Luminous Considerations!
«لحظ» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«اللِّحاظُ»: «لِحَاظُ الرِّيشَةِ»
«لَحَظَه بالعين: او را زير نظر گرفت.»
لحظه دیدار! لحظه ملاقات! لحظه حضور! لحظه اتصال! … لحظه نور ولایت!
لحظه نگارش قلم نورانی ولایت بر لوح سپید قلب اهل یقین
«اللِّحاظُ: الرِّقُّ الأبْيضُ يُكْتَبُ فيه»
+ «شهد – مشاهده»: مشاهده و ملاحظه
«نور ولایت، یعنی فرایند مشاهده خلقت شیء نورانی درون قلب سلیم که همان خواست خداست!»
+ «مشیّت!»
کافیه همیشه گوشه چشمت گنبد امام رضا ع رو داشته باشی «لَحْظُ الْإِنْسَانِ رَائِدُ قَلْبِهِ»
«اللَّحْظَةُ: النَّظْرَةُ من جانِب الأُذُن»
«لِحَاظُ الرِّيشَةِ: بَطْنُها إذا أُخِذَتْ من الجَنَاح فَقُشِّرَتْ فأَسْفَلُها الأبيضُ هو اللِّحاظُ.
شَبَّه بَطْنَ الرِّيشة المقشُورة بالقَضيم، و هو الرِّقُّ الأبْيضُ يُكْتَبُ فيه.»
«لِحاظُ الرّيشةِ: قسمت پائين پر كه سفيد رنگ است.»
«فلانٌ لَحِيظُ فلانٍ أي نَظيرُه»
«تَلَاحَظَتِ الأشياءُ: آن چيزها بسان هم شد.»
«لَاحَظْتُهُ، إذا راعيتَه»
(شنیدی میگن: ملاحظه ما رو بکن، یعنی رعایت حال ما را بنما!)
«إذا نظر الإِنسان إلى الشيء … من جانب أذنه، قيل: لَحَظَهُ»
«لحظة» نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست
که اهل نور یقین با زیر نظر گرفتن این لحظات نورانی،
از نور علم آل محمد ع در دل شرایط، بهرهمند شده
و با معنا کردن این اسامی نورانی،
به درجات خود، صاحب و مالک نور میشوند.
لحظ: نور رو زیر نظر بگیر!
نور رو گوشهی چشمت لحاظ کن!
لحظات نورانی! ملاحظات نورانی!
راننده عزیز! جیپیاس رو گوشهی چشمت لحاظ کن!
«لَحَظَه بالعين: او را زير نظر گرفت.»
إِلَهِي!
بارالها!
إِنَّهُ مَنْ لَمْ يَشْغَلْهُ الْوُلُوعُ بِذِكْرِكَ وَ لَمْ يَزْوِهِ السَّفَرُ بِقُرْبِكَ
كَانَتْ حَيَاتُهُ عَلَيْهِ مِيتَةً وَ مِيتَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً
هركه شيفتگى به يادت مشغولش ندارد و سفر، او را به تو نزديك نسازد،
زندگىاش براى او مرگى خواهد بود و مرگش، حسرتى.
لَحظُ الإنسانِ رائدُ قَلبِهِ.
وَ الْحَظْنِي بِلَحْظَةٍ مِنْ لَحَظَاتِكَ
تَنَوَّرْ بِهَا قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ خَاصَّةً وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكَ
إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
و مرا با گوشه چشمى از گوشه چشمهايت بنگر
تا با آن، قلبم را به [نور] معرفت خاص تو و معرفت اوليايت روشن گردانى؛
و البتّه تو بر هر كارى توانايى!
إِلَهِي وَ إِنَّ كُلَّ حَلَاوَةٍ مُنْقَطِعَةٌ
وَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ تَزْدَادُ حَلَاوَتُهَا اتِّصَالًا بِكَ.
بارالها! هر شيرينىاى پايانپذير است،
حال آن كه شيرينى ايمان، به خاطر پيوند با تو، فزاينده است.
امام علی علیه السلام:
قَالَ نَوْفٌ الْبِكَالِيُّ:
به نقل از نوف بِكالى:
رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ مُوَلِّياً مُبَادِراً
امير مؤمنان صلوات اللّه عليه را ديدم كه از ما جدا شده است و مىشتابد.
فَقُلْتُ أَيْنَ تُرِيدُ يَا مَوْلَايَ
گفتم: سرورم! قصد كجا دارى؟
فَقَالَ دَعْنِي يَا نَوْفُ إِنَّ آمَالِي تُقَدِّمُنِي فِي الْمَحْبُوبِ
فرمود: «اى نوف! رهايم كن كه آرزوهايم مرا به سوى محبوب، پيش مىبرد».
فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ وَ مَا آمَالُكَ
گفتم: آرزوهايت چيست؟
قَالَ قَدْ عَلِمَهَا الْمَأْمُولُ وَ اسْتَغْنَيْتُ عَنْ تَبْيِينِهَا لِغَيْرِهِ
فرمود: «آن كه مورد آرزوست، آن را مىداند و من، بىنياز از تبيين آن براى جز او هستم.
وَ كَفَى بِالْعَبْدِ أَدَباً أَنْ لَا يُشْرِكَ فِي نِعَمِهِ وَ إِرَبِهِ غَيْرَ رَبِّهِ
براى بنده، همين ادبْ بس كه در نعمتها و به هنگام نيازش كسى را شريك پروردگارش قرار ندهد».
فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي خَائِفٌ عَلَى نَفْسِي مِنَ الشَّرَهِ وَ التَّطَلُّعِ إِلَى طَمَعٍ مِنْ أَطْمَاعِ الدُّنْيَا
گفتم: اى امير مؤمنان! من بر جان خويش از آزمندى و طمعورزى به يكى از مطامع دنيا ترسانم.
فَقَالَ لِي وَ أَيْنَ أَنْتَ عَنْ عِصْمَةِ الْخَائِفِينَ وَ كَهْفِ الْعَارِفِينَ
به من فرمود: «چرا به عصمتِ ترسندگان و پناه عارفان، روى نمىآورى؟».
فَقُلْتُ دُلَّنِي عَلَيْهِ
گفتم: مرا بدان راهنمايى كن.
قَالَ
فرمود:
اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ تَصِلُ أَمَلَكَ بِحُسْنِ تَفَضُّلِهِ
«خداوند، والاى بزرگ است كه با تفضّل نيكويش تو را به آرزويت مىپيوندد
وَ تُقْبِلُ عَلَيْهِ بِهَمِّكَ
و تو نيز يكدله به او روى مىآورى.
وَ أَعْرِضْ عَنِ النَّازِلَةِ فِي قَلْبِكَ
از گرفتارىاى كه در دلت فرود مىآيد، رويگردان.
فَإِنْ أَجَّلَكَ بِهَا فَأَنَا الضَّامِنُ مِنْ مُورِدِهَا
پس اگر در برآوردن آرزويت به تأخيرت انداخت، من ضامن برآوردن آن از سرچشمهاش هستم.
وَ انْقَطِعْ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّهُ يَقُولُ
به سوى خداوند سبحان، [از هرچه غير اوست،] منقطع شو و به او بپيوند كه مىفرمايد:
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مَنْ يُؤَمِّلُ غَيْرِي بِالْيَأْسِ
به عزّت و جلالم سوگند، اميد هركس را كه به غير من اميد بندد، نااميد خواهم كرد
وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ فِي النَّاسِ
و در ميان مردم، بر او لباس خوارى خواهم پوشاند
وَ لَأُبْعِدَنَّهُ مِنْ قُرْبِي
و او را از ساحتِ قرب خود، دور خواهم ساخت
وَ لَأُقَطِّعَنَّهُ عَنْ وَصْلِي
و او را از پيوستن به خويش، ناكام خواهم نمود
وَ لَأُخْمِلَنَّ ذِكْرَهُ حِينَ يَرْعَى غَيْرِي
و چون انديشناكِ كسى جز من باشد، او را بىبهره خواهم كرد.
أَ يُؤَمِّلُ وَيْلَهُ لِشَدَائِدِهِ غَيْرِي وَ كَشْفُ الشَّدَائِدِ بِيَدِي وَ يَرْجُو سِوَايَ وَ أَنَا الْحَيُّ الْبَاقِي
واى بر او! آيا در تنگناهايش از كسى جز من اميد فريادرسى دارد،
حال آن كه برطرف ساختن تنگناها به دست من است؟
وَ يَطْرُقُ أَبْوَابَ عِبَادِي وَ هِيَ مُغْلَقَةٌ وَ يَتْرُكُ بَابِي وَ هُوَ مَفْتُوحٌ
درهاى بندگانم را مىكوبد، حال آن كه بسته است و درِ مرا كه باز است رها مىكند؟
فَمَنْ ذَا الَّذِي رَجَانِي لِكَثِيرِ جُرْمِهِ فَخَيَّبْتُ رَجَاءَهُ
چه كسى براى گناهان بسيارش به من اميد بست و من، اميدش را نااميد كردم؟
جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِي مُتَّصِلَةً بِي وَ جَعَلْتُ رَجَاءَهُمْ مَذْخُوراً لَهُمْ عِنْدِي
آرزوهاى بندگانم را به خود پيوستم؛ اميدشان را نزد خود، ذخيره كردم؛
وَ مَلَأْتُ سَمَاوَاتِي مِمَّنْ لَا يَمَلُّ تَسْبِيحِي
آسمانهايم را از كسى كه از تسبيحگويى من ملول نمىشود، پُر كردم
وَ أَمَرْتُ مَلَائِكَتِي أَنْ لَا يُغْلِقُوا الْأَبْوَابَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عِبَادِي
و به فرشتگانم فرمان دادم تا درهاى ميان من و بندگانم را نبندند.
أَ لَمْ يَعْلَمْ مَنْ فَدَحَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِي أَنْ لَا يَمْلِكَ أَحَدٌ كَشْفَهَا إِلَّا بِإِذْنِي
آيا آن كه به بلايى گرفتار شده است، نمىداند كه كسى جز به فرمان من،
توان برطرف ساختن آن را ندارد؟
فَلِمَ يُعْرِضُ الْعَبْدُ بِأَمَلِهِ عَنِّي وَ قَدْ أَعْطَيْتُهُ مَا لَمْ يَسْأَلْنِي
پس چرا بندهام به ديگرى اميد مىبندد، حال آن كه چيزى را كه از من نخواسته به او دادهام؟
فَلَمْ يَسْأَلْنِي وَ سَأَلَ غَيْرِي
پس چرا از من نمىطلبد و از ديگرى مىطلبد؟
أَ فَتَرَانِي أَبْتَدِئُ خَلْقِي مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِيبُ سَائِلِي
آيا گمان مىكنى من كه به خلقم بىآن كه درخواستى كنند، مىبخشم،
چون از من درخواست كنند، به درخواست كنندهام پاسخ مثبت نمىدهم؟
أَ بَخِيلٌ أَنَا فَيُبَخِّلُنِي عَبْدِي
آيا من بخيلم كه بندهام مرا بخيل مىشمارد؟
أَ وَ لَيْسَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ لِي
مگر دنيا و آخرت، از آنِ من نيست؟
أَ وَ لَيْسَ الْكَرَمُ وَ الْجُودُ صِفَتِي
مگر بخشش و كرم، خوى من نيست؟
أَ وَ لَيْسَ الْفَضْلُ وَ الرَّحْمَةُ بِيَدِي
مگر فضل و رحمت، به دست من نيست؟
أَ وَ لَيْسَ الْآمَالُ لَا يَنْتَهِي إِلَّا إِلَيَّ
مگر آرزوها سرانجام به من منتهى نمىشوند؟
فَمَنْ يَقْطَعُهَا دُونِي
پس چه كسى آنها را از من باز مىدارد؟
وَ مَا عَسَى أَنْ يُؤَمِّلَ الْمُؤَمِّلُونَ مَنْ سِوَايَ
و اميدواران، از غير من چه انتظارى مىتوانند داشته باشند؟!
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ جَمَعْتُ آمَالَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ ثُمَّ أَعْطَيْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَا نَقَصَ مِنْ مُلْكِي بَعْضُ عُضْوِ الذَّرَّةِ
به عزّت و جلالم سوگند، اگر آرزوهاى همه آسمانيان و زمينيان را گرد آورم و آنگاه، اميد هريك از آنان را برآورم، از ملك من كمتر از بخشى از ذرّهاى كاسته نخواهد شد.
وَ كَيْفَ يَنْقُصُ نَائِلٌ أَنَا أَفَضْتُهُ
چگونه دريافتكنندهاى كه من به او بخشيدهام، كم خواهد آورد؟
يَا بُؤْساً لِلْقَانِطِينَ مِنْ رَحْمَتِي
اى بيچاره آن كه از رحمت من نوميد مىشود!
يَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِي وَ تَوَثَّبَ عَلَى مَحَارِمِي وَ لَمْ يُرَاقِبْنِي وَ اجْتَرَأَ عَلَيَّ
اى بيچاره آن كه مرا نافرمانى مىكند و بىآن كه نگران باشد، به سوى معصيت من مىجهد و بر من جرئت مىورزد!».
ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ السَّلَامُ لِي يَا نَوْفُ ادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ
سپس حضرت عليه السلام به من فرمود:
«اى نوف! چنين دعا كن:
إِلَهِي
بارالها!
إِنْ حَمِدْتُكَ فَبِمَوَاهِبِكَ
اگر تو را ستودم، با موهبتهايت بود.
وَ إِنْ مَجَّدْتُكَ فَبِمُرَادِكَ
اگر تو را تمجيد كردم، با ارادهات بود.
وَ إِنْ قَدَّسْتُكَ فَبِقُوَّتِكَ
اگر تو را تقديس كردم، با قوّتت بود.
وَ إِنْ هَلَلْتُكَ فَبِقُدْرَتِكَ
اگر ذكر لا اله الا اللّه بر زبان راندم، با قدرتت بود.
وَ إِنْ نَظَرْتُ فَإِلَى رَحْمَتِكَ وَ إِنْ عَضَضْتُ فَعَلَى نِعْمَتِكَ
اگر نگاه كردم، پس به سوى رحمتت بود
و اگر [چيزى را] سخت در دست خود نگه داشتم، نعمتت بود.
إِلَهِي
بارالها!
إِنَّهُ مَنْ لَمْ يَشْغَلْهُ الْوُلُوعُ بِذِكْرِكَ وَ لَمْ يَزْوِهِ السَّفَرُ بِقُرْبِكَ كَانَتْ حَيَاتُهُ عَلَيْهِ مِيتَةً وَ مِيتَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً
هركه شيفتگى به يادت مشغولش ندارد و سفر، او را به تو نزديك نسازد، زندگىاش براى او مرگى خواهد بود و مرگش، حسرتى.
إِلَهِي
بارالها!
تَنَاهَتْ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ إِلَيْكَ بِسَرَائِرِ الْقُلُوبِ
ديدگان نگرندگان با نهان دل به تو، به نهايت خود رسيد
وَ طَالَعَتْ أَصْغَى السَّامِعِينَ لَكَ نَجِيَّاتِ الصُّدُورِ
و گوشهاى شنوندگانِ تو رازهاى سينهها را نيوشيدند.
فَلَمْ يَلْقَ أَبْصَارَهُمْ رَدٌّ دُونَ مَا يُرِيدُونَ
هَتَكْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ حُجُبَ الْغَفْلَةِ
پس ديدگانشان از آنچه خواست، محروم نگشت
و تو پردههاى غفلت را از ميان خود و ايشان بركَندى.
فَسَكَنُوا فِي نُورِكَ
پس در پرتو نورت ساكن گشتند
وَ تَنَفَّسُوا بِرَوْحِكَ
و با رحمتت دم زدند
فَصَارَتْ قُلُوبُهُمْ مَغَارِساً لِهَيْبَتِكَ وَ أَبْصَارُهُمْ مَآكِفاً لِقُدْرَتِكَ
و دلهايشان كشتگاه شكوهت و ديدگانشان نگرنده قدرتت گشت
وَ قَرَّبْتَ أَرْوَاحَهُمْ مِنْ قُدْسِكَ
و جانهايشان به قُدست نزديك شد.
فَجَالَسُوا اسْمَكَ بِوَقَارِ الْمُجَالَسَةِ وَ خُضُوعِ الْمُخَاطَبَةِ
پس با وقارِ همنشينى و فروتنىِ گفتگو، همنشين نامت شدند
فَأَقْبَلْتَ إِلَيْهِمْ إِقْبَالَ الشَّفِيقِ
وَ أَنْصَتَّ لَهُمْ إِنْصَاتَ الرَّفِيقِ
وَ أَجَبْتَهُمْ إِجَابَاتِ الْأَحِبَّاءِ
وَ نَاجَيْتَهُمْ مُنَاجَاةَ الْأَخِلَّاءِ
و تو به سوى آنان روى آوردى، روى آوردن دوست،
و به ايشان گوش فرادادى، گوش فرادادن رفيق،
و آنان را دوست داشتى، دوست داشتن دوستان،
و با آنان رازگويى كردى، رازگويى دوستانِ يكدل.
فَبَلِّغْ بِيَ الْمَحَلَّ الَّذِي إِلَيْهِ وَصَلُوا
پس مرا به جايگاهى كه آنان رسيدند، برسان
وَ انْقُلْنِي مِنْ ذِكْرِي إِلَى ذِكْرِكَ
و از ياد خودم به ياد خودت منتقلم كن
وَ لَا تَتْرُكْ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَلَكُوتِ عِزِّكَ بَاباً إِلَّا فَتَحْتَهُ
و ميان من و ملكوت عزّت خويش، درى مگذار، مگر آن كه آن را بگشايى،
وَ لَا حِجَاباً مِنْ حُجُبِ الْغَفْلَةِ إِلَّا هَتَكْتَهُ
و پردهاى از پردههاى غفلت مَنِهْ، مگر آن كه آن را بركَنى،
حَتَّى تُقِيمَ رُوحِي بَيْنَ ضِيَاءِ عَرْشِكَ
تا آن كه روحم را در روشنى عرش خويش جاى دهى
وَ تَجْعَلَ لَهَا مَقَاماً نُصْبَ نُورِكَ
إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
و برايش مقامى برابر نورت قرار دهى
كه تو بر هر كارى توانايى.
إِلَهِي
بارالها!
مَا أَوْحَشَ طَرِيقاً لَا يَكُونُ رَفِيقِي فِيهِ أَمَلِي فِيكَ
چه تهى است راهى كه در آن، اميدم به تو رفيق راهم نباشد!
وَ أَبْعَدَ سَفَراً لَا يَكُونُ رَجَائِي مِنْهُ دَلِيلِي مِنْكَ
چه طولانى است سفرى كه آرزوى راهنمايى از تو در آن نداشته باشم!
خَابَ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِ غَيْرِكَ
هركه به ريسمان غير تو چنگ زد، ناكام ماند.
وَ ضَعُفَ رُكْنُ مَنِ اسْتَنَدَ إِلَى غَيْرِ رُكْنِكَ
هركه به پشتيبانى جز تو پناه برد، پشتيبانش سست گشت.
فَيَا مُعَلِّمَ مُؤَمِّلِيهِ الْأَمَلَ فَيُذْهِبُ عَنْهُمْ كَآبَةَ الْوَجَلِ
پس اى آن كه به اميدوارانش اميد مىآموزد و اندوه و ترس را از آنان مىزدايد،
لَا تَحْرِمْنِي صَالِحَ الْعَمَلِ
مرا از عمل صالح، محروم مساز
وَ اكْلَأْنِي كِلَاءَةَ مَنْ فَارَقَتْهُ الْحِيَلُ
و مرا چونان كسى كه هيچ چارهاى ندارد، حفظ كن.
فَكَيْفَ يَلْحَقُ مُؤَمِّلِيكَ ذُلُّ الْفَقْرِ
وَ أَنْتَ الْغَنِيُّ عَنْ مَضَارِّ الْمُذْنِبِينَ
چگونه اميدوارانت به خوارى فقر دچار مىشوند،
حال آن كه ضررهاى گناهكاران، به تو زيانى نمىزند؟
إِلَهِي
بارالها!
وَ إِنَّ كُلَّ حَلَاوَةٍ مُنْقَطِعَةٌ
وَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ تَزْدَادُ حَلَاوَتُهَا اتِّصَالًا بِكَ
هر شيرينىاى پايانپذير است،
حال آن كه شيرينى ايمان، به خاطر پيوند با تو، فزاينده است.
إِلَهِي
بارالها!
وَ إِنَّ قَلْبِي قَدْ بَسَطَ أَمَلَهُ فِيكَ
قلبم اميد به تو را در خود گسترد.
فَأَذِقْهُ مِنْ حَلَاوَةِ بَسْطِكَ إِيَّاهُ الْبُلُوغَ لِمَا أَمَّلَ
إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
پس شيرينى گسترش [حكومت] خويش را بر او با برآوردن اميدش، به او بچشان
كه تو بر هر كارى توانايى.
إِلَهِي
بارالها!
أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ مَنْ يَعْرِفُكَ كُنْهَ مَعْرِفَتِكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَسْلُكَهُ
از تو درخواست مىكنم درخواست كسى كه تو را به شايستگى مىشناسد، هر چيزى را كه كسبش سزاوار مؤمن است،
وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَرٍّ وَ فِتْنَةٍ أَعَذْتَ بِهَا أَحِبَّاءَكَ مِنْ خَلْقِكَ
إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
و به تو پناه مىآورم، از هر شَر و فتنهاى كه دوستانت را در ميان خَلقت، از آن، پناه دادهاى؛
و البته تو بر هر كارى توانايى.
إِلَهِي
بارالها!
أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْمِسْكِينِ الَّذِي قَدْ تَحَيَّرَ فِي رَجَاهُ فَلَا يَجِدُ مَلْجَأً وَ لَا مَسْنَداً يَصِلُ بِهِ إِلَيْكَ وَ لَا يُسْتَدَلُّ بِهِ عَلَيْكَ إِلَّا بِكَ وَ بِأَرْكَانِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا مِنْكَ
از تو درخواست مىكنم؛ درخواست مسكينى كه در اميدش سرگردان شده است و پناه و دستاويزى براى رسيدن به تو نمىيابد و جز به وسيله تو و اركان و مقامات تعطيل ناپذيرت، به تو راه نمىبرد.
فَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي ظَهَرْتَ بِهِ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِكَ فَوَحَّدُوكَ وَ عَرَفُوكَ فَعَبَدُوكَ بِحَقِيقَتِكَ
أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ بِكَ
از تو به نامى كه با آن بر اولياى خاص خود تجلّى كردى
و بر اثر آن، تو را يگانه دانستند و تو را شناختند و به حقيقتت تو را پرستيدند،
درخواست مىكنم كه خودت را به من بشناسانى،
تا بر اساس حقيقتِ ايمان به تو، به پروردگارىات اقرار كنم.
وَ لَا تَجْعَلْنِي يَا إِلَهِي مِمَّنْ يَعْبُدُ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى + «اسم و معنی»
بارالها! مرا از كسانى قرار مده كه تنها نام را بى [توجّه به] معنا مىپرستند،
وَ الْحَظْنِي بِلَحْظَةٍ مِنْ لَحَظَاتِكَ
تَنَوَّرْ بِهَا قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ خَاصَّةً وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكَ
إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
و مرا با گوشه چشمى از گوشه چشمهايت بنگر
تا با آن، قلبم را به [نور] معرفت خاص تو و معرفت اوليايت روشن گردانى؛
و البتّه تو بر هر كارى توانايى».