دکتر محمد شعبانی راد

حسد، دور ایستادن از نور؛ روایت پنهانِ دشمنی! مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ!

The Darkness of Enmity!
Envy: Standing Away from the Light — The Hidden Tale of Hostility.
Envy, a Silent Withdrawal from the Light — The Unspoken Story of Enmity.
Envy is Just Stepping Back from the Light — That’s How Hidden Hatred Begins.
Envy Means You Won’t Stand by the Light — That’s the Quiet Face of Hate.
Envy: When You Step Away from the Light and Pretend It’s Nothing.
You know what envy is?
It’s just standing in the shadows when the light needs you.
Envy is when you quietly step back from someone shining — and call it nothing.
Real hate doesn’t always shout — sometimes it just stays silent… like envy watching light from a distance.
Envy is pretending you don’t see the light — just so you don’t have to stand beside it.
You know, envy isn’t always loud.
Sometimes it doesn’t scream or fight.
It just steps back — quietly — when the light shows up.
It doesn’t cheer, doesn’t stand by, doesn’t help.
It watches… from a distance, pretending not to care.
But that silence? That step back?
That’s not nothing.
That’s the first whisper of hate.
That’s envy — the enemy who smiles and stays in the dark.

حسادت: دوری از نور – داستان پنهان دشمنی.
حسادت، کناره گیری خاموش از نور – داستان ناگفته دشمنی.
حسادت فقط عقب نشینی از نور است – نفرت پنهان اینگونه آغاز می شود.
حسادت به این معنی است که در کنار نور نمی ایستید – این چهره آرام نفرت است.
حسادت: وقتی از نور دور می‌شوی و وانمود می‌کنی که چیزی نیست.
میدونی حسادت چیه؟ وقتی نور به تو نیاز دارد، فقط در سایه ایستاده باشی.
حسادت زمانی است که شما بی سر و صدا از معلم نورانی عقب‌نشینی می‌کنید و آن را چیزی نمی‌نامید.
نفرت واقعی همیشه فریاد نمی زند، گاهی اوقات فقط ساکت می‌ماند…
مثل حسادت که نور را از دور تماشا می‌کند.

حسادت این است که وانمود کنید نور را نمی‌بینید، فقط برای اینکه مجبور نباشید در کنار آن بایستید.
می‌دونی؟
حسادت همیشه فریاد نمی‌زنه.
گاهی نه داد می‌زنه، نه می‌جنگه.
فقط… یه‌کم آروم، بی‌صدا، عقب می‌ره وقتی نور پیدا می‌شه.
نه تشویق می‌کنه، نه کنارت می‌ایسته، نه دستت رو می‌گیره.
فقط از دور نگاه می‌کنه…
جوری که انگار براش مهم نیست.
اما اون سکوت؟ اون یه قدم عقب؟
هیچی نیست؟ نه…
اون، اولین زمزمه‌ی کینه‌ست.
اون، همون حسادته؛
دشمنی که لبخند می‌زنه و توی تاریکی می‌ایسته.
ما از اونایی نمی‌ترسیم که با ما دشمنی می‌کنن و شمشیرشون رو از رو بستن…
اونا تکلیفشون روشنه.
اما اونایی که آروم عقب می‌رن،
که می‌بینن نور هست، ولی نمی‌خوان کنارش باشن…
که می‌دونن حق با کیه، اما صداشون درنمیاد…
اونا دل آدم رو بیشتر می‌سوزونن.
و دل ما، با اینا بیشتر درگیره.
نه از سر خشم… از سر امید.
امید داریم یه روز بفهمن چی رو از دست دادن.
یه روز از خواب بیدار شن و ببینن چقدر از نور دور شدن،
و دلشون بلرزه برای اون‌همه لحظه‌ای که می‌تونستن کنار نور باشن… اما نبودن.
ما دعاشون می‌کنیم.
نه اینکه شکست بخورن، نه…
دعامون اینه که یه روز دوربرگردون رو دور بزنن
و برگردن به سمت همون نوری که ازش فاصله گرفتن.
مثل یه معلم که با اینکه شاگردش همیشه غیبت می‌کنه،
بازم هر جلسه منتظرشه…
باور داره یه روز بالاخره میاد، می‌شینه،
و از همون‌جایی که جا مونده، شروع می‌کنه.
می‌خونه، می‌نویسه، جبران می‌کنه.
ای کاش بفهمن:
ما نمی‌خوایم هیچ‌کس توی تاریکی بمونه.
ما فقط می‌خوایم کنارمون بیان، کنار نور،
و باور کنن که هنوز می‌تونن… حتی با اون گذشته‌ی پر از سکوت و دوری.
#دلنوشته
برای آن‌ها که بی‌صدا عقب کشیدند…
ما دشمنی شما را فریاد نمی‌زنیم، چون شما فریادی نزدید.
شما فقط آرام ایستادید، نگاه کردید، و کنار رفتید.
نه شمشیری، نه طعنه‌ای، نه تهمتی… فقط سکوت.
سکوتی که از نور فاصله گرفت،
و هم‌دست تاریکی شد، بی‌آنکه خودش را دشمن بنامد.
اما ما هنوز دعا می‌کنیم برایتان.
ما هنوز امید داریم که دلتان بلرزد برای لحظه‌هایی که می‌توانستید باشکوه باشید… ولی نخواستید.
امیدواریم روزی برسد که دوربرگردان را دور بزنید
و بازگردید…
بازگردید به نوری که از آن بریدید.
این، آرزوی هر معلمی‌ست:
که شاگرد خاموشش، یک روز چشم باز کند، قلم بردارد، و ورق‌های سفید را پر کند.
که گذشته‌ی تاریک را دور بریزد و بگوید:
«من برگشتم… دیر رسیدم، اما هنوز دلم با نوره.»
ما همیشه منتظر آن لحظه‌ایم…
که شما تصمیم بگیرید دشمنی را کنار بگذارید
و باز هم دوستِ نور شوید.

Internal exile to a remote borderland.
Political banishment to the margins of the country.
Assigned to a remote, hostile location as a form of punishment.

«عدو» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
مفهوم «بُعد: دوری» از واژۀ «عدو» باید استنباط شود!
عرب، به دشمن میگه «عدو» چون دور وایمیسته تا یاریت نکند!
اللغة:
ٱلْعَدُوُّ ٱلْمُتَبَاعِدُ عَنِ ٱلنَّصْرَةِ لِلْبُغْضَةِ.
👈دشمن، کسی است که از یاری کردن به‌خاطر دشمنی، دوری می‌جوید.👉
(عداوت یعنی دوری کردن از نور بمنظور یاری نکردن نور!)
(اون حس عقب‌نشینی خاموش و دشمنی پنهان)
من «عدا يعدو» إذا باعد خطوة.
«عَدا یَعدو» به‌معنای دور شدن با گام برداشتن است؛
و «عدا عليه» باعد خطوة للإيقاع به
و «عَدا علیه» یعنی با گام برداشتن به سوی او برای آسیب رساندن.
و «تعدى في فعله» إذا أبعد في الخروج عن الحق.
«تعدّى در کار خود» یعنی در خروج از حق، زیاده‌روی کرد.
و منه «عدوتا الوادي»‏ لأنهما بعداه و نهايتاه.
و از همین ریشه است «عدوتا الوادی» (دو جانب دره) زیرا این دو، دو سوی دور از هم و انتهای دره‌اند.
«عدوة الوادی: جَانِبُهُ، لبه پرتگاه»
«edge»: حسادت، لبۀ تاریکی!
کتاب لغت مفردات:
عرب به مکان نامطمئن و نا آرام میگه عدواء!
«و تارة بأجزاء المقرّ،
و گاهى به اعتبار مكانهاى آرميدن و قرار گرفتن است،
فيقال له: الْعَدْوَاءُ.
گفته مى‌‏شود: له‏ العَدْوَاء: ناآرام و نامطمئنّ است.
يقال: مكان ذو عَدْوَاءَ، أي: غير متلائم الأجزاء؛
یعنی جائيكه اجزايش با هم متناسب و قابل استقرار نيست.»
مفهوم «unstable» + «طمن»
«مكان ذو عَدْوَاءَ، أي: غير متلائم الأجزاء؛
مکانی که اجزائش با هم سازگار نیستند و دشمن هم هستند!
لذا مکانی ناآرام و نامطمئنّ است.»
«dangerous condition»
«تَعَادَى‏ المكانُ: آن مكان ناهموار شد.»
«العدوة: شاطى‏ء الوادى و جانبه»
«عَدَاءُ الوادِي: لبه پرتگاه»
«العدوة: شَفِير الوادي»
«عِدوة الوادي و عُدْوته‏ جانبه»
«أعداء الوادي و أعناؤه: جوانبه»
«الْعِدْوَةُ و الْعُدْوَةُ: جانبُ الوادى و حافَتُه»
«التعدِّى‏: تجاوز ما ينبغى أن يُقْتَصَر عليه»
+ «ظلم»: حسود به خودش و دیگران ظلم میکنه!
+ «بُعد» + «شطن» + «طرح»
+ مفاهیم [دور – نزدیک]:
در واژه «عدو» مفهوم «دور» وجود داره:
«عدوة الوادي: جانبه»
«تَعَادَى‏: تباعد»
«الْعُدَوَاء: بُعْدُ الدار»
برخلاف مفهوم «نزدیک» که در واژۀ «ولی» وجود داره.
انگاری حسادت، شخص رو از نورش، دور میکنه! + «خذلان»
شیطان جوری سرتو گرم میکنه «تسویل» که متوجه نمیشی کم کم از معلم و مرکز نور حق دور میشی و تا چشم به هم میزنی می بینی لبه تیزی پرتگاه گناه داری سقوط میکنی وسط جهنم.
عداوت شیطان یعنی دور کردن حسود از معلم و بردن او به لبه پرتگاه جهنم، و این سوگندی است که شیطان قسم خورده و خیلی براش نقشه کشیده. سعی هم میکنه چشمت به علائم هشدار دهنده و تابلوهای نصب شده در مسیر نیفته «کفر»! انگاری شیطان خیلی بدش میاد یکی قبض و بسط رو یاد بگیره تا خودش با نور معرفة الامام، متوجه تاریکی و کارها و افکار اشتباهش بشه و فورا استغفار کنه لذا شیطان چشم نداره، چشم باز بصیرت قلبی اهل یقین رو ببینه، لذا میخواد اونا چشم از معلم بردارند «عین شکری» و چشم به دلخواههای بی‌ارزش پیشنهادی او بدوزند «تسویل شیطان» و او را در مسیر جهنم همراهی کنند!
***
[عدو – حضر]:
«العَدْوُ: الحُضْرُ؛ دویدن سریع، چهار نعل»
«أَعْدَيْتُ‏ فرسى و اسْتَعْدَيْتُهُ‏، أى استحضرته.»
***
داستان تکراری تبعید ابوذر به ربذه: (عدو – بُعد):
تبعید به دورترین نقطه بخاطر عداوت و حسادت نسبت به ابوذر میشه داستانی تکراری و همیشگی برای اهل نور و صاحبان نور …

(… ابوذر گفت: به بیابان نجد بیرون شوم.
عثمان گفت بلکه به دورترین نقطه ی شرق برو- هر چه دورتر و دورتر- از همین سوی خود برو و از ربذه گام فراتر منه. پس او به سوی آن جا شد…)
+ داستان تکراری خانه‌نشین کردن معلم، تبعید و زندانی کردن موسی بن جعفر علیه السلام توسط هارون عباسی لعنة الله علیه.
+ [إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى: شما در کنارۀ نزدیک بودید و دشمن در کنارۀ دور.]

حسد، دور ایستادن از نور؛ روایت پنهانِ دشمنی!
عدو یعنی: نایستادن کنار نور! حسد، آغاز راه تاریکی‌ست.
ببین تو کجا ایستاده‌ای؟ کنار نور، یا اون دوردورا که کسی بهت نگه دستمو بگیر!
دشمن واقعی ما حسد ماست! حسد، لبۀ تاریکیِ عداوت! عَدُوٌّ لِلَّهِ!
«مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ»

حسد، دور ایستادن از نور؛ روایت پنهانِ دشمنی!
«حسد» به‌مثابه یک حالت درونی، صرفاً یک حس تنها نیست، بلکه یک موضع‌گیری عملی است.
حسود فقط ناراحت نیست؛ او عقب می‌نشیند. از نور، از حق، از خیر، از برتری الهی فاصله می‌گیرد.

«دور ایستادن» در اینجا مفهوم و ترجمه‌ای عمیق از معنای لغوی «عَدو» است:
«العدو: المتباعد عن النصرة للبغضة»
یعنی: دشمن کسی است که به‌سبب کینه‌ای که از تو در دل دارد، از تو فاصله می‌گیرد تا مبادا تو را یاری کند.
دشمن آن‌ کسی است که به‌سبب کینه‌ای نهفته در دل، از تو روی برمی‌تابد، تا مبادا دست یاری‌اش به‌سوی تو دراز شود.
دشمن کسی است که از لج و کینه‌اش نسبت به تو، خودش رو کنار می‌کشه، فقط برای اینکه یه وقت کمکت نکنه.
دشمن، آن است که حجاب کینه را میان خود و تو می‌افکند، تا نور یاری از دلش بر تو نتابد؛ نه از سر ناتوانی، بل از سر نخواستن.
گاهی دشمن تو، نه آن است که بر تو می‌تازد، بلکه همان‌ کسی است که در سختی‌ها خاموش می‌ماند، چون دلی از تو پر دارد و نمی‌خواهد دستی برایت دراز کند.
دشمن همیشه آن‌ کسی نیست که فریاد بزند و چهره‌اش را در خشم گره بزند. گاهی همان کسی‌ست که در سخت‌ترین لحظه‌هایت، عمداً کنارت نمی‌ایستد. نه چون نمی‌تواند، که نمی‌خواهد. دلی از تو پر دارد… و همین بغضِ پنهان، او را از تو دور می‌کند؛ مبادا دستش به یاری‌ات دراز شود.
اما این دشمن حسود نمی‌داند…
نور با دور شدن کسی، خاموش نمی‌شود. نور، نور است، حتی اگر کسی چشم ببندد یا پشت کند.
این تویی که با دوری از نور، خودت را در تاریکی تنها می‌گذاری.
کینه‌ات نه به نور لطمه می‌زند، نه آن را سرد می‌کند. این دلِ توست که آرام‌آرام در سایه‌ها پژمرده میشود، بی‌آن‌که بفهمی، از دست رفته‌ای.

در این نگاه، عدو بودن نه لزوماً با شمشیر است،
بلکه با انفعال، با کناره‌گیری، با سکوتی آلوده به بغض!

«نور» در اینجا به‌معنای نور فیزیکی نیست، بلکه نماد حق، علم، فضل، برتری، انسان والا، و نوری که خدا در دل کسی افکنده است می‌باشد.
و «ایستادن دور از آن» یعنی یاری نکردن آن نور، کنار آن نایستادن، بلکه در حاشیه بودن با نیتِ خصومت است.

اما چرا گفتیم «روایت پنهان دشمنی»؟
چون حسد معمولاً نقاب دارد؛
کسی نمی‌گوید: من دشمن توام چون تو از من برتری.
بلکه می‌گوید: “من فقط با تو نیستم، بی‌طرفم!”
درحالی‌که این بی‌طرفیِ آلوده به بغض، دقیقاً صورت پنهانی دشمنی است.
اینجاست که حسد، نه فقط یک عیب اخلاقی، بلکه یک موضع خصمانه‌ی تمام‌عیار است.
عدو همیشه آن نیست که در برابر تو ایستاده، بلکه آن است که از تو کنار کشیده تا در تاریکی، تو را تنها بگذارد.
و حسد، مقدمه‌ی همین عقب‌نشینی است.
حسود، در صحنه نمی‌جنگد؛
او لباس بی‌طرفی به تن می‌کند (نه تایید میکند و نه رد میکند!!!)،
لبخند نصفه‌نیمه‌ای دارد، حتی شاید در ظاهر حرفی از دشمنی نزند… اما کنار کشیده است.
او در لحظه‌ای که نور نیاز به «نُصرت» دارد، آرام و بی‌صدا قدمی عقب می‌رود.
نه آن‌قدر که غایب باشد، نه آن‌قدر که دیده نشود، بلکه در سایه می‌ایستد؛ جایی که انگار دیده نمی‌شود، اما جهتش روشن است: علیه نور.
حسد، موذی است.
چونان وانمود می‌کند که حمله‌ای در کار نیست.
دشمنی‌اش را پنهان می‌کند.
او تماشاگر است، اما نه بی‌قصد!
تماشای او، خالی از نُصرت است؛ و این یعنی دشمنیِ خاموش.
گمان می‌کند که این عقب‌نشینی از چشم‌ها پنهان است،
که خدا نمی‌بیند کجا ایستاده،
که نوری که بر دیگری تابیده، حق او را خورده است.
و این‌گونه، آرام‌آرام در دل او، عداوت شکل می‌گیرد؛ بی‌آنکه شمشیر کشیده باشد.
اینجاست که باید گفت:
«عدوٌ لله» یعنی کسی که از خدا فاصله می‌گیرد، چون بر بنده‌ی محبوب خدا حسد می‌ورزد.
و این همان چیزی‌ست که از آغاز در داستان هابیل و قابیل، در حسادت ابلیس به آدم، و در قلب تمام دشمنی‌های تاریخی با انبیاء و اولیاء وجود داشته است:
حسادت، ریشۀ دشمنی‌ست.
دشمنی‌ای که با سکوت، با عقب‌نشینی، و با کنار کشیدن، خودش را موجه جلوه می‌دهد.
داستان تکراری حسد فرعون به موسی (علیه‌السلام):
فرعون به‌خاطر حسد به نور نبوت حضرت موسی (علیه‌السلام) و ترس از زوال قدرتش، در دلش دشمنی پنهانی به وجود آورد.
فرعون به‌خاطر وحشت از حقیقت و نوری که موسی (علیه‌السلام) به‌همراه داشت، حسد ورزید و دشمنی نمود. او به‌وسیله‌ی دروغ و فریب تلاش کرد تا نور موسی ع را خاموش کند.
حسد یهودیان نسبت به پیامبر اسلام (صلى الله عليه وآله):
آنان با اینکه می‌دانستند پیامبری که آشکار شده، همان کسی است که در تورات آمده، اما چون پیامبر از میان امت جدید بود، نه از میان خودشان، از درون احساس دشمنی و حسد کردند.
این حسد به‌صورت کنار کشیدن و عدم یاری پیامبر ص نمایان شد.
برخی از آنان همچنان در کنار پیامبر می‌ماندند، ولی در دل، دشمنی پنهانی داشتند. اینگونه بود که دشمنی آن‌ها در کنار رفتارهای ظاهری، به‌تدریج منجر به مخالفت‌های جدی شد.
در مکه، بسیاری از اهل قریش به‌خاطر حسادت به پیامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، در ابتدا در ظاهر سکوت می‌کردند. آنان به‌ویژه به‌خاطر نور پیامبر ص و تاثیری که بر مخاطبین می‌گذاشت، حسادت می‌ورزیدند. به‌جای مقابله مستقیم، آنان از دشمنی پنهان و به‌ویژه شایعه‌پراکنی، تهمت زدن و بدگویی در پشت سر استفاده کردند. در واقع، دشمنی آنان به‌گونه‌ای موذیانه شکل گرفت که به نظر نمی‌رسید، اما پیامبر را از ادامه مسیر منصرف نکرد.
شیطان به‌خاطر حسد به مقام و منزلت انسان، از نور الهی و مقام انسانی که خداوند به انسان داده بود دور شد. او به‌خاطر احساس خود بزرگ‌بینی و حسادتی که نسبت به انسان داشت، از فرمان الهی برای سجده به آدم امتناع کرد. این حسد موجب کنار کشیدن او از صف فرشتگان شد و در نهایت دشمنیش با انسان آغاز شد.
در تمام این مثال‌ها، حسد به‌عنوان محرک دشمنی پنهانی عمل می‌کند.
حسد به نور و حقیقت، موجب می‌شود که فرد یا گروهی نه‌تنها از یاری آن نور خودداری کند، بلکه به‌طور ناخودآگاه در تلاش است تا نور را محو کند و از دور به نور آسیب بزند. این رفتارهای موذیانه و ظاهراً بی‌طرفانه، در واقع دشمنی واقعی با حقیقت و نور الهی را نمایان می‌سازد.
دشمنی حسود، به‌طور غالب در لباس «بی‌طرفی» ظاهر می‌شود و در حقیقت، او نه تنها در برابر نور نمی‌ایستد، بلکه به‌طرزی بسیار هوشمندانه، آن را مستقیم یا غیرمستقیم خنثی می‌کند. دشمنی او بیشتر در نبودنِ یاری و کنار کشیدنِ از نور هویدا می‌شود.

عدو:
عُدوة الوادي: جَانِبُهُ «edge» … لبه پرتگاه !!!
(remote borderlands): مناطق دورافتاده! مناطق دور از شهرها، اغلب با دسترسی دشوار! منظور از «عُدوة الوادي»، دورترین نقطۀ وادی (مناطق دورافتاده!) است. (Remote areas)
مثلا میگن فلانی رو به دورترین نقطۀ کشور، مثلا فلان روستای مرزی (سیبری) تبعیدش کردند. اون امنیتی که در مرکز کشور هست، قطعا در مرزهای کشور نیست و اون نقطه ها در دسترس دشمنه و دشمن راحت میتونه توی مناطق مرزی ایجاد نامنی کنه و لذا به این مناطق دوردست عرب میگه مکان ذو عدواء و یا میگه عدوة الوادی … مفهوم واژۀ عداوت در زبان عربی یعنی اینکه حسود خودشو از نورش دور میکنه، دورِ دور! یا اینطوری بگیم نور رو از خودش دور میکنه! در واقع از نور فاصله میگیره تا اگه نور ازش کمک خواست بهش کمک نکنه و اینجوری شرایط رو برای نور نامطمئن و ناآرام میکنه و این یعنی عداوت حسود با نور! مفهوم مهم و زیبایی در واژۀ عدو و عداوت نهفته است که باید بهش دقت کنیم تا رمز و راز سکوت اهل حسادت در ابتدای دشمنی آنها با نور رو متوجه بشیم که چجوری پسیو عمل میکنن و خودشونو آروم آروم کنار میکشن تا مبادا به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین ع لبیک بگویند. به این میگن عداوت و به این میگن دشمنی…
***
«عُدوة الوادی» یعنی کناره یا لبه دره؛ همان نقطه‌ای دور از مرکز، لب پرتگاه… جایی که از امنیت و آرامش و نور فاصله دارد. مثلاً وقتی کسی را به دورترین نقطه کشور تبعید می‌کنند، به جایی در مرز، ناامن و پرت. جایی که دست دشمن به آن می‌رسد، جایی که حضور دشمن در آن محتمل و گاه بالفعل است. عرب به چنین مناطقی می‌گوید: مکانٌ ذو عدواء، یا عُدوة الوادی.

از همین معنا، واژۀ «عدو» و «عداوت» نیز شکل گرفته است:
عداوت یعنی فاصله‌ گرفتن؛ یعنی دور شدن از مرکز نور.
حسود، کسی است که خود را از نور دور می‌کند، یا نور را از خود می‌راند؛ آن‌چنان که اگر نور از او یاری بخواهد، پاسخ ندهد.
با سکوتش، با کناره‌گیری‌اش، شرایط را برای نور ناامن می‌سازد.
اینجاست که دشمنی آغاز می‌شود؛
نه با شمشیر و فریاد، بلکه با دوریِ حساب‌شده و سکوتِ مرموز.

عداوت، از دل همین فاصله، زاده می‌شود؛ از کناره‌گیری پنهان،
از عدم اجابت ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین علیه السلام؛ و این، آغاز دشمنی است…

نه فریاد، که سکوت.
نه جنگ، که بی‌تفاوتی.
این است عداوت؛ دشمنیِ آرام، اما ریشه‌دار.
***
[حضور کم‌رنگ یا حضور پررنگ: دو رویکرد متفاوت در برابر نور!]:
عداوت یعنی نوعی «دشمنی ساکت و خاموش» که با دور شدن آغاز می‌شود، نه با حمله.
دشمنی‌ای که در ابتدا به‌صورت «عدم مشارکت»، «عدم حمایت» و «حضور کم‌رنگ» خودش را نشان می‌دهد، نه با شمشیر و فریاد.

حضور پررنگ یعنی بودن، ماندن، پاسخ دادن، و در کنار نور ایستادن. کسی که در قلب میدان است و اگر صدای “هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی” برخیزد، دلش می‌لرزد، می‌دود، و می‌گوید: لبیک!
اما حضور کم‌رنگ، آغاز عداوت است: سکوت، عقب‌نشینی، کناره‌گیری تدریجی، تا جایی که اگر نور دستش را دراز کند، او در دسترس نباشد. این نوع رفتار، دقیقاً همان چیزی است که در قرآن از آن به عنوان عداوت یاد شده؛ دشمنی‌ای که اول با قطع رابطۀ قلبی و عاطفی آغاز می‌شود.
عدو کسی است که نور را نمی‌زند، اما تنها می‌گذارد.
عدو کسی است که فریاد نمی‌کشد، اما لبیک هم نمی‌گوید.
حسود به نور حسد می‌برد، اما مستقیم با آن وارد جنگ نمی‌شود. او فقط کناره می‌گیرد. از نور فاصله می‌گیرد، تا مبادا ناچار شود حمایتش کند.
در واقع، نور را تنها می‌گذارد تا نور، در شرایط ناامنی و عدم اطمینان پیش برود.
این کناره‌گیری خاموش، دقیقاً همان عداوت است؛ عداوتی پسیو، پنهان و مرموز، که گاه خطرناک‌تر از دشمنی صریح است.

پس عداوت یعنی دور شدن، و حضور کم‌رنگ که مقدمه دشمنی است.
عداوت با سکوت آغاز می‌شود؛
با نبودن، با نیامدن، با نگاه نکردن، با دوست نداشتن.
و شاید به همین دلیل است که در قرآن،
دشمنی شیطان با انسان، با گمراه کردن آغاز می‌شود، نه با قتل.

او با وسوسه هایش، فقط انسان را از مرکز نور جدا می‌کند.
تا انسان پشت به نور کند و رو به شیطان نماید.

پس: عداوت میشه پشت به نور و رو به تمنا! رو به شیطان! رو به نار! رو به جهنم!
عداوت فقط یک حالت درگیری و دشمنی ظاهری نیست؛ بلکه یک موضع درونی و تدریجیِ گسستن از حق است. شیطان، که خداوند بارها او را عَدُوٌّ مُبِين خوانده، دشمنی‌اش را نه با شمشیر، بلکه با کلام آغاز می‌کند؛ با وسوسه، با تکلمی نرم ولی خطرناک.
«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى‏»
وسوسه، کلامی آهسته، اما هدفمند:
بردن تو به سمت تمناهایت و دور کردن تو از نور، آنهم با کلامی نرم و وسوسه‌انگیز!

شیطان هرگز تو را نمی‌زند؛ او فقط نور را در چشم تو کم‌رنگ می‌کند.
او نمی‌گوید با نور بجنگ، بلکه می‌گوید:
به خودت فکر کن. به نفع تو نیست. شاید راه دیگری باشد…

و اینجاست که دل، آرام‌آرام، پشت به نور می‌کند.
دیگر با نور احساس قرابت ندارد.
دیگر با ندای «هل من ناصر ینصرنی» کاری ندارد.
این لحظه، لحظه‌ی عداوت است؛ نه دشمنی فعال، بلکه دشمنی پَسیو؛ حضور نداشتن.

***
شیطان و هنر فاصله‌سازی:

در حقیقت، عداوت یعنی ساختن فاصله.
شیطان دشمنی‌اش را با فاصله‌سازی آغاز می‌کند: از یاد خدا، از قلب سلیم، از معصوم ع، از حجت ع، از نور، از معلم… و این فاصله، همان عُدوة الوادی است: همان جایی که دیگر نه صدای حق می‌رسد، نه گرمای حضورِ او حس می‌شود. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيهِ» یعنی اندکی لغزش، اندکی فاصله… نه خصومت علنی، نه نبرد، فقط یک کناره‌گیری آرام از نور.
عداوت یعنی اینکه قلب انسان، نور را ترک کند.
نه به خاطر دشمنی علنی، بلکه به خاطر فرو رفتن در زمزمه‌های تاریک شیطان.
شیطانی که مدام تایید تمنا میکند.

وقتی انسان، رو به کلام شیطان می‌کند، پشت به نور می‌شود؛
و در آن لحظه، دیگر مهم نیست زبانش چه می‌گوید؛
چون دلش دیگر در جبهه نور نیست.
عداوت شیطان، تفسیرِ دقیق غفلت است.
نه صدای تیر می‌آید، نه پرچم دشمنی بالا رفته؛
اما نور تنها مانده،
و این یعنی:

عداوت: فاصله‌ای که با وسوسه ساخته شد؛
و غفلتی که با کلام آغاز شد.
***
داستان تکراری عداوت و دشمنی معارین حسود با صاحبان نور!
«وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ‏»
عداوت؛ فاصله‌ای که با وسوسه ساخته شد!
درک دقیق واژگان قرآنی، خصوصاً آن‌دسته از واژگانی که بار معنایی عمیق و چندلایه دارند، راهی‌ست به سوی فهم ظرایف هدایت و گمراهی در منطق الهی.
یکی از این واژگان، واژۀ “عداوت” است؛ واژه‌ای که در ظاهر به معنای دشمنی تعبیر می‌شود، اما در متن قرآن و زبان عربی، معنایی پنهان و ظریف‌تر دارد:
فاصله گرفتن، کناره‌گیری، و ساختن مرزی ناپیدا میان دل انسان و نور هدایت.

عدو و عُدوة؛ زبانِ فاصله:
ریشه واژۀ “عداوت”، واژۀ “عدو” است که در اصل به معنای عبور کردن، گذشتن و فاصله گرفتن آمده است. در تعبیرات عربی چون “عُدوة الوادی”، این واژه برای اشاره به لبۀ پرتگاه یا دورترین نقطۀ دره استفاده می‌شود. جایی که از مرکز امنیت، حیات و نور فاصله دارد و معمولاً در معرض تهدید و ناامنی‌ست. به بیان دیگر، “عدو” در بُن‌مایۀ خود، پیش از آن‌که مفهومی از ستیز داشته باشد، نشان از فاصله و کناره‌گیری دارد.
شیطان و دشمنی پنهان؛ آغاز عداوت با زمزمه:
در آیات متعدد قرآن، شیطان به عنوان “عدو مبین” معرفی شده است.
این دشمنی اما به‌ندرت در قالب حمله یا جنگ آشکار تجلی می‌کند.
بلکه از طریق “وسوسه”، “قول نرم”، و زمزمه‌های تدریجی رخ می‌دهد:

«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ…»
شیطان، با سخنی نرم و تأمل‌برانگیز، انسان را به اندک فاصله‌ای از نور می‌کشاند.
او نه فرمان می‌دهد، نه فریاد می‌زند؛
تنها در گوش دل، سخنی می‌گوید که نتیجه‌اش، پشت کردن به نور است.

حضور کم‌رنگ؛ نماد عداوت بی‌سلاح:
عداوت همیشه با خصومت صریح همراه نیست. گاه در سکوت است، در حضور کم‌رنگ.
کسی که روزی در کنار نور بود، اندک‌اندک خود را کنار می‌کشد.
نه به‌خاطر بغض، بلکه به‌خاطر آن‌که دیگر صدای نور را نمی‌شنود یا دوست ندارد بشنود.
این همان نقطه‌ای‌ست که شیطان می‌خواهد انسان به آن برسد:
جایی در دورترین نقطۀ وادی،
جایی که اگر فریاد “هل من ناصر ینصرنی” برخیزد، دل دیگر نلرزد.

عداوت؛ ترکِ لبیک، آغاز دشمنی:
عداوت یعنی اینکه دل، تصمیم بگیرد به نور “لبیک” نگوید.
نه آن‌که با آن بجنگد، بلکه فقط کمک نکند. یاری ندهد. کناره بگیرد.
این موضعِ خنثی، که از نگاه الهی، عین خیانت است، عین دشمنی است:

«وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ»
عداوت، در ژرف‌ترین معنا، فرآیند دور شدن از نور است؛
فرآیندی که با وسوسه آغاز می‌شود، با غفلت ادامه می‌یابد، و با ترکِ پاسخ به نداء حق، به دشمنی پنهان ختم می‌گردد.
این دشمنی، دشمنیِ شمشیر نیست؛ دشمنیِ سکوت است.
دشمنی‌ای که به جای فریاد، با “نبودن” تعریف می‌شود. و این، خطرناک‌ترین نوع عداوت است؛ چرا که دشمن، دیگر روبه‌رو نیست، بلکه “غایب” است.

عدو کسی است که وقتی نور، دست یاری دراز می‌کند، او آن‌قدر دور شده که دیگر صدای نور را نمی‌شنود…

دشمن واقعی ما حسد خود ماست!
حسادت، قلب رو از نورش دور میکنه!

به این دوری از نور میگن عداوت!
تاریکیِ عداوت نتیجۀ حسادت!
حسادت، لبۀ تاریکی عداوت!
انگاری حسود، دشمن نور خداست!
دشمنی حسود با معلم، بالاخره آشکار میشه!

حسد دنیای قلب خودمان، دشمن‌ترین دشمنان ماست!

+ «تسویل نفس»

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:‏
أَعْدَى‏ عَدُوِّكَنَفْسُكَ‏ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ‏.
دشمن‌‏ترين دشمنانت نفسِ توست كه در ميان دو پهلوى تو جاى دارد.
ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِير.
و هر گونه مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و خدا از بسيارى درمى‏‌گذرد.

+ «مودّت یا عداوت، حبّ اقرباء!»
حبّ به اقربائی که این اقرباء، دشمن خداست! «عَدُوٌّ لِلَّهِ»
حسود دشمن خداست! هر کی میخواد باشه، باشه!
حتی اگر اقرباء باشه، وقتی میفهمی که ماموریت تو از حالا به بعد تبرّی از اوست،
باید قلبا اطاعت نمایی!

[حسادت و نور ولایت]:
حسود از محدوده نور ولایت تعدی می‌کند:
«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
این میشه هزار واژه مترادف حسادت مثل تعدّی و ظلم و کفر
«وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
و … سندروم حسادت!

[العداوة الحسادة]:
ریشه عداوت، حسادت است!
رُوِيَ عَنْهُ ع أَنَّهُ قَالَ:
لَيْسَ مِنَّا إِلَّا وَ لَهُ عَدُوٌّ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ
فَقِيلَ لَهُ بَنُو الْحَسَنِ لَا يَعْرِفُونَ لِمَنِ الْحَقُّ
قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ يَمْنَعُهُمُ الْحَسَدُ.

[اهل حسادت دشمن اهل ولایت]:
+ «هذان خصمان اختصموا فی ربهم»
اهل شک دشمن اهل یقین:
«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ»
یعنی شیطان دشمن دشمن اهل نور و معلم او که زوج اوست میباشد!
شیطان، دشمن شاگرد و معلم است!
***
«فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ»:
خواسته‌های ورای رای و نظر معلم «ذلِكَ»، میشه خواسته‌های نفسانی و شیطانی، و این میشه دشمنی اهل شک و حسد نسبت به نور معلم «فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ»
«ذلِكَ – فَأُولئِكَ»:
این گزینۀ «ذلِكَ» میشه معلم، و اون گزینۀ «فَأُولئِكَ» میشن دشمنان معلم.
شیطان نمیذاره بریم خونه معلم، این میشه عداوت شیطان با ما!
از کجا باید بفهمیم اونیکه داره بهمون میگه نرو خونه معلم، دشمنه؟
با قبض و تاریکی قلبی باید بفهمیم داستان چیه! اگه این حسادت وامونده بذاره!

عداوت اهل شک نسبت به اهل یقین معنیش میشه اینه که اهل شک میخوان و تلاش میکنن که اهل یقین رو از نور ولایت دور کنن! از نور حق جدا و دور نمایند! در واقع اهل حسد، وقتیکه با این کارشون، در حق خودشون دشمنی کردند که قبول نور ولایت علمی معلم را ننمودند، چطور ممکنه در حق دیگران دشمنی ننمایند؟!
مفهوم «تجاوز الى حقوق آخرين» از واژۀ عدو، یعنی اینکه اهل شک به حقوق اهل یقین تجاوز میکنند! میخواهند نور رو که حق اهل یقین است، از بین ببرند! این میشه عداوت!
پس مفهوم مهم واژه عداوت اینه که اندیشه باطل، در صدد نابودی نورانیت اندیشه حق آل محمد ع در قلوب اهل یقینی است که این اندیشه را از معلم خود آموخته‌اند.
اهل یقین باید بدانند که اگر کاری هم به کار اهل شک حسود و لیدرسوء نداشته باشند، اونها به کار اینها کار دارن! چکار دارن؟ عداوت دارن! یعنی چی؟ یعنی از روی حسادتی که نسبت به اهل یقین دارند، چون قلب اونا تاریکه و قلب اینها روشنه، میخوان هر جوری هست این قلب هم زمین بخورد «زلّة».
گرچه اهل شک دور معلم رو می گیرن و چاپلوسانه رفتار میکنن، اما عملا این علوم رو باور ندارند و بهش عمل نمیکنند لذا این سنت خداست که با آشکار کرن معلم، با اهل حسادت اتمام حجت میشه و اینجاست که آنها دشمنی و عداوت خودشونو با معلم آشکار میکنن و با همدیگه با این هدف مشترک اجتماع میکنن و عداوت و دشمنی خودشونو آشکار میکنن و همه اینها داستان تکراری رفتارهای مغرضانه و توام با دشمنی اهل حسادت هست که بارها و بارها در تاریخ تکرار شده و میشود.
تمام آیات قرآن که مشتقات واژه «عدو» در آنها بکار رفته را با این دیدگاه بخوانیم که اصل این عداوت در مورد دشمنی است که اهل شک حسود نسبت به اهل نور یقین دارند و در واقع اصل دشمنی را لیدر سوء نسبت به معلم دارد و این همان عداوت شیطان نسبت به آدم ع است و داستان از آنجا شروع شد و ادامه هم دارد و عبارت «هذان خصمان اختصموا فی ربهم» اشاره به تقابل دائمی این دو بینش نسبت به یکدیگر دارد. اینکه شیطان تلاش میکنه به بنی آدم ضرر بزنه!
+ «فإن حقيقة العداوة طلب الإضرار به»

«وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ»
+ [عقل و جهل]
«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ»
«الِانْتِقَادُ عَدَاوَةٌ»
«مَا أَقْبَحَ … الْعَدَاوَةَ بَعْدَ الْمَوَدَّةِ»
يَا عَبْدَ اللَّهِ أَحِبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغِضْ فِي اللَّهِ وَ وَالِ فِي اللَّهِ وَ عَادِ فِي اللَّهِ
فَإِنَّهُ لَا تَنَالُ وَلَايَةَ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِكَ
إِنَّا وَ آلَ أَبِي سُفْيَانَ أَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعَادَيْنَا فِي اللَّهِ
قُلْنَا صَدَقَ اللَّهُ وَ قَالُوا كَذَبَ اللَّهُ
لَا تُظْهِرِ الْعَدَاوَةَ لِمَنْ لَا سُلْطَانَ لَكَ عَلَيْهِ
وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَرَى شَكَّهُ فِي عَمَلِه
[عداوت: بغض عملي!]
تَعْمَلُ عَمَلَ أَهْلِ النَّارِ وَ تَرْجُو أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّة!

دشمنان شنبه!!!

[عدو – سبت] :
تعدی در سبت، به چه معناست؟
اهل شک حسود، نسبت به معلم و دستورات نورانی او تعدی می‌کنند.
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ‏ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (2/65)
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ‏ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً (4/154)
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ‏ فِي السَّبْتِ‏ إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ‏ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ‏ لا تَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (7/163)
سبت (شنبه) با مفهوم آرامش، نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست که اهل شک حسود با این روز و در واقع با اندیشه معلم خود، در هر زمانی، عدوات و دشمنی می‌نمایند.

دشمن خودت نباش!!!

يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ!!!

آیا باورت میشه که کسی با خودش دشمنی داشته باشه؟!
اهل شک حسود در حقیقت با عدم پذیرش و قبول نور ولایت که تنها ابزار نجات و هدایتی است که خالق او برایش قرار داده، واقعا چه دشمنی بزرگی با خودش میکنه و چجوری خودش، با دست خودش، خودشو به هلاکت می‌کشاند!
عبارت زیبای این حدیث یعنی «يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ» چه تلنگر خوبی به ما میزنه که مبادا ما هم با حسادت و نه با نور ولایت، عملا دشمن خودمون باشیم و بخاطر حسد قلبی، خودمونو از نعمت نور ولایت محروم کنیم.
اگه خوب نور ولایت رو بشناسی می‌بینی و می‌فهمی که چقدر نور ولایت قابل استفاده است!
و چقدر کاربرد داره! و چقدر مورد نیاز است! و …
هزار واژه میخوان نور ولایت رو به ما یاد بدن تا قدرشو بدونیم،
و با قبول نور ولایت به خودمون خوبی کنیم!
در مبحث روماتولوژی، یک سری بیماری داریم که میگن بنا به دلایل ناشناخته، بدن خودش بر علیه خودش و سیتم ایمنی خودش چیزی تولید میکنه و ایمنی بدنشو تخریب میکنه و اینجوری انگاری با خودش دشمنی میکنه!
در اون حدیث زیبا علی ع در کنایه فرمودند که اگه میگم تا حالا به کسی خوبی نکردم در حقیقت منظورم اینه به هر کی خوبی کردم در اصل به خودم خوبی کردم یعنی با خودم دشمنی نکردم و تا حالا نشده موردی پیش بیاد که دشمن خودم باشم!

[يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ – اى دُشمَنك خويش!]:
[نهج البلاغة]:
مِنْ كَلَامٍ لَهُ ع بِالْبَصْرَةِ وَ قَدْ دَخَلَ عَلَى الْعَلَاءِ بْنِ زِيَادٍ الْحَارِثِيِّ يَعُودُهُ وَ هُوَ مِنْ أَصْحَابِهِ
فَلَمَّا رَأَى سَعَةَ دَارِهِ قَالَ
مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا
أَمَا أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الْآخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ وَ بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ تَقْرِي فِيهَا الضَّيْفَ وَ تَصِلُ مِنْهَا الرَّحِمَ‏ وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ
فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَشْكُو إِلَيْكَ أَخِي عَاصِمَ بْنَ زِيَادٍ
قَالَ وَ مَا لَهُ
قَالَ لَبِسَ الْعَبَاءَ وَ تَخَلَّى مِنَ الدُّنْيَا
قَالَ عَلَيَّ بِهِ فَلَمَّا جَاءَ قَالَ
يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ
لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ
أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وُلْدَكَ
أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ
قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا أَنْتَ فِي خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وَ جُشُوبَةِ مَأْكَلِكَ
قَالَ وَيْحَكَ إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ
إِنَ‏ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْحَقِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ.
نهج البلاغة:
از سخنان على عليه السلام در بصره، هنگامى كه به عيادت علاء بن زياد حارثى، يكى از يارانش رفت و وسعت خانه او را ديد:
اين سراى فراخ در دنيا به چه‏ كار تو مى‌‏آيد، در حالى كه در آخرت به چنين خانه‌‏اى محتاج‏‌ترى؟
البته، اگر بخواهى، مى‌‏توانى با همين خانه به آخرت دست يابى:
در آن از ميهمان پذيرايى كنى، با خويشاوندان، صله رَحِم نمايى و حقوقى را كه بر عهده توست، ادا كنى. در اين صورت با آن به آخرت رسيده‏‌اى».
علاء گفت:
اى اميرمؤمنان! از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت مى‏كنم.
فرمود:«چه شده است؟».
گفت: ردا پوشيده و تارك دنيا شده است.
فرمود:
«او را نزد من بياوريد».
چون آمد، امام عليه السلام حضرت فرمود:
«اى دُشمَنك خويش!
[شيطان‏] پليد تو را گم‏راه ساخته است.
به زن و فرزندانت رحم نمى‌‏كنى؟!
تو مى‌‏پندارى كه خداوند، نعمت‏هاى پاكش را بر تو حلال كرده است، امّا دوست ندارد از آنها بهره بگيرى؟! تو نزد خداوند، خوارتر از اين حرف‏هايى!» .
گفت:
اى امير مؤمنان!
تو خود، جامه‌‏اى چنين خشن مى‏‌پوشى و خوراكى چنان خشك مى‌‏خورى!
فرمود:
«حيف از تو! من چون تو نيستم.
خداى متعال بر پيشوايان عدالت فرض كرده است كه خويشتن را در سطح مردمان نادار قرار دهند تا نادارى فقير، او را برنشورانَد».

[قلبی که دوست و دشمنشو نشناسه قلب نیست]:
سرپرست دانا یکی از کارای مهمش اینه که دشمنتو بهت معرفی کنه:
«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ»
کسی که حسدتو وادار به عکس العمل در برابر آیات میکنه اون دشمن توست (تسویل نفس) و عاملی که ازت میخواد در مقابل بدی دیگران عکس العمل نشون ندی و مقابله به مثل نکنی این عامل، نور ولایت است و دوست توست! پس قلبی که دوست و دشمنشو نشناسه قلب نیست! قلب سلیم نیست! قلب سلیم از روی نور و ظلمت دورن خودش که همانا کلام نورانی سرپرست او بر قلبش می‌باشد، خوب و بد رو میشناسه! دوست و دشمن رو میشناسه! منصب «تعریف» از آنِ نور ولایت آل محمد ع است و این نور ولایت است که برای قلب سلیم تعریف دوست و دشمن میکند.

عداوت ناشی از جهل است!
«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
النَّاسُ أَعْدَاءٌ لِمَا جَهِلُوا»
+ «عقل و جهل»:
«ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً
فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ
فَقَالَ الْجَهْلُ يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ
فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ
فَقَالَ نَعَمْ
فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي
قَالَ
قَدْ رَضِيتُ
فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْدا»
انگاری اهل شک اگه عاقل بودند تاریکی جهل قلبشون اونا رو مجبور به دشمنی با خودشون و دیگران نمی‌نمود.
نکته زیبایی در حدیث عقل و جهل وجود داره و اونم اینه که جهل، دشمنی با عقل رو مخفیانه در خودش نگه داشت «أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ».
کینه و دشمنی اهل شک نسبت به اهل یقین، چنین تاریخچه‌ای دارد.
+ « قُلْتُ:
فَمَنْ جَهِلَ شَيْئاً عَادَاهُ،
فَأَنْزَلَ اللَّهِ:
بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ‏»
+ [سورة يونس (10): الآيات 37 الى 40]:
بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ
كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (39)
بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن برايشان نيامده است. كسانى [هم‏] كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبرانشان را] تكذيب كردند.
پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بوده است.
اگه قلبا تاویل حوادثی که برات پیش میاد رو بدانی (اگه صلاح باشه) اونوقت دیگه با خودت دشمنی نمی کنی و اجازه میدی که قلبتو اصلاح و تربیت کنن و موقع خوردن دارو، دهانتو نمی‌بندی!
اگه بدونی که حسودی و جز این آیت چیز دیگه‌ای نمیتونه درمان حسادتت باشه، اونوقت قدر آیات رو می‌دونی و تکذیبشون نمی‌کنی و نمیگی این لباس سایز من نیست!
+ «قدر»
این آیات همه‌اش اشاره به دنیای قلب اهل شکی داره که حسادت، چشم قلبشونو کور کرده، لذا تاریکی حسد در این قلب جاهل، کولاک میکنه و هرگز اجازه نمیده قلب از نعمت نور ولایت برای اصلاح و تربیت بهره‌مند بشه و این شخص، دشمنی با خودشو بصورت تکذیب «آیاتی و رسلی» نشون میده. کسی که به یتیم بداخلاق، نور ولایت قرض نده، دشمن خودشه! چون راه بهره‌مندی از نعمت نور ولایت اینه که به این نور علم، عامل باشی و تولید عمل صالح نمایی و مدام در معنای نور ولایت در حال تفکر و عبرت باشی تا اهل تاویل احادیث گردی ان شاء الله تعالی.

[حسادت به علوم معلم، اهل شک رو مجبور میکنه که در واقع با خودشون دشمنی کنن!]:
[حسود دشمن جون خودشه!]:
فهم قبض و بسط نور (نور و ظلمت قلب) کار قلب هر کسی نیست!
لذا اگه این مطلب علمی رو نزد کسانی که معرفة الامام بالنورانیة ندارند، فاش کنی، خودتو در معرض حسادت و بغی این عده قرار دادی و بیم آن می رود که حتی توسط آنها کشته شوی، لذا با عدم تقیه شکنی علمی، با خودت دشمنی نکن! چرا برای خودت دشمن می‌تراشی؟!
الا اینکه معلم به ماموریت خود مبنی بر دادن اولتیماتوم به اهل شک و یقین عارف و آگاه است و آگاهانه سفر کربلا را انتخاب می کند.
+ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ الَّذِي بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ
وَ بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ»
انگاری به سبب عظمت نور ولایت علمی معلم است که قلوب اهل یقین بصیر می شود و با قلوب اهل شک نیز اتمام حجت می شود و تاریکی جهل آنها نسبت به ونور لایت، موجب دشمنی آنها با نور ولایت، و در حقیقت دشمنی با خودشان می شود و چون دشمنی با نور ولایت یعنی دشمنی با خدا و دشمنی با خدا، هیچ ضرری به خدا نمی رساند و این خود شخص است که با دشمنی با «آیاتی و رسلی» در حقیقت با نفس خویش دشمنی نموده است.

[عداوت – مودّت] :
[مَا أَقْبَحَ … الْعَدَاوَةَ بَعْدَ الْمَوَدَّةِ :
چه زشت است دشمنى پس از صفاى دوستى] :
… مَا أَقْبَحَ الْقَطِيعَةَ بَعْدَ الصِّلَةِ وَ الْجَفَاءَ بَعْدَ الْإِخَاءِ وَ الْعَدَاوَةَ بَعْدَ الْمَوَدَّةِ وَ الْخِيَانَةَ لِمَنِ ائْتَمَنَكَ وَ الْغَدْرَ بِمَنِ اسْتَأْمَنَ إِلَيْك‏ …
عنه عليه السلام:
ما أقبَحَ القَطيعَةَ بَعدَ الصِّلَةِ! وَ الجَفاءَ بَعدَ الإِخاءِ! وَ العَداوَةَ بَعدَ الصَّفاءِ! و زَوالَ الالفَةِ بَعدَ استِحكامِها!
امام على عليه السلام:
چه زشت است بريدن [از كسى‏] پس از پيوند، بى‌‏مهرى پس از برادرى، دشمنى پس از صفا [ى دوستى‏] و از ميان رفتن الفت پس از استوارى آن.

داستان تکراری و همیشگی دشمنی مردم نادان با اهل معرفت!

دشمنی با معلم خودت نکن!
خودتو آن به آن در دل شرایط محتاج نور ولایت علمی معلم خودت بدان!
اهل شک کارشون دشمنی با معلم است.
«مُعَادَاةُ الْعَوَامِّ عَلَى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ»
لذا اهل شک نامهای دیگری هم دارند:
اهل فسق، اهل جفا، اهل عمی، اعل غفلت، و … هزار واژه مترادف دیگر حسد که همگی متضاد مفهوم واژه نور ولایت هستند.
+ «مقت»: «مَقَتَ الْفُقَهَاءَ»
عَنْ جَرِيرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مَالِكٍ الْإِيَادِيِّ قَالَ
سَمِعْتُ الْعَبَّاسَ بْنَ الْمَأْمُونِ يَقُولُ:
قَالَ لِي عَلِيُّ بْنُ‏ مُوسَى الرِّضَا ع
ثَلَاثَةٌ مُوَكَّلٌ بِهَا ثَلَاثَةٌ
تَحَامُلُ الْأَيَّامِ عَلَى ذَوِي الْأَدَوَاتِ الْكَامِلَةِ
وَ اسْتِيلَاءُ الْحِرْمَانِ عَلَى الْمُتَقَدِّمِ فِي صَنَعْتِهِ
وَ مُعَادَاةُ الْعَوَامِّ عَلَى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ.
از جُریر بن احمد بن مالک ایادی روایت شده که گفت:
شنیدم عباس بن مأمون می‌گفت:
علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) به من فرمود:
سه چیز است که همواره سه چیز دیگر با آن همراه و گماشته شده‌اند:
سختی روزگار بر کسانی که ابزار کامل (علم و توانمندی) دارند؛
چیرگی محرومیت بر کسی که در کار و صنعتش پیشتاز است؛
دشمنی مردم نادان با اهل معرفت.

تحف العقول ص399
… وَ جَاهِدْ نَفْسَكَ لِتَرُدَّهَا عَنْ هَوَاهَا فَإِنَّهُ وَاجِبٌ عَلَيْكَ كَجِهَادِ عَدُوِّكَ
قَالَ هِشَامٌ
فَقُلْتُ لَهُ
فَأَيُّ الْأَعْدَاءِ أَوْجَبُهُمْ مُجَاهَدَةً
قَالَ ع أَقْرَبُهُمْ إِلَيْكَ وَ أَعْدَاهُمْ لَكَ وَ أَضَرُّهُمْ بِكَ وَ أَعْظَمُهُمْ لَكَ عَدَاوَةً وَ أَخْفَاهُمْ لَكَ شَخْصاً مَعَ دُنُوِّهِ مِنْكَ وَ مَنْ يُحَرِّضُ‏ أَعْدَاءَكَ عَلَيْكَ وَ هُوَ إِبْلِيسُ الْمُوَكَّلُ بِوَسْوَاسٍ مِنَ الْقُلُوبِ فَلَهُ فَلْتَشْتَدَّ عَدَاوَتُكَ‏ وَ لَا يَكُونَنَّ أَصْبَرَ عَلَى مُجَاهَدَتِهِ لِهَلَكَتِكَ مِنْكَ عَلَى صَبْرِكَ لِمُجَاهَدَتِهِ فَإِنَّهُ أَضْعَفُ مِنْكَ رُكْناً فِي قُوَّتِهِ‏ وَ أَقَلُّ مِنْكَ ضَرَراً فِي كَثْرَةِ شَرِّهِ إِذَا أَنْتَ اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيتَ‏ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم.

نهج البلاغة:
التحذير من الشيطان!
… وَ جُنُودِهِ فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً وَ رَجِلًا [رَجْلًا] وَ فُرْسَاناً
وَ لَا تَكُونُوا كَالْمُتَكَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَيْرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ اللَّهُ فِيهِ سِوَى مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ‏ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ [الْحَسَبِ‏] وَ قَدَحَتِ الْحَمِيَّةُ فِي قَلْبِهِ مِنْ نَارِ الْغَضَبِ وَ نَفَخَ الشَّيْطَانُ فِي أَنْفِهِ مِنْ رِيحِ الْكِبْرِ الَّذِي أَعْقَبَهُ اللَّهُ بِهِ النَّدَامَةَ وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

نتیجۀ دشمنی با نور!

و إخوة يوسف عادوه فصاروا له منقادين و أحبه أبوه فبشر به‏ فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ
و عادى إدريس قومه فرفعه الله إليه
+ «يَا رَافِعَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مِنْ أَيْدِي الْيَهُودِ»
و إبراهيم عاداه نمرود فهلك و أحبته سارة فبشرت‏ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ‏
و عادت اليهود مريم فلعنت و أحبها زكريا فبشر يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ‏
و عادت النواصب عليا فلعنهم الله في الدنيا و الآخرة
و أحبته الشيعة فبشرهم بالجنة يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ‏.

مشتقات ریشۀ «عدو» 106 بار در آیات قرآن تکرار شده است.

«عدو» + «لا مساس سامری»:
سامری میگه لا مساس! یعنی با نور تماس نداشته باشید و از نور فاصله بگیرید! در واقع خواسته سامری، عداوت و دشمنی با نور است!
+ «وسق – اتسق»:
+ «سبح»:
اگه تلاش نکنی که با نورت باشی، دومی نورت باشی، خودبخود از نورت فاصله میگیری «خذلان» و در تیم سامری قرار میگیری!

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی