Plowing the Heart and Unveiling the Light: The Mission of the Divine Teacher!
“Indeed, Allah Commands You to Slaughter a Cow” (Qur’an 2:67)
The Qur’an is filled with parables that disclose hidden truths. Among the most profound is the story of the cow in Surah al-Baqarah:
“Indeed, Allah commands you to slaughter a cow” (2:67).
At first glance, it may appear as a ritual command, but its depth points to a spiritual mission: the role of the Divine Teacher.
The Arabic root baqara means to split open, to pierce, to uncover. Thus, the “cow” is not merely an animal; it is a symbol of the Divine Teacher whose task is to plow through the hardness of the heart, split open its layers of ignorance, and reveal the hidden light within.
This mission is repeated throughout history. Just as in the story of the Israelites, the Divine Teacher is often met with hesitation, excuses, and envy. Yet, only by yielding to this command can the concealed truths be unveiled.
Even the dream of Pharaoh, interpreted by Prophet Yusuf, in which “seven fat cows are devoured by seven lean ones” (12:43), carries the same symbolism: the fertile, nourished stages of divine light (sab‘ samān) threatened by the consuming hunger of envy and desire (sab ‘ijāf). The heart either grows fatter with light or thinner with envy.
To “slaughter the cow” is therefore to accept the Divine Teacher, to allow the heart to be plowed, and to let the fragrance of truth rise like “musk released through sacrifice.” It is God’s way of showing that the hidden will not remain hidden:
“And Allah brings forth what you used to conceal” (2:72).
🌿 The mission of the Divine Teacher is to reveal light through sacrifice, plowing, and unveiling. Whoever surrenders to this process finds life for their heart; whoever resists is left with barren soil.
«بقر» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«بَقَرْتُ الشىءَ: شَقَقْتُهُ»
«بَقَرْتُه: فَتَحْتُهُ و هو بَاقِرُ عِلْمٍ»
«تَبَقَّرَ فى العِلْمِ و المالِ: تَوَسَّعَ»
قلب بینقص، قلب نورانی!
+ «ثوب – بازیافت نور قلب!»
معلم ربانی قلب شاگردشو شخم میزنه و نور درونش رو آشکار میکنه و به این نقش زیبا میگن باقر العلم. اصلا ماموریت خدا برای معلم ربانی همینه و معنی آیۀ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» همینه! موسی ع داره مشخصات و کدهای شناخت معلم ربانی رو به قوم بنی اسرائیل یاد میده! داستان «سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» همینه!
…
باقر العلم؛ معلمی که پردهها را میشکافد و نور را آشکار میکند!
هفت گاو فربه، رمزی از هفت گنج نورانی در دل شاگرد! سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ!
شکافتن پردههای جهل و آشکار کردن نور معرفت؛ معنای حقیقی بقر در قرآن!
+ «تفتیش!»
🌿 شخمِ قلب و آشکار کردن نور؛ رسالت معلم ربانی!
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً (بقره: ۶۷)
واژۀ «بقر» در لغت به معنای شکافتن و گشودن است.
وقتی میگویند: «بَقَرْتُ الشیءَ» یعنی آن را شکافتم، پردهاش را کنار زدم و حقیقت درونش را آشکار کردم. از همینجاست که لقب نورانی امام پنجم، «باقر العلوم» گرفته شده:
معلمی که علم را میشکافد و گوهرهای پنهانش را آشکار میسازد.
اهل لغت نوشتهاند:
«بَقَرْتُه: فَتَحْتُهُ وَ هُوَ بَاقِرُ عِلْمٍ»؛ شکافتم و گشودم، و اوست که علم را میشکافد.
«تَبَقَّرَ فِي الْعِلْمِ وَ الْمَالِ: تَوَسَّعَ»؛ یعنی گسترش یافت، به عمق رسید، وسعت پیدا کرد.
پس «بقر» یعنی باز کردن زمین قلب، شخم زدنِ لایههای سخت جهل و بیرون آوردن گنجهای نورانی معرفت.
این دقیقاً همان رسالت معلم ربانی است:
او قلب شاگرد را میشکافد تا نور درونش را آشکار کند.
آیۀ شریفۀ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» را هم میتوان در همین مسیر فهمید:
موسی علیهالسلام در حقیقت به قوم بنیاسرائیل کدهای شناخت «معلم ربانی» را میآموزد.
گاوِ قربانی، نمادِ معلمِ ربانی و علومِ اوست؛ معلمی که زمینِ سخت و حسودِ دل را شخم میزند، پردههای ظلمت را میشکافد و قلب را برای رویشِ نور آماده میکند.
و همین معنا در داستان «سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» نیز آشکار است: هفت گاو فربه، رمزی از هفت گنج نورانی و هفت مرحلۀ سرشار از معرفت است که در بطن وجود انسان نهفته، و تنها معلم ربانی میتواند آنها را بیرون بکشد و به بار بنشاند.
إِنَّها بَقَرَةٌ … مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها
داستان تکراری گاو بنی اسرائیل! داستان تکراری معلم ربانی است!
+ «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»
سورهی بقرة : سورهی صاحبان نور!
«بَقَرَةٌ مُسَلَّمَةٌ»
قلبِ صاحبِ نوری که کاملا تسلیم تقدیرات ذات اقدس الهی است!
گاو بىنقص که هيچ لكهاى در آن نيست!
قلب بینقصی که هیچ لکهی حسادت و تمنایی در آن نیست!
قلبی که با نورش، مرده زنده میکنه!
[سورة البقرة (۲): الآيات ۶۷ الى ۷۱]
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً
قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً
قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (۶۷)
و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت:
«خدا به شما فرمان مىدهد كه: ماده گاوى را سر ببريد»،
گفتند: «آيا ما را به ريشخند مىگيرى؟»
گفت: «پناه مىبرم به خدا كه [مبادا] از جاهلان باشم.»
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ
قالَ إِنَّهُ يَقُولُ
إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ
فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (۶۸)
گفتند: «پروردگارت را براى ما بخوان، تا بر ما روشن سازد كه آن چگونه [گاوى] است؟»
گفت: «وى مىفرمايد:
آن ماده گاوى است نه پير و نه خردسال،
[بلكه] ميانسالى است بين اين دو.
پس آنچه را [بدان] مأموريد به جاى آريد.»
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها
قالَ إِنَّهُ يَقُولُ
إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (۶۹)
گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن كند كه رنگش چگونه است؟»
گفت: «وى مىفرمايد:
آن ماده گاوى است زرد يكدست و خالص، كه رنگش بينندگان را شاد مىكند.»
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ
إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا
وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (۷۰)
گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن گرداند كه آن چگونه [گاوى] باشد؟
زيرا [چگونگى] اين ماده گاو بر ما مشتبه شده،
و[لى با توضيحات بيشتر تو] ما ان شاء الله حتماً هدايت خواهيم شد.»
قالَ إِنَّهُ يَقُولُ
إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ
مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها
قالُوا
الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ
فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (۷۱)
گفت: «وى مىفرمايد:
در حقيقت، آن ماده گاوى است كه نه رام است تا زمين را شخم زند؛ و نه كشتزار را آبيارى كند؛
بىنقص است؛ و هيچ لكهاى در آن نيست.»
گفتند: «اينك سخن درست آوردى.»
پس آن را سر بريدند، و چيزى نمانده بود كه نكنند.
[سورة البقرة (۲): الآيات ۷۲ الى ۷۳]
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها
وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (۷۲)
و چون شخصى را كشتيد، و در باره او با يكديگر به ستيزه برخاستيد،
و حال آنكه خدا، آنچه را كتمان مىكرديد، آشكار گردانيد.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (۷۳)
پس فرموديم: «پارهاى از آن [گاو سر بريده را] به آن [مقتول] بزنيد» [تا زنده شود].
اين گونه خدا مردگان را زنده مىكند، و آيات خود را به شما مىنماياند، باشد كه بينديشيد.
🌿 داستان تکراری گاو بنیاسرائیل؛ داستان تکراری معلم ربانی!
خداوند در قرآن میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» (بقره: ۲۶)
یعنی خداوند برای تفهیم حقیقت، هر مثالی که لازم باشد بیان میکند، چه کوچکترین موجودات و چه فراتر از آن.
این مثَلها در حقیقت کُدهای شناخت معلم ربانی هستند. در ماجرای بنیاسرائیل نیز، «گاو» (بقره) نمادِ معلم ربانی است؛ معلمی که علومش حقیقتهای پنهان را آشکار میکند، گناهان مخفی اهل حسد را برملا میسازد و قلبها را شخم میزند تا نور در آنها ظاهر شود.
📖 آیات و معانی نورانی آنها
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» (بقره: ۶۷)
یعنی خداوند فرمان داده است که معلم ربانی را بشناسید و به او تسلیم شوید؛ اما بنیاسرائیل آن را مسخره گرفتند، چون از درک رمز و راز انس با معلم ناتوان بودند.«إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ» (بقره: ۶۸)
یعنی معلم ربانی، شخصیتی متوازن است؛ نه پیر و فرسوده، نه خام و بیتجربه، بلکه در اوج اعتدال و کمال.«إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرينَ» (بقره: ۶۹)
یعنی معلم ربانی چهرهای نورانی و روحی بشّاش دارد؛ نگاه به او دل را شاد میکند، چون نور حقیقت در سیمایش جاری است.«إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها» (بقره: ۷۱)
یعنی معلم ربانی، بندهی دنیا و اسیر زمین و زراعت و منافع شخصی نیست؛ تسلیم محض نور الهی است، موحدی کامل که ذرّهای شرک در دلش نیست.
✨ پیام اصلی
گاو قربانی در این آیات، تنها یک حیوان نیست؛ رمز معلم ربانی است.
بنیاسرائیل با پرسشهای پیدرپی، میخواستند راه فرار پیدا کنند، اما خداوند از زبان موسی علیهالسلام ویژگیهای معلم ربانی را یکییکی برشمرد: اعتدال، نورانیت، موحد بودن، و تسلیم محض نور.
وقتی فهمیدند، پذیرفتند: «قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ» (بقره: ۷۱).
این یعنی شناخت معلم ربانی و تسلیم شدن در برابر او، کار آسانی برای دلهای حسود نیست؛ اما در نهایت، تنها راه رسیدن به حقیقت همین است.
🌿 پس داستان تکراری بنیاسرائیل، داستان تکراری ما نیز هست:
یا با حسد و بهانهجویی، در برابر معلم نورانی مقاومت میکنیم،
یا قلبمان را شخم میزنیم و تسلیم نور میشویم، تا معلم ربانی حقیقتهای پنهان را بر ما آشکار کند.
دلنوشته: معلمی که دل را شخم میزند
پروردگارم…
گاهی خودم را در آیینۀ بنیاسرائیل میبینم؛
وقتی بهانه میگیرم، وقتی سؤال پشت سؤال میپرسم،
نه برای اینکه حقیقت را بفهمم،
بلکه برای اینکه از نور فرار کنم.
اما تو، در قرآنم گفتی:
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً»
یعنی: به معلم ربانیات دل بسپار!
اوست که قلبت را شخم میزند،
پردههای ظلمت را کنار میزند،
و تو را آماده میکند برای رویش نور.
فرشتۀ مهربانم…
گاهی من هم مثل بنیاسرائیل،
میپرسم: چه رنگی؟ چه شکلی؟ چه نشانی؟
اما در حقیقت، دلم میخواهد از تسلیم فرار کنم.
و تو آرام در گوشم میگویی:
معلم ربانی همان است که دلش موحّد است،
همان است که نورش دلها را شاد میکند،
همان است که ذرّهای شرک در سینهاش نیست.
ای خدای من…
به من شجاعت بده که مثل آنها لجاجت نکنم،
بهانه پشت بهانه نیاورم،
و لحظهای در تسلیم درنگ نکنم.
✨ بگذار قلبم زمینِ شخمخوردهای باشد،
که با دست معلم ربانی،
پردههای تاریکیش کنار برود،
و نور حقیقت در آن بروید.
داستان تکراری حسادت!
دست قاتل حسود، حتما رو میشه!
دست تهمت زننده حسود حتما رو میشه!
«وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»
«و خداوند آشکار میسازد آنچه را پنهان میکردید!»
ماه پشت ابر نمیمونه!
داستان ذبح بقرة، بارها و بارها تکرار شده و تکرار هم خواهد شد!
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ رَجُلاً مِنْ خِيَارِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ عُلَمَائِهِمْ خَطَبَ اِمْرَأَةً مِنْهُمْ فَأَنْعَمَتْ لَهُ
وَ خَطَبَهَا اِبْنُ عَمٍّ لِذَلِكَ اَلرَّجُلِ وَ كَانَ فَاسِقاً رَدِيئاً فَلَمْ يُنْعِمُوا لَهُ
فَحَسَدَ اِبْنُ عَمِّهِ اَلَّذِي أَنْعَمُوا لَهُ فَقَعَدَ لَهُ فَقَتَلَهُ غِيلَةً
ثُمَّ حَمَلَهُ إِلَى مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ هَذَا اِبْنُ عَمِّي فَقَدْ قُتِلَ
فَقَالَ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَنْ قَتَلَهُ
قَالَ لاَ أَدْرِي
وَ كَانَ اَلْقَتْلُ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَظِيماً جِدّاً
فَعَظُمَ ذَلِكَ عَلَى مُوسَى
فَاجْتَمَعَ إِلَيْهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ فَقَالُوا مَا تَرَى يَا نَبِيَّ اَللَّهِ
وَ كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ لَهُ بَقَرَةٌ وَ كَانَ لَهُ اِبْنٌ بَارٌّ وَ كَانَ عِنْدَ اِبْنِهِ سِلْعَةٌ فَجَاءَ قَوْمٌ يَطْلُبُونَ سِلْعَتَهُ وَ كَانَ مِفْتَاحُ بَيْتِهِ تَحْتَ رَأْسِ أَبِيهِ وَ كَانَ نَائِماً وَ كَرِهَ اِبْنُهُ أَنْ يُنَبِّهَهُ وَ يُنَغِّصَ عَلَيْهِ نَوْمَهُ فَانْصَرَفَ اَلْقَوْمُ فَلَمْ يَشْتَرُوا سِلْعَتَهُ
فَلَمَّا اِنْتَبَهَ أَبُوهُ قَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ مَا ذَا صَنَعْتَ فِي سِلْعَتِكَ
قَالَ هِيَ قَائِمَةٌ لَمْ أَبِعْهَا لِأَنَّ اَلْمِفْتَاحَ كَانَ تَحْتَ رَأْسِكَ فَكَرِهْتُ أَنْ أُنَبِّهَكَ وَ أُنَغِّصَ عَلَيْكَ نَوْمَكَ
قَالَ لَهُ أَبُوهُ قَدْ جَعَلْتُ هَذِهِ اَلْبَقَرَةَ لَكَ عِوَضاً عَمَّا فَاتَكَ مِنْ رِبْحِ سِلْعَتِكَ
وَ شَكَرَ اَللَّهُ لاِبْنِهِ مَا فَعَلَ بِأَبِيهِ
وَ أَمَرَ مُوسَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنْ يَذْبَحُوا تِلْكَ اَلْبَقَرَةَ بِعَيْنِهَا
فَلَمَّا اِجْتَمَعُوا إِلَى مُوسَى وَ بَكَوْا وَ ضَجُّوا قَالَ لَهُمْ مُوسَى
إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً
فَتَعَجَّبُوا وَ قَالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً نَأْتِيكَ بِقَتِيلٍ فَتَقُولُ اِذْبَحُوا بَقَرَةً
فَقَالَ لَهُمْ مُوسَى أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ
فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ قَدْ أَخْطَئُوا فَقَالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ
قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِكْرٌ
وَ اَلْفَارِضُ اَلَّتِي قَدْ ضَرَبَهَا اَلْفَحْلُ وَ لَمْ تَحْمِلْ وَ اَلْبِكْرُ اَلَّتِي لَمْ يَضْرِبْهَا اَلْفَحْلُ
فَقَالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا
قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا أَيْ شَدِيدَةُ اَلصُّفْرَةِ تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِينَ إِلَيْهَا
قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ إِنَّ اَلْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَيْنٰا وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ `
قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِيرُ اَلْأَرْضَ أَيْ لَمْ تَذَلَّلْ وَ لاٰ تَسْقِي اَلْحَرْثَ أَيْ لاَ تَسْقِي اَلزَّرْعَ مُسَلَّمَةٌ لاٰ شِيَةَ فِيهٰا أَيْ لاَ نُقْطَةَ فِيهَا إِلاَّ اَلصُّفْرَةُ
قٰالُوا اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ هِيَ بَقَرَةُ فُلاَنٍ
فَذَهَبُوا لِيَشْتَرُوهَا
فَقَالَ لاَ أَبِيعُهَا إِلاَّ بِمِلْءِ جِلْدِهَا ذَهَباً فَرَجَعُوا إِلَى مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَأَخْبَرُوهُ
فَقَالَ لَهُمْ مُوسَى لاَ بُدَّ لَكُمْ مِنْ ذَبْحِهَا بِعَيْنِهَا فَاشْتَرَوْهَا بِمِلْءِ جِلْدِهَا ذَهَباً فَذَبَحُوهَا
ثُمَّ قَالُوا يَا نَبِيَّ اَللَّهِ مَا تَأْمُرُنَا
فَأَوْحَى اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيْهِ قُلْ لَهُمُ اِضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا وَ قُولُوا مَنْ قَتَلَكَ
فَأَخَذُوا اَلذَّنَبَ فَضَرَبُوهُ بِهِ وَ قَالُوا مَنْ قَتَلَكَ يَا فُلاَنُ
فَقَالَ فُلاَنُ بْنُ فُلاَنٍ اِبْنُ عَمِّيَ اَلَّذِي جَاءَ بِهِ
وَ هُوَ قَوْلُهُ:
فَقُلْنٰا اِضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا كَذٰلِكَ يُحْيِ اَللّٰهُ اَلْمَوْتىٰ وَ يُرِيكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
امام صادق عليه السّلام:
مردي از بني اسرائيل پسر عمويش را به جرم ازدواج با دختر دلخواه او كشت.
در آن روزگار قتل، جرمي بسيار سنگين شمرده مىشد
و از سويي نيز مردم نميدانستند كه قاتل كيست؟
آنان از موسي كمك خواستند و موسي نيز به آنها گفت كه
«إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً؛ خداوند به شما دستور مىدهد كه مادهگاوي بكشيد»
بني اسرائيل گفتند:
«أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً … أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ؛ آيا ما را ريشخند مىكني؟
[موسى] گفت: به خدا پناه مىبرم كه از نادانان باشم.»
سرانجام بني اسرائيل به كشتن گاو راضي شدند ولي به موسي گفتند:
«اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِكْرٌ؛
از پروردگارت بخواه كه ويژگيهاي آن گاو را براي ما روشن كند.
گفت: خداوند مىفرمايد: آن گاوي است كه نه پير است و نه جوان بلكه ميانسال است»
بني اسرائيل دوباره پرسيدند:
«اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِينَ
گفتند: از پروردگارت بخواه براي ما روشن كند كه رنگ آن چيست؟
گفت كه خداوند مىفرمايد:
آن گاوي است كه رنگش زرد است كه بينندگان را شاد مىكند.»
بني اسرائيل لجوجانه ديگربار بهانه گرفتند و گفتند:
«قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ إِنَّ اَلْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَيْنٰا وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ
قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِيرُ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِي اَلْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاٰ شِيَةَ فِيهٰا
قٰالُوا اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ؛
از پروردگارت بخواه كه براي ما روشن كند كه آن گاو چگونه است كه بر ما مشتبه شده است
و ما اگر خدا بخواهد راهياب خواهيم شد.
گفت: خداوند مىفرمايد:
آن گاوي است كه نه رام است كه زمين را شيار مىكند و نه كشتزار را آبياري مىكند.
تندرست و يكرنگ است.
گفتند: اينك سخن درست آوردي.»
اين گاو براي جواني بود كه به پدرش نيكى كرده بود و پدرش اين گاو را به او بخشيده بود.
گاو چنان گران بود كه بني اسرائيل ناچار شدند به اندازه گنجايش پوست گاو طلا بپردازند.
پس آنگاه گاو را قرباني كردند و بر بدن مقتول ماليدند
و ناگهان مقتول به سخن آمد و شهادت داد كه پسر عمويش او را كشته است.
همچنانكه خداوند فرموده:
فَقُلْنٰا اِضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا كَذٰلِكَ يُحْيِ اَللّٰهُ اَلْمَوْتىٰ وَ يُرِيكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
داستان تکراری حسادت!
هر بار که آیات قرآن را مرور میکنیم، ردّ پای یک حقیقت را دوباره و دوباره میبینیم: حسد.
بنیاسرائیل به جای اینکه در برابر فرمان خدا تسلیم شوند، با لجاجت پرسش پشت پرسش آوردند. ظاهر کارشان سؤال بود، اما باطنش حسادت و بهانهجویی برای فرار از تسلیم در برابر نور.
این داستان، تنها داستان بنیاسرائیل نیست؛
داستان تکراری همۀ حسودان تاریخ است.
هر جا معلم ربانی آمد، دلهای آلوده به حسد مقاومت کردند؛
هر جا نور خواست آشکار شود، پردههای تاریکی بر دلها کشیده شد.
اما سنت خدا تغییر نمیکند:
نور همیشه راه خود را میشکافد،
معلم ربانی دلها را شخم میزند،
و حقیقتِ پنهان، آشکار میشود؛
چه حسود بخواهد، چه نخواهد.
🌿 پس «داستان تکراری حسادت»، در واقع آینهای است برای من و تو:
آیا میخواهیم با نور مأنوس شویم و زمین دل را برای رویش حقیقت آماده کنیم؟
یا همچون بنیاسرائیل، در بهانهها و حسادتها گرفتار شویم و از نور بگریزیم؟
دلنوشته: داستان تکراری حسادت!
خدایا…
چه تلخ است دیدن تکرار یک خطا،
آنقدر تکرار شده که دیگر به «داستان تکراری حسادت» تبدیل شده است.
بنیاسرائیل بهانه آوردند،
بهجای تسلیم، سؤال پشت سؤال کردند،
نه برای فهمیدن، بلکه برای فرار کردن از نور.
و من میترسم…
میترسم در دلِ من هم همان بهانهها و همان حسادتها پنهان باشد.
پروردگارم…
هر جا معلم ربانی آمد، حسودان ایستادند،
هر جا نور خواست آشکار شود، پردهای از تاریکی کشیده شد.
این قصه فقط قصهٔ قوم گذشته نیست؛
قصۀ امروز من هم هست.
فرشتۀ مهربانم…
یادآوری کن که اگر زمین دلم را به دست حسادت بسپارم،
هیچ بذری از نور در آن نمیروید.
اما اگر دل را به معلم ربانی تسلیم کنم،
او زمینم را شخم میزند،
تاریکیها را کنار میزند،
و نور حقیقت را در آن میرویاند.
خدایا…
نمیخواهم تکرارکنندۀ داستان حسادت باشم.
بگذار قصهٔ من، قصۀ انس با نور باشد،
نه وحشتِ فرار از آن.
✨ داستان حسادت تکرار میشود…
اما من میخواهم پایانش را عوض کنم.
این حدیث امام صادق علیهالسلام دقیقاً پرده از حقیقت داستان «بقره» در قرآن برمیدارد و نشان میدهد که:
حسد، قاتل است! حسادت، حتی نسبت به نزدیکترین افراد خانواده، میتواند انسان را به قتل و جنایت بکشاند.
تهمت و پنهانکاری، رسوا میشود! هرچقدر هم قاتل بخواهد گناه خود را پنهان کند، خداوند نور حقیقت را آشکار میسازد:
«وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (بقره: ۷۲).
معلم ربانی، شخمزنندۀ قلبهاست! همانطور که ذبح «بقره» وسیله شد تا پردۀ جنایت کنار برود، نقش معلم ربانی هم این است که قلب حسود را بشکافد، حقیقتهای پنهان را برملا کند و نور را به میدان بیاورد.
🌿 داستان حدیث در پیوند با آیات
مردی از نیکان بنیاسرائیل همسری را خواستگاری کرد و پذیرفته شد.
پسرعموی حسودش، که فاسق و ناپاک بود، چون جواب رد شنید، دست به قتل زد و او را کشت.
جسد را نزد موسی علیهالسلام آورد و وانمود کرد که از قاتل بیخبر است.
خداوند فرمان داد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً».
همین بقره، به دست پسرِ نیکوکار و بَرّ به والدین رسید؛ و آنهم به خاطر احترامش به خواب پدرش، که حاضر نشد آرامش او را برای فروش کالای خود برهم زند.
همان گاو، به قیمت پر از پوستش از طلا خریداری شد و ذبح گردید.
خداوند به موسی وحی کرد: با بخشی از آن گاو، بر جسد بزنید. جسد زنده شد و قاتل را معرفی کرد: «فلانی، پسرعموی من!»
و اینگونه وعدۀ الهی تحقق یافت:
«كَذلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (بقره: ۷۳).
داستان بقره یک ماجرای تاریخی محدود نیست؛ داستان تکراری حسادت است!
هرجا حسد باشد، تهمت و قتل معنوی یا ظاهری نیز هست.
هرجا اهل حسد بخواهند حقیقت را بپوشانند، خداوند نور معلم ربانی را وسیله میسازد تا آنچه پنهان کردهاند آشکار شود.
🌿 این همان پیام همیشگی قرآن است:
ماه پشت ابر نمیماند!
دست قاتل حسود، رسوا میشود!
پرده از تهمتزننده برداشته میشود!
و نور، بار دیگر تاریکی را میشکافد.
دلنوشته: ماه پشت ابر نمیماند!
پروردگارم…
چقدر این دنیا پر است از تکرارِ همان داستان قدیمی؛
داستانی که از بنیاسرائیل شروع شد،
اما هنوز هم در هر کوچه و خیابان زندگی ما زنده است:
داستان تکراری حسادت!
حسادت، دلِ پسرعمویی را به آتش کشید،
او را به خونریزی کشاند،
و بعد برای پنهانکاری به دروغ متوسل شد،
بیخبر از آنکه تو وعده دادهای:
«وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»
ماه پشت ابر نمیماند…
فرشتۀ مهربانم…
این حقیقت در دلم مینشیند:
حسود، نهتنها به دیگری، بلکه اول از همه به خودش رحم نمیکند.
تهمت میزند، جنایت میکند،
اما در پایان، خدا دستش را رو میکند.
ای خدای من…
چه زیباست سنت تو:
همان گاوی که به ظاهر یک حیوان عادی بود،
به فرمان تو تبدیل شد به کلیدِ آشکار شدن حقیقت.
این یعنی معلم ربانی همیشه هست؛
همیشه شخم میزند، همیشه پردهها را کنار میزند،
و حقیقت را برملا میکند.
پروردگارم…
مبادا من، با حسادتی پنهان در گوشۀ دلم،
جزئی از این داستان تکراری شوم.
به من یاد بده دل را صاف کنم،
به معلم ربانیام تسلیم شوم،
و بگذارم نور، حقیقت پنهانم را آشکار کند…
پیش از آنکه روزی رسوا شوم.
✨ خدایا… مرا از تکرارکنندگان داستان حسادت نجات ده!
امام حسن عسکری علیه السلام:
وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ
إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً
إِنْ أَرَدْتُمُ اَلْوُقُوفَ عَلَى اَلْقَاتِلِ،
اگر میخواهید قاتل را بشناسید،
تَضْرِبُوا اَلْمَقْتُولَ بِبَعْضِهَا فَيَحْيَا،
تکّهای از آن را بر مرد کشتهشده بزنید تا زنده شود
وَ يُخْبِرُ بِالْقَاتِلِ
و شما را از قاتل خود باخبر کند.
قٰالُوا – يَا مُوسَى – أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً سُخْرِيَّةً؟
گفتند: ای موسی (علیه السلام)، آیا ما را به مسخره گرفتهای؟
تَزْعُمُ أَنَّ اَللَّهَ أَمَرَنَا أَنْ نَذْبَحَ بَقَرَةً،
میپنداری خداوند به ما فرمان میدهد گاوی را سر ببریم
وَ نَأْخُذَ قِطْعَةً مِنَ اَلْمَيِّتِ،
و تکّهای از آن را برداریم
وَ نَضْرِبَ بِهَا مَيِّتاً،
و بر مرد کشتهشده بزنیم
فَيَحْيَا أَحَدُ اَلْمَيِّتَيْنِ بِمُلاَقَاتِهِ بَعْضَ اَلْمَيِّتِ اَلْآخَرِ،
تا اینگونه یک مرده با برخورد به تکّهای از بدن مردهای دیگر زنده شود؟
كَيْفَ يَكُونُ هَذَا؟!
چگونه این ممکن است»؟!
قَالَ مُوسَى (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ):
أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ.
این حدیث امام حسن عسکری علیهالسلام در واقع لایهٔ دیگری از همان داستان بقره را روشن میکند؛ همان جایی که بنیاسرائیل در برابر سخن موسی علیهالسلام دچار استهزا و انکار شدند، چون نمیتوانستند قدرت خدا و حکمت حضور معلم ربانی را درک کنند.
بنیاسرائیل به موسی علیهالسلام گفتند:
چگونه ممکن است با بخشی از بدن یک مرده، مردهٔ دیگری زنده شود؟!
آنها نگاهشان مادی بود؛ فقط ظاهر را میدیدند، نه باطن را.
اما حقیقت این بود:
خداوند میخواست به آنها نشان دهد که معلم ربانی و علوم او، همان ابزاری است که میتواند قلب مرده را زنده کند و حقیقت پنهان را آشکار سازد.
پیوند با معنای «بقر»
همانطور که گاو قربانی شد و بخشی از آن بر جسد زده شد،
معلم ربانی هم با علوم خود قلب مردهٔ شاگرد را میشکافد و زنده میکند.
همانطور که جسد مرده لب به سخن گشود و قاتل را معرفی کرد،
علم معلم ربانی نیز پرده از جنایت حسادت برمیدارد و رازهای پنهان را آشکار میسازد.
انکار بنیاسرائیل، در حقیقت انکار قدرت خدا بود: «كَيْفَ يَكُونُ هَذَا؟!»
پاسخ موسی علیهالسلام یک درس همیشگی است: «أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»؛
یعنی نادیده گرفتن قدرت خدا و انکار علوم معلم ربانی، جهل محض است.
داستان تکرار میشود…
هر بار که معلم ربانی با علومش میآید تا دل مردهٔ ما را زنده کند،
حسادتها و انکارها به میدان میآیند و میگویند:
«چگونه ممکن است؟! این سخنها شوخی است!»
اما سنت خدا همان است:
نور معلم ربانی، مرده را زنده میکند، حقیقت را آشکار میسازد و پرده از دست قاتل حسود برمیدارد.
دلنوشته: «چگونه ممکن است؟!»
فرشتۀ مهربانم…
چه بسیار وقتها که من هم مثل بنیاسرائیل،
وقتی معلم ربانیام میخواهد دل مردهام را زنده کند،
با تردید و تمسخر در دلم میگویم:
«چگونه ممکن است؟! مگر میشود مردهای با مردهای دیگر زنده شود؟!»
من هم گاهی با چشم ظاهر نگاه میکنم،
با حساب و کتاب دنیا میسنجم،
و نمیبینم که پشت این ظاهر،
قدرتی بیپایان ایستاده است؛
قدرتی که میتواند جسدی بیجان را به سخن آورد،
و قلبی مرده را دوباره روشن کند.
ای خدا…
من هم مثل بنیاسرائیل،
با نادانیام علوم معلم ربانی را شوخی میپندارم،
و در غفلتم میپرسم: «چطور ممکن است؟»
غافل از اینکه تو خودت میگویی:
«أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»
فرشتۀ نازنینم…
یادآورم باش:
نور معلم ربانی همان تکهای است که بر جسد مرده میزنند،
و ناگهان، مرده جان میگیرد و سخن میگوید.
علوم او همان کلیدی است که پرده را کنار میزند
و رازهای پنهان را آشکار میسازد.
خدایا…
مگذار من هم در صفِ مسخرهکنندگان نور باشم.
مگذار بگویم «چگونه ممکن است»،
وقتی تو میگویی: «چنین است، چون من خواستهام.»
✨ خدایا، دل مردهام را با نور معلم ربانیات زنده کن!
داستان زیبای تکراری ذبح بقره!
ذبح علم است!
آشکار شدن نور علم است که حقیقت ماجرا را روشن میکند که قاتل واقعی چه کسی است.
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً»:
«يَأْمُرُكُمْ» میشه ماموریت کربلا!
صاحبان نور و اهل نور، ماموریت دارند که با عمل به این علوم نورانی، حقیقت دین خدا رو برای مخاطبین روشن و آشکار کنند تا با آنها اکمال نعمت و اتمام حجت شود.
+ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً»:
اصلا ذبح نور، امر الله است!
ماموریت کربلا، امر خداست!
اگر با امر خدا، در قلبی، ذبح نور قبول گردد، صاحب این قلب، مرده زنده میکند مثل داستان تکراری ذبح گاو بنی اسرائیل!
سورۀ بقره یعنی سورۀ نور!
این ذبح بقره و ذبح گوسفند و ذبح نور علم است که قلبها را میشکافد و مرده را زنده میکند!
«مِسکٌ ذبیح»:
درِ این شیشه عطر دیگه باز شده و بوی خوش اون همۀ عالم رو گرفته!
گوشت قربانی، باید مردهها زنده کند!
«القربان: الذبائح»
«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»: یعنی من این علوم با ارزش رو فدای شما مخاطبین خود کردم تا قدرشو بدونید و بهش عمل کنید و اهل نجات شوید.
انگاری خدای مهربان میگه من این نور عظیم و بزرگ خودمو ذبح کردم و آشکار کردم و اطلاع رسانی نمودم و پیام خودمو آشکارا به اطلاع همه رساندم که این نور با ارزش، راه دسترسی به بهشت جاویدان را به مخاطبین نشان میدهد و هر کسی از اختیار خودش حسن استفاده را بنماید؛ اهل سعادت خواهد بود و بدا به حال حسودی که سوء استفاده از اختیارش نمیاد و تمنا را بر تقدیر ترجیح دهد و پشت به نور نموده و رو به تمنا، خودش را مخلد در نار جهنم نماید.
در واقع حسود، برای اندیشۀ غیر آل محمد ع ارزش قائله و برای همینه که برای اونها قربانی میکنه: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» برای چیزی که خودش نصب و انتخاب کرده، قربانی هم میکنه لذا خوردن گوشت این قربانی اهل حسادت، نه تنها شفا نیست که قلب رو مسموم به سم مهلک اندیشۀ لیدرهای سوء هم می نماید، پناه میبریم به خدای مهربان از شرّ کلام سوء اهل حسادت و لیدرهای حسود!
🌿 ذبحِ بقره؛ ذبحِ نور برای آشکار شدن حقیقت
قرآن میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» (بقره: ۶۷)
این تنها فرمانی برای کشتن یک گاو نبود؛
بلکه رمزی بود از ذبح نور.
یعنی شکافتنِ زمینِ دل به دست معلم ربانی،
تا پردههای ظلمتِ حسادت کنار رود
و آن حقیقتِ پنهان آشکار گردد.
ماموریت کربلا هم چنین است؛
کربلا، همان امر خدا برای ذبح نور بود.
اگر دل، فرمان خدا را بپذیرد و معلم ربانی را اطاعت کند،
در درونش نوری میجوشد که مردگان دل را زنده میکند؛
همانگونه که در ماجرای «ذبح بقره»،
تکهای از گاو، مردهٔ افتاده بر زمین را جان داد.
✨ مسکِ ذبیح
«مِسْكٌ ذَبيح»…
عطریست که وقتی شیشهاش گشوده شود،
تمام عالم را پر میکند.
همچنان که خداوند فرمود:
«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ» (صافات: ۱۰۷)
یعنی من این قربانی عظیم را برای شما قرار دادم،
تا از نورش بهره ببرید،
تا شفا یابید،
و راه بهشت جاویدان را بیابید.
روی دیگر ماجرا
اما حسود…
برای تمناهای تاریکش قربانی میکند،
نه برای نور.
او بهجای آنکه دل را به معلم ربانی بسپارد،
به لیدرهای سوء و اندیشههای مسموم تکیه میکند.
قرآن میفرماید:
«وَ ما ذُبِحَ عَلى النُّصُبِ»
قربانیای که بر بتها و خواستههای باطل تقدیم میشود،
نه نور میآورد و نه شفا؛
بلکه سمّی است برای قلب،
و پایانی است در وحشت و خذلان.
🌹 نجوا
ای خدای مهربان…
به من بیاموز که فرمان تو، ذبح نور است،
ذبح دلها.
به من توفیق بده تا دل را
به دست معلم ربانی بسپارم،
تا زمینم شخم بخورد،
و بذر نور در آن بروید.
مبادا من هم،
برای تمنّاهای بیارزش،
خودم را قربانی شیطان کنم
و در آتش خذلان جاوید بمانم.
✨ «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» ✨
پس حقیقت، هرقدر پنهان شود،
روزى چون خورشید برمیخیزد،
و ماه هم برای همیشه پشت ابر نمیماند.
سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ
🌿 سبع بقرات سمان؛ هفت مرحلۀ فربهی نور یا هفت دهانِ حسادت
فرعونِ مصر در زمان یوسف علیهالسلام خوابی دید:
«إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» (یوسف: ۴۳).
معنای «سبع»
واژهٔ «سَبْع» در لغت به معنای کمال و تمامیت است.
عرب میگوید:
«هُوَ سُباعيُّ البدَن»؛ یعنی اندام او کامل و تمام است.
در معنای ممدوح، «سبع» یکی از هزار واژهٔ مترادف نور الولایة است؛
یعنی وقتی دل در محضر معلم ربانی کامل و فربه از نور میشود.در معنای مذموم، «سبع» یکی از هزار واژهٔ مترادف حسد است؛
یعنی تمنّاها و وسوسهها که مثل هیولایی با دهانهای باز،
میخواهند کمال و تمامیت نور را ببلعند.
✨ بقرات سمان
هفت گاو فربه، نماد هفت مرحلۀ تمامیت و کمال نور در قلب است:
هفت گنج معرفت،
هفت دروازۀ هدایت،
هفت بار رویش کامل نور در زمین دل،
که تنها با دست معلم ربانی شخم زده و شکوفا میشود.
✨ بقرات عجاف
در مقابل، هفت گاو لاغر همان هفت دهانِ حسادت هستند:
تمنّاهای بیمار،
وسوسههای تاریک،
و نفرتهایی که مثل دندانهای تیز،
نور را میجَوَند و دل را به قحطی میکشانند.
🌿 پیام خواب
این خوابِ فرعون و تعبیر یوسف علیهالسلام یک درس همیشگی دارد:
وقتی «سبع» در معنای نور باشد → دل کامل میشود، نور در آن فربه میگردد، و حیات میرویَد.
وقتی «سبع» در معنای حسد باشد → همان کمال، به دهانِ ویرانگر حسادت بدل میشود و همهٔ داشتهها را میبلعد.
🌹 نجوا
پروردگارم…
دلم را به «سبع سمان» نورانی برسان؛
به هفت مرحلۀ کاملِ ولایت و معرفت.
و مرا از «سبع عجاف» حسادت برهان؛
از دهانهای گرسنهای که میخواهند نور را ببلعند.
✨ خدایا… بگذار «سبع» دلم، نورانی و کامل باشد، نه حسود و نابودکننده.
دلنوشته: سبع دلم، نور باشد یا حسد؟
پروردگارم…
خواب فرعون فقط یک خواب نبود؛
آیینهای بود برای من.
دیدم در دل من هم، «سبع»ی هست:
گاهی «سبع سمان» است، هفت دروازهٔ نور و کمال،
و گاهی «سبع عجاف» است، هفت دهان گرسنهٔ حسادت.
فرشتۀ مهربانم…
هر بار که به معلم ربانیام دل میسپارم،
احساس میکنم «سبع سمان» در من زنده میشود؛
نور کامل میشود، دل فربه میگردد،
و زندگیام معنا پیدا میکند.
اما وای…
وقتی تمنّاها و حسادتها سر بلند میکنند،
دهانهای لاغر و بیرحم باز میشوند،
میخواهند همهٔ نور دلم را ببلعند،
و مرا در قحطی تاریکی تنها بگذارند.
ای خدا…
نمیخواهم «سبع» دلم، دهانهای حسد باشد.
میخواهم هفتگانهٔ نورت را در قلبم فربه کنی،
و مرا از قحطی تمنّاها نجات دهی.
✨ پروردگارم، بگذار سبع دلم نور باشد، نه حسد.
شخمِ قلب و آشکار کردن نور؛ رسالت معلم ربانی!
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» (بقره: ۶۷)
قرآن سرشار از مَثَلهایی است که حقیقتهای پنهان را آشکار میکند.
یکی از عمیقترین آنها، داستان گاو در سوره بقره است:
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» (بقره: ۶۷).
در نگاه نخست شاید یک فرمان تشریفاتی یا عبادی به نظر برسد، اما در عمق خود رسالتی روحانی را نشان میدهد: نقش معلم ربانی.
ریشهٔ لغوی بقر به معنای شکافتن، باز کردن، آشکار کردن است. پس «بقره» صرفاً یک حیوان نیست؛ بلکه نمادی است از معلم ربانی که وظیفهاش شخمزدنِ سختیهای قلب، شکافتن لایههای جهل، و آشکار کردن نور نهفته درون آن است.
این مأموریت در طول تاریخ تکرار شده است. همانگونه که در داستان بنیاسرائیل دیدیم، معلم ربانی غالباً با بهانهجویی، لجاجت و حسادت روبهرو میشود. اما تنها راهِ رسیدن به حقیقتهای نهفته، تسلیم در برابر این فرمان الهی است.
حتی خواب فرعون ـ که یوسف علیهالسلام آن را تعبیر کرد ـ نیز همین راز را دارد: «هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر میخورند» (یوسف: ۴۳). این، رمز مراحل حاصلخیز و فربهی نور (سبع سمان) است که در معرض تهدید تمنّا و حسادت (سبع عجاف) قرار دارد. دل یا با نور فربه میشود، یا با حسد لاغر میگردد.
پس «ذبح بقره» یعنی پذیرفتن معلم ربانی، اجازه دادن به شخم خوردن قلب، و رها شدن عطر حقیقت، همچون مُشکی که با ذبح آزاد میشود. این همان راه خدا برای آشکار کردن رازهای پنهان است:
«وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (بقره: ۷۲).
🌿 رسالت معلم ربانی این است که نور را با قربانی کردن خود و شخم زدن قلوب و آشکارسازی درون این قلوب نمایان کند. هر که تسلیم این مسیر شود، دلش جان میگیرد؛ و هر که نپذیرد، در دلش چیزی جز زمینِ خشک باقی نمیماند.
مشتقات ریشۀ «بقر» در آیات قرآن:
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (67)
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68)
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرينَ (69)
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70)
قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)
…
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (144)
وَ عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (146)
…
وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني في رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43)
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا في سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46)