The heart needs luminous commands!
Ah, the heart—a delicate compass that guides us through life’s twists and turns!
Seek Light: Just as plants turn toward the sun, seek out positivity and light.
Fill your heart with the light that brightens your days.
Forgive: Lighten your heart by forgiving others.
Holding onto grudges casts darkness; forgiveness brings healing.
Listen: Sometimes the light in the heart whispers its desires. Listen closely—it might be telling you what you truly need.
Remember, my friend, your heart is both fragile and resilient. Nurture it with kindness, and it will guide you well. ❤️🌟
قلب به دستورات نورانی نیاز دارد!
آه، قلب، قطب نمای ظریفی که ما را در پیچ و خمهای زندگی راهنمایی میکند!
به دنبال نور باشید:
همانطور که گیاهان به سمت خورشید می چرخند، به دنبال نور باشید و حسن ظن داشته باشید.
قلبت را با نوری پر کن که روزهایت را روشن می کند.
ببخش: با بخشیدن دیگران، قلب خود را سبک کن.
نگه داشتن کینه ها باعث تاریکی می شود. بخشش شفا می آورد.
گوش کن: گاهی نور در دل، خواستههایش را زمزمه می کند.
به دقت گوش کنید – ممکن است به شما بگوید که واقعاً به چه چیزی نیاز دارید.
یادت باشه دوست من، قلبت هم شکننده و هم مقاوم است.
آن را با مهربانی پرورش دهید تا شما را به خوبی راهنمایی کند. ❤️🌟
«حوج» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
«حوج: الاضطرار إلى الشيء»
«الحاجة إلى الشيء: الفقر إليه مع محبّته»
+ «ارب»
قلب، نیازمندِ به اوامر نورانی است! في صُدُورِهِمْ حاجَةً!
«يَحْتَاجُ الْإِمَامُ إِلَى قَلْبٍ عَقُولٍ وَ لِسَانٍ قَئُولٍ وَ جَنَانٍ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ صَئُولٍ»
انگاری ولی خدا داره میگه من به اونایی که قبض و بسط رو میفهمن احتیاج دارم!
این سه ویژگی در کیه؟
قبض و بسطو بفهمه و زبان گویا و بُرّایی داشته باشه و صئول باشه:
«صَالَ عليه، إذا استطال، وثب»
+ «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ»:
این عبارت «عِنْدَ الضَّرُورَةِ» منظور «عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ» است.
منظور هنگام فهم قبض و بسط قلبی است که اگر امر به بکاربردن ویژگی «جنان صئول» بود، اِعمال شود.
شنیدی میگن فلانی چه با غیرت سینهشو برای او سپر کرده؟!
این همان روحیه و حالت زیبای جنان صئول است.
سر و صدای همیشگی و زیاد از اورژانس بیمارستان:
باید در دل شرایط آیات این مطالب رو بفهمی و یاد بگیری یعنی توی اورژانس بیمارستان با شنیدن گریه و داد و فریاد بیمار، مطالعه کنی و این مطالب رُمان خواندن نیست که در ویلایی دنج و خلوت کنار دریا در سکوت، لَم بدی و مطالعه کنی! باید محیط بیرون با درونت یکی باشه! البته این شرایط هنوز با کلی ارفاقه و اگه محیط بیرون رو با درون برای تو یکی کنند، خودت از خودت فرار خواهی کرد.
فهم قبض و بسط ضروری است!
فهم قبض و بسط یک نیاز است! یک ضرورت است! لازم است!
ما فقیر و محتاج به دانستن قبض و بسط قلبی خود هستیم.
هر کس قبض و بسط را خوب بداند و بفهمد به دیگران محتاج نخواهد شد و دیگران به او محتاج و نیازمند می شوند.
قصه صاحب نور همین است که او با قلب سلیم و رقیق و لطیفش امر ولی خدا در موارد مورد نیاز را دانسته و استعلام نموده و ما برای دانستن این امر به او نیازمندیم تا دانسته خودش را در اختیار ما بگذارد.
در دل شرایط اگه رقت قلب داشته باشی این نیاز واجبتر از آب و غذا (یعنی نور علم آل محمد ع) در اختیارت قرار داده میشه تا بهش عمل کنی و قدرشو بدونی.
قلب، نیازمندِ به اوامر نورانی است! في صُدُورِهِمْ حاجَةً!
[حاجت نفس – حاجت در صدر!]:
این همون قبض و بسطه! یعنی همه نیازمند رسیدن به نور آرامش علم آل محمد ع هستند تا خیالشون از بابت همه چیز راحت بشه!
این سه آیه رو در مقالههای خودشون دقیق باید بررسی نمود ان شاء الله تعالی.
« حاجَةً في نَفْسِ يَعْقُوبَ – حاجَةً في صُدُورِكُمْ – في صُدُورِهِمْ حاجَةً »
«وَ لَا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ»:
اینکه خدا به ما حاجت داره این همون فهم قبض و بسطه که خدا برای اینکه ما با عمل به علوم ربانی تولید آرامش کنیم، پیش نیاز این حاجت، حاجت دیگری است که آن فهم دستورات مافوق است یعنی فهم قبض و بسط قلبی که در واقع خدا به این فهمیدن قبض و بسط ما نیاز داره یعنی به قلب سلیم ما نیازمند است تا امر و نهی او را بفهمیم، لذا ما اختیارا با چشمپوشی از گناه، قلب سلیم که نیاز خداست را آماده می کنیم، کانه رحم اعلام آمادگی برای پذیرش نطفه سالم و زیبا و بی عیب علم آل محمد ع را مینماید و بذر خوب با زمین حاصلخیز، میشه جفت خوشبختی که بزودی دارای بچههای صالح زیبا و زیادی خواهند شد. ان شاء الله تعالی. پس در دعای «وَ لَا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ» منظورمون اینه مبادا گناهی بکنیم که قلب، تاریک و قسی و غلیظ بشه بطوریکه قبض و بسط رو نفهمه و امر و نهی رو نفهمه پس حتما نمیتونه به نور ولایت عامل باشه.
وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها
وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68)
و چون همان گونه كه پدرشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند، [اين كار] چيزى را در برابر خدا از آنان برطرف نمىكرد جز اينكه يعقوب نيازى را كه در دلش بود، برآورد.
و بىگمان، او از [بركت] آنچه بدو آموخته بوديم داراى دانشى [فراوان] بود، ولى بيشتر مردم نمىدانند.
+ [قبض و بسط]:
قصه قضای حاجت در نفس یعقوب یعنی دفع سیئه تاریکی و درک نور آرامش با اجرای دستورات مافوق است!
اجرای دستورات مافوق، کورکورانه و بدون فهم قبض و بسط، دردی رو از عامل به این دستورات دوا نمیکنه! «ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» یعنی برادران یوسف که هنوز قلبشان به نور معالم ربانی منور نشده و قبض و بسط قلبی را درک نمی کنند حتی اگر امر الله را نیز مو به مو اجرا نمایند « مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ » چیزی گیر خودشون نمی آید « ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ » ، اما برای یعقوب که علم قبض و بسط رو خوب می داند و از آل محمد ع بخوبی این عنایت را دریافت نموده « إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ » ، اجرای دستورات مافوق توام با برآوردن حاجت قلبی یعقوب است « حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ » که همانا درک نور آرامش علم آل محمد ع در دل شرایط است ، … اکثرا از فهم قبض و بسط قلبی عاجز و ناتوان و نادان و بی علم هستند « وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ » …
[+ یوسف 68 + غافر 80 + حشر 9]:
واژه «حوج» در این سه آیه بینظیر است.
+ قبض و بسط
وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80)
و در آنها براى شما سودهاست تا با [سوار شدن بر] آنها به مقصودى كه در دلهايتان است برسيد، و بر آنها و بر كشتى حمل مىشويد.
+ [قبض و بسط]:
یعنی فقط با یاد معالم ربانی میتونین قبض و بسط قلبیتونو متوجه بشین.
[حاجَةً – خَصاصَةٌ] :
وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9)
و [نيز] كسانى كه قبل از [مهاجران] در [مدينه] جاى گرفته و ايمان آوردهاند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند؛ و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمىيابند؛ و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم] باشد، آنها را بر خودشان مقدّم مىدارند. و هر كس از خسّت نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند.
+ « بوء – بَوَّأَتُ الرمحَ نحوَه »
+ «خصّ – الْقَمَرُ بَدَا مِنْ خَصَاصِ الْغَيْمِ »
+ مفهوم «توفیق الهلال» : اهل یقین اختصاصا روی ماه تمثال نورانی خود را میبینند!
« وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا »
+ «قبض و بسط»:
از این نور برای قلوب هر اهل یقینی که خواهان آن باشد، به اندازه کافی هست و لازم نیست برای ربودن آن از یکدیگر، به جان هم بیفتند و به هم حسد ببرند با وجود اینکه اینقدر این نور برای حیات آنها ضروری است و اتفاقا همه اونایی که فهم قبض و بسط رو دارند به همدیگه علاقه خاصی پیدا می کنند و اصلا خواهان سلب نور از همدیگه نیستند و استعمال حسد برای اهل یقین عالم به قبض و بسط معنایی ندارد و این آیه بی نظیر است. + «غبطه»
« وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) » یعنی مستقرین اهل یقینی که با قبض و بسط با یاد معالم ربانی و آموزشی که آل محمد ع برایشان توسط صاحبان نور انجام دادهاند کاملا در جای خود ثابت قدم و پایدارند و اصلا اگه یه نفر جدید از گرد راه، سر برسه که اونم به جمع این اهل نور اضافه شده، اصلا نسبت به اون حسادت نمی کنند که خیلی هم خوشحال می شوند « يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ »
(+ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ [عَنْكَ] أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ + وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ)
انگاری در یک خونه، حالا بجای یک لوستر، دو تا لوستر وجود داره! چه بهتر و نورانی تر!
البته خود آل محمد ع به این نوری که به قلب ما عنایت می کنند نیازی ندارند.
معنی این آیه با توجه به قبض و بسط بسیار زیباست.
« أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ طَلَبُ الْحَاجَةَ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا » :
یعنی دیگه از این بدتر نیست که برای آرامش و نور، دستتو پیش غیر آل محمد ع که نه نور دارند و نه آرامش، دراز کنی!
+ «رجلا فیه شرکاء متشاکسون»
« أَوْلَى النَّاسِ بِالرَّحْمَةِ الْمُحْتَاجُ إِلَيْهَا » :
« إِنَّ النَّاسَ إِلَى صَالِحِ الْأَدَبِ أَحْوَجُ مِنْهُمْ إِلَى الْفِضَّةِ وَ الذَّهَبِ »
« أَدْرَكُ النَّاسِ بِحَاجَتِهِ ذُو الْعَقْلِ الْمُتَرَفِّقُ » :
نور میخوای ؟ رفق بورز !!!
یک مثال:
دوران دبیرستان با یکی از همکلاسیهات خیلی دوست و رفیقی بطوریکه در درس و مشق کمکش میکنی چون درسهات از اون قویتره خلاصه کنکور میدین و تو قبول میشی، اما همه اش دلنگران اون دوستتی که خدا کنه اونم قبول بشه دانشگاه با هم باشیمو کیف کنیم …
قصه دوستان اهل یقین هم همینه یکی تیزهوشه و یکی دیگه در فهم قبض و بسط ضعیفه، اونیکه تیزهوشه دلش میخواد تا میتونه به دوست ضعیفش کمک کنه اونم کنکور قبول بشه تا با هم باشن «فضو» و نسبت به اینکه به او مطلب علمی یاد بده حسادت نمیکنه که ای بابا اونم بره خودش بخونه به من چه! اینجا از بذل نور و حال خوش به دیگران از کسی چیزی کم نمیشه که نورانیتر میشه گرچه همه هم به این نور علم محتاج هستند و همه نیازمند نور نگاه آل محمد ع هستند و هیچکس مستقل برای خود نوری ندارد.
هذا عطاونا فامنن او امسک بغیر حساب.
این مثال برای فهم آیه 9 سوره حشر زیباست که روابط دوستان آل محمد ع بر پایه استعمال حسد نیست و میدانند هر چه در چنته از نور معالم ربانی دارند رو کنند ارزش دارد [نیابت] ولو یک گذشت از دلخواه کوچک که به چشم نیاید اما همینکه این خاطره جریمه پلیس راه رانندگی رو با یاد معالم ربانی و استعمال اندیشه صاحبان نور که مبادا با عدم قبول ذلت کوچک به ذلت بزرگ بیفتی رو تعریف میکنه، قلبت به نور معالم ربانی بیشتر شوق پیدا میکنه که وجود او در دل شرایط نورانی است و این نور به فریادت می رسد و این داستان به ظاهر کوچک، به عمق بینهایت نور دارد برای اهل یقینی که قدرش را بداند، پس همدیگر را باید میهمان همین مطالب زیبای عملی و تئوری خود باید بنماییم ان شاء الله تعالی (#ورکلایف).
وَ لَا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ !
آیا خداوند به بنده خود حاجت دارد !!؟؟
منِ خدا برای ایجاد امنیت به شمای بنده حاجت دارم !
ما خاندان برای ایجاد امنیت به شما حاجت داریم !
فَوَرِمَتْ قَدَمَاهُ (الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع)…
فَقَالَ الْأَسْوَدُ : … لَمْ أَعْلَمْ أَنَّكَ تَحْتَاجُ إِلَى هَذَا
وظیفه منِ خدا ایجاد شرایط بمنظور [اصلاح و تربیت] آشکار نمودن منشاهای نا آرامی در قلب شماست. شما باید نا آرامی را عیب خود بدانید تا حاجت من [که ایجاد امنیت است «هو المومن»] بر آورده شود .
پس نور ولایت به قدری مهم است که عمل به آن حاجت ذات اقدس الهی را بر آورده مینماید.
حاجت خدا به بنده :
[صحبتهای خدا با موسی ع همیشه قشنگ و خودمونی و در عین حال پرمعنا و جان کلام است : در مبحث تولی و تبری هم خدا با طرح یک سوال « هَلْ عَمِلْتَ لِي عَمَلًا ؟ » مچ موسی ع رو گرفت بطوریکه نتونست جواب بده !!!
خدا گفت : موسی ع : تا حالا برای منِ خدا چکار کردی « هَلْ عَمِلْتَ لِي عَمَلًا ؟» ؟!
موسی ع گفت : برای تو « لَكَ » نماز و روزه و صدقه و ذکر !!!
« صَلَّيْتُ لَكَ وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقْتُ وَ ذَكَرْتُ لَكَ »
خدا گفت برای من « لِي » ؟!
اینها رو که اسم بردی همش برای خودت « فَلَكَ » کردی:
« وَ أَمَّا الصَّلَاةُ فَلَكَ بُرْهَانٌ وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ وَ الذِّكْرُ نُورٌ »
من گفتم برای من چکار کردی « فَأَيَّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِي ؟» ؟!
موسی ع که فهمید جواب خدا رو درست نداده فورا گفت :
اصلا خودت بفرما که کدوم کار برای توست ؟ « دُلَّنِي عَلَى الْعَمَلِ الَّذِي هُوَ لَكَ »
خدا در جواب موسی گفت :
« هَلْ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً وَ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً قَطُّ ؟»
اگه راست میگی برای من با دوستان اهل نور، مهربانی کن «تولّی»،
و برای من با کسی که از امروز معلوم میشه از معارین هست، تبری داشته باش!
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»
اینجا بود که موسی ع فهمید قصه چیه !
حبّ و بغض – تولی و تبری
« أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ»
این کلام نورانی امام رضا ع، بینظیر است:
« كُنْ مُحِبّاً لآِلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنْ كُنْتَ فَاسِقاً وَ مُحِبّاً لِمُحِبِّيهِمْ وَ إِنْ كَانُوا فَاسِقِينَ » ]
… وَ جَرِّدْ بَاطِنَكَ لِذَلِكَ تَرَى بَرَكَاتِهِ عَنْ قَرِيبٍ …
وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ
إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِي عَبْدٍ حَاجَةٌ ابْتَلَاهُ بِالْبُخْلِ
بخل و حسد نمیگذارد انسان حاجت خدا را بر آورده نماید !
وَ لَا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لَا خَيْرَ فِيهِ ، وَ لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ
إِنَّ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَى اللَّهِ مِنْ عِبَادِهِ وَ حَاجَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ
فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ
إِنَّ فُلَانَةَ … سَيِّئَةُ الْخُلُقِ … لَا خَيْرَ فِيهَا هِيَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ
حاجة: نیاز – مقصود – حسد
حاجة درون قلب: (نیاز – مقصود – حسد)
(1) حاجت یعقوب : « يُغْنِي … حاجَةً »
«ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها»
جز اينكه يعقوب نيازى را كه در دلش بود، برآورد.
(2) «وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ» لِتَبْلُغُوا … حاجَةً
تا با [سوار شدن بر] آنها به مقصودى كه در دلهايتان است برسيد،
بأن تركبوها و تبلغوا المواضع التي تقصدونها بحوائجكم
وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ
(و تا برسيد به آنها حاجتى را كه در سينههاتان داريد)
به اينكه سوار شده به مناطقى كه مورد حاجت مىباشد برسيد.
(3) وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا [وَ لا يَجِدُونَ … حاجَةً]
و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمىيابند؛
«وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا»
أي لا يجدون في قلوبهم حسدا و حزازة و غيظا مما أعطي المهاجرون دونهم من مال بني النضير
يعنى در دلهايشان حسدى و بخلى و خشمى نيافتند از آنچه را كه مهاجران داد از مال بنى النضير و به آنها نداد.
مشتقات ریشۀ «حوج» در آیات قرآن:
وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْني عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ حاجَةً في نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68)
وَ لَكُمْ فيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً في صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80)
وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9)