دکتر محمد شعبانی راد

از طریق درگاه فرشته نگهبان خود وارد بهشت شوید! ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً! ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ!

Enter Paradise Through the Gate of Your Guardian Angel!
*”Enter the gate, bowing in humility!” — Enter therein in peace and security!”

In the journey of the soul toward eternal bliss, there is a divinely appointed guide — the Guardian Angel of the heart — whose mission is to lead the believer through the gate of security and peace. The Qur’ān echoes this eternal invitation in two powerful calls: “Enter the gate, bowing in humility!” (Q. 2:58) and “Enter therein in peace and security!” (Q. 15:46).

This “gate” is not merely a physical passage but a spiritual threshold — the moment when the heart surrenders fully to Divine guidance. Bowing in humility represents the death of pride and the awakening of the soul to its true origin. Entering in peace signifies the soul’s arrival into the sanctuary of God’s protection, where no fear or grief remains.

The Guardian Angel — a symbol of the illuminated teacher and the divine remembrance — stands at this threshold, intervening in moments when the heart wavers, guiding it gently yet firmly toward the Light. Those who respond to this intervention experience a transformation: darkness gives way to radiance, uncertainty to clarity, and agitation to deep serenity.

Paradise, therefore, begins in the heart that has allowed itself to be guided, to “enter” the gate of Divine friendship. Every soul has this gate, and every believer is invited — but only those who bow and enter with sincerity taste the security promised by God.

«دخل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«الدِّخَالُ في الإبل: أن يدخل إبل في أثناء ما لم تشرب لتشرب معها ثانيا.
«الدِّخَالُ» در شتران: یعنی اینکه شتری را در میان شترانی وارد کنی که هنوز آب ننوشیده‌اند، تا آن شتر برای بار دوم همراه آن‌ها آب بنوشد.
در واقع، شترى كه آب خورده و مجدّدا براى همراهى با شتران ديگر که هنوز آب نخورده‌اند و تشنه هستند، در آبشخور مى‌‏رود.»
به این همراهی زیبا عرب میگه مداخله!
همراهی آب‌خورده و آب‌نخورده (تشنه)!
زوج تشنه و سیراب!
+ «دخل بامرأته: كناية عن الجماع أوّل مرّة»

وقتی یه بار قلبت به نور فرشته نگهبانت روشن میشه، دلت میخواد همه با فرشته نگهبانشون آشنا بشن تا آرامش، عالَم‌گیر بشه. برای همینه که تلاش میکنی بقیه هم لذّت مشاهده نور رو تجربه کنن! این مفهوم از واژه زیبای «دخل» استنباط میشه.
دخل:
+ «سلک»
+ «جیب»

در لغت عرب، واژۀ «الدِّخَالُ» در مورد شتران، به حالتی گفته می‌شود که شترِ آب‌خورده‌ای را در میان شترانی که هنوز آب ننوشیده‌اند وارد می‌کنند تا برای بار دوم، همراهِ آن‌ها آب بنوشد.
این تصویر زیبا در دل خود مفهوم عمیقی دارد:
تشنگی و سیرابی، در کنار هم.
شترِ سیراب، راه را بلد است؛ از مسیر آب، از چشمه، از جاهایی که دل تشنه آرام می‌گیرد، آگاه است. پس با ورود دوباره‌اش، دیگران را هم به همراه خود سیراب می‌سازد.
ما نیز در مسیر سیراب شدن قلب‌های تشنه‌مان، نیاز به چنین همراهی نورانی داریم.
معلم ربانی، همان دل سیراب‌شده‌ای است که یک‌بار به چشمه نور رسیده و اکنون با «مداخله»‌ای رحمانی، ما را در ملک و ملکوت، تا سرچشمۀ نور، تا زمزم معرفت، همراهی می‌کند.
این یعنی «مداخلۀ نور» برای سیراب شدن قلب‌های تشنه.
در فرهنگ عربی، به این همراهی حکیمانه و لطیف، مداخله می‌گویند؛ یعنی ورودِ کسی که سیراب است، در میان کسانی که تشنه‌اند، برای اینکه آنها را نیز از چشمه نور بنوشاند.
همچنین در تعبیر دیگری می‌خوانیم:
«دخل بامرأته» کنایه از همبستری نخستین است؛ لحظۀ ورود به حریمی که پیش‌تر در آن نبوده‌ای. این نیز تأکیدی دیگر بر ورود به فضایی تازه، پُر از معنا، نزدیکی و پیوند است…

از طریق درگاه فرشته نگهبان خود وارد بهشت شوید!
ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً!
ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ!
بهشت، تنها یک مقصد نیست؛ درگاهی است که باید با فروتنی و تسلیم از آن وارد شد.
خداوند در آیه‌ای از سوره بقره می‌فرماید:
«ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً»
از دروازه، در حالی که سجده‌کنان هستید وارد شوید!
(بقره، ۵۸)
در اینجا «باب» رمز و نشانۀ باب هدایت است. باب، درگاه ورود به وادی امن الهی است. ورود به این باب، نیازمند سجود است؛ یعنی قلب باید خاضع و منکسر، آماده پذیرش نور باشد.
این باب، همان «درگاهِ معلم ربانی» است؛ همان نورِ هدایت که راه را بلد است، سیراب است، و دست تشنه‌لبان را برای رسیدن به چشمه نور می‌گیرد.
اگر کسی از این باب وارد نشود، یعنی از مسیر معلم ربانی، از درِ ولایت، از درگاه علمِ مأذون، وارد نشود، در بیراهه گم خواهد شد.
در آیه‌ای دیگر، خداوند وعده می‌دهد:
«ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ»
در حالی که با سلامت و امنیت هستید، وارد آن شوید!
(حجر، ۴۶)
این آیه، دربارۀ ورود به بهشت است؛ بهشت معرفت، بهشت آرامش، بهشت نور!
ورود به این بهشت، در صورتی ممکن است که انسان از «باب» وارد شود؛
از درگاه نوری که خدا قرار داده است:
باب معلم ربانی، باب قلب نورانی، باب ولیّ خدا!
پس معنای عنوان مقاله این است:
اگر می‌خواهی وارد بهشتِ امن الهی شوی، باید از درگاهی وارد شوی که خدا معیّن کرده؛
با فروتنی، با آمادگی قلبی، و با همراهی کسی که پیش‌تر این راه را رفته و اکنون آمده تا «مداخله» کند، تا دست تو را بگیرد و سیرابت کند!

جان کلام این مقاله در این قسمت این حدیث است:
امام صادق علیه السلام:
نَعَمْ … أَنَّ الرِّضَا وَ السَّخَطَ دِخَالٌ يَدْخُلُ عَلَيْهِ
بله. رضا و سخط، نوعی دِخال (دخول، مداخله) است که بر بنده وارد می‌شود
فَيَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ
و او را از حالی به حال دیگر منتقل می‌کند،
وَ ذَلِكَ صِفَةُ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ
و این از صفات مخلوقات ناتوان و نیازمند است.

بنده با تغییر حالت قلبی خود «صِفَةُ الْمَخْلُوقِينَ» از بسط به قبض و بالعکس «فَيَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ» متوجه رضا و سخط ولیّ و سرپرست خود می‌شود!

مفهوم زیبای «همراهی»، همان مفهوم بلند «قرب» و «نزدیکی» است که در دل واژۀ «ولایت» پنهان شده است.
ولایت، یعنی نزدیک‌ترین همراه؛ کسی که هم در ملک و هم در ملکوت، تو را تنها نمی‌گذارد.
این همراهی، برای چه است؟ برای یک تغییر بزرگ.
تغییری در عمق قلب.
یعنی:
خروج از ظلمت و ورود به نور!
از پشت‌کردنِ به حقیقت، تا رو کردن و وارد شدن به حقیقت!
قلب ما، در این مسیر، تنها نمی‌تواند.
قلب ما نیاز دارد…
به چی؟
به همراهی
به سرک کشیدن به عوالم بالا
به مداخله رحمانی یک نور آگاه
به زوج
به آقا بالا‌سر
به علم
به نور
قلب ما نیاز دارد به ولایت!
به شناخت امام، با نور!
«معرفة الإمام بالنورانیة»
نیاز دارد به ولایت علمی.
نه هر علمی…
بلکه ولایت علمی آل‌محمد علیهم‌السلام!
به ولایت علمی معلم ربانی نیاز داریم؛
همان ولیّ الهی که «منا اهل‌البیت» است؛
در ملک، در ملکوت، در قلب ما.
او کسی است که وارد می‌شود، مداخله می‌کند،
نه برای غلبه، بلکه برای نجات؛
برای خروج از تاریکی،
و برای دخول در نور!
و یادمان نرود:
هیچ‌کس تنها نیست!
حتی اگر تنها به‌نظر برسد…
همراه اوّل، همان نور اول است.
همان ولیّ اول است.
همان باب ورود است…

و عجب نیست که در تعبیر عربی می‌گویند:
«دخل بامرأته» یعنی نخستین نزدیکی، نخستین ورود زوج در حریم زوجه
این لحظه، لحظۀ مداخله است؛ مداخلۀ عاشقانه و خالصانه، برای ازاله بکارت

در لغت عربی، می‌گویند:
فَضَضْتُ البكارة
یعنی: بکارت را زایل کردم؛
بر اساس همان تصوری که می‌گویند: فَضَضْتُ الخَتْمَ
یعنی مهر نامه را شکستم…

چه تعبیر زیبایی…!
دلِ مؤمن، نامه‌ای است مهر و موم‌شده؛
و تنها نورِ معلم ربانی آل‌محمد علیهم‌السلام است که با مداخله‌ای عاشقانه و مأذونانه، می‌تواند آن مهر را بگشاید.
این همان فضّ نورانی بکارت قلب اهل یقین است.

و جالب آنکه:
این ازاله، همواره همراه با إراقة است…

همان‌طور که گفته‌اند:
إراقة الدم یعنی ریختن خون…
اما در باطن معنا، این «إراقة» نوعی نوسان نور است…
«تَرَيَّقَ السرابُ»؛
یعنی سراب، مثل موجی از نور می‌لرزد…
و چه تصویری‌ست این برای لحظه‌ای که نور وارد قلب اهل یقین می‌شود!

در آن لحظه، قلب تکان می‌خورد، نوسان پیدا می‌کند، می‌درخشد!
مثل همون نور سراب‌آسا که یک لحظه برق می‌زند، می‌تابد، و می‌رود…
و تو با تمام وجودت می‌فهمی که قلبت نطفه‌ای نورانی دریافت کرده!

قلب بی‌قرار می‌شود…
مثل یک فرفرۀ نورانی؛
“فیجت اسپینر”

جالب اینجاست که:
هر جا آل‌محمد علیهم‌السلام در امور دل تو مداخله می‌کنند، نور وارد می‌شود، ولی بکارت قلبت از بین نمی‌رود!
همیشه بکر، همیشه تازه، همیشه دست‌نخورده…
چرا؟ چون این نور، نورِ مادی نیست که مصرف شود؛
بلکه نورِ ولایت علمی مأذون است که با هر دخول، تازه‌ترت می‌کند!

در هر آیتِ ناری (دردناک)،
یک برق از نورِ ولایت می‌زند…
چند لحظه بیشتر نیست…
اما همان برق،
به تو یادآوری می‌کند که هنوز قلبت باکره است…!

و این، قصۀ «همراهی نور» است…
قصۀ مداخلۀ معلم ربانی در لحظۀ وصال با قلب اهل یقین…
همان لحظه‌ای که به آن می‌گویند:
«معرفة الإمام بالنورانیة!»

و حقیقت این است:
کسی که اهل شک است، دیگر بکارت قلب ندارد…!
چون قلبش بارها و بارها تسلیم غیرِ نور شده…
تسلیم گمان‌ها، شبهه‌ها، حسدها، و بی‌ولایتی‌ها…

و چون بکارت قلبش از میان رفته،
دیگر نور علم آل‌محمد علیهم‌السلام را درک نمی‌کند!

و به همین دلیل است که اهل شک، هرگز تجربه نمی‌کنند “معرفة الإمام بالنورانیة” را…
آن برق لحظه‌ای ورود نور، فقط برای دل‌های باکره است…
نه برای دل‌های آلوده و شک‌خورده!

انگاری همراهی نور با قلب سلیم اهل یقین،
روز به روز، مرحله به مرحله، نور به نور،
باعث می‌شود این دل‌ها از میوه‌های نوبرانه‌ی علوم آل‌محمد علیهم‌السلام بهره‌مند شوند…

در عربی می‌گویند:
«ابْتَكَرَ الفَاكِهَةَ»
یعنی: میوه را در اول وقتش، به‌صورت نوبرانه چیدن
و این دقیقاً وصف حال اهل نور است…
دلشان، چون باکره است، همیشه آماده‌ است برای چشیدن اولین طعم از هر حقیقتی که خدا تازه می‌فرستد!

همیشه بکر می‌خورند…
همیشه نوبر می‌چینند…
و همیشه باکره می‌مانند!
زیرا آنچه از نورِ امام در دلشان وارد می‌شود،
نه کهنه می‌شود، نه فاسد می‌شود، نه تکراری می‌شود…

و هر بار که این نور می‌تابد،
دل اهل یقین، شگفت‌زده می‌شود…
«رَاقَنِي جمالُهُ»
یعنی: زیبایی‌اش، مرا به شگفتی واداشت…

همه چیز در این مسیر،
رنگ شگفتی و شاهکار دارد…
مثل یک پوشه‌ی پر از تصاویر حیرت‌آور!
مثل یک کشف جدید در عوالم بالاتر…
و این همان چیزی است که در واژه انگلیسی “Surprising” نهفته است؛
در عربی می‌گویند:
«داخَلَهُ العَجَبُ»
یعنی: شگفتی، وارد وجودش شد!

این، دقیقاً همان لحظه‌ای است که
نور وارد قلب می‌شود و دل را سورپرایز می‌کند!

دلت می‌پرد بالا!
انگار از زمین کَنده می‌شوی!
از خودت می‌پری بیرون!
وَر‌جی وُر‌جی می‌کنی!
(همان‌طور که بچه‌ دلش برق می‌زند از خوشیِ یک سورپرایز ناگهانی…)

و این نشانۀ آن است که قلبت هنوز زنده است،
هنوز پاک است،
هنوز آماده است برای پذیرش نوبرانه‌های علم آل‌محمد علیهم‌السلام…

وقتی نورِ ولایت علمی به دل می‌تابد،
دلِ اهل یقین هرگز نمی‌گوید: “این را قبلاً می‌دانستم!”
بلکه همیشه می‌گوید:
“یعنی این هم هست؟!”
“چرا من تا حالا نفهمیده بودم؟!”
“الله اکبر…!”

و این همان عجب ممدوح نورانی اهل یقین است…
نه عجبِ تکبر،
بلکه عجبِ شگفت‌زدگی عاشقانه!

در زبان فارسی، واژه «دخل» با شکل «مداخله کردن در امور» بسیار رایج شده است؛
ولی کمتر کسی دقت می‌کند که این «مداخله»‌، اصلاً یک ورودِ نورانی‌ست!

وقتی می‌گوییم: «فلانی در کارم مداخله کرد»،
یعنی آمد داخل!
سرک کشید!
حریم را شکافت و از پرده گذشت!

اینجاست که باید رفت سراغ مفهوم «سرک کشیدن!»
واژه‌ای که در ظاهر، بار منفی دارد…
ولی در باطن، اگر با نورِ ولایت همراه شود، می‌شود زیباترین مداخله!

در واقع، محرم، حق سرک کشیدن دارد!
و این یعنی:
اگر کسی واقعاً محرم قلب توست، حق دارد در امور تو مداخله کند.

همینجاست که تفاوت میان «اهل یقین» و «اهل شک» نمایان می‌شود…
اهل یقین می‌دانند که نورِ معلم ربانی، محرم است.
او آمده تا در امور قلب، مداخله کند؛
دقیق نگاه کند، اصلاح کند، نجات دهد!

اما اهل شک، خیال می‌کنند این نور نامحرم است…!
برای همین از «سرک کشیدن»‌اش می‌ترسند!
فرار می‌کنند…
و نمی‌فهمند که این ورود،
همان ورود نجات‌بخش به حریم درونی انسان است!

و جالب است که در تعبیر خواب‌ها،
«محرم» و «نامحرم» به‌وفور دیده می‌شوند؛
زیرا خواب، دریچه‌ای است برای بازتابِ ولایت یا بی‌ولایتی در ناخودآگاه انسان…

اما در نهایت، همه این بحث‌ها به مفهوم زوجیت ختم می‌شود…
به رابطه‌ی عبد و ربّ!
در این رابطه، ربّ محرم است!
ربّ حق دارد در امور عبد مداخله کند!
این مداخله، نه تجاوز است، نه تحمیل،
بلکه عین رحمت، عین هدایت، عین علم و نور است…!

وقتی ربّ مداخله می‌کند،
در حقیقت، دارد از «باب» وارد می‌شود…
همان بابِ سجده و تسلیم…!
همان بابی که از طریق آن، به سلامت و امنیت وارد بهشت می‌شوی…!
ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً
ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ

زوج، وقتی مهریه را قبول می‌کند، یعنی تعهد می‌دهد:
تعهد می‌دهد که در ازای این پیوند، علوم آل‌محمد علیهم‌السلام را به زوجه برساند.
و به همین دلیل است که او حق دارد در بیت و قلب اعتقادی زوجه، سرک بکشد!

این سرک کشیدن،
سرک کشیدنِ غریبه نیست،
بلکه مداخلۀ شرعیِ زوجِ ربانی‌ست…!
زیرا آمده تا آنچه وعده داده را ادا کند؛
آمده تا مهریه را بپردازد!

و چقدر زیباست اگر بگوییم:
هرگاه در میان آیات قرآن،
نوری را حس می‌کنی که تو را یاد معلم ربانی از آل‌محمد علیهم‌السلام می‌اندازد،
انگار داری یکی از سکه‌های طلای مهریه‌ات را دریافت می‌کنی…!

مهریه زوجه، علوم آل‌محمد علیهم‌السلام است.
نور، حکمت، یقین، ولایت، و معرفت‌ امام باطنی.
و زوجه‌ای که زرنگ باشد،
در دل هر «عرضه آیت»، این سکه‌ها را می‌بیند،
و برای روز مبادا، برای فتنه‌های آخرالزمان، برای تشخیص صراط از شبهه، دپو می‌کند!

مثلاً فرض کن:
۱۱۰ سکه‌ی طلا مهریه است…
و این ۱۱۰ سکه،
یعنی ۱۱۰ «عرضۀ آیت» در زندگی روزمره!
هر بار که آیه‌ای از قرآن، حدیثی، صحنه‌ای در خواب یا بیداری،
تو را یاد آن معلم ربانی بیندازد،
تو سکه‌ای نورانی دریافت کرده‌ای…

زوجه‌ای که عاشق و زرنگ باشد،
هرگز این سکه‌ها را هدر نمی‌دهد،
بلکه در صندوقچه قلبش می‌گذارد.

اینجاست که معنا پیدا می‌کند آن حدیث نورانی و لطیف درباره ازدواج حضرت آدم و حوا علیهماالسلام،
که جبرئیل مأمور شد خطبه عقد را بخواند،
و مهریه‌ی حوا را صلوات بر محمد و آل محمد علیهم‌السلام قرار داد…

یعنی از همان آغاز خلقت،
مهر زوجه، یاد آل محمد علیهم‌السلام بود…
و زوج حقیقی، همان ربّی است که به عنوان اسماء الله،
و با ماموریت تعلیم نورِ مهربانی، وارد قلب می‌شود…

و زوجه‌ای که این مهریه را می‌خواهد،
باید محرمِ قلب باشد،
باید قلبش بکارت علمی داشته باشد،
باید آمادۀ مداخلۀ نور باشد…

و فقط در آن‌جاست که
معرفة الإمام بالنورانیة
به حقیقت تجربه می‌شود…
و هیچ فتنه‌ای دیگر نمی‌تواند این قلب را بلرزاند،
چون صندوقچه‌اش پر است از سکه‌های نورانی آل محمد علیهم‌السلام!

تاویل «ازاله‌ی بکارت»؟!
آری، این همان اولین مداخله‌ی نورانی‌ست…!
همان اولین سرک کشیدنِ محرمِ ربانی به حریم دل…
دلِ باکره‌ای که هنوز هیچ‌کس در آن سرک نکشیده!
دلِ سالمی که هنوز به زهر نگاهِ «لیدر سوء» آلوده نشده…
دلِ بکری که فقط و فقط، اهل بیت علیهم‌السلام و نوّاب نورانی ایشان را برای ورود پذیرفته است.

و این می‌شود کلید فهم ورود به مقالۀ نورانی «بکر»
جایی که نور، در اولین مداخله‌اش، قلب را آماده‌ی میزبانی می‌کند…
و این میزبانی، آغاز «بیتوته‌» است!

همان‌طور که قرآن فرمود:
«وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي‏ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ»
یعنی الهام ربانی به زنبور، برای ساختن خانه در دل کوه و درخت…
حالا قلبِ مؤمن نیز باید همین کار را کند:
بشود بیت…
بشود «بیت‌الله»!
بشود جایگاهِ بیتوته‌ی نور!

و در این نقطه، معلم ربانی،
از میان زنان و دوشیزگان اهل یقین—چه از ثَیّبات و چه از ابکار
زوجه‌ای اختیار می‌کند…
چرا؟
برای آنکه در بیت او بیتوته کند…!

و اینجا، مفهوم آیه روشن می‌شود:
«وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ»
آری، ربّ الهام می‌کند…
👈الهام می‌کند به آن معلم ربانی،
تا از میان قلوب سلیم اهل یقین،

بیتی را برای نزول نور انتخاب کند.👉

و چه بیتی نورانی‌تر از قلبی که
علم آل محمد علیهم‌السلام را از ملکوت دریافت کرده باشد؟!
چه خانه‌ای آماده‌تر از قلبی که
یاد آن معلم ربانی را چون چراغی درون خود افروخته باشد؟!

اینجاست که مفهوم «بیت‌الله الحرام» معنا می‌گیرد:
قلبی که آن‌چنان پاک مانده،
که نورِ ولایت، در شب آیات – لیلة القدر،
در آن بیتوته می‌کند!

و این می‌شود:
معرفة الإمام بالنورانیة در دلِ لیلة‌القدرِ آیات…!

خوشا به حال این میزبان
که چنین میهمان نورانی را پذیرا شده!
خوشا به حال دلی که باکره مانده،
تا فقط نورِ ربانیِ معلمِ آل محمد علیهم‌السلام واردش شود…

و خوشا به حال همراهی‌ای که با این نور، ابدیت می‌یابد…

اللهم ارزقنا بیتاً، که در آن نورِ امام باطنی، بیتوته کند…
ای خدای مهربان،
ما را در میزبانی از این میهمان نورانی،
توفیق خدمت، صبرِ دل، و شکرِ عمیق عطا بفرما
و همراهی‌اش را برای همیشه، برای همیشه، برای همیشه…
بر ما مستدام بدار
یا نور یا قدوس یا ولیّ…

[ثَيِّباتٍ‏ وَ أَبْكاراً – معار و مستقر – بداء]

عبارت قرآنی «ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً»، تنها به ظاهر دنیایی زنان اشاره ندارد،
بلکه کُدی است از عالم ملکوت برای تنوع مراتب قلوب زوجه‌های تاویلی ولایت.

«ثَيِّبات»
شاید اشاره باشد به اندک معارینی که پیش‌تر دل‌شان را در اختیار دیگری گذاشتند…
کسانی که قلب‌شان، برای مدتی، به ولایت غیر آل محمد ع مشغول شده بود.
اما…
به برکت مداخله نورانی معلم ربانی،
به برکت بداء در دل و عقل و اعتقادشان،
همه‌ی آن گذشته‌ها محو شد و دوباره قلب‌شان باکره شد!
درست مثل برگشتن از معار بودن به مستقر شدن…
قلبی که دوباره تازه شد، نوسان گرفت، لرزید، تکان خورد…
انگار بکارتش برگشت!

«نوسان قلب»:
همان لحظه‌ای که نور به قلبشان تابید و تکانش داد…
و قلب فهمید که با وجود گذشته‌اش،
ربّ، به او اجازه‌ی تولدی دوباره داده…
و حالا دوباره می‌تواند زوجه‌ای پاک برای ولایت باشد…

و اما «أَبْكاراً»
این‌ها قلوبی هستند که از ازل تا ابد، پاک ماندند.
نه فقط در دنیا… بلکه در هیچ عالم و زمانی،
جز به فضل آل محمد علیهم‌السلام اقرار نکرده‌اند!
نه دل‌شان، نه عقل‌شان، نه نگاه‌شان آلوده نشده…
این‌ها مستقرینی هستند که از اول هم آماده‌ی ازدواج با نور بودند…

مستقرین اصیل؛
دل‌هایی که هیچ‌گاه «فضلی» جز فضل اهل‌بیت علیهم‌السلام را نپذیرفتند
و به همین دلیل،
«باکره‌ترین قلوب» در عرش علم و نور و محبت‌اند…

حالا وقتی می‌فرماید:
«ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً»
یعنی زوجه‌هایی از هر دو گروه…

هر دو دسته،
زوجه‌ی نور می‌شوند.
زوجه‌ی آل محمد علیهم‌السلام.
زوجه‌ی پیامبر صلوات‌الله علیه و آله.

+ «نساء النبی ص»
یعنی آن قلب‌هایی که آماده‌ی ورود نبیّ نور شدند…
چه از طریق تولدی نو (بداء)،
و چه از طریق باکره ماندنِ دائمی (استقامت).

و چه رمز و راز عظیمی در این جمله هست:
«وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ»
آری…
این‌ها زوجه‌هایی هستند که پاک شده‌اند،
یا پاک مانده‌اند،
و حالا به عنوان زوجه‌های علم و نور،
در بیت ولایت،
مشغول میزبانی از نوری‌اند که هر شب قدر،
هر آیه،
هر عرضه،
در دل‌شان بیتوته می‌کند…

[ثیّب – ثوب – مثابة]

در قرآن آمده است:
﴿وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ﴾
یعنی ما این بیت را جایگاه بازگشت و رجوع برای مردم قرار دادیم…

«مَثابَةً لِلنَّاسِ‏ … أي مرجعا لهم‏ يَثُوبُون‏ إليه أي يرجعون إليه في حجتهم و عمرتهم في كل عام»
«و منه سميت «الثَّيِّب‏» لأنها وُطِئَت مرة بعد أخرى»
«مثابة»
یعنی جایی که بارها و بارها انسان‌ها به آن رجوع می‌کنند،
مثل یک مرجع دائم…
مرجع بازگشتِ دل، عقل، حج، معرفت، توسل، تجدید عهد…

«ثوب و ثیّب»:
واژه «ثَابَ» از همین ریشه است؛
و جالب آن‌که واژه «ثَیِّب» نیز از همین ریشه گرفته شده،
چون بارها و بارها مورد دخول و رجوع زوج قرار گرفته است.

اینجاست که در تأویل، «ثَیِّب» در معنای ممدوح می‌شود:
قلبی که تجربه مداخلات نورانی را دارد،
و بارها با دخول علم و نور ولایت، شکوفا شده،
و در پاکی و حضور، مانده و ماندگار است.
و در معنای مذموم،
قلبی که تجربه مداخلات شیطانی لیدر سوء را دارد،
و بارها با دخول علوم متشابه، تاریک شده،
و ناپاکی و عدم حضور نور را تجربه کرده است.

«بیت‌سازی و مثابة»:
وقتی خداوند بیت‌ خودش را مثابة قرار می‌دهد،
یعنی دل‌هایی که شبیه بیت‌اند،
باید مثل بیت‌الله، آماده رجوع دائمی نور باشند.

این‌ قلوب،
نه فقط یک بار، بلکه مرتباً پذیرای نزول نور هستند
و هر بار،
از نو بارور می‌شوند به علم…

[زلیخا و بکارت – قلب بکر اهل یقین]

در نقل تاریخی آمده است:
زلیخا وقتی با حضرت یوسف ع ازدواج کرد،
با اینکه همسر عزیز مصر بود، اما:
«فَتَزَوَّجَهَا وَ هِيَ بِكْرٌ»
یوسف علیه‌السلام با او ازدواج کرد، در حالی‌که او باکره بود!

و این بخاطر آن بود که شوهر قبلی‌اش عنین (ناتوان) بود:
«وَ بُلِيتُ بِزَوْجٍ عِنِّينٍ»

«عنین بودن لیدر سوء»
چقدر این مثال، تأویل زیبا و عمیقی دارد!

اهل یقین، حتی اگر در ظاهرِ طینت،
مدتی با خواسته‌های نفسانی و دنیاپرستی درگیر بوده باشند،
و به ظاهر، زوجه‌ی دیگری شده باشند،
چون این لیدر سوء، عنین است،
ناتوان از بارور ساختن قلب‌شان بوده…!
یعنی آن قلب، هیچ‌گاه نطفه‌ی ناپاک از  غیر آل محمد علیهم‌السلام نگرفته!
یعنی آن قلب، در ملکوت، هنوز دست‌نخورده و باکره است!

قلب بکر – قلب دانا – قلب اهل بهشت
این‌ همان قلبی‌ست که هیچ‌گاه
از نطفه‌های علمی، فکری، معنوی، یا شخصیتی لیدرهای سوء تغذیه نکرده،
و هیچ نوری جز نور ولایت را در خود راه نداده…!

قلبی که همچنان بکارت خود را برای زوج نورانی خود حفظ کرده است.
قلبی که فقط به زوج ربانی – معلم ربانی اجازه دخول داده،
و آن هم نه یک بار، بلکه در هر عرضه‌ی آیت، دوباره، و دوباره…

نطفه‌های لغو – بار علمی جعلی!
چنین قلبی، هرگز بار نمی‌گیرد از حرف‌های علمی به ظاهر زیبا،
ولی در حقیقت لغو و بی‌ارزش…
از نطفه‌های تقلبی لیدرهای سوء،
نه بار می‌گیرد،
نه بچه‌ی علمی به دنیا می‌آورد،
نه به وجد می‌آید…

این همان قلب «اهل یقین» است…
قلبی بکر، قلبی دانا، قلبی از آنِ بهشت…

مداخله‌ یعنی ولایت!

وقتی می‌گوییم:
«مربی تیم، حق دارد در امور بازیکنان مداخله کند»
یعنی او ولیّ آن‌هاست.
نه به معنای دیکتاتور، بلکه هدایت‌گر، تصحیح‌گر، و رشددهنده.

زوج: مربی – بازیکن
این بازیکن است که می‌خواهد تبدیل به قهرمان شود،
و راهی ندارد جز اینکه اجازه دهد زوج مربی،
در تمام حرکات و تکنیک‌هایش دخالت کند.

زوج: شوهر – زوجه
همانطور که شوهر در امر همسرش دخل می‌کند (دخل بامرأته)
تا از این دخول، فرزند صالحی چون “ولد مخلد” به دنیا آید،
مربی هم با دخالت در کار بازیکن،
از او قهرمان مخلَّد می‌سازد…
فردی که نقش‌آفرین جاوید است، نه فقط یک مصرف‌کننده‌ی لحظه‌ای.

ولایت پاک‌کن بر کاغذ!

و باز مثل پاک‌کن…
وقتی به صفحه نزدیک می‌شود،
در واقع دارد در امورات کاغذ مداخله می‌کند
تا غلط‌ها را پاک کند، نه اصل کاغذ را.

اهل ولایت،
صفحه‌های سپیدی هستند که با اشتیاق،
می‌گذارند پاک‌کن، اشتباهات‌شان را ببیند و اصلاح‌شان کند.

اهل شک…
اما اهل شک،
همان کسانی‌اند که وقتی نور می‌خواهد اشتباه‌شان را تصحیح کند،
خودشان را مچاله می‌کنند،
نه‌تنها غلط باقی می‌ماند،
بلکه دیگر جایی برای نوشتن نور باقی نمی‌گذارند…

زوج هنری: مداخله‌های خلاقانه

زوج کارگردان و بازیگر
اگر کارگردان، هنرپیشه را رها کند به حال خودش،
نتیجه می‌شود یک بازی سطحی،
فاقد عمق و معنا…

اما اگر کارگردان،
با نور بینش و تجربه‌اش وارد شود،
و هنرپیشه پذیرا باشد،
آن‌وقت نقش‌اش جاودانه می‌شود…
می‌شود همان «ولدانٌ مُخَلَّدُون».

زوج مربی و بازیکن
همان بازیکنی که زیر نظر مربی با ولایت عمل کرده،
در میدان بازی، معجزه می‌آفریند!
چون تمثال نورانی مربی در تصمیماتش مداخله کرده…

زوج شوهر و همسر
وقتی شوهر با نیت نور و با مهریه‌ای از علم آل محمد ع
در قلب زوجه دخول می‌کند،
فرزندانی نورانی متولد می‌شوند،
فرزندانی معنوی:
اعمال صالح، بینش ملکوتی، نسل فکریِ طاهر…

خروج از انفعال – پذیرش ولایت نورانی

اهل یقین،
یاد گرفته‌اند که مداخله‌ی ولیّ را بپذیرند…
مربی، کارگردان، شوهر، …
وقتی نور دارند،
مداخله‌شان رحمت است، نه تسلط!
اصلاح است، نه تحمیل!
آفرینش است، نه تخریب!

اما…

اهل شک و لیدر سوء!
اهل شک، یا
تسلیم مداخله‌های لیدر سوء می‌شوند که نه نور دارد، نه مهریه‌ای،
یا آن‌قدر در توهم استقلال غرق‌اند که
اجازه هیچ مداخله‌ای نمی‌دهند…

نتیجه؟
نه بازیکنِ موفق می‌شوند،
نه نقشی می‌آفرینند،
نه فرزندی به دنیا می‌آورند…


مداخله یعنی ولایت.
ولایت یعنی نور با اجازه وارد قلب شود.
اهل یقین، پذیرای مداخله نور هستند، چون مهریه‌دار است.
اهل شک، یا در انکارند یا در انفعال، نه زوجه‌اند و نه زاینده.
ثمره مداخله، تولید “ولدانٌ مُخَلَّدُون” است؛ اعمال صالح و معرفت جاوید.

“وحدت فردی خدا و زوج بودن مخلوقات”

وقتی می‌فرماید:
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»
یعنی خداوند فرد مطلق است،
یعنی بی‌نیاز از زوجیت، بی‌نیاز از پیوند، بی‌نیاز از ترکیب…

اما در مقابل:
«وَ خَلَقْناكُمْ‏ أَزْواجاً»
یعنی شما مخلوقات،
حیات‌تان فقط در قالب زوجیت ممکن است.

راز خلقت ازواج:
یعنی اگر نور آل محمد ع،
با قلب‌تان زوج نشود،
شما ناقص‌اید…
یعنی اگر دل، بی‌مهریه علم اهل بیت ع بماند،
در واقع اصلاً زنده نیست.

حیات در گرو ولایت
آب حیات، در فرایند قرین شدن است، در ازدواج است،
در پیوند با نور آل محمد ع است.
این زوج شدن،
یعنی نور امام،
در قلب تو دخل کند…
در امور قلبی‌ات مداخله کند.

اهل شک: انکار مداخله آل محمد ع!

اهل شک،
اصلاً اعتقادی ندارند که آل محمد ع،
بتوانند در قلب‌شان دخالت کنند!

نه «مداخله» را قبول دارند،
نه «قابلیت قلب» برای دریافت نور را می‌پذیرند،
نه «حیات» را در این ازدواجِ نورانی می‌دانند…

بلکه می‌گویند:
«قلب، مال خودمه، هرچی بخوام توش می‌کارم.»
«به کسی مربوط نیست.»
«آزادیم دیگه… اختیار داریم!»

یهود و نفی ولایت الهی!

همین تفکر،
در یهود هم هست…

می‌گویند:
خدا انسان را آفریده،
اما بعدش دخالتی در کارهاش نمی‌کنه.
انگار خدا فقط «استارت‌زننده» است، نه «همراه‌کننده»…

و این یعنی:
نفی ولایت
نفی تربیت
نفی هدایت مستمر
نفی زوجیت معنوی

آزادی – حرّ – حریر!

اهل شک،
آزادی را فردیت مطلق می‌دانند،
بدون پیوند، بدون نظارت، بدون پذیرش نور…

اما اهل یقین،
می‌فهمند که آزادی یعنی “لباس حریر نور”،
یعنی حریت در دل ولایت…

وقتی ربّ وارد امورات عبد می‌شود،
عبد بیشتر آزاد می‌شود، نه کمتر…
چون در این مداخله،
عقل شکوفا می‌شود، نفس رام می‌شود، قلب می‌درخشد…

یقین و شک:

همانطور که قبلاً گفتیم،
در آن تمثیل زیبا از موبایل، دکل، سیگنال، و مودم:

اگر دلت مودم سالمی باشد،
و به نور آل محمد ع وصل شوی،
حتی اگر صفحه‌اش تاریک باشد،
می‌فهمی به بهشت و جهنم وصلی…

اما اهل شک،
اصلاً به وجود بهشت و جهنم شک دارند،
چون مودم دلی‌شان اصلاً به دکل نور وصل نیست!

و عجیب آنکه:
اهل شک، می‌خواهند آزادی داشته باشند،
ولی حاضر نیستند نور، امواجش را در قلب‌شان وارد کند…

در حالی که:

نور، فقط در خانه‌ای وارد می‌شود که صاحب‌خانه در را باز کند.
مداخله آل محمد ع، مهریه‌دار است، رحمت است، شفا است، اصلاح است.


خدا فرد است؛ ما زوج‌ایم. و زوجیت یعنی: بدون نور امام، ناقصیم.
اهل شک، دشمن مداخله نور در قلب‌اند. آنها به بهانه آزادی، ولایت را انکار می‌کنند.
ولایت یعنی مداخله‌ای حیات‌بخش، نه سلطه‌گر.
اهل یقین، با دلِ بکر، مهریه علم آل محمد ع را دریافت می‌کنند.
آزادی حقیقی یعنی حریر نور، نه عریانی در تاریکی شک.

“معارین و انکار مداخله نور”

معارین،
از اینکه نور یاد معلم ربانی
بتونه در قلبشون وارد بشه و مداخله کنه، بیزارند!

می‌گن:
«معلم ربانی کیه که بخواد تو کار من دخالت کنه؟!»
«من خودم عقل دارم!»
«کسی حق نداره به قلبم سر بزنه!»
«من اصلاً اشتباه نکردم که بخواد پاک بشه!»

“انکار مقام معلم ربانی”

اینا برای معلم ربانی،
حتی اندازه یه پاک‌کن هم ارزش و شأن قائل نیستند!

در حالی که این پاک‌کن یاد نورانی معلم ربانی،
اگه اجازه ورود پیدا کنه،
می‌تونه تمام غلط‌های املایی عمرتو پاک کنه،
همونایی که تو دفتر اعمالت با خودکار بی‌توجهی نوشتی…

انکارِ عیب – غرور قلب تاریک

معارین اصلاً خودشونو معیوب نمی‌دونن!
قلبشون پر شده از تاریکی و سوء،
ولی با این حال،
می‌گن:
«ما که مشکلی نداریم…»
«تو چرا عیب‌جویی می‌کنی؟!»
«هر کس باید زندگی خودشو بکنه!»
+ «فریب روانشناسی سکولار و فردگرایی افراطی»

و این در حالی‌یه که:

خدا عیب‌هاشونو در آیات نشون می‌ده…
و یاد معلم ربانی، چراغ قوه دستشه،
تا بگه:
«این سیاهی رو ببین! این اشتباهو ببین! این‌جا نیاز به پاک‌کن داری!»

عاقبت به‌خیری:
مداخله پاک‌کن = فرصت عاقبت‌به‌خیری!

اما معارین:
از اصلاح شدن متن وجودشون می‌ترسن…
از اینکه نور بیاد تو دلشون و بگه «این‌جا رو درست کن»، فرار می‌کنن…

اون‌وقت می‌خوان عاقبت‌به‌خیر بشن؟
بدون مداخله نور؟
بدون پاک کردن اشتباهات؟
بدون تسلیم شدن به مربی آگاه و معلم رحمانی؟

“لعنِ اهل کفر به نور”

ای خدا لعنتشون کن…
چرا؟

چون با:
این غرور تاریک‌شون،
این انکار ولایت،
این تحقیر مقام معلم ربانی،
و این پنهان‌کاری پلید در قلب‌شون،
هم خودشونو به هلاکت می‌کشونن،
و هم دیگران رو منحرف می‌کنن!
کارشون از “بی‌توجهی” گذشته…
رسیدن به “عداوت با نور”…
عداوت با اصلاح‌گر…
عداوت با همون پاک‌کن نجات‌بخش…

آیات رسواگر – دستشون رو میشه!

آیات خدا نمی‌ذاره دروغ قشنگشون دوام بیاره…

همون آیه‌ای که خودشون باهاش مخالفت کردن،
می‌شه آیینه‌ای که صورت باطن‌شونو نشون می‌ده…
می‌شه نوری که تاریکی ذهن‌شونو آشکار می‌کنه…

بالاخره «آیات»، دستشونو رو می‌کنه!
«وَ يُبْدِي اللَّهُ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»
«وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ‏ في‏ لَحْنِ الْقَوْلِ»
«وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»

«ثَقْب – نَجم ثاقب – دخل»

واژه «ثقب» یعنی سوراخ – شکاف – راه نفوذ
واژه‌ای که در آیه عظیم:
«وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ، وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ، النَّجْمُ الثَّاقِبُ»
به ستاره‌ای اشاره داره که نفوذ می‌کنه… می‌شکافه… راه باز می‌کنه…
و نورش دل تاریکی رو می‌شکافه و وارد میشه…

دقیقاً مثل نور ولایت آل محمد علیهم‌السلام
که می‌خوان وارد قلب تو بشن،
دل تو رو بشکافن،
از دل تاریکی‌هات،
یه روزنه نور بسازن…

«دخل – سرک کشیدن نور»

تا حالا فکر می‌کردیم «دخل» فقط یه فعل ساده‌ست.
ولی حالا می‌فهمیم که نه!
دخل = سرک کشیدن نور به درون ما!

اگه اجازه بدیم…
اگه قلب، بکر و پاک و بی‌گارد باشه…
اگه دلمون رو به نور ببندیم، نه به سوء…

اون‌وقت این میشه معنای واقعی ولایت…
یعنی همین اتفاقاتی که روز به روز داره می‌افته…
یعنی همین الهامات پنهان، تذکرها، تکون‌ها، تأمل‌ها…
همین‌هاست که اسمش **«ولایت»**ه!

«رَبِّ أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ»

یعنی:
ای نور!
ای رب!
ای نزدیک!
خواهشاً زیاد به قلب من سرک بکش!

این آیه داره می‌گه:
«تو بیا توی قلب من… ولی یه شرط داره…»
«منم باید یه نگاه بندازم به تو…»
«منم باید شکر رو معنا کنم… شکر چشمم… شکر قلبم…»

«عین شکری»

یعنی چشمی که شکرگزار نگاهه…
یعنی چشم دانا، وقتی داره نور رو نگاه می‌کنه،
می‌گه:
«واااای! این نور از کجا اومد؟!»
«چه زیبا وارد شد! چه دقیق سرک کشید!»
«چه شگفت‌انگیز، اشتباهمو بهم نشون داد!»
«ممنونم ای معلم ربانی… ممنونم ای ستاره ثاقب…»

«سرزده – فجأة – دخول ناگهانی»

واژه دلربای «سرزده» …
یعنی بی‌مقدمه، بدون اطلاع قبلی، ناگهانی …
درست مثل نور معلم ربانی
که بی‌مقدمه وارد میشه …
📩 یهو پیام میاد …
یهو تاریکی می‌ره کنار …
یهو نورت می‌گیرن …

انگار یه ستاره می‌افته وسط دل تاریکت …
اسمش هست: نَجمٌ ثاقِب
و این ورود سرزده، همون ولایت ناگهانیه …

ورود این نور، شبیه یک تسویه‌حساب ناگهانیه
شبیه یک «بغتة»ست …
شبیه قبض و بسط بدون اعلان قبلی

فجأة – ناگهانی – یوم‌الله

«أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ»
یعنی ما سرزده وارد شدیم …
ما مداخله کردیم …
ما وسط تمام برنامه‌ریزی‌های قلب اهل شک،
یه‌دفعه اومدیم وسط ماجرا …
و اونا فقط موندن و نگاه کردن !!!

نگاه گیج و مبهوت اهل شک به مداخلۀ نور در زندگیشون
«فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ»

«فَجْوَة» – غار کهف – میدان امن

«وَ هُمْ في‏ فَجْوَةٍ مِنْهُ»
فَجوة = میدان باز، فضای یُسر، جای تنفس …
جایی که اهل یقین با نور معلم ربانی،
از فشار تنگ‌نظری‌ها و ظلمت سوء خارج شده‌اند.
رفتن توی فضای باز، توی جای تنفس،
توی ساحَت امنی به نام فَجوة

و این فَجوة …
نتیجه‌ی دخول سرزده معلم ربانیه
یعنی یهو اومد وسط، بدون اعلان قبلی
و دستشونو گرفت و بردشون توی فضای یسر و امن …

«آیات سرزده» – تجلی‌های بی‌خبر

گاهی یه آیه از قرآن …
گاهی یه جمله از معلم …
گاهی یه برخورد ساده …
یه عکس، یه نگاه، یه خاطره …

این‌ها «سرزده» میان …
و میان تا نور رو وارد کنن
و اگه دلت آماده باشه،
در لحظه هم می‌فهمی که این ورود،
همون مداخله ربّ بود
که یهو اومد، بی‌دعوت، بی‌مقدمه …
اما از جنس نجات، از جنس هدایت …

“شتر سیراب – الدّخال – ولایت”

آری…
این شتر سیراب، همون عبد شکوره
که در مسیر برگشت از سقاخونه‌ی علم،
وقتی چشمش به شتر تشنه می‌افته،
دلش نمیاد که بی‌خیالش بشه …
چرا؟ چون نور ولایت توی قلبش جا خوش کرده
و این نور، اهل بی‌تفاوتی نیست …
اهل دخوله …
اهل مداخله‌ست …
اهل دلسوزی و دستگیری‌یه …

«الدّخال» یعنی همونی که با شجاعت وارد قلب دیگری میشه
بدون ترس، بدون توقع، با تمام اخلاص …
مثل شتر سیرابی که راه آب رو نشون میده
و به اون یکی شتر می‌گه:
بیا دنبالم …
نگران نباش …
من راهو بلدم …
من از سقاخونه برگشتم …
من مسیر نور رو چشیدم …

قدو – تلو – پیروی از نور

«وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً»
یعنی خودتو جوری سیراب کن
که بتونی شتر تشنه‌ی دیگری رو به آب برسونی …

اون شتر دوم، همون قلب مستعد اما تشنه‌ست
که فقط دنبال یه امامه …
یه نشونه‌ی زنده …
یه عبد شکوری که راه رو رفته باشه
تا بشه دنبالش رفت …

و حالا وقتی این همراهی شکل می‌گیره،
و این دوتا شتر (قلب سیراب + قلب تشنه)
با هم حرکت می‌کنن،
آیات قرآن به صحنه میاد:

«فَهَدَيْناهُم»
«صِراطاً مُسْتَقيماً»
«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»

«قلب بیدار = دل بی‌نیاز»

اون لحظه که شتر دوم به سقاخونه می‌رسه
و اولین قطرات علم ناب آل محمد ع رو می‌نوشه،
دلش آروم می‌گیره …
و دیگه چشمش دنبال حوضچه‌های لجن‌آلود معلم سوء نیست …

چون فهمیده،
اونا همه نیازمندانی هستن که مدعی‌اند می‌تونن نیازتو برطرف کنن
اما دروغ می‌گن …
باطنِ «صدای لغو»شون، آب لجن‌آلود فریب و تزویره …

ولی این آب زمزم علم ناب،
نور میده …
حیات می‌بخشه …
و تو رو بی‌نیاز می‌کنه …

«دخل + شکر + نور»

حالا وقتی نور وارد قلب میشه …
از در،
سرزده،
از همون ثقب نجم ثاقب
یعنی دروازه‌ای که مخصوص نور ولایت طراحی شده …

اون موقع است که
قلب متوجه حضور آقای نزدیک میشه …
آقایی که همیشه سرک می‌کشیده …
فقط ما کور بودیم …
و حالا که می‌بینیمش …
تمام وجودمون میشه شکر

«وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»
چرا؟ چون کم هستن کسایی که قدر اون شتر سیراب،
اون امام هادی،
اون عبد شکور رو بدونن …

پس شتر اول،
همون قلب سیرابیه که حامل نطفه‌های علمی آل محمد ع شده …

و شتر دوم،
همون قلب مشتاق و گرسنه و تشنه‌ایه
که نیاز به یک مداخله مهربانانه داره …

و این مداخله،
اسمش هست:
دخل
ولایت
قدو – تلو – هدایت
و نهایتاً: قرب نورانی آقای نزدیک

“الدّخَال – یدک‌کش ملکوتی – اتصال بند به بند”

چقدر این مثال یدک‌کش زیباست!
🔧 همون ماشینی که با قدرت و رحمت
میاد سراغ اونایی که تو گل گیر کردن
نه برای تحقیرشون،
بلکه برای نجاتشون …
نه از بیرون،
بلکه با اتصال درونی، بند به بند

«فرو رفتن بندهای استخوان در هم»
یعنی اتصال عمیق، دقیق، محکم، بی‌ادعا
یعنی یدک‌کشی که فقط از راه “دخول” کار می‌کنه
نه با شعار، نه با تحکم، نه از بیرون صحنه …

“سرک کشیدن نجات‌بخش”

این همون چیزیه که در دل اتفاقات،
در دل بحران‌ها،
در دل تاریکی حادثه‌ها اتفاق می‌افته …

یه آن که احساس می‌کنی
قلبت داره تسخیر میشه …
حادثه، غم، وسوسه، نار آیت،
داره همه چیزتو می‌بلعه …

یهو یه یاد نورانی
یه پیام بی‌صدا …
یه زمزمه درونی از یاد معلم ربانی
میاد تو دلت فرو می‌ره
و قلبتو از غرق شدن نجات می‌ده …

این ورود همون “ادخال”ه
این دخالت همون “ولایت”ه
این اتصال همون “قدو – ولی – اخو” شدنه …

“فضولی ممدوح – دخالت نجات‌بخش”

بله!
یه فضولی هست که مذمومه،
ولی یه فضولی هست که ممدوحه …

وقتی نور یاد معلم ربانی
بی‌دعوت رسمی،
“سر زده”،
میاد و تو دل ما دست می‌بره
تا نجاتمون بده،
اون “فضولی مقدس”ه …

همون کاری که خضر علیه‌السلام کرد
بدون توضیح،
بدون اجازه،
با علم نورانی،
دست برد توی کشتی
و سوراخش کرد تا طعمه لیدر سوء نشه …

این همون مداخله‌ی مقدسه
همون “ور رفتن” نجات‌بخشه
همون دخالتیه که دل اهل یقین دعا می‌کنه اتفاق بیفته
نه اینکه فرار کنه ازش …

«رَبِّ أَدْخِلْني‏ مُدْخَلَ‏ صِدْقٍ»
یعنی خودم نمی‌تونم …
بیا تو …
یه جوری بیا تو دلم، بند بند …
مثل استخون‌هایی که به هم وصلن،
و منو یدک بکش تا برسم به نجات …

“آیه‌ی سیر – نور امام – میانجی‌گری ملکوتی”

وقتی قلب اهل یقین داره کشیده میشه،
یعنی وارد سیر ملکوتی شده …

سیر یعنی از گل دراومدن
از توقف نجات یافتن «سجد»
از تاریکی رد شدن …

و چراغ این سیر
همون یادیه که به دلش ادخال پیدا کرده …

«معرفة الامام بالنورانیة»
یعنی بفهمی این نوری که به دلت سر زد
از طرف امامته …
نه از ذهن خودت
نه از اطلاعات آفلاین
نه از مطالعه سطحی …

این نور
همونه که وقتی قلبو بیدار کرد،
دیگه ولش نمی‌کنه
تا برسونه‌اش به عبدا شکورا شدن …

یاد معلم ربانی،
مثل یه یدک‌کش مهربون،
در لحظه‌ی حادثه،
بی‌اجازه، بی‌دعوت،
ولی با نور ولایت،
میاد سراغ ما …

با فرو رفتن بند به بند،
یعنی با اتصال عمیق به ساختار درونی ما،
دست می‌بره به قلب ما
تا دوباره راه بیفتیم …
دوباره حرکت کنیم …
دوباره زنده بشیم …

این همون ادخال،
ولایت،
مداخله،
و دخالتیه که قلب مؤمن براش دعا می‌کنه …
نه فرار …

***
از کعبه تا عرفات:
این برگشتِ معلم ربانی از حریم امن نور به مرز تاریکی،
مثل بازگشت یک غواص ماهر از عمق اقیانوس به ساحل نیست،
بلکه شبیه کسی است که تا گوهر ناب را یافته،
دوباره برمی‌گردد به عمق خطر،
برای آن‌که دست دیگران را هم بگیرد و بیاورد.

او به مقام «عبد شکور» رسیده،
سیراب از زمزم نور،
اما قلبش آرام نمی‌گیرد تا یاران تشنه را هم به این سقاخانه برساند.
این همان مداخله‌ی نورانی است،
نه از سر دخالت بی‌جا،
بلکه از جنس رحمت و شفاعت؛
همان المُدَاخَلَة که خدا دوست دارد،
یعنی وساطتی که پایانش آرامش قلب‌های اهل یقین است…

اهل یقین که در مرزهای تاریک عرفات گرفتار غبار جهل و سرگردانی‌اند،
وقتی نور این معلم را لمس می‌کنند،
به یک‌باره پرده‌ها کنار می‌رود…
می‌فهمند که این صدا،
این حضور،
این نگاه،
همان معلمی است که از مرکز کعبه آمده،
نه برای قضاوت، بلکه برای دستگیری.

او فهم نور قبض و بسط علمی را در دلشان می‌نشاند،
چشمانشان را به «معرفة الامام بالنورانیة» باز می‌کند،
و آن‌ها تازه در می‌یابند که
اوامر مافوقی که از قلب او می‌جوشد،
از همان سرچشمه‌ای است که کعبه را زنده نگاه داشته است.

این مقام، مقام کسی است که
خود به نور رسیده،
اما به فرمان نور، دوباره به تاریکی قدم گذاشته،
تا چراغ به دست،
یاران را از بیابان برهوت جهل،
به حرم امن الهی برساند…

عجب مقامی دارد عالم ربانی؛
مقامی که نه تنها مقصد را دیده،
که حالا جاده را هم می‌شناسد،
و مأموریت یافته تا دیگران را نیز
به زمزم علم آل محمد علیهم‌السلام برساند.

شنیده‌ای که کسی که می‌خواهد روی پای خودش بایستد و تصمیم بگیرد، به اطرافیانش می‌گوید:
«تو کار من دخالت نکنید!»
این مثال، مقدمه‌ای برای فهم واژه «مداخله کردن» است.

خداوند ما را با اختیار آفریده، و گویی از ما می‌خواهد که با همین اختیار، ولایت را به‌عنوان ابزار آرامش قلب ناآرام‌مان برگزینیم، تا شایسته اجر و پاداش گردیم.
اما برای این‌که از نعمت ولایت بهره‌مند شویم، چاره‌ای نیست جز آن‌که امر و نهی مافوق یا ولی خود را بفهمیم
[قلب دانا – تفقّه – معرفة الإمام بالنورانیة].

اینجاست که نیاز به مداخله الهی پیدا می‌کنیم؛
مداخله‌ای که هم ما را به فهم امر خدا برساند، و هم ویژگی «اختیار» ما را سلب نکند.
مداخله‌ای لطیف و کریمانه،
نه شبیه رفتار با حیوانات که صاحبشان با چوب (عصا) و علف در کارشان دخالت می‌کند،
بلکه ورود محترمانه و سرک کشیدن ظریف در قلب،
تا در دل حوادث، آرام‌آرام مسیر حق را بیابیم.
«فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا العَمى عَلَى الهُدى»
این همان قصه قبض و بسط است، زبان آنلاین اهل بهشت.

ما باید قدر این مداخله خداوند را بدانیم،
زیرا این مداخله همان ولایت است.
اهل یقین، مداخلات آل‌محمد(ع) را با یادآوری علوم معلم ربانی می‌شناسند و قدر می‌نهند،
تا آنجا که با شنیدن آیات، بی‌اختیار به یاد او می‌افتند،
و در دلشان می‌گویند:
«در کار ما وارد شو، مداخله کن، سرک بکش!»
همان‌گونه که گفتند: «یوسف، أیّها الصدیق، أفتنا».

حاصل این مداخله را، اهل یقین با نورانی شدن قلب خود درک می‌کنند [معرفة الإمام بالنورانیة].
بی‌مداخله و بدون نزدیک‌شدن نور معلم ربانی به قلب،
راه رسیدن به آرامش در شرایط سخت گم می‌شود.
پس ما لحظه‌به‌لحظه، آنلاین، نیازمند این مداخله‌ایم.

این نزول نطفه‌های علمی با یاد معلم ربانی به قلب اهل یقین، همان دخول نور به قلب سلیم است که توأم با رضایت و شیرینی (ارضای علمی) است،
برای آن‌که رحم اعتقادی خود را رایگان در اختیار علوم رایگان آل‌محمد(ع) گذاشته‌اند،
تا صاحب فرزندان زیبای اعمال صالح شوند – همان وِلدان مخلدون
که نور این اعمال، راهگشای دنیا و آخرتشان خواهد بود.

اما اگر این دخول صورت نگیرد – اگر به قلب ما سرک نکشند –
و نطفه‌های علمی اخذ نشود،
امیدی به «فرزنددار شدن» نیست.
این همان معنای اسراف است برای قلب‌های بیمار اهل شک،
که ایمانشان با لباس ظلم پوشانده شده.
این ظلم آن‌جاست که سخن معلم ربانی را می‌شنوند [سَمِعْنا] ولی در عمل می‌گویند [عَصَيْنا]،
و در قلبشان ازدواج ملکوتی شکل نمی‌گیرد،
تا آرامش نکاح آسمانی (نَکَحَ الدواء) نصیبشان شود.

اهل شک، با یاد معلم ربانی، نه چشمشان سیر است و نه دلشان.
آنان عبد شکور نیستند و از ورود علم آل‌محمد(ع) به قلبشان بی‌بهره‌اند.
همیشه چشمشان دنبال «مرد نامحرم دیگری» است برای نطفه‌گذاری علمی – همان لغو
و اینان در حقیقت به دنبال تأویل «اولاد زنا» هستند – یعنی اعمال سوء –
که هرگز مشمول تربیت آل‌محمد(ع) نخواهند شد.

و این است دعای اهل یقین:
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْني‏ مُدْخَلَ‏ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً

پس «خَلّوا بَيْني و بين ناقتي»،
در کار هیچ‌کس مداخله نکنید،
بگذارید خدا با بنده‌اش تنها باشد،
و فقط خدا در کار او مداخله کند،
تا آرامش نتیجه شود.

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُدْخِلُ بِحُسْنِ النِّيَّةِ وَ صَالِحِ السَّرِيرَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ.»

و نیز: «مَنِ اتَّقَى قَلْبُهُ لَمْ يَدْخُلْهُ الْحَسَدُ.»
اگر می‌خواهی از مداخله‌های حسد در قلبت در امان باشی و تاریک نشوی،
راهش تقواست.
و تقوا نام زیبای معلم ربانی است،
که آیات محکم الهی در دل شرایط،
به اهل یقینی که حسد را کنار گذاشته‌اند،
نشان می‌دهد چگونه از گناه دور شوند،
و از معنای تقوا، با یاد معلم ربانی بهره‌مند گردند.

تقوا، صبر، صوم…
همه، نام‌های زیبای معلم ربانی‌اند.

[سرک کشیدن + وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً]
هر دلی که ما آل‌محمد(ع) به درونش سرک بکشیم و نور خود را در آن وارد کنیم، مشمول همان امنیت وعده‌داده‌شده خواهد شد.
تا وقتی برای کسی در ملکوت قلبش این «پیامک» الهی نیاید، خبری از امنیت و آرامشی که در ولایت علی(ع) است، نخواهد بود.
چنان‌که آمده: «إنّ الرّوحَ والرّاحةَ لِمَنِ ائْتَمَّ بِعَليٍّ وَوِلايَتِه».

امنیت، تنها با دخول ایمان در قلب حاصل می‌شود.
امنیت، تنها با مداخله معلّم ربّانی به‌دست می‌آید؛
یعنی استعمال اندیشه، علوم، و فنون نورانی و حکیمانه او
در دل شرایط،
هنگام عرضه آیات،
به قلب اهل یقین.

این مداخله، مانند ورود سلطان به شهر است؛
وقتی پادشاهی وارد قلعه‌ای شود، دیوارها استوار می‌شوند،
راه‌ها امن می‌گردد،
و دزد و فتنه‌گر جرأت نزدیک‌شدن ندارد.
قلبی هم که پذیرای دخول ایمان و نور ولایت شد،
به دژی نفوذناپذیر تبدیل می‌شود؛
نه حسد بر آن چیره می‌گردد، نه شک، و نه ترس.

اینجاست که آن وعده ملکوتی محقق می‌شود:
«وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»
هر که به حریم ولایت وارد شود و ما نیز به حریم دل او وارد گردیم،
در امان خواهد بود.

اما دل‌هایی که دروازه‌هایشان بسته است،
یا کلیدشان را به دست بیگانه داده‌اند،
از این امنیت بی‌بهره‌اند.
این دل‌ها یا گرفتار وحشت بی‌پایان‌اند،
یا اسیر ناامنی‌های پوشیده‌ای که در لباس آرامش ظاهر می‌شوند.

پس اهل یقین، هر لحظه در دل خود این دعا را زمزمه می‌کنند:
«رَبِّ أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ…»
چون می‌دانند که اگر لحظه‌ای یاد معلم ربانی و مداخله‌اش قطع شود،
قلعه دل بی‌نگهبان می‌ماند،
و دشمنان به درون راه می‌یابند.

[دخل در معنای مذموم]

آیه شریفه می‌فرماید:
«تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ» (نحل/۹۴)
یعنی: سوگندهای خود را وسیله فریب، فساد، یا خیانت میان یکدیگر قرار ندهید.

«دخل» در این معنا، دیگر آن «سرک کشیدن رحمت‌آمیز» و «مداخله کریمانه» نیست،
بلکه به معنای ورود یک عنصر آلوده و فاسد به درون چیزی پاک است.
به بیان دقیق:
الدَّخَلُ = چیزی که وارد یک مجموعه یا قلب یا پیمان می‌شود تا آن را از درون فاسد کند.
مدخول = آلوده‌شده، ناقص، معیوب.

مثل اینکه بگویی:
طعام مدخول = غذایی که چیزی فاسد و مضر در آن مخلوط شده باشد.
قلب مدخول = دلی که نیتش خراب است، هرچند ظاهرش درست و وفادار جلوه کند.

اهل لغت می‌گویند:
«هر امر یا چیزی که درست و سالم نباشد، «دخل» نامیده می‌شود،
و هرچه عیبی در آن راه یافته باشد، «مدخول» است.»

از همین رو «دخل» در معنای مذموم، هم‌خانواده «دَغَل» (نفاق، آمیختگی با فساد) و «خدیعه» (فریب) است.
یعنی ظاهر کار درست به نظر می‌رسد، اما در باطن یک عامل مخرب پنهان است.

مثال ساده:

مثل لیوان آبی که به نظر شفاف می‌آید،
اما یک قطره سم در آن ریخته شده.
این قطره، همان «دخل» است:
ورودی کوچک اما ویرانگر که ماهیت کل آب را تغییر می‌دهد.

تفاوت معنای ممدوح و مذموم:
دخل ممدوح → ورود نور، علم، و یاد معلم ربانی به قلب، برای اصلاح و آرامش.
دخل مذموم → ورود شک، نفاق، فساد یا فریب به قلب یا پیمان، برای تباهی و بی‌ثباتی.

دخل مذموم = حسد پنهان

وقتی می‌گوییم «دخل» در معنای بد، یعنی چیزی که وارد قلب یا رابطه یا پیمان می‌شود تا آن را از درون معیوب کند، حسد دقیقاً همین کار را می‌کند:
ظاهر: شخص ممکن است لبخند بزند، سلام کند، حتی تبریک بگوید.
باطن: در دلش می‌خواهد نعمت از دیگری گرفته شود یا او شکست بخورد.

این همان است که مفسران در تعریف «دخل» گفته‌اند:
«داخل القلب على ترك الوفاء و الظاهر على الوفاء»
یعنی قلب بر خلاف ظاهر عمل می‌کند؛ درون آلوده، بیرون آراسته.

چطور حسد مثل «دخل» عمل می‌کند؟
۱. ورود پنهان: حسد آهسته و بی‌صدا وارد قلب می‌شود. کسی حس نمی‌کند چه زمانی شروع شد، اما جا خوش می‌کند.
۲. تخریب تدریجی: نه‌تنها آرامش قلب را از بین می‌برد، بلکه محبت، اخلاص، و حتی ایمان را فاسد می‌کند.
۳. دورویی ظاهری: ممکن است رابطه ظاهراً سالم بماند، اما پایه‌های اعتماد و صداقت شکسته می‌شود.

شاهد روایی

امام صادق ع می‌فرمایند:
«مَنِ اتَّقَى قَلْبُهُ لَمْ يَدْخُلْهُ الْحَسَدُ»
هر کس قلبش به تقوا آراسته باشد، حسد وارد آن نمی‌شود.

یعنی تقوا در اینجا مثل سدّ و دروازه عمل می‌کند و جلوی دخول این «عنصر فاسد» را می‌گیرد.

مثال محسوس

قلب مثل یک چشمه زلال است.
اگر یک مشت گل یا سم (حسد) در آن ریخته شود، همه آب کدر و ناسالم می‌شود.
هرچند چشمه هنوز جریان دارد، اما دیگر آبش برای نوشیدن مناسب نیست.

جمع‌بندی

در نگاه قرآنی، حسد یک مصداق کامل «دخل مذموم» است:
وارد قلب می‌شود.
باطن را فاسد می‌کند.
ظاهر را سالم نشان می‌دهد.
و در نهایت آرامش و امنیتی که وعده خدا برای اهل ولایت است، از بین می‌برد.

[رضا و سخط – مداخله – قبض و بسط]:
مداخله خدا در کار بنده چگونه است؟!

امام صادق علیه السلام:
«نَعَمْ … أَنَّ الرِّضَا وَ السَّخَطَ دِخَالٌ يَدْخُلُ عَلَيْهِ»
«بله. رضا و سخط، نوعی دِخال (دخول، مداخله) است که بر بنده وارد می‌شود
فَيَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ
و او را از حالی به حال دیگر منتقل می‌کند،
وَ ذَلِكَ صِفَةُ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ
و این از صفات مخلوقات ناتوان و نیازمند است.
»

بنده با تغییر حالت قلبی خود «صِفَةُ الْمَخْلُوقِينَ» از بسط به قبض و بالعکس «فَيَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ» متوجه رضا و سخط ولیّ و سرپرست خود می‌شود!

امام صادق علیه السلام:
… قَالَ السَّائِلُ
سائل پرسید:
فَلَهُ رِضًى وَ سَخَطٌ
پس آیا او خشنودی و خشم دارد؟
یعنی «آیا برای خداوند، رضا (خشنودی) و سخط (ناخشنودی) هست؟»
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
ابوعبدالله (ع) فرمودند:
نَعَمْ وَ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى‏ مَا يُوجَدُ فِي الْمَخْلُوقِينَ
بله، اما نه مانند آنچه در مخلوقات یافت می‌شود.
وَ ذَلِكَ أَنَّ الرِّضَا وَ السَّخَطَ دِخَالٌ يَدْخُلُ عَلَيْهِ
فَيَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ
وَ ذَلِكَ صِفَةُ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ
زیرا خشنودی و خشم در مخلوقات، حالتی است که به آنها عارض می‌شود
و آنها را از حالی به حال دیگر منتقل می‌کند،
و این از صفات مخلوقات ناتوان و نیازمند است.
وَ هُوَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَى شَيْ‏ءٍ مِمَّا خَلَقَ وَ خَلْقُهُ جَمِيعاً مُحْتَاجُونَ إِلَيْهِ
در حالی که او تبارک و تعالی، عزیز و رحیم است و به هیچ یک از آنچه آفریده، نیازی ندارد، و تمام خلقش به او نیازمندند.
وَ إِنَّمَا خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ وَ لَا سَبَبٍ اخْتِرَاعاً وَ ابْتِدَاعاً
او اشیا را بدون هیچ نیاز و سببی، و از روی ابداع و اختراع آفریده است.

«النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ
إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ
يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً أَنْ يَرُدَّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَا وَ السَّخَطُ»
«مردم، ناقص و مدخول‌اند، مگر آن‌که خداوند سبحان او را حفظ کند.
نزدیک است که برترین آن‌ها در رأی و اندیشه، به سبب رضا یا سخط، از بهترین نظر خود بازگردد.»

توضیح معنایی
رضا و سخط = مداخله قلبی خداوند!
این حدیث زیبا و مهم، می‌گوید که رضای خدا و سخط خدا در زندگی یک بنده، فقط با تغییر حالت قلب او به او فهمانده می‌شود.
این تغییر حالت همان قبض (تنگی و سنگینی قلب) و بسط (گشایش و نورانیت قلب) است.
پس خداوند «مستقیماً» در امور قلبی بنده مداخله می‌کند، اما نه با لغو اختیار او، بلکه با تغییر لطیف نور یا ظلمت در قلبش.
«دِخال» در اینجا = ورود نور یا ظلمت
وقتی نور رضای الهی در قلب بنده نازل می‌شود، بنده احساس آرامش، شادابی، و اشتیاق به طاعت می‌کند (بسط).
وقتی ظلمت سخط الهی وارد می‌شود، بنده احساس سنگینی، بی‌میلی به طاعت، و تنگی قلب دارد (قبض)، و با این آلارم تاریکی و حالِ دلِ بد، متوجه اشتباه خود می‌شود.
این قبض و بسط «زبان آنلاین» رابطه عبد و رب است.

این تغییر حالت، صفت مخلوق است. (اصطلاح تغییر حال)
خداوند حالش تغییر نمی‌کند، ولی ما به عنوان مخلوق، در معرض این تغییرات قلبی هستیم.
در حقیقت، این تغییر حالات قلبی ابزاری است که خدا با آن، پیام خود را به ما می‌رساند.

مردم مدخول‌اند!
یعنی قلبشان همواره در معرض ورود عواملی است که حالشان را تغییر می‌دهد.
(عیب قلبی بنام حسد و دو کلام درون قلب: کلام فرشته و کلام شیطان)
حتی برترین افراد، اگر خدا نگهشان ندارد، ممکن است فقط به‌خاطر یک حبّ دلخواه، از بهترین تصمیم‌شان برگردند.
این یعنی اگر مداخله الهی با نور ولایت نباشد، ما در تصمیم‌گیری پایدار نمی‌مانیم.
پیوند این حدیث با مفهوم نور ولایت و معلم ربانی:
قبض و بسط در این حدیث همان مداخله حکیمانه ولیّ خدا در قلب اهل یقین است.
وقتی نور معلم ربانی (که مظهر علوم نورانی ولایت آل محمد ع است) به قلب وارد می‌شود → بسط و آرامش.
وقتی به‌خاطر غفلت یا گناه، این نور قطع می‌شود → قبض و تنگی قلب.
بنده با دقت به همین تغییرات، می‌تواند بفهمد که آیا اکنون در مسیر رضای ولیّ خداست یا در معرض سخط او.

این حدیث در واقع می‌گوید:
خداوند با ما حرف می‌زند، اما نه با صدا و الفاظ، بلکه با تغییرات نور و ظلمت در قلبمان.
این تغییرات همان مداخله اوست و اگر چشم قلبمان به نور ولایت باز باشد، از همین تغییر حالت‌ها، «رضا» و «سخط» او را می‌فهمیم.

[سورة الحج (22): الآيات 56 الى 60] : « لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ »

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (56)
در آن روز، پادشاهى از آنِ خداست: ميان آنان داورى مى‌‏كند، و [در نتيجه‏] كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏‌اند در باغهاى پرناز و نعمت خواهند بود.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (57)
و كسانى كه كفر ورزيده و نشانه‏‌هاى ما را دروغ پنداشته‌‏اند، براى آنان عذابى خفّت‌‏آور خواهد بود.
وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (58)
و آنان كه در راه خدا مهاجرت كرده، و آنگاه كشته شده يا مرده‌‏اند، قطعاً خداوند به آنان رزقى نيكو مى‌‏بخشد. و راستى اين خداست كه بهترين روزى‌‏دهندگان است.
لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ (59)
آنان را به جايگاهى كه آن را مى‏‌پسندند درخواهد آورد، و شك نيست كه خداوند دانايى بردبار است.
ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60)
آرى چنين است، و هر كس نظير آنچه بر او عقوبت رفته است دست به عقوبت زند، سپس مورد ستم قرار گيرد، قطعاً خدا او را يارى خواهد كرد، چرا كه خدا بخشايشگر و آمرزنده است.

[سورة النساء (4): الآيات 31 الی 32] : « نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً »

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً (31)
اگر از گناهان بزرگى كه از آن‏[ها] نهى شده‌‏ايد دورى گزينيد، بديهاى شما را از شما مى زداييم، و شما را در جايگاهى ارجمند درمى‌‏آوريم.
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً (32)
و زنهار، آنچه را خداوند به [سببِ‏] آن، بعضى از شما را بر بعضى [ديگر] برترى داده آرزو مكنيد. براى مردان از آنچه [به اختيار] كسب كرده‏‌اند بهره‌‏اى است، و براى زنان [نيز] از آنچه [به اختيار] كسب كرده‏‌اند بهره‌‏اى است. و از فضل خدا درخواست كنيد، كه خدا به هر چيزى داناست.

[سورة الإسراء (17): الآيات 78 الى 81] : « رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ »

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78)
نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپادار، و [نيز] نماز صبح را، زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان‏] است.
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (79)
و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله‏] نافله‌‏اى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (80)
و بگو: «پروردگارا، مرا [در هر كارى‏] به طرز درست داخل كن و به طرز درست خارج ساز، و از جانب خود براى من تسلطى يارى‌‏بخش قرار ده.»
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81)
و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آرى، باطل همواره نابودشدنى است.»

[سورة البقرة (2): آية 214] : « أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ »

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (214)
آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى‌‏شويد و حال آنكه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پيشينيان شما آمد، بر [سرِ] شما نيامده است؟ آنان دچار سختى و زيان شدند و به [هول و] تكان درآمدند، تا جايى كه پيامبر [خدا] و كسانى كه با وى ايمان آورده بودند گفتند: «يارى خدا كى خواهد بود؟» هش دار، كه پيروزى خدا نزديك است.

[سورة آل‏‌عمران (3): الآيات 96 الى 97] : « وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً »

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ (96)
در حقيقت، نخستين خانه‌‏اى كه براى [عبادت‏] مردم، نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك، و براى جهانيان [مايه‏] هدايت است.
فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (97)
در آن، نشانه‏‌هايى روشن است [از جمله‏] مقام ابراهيم است؛ و هر كه در آن درآيد در امان است؛ و براى خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است؛ [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد. و هر كه كفر ورزد، يقيناً خداوند از جهانيان بى‌‏نياز است.

[سورة النساء (4): الآيات 13 الى 14] : « تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ … وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً »

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13)
اينها احكام الهى است، و هر كس از خدا و پيامبر او اطاعت كند، وى را به باغهايى درآورد كه از زير [درختانِ‏] آن نهرها روان است. در آن جاودانه‌‏اند، و اين همان كاميابى بزرگ است.
وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ (14)
و هر كس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وى را در آتشى درآورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت‏‌آور است.
[Portals of Heaven – Portals of Hell]

[سورة البقرة (2): آية 208] : « ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً »

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (208)
اى كسانى كه ايمان آورده‌‏ايد، همگى به اطاعت [خدا] درآييد، و گامهاى شيطان را دنبال مكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است.

[سورة آل‏‌عمران (3): الآيات 142 الى 143] : « أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ »

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142)
آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى‏‌شويد، بى‌‏آنكه خداوند جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد؟
وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)
و شما مرگ را پيش از آنكه با آن روبرو شويد، سخت آرزو مى‌‏كرديد؛ پس، آن را ديديد و [همچنان‏] نگاه مى‌‏كرديد.

[سورة المائدة (5): آية 12] : « وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ »

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (12)
در حقيقت، خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت. و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم. و خدا فرمود: «من با شما هستم.» اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد، قطعاً گناهانتان را از شما مى‌‏زدايم، و شما را به باغهايى كه از زير [درختان‏] آن نهرها روان است در مى‏‌آورم. پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد، در حقيقت از راه راست گمراه شده است.

[سورة المائدة (5): الآيات 20 الى 21] : « ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ »

وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (20)
و [ياد كن‏] زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من، نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آنگاه كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد، و شما را پادشاهانى ساخت، و آنچه را كه به هيچ كس از جهانيان نداده بود، به شما داد.»
يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (21)
«اى قوم من، به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد، و به عقب بازنگرديد كه زيانكار خواهيد شد.»

[سورة الحجر (15): الآيات 45 الى 50] : « ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ »

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (45)
بى‌‏گمان، پرهيزگاران در باغها و چشمه‏‌سارانند.
ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ (46)
[به آنان گويند:] «با سلامت و ايمنى در آنجا داخل شويد.»
وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47)
و آنچه كينه [و شائبه‏‌هاى نفسانى‏] در سينه‌‏هاى آنان است بركَنيم؛ برادرانه بر تختهايى روبروى يكديگر نشسته‏‌اند.
لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ (48)
نه رنجى در آنجا به آنان مى‏‌رسد و نه از آنجا بيرون رانده مى‌‏شوند.
نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (49)
به بندگان من خبر ده كه منم آمرزنده مهربان.
وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ (50)
و اينكه عذاب من، عذابى است دردناك.

[سورة النساء (4): الآيات 56 الى 57] : « سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ … وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً »

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً (56)
به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده‏‌اند، در آتشى [سوزان‏] درآوريم؛ كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاىِ ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند تواناى حكيم است.
وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)
و به زودى كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌‏اند، در باغهايى كه از زير [درختانِ‏] آن نهرها روان است درآوريم. براى هميشه در آن جاودانند، و در آنجا همسرانى پاكيزه دارند، و آنان را در سايه‌‏اى پايدار درآوريم.

[سورة النساء (4): الآيات 174 الى 175] : « فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ »

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (174)
اى مردم، در حقيقت براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده است، و ما به سوى شما نورى تابناك فرو فرستاده‌‏ايم.
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً (175)
و امّا كسانى كه به خدا گرويدند و به او تمسّك جستند، به زودى [خدا] آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خويش درآورد، و ايشان را به سوى خود، به راهى راست هدايت كند.

[سورة النصر (110): الآيات 1 الى 3] : « يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً »

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1)
چون يارىِ خدا و پيروزى فرا رَسَد،
وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً (2)
و ببينى كه مردم دسته‌‏دسته در دين خدا درآيند،
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً (3)
پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه، كه وى همواره توبه‌‏پذير است.

[سورة نوح (71): الآيات 15 الى 28] : « وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً »

رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ تَباراً (28)
پروردگارا، بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرايم درآيد، و بر مردان و زنان باايمان ببخشاى، و جز بر هلاكت ستمگران ميفزاى.»

[سورة النمل (27): الآيات 15 الى 19] : « ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ … وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ »

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15)
و به راستى به داوود و سليمان دانشى عطا كرديم، و آن دو گفتند: «ستايش خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگانِ باايمانش برترى داده است.»
وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16)
و سليمان از داوود ميراث يافت و گفت: «اى مردم، ما زبان پرندگان را تعليم يافته‏‌ايم و از هر چيزى به ما داده شده است. راستى كه اين همان امتياز آشكار است.»
وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17)
و براى سليمان سپاهيانش از جنّ و انس و پرندگان جمع‏‌آورى شدند و [براى رژه‏] دسته دسته گرديدند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18)
تا آنگاه كه به وادى مورچگان رسيدند. مورچه‌‏اى [به زبان خويش‏] گفت: «اى مورچگان، به خانه‌‏هايتان داخل شويد،
+ « قَالَ الرِّضَا ع : … قَالَ سُلَيْمَانُ ع فَلِمَ حَذَّرْتِهِمْ ظُلْمِي‏ فَقُلْتِ‏ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ‏ قَالَتِ النَّمْلَةُ خَشِيتُ أَنْ يَنْظُرُوا إِلَى زِينَتِكَ فَيَفْتَتِنُوا بِهَا فَيَبْعُدُونَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى …»
فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ (19)
[سليمان‏] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا، در دلم افكن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏‌اى سپاس بگزارم، و به كار شايسته‌‏اى كه آن را مى‌‏پسندى بپردازم، و مرا به رحمت خويش در ميان بندگان شايسته‏‌ات داخل كن.»

[سورة الفجر (89): الآيات 1 الى 30] : « فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي »

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27)
اى نفس مطمئنّه، ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28)
خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد،
فَادْخُلِي فِي عِبادِي (29)
و در ميان بندگان من درآى،
وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (30)
و در بهشت من داخل شو.

از طریق درگاه فرشته نگهبان خود وارد بهشت شوید!
«با فروتنی وارد دروازه شوید!» — «در آرامش و امنیت وارد آن شوید!»

در مسیر روح به سوی سعادت ابدی، راهنمایی الهی ـ فرشته‌ نگهبان قلب ـ مأموریت دارد که مؤمن را از درگاه امنیت و آرامش عبور دهد.
قرآن کریم این دعوت جاودانه را در دو ندای قدرتمند بازتاب می‌دهد:
«با فروتنی وارد دروازه شوید!» (بقره: 58)
و «در آرامش و امنیت وارد آن شوید!» (حجر: 46).

این «درگاه» صرفاً یک گذرگاه فیزیکی نیست، بلکه آستانه‌ای معنوی است؛ لحظه‌ای که قلب، به طور کامل در برابر هدایت الهی تسلیم می‌شود. فروتنی در این مقام به معنای مرگ غرور و بیداری روح به سوی اصل خویش است. ورود در آرامش نشانه رسیدن روح به حریم امن الهی است؛ جایی که دیگر نه ترسی هست و نه اندوهی.

فرشته نگهبان ـ که نماد معلم نورانی و یاد الهی است ـ بر این آستانه ایستاده است؛ همان کسی که در لحظات لغزش قلب، با مداخله‌ای آرام و قاطع، آن را به سوی نور هدایت می‌کند. کسانی که به این مداخله پاسخ می‌دهند، دگرگونی عمیقی را تجربه می‌کنند: تاریکی جای خود را به روشنایی می‌دهد، تردید به یقین تبدیل می‌شود و اضطراب به آرامش عمیق بدل می‌گردد.

بهشت، از قلبی آغاز می‌شود که اجازه داده است هدایت الهی، او را از این درگاه عبور دهد. هر انسانی این درگاه را دارد و هر مؤمنی به آن دعوت می‌شود، اما تنها آنان که با فروتنی و اخلاص وارد می‌شوند، طعم امنیت وعده‌ داده‌ شده‌ از سوی خداوند را می‌چشند.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی