The Shocking Light!
«عَجب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»،
و «عُجب» در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«العَجْبُ: أصل ذَنَبِ الدابة»
«عَجْب الذَّنب: العُصعُص»
«العَجْب: أصْل الذَّنَب، و هو العظم الذى فى أسفل الصُّلْب عند العَجُز.»
«عَجْب كلّ شىءٍ: مؤخَّره»
« العَجْب: انتهاى هر چيزى، ته دم، بيخ دم»
«المنتهی النّور»
«سدرة المنتهی!»
اینکه نور، انتهای داستانه، چیز عجیبی است!
اینکه این انتها، تمومی نداره، عجیب نیست؟!
و ما به نسبتِ درجاتِ نور ایمان خود، در جایی از این بینهایتِ نور، توقف میکنیم!
«توقف در بینهایت!»
انگاری دستت میخوره به تهِ این داستان عجیب!
نور، شاهکار عجیبالخلقه آفرینش الهی است!
«عَجْبُ الكَثيب: آخِره المُسْتَدِقّ»
«عُجُوْبُ الكُثْبانِ: أواخِرُها المُسْتَدِقَّةُ»
«The end of the tapering»
«الْأَعْرَافُ كُثْبَانٌ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ»
«العَجَب: النَّظر إلى شيء غير مألوف و لا معتاد.»
«ناقَةٌ عَجْبَاءُ: شتر عجیبالخلقة»
«الأُعْجُوبة: آنچه شگفتآور باشد، معجزه»
حالت عُجب قلبی، اینه که خودتو انتهای داستان ببینی! این میشه عجب و کبر و حسد!
حسود معجب، خیال میکنه آخرشه!
در حالیکه آخرش اینه که بفهمی با نور، آخرش هستی!
«اللَّهُ غَايَةُ مَنْ غَيَّاهُ فَالْمُغَيَّا غَيْرُ الْغَايَةِ»
+ «سفر انفرادی با نور!»
+ «غیی»
«غَايَةُ الْمَعْرِفَةِ أَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ»
«رِضَا اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَقْرَبُ غَايَةٍ تُدْرَكُ»
+ «نور، آخر آغازی بیپایان!»
حسودِ مُعجب، خودشو دوّمی نور نمیبینه! فالوئر نور نیست! خودشو لیدر میدونه!
حسودِ متکبّر معجب، ادعای ربوبیت میکنه!
اهل عبادت ربّ خویش نیست!
انگاری چشمت که به تهِ داستان میافته، سورپرایز میشی! تعجّب میکنی!
وقتی با گوشِ قلبت، خبرهای پشت پرده رو میشنوی، تعجّب میکنی!
توی اون تاریکی آسمان قلبت، یهو نور خیرهکنندهای، برقی میزنه و …
نورِ عجیب!
نورِ شگفتآور!
نورِ شوکهکننده!
این نورِ شگفتانگیز، چشمِ تماشا میطلبد!
يَا اللَّهُ
وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَجِيبِ الْقَابِضِ الْبَاسِطِ
يَدَاكَ مَبْسُوطَتَانِ بِالْخَيْرِ وَ الْجَبَرُوتِ
قبض و بسط، الفبایِ عجیبِ نورانیِ!
أَيُّكُمْ رَأَى نُوراً اسْمُهُ ظُلْمَةٌ أَوْ ظُلْمَةً اسْمُهَا نُورٌ؟!
+ «یاقوت سرخ!»
کی قبضو بسطشو میفهمه؟!
کی فرق تمنا و تقدیر رو متوجه میشه؟!
کی دوست و دشمنشو میشناسه؟!
رفتارت بر اساس اوامر نورانیِ قلبت باشه «امر الله»!
با قبض و بسط قلبت، متوجه خواستهی خدای مهربان خودت میشی و اونو عمل میکنی.
این تغییر از نور به تاریکی قلب (ظلمتی که از نور خلق شده)
«ظُلْمَةً اِسْمُهَا نُورٌ»
یا این تغییر از تاریکی به نور قلب (نوری که از ظلمت خلق شده)
«نُوراً اِسْمُهُ ظُلْمَةٌ»
هر دو برای اهل نور و حکمت، بار علمی داره
«Emotions are DATA»
و از این الفبای نورانی عجیب که از دو حرفِ نور و ظلمت تشکیل شده،
برای تشخیص خوب و بد زندگی خودش استفاده میکنه!
حضرت مسيح عليه السّلام:
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ
إِنَّ كُلَّ عَمَلِ اَلْمَظْلُومِ اَلَّذِي لَمْ يَنْتَصِرْ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ وَ لاَ حِقْدٍ
هُوَ فِي مَلَكُوتِ اَلسَّمَاءِ عَظِيمٌ
أَيُّكُمْ رَأَى نُوراً اِسْمُهُ ظُلْمَةٌ أَوْ ظُلْمَةً اِسْمُهَا نُورٌ
كَذَلِكَ لاَ يَجْتَمِعُ لِلْعَبْدِ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً كَافِراً
وَ لاَ مُؤْثِراً لِلدُّنْيَا رَاغِباً فِي اَلْآخِرَةِ
وَ هَلْ زَارِعُ شَعِيرٍ يَحْصُدُ قَمْحاً أَوْ زَارِعُ قَمْحٍ يَحْصُدُ شَعِيراً
كَذَلِكَ يَحْصُدُ كُلُّ عَبْدٍ فِي اَلْآخِرَةِ مَا زَرَعَ وَ يُجْزَى بِمَا عَمِلَ.
از روى حقيقت به شما مىگويم:
همانا كردار ستمديدهاى كه به گفتار و كردار و از روى كينهتوزى يارى نشود
در ملكوت آسمان، بزرگ است.
كدام يك از شما نورى را كه نامش تاريكى باشد
يا تاريكىاى كه نامش نور باشد را ديده است؟
همچنين در هيچ بندهاى، ايمان و كفر؛ و برگزيدن دنيا و دلبستگى به آخرت گردهم نيايد،
و آيا جوكار گندم درو كند؟ يا گندمكار، جو درو كند؟
همچنين هر بندهاى در روز رستاخيز هر چه كاشته درو كند و به كردۀ خويش پاداش برد.
نورى كه نامش تاريكى، يا تاريكىاى كه نامش نور است!
شکفتنِ نورِ عجیب – تمثال نورانی
یک اتفاق عجیب و غریب، و در عین حال خیلی ساده،
در دنیای ناپیدای درون قلبها!
نور به عربی، یعنی شکوفه به فارسی!
یعنی شکفتن! یعنی شکافتن! شکافتن تاریکی!
مفهوم «آشکار شدن» میشه همان نور،
«آشکار شدن نور» و روشن شدن قلب خاموش، … و داستان هزار واژه.
وقتی که قبض و تاریکیِ قلب، با یاد علوم نورانی صاحبان نور میشکافد
و از درون تقدیرات تلخ به ظاهر تاریک،
نور زیبای علوم آل محمد علیهم السلام آشکار میشود،
به این فرآیندی که در ملکوت قلب پدید میآید، میگن نور الولایة!
مثل شاخهی خشکیدهی درخت دیروز
که کسی باورش نمیشه امروز شکوفههایی به این زیبایی در آورده،
و این فرآیندی است که برای همه جای تعجب دارد «عَجَباً».
«إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»
«أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ»
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»
«قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ
فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً»
«قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ
فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ»
إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؟!
[سورة هود (۱۱): الآيات ۶۹ الى ۷۶]
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى
قالُوا سَلاماً
قالَ سَلامٌ
فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (۶۹)
و به راستى، فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند،
سلام گفتند، پاسخ داد: «سلام».
و ديرى نپاييد كه گوسالهاى بريان آورد.
فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً
قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ (۷۰)
و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمىشود، آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت.
گفتند: «مترس، ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم.»
وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ
فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (۷۱)
و زن او ايستاده بود. خنديد.
پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به يعقوب مژده داديم.
قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ (۷۲)
[همسر ابراهيم] گفت:
«اى واى بر من، آيا فرزند آورم با آنكه من پيرزنم، و اين شوهرم پيرمرد است؟
واقعاً اين چيز بسيار عجيبى است.»
قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ
رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (۷۳)
گفتند:
«آيا از كار خدا تعجّب مىكنى؟
رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت] باد.
بىگمان، او ستودهاى بزرگوار است.»
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ (۷۴)
پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده [فرزنددار شدن] به او رسيد،
در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا مىكرد.
إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ (۷۵)
زيرا ابراهيم، بردبار و نرمدل و بازگشتكننده [به سوى خدا] بود.
يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (۷۶)
اى ابراهيم ! از اين [چون و چرا] روى برتاب، كه فرمان پروردگارت آمده
و براى آنان عذابى كه بىبازگشت است خواهد آمد.
أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ
[سورة يونس (۱۰): الآيات ۱ الى ۲]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (۱)
الف، لام، راء. اين است آياتِ كتابِ حكمتآموز.
أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ
أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا
أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ
قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (۲)
آيا براى مردم شگفتآور است كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه:
مردم را بيم ده و به كسانى كه ايمان آوردهاند مژده ده
كه براى آنان نزد پروردگارشان سابقه نيك است؟
كافران گفتند: «اين [مرد] قطعاً افسونگرى آشكار است.»
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۹ الى ۱۲]
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (۹)
مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحهدار] از آيات ما شگفت بوده است؟
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ
فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)
آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند:
«پروردگار ما ! از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان.»
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (۱۱)
پس در آن غار، ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم.
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)
آنگاه آنان را بيدار كرديم، تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته، مدت درنگشان را بهتر حساب كردهاند.
قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ
فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۶۰ الى ۶۴]
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (۶۰)
و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوانِ [همراه] خود گفت:
«دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم، هر چند سالها[ىِ سال] سير كنم.»
فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند، ماهىِ خودشان را فراموش كردند،
و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت].
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)
و هنگامى كه [از آنجا] گذشتند [موسى] به جوان خود گفت:
«غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم.»
قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ
وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)
گفت: «ديدى؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم، من ماهى را فراموش كردم،
و جز شيطان، [كسى] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم،
و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.»
قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)
گفت: «اين همان بود كه ما مىجستيم.»
پس جستجوكنان ردِّ پاى خود را گرفتند و برگشتند.
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ
فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ
[سورة الجن (۷۲): الآيات ۱ الى ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (۱)
بگو: «به من وحى شده است كه تنى چند از جنّيان گوش فرا داشتند و گفتند:
راستى ما قرآنى شگفتآور شنيديم.
يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ
فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (۲)
[كه] به راه راست هدايت مىكند.
پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد.
وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (۳)
و اينكه او، پروردگار والاى ما، همسر و فرزندى اختيار نكرده است.
وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (۴)
و [شگفت] آنكه كمخِرَد ما، در باره خدا سخنانى ياوه مىسرايد.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً (۵)
و ما پنداشته بوديم كه انس و جنّ هرگز به خدا دروغ نمىبندند.
وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (۶)
و مردانى از آدميان به مردانى از جنّ پناه مىبردند و بر سركشى آنها مىافزودند.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (۷)
و آنها [نيز] آن گونه كه [شما] پنداشتهايد، گمان بردند كه خدا هرگز كسى را زنده نخواهد گردانيد.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً (۸)
و ما بر آسمان دست يافتيم و آن را پر از نگهبانان توانا و تيرهاى شهاب يافتيم.
وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ
فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (۹)
و در [آسمان] براى شنيدن، به كمين مىنشستيم، [امّا] اكنون هر كه بخواهد به گوش باشد، تير شهابى در كمين خود مىيابد.
وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (۱۰)
و ما [درست] نمىدانيم كه آيا براى كسانى كه در زمينند بدى خواسته شده
يا پروردگارشان بر ايشان هدايت خواسته است؟
چه نور عجیبی!
نور شگفت انگیز!
چه چیزی این نور رو قبض و بسط میکنه!
و اینجوری رزق علمی دنیای قلب ما رو تامین میکنه؟!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَدِيرٍ مَا أَعْظَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَظِيمٍ مَا أَجَلَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَاجِدٍ مَا أَرْأَفَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَءُوفٍ مَا أَعَزَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَبِيرٍ مَا أَقْدَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَدِيمٍ مَا أَعْلَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَنِيٍّ مَا أَبْهَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَهِيٍّ مَا أَنْوَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ ظَاهِرٍ مَا أَخْفَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خَفِيٍّ مَا أَعْلَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خَبِيرٍ مَا أَكْرَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَرِيمٍ مَا أَلْطَفَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَصِيرٍ مَا أَسْمَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَمِيعٍ مَا أَحْفَظَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَلِيٍّ مَا أَوْفَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَفِيٍّ مَا أَغْنَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُعْطٍ مَا أَوْسَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَاسِعٍ مَا أَجْوَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُفْضِلٍ مَا أَنْعَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنْعِمٍ مَا أَسْيَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَحِيمٍ مَا أَشَدَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَدِيدٍ مَا أَقْوَاه
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَمِيدٍ مَا أَحْكَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَكِيمٍ مَا أَبْطَشَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَيُّومٍ مَا أَدْوَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ دَائِمٍ مَا أَبْقَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فَرْدٍ مَا أَوْحَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَاحِدٍ مَا أَصْمَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَامِلٍ مَا أَتَمَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ تَامٍّ مَا أَعْجَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فَاخِرٍ مَا أَبْعَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَرِيبٍ مَا أَمْنَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غَالِبٍ مَا أَعْفَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَفُوٍّ مَا أَحْسَنَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُجْمِلٍ مَا أَقْبَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَابِلٍ مَا أَشْكَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غَفُورٍ مَا أَصْبَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ صَبُورٍ مَا أَجْبَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ دَيَّانٍ مَا أَقْضَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَاضٍ مَا أَمْضَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ نَافِذٍ مَا أَحْلَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَلِيمٍ مَا أَخْلَقَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَازِقٍ مَا أَقْهَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَاهِرٍ مَا أَنْشَأَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَلِكٍ مَا أَوْلَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَالٍ مَا أَرْفَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَرِيفٍ مَا أَبْسَطَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَاسِطٍ مَا أَقْبَضَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَادٍ مَا أَقْدَسَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قُدُّوسٍ مَا أَطْهَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ زَكِيٍّ مَا أَهْدَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ هَادٍ مَا أَصْدَقَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَوَّادٍ مَا أَفْطَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فَاطِرٍ مَا أَرْعَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُعِينٍ مَا أَوْهَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَهَّابٍ مَا أَتْوَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَخِيٍّ مَا أَنْصَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ نَصِيرٍ مَا أَسْلَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَافٍ مَا أَنْجَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنْجٍ مَا أَبَرَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ طَالِبٍ مَا أَدْرَكَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُدْرِكٍ مَا أَرْشَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُتَعَطِّفٍ مَا أَعْدَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَدْلٍ مَا أَتْقَنَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَفِيلٍ مَا أَشْهَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَهِيدٍ مَا أَحْمَدَهُ
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ
دَافِعِ كُلِّ بَلِيَّةٍ
وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.
تسبيح می كنم تسبيح خدايى كه بزرگ است
و متلبّسم به حمد او
منزه است خدا
تعجب میكنم از خدائى كه چه چيز او را مالك گردانيده
و تعجب مىكنم از پادشاهى كه چه چيز توانا نموده است او را
و منزه است او و تعجب است از بسيار قادرى كه چه چيز بزرگ كرده او را
و منزه است خدا و تعجب مىكنم از بزرگى كه چه چيز او را جليل نموده
و منزه است او و تعجب است از بزرگى كه چه چيز او را شريف نموده
و منزه است خدا و تعجب است از شريفى كه او را چه چيز مهربان نموده
و تعجب است از مهربانى كه چه چيز او را عزيز نموده
و تعجب می كنم از عزيزى كه چه چيز او را بزرگ نموده
و تعجب مىنمايم از بزرگى كه چه چيز او را هميشگى نموده
و تعجب است از دائمى كه چه چيز او را بلند نموده
و تعجّب است از بلندمرتبهاى كه چه چيز او را رفعت داده
و تعجب مینمايم از رفيعى كه چه چيز او را حسن داده
و تعجب است از نيكوئى كه چه چيز او را نورانى گردانيده
و تعجب است از روشنى كه چه چيز او را ظاهر كرده است
و تعجب است از ظاهرى كه چه چيز او را پنهان نموده
و تعجب از پنهانى كه چه چيز او را دانا نموده
و تعجب است از دانائى كه چه چيز او را خبردار گردانيد
و تعجب است از خبردارى كه چه چيز او را كريم نموده
و تعجب است از بخشندهاى كه چه چيز او را مهربان نموده
و تعجب است از مهربانى كه چه چيز او را بينا گردانيده است
و تعجب است از بينائى كه چه چيز او را شنوا نموده است
و تعجب است از شنوائى كه چه چيز او را نگاهدارنده گردانيده
و تعجب است از نگاهدارندهاى كه چه چيز او را توانگر گردانيده
و تعجب است از توانگرى كه چه چيز او را صاحب عطا نموده
و تعجب است از دهندهاى كه چه چيز او را بىنياز گردانيده
و تعجب است از بىنيازى كه چه چيز او را صاحب بخشش نموده
و تعجب است از بخشندهاى كه چه چيز او را وسعت داده
و تعجب است از رزقدهندهاى كه چه چيز او را صاحب بخشش نموده
و تعجب است از صاحب بخششى كه چه چيز او را صاحب احسان نموده
و تعجب است از صاحب عطيهاى كه چه چيز او را منعم گردانيده
و تعجب است از نعمتدهندهاى كه چه چيز او را ستوده گردانيده
و تعجب است از ستودهاى كه چه چيز او را رحيم گردانيده
و تعجب است از رحمكنندهاى كه چه چيز او را سخت گردانيده
و تعجب است از سختگيرى كه چه چيز او را قوّت داده
و تعجب است از صاحب قوّتى كه چه چيز او را حليم نموده [او را حكيم گردانيده
و تعجب است از حلمكنندهاى [حكيمى] كه چه چيز او را صاحب قهر نموده
و تعجب است از صاحب قهرى كه او را چه بر پاى داشته
و تعجب است از بخود برپائى كه [چه چيز او را حمد كرده
و تعجب است از حمد شدهاى] كه چه چيز او را هميشگى نموده
و تعجب است از هميشهاى [كه او را چه باقى داشته
و تعجب است از باقیاى] كه چه چيز او را بیهمتا نموده
و تعجب است از بیهمتائى كه چه چيز او را يكتا نموده
و تعجب است از يكتائى كه چه چيز او را مقصود و بىنياز گردانيده
و تعجب است از بىنيازى كه چه چيز او را صاحب ملك نموده
و تعجب است از مالكى كه چه چيز او را صاحب اختيار نموده
و تعجب است از صاحب اختيارى كه چه چيز او را بزرگ نموده
و تعجب است از بزرگى كه چه چيز او را كامل و تمام نموده
و تعجب است از كاملى كه چه چيز او را تمام نموده
و تعجب است از تمامى كه چه چيز او را نيكو گردانيده
و تعجب است از نيكوئى كه چه چيز او را صاحب فخر نموده
و تعجب است از فخركنندهاى كه چه چيز او را دور ساخته
و تعجب است از دورى كه چه چيز او را نزديك ساخته
و تعجب است از نزديكى كه چه چيز او را غالب و قوى گردانيده
و تعجب است از غلبهكنندهاى كه چه چيز او را مسلّط نموده
و تعجب است از مسلّطى كه چه چيز او را عفوكننده نموده
و تعجب است از عفوكنندهاى كه چه چيز او را احسانكننده كرده
و تعجب است از احسانكنندهاى كه چه چيز او را نيكوكار نموده
و تعجب است از نيكوكارى كه چه چيز او را قبول توبهكننده نموده
و تعجب است از قبول توبهكنندهاى كه چه چيز او را جزا دهنده نموده
و تعجب است از جزا دهندهاى كه چه چيز او را صاحب مغفرت نموده
و تعجب است از آمرزندهاى كه چه چيزى او را بزرگ نموده است
و تعجب است از بزرگى كه چه چيز او را صاحب جبروت نموده
و تعجب است از صاحب جبروتى كه چه چيز او را جزا دهنده نموده
و تعجب است از جزا دهندهاى كه چه چيز او را حاكم گردانيده
و تعجب است از حكمكنندهاى كه چه چيز حكم او را ممضى نموده
و تعجب است از حاكمى كه چه چيز جارى نموده امر او را
و تعجب است از جارى در حكمى كه چه صفت صاحب رحم نموده او را
و تعجب است از رحمكنندهاى كه چه صفت خلقكننده گردانيده او را
و تعجّب است از خلقكنندهاى كه چه چيز او را صاحب غلبه نموده
تعجب است از غلبه نمايندهاى كه چه امر او را صاحب مملكت نموده
و تعجب است از صاحب مملكتى كه چه صفت او را صاحب قدرت نموده
و تعجب است از توانائى كه چه چيز او را بلند مرتبه نموده
و تعجب است از بلند مرتبهاى كه چه صفت او را شريف گردانيده
و تعجب است از صاحب شرفى كه چه امر او را رزقدهنده گردانيده
و تعجب است از روزىدهندهاى كه چه چيز او را نگاهدارنده رزق گردانيده
و تعجب است از نگاهدارنده رزقى كه چه چيز او را روزىبخشنده نموده
و تعجب است از روزىگسترانندهاى كه چه چيز راهنما گردانيده او را
و تعجب است از راهنمائى كه چه چيز او را راستگوى نموده
و تعجب است از راستگوئى كه چه چيز او را ظاهر گرانيده
و تعجب است از ظاهرى كه چه چيز منزّه از عيبها نموده او را
و تعجب است از منزّهى كه چه چيز او را پاكيزه [ظاهر] نموده
و تعجب است از پاكيزهاى [آشكارى] كه چه چيز او را پاك نموده
و تعجب است از پاكى كه چه چيز باقى داشته او را
و تعجب است از باقىاى كه چه چيز او را اعادهكننده نموده
و تعجب است از اعادهكنندهاى كه چه چيز او را خلقكننده نموده
و تعجب است از خلقكنندهاى [كه چه چيز او را نگاهدارنده نموده
و تعجب است از نگاهدارندهاى كه چه چيز او را يارى كرده
و تعجب است از يارىكنندهاى] كه چه چيز او را صاحب بخشش كرده
و تعجب است از بسيار بخشندهاى كه چه چيز او را توبه قبولكننده نموده
و تعجب است از توبه قبولكنندهاى كه چه چيز او را صاحب كرم نموده
و تعجب است از صاحب كرمى كه چه چيز او را يارىكننده [بينا] نموده
و تعجب است از يارىكنندهاى [بينائى] كه چه چيز او را سالم گردانيده
و تعجب است از سالمى كه چه چيز او را شفا دهنده نموده
و تعجب است از شفا دهندهاى كه چه چيز او را خلاصكننده نموده
و تعجب است از نجاتدهندهاى كه چه چيز نيكوكار نموده او را
و تعجب است از نيكوكارى كه چه چيز او را طلبكننده نموده
و تعجب است از طلبكنندهاى كه چه چيز او را صاحب ادراك نموده
و تعجب است از ادراككنندهاى كه چه چيز او را قوى گردانيده
و تعجب است از صاحب قوّتى كه چه چيز او را مهربان كرده
و تعجب است از مهربانى كه چه چيز عادل نموده
و تعجب است از عادلى كه چه چيز امر او را محكم نموده
و تعجب است از محكمكنندهاى كه چه چيز او را داناى با تدبير نموده
و تعجب است از حكيمى كه چه چيز او را كفيل و ضامن گردانيده
و تعجب است از ضامنى كه چه چيز او را دانا گردانيده
و تعجب است از دانايى كه چه چيز او را با ستايش نموده
و تعجب است از دانايى كه چه چيز او را با رابطه كرده است
و تعجب است از با رابطهاى كه چه چيز او را كافى كرده است
و تعجب است از كافىاى كه چه چيز او را حسابكننده قرار داده
و تعجب است از حسابكنندهاى كه چه چيز او را تام و كامل كرده
و تعجب است از تام و كاملى كه چه چيزى او را قديمى گردانيده
و او را تسبيح می کنم تسبيح كردنى
اوست خداى بزرگ
و متلبّسم به سپاس او
و همه حمد از براى خداست
و معبودى مگر خدا نيست
و خدا بزرگتر است از آنكه بوصف درآيد
و از براى خداست حمد
و نيست حركتى و نه توانائى مگر بخداى بلند مرتبه بزرگ
دفعكننده هر بلائى.
و اوست كافى مرا و نيكو معتمد است او.