دکتر محمد شعبانی راد

باور غلط محدود‌کننده – باور توانمند پیش‌برنده!

Remove the limiting belief
and create the empowering belief
that will propel you forward!

باور غلط محدود‌کننده – باور توانمند پیش‌برنده!
اون باور غلطی که دست و پای ما رو میبینده «اصر» و نمیذاره پیشرفت کنیم، این است که از پیشامدهای ناخوشایندمون بدمون بیاد و راضی به تقدایراتمون نباشیم «الْحَاسِدُ جَاحِدٌ لِأَنَّهُ لَمْ يَرْضَ بِقَضَاءِ اللَّهِ» و تلاش کنیم هر چی خودمون فکر میکنیم درسته رو بدست بیاریم. این باور غلط سالهاست در هر امتحان بزرگی از زندگی که برامون پیش میاد نمیذاره عیب بزرگ حسادتمونو کنار بذاریم و سبکبال و راضی به تقدیرات، در جهت رشد و تکامل روح انسانی خودمون گام برداریم «أَقَلُّ النَّاسِ لَذَّةً الْحَسُودُ»، «الْحَسَدُ يُضْنى‏ الْجَسَدَ؛ حسد، بدن را خسته و فرسوده مى‏‌كند». این باور غلط نمیذاره گذشت کنیم. این باور غلط است که نمیذاره احسان و نیکی نماییم . این باور غلط است که نمیذاره بدیهای دیگرانو تحمل کنیم تا بهشون فرصت داده باشیم به خودشون بیان و اونا هم دست از باور غلطی که دیفالت مد بشر است بردارند. «كُلُّ بَنى‏ آدَمَ حَسُودٌ»، «حسود، از خدا راضی نیست! خدا هم از حسود راضی نیست!».
باور درست اینه که ما با ویژگی ناپسندی بنام حسد که خودمون هم انگاری ازش خبر نداریم داریم زندگی میکنیم. وقتی تعریف حسد رو بشنویم میبینم که خودمون هم طبق این تعریف دائم الحسود هستیم! حسد به نارضایتی از تقدیرات تعریف میشه! یعنی وقتی در رشته مورد علاقه‌ات در کنکور قبول نمیشی بشدت ناراحت میشی! وقتی گزینه مورد علاقه ازدواجت رو بهت نمیدن بشدت ناراحت میشی! وقتی یکی شرایط زندگیش از تو مرفه‌تره ناراحت میشی «حسود، ديگران را عامل محروميت خود تلقّى می نماید»!
ببین این مثالها زیادند و تو خودت می فهمی که سرتا پا حسودی و این حسادت بازتابی در درون خودت داره و اونم تاریکی و ناراحتی و حزن و اندوه و نگرانی و سرگردانی است که وصفش فقط با خودته که این حس و حال ناخوش رو متوجه میشی! 
اما اگه باور قدرتمند مولد انرژی رو درون خودت پذیرا باشی دیگه از شر این همه افکار مزاحم دست و پا گیر راحتِ‌راحت میشی «مَنْ رَضِىَ بِحالِهِ، لَمْ يَعْتَوِرْهُ الْحَسَدُ»! اون باور طلایی اینه هر چی خدا نصیبت کرده شاکر باش و هر چی هم قسمتت نبوده دنبالش نباش و براش خودتو هلاک نکن و این حس خوب رضایت به هر چی داری و هر چی نداری، شاه‌کلید دسترسی انسان به آرامش ابدی است. انگاری کاملا تسلیم رضای خدا میشی و تمنای خودتو فراموش میکنی. «إِنْ عَقَدْتَ إِيمَانَكَ فَارْضَ بِالْمَقْضِيِّ عَلَيْكَ وَ لَا تَرْجُ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ انْتَظِرْ مَا أَتَاكَ بِهِ الْقَدَرُ».
اون باور غلط که سالها تو رو در اطاق تاریکی حسادتت محبوس کرده بود با اومدن این باور درست ، از توی قلبت میره بیرون و تو دیگه هر فرصتی که قبلا شرایطی ناراحت کننده برات بود رو فرصت یادگیری و رشد و تکامل میبینی. یاد میگیری که اون خمیرمایه حسادت درونته که الآن از این سوژه جدید، میری که رنج ببری، از تاریکی درونت میفهمی روش اشتباهتو و لذا دست به کار میشی و از خدای خودت میخوای که تو رو راضی به این امتحان جدید بنماید و تو حالا به آرامشی میرسی که به هیچ داروی آرامبخشی که ما برای بیماران افسرده یا عصبانی و … میدیم دیگه نیاز نداری.
ببین اگه طبیب، طبیب باشه باید با آموزش باورهای درست و صحیح و قدرتمند، به بیمارش یاد بده چجوری میتونه از موانع پیش اومده در زندگیش فرصتهایی برای تولید اعمال صالح داشته باشه و این دارو نه پلاسبو هست و نه سایدافکتی داره و این دارو صددرصد شفابخش و معجزه آسا است. 

ترک باورهای غلط و یقین به باورهای صحیح، ماموریت ما در این دنیای فانی است که کرونومتر معکوس عمر ما داره نشون میده لحظه به لحظه این تایم داره کم و کمتر میشه و تا به خودت بیای میبینی دیگه فرصتی نمونده که حسادتتو غیر فعال کنی و به هر چی خدا برات پسندیده، راضی باشی و با حس خوب زندگی کنی و برای خودت و همه امنیت روانی داشته باشی.

« الْحَاسِدُ جَاحِدٌ لِأَنَّهُ لَمْ يَرْضَ بِقَضَاءِ اللَّهِ »

وقتی خدای من چیزی رو برای من نپسندیده، خوب منم نمیخوامش!

امام رضا علیه السلام:
قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ
مسيح عليه السلام: اى بنى اسرائيل!
لَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ مِنْ دُنْيَاكُمْ إِذَا سَلِمَ دِينُكُمْ
هر گاه دينتان سالم بود، براى از دست دادن دنياتان افسوس مخوريد،
كَمَا لَا يَأْسَى أَهْلُ الدُّنْيَا عَلَى مَا فَاتَهُمْ مِنْ دِينِهِمْ إِذَا سَلِمَتْ دُنْيَاهُمْ‏.
همچنان كه دنياپرستان‏ هر گاه دنيايشان سالم باشد،
براى از دست دادن دينشان اندوهى به خود راه نمى‏ دهند.

زيان حسادت، به خود حسود باز می‌گردد!

کتاب شعله هاى سرد ص 44

در زمان خلافت هادى عبّاسى، مرد نيكوكار ثروتمندى در بغداد مى‌‏زيست.
در همسايگى او، شخصى سكونت داشت كه به حال او حسد مى‌‏ورزيد. شخص، درباره مرد ثروتمند، حرف‏هاى گوناگونى زد تا بدين وسيله دامن او را لكه‏‌دار كند؛ ولى چنين نشد.
ناچار، تصميم گرفت غلامى بخرد و او را تربيت كند و مقصود خود را به وسيله او عملى سازد.
روزى پس از يك سال، به غلام گفت: تو چه قدر مطيع مولاى خود هستى؟
گفت: اگر بگويى خود را به آتش بينداز، انجام مى‌‏دهم.
مولا (حسود) خوش‏حال شد و گفت:
همسايه‌‏ام ثروتمند است و او را دشمن مى‏‌دارم. مى‌‏خواهم كه دستورم را انجام دهى.
سپس گفت: شب با هم بالاى پشت بام همسايه ثروتمند مى‏‌رويم. تو مرا بكش تا قتلم به گردن او بيفتد و حكومت، او را به خاطر قتلم قصاص كند و از بين ببرد.
هر چه غلام اصرار در انجام ندادن اين كاركرد، تأثيرى نداشت. غلام، نيمه شب به دستور مولاى حسود خويش، وى را بالاى بام همسايه مرد ثروتمند، گردن زد و زود به رختخواب خود باز گشت.
فردا قتل حسود بر بام همسايه كشف شد.
هادى عبّاسى دستور بازداشت مرد ثروتمند را داد و از او بازپرسى كرد.
سپس غلام را خواست و شرح حال ماجرا را از او جويا شد.
غلام كه ديد مرد ثروتمند گناهى ندارد، جريان حسادت و كشتن را تعريف كرد.
خليفه سر به زير انداخت و فكر كرد و بعد سر برداشت و به غلام گفت: هرچند قتل نفْس كرده‏‌اى، ولى چون جوان‏مردى نمودى و فردى بى‌‏گناه را از اتّهام نجات دادى، تو را آزاد مى‏‌كنم. و او را آزاد كرد و اين‌‏چنين، زيان حسادت، به خود حسود بازگشت.

مطالعه این کتاب توصیه می‌شود.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی