The Light is the source of all goodness!
«جبی» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«جَبَيْتُ الماء في الحوض»
«الحوض: جابية، چالۀ آب»
«جبی» از حوض گرفته شده، عرب به حوض میگه جابیة چون آب، توی اون جمع میشه!
«جبى: جمع الشيء و التجمّع»
«وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»
«مجتبی» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
+ «ثوب – ثُبَةُ الحوض: فوسطه الذي يثوب إليه الماء»
+ «حزب – مرکز نورانی!»
«حزب الله» یعنی معلّم!
همهی خوبیها به نور ختم میشه!
نور، سرچشمهی همهی خوبیها!
+ «خاستگاه نورانی!»
«أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ»
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»
[سورة إبراهيم (۱۴): الآيات ۳۵ الى ۴۱]
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ
رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ
فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ
وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (۳۷)
پروردگارا، من [يكى از] فرزندانم را در درّهاى بىكشت، نزد خانه محترم تو، سكونت دادم.
پروردگارا، تا نماز را به پا دارند،
پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده
و آنان را از محصولات [مورد نيازشان] روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.
حضرت ابوطالب علیه السلام:
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَنَا مِنْ زَرْعِ إِبْرَاهِيمَ وَ ذُرِّيَّةِ إِسْمَاعِيلَ
وَ جَعَلَ لَنَا بَيْتاً مَحْجُوجاً وَ حَرَماً آمِناً يُجْبىٰ إِلَيْهِ ثَمَرٰاتُ كُلِّ شَيْءٍ»
«سپاس خدايى را كه ما را از نسل ابراهيم و خاندان اسماعيل قرار داد.
خانهاى پررفتوآمد (كعبه) و حرمى امن براى ما قرار داد
كه «ثمرات هرچيز (از هر شهر و ديارى) به سوى آن آورده مىشود.»
نور، سرچشمه همهی خوبیها !
امام صادق علیه السلام:
نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ
وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ
فَمِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِيدُ وَ اَلصَّلاَةُ وَ اَلصِّيَامُ وَ كَظْمُ اَلْغَيْظِ وَ اَلْعَفْوُ عَنِ اَلْمُسِيءِ وَ رَحْمَةُ اَلْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ اَلْجَارِ وَ اَلْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ
وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ
وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ
فَمِنْهُمُ اَلْكَذِبُ وَ اَلْبُخْلُ وَ اَلنَّمِيمَةُ وَ اَلْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ اَلرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ اَلْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي اَلْحُدُودِ اَلَّتِي أَمَرَ اَللَّهُ وَ رُكُوبُ اَلْفَوَاحِشِ «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» وَ اَلزِّنَا وَ اَلسَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ اَلْقَبِيحِ
فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا.
ما ريشۀ هر گونه خير و خوبى هستيم
و همۀ نيكيها از شاخههاى ماست،
و از جملۀ نيكيهاست يكتاپرستى و نماز و روزه و فرو خوردن خشم و چشم پوشى از تبهكار و مهربانى به كمتوشه و دلجويى از همسايه و اعتراف به فضيلت اهل فضل،
و دشمنان ما ريشۀ هر شر و تباهى هستند
و از شاخۀ آنهاست زشتى و هرزگى.
از آنهاست دروغ و بخل و سخن چينى و بريدن از خويشاوندان و رباخوارى و بناحق خوردن مال يتيم و تجاوز به حقوقى كه خداوند تعيين كرده و ارتكاب كارهاى پنهان و پيداى پليد و زنا و دزدى و كارهاى زشتى مانند اينها،
و لذا دروغ مىگويد هر كه گمان مىكند كه با ماست ليكن به شاخههاى ديگرى جز ما چنگ مىافكند.
أَصْلُها ثابِتٌ!
نور، سرچشمه پابرجا و ثابت و همیشگی برای همه خوبیها !
كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ
[سورة إبراهيم (۱۴): الآيات ۲۳ الى ۲۶]
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً
كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ
أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ (۲۴)
آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده:
سخنى پاك كه مانند درختى پاك است
كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟
تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها
وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۲۵)
ميوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد.
و خدا مَثَلها را براى مردم مىزند، شايد كه آنان پند گيرند.
وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ
اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (۲۶)
و مَثَلِ سخنى ناپاك چون درختى ناپاك است
كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد.
«اصل» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«أَسَاسُ الحائِطِ أصْلُه»
«أَصْلُ كلِّ شيءِ ما يَسْتَنِدُ وجودُ ذلِكَ الشيءِ إِلَيْهِ»
«رجلٌ أَصِيلُ الرأى: أى محكَم الرأى»
به چه کسی میگن: انسان اصیل؟!
اصالت داشتن به اینه که قلبا نور و ظلمتتو بفهمی
و پی به وظیفهای که خدای مهربان برای تو تعیین کرده ببری
و این اوامر نورانی رو اختیارا عامل باشی
و گول تمناهاتو نخوری و حسدتو استعمال نکنی!
به این میگن اصالت داشتن و اصیل بودن و اصل و نسب داشتن!
عقلِ وصلِ به نور، مُولّد هر کار خوبی است!
امام صادق علیه السلام:
وَ نُقِلَ أَنَّهُ كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ يَلْزَمُ جَعْفَراً عَلَيْهِ السَّلاَمُ
فَفَقَدَهُ فَسُئِلَ عَنْهُ
فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَسْتَنْقِصَ بِهِ إِنَّهُ نَبَطِيٌّ
فَقَالَ جَعْفَرٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
أَصْلُ اَلرَّجُلِ عَقْلُهُ وَ حَسَبُهُ دِينُهُ وَ كَرَمُهُ تَقْوَاهُ
وَ اَلنَّاسُ فِي آدَمَ مُسْتَوُونَ
فَاسْتَحْيَا ذَلِكَ اَلْقَائِلُ.
نقل شده كه مردى دهاتى پيوسته رفت و آمد با امام صادق (عليه السّلام) داشت.
امام علیه السلام مدتى او را ملاقات نكرد، از حالش جويا شد.
شخصى كه تصميم داشت از آن مرد عيبجوئى كند و از مقامش بكاهد، گفت:
آقا آن مرد، عامى و دهاتى است.
حضرت صادق (عليه السّلام) باو فرمود:
اصل مرد عقل اوست و شرافتش دين او و بزرگواريش تقواى اوست،
مردم از نظر انتساب به آدم برابرند.
آن مرد خجالت كشيد.
امام علی علیه السلام:
«أصْلُ الرَّجُلِ إرْثُه»
«دَلِيلُ أَصْلِ الرَّجُلِ فِعْلُهُ.»
«إِذَا كَرُمَ أَصْلُ الرَّجُلِ كَرُمَ مَغِيبُهُ وَ مَحْضَرُه»
«هر گاه كسى از بزرگوارى خانوادگى برخوردار باشد،
برخورد او در پشتِ سر و پيشِ رو، بزرگوارانه است.»
وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ!
«وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ»
و اين چنين، پروردگارت تو را برمىگزيند و به تو مىآموزد!
معلمی برگزیده بنام یوسف ع، که سرچشمۀ همۀ خوبیهاست!
و این معنای نام زیبای مجتبی است!
واژۀ «جبی» در لغت: از «چالۀ آب» گرفته شده!
«جَبَى الماءَ في الحوض: گودى چالهاى كه آب در آن جمع مىشود.»
میخوایم بگیم که «جبی» و «مجتبی» یکی از هزار واژهای هستن که میخوان مقام ابراهیمیِ نورِ معلم رو برای ما تفسیر کنن؛ یعنی اون جایگاه بلند نورانی که خدا به بندگان خاص خودش میده تا بشن چراغ راه دیگران، و از وجودشون علم، حلم، زیبایی و هدایت بتراود.
کلمۀ «مجتبی» که از ریشۀ «جبی» میاد، خودش نشانهای از یک جریان نورانی است: اون چالهای که آب درش جمع میشه، رمزیه از دل شاگردی که آب زلالِ معلم رو با جان مینوشه. این آب، همون علم نورانی است؛ همون معرفتی که از آسمون نازل میشه، ولی توی دل خاکیِ کسی که آمادهست، جمع میشه، موندگار میشه، و میجوشه.
یعنی چی؟ یعنی هر عمل خوبی که از یه انسان سر میزنه، یه ریشه داره: اینکه اون فرد یه جایی، یه وقتی، از نور علم معلمی حقیقی بهرهمند شده؛ نه فقط یاد گرفته، بلکه به کار بسته. با اون نور فکر کرده، تصمیم گرفته، خَلق کرده، به دیگری خوبی کرده، و این یعنی بهشت رو توی دل خودش ساخته. اینه معنای «مجتبی»: کسی که برگزیده شده برای اینکه نور رو دریافت کنه و ازش زندگی بسازه، زندگی برای خودش و برای اطرافیانش.
میخوایم با زبان ساده و دلنشین بگیم:
هر جا خوبی میبینی، ردّی از یک معلمِ نورانی هست؛
و هر جا نوری هست، یک مجتبی هست؛
و هر مجتبیای، یک یوسفِ برگزیدهست، که خدا برای ما کنار گذاشته؛
تا توی دل چالههای بینوری، ما رو به نور برسونه.
چالهی دل؛ جایی که نور معلم در آن جمع میشود!
دل انسان، اگر از حسد و کبر و غفلت خالی شود، مثل یک چاله آرام و فروتن میشود؛
ظرفی آماده برای جمع شدن نور علم.
مثل همون گودال کوچکی که وقتی باران بیاد، آب زلال توش جمع میشه، بیآنکه چیزی بخواد.
دلِ خالی، خودش دعوتکنندۀ نور میشه.
اونوقت معلم، که حامل این نور الهیست، با یک نگاه، یک کلمه، یا حتی با سکوتش، چیزی رو در این دل میریزه که تا ابد درونش میمونه.
یاد گرفتن، همیشه با گوش نیست؛ گاهی با دل میشنوی.
نور معلم از راه نگاه و احوال هم منتقل میشه.
اگر دل چاله باشه، این نور رو جمع میکنه؛ و این یعنی «جبی».
پس جبی فقط یه واژهی لغوی نیست؛ یه حالت وجودیه: آمادگی برای دریافت.
یه جور فروتنی و عطش برای گرفتن از اون که خودش از نور پر شده.
اینجاست که میفهمیم چرا خدا به یوسف گفت: «یَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»؛ چون دل یوسف، چالهای آماده بود. نهتنها برای علم، که برای غصه، برای غربت، برای سکوت، برای صبر، 👈برای ماموریت کربلا👉؛ یعنی برای همۀ اون چیزهایی که یک معلم نورانی باید بچشه تا بتونه نورش رو به دیگران منتقل کنه.
و این انتخاب، این اجتباء، تنها بهخاطر آمادگی دلشه.
و حالا ما هم باید نگاه کنیم به دلهامون: آیا چاله هستن؟ آیا آمادن برای جمع کردن نوری که گاهی در حرف معلم، گاهی در چشمش، گاهی حتی در درد سکوتش نشسته؟ اگر آمادن، پس ما هم مجتبیایم… چرا که مجتبی بودن، یعنی دلِ آماده برای نور داشتن.
خلق خوبیها با نور معلم:
خوبی، چیزی نیست که فقط از ارادهی ما بجوشد؛ خوبی، میوهی نوریست که اول در دل کاشته شده، بعد به زبان و دست رسیده.
کسی که خوبی میکند، اگر دقت کنی، در اصل دارد نوری را بازتاب میدهد که جایی از کسی گرفته. مثل آینهای که خود نوری ندارد، اما نور خورشید را گرفته و بازتابش میکند.
پس اگر دلت تاریک است، نه میفهمی خوبی چیست، و نه میفهمی چه باید کرد.
اینجاست که نقش معلم نورانی روشن میشود.
معلم، تنها آموزش نمیدهد، بلکه روشن میکند.
او با حضورش، با حرفش، با دردها و سکوتش، نوری میپاشد در دل ما، که اگر آن را بگیریم و حفظ کنیم، کمکم اعمالمان، اخلاقمان، نگاهمان، و حتی سکوتمان، خوب میشود.
👈خلق خوبی یعنی تو بهجای اینکه صرفاً خوب باشی، خوبی بسازی.👉
یعنی در دل دیگران هم نوری روشن کنی، بیآنکه بخوای استاد باشی.
این نوری که از معلم گرفتی، حالا در تو عمل کرده، به کار بسته شده، در جهان جاری شده. و این یعنی تو هم شدی چشمهای از نور، نه فقط ظرفی برای نگه داشتنش.
بهشت، همین جاست؛ وقتی نوری که از معلم گرفتی، بهکار بسته میشه، وقتی صبر میکنی، گذشت میکنی، وقتی زبانت رو نگه میداری که دل کسی نشکنه، وقتی خوبی میکنی بیدلیل… این کارها بهشت رو درونت میسازن.
👈بهشت، محصول نور معلمیه که تو در عمل بهش وفادار موندی.👉
و این همون معنای پنهان «مجتبی» است؛
یعنی کسی که نور رو فقط دریافت نکرد، بلکه باهاش دنیا رو کمی بهتر کرد؛
باهاش خلق کرد، ساخت، بخشید، و آینهای شد برای نوری که از او گرفته بود.
بهشتِ ساختۀ شاگرد:
معلم، فقط نور را میدهد؛ او چراغیست که روشن میکند، راه را نشان میدهد، اما رفتن با توست، ساختن با توست، بهشت با توست.
خیلیها نور معلم را میگیرند، ولی با آن چیزی نمیسازند. مثل کسی که دانهای گرانبها به او دادهاند، اما خاک دلش را شخم نمیزند، آب نمیدهد، صبر نمیکند… و آخرش میگوید: “پس این دانه به چه درد میخورد؟”
اما شاگردِ حقیقی، آن است که 👈از نور فاصله نمیگیرد👉، بلکه نور را جدی میگیرد، در دلش نگه میدارد، با آن فکر میکند، گریه میکند، دعا میکند، تصمیم میگیرد، سکوت میکند، حرکت میکند، و قدمبهقدم بهشت خودش را با همان نور میسازد.
یعنی معلم، بهشت را نمیدهد، بلکه نقشه بهشت را میدهد.
نورِ معلم، آن نقشهی پنهان است.
شاگرد باید خودش، با اراده، با انتخاب، با مسئولیت، آن نقشه را دنبال کند.
هر جایی که گذشت میکند، هر جا که صداقت پیش میگیرد، هر بار که خاموش میماند وقتی میتواند آتش بپراکند، دارد بهشت خودش را میچیند.
و اینجاست که «اجتباء» معنا مییابد؛
یعنی خدا کسی را برمیگزیند که هم نور را بگیرد، هم با آن بهشت خلق کند.
در این مقام، شاگرد دیگر فقط “گیرندهی علم” نیست؛ او همکار خدا میشود در آفرینش نیکیها.
👈با نور خدایی کن! با نور مهربانی کن!👉
و این همان بهشت واقعی است:
👈بهشتی که از بیرون نیامده، بلکه از درون ساخته شده؛👉
با نور، با انتخاب، با معلمی که چراغ داد و رفت،
👈و شاگردی که آن چراغ را تا خانهی ابدیت همراه خودش بُرد.👉
👈قلب من، قبر من؛ قبر من، قلب من!👉
دلِ مجتبی؛ چاه یوسف در زمین:
دلِ مجتبی، همان چاه یوسف است در زمین.
چاهی که در ظاهر، انداختن در آن نشانهی رنج است، اما در باطن، مقدمهی اجتباء است. دلِ مجتبی، دلِ یوسف، یعنی دلی که تهِ تهِ غربت را چشیده، ولی هنوز نور میگیرد.
دلی که در تاریکی چاه هم، چشمش به بالا بود؛ به آسمان، به دعوت، به اجتباء.
یوسف را به چاه انداختند، اما خدا همانجا با او حرف زد.
همانجا به او گفت: «تو را برمیگزینم».
و همین چاه شد مدرسهاش، محرابش، سکوی پروازش.
این یعنی اگر دل، مثل چاه، تهی و پذیرا باشد، حتی در تاریکی هم نور میگیرد.
دلِ مجتبی همین است: یک چاه آماده، که نه از اندوه خالی میشود، نه از امید.
در آن نور معلم جمع میشود؛ بیادعا، بیهیاهو.
نوری که آرام آرام درون این چاه میماند،
👈و روزی بالا میآید، و جهانی را روشن میکند.👉
مجتبی کسی است که چاه دلش را از شکایت خالی کرده، تا نور یوسف در آن بتابد.
او خودش را نمیبیند؛ آینهای شده برای معلمش، برای حقیقت.
او اگر خوبی میکند، میداند از خودش نیست.
از نوریست که در تاریکیِ دلش تابیده.
و این است رازش:
نور را از چاه برمیدارد، بالا میآورد، و با آن راه میسازد، چراغ میسازد، محبت میسازد… بهشت میسازد.
از یوسف تا ابراهیم و اهلبیت علیهم السلام:
وقتی میگوییم یوسف مجتبی است، داریم از یک سنت نورانی حرف میزنیم؛
سنتی که از یوسف آغاز نمیشود و به او هم ختم نمیشود.
بلکه نوری است که در سیر تاریخ، از دلی برخاسته و در دلی دیگر نشسته است.
از چاه یوسف به آتش ابراهیم، از آتش ابراهیم به اشک موسی، از اشک موسی به سکوت عیسی، از سکوت عیسی به خون محمد و اهلبیت علیهمالسلام.
همهشان یک نور دارند: نور معلم.
یک خط نورانی که با درد و غربت آغاز میشود، با اجتباء و برگزیدگی شکل میگیرد، با علم و حلم و صبر زنده میماند، و در آخر، در قامت یک مجتبی، به خوبی در جهان جاری میشود.
ابراهیم هم مثل یوسف، مجتبی بود؛ در کودکیاش، دلش را خالی کرده بود از بتها، تا نور فهم در آن بتابد. آنقدر خالص شد که خدا به او گفت: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً».
امام یعنی چراغ. یعنی معلمی که راه را نشان میدهد. یعنی همان نور.
و اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله، کاملترین جایگاهها برای تجلّی نور الهی و حقیقت هستند؛ هر کدامشان یک سرچشمۀ نور هستند. جلوههایی از صبر، از علم، از غربت، از شهادت.
👈یوسفِ هر عصری یکی از آنهاست!👉
هر کدام، یک یوسف بودند؛ و هر یوسف، یک معلم.
پس، از یوسف تا ابراهیم و تا اهلبیت ع، این نور، در حال عبور است.
و هر کسی که دلش را چاه کند، اگرچه یک انسان ساده باشد، خدا او را در این زنجیر نورانی مینشاند.
شاید نبی نباشد، اما شاگردی از جنس یوسف و ابراهیم خواهد شد.
و اما پایان؛ یا شاید آغاز…
حرف آخر ما همان حرف اول ماست…
اگر دل را چاله کنی، نور میآید.
اگر نور را بگیری، معلمت را میفهمی.
اگر معلم را بفهمی، راه را پیدا میکنی.
و اگر راه را بروی، آنوقت تو هم میسازی؛ خوبی، بهشت، نور تازه…
این مسیر، از یک واژه شروع شد: «يَجْتَبِيكَ».
یعنی: تو را برای نور برمیگزینیم.
یعنی: تو را میخواهیم تا نور ما را در زمین قلوب آشکار کنی، بسازی، ببخشی.
یعنی: تو باید خوبیها را خلق کنی، با نوری که از معلمت گرفتهای.
یعنی: تو هم میتوانی مجتبی باشی.
ما آمدیم بگوییم که «مجتبی»، فقط یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.
کسی که دلش را برای نور تهی کرد، و با نوری که گرفت، جهانی را روشن کرد.
یوسف بود، ابراهیم بود، اهلبیت ع بودند…
و اگر بخواهی، تو هم میتوانی از آنها الگو بگیری و به درجات خودت اینگونه باشی.
پس اگر دل داری، چالهاش کن.
اگر معلمی دیدی، نورش را بگیر.
و اگر نوری گرفتی، بهشتت را خودت بساز.
بهشت ساختنی است، نه دادنی.
👈👈👈و نوری که تو را «مجتبی» کند،
هنوز هم در زمین میتابد…👉👉👉
«مجتبی» یعنی دلی که خالی شده، تا نور معلم توش جمع بشه…
یعنی مثل چاه یوسف، تهی، ولی آمادهی دریافت نوره.
همهی خوبیها از این نور شروع میشن.
اگه معلمت رو دیدی و نورش رو گرفتی، وقتشه خودت بهشتتو بسازی.
نه با آرزو، نه با توقع… با صبر، با فهم، با خلق خوبیها، با مهربانی کردنها.
تو هم میتونی با نور معلمت، مجتبی باشی،
اگه دلتو چاله ای برای اخذ انوار نورانی مقدسش کنی…