Jealousy is a disabling factor!
«ثخن» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«أثخنه المرض»
بیماری حسادت، حسود رو زمینگیر میکنه!
+ «حصر – أَحْصَرَهُ المرض»
+ «عیی»: «داء عَيَاءٌ»، «أَعْيَا الدّاءُ الطبيبَ: آن بيمارى پزشك را ناتوان و درمانده كرد.»
«أَعْيَا الرجل: أصابه الْعَيَاءُ فلم يستطع المشي، زمینگیر شدن»
+ «ضنک»
حسود، لنگرِ حسادت انداخته، اونوقت میگه چرا راه نمیافتم؟!
باید بدونه که اگه میخواد براه بیفته، باید اسم «سجد» رو معنا کنه!
«السفینة تسجد للریاح!»
با لنگر دلخواهها چجوری میخوای از پارو زدن نتیجه مطلوب بگیری و غرق گناه نشی؟
اول کشتی خودتو عوض کن، اونوقت تلاش کن!
«انّ الحسین ع مصباح الهدی و سفینة النّجاة.»
اول اندیشه درست و با ارزش رو بهش معرفت پیدا کن،
اونوقت با استعمال این اندیشه برای تلاش خودت با کمک نور ولایت زحمت بکش!
وگرنه تا طناب دلخواهها تو دستته، معلوم میشه هنوز از گناه و تمنّا مایوس نشدی!
این لنگر و این طناب «ثخن» رو رها کن
و پرواز نورانی و رجوع و برگشت به چرخه حیات طیبه آل محمد ع را تماشا کن!
«انا لله و انا الیه راجعون»
جهت حرکت اهل نور یقین با جهت حرکت اهل شک و حسد کلا فرق میکنه!
اهل حسد دنبال دلخواههای زمینی و بیارزش خودشون هستند و هر یک چیزی رو دوست دارن.
اما جهت حرکت اهل نور یقین و دلخواههای اونا به سمت آسمان است نه به سمت زمین!
اونا میخوان معراج علمی داشته باشند! «بیت المعمور»
اونا میخوان پرواز کنند «طیر»!
اونا میخوان از دام حسد خودشون «ثخن»، رها بشن!
اما حسود دیگه حوادث رو آثار عیب خودش نمیدونه!
قبلا هم زبانا آل محمد ع و اندیشه اونا رو دوست داشت!
قلبا، احترامی برای اهل بیت ع قائل نبود «اکرمی مثواه»!
اگه قائل بود، باید برای آیات احترام قائل میشد و به نیابت از صاحبان نور با آیات روبرو میشد «نوب»، نه به نمایندگی از طرف شخص خودش «ادعای ربوبیت». + «انف»
اهل نور یقین اهل نیابت، و اهل شک حسود مدعیان دروغین ربوبیت در دل شرایط عرضه آیات هستند!
خلاصه این بیمار خوابیده روی زمین یا تخت، به زبان بیزبانی میگه: من همونِیَم که اون همه جنب و جوش داشتما! نمیخوای از من بپرسی چی شده اینجوری دراز به دراز افتادم تو خونه و زمینگیر شدم، حالا اگه یکی دلش بسوزه بیاد به من یه سری بزنه یا نه!
خودش حالا اینو میگه این عیب منه که سالها به وجود علائم هشداردهنده «نذیر» – به اینکه با عیوبت سازش نکن، اونا رو بذار کنار، بیا مژده «بشیر» بهشت بهت بدم – بی توجهی کردم!
من این حرفها رو به مسخره گرفتم و گفتم این مرد دیوانه است «انه لمجنون»! ببین داره پَرت و پلا میگه! من که عیبی در خودم نمی بینم! اینکه میخوام حقمو از هر کسی که بنظر خودم حق منو ضایع کرده بگیرم، اینم شد عیب؟ این کار درستی است که دارم انجام میدم! او اشتباه میکنه!
… خلاصه اینقدر این دست و اون دست کردم و فرصتها رو از دست دادم تا بالاخره حوصله خود خدا هم سر رفت و قرار شد به قائله ما خاتمه بده، لذا نتیجۀ آفاقی همین بیماریِ انفسیِ منو بر من مسلط کرد! از اولش هم باید آثار این عیب بر من مسلط میشد، اما خدا رحیمه و میخواد ما عاقبت به خیر بشیم و حرفگوشکن نورمون بشیم ولی متاسفانه نمیشیم! اینه که عاقبتِ حسود، همینه یعنی «أثخنه المرض» یه جوری زمینگیر میشه که خودش هم باورش نمیشه!
و البته برای اهل حسد این معنا را هم میدهد:
پایان مهلت رفق و مدارا برای بودن با علوم ربانی نورانی
و اقرار به این فضل الهی و اختیارا خواهان بداء نشدن.
… اوناییکه با قلب سلیم به پرواز در میان اونم در همین دنیا،
حسدشونو دائم با کمک نورشون درناژ میکنن!
انگاری به غایة و خط پایان خودشون میرسن «المنتهی النور»، با قلبشون نور علم آل محمد ع رو در افق بی انتهای اون درک می کنن و دیگه، زمین گیرشدن ملکی یا نشدنش براشون فرقی نمیکنه!
اونا میخوان فقط قلبشون زمینگیر نباشه، حالا جسم در صحت بود یا نبود، هر دو مشیت و مصلحت بجا و درست و حکیمانۀ آل محمد ع برای اونهاست و بر هر دو راضیاند و شک ندارند!
ماموریت صاحبان نور، قتل و عام اهل حسادت نیست!
صرفا یه جور اطلاعرسانی علمی است تا در مهلت مقرر، تجدید نظر کنند!
+ «دار هدنة: دار بلاغ و انقطاع – آتشبس!»
[سورة الأنفال (۸): الآيات ۶۷ الى ۶۹]
ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ
تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (۶۷)
هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذِ سَربها از دشمنان] اسيرانى بگيرد،
تا در زمين به طور كامل از آنان كشتار كند.
شما متاع دنيا را مىخواهيد و خدا آخرت را مىخواهد، و خدا شكستناپذير حكيم است.
لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (۶۸)
اگر از جانب خدا نوشتهاى نبود، قطعاً در آنچه گرفتهايد، به شما عذابى بزرگ مىرسيد.
فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۶۹)
پس، از آنچه به غنيمت بردهايد، حلال و پاكيزه بخوريد
و از خدا پروا داريد كه خدا آمرزنده مهربان است.
ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ
قرار نیست صاحب نور، همه رو در کره ارض تحت تسلط خودش در بیاره!
صاحب نور یک ماموریت ویژه داره که میاد و اونو انجام میده و میره!
اصلا دنیا فرصتی برای اطلاع رسانی علمی به اهل نور یقین و اهل شک و حسادت است!
و «آیاتی و رسلی»، همان معیار و میزانی است که شک و یقین افراد نسبت به آنها سنجیده میشود.
ماموریت نور، تبیین علمی قلبهاست!
فرایند نور الولایة یک اقدام علمی است و به پشتوانه نور علم آل محمد ع در مقابل دانهدرشتهای قبیله شیطان است و عامل بیداری قلوب اهل نور یقین میشود و همچنین دست اهل شک و حسد دروغگو که مدعی حب آل محمد ع هستند، اما در اصل مدعی ربوبیت می باشند، را رو میکند
«لم یکن … منفکین حتی تاتیهم البینة».
پس نور، برای اینکه برای همه حجت را تمام کند، به کربلا میآید «قحم»، لذا ماموریت نور «کربلا» است «سجن یوسف ع». اصلا دنیا یعنی داستان تکراری کربلاست. یعنی قرار نیست و ماموریت این نیست که امام حسین ع تمام اهل کوفه و شام را از دم تیغ بگذراند و فاتح ظاهری ماجرا گردد! او فاتح قصه کربلاست، به اینکه حجت را بر اهل نور یقین و اهل شک حسود، تمام نمود.
صاحبان نور، قلم بدست میگیرند و با اقتباس از علوم آل محمد ع، رفع شبهات علمی برای اهل یقین و اهل شک مینماید. «ظهر»
… و این داستان تکراری مناظرات علمی است که مامون با حضور امام رضا ع منعقد مینمود.
… و چون مامون دید که در عالَم کسی قدرت رویارویی علمی با عالِم آل محمد ع را ندارد، لذا ایشان را مسموم نمود.
اقدامات علمی اهل نور برای اهل حسد گران آمد، بطوریکه اهل حسد چشم دیدن علوم الهی در نزد فرزند رسول خدا ص را نداشتند «بقیت الله»، لذا دأب اهل حسادت همیشه این است که با تهمت و افترا چراغ نورانی هدایت را خاموش نمایند.
نور، عامل بیداری قلوب است [قبض و بسط نور] و اهل نور با این کلام نورانی، دست از گناه برمیدارند و اصلا نیازی به برداشتن شمشیر نیست!
+ «نور وادارت میکنه که نورانی بشی! سیمای نورانی!»
در واقع این روش نجات بخش نور است که برای اهل حسد خوشایند نیست.
لذا حسود حقهباز متمسک به بهانهای عوامپسند میشود تا کار خودش را که همانا از سر راه برداشتن نور است توجیه نماید.
«صدّ سبیل!»
داستان خیلی ظریف و حساس و شنیدنی است.
عده قلیلی «و هم اقل القلیل» عاشقانه پیوست نور میشوند و از تاریکی نجات مییابند.
مناسک حج، جریان ماموریت صاحبان نور را به تصویر میکشد که نور، از وسط کعبه حکم ماموریت خود را دریافت نموده و از حرم و حریم نورانی، با قبول خطراتش، خارج شده و در تاریکی خارج حرم، یعنی عرفات «سجن یوسف ع»، ندای ابراهیمی خود را برای اهل یقین و اهل شکی که خود را به آنجا رساندهاند، سر میدهد تا عدهای که خواست خدای مهربان در مورد آنها اینگونه تعلق گرفته، در مسیر ورود به حرم امن الهی قرار بگیرند و در تمام این مسیر و در هر موقفی، اسم آن موقف، معنای نورشان را به آنان گوشزد میکند.
و قرار نیست کل افراد کره ارض با نور از عرفات تا وسط کعبه را طی مسیر نمایند که سرنوشت هر کدام در این مسیر چیزی است.
اهل شک حسود، حتی اگر تا نزدیکی منا هم بیایند، سقوط کرده (وادی محسر) و به امنیت نمیرسند.
داستان و قصه تکراری اسم «روز عرفه»، باید توام با این معنا باشد: روز معرفت قلوب به نورشان!
مشعر و منا و مسجد و مقام و سعی و … همه یعنی ذکر الله یاد نور.
پس «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ» یعنی مبادا فکر کنی ماموریت نور اینه که همه رو کَتبسته تحویل بده! نه، ماموریت نور، رفتن به کربلا با دید کاملا باز است «الاقتحام». حسین ع خود به شمشیرها اجازه اثر میدهد که «فیا سیوف خذینی». وگرنه هیچ عاملی قدرت از بین بردن ولیّ خدا را ندارد کما اینکه قدرت از بین بردن خود خدا را ندارد. پس انگاری قصه واقعی در این دنیا چیز دیگری است که همگان از آن در غفلت به سر میبرند.
اصلا چرا قرار نیست نور، کره ارض رو فتح کنه؟!
چون کسی که هدفش دنیاست به فکر فتح دنیاست اما نور، هدفش دنیا نیست بلکه آخرت است «وَ اللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ» یعنی نور به فکر فتح قلوب اهل یقینی است که به آخرت و آل محمد ع یقین دارند و گرنه دنیا با تمام زینتش برای نور، اصلا هدف نیست، که برای رسیدن به آن برنامهریزی کند.
… و این آیه چقدر زیبا قصه کربلا را و قصه ماموریت نور در هر زمان را تفسیر و بیان می کند که این عهد و پیمان حسین ع از عالم ذر بود «لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ» که حجت خدا برای اهل یقین و اهل شک همه دورانها بعنوان مصداق اتم کار باشد، که هست و خواهد بود.
[سورة محمد (۴۷): الآيات ۱ الى ۶]
فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (۴)
پس چون با كسانى كه كفر ورزيدهاند برخورد كنيد، گردنها[يشان] را بزنيد. تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآورديد، پس [اسيران را] استوار در بند كشيد؛ سپس يا [بر آنان] منّت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد]، تا در جنگ، اسلحه بر زمين گذاشته شود. اين است [دستور خدا]؛ و اگر خدا مىخواست، از ايشان انتقام مىكشيد، ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى [ديگر] بيازمايد، و كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند، هرگز كارهايشان را ضايع نمىكند.
ثقل – ثخن
[سورة التوبة (۹): الآيات ۳۸ الى ۳۹]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ
أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ
فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ (۳۸)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مىشود:
«در راه خدا بسيج شويد»
كُندى به خرج مىدهيد؟
آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا دل خوش كردهايد؟
متاع زندگى دنيا در برابر آخرت، جز اندكى نيست.
إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً
وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ
وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً
وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۳۹)
اگر بسيج نشويد، [خدا] شما را به عذابى دردناك عذاب مىكند،
و گروهى ديگر به جاى شما مىآورد،
و به او زيانى نخواهيد رسانيد، و خدا بر هر چيزى تواناست.
ضغن – مرض – ثخن
پدری که دست بچهشو گرفته، میدونه که بچهاش، چشمش به چی افتاده و دنبال چیه
که حالا دیگه خوب راه نمیاد و خودشو به زمین میندازه!
ای بابا! تو که داشتی خوب میومدی! چی شد یهو زمینگیر شدی؟!
مرض شک و حسادت!
+ «حسود نمکنشناس!»
«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ»
«وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ»
اندیشه باطل، انسان را زمینگیر و چلاق میکند «شک و حسد»،
بطوریکه نمیتواند تابع امر و نهی ولیّ خدا باشد و اختیارا و آزادانه روانه کربلا شود «فلا اقتحم»!
قلبِ روان و روحِ روان و روانِ روان، روح و روان و قلبی است که روانه کربلا است،
مثل جناب حبیب بن مظاهر
اهل نور یقین، تاریکی را در قلب خود با یاد نور از پای در می آورند.
اما اهل شک و حسد، این بیماری قلبی شکشون نگذاشت که اونها، روان، روانه کربلا شوند
و لذا هر کدوم یه جوری بهانه گیری کردند.