دکتر محمد شعبانی راد

نورِ شگفت‌انگیز! قبض و بسط، الفبایِ عجیبِ نورانیِ!

The Shocking Light!

«عَجب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»،
و «عُجب» در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«العَجْبُ‏: أصل ذَنَبِ الدابة»
«عَجْب‏ الذَّنب: العُصعُص»
«العَجْب‏: أصْل الذَّنَب، و هو العظم الذى فى أسفل الصُّلْب عند العَجُز.»
«عَجْب‏ كلّ شى‏ءٍ: مؤخَّره»
« العَجْب‏: انتهاى هر چيزى، ته دم، بيخ دم»
«المنتهی النّور»
«سدرة المنتهی!»
اینکه نور، انتهای داستانه، چیز عجیبی است!
اینکه این انتها، تمومی نداره، عجیب نیست؟!
و ما به نسبتِ درجاتِ نور ایمان خود، در جایی از این بی‌نهایتِ نور، توقف می‌کنیم!
«توقف در بی‌نهایت!»
انگاری دستت میخوره به تهِ این داستان عجیب!
نور، شاهکار عجیب‌الخلقه آفرینش الهی است!
«عَجْبُ‏ الكَثيب: آخِره المُسْتَدِقّ»
«عُجُوْبُ‏ الكُثْبانِ‏: أواخِرُها المُسْتَدِقَّةُ»
«The end of the tapering»
«الْأَعْرَافُ كُثْبَانٌ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ»
«العَجَب‏: النَّظر إلى شي‏ء غير مألوف و لا معتاد.»
«ناقَةٌ عَجْبَاءُ: شتر عجیب‌الخلقة»
«الأُعْجُوبة: آنچه شگفت‌آور باشد، معجزه»
حالت عُجب قلبی، اینه که خودتو انتهای داستان ببینی! این میشه عجب و کبر و حسد!
حسود معجب، خیال میکنه آخرشه! 
در حالیکه آخرش اینه که بفهمی با نور، آخرش هستی!
«اللَّهُ غَايَةُ مَنْ غَيَّاهُ فَالْمُغَيَّا غَيْرُ الْغَايَةِ»
+ «سفر انفرادی با نور!»
+ «غیی»
«غَايَةُ الْمَعْرِفَةِ أَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ»
«رِضَا اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَقْرَبُ غَايَةٍ تُدْرَكُ»
+ «نور، آخر آغازی بی‌پایان!»
حسودِ مُعجب، خودشو دوّمی نور نمیبینه! فالوئر نور نیست! خودشو لیدر میدونه!
حسودِ متکبّر معجب، ادعای ربوبیت میکنه!
اهل عبادت ربّ خویش نیست!

انگاری چشمت که به تهِ داستان می‌افته، سورپرایز میشی! تعجّب می‌کنی!
وقتی با گوشِ قلبت، خبرهای پشت پرده رو می‌شنوی، تعجّب می‌کنی!
توی اون تاریکی آسمان قلبت، یهو نور خیره‌کننده‌ای، برقی میزنه و …

نورِ عجیب!
نورِ شگفت‌آور!
نورِ شوکه‌کننده!
این نورِ شگفت‌انگیز، چشمِ تماشا می‌طلبد!

يَا اللَّهُ
وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَجِيبِ الْقَابِضِ الْبَاسِطِ
يَدَاكَ مَبْسُوطَتَانِ بِالْخَيْرِ وَ الْجَبَرُوتِ

قبض و بسط، الفبایِ عجیبِ نورانیِ!

أَيُّكُمْ رَأَى نُوراً اسْمُهُ ظُلْمَةٌ أَوْ ظُلْمَةً اسْمُهَا نُورٌ؟!

کی قبضو بسطشو میفهمه؟!
کی فرق تمنا و تقدیر رو متوجه میشه؟!
کی دوست و دشمنشو میشناسه؟!

رفتارت بر اساس اوامر نورانیِ قلبت باشه «امر الله»!
با قبض و بسط قلبت، متوجه خواسته‌ی خدای مهربان خودت میشی و اونو عمل میکنی.
این تغییر از نور به تاریکی قلب (ظلمتی که از نور خلق شده)
«ظُلْمَةً اِسْمُهَا نُورٌ»
یا این تغییر از تاریکی به نور قلب (نوری که از ظلمت خلق شده)
«نُوراً اِسْمُهُ ظُلْمَةٌ»
هر دو برای اهل نور و حکمت، بار علمی داره
«Emotions are DATA»
و از این الفبای نورانی عجیب که از دو حرفِ نور و ظلمت تشکیل شده،
برای تشخیص خوب و بد زندگی خودش استفاده میکنه!

حضرت مسيح عليه السّلام:
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ
إِنَّ كُلَّ عَمَلِ اَلْمَظْلُومِ اَلَّذِي لَمْ يَنْتَصِرْ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ وَ لاَ حِقْدٍ
هُوَ فِي مَلَكُوتِ اَلسَّمَاءِ عَظِيمٌ
أَيُّكُمْ رَأَى نُوراً اِسْمُهُ ظُلْمَةٌ أَوْ ظُلْمَةً اِسْمُهَا نُورٌ
كَذَلِكَ لاَ يَجْتَمِعُ لِلْعَبْدِ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً كَافِراً
وَ لاَ مُؤْثِراً لِلدُّنْيَا رَاغِباً فِي اَلْآخِرَةِ
وَ هَلْ زَارِعُ شَعِيرٍ يَحْصُدُ قَمْحاً أَوْ زَارِعُ قَمْحٍ يَحْصُدُ شَعِيراً
كَذَلِكَ يَحْصُدُ كُلُّ عَبْدٍ فِي اَلْآخِرَةِ مَا زَرَعَ وَ يُجْزَى بِمَا عَمِلَ
.
از روى حقيقت به شما مى‌گويم:
همانا كردار ستمديده‌اى كه به گفتار و كردار و از روى كينه‌توزى يارى نشود
در ملكوت آسمان، بزرگ است.
كدام يك از شما نورى را كه نامش تاريكى باشد
يا تاريكى‌اى كه نامش نور باشد را ديده است‌؟

همچنين در هيچ بنده‌اى، ايمان و كفر؛ و برگزيدن دنيا و دلبستگى به آخرت گردهم نيايد،
و آيا جوكار گندم درو كند؟ يا گندمكار، جو درو كند؟
همچنين هر بنده‌اى در روز رستاخيز هر چه كاشته درو كند و به كردۀ خويش پاداش برد.

نورى كه نامش تاريكى، يا تاريكى‌اى كه نامش نور است!

شکفتنِ نورِ عجیب – تمثال نورانی

یک اتفاق عجیب و غریب، و در عین حال خیلی ساده،
در دنیای ناپیدای درون قلبها!

نور به عربی، یعنی شکوفه به فارسی!
یعنی شکفتن! یعنی شکافتن! شکافتن تاریکی!
مفهوم «آشکار شدن» میشه همان نور،
«آشکار شدن نور» و روشن شدن قلب خاموش، … و داستان هزار واژه.
وقتی که قبض و تاریکیِ قلب، با یاد علوم نورانی صاحبان نور می‌شکافد
و از درون تقدیرات تلخ به ظاهر تاریک،
نور زیبای علوم آل محمد علیهم السلام آشکار می‌شود،
به این فرآیندی که در ملکوت قلب پدید می‌آید، میگن نور الولایة!
مثل شاخه‌ی خشکیده‌ی درخت دیروز
که کسی باورش نمیشه امروز شکوفه‌هایی به این زیبایی در آورده،
و این فرآیندی است که برای همه جای تعجب دارد «عَجَباً».
«إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»
«أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ»
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»
«قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ
فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً
»
«قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ
فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ
»

إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؟!

[سورة هود (۱۱): الآيات ۶۹ الى ۷۶]
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى‏
قالُوا سَلاماً
قالَ سَلامٌ
فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (۶۹)
و به راستى، فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند،
سلام گفتند، پاسخ داد: «سلام».
و ديرى نپاييد كه گوساله‏‌اى بريان آورد.
فَلَمَّا رَأى‏ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً
قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ (۷۰)
و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمى‌‏شود، آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت.
گفتند: «مترس، ما به سوى قوم لوط فرستاده شده‌‏ايم.»
وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ
فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (۷۱)
و زن او ايستاده بود. خنديد.
پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به يعقوب مژده داديم.
قالَتْ يا وَيْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ (۷۲)
[همسر ابراهيم‏] گفت:
«اى واى بر من، آيا فرزند آورم با آنكه من پيرزنم، و اين شوهرم پيرمرد است؟
واقعاً اين چيز بسيار عجيبى است.»
قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ
رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (۷۳)
گفتند:
«آيا از كار خدا تعجّب مى‏‌كنى؟
رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت‏] باد.
بى‏‌گمان، او ستوده‏‌اى بزرگوار است.»
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ (۷۴)
پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده [فرزنددار شدن‏] به او رسيد،
در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت‏] چون و چرا مى‏‌كرد.
إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ (۷۵)
زيرا ابراهيم، بردبار و نرمدل و بازگشت‏‌كننده [به سوى خدا] بود.
يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (۷۶)
اى ابراهيم ! از اين [چون و چرا] روى برتاب، كه فرمان پروردگارت آمده
و براى آنان عذابى كه بى‏‌بازگشت است خواهد آمد.

أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ

[سورة يونس (۱۰): الآيات ۱ الى ۲]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (۱)
الف، لام، راء. اين است آياتِ كتابِ حكمت‌‏آموز.
أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ
أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا
أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ
قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (۲)
آيا براى مردم شگفت‌‏آور است كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه:
مردم را بيم ده و به كسانى كه ايمان آورده‏‌اند مژده ده
كه براى آنان نزد پروردگارشان سابقه نيك است؟
كافران گفتند: «اين [مرد] قطعاً افسونگرى آشكار است.»

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۹ الى ۱۲]
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (۹)
مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه‏‌دار] از آيات ما شگفت بوده است؟
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ
فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)
آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند:
«پروردگار ما ! از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان.»
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (۱۱)
پس در آن غار، ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم.
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)
آنگاه آنان را بيدار كرديم، تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته، مدت درنگشان را بهتر حساب كرده‏‌اند.

قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ
فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۶۰ الى ۶۴]
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (۶۰)
و [ياد كن‏] هنگامى را كه موسى به جوانِ [همراه‏] خود گفت:
«دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم، هر چند سالها[ىِ سال‏] سير كنم.»
فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند، ماهىِ خودشان را فراموش كردند،
و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت‏].
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)
و هنگامى كه [از آنجا] گذشتند [موسى‏] به جوان خود گفت:
«غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم.»
قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ
وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)
گفت: «ديدى؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم، من ماهى را فراموش كردم،
و جز شيطان، [كسى‏] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم،
و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.»
قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)
گفت: «اين همان بود كه ما مى‌‏جستيم.»
پس جستجوكنان ردِّ پاى خود را گرفتند و برگشتند.

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ
فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ

[سورة الجن (۷۲): الآيات ۱ الى ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (۱)
بگو: «به من وحى شده است كه تنى چند از جنّيان گوش فرا داشتند و گفتند:
راستى ما قرآنى شگفت‌‏آور شنيديم.
يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ
فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (۲)
[كه‏] به راه راست هدايت مى‌‏كند.
پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد.
وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (۳)
و اينكه او، پروردگار والاى ما، همسر و فرزندى اختيار نكرده است.
وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (۴)
و [شگفت‏] آنكه كم‏‌خِرَد ما، در باره خدا سخنانى ياوه مى‌‏سرايد.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً (۵)
و ما پنداشته بوديم كه انس و جنّ هرگز به خدا دروغ نمى‏‌بندند.
وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (۶)
و مردانى از آدميان به مردانى از جنّ پناه مى‌‏بردند و بر سركشى آنها مى‌‏افزودند.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (۷)
و آنها [نيز] آن گونه كه [شما] پنداشته‌‏ايد، گمان بردند كه خدا هرگز كسى را زنده نخواهد گردانيد.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً (۸)
و ما بر آسمان دست يافتيم و آن را پر از نگهبانان توانا و تيرهاى شهاب يافتيم.
وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ
فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (۹)
و در [آسمان‏] براى شنيدن، به كمين مى‏‌نشستيم، [امّا] اكنون هر كه بخواهد به گوش باشد، تير شهابى در كمين خود مى‏‌يابد.
وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (۱۰)
و ما [درست‏] نمى‌‏دانيم كه آيا براى كسانى كه در زمينند بدى خواسته شده
يا پروردگارشان بر ايشان هدايت خواسته است؟

چه نور عجیبی!
نور شگفت انگیز!

چه چیزی این نور رو قبض و بسط میکنه!
و اینجوری رزق علمی دنیای قلب ما رو تامین میکنه؟!

دعای الصّحیفة
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
:
سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ مِنْ إِلَهٍ مَا أَقْدَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَدِيرٍ مَا أَعْظَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَظِيمٍ مَا أَجَلَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ جَلِيلٍ مَا أَمْجَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَاجِدٍ مَا أَرْأَفَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَءُوفٍ مَا أَعَزَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَزِيزٍ مَا أَكْبَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَبِيرٍ مَا أَقْدَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَدِيمٍ مَا أَعْلَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَلِيٍّ مَا أَسْنَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَنِيٍّ مَا أَبْهَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَهِيٍّ مَا أَنْوَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنِيرٍ مَا أَظْهَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ ظَاهِرٍ مَا أَخْفَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خَفِيٍّ مَا أَعْلَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَلِيمٍ مَا أَخْبَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خَبِيرٍ مَا أَكْرَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَرِيمٍ مَا أَلْطَفَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ لَطِيفٍ مَا أَبْصَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَصِيرٍ مَا أَسْمَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَمِيعٍ مَا أَحْفَظَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَفِيظٍ مَا أَمْلَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَلِيٍّ مَا أَوْفَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَفِيٍّ مَا أَغْنَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غَنِيٍّ مَا أَعْطَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُعْطٍ مَا أَوْسَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَاسِعٍ مَا أَجْوَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ جَوَادٍ مَا أَفْضَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُفْضِلٍ مَا أَنْعَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنْعِمٍ مَا أَسْيَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَيِّدٍ مَا أَرْحَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَحِيمٍ مَا أَشَدَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَدِيدٍ مَا أَقْوَاه
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَوِيٍّ مَا أَحْمَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَمِيدٍ مَا أَحْكَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَكِيمٍ مَا أَبْطَشَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَاطِشٍ مَا أَقْوَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَيُّومٍ مَا أَدْوَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ دَائِمٍ مَا أَبْقَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَاقٍ مَا أَفْرَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فَرْدٍ مَا أَوْحَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَاحِدٍ مَا أَصْمَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ صَمَدٍ مَا أَكْمَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَامِلٍ مَا أَتَمَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ تَامٍّ مَا أَعْجَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَجِيبٍ مَا أَفْخَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فَاخِرٍ مَا أَبْعَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَرِيبٍ مَا أَمْنَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَانِعٍ مَا أَغْلَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غَالِبٍ مَا أَعْفَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَفُوٍّ مَا أَحْسَنَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُحْسِنٍ مَا أَجْمَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُجْمِلٍ مَا أَقْبَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَابِلٍ مَا أَشْكَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَكُورٍ مَا أَغْفَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ غَفُورٍ مَا أَصْبَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ صَبُورٍ مَا أَجْبَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ جَبَّارٍ مَا أَدْيَنَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ دَيَّانٍ مَا أَقْضَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَاضٍ مَا أَمْضَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَاضٍ مَا أَنْفَذَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ نَافِذٍ مَا أَحْلَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَلِيمٍ مَا أَخْلَقَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ خَالِقٍ مَا أَرْزَقَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَازِقٍ مَا أَقْهَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَاهِرٍ مَا أَنْشَأَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنْشِئٍ مَا أَمْلَكَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مَلِكٍ مَا أَوْلَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَالٍ مَا أَرْفَعَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَفِيعٍ مَا أَشْرَفَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَرِيفٍ مَا أَبْسَطَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَاسِطٍ مَا أَقْبَضَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قَابِضٍ مَا أَبْدَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَادٍ مَا أَقْدَسَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ قُدُّوسٍ مَا أَطْهَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ طَاهِرٍ مَا أَزْكَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ زَكِيٍّ مَا أَهْدَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ هَادٍ مَا أَصْدَقَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ صَادِقٍ مَا أَعْوَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَوَّادٍ مَا أَفْطَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ فَاطِرٍ مَا أَرْعَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَاعٍ مَا أَعْوَنَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُعِينٍ مَا أَوْهَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ وَهَّابٍ مَا أَتْوَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ تَوَّابٍ مَا أَسْخَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَخِيٍّ مَا أَنْصَرَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ نَصِيرٍ مَا أَسْلَمَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ سَلَامٍ مَا أَشْفَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَافٍ مَا أَنْجَاهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُنْجٍ مَا أَبَرَّهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ بَارٍّ مَا أَطْلَبَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ طَالِبٍ مَا أَدْرَكَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُدْرِكٍ مَا أَرْشَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ رَشِيدٍ مَا أَعْطَفَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُتَعَطِّفٍ مَا أَعْدَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَدْلٍ مَا أَتْقَنَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ مُتْقِنٍ مَا أَكْفَلَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ كَفِيلٍ مَا أَشْهَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ مِنْ شَهِيدٍ مَا أَحْمَدَهُ
وَ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْعَظِيمُ وَ بِحَمْدِهِ
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
دَافِعِ كُلِّ بَلِيَّةٍ
وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ‏
.

تسبيح می ‏كنم تسبيح خدايى كه بزرگ است
و متلبّسم به حمد او
منزه است خدا
تعجب می‌كنم از خدائى كه چه چيز او را مالك گردانيده
و تعجب مى‌‏كنم از پادشاهى كه چه چيز توانا نموده است او را
و منزه است او و تعجب است از بسيار قادرى كه چه چيز بزرگ كرده او را
و منزه است خدا و تعجب مى‏‌كنم از بزرگى كه چه چيز او را جليل نموده
و منزه است او و تعجب است از بزرگى كه چه چيز او را شريف نموده
و منزه است خدا و تعجب است از شريفى كه او را چه چيز مهربان نموده
و تعجب است از مهربانى كه چه چيز او را عزيز نموده
و تعجب می ‏كنم از عزيزى كه چه چيز او را بزرگ نموده
و تعجب مى‏‌نمايم از بزرگى كه چه چيز او را هميشگى نموده
و تعجب است از دائمى كه چه چيز او را بلند نموده
و تعجّب است از بلند‌مرتبه‏‌اى كه چه چيز او را رفعت داده
و تعجب می‌‏نمايم از رفيعى كه چه چيز او را حسن داده
و تعجب است از نيكوئى كه چه چيز او را نورانى گردانيده
و تعجب است از روشنى كه چه چيز او را ظاهر كرده است
و تعجب است از ظاهرى كه چه چيز او را پنهان نموده
و تعجب از پنهانى كه چه چيز او را دانا نموده
و تعجب است از دانائى كه چه چيز او را خبردار گردانيد
و تعجب است از خبردارى كه چه چيز او را كريم نموده
و تعجب است از بخشنده‏‌اى كه چه چيز او را مهربان نموده
و تعجب است از مهربانى كه چه چيز او را بينا گردانيده است
و تعجب است از بينائى كه چه چيز او را شنوا نموده است
و تعجب است از شنوائى كه چه چيز او را نگاهدارنده گردانيده
و تعجب است از نگاهدارنده‌‏اى كه چه چيز او را توانگر گردانيده
و تعجب است از توانگرى كه چه چيز او را صاحب عطا نموده
و تعجب است از دهنده‌‏اى كه چه چيز او را بى‌‏نياز گردانيده
و تعجب است از بى‌‏نيازى كه چه چيز او را صاحب بخشش نموده
و تعجب است از بخشنده‌‏اى كه چه چيز او را وسعت داده
و تعجب است از رزق‌دهنده‌‏اى كه چه چيز او را صاحب بخشش نموده
و تعجب است از صاحب بخششى كه چه چيز او را صاحب احسان نموده
و تعجب است از صاحب عطيه‏‌اى كه چه چيز او را منعم گردانيده
و تعجب است از نعمت‌دهنده‏‌اى كه چه چيز او را ستوده گردانيده
و تعجب است از ستوده‏‌اى كه چه چيز او را رحيم گردانيده
و تعجب است از رحم‌‏كننده‏‌اى كه چه چيز او را سخت گردانيده
و تعجب است از سخت‏‌گيرى كه چه چيز او را قوّت داده
و تعجب است از صاحب قوّتى كه چه چيز او را حليم نموده [او را حكيم گردانيده‏
و تعجب است از حلم‌‏كننده‏‌اى [حكيمى‏] كه چه چيز او را صاحب قهر نموده
و تعجب است از صاحب قهرى كه او را چه بر پاى داشته
و تعجب است از بخود برپائى كه [چه چيز او را حمد كرده
و تعجب است از حمد شده‏‌اى‏] كه چه چيز او را هميشگى نموده
و تعجب است از هميشه‌‏اى [كه او را چه باقى داشته
و تعجب است از باقی‌‏اى‏] كه چه چيز او را بی‌همتا نموده
و تعجب است از بی‌‏همتائى كه چه چيز او را يكتا نموده
و تعجب است از يكتائى كه چه چيز او را مقصود و بى‌‏نياز گردانيده
و تعجب است از بى‌‏نيازى كه چه چيز او را صاحب ملك نموده
و تعجب است از مالكى كه چه چيز او را صاحب اختيار نموده
و تعجب است از صاحب اختيارى كه چه چيز او را بزرگ نموده
و تعجب است از بزرگى كه چه چيز او را كامل و تمام نموده
و تعجب است از كاملى كه چه چيز او را تمام نموده
و تعجب است از تمامى كه چه چيز او را نيكو گردانيده
و تعجب است از نيكوئى كه چه چيز او را صاحب فخر نموده
و تعجب است از فخركننده‏‌اى كه چه چيز او را دور ساخته
و تعجب است از دورى كه چه چيز او را نزديك ساخته
و تعجب است از نزديكى كه چه چيز او را غالب و قوى گردانيده
و تعجب است از غلبه‏‌كننده‏‌اى كه چه چيز او را مسلّط نموده
و تعجب است از مسلّطى كه چه چيز او را عفوكننده نموده
و تعجب است از عفوكننده‏‌اى كه چه چيز او را احسان‌‏كننده كرده
و تعجب است از احسان‌‏كننده‏‌اى كه چه چيز او را نيكوكار نموده
و تعجب است از نيكوكارى كه چه چيز او را قبول توبه‌‏كننده نموده
و تعجب است از قبول توبه‏‌كننده‌‏اى كه چه چيز او را جزا دهنده نموده
و تعجب است از جزا دهنده‌‏اى كه چه چيز او را صاحب مغفرت نموده
و تعجب است از آمرزنده‌‏اى كه چه چيزى او را بزرگ نموده است
و تعجب است از بزرگى كه چه چيز او را صاحب جبروت نموده
و تعجب است از صاحب جبروتى كه چه چيز او را جزا دهنده نموده
و تعجب است از جزا دهنده‏‌اى كه چه چيز او را حاكم گردانيده
و تعجب است از حكم‏‌كننده‏اى كه چه چيز حكم او را ممضى نموده
و تعجب است از حاكمى كه چه چيز جارى نموده امر او را
و تعجب است از جارى در حكمى كه چه صفت صاحب رحم نموده او را
و تعجب است از رحم‏‌كننده‏‌اى كه چه صفت خلق‌‏كننده گردانيده او را
و تعجّب است از خلق‏‌كننده‏‌اى كه چه چيز او را صاحب غلبه نموده
تعجب است از غلبه نماينده‌‏اى كه چه امر او را صاحب مملكت نموده
و تعجب است از صاحب مملكتى كه چه صفت او را صاحب قدرت نموده
و تعجب است از توانائى كه چه چيز او را بلند مرتبه نموده
و تعجب است از بلند مرتبه‌‏اى كه چه صفت او را شريف گردانيده
و تعجب است از صاحب شرفى كه چه امر او را رزق‌دهنده گردانيده
و تعجب است از روزى‌دهنده‌‏اى كه چه چيز او را نگاه‌دارنده رزق گردانيده
و تعجب است از نگاه‌دارنده رزقى كه چه چيز او را روزى‌بخشنده نموده
و تعجب است از روزى‌گستراننده‏‌اى كه چه چيز راهنما گردانيده او را
و تعجب است از راهنمائى كه چه چيز او را راستگوى نموده
و تعجب است از راستگوئى كه چه چيز او را ظاهر گرانيده
و تعجب است از ظاهرى كه چه چيز منزّه از عيبها نموده او را
و تعجب است از منزّهى كه چه چيز او را پاكيزه [ظاهر] نموده
و تعجب است از پاكيزه‏‌اى [آشكارى‏] كه چه چيز او را پاك نموده
و تعجب است از پاكى كه چه چيز باقى داشته او را
و تعجب است از باقى‌‏اى كه چه چيز او را اعاده‏‌كننده نموده
و تعجب است از اعاده‏‌كننده‏‌اى كه چه چيز او را خلق‏‌كننده نموده
و تعجب است از خلق‌‏كننده‏‌اى [كه چه چيز او را نگاهدارنده نموده
و تعجب است از نگاهدارنده‌‏اى كه چه چيز او را يارى كرده
و تعجب است از يارى‌‏كننده‏‌اى‏] كه چه چيز او را صاحب بخشش كرده
و تعجب است از بسيار بخشنده‌‏اى كه چه چيز او را توبه قبول‌‏كننده نموده
و تعجب است از توبه قبول‌‏كننده‌‏اى كه چه چيز او را صاحب كرم نموده
و تعجب است از صاحب كرمى كه چه چيز او را يارى‌‏كننده [بينا] نموده
و تعجب است از يارى‏‌كننده‌‏اى [بينائى‏] كه چه چيز او را سالم گردانيده
و تعجب است از سالمى كه چه چيز او را شفا دهنده نموده
و تعجب است از شفا دهنده‏‌اى كه چه چيز او را خلاص‏‌كننده نموده
و تعجب است از نجات‌دهنده‏‌اى كه چه چيز نيكوكار نموده او را
و تعجب است از نيكوكارى كه چه چيز او را طلب‌‏كننده نموده
و تعجب است از طلب‌‏كننده‌‏اى كه چه چيز او را صاحب ادراك نموده
و تعجب است از ادراك‌‏كننده‏‌اى كه چه چيز او را قوى گردانيده
و تعجب است از صاحب قوّتى كه چه چيز او را مهربان كرده
و تعجب است از مهربانى كه چه چيز عادل نموده
و تعجب است از عادلى كه چه چيز امر او را محكم نموده
و تعجب است از محكم‌‏كننده‏‌اى كه چه چيز او را داناى با تدبير نموده
و تعجب است از حكيمى كه چه چيز او را كفيل و ضامن گردانيده
و تعجب است از ضامنى كه چه چيز او را دانا گردانيده
و تعجب است از دانايى كه چه چيز او را با ستايش نموده
و تعجب است از دانايى كه چه چيز او را با رابطه كرده است
و تعجب است از با رابطه‌‏اى كه چه چيز او را كافى كرده است
و تعجب است از كافى‌‏اى كه چه چيز او را حساب‌‏كننده قرار داده
و تعجب است از حساب‏‌كننده‏‌اى كه چه چيز او را تام و كامل كرده
و تعجب است از تام و كاملى كه چه چيزى او را قديمى گردانيده‏
و او را تسبيح می کنم تسبيح كردنى
اوست خداى بزرگ
و متلبّسم به سپاس او
و همه حمد از براى خداست
و معبودى مگر خدا نيست
و خدا بزرگتر است از آنكه بوصف درآيد
و از براى خداست حمد
و نيست حركتى و نه توانائى مگر بخداى بلند مرتبه بزرگ
دفع‏‌كننده هر بلائى.
و اوست كافى مرا و نيكو معتمد است او.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی