Jealous devastated heart!
«تبر» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«تَبَرَ: هَلكَ»
+ «اهل حسادت با خاک یکسان میشوند! إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ!»
حسود، با خاک یکسان میشود! إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ!
حسود خاک بر سر!
التِّبْرُ : كلُّ جَوْهَرٍ قَبْلَ اسْتِعْمَالِهِ كالنُّحَاسِ و الحَدِيدِ و غيرهِما
تَبَرَ : هَلكَ
التِّبْر : طلاى ريخته نشده و سكّه نخورده يا طلائى كه در خاك معدنش باشد.
+ « وَ فِي الْحَدِيثِ : لَيْسَ فِي التِّبْرِ زَكَاةٌ »
+ فیلم استخراج طلا …
چه کسی با این همه زحمت و تلاش، طلا بدست میاره، بعدا برمیگردونه توی اون همه خاک مثل روز اولش گم و گور میکنه؟! کدوم احمقی یه همچین کاری میکنه؟!
«با خاک یکسان شدن!»
مفهوم از اوج به زیر افتادن! دوباره با خاک یکسان شدن!
« وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً … أى ليتبرّوا عظمة بنى إسرائيل و علوّهم »
+ این کلام زیبای خانم ذلیخا:
« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً وَ جَعَلَ الْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً »
این طلای ناب دوباره با خاک یکسان شد!
آخه چرا قدر خودشو ندونست؟
چرا از فرصت آشنایی با معالم ربانی صاحبان نور استفاده نکرد!
چرا فرصتهای طلایی آیاتی و رسلی رو به هدر داد! چرا؟ چرا؟!
اهل شک حسود با قطع رابطه علمی خود با صاحبان نور، با خاک یکسان می شوند!
یخرجونهم من النور الی الظلمات!
خیلی جای افسوس داره که از نور خارج بشی و وارد در ظلمت بشی!
با این بیان چجوری واژه تبر مفهوم هلاک میده؟
انگاری با تعرب بعد الهجرة …
وقتی سنگ و خاک معدن ظاهرا بی ارزش رو کلی روش کار می کنن تا میشه یک گوهر و جواهر با ارزش یا شمش طلا، اگه فیلم تولید این پروسه رو معکوس کنیم [تایملپس معکوس از پروسه تولید طلا!] و ببینیم دوباره تبدیل شده به همون خاک بیارزش سابق، این میشه تبر، این میشه هلاک، این میشه سرنوشتی که اهل شک برای خودشون میخوان! علیرغم آشنایی با معالم ربانی و شنیدن کلام و اندیشه نورانی آل محمد ع، پس از سالها رفق و مدارا (گذراندن چهار ماه حرام)، متاسفانه به دوران جاهلیت خود برگشته و جلای وطن تاریک قبلی خود نموده و این تعرب بعد از هجرت آنها همین مفهومی است که در واژه تبر به معنای هلاک با این توضیح که چجوری خودشون هلاک می کنن قابل استنباط است.
+ «مرتدین»
هر چی که رشته بودند پنبه شد!
وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبيراً
الكسر و حطّ المقام الى أن يوصل الى الفناء و الهلاك
هر کی بخواد برای آل محمد ع شاخ بشه «ما عَلَوْا»، شاخشو میشکنن «وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيرا»
چنان خوردش می کنن و از بالا به زمین می زننش که ریز ریز بشه!
این معنی در واژه «تبر» نهفته است.
ادعای ربوبیت «اراده علو» حاصلش «تبر» است «وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيرا»!
قصه تمام امتهای گذشته که نسبت به صاحبان نور خود گستاخی کردند «عتلّ بعد ذلک زنیم»، و بجای اقرار به فضل او و عمل به نور ولایت به هنگام عرضه آیت، ادعای ربوبیت نمودند و ادعای بزرگی نمودند، این بالا بالا پریدنها، چنان کار دستشان داد که با مغز به زمین خوردند و داغون شدند «تبر»، جوریکه با خاکانداز هم جمع نشدند!
مطالب این مقاله + مقالۀ ادعای ربوبیت.
عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ قَالَ:
وَجَدْتُ فِي بَعْضِ كُتُبِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وهب بن منبه مىگويد:
در يكى از كتابهاى آسمانى چنين خواندم كه
أَنَّ يُوسُفَ ع مَرَّ فِي مَوْكِبِهِ عَلَى امْرَأَةِ الْعَزِيزِ وَ هِيَ جَالِسَةٌ عَلَى مَزْبَلَةٍ
حضرت يوسف عليه السّلام با مركب شاهانهاش از كنار زن عزيز مصر (زليخا) عبور مىكرد،
در حالىكه او كنار زبالهها نشسته بود.
فَقَالَتِ
با ديدن يوسف عليه السّلام گفت:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً
وَ جَعَلَ الْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً
أَصَابَتْنَا فَاقَةٌ فَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا
حمد مخصوص خدايى است كه حاكمان را به نافرمانى از خداوند، خوار سازد
و بندگان مطيع خود را به عزت رساند.
پس صدقهاى به ما بده كه تنگدست شديم.
فَقَالَ يُوسُفُ ع
غُمُوطُ النِّعَمِ سُقْمُ دَوَامِهَا
يوسف عليه السّلام گفت:
ناسپاسى، نعمت خداوند را از بين مىبرد،
فَرَاجِعِي مَا يُمَحِّصُ عَنْكِ دَنَسَ الْخَطِيئَةِ
فَإِنَّ مَحَلَّ الِاسْتِجَابَةِ قُدْسُ الْقُلُوبِ وَ طَهَارَةُ الْأَعْمَالِ
حال توبه كن تا آلودگى گناه شسته شود.
چون پاكيزگى دلها و رفتارها سبب استجابت دعا مىشوند.
فَقَالَتْ
مَا اشْتَمَلْتُ بَعْدُ عَلَى هَيْئَةِ التَّأَثُّمِ
وَ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي أَنْ يَرَى اللَّهُ لِي مَوْقِفَ اسْتِعْطَافٍ
وَ لَمَّا تُهَرِيقُ الْعَيْنُ عَبْرَتَهَا وَ يُؤَدِّي الْجَسَدُ نَدَامَتَهُ
زن عزيز گفت:
ديگر جامه گناهكاران بر تنم نيست
و از خداوند شرم دارم كه مرا با مهربانى نوازش دهد،
درحالىكه اشكى نريخته و بدنم مجازات پشيمانى را تحمل نكرده است.
فَقَالَ لَهَا يُوسُفُ
فَجِدِّي فَالسَّبِيلُ هَدَفُ الْإِمْكَانِ قَبْلَ مُزَاحَمَةِ الْعُدَّةِ وَ نَفَادِ الْمُدَّةِ
يوسف گفت:
تا در توبه باز است كوشش كن، پيش از اين كه فرصت از دست برود و عمر آدمى به سر آيد.
فَقَالَتْ
هُوَ عَقِيدَتِي وَ سَيَبْلُغُكَ إِنْ بَقِيتَ بَعْدِي
فَأَمَرَ لَهَا بِقِنْطَارٍ مِنْ ذَهَبٍ
زن عزيز گفت:
عقيده من هم همين است و اگر پس از من زنده بمانى، از آن آگاه خواهى شد.
آنگاه يوسف فرمود مقدار زيادى از طلا به او دهند.
فَقَالَتِ
الْقُوتُ بَتَّةٌ مَا كُنْتُ لِأَرْجِعَ إِلَى الْخَفْضِ وَ أَنَا مَأْسُورَةٌ فِي السَّخَطِ
زن عزيز گفت:
من به همان خوراك بسنده مىكنم
و براى اينكه دچار خشم خدا نشوم، هرگز به خوشگذرانى بازنخواهم گشت.
فَقَالَ بَعْضُ وُلْدِ يُوسُفَ لِيُوسُفَ
يَا أَبَتِ
مَنْ هَذِهِ الَّتِي قَدْ تَفَتَّتَ لَهَا كَبِدِي وَ رَقَّ لَهَا قَلْبِي
يكى از فرزندان يوسف گفت:
پدر! اين زن كيست كه دلم برايش سوخت و قلبم جريحهدار شد؟
قَالَ
هَذِهِ دَابَّةُ التَّرَحِ فِي حِبَالِ الِانْتِقَامِ
يوسف فرمود:
او آدم خوشگذرانى بود كه گرفتار خشم الهى شد.
فَتَزَوَّجَهَا يُوسُفُ ع فَوَجَدَهَا بِكْراً
فَقَالَ أَنَّى وَ قَدْ كَانَ لَكِ بَعْلٌ
فَقَالَتْ كَانَ مَحْصُوراً بِفَقْدِ الْحَرَكَةِ وَ صَرْدِ الْمَجَارِي.
بعد از آن يوسف او را به عقد خود درآورد و شگفتزده او را باكره ديد.
يوسف فرمود: چطور ممكن است؟ مگر ساليانى دراز شوهرت بر بالين تو نبود؟
زن عزيز گفت: همسرم دچار ناتوانى جنسى و ناآرامى اعصاب بود.
مشتقات ریشۀ «تبر» در آیات قرآن:
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (139)
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً (7)
وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبيراً (39)
رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً (28)