دکتر محمد شعبانی راد

مناظرۀ امام رضا علیه السلام با عمران صابی! فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ؟ … هُوَ نُورٌ!

DEBATING!

فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ؟ … هُوَ نُورٌ!
مثال تصویر شیء در آینه!

+ «معرفة الله»
+ «معرفة الامام بالنورانیة»
+ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ِ»
+ «به خود خدا فکر نکن! به نور خدا فکر کن!»

امام رضا علیه السلام:
فَقَالَ الرِّضَا ع:
… حضرت خطاب به جمعیت فرمودند:
يَا قَوْمِ إِنْ كَانَ فِيكُمْ أَحَدٌ يُخَالِفُ الْإِسْلَامَ وَ أَرَادَ أَنْ يَسْأَلَ فَلْيَسْأَلْ غَيْرَ مُحْتَشِمٍ
اگر در بین شما، کسى مخالف اسلام هست و مى‌‏خواهد سؤال کند،
بدون خجالت و رودربایستى سؤال کند.
فَقَامَ إِلَيْهِ عِمْرَانُ الصَّابِي وَ كَانَ وَاحِداً مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَقَالَ
در این موقع، عمران صابى که یکى از متکلّمین بود، برخاست و گفت:
يَا عَالِمَ النَّاسِ
اى دانشمند،
لَوْ لَا أَنَّكَ دَعَوْتَ إِلَى مَسْأَلَتِكَ لَمْ أُقْدِمْ عَلَيْكَ بِالْمَسَائِلِ
اگر دعوت به پرسش نکرده بودى، اقدام به سؤال نمى‌‏کردم.
فَلَقَدْ دَخَلْتُ بِالْكُوفَةِ وَ الْبَصْرَةِ وَ الشَّامِ وَ الْجَزِيرَةِ وَ لَقِيتُ الْمُتَكَلِّمِينَ
من به کوفه، بصره، شام و جزیره سفر نموده، با متکلّمین بسیارى برخورد کرده‌‏ام،
فَلَمْ أَقَعْ عَلَى أَحَدٍ يُثْبِتُ لِي وَاحِداً لَيْسَ غَيْرَهُ قَائِماً بِوَحْدَانِيَّتِهِ
ولى کسى را نیافته‌‏ام که بتواند وجود «واحد» ى را که غیر از او کس دیگرى قائم به وحدانیت نباشد، برایم ثابت کند.
أَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَسْأَلَكَ
آیا اجازه پرسش به من می‌دهى؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
إِنْ كَانَ فِي الْجَمَاعَةِ عِمْرَانُ الصَّابِي فَأَنْتَ هُوَ
اگر در بین جمعیت عمران صابى حاضر باشد، حتماً تو هستى،
قَالَ أَنَا هُوَ

گفت: بله خودم هستم.
قَالَ
حضرت فرمودند:
سَلْ يَا عِمْرَانُ وَ عَلَيْكَ بِالنَّصَفَةِ
وَ إِيَّاكَ وَ الْخَطَلَ‏ وَ الْجَوْرَ
بپرس، ولى انصاف را از دست مده
و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حق بپرهیز.
فَقَالَ
عمران گفت:
وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي مَا أُرِيدُ إِلَّا أَنْ تُثْبِتَ لِي شَيْئاً أَتَعَلَّقُ بِهِ‏ فَلَا أَجُوزُهُ
به‌خدا قسم، اى سرورم، فقط مى‌‏خواهم چیزى را برایم ثابت کنى که بتوانم به آن چنگ بزنم و تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم.
قَالَ
حضرت فرمودند:
سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ
آنچه مى‌‏خواهى بپرس.
فَازْدَحَمَ النَّاسُ وَ انْضَمَّ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ
اهل‌مجلس همگى ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند.
فَقَالَ عِمْرَانُ الصَّابِي
عمران گفت:
أَخْبِرْنِي عَنِ الْكَائِنِ الْأَوَّلِ وَ عَمَّا خَلَقَ
اوّلین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟
فَقَالَ لَهُ
حضرت فرمودند:
سَأَلْتَ‏ فَافْهَمْ
سؤال کردى، پس خوب دقّت کن.
أَمَّا الْوَاحِدُ فَلَمْ يَزَلْ وَاحِداً كَائِناً لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ بِلَا حُدُودٍ وَ لَا أَعْرَاضٍ وَ لَا يَزَالُ كَذَلِكَ
«واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون اینکه چیزى به‌همراهش باشد،
بدون هیچ‌گونه حدود و اَعراضى، و همیشه نیز این‌گونه خواهد بود.
ثُمَّ خَلَقَ خَلْقاً مُبْتَدِعاً مُخْتَلِفاً بِأَعْرَاضٍ وَ حُدُودٍ مُخْتَلِفَةٍ
سپس بدون هیچ سابقه قبلى، مخلوقى را با گونه‌‏اى دیگر آفرید، با اعراض و حدودى مختلف،
لَا فِي شَيْ‏ءٍ أَقَامَهُ وَ لَا فِي شَيْ‏ءٍ حَدَّهُ
نه آن را در چیزى قرار داد و نه در چیزى محدود نمود
وَ لَا عَلَى شَيْ‏ءٍ حَذَاهُ‏ وَ مَثَّلَهُ لَهُ
و نه به‌مانند و مثل چیزى ایجادش کرد و نه چیزى را مثل او نمود،
فَجَعَلَ الْخَلْقَ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ صَفْوَةً وَ غَيْرَ صَفْوَةٍ وَ اخْتِلَافاً وَ ائْتِلَافاً وَ أَلْوَاناً وَ ذَوْقاً وَ طَعْماً
و بعد از آن، مخلوقات را به صور مختلف و گوناگون، از جمله خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگ‌ها و طعم‌هاى متفاوت آفرید،
لَا لِحَاجَةٍ كَانَتْ مِنْهُ إِلَى ذَلِكَ
بدون اینکه نیازى به آن‌ها داشته باشد
وَ لَا لِفَضْلِ مَنْزِلَةٍ لَمْ يَبْلُغْهَا إِلَّا بِهِ
و یا براى رسیدن به مقام و منزلتى به این خلقت محتاج باشد
وَ لَا أرى [رَأَى‏] لِنَفْسِهِ فِيمَا خَلَقَ زِيَادَةً وَ لَا نُقْصَاناً
و در این آفرینش، در خود، زیادى یا نقصانى ندید.
تَعْقِلُ هَذَا يَا عِمْرَانُ
آیا این مطالب را مى‏‌فهمى؟
قَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي
گفت، بله به‌خدا، اى سرورم.
قَالَ
حضرت ادامه دادند
وَ اعْلَمْ يَا عِمْرَانُ أَنَّهُ لَوْ كَانَ خَلَقَ مَا خَلَقَ لِحَاجَةٍ
و بدان که اگر خداوند به‌خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق مى‌‏کرد،
لَمْ يَخْلُقْ إِلَّا مَنْ يَسْتَعِينُ بِهِ عَلَى حَاجَتِهِ
فقط چیزهایى را خلق مى‌‏کرد که بتواند از آن‌ها براى برآوردن حاجتش کمک بگیرد،
وَ لَكَانَ يَنْبَغِي أَنْ يَخْلُقَ أَضْعَافَ مَا خَلَقَ
و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آنچه خلق کرده بود، خلق کند؛ 
لِأَنَّ الْأَعْوَانَ كُلَّمَا كَثُرُوا كَانَ صَاحِبُهُمْ أَقْوَى
زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمک‌‏گیرنده قوى‌‏تر خواهد شد،
وَ الْحَاجَةُ يَا عِمْرَانُ لَا يَسَعُهَا
و نیز در این صورت حاجت‌‏ها تمامى نداشت؛
لِأَنَّهُ كَانَ لَمْ يُحْدِثْ مِنَ الْخَلْقِ شَيْئاً إِلَّا حَدَثَتْ فِيهِ حَاجَةٌ أُخْرَى
زیرا هر آفرینشى که انجام مى‌‏داد، حاجت دیگرى در او ایجاد مى‌‏شد،
وَ لِذَلِكَ أَقُولُ
و به این خاطر مى‌‏گویم:
لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ لِحَاجَةٍ
مخلوقات را از روى نیاز نیافریده است؛
وَ لَكِنْ نَقَلَ‏ بِالْخَلْقِ الْحَوَائِجَ بَعْضَهُمْ إِلَى بَعْضٍ
بلکه با آفرینش مخلوقات، از یکى به دیگرى منتقل مى‌‏نماید
وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ بِلَا حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى مَنْ فَضَّلَ
و بعضى را بر بعضى دیگر برترى مى‌‏دهد، بدون اینکه محتاج شخص برتر باشد
وَ لَا نَقِمَةٍ مِنْهُ عَلَى مَنْ أَذَلَ‏
یا بخواهد از آن دیگرى که زیردست قرار گرفته، انتقام بگیرد،
فَلِهَذَا خَلَقَ‏
به این علّت آفرینش کرده‏.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران سؤال کرد:
يَا سَيِّدِي
هَلْ كَانَ الْكَائِنُ مَعْلُوماً فِي نَفْسِهِ عِنْدَ نَفْسِهِ
آیا آن موجود، به خودى خود، نزد خود، معلوم بود؟
(به خودش علم داشت؟)

قَالَ‏ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
إِنَّمَا يَكُونُ الْمَعْلَمَةُ بِالشَّيْ‏ءِ لِنَفْيِ خِلَافِهِ
جز این نیست که علم و شناخت هرچیز براى تمییز آن از غیر است
وَ لِيَكُونَ الشَّيْ‏ءُ نَفْسُهُ بِمَا نُفِيَ عَنْهُ مَوْجُوداً
و براى این است که موجودیتش ثابت و شناخته شود؛
وَ لَمْ يَكُنْ هُنَاكَ شَيْ‏ءٌ يُخَالِفُهُ فَتَدْعُوهُ الْحَاجَةُ إِلَى نَفْيِ ذَلِكَ الشَّيْ‏ءِ عَنْ نَفْسِهِ بِتَحْدِيدِ مَا عَلِمَ مِنْهَا
و در آنجا وجود محض بود و غیرى نبود تا تمییز لازم باشد
و ضرورتى باشد که امتیاز هریک معلوم گردد.
جز وجود بَحت بسیط، چیز دیگرى نبود تا لازم آید حدّ هریک معلوم گردد.
أَ فَهِمْتَ يَا عِمْرَانُ
آیا فهمیدى اى عمران؟
قَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي
گفت: آرى اى سرور من.
فَأَخْبِرْنِي بِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَلِمَ مَا عَلِمَ
پس اکنون بفرما به چه چیز می‌دانست آنچه را مى‌‏دانست؟
یعنى به چه وسیله‌‏اى آنچه را که دانسته، بدان آگاهى یافته است؟
أَ بِضَمِيرٍ
أَمْ بِغَيْرِ ذَلِكَ‏
آیا به‌توسط ضمیر بوده است یا چیزى غیر از آن؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
أَ رَأَيْتَ إِذَا عَلِمَ بِضَمِيرٍ
اگر علم او از طریق «ضمیر» (و آن صورت حاصله در اندیشه) انجام بپذیرد،
هَلْ يَجِدُ بُدّاً مِنْ أَنْ يَجْعَلَ لِذَلِكَ الضَّمِيرِ حَدّاً تَنْتَهِي إِلَيْهِ الْمَعْرِفَةُ
آیا مى‌‏توان براى شناخت آن «ضمیر» حدّ و حدودى قرار نداد؟
قَالَ عِمْرَانُ
گفت:
لَا بُدَّ مِنْ ذَلِكَ
نه نمى‌‏توان.
قَالَ الرِّضَا ع
امام ادامه دادند:
فَمَا ذَلِكَ الضَّمِيرُ
آن ضمیر چیست؟
فَانْقَطَعَ وَ لَمْ يُحِرْ جَوَاباً
عمران جوابى نداد.
قَالَ الرِّضَا ع
سپس فرمودند:
لَا بَأْسَ
باکى نیست.
إِنْ سَأَلْتُكَ عَنِ الضَّمِيرِ نَفْسِهِ تَعْرِفُهُ بِضَمِيرٍ آخَرَ
حال اگر از تو در باره «ضمیر» بپرسم که آیا آن را با «ضمیر» دیگرى باز مى‌‏شناسى،
فَإِنْ قُلْتَ نَعَمْ أَفْسَدْتَ عَلَيْكَ قَوْلَكَ‏ وَ دَعْوَاكَ يَا عِمْرَانُ
اگر بگویى آرى، در واقع حرف و ادّعاى خودت را باطل کرده‌‏اى، اى عمران.
أَ لَيْسَ يَنْبَغِي أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ الْوَاحِدَ لَيْسَ يُوصَفُ بِضَمِيرٍ
آیا شایسته نیست بدانى که «واحد» یا «ضمیر» وصف نمى‌‏شود؟
وَ لَيْسَ يُقَالُ لَهُ أَكْثَرُ مِنْ فِعْلٍ وَ عَمَلٍ وَ صُنْعٍ
و چنان نیست که از برایش، غیر از کرد و کار گفته نشود
وَ لَيْسَ يُتَوَهَّمُ مِنْهُ مَذَاهِبُ وَ تَجْزِيَةٌ كَمَذَاهِبِ الْمَخْلُوقِينَ وَ تَجْزِيَتِهِمْ
و او چنان نیست که درباره‌‏اش جهات و اَجزاء، توهّم و خیال شود و یا درباره او، جهات و اَجزاء مختلف مثل جهات و اَجزاء مخلوقین قابل‌تصوّر گردد.
فَاعْقِلْ ذَلِكَ وَ ابْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَاباً
این را خوب بفهم و دانسته‌‏هاى صحیح خود را بر آن اساس قرار بده.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران سؤال کرد:
يَا سَيِّدِي
أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنْ حُدُودِ خَلْقِهِ كَيْفَ هِيَ وَ مَا مَعَانِيهَا وَ عَلَى كَمْ نَوْعٍ يَكُونُ
آیا مرا در باره کیفیت حدود خلقتش و معانى و انواع آن آگاه می‌کنى؟
قَالَ
حضرت فرمودند:
قَدْ سَأَلْتَ فَاعْلَمْ‏ أَنَّ حُدُودَ خَلْقِهِ عَلَى سِتَّةِ أَنْوَاعٍ‏
سؤالت را کردى، اکنون خوب دقّت کن تا بفهمى:
حدود خلق خداوند شش نوع است:
+ «حس ششم ؟!!!»
مَلْمُوسٍ
لمس‌کردنى،
وَ مَوْزُونٍ
وزن‌کردنى،
وَ مَنْظُورٍ إِلَيْهِ
دیدنى،
وَ مَا لَا ذَوْقَ لَهُ‏ وَ هُوَ الرُّوحُ
چیزى که وزن‏ ندارد که همان روح است
وَ مِنْهَا مَنْظُورٌ إِلَيْهِ
وَ لَيْسَ لَهُ وَزْنٌ وَ لَا لَمْسٌ وَ لَا حِسُّ وَ لَا لَوْنٌ وَ لَا ذَوْقٌ وَ التَّقْدِيرُ وَ الْأَعْرَاضُ وَ الصُّوَرُ وَ الطُّولُ وَ الْعَرْضُ
و نوعى دیگر که دیدنى است،
ولى وزن ندارد و قابل لمس و حسّ نیست، و رنگ ندارد و قابل چشیدن نیست و اندازه و عرض و صورت و طول و عرض نیز ندارد،
وَ مِنْهَا الْعَمَلُ وَ الْحَرَكَاتُ الَّتِي تَصْنَعُ الْأَشْيَاءَ وَ تَعْمَلُهَا وَ تُغَيِّرُهَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ وَ تَزِيدُهَا وَ تَنْقُصُهَا
و از جمله آنها عمل و حرکاتى است که اشیاء را مى‌‏سازد و از حالى به حال دیگر تغییرش مى‌‏دهد و زیاد و کم می‌کند؛
فَأَمَّا الْأَعْمَالُ وَ الْحَرَكَاتُ فَإِنَّهَا تَنْطَلِقُ لِأَنَّهُ لَا وَقْتَ لَهَا أَكْثَرَ مِنْ قَدْرِ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ
امّا اعمال و حرکات می‌روند و زمانى بیشتر از آنچه براى آن‌ها نیاز بوده، ندارند.
فَإِذَا فَرَغَ مِنَ الشَّيْ‏ءِ انْطَلَقَ بِالْحَرَكَةِ وَ بَقِيَ الْأَثَرُ
پس هرگاه فراغ و خلاصى از آن فعل حاصل شود، آن نیست شده و برود و اثرش باقى بماند،
وَ يَجْرِي مَجْرَى الْكَلَامِ الَّذِي يَذْهَبُ وَ يَبْقَى أَثَرُهُ
و جارى‌مجراى سخن است که می‌رود و تنها اثرش باقى مى‌‏ماند.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران گفت:
يَا سَيِّدِي
أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْخَالِقِ إِذَا كَانَ وَاحِداً لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ
بفرمایید اگر خالق «واحد» باشد، چیزى غیر از او نباشد و نیز چیزى به همراهش نباشد،
أَ لَيْسَ قَدْ تَغَيَّرَ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ
آیا آفرینش خلق، خود تغییرى نمى‌‏کند؟
قَالَ لَهُ الرِّضَا ع
حضرت فرمود:
قَدِيمٌ لَمْ يَتَغَيَّرْ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ
خدا بوده و با خلقت خلایق تغییر نمی‌کند؛
وَ لَكِنَّ الْخَلْقَ يَتَغَيَّرُ بِتَغَيُّرِهِ‏
بلکه مخلوقات با تغییرهایى که خدا در آن‌ها ایجاد مى‌‏کند، تغییر مى‌‏کنند.
قَالَ عِمْرَانُ يَا سَيِّدِي
عمران پرسید:
***
فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ

ما خدا را با چه چیز شناخته‌‏ایم؟
قَالَ
حضرت فرمودند:
بِغَيْرِهِ
با چیزى غیر از او.
قَالَ
پرسید:
فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ غَيْرُهُ
غیر او چیست؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
مَشِيَّتُهُ وَ اسْمُهُ وَ صِفَتُهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ
مشیّت او، اسم او و صفت او و هرچیز دیگر شبیه به این‌ها
وَ كُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّرٌ
و همگى اینها مخلوق، حادث و تدبیرشده خداوند هستند.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران پرسید:
يَا سَيِّدِي
فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ هُوَ
او چیست؟
قَالَ
حضرت فرمودند:
هُوَ نُورٌ
نور است،
بِمَعْنَى أَنَّهُ هَادٍ خَلْقَهُ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ
به این معنى که مخلوقاتش را ـ چه از اهل آسمان باشند، چه از اهل زمین‌ ـ هدایت مى‌‏کند
+ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
وَ لَيْسَ لَكَ عَلَى أَكْثَرَ مِنْ تَوْحِيدِي إِيَّاهُ
و به‌جز بیان و اثبات وحدانیت او بیان چیزى دیگر بر من واجب نیست.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران پرسید:
يَا سَيِّدِي
أَ لَيْسَ قَدْ كَانَ سَاكِتاً قَبْلَ الْخَلْقِ لَا يَنْطِقُ ثُمَّ نَطَقَ
آیا مگر این‌طور نیست که قبل از آفرینش ساکت بوده، سپس به نطق آمده است؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
لَا يَكُونُ السُّكُوتُ إِلَّا عَنْ نُطْقٍ قَبْلَهُ وَ الْمَثَلُ فِي ذَلِكَ أَنَّهُ لَا يُقَالُ لِلسِّرَاجِ هُوَ سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ‏ وَ لَا يُقَالُ إنَّ السِّرَاجَ لَيُضِي‏ءُ فِيمَا يُرِيدُ أَنْ يَفْعَلَ بِنَا لِأَنَّ الضَّوْءَ مِنَ السِّرَاجِ لَيْسَ بِفِعْلٍ مِنْهُ وَ لَا كَوْنٍ وَ إِنَّمَا هُوَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ غَيْرَهُ
سکوت در جایى معنى دارد که قبلاً نطقى در بین باشد. به‌عنوان مثال، در مورد چراغ «ساکت» گفته نمى‌‏شود. و نیز در مورد کار چراغ، گفته نمى‌‏شود: «چراغ درخشید»؛ زیرا «نور» و «درخشش»، «کار» و «وجود» ى از چراغ نیستند؛ بلکه چیزى جز چراغ نیستند و فعل چراغ محسوب نمی‌شوند و خود چیزى جز نور نیستند.
فَلَمَّا اسْتَضَاءَ لَنَا قُلْنَا قَدْ أَضَاءَ لَنَا حَتَّى اسْتَضَأْنَا بِهِ
فَبِهَذَا تَسْتَبْصِرُ أَمْرَكَ
پس هنگامى که ما را روشنى مى‌‏بخشد، گوییم از براى ما روشن شد و ما روشنى جستیم
و تو به آن روشنى، امر خود را مى‏‌یابى، در کار خویش، بینا می‌گردى
.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران گفت:
يَا سَيِّدِي
فَإِنَّ الَّذِي كَانَ عِنْدِي أَنَّ الْكَائِنَ قَدْ تَغَيَّرَ فِي فِعْلِهِ عَنْ حَالِهِ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ
من گمان مى‌‏کردم، خالق با آفریدن مخلوقات و تغییرى که در کارش ایجاد مى‌‏شود، از حالت خود دگرگون مى‏‌گردد.
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
أَحَلْتَ‏ يَا عِمْرَانُ فِي قَوْلِكَ إِنَّ الْكَائِنَ يَتَغَيَّرُ فِي وَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ حَتَّى يُصِيبَ الذَّاتَ مِنْهُ مَا يُغَيِّرُهُ
سخن محالى گفتى که موجود تغییر مى‌‏کند، مگر اینکه چیزى آن را تغییر دهد.
يَا عِمْرَانُ
هَلْ تَجِدُ النَّارَ تُغَيِّرُهَا تَغَيُّرَ نَفْسِهَا
آیا دیده‌‏اى که تغییر آتش، آن را تغییر دهد؟
وَ هَلْ تَجِدُ الْحَرَارَةَ تُحْرِقُ نَفْسَهَا
یا تا حال دیده‌‏اى که حرارت خودش را بسوزاند؟
أَوْ هَلْ رَأَيْتَ بَصِيراً قَطُّ رَأَى بَصَرَهُ
یا هیچ دیده‌‏اى که شخص بینا بینایى خود را ببیند؟
قَالَ‏ عِمْرَانُ
عمران گفت:
لَمْ أَرَ هَذَا إِلَّا أَنْ تُخْبِرَنِي يَا سَيِّدِي أَ هُوَ فِي الْخَلْقِ أَمِ الْخَلْقُ فِيهِ
نه، ندیده‌‏ام.
حال بفرمایید آیا او در مخلوقات است یا مخلوقات در اویند؟
(سوال اینه که: پس رابطۀ خالق و مخلوق چجوریه؟! جواب در مثال تصویر در آینه است!)
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
أَجَلُ‏ يَا عِمْرَانُ عَنْ ذَلِكَ
لَيْسَ هُوَ فِي الْخَلْقِ وَ لَا الْخَلْقُ فِيهِ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ وَ سَاءَ عِلْمُكَ مَا تَعْرِفُهُ‏ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏
او برتر از این حرف‌هاست.
نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند.
والاتر و برتر از این حالت است.
حال به حول و قوّه الهى برایت توضیح خواهم داد.
أَخْبِرْنِي عَنِ الْمِرْآةِ
أَنْتَ فِيهَا أَمْ هِيَ فِيكَ
بگو ببینم آیا تو در آینه هستى یا آینه در تو؟
+ «یقن»
فَإِنْ كَانَ لَيْسَ وَاحِدٌ مِنْكُمَا فِي صَاحِبِهِ فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ اسْتَدْلَلْتَ بِهَا عَلَى نَفْسِكَ يَا عِمْرَانُ
اگر هیچ‌کدام در دیگرى نیستید چگونه خودت را در آینه مى‌‏بینى؟
قَالَ
گفت
بِضَوْءٍ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا
توسط نورى که بین من و آن هست.
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
هَلْ تَرَى مِنْ ذَلِكَ الضَّوْءِ فِي الْمِرْآةِ أَكْثَرَ مِمَّا تَرَاهُ فِي عَيْنِكَ
آیا آن نور را ـ‌ بیشتر از آنچه در چشم خود مى‌‏بینى‌ ـ در آینه مى‏‌بینى؟
قَالَ
گفت:
نَعَمْ
بله.
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
فَأَرِنَاهُ
به ما نشانش بده.
فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً
عمران جوابى نداد.
قَالَ
حضرت فرمودند:
فَلَا أَرَى النُّورَ إِلَّا وَ قَدْ دَلَّكَ وَ دَلَّ الْمِرْآةَ عَلَى أَنْفُسِكُمَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ فِي وَاحِدٍ مِنْكُمَا
از نظر من، نور بدون اینکه در یکى از شما دو تا باشد، تو و آینه را به خودتان نشان داده است.
وَ لِهَذَا أَمْثَالٌ كَثِيرَةٌ غَيْرُ هَذَا لَا يَجِدُ الْجَاهِلُ فِيهَا مَقَالًا
این موضوع مثال‌هاى دیگرى هم دارد که جاهل را در آن‌ها راهى نیست.
وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏
خداوند را داستان بالاتر است.
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْمَأْمُونِ فَقَالَ
سپس رو به مأمون نموده، فرمودند:
الصَّلَاةُ قَدْ حَضَرَتْ
وقت نماز شده است.
فَقَالَ عِمْرَانُ
عمران گفت:
يَا سَيِّدِي
لَا تَقْطَعْ عَلَيَّ مَسْأَلَتِي فَقَدْ رَقَّ قَلْبِي
مولاى من، سؤال مرا قطع نکن. دلم نرم شده است.
قَالَ الرِّضَا ع
فرمودند:
نُصَلِّي وَ نَعُودُ
نماز می‌گذاریم و بازمى‌‏گردیم.
فَنَهَضَ وَ نَهَضَ الْمَأْمُونُ
سپس برخاستند و مأمون نیز از جاى برخاست.
فَصَلَّى الرِّضَا ع دَاخِلًا
حضرت در داخل (اندرونى) نماز خواندند
وَ صَلَّى النَّاسُ خَارِجاً خَلْفَ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ
ثُمَّ خَرَجَا
و مردم به امامت محمّد بن جعفر (عموى حضرت) در بیرون نماز گزاردند.سپس بیرون آمده 
فَعَادَ الرِّضَا ع إِلَى مَجْلِسِهِ
و به جاى خود بازگشتند
وَ دَعَا بِعِمْرَانَ
و عمران را فراخوانده،
فَقَالَ
فرمودند:
سَلْ يَا عِمْرَانُ
سؤال‌هایت را عنوان کن.
قَالَ
گفت:
يَا سَيِّدِي
أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ يُوَحَّدُ بِحَقِيقَةٍ أَوْ يُوَحَّدُ بِوَصْفٍ
بفرمایید: آیا یکتایى خداوند به حقیقت درک مى‌‏شود یا از روى وصف؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
إِنَّ اللَّهَ الْمُبْدِئُ‏ الْوَاحِدُ الْكَائِنُ الْأَوَّلُ
خداوند ایجادکننده یکتا، همان موجودى که از اوّل بوده است،
لَمْ يَزَلْ وَاحِداً
همیشه یکتا بوده،
لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ
بدون اینکه چیزى به همراهش باشد.
فَرْداً لَا ثَانِيَ مَعَهُ
تک است و دومى ندارد.
لَا مَعْلُوماً وَ لَا مَجْهُولًا
نه معلوم است و نه مجهول.
وَ لَا مُحْكَماً وَ لَا مُتَشَابِهاً
نه محکم است و نه متشابه.
وَ لَا مَذْكُوراً وَ لَا مَنْسِيّاً
نه در یادهاست و نه فراموش شده
وَ لَا شَيْئاً يَقَعُ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ غَيْرِهِ
و نه چیزى است که نام چیز دیگرى از اشیاء غیر از خودش بر او نهاده شود.
وَ لَا مِنْ وَقْتٍ كَانَ وَ لَا إِلَى وَقْتٍ يَكُونُ
این‌طور نیست که از وقتى (خاصّ) موجود شده باشد و تا وقت (معینى) باقى بماند
وَ لَا بِشَيْ‏ءٍ قَامَ وَ لَا إِلَى شَيْ‏ءٍ يَقُومُ
یا قائم به چیز دیگر بوده باشد و یا تا مرز چیز دیگرى برپا باشد.
وَ لَا إِلَى شَيْ‏ءٍ اسْتَنَدَ وَ لَا فِي شَيْ‏ءٍ اسْتَكَنَّ
به چیزى تکیه نکرده و در چیزى پنهان نشده است
وَ ذَلِكَ كُلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ‏
و این‌ها همه قبل از خلقت خلق است؛
إِذْ لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ
چون چیزى غیر از خودش نبوده است 
وَ مَا أُوقِعَتْ‏ عَلَيْهِ مِنَ الْكُلِّ فَهِيَ صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ
و هر صفتى بر او قرار دهى، همگى صفاتى است حادث
وَ تَرْجَمَةٌ يَفْهَمُ بِهَا مَنْ فَهِمَ
و ترجمانى است که موجب فهمیدن مى‌‏شود.
وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاؤُهَا ثَلَاثَةٌ
و بدان که ابداع، مشیت و اراده، سه اسم براى یک چیز هستند؛
وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ
و اوّلین ابداع، اراده و مشیت او، حروفى بود
الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ
که آن‌ها را اصل هر چیزى قرار داد
وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ
و راهنمایى بر هر مدرک
وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ‏
و روشن‌گرى بر هر امر مشتبهى نمود؛
وَ بِتِلْكَ الْحُرُوفِ تَفْرِيقُ‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ‏ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى
و به‌وسیله آن حروف، هر چیز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، یا معنى و غیرمعنى از هم جدا و شناخته مى‌‏شود
وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا
و همه امور بر آن‌ها جمع شده است
وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا تَتَنَاهَى وَ لَا وُجُودَ لَهَا
و در آفرینش این حروف براى آن‌ها، معناى متناهى و وجودى غیر از نفس آن‌ها، قرار نداد؛
لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ
زیرا آن‌ها با ابداع و ایجاد، به‌وجود آمده‌‏اند
وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ 
أَوَّلُ‏ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏
و نور، در اینجا، اوّلین فعل خداست؛
خدایى که خود نور آسمان‌ها و زمین است
وَ الْحُرُوفُ هِيَ الْمَفْعُولُ بِذَلِكَ الْفِعْلِ

و حروف از آن فعل، به فعلیت رسیده‌‏اند
وَ هِيَ الْحُرُوفُ الَّتِي عَلَيْهَا مَدَارُ الْكَلَامِ
و آن‌ها حروفى هستند که اساس گفتار بر آن‌هاست
وَ الْعِبَادَاتُ كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عليها [عَلَّمَهَا] خَلْقَهُ
و عبارات همگى از خداوند است که به خلق خود آموخته است.
وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً

این حروف، سى و سه حرف هستند:
فَمِنْهَا ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى لُغَاتِ الْعَرَبِيَّةِ
بیست و هشت حرف از آنها نشانگر زبان‌هاى (لهجه‌‏هاى) عربى است.
وَ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى لُغَاتِ السُّرْيَانِيَّةِ وَ الْعِبْرَانِيَّةِ
و از بیست و هشت حرف، بیست و دو حرف، نشانگر زبان‌هاى سریانى و عبرىّ است.
وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةً فِي سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ وَ الْأَقَالِيمِ وَ اللُّغَاتِ كُلِّهَا
و از میان آن‌ها پنج حرف در سایر زبان‌هاى عجم در مناطق مختلف، زبان‌ها، متفرّق و پراکنده است.
وَ هِيَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ حَرْفاً مِنَ اللُّغَاتِ
فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِينَ حَرْفاً
و اینها پنج حرف هستند که از بیست و هشت حرف جدا شده‌‏اند
که در نتیجه، حروف سى و سه حرف شد.
فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فيتجحخ‏ [فَبِحُجَجٍ‏] لَا يَجُوزُ ذِكْرُهَا أَكْثَرَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ
و این پنج حرف، به دلایلى است که بیش از آنچه گفتیم، جایز نیست ذکر شود.
ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ
سپس حروف را بعد از احصاءنمودن و شمردن آن‌ها «فعل» خود نمود؛
كَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ‏
مثل این آیه شریفه:
كُنْ فَيَكُونُ‏
موجود شو، او نیز موجود شد.
وَ كُنْ مِنْهُ صُنْعٌ‏ وَ مَا يَكُونُ‏ بِهِ الْمَصْنُوعُ
«کن» صفت و خلقت خداست
و آنچه که از آن ایجاد مى‏‌شود، مصنوع و مخلوق است،
فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ
اوّلین خلقت خداوند عزّوجلّ ابداع است.
لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَكَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ
بدون وزن و حرکت است، مسموع نیست، رنگ ندارد، قابل‌حسّ نیست.
وَ الْخَلْقُ الثَّانِي الْحُرُوفُ
دومین مخلوق، حروف‌اند 
لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ
وَ هِيَ مَسْمُوعَةٌ مَوْصُوفَةٌ غَيْرُ مَنْظُورٍ إِلَيْهَا
که وزن و رنگ ندارند.
قابل شنیدن و وصف کردن هستند، ولى قابل‌دیدن نیستند.
وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا كَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ كُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقٍ مَنْظُوراً إِلَيْهِ
سومین مخلوق چیزى است از همه انواع محسوسِ ملموس.
قابل چشیدن و قابل دیدن است.
وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ
و خداوند تبارک و تعالى قبل از ابداع بوده است؛
لِأَنَّهُ لَيْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْ‏ءٌ وَ لَا كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ
زیرا قبل از خداوند عزّوجلّ و همراه او، چیز دیگرى نبوده است؛
وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ
و ابداع قبل از حروف بوده است
وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ نَفْسِهَا
و حروف چیز دیگرى غیر از خود را نشان نمى‌‏دهند.
قَالَ الْمَأْمُونُ
مأمون سؤال کرد:
وَ كَيْفَ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا
چطور غیر از خود، چیز دیگرى را نشان نمى‌‏دهند؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَجْمَعُ مِنْهَا شَيْئاً لِغَيْرِ مَعْنًى‏ أَبَداً
زیرا خداوند تبارک و تعالى آن‌ها را براى معنى کنار هم جمع مى‌‏کند.
فَإِذَا أَلَّفَ مِنْهَا أَحْرُفاً أَرْبَعَةً أَوْ خَمْسَةً أَوْ سِتَّةً أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَقَلَّ لَمْ يُؤَلِّفْهَا بِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَمْ يَكُنْ إِلَّا لِمَعْنًى مُحْدَثٍ لَمْ يَكُنْ قَبْلَ ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ
وقتى چند حرف از آن‌ها را مثلاً چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر را در کنار هم قرار مى‌‏دهد، براى معنایى است مُحدَث و جدید که قبلاً نبوده است.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران پرسید:
فَكَيْفَ لَنَا بِمَعْرِفَةِ ذَلِكَ
ما چگونه مى‌‏توانیم این مطلب را (بهتر) بفهمیم؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
أَمَّا الْمَعْرِفَةُ فَوَجْهُ ذَلِكَ وَ بَيَانُهُ‏ أَنَّكَ تَذْكُرُ الْحُرُوفَ إِذَا لَمْ تُرِدْ بِهَا غَيْرَ نَفْسِهَا ذَكَرْتَهَا فَرْداً
فَقُلْتَ ا ب ت ث ج ح خ حَتَّى تَأْتِيَ عَلَى آخِرِهَا
توضیح این مطلب چنین است که وقتى مقصود تو از این حروف، خود آن‌ها باشد، نه چیز دیگرى، آن‌ها را جداجدا ذکر مى‌‏کنى و می‌گویى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر.
فَلَمْ تَجِدْ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا
در این صورت معنایى غیر از خود این حروف در آنها نمى‏‌یابى؛
وَ إِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً وَ جَعَلْتَهَا اسْماً وَ صِفَةً لِمَعْنَى مَا طَلَبْتَ وَ وَجْهِ مَا عَنَيْتَ‏ كَانَتْ دَلِيلَةً عَلَى مَعَانِيهَا دَاعِيَةً إِلَى الْمَوْصُوفِ بِهَا
امّا وقتى آنها را کنار هم بگذارى و اسم و صفت براى معنى مورد نظر خود بسازى، نشانگر معنى و موصوف خود خواهند بود،
أَ فَهِمْتَهُ
آیا فهمیدى؟
قَالَ نَعَمْ
گفت: بله.
قَالَ الرِّضَا ع
وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَكُونُ صِفَةٌ لِغَيْرِ مَوْصُوفٍ
وَ لَا اسْمٌ لِغَيْرِ مَعْنًى
وَ لَا حَدٌّ لِغَيْرِ مَحْدُودٍ
وَ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ كُلُّهَا تَدُلُّ عَلَى الْكَمَالِ وَ الْوُجُودِ
وَ لَا تَدُلُّ عَلَى الْإِحَاطَةِ كَمَا تَدُلُّ الْحُدُودُ الَّتِي هِيَ التَّرْبِيعُ وَ التَّثْلِيثُ وَ التَّسْدِيسُ
و بدان که صفت نمى‌‏تواند بدون موصوف باشد
و نیز اسم بدون معنى،
و حدّ بدون محدود نخواهد بود
و صفات و اسماء همگى دالّ بر کمال و وجود هستند؛
و به مانند حدود، مثل تربیع (چهارتایى نمودن)، تثلیث (سه‌‏تایى نمودن)، و تسدیس (شش‏تایى نمودن)، دلالتى بر احاطه و فراگیرى ندارند؛
لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تُدْرَكُ مَعْرِفَتُهُ بِالصِّفَاتِ وَ الْأَسْمَاءِ
وَ لَا تُدْرَكُ بِالتَّحْدِيدِ بِالطُّولِ وَ الْعَرْضِ وَ الْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ وَ اللَّوْنِ وَ الْوَزْنِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ
وَ لَيْسَ يَحُلُ‏ بِاللَّهِ [جَلَ‏] وَ تَقَدَّسَ شَيْ‏ءٌ مِنْ ذَلِكَ حَتَّى يَعْرِفَهُ خَلْقُهُ بِمَعْرِفَتِهِمْ أَنْفُسَهُمْ بِالضَّرُورَةِ الَّتِي‏ ذَكَرْنَا وَ لَكِنْ يُدَلُّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِصِفَاتِهِ وَ يُدْرَكُ بِأَسْمَائِهِ‏ وَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ بِخَلْقِهِ حق [حَتَّى‏] لَا يَحْتَاجَ فِي ذَلِكَ الطَّالِبُ الْمُرْتَادُ إِلَى رُؤْيَةِ عَيْنٍ وَ لَا اسْتِمَاعِ أُذُنٍ وَ لَا لَمْسِ كَفٍّ وَ لَا إِحَاطَةٍ بِقَلْبٍ
زیرا معرفت خداوند به وسیله صفات و اسماء درک مى‌‏شود 
و با حدّ قرار دادن توسط طول و عرض، قلّت و کثرت، رنگ و وزن و نظایر آن‌ها درک نمى‌‏شود.
و هیچ‌چیز از این مذکورات، در مورد خداوند جلّ‌وتقدّس مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود، او را (توسط این حدود) بشناسند.
و این مطلب، بالضّرورة، از گفته‌‏ها و دلایل ما ثابت مى‌‏شود؛
لکن صفات خدا، دالّ بر خداوند هستند.
و او با اسماء خویش درک مى‌‏گردد
و با وجود مخلوقات، بر وجود او استدلال مى‌‏توان کرد؛
+ «اسجدوا لآدم – سجدع بر مخلوق به دستور خالق»
به‌گونه‌‏اى که انسانِ طالب (حقیقت) نیازى به دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و لمس با دست و احاطه کردن با جان و دل نخواهد داشت.
وَ لَوْ كَانَتْ صِفَاتُهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ لَا تَدُلُّ عَلَيْهِ وَ أَسْمَاؤُهُ لَا تَدْعُو إِلَيْهِ وَ الْمَعْلَمَةُ مِنَ الْخَلْقِ لَا تُدْرِكُهُ لِمَعْنَاهُ كَانَتِ‏ الْعِبَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ لِأَسْمَائِهِ وَ صِفَاتِهِ دُونَ مَعْنَاهُ
فَلَوْ لَا أَنَّ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَكَانَ الْمَعْبُودُ الْمُوَحَّدُ غَيْرَ اللَّهِ
لِأَنَّ صِفَاتِهِ وَ أَسْمَاءَهُ غَيْرُهُ
و اگر صفات و اسمائش نشانگر او نبود و علم مخلوق معناى او را درک نمى‌‏کرد،
مخلوق، اَسماء و صفات او را مى‌‏پرستید، نه معناى او را؛
و اگر غیر از آن بود، معبود یکتا غیر از «اللَّه» بود؛
زیرا اسماء و صفات غیر از او هستند.
+ «اسم الله غیر الله»
أَ فَهِمْتَ
آیا فهمیدى؟
قَالَ
گفت:
نَعَمْ يَا سَيِّدِي زِدْنِي
بله، بیشتر توضیح بدهید.
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
إِيَّاكَ وَ قَوْلَ الْجُهَّالِ مِنْ أَهْلِ الْعَمَى وَ الضَّلَالِ
مبادا سخنان جاهلان گمراه و کوردل را بر زبان آرى؛
الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ مَوْجُودٌ فِي الْآخِرَةِ لِلْحِسَابِ فِي الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ
همان کسانى که گمان دارند که خداوند براى ثواب و عقاب در آخرت حضور دارد،
وَ لَيْسَ بِمَوْجُودٍ فِي الدُّنْيَا لِلطَّاعَةِ وَ الرَّجَاءِ
ولى در دنیا براى اطاعت و امیدوارى بندگان حضور ندارد؛
وَ لَوْ كَانَ فِي الْوُجُودِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَقْصٌ وَ اهْتِضَامٌ‏ لَمْ يُوجَدْ فِي الْآخِرَةِ أَبَداً
و حال آنکه اگر قرار بود حضور خداوند براى او مایه نقص و شکستگى باشد، در آخرت هم حضور نمى‌‏داشت؛
وَ لَكِنَّ الْقَوْمَ تَاهُوا وَ عَمُوا وَ صَمُّوا عَنِ الْحَقِّ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ
ولى این افرادى که چنین پندارى دارند، به سرگردانى دچار گشته‌‏اند و ندانسته، نسبت به حقّ کور و کر گشته‌‏اند؛
وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏
و این آیه شریفه، به این مطلب اشاره دارد:
وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا
و هرکس در این جهان کور باشد، در آخرت نیز کور است و گمراه‌تر.
يَعْنِي أَعْمَى عَنِ الْحَقَائِقِ الْمَوْجُودَةِ
منظور از کورى در این آیه، کورى از حقایق است؛
وَ قَدْ عَلِمَ ذَوُو الْأَلْبَابِ أَنَّ الِاسْتِدْلَالَ عَلَى مَا هُنَاكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بِمَا هَاهُنَا
و عاقلان مى‌‏دانند که استدلال بر آن جهان ممکن نیست، جز با آنچه در این جهان است
وَ مَنْ أَخَذَ عِلْمَ ذَلِكَ بِرَأْيِهِ وَ طَلَبَ وُجُودَهُ وَ إِدْرَاكَهُ عَنْ نَفْسِهِ دُونَ غَيْرِهَا لَمْ يَزْدَدْ مِنْ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَّا بُعْداً
و هرکس بخواهد با آراء خویش و از پیش خود، به آن، عالِم گردد و آن را درک نماید، با این کار فقط از درک آن حقایق فاصله مى‌‏گیرد؛
لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِلْمَ ذَلِكَ خَاصَّةً عِنْدَ قَوْمٍ يَعْقِلُونَ وَ يَعْلَمُونَ وَ يَفْهَمُونَ‏
زیرا خداوند، علم آن را نزد کسانى قرار داده است که عاقل‌‏اند و عالم، و اهل فهم مى‌‏باشند.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران گفت:
يَا سَيِّدِي
أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِبْدَاعِ أَ خَلْقٌ هُوَ أَمْ غَيْرُ خَلْقٍ
برایم بگویید آیا «اِبداع» مخلوق است یا غیرمخلوق؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
بَلْ خَلْقٌ سَاكِنٌ لَا يُدْرَكُ بِالسُّكُونِ
خلقى است ساکن که با سکون درک نمى‌‏شود؛
وَ إِنَّمَا صَارَ خَلْقاً
و بدین جهت مخلوق است که:
لِأَنَّهُ شَيْ‏ءٌ مُحْدَثٌ
شیئى است پدیدآمده و مُحدَث،
وَ اللَّهُ تَعَالَى الَّذِي أَحْدَثَهُ فَصَارَ خَلْقاً لَهُ
و خداوند است که او را ایجاد نموده و پدید آورده و در نتیجه او «مخلوق» شده است؛
وَ إِنَّمَا هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَيْنَهُمَا وَ لَا ثَالِثَ غَيْرُهُمَا
و به عبارت دیگر، خداوند است و مخلوقاتش، چیز سومى در این میان نیست.
فَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَعْدُ أَنْ يَكُونَ خَلْقَهُ
آنچه را خداوند خلق نماید، از مخلوق‌بودن سر باز نمى‌‏زند
وَ قَدْ يَكُونُ الْخَلْقُ سَاكِناً وَ مُتَحَرِّكاً وَ مُخْتَلِفاً وَ مُؤْتَلِفاً وَ مَعْلُوماً وَ مُتَشَابِهاً
و خلق خداوند یا ساکن‏ است یا متحرّک، یا مختلف یا یکسان، یا معلوم است یا مشتبه؛
وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ حَدٌّ فَهُوَ خَلْقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
و هرآنچه حدّ پذیرد، مخلوق خداوند عزّوجلّ است.
وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ مَا أَوْجَدَتْكَ الْحَوَاسُ‏ فَهُوَ مَعْنًى مُدْرَكٌ لِلْحَوَاسِّ
و بدان هرآنچه که حواست آن را ایجاد کند، معنایى است که با حواسّ قابل‌درک است،
وَ كُلُّ حَاسَّةٍ تَدُلُّ عَلَى مَا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا فِي إِدْرَاكِهَا
و هر حسى نشانگر همان چیزى است که خداوند در ادراکش برایش قرار داده است
وَ الْفَهْمُ مِنَ الْقَلْبِ بِجَمِيعِ‏ ذَلِكَ كُلِّهِ
و فهم از قلب سرچشمه مى‌‏گیرد.
وَ اعْلَمْ أَنَّ الْوَاحِدَ الَّذِي هُوَ قَائِمٌ بِغَيْرِ تَقْدِيرٍ وَ لَا تَحْدِيدٍ
خَلَقَ خَلْقاً مُقَدَّراً بِتَحْدِيدٍ وَ تَقْدِيرٍ
و بدان آن یکتایى که همیشه برپا است،
بدون هیچ اندازه و حدودى، مخلوقى با اندازه و حدّ (مشخّص) آفرید،
وَ كَانَ الَّذِي خَلَقَ خَلْقَيْنِ اثْنَيْنِ
و آنچه را که آفرید، دو چیز بود:
التَّقْدِيرَ وَ الْمُقَدَّرَ
اندازه و چیز با اندازه
وَ لَيْسَ فِي كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لَوْنٌ وَ لَا وَزْنٌ وَ لَا ذَوْقٌ
و هیچ‌کدام رنگ و وزن نداشت و قابل چشیدن نبود
فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا يُدْرَكُ بِالْآخَرِ
وَ جَعَلَهُمَا مُدْرَكَيْنِ بِنَفْسِهَا
و یکى را وسیله ادراک دیگرى قرار داد
و آن دو را آن‌گونه قرار داد که به‌خودى‌خود درک شوند
وَ لَمْ يَخْلُقْ شَيْئاً فَرْداً قَائِماً بِنَفْسِهِ دُونَ غَيْرِهِ
لِلَّذِي أَرَادَ مِنَ الدَّلَالَةِ عَلَى نَفْسِهِ وَ إِثْبَاتِ وُجُودِهِ
و چیزى را به صورت تک، و قائم به خود، نه غیر از خود نیافرید،
چون مى‌‏خواست راهى براى استدلال بر وجود خویش و اثبات آن قرار دهد.
فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرْدٌ وَاحِدٌ
لَا ثَانِيَ مَعَهُ يُقِيمُهُ وَ لَا يَعْضُدُهُ وَ لَا يَكُنُّهُ
خداوند تک است و یکتا. دومى ندارد که آن دومى بخواهد او را برپا نگاه دارد و کمکش کند و یا او را حفظ کند و مصون بدارد؛
وَ الْخَلْقُ يُمْسِكُ بَعْضُهُ بَعْضاً بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ مَشِيَّتِهِ
ولى مخلوقات با اذن و خواست خداوند، بعضى، بعضی دیگر را حفظ مى‌‏کنند و نگاه مى‌‏دارند.
وَ إِنَّمَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِي هَذَا الْبَابِ
حَتَّى تَاهُوا وَ تَحَيَّرُوا وَ طَلَبُوا الْخَلَاصَ مِنَ الظُّلْمَةِ بِالظُّلْمَةِ
فِي وَصْفِهِمُ اللَّهَ تَعَالَى بِصِفَةِ أَنْفُسِهِمْ فَازْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً
مردم‏ در این مسئله با یکدیگر اختلاف کردند (بخاطر حسادت به این صاحبان نور)
تا آنجا که به سرگردانى و حیرت افتادند و با استفاده از تاریکى، درصدد رهایى از تاریکى برآمدند؛
چون خداوند را با اوصاف خودشان وصف کردند (و در نتیجه به‌جاى هدایت‌یافتن و به منزل مقصود رسیدن، به گمراهى افتادند) و از حق دور شدند؛
وَ لَوْ وَصَفُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِصِفَاتِهِ وَ وَصَفُوا الله الْمَخْلُوقِينَ بِصِفَاتِهِمْ لَقَالُوا بِالْفَهْمِ وَ الْيَقِينِ
وَ لَمَا اخْتَلَفُوا
و اگر خداوند را با صفات خود خدا و مخلوقات را نیز با صفات خودشان وصف مى‌‏کردند، به صواب سخن گفته بودند و دچار اختلاف نمى‌‏گشتند؛ 
فَلَمَّا طَلَبُوا مِنْ ذَلِكَ مَا تَحَيَّرُوا فِيهِ ارْتَكَبُوا
ولى از آنجا که به دنبال چیزى رفتند که در آن سرگردان مى‏‌شدند، در آن گرفتار آمدند
وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏
و خداوند هر آن کس را که بخواهد به راه راست هدایت مى‌‏فرماید.
قَالَ عِمْرَانُ
عمران گفت:
يَا سَيِّدِي
أَشْهَدُ أَنَّهُ كَمَا وَصَفْتَ
سرورم شهادت مى‌‏دهم که او همان‌گونه است که وصفش نمودى؛
وَ لَكِنْ بَقِيَتْ لِي مَسْأَلَةٌ
ولى سؤال دیگرى برایم باقى مانده است.
قَالَ
حضرت فرمودند:
سَلْ عَمَّا أَرَدْتَ
سؤال کن،
قَالَ
عمران پرسید:
أَسْأَلُكَ عَنِ الْحَكِيمِ فِي أَيِّ شَيْ‏ءٍ هُوَ
(خدا) حکیم در چه چیزى قرار دارد؟
وَ هَلْ يُحِيطُ بِهِ شَيْ‏ءٌ
و آیا چیزى او را احاطه نموده است؟
وَ هَلْ يَتَحَوَّلُ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَى شَيْ‏ءٍ
و آیا از چیزى (یا جایى) نه چیزى دیگر (یا جاى دیگر) تغییر مکان مى‌‏دهد؟
أَوْ بِهِ حَاجَةٌ إِلَى شَيْ‏ءٍ
یا نیازى به چیزى دارد؟
قَالَ الرِّضَا ع
حضرت فرمودند:
أُخْبِرُكَ يَا عِمْرَانُ فَاعْقِلْ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ
فَإِنَّهُ مِنْ أَغْمَضِ‏ مَا يَرِدُ عَلَى الْخَلْقِ‏ فِي مَسَائِلِهِمْ‏
این مطلب از پیچیده‌‏ترین نکاتى است که موردسؤال مردم مى‌‏باشد.
وَ لَيْسَ يَفْهَمُ‏ الْمُتَفَاوِتُ عَقْلُهُ الْعَازِبُ حِلْمُهُ‏
و کسانى که دچار کاستى در عقل و فقدان علم (یا فهم) هستند، آن را نمى‌‏فهمند؛
وَ لَا يَعْجِزُ عَنْ فَهِمِهِ أُولُو الْعَقْلِ الْمُنْصِفُونَ
و در مقابل، عقلاى منصف از درک آن عاجز نیستند.
پس خوب در جواب من دقّت کن و آن را بفهم اى عمران:
أَمَّا أَوَّلُ ذَلِكَ
امّا نکته اوّل آن:
فَلَوْ كَانَ خَلَقَ مَا خَلَقَ لِحَاجَةٍ مِنْهُ لَجَازَ لِقَائِلٍ أَنْ يَقُولَ يَتَحَوَّلُ إِلَى مَا خَلَقَ لِحَاجَتِهِ إِلَى ذَلِكَ
اگر (خداوند) مخلوقات را به خاطر نیاز به آنان خلق کرده بود، جایز بود که بگوییم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان مى‌‏دهد؛ چون نیاز به آن‌ها دارد؛
وَ لَكِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَخْلُقْ شَيْئاً لِحَاجَةٍ
وَ لَمْ يَزَلْ ثَابِتاً لَا فِي شَيْ‏ءٍ وَ لَا عَلَى شَيْ‏ءٍ
ولى او چیزى را از روى نیاز خلق نکرده است
و همیشه ثابت بوده است؛ نه در چیزى و نه بر روى چیزى؛
إِلَّا أَنَّ الْخَلْقَ يُمْسِكُ بَعْضُهُ بَعْضاً
اِلا اینکه مخلوقات یکدیگر را نگاه مى‌‏دارند
وَ يَدْخُلُ بَعْضُهُ فِي بَعْضٍ وَ يَخْرُجُ مِنْهُ
و برخى در برخى دیگر داخل شده و برخى از برخى دیگر خارج مى‌‏شوند؛
وَ اللَّهُ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ بِقُدْرَتِهِ يُمْسِكُ ذَلِكَ كُلَّهُ
و خداوند متعال با قدرت خود، تمام این‌ها را نگاه مى‌‏دارد
وَ لَيْسَ يَدْخُلُ فِي شَيْ‏ءٍ وَ لَا يَخْرُجُ مِنْهُ
و نه در چیزى داخل مى‏‌شود و نه از چیزى خارج مى‌‏گردد،
وَ لَا يَئُودُهُ‏ حِفْظُهُ
و نه نگاهدارى آن‌ها او را خسته و ناتوان مى‌‏سازد
وَ لَا يَعْجِزُ عَنْ إِمْسَاكِهِ
و نه از نگاهدارى آنها عاجز است، 
وَ لَا يَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلْقِ كَيْفَ ذَلِكَ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ مَنْ أَطْلَعَهُ عَلَيْهِ مِنْ رُسُلِهِ وَ أَهْلِ سِرِّهِ وَ الْمُسْتَحْفِظِينَ لِأَمْرِهِ وَ خُزَّانِهِ الْقَائِمِينَ بِشَرِيعَتِهِ
و هیچ‌یک از مخلوقات چگونگى این امر را نمى‌‏داند، مگر خود خداوند
و آن کسانى که خود، آن‌ها را بر این امر مطّلع ساخته باشد
،
+ «اولوا الامر»
که عبارت‌اند از:
پیامبران الهى و خواصّ و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او.
وَ إِنَّمَا أَمْرُهُ‏ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ‏
دستور او در یک چشم برهم زدن، بلکه زودتر به اجرا درمى‌‏آید.
إِذَا شَاءَ شَيْئاً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏ بِمَشِيَّتِهِ وَ إِرَادَتِهِ
هرآنچه را اراده فرماید، فقط به او مى‌‏گوید:
موجود شو و آن شى‏ء نیز به خواست و اراده الهى موجود مى‌‏شود.
وَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ مِنْ خَلْقِهِ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ
وَ لَا شَيْ‏ءٌ أَبْعَدَ مِنْهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ

و هیچ‌چیز از مخلوقاتش از چیز دیگرى به او نزدیک‌تر نیست
و هیچ‌چیز نیز از چیز دیگر از او دورتر نیست.
أَ فَهِمْتَ يَا عِمْرَانُ
آیا فهمیدى عمران؟
قَالَ
گفت:
نَعَمْ يَا سَيِّدِي قَدْ فَهِمْتُ

بله، سرورم، فهمیدم
وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى عَلَى مَا وَصَفْتَ وَ وَحَّدْتَ‏

و گواهى مى‌‏دهم که خداوند تعالى همان‌گونه است که توضیح دادى و به یکتایى وصفش نمودى،
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص عَبْدُهُ الْمَبْعُوثُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ
و گواهى مى‌‏دهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است.
ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً نَحْوَ الْقِبْلَةِ وَ أَسْلَمَ.
آنگاه رو به قبله، به سجده افتاده، اسلام آورد.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی