز شده بود؛
آن معلمی که در محراب، در اوج عبادت، در لحظهی عروجِ دل به آسمان، با شمشیرِ زهرآلود جهل و کینه به خاک افتاد.
یا امیرالمؤمنین…
وقتی میخوانم کلام فرزندت، صادق آل محمد را:
«مَنْ زارَ أَمیرَ المُؤمِنینَ عارِفاً بِحَقِّهِ كُتِبَ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةٌ مَقبُولَةٌ وَ عُمرَةٌ مَبرُورَةٌ…»
قلبم آتش میگیرد.
میفهمم که «عارفا بحقه» همان رمزِ نجات است.
قدمهایی که در زیارت تو غبار میگیرد، هرگز آتش جهنم را نخواهد چشید، چون هر گام به سوی تو یعنی هر گام به سوی نور، هر گام به سوی مبوّأ صدق، هر گام به سوی حقیقتی که با شمشیر جهل در محراب شکسته شد.
ای پدر یتیمان و معلم صادقان!
چه جانسوز است قصه تو…
خونت در سجده ریخت، اما درس اخلاصت تا قیامت ماندگار شد.
شاگردان بیمعرفت تو در کوفه، گوش به ندای دنیا دادند و صدای محراب تو را ناشنیده گرفتند؛
اما شاگردان با معرفت، هر صبح و شام با زمزمۀ «عارفا بحقه» راهشان را روشن میکنند.
یا علی…
شهادتت نشان داد که مأموریت معلمی ربانی همیشه خطرناک است:
یا باید خونِ سر بریزد،
یا زهرِ غربت بنوشد،
اما در هر حال، حقیقتِ نورانی ولایت خاموششدنی نیست.
امروز اگر زائری با دل شکسته، پیاده یا سواره، خاکِ راه نجف را به صورت میکشد، در حقیقت اعتراف میکند:
«من آمدهام تا حق تو را بشناسم، تا شاگردی کنم مدرسهای را که با خونت گشودی.»
و چه زیبا وعده داد صادق آل محمد:
آن قدمها، هرگز آتش را نخواهد چشید.
یا رب…
به ما توفیق بده شاگردانی با معرفت باشیم،
که خون علی در محراب،
خون حسین در کربلا،
و غربت رضا در طوس،
در جان ما جاری شود و عمل ما را نورانی کند.
✨ السلام علیک یا أمیرالمؤمنین ✨
✨ السلام علیک یا اباعبدالله ✨
✨ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ✨
یا مجیر، أجرنی من النار
چه آیهای تکاندهندهتر از این؟
«وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» (یوسف/۵۸)
اینجا پرده از یک حقیقت تلخ برداشته میشود: شاگردِ بیمعرفت، حتی اگر معلم برادرش باشد، باز هم او را نمیشناسد.
حسد، آنقدر کورکننده است که نه تنها نورِ حقیقت را در چهرۀ غریبه نمیبیند، بلکه در چهرۀ آشناترین خویشاوند هم انکار میکند.
این قصه بارها و بارها تکرار شد:
در محراب کوفه، مردمانی بودند که علی علیهالسلام را سالها دیده بودند، با صدای قرآن و عدالتش زیسته بودند، اما وقتی نوبت به معرفت رسید، او را نشناختند.
در کربلا، بسیاری از کوفیان خود را شیعه حسین میدانستند، اما حسادت و دنیاطلبی کاری کرد که برادر خود را به شمشیر سپردند.
در طوس، همان دستهای آلودهای که دم از محبت میزدند، جام زهر را به امام رضا علیهالسلام نوشاندند.
آری… «بیمعرفتی» همیشه همان یک چهره دارد:
دیدنِ معلم و نشناختنِ او، شنیدنِ کلام و انکار کردنِ حقیقت، همسفره بودن با یوسف و باز فروختنش به دراهم معدوده.
اما در مقابل، شاگردان با معرفت، همانها هستند که وقتی نور را میبینند، با جان خود پاسخ میدهند.
آنان همان *«عارفا بحقه»*ها هستند؛
آنها که دلشان خانه حسد نیست، بلکه مبوّأ صدق است.
خدایا…
به من نیاموز که فقط چهرهها را بشناسم،
بلکه معرفتِ دل عطا کن،
تا اگر یوسفی، علیای، حسینی، یا رضایی در برابر من ایستاد، منکرش نباشم،
بلکه در آغوش نورش، قلبم را از حسد خالص کنم.
یا مجیر، أجرنی من النار