دکتر محمد شعبانی راد

دلِ بی‌نور، زمینِ نابجاست! ظلم یعنی انتخابی نابجا! إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ!

A Lightless Heart Is Misplaced Soil! Ẓulm Means a Misplaced Choice! “Indeed, then you would be among the wrongdoers!”

In the Qur’anic worldview, Ẓulm (injustice) is far more than just outward wrongdoing—it is a spiritual and existential misalignment. At its root, Ẓulm is defined as “putting something in a place that is not suitable for it.” This definition invites a deeper reflection: when the heart turns away from the Divine Teacher—the bearer of heavenly light—and instead aligns itself with selfish desires or deceptive voices, it becomes like a farmer digging for water in barren, unsuitable land. The result? A wasted effort, a depleted soul, and a heart estranged from the light it was meant to carry.

This article explores the Qur’anic concept of Ẓulm through this powerful metaphor:
A heart without divine light is like unsuitable soil—”al-arḍ al-maẓlūmah”—incapable of nurturing growth.

By misplacing our trust—choosing to follow a false teacher (like Sāmirī) over the true Divinely-appointed guide—we commit Ẓulm. We replace the light of divine guardianship with the darkness of ego, envy, and illusion. As the verse says:
“Indeed, then you would be among the wrongdoers” (12:23)

This isn’t merely a moral failure; it’s a metaphysical collapse. The wrong choice blinds the heart, darkens the inner world, and replaces the sacred order with chaos.

But there’s hope: by realigning ourselves with the light of divine knowledge and the guidance of the true spiritual inheritors of the Prophet, we reclaim the soil of our hearts and restore it to fertile, light-filled ground.

Let us re-examine the meaning of injustice—not just in terms of actions, but in terms of orientation, trust, and the placement of sacred truth.

«ظلم» یکی از هزار واژه مترادف «حسادت» است.
«ظَلَمْتُ‏ الأرضَ: حفرتها و لم تكن موضعا للحفر،
و تلك الأرض يقال لها: الْمَظْلُومَةُ،
و التّراب الّذي يخرج منها: ظَلِيمٌ‏.»
«ظَلَمْتُ‏ الأرضَ: زمين را حفر كردم، اما جاى مناسبی برای حفر كردن نبود،
و آن زمين را هم «مَظْلُومَة» گويند.
خاكى هم كه از آنجا بيرون آورده‌‏اند «ظَلِيم»‏ گويند».

مفهوم «نابجا» از واژه «ظلم» استنباط می‌شود.
«الظُّلْمُ وَضْعُ الشَّيْ‏ءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ»
در حقیقت تاریکیِ درون، یعنی قبض نور قلب، خبر از یک فکر و یا رفتار نابجا میده،
یعنی پرده از یک اشتباه ما بر میداره و به ما میفهمونه یه جای کار داره میلنگه
در مقابل مفهوم «نابجا»، مفهوم «بجا» وجود داره که از واژه «حقّ» استنباط می شود.
«اَلحَقُّ وَضْعُ الشَّيْ‏ءِ فِي مَوْضِعِهِ»

دلِ بی‌نور، زمینِ نابجاست! ظلم یعنی انتخابی نابجا! إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ!
دل بی‌نور، زمین نابجاست! ظلم یعنی حفر تمنّا در تاریکی!
حسود، با پشت کردن به نور معلم الهی و رو آوردن به تمنای خود، مرتکب بزرگ‌ترین ظلم می‌شود!
«ظَلَمْتُ الأرضَ»: یعنی زمینی را کندم، در حالی‌که محل مناسبی برای حفاری نبود.
آن زمین را «مَظْلُومَة» می‌نامند و خاک بیرون‌آمده از آن را «ظَلِيم».

بنابراین، «ظلم» به معنای قرار دادن چیزی در جای نامناسب است؛
یعنی «نابجا کاری کردن».
چنان‌که گفته‌اند:
«الظُّلْمُ وَضْعُ الشَّيْ‏ءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ»
پس ظلم، نشانۀ یک انتخاب نابجاست؛
انتخاب اشتباهی که قبض نور قلب، از آن حکایت می‌کند.
تاریکیِ درون، در واقع آژیر خطری‌ست که خبر از نوعی کج‌فهمی یا کج‌رفتاری می‌دهد.
ظلم یعنی پرده‌برداری از یک ناهماهنگی در جان انسان:
جایی از تصمیم یا تمایل ما، در جایش نیست، حقش رعایت نشده،
و این نابه‌جایی، حال بد، درد و تاریکی می‌آورد.
در برابر ظلم، واژۀ «حق» قرار دارد که به معنای «قرار دادن چیز در جای درست» است:
«اَلحَقُّ وَضْعُ الشَّيْ‏ءِ فِي مَوْضِعِهِ»
حسود دقیقاً مثل کسی است که برای رسیدن به آب، زمین را در جای نابجا حفر می‌کند؛
نه‌تنها به نور معلم ربانی تمکین نمی‌کند، بلکه رو به «معلم سوء» می‌آورد، کسی مثل سامری که به جای هدایت، تمناها را تأیید می‌کند!
او می‌خواهد تمنای خود را با توجیه ظاهراً به‌جا، به مقصد برساند، اما چون چراغ دلش خاموش است، حفره‌هایی نابجادر زمین ایجاد می‌کند که نه‌تنها به آب نمی‌رسند، بلکه قلبش را تاریک‌تر و خشک‌تر می‌سازند.

«ظلم» یکی از هزار واژه مترادف «حسادت» است.
«سندروم حسادت را هزار واژه معنا می کنند!»
+ «به خودت ظلم نکن! با خودت دشمنی نکن! حسادت و تاریکی جدایی! إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ!»

تاریکی دلت را انکار نکن!
تاریکی درون را دست‌کم نگیر؛
این تیرگی، نشانه‌ روشنِ یک اشتباه پنهان است.
حسادت، نقطه‌ضعف مشترک ما انسان‌هاست؛
نه لازم است انکارش کنیم، نه پنهانش!
فرار از این حقیقت، فقط ما را از درمان دورتر می‌کند.
پنهان کردن حسادت، ما را بی‌عیب نشان نمی‌دهد، فقط بی‌راهه می‌برد!
واقعیت این است: ما حتماً اشتباه می‌کنیم.
اما آن‌چه ما را نجات می‌دهد، آگاهی از اشتباه است.
و این آگاهی، فقط با شناختن زبان «نورِ فرشتۀ نگهبان» در ملکوت قلبمان به‌دست می‌آید.
انکارِ حسادت، هیچ چیزی را درست نمی‌کند.
پذیرشِ آن، یعنی گام اول به‌سوی نور؛
یعنی پذیرفتن اینکه زخمی داریم،
و برای درمانش، باید راه چاره‌ای از جنس نور پیدا کنیم.

اعتراف به عیب، راهی به‌سوی رشد
بیان صادقانۀ تجربه‌های درونی در قالب «ورک‌لایف‌ها»، زمانی‌که با پذیرش اشتباهات و اعتراف به حسادت همراه باشد، برای خود ما و دیگران بسیار آموزنده و سازنده خواهد بود.
در این نوع زندگی، هرگز تلاش نمی‌کنیم که خود را بی‌عیب و کامل جلوه دهیم؛ چرا که همین تلاشِ پنهان‌کارانه، بزرگ‌ترین مانع بر سر راه رشد و تکامل است.
ما باید بپذیریم که فهمیدن خود، تنها با دیدنِ هم‌زمانِ آیات آفاقی و انفسی ممکن است؛
وقایع بیرونی و نشانه‌های درونی—از جنس نور و ظلمت—با هر شدت و کیفیتی که تجربه می‌شوند، می‌توانند کلید فهمی نو از خود ما باشند.
دقت در جهان بیرون و تأمل در دنیای درون، سبکی از زیستن است؛
شیوه‌ای که انسان‌های مشتاق به «بهترین نسخۀ خود» آن را انتخاب کرده‌اند.
کریمانه رفتار کردن، یعنی بهترین نسخۀ خود بودن!

پذیرش ضعف، قدرت حقیقی!
قوی بودن، یعنی پذیرش ضعف!
نور درون، از دل تاریکی می‌گذرد!
سعی نکن با پنهان کردن ضعف‌هایت، خودت را قوی نشان بدهی.
این، در واقع تلاشی پنهان برای فریب خود و دیگران است،
فریبی که حقیقت درونی‌ات را پنهان می‌سازد، نه اصلاح می‌کند.
اتفاقاً نقطهٔ آغاز رشد، درک زبان نور و ظلمت درون است؛
وقتی این زبان را بفهمی، هر حادثه‌ای که پیش می‌آید برایت یک پیام دارد.
اگر تاریکی‌ای در دل خود دیدی، می‌فهمی که مسیر فکری یا رفتاری‌ات اشتباه بوده.
در چنین لحظه‌ای، به جای انکار، شجاعانه خطا را می‌پذیری، مسیرت را اصلاح می‌کنی، و این یعنی آغاز درمان.
این روش، مسیری شایسته و روشن است؛
راهی که در آن، اشتباهات یکی‌یکی شناخته و درمان می‌شوند.
و درمان‌گر تو، چیزی نیست جز نورِ دانشی که از عنایت فرشتۀ نگهبانِ قلبت به تو می‌رسد.

وقتی حسادت، چاهی نابجا می‌کند…
حسود، به جای تن دادن به اوامر نورانی و تمکین در برابر هدایت الهی، می‌کوشد افکار و امیال حسدآلود خود را به اجرا بگذارد، گویی در زمینی نامناسب چاه می‌کند: «ظَلَمْتُ الأرضَ».
او سرمایه وجودی‌اش را بیهوده خرج می‌کند؛ و این، همان معنای عمیق واژۀ «ظلم» است.
در حقیقت، حسود با تبدیل نور هدایت به تاریکیِ حسادت، به خویشتن و دیگران ستم می‌کند:
«فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ»
اما نکتۀ بسیار مهم اینجاست:
خداوند با حسود، اتمام حجت می‌کند.
نور هدایت را به او می‌نمایاند، اما او—به جای پذیرش و تبعیت—از آن روی برمی‌گرداند، و به‌جای پیروی از علم، به دنبال هوای نفس می‌رود:
«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ»
آیا ممکن است کسی نور را بشناسد، آن را ترک کند، و در عین حال امیدوار به آرامش و عاقبت‌به‌خیری باشد؟!
قرآن، این انتظار را با قاطعیت رد می‌کند:
«كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ‏»
پس کسی که پس از دیدن نشانه‌های نور، آن را نادیده می‌گیرد، از دایرۀ هدایت خارج می‌شود؛ چون ظلم کرده و ظلم، یعنی رفتاری نابجا با نعمتی بزرگ!

جرم بزرگِ حسود: کتمان نور و تعدی از حدود
در حقیقت، بزرگ‌ترین جرم حسود این است که نور هدایت را کتمان می‌کند؛
او حقیقتی را که در دلش از جانب خداوند آمده، پنهان می‌سازد:
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ»
در نتیجه، نه خودش از نور بهره‌مند می‌شود، و نه می‌گذارد دیگران به این حقیقت نورانی دست یابند.
او هم به خود ظلم می‌کند، و هم به دیگران؛
و این، مصداق روشنِ تعدّی و تجاوز از حدود الهی است:
«وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
نکته‌ای دقیق و تأمل‌برانگیز این است که ریشه حسادت، نارضایتی از تقدیر الهی‌ست؛
همان چیزی که در ماجرای نافرمانی آدم علیه‌السلام، به‌عنوان بستر لغزش، مورد توجه قرار گرفت.
و جالب آن‌که، همین معنا در داستان حضرت یونس علیه‌السلام نیز بازتاب دارد؛
جایی که حرکت او از روی ناخشنودی و بدون تمکین به تقدیر، او را به ظلمت فروبرد:
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»
حضرت یونس در تاریکی‌های پیاپی، به ظلمی که بر خویش روا داشته بود اعتراف کرد.
و این، مسیر نجات است: فهم اینکه حسادت، در اصل، نوعی اعتراض به تقسیم و تقدیر ربّ است؛
و تنها راه رهایی، بازگشت به نور و تسلیم در برابر آن است.

حتما خدای ما، برای خروج ما از تاریکی حسادت، و درک نور هدایت، یه کارایی کرده!
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ»

هزار واژه مترادف نور و هزار واژه مترادف تاریکی در این عکسها قابل بررسی است!

بایستی مدام حال دلتو بفهمی که تاریکی یا روبراهی!
میل به مهربانی کردن داری یا میخوای حسادت کنی!

اگه ندونی چجوری میتونی به خودت کمک کنی و از تاریکی در بیای،
چجوری میتونی چراغ هدایتی برای دستگیری از دیگران باشی؟!

قلبِ تاریک، زمینِ بی‌معلم است!
قلبی که معلم ربانی در آن نطفه‌ علم نیفکنده باشد، قلبی تاریک است؛
«الأرض المظلومة» زمینی که نابجا و بی‌ثمر حفر شده است.
در حقیقت، قلب باید به دست معلم ربانی شخم زده شود؛
+ «بَعَث»
+ «فَلَح»
اوست که با نور علم، بذر یقین را در دل می‌کارد، و آرامش را در جان می‌رویاند.
اما اگر قلب، به معلم ربانی ایمان نیاورد و در برابر او تمکین نکند—و شک و تردید، همانند سوراخی در ته ظرف، همه‌ی معارف آل محمد علیهم‌السلام را هدر دهد—
دیگر نباید انتظار داشت که چنین دلی با نور آرامشِ الهی روشن شود؛
این دل، تاریک و بی‌حاصل خواهد ماند: «ظُلم»، «الأرض المظلومة»!
و وای اگر به جای معلم ربانی، سرسپرده‌ معلم سوء شود؛
او همچون گرگی در لباس چوپان است! مبادا گرگ را چوپان قلبت کنی!
چرا که در این صورت، ایمان قلبت طعمه‌ی اعتقادات فاسد او خواهد شد، و ظلمتِ گمراهی سراسر قلبت را فرا خواهد گرفت.
عرب‌ها ضرب‌المثلی عمیق در این‌باره دارند:
«من استرعى الذئب فقد ظلم»
یعنی: هر که گرگ را چوپان گیرد، به خویش ستم کرده است!

ظلم یعنی کتمان نور معلم ربانی
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ»
معنای ظلم در پرتو معنای «کتمان» به‌خوبی روشن می‌شود.
ظالم واقعی، معلم سوء است—کسی که معلم ربانی را می‌شناسد، اما به‌جای اعتراف به مقام و فضل او، آن را کتمان می‌کند؛
او با انکار نور، حق معلم ربانی را پایمال می‌سازد، و این، عین ظلم است.
برای فهم ریشه‌ایِ واژۀ «ظلم»—همچون هر واژۀ دیگر در قرآن—باید آن را نسبت با معلم ربانی معنا کرد.
اگر کسی پرسید: «ظلم چیست؟»
بگو: ظلم، یعنی معاوضه نور با ظلمت؛ یعنی کنار گذاشتن معلم ربانی و جایگزین کردن او با معلم سوء.
این جابجایی خطرناک، چیزی جز تاریکی قلب به همراه ندارد.
در واقع، وقتی اهل شک و حسد، از اقرار به نور علم آل‌محمد علیهم‌السلام سر باز می‌زنند و جای نور را با تاریکی عوض می‌کنند،
در حقیقت، روشنی را از دل خود بیرون می‌رانند و ظلمت را جایگزین آن می‌کنند—و این است «ظلم».
این ظلم، نه‌فقط به دیگران، بلکه در درجۀ اول، به قلبِ خودِ ظالم روا می‌شود.
چون دل، از نور خالی می‌شود و تاریکیِ انکار، تمام جان او را فرا می‌گیرد.
اگر چشم بصیرت داشته باشی، خواهی دید که این تغییر، تنها یک انتخاب نظری نیست؛
بلکه فرو رفتن در شبِ بی‌چراغِ قلب است!

شجره منهیه: نهی از جایگزینیِ غیرِ معلم ربانی
در ماجرای «شجره منهیه» نیز همین اصل برقرار است:
اگر معلم ربانی را با غیرِ او جایگزین کنی، ظالم می‌شوی و قلبت در ظلمت فرو می‌رود.
اما هرچه بخواهی، می‌توانی از معلم ربانی، معارف دین آل‌محمد علیهم‌السلام را کسب کنی؛
و این آزادی بی‌حد، در چهارچوب نورانیت آن‌هاست.
پس «شجره منهیه» به‌هیچ‌وجه به‌معنای نهی از نزدیکی به علم آل‌محمد نیست؛
بلکه هشداری‌ست که:
مبادا غیرِ آنان، یا بدتر از آن، خودت را جایگزین آن نوری کنی که خدا برای هدایتت قرار داده!
این، همان نزدیکیِ ممنوعه است که به ظلم می‌انجامد:
«وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما،
وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ»

در امت موسی علیه‌السلام نیز همین اصل تکرار شد:
وقتی قوم موسی، در غیاب او، گوساله را جایگزین معلم ربانی کردند، مرتکب بت‌پرستی و ظلم شدند.
این ظلم، در درجه اول، علیه قلب خودشان بود؛ چرا که با پشت کردن به ولیّ الهی، قلبشان را از نور محروم ساختند.
«وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعينَ لَيْلَةً، ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ»
و موسی علیه‌السلام این حقیقت را آشکارا به ایشان گفت:
«يا قَوْمِ، إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ‏ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ، فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ…»
پس ظلم به معلم ربانی، در حقیقت، ظلم به خود ماست؛
زیرا با کنار گذاشتن نوری که خدا برای هدایت قرار داده، ما خود را به تاریکی دل و انحراف از مسیر نورانی می‌کشیم.

حالا معنای ظلم، چقدر زیبا روشن شد…
اکنون با این توضیحات، معنای «ظلم» به‌صورت کاملاً روشن و دقیق فهمیده می‌شود؛
در مقاله‌ی حدود الهی، وقتی قرآن می‌فرماید:
«وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
معنای ژرف و زیبای آن این است:
هرکس از چارچوب تبعیت از معلم ربانی تجاوز کند، و به‌جای او سراغ غیرِ او برود—چه خودش، چه دیگری— در واقع از حدود الهی عدول کرده و مرتکب ظلم شده است.
و این ظلم، با تاریکی قلب همراه خواهد بود، چون حاصل آن، محرومیت از نور هدایت است.
این همان معنای گسترده‌ و ریشه‌داری است که باید به آن توجه کنیم.
از جمله «بت‌پرستی»، «کتمان حق»، «اعراض از نور»، «اتباع از هوا»، و مصداق‌های دیگر که همگی در نسبت با معلم ربانی و نور ولایت معنا پیدا می‌کنند.

شرک، افترا و ظلم: سه چهره‌ی یک تاریکی
اکنون که معنای «ظلم» در نسبت با معلم ربانی به‌خوبی روشن شد، درک معنای شرک و افترا نیز آسان‌تر و ژرف‌تر می‌شود.
در حقیقت، این واژه‌ها وقتی در نسبت با «نور ولایت» و «آیات ناطقه» معنا شوند، چهره‌ی حقیقی خود را نشان می‌دهند:
شرک یعنی کسی را در جایگاه معلم ربانی، شریک کردن؛ یعنی برای هدایت و اخذ علم، به کسی غیر از ولیّ منصوب از سوی خدا پناه بردن.
افترا یعنی نسبت دادن دروغی بزرگ به خدا—دروغی به بزرگیِ انکار آیات، و تکذیب معلم ربانی!
و این دو، بدون شک، مصداق روشن ظلم‌اند؛ چراکه قلب را از نور تهی می‌کنند و به تاریکی می‌سپارند.
قرآن به‌زیبایی این حقیقت را در کنار هم آورده است:
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ»
و در وصیت لقمان به فرزندش آمده:
«يا بُنَيَّ، لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»
پس شرک و افترا، دو شعبه از ظلم‌اند؛
زیرا با کنار گذاشتن نور معلم ربانی، انسان در تاریکی سرد و سهمگینِ گمراهی فرو می‌رود.

ایمانِ ملبّس به ظلم: ایمانی بی‌نور و بی‌یقین
قرآن می‌فرماید:
«الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ، أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»
یعنی تنها کسانی به امنیت و هدایت می‌رسند که ایمان‌شان با ظلم آمیخته نباشد.
اما «ایمان ملبّس به ظلم» یعنی چه؟
یعنی ایمانی زبانی، سطحی و بی‌ریشه که در دل آن، شک نسبت به معلم ربانی نهفته است؛
ایمانی که در ظاهر به خدا و دین اظهار وفاداری می‌کند، اما در باطن، نور معلم ربانی را باور ندارد
و به جای او، به غیر او دل بسته است—چه خودش باشد، چه شخصیتی غیر منصوب از سوی خدا.
این شکِ قلبی، و این فقدان یقین نسبت به معلم ربانی، همان تاریکیِ درونی است که قلب را از نور ایمان تهی می‌سازد؛
و به همین دلیل، ایمان چنین انسانی با ظلم آمیخته شده است—و ایمانِ آمیخته به ظلم،
نه آرامش می‌آورد و نه هدایت.
در واقع، اگر نور معلم ربانی در قلب جایی نداشته باشد،
هر «ایمان»ی که بر زبان جاری شود، تنها پوسته‌ای است که از درون با شک و انکار حق، پوسیده است.
و این، دقیقاً معنای «ایمان ملبس به ظلم» است:
ایمانی بدون نور، بدون یقین، و بدون تمکین به ولیّ الهی.

ظلم به آیت، یعنی ظلم به معلم ربانی!
هیچ تفاوتی ندارد؛
چه، کسی به آیات خدا بی‌اعتنایی کند، و چه، کسی نسبت به معلم ربانی اعراض ورزد—هر دو، در نهایت، قلب را در تاریکی فرو می‌برند؛ و هر دو، مصداق روشن ظلم هستند.
چرا که آیات خدا (تقدیرات الهی) و معلمان ربانی، دو جلوه از یک حقیقت نورانی‌اند؛
و ظلم به یکی، ظلم به دیگری است.
اگر نتوانی در دل ابتلائات، با یاد معلم ربانی، گره از آیات الهی بگشایی،
یعنی هنوز از ظلمت به نور نرسیده‌ای.
صرف تکرار خواندن آیة‌الکرسی، بدون فهم وظیفه و بدون گذشتن از تمنیات نفسانی در دل شرایط،
نه تنها سودی ندارد، بلکه تاریکی قلب را بیشتر می‌کند!
اما اگر در دل گرفتاری، خود را به یاد معلم ربانی سپردی،
و آیت عرضه شده را با نور او معنا کردی، در آن هنگام است که وعده‌ی الهی محقق می‌شود:
«ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ»
یعنی یادآوری آیت، باید با یاد معلم ربانی همراه باشد؛
و اگر چنین شد، قلب، آرام‌آرام از تاریکی بیرون می‌آید
و با نور علم آل‌محمد علیهم‌السلام زینت می‌گیرد—ان‌شاءالله تعالی.
اما اگر این یادآوری را نادیده بگیری، و از معلم ربانی اعراض کنی، مشمول هشدارهای سخت قرآن خواهی شد:
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها»
«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها»
پس تمام موارد مربوط به «اعراض» از آیت، و واژه‌هایی چون «صَدَفَ»،
باید در نسبت با اعراض از معلم ربانی تفسیر شوند؛
و این همان ظلمی است که قلب را تاریک می‌کند.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:
أَنَا دَعْوَةُ أَبِي إِبْرَاهِيمَ
قَالَ قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ صِرْتَ دَعْوَةَ أَبِيكَ إِبْرَاهِيمَ ؟
قَالَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ‏
إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً

فَاسْتَخَفَّ إِبْرَاهِيمَ‏ الْفَرَحُ قَالَ يَا رَبِّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي أَئِمَّةً مِثْلِي
فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ إِنِّي لَا أُعْطِيكَ عَهْداً لَا أَفِي بِهِ‏   
+ «وفای به عهد»

قَالَ يَا رَبِّ مَا الْعَهْدُ الَّذِي لَا تَفِي بِهِ
قَالَ
لَا أُعْطِيكَ الظالم [لِظَالِمٍ‏] مِنْ ذُرِّيَّتِكَ عَهْداً

قَالَ إِبْرَاهِيمُ عِنْدَهَا يَا رَبِّ
وَ مَنِ الظَّالِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِي؟

قَالَ لَهُ مَنْ يَسْجُدُ لِلصَّنَمِ مِنْ دُونِي‏ يَعْبُدُهَا
قَالَ إِبْرَاهِيمُ عِنْدَ ذَلِكَ‏
وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ
فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏

فَقَالَ النَّبِيُّ ص فَانْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلَى عَلِيٍّ لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُنَا لِصَنَمٍ قَطُّ فَاتَّخَذَنِي نَبِيّاً وَ اتَّخَذَ عَلِيّاً وَصِيّاً.
رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:
«من همان دعای پدرم ابراهیم هستم.»
گفتیم: ای رسول خدا! چگونه تو دعای پدرت ابراهیم شدی؟
فرمود:
خدای متعال به ابراهیم علیه‌السلام وحی فرمود:
«من تو را امام مردم قرار می‌دهم.»
ابراهیم از شدت خوشحالی سبک‌بال شد و عرض کرد:
«پروردگارا! از فرزندان من نیز امامانی مانند من قرار بده!»
پس خداوند متعال به او وحی فرمود:
«ای ابراهیم! من عهدی را که به آن وفا نمی‌کنم، به تو نمی‌دهم.»
ابراهیم عرض کرد:
«پروردگارا! کدام عهد است که به آن وفا نمی‌کنی؟»
خداوند فرمود:
«به هیچ‌یک از فرزندان ظالم تو، عهد امامت نمی‌دهم.»
ابراهیم عرض کرد:
«پروردگارا! ظالم از فرزندانم کیست؟»
خداوند فرمود:
«آن‌کس که برای غیر من سجده کند و بت را عبادت نماید.»
در آن هنگام ابراهیم گفت:
«پروردگارا! من و فرزندانم را از پرستش بت‌ها دور نگه‌دار. پروردگارا! این بت‌ها بسیاری از مردم را گمراه کرده‌اند! پس هرکه از من پیروی کند، از من است؛ و هرکه نافرمانی کند، بی‌گمان تو آمرزنده و مهربانی.»
سپس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:
«پس آن دعای ابراهیم در نهایت به من و علی رسید؛ چراکه هیچ‌یک از ما هرگز برای بت سجده نکرده‌ایم! پس خدا مرا پیامبر قرار داد، و علی را وصیّ من ساخت.»

در این حدیث زیبا، «ظالم» کیست؟
وقتی ابراهیم علیه‌السلام از خداوند درخواست کرد که از ذریه‌اش نیز امامانی قرار دهد،
خداوند پاسخ داد:
«لَا أُعْطِيكَ الظّالِمَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ عَهْداً»
«من به هیچ‌یک از فرزندان ظالم تو عهد امامت نمی‌دهم.»
ابراهیم عرض کرد:
«رَبِّ وَ مَنِ الظَّالِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِي؟»
«پروردگارا! ظالم در میان فرزندان من کیست؟»
و پاسخ آمد:
«مَنْ يَسْجُدُ لِلصَّنَمِ مِنْ دُونِي يَعْبُدُهَا»
«کسی که به جای من، برای بت سجده کند و آن را بپرستد.»
بنابراین، در این حدیث، ظالم به کسی اطلاق شده که به جای خدا، بت را عبادت می‌کند؛
یعنی در موضع پرستش، چیزی غیر از خدا را قرار می‌دهد.
این دقیقاً همان معنای عمیق ظلم در قرآن است:
«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»

ظلم در اینجا یعنی «جایگزینی نابجا»: بت به جای خدا، غیر معصوم به جای معصوم
این نوع ظلم، نابجا قرار دادن است؛ یعنی:
قرار دادن بت به جای خدا در موضع پرستش
یا قرار دادن غیر امام معصوم به جای امام منصوب از سوی خدا در موضع امامت و هدایت
پس ظلم در این سیاق، به معنای دقیق کلمه یعنی:
«وَضْعُ الشَّیءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ»
«قرار دادن چیزی در غیر جای مناسبش»
و این دقیقاً مفهوم مشترک و مترادف واژه‌های توحید و ولایت است:
همان‌گونه که نباید به جای خدا، بت را پرستید،
نباید به جای امام معصوم، غیر معصوم را به عنوان حجت و امام برگزید.

چرا امامت به ظالم داده نمی‌شود؟
چون امامت، جایگاه تجلی نور خدا است، و ظالم—یعنی کسی که قلبش آلوده به شرک، بت‌پرستی، و هواپرستی است—نمی‌تواند مَظهر نور و علم ربانی باشد.
خداوند در قرآن صریحاً می‌فرماید:
«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي، قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»

نقطه اوج حدیث: چرا پیامبر(ص) و علی(ع) مستحق امامت‌اند؟
در انتهای حدیث، پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید:
«فَانْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلَى عَلِيٍّ، لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُنَا لِصَنَمٍ قَطُّ»
یعنی:
چون هیچ‌گاه برای بت سجده نکردیم
و هیچ‌گاه در موضع پرستش و اطاعت، غیر خدا را نگذاشتیم
پس از دایره ظلم خارج شدیم و در زمره‌ی مخلصین و موحدینِ ناب قرار گرفتیم
و در نتیجه، دعای ابراهیم در ما به اجابت رسید
و امامت و نبوت به ما واگذار شد

در این حدیث، ظلم به معنای شرک و جایگزینی ناحق است:
در پرستش خدا، با بت
و در اطاعت و اخذ علم، با غیر امام معصوم
و پیام روشنی دارد:
هر کس از نور ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام روی برگرداند و به سراغ غیر ایشان برود،
در تاریکی ظلمت قدم نهاده و در مسیر ابراهیمی نیست.

«حکم‌رانِ حسود: ظالمی که با تمنای خودش قضاوت می‌کند!»
حسود به ما انزل الله حکم نمیکند:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
[سورة المائدة (5): آية 45]
وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)
و در [تورات‏] بر آنان مقرّر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مى‌‏باشد؛ و زخمها [نيز به همان ترتيب‏] قصاصى دارند.
و هر كه از آن [قصاص‏]درگذرد، پس آن، كفّاره [گناهان‏] او خواهد بود.
و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده‌‏اند، آنان خود ستمگرانند.

آیه:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
و هر کس به آنچه خدا نازل کرده، حکم نکند، پس آنانند ستمکاران (ظالمون).

«ما أنزل الله» یعنی نور علم معلم ربانی
«ما أنزل الله» یعنی:
تمام آن نور نازله‌ای است که خداوند از ملکوت، بر قلب معلمان ربانی، یعنی اهل‌بیت علیهم‌السلام فروفرستاده است.
یعنی همان علمی که از طریق وحی و ولایت، در عالم جاری شده.
بنابراین، حکم کردن به «ما أنزل الله»، یعنی حکم کردن با نور علم اهل‌بیت (ع).

حسود، به علمِ معلم ربانی تن نمی‌دهد!
حسود، به‌جای تسلیم شدن در برابر نور معلم ربانی، به تمنای خودش حکم می‌کند، نه به آنچه نازل شده است. او:
علم اهل‌بیت ع را می‌بیند، اما انکار می‌کند.
نور را می‌شناسد، اما از روی حسادت پشت می‌کند.
به جای تمکین به علم آل‌محمد، از دیگران (معلم سوء) یا از خودش حکم می‌گیرد.
پس دقیقاً مشمول همین آیه می‌شود:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ…»
یعنی: حسود، چون به نور معلم ربانی تمکین نمی‌کند،
و به‌جای آن، به رای و خواست خودش یا عالم سوء حکم می‌کند،
ظالم است.

ظلم حسود چیست؟
ظلم به نور نازل‌شده از جانب خدا
ظلم به خودش، چون از نور محروم می‌شود
ظلم به دیگران، چون آنان را هم از هدایت بازمی‌دارد
ظلم به ولیّ خدا، چون حق علم و اطاعت او را کتمان می‌کند

این ظلم، از جنس همان ظلم ابراهیمی است
در حدیث نبوی که پیش‌تر ترجمه شد، خدا به ابراهیم فرمود:
«لَا أُعْطِيكَ الظالم مِنْ ذُرِّيَّتِكَ عَهْداً»
یعنی: اگر کسی نور را ببیند و انکار کند، اهل عهد و امامت نیست.
و حال در این آیه هم می‌خوانیم:
«فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
یعنی: آنان که به جای نور خدا، به ظنّ، رأی، یا هوای خود یا دیگران رجوع می‌کنند، ظالم‌اند.

حسود، یک انسان کینه‌توز است،
کسی است که به نور ولایت پشت کرده و به جای «ما أنزل الله»، با هوا و حسد خود حکم می‌کند.
و چون در جایگاه داوری و قضاوتِ درون،
نور معلم ربانی را کنار می‌گذارد و تمنای خود را بر مسند می‌نشاند،
مشمول این حکم الهی است:
«فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

[صاحب نور – غضب – ظلم] :
[سورة الأنبياء (21): الآيات 87 الى 90]
+ قبض « فِي الظُّلُماتِ » و بسط « وَ ذَا النُّونِ »
+ «ای – ای و ربی – ایوالله» …
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87)  
و «ذو النون» را [ياد كن‏] آنگاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم، تا در [دل‏] تاريكيها ندا درداد كه: «معبودى جز تو نيست، منزّهى تو، راستى كه من از ستمكاران بودم.»
فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88)
پس [دعاى‏] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم، و مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى‏دهيم.

+ [عصمت انبیاء]:
« وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ-
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ‏
إِنَّمَا ظَنَّ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُضَيِّقُ عَلَيْهِ رِزْقَهُ
أَ لَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ‏ أَيْ ضَيَّقَ عَلَيْهِ
وَ لَوْ ظَنَّ أَنَّ اللَّهَ لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ لَكَانَ قَدْ كَفَرَ»
+ « … فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ
فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ-
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ‏
قَالَ الرِّضَا ع
ذَاكَ يُونُسُ بْنُ مَتَّى ع- ذَهَبَ مُغاضِباً لِقَوْمِهِ‏ فَظَنَ‏ بِمَعْنَى اسْتَيْقَنَ- أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ‏ أَنْ لَنْ نُضَيِّقَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ وَ مِنْهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ‏ أَيْ ضَيَّقَ وَ قَتَرَ-
فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ‏ ظُلْمَةِ اللَّيْلِ وَ ظُلْمَةِ الْبَحْرِ وَ ظُلْمَةِ بَطْنِ الْحُوتِ- أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‏ بِتَرْكِي مِثْلَ هَذِهِ الْعِبَادَةِ الَّتِي قَدْ فَرَّغْتَنِي لَهَا فِي بَطْنِ الْحُوتِ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏
فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ »

حضرت یونس، صاحب نور بود!
لقب او در این آیات، ذَا النُّون است:
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً …
او ماموریت داشت که نور علم مهربانی را برای قومش، به آن میزانی که خدای مهربان صلاح بداند، آشکار کند.

اما تقدیر شد که این کار را نتواند انجام دهد (زلّات الانبیاء)
و بجای ادامۀ داستان مهربانی، غضب کرد:
إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً …
این غضب، یک ترک اولی و بی‌صبری نسبت به قوم نافرمان بود،
که در باطن، با حالتی از قبض نور قلب همراه شد.
مفاهیم از دست دادن نور آرامش؛
احساس دل‌تنگی، و جدایی از نورِ سکینه و تسلیم نبودن در برابر تدبیر الهی.

معنای «ظلم» در این ماجرا چیست؟
خود حضرت یونس ع، در نهایتِ فروتنی و معرفت، در دلِ تاریکی‌ها می‌گوید:
«إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»
ظلم یعنی: نور را رها کردن و به سمت تاریکی رفتن.

ایمان ملبّس به ظلم، یعنی همین!
«الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ…»
و در آن لحظه، حضرت یونس علیه‌السلام، خودش اعتراف کرد که:
«إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»

و راه بازگشت از ظلم، همین تسبيح و اعتراف است.
و رمز نجات همین‌جاست:
فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ…
یعنی:
ندا از دلِ ظلمت، یعنی اعتراف در قلب تاریکی
گفتنِ «سُبْحانَكَ» یعنی پاک دانستن خدا و پذیرفتن تقصیر خود
گفتنِ «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» یعنی بازگشت به نور
و خداوند فرمود:
«فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی