عنوان ورک‌لایف:
تمنّای آبگوشت!
به این داستان، به دقت و با جان و دل گوش کنید!

از درمانگاه که به خونه برمیگشتم به شوق نهار آبگوشت، توی صف نانوایی سنگگ ایستادم و دو تا نون سنگگ کنجدی خشک و مخصوص گرفتم و یک دوغ گازدار آبعلی، و قدم زنان به سمت خونه … آخه از روز قبل قرار شد امروز نهار آبگوشت باشه! و من هم عاشق آبگوشتم! و از طرفی همسرم هیچ علاقه ای به آبگوشت نداره! … خلاصه تو همون حال و هوای آبگوشت بودم و ترشی بادمجانی که کنارش قراره امروز بخوریم و … که رسیدم به خونه! طبق معمول اومدم نان‌ها رو بذارم روی میز آشپزخونه که … : چشمتون روز بد نبینه!!! بجای اینکه دیزی سنگی عزیز روی گاز باشه و بوی آبگوشت و … قابلمه دیگه خبر از یه غذای پلوئی دیگه مثل پلو قیمه رو بهم داد … باورتون نمیشه، چنان دنیا برایم تیره و تار گشت که انگار آسمون به زمین چسبید! آبگوشت، دلخواه و تمنّای من، تقدیر نشده بود! چنان ناراحت شدم که دلم میخواست قابلمه غذا رو چپ کنم روی گاز! اما خودمو کنترل کردم و ناراحت و دلگیر به سمت اطاق خودم راه افتادم که یهو مکانیسم تاریکی قلب فعال شد! چنان حالم گرفته شد و تاریک شدم که همه چیز میخواست بالای سرم خراب بشه! هویّت نورانی خوبمو که تا چند لحظه پیش تو حال و هوای خودم بودم رو یهو از دست دادم! انگاری یکی این هویت نورانی رو ازم گرفت و بی ارزش شدم! با خودم گفتم : ای فرشته نگهبان من! چی شد؟ چرا تاریک شدم! مگه کار بدی کردم؟ فرشته نگهبان که انگاری منتظر بود که من ازش چیزی بخوام گفت: کار بدی کردی! از تقدیرت ناراضی شدی! تمنای تو آبگوشت بود! تقدیر خدا پلو قیمه بود! و این افکار تو بوی تاریکی کبر و حسد رو میده، که چرا خواسته جنابعالی تقدیر نشده! فرشته نگهبان منو به یاد مطالب دوست عزیزی انداخت که همیشه برایم از رفتار اشتباه پدرش تعریف میکرد که هر وقت غذا طبق میلش نبود فورا سفره رو بهم می ریخت و بر سر مادرم داد می کشید که آخه این چیه تو درست کردی! و برای خودش و همه افراد خونه ایجاد ناراحتی میکرد. فرشته نگهبان گفت تو هم بعینه میخوای همین اشتباه رو تکرار کنی و خدا از این کار اصلا خوشش نمیاد، برای همین قبل از اینکه الم‌شنگه بپا کنی با فعال کردن مکانیسم تاریکی قلبت داره بهت هشدار میده این کار غلطه، و مبادا انجامش بدی! حالا خود دانی! تو همین حال گپ و گفت با فرشته نگهبانم بودم که به دلم افتاد ازش بپرسم خوب حالا قبول، اشتباه کردم ، چکار کنم تاریکی قلبم بره و دوباره اون حس خوب رو بدست بیارم؟ آخه از شدت تاریکی داره دلم میترکه؟ تا اومدم بپرسم انگاری میدونست سوالم و خواسته ام چیه! گفت برو ظرفها رو بشور! … من که شاید در این مدت، ده قدمی به سمت اطاقم نرفته بودم، برگشتم به سمت آشپزخانه و … از اون روز تا حالا به هر فروشگاهی سر میزنم اول میرم سراغ اسکاچ‌ها و مایع ظرفشویی ببینم جنس خوب چی داره برای خودم بخرم!!! باور کنید فعال شدن مکانیسم نورانی قلب یعنی درک تاریکی و نور قلب، در زندگی روزمره ما با همین مثال واقعی، کاملا قابل درک است. و حتما شما هم بارها و بارها اینجور تجربه ها رو داشتید ولی بهش دقت لازم رو نداشتید اما از حالا به بعد به قلبتون دقت کنید و از فعال شدن مکانیسم نورانی قلبتون برای ایجاد آرامش برای خودتون و همه عزیزانتون، بخوبی استفاده کنین.